زنان سیاسی را در بند متادون نگه ندارید،اعتیادشان را به آزادی و دمکراسی ترک نمی کنند
کلمه:
بعد از انتقال زندانیان سیاسی زن زندان اوین به قرنطینه بند متادون، زهرا رهنورد نویسنده و استاد دانشگاه به همین مناسبت مطلبی نوشته و هدف آمران و زندانبانان را از این کار ” ترک اعتیاد این زنان به دمکراسی و آزادی” تعبیر و در ادامه تاکید کرده است که این زنان اعتیادشان را به آزادی و دمکراسی ترک نمی کنند.
به گزارش کلمه، چند روز پیش همه زندانیان سیاسی زن در اوین به بند قرنطینه متادون که مخصوص ترک اعتیاد است، منتقل شده اند ، اجازه هواخوری ندارند و همه تماسهای تلفنی شان نیز قطع شده است.
یادداشت کوتاه زهرا رهنورد را در این باره می خوانید :
آزادی و دمکراسی آن چنان دلچسب و شیرین و باشکوه است که آشنایی و شناخت آن هم اعتیاد آور است چه برسد به تجربه کردن و چشیدن مزه آن از نزدیک و این اعتیاد یکی از با شکوه ترین و متعالی ترین اعتیادهای بشری است .زنان و مردانی که به این ماده روی می آورند، خمار نمی شوند ،خمیازه نمی کشند ،دست و پای شان را رو به قبله دراز نمی کنند و به رعشه و عطسه نمی افتند و در عوض کربن مغزشان جای خود را به اکسیژن و فسفر می دهد و از شدت تیز هوشی همه مساله های سخت را حل می کنند .آنها خفقان ، سرکوب، تقلب، تبعیض، گاز فلفل ، باتوم و بستن فله ای روزنامه ها را می شناسند و راه حل همه این مشکلات را می دانند .
ما زنان و مردان حق طلب همه به آزادی و دمکراسی عشق و اعتیاد داریم و نمی توانیم در هیچ بند متادونی این اعتیاد را ترک کنیم زیرا ترک اعتیاد موجب مرض است و سازش و کوتاه آمدن از آرمانهای ملت بدترین مرض هاست .
قرنطینه متادون در بند زنان زندان اوین نماد همان دیوی است که به دست رستم از پای درمی آید و رستم قهرمان ابدی ملت ماست. او هنوز و همیشه زنده است اگر نه در پیکر رستم بلکه در پیکره هر آزاده ای .
اما شما همه زندانبانان ملت ،از آمرین و عاملین هنوز فرصت دارید …
بیهوده زندانیان سیاسی زن را در بند متادون نگه ندارید! آنها اعتیادشان را به آزادی و دمکراسی ترک نمی کنند و از خود به خدا می رسند، اما شما که مدعی العموم اسلام هستید، بیایید و از سیره پیامیر (ص )نسبت به زنان پیروی کنید.همه زنان را در هر کجا که اسیر و دربند هستند بی قید و شرط آزاد کنید، چه در تبعیدها و انفرادی ها، چه در بند متادون و چه در تهران و شهرستانها. شما همین امروز می توانید وکیل آزاده نسرین ستوده ، مهدیه گلرو ، بهاره هدایت ، فاطمه رهنما ، نازنین خسروانی ،عاطفه نبوی و… را آزاد کنید.هیچگاه برای این کار دیر نیست .
بعد از انتقال زندانیان سیاسی زن زندان اوین به قرنطینه بند متادون، زهرا رهنورد نویسنده و استاد دانشگاه به همین مناسبت مطلبی نوشته و هدف آمران و زندانبانان را از این کار ” ترک اعتیاد این زنان به دمکراسی و آزادی” تعبیر و در ادامه تاکید کرده است که این زنان اعتیادشان را به آزادی و دمکراسی ترک نمی کنند.
به گزارش کلمه، چند روز پیش همه زندانیان سیاسی زن در اوین به بند قرنطینه متادون که مخصوص ترک اعتیاد است، منتقل شده اند ، اجازه هواخوری ندارند و همه تماسهای تلفنی شان نیز قطع شده است.
یادداشت کوتاه زهرا رهنورد را در این باره می خوانید :
آزادی و دمکراسی آن چنان دلچسب و شیرین و باشکوه است که آشنایی و شناخت آن هم اعتیاد آور است چه برسد به تجربه کردن و چشیدن مزه آن از نزدیک و این اعتیاد یکی از با شکوه ترین و متعالی ترین اعتیادهای بشری است .زنان و مردانی که به این ماده روی می آورند، خمار نمی شوند ،خمیازه نمی کشند ،دست و پای شان را رو به قبله دراز نمی کنند و به رعشه و عطسه نمی افتند و در عوض کربن مغزشان جای خود را به اکسیژن و فسفر می دهد و از شدت تیز هوشی همه مساله های سخت را حل می کنند .آنها خفقان ، سرکوب، تقلب، تبعیض، گاز فلفل ، باتوم و بستن فله ای روزنامه ها را می شناسند و راه حل همه این مشکلات را می دانند .
ما زنان و مردان حق طلب همه به آزادی و دمکراسی عشق و اعتیاد داریم و نمی توانیم در هیچ بند متادونی این اعتیاد را ترک کنیم زیرا ترک اعتیاد موجب مرض است و سازش و کوتاه آمدن از آرمانهای ملت بدترین مرض هاست .
قرنطینه متادون در بند زنان زندان اوین نماد همان دیوی است که به دست رستم از پای درمی آید و رستم قهرمان ابدی ملت ماست. او هنوز و همیشه زنده است اگر نه در پیکر رستم بلکه در پیکره هر آزاده ای .
اما شما همه زندانبانان ملت ،از آمرین و عاملین هنوز فرصت دارید …
بیهوده زندانیان سیاسی زن را در بند متادون نگه ندارید! آنها اعتیادشان را به آزادی و دمکراسی ترک نمی کنند و از خود به خدا می رسند، اما شما که مدعی العموم اسلام هستید، بیایید و از سیره پیامیر (ص )نسبت به زنان پیروی کنید.همه زنان را در هر کجا که اسیر و دربند هستند بی قید و شرط آزاد کنید، چه در تبعیدها و انفرادی ها، چه در بند متادون و چه در تهران و شهرستانها. شما همین امروز می توانید وکیل آزاده نسرین ستوده ، مهدیه گلرو ، بهاره هدایت ، فاطمه رهنما ، نازنین خسروانی ،عاطفه نبوی و… را آزاد کنید.هیچگاه برای این کار دیر نیست .
بيطرفی، جانبداری، جاسازی پيام
همان گونه كه انتظار میرود قاضی دادگاه عاری از جانبداری باشد، آيا روزنامهنگار هم وظيفه دارد كنار بايستد و از موضوعی كه قرار است دربارۀ آن خبر منتشر كند يا نظر بدهد چنان فاصله بگيرد كه گويی اهل اين دنيا نيست؟
جانبدارنبودن قاضی اگر به حد بیتفاوتی برسد میتواند زيانبار باشد و او را به ابزار اجرای دستور ديگرانی كه در پس آينه طوطیصفتش داشتهاند كاهش دهد. قاضی دلخواه، انسانی است دارای عواطف و احساسات و عقيده و سليقه؛ اگر مثل چوب ِ خشك باشد صلاحيت داوری در كردار انسانها ندارد. آنچه از او در جايگاه قضا انتظار میرود اين است كه، در عين پرشوربودن به عنوان انسان فهيم، كيفرخواست دادستان، دفاع متهم و نظر هيئت منصفه را با كتاب قانون و رويـّۀ قضايی بسنجد.
قانون يعنی توافقنامهای كه فردا صبح ممكن است با قيام و قعودی ديگر تغيير يابد؛ رويـّۀ قضايی يعنی عادت و انتظار مردم؛ نظر هيئت منصفه يعنی بازتاب وجدان جامعه؛ وجدان يعنی غلبۀ احساسات موروثی بر عقل اكتسابی؛ و جامعه يعنی مكانی پر از حبّ و بغض و انواع سليقه و عقيده.
آيا میتوان به خبر اجازه داد علناً پيام داشته باشد؟ يا بايد مراقب بود، مانند كالای قاچاق، پيامی لابهلای سطرهایش جاسازی نكنند؟
اروين شرودينگر، فيزيكدان اتريشى، در حيطۀ كار خودش نتيجه گرفت نظارهكردن به قصد قضاوت دربارۀ پديده بر چندوچون آن اثر مىگذارد. توقع ظاهراً ساده حقيقتگويى و حقيقتنويسى در عمل به اين موقعيت دشوار مىانجامد كه محتوای خبر ممكن است بخشی از موضوع مورد بحث شود. قضيّهای كه امروز صبح دربارهاش خبر چاپ كردهايد يا نظر دادهايد همان موضوع ديشبی نيست. در نتيجۀ زير ذرّهبين رفتن، چه بسا در افكار عمومی تصويری جديد و ابعادی تازه يافته باشد. هر قدر هم با فروتنی بنويسيد بيطرف هستيد و اذعان كنيد احساسی نسبت به اصل موضوع نداريد و برايتان چندان مهم نيست، خوانندگانی با قاطعيت خواهند گفت ”اين را نوشتهاند“ ـــــ يعنی حقيقت ناب با قاطعيتی متناسب با اعتبار نشريه و سطح اجتماعی ِ خوانندگانش اعلام شده است.
نمیتوان در روزنامه دربارۀ كمبود گندم و افزايش نرخ طلا نوشت و، با اين استدلال حقبهجانب كه ما نه نانواييم و نه طلافروش، انتظار داشت خوانندهها هم بیتفاوت بمانند و فوراً برای خريد اين كالاها صف نكشند. در همه جای دنيا معترضان تا چشمشان به دوربين تلويزيون میافتد احتمال دارد رفتارشان تشديد شود: اگر صحبت میكردند حالا فرياد میكشند، اگر خواستار بركناری وزير بودند حالا كل دولت بايد برود. چنانچه بيطرفی اصل باشد، بايد تظاهرات اعتراضی را يكسره ناديده گرفت زيرا وقتی به آن توجه كنيم به احتمال زياد متفاوت با هنگامی است كه ناديده گرفته شود.
يكی از اتهامهای هميشگی خبرنگاران غربی در جهان سوم اين است كه جزء را میبينند اما كل را، مغرضانه، ناگفته میگذارند. در واقعيت زندگی، مسافر تازهوارد دنبال كسانی میگردد كه زبانشان را بفهمد و بتواند حرف آنها را به مخاطبانش برساند. ناظری كه به حضور انجمنهای دفاع از آزادی بيان و سخنگويان اتحاديهها عادت كرده است به سراغ معادل آنها در محيط جديد میرود. دولتهای جهان سوم میگويند اينها اقليتیاند ناچيز. گزارشگر خارجی میگويد اگر واقعاً اين طور است چرا به اقليتی كماثر اجازۀ معرفی نامزد در انتخابات نمیدهند؟
دولتهای جهان سوم، در مقابل، میگويند مسئلۀ اقليت و اكثريت نيست، پای حقيقت در ميان است. و حقيقت هميشه در دستان توانای دولت است، نه در اختيار يك مشت آدم متفرقه.
در جاهايی از دنيا به تجربه نتيجه گرفتهاند كه برای حفظ وضع موجود بايد چيزهايی را پيوسته تغيير داد، همچنان كه برای راندن در خط مستقيم بايد فرمان اتومبيل را مدام به چپ و راست حركت دهيم. تحمل دخالت اقليتها و ظاهراً كوچكها و كماثرها در امور سياسی بخشی از مهارت در نوسانهای كنترلشده برای حركت در خط مستقيم است.
در جوامعی از قبيل ايران، بانيان وضع موجود همواره شكايت دارند جرايد داخلی، اگر مهار آنها را رها كنند، و رسانههای خارجی با بزرگ جلوهدادن اقليتهای نالازم سعی در ايجاد چنددستگی و نهايتاً اغتشاش دارند. چه در رژيم سابق و چه امروز مینالند رسانههای خارجی اصرار دارند بيانيهای كه چند آدم هيچكاره از روی مبلهای سالن پذيرايیشان صادر كردهاند بديل برنامۀ دولت كه تمام مسئوليتها به عهدۀ آن است تلقی شود.
در اين اعتراض، ارباب قدرت ميل دارند نكتهای مهم ناديده بماند: خود اينكه چند نفر جرئت كنند در خانهای بيستوچهارساعته تحت نظر پليس مخفی، جمع شوند و بيانيه بنويسند و امضا كنند خبر است. اينكه حرفشان تا چه اندازه قابل دفاع است و خريدار دارد بايد در صفحات جرايد و در انتخاباتی آزاد و عادلانه سنجيده شود.
در ايران اين حرف كه روزنامهنگار نبايد قاطی كار سياسی شود تبديل به ترجيعبندی شده كه تكراركنندگانش انگار به تمام جوانب آن توجه ندارند. نرخ نان، قيمت ارز و بيانيۀ چند نفر ناراضی خبر است و خبر ِ سياسی است زيرا بر داوری خواننده از وضع موجود اثر میگذارد.
تمام اينها هر روز در بولتنهای محرمانه به دست مقامها میرسد. اما بولتن محرمانه، نسبت به نشريۀ معمولی، به مراتب كمتر لحن و آب و رنگ دارد؛ بيشتر در حكم بخشنامهای است به افراد صاحبمنصب كه در ملاء عام چه بگويند و چه نگويند. آنچه فكر عامۀ خوانندهها را میسازد لحن و تأكيد و بخصوص تيتر روزنامه است بالای خبرهای مربوط به نان و ارز و بيانيۀ چند آدم ناراحت.
روزنامهنگار، چه فعّال سياسی باشد و چه ادعای بيطرفی كند، هر روز ناچار از انتخاب است زيرا مشاهدۀ تحولات جامعه، نوشتن يا ويراستاری خبر و تيترزدن بالای آنها شغل اوست. و بهعنوان آدمی اهل اين دنيا، عقايد و احساسهايی دارد و حق خويش میداند كه داوری كند. از پيشداوری هم عاری نيست زيرا فكرهايی را میپسندد و از كسانی خوشش نمیآيد. با نصيحت و بخشنامه نمیتوان تمام اينها را از سرش بيرون كرد.
اما فقط چون از كسانی خوشش نمیآيد به خودش اجازه نمیدهد حرفشان را تحريف كند و استدلالشان را از ريخت بيندازد، برای خرابكردن اشخاص آسمانريسمان ببافد و اتهامهايی كليشهای بپراند كه خوب میداند نامربوط يا بیپايهاند.
قلمزن در هر جامعهای چه بسا تمام آنچه را میداند روی كاغذ نياورد و سخنران تمام آنچه را در سر دارد در يك ضرب بر زبان جاری نكند. نام اين خويشتنداری، خودسانسوری، يعنی سانسور بیاختيار، نيست. محدوديت ستون يا صفحه، دلايل اخلاقی، موانع قانونی، ملاحظات شخصی و رفاقت، يا بيم از خصومت هم دخالت دارد. اما به آنچه مینويسد بايد اعتقاد داشته باشد و بتواند از حرفش دفاع كند. دفاع نه به معنی توسل به مصلحت وقت، بلكه در مفهوم اعتقاد به معياری يكسان در برخورد به موضوعها.
آنچه اهميت دارد اين است كه منصف، متعادل و معتدل باشد. بيطرفی اگر هم امكان داشته باشد صفتی لزومآً مثبت نيست. آدمها وقتی بيطرفند كه عملاً به موضوع مورد نظر اهميت چندانی ندهند. كسی كه در برابر انقراض نسل كانگوروها بيطرف باشد نزد او بودونبودشان علیالسّويه است.
در بحث بر سر بيطرفی يا جانبداری (مانند كليشۀ علم يا ثروت) جای نكتۀ مهم ديگری هم خالی است: تأكيد بر كيفيّت فرد روزنامهنگار به بهای ناديدهگرفتن كميـّت صنف روزنامهنگار. دو يا ده يا صد جريدهنگار شريف و چيزفهم برای گلستانكردن جامعه كافی نيست. بايد نشرياتی متنوع و متعدد و پايدار هم وجود داشته باشد تا صفات مطلوب بتواند در سطحی گسترده رشد يابد. صفات منصف، متعادل و معتدل را خوانندگانی تشخيص میدهند كه بتوانند نشريۀ دلخواه خود را انتخاب كنند، بخرند و بخوانند. در رقابت تجاری و در مقايسۀ نمونههاست كه میتوان گفت اين روزنامه متعادل تر از آن يكی، و اين نويسنده منصفتر از بسياری همكارانش است.
گرفتاری جامعۀ ايران اين نيست كه روزنامهنگارها آيا به اندازۀ كافی بيطرفند يا زيرجـُلی كار سياسی میكنند؛ به حقيقت (معنی آن هرچه باشد) متعهدند يا خبر میسازند؛ گرايش خود را در مطلبی كه به چاپخانه میفرستند دخالت میدهند يا فرشتۀ عدالتیاند كه با چشمهای بسته مینويسد و تايپ میكند.
گرفتاری اين است كه به كسبوكار مطبوعات فرصت رشد داده نمیشود و قدرت سياسی نه همراه با اعتبار فرهنگی و همزاد متن مكتوب، بلكه مبتنی بر امرونهی شفاهی است. ايران در ته فهرست ممالكی است كه درسخواندۀ شهری نشرياتی در سطح توقع و سواد و طرز فكر خود در برابر ندارد.
مطالبی مناسب وعظ و خطابه و بخشنامه از تلويزيون پخش میشود و عين همان را در قالب روزنامه چاپ میكنند. اما مخاطب چنين بخشنامههايی اهل روزنامهخواندن نيست، تا چه رسد به پولدادن و خريدن. نيازی هم ندارد. با نيمساعت تماشای تلويزيون وطنی میتوان مضمون هفتهها رجزدن آن بهاصطلاح جرايد را شنيد ــــ و خلاص.
در شرايط مورد نظر اهل بحث در بيطرفی يا جانبداری، مطبوعات نقش ناظر و برابرنهاد و هدايتكننده و مربّی و منتقد تلويزيون را بر عهده دارد نه نسخۀ كتبیاش.
حملۀ واعظ به مطبوعات تأثيری بر تيراژ ندارد و اغلب تمهيدی است برای تشديد سركوبی. مستمع پای منبر، اگر هم خواندن بداند، معمولاً روزنامه را حتی اگر مجانی باشد برنمیدارد نگاه كند. در مقابل، مطبوعات مستقل وقتی همان وعظ را به شيوه و با تيتر خودشان چاپ میكنند تيراژ بالا میرود. فرهنگ شفاهی در حيطۀ مكتوب چه بسا اسباب خنده و حيرت شود.
در سريال شبهای برره، پرسوناژ روشنفکر برای هر یک از ۹۴ اهل روستا یک نسخه روزنامه چاپ میکند اما گاه یک نفر تمام تیراژ را میخرد و خوراک بـُزش میکند، یا یک نفر دیگر از نویسنده میخواهد آنچه را چاپ کرده است برایش بخواند.
هيئت حاكمۀ ايران در خردهفرهنگی پرورش يافته است كه روزنامهنگار را، در بهترين حالت، همتراز مدّاح و پامنبری میبيند و، گرچه كاسبْ حبيب خداست، به حرفۀ مطبوعات نگاهی مثبت ندارد. به نظرش در مرز مكاسب حلال و حرام معلق است و هرچه كمتر بهتر (محمدعلی رجائی در مقام نخستوزير گفت همين اطلاعات و كيهان كافی است). فكر و حرف نو را مشكوك تلقی میكند و از همان عهد پيدايش مطبوعات در عصر مشروطيت خريدن كاغذپاره برايش پول دورريختن و حتی كمك به برنامههای استعماری بود. اخبار مهم را نرخ طلا و ارز میداند كه با تلفن هم میتوان از اين و آن پرسيد، و آگهی مجالس ختم كه استثنائاً دروغ نيست و اشخاصی واقعاً مرحوم شدهاند.
با آن زمينۀ فكری، امروز بولتنهای محرمانه را برای خودش، و تلويزيون وطنی را برای موافقانش كافی میداند. تعجبی ندارد اندك خريداران جرايد سوبسيدی كه برای حفظ ظاهر چاپ میشود اغلب آدمهای كمتر متديّنیاند كه خواندنْ جزو عاداتشان است و حاضرند هر روز پول بدهند تا سر در بياورند كسانی چه پاپوشی میدوزند و چه آشی میپزند.
فيلم خبری وقتی اشخاصی را نشان میدهد كه كنار پيادهرو ايستادهاند و روزنامههايی نزديك سطح زمين را مطالعه میكنند میتوان با اطمينان گفت ايران است. روزنامه در همه جای جهان بيشتر ديدنی است تا خواندنی. اما در ايران درست همان جماعتی كه حاضرند برای خواندن روزنامه پول بدهند از داشتن روزنامۀ مورد علاقۀ خويش محرومند.
در اوضاع و احوالی كه جنگ فرسايشی بين ايران و اسلام شدّتی بیسابقه میيابد، اين اندرز كه قلمزن مطبوعات به اندازۀ توريست ِ خوشخلق بيطرف بماند و درگير موضوعها نشود كمی زيادی شيك و بلكه غيرعملی است.
گفتوگو با دکتر رضا تقیزاده، تحلیلگر سیاسی و کارشناس مسائل انرژی در انگلستان:
«برنامه اتمی ایران، تنها بخشی از مشکل است»
مریم محمدی
در هفتهی اخیر، علیرغم اینکه افکار عمومی چشم به مذاکرات آتی ایران و گروه ۵+۱ دارد، اظهارات پیاپی یک سناتور امریکایی و بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسراییل به این بحث سمت و سوی دیگری داده است.
سناتور جمهوریخواه، لیندسی گراهام، روز شنبه در جریان یک کنفرانس امنیتی در هالیفاکس کانادا، گفت: «ایران باید باور کند که امریکا توان و احتمال حملهی نظامی به آن کشور را دارد.» از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسراییل، روز یکشنبه در ایالت نیواورلئان در ملاقات با جوبایدن، معاون رئیس جمهوری امریکا گفت: «تنها تهدید به یک اقدام نظامی جدی علیه ایران، میتواند برنامههای هستهای این کشور را متوقف کند.» او گفت تحریمهای اقتصادی بر ایران اثر نداشته است.
این اظهارات روز گذشته توسط رابرت گیتس، وزیر دفاع امریکا که از استرالیا بازدید میکرد، رد شد. او با وجود آنکه ادعا کرد امریکا همهی گزینهها را همچنان در نظر دارد، گفت: «تحریمها بر ایران مؤثر بوده و گزینهی نظامی تنها راه حل مناقشهی هستهای نیست.»
در گفتوگو با دکتر رضا تقیزاده، تحلیلگر سیاسی و کارشناس مسائل انرژی در انگلستان، نگاهی به بحثهای اخیر و جوانب گوناگون آن انداختهایم.
واکنش تازهی اسراییل، بهویژه در روزهایی که مسئلهی مذاکرات مطرح است، چه معنایی دارد؟
ایران و اسراییل در یک مورد نقطهنظر مشترک دارند. این نقطهنظر مشترک آن است که تحریمها علیه ایران اثر نمیکند. دولت ایران مدعی این موضوع است، ولی در توضیح این قضیه، آنچه را باید به اطلاع مردم برساند، بهصورت روشن منعکس نمیکند.
منظور ایران این است که تحریمها در شکل کنونی، سیاست اتمی دولت ایران را تغییر نمیدهد. دولت اسراییل هم همین استدلال را دارد و اعلام میکند تحریمهای جامعهی جهانی علیه ایران، تأثیر نمیکند.
