نگاهی انتقادی به موضع چپ رادیکال در برابر خیزش سیاسی مدنی اخیر مردم و موضع عمومی آن در برابر رفرمها و جنبش های رفرمیستی - ۶
- رویکرد چپ رادیکال نوین به خیزش سیاسی – مدنی اخیر مردم و جنبش سبز
در پرتو آنچه در بخش های پیشین در رابطه با رفرم و انقلاب گفته شد و با توجه به مشخصات و ویژه گی های خیزش اعتراضی سال گذشته مردم ایران علیه رژیم اسلامی، من مایلم نکات استنتاجی ذیل را به بحث بگذارم. قبل از آن، اما لازم به ذکر است که بخش اصلی مقاله حاضر ماه ها پیش و در کوران اعتراضات خیابانی مردم و با اشاره به شدت تحولات آن روزها به نگارش درآمده است. اکنون اگر چه جنبش اعتراضی مردم در اوج نیست و جناح حاکم در ظاهر تا حدودی بر اوضاع تسلط یافته است، اما نشانه های بسیار بر ادامه حیات و برآمد مجدد این جنبش حکایت دارد. هم ازاینرو، تلاش جهت ارائه ارزیابی درست و واقع بینانه از خصلت ها و ظرفیت های این جنبش کماکان حائز اهمیت بسیار است.
۱. امکان انجام برخی اصلاحات جدی در چهارچوب جمهوری اسلامی - هر چند به عنوان یک احتمال در کنار سایر احتمالات و هر چند به عنوان شق احتمالی ضعیف تر در مقایسه با برخی شقوق و احتمالات دیگر – غیر ممکن نیست. هیچ اصل مطلقی چگونگی و مسیر مرگ رژیم جمهوری اسلامی را قابل پیش بینی نمی کند. پیش از این چپ رادیکال با گره زدن پایان جنگ و مرگ خمینی به پایان عمر رژیم، خبط مطلق بینی و ساده انگاری خود در رابطه با زندگی و مرگ رژیم اسلامی را به نمایش گذارده بود. اکنون جایز نیست همان خطا را با اغراق در ظرفیت های خیزش توده ای مردم ( حتی خیزشی در ابعاد خیزش توده ای سال گذشته ) و بویژه انکار مطلق گرایانه شکلی از استحاله رژیم ( هر چند به عنوان یک شق و احتمال در برابر شقوق و احتمالات دیگر و هر چند به عنوان شقی ضعیف تر از شقوق احتمالی دیگر؛ از جمله احتمال تکوین یک انقلاب تمام عیار در برابر رژیم و یا احتمال موفقیت و کارآمدی اقتدار گراها در سرکوب و خاموش سازی تمام و کمال جنبش سبز ) تکرار کند.
۲. اگر اغراق پیشه نکنیم، حقیقت آنستکه در ایران پس از انقلاب ۵۷ شرایط سیاسی – اجتماعی هیچگاه به گونه ای رقم نخورده است که چشم انداز تحولات چند ماه بعد به نحو جدی با سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی تداعی شود. حتی خیزش و برآمد سال گذشته مردم ایران، برغم گسترده گی و ابعاد بزرگ و شورآفرین اعتراضات خیابانی در ماه های اولیه، هیچگاه نشان کاملی از وجود شرایطی که محتمل ترین شق تحولات سیاسی ماه های آتی با سرنگونی رژیم اسلامی تداعی شود، بدست نداد. جنبش سبز، البته در روزهای فراز خود با ترس و دست پاچگی آشکار اقتدارگرایان، با ظهور اعتماد به نفس بسیار در توده معترض، با به صحنه آوردن میلیونی مردم، با رادیکالیزه شدن سریع شعارها و با گشایش افقهای نوینی در برابر جنبش اعتراضی مردم علیه رژیم اسلامی همراه بود. باینهمه، چه براساس تم اصلی در اهداف و مطالبات بالفعل جنبش سبز، چه بر اساس خواست و گرایش نیروهای طبقاتی موثر در آن، چه از نقطه نظر مشخصات نیروهای تاثیر گذار در رهبری آن و چه از زاویه ارزیابی از عوامل اصلی در تعادل قوای سیاسی کنونی – و در محور آن عزم و نیرو و درجه قدرت و سازماندهی جناح اقتدارگرا در رژیم، می توان گفت هیچگاه نشان کاملی از ظهور شرایط انقلابی در افق این جنبش پدیدار نشد. مهمتر، اما آنکه، در صورت تکوین یک انقلاب تمام عیار علیه رژیم اسلامی و حتی پیروزی چنین انقلابی، تعادل قوای سیاسی در فردای انقلاب ضرورتان شرایط اجتماعی – سیاسی نوید بخش تری از شکل گیری سازش سیاسی بین جناح اقتدارگرا و اصلاح طلب رژیم و انجام برخی از رفرم های کوچک و بزرگ در چهارچوب جمهوری اسلامی را به ارمغان نخواهد آورد.
٣. این حقیقت را نباید کتمان کرد که نقش و وزن سیاسی نیروهای چپ و کارگری – نیروهای چپ در کل و نیروهای چپ رادیکال بطور مشخص - در تعادل قوای سیاسی موجود در جامعه، تعین بخش مسیر تحولات سیاسی آتی ایران نخواهد بود. بعلاوه قابل کتمان نیست که به غیر از نیروهای چپ، بخش مهمی ازنیروهای هواخواه سرنگونی رژیم اسلامی - و از قضا نیروهایی با وزن و چگالی بسیار بیشتری از کلیت چپ – در شمار ارتجاعی ترین نیروهای سیاسی در جامعه ایران امروز قرار دارند. گرایش های شبه فاشیست در طیف سلطنت طلب و سازمان مجاهدین خلق که جز از سرنگونی سخن نمی گویند، قطعاً هیچ رجحانی بر نیروهای اصلاح طلب حکومتی ندارند. اگر رژیم اسلامی همین امروز در یک انقلاب قهرآمیز سرنگون شود و اصلاح طلبان حکومتی غایب صحنه باشند، بعید است که سهم چپ و نیروهای ترقی خواه بر سهم نیروهایی همچون سلطنت طلبها و مجاهدین خلق و برخی از شارلاتانهای سیاسی و نیروهای ارتجاعی دیگر بچربد.
البته قابل انکار نیست که در صورت شکل گیری یک شرایط انقلابی ادامه دار، امکان تغییر صف بندیها و سبک و سنگین شدن وزن نیروهای سیاسی در روند انقلاب منتفی نیست. اما صف بندیهای سیاسی کنونی، قطعاً تکوین یک انقلاب پیشرو و ترقی خواهانه را در افق قرار نمی دهد. لذا شکل گیری نوعی سازش سیاسی بین نیروهای اصلاح طلب حکومتی و نیروهای اقتدارگرا، به نحوی که امکان شکل گیری نوعی از استحاله رژیم و انجام برخی اصلاحات دمکراتیک جدی در افق قرار گیرد ( و این همه، البته حداقل در شرایط حاضر جز ناظر بر ترسیم یک شق احتمالی ضعیف نمی باشد) ضرورتاً بدترین و تاسف بارترین شق احتمالی تحول مسیر حوادث سیاسی آتی نخواهد بود. و مهمتر آنکه با فرض شکل گیری یک انقلاب تمام عیار علیه رژیم اسلامی، چنین انقلابی - در مقایسه با شرایطی که اصلاح طلبان به هر دلیل به فرا دستی قدرتی در رژیم اسلامی نائل آیند - ضرورتاً افق های روشنتری در برابر کارگران و زحمتکشان نخواهد گشود.
۴. جنبش سبز بی تردید به نیروهای اصلاح طلب رژیم محدود نیست و بخش مهمی از فعالین و سازماندهندگان این جنبش هیچ تعلق خاطری به اصلاح طلبان حکومتی ندارند. با اینهمه چپ رادیکال نمی تواند وزن قابل توجه اصلاح طلبان در بدنه و رهبری این جنبش را انکار کند. حقیقت آنستکه بخشی از فعالین و مشارکت کنندگان در جنبش سبز، در اصلاح طلبان حکومتی نمایندگان سیاسی خود را می جویند و بخش مهمتری از آنها اگرچه تعلق خاطری به اصلاح طلبان ندارند، اما اصلاح طلبان را، دشمن خود نیز تلقی نمی کنند. و مهمتر آنکه در رفتار و حرکت سیاسی بخش بزرگی از مردم که هیچگونه توهمی به اصلاح طلبان حکومتی نیز ندارند، نشانه آشکاری از سمت گیری و رهبری مستقلانه، سراغ نمی توان گرفت.
بعلاوه، اگر صرف ظهور یک خیزش عمومی علیه رژیم اسلامی و نمایش خشم و نفرت عمومی علیه اقتدارگرایان حکومتی در اعتراضات خیابانی، همه آن چیزی نیست که چپ رادیکال را به وجد می آورد، و اگر بهره برداری هوشمندانه و موقعیت شناسانه مردم از سپر دفاعی اصلاح طلبان در برابر وحشی گری و خون ریزی مزدوران رژیم اسلامی، در نگاه چپ رادیکال صرفاً به سقوط مردم در دامن بخشی از رژیم تعبیر نمی شود، چپ رادیکال نباید از حضور پر رنگ اصلاح طلبان در جنبش سبز ناخشنود و نا شادمان باشد. بدون اصلاح طلبان این جنبش شاید به این زودی چنین قد بر نمی افراشت و چنین به اوج نمی رسید. بدون حضور موثر اصلاح طلبان در این جنبش، شاید شمار معترضین، تلون طیف های اجتماعی حاضر در آن و گسترده گی جغرافیایی اعتراضات، رژیم اسلامی را چنین به وحشت و زبونی نمی انداخت. بدون حضور موثر اصلاح طلبان در این جنبش، رژیم بسی متحد تر، قدرتمند تر و توانا تر، به سرکوب آن موفق می شد. و مهمتر آنکه، شاید بدون حضور اصلاح طلبان در رهبری این جنبش، جای آنها نه با چپ رادیکال و نه حتی سوسیال دمکراتهای رفرمیست و یا نهضت آزادی و حزب ملت و جبهه ملی و غیره ، که با نیروهایی از نوع سلطنت طلب ها، مجاهدین و نیرو های دیگری از تبار استبداد و ارتجاع پر می شد.
درست است که این جنبش، جنبشی متکی بر شرکت وسیع و آگاهانه توده کارگر و زحمتکش، جنبشی متکی بر رهبری و هدایت نهاد های خود گردان و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان، جنبشی معطوف به ایجاد خود حکومتی توده ها و جنبشی معطوف به استقرار دمکراسی و سوسیالیسم نوع مشارکتی نبوده و نیست. درست است که تناسب اجتماعی نیرو های حاضر در این جنبش، خواستها، شعارها و افق سیاسی آن - حداقل در مراحل تکاملی تاکنونی آن - حتی نوید بخش استقرار شکل جامعی از لیبرال – دمکراسی و ایجاد شکلی از دولت رفاه نبوده و نیست. درست است که با دست یابی اصلاح طلبان حکومتی به سهم قابل توجهی از قدرت در چهارچوب نظام اسلامی، جنبش سبز احتمالاً بخش مهم و اساسی فروغ و بالندگی خود را از دست خواهد داد. درست است که با عقب نشینی احتمالی اقتدارگرایان و صعود احتمالی اصلاح طلبان به صحنه قدرت بخش مهمی از توان و نیروی این جنبش به زائده قدرتی اصلاح طلبان تبدیل خواهد شد.
اینهمه، اما نقش جنبش سبز در فرو کاهیدن ترس توده ها برای طرح درخواست ها و مطالبات خود، در ایجاد اعتماد نفس عمومی برای حضور اعتراضی در خیابانها، در نمایش ابعاد میلیونی مخالفت مردم با اصل و اساس رژیم اسلامی، در افشای شعارهای دروغین و پزهای انتخاباتی آن، در نمایش پایگاه اجتماعی محدود اقتدارگرایان حاکم، در برملا کردن چهره خون آشام و سرکوبگر نظام فقاهتی و خلاصه در به لرزه درآوردن پایه های قدرتی رژیم اسلامی را، به هیچ وجه کم رنگ و بی اهمیت نمی سازد. ضعف ها و کاستی های جنبش سبز در عین حال نقش برجسته آن در به چالش طلبیدن گفتمان سیاسی – ایدئولوژیک اقتدارگرایان، در عمومی شدن برخی خواستها و شعارهای دمکراتیک، در ایجاد فضای گفتمانی بهتر جهت درک اهمیت شکل گیری نهادهای جامعه مدنی، در بسط نقد درون گفتمانی در پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان، در شجاعت بخشی به ایدئولوگ های جریانات سیاسی – مذهبی برای بسط قرائت کم تر انسان ستیز و آزادی ستیز از دین و دین مداری، در ایجاد فضای شور و بالندگی در صفوف اپوزسیون رژیم اسلامی و در تضعیف گفتمان آزادی ستیز و دمکراسی ستیز نیروهایی از جنس مجاهدین خلق و سلطنت طلبها را، به هیچ وجه ناچیز و بی اهمیت نمی سازد. بعلاوه برغم بالادستی نقش اصلاح طلبان حکومتی در رهبری و هدایت جنبش سبز، وجود این جنبش – چه در روزها فراز آن در جریان پر التهاب تظاهرات خیابانی و چه در روزهای افول کنونی، در حضور نیمه پنهان آن در اذهان و احساس بسیاری از فعالان و همراهان آن – شرایط بمراتب سهل تر و مناسب تری را برای بسط فعالیت آگاه گرانه و سازمانگرایانه نیروهای سیاسی مدافع کارگران و زحمتکشان فراهم آورده است.
۵. اینکه اصلاح طلبان حکومتی تا همین چندی پیش در کاسه قدرت رژیم سفاک و ارتجاعی اسلامی سهم ویژه داشتند و هنوز هم برخی از آنها در برخی از نهادهای رژیم همچون مجلس اسلامی و شوراها ی شهر و رده های میانی مدیریتی در برخی از نهادها و ارگانهای رژیم به ایفاء نقش مشغولند، حقیقتی غیر قابل کتمان است. اینکه این اصلاح طلبان خود سالها در راس نهادهای قدرتی به سرکوب همه مخالفان رژیم فتوا می دادند و بعضاً، شخصاً مجری اوامر سرکوب گرایانه رژیم بودند نیز، قطعاً محل تردید نیست. بعلاوه اینکه بخش اعظم اصلاح طلبان حکومتی برغم مخالفت آشکار با جناح اقتدارگرای رژیم و حتی اعلام برخی مرزبندی های آشکار با برخی از ویژه گی های تمامیت خواهانه و سرکوب گرایانه رژیم، هنوز مهمترین خواست خود را اجرای بی تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی اعلام می دارند (بی تردید نمی توان انکار کرد که بخش رهبری اصلاح طلبان درداخل هنوز عبور از اصل ولایت فقیه و رهبری خارج آن، هنوز عبور از خمینی را مجاز نمی دارند ) هیچ انکاری را بر نمی تابد.
این همه، اما به هیچ وجه بر چند حقیقت ساده پرده استتار نمی کشد؛ اول اینکه اصلاح طلبان بسی بیش از انتظار مخالفان قسم خورده رژیم در برابر زیاده خواهی و تمامیت طلبی جناح اقتدارگرای رژیم، از خود مقاومت و ایستاه گی نشان داده اند. و مهمتر آنکه این ایستاده گی با تلاش برخی از رهبران اصلاح طلبان حکومتی برای شکل دادن به برخی مرزبندیهای سیاسی اصولی بین اصلاح طلبان و اقتدارگرایان و با تاکید نسبی بر برخی اصول و ارزشهای دمکراتیک و آزادیخواهانه ( و مسلماً نه تاکیدی شفاف و بی اما و اگر، و نه در برگیرنده همه اصول ناظر بر تاسیس هرگونه شکلی از دمکراسی جدی و قابل دوام ) و با اعتراف برخی از رهبران اصلاح طلبان حکومتی ( هر چند جویده، جویده و غیر شفاف) به سهیم بودن در برخی از جنایات و سرکوب گریهای رژیم اسلامی ( و به تعبیر آنها، البته برخی اشتباهات ) همراه بوده است.
دوم آنکه از قضا ناپیگیری و کوتاهی اصلاح طلبان حکومتی از نقد جدی به گذشته خود و عدم تبری از همه اصول و ارزشهای سرکوب گرایانه و ضد دمکراتیک رژیم اسلامی، از نگاه "سیاست لخت " و از نظرگاه سیاسی صرف و خالی از بار ارزشی، از یک جهت از کارکرد مثبت و قابل تاملی نیز، برخوردار است. تا آنجا که به جنبش آزادی خواهانه مردم ایران مربوط می شود، در چهارجوب تعادل قدرتی موجود در رژیم اسلامی، نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی بیش و پیش از هر چیز با نقش آنها بمثابه عاملی در جهت ایجاد شرایط سهل تر جهت حضورسیاسی - اعترضی مردم علیه رژیم و همچنین بمثابه سپر دفاعی در برابر سرکوبگریهای رژیم اسلامی، قابل تشخیص است. مردم ایران در طی ده پانزده ساله اخیر و بویژه در جریان انتخابات ریاست جمهوری گذشته و حوادث متعاقب آن، به نحو موثر و هوشیارانه ای از تلاش اصلاح طلبان برای سنگین کردن وزنه سیاسی خود در حکومت اسلامی، بمثابه فرصتی مهم جهت ایجاد روزنه هایی برای سرپیچی و دور زدن حاکمیت ایدئولوژیک رژیم اسلامی، برای ایجاد و تجربه شرایط آزادانه تری از حیات سیاسی - اجتماعی و برای بیان بهتر و آزادانه تر اعتراضات خویش علیه رژیم اسلامی، سود جسته اند. مردم در عین حال با سپرگرفتن در پشت سر اصلاح طلبان، سلاح سرکوب رژیم را کند و قدرت مانور آن در استفاده از همه امکانات سرکوبگرایانه خود را، با محدودیت مواجه ساخته اند.
گفتن ندارد که بهره برداری سیاسی مردم از اصلاح طلبان حکومتی، ممکن نمی بود هرگاه اصلاح طلبان حکومتی با نفی همه اصول و ارزشهای رژیم اسلامی تماماً به صفوف اپوزیسیون رژیم پرتاب می شدند. با ورود تمام و کمال اصلاح طلبان حکومتی به صفوف اپوزیسیون ،اگرچه پایگاه اجتماعی رژیم ضعیف تر می شد و نیروی سیاسی – گفتمانی آن شکاف های عمیق تری بر می داشت، اما تیغ سرکوب آن کاراتر و براتر می شد. با وقوع چنین سناریویی اگرچه رژیم از یک لحاظ ضعیف تر و شکننده تر می شد، اما با برخورداری از فرصت جدید برای بکارگیری هرچه گسترده تر و خشونت آمیز تر از سلاح سرکوب، احتمالاً از شانس بسیار بیشتری برای خاموش کردن و عقب راندن جنبش اعتراضی مردم علیه خود و تمکین آنها به زندگی در چهارچوب قوانین استبدادی رژیم اسلامی، برخوردار می گردید. به تعبیر دیگر با پرتاب تمام و کمال اصلاح طلبان حکومتی به صفوف اپوزیسیون رژیم، سلاح سرکوب رژیم کارایی و برنده گی بیشتری می یافت و در کل نیروی ماندگاری رژیم را – حداقل در کوتاه مدت – افرایش می داد.
سوم آنکه در چهارچوب راهبردهای سیاسی تاکنونی اصلاح طلبان، تاکتیک های تاکنونی آنها در برابر سرکوبگریهای چند ماهه جناح اقتدارگرای رژیم، برغم برخی اشتباهات، به استمرار و و امکان سر بر کشیدن مجدد شعله های جنبش اعتراضی مردم ( اگرچه نه به شدت و حدت گذشته و اگر چه به اشکال احتمالی دیگر ) کمک کرده است. مماشات طلبی با رژیم و تقید به حرکت در چهارچوب اصلاح طلبی "اسلام گرایانه"، بی تردید نقش مهمی در تبری اصلاح طلبان از دست یازی به حرکات اعتراضی تند و حذر از بکارگیری اشکال اعتراضی مبارزه جویانه تری همچون فراخوان به اعتصاب عمومی، بعهده داشته است. بعلاوه تصور اینکه اصلاح طلبان حتی با فراهم آمدن شرایط مناسب برای یکسره کردن کار رژیم، به حرکات و روشهای اعتراضی و براندازانه مردم پشت کرده و حتی از در مقابله با آن درآیند، منتفی نیست. با اینهمه، من برآنم که در حیات سی ساله رژیم اسلامی تاکنون هیچگاه شرایطی فراهم نیامده است که شانس غلبه مردم بر رژیم بر شانس غلبه رژیم بر جنبش اعتراضی مردم چیره گی یافته باشد. این بدان معناست که سمتگیری مماشات طلبانه و محافظه کارانه اصلاح طلبان اگرچه در جلوگیری از فعلیت یابی هر چه بیشتر ظرفیت های مبارزاتی جنبش اعتراضی مردم در یک سال گذشته بی تاثیر نبوده است، اما حداقل تا امروز، بمثابه مانع عمده ای در برابر پیشرفت و شکوفایی جنبش اعتراضی – انقلابی مردم، ظاهر نشده است. این، البته احتمال تبدیل اصلاح طلبان به مانعی عمده در برابر رشد و تعالی جنبش انقلابی مردم ایران را در آینده ای دور و نزدیک، منتفی نمی سازد. با اینهمه با در نظر گرفتن تعادل قوای عمومی بین رژیم و مخالفین آن و با نگاهی واقع بینانه به ظرفیت های جنبش اعتراضی – انقلابی مردم علیه رژیم اسلامی، چنین به نظر می رسد که برآیند راهکارها و روش و منش سیاسی عمومی اصلاح طلبان در جریان حوادث بعد از انتخابات، در کل به کند کردن سلاح سرکوب رژیم و به ادامه حیات جنبش سبز یاری رسانده است. بعلاوه به نظر من، تاکید اصلاح طلبان بر تعهدشان به بکارگیری روشهای غیر خشونت آمیز را، نمی توان تماماً به مماشات طلبی و ترس آنها از رادیکالیزه شدن جنبش اعتراضی مردم نسبت داد. در این میان، شناخت اصلاح طلبان حکومتی از نقاط قوت و ضعف همدستان و همراهان سابق خود و درایت سیاسی آنها در انتخاب راه های مقابله با خشونت طلبی و درنده خویی اقتدارگرایان نیز، بی تردید در موفقیت عمومی راهکارهای تاکنونی آنها، سهم قابل توجهی بعهده داشته است. تجربه جنبش اعتراضی مردم علیه رژیم در همه سالهای گذشته نشان داده است که رادیکالیزه شدن سریع و زود هنگام این اعتراضات، شرایط مناسبی برای بهره برداری رژیم از مهمترین نقطه قوت خود، یعنی اعمال خشونت بی حد و مرز در روشهای سرکوبگرانه علیه مردم، فراهم آورده است. تجربه مبارزه مردم در جنبش اعتراضی – مدنی دوره اخیر، در عین حال بیانگر آنست که اجتناب از رادیکالیزه شدن سریع جنبشهای اعتراضی، در شرایط معین از قدرت قابل توجهی برای تضعیف و به استهلاک بردن نیرو و مشروعیت سیاسی – گفتمانی رژیم برخوردار است.
۶. تا آنجا که به نوع جهان نگری و اصول و ارزشهای بنیادی چپ رادیکال نوین مربوط است، بدیهی است که از موضع چپ رادیکال نوین، ایده آل ترین شکل تحول سیاسی آتی در ایران با شکل گیری یک انقلاب پیشرو ( و نه استحاله رژیم اسلامی و آنهم استحاله ای از نوع مورد مطالبه اصلاح طلبان حکومتی ) قابل تداعی است. چپ رادیکال نوین رسالت اصلی خود را در تلاش برای تدارک انقلاب کارگری مجسم می بیند و ظهور یک انقلاب پیشرو را بر هر سطحی از رفرم ها و اصلاحات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی مرجح می شمارد. در نگاه چپ رادیکال نوین مهمترین اهداف و آماجهای آن؛ یعنی ایجاد شکلی از خود حکومتی توده ای و دمکراسی مشارکتی و ایجاد شکلی از سوسیالیسم مشارکتی جز از گذر یک انقلاب تمام عیار، به منصه ظهور نخواهد رسید.
چپ رادیکال نوین در عین حال راه مقابله با نشانه های یک انقلاب ارتجاعی و واپس گرا را در دست شستن از آماجهای انقلابی، پشت کردن به انقلاب و حذر از پرتاب شدن به متن رویدادها و تحولات مربوط به انقلاب، جستجو نخواهد کرد. در طوفان سهمگین یک انقلاب آشفته و کور نیز، چپ رادیکال نوین رسالت خود را گریز از طوفان انقلاب و مقابله به آن نخواهد یافت. در نبود یک افق روشن و قابل اعتماد برای فردای انقلاب نیز، اگر چه چپ رادیکال نوین از تلاش برای تند شدن بیش از پیش جریان انقلاب حذر خواهد کرد، اما خود را به خارج از متن و به حاشیه های امن پرتاب نخواهد کرد. در آنجا نیز که ظهور نشانه های ارتجاع و عقب ماندگی بر تارک انقلاب، یافتن راه های بینابینی و تحمیل سطحی از رفرم ها و اصلاحات پایه ای به رژیم را، بر تلاش برای سرنگونی هر چه سریعتر آن مرجح سازد، چپ رادیکال نوین ماندن در متن انقلاب و اتکاء به نیروی اعتراض و خروش توده ها را موثرترین و اطمینان بخش ترین راه برای دست یابی به رفرم ها و اصلاحات عمیق تر و گسترده تر خواهد یافت.
۷. تحلیل فوق از نقاط مثبت و منفی نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی نه ضرورتاً مماشات طلبی با رژیم اسلامی را موجه جلوه می دهد و نه نوع استحاله شده ای از رژیم اسلامی را ایده آلیزه می کند. این تحلیل، در عین حال ذره ای از حقانیت موضع چپ رادیکال نوین علیه مماشات طلبی اصلاح طلبان حکومتی و تعلق خاطر آنها به حفظ شکلی از نظام ایدئولوژیک - مذهبی را، مورد سوال قرار نمی دهد. بعلاوه، این تحلیل به هیچ وجه ضرورت افشاگری چپ رادیکال علیه همدستی طولانی مدت و بعضاً ادامه دار اصلاح طلبان در ایجاد و حفظ رژیم استبدای و ضد بشری اسلامی بر ایران و همچنین ضرورت افشای دلایل اجتناب اصلاح طلبان از بکارگیری روشهای مبارزه جویانه تری علیه رژیم اسلامی را، مورد تردید قرار نمی دهد. در این رابطه نکات زیر قابل ذکر است.
با در نظر داشت شمول عملی اصول و مبانی فکری – استراتژیکی که چپ رادیکال نوین با آن قابل تشخیص است، آشکار است که صرف ارزیابی مثبت از بخشی از نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی، بخودی خود دستمایه و حجتی برای نوعی حمایت سیاسی چپ رادیکال نوین از اصلاح طلبان حکومتی، بدست نمی دهد. در یک نگاه کلی پیداست که هرگونه حمایت سیاسی ( و از جمله حمایت انتقادی ) از اصلاح طلبان حکومتی، منشاء توهم آفرینی به نیروی سیاسی است که نه تنها از سرمایه داری دفاع می کند، که رسماً به حفظ شکلی از نظام اسلامی می اندیشد و از تاکید بر مولفه های اساسی تاسیس هر گونه دمکراسی جدی و پایدار سر باز می زند. حمایت سیاسی از اصلاح طلبان حکومتی در عین حال به تقویت عمومی گفتمان رفرمیستی و تضعیف عمومی گفتمان انقلابی چپ رادیکال راه خواهد برد. چنین حمایتی بعلاوه به مخدوش شدن چهره انقلابی چپ رادیکال و مخدوش شدن مرزهای سیاسی آن با دشمنان سیاسی – طبقاتی آن منجر خواهد شد.
این همه، اما در یک شرایط خطیر سیاسی که چشم انداز تحولات کشور با بقاء و تثبیت حاکمیت فاجعه بار جناح اقتدارگرای رژیم اسلامی و یا احتمال اشغال نظامی کشور توسط امپریالیستها ( و یا هر تحول سیاسی مهم دیگری که با حضور تعیین کننده نیروهایی از جنس مجاهدین خلق، سطننت طلبان و شارلاتانهای سیاسی در صحنه سیاسی - قدرتی ایران همراه گردد ) تداعی شود، مسلماً دلایل سیاسی کافی و اقناع کننده ای برای امتناع از اعلام نوعی از حمایت سیاسی از اصلاح طلبان – یعنی نیروی سیاسی که ممکن است به تحقق شکلی از استحاله رژیم اسلامی و تبدیل آن به الگویی از نظام اسلامی نسبتاً لیبرال و کمتر آزادی ستیز و به تعبیری یک شق کم خطرتر( هر چند به عنوان یک احتمال ضعیف ) جامه عمل بپوشاند – بدست نمی دهد. اگر پیروزی اصلاح طلبان حکومتی در عقب نشاندن و تحمیل الگوی حکومتی خود به اقتدارگرایان ترسیم بخش شر کمتر و شق کم خطرتر مسیر تحولات سیاسی آتی ایران است، آیا نباید با حمایت از اصلاح طلبان حکومتی احتمال تحقق چنین شقی را در برابر شقوق احتمالی بدتر افزایش داد؟
جریان سیاسی ای که حدود تاثیر گذاری سیاسی خود بر معادلات مربوط به قدرت سیاسی را اساساً از بالا و در مسیر گشایش های سیاسی در حوزه قدرت دولتی می جوید، شاید نتواند حذر از توهم آفرینی به دشمنان و اجتناب از مخدوش شدن چهره سیاسی – گفتمانی خود و دلایلی از این دست را مبنای خودداری خود از اعلام نوعی از حمایت سیاسی از تاثیر گذارترین نیروی سیاسی در صحنه مبارزه با شر بزرگ و در مسیر اجتناب از وقوع یک فاجعه بزرگ سیاسی در برهه های مهم تاریخی، قرار دهد. در چهارچوب استراتژی معطوف به کسب قدرت دولتی، اجتناب از بند و بست های سیاسی به موقع با مخالفان سیاسی و دشمنان دیروز، شاید از تمایل به نوعی سیاست ورزی اخلاقی و غیر کارآمد و یا نوعی منش فرقه گرایانه نشان داشته باشد. در نگاه نیروی سیاسی ای که بازی در میدان جنگ و رقابت مدعیان قدرت را عرصه طبیعی سیاست ورزی و هنرنمایی خود می یابد، حذر از ورود جدی به جنگ و رقابت خونین و اثر گذار دشمنان بد و بدتر، شاید جز با واژگونه نشان دادن چینش صحنه جنگ و جز با پاک کردن صورت مسئله ممکن نباشد.
چپ رادیکال نوین، اما در تنظیم کنش و واکنش سیاسی خود، از پاسخگویی به الزامات بازی موفق و پیروز در میدان جنگ و رقابت احزاب و نیرو های سیاسی مدعی حکومت بر مردم حرکت نمی کند. تاکتیک و موضع سیاسی چپ رادیکال نوین در برابر جریانات سیاسی بورژوایی – و اساساً هر جریان سیاسی و هر موضوع و هر مسئله سیاسی - بیش و پیش از هر چیز به پایبندی آن به نیازها و الزامات ایجاد شکل نوینی از نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، یعنی نظام مبتنی بر خود حکومتی توده ها و دمکراسی وسوسیالیسم نوع مشارکتی، متکی است. همانطور که پیش از این به مبسوط گفتم، پاسخگویی به نیازها و الزامات ایجاد خود حکومتی توده ها و برپایی دمکراسی و سوسیالیسم نوع مشارکتی، در گام نخست با گسست از ایده تسخیر قدرت دولتی توسط حزب و سمتگیری استراتژیک در جهت نفی همه اشکال حکومت مبتنی براقتدار و سیادت نخبگان و اجتناب از مشروعیت بخشی به هر شکلی از حکومت نخبگان تداعی می شود. امری که در صحنه رویدادهای سیاسی و در پهنه طراحی راهبردها و راهکارهای سیاسی جز به اجتناب از هرگونه حمایت سیاسی و حذر از هرگونه ائتلاف سیاسی با نیروهای سیاسی در قدرت، جز به اجتناب از ورود به هرگونه ائتلاف سیاسی معطوف به آلترناتیو قدرتی با نیروهایی که خود حکومتی توده ها را بر نمی تابند و جز به عدم حمایت از هرگونه ائتلاف و اتحادی که آلترناتیو قدرتی ای غیر از دمکراسی نوع مشارکتی و حکومت نوع شورایی را هدف خود دارد، قابل ترجمه نیست.
فعالیت سیاسی چپ رادیکال نوین، نقش آفرینی حرفه ای در میدان مسابقه قدرتی با جریانات و نیرو های سیاسی مدعی قدرت دولتی را هدف خود ندارد. برای چپ رادیکال نوین، میدان جنگ و رقابت قدرتی نیروهای مدعی قدرت دولتی، میدان اصلی قدرت ورزی و هنرنمایی آن نیست.
تلاش برای ایفاء نقش یک بازیگر حرفه ای و تمام وقت در بازی نخبگان عرصه سیاست و پاسخگویی به نیازها و الزامات چنین نقشی، فقط پرداخت هزینه هایی از نوع تن سپاری گاه و بیگاه به مخدوش شدن چهره سیاسی – گفتمانی خود و یا توهم آفرینی به دشمنان سیاسی - طبقاتی را، به چپ رادیکال نوین تحمیل نمی کند. حضور تمام قد و تعیین کننده در تمامی صحنه ها و رویدادهای میدان قدرت ورزی مدعیان قدرت دولتی، ورود به میدان مغناطیسی دفاع از حکومت نخبگان و ابراز تمایل برای دست شسستن از تلاش در جهت ایجاد دمکراسی و سوسیالیسم نوع مشارکتی است. در این میدان هیچ دری به سوی آماج اصلی و مقدم چپ رادیکال نوین، یعنی ایجاد شکلی از خود حکومتی توده ها، باز نمی شود. ورود به این میدان، در حقیقت قبول بازی در میدان هماوردی نخبگان و بزرگان عرصه سیاست، پذیرش مشروعیت و مطلوبیت حکومت نخبه ها و وداع با اصل و اساس هرنوع حکومت مبتنی بر اقتدار و قدرت ورزی آحاد مردم است.
چپ رادیکال نوین، اما با اصرار و ابرام بر خود حکومتی توده ای و با سمتگیری استراتژیک در جهت نفی همه اشکال حکومت مبتنی براقتدار و سیادت نخبگان، میدان جنگ و رقابت احزاب و جریانات سیاسی را میدان اصلی سیاست ورزی خود تلقی نمی کند. چپ رادیکال نوین حدود تاثیر گذاری سیاسی خود بر معادلات مربوط به قدرت سیاسی را اساساً از پائین و از طریق کمک به شکل گیری و شکوفایی نهادهای خود مدیریتی و خود گردانی کارگران و زحمتکشان ( و نه از بالا و از طریق کسب هژمونی در جنگ و رقابت سیاسی با احزاب و گروه های سیاسی مدعی قدرت ) امکان پذیر می داند. کار و وظیفه اصلی و تعطیل ناپذیر چپ رادیکال نوین حضور فعال و همیشگی در همه عرصه هایی است که می تواند به بسط خودآگاهی، خود باوری و خود سامان یابی در صفوف کارگران و زحمتکشان یاری رسانده و به مهارت و توانائیهای آنها در تجربه اشکالی از خودگردانی و خود مدیریتی در محیط کار و زندگی شان یاری رساند. در این مسیر، جدیت سیاسی و تعهد مبارزاتی چپ رادیکال نوین همیشه و همه جا، با حضور فعال در همه صحنه های جنگ و دعوا بین احزاب و گروه های سیاسی مدعی قدرت و اتخاذ سیاست تخطئه و تخریب فعال و یا تائید و حمایت فعال از طرف های اصلی درگیر در جنگ و دعوا بین احزاب و نیروهای سیاسی مدعی قدرت، تداعی نمی شود.
چپ رادیکال نوین حضور فعال در همه تحولات مربوط به تغییر موازنه قدرت سیاسی در حوزه قدرت دولتی را وظیفه عاجل و مقدم خود نمی شمارد. برای چپ رادیکال نوین، وظیفه مقدم آن با تلاش برای سرنگونی این یا آن حکومت ظالم و فاسد و غیر دمکراتیک، تداعی نمی شود. کار آگاهی بخش و سازمانگرایانه در بین کارگران و زحمتکشان ، اگرچه به نحو اجتناب ناپذیری با مبارزه با ارباب قدرت، رصد دائمی تحولات مربوط به جنگ و رقابت نیروهای سیاسی مدعی قدرت و تلاش برای تاثیرگذاری در مسیر تحولات آن گره خورده است، اما حضور حرفه ای و تمام وقت چپ رادیکال نوین در بازی قدرت مدعیان حکومت بر مردم را گریز ناپذیر نمی سازد. برای چپ رادیکال نوین دست بدست شدن قدرت دولتی و حاکم شدن نیروهای سیاسی کم خطر تر و کم زیان بار تر - و یا حتی نیروهای سیاسی پیشرو - بر اهرمهای قدرت دولتی اگرچه مهم، اما تعیین کننده ترین عنصر در شکل دادن به نوع تاکتیها و مواضع سیاسی آن نیست. تا آنجا که به چپ رادیکال نوین مربوط است ایده آل ترین و کم خطرترین راه برای تاثیرگذاری بر معادلات قدرتی در جنگ و رقابت بین نیروها و جریانات مدعی قدرت، تلاش برای به عرصه آوردن انواع تشکل ها و سازمانهای توده ای کارگران و زحمتکشان به صحنه جنگ علیه هر نوع حکومت مبتنی بر سلطه نخبگان و در راستای استقرار شکلی از خود حکومتی توده ای است. اولویت همیشگی چپ رادیکال نوین ماندن در میدان اعتلاء جنبش خود آگاهی، خود سامانیابی و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان و دوری از میدان مغناطیسی بازی احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم است. از نقطه نظر چپ رادیکال نوین، هیچ نفع و صرفه سیاسی، ضرر ناشی از ورود آن به میدان مغناطیسی سیاست ورزی احزاب و جریانات سیاسی مدعی قدرت دولتی را جبران نخواهد کرد. از نگاه چپ رادیکال نوین، هیچ ضرورت و اظطرار سیاسی، مدخلیت موثرتر چپ رادیکال نوین در معادلات قدرتی مربوط به جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی را، در جایی که چنین مدخلیت و اثر گذاری به خروج اجتناب ناپذیر چپ رادیکال نوین از میدان طبیعی بازی خود و ورود آن به میدان مغناطیسی بازی مدعیان حکومت بر مردم منجر گردد، موجه و مطلوب نمی سازد.
دور ماندن از میدان مغناطیسی بازی و سیاست ورزی احزاب و جریانات سیاسی مدعی قدرت دولتی، اجتناب از ابتلاء به ویروس قدرت خواهی و پایبندی به نیازها و الزامات ایجاد هر شکلی از خود حکومتی توده ای ایجاب می کند که اولاً؛ چپ رادیکال نوین هرگونه ائتلاف مثبت با نیروهای بورژوایی را به شرایط واقعاً استثنایی محدود کرده و ثانیاً حضور در چنین ائتلاف مثبتی را به تامین تمام وکمال حداقل اصولیت های خود مشروط سازد. در چهارچوب این اصولیت های حداقلی، اجتناب از هرگونه حمایت سیاسی از نیروهای سیاسی در قدرت، امتناع از هرگونه ائتلاف سیاسی مثبت با نیروهای سیاسی در قدرت، اجتناب از ورود به هرگونه ائتلاف سیاسی معطوف به آلترناتیو قدرتی با نیروهایی که خود حکومتی توده ها را هدف خود ندارند، قبول و پذیرش اصول مربوط به تاسیس هرگونه دمکراسی پایدار و پذیرش ساختار سازمانی باز و ژلاتینی ای که کمترین محذوریت سیاسی را به اعضا خود تحمیل نماید، بویژه حائز اهمیت بسیار است.
تامین این شروط حداقلی طبیعتاً دامنه ائتلاف مثبت چپ رادیکال نوین را به ائتلاف با دمکرات ترین جریانات بورژوایی محدود خواهد کرد و چهره سیاسی چپ رادیکال نوین را با نوعی از " منزه طلبی سیاسی " و شکلی از " انفعال سیاسی " تداعی خواهد کرد. این " منزه طلبی سیاسی " اما از نوع منزه طلبی فرقه ای و خرد گریز نیست. منزه طلبی فرقه ای با برجسته شدن منافع فرقه ای و چشم فرو بستن بر منافع عمومی طبقه قابل تشخیص است. منزه طلبی فرقه ای پر است از خود خواهی و قدرت خواهی. منزه طلبی فرقه ای پر است از خیال بافی و انکار واقعیات مسلم. منزه طلبی فرقه ای با سیاه نمایی مطاع سیاسی دیگران، با دگماتیسم، با سیاست یک بام و دو هوا، با وعده های بی اساس و ناممکن و با چهره آسمانی بخشیدن به خود و خواسته ها و آرزوهای خود همراه است.
" منزه طلبی سیاسی " چپ رادیکال نوین، اما از اهداف و آماج های خود ویژه آن، از منش منحصر بفرد آن در سیاست ورزی و از اصول و مبانی متفاوت و متمایز آن در ترسیم راهبرها و راهکارهای سیاسی نشائت می گیرد. چپ رادیکال نوین سیاه نمایی مطاع سیاسی دیگران، و چهره آسمانی بخشیدن به خود و خواسته های قدرتی خود را پشتوانه " منزه طلبی سیاسی " خود قرار نمی دهد. برای توجیه "منزه طلبی سیاسی " خود، چپ رادیکال نوین خود را به غفلت نمی زند و چینش واقعی صحنه نبرد سیاسی را وارونه جلوه نمی دهد. چپ رادیکال نوین وجود نفع سیاسی در اشکالی از حمایت سیاسی از برخی از نیروهای بورژوایی در برخی از برهه های سیاسی تاریخ ساز را انکار نمی کند. چپ رادیکال نوین، انکار نمی کند که حاکمیت احزاب سوسیال دمکرات و برخی از احزاب و جریانات کم و بیش لیبرال، بسی کم خطرتر و کم زیان بارتر از حکومت احزاب راست و محافظه کار و صد البته حکومت های شبه فاشیستی و متکی بر داغ و درفش است. و حتی بیش از این، چپ رادیکال نوین انکار نمی کند که در نبود یک آلترناتیو چپ، حمایت انتخاباتی از سوسیال دمکرات ها و لیبرال ها در برابر راست ها و محافظه کاران دو آتشه و حتی حمایت انتخاباتی از امثال خاتمی و موسوی و کروبی در برابر آدم خواران ذوب در ولایت، حاوی نفع و صرفه سیاسی ملموس و قابل توجهی است. با اینهمه، چپ رادیکال نوین بطور معمول از ورود به صف بندیهای جنگی – رقابتی مدعیان حکومت بر مردم و از ایفاء نقش مستقیم در چنین جنگ و رقابتی سر باز می زند و "منزه طلبی" پیشه می کند.
چپ رادیکال نوین نه تنها در شرایط متعارف سیاسی از حمایت سیاسی احزاب و جریانات بورژوایی کم خطرتر سر باز می زند و در همایش های انتخاباتی، در مقابله با احزاب و نیروهای راست، محافظه کار و اقتدارگرا، به کارو زار تبلیغاتی در حمایت از نیروهای سوسیال دمکرات، لیبرال و نیرو های سیاسی کم خطر تر و کم زیانبارتری از نوع اصلاح طلبان حکومتی دست نمی یازد، که در برهه های تاریخی مهم نیز در هیچ شرایطی از اصولیت های حداقلی خود در برخورد ائتلافی به احزاب و جریانات بورژوایی و خرده بورژوایی عدول نخواهد کرد. منطق چپ رادیکال نوین در این زمینه بسیار ساده و قابل فهم است. برای چپ رادیکال نوین، مشغول شدن به ظرایف بازی بزرگان و مدعیان عرصه سیاست و پاسخگویی به نیازها و الزامات بازی در میدان جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم، برغم همه نفع و صرفه سیاسی کوتاه مدت و بلند مدت آن، با پرداخت هزینه ای بمراتب بزرگ تر و با غفلت و انحراف از پاسخگویی به نیازها و الزامات کار و وظیفه اصلی آن رقم خواهد خورد. با مشغول شدن به فراز و نشیب های برد و باخت سیاسی در میدان قدرت ورزی مدعیان حکومت بر مردم و با تعدیل و چشم پوشی از اصولیت های حداقلی خود، چپ رادیکال نوین نه تنها از پایبندی به الزامات و نیازهای ایجاد دمکراسی و سوسیالیسم مشارکتی باز خواهد ماند که دیر یا زود خود را تماماً در میدان مغناطیسی جنگ و رقابت نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم و به نوعی در برابر خود حکومتی توده ها، خواهد یافت. برای چپ رادیکال نوین، مصون ماندن از ویروس قدرت طلبی و مقاومت در برابر جادوی قدرت، جز با اجتناب از ورود به میدان قدرت ورزی احزاب و نیروهای مدعی قدرت دولتی، جز با پیشه کردن نوعی از "منزه طلبی سیاسی" در مواجه با برخی از شرایط و موقعیت های سیاسی، جز با استواری بر حداقل اصولیت های ائتلافی سفت و سخت در هر اتحاد و ائتلاف سیاسی و جز با تمرکز فعالیتی خود در میدان کشت آگاهی سیاسی –طبقاتی در بین آحاد کارگران و زحمتکشان و در عرصه بسط و ارتقاء تجربه خود سامانیابی، خود گردانی و خود مدیریتی در صفوف توده لگد مال شده، ممکن نیست.
در توجیه چنین منش "منزه طلبانه ای" و در توضیح اکراه و امتناع خود از پاسخگویی به الزامات بازی در میدان مدعیان حکومت بر مردم، چپ رادیکال نوین نه وجود نفع و صرفه سیاسی در ورود به این بازی را به انکار می گیرد و نه اهمیت - و گاه اهمیت بسیار - نتایج متفاوت این بازی برای زندگی کارگران و زحمتکشان، برای انکشاف مبارزه طبقاتی و حتی برای ادامه مبارزه و تلاش سیاسی فعالان و سازمان سیاسی خود را کتمان می کند. چپ رادیکال نوین، اما وظیفه و رسالت اصلی خود را نه در تاثیر گذاری بر نتایج بازی قدرتی احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم و نه حتی شکست دشمنان سیاسی خود در چنین میدانی، می جوید. در نگاه چپ رادیکال نوین، نقطه قوت آن در برخورداری از مهارت و تبحر لازم برای بازی موفق در چنین میدان قدرتی، تجسم نمی یابد.
چپ رادیکال نوین، در عین حال نیک به عارضه اعتیاد در چنین بازی قدرتی آگاه است و خوب می داند که با چند بار بازی تفننی در این میدان نیز، معتاد این بازی خواهد شد و کار و رسالت اصلی اش فراموشش خواهد شد. چپ رادیکال نوین نیک میداند که با ورود به میدان مغناطیسی بازی مدعیان حکومت بر مردم، دیر و زود خود مدعی حکومت بر مردم خواهد شد. چپ رادیکال نوین نیک می داند که با پاسخگویی به مقتضیات بازی موفق و پیروز در عرصه قدرت ورزی خبرگان و نخبگان مدعی قدرت و با عدول از اصولیت های حداقلی خود در اتحاد و ائتلاف با کسانی که خود حکومتی توده ها را بر نمی تابند، چه آهسته و چه پر شتاب در سراشیپ سقوط به اردوگاه جنگاوران مدعی حکومت بر مردم قرار خواهد گرفت و چرخش هویتی کاملی را تجربه خواهد کرد.
چپ رادیکال نوین، اما به مبارزه و پیروزی در میدان بزرگتری از هماوردی سیاسی می اندیشد. چپ رادیکال نوین به پاسخگویی به نیازهای مبارزه و پیروزی در میدان بزرگ هماوردی هواه خواهان خود حکومتی کارگران و زحمتکشان علیه بورژوازی و تمامی خواه خواهان حکومت نخبگان می اندیشد. چپ رادیکال نوین شکست قطعی دشمنان سیاسی خود و شکست دشمنان سیاسی – طبقاتی کارکران و زحمتکشان را فقط در چنین میدانی از جنگ و هماوردی ممکن می یابد. در نگاه چپ رادیکال نوین، هزینه سیاست ورزی در میدان جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم بی تردید برابر است با غفلت از پاسخگویی به نیازها و الزامات مبارزه و پیروزی در میدان بزرگ جنگ برای خود حکومتی توده ها. در نگاه چپ رادیکال نوین تنظیم ضرب کنش و واکنش سیاسی خود با فراز و فرود موجهای سیاسی حاصل از جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم، به نحو اجتناب ناپذیری با چشم پوشی از نیازها و الزامات اعتلاء جنبش خود آگاهی، خود سامانیابی، خودگردانی و خود مدیریتی در صفوف کارگران و زحمتکشان و با تضعیف و تعطیل مبارزه برای ایجاد دمکراسی مشارکتی و سوسیالیسم مشارکتی همراه خواهد شد.
٨. با چنین نگاهی به تکالیف، روش و منش چپ رادیکال نوین در سیاست ورزی، بدیهی است که ارزیابی مثبت از جنبه هایی از نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی در شرایط سیاسی کنونی، به هیچ وجه مبنایی برای اعلام نوعی از حمایت سیاسی از چنین نیروی سیاسی بدست نمی دهد. اصلاح طلبان حکومتی هنوز هم بخشاً در حکومت اسلامی سهیم هستند و کاملاً یک نیروی ضد قدرتی محسوب نمی شوند. اصلاح طلبان درعین حال هنوز ایده آل حکومتی خود را نظام اسلامی اعلام می دارند و رسماً با بسیاری از عناصر اساسی تاسیس هرگونه دمکراسی پایدار دشمنی می ورزند.
اصلاح طلبان حکومتی، اما حتی اگر کاملاً به موضع اپوزسیون رژیم اسلامی در بغلطند و حتی اگر با یک چرخش ایدئولوژیک تمام عیار، به تمامی عناصر پایه ای تاسیس هر گونه دمکراسی پایدار تعهد نشان دهند ( امری که آشکارا دور از تصور به نظر می رسد ) بسیار بعید است که به ائتلاف ضد قدرتی مطلوب چپ رادیکال نوین؛ یعنی ائتلافی که شائبه طرفداری از هیچ نوع آلترناتیو مبتنی به حکومت نخبگان را به ذهن متبادر ننماید، تن بسپارند. در چند سال پیش و در چهارچوب " اتحاد جمهوری خواهان دمکرات و لائیک " طرح چپ رادیکال نوین برای ایجاد چنین ائتلافی نه تنها با امتناع آشکار دمکرات ترین بخشهای جریانات بورژوایی، که با مخالفت طیف وسیعی از جناح چپ سوسیال دمکرات های کنونی ایران مواجه شد. این در حالی است که وزن سیاسی همه این جریانات در معادلات قدرتی ایران ناچیز و شانس آنها برای نقش آفرینی در یک دولت آلترناتیو حقیقتاً اندک است. حال پیداست که تصور پذیرش شروط ائتلافی چپ رادیکال نوین از سوی اصلاح طلبان حکومتی و اساساً هرگونه جریان بورژوایی صاحب قدرت و صاحب نفوذ، که خود را آلترناتیو اصلی اقتدارگرایان حاکم بر ایران می داند، تا چه اندازه خیال پردازانه و دور از دسترس است.
نکته مهم، اما انکار شانس نزدیکی و ائتلاف چپ رادیکال نوین با اصلاح طلبان حکومتی و حتی جریانات سیاسی داخل در جنبش سبز و حتی حامیان سوسیال دمکرات اصلاح طلبان در بین اپوزسیون رژیم اسلامی نیست. نکته مهم آنست که چپ رادیکال نوین با حرکت از نفی هرگونه چشم انداز همکاری و ائتلاف سیاسی مثبت با اصلاح طلبان حکومتی، بر جنبه های مثبت نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی در تحولات سیاسی کنونی ایران چشم فرو نمی بندد و بویژه با قرار دادن اصلاح طلبان حکومتی در نوک تیز آماج حملات خود، آسیاب خون چکان، انسان ستیز و آزادی ستیز رژیم اسلامی را نیرومند تر نمی سازد. نکته مهم آنستکه چپ رادیکال نوین وجود جنبش سبز و نقش مهم اصلاح طلبان حکومتی در شکل دادن و در استمرار بخشی به آن را انکار نمی کند و شکست آن را در شرایطی که هیچ آلترناتیو بهتری در چشم انداز لحظه نیست، آرزو و اراده نمی کند. نکته مهم آنست که چپ رادیکال نوین دفاع از سرنگونی رژیم اسلامی از طریق حمله آمریکا، اسرائیل و سایر قدرتهای امپریالیستی را به امکان نوعی از استحاله رژیم اسلامی تحت هدایت اصلاح طلبان حکومتی ( اگرچه احتمال موفقیت چنین استحاله ای بسیار ضعیف باشد ) ارجح نمی شمارد. مهم آنست که چپ رادیکال نوین از خطر قدرت گیری مجاهدین خلق، سلطنت طلبان و شارلاتانهای سیاسی در انتظار، غافل نیست و سیادت سیاسی اصلاح طلبان حکومتی – حتی در قد و قواره ناساز، آزادی ستیز، دمکراسی ستیز و هواه خواه نوع رقیق شده ای از رژیم اسلامی – را بسی کم خطرتر و کم زیانبارتر از قدرت گیری نیروهایی از نوع مجاهدین خلق و سلطنت طلبان و شارلاتانهای سیاسی در انتظار، ارزیابی می کند. مهم آنست که چپ رادیکال نوین غلبه گفتمان آزادی ستیز و دمکراسی ستیز مجاهدین خلق، سلطنت طلبان و حتی نیروهای چپی از نوع حزب کمونیست کارگری را، خطرناک تر و زیان بارتر از غلبه گفتمان سیاسی لیبرال ها و سوسیال دمکرات های طالب همکاری و همراهی با اصلاح طلبان حکومتی ارزیابی می کند.
خلاصه کنم؛ موضع چپ رادیکال نوین در برابر اصلاح طلبان حکومتی بر امتناع از هرگونه حمایت سیاسی از اصلاح طلبان، بر امتناع از هرگونه ائتلاف مثبت با آنها و بر تلاش برای افشاء و خنثی سازی جنبه های منفی نقش آفرینی سیاسی آنها متمرکز خواهد بود. چپ رادیکال نوین اگرچه اصلاح طلبان حکومتی را هدف اصلی حمله و تهاجم خود نمی یابد، اما اصلاح طلبان را به تمامی از تیرس تهاجم خود خارج نمی سازد. چپ رادیکال نوین اگرچه در مقابله با جناح اقتدارگرای رژیم اسلامی خود را در ائتلاف منفی با اصلاح طلبان حکومتی می یابد، اما حمله از پهلو به مواضع عدالت ستیز، آزادی ستیز و ضد دمکراتیک اصلاح طلبان حکومتی، افشاء تذبذب و ناپیگیری آنها در مقابله همه جانبه علیه رژیم اسلامی و بویژه افشاء تعلق خاطرشان به شکل رقیق شده ای از حکومت مذهبی را وظیفه تعطیل ناپذیر خود می داند.
در پرتو آنچه در بخش های پیشین در رابطه با رفرم و انقلاب گفته شد و با توجه به مشخصات و ویژه گی های خیزش اعتراضی سال گذشته مردم ایران علیه رژیم اسلامی، من مایلم نکات استنتاجی ذیل را به بحث بگذارم. قبل از آن، اما لازم به ذکر است که بخش اصلی مقاله حاضر ماه ها پیش و در کوران اعتراضات خیابانی مردم و با اشاره به شدت تحولات آن روزها به نگارش درآمده است. اکنون اگر چه جنبش اعتراضی مردم در اوج نیست و جناح حاکم در ظاهر تا حدودی بر اوضاع تسلط یافته است، اما نشانه های بسیار بر ادامه حیات و برآمد مجدد این جنبش حکایت دارد. هم ازاینرو، تلاش جهت ارائه ارزیابی درست و واقع بینانه از خصلت ها و ظرفیت های این جنبش کماکان حائز اهمیت بسیار است.
۱. امکان انجام برخی اصلاحات جدی در چهارچوب جمهوری اسلامی - هر چند به عنوان یک احتمال در کنار سایر احتمالات و هر چند به عنوان شق احتمالی ضعیف تر در مقایسه با برخی شقوق و احتمالات دیگر – غیر ممکن نیست. هیچ اصل مطلقی چگونگی و مسیر مرگ رژیم جمهوری اسلامی را قابل پیش بینی نمی کند. پیش از این چپ رادیکال با گره زدن پایان جنگ و مرگ خمینی به پایان عمر رژیم، خبط مطلق بینی و ساده انگاری خود در رابطه با زندگی و مرگ رژیم اسلامی را به نمایش گذارده بود. اکنون جایز نیست همان خطا را با اغراق در ظرفیت های خیزش توده ای مردم ( حتی خیزشی در ابعاد خیزش توده ای سال گذشته ) و بویژه انکار مطلق گرایانه شکلی از استحاله رژیم ( هر چند به عنوان یک شق و احتمال در برابر شقوق و احتمالات دیگر و هر چند به عنوان شقی ضعیف تر از شقوق احتمالی دیگر؛ از جمله احتمال تکوین یک انقلاب تمام عیار در برابر رژیم و یا احتمال موفقیت و کارآمدی اقتدار گراها در سرکوب و خاموش سازی تمام و کمال جنبش سبز ) تکرار کند.
۲. اگر اغراق پیشه نکنیم، حقیقت آنستکه در ایران پس از انقلاب ۵۷ شرایط سیاسی – اجتماعی هیچگاه به گونه ای رقم نخورده است که چشم انداز تحولات چند ماه بعد به نحو جدی با سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی تداعی شود. حتی خیزش و برآمد سال گذشته مردم ایران، برغم گسترده گی و ابعاد بزرگ و شورآفرین اعتراضات خیابانی در ماه های اولیه، هیچگاه نشان کاملی از وجود شرایطی که محتمل ترین شق تحولات سیاسی ماه های آتی با سرنگونی رژیم اسلامی تداعی شود، بدست نداد. جنبش سبز، البته در روزهای فراز خود با ترس و دست پاچگی آشکار اقتدارگرایان، با ظهور اعتماد به نفس بسیار در توده معترض، با به صحنه آوردن میلیونی مردم، با رادیکالیزه شدن سریع شعارها و با گشایش افقهای نوینی در برابر جنبش اعتراضی مردم علیه رژیم اسلامی همراه بود. باینهمه، چه براساس تم اصلی در اهداف و مطالبات بالفعل جنبش سبز، چه بر اساس خواست و گرایش نیروهای طبقاتی موثر در آن، چه از نقطه نظر مشخصات نیروهای تاثیر گذار در رهبری آن و چه از زاویه ارزیابی از عوامل اصلی در تعادل قوای سیاسی کنونی – و در محور آن عزم و نیرو و درجه قدرت و سازماندهی جناح اقتدارگرا در رژیم، می توان گفت هیچگاه نشان کاملی از ظهور شرایط انقلابی در افق این جنبش پدیدار نشد. مهمتر، اما آنکه، در صورت تکوین یک انقلاب تمام عیار علیه رژیم اسلامی و حتی پیروزی چنین انقلابی، تعادل قوای سیاسی در فردای انقلاب ضرورتان شرایط اجتماعی – سیاسی نوید بخش تری از شکل گیری سازش سیاسی بین جناح اقتدارگرا و اصلاح طلب رژیم و انجام برخی از رفرم های کوچک و بزرگ در چهارچوب جمهوری اسلامی را به ارمغان نخواهد آورد.
٣. این حقیقت را نباید کتمان کرد که نقش و وزن سیاسی نیروهای چپ و کارگری – نیروهای چپ در کل و نیروهای چپ رادیکال بطور مشخص - در تعادل قوای سیاسی موجود در جامعه، تعین بخش مسیر تحولات سیاسی آتی ایران نخواهد بود. بعلاوه قابل کتمان نیست که به غیر از نیروهای چپ، بخش مهمی ازنیروهای هواخواه سرنگونی رژیم اسلامی - و از قضا نیروهایی با وزن و چگالی بسیار بیشتری از کلیت چپ – در شمار ارتجاعی ترین نیروهای سیاسی در جامعه ایران امروز قرار دارند. گرایش های شبه فاشیست در طیف سلطنت طلب و سازمان مجاهدین خلق که جز از سرنگونی سخن نمی گویند، قطعاً هیچ رجحانی بر نیروهای اصلاح طلب حکومتی ندارند. اگر رژیم اسلامی همین امروز در یک انقلاب قهرآمیز سرنگون شود و اصلاح طلبان حکومتی غایب صحنه باشند، بعید است که سهم چپ و نیروهای ترقی خواه بر سهم نیروهایی همچون سلطنت طلبها و مجاهدین خلق و برخی از شارلاتانهای سیاسی و نیروهای ارتجاعی دیگر بچربد.