نظر آنها این است که دولت ایران در نتیجهی اعمال تحریمها، سیاست اتمی خود را تغییر نمیدهد. بنابراین برای متوقف کردن برنامهی اتمی ایران، اسراییل توصیه میکند که از تهدید نظامی، به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده شود.
آیا مخالفت امریکا در این شرایط، مضمون تازهای دارد؟
امریکا معتقد به حل قضیه از راههای دیپلماتیک است؛ یعنی ضمن اینکه تحریمها را بههرحال مؤثر میداند، راهحل نظامی را در شرایط فعلی رد میکند.
این نقطهی تلاقی سیاست خارجی امریکا با خواستههای اسراییل است. اسراییل، همانطور که گفتم، با دولت ایران در مورد بیاثر بودن تحریمها دارای نظر مشترک است.
ولی گذشته از ادعاهایی که دو طرف یا سه طرف در مورد تحریم اقتصادی ایران میکنند، جامعهی سیاسی در داخل و خارج از کشور معتقد است که این تحریمها مؤثر بوده است.
این حرف شما درست است، ولی در نهایت، دولت ایران کمترین تغییری در ادامهی روند توسعهی برنامههای اتمی خود نداده است. این تأثیر را زندگی مردم از اعمال تحریمها گرفته است، ولی منجر به تغییر سیاست اتمی دولت ایران و تغییر برنامههای آن نشده است.
هدف اعمال تحریمها از روز اول این بود که به تغییر روش دولت ایران بیانجامد و نه محروم کردن مردم از زندگی عادی و نه اعمال فشار بیشتر به آنها. آنچه مخالفان تحریم میتوانند استدلال و به بینتیجه بودن آن اشاره کنند، این است که تحریمها اثر کرده، ولی اثر آن را مردم گرفتهاند؛ مردم مصرفکننده در داخل ایران و نه دولت ایران.
پس وقتی رابرت گیتس، وزیر دفاع امریکا، دیروز با نظر نتانیاهو مخالفت کرد و گفت که تحریمها بر دولت ایران مؤثر بوده، منظور ایشان چه نوع تأثیری بوده است؟ آیا تأثیر بر سیاست هستهای ایران بود؟ از نظر امریکاییها چه نوع تغییری در رفتار ایران در مسئلهی هستهای پیدا شده است؟
چنین تغییری حاصل نشده است و امریکاییها این را اگر اعلام هم نکنند، میدانند. اگرچه ظرفیت غنیسازی اورانیوم ایران تا حدی کاهش پیدا کرده، ولی این کاهش، کاهش داوطلبانه نبوده است. ناشی از محدودیتهای فنیای بوده که ایران با آن روبهرو است. در عمل در سیاست هستهای ایران اثر نگذاشته است، ولی از توسعهی بیشتر آن، تا حدودی، پیشگیری کرده است.
ایران در نتیجهی اعمال تحریمها و روبهرو بودن با مشکلات فنیای که امروز با آنها دست بهگریبان است، به هیچوجه قادر نخواهد شد سوخت اتمی برای مصارف غیر نظامی تولید کند. مثلاً تأمین سوخت برای راکتور بوشهر و یا هرچیز دیگری.
در این صورت، این تغییری است که باید اسراییلیها هم متوجه آن باشند و برای آنها هم از خطر برنامهی هستهای ایران کاسته بشود. چرا اینطور نیست؟
ادامهی برنامههای اتمی ایران در حدود فعلی و ظرفیتهای کنونی هم میتواند منجر به تبدیل شدن ایران به یک قدرت نظامی اتمی بشود و این آن چیزی است که دنیای خارج، کشورهای منطقه، از جمله اسراییل، به آن اعتراض میکنند.
با ادامهی ظرفیت فعلی و بهکار گرفتن سه، چهارهزار سانتریفوژی که حالا در نظنز مشغول کار هستند، ایران بهراحتی میتواند دارای ظرفیت نظامی اتمی بشود.
بنابراین هدف تحریمها که خنثی کردن آن چیزی بود که از آن به عنوان خطر اتمی شدن ایران یاد میکنند، تا این لحظه موفق نبوده است. امریکا اما امیدوار است که در آینده این تأثیر بیشتر و منجر به تغییر نظر دولت ایران بشود.
این امیدواری چقدر زمینهی واقعی دارد؟ شما در چه مدت زمانیای در آینده، احتمال میدهید چنین تغییری حاصل شود؟ تغییری که موجب شود بحران هستهای ایران پایان پیدا کند یا این پرونده بهطور کلی کنار گذاشته شود؟
من انتظار ندارم در آیندهی نزدیک، تحول چشمگیری در مسیر خروج پروندهی اتمی ایران از بنبست صورت بگیرد. دلیل آن این است که اختلاف نظر دو گروه مخالف برنامههای اتمی ایران و ایران، خیلی از هم فاصله دارند و آنچه حالا صورت میگیرد، در صورت حتی دست پیدا کردن به موفقیت نسبی، مذاکره پیرامون یک شاخه از برنامههای اتمی ایران است.
حال آنکه این بخش محدودهای است در یک مجموعهی بزرگتر. مثلاً اگر شما راجع به ذخیرهی اورانیوم سهونیم درصد غنیسازی شده، با ایران به توافق برسید، معلوم نیست که مسئلهی ادامهی غنیسازی اورانیوم، قانونی بودن و غیر قانونی بودن آن که در چهار قطعنامهی شورای امنیت، مورد اشارهی مستقیم قرار گرفته، چه خواهد شد.
اگر شما در این مورد به توافق رسیدید، معلوم نیست که تکلیف راکتور آب سنگین در دست ساختمان ایران در اراک که در هرحال، میتواند در صورت عملی شدن، به اندازهی لازم برای تولید دو تا سه بمب مواد انفجاری تولید کند، چه خواهد شد.
چون این مذاکرات فقط در محدودهی خاصی صورت میگیرد، نمیتواند به عنوان راهحل، پروندهی اتمی ایران را به صورت کامل از مدار کنونی خارج کند.
پس چه توافقی راهحل نهایی است؟
توافق در مورد مثلاً قانونی کردن غنیسازی اورانیوم در ایران، به معنای خاتمه دادن به همهی قطعنامههای تحریمی شورای امنیت علیه ایران است. این مسئلهای نیست که بشود در مذاکرات یک یا دو روزه با دبیر شورای امنیت ملی ایران و یا خانم اشتون در استانبول یا در ژنو و وین بر سر آن بهنتیجه رسید. ضمن اینکه برنامههای اتمی ایران بهتنهایی بخشی از مجموعهی مشکلاتی است که دنیای خارج با نظام سیاسی ایران دارد.
بنابراین زمانی میتوانیم به این موضوع امیدوار باشیم که ایران با جامعهی جهانی به توافق نسبی برسد و برنامهی اتمی ایران هم به عنوان بخشی از این مشکلات در محدودهی این راهحلها قرار خواهد گرفت که مذاکرات جامعتری بین ایران و جامعهی اروپا صورت بگیرد. در شرایط فعلی، آنچه در افق دیده میشود، آمادگی لازم برای رسیدن به این توافق جامع را نشان نمیدهد.
به این ترتیب، بهنظر میآید که تغییر کامل سیاست خارجی ایران یا تغییر حکومت ایران است که میتواند نظر جامعهی جهانی را تأمین کند. اینها هم که در چشمانداز دیده نمیشود. پس اصرار دو طرف به این مذاکرات یا قرارهای مجدد برای مذاکره چیست؟
در شرایط فعلی، البته ضمن اینکه هر دو طرف به عدم توفیق گفتوگوهایشان تا حدود زیادی اشراف و اعتقاد دارند، اما مایل به انجام گفتوگو هم هستند.
ایران مایل به انجام گفتوگو است، برای اینکه بگوید ما در مقابل جامعهی جهانی نمیایستیم. ایران آمادهی گفتوگو است، ولی آمادهی سازش و قبول خواستههای جامعهی جهانی نیست.
جامعهی جهانی هم میخواهد؛ یعنی حداقل گروه غربی این بخش میخواهد با ایران وارد گفتوگو بشود. حداقل این است که اتحاد کنونی در داخل گروه ۵+۱ را حفظ میکنند و به انتقادات روسیه و چین که همچنان خواستار ادامهی تلاشهای سیاسی هستند، پاسخ مثبت میدهند. ضمن اینکه انتظار دارند در میانمدت، تحریمهایی که امریکا و جامعهی اروپا علیه ایران اعمال میکند، به نتیجهی بهتر برسد.
بنابراین در کوتاهمدت، مذاکره بدون انتظار رسیدن به نتیجهی نهایی و نتیجهی مؤثر، خواستهی هردو گروه ایران و جامعهی جهانی یا جامعهی اروپا است. ضمن اینکه هردو انتظار ندارند به نتیجهی مشخصی برسند و هردو به انتظار میمانند تا در میانمدت، یکی از آن دو طرف بتواند طرف مقابل خود را حداقل از میدان بهدر کند و هردو هم به این کار امیدوار هستند.
اعتراض به انحلال دانشگاه علوم پزشکی
پانتهآ بهرامی
تصور کنید که شما دانشجو و یا جزو کارکنان یک مجموعهی آموزشی هستید. یک روز صبح، وقتی به محل کار و یا تحصیل خود میروید، به شما بدون مقدمه اطلاع میدهند که دانشگاه شما منحل و یا در موسسهی دیگری ادغام شده است. چه حسی به شما دست میدهد؟ این اتفاقی است که از سوی وزیر بهداشت جمهوری اسلامی، روز هشتم آبانماه در مورد دانشگاه علوم پزشکی افتادهاست. برخی نام آن را مصالح ملی، عدهای ایجاد بحران و گروهی آشفتگی در مدیریت و بعضی تمرکززدایی نهادهاند. نام آن هرچه باشد، برای دکتر آرش کیا دانشجوی سابق دانشگاه علوم پزشکی ایران اینگونه قابل توصیف است.
دکتر آرش کیا: حس بدی در انسان ایجاد میکند. شما از جایی فارغالتحصیل شدهاید که دیگر وجود ندارد. در واقع آدم احساس میکند که یک تاریخچهی شخصی دارد که دیگر مستند نیست. حس نامطلوبی را در آدم بهوجود میآورد. اینکه آدم هویت تحصیلی خودش را از دست میدهد فقط حس من نیست. اگر به واکنش فارغالتحصیلان این دانشگا ه در وبلاگها نگاهی بیاندازید، متوجه میشوید، آنها روی این قضیه که ما بدون هویت تحصیلی شدهایم انگشت میگذارند.
آن چیزی که برای من خیلی ناراحتکننده بود، این واقعیت است که این مجموعه هم واحد درمانی، آموزشی و پژوهشی است و نزدیک به چهار دهه سابقهی کار دارد، حدود ۱۶ بیمارستان بزرگ و ۱۳ هزار نیروی انسانی درگیر دارد. از بعد سلامت شش میلیون نفر ساکنان تهران بزرگ را تحت پوشش پزشکی درمانی قرار میدهد. خب حالا شما یک بار این را وارد بحران میکنید. این برای من به عنوان پزشک که در درجهی اول برایش وضعیت سلامت جامعه اهمیت دارد و پایینتر آمدن وضعیت سلامت برایش یک زنگ خطر است، بسیار دردناک و ناراحتکننده بود.»
دانشگاه علوم پزشکى ایران در سال ۱۳۵۲ با نام «مرکز پزشکى شاهنشاهى» بنیانگذارى شد. در زمان انحلال داراى بیش از شش هزار دانشجو و ۷۳۱ عضو هیئت علمى بود و بر اساس آخرین رتبهبندى وزارت بهداشت، چهارمین دانشگاه برتر علوم پزشکى کشور به شمار مىرفت.
با گذشت بیش از دو هفته از اعلام انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران از سوی مرضیه وحید دستجردی، اعتراضها به این تصمیم همچنان ادامه دارد و نیز شماری از دانشجویان و پرسنل این دانشگاه روبهروی ساختمان مرکزی دانشگاه علوم پزشکی ایران پس از اعلام انحلال هر روز تجمع کرده و خواستار حضور محمدباقر لاریجانی، رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران و توضیحات وی شدند.
دانشجویان و استادان دانشگاه علوم پزشکی ایران درتازهترین اقدام خود در راستای اعتراض به انحلال این دانشگاه ازسوی دولت جمهوری اسلامی با ارسال نامهاى به کمیسیون اصل ۹۰ مجلس علیه وزارت بهداشت شکایت کرده اند.
دانشگاه علوم پزشکی تهران دارای هفت دانشکدهی علوم پایه، توانبخشی، پرستاری، مامایی، بهداشت و مدیریت، اطلاعرسانی پزشکی و پیراپزشکی است. همچنین ۱۰ بیمارستان آموزشی و ۱۶ مجموعه درمانی زیر مجموعهی این دانشگاه محسوب میشدند.
دکتر آرش کیا که تخصص خود را از کانادا گرفته است در مورد اعتراضهای دانشجویی در این زمینه میگوید: «عمدتاً دانشجویان جدیدالورود هستند که دور هم جمع شدهاند که ساختار مشخص صنفی نیز ندارند. این موضوع باعث شده که به صورت منسجم نتوانند اعتراض کنند. دانشجویان بیانیهای نیز دادهاند و اعلام کردهاند که حرکت صنفی است. توی فیلمها اگر نگاه کنید میگویند، ما شعار سیاسی نمیدهیم، خواستهی سیاسی نداریم. خواستههای صنفی داریم. دانشجویان اعضای هیئت علمی خواستهاند که به آنها بپیوندند. دانشآموختگان سالهای قبل بهخاطر این حرکت جمع شدند. این تاثیر "خوب" خانم دستجردی هست. معترضین نامهی اعتراضی را آماده کردهاند و در حال امضاست. امیدواریم روزنامههای داخل ایران بتوانند بیانیهی دانشجویان را چاپ کنند و حمایتی از حرکت دانشجویان بکنیم.»
نکات برجستهی بیانیه چیست؟
بیانیه روی این نکات تاکید میکند که چرا این تصمیم ناگهانی، بدون مشورت و بدون اینکه کسی پاسخگو باشد، صورت گرفته است و چرا پاسخگویی وجود ندارد.
به علاوه به این موضوع اشاره کردهاند که این انحلال روی روند خدمات آموزشی، درمانی و پژوهشی تاثیر میگذارد. روی وضعیت معیشتی ۱۳ هزار نفر درگیر نیروی انسانی نیز تاثیر میگذارد.
آنها نشان دادهاند که ما نهاد مستقل آموزشی نداریم و اعتراض به اینکه چرا باید عدم استقلال در مورد نهادهای آموزشی وجود داشته باشد و یک قدرت اجرایی بزرگتر بتواند یک واحد آموزشی دیرپا را منحل کند، مورد دیگر بیانیه است.
در ادامهی اعتراضها به انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران از سوی دولت محمود احمدینژاد، شماری از کارکنان و اعضای هیئت علمی این دانشگاه با ارسال نامهای به دفتر رئیس جمهور، از وی دربارهی انحلال این دانشگاه توضیح خواستهاند و کمیسیون آموزش مجلس نیز به وزارت بهداشت برای لغو دستور انحلال این دانشگاه یک هفته مهلت داده است.
وزیر بهداشت، مرضیه وحید دستجردی، درمان و آموزش پزشکی، این ابلاغ را در راستای اجرای تصمیم دولت برای خروج دستگاههای اجرایی از استان تهران و در چهارچوب تامین یکپارچگی و کاهش امور موازی در ارائه خدمات آموزشی، بهداشتی و درمانی استان تهران عنوان کرده است.
قراراست فعالیتهای بهداشتی- درمانی دانشگاه علوم پزشکی ایران به دانشکدهی علوم پزشکی کرج منتقل شوند. مرضیه وحید دستجردی تاکید کرده که این انتقال، موجب ارتقای دانشگاه کرج و ساماندهی ۱۷۰۰ پرسنل ساکن استان البرز میشود که بخشی از آنها مجبور به رفت و آمد روزانه به تهران و کرج بودند.
علل انحلال: بلندپروازی یا عدم تمرکز
قائم مقام وزیر بهداشت همچنین اضافه کرد اگر قرار است ایران از نظر رتبهی علمی به رتبهی اول منطقه بدل شود، باید تحولات اساسی در سیستم آموزشی کشور ایجاد شود.لازم به تذکر است تنها ارگانی که حق انحلال دانشگاهی در کشور را دارد، شورای انقلاب فرهنگی است که از تصمیم اخیر بیخبر بوده است.
دکتر آرش کیا علت این انحلال غیر کارشناسی رادر دو بعد بررسی میکند: «دوتا قدرت در حال برخورد به هم هستند. یک قدرت، قدرت اصولگراهاست در بحث آموزش پزشکی و سلامت. گروه دستجردی ـ لاریجانی است. در سابقهی آن طرح انطباق و جداسازی جنسیتی وجود داشت. اعتقاد شدید دارم که یک دانشگاه اسلامی رتبهی خوبی در میان دانشگاه های معتبر دنیا بیاورد و میخواهند هرطورشده به آن دست یابند و آن را در کارنامهی خودشان اضافه کنند.
برای لایههای فوقانی قدرت این انحلال را با «دانشجوی کمتر گرفتاری کمتر» توجیه میکنند. دانشجوی علوم پزشکی ایران در هر دوره ۲۳۰،۲۵۰ دانشجو میگیرد. دانشگاه تهران هم بین ۳۰۰ ،۳۵۰ دانشجو میگیرد. آیا سال آینده دانشگاه علوم پزشکی تهران حدود ۶۰۰ دانشجوی را میتواند پذیرش دهد. از سوی دیگر گروهی که اینان به آن میتوپند و در مقابلش قرار میگیرند، در گذشته به مثلث ابطحی، بدخش و تهرانی معروف بود. اینها سه پزشکی هستند که سالیان سال در دوران موسوی و بعد هاشمی، بیمهی خدمات درمانی و تامین اجتماعی را در دست داشتند.
در دوران خاتمی از تصدیگریشان پایین آمدند و باهمدیگر به صورت اتوبوسی و با تمام حواشی بنیاد امور بیماریهای خاص را با خانم فاطمه هاشمی تاسیس کردند. اتفاقاً آقای لاریجانی کسی بود که در آن زمان در آن حلقه بود. ضمن اینکه سرپرست مرکز تحقیقات غدد دانشگاه تهران بود. در بنیاد بیماریهای خاص هم یک پست پژوهشی داشت. الان دکتر ابطحی را به عنوان رئیس دانشگاه علوم پزشکی ایران میبینیم که برای من هم خیلی عجیب بود که این پست را قبول کرد. فکر میکنم در این میان تضاد بین هاشمی و احمدینژاد هم هست که خودش را در این قضیه نشان میدهد.
این در بعد سیاسی در بعد کلانتر، یک نهاد آموزشی که دیرپا بود به طور عجیبی از بین رفته است. اولاً خیلی ناگهانی یک دستور از بالا به پایین صادر میشود. این دستور از طرف شورای گسترش آموزش عالی صورت پذیرفته که این نهاد باید منحل شود. زبان اطلاعرسانی آن پر از خشونت است. روز جمعه بدون هرگونه توضیح با پیامک به اعضای هیئت علمی خبر انحلال را دادند و روز شنبه انحلال دانشگاه به مطبوعات اعلام میشود. پس از یک روز هم یکسری آدم میفرستند و تابلوی دانشگاه را به پایین میکشند. خب اینها همه زبان خشونتگرای لمپنی است.»
نیاز به توانمندی ساختارهای صنفی
«همهی اینها میگویند، استقلال نهاد آموزشی نداریم. این نهادهای آموزشی وظیفهی مهمی مثل کسب هویت اجتماعی و روند اجتماعی شدن را برعهده دارند. به این دلیل این بحث هویت مطرح میشود که وبلاگها نیز مطرح میکنند که دانشآموختگان علوم پزشکی ایران مینویسند، ما که در کشورخودمان نیستیم. بحران هویتی داریم. رشتههای خودمان را عوض کردیم، حالا به جبر یا به اختیار به یک جای دیگر دنیا کار دیگری میکنیم.
به خاطر وضعیت اقتصادی بهترمهاجرت کردهایم. از سوی دیگر مدرکی را از دانشگاهی گرفتهایم که دیگر وجود ندارد، این بحران بسیار عمیقی است و جالبتر این واقعیت است که این بحران هویتی، محافظهکارترین قشرهای جامعه، یعنی پزشکان و استادان دانشگاه را در برمیگیرد. این بحران با چنین عمقی نیازی را تقویت میکند که باید زودتر از این به آن میپرداختیم. نیاز به ساختارهای توانمند صنفی که شما در بیانیهی دانشجوها هم آن را مشاهده میکنید. حالا طبقات فرادست جامعهی ایران نیز نیاز به این ساختارهای توانمند را حس می کنند.»
گفتوگو با یوحنا نجدی و سعید پیوندی
«فرار مغزها، نتیجه اسلامیکردن علوم»
مریم محمدی
پس از ناآرامیهای انتخابی سال گذشته و در دادگاههایی که برای متهمین این ناآرامیها تشکیل شد، اعترافاتی از قول سعید حجاریان، نظریهپرداز اصلاحات، در یکی از دادگاهها خوانده شد که در آن به تدریس علوم انسانی بر پایهی نظریات دانشمندان غربی، به عنوان یکی از عوامل انحراف فکری دانشجویان اشاره شده بود.
پس از آن، آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، در یکی از سخنرانیهای خود، ضمن اظهار نگرانی از حضور بیش از دو و نیم میلیون دانشجو در رشتههای علوم انسانی گفت: «بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفههایی است که مبانی آنها مادیگری و بیاعتقادی به تعالیم الهی و انسانی است.»
اینک در خبرها آمده است که گسترش آموزش عالی در ۱۲ رشتهی دانشگاهی در علوم انسانی و هنر، منوط به بازنگری در سرفصل این دروس شده است. این رویکرد نگرانیهای فراوانی را در محافل علمی ایران برانگیخته است.
در این زمینه با یوحنا نجدی، عضو کمیتهی سیاسی سازمان ادوار تحکیم که دانشآموختهی علوم سیاسی است و همچنین سعید پیوندی، استاد جامعهشناسی در دانشگاه پاریس و کارشناس آموزش عالی، گفتوگو کردهام.
این خبری است که ما مدتها است زمزمهی آن را میشنویم. بهویژه از سال گذشته تاکنون، رسماً تیشه برداشتهاند و به ریشهی علوم انسانی میزنند. در معنایی فراتر از آن، نگاه کنید که انتشار کتابهای درسی علوم انسانی و حتی ادبیات، با چه موانعی دارد مواجه میشود.
بنابراین میخواهند جلوی تفکر علوم انسانی، جلوی ارائهی افکار حتی ماکس وبر را در کشور بگیرند. اندیشهی هابرماس دیگر نباید در کشور ارائه بشود، اندیشهی پوپر هم به همین ترتیب. اینها دارند حتی انتشار کتاب را هم تا این حد با فیلتر مواجه میکنند، چه برسد به رشتههای آکادمیک و آکادمیسینها.
او در عین حال معتقد است که این روند پیش از اینها آغاز شده است. این کوششی بود که از اول انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شد تا اساساً ایدئولوژی خاصی را در ذهن انسانها بکارند که یک ایدئولوژی خاص بر ذهن ملت ایران حاکم بشود و به نوعی ملت ایران را از لحاظ ذهنی، نسبت به دستاوردهای فکری دنیای غرب ایزوله کنند.
این کوشش بهخاطر جنگ تحمیلی، مقداری متوقف شد. در عصر اصلاحات، یکذره پنجرهها باز شد، درها به سوی دنیای غرب باز شد و کتابها و مجلات منتشر شدند و بعد از اینکه روند اصلاحات را متوقف کردند، تلاش کردند که اساساً ذهن شهروندان را بهگونهای دستکاری کنند که دیگر به سمت آرمانهای دمکراتیکی مانند حقوق بشر، آزادی بیان و ... نروند.