البته قابل انکار نیست که در صورت شکل گیری یک شرایط انقلابی ادامه دار، امکان تغییر صف بندیها و سبک و سنگین شدن وزن نیروهای سیاسی در روند انقلاب منتفی نیست. اما صف بندیهای سیاسی کنونی، قطعاً تکوین یک انقلاب پیشرو و ترقی خواهانه را در افق قرار نمی دهد. لذا شکل گیری نوعی سازش سیاسی بین نیروهای اصلاح طلب حکومتی و نیروهای اقتدارگرا، به نحوی که امکان شکل گیری نوعی از استحاله رژیم و انجام برخی اصلاحات دمکراتیک جدی در افق قرار گیرد ( و این همه، البته حداقل در شرایط حاضر جز ناظر بر ترسیم یک شق احتمالی ضعیف نمی باشد) ضرورتاً بدترین و تاسف بارترین شق احتمالی تحول مسیر حوادث سیاسی آتی نخواهد بود. و مهمتر آنکه با فرض شکل گیری یک انقلاب تمام عیار علیه رژیم اسلامی، چنین انقلابی - در مقایسه با شرایطی که اصلاح طلبان به هر دلیل به فرا دستی قدرتی در رژیم اسلامی نائل آیند - ضرورتاً افق های روشنتری در برابر کارگران و زحمتکشان نخواهد گشود.
۴. جنبش سبز بی تردید به نیروهای اصلاح طلب رژیم محدود نیست و بخش مهمی از فعالین و سازماندهندگان این جنبش هیچ تعلق خاطری به اصلاح طلبان حکومتی ندارند. با اینهمه چپ رادیکال نمی تواند وزن قابل توجه اصلاح طلبان در بدنه و رهبری این جنبش را انکار کند. حقیقت آنستکه بخشی از فعالین و مشارکت کنندگان در جنبش سبز، در اصلاح طلبان حکومتی نمایندگان سیاسی خود را می جویند و بخش مهمتری از آنها اگرچه تعلق خاطری به اصلاح طلبان ندارند، اما اصلاح طلبان را، دشمن خود نیز تلقی نمی کنند. و مهمتر آنکه در رفتار و حرکت سیاسی بخش بزرگی از مردم که هیچگونه توهمی به اصلاح طلبان حکومتی نیز ندارند، نشانه آشکاری از سمت گیری و رهبری مستقلانه، سراغ نمی توان گرفت.
بعلاوه، اگر صرف ظهور یک خیزش عمومی علیه رژیم اسلامی و نمایش خشم و نفرت عمومی علیه اقتدارگرایان حکومتی در اعتراضات خیابانی، همه آن چیزی نیست که چپ رادیکال را به وجد می آورد، و اگر بهره برداری هوشمندانه و موقعیت شناسانه مردم از سپر دفاعی اصلاح طلبان در برابر وحشی گری و خون ریزی مزدوران رژیم اسلامی، در نگاه چپ رادیکال صرفاً به سقوط مردم در دامن بخشی از رژیم تعبیر نمی شود، چپ رادیکال نباید از حضور پر رنگ اصلاح طلبان در جنبش سبز ناخشنود و نا شادمان باشد. بدون اصلاح طلبان این جنبش شاید به این زودی چنین قد بر نمی افراشت و چنین به اوج نمی رسید. بدون حضور موثر اصلاح طلبان در این جنبش، شاید شمار معترضین، تلون طیف های اجتماعی حاضر در آن و گسترده گی جغرافیایی اعتراضات، رژیم اسلامی را چنین به وحشت و زبونی نمی انداخت. بدون حضور موثر اصلاح طلبان در این جنبش، رژیم بسی متحد تر، قدرتمند تر و توانا تر، به سرکوب آن موفق می شد. و مهمتر آنکه، شاید بدون حضور اصلاح طلبان در رهبری این جنبش، جای آنها نه با چپ رادیکال و نه حتی سوسیال دمکراتهای رفرمیست و یا نهضت آزادی و حزب ملت و جبهه ملی و غیره ، که با نیروهایی از نوع سلطنت طلب ها، مجاهدین و نیرو های دیگری از تبار استبداد و ارتجاع پر می شد.
درست است که این جنبش، جنبشی متکی بر شرکت وسیع و آگاهانه توده کارگر و زحمتکش، جنبشی متکی بر رهبری و هدایت نهاد های خود گردان و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان، جنبشی معطوف به ایجاد خود حکومتی توده ها و جنبشی معطوف به استقرار دمکراسی و سوسیالیسم نوع مشارکتی نبوده و نیست. درست است که تناسب اجتماعی نیرو های حاضر در این جنبش، خواستها، شعارها و افق سیاسی آن - حداقل در مراحل تکاملی تاکنونی آن - حتی نوید بخش استقرار شکل جامعی از لیبرال – دمکراسی و ایجاد شکلی از دولت رفاه نبوده و نیست. درست است که با دست یابی اصلاح طلبان حکومتی به سهم قابل توجهی از قدرت در چهارچوب نظام اسلامی، جنبش سبز احتمالاً بخش مهم و اساسی فروغ و بالندگی خود را از دست خواهد داد. درست است که با عقب نشینی احتمالی اقتدارگرایان و صعود احتمالی اصلاح طلبان به صحنه قدرت بخش مهمی از توان و نیروی این جنبش به زائده قدرتی اصلاح طلبان تبدیل خواهد شد.
اینهمه، اما نقش جنبش سبز در فرو کاهیدن ترس توده ها برای طرح درخواست ها و مطالبات خود، در ایجاد اعتماد نفس عمومی برای حضور اعتراضی در خیابانها، در نمایش ابعاد میلیونی مخالفت مردم با اصل و اساس رژیم اسلامی، در افشای شعارهای دروغین و پزهای انتخاباتی آن، در نمایش پایگاه اجتماعی محدود اقتدارگرایان حاکم، در برملا کردن چهره خون آشام و سرکوبگر نظام فقاهتی و خلاصه در به لرزه درآوردن پایه های قدرتی رژیم اسلامی را، به هیچ وجه کم رنگ و بی اهمیت نمی سازد. ضعف ها و کاستی های جنبش سبز در عین حال نقش برجسته آن در به چالش طلبیدن گفتمان سیاسی – ایدئولوژیک اقتدارگرایان، در عمومی شدن برخی خواستها و شعارهای دمکراتیک، در ایجاد فضای گفتمانی بهتر جهت درک اهمیت شکل گیری نهادهای جامعه مدنی، در بسط نقد درون گفتمانی در پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان، در شجاعت بخشی به ایدئولوگ های جریانات سیاسی – مذهبی برای بسط قرائت کم تر انسان ستیز و آزادی ستیز از دین و دین مداری، در ایجاد فضای شور و بالندگی در صفوف اپوزسیون رژیم اسلامی و در تضعیف گفتمان آزادی ستیز و دمکراسی ستیز نیروهایی از جنس مجاهدین خلق و سلطنت طلبها را، به هیچ وجه ناچیز و بی اهمیت نمی سازد. بعلاوه برغم بالادستی نقش اصلاح طلبان حکومتی در رهبری و هدایت جنبش سبز، وجود این جنبش – چه در روزها فراز آن در جریان پر التهاب تظاهرات خیابانی و چه در روزهای افول کنونی، در حضور نیمه پنهان آن در اذهان و احساس بسیاری از فعالان و همراهان آن – شرایط بمراتب سهل تر و مناسب تری را برای بسط فعالیت آگاه گرانه و سازمانگرایانه نیروهای سیاسی مدافع کارگران و زحمتکشان فراهم آورده است.
۵. اینکه اصلاح طلبان حکومتی تا همین چندی پیش در کاسه قدرت رژیم سفاک و ارتجاعی اسلامی سهم ویژه داشتند و هنوز هم برخی از آنها در برخی از نهادهای رژیم همچون مجلس اسلامی و شوراها ی شهر و رده های میانی مدیریتی در برخی از نهادها و ارگانهای رژیم به ایفاء نقش مشغولند، حقیقتی غیر قابل کتمان است. اینکه این اصلاح طلبان خود سالها در راس نهادهای قدرتی به سرکوب همه مخالفان رژیم فتوا می دادند و بعضاً، شخصاً مجری اوامر سرکوب گرایانه رژیم بودند نیز، قطعاً محل تردید نیست. بعلاوه اینکه بخش اعظم اصلاح طلبان حکومتی برغم مخالفت آشکار با جناح اقتدارگرای رژیم و حتی اعلام برخی مرزبندی های آشکار با برخی از ویژه گی های تمامیت خواهانه و سرکوب گرایانه رژیم، هنوز مهمترین خواست خود را اجرای بی تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی اعلام می دارند (بی تردید نمی توان انکار کرد که بخش رهبری اصلاح طلبان درداخل هنوز عبور از اصل ولایت فقیه و رهبری خارج آن، هنوز عبور از خمینی را مجاز نمی دارند ) هیچ انکاری را بر نمی تابد.
این همه، اما به هیچ وجه بر چند حقیقت ساده پرده استتار نمی کشد؛ اول اینکه اصلاح طلبان بسی بیش از انتظار مخالفان قسم خورده رژیم در برابر زیاده خواهی و تمامیت طلبی جناح اقتدارگرای رژیم، از خود مقاومت و ایستاه گی نشان داده اند. و مهمتر آنکه این ایستاده گی با تلاش برخی از رهبران اصلاح طلبان حکومتی برای شکل دادن به برخی مرزبندیهای سیاسی اصولی بین اصلاح طلبان و اقتدارگرایان و با تاکید نسبی بر برخی اصول و ارزشهای دمکراتیک و آزادیخواهانه ( و مسلماً نه تاکیدی شفاف و بی اما و اگر، و نه در برگیرنده همه اصول ناظر بر تاسیس هرگونه شکلی از دمکراسی جدی و قابل دوام ) و با اعتراف برخی از رهبران اصلاح طلبان حکومتی ( هر چند جویده، جویده و غیر شفاف) به سهیم بودن در برخی از جنایات و سرکوب گریهای رژیم اسلامی ( و به تعبیر آنها، البته برخی اشتباهات ) همراه بوده است.
دوم آنکه از قضا ناپیگیری و کوتاهی اصلاح طلبان حکومتی از نقد جدی به گذشته خود و عدم تبری از همه اصول و ارزشهای سرکوب گرایانه و ضد دمکراتیک رژیم اسلامی، از نگاه "سیاست لخت " و از نظرگاه سیاسی صرف و خالی از بار ارزشی، از یک جهت از کارکرد مثبت و قابل تاملی نیز، برخوردار است. تا آنجا که به جنبش آزادی خواهانه مردم ایران مربوط می شود، در چهارجوب تعادل قدرتی موجود در رژیم اسلامی، نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی بیش و پیش از هر چیز با نقش آنها بمثابه عاملی در جهت ایجاد شرایط سهل تر جهت حضورسیاسی - اعترضی مردم علیه رژیم و همچنین بمثابه سپر دفاعی در برابر سرکوبگریهای رژیم اسلامی، قابل تشخیص است. مردم ایران در طی ده پانزده ساله اخیر و بویژه در جریان انتخابات ریاست جمهوری گذشته و حوادث متعاقب آن، به نحو موثر و هوشیارانه ای از تلاش اصلاح طلبان برای سنگین کردن وزنه سیاسی خود در حکومت اسلامی، بمثابه فرصتی مهم جهت ایجاد روزنه هایی برای سرپیچی و دور زدن حاکمیت ایدئولوژیک رژیم اسلامی، برای ایجاد و تجربه شرایط آزادانه تری از حیات سیاسی - اجتماعی و برای بیان بهتر و آزادانه تر اعتراضات خویش علیه رژیم اسلامی، سود جسته اند. مردم در عین حال با سپرگرفتن در پشت سر اصلاح طلبان، سلاح سرکوب رژیم را کند و قدرت مانور آن در استفاده از همه امکانات سرکوبگرایانه خود را، با محدودیت مواجه ساخته اند.
گفتن ندارد که بهره برداری سیاسی مردم از اصلاح طلبان حکومتی، ممکن نمی بود هرگاه اصلاح طلبان حکومتی با نفی همه اصول و ارزشهای رژیم اسلامی تماماً به صفوف اپوزیسیون رژیم پرتاب می شدند. با ورود تمام و کمال اصلاح طلبان حکومتی به صفوف اپوزیسیون ،اگرچه پایگاه اجتماعی رژیم ضعیف تر می شد و نیروی سیاسی – گفتمانی آن شکاف های عمیق تری بر می داشت، اما تیغ سرکوب آن کاراتر و براتر می شد. با وقوع چنین سناریویی اگرچه رژیم از یک لحاظ ضعیف تر و شکننده تر می شد، اما با برخورداری از فرصت جدید برای بکارگیری هرچه گسترده تر و خشونت آمیز تر از سلاح سرکوب، احتمالاً از شانس بسیار بیشتری برای خاموش کردن و عقب راندن جنبش اعتراضی مردم علیه خود و تمکین آنها به زندگی در چهارچوب قوانین استبدادی رژیم اسلامی، برخوردار می گردید. به تعبیر دیگر با پرتاب تمام و کمال اصلاح طلبان حکومتی به صفوف اپوزیسیون رژیم، سلاح سرکوب رژیم کارایی و برنده گی بیشتری می یافت و در کل نیروی ماندگاری رژیم را – حداقل در کوتاه مدت – افرایش می داد.
سوم آنکه در چهارچوب راهبردهای سیاسی تاکنونی اصلاح طلبان، تاکتیک های تاکنونی آنها در برابر سرکوبگریهای چند ماهه جناح اقتدارگرای رژیم، برغم برخی اشتباهات، به استمرار و و امکان سر بر کشیدن مجدد شعله های جنبش اعتراضی مردم ( اگرچه نه به شدت و حدت گذشته و اگر چه به اشکال احتمالی دیگر ) کمک کرده است. مماشات طلبی با رژیم و تقید به حرکت در چهارچوب اصلاح طلبی "اسلام گرایانه"، بی تردید نقش مهمی در تبری اصلاح طلبان از دست یازی به حرکات اعتراضی تند و حذر از بکارگیری اشکال اعتراضی مبارزه جویانه تری همچون فراخوان به اعتصاب عمومی، بعهده داشته است. بعلاوه تصور اینکه اصلاح طلبان حتی با فراهم آمدن شرایط مناسب برای یکسره کردن کار رژیم، به حرکات و روشهای اعتراضی و براندازانه مردم پشت کرده و حتی از در مقابله با آن درآیند، منتفی نیست. با اینهمه، من برآنم که در حیات سی ساله رژیم اسلامی تاکنون هیچگاه شرایطی فراهم نیامده است که شانس غلبه مردم بر رژیم بر شانس غلبه رژیم بر جنبش اعتراضی مردم چیره گی یافته باشد. این بدان معناست که سمتگیری مماشات طلبانه و محافظه کارانه اصلاح طلبان اگرچه در جلوگیری از فعلیت یابی هر چه بیشتر ظرفیت های مبارزاتی جنبش اعتراضی مردم در یک سال گذشته بی تاثیر نبوده است، اما حداقل تا امروز، بمثابه مانع عمده ای در برابر پیشرفت و شکوفایی جنبش اعتراضی – انقلابی مردم، ظاهر نشده است. این، البته احتمال تبدیل اصلاح طلبان به مانعی عمده در برابر رشد و تعالی جنبش انقلابی مردم ایران را در آینده ای دور و نزدیک، منتفی نمی سازد. با اینهمه با در نظر گرفتن تعادل قوای عمومی بین رژیم و مخالفین آن و با نگاهی واقع بینانه به ظرفیت های جنبش اعتراضی – انقلابی مردم علیه رژیم اسلامی، چنین به نظر می رسد که برآیند راهکارها و روش و منش سیاسی عمومی اصلاح طلبان در جریان حوادث بعد از انتخابات، در کل به کند کردن سلاح سرکوب رژیم و به ادامه حیات جنبش سبز یاری رسانده است. بعلاوه به نظر من، تاکید اصلاح طلبان بر تعهدشان به بکارگیری روشهای غیر خشونت آمیز را، نمی توان تماماً به مماشات طلبی و ترس آنها از رادیکالیزه شدن جنبش اعتراضی مردم نسبت داد. در این میان، شناخت اصلاح طلبان حکومتی از نقاط قوت و ضعف همدستان و همراهان سابق خود و درایت سیاسی آنها در انتخاب راه های مقابله با خشونت طلبی و درنده خویی اقتدارگرایان نیز، بی تردید در موفقیت عمومی راهکارهای تاکنونی آنها، سهم قابل توجهی بعهده داشته است. تجربه جنبش اعتراضی مردم علیه رژیم در همه سالهای گذشته نشان داده است که رادیکالیزه شدن سریع و زود هنگام این اعتراضات، شرایط مناسبی برای بهره برداری رژیم از مهمترین نقطه قوت خود، یعنی اعمال خشونت بی حد و مرز در روشهای سرکوبگرانه علیه مردم، فراهم آورده است. تجربه مبارزه مردم در جنبش اعتراضی – مدنی دوره اخیر، در عین حال بیانگر آنست که اجتناب از رادیکالیزه شدن سریع جنبشهای اعتراضی، در شرایط معین از قدرت قابل توجهی برای تضعیف و به استهلاک بردن نیرو و مشروعیت سیاسی – گفتمانی رژیم برخوردار است.
۶. تا آنجا که به نوع جهان نگری و اصول و ارزشهای بنیادی چپ رادیکال نوین مربوط است، بدیهی است که از موضع چپ رادیکال نوین، ایده آل ترین شکل تحول سیاسی آتی در ایران با شکل گیری یک انقلاب پیشرو ( و نه استحاله رژیم اسلامی و آنهم استحاله ای از نوع مورد مطالبه اصلاح طلبان حکومتی ) قابل تداعی است. چپ رادیکال نوین رسالت اصلی خود را در تلاش برای تدارک انقلاب کارگری مجسم می بیند و ظهور یک انقلاب پیشرو را بر هر سطحی از رفرم ها و اصلاحات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی مرجح می شمارد. در نگاه چپ رادیکال نوین مهمترین اهداف و آماجهای آن؛ یعنی ایجاد شکلی از خود حکومتی توده ای و دمکراسی مشارکتی و ایجاد شکلی از سوسیالیسم مشارکتی جز از گذر یک انقلاب تمام عیار، به منصه ظهور نخواهد رسید.
چپ رادیکال نوین در عین حال راه مقابله با نشانه های یک انقلاب ارتجاعی و واپس گرا را در دست شستن از آماجهای انقلابی، پشت کردن به انقلاب و حذر از پرتاب شدن به متن رویدادها و تحولات مربوط به انقلاب، جستجو نخواهد کرد. در طوفان سهمگین یک انقلاب آشفته و کور نیز، چپ رادیکال نوین رسالت خود را گریز از طوفان انقلاب و مقابله به آن نخواهد یافت. در نبود یک افق روشن و قابل اعتماد برای فردای انقلاب نیز، اگر چه چپ رادیکال نوین از تلاش برای تند شدن بیش از پیش جریان انقلاب حذر خواهد کرد، اما خود را به خارج از متن و به حاشیه های امن پرتاب نخواهد کرد. در آنجا نیز که ظهور نشانه های ارتجاع و عقب ماندگی بر تارک انقلاب، یافتن راه های بینابینی و تحمیل سطحی از رفرم ها و اصلاحات پایه ای به رژیم را، بر تلاش برای سرنگونی هر چه سریعتر آن مرجح سازد، چپ رادیکال نوین ماندن در متن انقلاب و اتکاء به نیروی اعتراض و خروش توده ها را موثرترین و اطمینان بخش ترین راه برای دست یابی به رفرم ها و اصلاحات عمیق تر و گسترده تر خواهد یافت.
۷. تحلیل فوق از نقاط مثبت و منفی نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی نه ضرورتاً مماشات طلبی با رژیم اسلامی را موجه جلوه می دهد و نه نوع استحاله شده ای از رژیم اسلامی را ایده آلیزه می کند. این تحلیل، در عین حال ذره ای از حقانیت موضع چپ رادیکال نوین علیه مماشات طلبی اصلاح طلبان حکومتی و تعلق خاطر آنها به حفظ شکلی از نظام ایدئولوژیک - مذهبی را، مورد سوال قرار نمی دهد. بعلاوه، این تحلیل به هیچ وجه ضرورت افشاگری چپ رادیکال علیه همدستی طولانی مدت و بعضاً ادامه دار اصلاح طلبان در ایجاد و حفظ رژیم استبدای و ضد بشری اسلامی بر ایران و همچنین ضرورت افشای دلایل اجتناب اصلاح طلبان از بکارگیری روشهای مبارزه جویانه تری علیه رژیم اسلامی را، مورد تردید قرار نمی دهد. در این رابطه نکات زیر قابل ذکر است.
با در نظر داشت شمول عملی اصول و مبانی فکری – استراتژیکی که چپ رادیکال نوین با آن قابل تشخیص است، آشکار است که صرف ارزیابی مثبت از بخشی از نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی، بخودی خود دستمایه و حجتی برای نوعی حمایت سیاسی چپ رادیکال نوین از اصلاح طلبان حکومتی، بدست نمی دهد. در یک نگاه کلی پیداست که هرگونه حمایت سیاسی ( و از جمله حمایت انتقادی ) از اصلاح طلبان حکومتی، منشاء توهم آفرینی به نیروی سیاسی است که نه تنها از سرمایه داری دفاع می کند، که رسماً به حفظ شکلی از نظام اسلامی می اندیشد و از تاکید بر مولفه های اساسی تاسیس هر گونه دمکراسی جدی و پایدار سر باز می زند. حمایت سیاسی از اصلاح طلبان حکومتی در عین حال به تقویت عمومی گفتمان رفرمیستی و تضعیف عمومی گفتمان انقلابی چپ رادیکال راه خواهد برد. چنین حمایتی بعلاوه به مخدوش شدن چهره انقلابی چپ رادیکال و مخدوش شدن مرزهای سیاسی آن با دشمنان سیاسی – طبقاتی آن منجر خواهد شد.
این همه، اما در یک شرایط خطیر سیاسی که چشم انداز تحولات کشور با بقاء و تثبیت حاکمیت فاجعه بار جناح اقتدارگرای رژیم اسلامی و یا احتمال اشغال نظامی کشور توسط امپریالیستها ( و یا هر تحول سیاسی مهم دیگری که با حضور تعیین کننده نیروهایی از جنس مجاهدین خلق، سطننت طلبان و شارلاتانهای سیاسی در صحنه سیاسی - قدرتی ایران همراه گردد ) تداعی شود، مسلماً دلایل سیاسی کافی و اقناع کننده ای برای امتناع از اعلام نوعی از حمایت سیاسی از اصلاح طلبان – یعنی نیروی سیاسی که ممکن است به تحقق شکلی از استحاله رژیم اسلامی و تبدیل آن به الگویی از نظام اسلامی نسبتاً لیبرال و کمتر آزادی ستیز و به تعبیری یک شق کم خطرتر( هر چند به عنوان یک احتمال ضعیف ) جامه عمل بپوشاند – بدست نمی دهد. اگر پیروزی اصلاح طلبان حکومتی در عقب نشاندن و تحمیل الگوی حکومتی خود به اقتدارگرایان ترسیم بخش شر کمتر و شق کم خطرتر مسیر تحولات سیاسی آتی ایران است، آیا نباید با حمایت از اصلاح طلبان حکومتی احتمال تحقق چنین شقی را در برابر شقوق احتمالی بدتر افزایش داد؟
جریان سیاسی ای که حدود تاثیر گذاری سیاسی خود بر معادلات مربوط به قدرت سیاسی را اساساً از بالا و در مسیر گشایش های سیاسی در حوزه قدرت دولتی می جوید، شاید نتواند حذر از توهم آفرینی به دشمنان و اجتناب از مخدوش شدن چهره سیاسی – گفتمانی خود و دلایلی از این دست را مبنای خودداری خود از اعلام نوعی از حمایت سیاسی از تاثیر گذارترین نیروی سیاسی در صحنه مبارزه با شر بزرگ و در مسیر اجتناب از وقوع یک فاجعه بزرگ سیاسی در برهه های مهم تاریخی، قرار دهد. در چهارچوب استراتژی معطوف به کسب قدرت دولتی، اجتناب از بند و بست های سیاسی به موقع با مخالفان سیاسی و دشمنان دیروز، شاید از تمایل به نوعی سیاست ورزی اخلاقی و غیر کارآمد و یا نوعی منش فرقه گرایانه نشان داشته باشد. در نگاه نیروی سیاسی ای که بازی در میدان جنگ و رقابت مدعیان قدرت را عرصه طبیعی سیاست ورزی و هنرنمایی خود می یابد، حذر از ورود جدی به جنگ و رقابت خونین و اثر گذار دشمنان بد و بدتر، شاید جز با واژگونه نشان دادن چینش صحنه جنگ و جز با پاک کردن صورت مسئله ممکن نباشد.
چپ رادیکال نوین، اما در تنظیم کنش و واکنش سیاسی خود، از پاسخگویی به الزامات بازی موفق و پیروز در میدان جنگ و رقابت احزاب و نیرو های سیاسی مدعی حکومت بر مردم حرکت نمی کند. تاکتیک و موضع سیاسی چپ رادیکال نوین در برابر جریانات سیاسی بورژوایی – و اساساً هر جریان سیاسی و هر موضوع و هر مسئله سیاسی - بیش و پیش از هر چیز به پایبندی آن به نیازها و الزامات ایجاد شکل نوینی از نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، یعنی نظام مبتنی بر خود حکومتی توده ها و دمکراسی وسوسیالیسم نوع مشارکتی، متکی است. همانطور که پیش از این به مبسوط گفتم، پاسخگویی به نیازها و الزامات ایجاد خود حکومتی توده ها و برپایی دمکراسی و سوسیالیسم نوع مشارکتی، در گام نخست با گسست از ایده تسخیر قدرت دولتی توسط حزب و سمتگیری استراتژیک در جهت نفی همه اشکال حکومت مبتنی براقتدار و سیادت نخبگان و اجتناب از مشروعیت بخشی به هر شکلی از حکومت نخبگان تداعی می شود. امری که در صحنه رویدادهای سیاسی و در پهنه طراحی راهبردها و راهکارهای سیاسی جز به اجتناب از هرگونه حمایت سیاسی و حذر از هرگونه ائتلاف سیاسی با نیروهای سیاسی در قدرت، جز به اجتناب از ورود به هرگونه ائتلاف سیاسی معطوف به آلترناتیو قدرتی با نیروهایی که خود حکومتی توده ها را بر نمی تابند و جز به عدم حمایت از هرگونه ائتلاف و اتحادی که آلترناتیو قدرتی ای غیر از دمکراسی نوع مشارکتی و حکومت نوع شورایی را هدف خود دارد، قابل ترجمه نیست.
فعالیت سیاسی چپ رادیکال نوین، نقش آفرینی حرفه ای در میدان مسابقه قدرتی با جریانات و نیرو های سیاسی مدعی قدرت دولتی را هدف خود ندارد. برای چپ رادیکال نوین، میدان جنگ و رقابت قدرتی نیروهای مدعی قدرت دولتی، میدان اصلی قدرت ورزی و هنرنمایی آن نیست.
تلاش برای ایفاء نقش یک بازیگر حرفه ای و تمام وقت در بازی نخبگان عرصه سیاست و پاسخگویی به نیازها و الزامات چنین نقشی، فقط پرداخت هزینه هایی از نوع تن سپاری گاه و بیگاه به مخدوش شدن چهره سیاسی – گفتمانی خود و یا توهم آفرینی به دشمنان سیاسی - طبقاتی را، به چپ رادیکال نوین تحمیل نمی کند. حضور تمام قد و تعیین کننده در تمامی صحنه ها و رویدادهای میدان قدرت ورزی مدعیان قدرت دولتی، ورود به میدان مغناطیسی دفاع از حکومت نخبگان و ابراز تمایل برای دست شسستن از تلاش در جهت ایجاد دمکراسی و سوسیالیسم نوع مشارکتی است. در این میدان هیچ دری به سوی آماج اصلی و مقدم چپ رادیکال نوین، یعنی ایجاد شکلی از خود حکومتی توده ها، باز نمی شود. ورود به این میدان، در حقیقت قبول بازی در میدان هماوردی نخبگان و بزرگان عرصه سیاست، پذیرش مشروعیت و مطلوبیت حکومت نخبه ها و وداع با اصل و اساس هرنوع حکومت مبتنی بر اقتدار و قدرت ورزی آحاد مردم است.
چپ رادیکال نوین، اما با اصرار و ابرام بر خود حکومتی توده ای و با سمتگیری استراتژیک در جهت نفی همه اشکال حکومت مبتنی براقتدار و سیادت نخبگان، میدان جنگ و رقابت احزاب و جریانات سیاسی را میدان اصلی سیاست ورزی خود تلقی نمی کند. چپ رادیکال نوین حدود تاثیر گذاری سیاسی خود بر معادلات مربوط به قدرت سیاسی را اساساً از پائین و از طریق کمک به شکل گیری و شکوفایی نهادهای خود مدیریتی و خود گردانی کارگران و زحمتکشان ( و نه از بالا و از طریق کسب هژمونی در جنگ و رقابت سیاسی با احزاب و گروه های سیاسی مدعی قدرت ) امکان پذیر می داند. کار و وظیفه اصلی و تعطیل ناپذیر چپ رادیکال نوین حضور فعال و همیشگی در همه عرصه هایی است که می تواند به بسط خودآگاهی، خود باوری و خود سامان یابی در صفوف کارگران و زحمتکشان یاری رسانده و به مهارت و توانائیهای آنها در تجربه اشکالی از خودگردانی و خود مدیریتی در محیط کار و زندگی شان یاری رساند. در این مسیر، جدیت سیاسی و تعهد مبارزاتی چپ رادیکال نوین همیشه و همه جا، با حضور فعال در همه صحنه های جنگ و دعوا بین احزاب و گروه های سیاسی مدعی قدرت و اتخاذ سیاست تخطئه و تخریب فعال و یا تائید و حمایت فعال از طرف های اصلی درگیر در جنگ و دعوا بین احزاب و نیروهای سیاسی مدعی قدرت، تداعی نمی شود.
چپ رادیکال نوین حضور فعال در همه تحولات مربوط به تغییر موازنه قدرت سیاسی در حوزه قدرت دولتی را وظیفه عاجل و مقدم خود نمی شمارد. برای چپ رادیکال نوین، وظیفه مقدم آن با تلاش برای سرنگونی این یا آن حکومت ظالم و فاسد و غیر دمکراتیک، تداعی نمی شود. کار آگاهی بخش و سازمانگرایانه در بین کارگران و زحمتکشان ، اگرچه به نحو اجتناب ناپذیری با مبارزه با ارباب قدرت، رصد دائمی تحولات مربوط به جنگ و رقابت نیروهای سیاسی مدعی قدرت و تلاش برای تاثیرگذاری در مسیر تحولات آن گره خورده است، اما حضور حرفه ای و تمام وقت چپ رادیکال نوین در بازی قدرت مدعیان حکومت بر مردم را گریز ناپذیر نمی سازد. برای چپ رادیکال نوین دست بدست شدن قدرت دولتی و حاکم شدن نیروهای سیاسی کم خطر تر و کم زیان بار تر - و یا حتی نیروهای سیاسی پیشرو - بر اهرمهای قدرت دولتی اگرچه مهم، اما تعیین کننده ترین عنصر در شکل دادن به نوع تاکتیها و مواضع سیاسی آن نیست. تا آنجا که به چپ رادیکال نوین مربوط است ایده آل ترین و کم خطرترین راه برای تاثیرگذاری بر معادلات قدرتی در جنگ و رقابت بین نیروها و جریانات مدعی قدرت، تلاش برای به عرصه آوردن انواع تشکل ها و سازمانهای توده ای کارگران و زحمتکشان به صحنه جنگ علیه هر نوع حکومت مبتنی بر سلطه نخبگان و در راستای استقرار شکلی از خود حکومتی توده ای است. اولویت همیشگی چپ رادیکال نوین ماندن در میدان اعتلاء جنبش خود آگاهی، خود سامانیابی و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان و دوری از میدان مغناطیسی بازی احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم است. از نقطه نظر چپ رادیکال نوین، هیچ نفع و صرفه سیاسی، ضرر ناشی از ورود آن به میدان مغناطیسی سیاست ورزی احزاب و جریانات سیاسی مدعی قدرت دولتی را جبران نخواهد کرد. از نگاه چپ رادیکال نوین، هیچ ضرورت و اظطرار سیاسی، مدخلیت موثرتر چپ رادیکال نوین در معادلات قدرتی مربوط به جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی را، در جایی که چنین مدخلیت و اثر گذاری به خروج اجتناب ناپذیر چپ رادیکال نوین از میدان طبیعی بازی خود و ورود آن به میدان مغناطیسی بازی مدعیان حکومت بر مردم منجر گردد، موجه و مطلوب نمی سازد.
دور ماندن از میدان مغناطیسی بازی و سیاست ورزی احزاب و جریانات سیاسی مدعی قدرت دولتی، اجتناب از ابتلاء به ویروس قدرت خواهی و پایبندی به نیازها و الزامات ایجاد هر شکلی از خود حکومتی توده ای ایجاب می کند که اولاً؛ چپ رادیکال نوین هرگونه ائتلاف مثبت با نیروهای بورژوایی را به شرایط واقعاً استثنایی محدود کرده و ثانیاً حضور در چنین ائتلاف مثبتی را به تامین تمام وکمال حداقل اصولیت های خود مشروط سازد. در چهارچوب این اصولیت های حداقلی، اجتناب از هرگونه حمایت سیاسی از نیروهای سیاسی در قدرت، امتناع از هرگونه ائتلاف سیاسی مثبت با نیروهای سیاسی در قدرت، اجتناب از ورود به هرگونه ائتلاف سیاسی معطوف به آلترناتیو قدرتی با نیروهایی که خود حکومتی توده ها را هدف خود ندارند، قبول و پذیرش اصول مربوط به تاسیس هرگونه دمکراسی پایدار و پذیرش ساختار سازمانی باز و ژلاتینی ای که کمترین محذوریت سیاسی را به اعضا خود تحمیل نماید، بویژه حائز اهمیت بسیار است.
تامین این شروط حداقلی طبیعتاً دامنه ائتلاف مثبت چپ رادیکال نوین را به ائتلاف با دمکرات ترین جریانات بورژوایی محدود خواهد کرد و چهره سیاسی چپ رادیکال نوین را با نوعی از " منزه طلبی سیاسی " و شکلی از " انفعال سیاسی " تداعی خواهد کرد. این " منزه طلبی سیاسی " اما از نوع منزه طلبی فرقه ای و خرد گریز نیست. منزه طلبی فرقه ای با برجسته شدن منافع فرقه ای و چشم فرو بستن بر منافع عمومی طبقه قابل تشخیص است. منزه طلبی فرقه ای پر است از خود خواهی و قدرت خواهی. منزه طلبی فرقه ای پر است از خیال بافی و انکار واقعیات مسلم. منزه طلبی فرقه ای با سیاه نمایی مطاع سیاسی دیگران، با دگماتیسم، با سیاست یک بام و دو هوا، با وعده های بی اساس و ناممکن و با چهره آسمانی بخشیدن به خود و خواسته ها و آرزوهای خود همراه است.
" منزه طلبی سیاسی " چپ رادیکال نوین، اما از اهداف و آماج های خود ویژه آن، از منش منحصر بفرد آن در سیاست ورزی و از اصول و مبانی متفاوت و متمایز آن در ترسیم راهبرها و راهکارهای سیاسی نشائت می گیرد. چپ رادیکال نوین سیاه نمایی مطاع سیاسی دیگران، و چهره آسمانی بخشیدن به خود و خواسته های قدرتی خود را پشتوانه " منزه طلبی سیاسی " خود قرار نمی دهد. برای توجیه "منزه طلبی سیاسی " خود، چپ رادیکال نوین خود را به غفلت نمی زند و چینش واقعی صحنه نبرد سیاسی را وارونه جلوه نمی دهد. چپ رادیکال نوین وجود نفع سیاسی در اشکالی از حمایت سیاسی از برخی از نیروهای بورژوایی در برخی از برهه های سیاسی تاریخ ساز را انکار نمی کند. چپ رادیکال نوین، انکار نمی کند که حاکمیت احزاب سوسیال دمکرات و برخی از احزاب و جریانات کم و بیش لیبرال، بسی کم خطرتر و کم زیان بارتر از حکومت احزاب راست و محافظه کار و صد البته حکومت های شبه فاشیستی و متکی بر داغ و درفش است. و حتی بیش از این، چپ رادیکال نوین انکار نمی کند که در نبود یک آلترناتیو چپ، حمایت انتخاباتی از سوسیال دمکرات ها و لیبرال ها در برابر راست ها و محافظه کاران دو آتشه و حتی حمایت انتخاباتی از امثال خاتمی و موسوی و کروبی در برابر آدم خواران ذوب در ولایت، حاوی نفع و صرفه سیاسی ملموس و قابل توجهی است. با اینهمه، چپ رادیکال نوین بطور معمول از ورود به صف بندیهای جنگی – رقابتی مدعیان حکومت بر مردم و از ایفاء نقش مستقیم در چنین جنگ و رقابتی سر باز می زند و "منزه طلبی" پیشه می کند.
چپ رادیکال نوین نه تنها در شرایط متعارف سیاسی از حمایت سیاسی احزاب و جریانات بورژوایی کم خطرتر سر باز می زند و در همایش های انتخاباتی، در مقابله با احزاب و نیروهای راست، محافظه کار و اقتدارگرا، به کارو زار تبلیغاتی در حمایت از نیروهای سوسیال دمکرات، لیبرال و نیرو های سیاسی کم خطر تر و کم زیانبارتری از نوع اصلاح طلبان حکومتی دست نمی یازد، که در برهه های تاریخی مهم نیز در هیچ شرایطی از اصولیت های حداقلی خود در برخورد ائتلافی به احزاب و جریانات بورژوایی و خرده بورژوایی عدول نخواهد کرد. منطق چپ رادیکال نوین در این زمینه بسیار ساده و قابل فهم است. برای چپ رادیکال نوین، مشغول شدن به ظرایف بازی بزرگان و مدعیان عرصه سیاست و پاسخگویی به نیازها و الزامات بازی در میدان جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم، برغم همه نفع و صرفه سیاسی کوتاه مدت و بلند مدت آن، با پرداخت هزینه ای بمراتب بزرگ تر و با غفلت و انحراف از پاسخگویی به نیازها و الزامات کار و وظیفه اصلی آن رقم خواهد خورد. با مشغول شدن به فراز و نشیب های برد و باخت سیاسی در میدان قدرت ورزی مدعیان حکومت بر مردم و با تعدیل و چشم پوشی از اصولیت های حداقلی خود، چپ رادیکال نوین نه تنها از پایبندی به الزامات و نیازهای ایجاد دمکراسی و سوسیالیسم مشارکتی باز خواهد ماند که دیر یا زود خود را تماماً در میدان مغناطیسی جنگ و رقابت نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم و به نوعی در برابر خود حکومتی توده ها، خواهد یافت. برای چپ رادیکال نوین، مصون ماندن از ویروس قدرت طلبی و مقاومت در برابر جادوی قدرت، جز با اجتناب از ورود به میدان قدرت ورزی احزاب و نیروهای مدعی قدرت دولتی، جز با پیشه کردن نوعی از "منزه طلبی سیاسی" در مواجه با برخی از شرایط و موقعیت های سیاسی، جز با استواری بر حداقل اصولیت های ائتلافی سفت و سخت در هر اتحاد و ائتلاف سیاسی و جز با تمرکز فعالیتی خود در میدان کشت آگاهی سیاسی –طبقاتی در بین آحاد کارگران و زحمتکشان و در عرصه بسط و ارتقاء تجربه خود سامانیابی، خود گردانی و خود مدیریتی در صفوف توده لگد مال شده، ممکن نیست.
در توجیه چنین منش "منزه طلبانه ای" و در توضیح اکراه و امتناع خود از پاسخگویی به الزامات بازی در میدان مدعیان حکومت بر مردم، چپ رادیکال نوین نه وجود نفع و صرفه سیاسی در ورود به این بازی را به انکار می گیرد و نه اهمیت - و گاه اهمیت بسیار - نتایج متفاوت این بازی برای زندگی کارگران و زحمتکشان، برای انکشاف مبارزه طبقاتی و حتی برای ادامه مبارزه و تلاش سیاسی فعالان و سازمان سیاسی خود را کتمان می کند. چپ رادیکال نوین، اما وظیفه و رسالت اصلی خود را نه در تاثیر گذاری بر نتایج بازی قدرتی احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم و نه حتی شکست دشمنان سیاسی خود در چنین میدانی، می جوید. در نگاه چپ رادیکال نوین، نقطه قوت آن در برخورداری از مهارت و تبحر لازم برای بازی موفق در چنین میدان قدرتی، تجسم نمی یابد.
چپ رادیکال نوین، در عین حال نیک به عارضه اعتیاد در چنین بازی قدرتی آگاه است و خوب می داند که با چند بار بازی تفننی در این میدان نیز، معتاد این بازی خواهد شد و کار و رسالت اصلی اش فراموشش خواهد شد. چپ رادیکال نوین نیک میداند که با ورود به میدان مغناطیسی بازی مدعیان حکومت بر مردم، دیر و زود خود مدعی حکومت بر مردم خواهد شد. چپ رادیکال نوین نیک می داند که با پاسخگویی به مقتضیات بازی موفق و پیروز در عرصه قدرت ورزی خبرگان و نخبگان مدعی قدرت و با عدول از اصولیت های حداقلی خود در اتحاد و ائتلاف با کسانی که خود حکومتی توده ها را بر نمی تابند، چه آهسته و چه پر شتاب در سراشیپ سقوط به اردوگاه جنگاوران مدعی حکومت بر مردم قرار خواهد گرفت و چرخش هویتی کاملی را تجربه خواهد کرد.
چپ رادیکال نوین، اما به مبارزه و پیروزی در میدان بزرگتری از هماوردی سیاسی می اندیشد. چپ رادیکال نوین به پاسخگویی به نیازهای مبارزه و پیروزی در میدان بزرگ هماوردی هواه خواهان خود حکومتی کارگران و زحمتکشان علیه بورژوازی و تمامی خواه خواهان حکومت نخبگان می اندیشد. چپ رادیکال نوین شکست قطعی دشمنان سیاسی خود و شکست دشمنان سیاسی – طبقاتی کارکران و زحمتکشان را فقط در چنین میدانی از جنگ و هماوردی ممکن می یابد. در نگاه چپ رادیکال نوین، هزینه سیاست ورزی در میدان جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم بی تردید برابر است با غفلت از پاسخگویی به نیازها و الزامات مبارزه و پیروزی در میدان بزرگ جنگ برای خود حکومتی توده ها. در نگاه چپ رادیکال نوین تنظیم ضرب کنش و واکنش سیاسی خود با فراز و فرود موجهای سیاسی حاصل از جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم، به نحو اجتناب ناپذیری با چشم پوشی از نیازها و الزامات اعتلاء جنبش خود آگاهی، خود سامانیابی، خودگردانی و خود مدیریتی در صفوف کارگران و زحمتکشان و با تضعیف و تعطیل مبارزه برای ایجاد دمکراسی مشارکتی و سوسیالیسم مشارکتی همراه خواهد شد.
٨. با چنین نگاهی به تکالیف، روش و منش چپ رادیکال نوین در سیاست ورزی، بدیهی است که ارزیابی مثبت از جنبه هایی از نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی در شرایط سیاسی کنونی، به هیچ وجه مبنایی برای اعلام نوعی از حمایت سیاسی از چنین نیروی سیاسی بدست نمی دهد. اصلاح طلبان حکومتی هنوز هم بخشاً در حکومت اسلامی سهیم هستند و کاملاً یک نیروی ضد قدرتی محسوب نمی شوند. اصلاح طلبان درعین حال هنوز ایده آل حکومتی خود را نظام اسلامی اعلام می دارند و رسماً با بسیاری از عناصر اساسی تاسیس هرگونه دمکراسی پایدار دشمنی می ورزند.
اصلاح طلبان حکومتی، اما حتی اگر کاملاً به موضع اپوزسیون رژیم اسلامی در بغلطند و حتی اگر با یک چرخش ایدئولوژیک تمام عیار، به تمامی عناصر پایه ای تاسیس هر گونه دمکراسی پایدار تعهد نشان دهند ( امری که آشکارا دور از تصور به نظر می رسد ) بسیار بعید است که به ائتلاف ضد قدرتی مطلوب چپ رادیکال نوین؛ یعنی ائتلافی که شائبه طرفداری از هیچ نوع آلترناتیو مبتنی به حکومت نخبگان را به ذهن متبادر ننماید، تن بسپارند. در چند سال پیش و در چهارچوب " اتحاد جمهوری خواهان دمکرات و لائیک " طرح چپ رادیکال نوین برای ایجاد چنین ائتلافی نه تنها با امتناع آشکار دمکرات ترین بخشهای جریانات بورژوایی، که با مخالفت طیف وسیعی از جناح چپ سوسیال دمکرات های کنونی ایران مواجه شد. این در حالی است که وزن سیاسی همه این جریانات در معادلات قدرتی ایران ناچیز و شانس آنها برای نقش آفرینی در یک دولت آلترناتیو حقیقتاً اندک است. حال پیداست که تصور پذیرش شروط ائتلافی چپ رادیکال نوین از سوی اصلاح طلبان حکومتی و اساساً هرگونه جریان بورژوایی صاحب قدرت و صاحب نفوذ، که خود را آلترناتیو اصلی اقتدارگرایان حاکم بر ایران می داند، تا چه اندازه خیال پردازانه و دور از دسترس است.
نکته مهم، اما انکار شانس نزدیکی و ائتلاف چپ رادیکال نوین با اصلاح طلبان حکومتی و حتی جریانات سیاسی داخل در جنبش سبز و حتی حامیان سوسیال دمکرات اصلاح طلبان در بین اپوزسیون رژیم اسلامی نیست. نکته مهم آنست که چپ رادیکال نوین با حرکت از نفی هرگونه چشم انداز همکاری و ائتلاف سیاسی مثبت با اصلاح طلبان حکومتی، بر جنبه های مثبت نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی در تحولات سیاسی کنونی ایران چشم فرو نمی بندد و بویژه با قرار دادن اصلاح طلبان حکومتی در نوک تیز آماج حملات خود، آسیاب خون چکان، انسان ستیز و آزادی ستیز رژیم اسلامی را نیرومند تر نمی سازد. نکته مهم آنستکه چپ رادیکال نوین وجود جنبش سبز و نقش مهم اصلاح طلبان حکومتی در شکل دادن و در استمرار بخشی به آن را انکار نمی کند و شکست آن را در شرایطی که هیچ آلترناتیو بهتری در چشم انداز لحظه نیست، آرزو و اراده نمی کند. نکته مهم آنست که چپ رادیکال نوین دفاع از سرنگونی رژیم اسلامی از طریق حمله آمریکا، اسرائیل و سایر قدرتهای امپریالیستی را به امکان نوعی از استحاله رژیم اسلامی تحت هدایت اصلاح طلبان حکومتی ( اگرچه احتمال موفقیت چنین استحاله ای بسیار ضعیف باشد ) ارجح نمی شمارد. مهم آنست که چپ رادیکال نوین از خطر قدرت گیری مجاهدین خلق، سلطنت طلبان و شارلاتانهای سیاسی در انتظار، غافل نیست و سیادت سیاسی اصلاح طلبان حکومتی – حتی در قد و قواره ناساز، آزادی ستیز، دمکراسی ستیز و هواه خواه نوع رقیق شده ای از رژیم اسلامی – را بسی کم خطرتر و کم زیانبارتر از قدرت گیری نیروهایی از نوع مجاهدین خلق و سلطنت طلبان و شارلاتانهای سیاسی در انتظار، ارزیابی می کند. مهم آنست که چپ رادیکال نوین غلبه گفتمان آزادی ستیز و دمکراسی ستیز مجاهدین خلق، سلطنت طلبان و حتی نیروهای چپی از نوع حزب کمونیست کارگری را، خطرناک تر و زیان بارتر از غلبه گفتمان سیاسی لیبرال ها و سوسیال دمکرات های طالب همکاری و همراهی با اصلاح طلبان حکومتی ارزیابی می کند.
خلاصه کنم؛ موضع چپ رادیکال نوین در برابر اصلاح طلبان حکومتی بر امتناع از هرگونه حمایت سیاسی از اصلاح طلبان، بر امتناع از هرگونه ائتلاف مثبت با آنها و بر تلاش برای افشاء و خنثی سازی جنبه های منفی نقش آفرینی سیاسی آنها متمرکز خواهد بود. چپ رادیکال نوین اگرچه اصلاح طلبان حکومتی را هدف اصلی حمله و تهاجم خود نمی یابد، اما اصلاح طلبان را به تمامی از تیرس تهاجم خود خارج نمی سازد. چپ رادیکال نوین اگرچه در مقابله با جناح اقتدارگرای رژیم اسلامی خود را در ائتلاف منفی با اصلاح طلبان حکومتی می یابد، اما حمله از پهلو به مواضع عدالت ستیز، آزادی ستیز و ضد دمکراتیک اصلاح طلبان حکومتی، افشاء تذبذب و ناپیگیری آنها در مقابله همه جانبه علیه رژیم اسلامی و بویژه افشاء تعلق خاطرشان به شکل رقیق شده ای از حکومت مذهبی را وظیفه تعطیل ناپذیر خود می داند.
عنوان سخنرانی امروز من از سه عنصر تشکیل شده و من هم کوشش خواهم کرد این سه عنصر را یکیک و البته به اختصارِ هر چه تمامتر تعریف و تبیین کنم، ربط و نسبت میان آنها را بنمایانم، و نظرِ خود را در بابِ معضلی که در جهان جهانیشونده امروز برای ما ایرانیان پیش آمده بیان دارم. امیدم این است که این صحبت و نظر هم بخشی از مکالمه مستمری بشود که از جوانی با هممیهنانِ خود آغاز کرده بودهام و هنوز هم ادامه دارد. و همیشه هم ادامه خواهد داشت. به گفته روانشاد اخوانثالث، تا آنجا که سرانجام
لحظهها پر شود از سِرّ و سرود
عدل و اندازه شود بود و نمود
نه سخن فتنه و فریاد کند
نه خموشی بد و بیداد کند.
سخن نخست در این زمینه آن است که از چهار شاخصی که برای هویت امروز ایرانیان برشمردهاند یا میتوان برشمرد - یعنی اوّل یادها و یادوارهها و آثار و اثرات باقیمانده از ایران باستان پیش از راه یافتن اسلام به فرهنگ ما؛ دوم اسلام در هر دو نحله سنی و شیعه و نیز در انواع گرایشهای زاهدانه و عارفانه و دیگر وجوهِ آن؛ سوم تلاشِ دویست ساله ایرانیان در راه دستیابی به تجدد، یعنی کنار آمدن با تمدنِ امروزینِ جهان؛ و سرانجام چهارم زبان و ادبِ فارسی اعم از شعر و نثر و انواع حکایت و روایت و حرف و حدیث و زبانزد و ضربالمثل و دیگر انواع آن- این آخری، یعنی زبان و ادبیاتِ فارسی بهگمان من بیش از آن سه عاملِ دیگر در شکل دادن به فرهنگِ رفتاریِ عملیِ هر روزه مردمانِ آن سرزمین موثر بوده است. بر اساسِ همین باور، نخست سخنِ خود را متوجه ادبیات فارسی میکنم.
کلام اوّلِ من در اینجا آن است که ادبیات، کلاً ساحتِ متونِ آرمانگرا و آرمانپرور است؛ شعر و نثر و دیگر اقسام آن به جهانِ «بایدْ بود»ها اشاره دارد، نه چندان به جهانِ واقعی. نکته بعدی آن که در گنجینه شایگانِ ادبِ فارسی، که میراثی بیش از هزار ساله است، اثراتِ ذهن و ضمیرِ نسلها و عصرهای عدیدهای از فارسیزبانان را میبینیم، از قدیم و جدید که در متنِ رویدادهای خُرد و کلانِ تاریخی شکل گرفته و بر قلمِ شاعران و دبیران و نویسندگان جاری شده، و در کسوتِ مجموعهای رنگرنگ در اختیارِ ما بهرهگیرندگانِ امروزینِ آن قرار گرفته است. آنچه در باره این مجموعه، به دور از افتخارات و ستایشهای میانتهی، میتوان گفت این است که در آن اندیشههایِ رنگرنگی موج میزند که اذهانِ گوناگونی آنها را پدید آورده یا پروردهاند. ادبیاتِ فارسی، عرصه نظری واحد و لایتغیر و همیشهْ همان نبوده و نیست و ما را در جهتی معین به حرکت فرا نمیخواند. همه تناقضها و تضادهای موجود در وضعِ انسان را - خواه در واقعیت و خواه در خیال - در هم آمیختهاند و معجونی ساختهاند به رنگارنگی جهانی که پایه مشاهداتِ آفریدگارانِ آنرا تشکیل میداده و به فراخی تجربههای ریز و درشتی که آن پاره از بشریتِ پویا از سر آن گذشته است.
در ادبیاتِ فارسی مناظرهها و مذاکرهها هست، موافقتها و مخالفتها هست، رویارویی و همسویی هست. یکی میگوید، مثلاً در باره جهانی که در آن زیست میکنیم، که؛ «جهان، خانه دیو بَدپیکر است/ سَرایی پُرآشوب و دردسر است». دیگری میسراید «جهان چون خط و خال و چشم و ابروست/ که هر چیزی به جایِ خویش نیکوست». و باز دیگری زمزمه میکند، گویی زیرِ لب، که «جهانا شگفتی ز کردار توست/ شکسته هم از تو، هم از تو درست». در بیتی میخوانیم «مهتری گر به کامِ شیر در است/ شو خطر کن ز کامِ شیر بجوی»، و در بیتی دیگر این که «در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای/ غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟» یکی میگوید، در مقوله زندگی پس از مرگ، که «ای کاش پس از هزار سال از دل خاک / چون سبزه امید بردمیدن بودی» و دیگری، تو گویی به پاسخ در میآید که «کدام دانه فرو رفت در زمین که نَرُست/ چرا به دانه انسانت این گمان باشد؟»
و سرانجام - از آنجا که باید سخن را در جایی دامن درچید - نکته سوم را در قالبِ پُرسِشی مَطرح میکنم: «ادبیاتِ فارسی را در کُجا باید جُست؟ در قَفَسِههای کتابخانهای که در جایی دور یا نزدیک میتوان یافت، چیده شده در کنارِ یکدیگر به شکل کتابهایی سنگین و صامِت، یا در ابیات و حکایاتی که در ذهنِ فَردْ فردِ ما وُول میخورند و چون کودکانِ بازیگوشِ بیتابی مُدام از ما میخواهند که از ذِهنْ بگذرانیمشان و بر زبانْ جاریشان کنیم؟ پاسخ به این پرسشهای در هم تنیده هر چه باشد در نهایت باید به این صورت درش آورد که: ما با این میراثِ بزرگ چه کردهایم؟ تا همینجا، تا همین امروز؟ و این پرسش هم بیهوده طرح نمیشود، بلکه خاستگاهی میگردد، تخته پَرِشی برای آن که بدانیم کدام اندیشهها در این میان شاینده نگاهداری در ذهنِ جمعی یک قوم و سِپُردن به ناآمدگانِ آن قوم است. آیا میتوان از جاذبههای زیبائیشناختیِ شعر و نثرِ فارسی مدد گرفت و توانِ بالقوه موجود و مندرج در آن را به نیرویی بَدل کرد که بتواند در پیریزی جامعهای تنوعپذیر و مداراگر به کار آید و آدمیان را در درکِ تفاوتها و کار گذاشتنِ آنها در ساختاری نو در متنِ وفاقِ اجتماعی پایداری که زیبای امروز و زیبنده آینده باشد یاری کند؟
پاسخ من این است، امروز، که آری میتوان و باید چنین کرد. گامِ نخست در درکِ امکان و بلکه لزوم چنین اقدامی این است که بپذیریم پیشینیانِ ما، بزرگان ادب فارسی و تفکرِ تاریخی در جوامع فارسیزبان نیز چنین کردهاند، یعنی با خوشه چیدن از کشتزارِ گُسترده ادبِ فارسی دیگران را به تأمل در پیشروترین رگههای موجود در این سنتِ زیبائیشناختی دعوت کردهاند. سعدی، آنگاه که میگوید «چه خوش گفت فردوسی پاکزاد / که رحمت بر آن تربت پاک باد» و آنگاه بیتِ زیبای «میازار موری که دانهکش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است» را از زبان او میآورد، چنین کاری میکند، یعنی با ستایشِ نیایِ خِرَدوَرزِ خویش مُهرِ تصدیق و تأیید بر فکر او میزند، پس آنگاه سخنِ خود را هم به این گفته فردوسی میافزاید: «مزن بر سرِ ناتوان دستِ زور/ که روزی در افتی به پایش چو مور». هم او آنگاه که، در قطعهای که از فرطِ بلندآوازگی نیازی به تکرارش نیست، افرادِ آدمی را به اعضای پیکری واحدْ مانند میکند که درد، در عضوی از آن، ناگزیر قرار را از اعضای دیگر میگیرد، سرفصلی در شعر آرمانگرای انسانمحور رقم میزند که پژواک آن را بارها در کلامِ شاعران پس از او شنیدهایم و هنوز از سرِ هشتصد سال بیواسطه با ما سخن میگوید.
به گونههای دیگری شاعران اوایل قرن پیشین نیز، از دهخدا و عارف و ایرج گرفته تا بهار و عشقی و پروین و لاهوتی و دیگران از سویی با بازگویی سخنانی از نیاکانِ خویش بر اعتبارِ کلامِ ایشان در سرودههای خویش مُهرِ تأیید زدهاند و از سوی دیگر با پیش کشیدنِ مقولاتی از قبیل «سعی و عمل»، «پایداری»، «کوشندگی» برگههای دیگری را که گرایش به درویشی و دریوزگی و دنیاگریزی را در آنها میدیدهاند، موضوعِ باز اندیشیهای عمدهای قرار داده و در میراثِ ادبی خویش، تغییرات و تحولاتی را توصیه کردهاند. اگر در فرایندِ ظهورِ تجدد در شعرِ فارسی از این دیدگاه - یعنی فراسوی قواعدِ رایج یا مندرسِ شعرِ کلاسیکِ فارسی - مقصود و مقصدی بتوان دید در همین بهنگام کردنها - یا به اصطلاح دیگر «به روز»کردنها - است. ستایش از کرامتِ ذاتی آدمی و صیانتِ انسان، بزرگداشتِ تَجلّیاتِ عقل و عاطفه مشترک آدمیان، و فصلِ مشترکی برای انسانیت در فراسوی مرزهای معهودِ مذهبی یا مسلکی، ملی یا قومی، و زبانی یا فرهنگی.
سخن در این مقوله به درازا کشید و درازْدامنتر خواهد شد هرگاه بخواهیم نمونههای بیشتری را برشماریم. نکته در این است: در نو کردن و بهنگام کردن میراثِ مکتوبِ یک فرهنگ، جُستوجو و کاوش در متونِ سازگار با زندگی و زمانه حاضر، یا پژوهیدنِ اصولی که افکار و آرای نیمهپنهان و نیمهآشکار موجود در متونِ پیشین را به اذهانِ امروزیان راه دهد؛ گزینشی عقلایی و به دور از تعصباتِ جاهلی و جانبداریهای متکی بر انواع عصبیتها ضرور است. به دیگر سخن«حفظ»، کاری است و «اشاعه»، کاری دیگر است. البته باید مردهریگِ بازمانده از اجداد را نگاه داشت تا ردّ ِ پایِ گذشتگان در ازدحامِ تاریخ، مَحو و گُم نشود. اما در اِشاعه آنچه به کارِ ما امروزیان و فرزندانِ فردائیمان میخورد خوشهچینی باید در پیش گرفت و سیرِ هدفمند در مسیری که تاریخ، پیش روی نسلهای آتی گسترده است.
از خردِ قومی مندرج در زبان و ادبِ فارسی میتوان و باید سود برد، خواه وام گرفته از آیات و روایاتی چون «لااکراه فیالدین» باشد؛ یا زبانزدهایی از نوع «عیسی به دین خود، موسی به دین خود»، یا وجه شاعرانهترِ آن، یعنی «من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش،» در این کار، یعنی تدارکِ خوراکِ عاطفی برای ضیافت تاریخی پیشِ رو از میان مائدههای فراوان، بیش از هر چیز، زندگی امروز و فردا را در برابر چشم باید داشت؛ آنچه را که به این کار نیاید، میتوان و میباید به بایگانیهای تاریخی و کتابخانههای دانشگاهی سپرد.