بنابراین بهنظر من، اتفاقاً درست نشانه گرفتهاند که اگر بخواهند نهال دمکراسی را در ایران بهکل قطع کنند و استبداد را در تمام زمینهها ریشه بدوانند، باید ذهن انسانها و بهویژه ذهن طبقهی متوسط جامعهی ایران را با افکار خاصی تحت تأثیر هژمونی یک ایدئولوژی خاص، به سمت و سویی ببرند که از درون آن، چیزی جز خشونت و بسیج و باتوم و نوعی مرگ روحیهی نقادی در کشور، اجازهی بروز نیابد.
فکر میکنید این مسئله امکانپذیر است؟
فکر میکنم شرایط دنیای امروز چنین اجازهای را نمیدهد. وقتی ما مثلاً نامهای خطاب به آقای اوباما مینویسیم، ۱۰ دقیقهی بعد در تمام دنیا انعکاس پیدا میکند. وقتی نمایندهی پارلمان اروپا، پیراهنی را میپوشد و با تصویر روی آن به اعدام یک شهروند در ایران اعتراض میکند، به این معناست که دیگر دنیا اجازه نمیدهد که شما بتوانید ذهن انسانها را دستکاری کنید. اگر الان عصر استالینیسم بود، امکانش بود.
ولی در همین عصر و خارج از دوران استالینیسم، انقلاب فرهنگی را داشتیم که در پی آن چهار سال دانشگاهها بسته شدند. فکر نمیکنید این اتفاق، اینبار در ابعاد کوچکتری ممکن است بیافتد؟
در درجهی اول، من از دنیا انتظار ندارم، از کشور خودمان انتظار دارم. یعنی ما طبقهی متوسط جامعهی ایران، روشنفکران و روزنامهنگاران، حداقل میتوانیم صدای اعتراض خود را بهصورت کاملاً مدنی و مسالمتآمیز انعکاس بدهیم.
آنچه بعد از انقلاب در کشور ما اتفاق افتاد، تبعات آخرین انقلاب شکوهمند در تاریخ بود. دیگر اساساً ما انقلاب شکوهمندی به آن معنای انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب ایران نخواهیم داشت که با تبعات آنچنانی آن مواجه بشویم.
من فکر میکنم که امکان انجام یک انقلاب فرهنگی، به آن شکلی که در اوایل انقلاب ایجاد شد، وجود ندارد. حتی بانیان آن انقلاب فرهنگی هم، الان به تلویح این کار را زیر سئوال بردهاند، چه برسد به کسانی که قربانی آن انقلاب فرهنگی شدند.
وزارت علوم اعلام کرده است که قصد بازنگری در رشتههای علوم انسانی را دارد. بازنگری در این رشتهها را بر اساس مبانیای که در ایران هست، چگونه ممکن میدانید؟
برای ارزشیابی این صحبت و ممکن بودن آن، دو بحث مطرح است که باید به آنها توجه بشود؛ بحث اول این است که آیا اساساً گزارهای که میگوید علوم انسانی در کلیت خود حاوی نظریات غربیای است که در اساس با نظریات اسلامی متفاوت است، درست است؟
بهنظر من، علوم انسانی بهخاطر نوع معرفتشناسیشان و روششناسیای که دارند، بههرحال با علوم قدیمی و علوم اسلامی که پیش از این در مدارس اسلامی و دینی تدریس میشد یا همین الان تدریس میشود، تفاوتهای خیلی اساسی دارند و اینها از یک نقطه حرکت نمیکنند و یک برخورد نظری ندارند. این به این معنا نیست که ما علوم انسانی غربی داریم. علوم انسانی یک جوهر عمومی و همگانی دارد و این هم به نوع نگرش آن به مسائل برمیگردد.
وقتی این علوم انسانی به ایران، ژاپن، برزیل یا به کلمبیا یا آفریقای جنوبی مربوط بشود، حتی اگر نظریهای از اروپا، امریکا یا روسیه آمده باشد، باید این نظریه در ارتباط با بایدهای محلی مورد توجه قرار بگیرد. وگرنه این یک علوم انسانی واقعی نیست.
شاید منظور مقامات ایرانی هم همین باشد.
نه؛ اتفاقاً آنها میگویند که اصل نظرات، از اساس غلط است. در حالیکه علوم انسانی نتیجهی انباشت نظری، کار فکری و کار پژوهشی صدها هزار محققی است که در دو قرن اخیر بهخصوص، در همهی دنیا کار کردهاند؛ در ایران، در اروپا، در امریکا. سهم اروپا و امریکا زیادتر بوده، برای اینکه در همهی علوم سهم اروپا و امریکا بیشتر بوده است.
گزارهی دومی که وجود دارد و آن هم در این بحث مطرح است، این است که آیا اساساً علوم انسانی اسلامی یا تولید فکری و نظری عالمان اسلامی، دانشمندان و محققان اسلامی یا اسلامگرا، میتوانند در علوم انسانی مورد توجه قرار بگیرند و جایگزین علوم انسانیای که غربی نامیده میشود، بشوند یا نه.
اینجا هم بهنظر من، پاسخ منفی است. برای اینکه یک بار در ۳۰ سال گذشته، در هنگام انقلاب فرهنگی اول که دانشگاهها بسته شدند، عین همین بحث مطرح شد و عین همین مشکل طرح شد. کمیسیونهایی تشکیل شدند و قرار شد این علوم انسانی، بهخصوص، اسلامی بشوند، همه چیز بازنویسی شود و حوزههای علمیه در این کار شرکت کنند.
اگر امروز بعد از ۳۰ سال، این بحث دوباره مطرح میشود، به این دلیل است که حوزههای علمیه و کسانی که اسلامشناس هستند و باید در این زمینه کار میکردند، چیز دندانگیری نتوانستند به دانشگاه بدهند که دانشگاه بتواند آن را جایگزین آنچیزی کنند که مسئولین قبول ندارند و غربی نام مینهند.
این دو گزاره، هردو، بهنظر من، اشتباه است و برای همین هم هست که ما در این ۳۰ سال در همان نقطهی اول ایستادهایم. یعنی نه علوم انسانی اسلامی بالاخره تولید شده و نه در بلندمدت، اساساً قابل تولید خواهد بود. برای اینکه این با جوهر علوم انسانی مدرن و امروزی متفاوت است.
بنابراین آنچه به نام علوم انسانی اسلامی بهوجود میآید، یا علوم انسانی است که در آن صورت، اسلامی بودن خود را نفی خواهد کرد، برای اینکه با عینیات، با آنچه در جامعه میگذرد، با بقیهی علوم انسانی در سایر جاهای دنیا باید همراه باشد، یا اینکه بهکلی اصلاً علوم انسانی نیست و چیز سرهمبندی شدهای است که در دانشگاه تدریس میشود.
شما از تبعات منطقی این مسئله صحبت میکنید و اینکه بهدلایل منطقی امکانپذیر نیست. اما ما بههرحال دیدیم که در دولت آقای احمدینژاد خیلی کارها صورت میگیرد که نه با موازین گذشته، نه با پیشبینیهای منطقیای که میشده، تطبیق میکند. آیا ممکن است پس از بازنگری، مباحثی را به عنوان علوم انسانی به جامعه عرضه کنند و حتی در دانشگاهها به تدریس آن بپردازند؟
چنین ادعایی میتواند صورت بگیرد، چنین دروس و رشتههایی هم میتوانند بهوجود بیایند. ولی توجه کنید که در دانشگاه دو کار همزمان انجام میگیرد. یک کار انتقال و اشاعهی علوم از طریق تدریس و انتشارات و نشر نظریات و دستاوردهای علمی است و بخشی هم فکر کردن و تولید فکری است. در این بخش، دیگر نمیشود تقلب کرد.
یعنی ما هرچه مدعی باشیم که گویا ممکن است این علوم اسلامی شدنی باشند و بتوانند اسلامی بشوند و یک چیز بومی- اسلامی بهوجود بیاید، بهنظر من، چون با جوهر علوم انسانی در تناقض است، در زمان بسیار کوتاهی، در عمل خود را نشان میدهد. برای اینکه ما باید محقق داشته باشیم، تولید داشته باشیم، آن را به دنیا و به دانشجویمان عرضه کنیم و از همه مهمتر، علوم انسانی ابزاری هستند برای شناخت بهتر و درک بهتر جامعه.
اگر علوم انسانیای که اینها میخواهند بهوجود بیاورند، نتواند این نقش را بازی کند، یعنی کمک نکند به درک بهتر جامعه، شناخت جامعه و پیدا کردن راهحلهایی برای فهمیدن انسان امروز و تحولاتی که جامعهی انسانی پیدا کرده، این هم مانند گفتمانهای دیگر، در عمل، فقط محدود به گروه خاصی میشود و بعد تبلیغاتی، سیاسی و ایدئولوژیک پیدا میکند و ارزش علمیاش را از دست میدهد.
من مطمئنم که دانشگاه بهخاطر اینکه با تحقیق، با فکر و با پرسشگری که جوهریترین اصل وجودی دانشگاه است و با فراتر رفتن از مرزهای کنونی شناخت و دانش انسانی پیوند دارد، اینها در عمل، با بنبست برخورد میکنند. حتی اگر نسلی از استادان را بیاورند که کاملاً وفادار به خودشان باشند، همین نسل در مدت کوتاهی، تبدیل به یک نیروی انتقادی خواهند شد. برای اینکه کار دانشگاه، فکر کردن، انتقاد کردن، نقد کردن و پرسشگری است.
ولی بههرحال، ممکن است این اتفاق بیافتد. تأثیرات آن در محیط علمی- دانشگاهی ایران چه خواهد بود؟
این سؤال خیلی مهمی است. برای اینکه بههرحال دانشگاه و دانشگاهیان بابت این مجموعه اقدامات ضد دانشگاهی و ضد علمی، بهای خیلی سنگینی چه از نظر سمبلیک و نمادین و چه از جهت واقعی میپردازند.
من همین دو روز پیش با دو استاد ایرانی که از ایران آمده بودند، در یک هیئت داوری تز، همراه بودم. آنها برای من تعریف میکردند که تا چه حد فشارها منجر به ناامیدی دانشجویان، استادان و کنار کشیدنشان شده و یک فضای بسیار سرد و خموده در دانشگاهها ایجاد شده است.
بعد دوم آن این است که ما دانشگاهی خواهیم داشت که مجبور است ریاکار باشد، ماسک بزند و با صورتک حرفهای واقعیاش را بزند. برای اینکه با گفتمان غالب همراه باشد، برای اینکه مورد تعرض قرار نگیرد، بهناچار باید دروغ بگوید و ریاکاری کند. همانطوری که در مدارس مذهبی این رویه وجود داشت و به همین دلیل همیشه ریا و ریاکاری خیلی از زاهدان و کسانی که بهظاهر رعایت میکردند، امری کاملاً شناخته شده بود.
زیان سوم و بزرگ آن نیز روند رو به افزایش فرار مغزها از ایران خواهد بود. یعنی خیلی از کسانی که نمیتوانند و نمیخواهند این فضا را زندگی یا تحمل کنند، بهتدریج راهی کشورهای دیگر میشوند. یعنی روندی که ایران در طول ۳۰ سال گذشته در زمینهی فرار مغزها تجربه کرده، تشدید خواهد شد. اتفاقاً قربانیان این روند نه فقط کسانی هستند که مخالف این سیستم و این دستگاه هستند، بلکه خیلی از کسانی خواهند بود که در درون این سیستم میتوانستند پلهای آشتی بین علوم انسانی مدرن و علوم اسلامی باشند. اینها هم مورد غضب قرار گرفتهاند و خواهند گرفت. در واقع بختهای حداقلی که برای نوعی نزدیکی بین این علوم هم وجود داشت، از بین میرود. چون ما برای انجام چنین کاری، احتیاج به آدمهای باشهامت داریم که در گفتمان دولتی امروز، هیچ جایی ندارند.
مصرف داخلی سخنان سیدحسن نصرالله
سراجالدین میردامادی
انتشار نوار ویدئویی سخنان دبیر کل حزبالله لبنان، در خصوص نفی تمدن ایرانی، موجب واکنش گستردهای در میان سایتها و رسانههای فارسیزبان خارج ایران شده است.
سید حسن نصرالله، روحانی شیعه و رهبر حزبالله لبنان که دارای روابط محکمی با جمهوری اسلامی ایران، بهخصوص با آیتالله علی خامنهای است، در این نوار گفته: «امروز در ایران چیزی به نام پارسی یا تمدن پارسی وجود ندارد. آنچه در ایران هست، تمدن اسلامی است.»
او همچنین افزوده است: «آنچه در ایران هست، دین عربی محمد است. بنیانگذار جمهوری اسلامی هم عرب بود و فرزند عرب و فرزند پیامبر خدا محمد و رهبر کنونی جمهوری اسلامی، امام خامنهای هم، سیدی قریشی است و از بنیهاشم و پسر پیامبر خداست. پسر علی ابن ابیطالب و فاطمهی زهرا است که اینها همه عرب هستند.»
از علی مهتدی، روزنامهنگار و کارشناس مسائل خاورمیانه و لبنان پرسیدهام: اظهارات تازه انتشاریافتهی سیدحسن نصرالله مربوط به چه زمانی است؟ این سخنان در چه حال و هوایی ابراز شده و اصلاً چرا الان در فضای فارسی انتشار پیدا کرده است؟
این صحبتها مربوط به تقریباً خرداد سال ۱۳۸۸ است و در بحبوحهی حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم. دلیل مطرح کردن آنها در آن زمان برمیگردد به شرایط خاصی که لبنان داشت، اما اینکه چرا الان و در این موقعیت این بخش از صحبتهای آقای نصرالله در سایتهای ایرانی منتشر شده است، شاید بتوان گفت که در آن زمان مردم بیشتر درگیر مسئلهی انتخابات و حوادث پس از آن بودند و این صحبتهای آقای نصرالله در لابهلای پیامدهای این حوادث گم شده بود تا اکنون که ممکن است مثلا یک نفر آن را پیدا و شروع به پخشش کرده باشد.
سیدحسن نصرالله در خصوص نفی تمدن ایرانی صحبت میکند. این اظهارات را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا به نظر نمیرسد که این گفتهها بیشتر مصرف داخلی در لبنان داشته باشد؟ چه عاملی باعث شده است که دبیرکل حزبالله لبنان چنین سخنان بیسابقهای را در خصوص تمدن ایرانی به زبان آورد؟
دقیقاً همینطور است که شما میگویید. در آن زمان لبنان شاهد انتخابات پارلمانی بود. زمان این انتخابات یک هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری ایران بود و نتیجهی بسیار شگفتانگیزی هم داشت. به طوری که همه فکر میکردند حزبالله و طرفدارانش پیروز میشوند، اما نتیجه برعکس شد و جریان موسوم به ۱۴ مارس یا رقیب حزبالله بود که اکثریت قاطع پارلمان را بهدست آورد. در آن زمان این بحث در لبنان مطرح شده بود، آن هم از طرف کاردینال صفیر، رهبر مذهبی مسیحیان لبنان که حزبالله و همپیمانانش اگر در انتخابات پیروز شوند، اینها کشور لبنان را از عربیت آن خالی میکنند و هیچ اثری از اینکه لبنان یک کشور عربی است باقی نخواهد ماند.
در آن زمان آقای نصرالله در پاسخ به اظهارات آقای صفیر گفته بود که وابستگی ما به دو کشور سوریه و ایران است که سوریه عربی است و در ایران هم اصلاً چیزی به اسم تمدن ایرانی یا پارسی وجود ندارد. بهخصوص تأکید آن بر بعد از انقلاب بود و اینکه اینها ریشههای عربی دارند و رهبران ایران سید هستند. در واقع این صحبتهای آقای نصرالله کاملاً استفادهی داخلی داشت و حتی مراسمی هم که این اظهارات در آن ایراد شده بود، مراسمی بود که برای تکریم از اعضای حزبالله که دستاندرکاران صندوقهای انتخابات بودند، برگزار شده بود.
معمولاً رهبران و چهرههای شاخص گروههای افراطی اسلامی در خاورمیانه بر بعد اسلامیسم بیشتر تأکید میکنند تا عربیسم. تأکید بیشتر سیدحسن نصرالله بر عربیت را شما ناشی از چه میدانید؟
این موضوع یک درگیری طولانیمدت بسیار قدیمی در لبنان است که گروههای مختلف همدیگر را متهم میکنند که لبنان را از محتوای عربی آن دارند خارج میکنند. این موضوع جدیدی نیست. بیش از ۶۰ سال است که این درگیری در لبنان از زمان استقلال این کشور بهوجود آمده است. در سالهای دههی ۶۰ و ۷۰ میلادی مسیحیان متهم بودند که دارند لبنان را از محتوای عربی آن تهی میکنند. آن زمان مسلمانان سنی و شیعه تحت تأثیر جمال عبدالناصر، رئیس جمهور مصر بودند که مسیحیان را متهم میکردند.
بعد از آن ورق برگشت و این روزها مسیحیان هستند که شیعیان و حزبالله را متهم میکنند که لبنان را از محتوای عربی آن دارند خارج میکنند. این بیشتر یک موضوع داخلی است. ضمن اینکه خود لبنانیها و آن دسته از لبنانیهایی که عِرق ملی دارند یا حس وطنپرستی در آنان قوی هست که تعدادشان زیاد هم نیست، معتقدند لبنان یک کشور عربی نیست و ریشهای فنیقی دارد و بیشتر فرهنگ اروپایی دارد تا فرهنگ عربی.
بیتردید این سخنان برای افکار عمومی ایرانیان در داخل ایران خوشایند نیست. بهویژه آنکه دولت دهم اخیراً دم از مکتب ایرانی و منشور کوروش زده است. این تناقض را به نظر شما چگونه میتوان حل کرد؟ آیا فکر میکنید با انتشار این سخنان، دولت دهم که به تازگی از مکتب ایرانی و منشور کورش دم زدهاند، با حزبالله لبنان برخورد میکنند یا اگر نظر رهبر جمهوری اسلامی را بخواهیم ملاک و معیار برای حاکمیت قرار دهیم از این سخنان حمایت میشود؟
من فکر نمیکنم این سخنان بازتابی به جز در سایتهای اینترنتی فارسیزبان داشته باشد و بسیار بعید میدانم که مقامهای رسمی جمهوری اسلامی بخواهند در برابر آن موضع بگیرند. چون اولاً صحبتها بسیار قدیمی و به نوعی بازگشت به گذشته است. عدم موضعگیری در این خصوص و با توجه به اینکه در هرحال حزبالله خطر قرمزی است و کسی وارد موضوع حزبالله نمیشود خیلی طبیعی است، قبلاً هم نشده بود. در واقع بین اصلاحطلبان و محافظهکاران در ایران اختلاف چندانی در مورد حزبالله وجود ندارد. من فکر میکنم که ما شاهد واکنشی از طرف دولتمردان ایرانی در مورد این صحبتها نخواهیم بود.
حرف بزنيم
محمدرضا شکوهیفرد
چرا نبايد گفت؟ چرا پس از صد سال آزمون و خطا هنوز نه ياد گرفتهايم و نه میپذيريم میشود شنيد و حرف زد. نقد کرد، مخالفت کرد بیآنکه متوسل به هتک و طرد و توهين شد. بیآنکه دشمنی کرد و دشمن ساخت
mrshokouhifard@gmail.com
چنديست به واسطه به رخوت گراييدن شور اجتماعی حرکت مخالفان در ايران که مدتهاست آنرا با عنوان جنبش و مزين به صفت سبز می شناسيم، مباحثات و غالبا مجادلات لفظی دامنه داری پيرامون اثبات حيات يا ممات جنبش سبز، معانی و ويژگی های سبز بودن و ناميده شدن و .......... در جريان است.
مباحثاتی که گرچه به نظر راقم می تواند و شايد تا حدودی توانسته موجبات يک تمرين تامل و درنگ در نگاه به مناظر واقعی سپهر سياست ايران امروز بگشايد اما شوربختانه و به سياق مسبوقی که معطوف به ضعف ها و ناداشته های فرهنگ ارتباطی ماست، غالبا منتج به مشاجرات کلامی سخيفی آکنده از اتهام زنی و طرد و طعن ميان طرفين گشته که بی ترديد از نيروهايی که مدعای تحول خواهی و دردمندی فردا را دارند، منطقا انتظار می رود واکنش موثری نشان دادهد شود.
ماه ها گذشته، پرسشی که اين روزها بايد از دوستانی که با شناسه سبز و بهانه دفاع از جنبش سبزبه منتقدان مخالفان حمله ور شدند و می شوند قابل طرح است اينست که :
خوانش ما از هويت سبز چيست و چگونه است؟
خصم مشترک ما مگر ساختار و تفکری نبود و نيست که کمترين حرمتی برای حقوق ذاتی جامعه، حق بيان آزاد، حق تفاوت ، حق اختلاف ، حق انتقاد و کليه حقوقی که نسبتی روشن و ثابت با زيست آزاد و متعارف اجتماعی دارد قائل نبود و نيست؟
اين همه سعی، اين همه صبر، اين همه اميد، اين همه هزينه پرداختی، آيا جز برای ترسيم وتحصيل فردايی بود و هست که پاسخ کلمه، فحش و هتک و حبس و طرد و .......... نباشد؟
به کجا می رويم؟
بپذيريم و بپذيرند اين جريان خطير به شکل تصاعدی دارد تبديل به يک رويه مغلوط و سياه ميشود.
معنای جنبش را فارغ از بودن ونبودن وشدن ونشدنش را آيا جز در مبادرت جمعی به منظور استقرار نظمی نو در تامه ابعاد زيست سياسی فرهنگی و.......... جوامع در مقابل نظم کهنه و کهن، فهميده ايم؟
و مگر نپذيرفتيم اين اراده جمعی زمانی تصويری اصيل و واقعی از خود به نمايش می گذارد که کارکردهای جنبش اجتماعی در نسبتی ملموس با اصول وشناسه های ذاتی آن که مهمترين آن اصل هويت است خود را نمايان کند.
منظور از هويت در يک جنبش اجتماعی آن است که جنبش بايد به روشنی مصور کند از چه افراد ونيروهايی تشکيل شده ، سخنگوی چه بينش مشترکيست و مدافع و محافظ چه خواست ها ومطالباتی؟
هويت ، کيستی فرد و جامعه و جايگاه آن را نسبت به جريان و ساختار مسلط که آن هويت را بر نتابيده و در مقابل آن قرار دارد تعيين می کند ، در حقيقت هويت به مثابه مجموعه باورها و شناسه های ذهنی و رفتاريست که جامعه ، انگيزه و توانايی کافی را برای دفاع از آنها دارند و مهمتر آنکه از خود نشان می دهد.
عنصر هويت در يک جنبش اصيل اجتماعی بايد در قوالب و جوانب مختلف نمادين و فرهنگی به شکل نيرومندی ظهور يابد و قادر باشد نظام های معنايی مسلط و فرهنگ غالب را دچار دگرديسی نمايد.
آيا روند مورد اشاره نشان از خوانشی کاذب و صرفا شعاری از چيستی هويت جنبش سبز و گام برداشتن تابع النعل بالنعل بر ريل پر عيب ومعکوس مناسبات کنشی و نگرشی حاکميت فعلی نيست.
سخن از استبداد سبز اگر هم تا به امروز نمی توانست تلنگری و اشاره ای حاد برای برخی باشد، اکنون زمانش است.