اما همین بحث نیز، در عین اجمال، بسنده نخواهد بود هر گاه با نمونهای از سیرِ تاریخی برخی مفاهیمِ اساسی، تا حد لازم روشن نگردد. من بارها مفاهیم مشخصی را، نظیر آزادی، حقیقت، عشق یا جز اینها، آن طور که در ادبیاتِ فارسی رقم خوردهاند موضوع صحبت قرار دادهام. امروز هم میخواهم به مفهومی بپردازم که در امرِ پیشبُردِ حقوقِ انسان، جایی در خور یافته، و آن مفهومِ عدل است. عدل البته در برابر ظلم و ستم و جور و بیداد و دیگر مفاهیمِ مخالف شناخته میشود. هر گاه در این مفهوم خیره شویم نخستین چَرخِشی که نظرمان را جلب خواهد کرد انتقال از مفهوم «داد»، مثلاً در عبارت «داد و دَهِش» به عَدل و مَعدِلِت است، که در سیرِ تاریخیِ دیانتِ اسلام در فرهنگِ فارسیزبان رخ میدهد. میتوان گفت که داد و دَهِش «به گونهای با اعتبار و اقتدارِ پادشاهی و کارِ مملکتداری در پیوند است، و خصلتی بوده است شاید که به گونهای مفهومِ حکمیت را با مفهومِ سخاوَت گره میزده است، چنانکه از ترکیب عبارت پیداست. آنگاه که فردوسی میگوید:
فریدون فَرُخ فرشته نبود
زِ مُشک و زِ عَنْبَر سِرشته نبود
به داد و دَهِش یافت این نیکویی
تو داد و دَهِش کن فریدون توئی
به گونهای این خصلت را از جایگاه بلندِ شاهان و پهلوانانِ شاهنامه بیرون میکشد و در دسترسِ همگانِ مُندرَج در ضمیرِ «تو» میگذارد. به دیگر سخن در جمله «تو داد و دَهِش کن فریدون توئی» وجه امری «تو داد و دَهِش کن» در بطنِ خود جمله شرطی «هر گاه تو هم داد و دَهِش در پیشگیری» را نیز به ذهنِ خواننده راه میدهد.
همراه با این عبارتبندی، امیدِ شاعر را نیز میبینیم که در زمانهای دیگر و در جامعهای آرمانیتر داد و دَهِش فقط خصلت شاهان و قدرتمداران تاریخ نخواهد بود، بلکه میتوان تصور کرد که آدمیان به تمامی، به این خصلت انسانی آراسته گردند. و جهان پر از آدمیانی گردد که میتوان همه را دادگر و دهنده دید، و مفهوم نهایی «فریدون شدن» جز این چیزی نیست. این ویژگی متن را در اصطلاح، نیروی بالقوه آن میخوانیم که در بافتارهای اجتماعیِ ناموجودی که تنها در خیالِ شاعرانه میتوان دید نهاده شده و خودِ متن در سیرِ معنایی خویش از «فریدون» تا «تو» گواه آن است.
در گذار از فرهنگِ اساطیریِ ایرانِ باستان به فرهنگِ اسلامی، «داد و دَهِش» تا حد زیادی جای خود را به عَدْل و مَعْدِلَت در مفهومِ اسلامیِ وام گرفته از فرهنگِ یونانی - به ویژه در الگوی ارسطویی «فضایل و رذایل» - میدهد. در این مسیر، عَدْل نُقطه میانی دو رذیلتِ ظلم و جبر است، که واژه اخیر رفتهرفته در نوشتارِ فلسفیِ زبان کاربُردِ بیشتری مییابد، معنای اِسنادِ کار بندگان به خدای را میگیرد و در این معنا در برابرِ اختیار قرار میگیرد. البته در این مسیر وجهی از کلمه جبر هم در شکلِ جُور همراه با ظلم به کار میرود، ولی بیشتر در توصیفِ ظلمِ معشوق به عاشق، یعنی بیانِ روابطِ فردی، کاربُرد مییابد تا در پهنه رفتارِ اجتماعی. در این مسیر واژه «ستم» (شکلِ تَحَوُلیافته «ستخمه»فارسی باستان و «ستهم» پهلوی) جای جُور را میگیرد، و بدین ترتیب «عدل و داد» در مقابله با «ظلم و ستم» پاسدارِ ساحتِ سیاسی اجتماعی رفتارِ شایسته و ناشایسته قدرتمداران با مردمان عادی و عامی میشوند.
بحثِ واژگان به کنار، در ادبیاتِ حماسی و روایی زبانِ فارسی مثلاً در شاهنامه و در منظومههای نظامی- داد و دَهِش. عدل و انصاف عمدتاً به صورتِ خصلتهای شاهانه به کار گرفته میشوند، و به ویژه در هفتپیکرِ نظامی، که به یک معنا حکایتِ تربیتِ بهرام برای پادشاهیِ عادلانه است، در قالبِ داستانهای فراوانی تجسمِ عملی مییابد در مسیرِ مملکتداری و رعیتپروری. در ادبِ عرفانی زبانِ فارسی نیز عدل، منزلت والایی دارد، و در بسیاری موارد مصداقی است بر احادیثِ نبوی، همچون «الَعَدلِ عِزَالدُنیا و قُوَه السُلْطان»، یا «بِالعَدلِ قامَتَ السَموات»، یا «الْمَلِکَ یَبْقی مَعَ الکَفَرَ و لایَبْقی مَع الظَلَم»، و نظایر اینها. برداشتِ سنائی از این مفهوم و نزدیکی شیوه بیانِ او به عباراتِ بالا تا حدی نمایشگرِ رفتاری است که شاعرانِ عارفمسلکِ فارسیزبان در انتقالِ محتوای آیات و روایاتِ اسلامی به ادبِ فارسی و افزودنِ مفاهیمِ آنها به میراثِ ادبیِ ما در پیش میگرفتهاند:
عدل بازوی شه قوی دارد
قامت ملک مستوی دارد
عدل شمعی بود جهانافروز
ظلم شه آتشی ممالک سوز
رخنه در پادشاهی آرد ظلم
در ممالک تباهی آرد ظلم
شه چو ظالم بود نپاید دیر
زود گردد بر او مخالف چیر
شه چو عادل بود ز قحط منال
عدل سلطان به از فراخی سال
در ابیاتِ بالا خواه در تشبیه عدل به شمعی که جهان را به نورِ خود روشن میکُند و تشبیه ظُلم به آتشی که مملکت را میسوزاند، یا در هشدار دادنِ شاهان و قدرتمداران به زوالِ ناشی از بیعدالتیِ ایشان، یا نوید دادنِ ایشان به اینکه احساس عدالتپروریِ سلطان، بردباری رعایای ایشان را نیز بیشتر میکند تا بدانجا که در برابرِ قحطی و گرسنگیِ ناشی از آن نیز طاقت آورند و نشورند، نیروی نوید دهندهای را نهفته میبینیم که سرنوشتِ قدرتمداران را به شیوه رفتارشان با زیردستان در میپیوندد، و آنها را در وفاقی آرمانی و خیالین در کنار یکدیگر قرار میدهد.
پرسش تاریخی که در این مقوله در برابر ما سر بر میکند آن است که چگونه در کارِ استناد به نمونههای درخشانِ مفهومپروری در قالبِ شعر و حکایتِ فارسی بیآنکه خود بخواهیم نمونههایی از ادبِ فارسی در دورانِ میان رودکی و حافظ در ذهنمان زنده میشوند. آیا به راستی در خلالِ پانصد و اندی سالی که ظهورِ صَفَویان را به عصرِ حاضر میپیوندد بساطِ اندیشیدن در مفاهیمِ اصلی و اساسی در فرهنگِ فارسیزبانان درچیده شده یا این پدیده، خود نتیجه نوعی خوشهچینی است که شاعرانِ اندیشهسازِ قرن بیستم از میراثِ ادبی خود ساخته و برای ما به یادگار گذاشتهاند؟ پاسخ هر چه باشد میتوان دلایلِ عمدهای را در این دوران دید و برشمرد که، شاید هیچ یک به تنهایی نتواند بارِ سنگینِ رکود و فتورِ تفکر را در جوامعِ فارسی زبان بیان کند ولی مجموع آنها را نادیده نمیتوان گرفت.
یورشهای ویرانگرِ مغولان و تاتاران را در نیمه اول قرن سیزدهم و نیمه دوم قرن چهاردهم نمیتوان از نظر دور داشت، چرا که این دو رویدادِ تاریخی فضایِ گفت و شنود را در فرهنگِ ما تنگ و تنگتر کرد. شهرهای بزرگی همچون بَلخ و هِرات و نیشابور و ری نه تنها پایگاهِ شاهان و جایگاهِ درباریانِ ایشان بود بلکه کانونِ اندیشمندان و سخنورانی نیز محسوب میشد که، خواه در مجالسِ شاهانه، خواه در مدارس و محافلِ علمی، خواه در مجلسِ عالمانِ دین و خواه در خانقاههای درویشان، افکارِ خود و دیگران را تقریر و تحریر میکردند و به جای میگذاشتند. اینگونه فضاها را در گیرودارِ نبرد و میدانِ مصافهای مرگبار جایی برای عرضه کالای خود نماند و نمیتوانست بماند. نیز، استقرارِ تشیع در مقامِ مذهبِ رسمی کشورِ ایران در عصر صَفَویان، یعنی در سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی، رفتهرفته محیطی پدید آورد که در آن اسلامِ شیعیان و اسلامِ اهلِ سُنّت، نه به عنوان دو گرایش متفاوت ولی در کنار یکدیگر، بلکه به صورتِ دو نظامِ عقیدتیِ آشتیناپذیر و ناگزیر از ضدّیت با هم سر بر کردند.
بر روی هم این دو رویداد یعنی ویرانی مَحافِل و مَجامِِعِ درس و بحث و فحصِ علمی و ادبی و تنگی گرفتن مدارای مذهبی سرچشمههای تنوعِ آرا و غنایِ فرهنگی ایران را از آن گرفت و حرکتی را در جهت نابسازی و اصولگرایی و تمامتخواهی پدید آورد که در آن آدمی بیشتر پژواکِ آوای خویش را از دیگری میشنید، و نه بیانی متفاوت در قالبِ کلامی مشفقانه که دعوتی به سخن گفتن و ارائه بدیلی بر فکرِ ابراز شده را در برداشته باشد. گفت و شنود میان نحوهها و نحلههای اندیشه و بیان جای خود را به حاشیهنویسی بر کارِ موافقان و ردّیهنویسی بر افکارِ معاندان داد و در خلالِ زمان، یأس و سرخوردگی حاصل از این کار موجب گردید تا درهای تَنوّعِ فرهنگی به روی متفکران بسته شود، تا بدانجا که حالِ فرهنگسازانِ ایران را در این دوران، پیش از ظهورِ تجدّد در تماس با فرهنگهای غربی، به حالِ جزیرهنشینانی میتوان تشبیه کرد که خود را در میانه اقیانوسی از بیگانگان و دشمنان محصور میدیدند.
و اما سخن در موردِ فرهنگِ امروزی ایران را به راستی باید به اجمالِ تمام برگزار کنم، چرا که از یک سو فرهنگ، خود مفهومِ بسیار گسترده و پیچیدهای است و از سوی دیگر مجالِ سخن اندک است و زود گذر - اجازه بدهید این قدر بگویم که در فرایندِ تجدّد، فرهنگ ایران دچارِ حوادث و سوانحی شده که امروز آن را در وضعیتی نه چندان خوشایند قرار داده است. ایران امروز همچنان مذهبی رسمی دارد که در هر دو قانونِ اساسی آن به رسمیت شناخته شده است، و معنای این سخن این است که در فرهنگِ امروزی ما تبعیض مذهبی امری ساختاری است و نه عَرَضی. در ایرانِ امروز زبانِ اداری، رسمی و چیره، زبانِ فارسی است و از این امر چارهای هم نیست، زیرا هیچ یک از زبانها دیگری که زبانِ مادری برخی از ایرانیان است نه به اندازه زبانِ فارسی توانِ نو شدن و سازگار شدن با جهانِ امروز را دارد، و نه رواجِ عام آن زبان را، و نه، از همه مهمتر، بر گنجِ شایگانِ ادبیاتی تکیه کرده است که به راستی فخرِ بشریت است.
به لحاظ سیاسی اگر تجربه ایجادِ حکومتی دموکراتیک در ایران قرن بیستم چندان توفیقی نداشته، نمیتوان تنها حاکمان را گناهکار شمرد. گرایشِ به استبداد در تجربه تاریخی ایرانیان، چندان فراگیر و ریشهدار است که تنها با صرفِ زمانِ کافی میتوان بر آن فائق آمد. اگر آزمونِ تسخیرِ تمدنِ غربی در ایران از توفیق چشمگیری برخوردار نبوده است، دستکم یکی از دلایلِ آن را میتوان میراثِ سنتِ تقلید و ترجیع دانست که هم در گرایشِ زاهدانه و هم در گرایشِ عارفانه فرهنگِ اسلامی میتوان پیشینه آن را دید و نشان داد.
و سرانجام روانپارگی ناشی از عدمِ توفیقِ تاریخی در انطباقِ ایرانِ باستان با اسلام، عاملی است که بسیاری از ایرانیان امروز را در برابر گزینشی بیمعنا میان «ایران» و «اسلام»، سرگردان رها کرده است. این حقیقتِ تاریخی که اسلام، به صورتی که امروز در ایران، زیرساختِ اعتقادی مردم ما را تشکیل میدهد، خود دستکار ایرانیان است که در خلالِ نسلها و عصرهای گوناگون شکل گرفته و استحکام یافته است، هرگز توسطِ عامه ایرانیان پذیرفته نشده و از راه آثار ایدئولوگهای بسیاری، خواه در کسوتِ هواداران ایرانِ بدون اسلام و خواه در لباسِ طرفدارانِ اسلامِ نابِ محمدی، رواج عام پیدا نکرده است. نتیجه این شده است که بسیاری از ایرانیان امروز- در سالهای آغازین قرن بیست و یکم - خود را در مصافی فرهنگی میپندارند که در آن ایران و اسلام، فارسی و عربی، عقل و دین در برابر یکدیگر صفآرایی کردهاند. و در این میان مردمی که مبارزه با مذهب را بخشی از مبارزه با حکومتی نامردمی میپندارند، در برابر حکومتی که در کسوتِ ترویجِ دین، ایمان مردم را به بازی گرفته است. پس به من حق خواهید داد که، بنا بر چنین اعتقادی، از سرِ دردِ دل با شما بگویم که، دوستان من، امروز فرهنگ ما- آنسان که در رفتارِ هر روزهمان با هم میهنانمان جلوه میکند- حال خوشی ندارد. هیچ التجایی هم به گذشتههای باشکوه و سوابقِ پُرافتخارِ تاریخی، شرم و ننگ منقوش در بافتارِ اجتماعی ایرانِ امروز را نمیتواند زدود، مگر آنکه همه ما ایرانیان با حفظِ همه مبانی اعتقادی خویش، اعتقادات دیگران را به کمال بپذیریم و برای آن حرمت قائل گردیم.
دوستان من، امروز در ایران عرصه روز به روز بر دگراندیشان تنگ و تنگتر میگردد، و این واقعیتی است که با پناه گرفتن پسپشت شاهنامه فردوسی و مثنوی معنوی و دیوان حافظ نمیتوان چشم بر آن فرو بست. روایت منسوب به حسینبی علی، امام سوم شیعیان، را شنیدهاید که میگویند سرانجام خطاب به دشمنانی که قصد جانش را داشتند گفت: اگر دین ندارید دستکم آزاده باشید! امروز آزادگی در ایران ارزشِ برتری شمرده نمیشود؛ اگر میشد وهنی چنین بزرگ بر آدمیان نمیرفت.
در ایرانِ امروز حقوقِ مدنیِ ایرانیانِ یهودی و مسیحی و زردشتی و مسلمان سنیمذهب در قالبِ قوانین و مقرراتِ گاه متناقص و متضاد مذهب شیعه جعفری تبیین میگردد، و ایرانیان بهایی در مقام پیروان کیشی که مطلقاً به رسمیت شناخته نمیشود، به اتهامِ کُفر و اِلحاد، عملاً از حقوقِ مسلمِ شهروندی- به ویژه از حق تحصیلات عالی در دانشگاههای کشور- محرومند. امروز در ایران غیرروحانیان با روحانیان برابر نیستند و حقوق شیعیان غیر دوازدهامامی با شیعیان دوازدهامامی برابر نیست. امروز در ایران حقوق زنان با مردان برابر نیست. در یک کلام، اساسِ حکومتِ امروزی ایران نه بر برابری حقوقِ آحادِ افرادِ ملت، که بر انواع تبعیضاتِ قومی، مذهبی و جنسی نهاده شده است. و این تازه در سطحِ قوانین است نه در انواعِ مراحلِ اجرایی که حتی قوانینِ موجودِ خودِ نظام را زیر پا میگذارند و مفهوم قانون و قانونمندی را یکسره از درون تُهی و پوک میکنند. در ایران امروز دستاندرکارانِ حکومت از نمایندگانِ سازمانِ مللِ متّحد و دیگر سازمانهای بینالمللی میخواهند تا بهاییت را مذهب قلمداد نکنند.
و آنگاه که از کلیاتِ قانون و مقررات در میگذریم و به مواردِ منفرد میرسیم، همین لعابِ نازکی هم که رویه انواع تبعیضات را میپوشاند خُرد میشود و فرو میریزد و در زیر آن سطح چرکینی از حکومتی ظاهر میگردد که در بندبندِ خویش کمترین اعتقادی به حقوقِ بشر ندارد، تا بدانجا که به راستی حتی نقل جزئیات ستمی را که بر افرادی همچون اولیا روحیزادگان یا بهمن سمندری یا ذبیحالله محرمی رفته است را دشوار میسازد. شاید یکی از خُسرانبارترین مواردِ تعدّیاتِ مقاماتِ دولتی ایران به ایرانیانِ بهایی، یورشهای گهگاه مامورانِ امنیتی نظام باشد که طی آنها کتابها و کامپیوترها و دیگر ابزار آموزشی آنان مصادره میگردد، دانشجو و استاد دستگیر میشوند، و افرادی از ایشان به حبسهای درازمدت محکوم میگردند.
اما علّتِ این که من در این گفتار در خصوص ستمی که به هممیهنان بهایی ما میشود به تفصیل بیشتری سخن گفتم عمدتاً این است که، در این میان، تبعیض علیه بهاییان بیش از سایرِ مواردِ تبعیضات مذهبی، جنبه فرهنگی نیز دارد و فقط در مقوله تبعیضاتِ سیاسی- حقوقی یا عقیدتی- مذهبی نمیگنجد، بدین معنا که بسیاری روشنفکران و چپگرایانِ ایرانی و نیز عامه مردمِ ایران، خواه در گذشته و خواه امروز، و حتی در فضاهای غربت نیز، دچار تعصباتِ کوری هستند که نظرِ آنها را در مورد بهائیان نامساعد میکند. به دیگر سخن، مشکل تبعیض علیه ایرانیان بهایی بیش از دیگر انواع تبعیضاتِ مذهبی، متأسفانه در بافتار فرهنگِ ایران نیز ریشه دوانده و صدمات و ضایعاتی را موجب شده که عواقب ناگواری در بر خواهد داشت. این موضوع آخرین بخش سخن امروز را تشکیل میدهد.
در سالهای اخیر، شاید به دلیلِ تداومِ حرکت جامعه مدنی و کوششهای کوشندگان در سطوح و طبقاتِ مختلفِ جامعه ایران، فضاهای تازهای برای طرح گفت و شنودهای مفیدی در خصوصِ ضرورتِ احترام به آزادیهای فردی، حقوق شهروندی، و لزوم مدارا با همه دگراندیشان و دگرباشان ایجاد شده است. در عین حال، حتی در همین روزها و هفتههای اخیر نیز، مأموران امنیتی و کارگزاران دولت ایران، دستاندازیها و تعدّیات جدیدی را آغاز کردهاند، که حتی شخصیتهای شناختهشدهای همچون شیرین عبادی نیز از آن مصون نماندهاند. اینها همه نشانههایی از یک تهاجمِ جدید است علیه حقوق مدنی شهروندانِ ایرانی که خبرگزاری جمهوری اسلامی، بعضی سازمانهایِ دولتی، و رسانههایی همچون روزنامه کیهان در صف مقدم آن قرار دارند. این بار، اما، لبه تیز این تهاجم متوجه ضعیفترین حلقه این زنجیره بههم بسته است، که بهائیان بیگناه و بیپناه باشند. پیشفرضِ این تهاجم شاید این باشد که حال که در خصوص فقیه معتبری همچون آیتالله منتظری نمیتوان جز خانهنشین کردن او کاری انجام داد، شاید بتوان با برانگیختن تعصّبات مذهبی عامّه مردم حرکتی را سامان داد که بتواند حریفان را از میدان دفاع از حقوق بشر بیرون براند. حال اگر مردم ایران، در امر دفاع از حقوق مدنیِ همه ایرانیان، با شهروندان بهایی و دیگر کسانی که آماج ایذاء و آزار حکومتند همراه و همپا باشند، این کوشش میتواند بینتیجه بماند و حتی مهاجمان را نیز متوجه بیهودگی کار خود کند.
به راستی برای کوشندگانِ حقوقِ بشر در ایران، آشنایی بیشتر با اصولِ دیانتِ بهایی از ضروریات است، نه تنها از نظرِ دستیابی به سرچشمههای حرکتهای اجتماعی که سرانجام این آیین را پدید آورد، بلکه از این نظر که ما را با دیرپایی خصومتِ مُتِشَرِعانِ شیعه مذهب با این آیین نو آشنا میکند. حقیقت این است که آن گونه آرمانخواهی که در بسیاری از متون ادب فارسی، به ویژه در نحله عرفانی آن میتوان دید و نمود، در تفکر بنیانگزاران این دیانت نیز مشهود است؛ و همین امر سرچشمه الهام موثری بوده است در تدوین و تکوینِ افکارِ کسانی همچون سیدعلی محمد باب. بدین ترتیب، نهضتِ باب را میتوان از پدیدههای متاخرِ تفکرِ الحادی دانست که در ایرانزمین پیشینهای دیرینه دارد. از سوی دیگر هیچ آیین مذهبی را نمیتوان یافت که بیش از دیانت بهایی، زمینههای لازم را برای بهکار انداختن اسناد سازمان ملل- و از جمله اعلامیه جهانی حقوقِ بشر - فراهم کرده باشد. از این رو، برای کسانی که بهراستی بر این باورند که پایههای اخلاقی زندگیِ جمعیِ نوعِ انسانی میبایست ناگزیر بر آیینِ مذهبی استوار باشد- یعنی برایشان پایبندی به اصولِ اخلاقی در خارج از نظامهای اندیشه دینی یا اصلاً قابلِ تصور نیست و یا کفایت نمیکند- این آشناییها میتواند نه تنها راهگشا باشد، بلکه راهنمای مهمی نیز خواهد بود در برونرفت ازتناقضات بسیاری که حضور حکومت جمهوری اسلامی ایران، امروزه روز، برای مسلمانانِ معتقد به طور کلی و به ویژه برای شیعیان در ایران امروز پدید آورده است. سخن آخر در این زمینه این است: آنگاه که پای تعَهُد به تأمین حقوقِ بشر در جامعهای همچون ایران در میان است، همه ایرانیان میتوانند و باید با ایرانیان بهایی همسو و همصدا باشند.
در عینِ حال، این نکته هم گفتنی است، و شاید پایانی بایسته بر این سخنرانی در این جمع باشد: دفاع از حقوقِ بشر معنایی بس وسیعتر از دفاع از حقوق هممسلکان و همکیشان دارد. دفاع یک کوشنده بهایی از حقوقِ شهروندی بهائیان در ایران امروز، کار بسیار پسندیدهای است، ولی فعالیتِ حقوقِ بشری نیست! دفاع یک ایرانیِ یهودی، یا ارمنی، یا زردتشتی از حقوقِ شهروندی یهودیان و مسیحیان و زردشتیانی که بیتردید در جایجای جهانِ امروز آماجِ انواع اذیت و آزارند، دفاع از گروه خودی است، در برابر گروه غیر، و نه در نهایت در برابر واقعیت ستم و آزار، به مثابه حربهای برای در کردن اینان از میدانهای اجتماعی. کارِ دفاع از حقوقی بشر هنگامی معنا و اهمیتِ دقیق خود را مییابد که مسلمانانی همچون شیرین عبادی، یا مهرانگیز کار، یا دیگرانی از این دست، در مقامِ دفاع از حقوقِ شهروندی ایرانیانِ بهایی قد علم میکنند، چرا که در اینجا آنچه کوشنده را به فرد تحتستم میپیوندد، نه اشتراک مذهبی که انسانیت مشترک ایشان است. هرگاه بتوان هدفِ مشترکِ مثبت و عامی هم در این گونه دفاع از حقوق بشر جست، میبایست به ساحتی اندیشید، از تاریخ و فرهنگ که در آن اصلِ تنوعِ آراء و افکار، و نظاره گلهای رنگرنگیکه میتواند در دشتی واحد بروید، در خود و به خاطرِ خود مثبت و مفید ارزیابی میشود. شاید یکی از فاجعهبارترین صدماتی که موجهای پیدرپی سرکوب نیروهای کثرتگرای ایران- از کانون نویسندگان ایران در سالهای نخست انقلاب گرفته تا اعدامهای تابستان ۱۹٨٨، تا سعیدی سیرجانی و قربانیان قتلهای زنجیرهای، تا یورشهای اخیر به بهائیان و دگراندیشان و دگرباشان دیگر- در پی داشته است، تقلیل گونهگونی فرهنگی ایران باشد.
شاید حکومتمدارانِ ایرانِ امروز، با راهاندازی هر یک از این خیزابهای ویرانگر، خود را گامی نزدیکتر به انگاره ذهنی خود- که همانا برپا ساختن «ملت مسلمان ایران» یا «امت اسلام» است بپندارند. چنین تصوری، امّا بر جَهلی مُرکب استوار است که خود نشان بیخبری ایشان از تاریخِ اسلام در سرزمینِ ایران و از غنایِ شگفتانگیزی است که این تنوعِ ظرفیت، این همزیستی شکننده، این اشتراکِ پُرتَنِش، این واقعیتِ ایمانِ فردی به آیینی و مذهبی و درکِ ناگزیریِ همبودِ انسانی با دیگری، دیگرانی، که به همان اندازه به آیین مذهب خود ایمان دارند، به آداب و ادبیاتِ روئیده بر این دشتِ پهناور بخشیده است.
اجازه میخواهم از همین جا نقبی به شعری بزنم که در خلال تنظیم این سخنرانی همچنان در ذهن من جستوخیز میکرده. در این شعر بانوی یگانه شعر فارسی، سیمین بهبهانی، با الهام از آیه قرآنی «اَفَلَا یَنْظُروُنَ اِلَی الِایِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ» (آیا نمینگرند به شتر که چگونه ساخته شد). [سوره الاعلی، آیه هفدهم] مخاطبانِ معاندِ خود را به نظارهای دعوت میکند که میتواند سرنوشت مَحتومِ همه حکومتمدارانی باشد که با رفتارِ خود صبر و حوصله مردم را به پایان رساندهاند. به نظر من، بهبهانی در این شعر دقیقاً به کُنه مُعضَلی رسیده است که در عنوان سخنِ امروزِ من مندرج است: چگونه آن نظام سیاسی که روزگاری داعیه بازگرداندن کرامتِ انسانی را به فردفردِ شهروندانِ ایرانی داشت، در گذاری سی ساله، چندان از درون تهی گشت که کارگزارانش امروز، نه نیروی مذهب را در کارِ تزکیه انسان درک میکنند و نه آن آزادگی را دارند که افرادِ آدمی را صرفاً به مثابه انسان و نه به دلیل تَعلّقشان به این گروه زبانی، نژادی یا مذهبی- چنانکه هستند بپذیرند. آیا سرنوشت اینان جز آن خواهد بود که در این شعر، شتر با ساربان میکند؟
و نگاه کن به شتر، آری، که چگونه ساخته شد، باری
نه ز آب و گل که سرشتندش، زسراب و حوصله پنداری
و سراب را هم دانی که چگونه دیده فریب آمد
و سراب هیچ نمیداند، که چگونه حوصله میآری
و چگونه حوصله میآری، به عطش به شن به نمک زاران
و حضور گستره را دیدن، به نگاهی از سر بیزاری
و نگاه کن که نگاه این جا، ز شیار شوره نشان دارد
چو خطوط خشک پس از اشکی، که به گونههات شود جاری
و به اشک بین که تهی کردت ز هر آن چه مایهی آگاهی
و تو این تهی شده را باید، ز کدام هیچ بیانباری
و در این تهی شده میبینی، هیمان اشتر عطشان را
که جنون بر آمده با صبرش، نمود سبک به گران باری
و جنون دونیشهی رخشان شد، به صف خشونت دندانها
که ز صبر کینه به بار آید، که زکینه زخم شود کاری
و نگاه کن که به کین توزی، رگ ساربان زده با دندان
ز سراب حوصله تنگ آمد - و نگاه کن به شتر آری...
توضیح: آنچه در اینجا میخوانید باز نوشته دو سخنرانی ایراد شده است در تابستان ۲۰۰٨، یکی در سمینار «بررسی موانع دفاع از حقوق بشر در ایران» در شهر سنخوزه، ۲۲-۲۰ ژوئن؛ دیگری در هجدهمین اجلاس سالانه «انجمن دوستداران فرهنگ ایرانی» در شهر شیکاگو، ٣۱ ژوئیه تا ٣ اوت.
اکبر گنجی: قتل های زنجیره ای پروژه ای حکومتی بود
آذرماه امسال دوازدهمین سالگرد قتل هایی است که در ایران به قتل های زنجیره ای معروف شده اند. اگرچه ۱۲ سال پیش، شش تن از فعالان سیاسی و روشنفکران دگراندیش با فاصله ای اندک از یکدیگر کشته شدند، اما در جریان رسیدگی به پرونده قتل های زنجیره ای تنها نام داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده مطرح شد و جمهوری اسلامی نام پیروز دوانی و مجید شریف را در شمار قربانیان قتل های زنجیره ای قرار نداد.
با پذیرش مسئولیت قتل های زنجیره ای از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و نسبت دادن آن به عده ای از عناصر خودسر این وزارتخانه، به رغم اطلاع رسانی های اندک رسمی، برخی از روزنامه نگاران این پرونده را پیگیری کردند.اکبر گنجی از جمله این روزنامه نگاران بود. او پس از همین پیگیری ها، به زندان افتاد و با اینکه بیش از چهار سال پیش از ایران خارج شد، اما دیگر به این پرونده نپرداخت.
او در این گفت و گو، برای اولین بار از هنگام نگارش مقالاتی در باره قتل های زنجیره ای در روزنامه های اصلاح طلب، به این موضوع پرداخته و به سوالات مطرح شده در باره نحوه پیگیری این پرونده پاسخ گفته است.