روندی که اين روزها شاهدش بوديم و کماکان هستيم، در صورت تداوم هويت مورد ادعای ما را به شکل کاملا قابل پيش بينی و تاسف باری متاثر از خود می کند و کيست که نپذيرد جنبش، نهضت، حرکت و اساسا هر آن نامی که بر آن می توان نهاد به مثابه يک خيزش وسيع اجتماعی که منبعث از همدلی و همراهی و هم بينی های انسانی آنگاه که هويتی همسان و مشابه با طرف مقابل خود که يک ساختار تمام عيار استبداديست بيابد، ديگر نه بيش از يک ادعاست.
نبايد گذاشت اين روند ادامه يابد.
بايد حرف زد. همه بايد اين جسارت را بخرج داده از آنچه بدان می انديشند سخن گويند و از نقد و طرح ايراد نهراسند.
مدام در مورد جنبش ناميدن يا نناميدن، چيستی سبز بودن و در کجا بودن حرکت سبز و نقد آن در همه عرصه ها سخن به ميان آمده در اين کوتاه زمان و هر آنکس که نگاهی متفاوت داشته و گونه ای نگرش ديگر، آماج طرد و هتک قرار گرفته. حال با کيفيات مختلف در مقاطع متفاوت
بياييد ببينيم نه از زاويه تصاويری که از فضای کنونی کشور قابل درک است بل از منظر تحليل چيستی خودمان وجنبشی که مدعی آن هستيم، چه ميزان مجهز به شناسه های اخلاقی و فکری که وجه افتراق ما را با حاکميت و وجه اعتبار ما را نسبت به آن مشخص می کرد و می کند بوده ايم.
بياييد ببينيم چقدر با هم بودن را تمرين کرده ايم.چقدر حرف زدن را، شنيدن را واستبعاد از کنش ها و واکنشهايی که جز ايجاد گسل در روابطمان و گفت ها وشنيدن هايمان را سبب نمی شود؟
اهانت ها آن هنگام که مجموعه مقالاتی از يکی از نويسندگان در باب چيستی سبزها و احتساب امکان ناميده شدن حرکت سبز به جنبش با آن تعاريف خاص خود به رشته تحرير درآمد، سيلی از حملات و واکنش هايی سرشار از ابتذال در کلام از سوی برخی نسبت به راقمآن نوشتار سرازير شد و پس از نمايش کاريکاتورهايی از يکی از کارتونيست ها تصويری تاثربار از سخافت را به نمايش گذاشت.
چرا نبايد گفت؟ چرا پس از صد سال آزمون و خطا هنوز نه ياد گرفته ايم و نه می پذيريم می شود شنيد و حرف زد. نقد کرد، مخالفت کرد بی آنکه متوسل به هتک و طرد و توهين شد. بی آنکه دشمنی کرد و دشمن ساخت.
تصور نمی کنم زمان اندکی گذشته باشد از دورانی که شرايط ما را تعريف می کرد و نه ما آنرا و اين البته يک ضعف بالقوه بر پيشانی حرکت همه ما بوده و همچنان هست و باز هم البته ما درس نگرفته ايم.
حرکتی عظيم فارغ از آکه بتوان و بشود بر اساس قرائن و طرح دلايل معتبر جنبشش ناميد يا خير، بوقوع پيوست .
گرچه هم توانست شکاف موثری در ساخت استبداد حاکم ايجاد نمايد و نظام را وارد سراشيبی کند که حتی بدون نمود آشکار مخالفان امروز قابل انکار نيست خود به دست خود در حال بر کندن ريشه های سستش است، اما در حال حاضر جز در چارچوب های محدود نمود خاصی ندارد و اين نشان از سرکوب شدن آن دارد .
اين تلخ است ولی نگفتنش می تواند بس تلخ تر باشد.
هيچ سرکوبی الزاما هم به مفهوم شکست نيست و نيک بختانه همه شواهد حکايت از زنده بودن روح اعتراض فراگير در بطن جامعه دارد.
اما به هر حال اگر واقعی بنگريم، ما نه پيروز نشده ايم ونه به معنای عملياتی چندان جلو رفته ايم. اگر پيروزی را حتی نه با ديد حدا کثری و نه حتی ميانی بل در اشل اقلی در بازپس گيری رای کتمان شده و به تاراج برده شده مان در نظر گيريم و تعريف کنيم، هيچ دستاورد عملی که بتواند مصداق عينی و ملموسش در سپهر امروز سياست باشد نمی توانيم بيابيم. چقدر جلو رفته ايم، چه ميزان بدور از ادعا و آرايش الفاظ و توسل به تعاريفی آشفته از معجون ناهمگونی از نظريات جامع شناختی که به گمان منقصمان موارد موجود را در راستای ايراد يک پاسخ روشن توضيح می دهد، ميتوانيم ثابت کنيم جلو رفته ايم؟
طبعا مواجهه با چنين نظراتی برای آنها که روح خرد ورز و واقع بين دارند، از زاويه تحليل بی طرفانه شرايط و تميز شعار از نما و استخراج توصيف واقعی از فضا صورت خواهد پذيرفت و البته باز هم طبعا عده ای ديگر که حال يا همچنان دچار انجماد و انحصار و احساس گرايی هستند و در آن بند مانده اند يا منافعشان و خدای ناکرده متامع شناسا و ناشناسشان از تحليل و پردازش منطقی تصاوير موجود بر حذرشان می دارد، سهل نيست ويحتمل به سياق ادوار نه چندان دور با ادبياتی آنگونه به ميان می آيند که سايه روشن هايش را اين چند روزه بيش از گذشته اينجا و آنجا ديديم.
اگر مدعای دموکراسی داريم و اگر آرمان فردايی متفاوت از اين سياهه ای که تاريخمان در آن محبوس است، بايد بپذيريم و اساسا استقبال کنيم از هر نظری که فارغ از سنجش نيات به هر حال حق بيان آزاد دارد واغلب خيرخواهانه بوده با هر شدتی که تاخته است.
چيزی که حيات يا ممات، رکود يا صعود يک حرکت را اثبات می کند، استخراج واقعيت از گزاره های عينيست نه استخراج شعار از سوداسوار بر اسب مجنون تعصب و انحصار فکری و اين جز با پذيرش رنگين کمان تفاوتها محقق نخواهد شد.
رفتار خودمان، هويتی که از خود نشان می دهيم، هويتی که الزاما و بی هيچ ترديدی بايد نمايان کننده وجوه تمايز ما با هويت ساختار مقابلمان باشد. اين مهم است.
سخن از نفی و اثبات يک مفهوم عميق جامع شناختی حتی برای حرفه ای ها و آشنايان عرصه فکر و غور و قلم، چنان سخت شده گويی هر آنکس گونه ای ديگر بينديشد و استخراج کند، از تبار و طايفه گرگ های خونريز حاکم است.
خاصه جنبش بدين واسطه که از آن جنس واژه هاييست که چندان در سپهر مهجور درک صحيح و جريان شناسی اجتماعی پرداخته نشده حسب ظاهر همه آنرا می فهمند و هيچکس قادر به توضيحش نيست و اين البته صرفا معطوف به ضعف های فيولوژيک گريبانگير فهم پردازی ما و وسواسهای مرتبط با آن هم نيست.
واژه ايست بس شده و ناشده و نينديشيده در تاريخ ما. چرا اما اين حجم جدل های سخيف و حملات زشت آنهم اغلب با هدايت و از ناحيه افرادی که حتی يک مقدمه نه يک نشر کلان جامع شناسی اثر هر کس که بوده و باشد را نخوانده اند؟
کلاسيک يا مدرنش را. با در جيب داشتن جزوات جين شارپ نمی توان يک مفهوم عميق سياسی اجتماعی را بررسی و وجودش را نفی يا اثبات کرد. بايد فهميد تفهيم کرد. بايد شنيد و حرف زد.
هر گفته ونظری اگر حق باشد و مستقر بر گزاره های حقيقی، اثبات خواهد شد و راقم و واعظ آن به کذب علم و قلم خود اگير خيرخواه باشد پی خواهد برد و اساسا اگر حتی غرض ورز هم باشد، با شمشير به استقبالش نبايد رفت. اگر روزی پذيرفتيم حتی غرض ورز هم حق ادای کلام آزادانه دارد واين را در کنشها و واکنش هايمان اثبات کرديم، آنروز می توانيم ادعا کنيم،هويتی متفاوت با خصم مشترک ادعاييمان داريم و تازه گام در مسير گزارده ايم.
هر کس بايد قادر باشد نظرش را به سهولت و در يک محيط فراخ فارغ از تنگ نظری ها و جزم انديشی های رنگی بيان کند.
اگر بپذيريم همه گرد يک هدف غايی مشترکيم فارغ از اختلاف های ريز و درشتمان و آن نيست جز رهايی آن ملک از بند بد پيله استبداد و اينرا معيار سبز دانستن همه بدانيم، ديگر چه ايرادی؟
بگذاريم همه بيايند وسط، اساسا بايد بخواهيم همه باشند
ما کم حرف زده ايم، بايد حرف بزنيم. همه جای تاريخمان زخمی از اين کم حرف زدن هاست مهمتر متاثر از ندانستن شيوه حرف زدن.
قانون خودش را هم دارد. اينکه نفس آزادی و اختيار متکلم در بيان آزاد همه گاه زير تيغ بوده و هست. اينکه گوشی برای شنيدن هر آن صدا و ندايی که طنينی مخالف و منتقد دارد، باز نبوده و نيست، اين نشان از اشاره به همين درد دارد. ياد نگرفته ايم. فقط ادعا بوده است.
برخلاف برخی که مدعی بوده اند زياد حرف زده شده و اکنون گاه عمل است، تصور می کنم ما به جای حرف زدن اغلب ناليده ايم و سپس تجليل و تکريم کرده ايم، تاييد کرده ايم، تکذيب و تکفير کرده ايم، کف زده ايم، انگ زده ايم و رنگ زده ايم، کدام حرف؟
مختص امروز و ديروز نيست اين درد حرف های نزده. از صدر مشروطه تا به حال اغلب بوده اند آنها که از حرف رانده و به عمل خوانده اند، بی آنکه بدانند و بگويند از کدام عمل می گويند و اشاره به کدام حرف دارند.
سه دهه از انقلاب، بيش از نيم قرن از نهضت ملی، يک صده از نهضت مشروطه گذشته هنوز ميان بسيارانی از اهل تحقيق و داخلان در رويدادها اختلافست در اتلاق ها. اين يک دردست، چرا که کم حرف زده شده، همه مسائل ذيل فوريت های دوره ای تعريف شده و به کناری نهاده شده و در حافظه تاريخی ما هنوز که هنوز صرفا يک عنوان برای شعارها و ادعاهايمانست و همين. از روز نخست هر واقع حسب مسير مزاجمان عناوين مختلف انتخاب کرده ايم و در ادامه در مانده ايم و ميمانيم که چه بود و چه شد و چرا؟
نزديک به يک سال نيم از آغاز ماجرا گذشته، بنظرم ديگر پرده ها بايد گشود و مستقيم و بی پرده سخن گفت و از حقيقت گفت و بی هراس به آنچه بود و هست و ماضی و حال نگريست و تحليل کرد، صادقانه و بدور از آن رمانتيسم امروز ديگر کهنه و کسل کننده روزها و ماه های نخست.
شوخی بدی با خود می کنيم اگر همين روند را همچنان بپيماييم سوار بر اسب لجباز تعصب و خرد گريزی با نگاهی عاشقانه صرفا به ديروز و امروز نگريسته آنچه می خواهيم و سودايمان است ببينيم نه آنچه هست و بايد. و در راستای القای ديدمان هر روشی را مجاز بدانيم. توهين، اتهام، انگ...........
چنان زشتی را همين چند روزه اخير ما از سوی برخی مدعيان سبز بودن در فضای رسانه های مجازی در واکنش به نظرات يک نويسنده و کارتن های يک کارتونيست شاهد بوده ايم، که مو بر تن سيخ می کند و مدام اين پرسش را در ذهن مصور می کند که منظور برخی شاعران غالب بر صحنه از اتحاد و فرهنگ سبز اين است؟
و اساسا اين دوستان محترم چرا در چنين مواقعی که موجی از بی اخلاقی ها نثار منتقدينی که ديگر از آنها می انديشند می شود وارد عمل نشده از فرهنگ و اتحاد سبز نسروده و ارتشيان مجازی اغلب همراه خود را بدان نخوانده اند؟
افرادی چون اين عزيزان که حتی حاضر نيستند در راستای مواجهه موثر با اين روند طی نامه ای از همه دوستان سبز دعوت به رواداری و اثبات هويتی که ادعايش را داريم دعوت به عمل آورند به نظر هنوز در مسئولانه نگريستن به شرايط لنگ می زنند و فوريت مساله را درک نکرده اند.
راقم می داند که نشر نظراتی از اين دست چه پيامدهايی در بر خواهد داشت و با علم و احاطه بر تامه آنها بر خود وظيفه می داند و باکی هم ندارد اشاره به چنين مهمی را. چه که اگر قرار بود با شعر و احساس و رمان نويسی چرخ اين تاريخ معيوب و زخم خورده به بچرخد و راهی به زين که پيموده سوی مطلوب بپيمايد، اکنون وضع ما متفاوت بود. خيلی متفاوت بود.
تراژدی آنک صورت کامل خود را نشان می دهد که نگاهی به تاريخ مملو از آزمون و خطايمان بيندازيم.
فردا را چگونه بايد ساخت؟ درباره نوشته علی افشاری
ايرج مصداقی
"رنج و ملال امروزین جامعه"ی ما برخورد هرچند "شتابزده و مغشوش" امثال من و مهدی اصلانی نیست. "رنج و ملال امروزین جامعه"ی ما آنهایی هستند که یک عمر دست در جنایت داشتند یا در خدمت جنایتکاران بودند و سپس لباس "اصلاحطلبی" به تن کردند و امروز داعيهداران "اسلام رحمانی" شده و تلاش دارند که شکل دیگری از حکومت دینی و مذهبی را جایگزین جمهوری اسلامی کنند؛ سیستمی که ماهیتاً به بدترین دیکتاتوری خواهد انجامیدآقای علی افشاری در مقالهای که در سایت گویا تحت عنوان «به هوش باشیم که فردا خیلی دیر است» انتشار داده است از جمله به مقالههای مشترک مهدی اصلانی و من خطاب به حمید دباشی و برادران صدری هم پرداخته است.
بخشی از مطلب ایشان اختصاص دارد به «سبزها»، آقای نیکفر و اکبر گنجی. در نوشته زیر تلاش میکنم تنها به مواردی بپردازم که به من مربوط میشود.
برخلاف شیوهی معمول برخی از نویسندگان که موارد غیرواقعی را به افراد نسبت داده و سپس به نقد آن میپردازند من با آوردن متن دقیق گفتههای آقای افشاری به موارد مطرح شده از سوی او جز به جز پاسخ میدهم تا سوءتفاهمی پیش نیاید. پیشاپیش از طولانی بودن مطلب که در سه فصل عرضه میشود پوزش میطلبم تا شائبهی «شتابزده و مغشوش» بودن آن نرود. توضیح آن که هر کجا در این مقاله از «اسلام» پناهان، منادیان اسلام و ... یاد میشود منظور جریانهای مختلف «اسلام» گرای وابسته به نظام جمهوری اسلامی است.
برخلاف شیوهی معمول برخی از نویسندگان که موارد غیرواقعی را به افراد نسبت داده و سپس به نقد آن میپردازند من با آوردن متن دقیق گفتههای آقای افشاری به موارد مطرح شده از سوی او جز به جز پاسخ میدهم تا سوءتفاهمی پیش نیاید. پیشاپیش از طولانی بودن مطلب که در سه فصل عرضه میشود پوزش میطلبم تا شائبهی «شتابزده و مغشوش» بودن آن نرود. توضیح آن که هر کجا در این مقاله از «اسلام» پناهان، منادیان اسلام و ... یاد میشود منظور جریانهای مختلف «اسلام» گرای وابسته به نظام جمهوری اسلامی است.
مسئولیت افراد در کشتار ۶۷ و وظیفهی منادیان «اسلام»
علی افشاری: «شيوه استدلال آنان [اصلانی و مصداقی] کاملا بی اساس است و ابهامات زيادی دارد. دلايل آنها برای مرتبط کردن اين موضوع ها اعتبار ندارد. هيچ ربطی بين قتل و عام زندانيان سياسی در سال ۱۳۶۷ و مخالفت با نظريه دين خويی آرامش دوستدار وجود ندارد.!»
علی افشاری: «شيوه استدلال آنان [اصلانی و مصداقی] کاملا بی اساس است و ابهامات زيادی دارد. دلايل آنها برای مرتبط کردن اين موضوع ها اعتبار ندارد. هيچ ربطی بين قتل و عام زندانيان سياسی در سال ۱۳۶۷ و مخالفت با نظريه دين خويی آرامش دوستدار وجود ندارد.!»
ايرج مصداقی: در مقدمهی مقالهی «هان ای شرم! سرخیات پيدا نيست»، شرح مختصری از آنچه را که بر سرمان رفته است آوردهايم. آيا حق نداشتيم قاتلان و شکنجهگران خود و دوستانمان را معرفی کنيم؟ آيا نبايد میگفتيم دوستان ما را به جرم نخواندن نماز و عدم اعتقاد به اسلام به دار کشيدند؟
آيا يکی از نويسندگان اين مقاله مهدی اصلانی نيست که اين درد را همچنان با خود دارد که با شلاق و کابل و شکنجه، پس از آن که رفقايشان را به دار کشيدند مجبورشان کردند روزی چند وعده پشت سر يکی از جانيان نماز بخوانند؟ اگر اين درد را در قالب کلمات ريخت بايستی او را مورد هجوم قرار دهيم که به «اسلام عزيز» توهين شده است؟
انصاف و مروت کجا رفته است؟ من اگر مطلبی به تنهايی مینوشتم چه بسا متفاوت میبود. اما وقتی همراه با رفيق و دوستم که زخم ساليان را به همراه دارد مطلبی را مشترکاً امضا میکنيم حساسيتها و دردهای او را در نظر میگيرم. مهدی اصلانی داغ عزيزانش را دارد که به جرم «ارتداد» طنابکش شدند آيا نبايد دست روی ديدگاهی بگذارد که داغ به دل او گذاشتند؟ اگر من و ما را به اتهام محاربه با «اسلام» به داغ و شکنجه بستند و بر دارمان آويختند او و دوستانش را به جرم «انديشه» و بيان آن به چنين بلاهايی دچار کردند. بياييد مروری داشته باشيم بر آنچه در مقالهی اولمان نوشتيم:
آيا يکی از نويسندگان اين مقاله مهدی اصلانی نيست که اين درد را همچنان با خود دارد که با شلاق و کابل و شکنجه، پس از آن که رفقايشان را به دار کشيدند مجبورشان کردند روزی چند وعده پشت سر يکی از جانيان نماز بخوانند؟ اگر اين درد را در قالب کلمات ريخت بايستی او را مورد هجوم قرار دهيم که به «اسلام عزيز» توهين شده است؟
انصاف و مروت کجا رفته است؟ من اگر مطلبی به تنهايی مینوشتم چه بسا متفاوت میبود. اما وقتی همراه با رفيق و دوستم که زخم ساليان را به همراه دارد مطلبی را مشترکاً امضا میکنيم حساسيتها و دردهای او را در نظر میگيرم. مهدی اصلانی داغ عزيزانش را دارد که به جرم «ارتداد» طنابکش شدند آيا نبايد دست روی ديدگاهی بگذارد که داغ به دل او گذاشتند؟ اگر من و ما را به اتهام محاربه با «اسلام» به داغ و شکنجه بستند و بر دارمان آويختند او و دوستانش را به جرم «انديشه» و بيان آن به چنين بلاهايی دچار کردند. بياييد مروری داشته باشيم بر آنچه در مقالهی اولمان نوشتيم:
«ما دو تن از زندانيان سياسی دههی شصت میباشيم و به هنگام دستگيری با دو تفکر و جهاننگری متفاوت قريب به پانزده سال از جوانی غارتشدهمان را در زندانهای مختلف حکومت اسلامی گذراندهايم. ما جانبدربردهگان نيمهجانی هستيم که شاهد قتل تبهکارانهی نزديکترين پارههای تنمان بودهايم. استخوان هزاران جان جوان در خاکپشتههای اسلامی شيار شد و خاطرهی عظيم ملتی در گورستانها پَرپَر. و آن همه جان و جوان، البته به ياری و مدد "اسلام عزيز"! توسط اصلاحشده و ناشده از ايران دريغ شد. ما در دوران حبس خود شاهد دو کشتار جمعی شنيع در زندانهای اسلامی بودهايم. جوانکُشی سال ۶۰ و اسيرکُشی تابستان ۶۷.
از قضا در هر دو دورهی مورد بحث کسانی از چپهای مسلمان ديروز و اصلاحطلبان امروز در مصدر مناصب کليدی امنيتی- قضايی قرار داشتند. مکث بر اين مهم و برخی اسامی نه از سر تيزکردن شمشير انتقام که با نيت تاختزدن "ياد" با "فراموشی" اهميت دارد. ما را با کاربهدستان امروزين کاری نيست، که تمامی قدرتمداران دينخو در تمامی کشتارهای نظام اسلامی از فردای بهمن يخزده در پشتبام مدرسه علوی، کردکُشی و ترکمنکُشی، و تکتيرهای شمارش شده در اوين، تمامکُش کردنهای خيابانی و اعدامهای جمعی شبانه، پس از سی خرداد ۶۰ و سپس کشتار جمعی زندانيان سياسی تابستان ۱۳۶۷، فرود آوردن هجده ضربهی کارد بر تن تبدار پروانه فروهر، طنابکُشی شاعر و شرمساری جبرانناپذير کهريزک، ردپای خونينی از سازوکار "اسلام عزيز" در نگاه به فکر مخالف ديده میشود. ما در طول ساليان تبعيد خود جدا از انتشار خاطرات زندان، به قدر بضاعت دانستههایمان در شناساندن نظام جهنمی زندان اسلامی کوشيدهايم.»
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=27156
از قضا در هر دو دورهی مورد بحث کسانی از چپهای مسلمان ديروز و اصلاحطلبان امروز در مصدر مناصب کليدی امنيتی- قضايی قرار داشتند. مکث بر اين مهم و برخی اسامی نه از سر تيزکردن شمشير انتقام که با نيت تاختزدن "ياد" با "فراموشی" اهميت دارد. ما را با کاربهدستان امروزين کاری نيست، که تمامی قدرتمداران دينخو در تمامی کشتارهای نظام اسلامی از فردای بهمن يخزده در پشتبام مدرسه علوی، کردکُشی و ترکمنکُشی، و تکتيرهای شمارش شده در اوين، تمامکُش کردنهای خيابانی و اعدامهای جمعی شبانه، پس از سی خرداد ۶۰ و سپس کشتار جمعی زندانيان سياسی تابستان ۱۳۶۷، فرود آوردن هجده ضربهی کارد بر تن تبدار پروانه فروهر، طنابکُشی شاعر و شرمساری جبرانناپذير کهريزک، ردپای خونينی از سازوکار "اسلام عزيز" در نگاه به فکر مخالف ديده میشود. ما در طول ساليان تبعيد خود جدا از انتشار خاطرات زندان، به قدر بضاعت دانستههایمان در شناساندن نظام جهنمی زندان اسلامی کوشيدهايم.»
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=27156
خوب است مروری گذرا به گذشته داشته باشیم و وقایع و موضعگیریها را بررسی کنیم. وقتی محمدی گیلانی بیپروا فریاد بر میآورد که :
«اسلام اجازه میدهد اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند دستگیر شوند و در کنار دیوار، همانجا گلوله بزنند. از نظر اصول فقهی لازم نیست به محاکم صالحه بیاورند. برای این که محارب بودند... اسلام اجازه نمیدهد که بدن مجروح این گونه افراد باغی به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شود.»