۱۲ سال از مطرح شدن پرونده قتل های زنجیره ای می گذرد و این پرونده از نظر خانواده کشته شدگان و وکلای آنها و همچنین از نظر بسیاری از فعالان سیاسی و مدافعان حقوق بشر باز است، اما از نظر جمهوری اسلامی به این پرونده در دادگاه رسیدگی شده و متهمان هم به مجازات رسیده اند و در واقع این پرونده بسته شده است. شما به عنوان یکی از کسانی که از ابتدا درگیر این پرونده بودید سرنوشت آن را چطور می بینید؟
بشنوید
در صحبت خود اشاره کردید که نظام جمهوری اسلامی مایل نبود یا خواستار این نبود که همان میزان از اطلاعات هم در آن زمان منتشر شود و پرونده تا همین حد هم پیگیری و بررسی شود. با وجود این، نقطه آغاز این پرونده صدور اطلاعیه وزارت اطلاعات بود که در نوع خودش تاریخی قلمداد شده است. به هرحال این بخشی از حاکمیت بود که اعلام کرد و پذیرفت که این قتل ها از سوی یک دستگاه رسمی، از سوی یک وزارتخانه، وزارتخانه ای که مسئول امور اطلاعاتی و امنیتی کشور است صورت گرفته. بنابراین شما چطور می گویید که حاکمیت نمی خواست این پرونده باز شود؟
اول اینکه قتل ها که از آن زمان آغاز نشده است. قتل ها از خیلی خیلی قبل بود. از خیلی قبل بود که این ترورها در داخل و خارج صورت می گرفت و آن نقطه اتفاقا نقطه آغاز نیست، به یک معنا نقطه اوج جریان است. یعنی بعد از اینکه این جریان ها افشا شد و روزنامه نگارانی کوشیدند آنها را افشا کنند و همه داشتند در مورد این قتل ها گفتگو می کردند و می نوشتند.بحث که داغ داغ شد در یک نقطه ای وزارت اطلاعات که آن هم بخشی از حاکمیت نیست بلکه عین حاکمیت است، رسما مسئولیت این ترورها را پذیرفت. منتهی گفت این قتل ها را گروهی از عناصر خودسر پرسنل این وزراتخانه انجام داده اند، که این نکته البته واقعیت نداشت.
از نظر شما ماهیت این پرونده و این قتل های سیاسی تا چه اندازه جناحی بوده است؟
ببینید، اینها را من اصلا قبول ندارم که این پروژه یک پروژه قتل های جناحی بوده، بلکه باید گفت که این قتل ها پروژه رژیم بوده است. همان طور که من قبلا هم گفته ام این رژیم یک رژیم سلطانی است و در رژیم سلطانی قدرت اصلی و اختیارات اصلی در دست سلطان است.سال ۱۳۶۸ که آقای خامنه ای به رهبری انتخاب می شود و همزمان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی هم شروع می شود، تا سال ۱۳۷۵ یعنی این ۸ سال اوج ترورهای مخالفان در داخل و خارج از کشور است.
اگر شما به این دوره نگاه بکنید می بینید که یک نکته حائز اهمیتی روی می دهد. یعنی درست در همان سال ۱۳۶۸ که آقای خامنه ای روی کار می آید، تحولات اروپای شرقی شروع می شود. یعنی فروپاشی آن دول اروپای شرقی، چکسلواکی، لهستان، مجارستان، رومانی، بلغارستان، آلمان شرقی؛ تمامی آن حکومت ها از اوت ۱۹۸۹ تا آخر سال فرو می پاشند. دو سال بعد هم در سال ۱۹۹۱ اتحاد جماهیر شوروی فرومی پاشد.
آغاز اینها درست همدوره با آغاز رهبری آقای خامنه ای بوده است. ایشان این تحولات را به دقت نگاه می کرده و این نگرانی برایش وجود داشته که عینا همین وقایع در جمهوری اسلامی تکرار شود.
لذا این قتل ها یک پروژه حکومتی بود که خود آقای خامنه ای هم پشت آن بود و شروع کردند به ترور مخالفان در داخل و خارج کشور و تعداد زیادی از مخالفان را در خارج کشور در همین دوره ۸ ساله ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی ترور کردند که اوج آن به دادگاه میکونوس کشید که کل اتحادیه اروپا سفرای خودش را از ایران بیرون کشید.
بعدها در دوره اصلاحات که موج های جریان های اجتماعی به انفجار دوم خرداد انجامید و حکومت موقتا به کما رفت و اینها موقتا دیدند که کاری از دستشان بر نمی آید چنان ترسیدند که واکنش تندی نشان دادند و ترورها را دوباره شروع کردند تا قال قضیه را بکنند.
درواقع تحلیل آقای خامنه ای این بود که عین همان تحولی که در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد، دارد در ایران اتفاق می افتد.
آقای گنجی، شما می گویید که این قتل ها و ترورها به گفته شما یک پروژه حکومتی بوده است. براساس چه اسناد و مدارکی این بحث را مطرح می کنید؟
موقعی که این قتل ها در سال ۱۳۷۶ دوباره تکرار شد، آقای خامنه ای در تیرماه سال ۱۳۷۸ مقامات جمهوری اسلامی را جمع کرد صراحتا سخنرانی کرد و به آنها گفت که " من به یک جمع بندی رسیده ام و جمع بندی من این است که یک طرح همه جانبه آمریکایی برای فروپاشی نظام جمهوری اسلامی طراحی شد و جوانب آن از همه جهت سنجیده شد. این طرح، طرح بازسازی شده ای است از آنچه که در اتحاد جماهیر شوروری اتفاق افتاد. به نظر خودشان می خواهند همان طرح را در ایران اجرا کنند، دشمن این را می خواهد."آقای خامنه ای بعدا گفت منتهی آنها ۴ اشتباه کرده اند. اشتباه اولشان این است که آقای خاتمی گورباچف نیست. اشتباه دومشان این است که اسلام کمونیسم نیست. اشتباه سومشان این است که رژیم جمهوری اسلامی دیکتاتوری پرولتاریا نیست. اما مهم ترین نکته ای که ایشان گفت این است که گفت ما اینجا رهبری بی بدیل داریم که در اتحاد جماهیر شوروی این رهبری بی بدیل وجود نداشت. . .
آقای گنجی، برای اینکه در چهارچوب بحث بمانیم، ببینید شما امروز بعد از ۱۲ سال صحبت از این می کنید که قتل های سیاسی ، یک پروژه حکومتی بوده. اما همین پرونده در آن زمان به موضوع منازعه بین دو جناح رقیب سیاسی بدل شد مثل موضوعات دیگر. یعنی از یک طرف در واقع اصلاح طلبان، محافظه کاران را متهم می کردند که با این کار درصدد بودند که دولت آقای خاتمی را تضعیف بکنند یا حتی موجب سقوط آن بشوند، خود آقای خاتمی در این باره گفت که دولت او هر ۹ روز با یک بحران روبه رو بوده است. از طرف دیگر محافظه کاران اگرچه به هرحال به صورت رسمی همان طور که در اطلاعیه وزارت اطلاعات گفته شد این قتل ها را به گروهی از عناصر خودسر وزارت اطلاعات منتسب کردند، ولی دیده شد که حتی در تلویزیون و به صورت رسمی کسانی مثل روح الله حسینیان و خیلی های دیگر همچنان از سعید امامی دفاع کردند و درواقع قتل ها را به عناصری اصلاح طلب در درون وزارت اطلاعات نسبت دادند و گفتند آنها درصدد بودند که بین آقای خاتمی و دولت او و رهبری نظام فاصله و شکاف ایجاد کنند. یعنی این پرونده درعمل به یک موضوع مورد مناقشه و منازعه بین دو جناح سیاسی تبدیل شد. در چنین پس زمینه ای بود که پیگیری ها و یادداشت های شما منتشر می شد که طبیعتا به سود یک جناح و به زیان جناح دیگر بود. آیا شما امروز در این مورد به برداشت دیگری رسیده اید؟
ببینید، چندین نکته درصحبت های شما بود. اولا یک نکته این است که ما دقیقا در همان زمان هم می گفتیم که کار رژیم است. اینکه بین جناح اصلاح طلب و جناح مقابل چه می گذشت یک بحث است، اینکه ما چه می گفتیم یک بحث دیگر است.بنده موقعی که مفاهیم عالیجناب سرخ پوش، عالیجناب خاکستری پوش، عالیجنابان خاکستری پوش، شاه کلید و اینها را ساختم، تمام اینها دقیقا به مهره های اصلی رژیم می خورد که خود آقای خامنه ای و سران رژیم بود. اصلا این طور نبود که بحث بر سر یک جناح باشد.
عالیجناب عالیجنابان خاکستری پوش شخص خود رهبر بود. بحث بنده سر یک جناح نبود. یعنی دقیقا ما همان زمان هم همین را می گفتیم و نوک حمله، حداقل تیپ هایی مثل من، به آقای خامنه ای بود و ما می گفتیم که کار، کار اوست.
آقای گنجی، آیا قبول ندارید که برداشت عمومی از یادداشت های شما درواقع چیز دیگری بوده است؟ یعنی عالیجناب سرخ پوش به مراتب بیشتر در اذهان عمومی برجای ماند تا عالیجناب خاکستری پوش، و نقش اکبر هاشمی رفسنجانی در آن پیگیری ها بسیار پررنگ تر دیده می شد تا کسان دیگر؟
نخیر. این طور نبود. اول اینکه آقای هاشمی رفسنجانی هیچ موقع خودش را با هیچ کدام از جناح ها نمی دانست و نمی داند، این نکته اول.نکته دوم اینکه بنده موقعی که گفتم عالیجناب سرخ پوش آنجا هم شرح دادم که این مفاهیمی بود که من از انقلاب فرانسه قرض گرفتم. قبل از انقلاب فرانسه موقعی که ترورها در این کشور صورت می گرفت یک ریشیلیو عالیجناب سرخ پوش بود که همه فکر می کنند که قتل ها کار اوست، ولی در پشت پرده حکم قتل ها را یک عالیجناب خاکستری پوش می داد. بنده گفتم که اگر مدعای خاندان آقای هاشمی را بپذیریم که آقای رفسنجانی در قتل ها هیچ کاره بوده، پس آقای هاشمی می شود عالیجناب سرخ پوش، و احکام قتل ها را عالیجنابان خاکستری پوش دادند که در راس آنها هم عالیجناب عالیجنابان خاکستری پوش است.
نکته دیگر این است که در همان دوره، ما داشتیم آقای خامنه ای را می زدیم و اتفاقا تلقی از آن، عکس آن چیزی است که شما می فرمایید. دلیلش هم این است که موقعی که من اینها را می نوشتم آنها به شدت ناراحت بودند. همه جناح مقابل می گفتند که تو داری آقای خامنه ای را می زنی.
وقتی در دادگاه کنفرانس برلین، من آنجا اسم تعدادی از عالیجنابان خاکستری پوش را آوردم و گفتم علی فلاحیان، دری نجف آبادی، محسنی اژه ای حکم ترورها را می دادند، روزنامه کیهان و روزنامه رسالت با خوشحالی اسامی را چاپ کردند و اعلام کردند الحمدالله که اکبر گنجی اسامی را گفت و دامن بزرگان پاک شد.
یادم است که یک روز قبل از دادگاه من، سعید مرتضوی که آن زمان رئیس دادگاه ۱۴۱۰ بود، با دادستان آمدند و من را به یک اتاق بردند و با من صحبت می کردند. مرتضوی می گفت تو بیا در دادگاه بگو که آقا [آیت الله علی خامنه ای] در این قتل ها نقشی نداشته، هر کس دیگری را دوست داری بگو، ما آزادت می کنیم بروی. یعنی آنها زمانی که من را بازداشت کرده بودند تمام حرفشان با من این بود که تو داری می گویی که کار آقاست.
به روزنامه ها اشاره کردید. ببینید، اگر به روزنامه های آن دوره برگردیم، لااقل در آن مقطع زمانی یک رویکرد عمده در بین طیفی از اصلاح طلبان و روزنامه های آنها انتقاد از اکبر هاشمی رفسنجانی بود اما نه انتقاد از آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی. چگونه شما می توانید این موضوع را تبیین کنید که هدف یادداشت ها و پیگیری های شما چیز دیگری بوده که در تضاد و رویارویی آشکار با رویکرد آن روزنامه ها در آن زمان بود؟ چطور آن روزنامه ها یادداشت های شما را منتشر می کردند؟
ببینید، اولا دو تا نکته را روشن بکنیم، وقتی که امروز از فاصله به گذشته نگاه می کنیم، دو تا واقعه در آن زمان اتفاق افتاده است. یکی واقعه قتل های زنجیره ای و افشاگری هایی که به نام قتل ها می شد و نکاتی که پیرامون قتل ها نوشته می شد. یکی هم حادثه ای پیش از انتخابات مجلس ششم بود. این دو تقریبا یک مقارنه زمانی پیدا کردند.لذا اگر یک حجم وسیعی فعالیت علیه اکبر هاشمی رفسنجانی صورت گرفته که به مجلس ششم وارد نشود و همه احساس می کردند که این آدم به دلیل سوابقی که داشته نباید وارد آن مجلس شود، این یک بحث است. یک بحث دیگر این است که ما بگوییم در پرونده قتل ها نوک اصلی حمله، هاشمی بوده. نه، چنین نبوده، اگر گفته شود این اشتباه است. یعنی مستندات تاریخی هم ندارد که کسی بگوید.
اما اینکه روزنامه ها چه کار می کردند. ببینید اولا روزنامه های آن دوره را لزوما نمی شود با گروه های اصلاح طلب یکی دانست. درست است که این روزنامه ها امکان می دادند که این حرف ها در آن نوشته شود ولی لزوما نمی شود گفت که آن روزنامه ها لزوما در دست گروه ها و احزاب اصلاح طلب بود.
اما به هرحال آن رونامه ها آن امکان را فراهم می کردند و گروه های اصلاح طلب هم از این نوع پرونده ها استفاده خودشان را بردند. دقیقا این کار را کردند، نه اینکه نکرده باشند.
در این تردیدی نیست که به هرحال این پرونده، پرونده ای فوق محرمانه بوده است. حتی خانواده های قربانیان یا وکلای آنها نتوانستند به تمامی پرونده دست پیدا بکنند، به بخش هایی از آن دست پیدا کردند، و دسترسی آنها محدود بود و افراد معدودی به این پرونده و اطلاعاتش دسترسی داشتند. شما که در آن زمان به عنوان یک روزنامه نگار فعالیت می کردید چگونه به این اطلاعات دست پیدا می کردید؟ منابع اطلاعاتی شما چه بود؟
ببینید، شما که الان در جوامع آزاد مثل آمریکا و اروپا زندگی می کنید، می دانید در اینجا هم روزنامه نگاران منابعشان را لو نمی دهند با اینکه در جوامع آزاد هستند. حتی در آمریکا چند سال پیش برای پرونده خیلی مهمی به یک روزنامه نگاری گفتند که منبع خود را باید بگویی، هر کاری کردند او نگفت و زندانی اش کردند. این طور نیست که در یک جامعه کاملا دمکراتیک و آزاد هم روزنامه نگاران بیایند منابع خودشان را لو بدهند.
شما قطعا بدانید که برای آن خبرها منابع معتبر داشتم و تحلیل نبوده. برای همین بود که بنده همیشه می گفتم اگر جرات دارید بنده را محاکمه علنی بکنید راجع به قتل های زنجیره ای. و اینها حاضر نشدند که این کار را بکنند. ادعای بنده این بود که شما یک دادگاه علنی بگذارید راجع به قتل های زنجیره ای.لذا آنها به دلیل قتل های زنجیره ای بنده را گرفتند ۶ سال زندان کردند ولی به آن اتهام من را محاکمه نکردند، به اتهام الکی کنفرانس برلین و یک چیزهای دیگر محاکمه کردند، که باز من از همان فرصت اندک دادگاه کنفرانس برلین هم آن میزانی که برای من در دفاعیات خود امکان پذیر شد راجع به قتل ها و اعدام های ۱۳۶۷ حرف زدم.
ولی مسئله این بود که اگر دست ما خالی بود، اگر آنها احساس می کردند که یک چیز ساختگی است، چرا ما بارها و بارها این را اعلام کردیم و قبول نکردند؟ چرا بنده موقعی که زندان بودم، از درون زندان نامه نوشتم به آقای محسنی اژه ای و علی فلاحیان که وزیر سابق اطلاعات دعوت کردم بیایید در تلویزیون مناظره می کنیم، بنده از همین زندان می آیم، راجع به همین قتل ها، و بنده اثبات می کنم که شماها بودید، حکم دادید، در این قتل ها بودید. چرا نپذیرفتند؟ آنها می گفتند دروغ است، خب پس چرا این کار را نکردند؟ چرا ما را به دلیل دروغ محاکمه نکردند؟ مگر آنها نمی گفتند که اینها دروغ است.
آقای گنجی، طبیعتا منظور من این نبود که شما اینجا از منابع خود اسم ببرید. ولی سوال را این طوری می پرسم آیا شما به این اطلاعات و به این پرونده دسترسی مستقیم داشتید؟
به پرونده که نه. اگر منظورتان به پرونده ای است که در دادگاه است و تشکیل شده بود، نه، بنده هیچ ارتباطی، هیچ دسترسی نداشتم.به طورکلی، آیا از مکانیزمی که در وزارت اطلاعات و نهادهای مرتبط با آن عمل می کرد، از سازوکارهایی که در آنجا بود و از افرادی که آنجا بودند، شما اطلاعات مستقیم داشتید یا منابع اطلاعاتی وجود داشتند که این اطلاعات را به شما می دادند؟
ببیند، بنده هیچ موقع در عمرم نه وزارت اطلاعات بودم و نه با وزارت اطلاعات همکاری داشتم. اما یک روزنامه نگار از هر راهی استفاده می کند تا به خبرهای صحیح برسد.بنده چیزی که می توانم خدمت شما بگویم این است که منابع من کاملا معتبر بوده و منابع درست و حسابی بوده و صددرصد به آنها اطمینان داشتم. آن قدر اطمینان داشتم که من همیشه خواهان این بودم که در باره قتل های زنجیره ای دادگاه علنی بگذارند، و در آن دادگاه بنده مستندات و شواهد خودم را ارائه بکنم. حرف من هم این بوده که این قتل ها پروژه حکومت بوده است.
شما به عنوان یک روزنامه نگار چطوری نسبت به درستی اطلاعاتی که در اختیارتان قرار می گرفت مطمئن می شدید یا اینکه چگونه اطمینان پیدا می کردید این منابعی که اطلاعات را به شما می دهند به صورت گزینشی بخش هایی از این اطلاعات را و جزئیات پرونده را در اختیار شما قرار نمی دهند که شما در یک مسیر مشخص حرکت کنید؟
کسی نمی تواند بگوید تمام اطلاعات یک پرونده را دارد. بنده الان هم چنین ادعایی ندارم. یک روزی که گذار به دمکراسی صورت بگیرد و این پرونده ها گشوده شوند شاید - تازه کسی نمی تواند صددرصد بگوید- آن موقع تمام جزئیات این نوع پرونده ها روشن شود.این چیزی که است شما باید با متدهایی که دارید و می آموزید با آن صدق و کذب برنامه ها را بسنجید، نه اینکه ببینید آیا کسانی می خواهند شما را به مقصد خاصی هدایت بکنند یا هدایت نکنند. ولی آن چیزی که برای بنده در ۳ دهه اخیر روشن است، این بوده که این یک پروژه حکومتی سرکوب و حذف مخالفان بوده که از بالا برنامه ریزی شده بوده، و مخالفان را در داخل و خارج ترور می کردند.
شما آیا پاسخی برای این سوال دارید که آن منابع معتبر از نظر شما که این اطلاعات را در اختیار شما می گذاشتند و دسترسی مستقیمی به جزئیات این حوادث و پرونده داشتند، چرا هرگز خودشان پا پیش نگذاشتند و بیشتر این اطلاعات عموما از طریق شما و تا حدی از طریق آقای عماد الدین باقی در آن زمان مشخص منتشر و علنی می شد؟
این نکته درست مطرح نمی شود. درست مطرح شدن آن این نیست که کسانی به ما اطلاع می دادند. درست مطرح شدن آن این است که ما دنبال اطلاعات می رفتیم. ما تحقیق می کردیم، ما به هر دری می زدیم، ریسک می کردیم، خطر را می پذیرفتیم، و این اطلاعات را کسب می کردیم و منتشر می کردیم، در شرایطی که شرایط بسیار بسیار خطرناکی بود.من گاهی برای به دست آوردن این اطلاعات ریسک های خیلی خیلی بزرگی کردم که الان از گفتن آن معذورم، ولی شاهدانی داشته ام در بین دوستان نزدیک ما که مشهور هستند و همه آنها را می شناسند، و من نمی خواهم الان اسم آنها را بگویم برای اینکه مشکلی برای آنها پیش نیاید.
ولی ریسک های خیلی خیلی عظیمی بوده، گاهی برای گرفتن یک خبر بنده مجبور می شدم به جاهایی بروم که امکان داشته اصلا دیگر برنگردم، یعنی کشته بشوم. این اطلاعات این جوری جمع آوری شده. لذا ما این خطر را می کردیم. ما که می گویم منظور اکبر گنجی نیست، بلکه کلیه کسانی است که در آن زمان راجع به این قتل ها تحقیق می کردند و جستجو می کردند تا آنها را افشا بکنند.
آقای گنجی، هیچ وقت به نوشته های شما در همان دادگاه هایی که البته علنی نبود استناد شد؟ از شما به عنوان مطلع سوال شد؟ دو طرف پرونده یعنی وکلای خانواده های قربانیان یا مسئولان دادگاه، هیچ وقت از شما در این زمینه سوالی کردند ؟
بنده حداقل دو بار احضار شدم. یک بار به دادسرای نظامی احضار شدم و یک بار هم رسما به وزارت اطلاعات.در دادسرای نظامی بنده به صراحت تهدید شدم که شما حق ندارید از همین تعداد [چهار قتل] بالاتر بروید.
مسئله این بود موقعی که ما قتل ها را افشا کردیم و مدام می گفتیم اینها از قبل بوده و تعداد خیلی زیادی بوده و پای آن هم به خود آقای خامنه ای می رسد، آقای خامنه ای آقای خاتمی را خواسته بود و دو مورد را به ایشان گوشزد کرده بود. یکی اینکه نه به لحاظ افقی باید به گذشته رفت و نه به لحاظ عمودی به بالا. به لحاظ افقی گفته بودند همین ۴ تا قتلی که در زمان شما صورت گرفته، به همین ۴ تا قتل رسیدگی شود. به لحاظ عمودی هم حداکثر این را پذیرفتند که تا سعید امامی بالا بروند.
لذا بنده موقعی که به وزارت اطلاعات احضار شدم و رفتم آنجا صحبت کردم، آنها خودشان رسما در همان جلسه گفتند ما هم می دانیم بیش از ۳۰۰ ترور صورت گرفته و ما نمی توانیم به اینها رسیدگی کنیم. شما هم حق ندارید از سعید امامی بالاتر بروید.
من در آن جلسه گفتم نمی توانم آقای فلاحیان را مطرح نکنم باید مطرح بکنم، ایشان شاه کلید ماست. آنها هم رسما در همان جلسه گفتند اگر شما بخواهید آقای فلاحیان را مطرح بکنید، خب فلاحیان را هم به دادگاه می آوریم و می گوییم شما در قتل ها بودید و حال بیایید و پاسخ بدهید. او هم می گوید من به دستور مقام بالاترم که آقای خامنه ای است این کار را کردم. لذا ما نمی توانیم آقای فلاحیان را بیاوریم و محاکمه کنیم.
اصلا آنها راه پرونده را همان وسط با کشتن سعید امامی بستند تا این پایینی ها بگویند ما با اینها بودیم و راه بسته شد. تهدید می کردند که شما نباید اینها را بگویید و رسما در وزارت اطلاعات به من گفتند که این تصمیم نظام است که ما الان به شما می گوییم که اگر به همین ۴ تا محدود بمانید و از اینها بالاتر نروید با شما کاری نداریم، ولی اگر بالاتر از اینها بروید و بیشتر از ۴ تا را مطرح بکنید، این تصمیم رسمی نظام است که به شما می گوییم، شما را بازداشت می کنیم، محاکمه می کنیم، ۱۰ تا ۱۵ سال هم زندانی می کنیم. اینها را من فردای همان روز مصاحبه کردم، اعلام کردم.
آقای گنجی، این اصرار بر اینکه قتل های سیاسی محدود به داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده بماند، چه علتی داشت؟
خب، به هرحال مشخص است، می گویند ۴ آدم فاسد خودسر بودند تصمیم گرفتند ۴ نفر را بکشند، تمام شد و رفت. ولی موقعی که شما بگویید این پروژه ای که بعد از رهبری آقای خامنه ای شروع شد و تمام دوران آقای هاشمی رفسنجانی ادامه داشت، ده ها و صدها مخالف در داخل و خارج ترور شدند و وزارت اطلاعات این کار را کرده، آن موقع دیگر نمی توانید بگویید این پروژه حکومت نبوده.آیا مواردی، اطلاعاتی وجود دارد که شما در آن زمان به هر دلیلی منتشر نکرده باشید؟ حالا یا روزنامه ها مایل نبودند آن نکات را منتشر بکنند یا خود شما در آن زمان صلاح نمی دیدید یا فکر می کردید اطلاعات شما شاید کامل و دقیق نیست، به هر دلیل آیا مواردی هست که شما در آن پیگیری ها به دست آورده ولی منتشر نکرده باشید؟
به هرحال بوده، همان میزان هم که نوشته می شد، اگر شما یادتان باشد، با کلی ایما و اشاره نوشته می شد. من مجبور بودم واژگان برای آن جعل بکنم، واژه هایی مثل عالیجناب سرخ پوش، شاه کلید، عالیجناب خاکستری پوش، عالیجنابان خاکستری پوش، بخاطر اینکه بتوانم بنویسم و خیلی چیزها را با ایما و اشاره بنویسم، مثلا بگویم شاه کلید زنگ زد به سعید امامی گفت فلانی را بکشید.شما اینها را باید به حد مقدورات ما در نظر بگیرید. یعنی روزنامه هایی که موجود بود و این روزنامه ها برای بقا و حیات خودشان تا یک میزانی می توانستند ریسک بکنند.
به عنوان آخرین سوال، شما اصولا تاثیر یک چنین پروژه هایی را چگونه می بینید؟ پروژه هایی که از نگاه شما پروژه های حکومتی هستند یعنی ترور مخالفان و آن قتل های سیاسی از یک طرف، و فاش شدن اینکه به هرحال عناصری یا مامورانی از وزارت اطلاعات دست کم در بخشی از این قتل ها دست داشتند و مسئولیت داشتند از طرف دیگر، تاثیر این دو عامل را بر حوادث بعدی و شکل گیری تحولات و همین طور صف بندی های سیاسی و تحولات سیاسی در ایران چگونه می بینید؟
شما تحولی را در این جامعه می بینید. یعنی در عین حالی که این حکومت سرکوبگر است، در عین حالی که این حکومت همیشه مخالفان خودش را ترور کرده، شکنجه کرده، اعدام کرده، در عین حال یک تحولی را در بطن این جامعه دارید می بینید که این جامعه چنان از درون توسعه پیدا کرده که این حکومت رفته رفته یک کارهایی را نمی تواند بکند و رفته رفته یک کارهایی را وقتی می کند باید مسئولیت آن را بپذیرد.دیگر واقعه ای مثل واقعه تابستان ۱۳۶۷ امکان وقوع ندارد. دیگر حکومت به آن شکلی که در گذشته مخالفان خودش را در خارج و در داخل در قتل های زنجیره ای ترور کرد امکان ترور ندارد. الان دارد یک سبک های دیگری را و یک روش های دیگری از سرکوب را به اجرا می گذارد که پایش هم کاملا مستقیم در میان است. لذا آقای خامنه ای حالا باید مستقیم به صحنه بیاید و سخنرانی بکند مثل نماز جمعه هفته بعد از انتخابات ۲۲ خرداد، و آنجا بگوید که ، بروید اینها [معترضان و مخالفان] را سرکوب بکنید.
«دولت فاسد، دولت پاک»؛ اتهامها و ادعاها
سخنان کاوه اشتهاردی، مدیر مسئول روزنامه «ایران» در دادگاه «دفاع» از خود در برابر شکایت مهدی هاشمی، جنجال به پا کرد. دادگاه که در واقع برای رسیدگی به شکایت مهدی هاشمی از روزنامه «ایران» به دلیل «مصادیق توهین و افترا» تشکیل شده بود، با فهرستی از «افترا»های تازه علیه مهدی هاشمی پایان یافت و مدیر روزنامه ایران نیز تبرئه شد. در این دادگاه متهم به جای شاکی نشست و شاکی آماج اتهامهای متعدد قرار گرفت: از فساد اقتصادی گرفته تا جرایم امنیتی و حتی جعلی بودن مدرک تحصیلی.
کاوه اشتهاردی در دادگاه دیروز از جمله به «ارتباط مخفیانه مهدی هاشمی با سفارت عربستان و ارتباط با سرویسهای امنیتی خارجی» و یا «ماجرای کشتی انگلیسی در ۱۶ سال قبل» اشاره کرد. به دستور دادستان تهران، رسانههای ایران امروز اجازه انتشار «دفاعیات» مدیر مسئول روزنامه «ایران» را نیافتند.
به همین دلیل نیز چند صفحه از روزنامه «ایران» امروز قبل از انتشار حذف شد.
هویدا، موسوی، رفسنجانی، احمدینژاد
مدیر مسئول روزنامه «ایران»، مهدی هاشمی را «آقازاده» ای نامید که «نمایندهای شاخص از فتنه، مفاسد اقتصادی، تقلب، دو رویی، نفاق و ارتباطات خاص با بیگانگان» است و گفت مبارزه با فساد اقتصادی با پرونده مهدی هاشمی در ایران شروع شود تا «چهره واقعی باند نفاقی که نزدیک به ۲۰ سال است در پس برخی چهرههای ارشد مخفی شدهاند، مشخص شود.»
فساد، اتهامی است که سالهاست دیگرنه فقط دولتهای قبل از انقلاب، بلکه دولتهای پس از انقلاب را هدف میگیرد. رئیس دولت نهم و دهم و کارگزاران این دولت اتهام فساد را مکرراَ علیه دولتهای قبل از خود به کار بردهاند. اظهارات کاوه اشتهاردی هم در کنه خود چنین مضمونی داشت.
میزان فساد در ایران را کارشناسان با دو شاخص اصلی محک زده میزنند، درآمدهای نفتی و تسلط دولت بر اقتصاد که خود نتیجه شاخص اول است. با این معیار دیگر تفاوتی نمیکند که سخن برسر دولت امیرعباس هویداست، یا دولت میرحسین موسوی، دولت هاشمی رفسنجانی و یا محمود احمدینژاد!
به همین دلیل نیز دو دوره از تاریخ فساد اقتصادی در ایران را به خوبی میتوان باهم مقایسه کرد. دوره برنامه پنجم شاه با دوره برنامه چهارم محمود احمدینژاد! در هردو دوره درآمدهای ارزی به دولت امکان ریخت و پاشهای بی حساب و کتاب را دادند و سایه دولت بر سیاست و اقتصاد از هرزمان سنگینتر شد. علیرغم تفاوتهای فاحش میان دولت شاه در سالهای ۱۳۵۴ تا انقلاب و دوره محمود احمدینژاد از سال ۱۳۸۴، همین دو شاخص به نظر اقتصاددانان منجر به شباهت عجیب این دوره با یکدیگر میشود.