هیچیک از مدعیان «اسلام» این گونه فرامین را توهین به «اسلام» و «فقه» معرفی نکرد و من دردمندانه شاهد پرپر زدن عزیزانم بودم.
وقتی سید حسین موسوی تبریزی یکی از بیرحمترین و جنایتپیشهترین حکام شرع و شکنجهگران نظام، در مطبوعات و رادیو تلویزیون حاضر شده و «حکم اسلام» را به شکل زیر صادر کرد:
وقتی سید حسین موسوی تبریزی یکی از بیرحمترین و جنایتپیشهترین حکام شرع و شکنجهگران نظام، در مطبوعات و رادیو تلویزیون حاضر شده و «حکم اسلام» را به شکل زیر صادر کرد:
«یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هر کس در برابر این نظام امام عادل بایستد کشتن او واجب است. و زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود... این حکم اسلام است.» چیزی نیست که تازه آورده باشیم. کیهان ۲۹ شهریور ۱۳۶۰.
دل هیچ یک از مدعیان «اسلام» به درد نیامد و من شقاوت و بیرحمی را به چشم دیدم و به جان لمس کردم.
وقتی علی مشکینی رئیس مجلس خبرگان رهبری و یکی از مدرسین «اخلاق» نظام جمهوری اسلامی به صراحت اعلام میکرد:
وقتی علی مشکینی رئیس مجلس خبرگان رهبری و یکی از مدرسین «اخلاق» نظام جمهوری اسلامی به صراحت اعلام میکرد:
«هرکس در خیابان و در هرجای دیگر علیه حکومت اسلامی قیام کرد در همان جا باید حکم اعدامش صادر شود... » کیهان ۷ بهمن ۶۰
کسی معترض او نشد که قیام علیه جائر و مستبد حق هر انسان است و به خاطر آن فرد با «سیدالشهدا» محشور میشود.
وقتی محمدی گیلانی به صراحت اعلام کرد اگر کسی زیر شکنجه بمیرد کسی ضامن نیست و دست شکنجهگران را برای اعمال وحشیگری حداکثر باز گذاشت کسی نگفت که این حکم خلاف «اسلام» است.
«حتا اگر زیر تعزیر آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است.»
وقتی محمدی گیلانی به صراحت اعلام کرد اگر کسی زیر شکنجه بمیرد کسی ضامن نیست و دست شکنجهگران را برای اعمال وحشیگری حداکثر باز گذاشت کسی نگفت که این حکم خلاف «اسلام» است.
«حتا اگر زیر تعزیر آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است.»
من پرپر شدن عزیزانم در زیر کابل را به چشم دیدم. من جنازهی آنها را در سطل آشغال با چشمان خودم دیدم.
وقتی گیلانی به صراحت اعلام کرد :
وقتی گیلانی به صراحت اعلام کرد :
«تعزیر باید پوست را بدرد و از گوشت عبور کند و استخوان را درهم بشکند»
کسی آن را خلاف «اسلام» نخواند. دوستان و رفقای من با این احکام زیر شکنجه جان دادند. من شاهد این تبهکاریها و جنایتها بودم. من که میدیدیم شکنجهگران وضو میگرفتند و کابل بر بدن زندانی بختبرگشته فرود میآوردند، آیا میتوانم سکوت کنم؟ زنده بودنم بهر چیست؟ آیا میتوانم شب سر بر بالین بگذارم؟ من که میدانم در ماه محرم و رمضان بیشتر شکنجه شدم و آزار و اذیت دیدم. من که میدانم حاجداوود رحمانی و حاجاکبری شکنجهگران قزلحصار و واحد مسکونی پس از بازگشت از سفر حج خوی وحشیگریشان تشدید شد. گیلانی پس از ارتکاب هزاران جنایت از سوی آیتالله منتظری به نمایندگی در دانشگاهها انتخاب شد.
بسیاری از آنانی که از به کار بردن کلمهی اسلام در نامهی مشترک مهدی اصلانی و من برآشفته میشوند وقتی این دستورالعملها تحت نام اسلام صادر میشد اعتراضی نکردند. این گوی و این میدان «صدریها» اعتراض آنروزشان را نشان دهند. «صدری»هایی که امروز از نامهی آرامش دوستدار به هابرماس برآشفته میشوند اعتراضشان را نسبت به سخنان گیلانی، موسوی تبریزی، مشکینی و ... بیاورند که احکام فقه و اسلام را چنین جنایتکارانه بیان میکردند و به مرحله اجرا در میآوردند.
علی افشاری: «مگر باید همه مدافعان چپ و مکاتب کمونیستی را به خاطر جنایات استالین مورد سرزنش قرار داد! و به این دلیل در ادعایی غلط کمونیست را معادل قتل و عام ملیونی انسان ها در نظر گرفت ! اساسا داوری در خصوص این نظریه خارج از حوزه مجادلات سیاسی و یا عملکرد تاریخی نظام سیاسی در برخورد با مخالفانش دارد. دفاع از اسلام سیاسی ،حکومت دینی و نظریه ولایت فقیه لزوما به معنای تایید جنایت علیه بشریت "کشتار "1367 و سرکوب خونین زندانیان سیاسی در ادوار مختلف حیات جمهوری اسلامی و یا قتل های زنجیره ای نیست.»
ایرج مصداقی: آقای افشاری به گونهای با نویسندگان مقاله مشترک که یکی از آنها من هستم صبحت میکند که گویا من مدافع «کمونیسم» و یا «مارکسیسم» رایج هستم و سیاهکاریهای استالین را به یاد من میآورد.
البته اگر بخواهم در مورد استالین صحبت کنم حتماً از جنایاتی که توسط او به نام «کمونیسم» و «سوسیالیسم علمی» صورت گرفته خواهم گفت چنانکه از «اسلام عزیز» خمینی گفتم. خمینی هر جنایتی را که مرتکب شد تحت نام «اسلام عزیز» عملی کرد. برای همین هم در مقاله مزبور آگاهانه از «اسلام عزیز» که از سوی خمینی به کار برده میشد بارها یاد شده و به عمد در «گیومه» آمده است.
آنجایی هم که در مقاله از نظام اسلامی یاد شده منظور نظام مورد ادعای خمینی و عنوانی است که این نظام دارد. وقتی این نظام خود را اسلامی میخواند آیا ما حق داریم آنرا به دلخواهمان چیز دیگری بخوانیم و یا مثلاً بگوئیم نظام «ضداسلامی»؟ آیا آنوقت خرده نخواهند گرفت که مهدی اصلانی که در عمرش به جز چندباری که به زور داغ و درفش سرش به مهر رسیده و معلوم نیست زیر لب چه خوانده چه کاره است که در بارهی اسلامی بودن یا نبودن نظام و مسئولان آن صحبت کند؟
در نگاه من مارکسیسم لنینسم رایج در کشورمان نیز چیزی جز «دین معاصر» نیست که پیغمبری چون مارکس دارد و کاشف و امامی چون لنین و پیروان آن هم دست کمی از «دین خویان» اسلامی، یهودی، مسیحی، بهایی و ... ندارند.
برای آنها سخنان لنین و مارکس و انگلس همان قداستی را داشت یا هنوز دارد که سخنان منسوب به پیامبر و ائمه و خلفا و موسی و عیسی و بهاءالله برای پیروانشان. قداست کتابهای مارکس و لنین نیز همانند کتابهای آسمانی ادیان توحیدی است.
به نظر من همانقدر که هیچ فرد منصفی همه مدافعان اسلام را مسئول کشتار ۶۷ و جنایات صورت گرفته از سوی رژیم نمیداند با توجه به تجربهای که از سر گذراندیم هیچ فرد منصف و آگاهی پیدا نمیشود که تردیدی داشته باشد «نظریه ولایت فقیه» به «جنایت علیه بشریت، کشتار 1367، سرکوب خونین زندانیان سیاسی در ادوار مختلف حیات جمهوری اسلامی و یا قتل های زنجیره ای» راه میبرد.
همچنین باور دارم نمیتوان به نظریه «دیکتاتوری پرولتاریا»، هرچند نوع خوش خیم آن، «دیوار آهنین» و رهبری بلامنازع از نوع استالین اعتقاد داشت و به شیوههای او برای ادارهی کشور متوسل نشد.
آنچه در ۳۲ سال گذشته بر ما رفته محصول حکومت مذهبی و ایدئولوژیک و«نظریه ولایت فقیه» و سپردن جان و مال مردم به دست عقبماندهترین اقشار جامعه است.
البته اگر بخواهم در مورد استالین صحبت کنم حتماً از جنایاتی که توسط او به نام «کمونیسم» و «سوسیالیسم علمی» صورت گرفته خواهم گفت چنانکه از «اسلام عزیز» خمینی گفتم. خمینی هر جنایتی را که مرتکب شد تحت نام «اسلام عزیز» عملی کرد. برای همین هم در مقاله مزبور آگاهانه از «اسلام عزیز» که از سوی خمینی به کار برده میشد بارها یاد شده و به عمد در «گیومه» آمده است.
آنجایی هم که در مقاله از نظام اسلامی یاد شده منظور نظام مورد ادعای خمینی و عنوانی است که این نظام دارد. وقتی این نظام خود را اسلامی میخواند آیا ما حق داریم آنرا به دلخواهمان چیز دیگری بخوانیم و یا مثلاً بگوئیم نظام «ضداسلامی»؟ آیا آنوقت خرده نخواهند گرفت که مهدی اصلانی که در عمرش به جز چندباری که به زور داغ و درفش سرش به مهر رسیده و معلوم نیست زیر لب چه خوانده چه کاره است که در بارهی اسلامی بودن یا نبودن نظام و مسئولان آن صحبت کند؟
در نگاه من مارکسیسم لنینسم رایج در کشورمان نیز چیزی جز «دین معاصر» نیست که پیغمبری چون مارکس دارد و کاشف و امامی چون لنین و پیروان آن هم دست کمی از «دین خویان» اسلامی، یهودی، مسیحی، بهایی و ... ندارند.
برای آنها سخنان لنین و مارکس و انگلس همان قداستی را داشت یا هنوز دارد که سخنان منسوب به پیامبر و ائمه و خلفا و موسی و عیسی و بهاءالله برای پیروانشان. قداست کتابهای مارکس و لنین نیز همانند کتابهای آسمانی ادیان توحیدی است.
به نظر من همانقدر که هیچ فرد منصفی همه مدافعان اسلام را مسئول کشتار ۶۷ و جنایات صورت گرفته از سوی رژیم نمیداند با توجه به تجربهای که از سر گذراندیم هیچ فرد منصف و آگاهی پیدا نمیشود که تردیدی داشته باشد «نظریه ولایت فقیه» به «جنایت علیه بشریت، کشتار 1367، سرکوب خونین زندانیان سیاسی در ادوار مختلف حیات جمهوری اسلامی و یا قتل های زنجیره ای» راه میبرد.
همچنین باور دارم نمیتوان به نظریه «دیکتاتوری پرولتاریا»، هرچند نوع خوش خیم آن، «دیوار آهنین» و رهبری بلامنازع از نوع استالین اعتقاد داشت و به شیوههای او برای ادارهی کشور متوسل نشد.
آنچه در ۳۲ سال گذشته بر ما رفته محصول حکومت مذهبی و ایدئولوژیک و«نظریه ولایت فقیه» و سپردن جان و مال مردم به دست عقبماندهترین اقشار جامعه است.
امروز با تجربهای که از سر گذراندهایم توجیه تراشیدن برای نوع خوش خیم حکومت دینی و «نظریه ولایت فقیه» منطقی نیست. حتی آیتالله منتظری و بنیصدر هم که از جمله حامیان و تئوریسینهای آن بودند از آن اعلام برائت کردند. ولایت فقیه فرقی نمیکند در چه پوششی ارائه شود بدون تردید به جنایت و حقکشی و پایمال کردن حق حاکمیت مردم راه میبرد. ولایت، آن هم مطلقه، علاوه بر عرصۀ سیاسی، بر زندگی خصوصی آدمی نیز حکومت میکند و بنابراین بسیار بدتر از سلطنت خودکامه است.
پارادوکسی را که آیتالله منتظری به آن دچار بود نمیتوان ملاکی برای تأیید داوری آقای افشاری پنداشت. نحوهی برخورد آیتالله منتظری هم بیشتر ناشی از خصوصیات اخلاقی و شخصیتی ایشان بود و نه لزوماً باورهایشان. او در میان مراجع تقلید و فقهای شیعه یک استثنا بود که نمیتوان به عنوان قاعده از او یاد کرد. آیتالله منتظری اگر جانشین استالین هم بود با توجه به خصوصیات فردی که داشت چه بسا پس از مدتی با آن جنایات همراه نمیشد. چنانکه بعد از همراهی اولیه با خمینی و جنایات او راهش را جدا کرد و به صراحت گفت با خمینی حاضر است تا لب جهنم برود اما داخل آن نمیشود.
با این حال آیتالله منتظری به خاطر رابطهی ۴۰ سالهاش با خمینی تلاش میکرد او را بیمار و یا مسلوب الاختیار نشان داده و مسئولیت او در کشتار ۶۷ و دیگر جنایات را زیر سؤال ببرد. او سعی میکرد اطرافیان خمینی را متهم به عدم صداقت و نادرستی کند و نه خود او را. چرا که در این صورت به باورهایش خدشه وارد میشد و «امام و «مقتدا»یش روی شاه و ساواک او را سفید کرده بودند.
با این حال آیتالله منتظری به خاطر رابطهی ۴۰ سالهاش با خمینی تلاش میکرد او را بیمار و یا مسلوب الاختیار نشان داده و مسئولیت او در کشتار ۶۷ و دیگر جنایات را زیر سؤال ببرد. او سعی میکرد اطرافیان خمینی را متهم به عدم صداقت و نادرستی کند و نه خود او را. چرا که در این صورت به باورهایش خدشه وارد میشد و «امام و «مقتدا»یش روی شاه و ساواک او را سفید کرده بودند.
نگاهی دوباره به «اسلام رحمانی» و ضعفهای آن
علی افشاری: «فردی می تواند مدافع قرائت هایی از اسلام باشد که مدعی تصرف قدرت سیاسی است اما نه از خشونت سیاسی دفاع کند و نه بدان دست یازد.»
علی افشاری: «فردی می تواند مدافع قرائت هایی از اسلام باشد که مدعی تصرف قدرت سیاسی است اما نه از خشونت سیاسی دفاع کند و نه بدان دست یازد.»
ایرج مصداقی: در عالم واقع چنین چیزی امکان ناپذیر است. تاریخ و تجربهی بشری خلاف آن را ثابت کرده است. حکومت دینی بار کجی است که به سر منزل مقصود نخواهد رسید. سیستمی که بر پایهی قرائتهای مذهبی بنا شود جز به قهقرا و ارتجاع راه نخواهد برد. فرقی نمیکند این قرائت مربوط به کدام دین و آیین و مکتب و مرام باشد. تجربهی بشریت را بایستی سرلوحه خود قرار داد و از سادهانگاری دست برداشت.
فراموش نمیکنم که هم دکتر مصدق و هم مهندس بازرگان هر دو مسلمان بودند. اولی در دادگاه تاریخیاش خود را مسلمان و پیرو «امام حسین» خواند و دومی یکی از ایدئولوگهای اسلامی بود اما هیچکدام به دنبال ایجاد حکومت دینی نبودند. قائل به اجرایی کردن فرامین فقهی در حکومت نبودند. هیچکدام برای به کرسی نشاندن یکی از قرائتهای اسلام مبارزه و کوشش نمیکردند.
از این گذشته تجارب سیاسی آنها مربوط به پیش از به قدرت رسیدن «اسلام سیاسی» بود. تردیدی نیست که اگر مصدق زنده بود و اگر بازرگان در یک محیط باز و آزاد امکان صحبت داشت و یا فرصتی مییافت که عقایدش را به کرسی بنشاند به هیچوجه زیر بار حکومت دینی نمیرفت. آقای بازرگان در همان سالهای ۶۱-۶۳ در سیاهترین دوران، ولایت فقیه، با همه محدودیتها نظریات خمینی و نیز حکومت دینی را در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» نقد کرده و با آن به مخالفت برخاست.
بازرگان معتقد به حکومت عرفی بود برای همین خواهان رفرم واقعی در سیستم پهلوی بود. بخش زیادی از برخوردهایش پس از انقلاب برای پایین آوردن شتری بود که به بالای پشت بام برده بودند و البته ثمری نداشت و نخواهد داشت و این شتر به راحتی پایین بیا نیست.
خمینی در قرائتش از اسلام پیش از «تصرف قدرت سیاسی» از «خشونت سیاسی» دفاع نمیکرد، حتی در مبارزه با رژیم شاه نیز با کاربرد هرگونه «قهر» مخالف بود و شعار «خون بر شمشیر» پیروز است میداد و مردم بر سر مسلسل سربازان گل میگذاشتند. اما همین خمینی پس از کسب قدرت سیاسی به وحشیانهترین شکل خشونت نه تنها در ابعاد سیاسی که فرهنگی و اجتماعی و... هم دست زد و در اولین روزهای تصدی قدرت سعی کرد به زور حجاب بر سر زنان کند.
در نگاه من اشاعهی هرگونه «اسلام سیاسی» به ضرر آینده کشور، سرنوشت بشریت، و حتی اعتقادات و دلبستگیهای مردم و سر آخر خود دین و «اسلام» است. چنانچه شاهد هستیم امروز در کشور ما چیزی که پیشرفت کرده «بیدینی» از یک سو ، و «خرافهگرایی» و جهالت از سوی دیگر است.
در نگاه من چنانکه در جلد چهارم کتاب خاطراتم هم روی آن اشاره کردهام «دعوت ما از روحانیون و تحریک و تحریص آنان به دخالت در امور سیاسی و مشارکت در مخالفت با رژیم سلطنتی حاکم بر ایران» از اساس اشتباه و فاجعهبار بوده است. ما بایستی و باید تلاش میکردیم و تلاش کنیم که آنها را هرچه بیشتر از سیاست و مداخله در امور سیاسی دور کنیم. منافع زودگذر را نبایستی به منافع دراز مدت ترجیح داد. همراهی امروز آنها برای ما در آینده دوباره مشکل ساز خواهد شد. به سلسلهی روحانیت نباید اعتماد کرد. گذشته را چراغ راه آینده بدانیم.
ما پس از تجربهی مشروطیت و به ویژه کودتای ۱۳۳۲ و نقش ارتجاعی نیروهای مذهبی و به ویژه روحانیت، نبایستی دوباره دست به دامان آنها میشدیم. ما باید به نیروی خودمان باور داشته باشیم و دست نیاز به سوی آنها دراز نکنیم. ثمرهی تلاشهای شریعتی و مجاهدین برای به میدان آوردن «اسلام» مترقی و به تعبیر خودشان زدودن زنگار از اسلام ارتجاعی را خمینی و مرتجعین بردند و نتیجهاش را ۳۲ سال است با پوست و گوشتمان لمس میکنیم. نباید به خاطر استفاده از پایگاه اجتماعی روحانیت و استفاده از نفوذ آنها پایشان را به میان میکشیدیم. متأسفانه نه مجاهدین و نه نیروهای چپ و نه رژیم شاه درس درستی از « قیام پانزده خرداد» و خطرات آن نگرفتند. از آن پس بود که نقش نیروهای ارتجاعی و واپسگرا در مبارزه با رژیم شاه بارز شد و به صورت گسترده به زندانها راه یافتند. نتیجهی صداقت و خیرخواهی و میهنپرستی و ... که بنیانگذاران مجاهدین و نهضت آزادی و شریعتی به خرج دادند همراه با دست بازی که رژیم شاه برای تبلیغ و ایجاد شبکه در اقصی نقاط کشور به روحانیون داده بود موجب پا گرفتن «اسلام عزیز» خمینی شد. از نردبانی که نیروهای مترقی گذاشته بودند خمینی بالا رفت. آزموده را دوباره نباید آزمود. در هر کشوری نان دین را روحانیون آن میخورند و منافع بالا آمدن و به قدرت رسیدن دین بدون تردید قبل از هر کس به جیب روحانیون آن دین میرود. «روحانیت اسلام» عقبماندهترین بخشهای جامعه را نمایندگی میکند. تجربهی تاریخی به بشریت و انسان مدرن آموخته که دست متولیان دین و مذهب را از حکومت و سیاست جدا کنند. تردیدی ندارم که چنانچه روحانیت از قدرت برکنار بشود هم ما مشکلات خاص خودمان را داریم و دمکراسی یک شبه برقرار نخواهد شد بلکه یک روند طولانی و نفسگیر است.
برای ماندگاری مذهب هم که شده باید دست آن را از حکومت و سیاست کوتاه کرد. دلسوزان مذهب بایستی چنین کنند. مذهب را بایستی مسئله شخصی افراد قلمداد کرد و در حوزهی شخصی افراد دخالتی نکرد.
به باور من نظام جمهوری اسلامی را نمیتوان با حربهی «اسلام» تغییر داد. رژیم جمهوری اسلامی روی عقبماندهترین نیروها حساب میکند. با پولی که مثل اعلامیه پخش میکند آنها هیزم آتشی میشوند که به پا میکند، افسار آنها در دست روحانیت و مداحان و حوزه علمیه قم و مراجع تقلید و ... است. از استثناها که بگذریم لااقل در یک سال و نیم گذشته که پایههای نظام با تظاهراتهای میلیونی به لرزه در آمده بود همراهی با جنبش نکردند چرا که منافعشان در نظام ولایت فقیه تأمین میشود. البته چندتایشان غرولندی کردند.
فراموش نمیکنم که هم دکتر مصدق و هم مهندس بازرگان هر دو مسلمان بودند. اولی در دادگاه تاریخیاش خود را مسلمان و پیرو «امام حسین» خواند و دومی یکی از ایدئولوگهای اسلامی بود اما هیچکدام به دنبال ایجاد حکومت دینی نبودند. قائل به اجرایی کردن فرامین فقهی در حکومت نبودند. هیچکدام برای به کرسی نشاندن یکی از قرائتهای اسلام مبارزه و کوشش نمیکردند.
از این گذشته تجارب سیاسی آنها مربوط به پیش از به قدرت رسیدن «اسلام سیاسی» بود. تردیدی نیست که اگر مصدق زنده بود و اگر بازرگان در یک محیط باز و آزاد امکان صحبت داشت و یا فرصتی مییافت که عقایدش را به کرسی بنشاند به هیچوجه زیر بار حکومت دینی نمیرفت. آقای بازرگان در همان سالهای ۶۱-۶۳ در سیاهترین دوران، ولایت فقیه، با همه محدودیتها نظریات خمینی و نیز حکومت دینی را در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» نقد کرده و با آن به مخالفت برخاست.
بازرگان معتقد به حکومت عرفی بود برای همین خواهان رفرم واقعی در سیستم پهلوی بود. بخش زیادی از برخوردهایش پس از انقلاب برای پایین آوردن شتری بود که به بالای پشت بام برده بودند و البته ثمری نداشت و نخواهد داشت و این شتر به راحتی پایین بیا نیست.
خمینی در قرائتش از اسلام پیش از «تصرف قدرت سیاسی» از «خشونت سیاسی» دفاع نمیکرد، حتی در مبارزه با رژیم شاه نیز با کاربرد هرگونه «قهر» مخالف بود و شعار «خون بر شمشیر» پیروز است میداد و مردم بر سر مسلسل سربازان گل میگذاشتند. اما همین خمینی پس از کسب قدرت سیاسی به وحشیانهترین شکل خشونت نه تنها در ابعاد سیاسی که فرهنگی و اجتماعی و... هم دست زد و در اولین روزهای تصدی قدرت سعی کرد به زور حجاب بر سر زنان کند.
در نگاه من اشاعهی هرگونه «اسلام سیاسی» به ضرر آینده کشور، سرنوشت بشریت، و حتی اعتقادات و دلبستگیهای مردم و سر آخر خود دین و «اسلام» است. چنانچه شاهد هستیم امروز در کشور ما چیزی که پیشرفت کرده «بیدینی» از یک سو ، و «خرافهگرایی» و جهالت از سوی دیگر است.
در نگاه من چنانکه در جلد چهارم کتاب خاطراتم هم روی آن اشاره کردهام «دعوت ما از روحانیون و تحریک و تحریص آنان به دخالت در امور سیاسی و مشارکت در مخالفت با رژیم سلطنتی حاکم بر ایران» از اساس اشتباه و فاجعهبار بوده است. ما بایستی و باید تلاش میکردیم و تلاش کنیم که آنها را هرچه بیشتر از سیاست و مداخله در امور سیاسی دور کنیم. منافع زودگذر را نبایستی به منافع دراز مدت ترجیح داد. همراهی امروز آنها برای ما در آینده دوباره مشکل ساز خواهد شد. به سلسلهی روحانیت نباید اعتماد کرد. گذشته را چراغ راه آینده بدانیم.
ما پس از تجربهی مشروطیت و به ویژه کودتای ۱۳۳۲ و نقش ارتجاعی نیروهای مذهبی و به ویژه روحانیت، نبایستی دوباره دست به دامان آنها میشدیم. ما باید به نیروی خودمان باور داشته باشیم و دست نیاز به سوی آنها دراز نکنیم. ثمرهی تلاشهای شریعتی و مجاهدین برای به میدان آوردن «اسلام» مترقی و به تعبیر خودشان زدودن زنگار از اسلام ارتجاعی را خمینی و مرتجعین بردند و نتیجهاش را ۳۲ سال است با پوست و گوشتمان لمس میکنیم. نباید به خاطر استفاده از پایگاه اجتماعی روحانیت و استفاده از نفوذ آنها پایشان را به میان میکشیدیم. متأسفانه نه مجاهدین و نه نیروهای چپ و نه رژیم شاه درس درستی از « قیام پانزده خرداد» و خطرات آن نگرفتند. از آن پس بود که نقش نیروهای ارتجاعی و واپسگرا در مبارزه با رژیم شاه بارز شد و به صورت گسترده به زندانها راه یافتند. نتیجهی صداقت و خیرخواهی و میهنپرستی و ... که بنیانگذاران مجاهدین و نهضت آزادی و شریعتی به خرج دادند همراه با دست بازی که رژیم شاه برای تبلیغ و ایجاد شبکه در اقصی نقاط کشور به روحانیون داده بود موجب پا گرفتن «اسلام عزیز» خمینی شد. از نردبانی که نیروهای مترقی گذاشته بودند خمینی بالا رفت. آزموده را دوباره نباید آزمود. در هر کشوری نان دین را روحانیون آن میخورند و منافع بالا آمدن و به قدرت رسیدن دین بدون تردید قبل از هر کس به جیب روحانیون آن دین میرود. «روحانیت اسلام» عقبماندهترین بخشهای جامعه را نمایندگی میکند. تجربهی تاریخی به بشریت و انسان مدرن آموخته که دست متولیان دین و مذهب را از حکومت و سیاست جدا کنند. تردیدی ندارم که چنانچه روحانیت از قدرت برکنار بشود هم ما مشکلات خاص خودمان را داریم و دمکراسی یک شبه برقرار نخواهد شد بلکه یک روند طولانی و نفسگیر است.
برای ماندگاری مذهب هم که شده باید دست آن را از حکومت و سیاست کوتاه کرد. دلسوزان مذهب بایستی چنین کنند. مذهب را بایستی مسئله شخصی افراد قلمداد کرد و در حوزهی شخصی افراد دخالتی نکرد.
به باور من نظام جمهوری اسلامی را نمیتوان با حربهی «اسلام» تغییر داد. رژیم جمهوری اسلامی روی عقبماندهترین نیروها حساب میکند. با پولی که مثل اعلامیه پخش میکند آنها هیزم آتشی میشوند که به پا میکند، افسار آنها در دست روحانیت و مداحان و حوزه علمیه قم و مراجع تقلید و ... است. از استثناها که بگذریم لااقل در یک سال و نیم گذشته که پایههای نظام با تظاهراتهای میلیونی به لرزه در آمده بود همراهی با جنبش نکردند چرا که منافعشان در نظام ولایت فقیه تأمین میشود. البته چندتایشان غرولندی کردند.
وظیفهی ماست که قوی شویم و موجبات تضعیف اندیشمندان سکولار و لائیک را به وجود نیاوریم هرچند اگر اشتباه کنند.
با همهی احترامی که برای آیتالله منتظری قائل بودم، با وجود صداقت و درستی که در ایشان سراغ داشتم، با علاقهی قلبی که به ایشان داشتم اما تردیدی نباید کرد که «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری به سنگسار معتقد و باورمند است و در صورتی که باعث «وهن اسلام» شود خواهان توقف آن میشود و یا شرایط ثبوت جرم را سخت و دشوار معرفی میکند ولی با خود مجازات وحشیانه سنگسار مخالفت نمیکند و مجازات جایگزین برای سنگسار را غلط و غیراسلامی میداند. چون معتقد است در سنگسار قربانی امکان فرار دارد در حالیکه در تیرباران و حلقآویز نه. «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری هم انسان را مالک بدن خود نمیشناسد.
با همهی احترامی که برای آیتالله منتظری قائل بودم، با وجود صداقت و درستی که در ایشان سراغ داشتم، با علاقهی قلبی که به ایشان داشتم اما تردیدی نباید کرد که «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری به سنگسار معتقد و باورمند است و در صورتی که باعث «وهن اسلام» شود خواهان توقف آن میشود و یا شرایط ثبوت جرم را سخت و دشوار معرفی میکند ولی با خود مجازات وحشیانه سنگسار مخالفت نمیکند و مجازات جایگزین برای سنگسار را غلط و غیراسلامی میداند. چون معتقد است در سنگسار قربانی امکان فرار دارد در حالیکه در تیرباران و حلقآویز نه. «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری هم انسان را مالک بدن خود نمیشناسد.
«اسلام رحمانی» آیتالله منتظری هم از قطع ید و شلاق زدن که دنیای معاصر آن را بربریت میخواند دفاع میکند اما حداکثر شرایط اجرای آن را متفاوت از آنچه رایج است معرفی میکند. همچنین به قوانین ارتجاعی «قصاص» و حدود و دیات معتقد است.
«اسلام رحمانی» آیتالله منتظری معتقد به ارتداد است. کسی که اسلام آورده و یا مسلمانزاده است نمیتواند دیناش را عوض کرده و آگاهی و شناخت جدید را با جدیت و همیت تبلیغ کند و یا ضعفهای دین قبلی را توضیح و تشریح کند چرا که به آن انگ توطئه زده و فرد را از هستی ساقط میکنند. «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری فتوای خمینی علیه سلمان رشدی را تأیید میکند .
«اسلام رحمانی» آیتالله منتظری هم کافر را در ردیف ادار و مدفوع و خوک و سگ و ... دانسته و نجس معرفی میکند.
در نگاه آیتالله منتظری نه تنها زن نصف مرد ارث میبرد بلکه بدون اجازه همسر حق خروج از خانه و حتی شرکت در مراسم کفن ودفن پدرش را هم که فقط یک بار انجام میگیرد ندارد. یک کلمه در «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری پیدا نمیکنید که آزادی پوشش را مجاز شمرده باشد.
یک کلمه در «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری پیدا نمیکنید که موسیقی به ویژه نوع «غنایی» آن را در جامعه قانونی دانسته و از همین منظر، حقوق آن را به رسمیت بشناسند. باله و رقص که جای خود دارد.
در «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری جایی برای آواز زنان و یا شرکت آنان در تورنمنتهای بینالمللی با استانداردهای جهانی نیست. اگر روزی زنان خواستند در مسابقات شنا شرکت کنند حتماً بایستی با روسری و ... باشد.
«اسلام رحمانی» آیتالله منتظری اجازه اختلاط آزاد بین زن و مرد را نمیدهد. مرد را مجاز به داشتن ۴ همسر میشناسد. سن بلوغ را ۹ سال هجری برای دختر و ۱۵ سال هجری برای پسر میشناسد. خیلی که ارفاق کند چند سالی سن مربوطه را این طرف و آن طرف میکند. صیغه و یا «فحشای شرعی» را مجاز میشمرد. حق حضانت را از مادر سلب میکند. حق قضاوت و ریاست را از آن زنان نمیداند. به برابری زن و مرد معتقد نیست. (میدانم آیتالله صانعی نوآوریهایی در این زمینه کرده است) این «اسلام» هم اجازه نمیدهد ایران برای پیشرفت از امکانات گسترده و بالقوهی خود، در صنعت توریسم استفاده کند چرا که دغدغهی بروز اعمال خلاف شرع از توریستها را دارد.
در خلوت خود رسالهی عملیهی آیتالله منتظری به عنوان شاخص و راهنمای «اسلام رحمانی» را مطالعه کنید کجای آن با دنیای امروز و حقوق اولیه انسانی میخواند؟ اگر معتقدان آیتالله منتظری خواستند دستور العملها و فتوای ایشان را اجرا کنند آیا چیزی بهتر از آنچه امروز شاهدش هستیم با کمی تغییر حاصل میشود؟
آیا تصور میکنید پیروان آیتالله منتظری آنچه را که ایشان به صراحت منکر اعلام میکنند آزاد میکنند؟ به عنوان مثال مردم ما أیا در حاکمیت آنها دوباره این امکان را خواهند یافت که از صدای امثال مرضیه و گوگوش و هایده یا رقص جمیله و محمد خردادیان و... لذت ببرند؟ آیا خانوادههای ایرانی دوباره این امکان را خواهند داشت که کنار یکدیگر در گرمای تابستان به دریا بروند و یا در رستورانها و تفرجگاهها مشروبات الکلی بنوشند؟ آیا اجازه دارند در ماه مبارک رمضان تظاهر به «روزه خواری» کنند؟
در نامهی اعتراضی آیتالله منتظری نسبت به کشتار ۶۷ به تاریخ ۹ مرداد ۱۳۶۷ ایشان مخالفتی با کشتار مجاهدین اسیر در کوچه و خیابانهای شهرهای غربی کشور نداشته و آن را تأیید کرده و مینویسند: »اعدام بازداشتشدگان حادثه اخیر را ملت و جامعه پذیرا است و ظاهراً اثر سویی ندارد» یعنی ایشان «اسیر کشی» را تأیید میکنند.
در نگاه آیتالله منتظری نه تنها زن نصف مرد ارث میبرد بلکه بدون اجازه همسر حق خروج از خانه و حتی شرکت در مراسم کفن ودفن پدرش را هم که فقط یک بار انجام میگیرد ندارد. یک کلمه در «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری پیدا نمیکنید که آزادی پوشش را مجاز شمرده باشد.
یک کلمه در «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری پیدا نمیکنید که موسیقی به ویژه نوع «غنایی» آن را در جامعه قانونی دانسته و از همین منظر، حقوق آن را به رسمیت بشناسند. باله و رقص که جای خود دارد.
در «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری جایی برای آواز زنان و یا شرکت آنان در تورنمنتهای بینالمللی با استانداردهای جهانی نیست. اگر روزی زنان خواستند در مسابقات شنا شرکت کنند حتماً بایستی با روسری و ... باشد.
«اسلام رحمانی» آیتالله منتظری اجازه اختلاط آزاد بین زن و مرد را نمیدهد. مرد را مجاز به داشتن ۴ همسر میشناسد. سن بلوغ را ۹ سال هجری برای دختر و ۱۵ سال هجری برای پسر میشناسد. خیلی که ارفاق کند چند سالی سن مربوطه را این طرف و آن طرف میکند. صیغه و یا «فحشای شرعی» را مجاز میشمرد. حق حضانت را از مادر سلب میکند. حق قضاوت و ریاست را از آن زنان نمیداند. به برابری زن و مرد معتقد نیست. (میدانم آیتالله صانعی نوآوریهایی در این زمینه کرده است) این «اسلام» هم اجازه نمیدهد ایران برای پیشرفت از امکانات گسترده و بالقوهی خود، در صنعت توریسم استفاده کند چرا که دغدغهی بروز اعمال خلاف شرع از توریستها را دارد.
در خلوت خود رسالهی عملیهی آیتالله منتظری به عنوان شاخص و راهنمای «اسلام رحمانی» را مطالعه کنید کجای آن با دنیای امروز و حقوق اولیه انسانی میخواند؟ اگر معتقدان آیتالله منتظری خواستند دستور العملها و فتوای ایشان را اجرا کنند آیا چیزی بهتر از آنچه امروز شاهدش هستیم با کمی تغییر حاصل میشود؟
آیا تصور میکنید پیروان آیتالله منتظری آنچه را که ایشان به صراحت منکر اعلام میکنند آزاد میکنند؟ به عنوان مثال مردم ما أیا در حاکمیت آنها دوباره این امکان را خواهند یافت که از صدای امثال مرضیه و گوگوش و هایده یا رقص جمیله و محمد خردادیان و... لذت ببرند؟ آیا خانوادههای ایرانی دوباره این امکان را خواهند داشت که کنار یکدیگر در گرمای تابستان به دریا بروند و یا در رستورانها و تفرجگاهها مشروبات الکلی بنوشند؟ آیا اجازه دارند در ماه مبارک رمضان تظاهر به «روزه خواری» کنند؟
در نامهی اعتراضی آیتالله منتظری نسبت به کشتار ۶۷ به تاریخ ۹ مرداد ۱۳۶۷ ایشان مخالفتی با کشتار مجاهدین اسیر در کوچه و خیابانهای شهرهای غربی کشور نداشته و آن را تأیید کرده و مینویسند: »اعدام بازداشتشدگان حادثه اخیر را ملت و جامعه پذیرا است و ظاهراً اثر سویی ندارد» یعنی ایشان «اسیر کشی» را تأیید میکنند.
قانون اساسی جمهوری اسلامی دست پخت «اسلام رحمانی» آیتالله منتظری و همراهان ایشان است. بسیاری از جنایتکاران به ویژه حکام شرع و تأکید میکنم جنایتکارترینهایشان مثل گیلانی در بین سالهای ۵۸ تا ۶۷ با احکام رسمی آیتالله منتظری به جنایت مشغول بودند.
با این همه آیتالله منتظری را یک استثنا در بین مراجع تقلید شیعه و حاکمان کشورمان میشناسم. به ایشان علاقمند بودم و از این که از حق حیات مخالفانشان دفاع کردند قدردانی کرده و میکنم. از این که هرجا به یقین رسید که اشتباه کرده با صدای بلند آن را اعلام کرد بزرگش میدارم. از این که جاه و جلال مقام او را نگرفت احترامش را واجب میدانم. از این که از کینه جویی و شقاوت پرهیز میکرد دوستش داشتم. به خاطر همهی اینها بود که در از دستدادنش غمگین شدم. اما به دلایلی که ذکر کردم مایل نیستم کشور بر اساس دیدگاههای ایشان اداره شود و برای «اسلام رحمانی» ایشان هم تبلیغ نمیکنم بلکه در هرموقعیتی و به ضرورت آن را بیرحمانه نقد کرده و زیانهای فاجعهبارش را برشمرده و نشان خواهم داد که چگونه در چنین حکومتی، حتا جزئیترین و پیشپاافتادهترین حقوق فردی نیز، رعایت نخواهد شد و نمیتواند رعایت شود. بایستی توجه داشت که مشکل جامعه ما صرفاً مخالفت با کشتار ۶۷ و زنده ماندن تعدادی اسیر نیست. مشکل اصلی جامعهی ما کاستن از بار فشار روی زندانیان نیست. مشکل جامعه ما ساده زیست بودن رهبران نیست.
با این همه آیتالله منتظری را یک استثنا در بین مراجع تقلید شیعه و حاکمان کشورمان میشناسم. به ایشان علاقمند بودم و از این که از حق حیات مخالفانشان دفاع کردند قدردانی کرده و میکنم. از این که هرجا به یقین رسید که اشتباه کرده با صدای بلند آن را اعلام کرد بزرگش میدارم. از این که جاه و جلال مقام او را نگرفت احترامش را واجب میدانم. از این که از کینه جویی و شقاوت پرهیز میکرد دوستش داشتم. به خاطر همهی اینها بود که در از دستدادنش غمگین شدم. اما به دلایلی که ذکر کردم مایل نیستم کشور بر اساس دیدگاههای ایشان اداره شود و برای «اسلام رحمانی» ایشان هم تبلیغ نمیکنم بلکه در هرموقعیتی و به ضرورت آن را بیرحمانه نقد کرده و زیانهای فاجعهبارش را برشمرده و نشان خواهم داد که چگونه در چنین حکومتی، حتا جزئیترین و پیشپاافتادهترین حقوق فردی نیز، رعایت نخواهد شد و نمیتواند رعایت شود. بایستی توجه داشت که مشکل جامعه ما صرفاً مخالفت با کشتار ۶۷ و زنده ماندن تعدادی اسیر نیست. مشکل اصلی جامعهی ما کاستن از بار فشار روی زندانیان نیست. مشکل جامعه ما ساده زیست بودن رهبران نیست.
آیتالله منتظری از آبان ۱۳۵۷ که از زندان آزاد شد تا فروردین ۱۳۶۸ که به فرمان خمینی عزل شد صدها نماینده برای اجرایی کردن «اسلام رحمانی» که به آن باور داشت انتخاب کرده است. «رحمانیت» به جای خود، چندتای آنها از انسانیت بویی برده بودند؟ کدام انسان فرهیختهای در دفتر ایشان مشغول به کار بود؟ غیر از این است که دری نجفآبادی قاتل که در مقام قاضی شرع احکام اعدام بسیاری را صادر کرده بود تا هنگام عزل رئیس دفتر ایشان بود؟ با کدام ابزار قرار بود «اسلام رحمانی» اجرایی شود؟ ابزار کار آیتالله منتظری با خمینی یکسان بود. ایدئولوژی راهنمای آنها یکسان بود، آدمهایی که قرار بود فرامین را اجرا کنند یکسان بودند تنها یک چیز یکسان نبود، شخصیت بیبدیل آیتالله منتظری که نمیتوانست چندان مؤثر باشد. او به تنهایی نمیتوانست کاری کند. از استثناها که بگذریم، بدنهی سیستمی که او به آن وابسته بود فاسد، بیرحم، کینهجو، متعصب و شقاوت پیشه بود.
«اسلام رحمانی» قبل از هر چیز بایستی با «اسلام شقاوت و بیرحمی» و نماد و شاخص آن یعنی خمینی مرزبندی کرده و بدون کوچکترین مسامحهای زشتیهای آن را برملا کند که نمیکند.
«اسلام رحمانی» قبل از هر چیز بایستی با «اسلام شقاوت و بیرحمی» و نماد و شاخص آن یعنی خمینی مرزبندی کرده و بدون کوچکترین مسامحهای زشتیهای آن را برملا کند که نمیکند.
برای اشاعه و تبلیغ «اسلام رحمانی» نظر من و آقای افشاری ملاک نیست. این نشانهها قبل از هر چیز بایستی در حوزههای دینی وجود داشته باشد. آیا در حال حاضر نشانههای «اسلام رحمانی» در حوزهی علمیه قم و نجف را در نظرات آیتالله موسوی اردبیلی و آیتالله صانعی و آیتالله سیستانی باید دنبال کنیم؟
اولی را که آیتالله منتظری برای ادارهی دستگاه قضایی «خیرالموجودین» معرفی میکند مسئول کشتار و شکنجهی هزاران زندانیان سیاسی در دههی ۶۰ و اداره کنندهی یکی از سرکوبگرترین سیستمهای قضایی بوده و دومی دادستان کل کشور در سیاهترین روزهای این نظام بوده است. ما هر دو را در حاکمیت امتحان کردهایم.
البته به لحاظ سیاسی من از هر تغییری هرچند اندک استقبال میکنم و مطمئناً مخالفتی با آن نخواهم کرد.
اولی را که آیتالله منتظری برای ادارهی دستگاه قضایی «خیرالموجودین» معرفی میکند مسئول کشتار و شکنجهی هزاران زندانیان سیاسی در دههی ۶۰ و اداره کنندهی یکی از سرکوبگرترین سیستمهای قضایی بوده و دومی دادستان کل کشور در سیاهترین روزهای این نظام بوده است. ما هر دو را در حاکمیت امتحان کردهایم.
البته به لحاظ سیاسی من از هر تغییری هرچند اندک استقبال میکنم و مطمئناً مخالفتی با آن نخواهم کرد.
علی افشاری: «حتی اعدام های وسیع ۱۳۶۷ رویدادی محتوم و جبری در جمهوری اسلامی نبود. همانگونه که در بازگویی خاطرات آمده است ،ممکن بود معادلات به گونه دیگر رقم می خورد و به همان دلایلی که در نیمه راه متوقف گشت، اساسا شروع نمی شد. از سوی دیگر ماهیت غافلگیر کننده آن برای زندانیان نشان می دهد که بروز آن جنایت امری غیر متعارف و خاص بوده است نه قاعده رفتاری.
حال چه برسد به قرائت های رحمانی ،دموکراتیک و به قول آقایان نرم از اسلام. اتفاقا رویکرد انسانی و رستگار طلبانه به اسلام به خوبی امتحان خود را در آن اتفاق شوم پس داد. مخالفت جانانه و محکم آیت الله منتظری در آن ماجرا تیر خلاص را به پیوند او با حاکمیت زد و آن بزرگوار بدون اندک تردیدی هزینه اعتراضش را پرداخت و از قدرتی صرفنظر کرد که فقط سکوت را می طلبید و وی می توانست حتی توجیه کند که چون مسئله را با وی در جریان نگذاشته اند و او نقشی در تصمیم سازی و اجرای آن فرمان ننگین نداشته است ،لذا مسئولیتی نیز متوجه وی نخواهد بود. ولی او چنین نکرد تا افتخاری باشد برای جریان اسلام رحمانی و حقیقت گرا که پیامبرش را رحمه للعالمین می خواند.
بر خلاف نظر آقایان، اسلام نرم نه تنها نقشی در آن فاجعه نداشت بلکه در مقابل آن ایستاد و تاوانش را هم مردانه تحمل کرد. تاوانی که از عهده هر کس و جریانی ساخته نیست که پا در قدرت داشته باشد و به خاطر دفاع از حقوق مخالفانش از آن دست کشد. »
حال چه برسد به قرائت های رحمانی ،دموکراتیک و به قول آقایان نرم از اسلام. اتفاقا رویکرد انسانی و رستگار طلبانه به اسلام به خوبی امتحان خود را در آن اتفاق شوم پس داد. مخالفت جانانه و محکم آیت الله منتظری در آن ماجرا تیر خلاص را به پیوند او با حاکمیت زد و آن بزرگوار بدون اندک تردیدی هزینه اعتراضش را پرداخت و از قدرتی صرفنظر کرد که فقط سکوت را می طلبید و وی می توانست حتی توجیه کند که چون مسئله را با وی در جریان نگذاشته اند و او نقشی در تصمیم سازی و اجرای آن فرمان ننگین نداشته است ،لذا مسئولیتی نیز متوجه وی نخواهد بود. ولی او چنین نکرد تا افتخاری باشد برای جریان اسلام رحمانی و حقیقت گرا که پیامبرش را رحمه للعالمین می خواند.