«آقازاده»ی کدام آقا؟
کاوه اشتهاردی اگرچه تاکید کرد که حساب مهدی هاشمی را از پدرش جدا میکند، ولی حملات او به فرزندان هاشمی رفسنجانی، حمله به شخص رفسنجانی تعبیر شد.
امیر محبیان عضو شورای سردبیری روزنامه «رسالت» درباره این ادعای اشتهاردی که «مبارزه با مفاسد اقتصادی باید با مهدی هاشمی شروع شود» یا نه، اظهار نظری نمیکند، زیرا «نمیخواهد وارد این بازیهای سیاسی شود». ولی او معقتد است که «بحث مبارزه با مفاسد اقتصادی یک بحث بسیار جدی است و پرونده آن هیچ زمان نباید بسته باشد. او «شرط مبارزه با فساد را برابری همه افراد جامعه در برابر قانون و در برخورد دستگاه قضایی میداند.» و میگوید:
«من معتقدم که رسیدگی به فسادهای بعضی از افرادی که دارای ویژگیها و ارتباطاتی ویژه هستند، متأسفانه آنچنان که باید صورت نگرفته و تا حدودی قوانین و دادگاههای ما را از جهاتی زیر سئوال برده است. بنابراین من فکر میکنم چه برای مهدی هاشمی و چه برای کسان دیگری که در ذهن جامعهی ما دارای وضعیت پرسشبرانگیزی هستند، بهتر خواهد بود که در برابر دادگاه قرار گیرند.»
چه کسانی «پرسشبرانگیزند»؟
معیار برای مبارزه با فساد اقتصادی چیست و از آن مهمتر چرا دستگاه قضایی ایران «زیر سوال» است؟
به نظر جمشید اسدی، اقتصاددان، فساد اقتصادی را باید در جا به جایی میلیونها تومان در اقتصاد کشور جستجو کرد که در دوره ریاست جمهوری محمود احمدینژاد اتفاق افتاده است و او خود را ملزم به دادن کوچکترین حسابدهی به مجلس یا سازمان بازرسی کشور نمیداند. جمشید اسدی به تسلط سپاه پاسداران بر همه منابع اقتصادی کشور و افزایش واردات و نبود امکان رقابت تولید کننده داخلی با وارد کنندگان اشاره میکند و میگوید اینها شاخص «فساد و تقلب» اند:
« باید دید این اتفاقها در تعریف فساد اقتصادی روزنامهی ایران میگنجد یا نه. آقای احمدینژاد ، از زمانی که شهردار تهران بودند تا به امروز که کرسی ریاست جمهوری را اشغال کردهاند، قراردادهای بزرگ اقتصادی را بدون مناقصه و بدون رقابت به شرکتهای وابسته به سپاه پاسداران دادهاند که یکی از آنها گاز عسلویه است، دیگری راهآهنیست که در شرق کشور کشیدهاند و یکی هم خط مترو تهران و یا به اصطلاح خصوصی کردن شرکت مخابرات است و مثالهای زیادی که در این مورد میتوان زد.»
«سابقه دورخیز اقتصادی احمدینژاد»
به عقیده جمشید اسدی تاریخچه «فساد اقتصادی» در دوره محمود احمدینژاد به پیش از دوره ریاست جمهوری او برمیگردد:
«من میتوانم به دو کودتای اقتصادی اشاره کنم. در مورد ترکسل و در مورد بهرهبرداری از فرودگاه امام خمینی که این دو به پیمانکاران دیگری با یک رقابت تقریبا سالم و شفاف داده شده بود. منتهی سپاه پاسداران هردو اینها را پس گرفت. البته یکیاز این دو با کمک مجلس آن زمان بود.»
او میگوید فهرست اتهامهای فساد اقتصادی دولت نهم و دهم طولانیتر از آن است که بشود همه را یکجا ردیف کرد.
به عقیده امیر محبیان «اگر واقعا این فهرست این قدر طولانیست، وای بهحال ما. به دلیل این که اگر مسئولان جامعهی تا این حد در یک لیست طولانی و در صف رسیدگی به مفاسدشان قرار دارند، پس نشاندهندهی این است که ما نتوانستیم عدالت را آن طور که باید ایجاد کنیم.»
لیست مفسدین اقتصادی در کدام جیب احمدینژاد؟
محمود احمدینژاد از اولین دور انتخاب خود در مقام ریاست جمهوری، یعنی از شش سال پیش تاکنون بارها گفته است که لیست مفسدین اقتصادی در جیب اوست و آنها را افشاء خواهد کرد. تا امروز چنین اتفاقی نیافتاده است. حتی برسر بعضیها مثل کردان چنان آمد که از«افشاگری» خود به شدت پشیمان شدند.
امیر محبیان تاکید میٰگوید که زمانی اعتماد مردم به دادگاهها جلب میشود که تمام کسانی که صاحب قدرت هستند یا ارتباطاتی با قدرت دارند در مقابل قانون با یک فرد کاملا عادی برابر باشند.
او میافزاید:
«هیچ استثنایی نباید وجود داشته باشد. اگر برداشت کسی این است که نهادهای نظامی یا انتظامی یا سپاه یا غیره از قانون تخلف کردهاند، باید امید این را داشته باشد که اگر به نهادهای قانونی مراجعه کرد، عادلانه رسیدگی شود. آن زمان هم سازمانها و هم افراد میدانند که زیر ذرهبین دقیق نگاه مردم هستند و در عینحال شمشیر داموکلس قانون بالای سرشان ا ست.»
اما آیا در ایران هرکس میتواند درباره مناقصههایی که سپاه پاسداران برندهاش میشود سوال کند؟ آیا سوال کردن درباره مهدی هاشمی، در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی ممکن بود؟ آیا اکنون موضوع مهدی هاشمی طرح میشود تا عدالت در جامعه برقرار شود؟
جمشید اسدی معتقد است دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی هم قطعا بری از فساد اقتصادی نبود ولی با این همه کارشناسان اقتصادی منتقد، منحطترین دوره بعد از انقلاب را دوره برنامه چهارم، یعنی از نیمه سال ۸۴ تا سال ۸۷ میدانند که ایران بالاترین درآمدهای نفتی تاریخ معاصر را داشته است.
برخی کارشناسان به این نیز اشاره میکنند که در دوره هاشمی رفسنجانی ایران از کمترین درامدهای نفتی برخوردار بود. در حالیکه در همین زمان رشد سرمایهگذاری در ایران در سال ۱۳۷۱ به چهل درصد رسید. رقمی که در بعد و قبل از انقلاب سابقه نداشته است.
حریم امنی برای فساد
به عقیده امیر محبیان برای مبارزه با فساد اقتصادی باید از جایی شروع کرد و به این بهانه که موارد فساد اقتصادی در این دوره نیز بسیارند نمیتوان دست روی دست گذاشت. او میگوید:
«این هم نمیتواند توجیه و دلیلی باشد که ما یک حریم امنی برای فساد ایجاد کنیم. بین دو نفری که فساد انجام میدهند، کسی که هیچ حریمی ندارد، فورا دستگیر و با او برخورد میشود. و آن کسی که تصور میکند به دلیل ارتباطاتش حق فساد دارد، طبیعتا قوه قضاییه اگر بتواند با این فرد که حریم دارد یا برای خودش تصور میکند برخورد کند، میتواند تا حدودی اعتماد مردم را جلب کند.»
«این هم نمیتواند توجیه و دلیلی باشد که ما یک حریم امنی برای فساد ایجاد کنیم. بین دو نفری که فساد انجام میدهند، کسی که هیچ حریمی ندارد، فورا دستگیر و با او برخورد میشود. و آن کسی که تصور میکند به دلیل ارتباطاتش حق فساد دارد، طبیعتا قوه قضاییه اگر بتواند با این فرد که حریم دارد یا برای خودش تصور میکند برخورد کند، میتواند تا حدودی اعتماد مردم را جلب کند.»
و جمشید اسدی میگوید واقعیت این است که هرچیزی، در هرزمان جرم به حساب نمیآید تا با آن برخورد عادلانه شود و اعتماد مردم جلب شود:
«یعنی اگر مثلا شکنجه توسط دولت شاهنشاهی انجام گیرد، خب این کار بد است. اما اگر از سوی یک پاسدار معتقد به دولت آقای احمدینژاد صورت گیرد، خب این صداقت است. اگر پول یا مناقصهای بدون شرکت رقبا و در بازار در زمان شاه یا مثلا دولت اصلاحات به کسی امتیاز داده شود، این کار خلاف و فساد است. اما همین کارها را اگر آدمهایی انجام دهند که به نظر روزنامهی ایران و به نظر دولت آقای احمدینژاد افراد صدیق و خودی یا اصولگرای واقعی هستند، دیگر ایرادی ندارد.»
«یعنی اگر مثلا شکنجه توسط دولت شاهنشاهی انجام گیرد، خب این کار بد است. اما اگر از سوی یک پاسدار معتقد به دولت آقای احمدینژاد صورت گیرد، خب این صداقت است. اگر پول یا مناقصهای بدون شرکت رقبا و در بازار در زمان شاه یا مثلا دولت اصلاحات به کسی امتیاز داده شود، این کار خلاف و فساد است. اما همین کارها را اگر آدمهایی انجام دهند که به نظر روزنامهی ایران و به نظر دولت آقای احمدینژاد افراد صدیق و خودی یا اصولگرای واقعی هستند، دیگر ایرادی ندارد.»
چرا رفسنجانی؟
به نظر جمشید اسدی دلیل طرح شدن پرونده مهدی هاشمی و به تبع آن خود زیر سوال رفتن خود هاشمی این است که دولت برای فسادی که اکنون بر اقتصاد حاکم است به توجیه نیاز دارد:
«آقای رفسنجانی با تمام کارنامهی خوب و بدی که دارد، از زمانی که آقای احمدینژاد به قدرت رسیده، قدرت گذشتهی خودش را ندارد. برای این که اگرهم بخواهد فسادی به گستردگی گذشتهاش انجام دهد، انجام دهد. این قدرت را ندارد. در نتیجه اینها را بیشتر باید از این مسئله دید که با این کار دولت آقای احمدینژاد و این جریان تمامیت طلب در پی ایجاد یک پویایی هستند برای بسیج و برای سازماندهی. این که قدرت خودشان را بیشتر کنند و بتوانند در عین حال پوششی دهند برای شکل کار اقتصادی که خودشان دارند انجام میدهند. بهویژه در شرایط کنونی که به علت تحریمها برای تهیه و وارد کردن بسیاری از کالاهای مورد نیاز کشور. چون جزو تحریمها هستند که این کار باید از مجاری غیرقانونی و با چند برابر قیمت صورت گیرد. پس باید توجه مردم و کارشناسان را از اینها منحرف کرد و این هم یک طریق خیلی خوبیست برای انجام آن.»
«آقای رفسنجانی با تمام کارنامهی خوب و بدی که دارد، از زمانی که آقای احمدینژاد به قدرت رسیده، قدرت گذشتهی خودش را ندارد. برای این که اگرهم بخواهد فسادی به گستردگی گذشتهاش انجام دهد، انجام دهد. این قدرت را ندارد. در نتیجه اینها را بیشتر باید از این مسئله دید که با این کار دولت آقای احمدینژاد و این جریان تمامیت طلب در پی ایجاد یک پویایی هستند برای بسیج و برای سازماندهی. این که قدرت خودشان را بیشتر کنند و بتوانند در عین حال پوششی دهند برای شکل کار اقتصادی که خودشان دارند انجام میدهند. بهویژه در شرایط کنونی که به علت تحریمها برای تهیه و وارد کردن بسیاری از کالاهای مورد نیاز کشور. چون جزو تحریمها هستند که این کار باید از مجاری غیرقانونی و با چند برابر قیمت صورت گیرد. پس باید توجه مردم و کارشناسان را از اینها منحرف کرد و این هم یک طریق خیلی خوبیست برای انجام آن.»
مریم انصاری
تحریریه: فرید وحیدی
"بیمه ضدترور" در اروپا
بنیادگرایان اسلامی تاکنون چند بار آلمان را به انجام عملیات تروریستی تهدید کردهاند. اما این کشور، برخلاف آمریکا، اسپانیا، فرانسه، بریتانیا و یونان، در سالهای اخیر عملیات تروریستی مخربی را تجربه نکردهاست. با این همه، ترس از عملیات تروریستی همواره بیشتر میشود. رونق بازار "بیمه ضدترور" یکی از جلوههای گسترش این ترس است.
مشتریان بزرگ بیمهضدترور
شرکت بیمه "اکسترموس" در شهر کلن آلمان، فعالیت خود را روی "بیمه ضدترور" متمرکز کرده است. به گفته "دیرک هاربروکر"، عضو هیئتمدیره این شرکت، تا بهحال ۱۳۰۰ مشتری و حدود ۷ هزار موسسه و پروژه آلمان تنها نزد این شرکت بیمه شدهاند.
دو شرکت بزرگ خودروسازی، شرکتهای صنعتی و مستغلاتی، بانکها، بیمهها، و تقریبا همه فرودگاههای آلمان، خود را نزد شرکت اکسترموس بیمه کردهاند. هنگام برگزاری رویدادهای ورزشی مهم - چنانچه در مورد جام جهانی فوتبال سال ۲۰۰۶ چنین بود - استادیومهای ورزشی نیز به مشتریان این شرکت میپیوندند.
دیرک هاربروکر، عضو هیئتمدیره شرکت اکسترموس، میگوید: «برای بیمهای با ارزش ۲۵ میلیون یورو که برای ما کوچک به حساب میآید، مشتری باید سالانه دست کم ۳ هزار یورو بپردازد. اما برای یک شرکت مستغلاتی که ساختمانهایش، با میلیاردها یورو ارزش، در سراسر آلمان پراکنده است، این رقم به فراتر از یک میلیون یورو میرسد. بالاترین حق بیمهای که ما در حال حاضر دریافت میکنیم، تصور میکنم ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار یورو در سال باشد.»
تاثیر ۱۱ سپتامبر
آنچه در نخستین دهه قرن بیست و یکم به بازار بیمههای ضدتروریستی رونق بخشید، فاجعه یازده سپتامبر آمریکا بود. این واقعه تروریستی حدود ۳۵ میلیارد دلار خسارت مالی به بار آورد.
پس از واقعه یازده سپتامبر، شرکتهای بیمه، از ترس این که مجبور شوند خسارات سنگینی به مشتریان بپردازند، بخش مربوط به خطرات تروریستی را از قراردادهای خود حذف کردند. شرکت اکسترموس، با ایجاد بیمه ضدترور، این کمبود را برای موسسات آلمانی جبران کرد. به گفته هاربروکر، چنین بیمهای پیشتر در برخی از کشورهای اروپائی وجود داشت.
بیمه ضدترور در بریتانیا و اسپانیا
سابقه ایجاد بیمههای ضدتروریستی به سالهای دهه ۱۹۹۰ میلادی برمیگردد. در آن زمان، پس از حملههای تروریستی ارتش جمهوریخواه ایرلند (IRA)، شرکتهای بیمه سنتی بریتانیا به این فکر افتادند که برای تضمین خسارات شرکتها و پروژههای قربانی عملیات تروریستی از آنها حق بیمهای ویژه دریافت کنند. آنها ضمنا با این استدلال که حملههای تروریستی یک کشور را هدف قرار میدهند، از دولت نیز خواستند که در پرداخت حق بیمه و تضمین خسارتهای سنگین سهیم شود.
از آنجا که اسپانیا نیز هدف حملات جدائیخواهان باسک بود، بیمههای ضدترور در این کشور هم رواج یافت. همچنین در آلمان، دولت متعهد شده است که در صورت بروز عملیات تروریستی بزرگ، بخشی از خسارات شرکتهای قربانی چنین عملیاتی را از طریق بیمه اکسترموس در اختیار آنها قرار دهد.
مشارکت دولت آلمان در بیمه ضدترور
هاربروکر، عضو هیئتمدیره شرکت اکسترموس، در مورد مشارکت دولت آلمان چنین توضیح میدهد: «ما متعهد هستیم که تا دو میلیارد یورو از خسارتهای وارده را جبران کنیم. پس از آن دولت با ۸ میلیارد یوروی دیگر وارد صحنه میشود. یعنی جمع خسارات یک سال محاسبه میشود و اگر ما مرز دو میلیارد یورو را پشت سر گذاشته باشیم، آنوقت دولت عمل میکند. البته ما برای ۸ میلیارد یورو ضمانت دولت، هزینه میپردازیم.»
در آمد بیمه ضدتروریستی اکسترموس در آلمان، برای سالجاری میلادی حدود ۵۲ میلیون یورو برآورد شده است.
دیدهبان زنان:
حکم زندان برای فعالان زن، ابتلا به ایدز برای زنان سیستانی
مریم حسینخواه
در هفته گذشته دو زن فعال حقوق بشر به ۱۰ سال حبس محکوم شدند و معاون وزیر کشور از درخواست محمود احمدینژاد مبنی بر اعمال سختگیریهای بیشتر در زمینه حجاب خبر داد. از سوی دیگر مقامات وزارت بهداشت نسبت به بالا رفتن آمار ایدز در بین زنان هشدار دادند و گفتند که در برخی مناطق همچون استان سیستان و بلوچستان بیش از ۹۰ درصد زنان از طریق رابطه جنسی با شوهرانشان مبتلا به ایدز میشوند.
چندهمسری این مردان و بیتوجهیشان به راههای جلوگیری از انتقال ایدز دلیل اصلی ابتلای این زنان عنوان شدهاست.این اخبار در حالی است که همزمان با روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، فعالان حقوق زنان ۱۰ هزار امضای دیگر در مخالفت با چند همسری مردان را به مجلس شورای اسلامی بردند و چهل تکهای حاوی روایت چهل زن از شهرهای مختلف کشور درباره مشکلات ناشی از تعدد زوجات را تحویل نمایندگان مجلس دادند.
کارگاهها و نمایشگاههای فعالان زن در رابطه با مبارزه با خشونت علیه زنان در حالی در صدر اخبار حوزه زنان در هفته گذشته قرار داشت که اعدام شهلا جاهد، همسر دوم یک فوتبالیست مشهور به اتهام قتل همسر اول این فرد، مثالی زنده از تاثیرات خشونتبار چندهمسری مردان در زندگی زنان بود.
۱۰ سال حبس برای دو فعال دانشجویی و حقوق بشر
نسیم سلطان بیگی، فعال دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی در حالی به شش سال حبس تعزیری محکوم شدهاست که شمار زیادی از فعالان دانشجو در آستانه روز دانشجو در زندان هستند و اغلب آنها حتی از امکان مرخصی یا ملاقات حضوری با خانوادههایشان نیز محروم هستند.
نسیم سلطان بیگی، فعال دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی در حالی به شش سال حبس تعزیری محکوم شدهاست که شمار زیادی از فعالان دانشجو در آستانه روز دانشجو در زندان هستند و اغلب آنها حتی از امکان مرخصی یا ملاقات حضوری با خانوادههایشان نیز محروم هستند.
به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر این فعال دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی، از دانشجویان طیف چپ است که در آذر ماه ۱۳۸۶ در جریان دستگیری گسترده این دانشجویان بازداشت و مدت ۵۶ روز را در زندان اوین بند ۲۰۹ سپری کرد.وی همچنین در تجمع فعالین جنبش زنان در ۲۲ خرداد ماه سال ۱۳۸۵ بازداشت و به دو سال حبس تعلیقی محکوم شده بود.
دادگاه انقلاب وی را به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» بهسال حبس تعزیری محکوم کرده و دو سال حکم تعلیقی نیز از سال ۸۵ و به آن اضافه شدهاست.
دادگاه همچنین لاله حسنپور، فعال حقوق بشر را به یک سال حبس تعزیری و چهار سال حبس تعلیقی محکوم کرد.به گزارش وب سایت هرانا، اتهام وی «عضویت در مجموعه فعالان حقوق بشر و فعالیت در خبرگزاری هرانا، اجتماع و تبانی، فعالیت تبلیغی علیه نظام، توهین به مقدسات و توهین به ریاست جمهوری» اعلام شدهاست.
لاله حسن پور اسفندماه سال گذشته بازداشت شد و ۷۰ روز در سلولهای انفرادی اوین حبس بود.
همزمان با احکام صادره برای فعالان زن و ادامه فشار بر آنها، اکرم نقابی یکی از مادران آزاد و مادر سعید زینالی به قید وثیقه آزاد شد.
همزمان با احکام صادره برای فعالان زن و ادامه فشار بر آنها، اکرم نقابی یکی از مادران آزاد و مادر سعید زینالی به قید وثیقه آزاد شد.
به گزارش کانون حمایت از جانباختگان و بازداشتیها، وی که از ۱۸ مهر ماه تا کنون در بند ۲۰۹ اوین بازداشت بود به وصرت موقت و تا زمان برگزاری دادگاه آزاد شدهاست.
سعید زینالی سال ۷۸ توسط مأموران اطلاعات در منزلش بازداشت شد و تا کنون هیچ اطلاعی از وی در دست نیست.
نگرانی از افزایش آمار زنان مبتلا به ایدز در ایران
نگرانی از افزایش آمار زنان مبتلا به ایدز در ایران
با وجود اینکه امار زنان مبتلا به ایدز در ایران همچنان کمتر از ۱۰ درصد کل مبتلایان به این بیماری است، اما بیش از نیم از آنها از طریق روابط جنسی بیمار میشوند و در برخی مناطق همچون سیستان و بلوچستان بیش از ۹۰ درصد زنان این بیماری از شوهرانشان میگیرند.
به گزارش خبر آنلاین، علیرضا مصداقینیا، معاون بهداشتی وزارت بهداشت آمار دقیق زنان مبتلا به ایدز را ۷،۶ درصد کل مبتلایان اعلام کرد و گفت که ۶۶درصد این زنان از راه جنسی مبتلا شدهاند و آمار ابتلا به ایدز در زنان رو به افزایش است.
این آمار در حالی ارائه میشود که منصور شکیبا، رئیس دانشگاه علوم پزشکی زاهدان یکی از دلایل اصلی افزایش موارد ابتلای بانوان به ایدز در استان سیستان و بلوچستان را چند همسری مردان و بیتوجهی به راههای جلوگیری از انتقال این بیماری میداند.
وی به خبرگزاری مهر، گفت که تعداد زنان مبتلا به ایدز در سیستان و بلوچستان دو برابر و کودکان سه برابر آمار کشوری است و همسر ۹۵ درصد زنان مبتلا به ایدز در استان، به این بیماری مبتلا بوده و ویروس این بیماری را به آنها منتقل کردهاند.
احمدینژاد خواستار برخورد شدیدتر با بدحجابی است
واکنشها به پوشش زنان همچنان ادامه دارد، علیرضا افشار، معاون فرهنگی وزیر کشور میگوید که در اواخر سال ۸۸ و اوایل سال ۸۹ دستورالعمل جامعی در رابطه با گشتهای ارشاد از سوی وزارت کشور به نیروی انتظامی ابلاغ شدهاست و بعد از آن هم به نیروی انتظمی تاکید شدهاست که دستور العمل قبلی به قوت خودش باقی است.
به گفته وی: «تعطیلی گشتهای ارشاد، تنها در مقاطع کوتاهی در شرایط سیاسی خاص بعد از انتخابات ریاست جمهوری اتفاق افتاد تا بهانهای به کسی داده نشود.»
وی در گفتوگو با هفته نامه یالثارات با بیان اینکه محمود احمدینژاد، رئیس جمهوری ایران مخالفتی نسبت به برخورد با «مفاسد» ندارد، اظهار داشت که «شدت بخشیدن به برخورد با این مفاسد» از جمله مطالبات جدید رئیس جمهور از نیروی انتظامی و قوه قضائیهاست.
معاون وزیر کشور همچنین مدعی شد که برخی زنان اقدام به «هنجارشکنی و کشف حجاب در گوشههایی از شهر تهران» کردهاند و به همین دلیل برخی احساس میکنند که وضعیت حجاب «روز به روز بدتر» میشود.
در حالیکه تلاشهای مقامات رسمی برای آنچه «سر و سامان دادن به وضعیت حجاب» میدانند ادامه دارد، آیتالله حائری شیرازی، عضو مجلس خبرگان، پیشنهاد دادهاست: «برای مقابله با بدحجابی، حجاب به عنوان یک کمربند امنیتی در جامعه به مد تبدیل شود.»
به گزارش خبرگزاریهای ایران وی با بیان اینکه امروز هرچه مد باشد تبدیل به «معروف» میشود، از مسئولان خواست برای نتیجه دادن امر به معروف در رابطه با حجاب، آن را تبدیل به مد کنند.
گزارش:
چهلمین سالگرد جنبش سیاهکل و حماسه ی چریک های فدائی
فرح طاهری
سخنرانی دکتر پیمان وهاب زاده در تورنتو
چهل و هفتمین جلسه ی کانون کتابخوانی تورنتو این بار به سخنرانی دکتر پیمان وهاب زاده، استاد جامعه شناسی دانشگاه ویکتوریا اختصاص داشت.
پیش از شروع سخنان سخنران اصلی جلسه، لی لی پورزند از عفو بین الملل شاخه تورنتو، اطلاعاتی در زمینه ی این سازمان به حاضران داد و از آنها خواست تا بیشتر در برنامه های این سازمان غیردولتی که برای بهبود وضع حقوق بشر و بویژه زندانیان سیاسی در جهان و از جمله در ایران است، مشارکت کنند.
سعید حریری از کانون کتابخوانی تورنتو در مورد مناسبت این جلسه گفت: در آستانه ی چهلمین سالگرد حادثه ی سیاهکل هستیم و کتاب آقای وهاب زاده در رابطه با جنبش فدائیان چند ماهی ست که چاپ شده بنابراین دو مناسبت مربوط است به همین منظور از ایشان دعوت کردیم.
او سپس سخنران را معرفی کرد:
پیمان وهاب زاده از سال 1989 در کانادا زندگی می کند. او دکترای جامعه شناسی دارد و فوق دکترای علوم سیاسی. در دانشگاه ویکتوریای استان بریتیش کلمبیا تدریس می کند. از او دو کتاب به زبان انگلیسی منتشر شده، اولی Articulated Experiences: Toward A Radical Phenomenology of Contemporary Social Movements که در سال 2003 توسط انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک منتشر شده و دیگری A Guerrilla Odyssey: Modernization, Secularism, Democracy and the Fadai Discourse of National Liberation in Iran, 1971-1979 که در سال 2010 توسط انتشارات دانشگاه سیراکیوز منتشر شده است.
کتاب های فارسی وهاب زاده شامل دو کتاب شعر “در تلاش گفتن” (1373) ،”وقت ورود زمان”(1381)، دو مجموعه داستان های کوتاه “در من چه مرده است؟” (1375) و “گیلاس های آبی”(1386) یک مجموعه مقالات در مورد شعر “شعر رخداد تجربه: به سوی پدیدارشناسی شعر”(1385) و یک کتاب خاطرات “کتاب علی: بازتاب هایی در زندگی کوتاه احمدعلی وهاب زاده”(1388). او به همراه منوچهر سلیمی ۶ جلد از کتاب های دفتر شناخت را در دهه 90 ویراستاری و منتشر کرد. نوشته های آکادمیک، شعرها، مقالات، داستان ها و گفت وگوهای او به زبان های انگلیسی، فارسی، کردی و آلمانی منتشر شده است.
پیمان وهاب زاده ضمن تشکر از کانون کتابخوانی تورنتو برای برگزاری جلسه، گفت: این کار هم تاریخی، هم جامعه شناسی و هم تئوریک است. جنبش فدائیان را در دوران اصلی هشت ساله ی خودش مطرح می کند، بعد برخوردی جامعه شناسی می کند که چرا جامعه ایران به جنبش چریکی و مبارزه مسلحانه کشیده شد و در نهایت به دو مسئله تئوریک در ادبیات مارکسیستی می پردازد که یکی مسئله جنبش های رهایی بخش ملی است و اینکه چگونه این جنبش ها یک نطفه ی تفکر دمکراتیک در خودشان دارند ولی در واقع به خاطر تحمیل یک رسوب و بینش بسته ی سیاسی قادر نمی شوند این منش دمکراتیک را از درون خودشان بیرون بیاورند، و نکته ی دوم مسائل اساسی مارکسیسم و مارکسیسم لنینیسم که خوانشی از کارهای مصطفی شعاعیان است، در این کتاب عرضه شده.
در هر حال این کتاب به جنبه های مختلف زندگی فدائیان می پردازد، از اسطوره ای بودنشان گرفته از جانفشانی ها گرفته تا خشونت های درونی و سعی کرده ام که به قول معروف سنگی را جا نگذارم و سعی کردم همه چیز را مورد تفحص و تردید قرار بدهم.
سخنران با این مقدمه متنی را که آماده کرده بود خواند. متن با فضاسازی موقعیت یک کار تیمی در زمستان 1352 در مشهد آغاز می شود. جلال فتاحی و اسماعیل خاکپور زیر نظر علی اکبر جعفری مسئول شاخه ی مشهد و فرد شماره دو چریک های فدائی خلق در پوشش مغازه تعمیر وسایل خانگی، پوکه های نارنجک می سازند که بنا بر مشاهده انوش صالحی باید از مصطفی شعاعیان آموخته باشند… حمید اشرف، مصطفی شعاعیان را با فاطمه سعیدی (رفیق مادر) ـ مادر نادر شایگان شام اسبی که در همان خرداد کشته شده بود ـ و دو فرزند خردسالش ناصر و ارژنگ به مشهد فرستاده بود. فرزند دیگر مادر، ابوالحسن، که در این زمان 15 ساله بود، همان زمان به تهران فرستاده شده بود….
در ادامه ی این صحنه ها، شاهد دستگیری رفیق مادر و فتاحی و خاکپور می شویم و در نهایت شعاعیان به دستور حمید اشرف بچه ها را به تهران می آورد و فرزندان 11 و 13 ساله رفیق مادر که نقش پوششی برای سازمان چریک ها بازی می کنند تا همسایه ها و دیگران سوءظنی به خانه های تیمی نداشته باشند، در درگیری خانه ی تیمی در خیابان تهران نو به همراه چهار مرد و دو زن دیگر کشته می شوند. برادر 15 ساله آنها قبلا دستگیر شده بود.
در این بخش به رنج بچه ها در خانه تیمی اشاره می شود که مدرسه نمی رفتند و حتی با بچه های کوچه هم نمی توانستند بازی کنند؛ رنجی که مورد توجه زنان سازمان قرار داشت ولی مردان بدان بی توجه بودند.
سخنران از چگونگی شکل گیری سازمان چریک های فدائی خلق گفت: چریک فدایی از به هم پیوستن دو گروه مارکسیستی بر پایه ی عمل انقلابی به وجود آمده بود… به لحاظ نظری پذیرش مبهم و حتی اسمی مارکسیسم برای پیوستن به این جنبش کافی بود. برای فدائی شدن، فدائی بودن اصل نخست و مارکسیست بودن امری ثانوی بود… در واقع مارکسیسم زبانی بود که به آنها اجازه ی ابراز روحیه ی ناراضی و شورشی خود را می داد. تئوریست این نسل بی تردید مسعود احمدزاده بود که با امیرپرویز پویان با انتشار یک جزوه و یک کتاب نظری سایه ی سنگین ابهام را از روح نسلی که آینده ی سیاسی خود را تیره و تار می دید برداشت و راهگشا شد.
اگرچه بیژن جزنی و گروه او دستکم پنج سال پیشتر به همان نتیجه رسیده بودند، اما اینها به زبان این نسل سخن نمی گفتند، چنین شد که مسعود احمدزاده که کمتر از یک سال پس از تاسیس سازمانی که خود بنیاد نهاده بود، جانش را از دست داد، تا سال 1353 چه در زندان و چه بیرون زندان، نظریه پرداز اصلی سازمان باقی ماند.
کم کم اما خوشبینی ناظر بر نظریه ی احمدزاده، اینکه با شنیدن غریو مسلسل فدائیان مردم به جنبش انقلابی خواهند پیوست، محو شد. کار بلندمدت و مبارزه ی سیاسی در کنار مبارزه ی مسلحانه در دستور کار قرار گرفت.
در زندان، جزنی که خویش را پدر نظری این سازمان می دید، حتی آنگاه که در زندان قصر نظراتش در میان زندانیان فدائی در اقلیت مطلق قرار داشت، از همان اوان مبارزه ی مسلحانه به تربیت فردی زندانیان جوان فدائی پرداخته و آنها را به همراه نظرات خویش به سازمانی که یار جوانتر وی، حمید اشرف، از سال 1351 به بعد بر آن اقتدار مطلق داشت، مرتبط می کرد. از این میان نقش بهروز ارمغانی، از محفلی معروف به گروه مهندسان، گروهی که گرایش سیاسی و نه مسلحانه داشت، در تغییر گرایش نظری چریک ها برجسته است. هم او بود که زود به مرکزیت چریک ها پیوست و نظریه های دوره ی میانی فدائیان که توسط حمید مومنی تبلیغ می شدند و بوی چین می دادند، را به سود نظریه های جزنی خنثی کرد.
برای هموار کردن راه به سوی نظریه جزنی، حمید اشرف، رهبر سازمان، که همواره تلاش می کرد گرایشات درونی فدائیان را در توازن نگه دارد، در سال 1353 نخست به انتشار چهار نقد بر کتاب “انقلاب در انقلاب” رژی دبره پرداخت، کتابی که نقدی تلویحی از احمدزاده را شامل می شد. سپس در همان سال چاپ تازه کتاب “مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک” احمدزاده که حمید مومنی تئوریست آن زمان چریک ها بر آن مقدمه ی مفصلی نوشته بود، به دستور اشرف لغو شد. از این زمان گرایش به سازماندهی سیاسی و غیرمسلحانه در دستور کار قرار گرفت. چریک ها که تا این زمان ساواک را عاصی کرده بودند، دست از عملیات پر سر و صدا برداشتند و به گسترش شبکه های کارگری و دانشجویی پرداختند و تنها آنگاه بود که دریافتند دگرگونی یک گروه زیرزمینی به یک شبکه ی کنش دمکراتیک چه دشوار است.
سخنران اشاره کرد که مسعود احمدزاده پیش از مرگ زودرسش مقاله ی مفصلی در نقد نظریه های پیشین خود نوشته و در آن بر سازماندهی سیاسی تاکید کرده بود. این دستنوشته ها را، پس از انقلاب، دو تن از اعضای سازمان خوانده اند اما از سرنوشت این دستنوشته ها خبری نیست.
دوگانگی بنیادین فدائیان بیش از هرچیز نشانگر قدرت متحدکننده ی کنش انقلابی است. در تئوریزه کردن کنش نسلی که عمل را بر نظر ترجیح داده بود، مسعود احمدزاده به تئوری کنش انقلابی رسید، در حالی که بیژن جزنی که در زندان فرصت درنگ و اندیشه یافته بود به نظریه ی دمکراتیک و راهیابی درازمدت مبارزه دست یافت. مصطفی شعاعیان که بجز مدت کوتاهی، عضو فدائیان نبود، نیز با اصالت کم همتایی به تئوری شورش رسید. این سه هریک به روش و منش خود به نظریه های اصیلی رسیدند که در تاریخ روشنفکری چپ ایران، از سلطانزاده و خلیل ملکی که بگذریم، بی همتا هستند. اصیل از این نظر که تفسیر و کاربرد ادبیات مارکسیستی این سه تن ازآن خودشان است و نه تقلیدی.
پس علیرغم تلاش رهبری برای یکپارچه جلوه دادن سازمان، فدائیان نه تنها منشایی دوگانه داشتند، بلکه افزون بر این در همه حال گروهی با گرایش هایی چندگانه بودند،گرایش هایی که بازتاب دکتر پیمان وهاب زاده
گرایش های فرهنگی ـ اجتماعی و طبقاتی جامعه ای در حال توسعه بودند. فدائی نامی بود که شورشگران رادیکال این نسل برای خود برگزیده بودند و از این رو ظاهر ایدئولوژیک سازمان نباید مانع از دیدن پلورالیسم درونی آن شود.
رهبران سازمان که پس از انقلاب از حمایت صدهاهزار هوادار برخوردار شده بودند چنان به حزبیت گروه خود باور داشتند و بر آن اصرار می کردند که ناگزیر آنچه از گروه اصیلی مانند فدائیان در پس از انقلاب رشد کرده و مردمی شده بود، در دعواهای ایدئولوژیک و میراث خوارانه و ادعاهای بزرگ افرادی خودمحور به ده ها شاخه منشعب شد. نکته ی جالب در این انشعاب ها اما این است که تمامی گرایش های پس از انقلاب ریشه در همان دوگانگی نخستین و سپس پلورالیسم درونی فدائیان پیش از انقلاب داشتند و این درسی ست برای امروز. جامعه ی ایران چندگانه تر و متنوع تر از آن است که یک گروه، یک اندیشه، یک ایدئولوژی، یک حزب و یک فرد بتواند آن را نمایندگی کند. از این رو آینده ی بهتر برای ایران در گرو واقعیت بخشیدن به ائتلاف های گسترده ی سیاسی و جنبش های اجتماعی ست و این یکی از جنبه های دمکراسی ست.
دکتر وهاب زاده افزود: به گمان من نامنصفانه است که براساس ارزش های امروز خود درباره ی گذشته قضاوت کنیم. من بنابر دیدگاه و ارزش های امروز خود مبارزه ی چریکی را برنمی تابم، اما درست به سبب تفاوت همین دیدگاه دیروزی و امروزی ست که مبارزه ی چریکی را تکرارنشدنی می دانم، پس باید جنبش چریکی را در زمینه ی ویژه جهانی و ملی و روحی آن مطالعه کنم. همواره از خود پرسیده ام چه شد که در زمانه ای در تاریخ ایران، نخبه ترین جوانان ایران که هر یک می توانستند در زندگی شخصی خود انسان های موفق و مفیدی برای جامعه باشند، ناگاه پل های پشت سر را خراب کردند و فدائی وار به راه بی بازگشت پای نهادند. برای درک بهتر این نسل شورشی باید به قول هگل “روح زمانه” یا Zeitgeist دهه ی پرشور 1960 را بهتر بفهمیم. جنبش های حقوق مدنی، جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش حقوق همجنسگرایان در غرب به نوزائی بافت فرهنگی و قوانین این جوامع انجامید، اما این گشودگی کم همتا به دگرگونی هایی در کشورهای در حال توسعه نیز انجامید و آن هم در دنیایی که جنگ سرد آن را دو قطبی کرده و به استثمار و نواستعمار به گونه ای کم سابقه، کشورهای جهان سوم را به دایره ی گسترنده ی اقمار کشورهای متروپل می افزودند، در حالی که اتحاد شوروی نیز با پنهان کردن واقعیت های خود می خواست دایره ی نفوذ خود را در کشورهای در حال توسعه گسترش دهد و در واقع با ارائه مدلی آلترناتیو برای توسعه، کشورهای جهان سوم را به خود وابسته کند.
در این دنیای دوقطبی شور انقلابی سال های دهه 60 در روند خودیابی پسااستعماری ملتها، شوری که در هوا موج می زد و در ویتنام، الجزیره، آمریکای لاتین و در جنبش های آزادیبخش در آسیا و آفریقا منبع بی پایان الهام برای شورشیان جوان بود. مبارزات آزادیخواهانه و دادخواهانه مردم دنیا بر وجدان این نسل جوان ایران سنگینی می کرد.
سخنران سپس به پروسه ی دمکراسی خواهی و اقتدار مردم بر حکومتگران که از مشروطیت آغاز شده بود، کودتای رضاشاه، جنبش ملی شدن صنعت نفت، کودتای مرداد 32 و بازگشت دیکتاتوری، فرصت باز سالهای 39 تا 42 گفت و به شکل گیری اندیشه ی جوانان انقلابی در چنین شرایطی اشاره کرد. او در ادامه، یکی از دلایل عدم موفقیت گروه های شکل گرفته پیش از فدائیان را ریشه نداشتن در جنبش دانشجویی خواند.
دکتر وهاب زاده ادامه داد: در درک سبب گرایش به مبارزه مسلحانه، هرچند عوامل بیرونی را بی تردید تاثیرگذار می دانم، اما پاسخ را در دل پرخون جامعه جستجو می کنم. در اینجاست که دیدگاه پدیدارشناسانه ی من در این کتاب، کتابی که یازده سال صرف پژوهش و نوشتن آن شد، پدیده ای به نام چریک های فدائی خلق را برایم جالب کرد. در اینجا به انگیزه ی وجودی یا اگریستانسیالیستی آن نسل ویژه اشاره می کنم.
در ایران پهلوی توسعه ی اقتصادی بالاترین ارزش را داشت. نیاز به متخصص داشت که چرخ های مدرنیزاسیون را به گردش درآورند. دانشگاه ها توسعه یافتند و در مدت کوتاهی جمعیت دانشجویان افزایش کمی قابل ملاحظه ای یافت. تازه دانشجویان، یا از بطن سنتی و روستایی جامعه یا از دل طبقه مدرن و شهری می آمدند. در دانشگاه ها این دو فرهنگ با هم برخورد داشتند و آنچه که آنها را به هم نزدیک کرد، افق آینده ای مشترک بود. توسعه از بالا دیکته می شد، پس عدم مشارکت در آینده کشور بدین معنی بود که دانشجو پس از فارغ التحصیل شدن به بوروکراتی بله قربان گو تبدیل شود. سرخوردگی این دانشجویان از زبان زور، همزمان بود با جنبش های انقلابی دنیا که راه را به آنها نشان می دادند؛ مبارزه ی مسلحانه تنها راه اعلام حضور یک نسل در برابر نسل خودشیفته ی والدینی بود که در برابر فریاد دادخواهانه فرزندان خود ناشنوا بودند. فریاد یک نسل باید چنان رسا می بود که حتی در گوش سنگین رهبران جامعه طنین بیندازد و این امکان نداشت مگر با طنین صدای مسلسل.
سخنران در ادامه به ویژگی های چریک ها پرداخت و گفت: برخی از فمینیست های امروز بارها بر جنبه ی مردمحورانه و مردسالارانه فدائیان به درستی اشاره کرده اند. دکتر هایده مغیثی در همین موضوع کتابی مهم نوشته است. در نزد فدائیان مردمحور زنان باید تمام جنبه های زنانه خود را پنهان می کردند. موهای کوتاه، لباس های گشاد با رنگ های تیره.
وهاب زاده، به نمونه هایی از این رفتار که از خاطرات زنان چریک گرفته بود اشاره کرد و از جمله گفت، در تمرینات ورزشی مسئله عادت ماهانه ی زنان در نظر گرفته نمی شد و برخی مردها اصلا نسبت به آن آگاهی نداشتند. از این گفته ها درمی یابیم که چگونه سنت های دینی در سازمانی که به سبب چپ بودنش باید سکولار هم می بود، نفوذ و عمل می کرد.
سخنران در ادامه به پرسشی که در رابطه با چرائی پیوستن زنان به سازمان چریکی برایش پیش آمد، اشاره کرد و پاسخ آن را از قول زنده یاد حامد شهیدیان نقل کرد: شرکت زنان در چپ نظامی در واقع ابراز نارضایتی زنان تحصیلکرده ی طبقه ی متوسط نسبت به سیاست های شاه بود. مردان فدائی از جایگاه های طبقاتی گوناگونی برخاسته بودند، اما اکثریت زنان فدائی از طبقه های متوسط و حتی متمول و تحصیلکرده آمده بودند. از مجموع 237 چریک فدائی کشته شده بین سال های 1348 تا 1357، 36 تن یا بیش از 15 درصد زن بودند. زنان بیشتر نقش پوششی داشتند. نقش زنان در امور اطلاعاتی و ارتباطی بسیار موثرتر از نقش مردان بود. برخی از زنان چریک به رده های مهم زندگی نظامی چریکی هم رسیدند. نهضت السادات روحی آهنگران مسئول تیم های آموزشی و عملیاتی بود و فرماندهی عملیات سوءقصد به جان محمد فاتح یزدی سرمایه دار معروف و سروان نیک طبع بازجوی ساواک را وی برعهده داشت. و هم او بود که در درگیری پر سروصدای کرج در سال 1354کشته شد. صبا بیژن زاده که در سال 1352 از گروه شایگان ـ شعاعیان عضوگیری شده بود، پس از نابودی رهبری و سه چهارم شاخه تهران چریک های فدائی خلق در بهار 55 آنگاه که شاخه ی مشهد رهبری سازمان را به ارث برد، ناگزیر نخستین زن عضو مرکزیت فدائیان تا زمان مرگش در سال 1356 بود. نخستین زنی که به فدائیان پیوست شیرین معاضد بود که در سال 1348 و پیش از شکل گیری چریک ها به حمید اشرف در گروه یک مرتبط شده بود. نخستین زن فدائی که در درگیری های مسلحانه با نیروهای امنیتی کشته شد، مهرنوش ابراهیمی دانشجوی دانشکده پزشکی و همسر دکتر چنگیز قبادی بود. او در مرداد 1350 جان خود را از دست داد.
سخنران سپس به این پرسش پرداخت، که اگر این زنان ناراضی به فدائیان نمی پیوستند، چه می کردند؟
او در این زمینه با مثالی گمانه زنی کرد: مرضیه احمدی اسکویی، معلم جوانی بود که به همراه صبا بیژن زاده و صدیقه صرافت از دانشسرای مامازن ورامین به گروه شعاعیان ـ شایگان پیوست. او ذوق نویسندگی و طبع شعر داشت و به همین سبب نقش مهمی برعهده ی او گذاشته شد. به گفته ی اشرف دهقانی یادداشت های زندان او به نام حماسه ی مقاومت” را مرضیه ویراستاری و بازنویسی کرد، اما احمدی اسکویی یک پارچه شور و تحرک بود و خود به تنهایی بیست تن را برای فدائیان عضوگیری کرد و هسته ای از هواداران چریک ها را در تبریز سازمان داده بود که مسئولیت آن را خود برعهده داشت. اگر زنی مثل احمدی اسکویی که برای یک سازمان مخفی چنین کارهایی را کرده بود، وه که چه کارهای بزرگی می توانست برای یک سازمان علنی دفاع از حقوق زنان یا کودکان که در چارچوب قوانین ایران پهلوی کار می کرد، انجام دهد و اثر کار او چه بسا که ماندنی تر می بود. در آن سالها اما روح زمانه انتظار دیگری از کنشگر اجتماعی داشت.
سخنران در ادامه به نقش تبلیغی هزاران دانشجوی هوادار فدائیان اشاره کرد که پیامرسان فرهنگی آنان بودند.
دکتر وهاب زاده به موضوع خشونت نزد فدائیان پرداخت و گفت: خشونت را نمی توان به گونه ای مجرد به عنوان روشی قلمداد کرد که در صورت دگرگونی شرایط دگرگون خواهد شد. خشونت گونه ی رفتاری آموخته را در درون فرد برجای می گذارد و فرد بی آنکه متوجه باشد خشونت را درونی می کند. ناآموختن خشونت کاری ست بس دشوار، پس هنگامی که به روش مسلحانه و رویکرد خشونت آمیز برای مقابله با خشونت حکومتی می پردازیم، نباید از این امر غافل شویم که کاربرد خشونت و دیسیپلین نظامی که در قلب روش مسلحانه است، حساسیت انسان را نسبت به خشونت از میان می برد و توان قضاوت منصفانه را از فرد می گیرد. به همین سبب دنیا به سیاه و سفید تقسیم می شود. روشن است که در بستر دهه انقلابی پنجاه می توان قتل سرلشگر فرسیو را با توجه به تئوری تبلیغ مبارزه ی مسلحانه به عنوان پاسخی به قتل 13 چریک گروه جنگل تعبیر کرد، اما آنگاه که سازمان در مرداد 1353 سرمایه دار بزرگ محمد فاتح یزدی را به قتل رساند، مسئله از دست دادن قوه قضاوت رهبری خود را چنان نشان داد که بیژن جزنی پیامی از زندان برای اشرف فرستاد و او را نسبت به عواقب چنین عملیاتی هشدار داد. کشتن آدمی که به صرف سرکوب کارگران اعتصابی کارخانه اش، نه توسط وی که توسط ژاندارمری، از سوی چریک ها محکوم به مرگ شده بود، دیگر ماورای تئوری تبلیغ مبارزه ی مسلحانه بود.
دکتر وهاب زاده در بخش پایانی سخنانش گفت: به باور من فدائیان سازمانی نظامی ساختند که ساختار آن بی شباهت به سازماندهی امنیتی کشور نبود و این نیز از پارادوکس های مبارزه ی مسلحانه است، تو گویی راه رسیدن به آزادی از سازمانی نظامی می گذرد که آزادی درونی کادرهای از جان گذشته ی خود را برنمی تابد. از همین روست که در سازمان مخفی چریکی کوچکترین تردیدی در درستی تصمیم رهبری می تواند به خیانت یا مورد امنیتی تعبیر شود.
فدائیان تحت رهبری حمید اشرف بیش از پیش به اعمال خشونت نسبت به افراد خود پرداختند به روایت خود اشرف در جمعبندی سه ساله. تا زمانی که مسعود احمدزاده در رهبری چریک ها بود اتوریته ی اخلاقی بلامنازع وی بر سازمان به اشرف اجازه نمی داد تا به مجازات افراد خاطی بپردازد. همین مقاومت احمدزاده در برگرداندن خشونت برعلیه دشمن به سوی خودی بود که جان اورانوس پورحسن را حفظ کرد. پورحسن همان عضوی بود که تیم جنگل را رها کرده بود. به روایت شواهدی که سخت به دست می آیند، فدائیان به رهبری اشرف و علی اکبر جعفری مرد شماره دو سازمان، دستکم سه تن از اعضای خود را که در درستی راه مسلحانه دچار تردید شده و خواستار ترک سازمان بودند، به شیوه استالین تصفیه و به قتل رساندند… همچنین روش های نظامی و انضباطی چریک ها در یک مورد ثبت شده به خودکشی یکی از زنان چریک انجامیده است.
دکتر وهاب زاده سخنانش را این گونه به پایان برد: جنبش مسلحانه در ایران و در مرکز آن فدائیان، به روایت من با دوقطبی کردن تفکر جمعی ایرانیان، راه را از نظر روانی برای انقلاب باز کرد. به دیگر سخن، آمادگی روانی مردم برای انقلاب را، آیت الله خمینی مدیون جنبش مسلحانه است.
سخنران در انتها کمی نیز به ادبیات انقلابی و چریکی اختصاص داد و شعری از شاملو را خواند… بیابان را سراسر مه گرفته است … شعری که چریک ها از خفیه گاه خود شبانه به قریه بازمی گردند، شعری که در سال 1339 سروده شده و برای به واقعیت پیوستن آن یک دهه باید می گذشت.
در ادامه ی جلسه بخش پرسش و پاسخ برگزار شد.
زینت میرهاشمی
بزرگداشت 16 آذر، تداوم مبارزه چند نسل در دو دیکتاتوری است و از جایگاه ویژه ای در مبارزه آزادیخواهانه مردم ایران برخوردار است. جنبش دانشجویی در شرایط اختناق و دیکتاتوری سنگر مقدم مبارزه با دیکتاتوری بوده و نقشی ویزه در مبارزه برای آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی دارد.
به بند کشانیدن فعالان دانشجویی، شکنجه و حبس، محرومیت از تحصیل و تهدید مداوم، نتوانست و نخواهد توانست جوانانی که به تغیر می اندیشند را در سکوت قبرستانی دفن کند. زیرا در برابر آنان، نه تنها بهشت موعودی در انتظار نیست بلکه به برکت این رژیم، جز بیکاری، فقر و توهین به انسانیت وجود نخواهد داشت.
گردهمایی دانشجویان در روز دوشنبه 15 آذر در دانشکده فنی دانشگاه تهران، پخش انبوه تراکتها و شعارها در حمایت از دانشجویان در بند و زندانیان سیاسی طی هفته های اخیر علیرغم فضای پادگانی و امنیتی در دانشگاهها، نشانه التهاب جنبشی است که از تپش بازنایستاده و برای عینیت بخشیدن به اندیشه تغییر و امکان ایرانی دیگر، ایرانی عادلانه و انسانی، خود را سامان می دهد.
پاسدار رادان، جانشین فرمانده نیروی انتظامی روز دوشنبه 15 آذر بار دیگر شلاق تهدید را در هواچرخاند و نیروهای انتظامی را به پیروی از ولایت، به سرکوب مردم در ماه محرم به بهانه «برقراری امنیت اجتماعی» فرا خواند. عزت الله یوسفیان ملا، عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس رژیم، در واکنش به خیزشهای احتمالی مردم هنگام اجرایی شدن طرح یارانه ها، خواستار «اعدام» معترضان و یا «اخلالگران» به این طرح شد. شرایط امنیتی و سرکوبگرانه حاکم اگر مانع قیامهای خیابانی در دوره ای محدود می شود اما نخواهد توانست موضوع اصلی یعنی عدم مشروعیت رژیم، تنفر مردم از حکومت دینی و سلطنت مطلقه ولی فقیه و مهمتر از همه سرنگونی دستگاه ظلم را عوض کند. شرایط کنونی آبستن رویدادهایی در جهت تغییر اساسی است. این یک چشم انداز واقعی است که مردم ایران و نیروهای مترقی در سطح جهان و مدافعان حقوق بشر به آن می اندیشند. بزرگداشت 16 آذر تعطیل شدنی نیست و برگزاری آن در هر ابعاد و کیفیتی نشان دهنده آن است که پیکار برای تغییر، چشم انداز آزادی را نوید می دهد.
به بند کشانیدن فعالان دانشجویی، شکنجه و حبس، محرومیت از تحصیل و تهدید مداوم، نتوانست و نخواهد توانست جوانانی که به تغیر می اندیشند را در سکوت قبرستانی دفن کند. زیرا در برابر آنان، نه تنها بهشت موعودی در انتظار نیست بلکه به برکت این رژیم، جز بیکاری، فقر و توهین به انسانیت وجود نخواهد داشت.
گردهمایی دانشجویان در روز دوشنبه 15 آذر در دانشکده فنی دانشگاه تهران، پخش انبوه تراکتها و شعارها در حمایت از دانشجویان در بند و زندانیان سیاسی طی هفته های اخیر علیرغم فضای پادگانی و امنیتی در دانشگاهها، نشانه التهاب جنبشی است که از تپش بازنایستاده و برای عینیت بخشیدن به اندیشه تغییر و امکان ایرانی دیگر، ایرانی عادلانه و انسانی، خود را سامان می دهد.
پاسدار رادان، جانشین فرمانده نیروی انتظامی روز دوشنبه 15 آذر بار دیگر شلاق تهدید را در هواچرخاند و نیروهای انتظامی را به پیروی از ولایت، به سرکوب مردم در ماه محرم به بهانه «برقراری امنیت اجتماعی» فرا خواند. عزت الله یوسفیان ملا، عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس رژیم، در واکنش به خیزشهای احتمالی مردم هنگام اجرایی شدن طرح یارانه ها، خواستار «اعدام» معترضان و یا «اخلالگران» به این طرح شد. شرایط امنیتی و سرکوبگرانه حاکم اگر مانع قیامهای خیابانی در دوره ای محدود می شود اما نخواهد توانست موضوع اصلی یعنی عدم مشروعیت رژیم، تنفر مردم از حکومت دینی و سلطنت مطلقه ولی فقیه و مهمتر از همه سرنگونی دستگاه ظلم را عوض کند. شرایط کنونی آبستن رویدادهایی در جهت تغییر اساسی است. این یک چشم انداز واقعی است که مردم ایران و نیروهای مترقی در سطح جهان و مدافعان حقوق بشر به آن می اندیشند. بزرگداشت 16 آذر تعطیل شدنی نیست و برگزاری آن در هر ابعاد و کیفیتی نشان دهنده آن است که پیکار برای تغییر، چشم انداز آزادی را نوید می دهد.
جعفر پناهی در هيئت داوران جشنواره برلين
جشنواره بينالمللی فيلم برلين به شکل رسمی از جعفر پناهی، فيلمساز مطرح ايرانی، دعوت کرد تا در هيئت داوران شصت و يکمين دوره اين جشنواره شرکت کند.
طبق اطلاعيهای که روز گذشته در وبسايت رسمی جشنواره بينالمللی فيلم برلين، معروف به برليناله، منتشر شد، ديتر کوسليک، مدير اين جشنواره دعوت رسمی از جعفر پناهی را بهعمل آورده است.
آقای کوسليک در اينباره گفت: «بسيار اميدواريم که جعفر پناهی اين امکان را بهدست آورد تا چنين وظيفه مهمی را در هيئت داوران شصت و يکمين دوره برليناله بر عهده گيرد.»
جعفر پناهی پيش از آنکه دست به ساختن فيلمهای داستانی بلند بزند با فيلمهای کوتاه و مستند برای تلويزيون ايران آغاز بهکار کرد و دستيار عباس کيارستمی، کارگردان نامی ايران نيز بود.
با آغاز ساختن فيلمهای بلند، موفقيتهای جعفر پناهی در عرصه جهانی نيز شروع شد. «بادکنک سفيد»، نخستين فيلم بلند او در سال ۱۹۹۵ دوربين طلايی جشنواره فيلم کن را از آن خود کرد و سپس فيلم «دايره» او در سال ۲۰۰۰ برنده شير طلايی جشنواره ونيز شد.
فيلم «آينه» جعفر پناهی در سال ۲۰۰۳ يوزپلنگ طلايی جشنواره فيلم لوکارنو را گرفت و در همين سال «طلای سرخ»، فيلم ديگری از وی، جايزه هيئت داوران بخش «نوعی نگاه» جشنواره کن را برد.
آخرين فيلم مطرح او در جشنوارههای جهانی، فيلم «آفسايد» بود که در سال ۲۰۰۶ جايزه بزرگ هيئت داوران جشنواره فيلم برلين را که «خرس نقرهای» است، دريافت کرد.
آخرين فيلم کوتاه او با نام «آکاردئون» در شهريورماه گذشته نخستين نمايش عمومی خود را در جشنواره فيلم ونيز داشت.
جعفر پناهی از جمله فيلمسازان ايرانی است که مسائل اجتماعی را با نگاهی انتقادی در فيلمهای خود بيان میکند و همين موضوع موجب شده است تا مسئولان فرهنگی و سياسی جمهوری اسلامی ايران محدوديتهايی برای وی ايجاد کنند.
پناهی پس از انتخابات بحثبرانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در ايران جزو معترضان به نتايج اين انتخابات بود.
وی يک بار در روز پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۸۸ هنگامی که به همراه گروهی از سينماگران برای بزرگداشت کشتهشدگان اعتراضات به بهشت زهرا رفته بود، بازداشت گرديد و بار دوم شامگاه دهم اسفندماه ۱۳۸۸، مأموران امنيتی با ورود به خانه اين کارگردان سينما، پس از بازرسی خانه، وی را همراه با همسر و دخترش و پانزده تن ديگر که در خانه او مشغول کار بر روی فيلم تازه وی بودند دستگير کردند.
وی يک بار در روز پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۸۸ هنگامی که به همراه گروهی از سينماگران برای بزرگداشت کشتهشدگان اعتراضات به بهشت زهرا رفته بود، بازداشت گرديد و بار دوم شامگاه دهم اسفندماه ۱۳۸۸، مأموران امنيتی با ورود به خانه اين کارگردان سينما، پس از بازرسی خانه، وی را همراه با همسر و دخترش و پانزده تن ديگر که در خانه او مشغول کار بر روی فيلم تازه وی بودند دستگير کردند.
پس از اين بازداشت رسانههای طرفدار دولت ادعا کردند، دليل دستگيری او تدارک برای ساختن فيلمی عليه نظام، بوده است.
با وجود آزادی همه بازداشتشدگان، جعفر پناهی بيش از سه ماه در زندان بهسر برد و پس از اعتراضات متعدد جهانی نسبت به بازداشت وی و پس از پشت سر گذاشتن يک هفته اعتصاب غذا در زندان، سرانجام در تاريخ چهارم خردادماه امسال با توديع وثيقه ۲۰۰ ميليون تومانی به طور موقت از زندان آزاد شد.
پس از چند بار به تعويق افتادن دادگاه جعفر پناهی روز يکشنبه ۱۶ آبانماه نخستين دادگاه وی برگزار گرديد و جعفر پناهی از خود دفاع کرد.
وی در دادگاه، بازداشت خود و همکاران و خانوادهاش را «هجوم صاحبان قدرت بر همه اهل فرهنگ و هنر و سينماگران کشور» دانست و گفت اين قدرتنمايی برای آن است که بگويند «هر که از ما نيست و مثل ما فکر نمیکند، محکوم است.»
جعفر پناهی در دفاعيه خود افزود: «در آينده هرگز از اين دادگاه بهعنوان محکمه جعفر پناهی نام نخواهند برد. بلکه از آن بهعنوان "محکمه سينما و هنر ايران" ياد خواهند کرد.»
جعفر پناهی سال گذشته نيز بهمناسبت برگزاری شصتمين دوره جشنواره فيلم برلين از سوی برگزارکنندگان به اين جشنواره دعوت شده بود اما به دليل ممنوعالخروج بودن نتوانست در برليناله حضور يابد.
وی به همين دليل امکان شرکت در جشنوارههای فيلم هند و ونيز را نيز پيدا نکرد.
شصت و يکمين دوره جشنواره بينالمللی فيلم برلين از دهم تا بيستم فوريه ۲۰۱۱ برگزار میشود.