بر خلاف نظر آقایان، اسلام نرم نه تنها نقشی در آن فاجعه نداشت بلکه در مقابل آن ایستاد و تاوانش را هم مردانه تحمل کرد. تاوانی که از عهده هر کس و جریانی ساخته نیست که پا در قدرت داشته باشد و به خاطر دفاع از حقوق مخالفانش از آن دست کشد. »
ایرج مصداقی: آقای افشاری متأسفانه به گونهای موضوع «قاعده رفتاری» و «جنایت غیرمتعارف» را مطرح کردهاند که گویا تا آن موقع جنایتی از سوی مقامات رژیم صورت نگرفته بود و این جنایت خلاف قاعدهی مرسوم آنها بوده است. اگر زندانیان پیشبینی جنایت بزرگ ۶۷ را نمیکردند از آن رو بود که در تاریخ معاصر فقط یک بار چنین عملی صورت پذیرفته بود آنهم در پایان جنگ جهانی دوم در ژاپن. آقای افشاری عدم شناخت صحیح زندانیان سیاسی از ماهیت به غایت جنایتکارانه و شقاوتبار خمینی را به حساب «غیر متعارف» بودن جنایت صورت گرفته نگذارید. این موضوع نباید پوئن مثبتی به رژیم تلقی شود بلکه بایستی پوئن منفی به حساب زندانیان سیاسی ریخت که پس از تحمل ۷ سال مرارت و رنج و سختی و شکنجه و بیرحمی نتوانسته بودند میزان ددمنشی خمینی و «اسلام عزیز» را درک کنند.
آقای افشاری چنانچه دقت بیشتری در خاطرات انتشار یافته زندانیان میکردند داوری دیگری در مورد رفتارهای «متعارف» رژیم داشتند. با این حال چنانچه در کتاب خاطرات، مقالات و دهها مصاحبه و گفتگویی که در ارتباط با کشتار ۶۷ داشتهام نه تنها در ارتباط با کشتار ۶۷ مسئولیتی را متوجه آیتالله منتظری نکردهام بلکه از نقش مثبت ایشان در این ماجرا تقدیر کردهام. باعث تعجب است که آقای افشاری غیرمستقیم من را متهم به این کردهاند که آیتالله منتظری و «اسلام نرم» را مسئول فاجعهی ۶۷ معرفی کردهام! نه تنها من، که بسیاری از اشخاص و گروههای غیرمذهبی نیز آیتالله منتظری را در این جنایت مسئول و دخیل ندانسته بلکه برعکس، مخالفت ایشان و چشمپوشیشان از قدرت را ستودهاند.
آقای افشاری چنانچه دقت بیشتری در خاطرات انتشار یافته زندانیان میکردند داوری دیگری در مورد رفتارهای «متعارف» رژیم داشتند. با این حال چنانچه در کتاب خاطرات، مقالات و دهها مصاحبه و گفتگویی که در ارتباط با کشتار ۶۷ داشتهام نه تنها در ارتباط با کشتار ۶۷ مسئولیتی را متوجه آیتالله منتظری نکردهام بلکه از نقش مثبت ایشان در این ماجرا تقدیر کردهام. باعث تعجب است که آقای افشاری غیرمستقیم من را متهم به این کردهاند که آیتالله منتظری و «اسلام نرم» را مسئول فاجعهی ۶۷ معرفی کردهام! نه تنها من، که بسیاری از اشخاص و گروههای غیرمذهبی نیز آیتالله منتظری را در این جنایت مسئول و دخیل ندانسته بلکه برعکس، مخالفت ایشان و چشمپوشیشان از قدرت را ستودهاند.
آقای افشاری در این فراز از نوشتهشان مدعیان «اسلام نرم» در ایران را مشخص نکردهاند. نمیدانم «اسلامخواهان نرم» مورد نظر ایشان در حاکمیت بودند و یا در بیرون حاکمیت. اگر منظورشان از «اسلامخواهان نرم» بخشی از حاکمیت است که امروز از کشتی نظام به بیرون پرتاب شدهاند که من آنها را مسئول بزرگترین جنایات علیه بشریت میدانم و اگر منظورشان نیروی دیگری است که باید مشخص کنند. من با نیرویی که دست در خون و جنایت نداشته مشکلی ندارم.
به جز آیتالله منتظری چه کسی در میان مدعیان «اسلام نرم» در حاکمیت بطور کامل و بدون چون و چرا جنایت بزرگ ۶۷ و دیگر جنایات شنیع رژیم در دهه ۶۰ را محکوم کرده است.
به جز آیتالله منتظری چه کسی در میان مدعیان «اسلام نرم» در حاکمیت بطور کامل و بدون چون و چرا جنایت بزرگ ۶۷ و دیگر جنایات شنیع رژیم در دهه ۶۰ را محکوم کرده است.
علی افشاری: «رویکرد متفاوت اسلام نرم فقط به این رویداد محدود نمی شود. دوران کم شدن فشار بر زندانیان سیاسی پس از برکناری لاجوردی از مدیریت زندان ها که در خاطرات زندانیان سیاسی به دوران زنگ تفریح معروف است و خود این آقایان در کتابهای خاطرات شان مفصل به آن پرداخته اند دیگر محصول تلاش های این جریان است. باز هم می گویم قضاوت در خصوص یک هویت به بحث نظری پیرامون استواری دعاوی و نظریات آن ارتباط دارد نه آنکه پای رفتار سیاسی برخی از مدعیان یک هویت را پیش کشید و بعد آن را به همه تعمیم داد.»
ایرج مصداقی: میگویند اهل جهنم از ترس مار غاشیه به افعی پناه میبرند. یکی از کسانی که دوران «نیمه ۶۳ تا نیمه ۶۵» زندان قزلحصار را «زنگ تفریح» زندان معرفی کرده است من هستم. البته من رنج بردن از مرگ فاجعهبار ناشی از سنگسار را هم در مقایسه با تحمل شکنجههای سبعانهای که در شکنجهگاههای نظام در دههی ۶۰ قربانیان متحمل میشدند مانند شرکت در مجلس جشن و سرور میخوانم. این مقایسه نه به مفهوم رنجآور نبودن مرگ در اثر سنگسار بلکه فاجعهبار نشان دادن بی حد و حصر شکنجههای مرسوم در زندانهای نظام است. آقای افشاری «دوران زنگ تفریح» زندان را به گونهای مطرح کردهاند که گویا خاطرهنویسان از زنگ تفریح مرسوم در مدارس صحبت کردهاند. حال آن که این شرایط در مقایسه با قبر و قیامت و واحد مسکونی و زندگی در سلولهای مجرد قزلحصار و ... «زنگ تفریح» نامیده شده است.
ما در زندان قزلحصار پیشتر در سلول ۴ متر مربعی ۱۸ تا ۲۲ نفر زندگی میکردیم و در دوران «زنگ تفریح» ۷-۸ نفر. البته من به عنوان یکی از معتقدان به دوران «زنگ تفریح» به صراحت اعلام کرده و میکنم که قتلعام زندانیان سیاسی از دل همین «زنگ تفریح» در آمد.
از فحوای کلام آقای افشاری این گونه بر میآید که منظورشان از «جریان» مربوطه «اصلاحطلب» های نظام باشند.
برای رفع سوء تفاهم به اطلاع ایشان میرسانم که پیشبرندگان خط «زنگ تفریح» در زندان، حسین شریعتمداری، حسن شایانفر، مجید انصاری جملگی از تأییدکنندگان کشتار ۶۷ هستند. میثم مسئول زندان قزلحصار در آن دوره، یکی از متصدیان بیرحم زندان شیراز در سالهای اولیه دههی ۶۰ بود و دادیار ناظر زندان دوران «زنگ تفریح» ، ناصریان (محمد مقیسه) یکی از مسئولان اصلی کشتار ۶۷ در تهران و قاضی شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی امروز است. در کتاب خاطراتم به اندازهی کافی در مورد چهرههای مورد نظر آقای افشاری توضیح دادهام. من از نزدیک و با چشمهای خودم نقش هر دو جناح و «جریان» نظام را در جنایت علیه بشریت دیدهام. اگر روی این موضوع حساس هستید و علاقهای به یافتن حقیقت دارید شما را به خواندن کتاب خاطراتم در روی سایتم ارجاع میدهم http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=185
ما در زندان قزلحصار پیشتر در سلول ۴ متر مربعی ۱۸ تا ۲۲ نفر زندگی میکردیم و در دوران «زنگ تفریح» ۷-۸ نفر. البته من به عنوان یکی از معتقدان به دوران «زنگ تفریح» به صراحت اعلام کرده و میکنم که قتلعام زندانیان سیاسی از دل همین «زنگ تفریح» در آمد.
از فحوای کلام آقای افشاری این گونه بر میآید که منظورشان از «جریان» مربوطه «اصلاحطلب» های نظام باشند.
برای رفع سوء تفاهم به اطلاع ایشان میرسانم که پیشبرندگان خط «زنگ تفریح» در زندان، حسین شریعتمداری، حسن شایانفر، مجید انصاری جملگی از تأییدکنندگان کشتار ۶۷ هستند. میثم مسئول زندان قزلحصار در آن دوره، یکی از متصدیان بیرحم زندان شیراز در سالهای اولیه دههی ۶۰ بود و دادیار ناظر زندان دوران «زنگ تفریح» ، ناصریان (محمد مقیسه) یکی از مسئولان اصلی کشتار ۶۷ در تهران و قاضی شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی امروز است. در کتاب خاطراتم به اندازهی کافی در مورد چهرههای مورد نظر آقای افشاری توضیح دادهام. من از نزدیک و با چشمهای خودم نقش هر دو جناح و «جریان» نظام را در جنایت علیه بشریت دیدهام. اگر روی این موضوع حساس هستید و علاقهای به یافتن حقیقت دارید شما را به خواندن کتاب خاطراتم در روی سایتم ارجاع میدهم http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=185
علی افشاری: «از سوی دیگر اگر آمران وعاملان آن جنایت به نام دفاع از دین خدا طناب دار بر گردن انسان های بی گناه انداختند که معلوم نیست چه قدر در ادعای شان صادق بودند و چه بسا قدرت طلبی و خودپسندی شان محرک اصلی بود و خدا و دین اسلام را ملعبه قرار داده بودند ، اما در آن سوی میدان، اکثریت قربانیان نیز مسلمان بوده و دل در گرو قرائت دیگری از اسلام داشتند و تا آخرین نفس پایبند به باور های مذهبی بودند. آقای مصداقی به عنوان کسی که مجازات هایی را در زندان به خاطر مشارکت در برپایی اعیاد مذهبی متحمل شده است، باید بهتر از هر کس دیگر بداند ،حداقل 80 درصد قربانیان سال ۱۳۶۷ که به قول شاملو از "زنده ترین زندگان "بودند عضو سازمان مجاهدین خلق بوده به اسلام و مذهب شیعه اعتقاد داشتند . در آن واقعه سیاه دو قرائت از اسلام رو در روی همدیگر قرار گرفت نه تمامیت اسلام در برابر نیروهای غیر مذهبی. همین اتفاق در مورد زنان زندانی نیز افتاده است. بیشترین پرداخت هزینه و اعدام را زنان مذهبی در طول تاریخ جمهوری اسلامی تجربه کرده اند. اکثر آنانی که اعدام شدند با حجاب بودند امری که عمدتا به آن توجه نمی گردد. »
ایرج مصداقی: من نه نکیر و منکر هستم و نه خداوند متعال یا شورای نگهبان که در ارتباط با میزان پایبندی افراد نسبت به ادعایی که میکنند داوری کنم اما میدانم جانیان به قصد «قربت الیالله» لگد آخر را در شکم دوستانم میزدند تا حلقآویز شوند. در دوران شکنجه و تعزیر هم شاهد بودم که به نام «علی» و «حسین» و «خدا» و پیغمبر ضربات را کوبندهتر فرود میآوردند و با اشاره به زیارت عاشورا احکام اعدام را برای کسانی که روزنامه خوانده بودند و یا در هفت تیر خندیده بودند اجرا میکردند. تردیدی ندارم که میزان پایبندی لاجوردی و امثال او به «اسلام» مورد ادعایشان اگر بیشتر از معتقدان به انواع دیگر اسلام نبود لااقل کمتر از آن هم نبود.
نکتهی حیرتانگیز این که آقای افشاری در مورد قربانیان اصلی کشتار ۶۷ و اعتقادات مذهبیشان به کسانی اشاره میکند که من بیش از هر کس در مورد آنها نوشتهام و روی اعتقادات و باورهایشان تأکید کرده و بهای آن را پرداختهام. چه کسی بیش از من در ارتباط با حق زنان مجاهد مطلب نوشته است؟ تأسفآور این که در مورد آمار کشتهشدگان سال ۶۷ و هویت ایدئولوژیک آنها به آمار انتشار یافته از سوی من تکیه و از حرف خودم علیه خودم استفاده میشود. شوربختانه آن که آقای افشاری به من یادآوری میکنند که «تمامیت اسلام در برابر نیروهای غیر مذهبی!» قد علم نکرده بود. گویا من چنین ادعایی کردهام. البته تردیدی ندارم که قرائتهای متفاوت «اسلام سیاسی» در قدرت از «اسلام مرفهین بیدرد» گرفته تا «اسلام پابرهنهها و سیلی خوردهها» از اسلام «اصلاحطلبها» گرفته تا «اسلام رحمانی» از معتقدان «فقه پویا و جواهری گرفته« تا «فقه سنتی و اسلام فقاهتی» مسئول یک دهه کشتار در زندانهای جمهوری اسلامی هستند و در این راه مسلمان و غیرمسلمان، مذهبی و غیرمذهبی نمیشناختند. هرکس که قدرت آنها را به چالش گرفته بود از دم تیغ گذراندند. و اتفاقاً تا مدتها با تودهایها و اکثریتیها و تروتسکیستها همراهی و همیاری میکردند و در سی سال گذشته نیز انواع اسلامهای موجود در حاکمیت با نیروهای غیرمذهبی و به ویژه «کفار» در سطح بینالمللی ساختهاند. در فلسطین هم با «کفاری» چون احمد جبرئیل و ابوموسی میساختند تا دمار از روزگار «مسلمانهایی» چون عرفات و ... در آورند.
ظاهراً آقای افشاری هم تردیدی ندارد که بالاخره این «اسلام عزیز» خمینی بود که تاب دیگر اسلامها را نیاورده و معتقدان به آن را از دم تیغ گذراند.
خوشحال میشوم بدانم کدام یک از معتقدان به «اسلام رحمانی» در میان «جریانی» که میشناسیم زندانیان مجاهد را مسلمانانی میشناسد که برای پیگیری حق و دفاع از «اسلام» در مقابل خمینی ایستادند؟ مگر نه این که معتقدان «اسلام رحمانی» همچنان بر طبل «دوران طلایی امام» میکوبند و حسرت آن دوره را میخورند.
از آقای کدیور که خود را جانشین آیتالله منتظری میشناسد و در واشنگتن اقامت دارد و از شلاق و شکنجهی دستگاه امنیتی نظام به دور است و خطر جانی هم ایشان را تهدید نمیکند بخواهید نظرشان را راجع به زندانیان مجاهد اعلام کنند. آیا آنها را سد سدید «اسلام» در مقابل «اسلام» ریایی خمینی میداند؟ آیا دعوای مجاهدین و رژیم را دعوای دو قرائت از اسلام میداند؟ اگر آری از ایشان سؤال کنید در دعوای بین این دو «اسلام» در کنار کدامیک قرار دارند؟ آیا او همچنان از «حضرت امام خمینی» به بزرگی یاد نمیکند؟
یک جا به من نشان دهید که «آیتالله منتظری» پیشتاز «اسلام رحمانی» همانها را که در مقالهی خود «زنده ترین زندگان» نامیدهاید بزرگ داشته باشد که هیچ مسلمان شناخته باشد. خیلی که به آنها پوئن داده باشد «فریبخورده» نامیده است. آیا شکی دارید که ایشان و همهی «اسلام پناهان» مدعی، بین کسانی که شما «زنده ترین زندگان» مینامیدشان و گیلانی جنایتکار، دومی را انتخاب میکنند؟
آیا فراموش شده است که خاتمی یکی از مدعیان اسلام رحمانی چگونه «لاجوردی» جنایتکار را که به دست دو تن از همان «زندهترین زندگان» به مجازات رسید «سرباز اسلام» خواند و کروبی ۹ ماه قبل از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ به سوگ دهمین سالگرد از دست رفتن لاجوردی نشست؟ آیا ندیدهاید موسوی و ... با چه لفظی از آن «زنده ترین زندگان» یاد میکنند؟
شکی ندارم که قاتلان به نام اسلام و خدا و پیغمبر و ائمه، دلدادگان آنها را و « زنده ترین زندگان» را به مسلخ بردند. تردیدی ندارم که رفقایم را به نام اسلام در گورهای دسته جمعی و انفرادی مدفون کردند.
از غیراسلامی بودن اعمال خمینی و حامیانش صحبت میشود در حالی که هیچ مرجع تقلید شیعهای را پیدا نمیکنید که حکم بر نامسلمانی و یا انحراف خمینی از اسلام داده باشد و یا دستکم با فتوای قتلعام ۶۷ مخالفت کرده باشد.
اما اکثریت قریب به اتفاق معتقدان به مارکسیسم و سوسیالیسم قبل از هر چیز نه تنها جنایتهای صورت گرفته از سوی استالین و پلپت را محکوم میکنند بلکه آنها را اساساً مارکسیست و سوسیالیست نمیخوانند.
هیچ یک از جریانهای حاکمیت که خود را معتقد به «اسلام رحمانی» معرفی میکنند رسماً حکم بر غیراسلامی بودن اعمال خمینی نداده است. حساب مردمی از جنس مادر و مادر بزرگ من و باورهای شخصیشان را جدا کنید اما یک جمله از سروش و کدیور و ... حتی در خارج از کشور بیاورید که حکم بر نامسلمان بودن خمینی داده باشند تا چنانچه جنایت صورت گرفته از سوی او را به «اسلام عزیزش» منتسب کردیم منصف نبوده باشیم.
یک نفر از مدافعان «اسلام رحمانی» را که روز و شب راجع به جنایات صورت گرفته از سوی رژیم پهلوی صحبت میکنند نشان دهید که از خمینی و اعمال او فاصله گرفته باشد و با صراحت و بدون چون و چرا جنایات او را محکوم کرده باشد و بابت همراهی با خمینی پوزش خواسته باشد.
به جز آیتالله منتظری یک نفر از مراجع تقلید شیعه در قم و نجف و کربلا و مشهد و شیراز و گلپایگان و کاشان و... را نشان دهید که دستکم بعضی از کارهای او را غیراسلامی و یا ضداسلامی معرفی نموده و محکوم کرده باشد. تازه آیتالله منتظری هم جنایات را به او نسبت نمیدهد. هیچ فتوایی از «آیات عظامی» که در حصر بودند مبنی بر غیراسلامی بودن اعمال خمینی در دست نیست.
این را اضافه کنم که به «مارکسیسم رحمانی» هم که حاضر نباشد علناً و بدون چون و چرا علیه استالین، پل پوت و دیگر جنایتکارانی که به اسم «مارکسیسم»، طبقه کارگر و ... مردم را تنها به جرم بیان اندیشه و مخالفت با ایشان، کشتار کرده و در سیاهچالها و اردوگاههای کار اجباری زندهبگور کردند، موضع بگیرد باور ندارم.
ظاهراً آقای افشاری هم تردیدی ندارد که بالاخره این «اسلام عزیز» خمینی بود که تاب دیگر اسلامها را نیاورده و معتقدان به آن را از دم تیغ گذراند.
خوشحال میشوم بدانم کدام یک از معتقدان به «اسلام رحمانی» در میان «جریانی» که میشناسیم زندانیان مجاهد را مسلمانانی میشناسد که برای پیگیری حق و دفاع از «اسلام» در مقابل خمینی ایستادند؟ مگر نه این که معتقدان «اسلام رحمانی» همچنان بر طبل «دوران طلایی امام» میکوبند و حسرت آن دوره را میخورند.
از آقای کدیور که خود را جانشین آیتالله منتظری میشناسد و در واشنگتن اقامت دارد و از شلاق و شکنجهی دستگاه امنیتی نظام به دور است و خطر جانی هم ایشان را تهدید نمیکند بخواهید نظرشان را راجع به زندانیان مجاهد اعلام کنند. آیا آنها را سد سدید «اسلام» در مقابل «اسلام» ریایی خمینی میداند؟ آیا دعوای مجاهدین و رژیم را دعوای دو قرائت از اسلام میداند؟ اگر آری از ایشان سؤال کنید در دعوای بین این دو «اسلام» در کنار کدامیک قرار دارند؟ آیا او همچنان از «حضرت امام خمینی» به بزرگی یاد نمیکند؟
یک جا به من نشان دهید که «آیتالله منتظری» پیشتاز «اسلام رحمانی» همانها را که در مقالهی خود «زنده ترین زندگان» نامیدهاید بزرگ داشته باشد که هیچ مسلمان شناخته باشد. خیلی که به آنها پوئن داده باشد «فریبخورده» نامیده است. آیا شکی دارید که ایشان و همهی «اسلام پناهان» مدعی، بین کسانی که شما «زنده ترین زندگان» مینامیدشان و گیلانی جنایتکار، دومی را انتخاب میکنند؟
آیا فراموش شده است که خاتمی یکی از مدعیان اسلام رحمانی چگونه «لاجوردی» جنایتکار را که به دست دو تن از همان «زندهترین زندگان» به مجازات رسید «سرباز اسلام» خواند و کروبی ۹ ماه قبل از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ به سوگ دهمین سالگرد از دست رفتن لاجوردی نشست؟ آیا ندیدهاید موسوی و ... با چه لفظی از آن «زنده ترین زندگان» یاد میکنند؟
شکی ندارم که قاتلان به نام اسلام و خدا و پیغمبر و ائمه، دلدادگان آنها را و « زنده ترین زندگان» را به مسلخ بردند. تردیدی ندارم که رفقایم را به نام اسلام در گورهای دسته جمعی و انفرادی مدفون کردند.
از غیراسلامی بودن اعمال خمینی و حامیانش صحبت میشود در حالی که هیچ مرجع تقلید شیعهای را پیدا نمیکنید که حکم بر نامسلمانی و یا انحراف خمینی از اسلام داده باشد و یا دستکم با فتوای قتلعام ۶۷ مخالفت کرده باشد.
اما اکثریت قریب به اتفاق معتقدان به مارکسیسم و سوسیالیسم قبل از هر چیز نه تنها جنایتهای صورت گرفته از سوی استالین و پلپت را محکوم میکنند بلکه آنها را اساساً مارکسیست و سوسیالیست نمیخوانند.
هیچ یک از جریانهای حاکمیت که خود را معتقد به «اسلام رحمانی» معرفی میکنند رسماً حکم بر غیراسلامی بودن اعمال خمینی نداده است. حساب مردمی از جنس مادر و مادر بزرگ من و باورهای شخصیشان را جدا کنید اما یک جمله از سروش و کدیور و ... حتی در خارج از کشور بیاورید که حکم بر نامسلمان بودن خمینی داده باشند تا چنانچه جنایت صورت گرفته از سوی او را به «اسلام عزیزش» منتسب کردیم منصف نبوده باشیم.
یک نفر از مدافعان «اسلام رحمانی» را که روز و شب راجع به جنایات صورت گرفته از سوی رژیم پهلوی صحبت میکنند نشان دهید که از خمینی و اعمال او فاصله گرفته باشد و با صراحت و بدون چون و چرا جنایات او را محکوم کرده باشد و بابت همراهی با خمینی پوزش خواسته باشد.
به جز آیتالله منتظری یک نفر از مراجع تقلید شیعه در قم و نجف و کربلا و مشهد و شیراز و گلپایگان و کاشان و... را نشان دهید که دستکم بعضی از کارهای او را غیراسلامی و یا ضداسلامی معرفی نموده و محکوم کرده باشد. تازه آیتالله منتظری هم جنایات را به او نسبت نمیدهد. هیچ فتوایی از «آیات عظامی» که در حصر بودند مبنی بر غیراسلامی بودن اعمال خمینی در دست نیست.
این را اضافه کنم که به «مارکسیسم رحمانی» هم که حاضر نباشد علناً و بدون چون و چرا علیه استالین، پل پوت و دیگر جنایتکارانی که به اسم «مارکسیسم»، طبقه کارگر و ... مردم را تنها به جرم بیان اندیشه و مخالفت با ایشان، کشتار کرده و در سیاهچالها و اردوگاههای کار اجباری زندهبگور کردند، موضع بگیرد باور ندارم.
تاریخ نشان داده است که هرحکومت ایدئولوژیکی چه از نوع اسلامی و چه مسیحی و چه مارکسیستی سرکوب و کشتار را وسیلهی اصلی رسیدن به مقاصد خود قرار داده است.
تاریخ و تجربه ثابت کرده است که حکومتهای دینی به دنبال ایجاد جهنم خدا روی زمین هستند و نه بهشت خدا روی زمین. رفتن به دنبال ایجاد بهشت روی زمین در تضاد با در دست داشتن قدرت و بهرهمند شدن از نعمات آن است. کتاب دوزخ روی زمین را که به تشریح «ایدئولوژی شکنجه» میپردازد سالها پیش از آنکه موضوع «الهیات شکنجه» مطرح شود بنا به تجربهام از زندانهای جمهوری اسلامی نوشتم.
فردا را چگونه بايد ساخت؟ درباره نوشته علی افشاری
(بخش دوم و پايانی)
ايرج مصداقی
نقد نگاه علی افشاری به «صدری»ها و پاسخی به دعاوی ایشان
علی افشاری: برخورد شتابزده و مغشوش آقایان اصلانی و مصداقی حکایت دیگری از رنج و ملال امروزین جامعه ما است. آنها که هر دو سالیان زیادی از بهترین دوران زندگی شان در دوران مخوف زندان های دهه شصت تباه شده است و از جنایت کشتار گسترده تابستان ۱۳۶۷ زندانیان سیاسی جان سالم به برده اند و از این منظر در خور تقدیر هستند به بهانه حمایت از آرامش دوستدار ، منتقدین وی را به وابستگی به جمهوری اسلامی متهم کرده اند و به نوعی آنان را در اعدام های فراقضایی سال ۱۳۶۷ مسئول دانسته اند.
ایرج مصداقی: در کجای نوشتهی مهدی اصلانی و من منتقدین آرامش دوستدار! و به ویژه آن سه نفر (دباشی و صدریها) و یک نفر (اکبر گنجی) «به نوعی مسئول اعدامهای فراقضایی سال ۱۳۶۷ » معرفی شدهاند. به جا بود آقای افشاری جملهای از ما را که چنین مفهومی از آن برداشت میشود میآوردند تا صحت گفتهشان مشخص باشد. http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=27317
آقای دوستدار به عنوان یک متفکر منتقدان زیادی هم دارد که اتفاقاً مخالفت با نظرات و آرای وی جزو حقوق بدیهی آنهاست، اما آیا مخاطب مقالهی ما همهی منتقدان آقای دوستدار هستند؟ آیا بر نویسنده محترم پوشیده است که اتفاقاً در میان کسانی که هیچ اعتقادی به خدا و اسلام و پیامبر و ... ندارند دوستدار منتقدانی دارد؟ آیا درست است که روی سخن ما که متوجهی گنجی و صدریها و دباشی است به «منتقدان» دوستدار تعمیم داده شود؟
در مقالهی دوم تنها به ذکر این نکته اشاره شده است که احمد صدری پس از قتلعام زندانیان سیاسی به اتهام «معاند» و «محارب» و «مرتد» به قم سفر کرده، برای سازمان «حوزه و دانشگاه» سخنرانی کرده و سپس با مصباح یزدی و «دانش پژوهان حوزه قم و بنیاد باقرالعلوم» دیدار کرده است. البته هویت گردانندگان سازمان «حوزه و دانشگاه» برای ما نامشخص است. در صورت توضیح احمد صدری در این مورد، میتوان در ارتباط با گذشتهی آنان نیز روشنگری کرد و نشان داد که افراد مزبور تا چه حد در کشتار و شکنجه دست داشتند. برای مثال محمدی گیلانی نماینده آیتالله منتظری در دانشگاهها یکی از مسئولان خط وحدت «حوزه و دانشگاه» و از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت و قاضیالقضات رژیم در سیاهترین روزهای آن است.
آقای دوستدار به عنوان یک متفکر منتقدان زیادی هم دارد که اتفاقاً مخالفت با نظرات و آرای وی جزو حقوق بدیهی آنهاست، اما آیا مخاطب مقالهی ما همهی منتقدان آقای دوستدار هستند؟ آیا بر نویسنده محترم پوشیده است که اتفاقاً در میان کسانی که هیچ اعتقادی به خدا و اسلام و پیامبر و ... ندارند دوستدار منتقدانی دارد؟ آیا درست است که روی سخن ما که متوجهی گنجی و صدریها و دباشی است به «منتقدان» دوستدار تعمیم داده شود؟
در مقالهی دوم تنها به ذکر این نکته اشاره شده است که احمد صدری پس از قتلعام زندانیان سیاسی به اتهام «معاند» و «محارب» و «مرتد» به قم سفر کرده، برای سازمان «حوزه و دانشگاه» سخنرانی کرده و سپس با مصباح یزدی و «دانش پژوهان حوزه قم و بنیاد باقرالعلوم» دیدار کرده است. البته هویت گردانندگان سازمان «حوزه و دانشگاه» برای ما نامشخص است. در صورت توضیح احمد صدری در این مورد، میتوان در ارتباط با گذشتهی آنان نیز روشنگری کرد و نشان داد که افراد مزبور تا چه حد در کشتار و شکنجه دست داشتند. برای مثال محمدی گیلانی نماینده آیتالله منتظری در دانشگاهها یکی از مسئولان خط وحدت «حوزه و دانشگاه» و از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت و قاضیالقضات رژیم در سیاهترین روزهای آن است.
آیا چنانکه نوشتهایم دیدار مزبور ۱۱ سال بعد از آغاز یکی از دهشتناکترین و خونین ترین دورههای تاریخ میهنمان و بعد از کشتار ۶۷ به وقوع نپیوستهاست؟ آیا زعمای قم و مصباح یزدی و گردانندگان سازمان «حوزه و دانشگاه»در این جنایتها سهیم نبودهاند؟ آیا نقش اینان آنهم پس از یازده سال از وقوع فاجعهای در آن ابعاد گسترده، بر کسی پوشیده بوده است؟
اگرچه من همهی مسئولان نظام جمهوری اسلامی و به ویژه موسوی و کروبی و همه کسانی که امروز سعی میکنند خود را مبرا از کشتار ۶۷ نشان دهند «به نوعی» مسئول کشتار ۶۷ میدانم اما آن سه نفر را «به نوعی» مسئول کشتار ۶۷ نمیدانم.
منطقی نیست که «مسئولیت» افراد در جریان کشتار ۶۷ لوث شود. از نظر من این کار کمکی به روشنشدن حقیقت و تلاش برای اجرای عدالت نمیکند. به لحاظ فردی بارها روی اهمیت روایت صحیح تاریخ و به ویژه مسئولیت عاملان کشتار ۶۷ تأکید کرده و از جریانها و شخصیتهای سیاسی به خاطر عدم دقت و یا سهلانگاریهایشان در این مورد خاص انتقاد کردهام. صدریها و دباشی که سهل است من اتهام مشارکت مستقیم لاجوردی یکی از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت در کشتار ۶۷ را هم بصورت مکتوب رد کردهام.
در موضوع اخیر به همراه مهدی اصلانی، احمد صدری را فردی معرفیکردهایم که به دفعات با جنایتکاران و کسانی که به نوعی در کشتار ۶۷ و دیگر جنایات رژیم مسئول بودهاند دیدار کرده است. اگر چنین ادعایی غلط است ما را روشن کنید تا آن را تصحیح کنیم.
احمد صدری پیش از حضور در بارگاه استاد مصباح هم نخبگان و سفیران اعزامی حوزهی علمیه قم به کانادا را همراهی کرده و در جلسات آنها با کاناداییها شرکت داشته است. یعنی وی رنج سفر از شیکاگو تا کانادا را هم برخود هموار کردهاست. در آنجا خبری از مشایعت مادر برای زیارت قم هم در کار نیست. در ملاقات با مصباح یزدی روی این جلسات مشترک در کانادا هم تأکید شده است.
اگر چه در مقالهی «آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد» ذکری از گنجی نیامده است اما لازم است توضیح دهم که از نظر من اکبر گنجی در کشتار ۶۷ مسئولیت اخلاقی دارد و نه حقوقی و تا به این امر اعتراف نکرده و از قربانیان و خانوادههای آنان پوزشخواهی نکند ادعاهای او در مورد کشتار ۶۷ فاقد ارزش است. گنجی جدا از مسئولیتهایش در سپاه پاسداران، وزارت ارشاد و سفارت رژیم در ترکیه، در سال ۶۸پس از برکناری آیتالله منتظری، مسئولیت بزرگداشت خمینی در آنکارا را به عهده داشت. دوستان و رفقای او از صاحبمنصبان وزرات اطلاعات در دوران کشتار ۶۷ و پیش از آن بودهاند. او با جنایتکاران نشست و برخاست و حشر و نشر داشته است و اگر به قبح اعمال انجام شده باور داشت به لحاظ اخلاقی خود را در این جنایت سهیم میدانست و پوزش میخواست.
این که احمد صدری تا پیش از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ وابسته به جمهوری اسلامی و یا مدافع «انقلاب اسلامی» بوده یا نه را بهتر است به عهدهی خود او بگذاریم و از زبان او سخن نگوئیم.
وی لااقل در دیدار با مصباح یزدی خود را همراه «انقلاب اسلامی» و مصباح یزدی و حوزه علمیه قم و نظام جمهوری اسلامی فرض کرده و این امر پس از گذشت سالها از جنایات رژیم جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته است. صدری در ملاقات مزبور گفته است:
اگرچه من همهی مسئولان نظام جمهوری اسلامی و به ویژه موسوی و کروبی و همه کسانی که امروز سعی میکنند خود را مبرا از کشتار ۶۷ نشان دهند «به نوعی» مسئول کشتار ۶۷ میدانم اما آن سه نفر را «به نوعی» مسئول کشتار ۶۷ نمیدانم.
منطقی نیست که «مسئولیت» افراد در جریان کشتار ۶۷ لوث شود. از نظر من این کار کمکی به روشنشدن حقیقت و تلاش برای اجرای عدالت نمیکند. به لحاظ فردی بارها روی اهمیت روایت صحیح تاریخ و به ویژه مسئولیت عاملان کشتار ۶۷ تأکید کرده و از جریانها و شخصیتهای سیاسی به خاطر عدم دقت و یا سهلانگاریهایشان در این مورد خاص انتقاد کردهام. صدریها و دباشی که سهل است من اتهام مشارکت مستقیم لاجوردی یکی از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت در کشتار ۶۷ را هم بصورت مکتوب رد کردهام.
در موضوع اخیر به همراه مهدی اصلانی، احمد صدری را فردی معرفیکردهایم که به دفعات با جنایتکاران و کسانی که به نوعی در کشتار ۶۷ و دیگر جنایات رژیم مسئول بودهاند دیدار کرده است. اگر چنین ادعایی غلط است ما را روشن کنید تا آن را تصحیح کنیم.
احمد صدری پیش از حضور در بارگاه استاد مصباح هم نخبگان و سفیران اعزامی حوزهی علمیه قم به کانادا را همراهی کرده و در جلسات آنها با کاناداییها شرکت داشته است. یعنی وی رنج سفر از شیکاگو تا کانادا را هم برخود هموار کردهاست. در آنجا خبری از مشایعت مادر برای زیارت قم هم در کار نیست. در ملاقات با مصباح یزدی روی این جلسات مشترک در کانادا هم تأکید شده است.
اگر چه در مقالهی «آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد» ذکری از گنجی نیامده است اما لازم است توضیح دهم که از نظر من اکبر گنجی در کشتار ۶۷ مسئولیت اخلاقی دارد و نه حقوقی و تا به این امر اعتراف نکرده و از قربانیان و خانوادههای آنان پوزشخواهی نکند ادعاهای او در مورد کشتار ۶۷ فاقد ارزش است. گنجی جدا از مسئولیتهایش در سپاه پاسداران، وزارت ارشاد و سفارت رژیم در ترکیه، در سال ۶۸پس از برکناری آیتالله منتظری، مسئولیت بزرگداشت خمینی در آنکارا را به عهده داشت. دوستان و رفقای او از صاحبمنصبان وزرات اطلاعات در دوران کشتار ۶۷ و پیش از آن بودهاند. او با جنایتکاران نشست و برخاست و حشر و نشر داشته است و اگر به قبح اعمال انجام شده باور داشت به لحاظ اخلاقی خود را در این جنایت سهیم میدانست و پوزش میخواست.
این که احمد صدری تا پیش از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ وابسته به جمهوری اسلامی و یا مدافع «انقلاب اسلامی» بوده یا نه را بهتر است به عهدهی خود او بگذاریم و از زبان او سخن نگوئیم.
وی لااقل در دیدار با مصباح یزدی خود را همراه «انقلاب اسلامی» و مصباح یزدی و حوزه علمیه قم و نظام جمهوری اسلامی فرض کرده و این امر پس از گذشت سالها از جنایات رژیم جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته است. صدری در ملاقات مزبور گفته است:
«... الان در دنيا بعضي از افرادي كه در حيطههاي فكري ديگري هستند مطالعه دقيق اسلام و ايران را شروع كردهاند، ولي آنها با نيّت بسيار كينهتوزانه به سراغ اسلام آمدهاند. يعني با نيّت اينكه چگونه ميتوانيم با اين مسأله انقلاب اسلامي و يا اسلام در بيفتيم و اينها معاندين و مخالفين و دشمنان ما هستند. ... اينها معاندين ما هستند، اينها يك مشت دانشمنداني هستند كه نتايج تحقيقاتشان را نه در خدمتِ فهمِ ميان فرهنگي به كار ميبرند، بلكه به دليل اينكه ميخواهند با ما بجنگند مطالعه ميكنند.»
صدری در محضر مصباح یزدی در حالی که به جرم «ارتداد» از کشتهها پشته ساخته بودند از «سنت عقل، تعقل، جدي گرفتن سوالها» در حوزهی علمیه قم و محافل وابسته به مصباح یزدی سخن گفته است و همچنان بر این نظر باقیاست و سخنی در رد آن نگفته است یا من ندیدهام.
احمد صدری به ملاقات کسی رفتهاست که به خشکمغزی و تحجر از دوران شاه و در حوزه علمیه معروف بود. او در سال ۷۱ به دیدار مصباحیزدی و مؤسسهاش میرود که به دشمنی با آیتالله منتظری و «اسلام رحمانی» و «روشنفکران مذهبی» شهره بود. صدری به این موضوع بهتر از هر کس واقف بود. او آنجایی که منافعش اقتضا کند لباس عافیت به تن « انجمن حجتیه» هم میپوشاند:
«...در واشنگتن به دیدار احمد صدری رفتم از کسانی که از نزدیک با این گروه [انجمن حجتیه] آشنا بود، گروهی که خیلی ها آنها را مسئول وحشیانه ترین حملات علیه بهایی ها می دانند، اگر چه او نظر دیگری دارد:
احمد صدری استاد علوم اسلامی دانشگاه لیک فارست درشیکا گو: هدف اصلی تشکیل این جمعیت که توسط یک فردی به نام شیخ محمود تولایی معروف به شیخ محمود حلبی ایجاد شده است مبارزه علمی و مناظره منطقی با بهائیان بود. و این پاسخی بود که در واقع به طور نهادینه جامعه تشیع به این تبلیغ بسیار وسیع و بسیار تهاجمی که از سوی بهائیان از آن زمان داشت می شد.
گوینده متن: اما در ایران این تصور هست که همه آزار و اذیت ها و حملاتی که به بهایی ها و خانه هایشان و اماکن مقدسشان می شود کار انجمن حجتیه است.
احمد صدری: در واقع اصلا این صحت ندارد این را من با یک واسطه نقل می کنم، از ابتدا شیخ محمود حلبی رسما گفت من با آجر کردن نان مردم مخالفم، و راه مبارزه با بهاییت این نیست که این ها دارند انجام می دهند، بلکه با حرف با استدلال با منطق هست، از راه مبارزه با چماق و اخراج و آدم کشتن و این ها نمی شود وارد شد.»
http://haghighat.mihanbb.com/printthread.php?tid=460
http://haghighat.mihanbb.com/printthread.php?tid=460
صدری برای تخطئهی آرامش دوستدار در مقالهی «پاسخ به منتقدان» آنجا که منافعش حکم میکند لباس «سنتی» به عقاید واپسگرایانه و ارتجاعی مصباح پوشانده و او را هم سنگ دوستدار معرفی میکند.
«آقای مصباح هر چند وارد سياست نمیشد (چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن... تا انتخاب آقای خاتمی در ۱۹۹۷) ولی عقايدی سنتی داشت و مانند آقای دوستدار با روشنفکران مذهبی از قبيل دکتر شريعتی و دکتر سروش بسيار مخالف بود.»
معلوم نیست احمد صدری که میدانست مصباح یزدی با «روشنفکران مذهبی از قبیل دکتر شریعتی و دکتر سروش بسیار مخالف بود» چرا به او دخیل بسته بود و خود را با او در یک جبهه میدید؟
امروز که صدری به صف مخالفان «استاد مصباح» پیوسته آیا میپذیرد که با آرامش دوستدار و «منافقین کوردل» و «معاندین» هم جبهه شده است؟
امروز که صدری به صف مخالفان «استاد مصباح» پیوسته آیا میپذیرد که با آرامش دوستدار و «منافقین کوردل» و «معاندین» هم جبهه شده است؟
صدری لزومی نمیبیند که توضیح دهد ارتباط او و مصباح چگونه برقرار شده بود و دو طرف چه منافعی از این ارتباط میبردند؟ تنها به این نکته بسنده میکند که چرا به موضوع ۱۸ سال پیش اشاره میکنید؟ وی نمیگوید چرا همین ارتباط با آیتالله منتظری که آن موقع در حصر هم نبودند برقرار نشده بود؟
در مقالهی دوم در پاسخ به احمد صدری که با شعبده و فریب تلاش کرده بود دستان آلوده به خون مصباح یزدی و نظام را در سال ۷۱ کتمان کند به این موضوع اشاره کردیم که او در تاریخ یاد شده به دیدار مسئولان نظامی رفته است که به تازگی از کشتار زندانیان سیاسی فارغ شده بود.
ما در نامهی اول خود به اشتباه تصور میکردیم که دیدار احمد صدری با مصباح یزدی در اواخر دهه ۷۰ شمسی صورت گرفته است و نه اوایل دهه ۷۰. هرچه کوشیدیم به تاریخ دقیق این دیدار دست پیدا کنیم موفق نشدیم. به ویژه که احمد صدری هم نهایت مخفی کاری را کرده و حرفی در مورد آن نزده بود. در سایت دانشگاه «لیک فارست» نیز نه تنها در مورد این دیدار و سخنرانیهای فوق توضیحی نداده بلکه آگاهانه بخش اعظم فعالیتهای خود در ایران و از جمله تدریس را نیز مسکوت گذاشته است در حالی که در ارتباط با فعالیتهای خارج از کشورش این قاعده را رعایت نمیکند و مصاحبه با یک رادیوی محلی را هم از قلم نمیاندازد.
دلیل اشاره به قتلعام شدگان ۶۷ هم از آنجایی ناشی میشد که احمد صدری در پاسخ خود به «منتقدان» ضمن تکذیب کشته شدن دو جامعه شناس معروف به هنگام دیدارش با مصباح یزدی، تلاش کرد چهرهی موجهی هم به مصباح سال ۷۱ بدهد و هم تغییرات او را مربوط به دوران خاتمی کند.
ما در پاسخ خود به ادعاهای فریبکارانهی صدری، ضمن اعتقاد به درستی مضمون نوشتهمان به قتل دهها جامعه شناس، فیلسوف، روانشناس، تاریخشناس، اقتصاددان، حقوقدان، اندیشمند، استاد، هنرمند و ... که در کشتار ۶۷ به دار آویخته شده بودند اشاره کردیم تا شائبهی بیگناهی «استاد مصباح» و زعمای قم در سال ۷۱ ایجاد نشود. کجای استدلالمان غلط است؟
ما در نامهی اول خود به اشتباه تصور میکردیم که دیدار احمد صدری با مصباح یزدی در اواخر دهه ۷۰ شمسی صورت گرفته است و نه اوایل دهه ۷۰. هرچه کوشیدیم به تاریخ دقیق این دیدار دست پیدا کنیم موفق نشدیم. به ویژه که احمد صدری هم نهایت مخفی کاری را کرده و حرفی در مورد آن نزده بود. در سایت دانشگاه «لیک فارست» نیز نه تنها در مورد این دیدار و سخنرانیهای فوق توضیحی نداده بلکه آگاهانه بخش اعظم فعالیتهای خود در ایران و از جمله تدریس را نیز مسکوت گذاشته است در حالی که در ارتباط با فعالیتهای خارج از کشورش این قاعده را رعایت نمیکند و مصاحبه با یک رادیوی محلی را هم از قلم نمیاندازد.
دلیل اشاره به قتلعام شدگان ۶۷ هم از آنجایی ناشی میشد که احمد صدری در پاسخ خود به «منتقدان» ضمن تکذیب کشته شدن دو جامعه شناس معروف به هنگام دیدارش با مصباح یزدی، تلاش کرد چهرهی موجهی هم به مصباح سال ۷۱ بدهد و هم تغییرات او را مربوط به دوران خاتمی کند.
ما در پاسخ خود به ادعاهای فریبکارانهی صدری، ضمن اعتقاد به درستی مضمون نوشتهمان به قتل دهها جامعه شناس، فیلسوف، روانشناس، تاریخشناس، اقتصاددان، حقوقدان، اندیشمند، استاد، هنرمند و ... که در کشتار ۶۷ به دار آویخته شده بودند اشاره کردیم تا شائبهی بیگناهی «استاد مصباح» و زعمای قم در سال ۷۱ ایجاد نشود. کجای استدلالمان غلط است؟
در نگاه من، احمد صدری و دباشی به عنوان اعضای هیئت مشاوران «نایاک»، لابی «بدنام» رژیم که در اسناد متعدد دادگاه واشنگتن پرده از روابط آن با نظام جمهوری اسلامی برافتاده از منافع دولت جمهوری اسلامی در آمریکا پاسداری میکنند. بودجهی آن را محافل نفتی و مالی بینالمللی و «امدادهای غیبی» تأمین میکنند.
چگونه میتوان پذیرفت که عضوی از اپوزیسیون، برنامه گذار و «مادریتور» سفیر آن رژیم در سازمان ملل باشد!
جواد ظریف سفیر رژیم در سازمان ملل که احمد صدری مدعی است حمید دباشی «فقط» یک بار «مادریتور» برنامهی او بوده، نزدیک به دو دهه از طرف جنایتکاران مسئول مقابله با تصویب قطعنامههای نقض حقوق بشر در ایران از سوی کمیته سوم و مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک بوده است.
ظریف یکی از مسئولان اصلی رژیم برای فریب گزارشگران بینالمللی و نماینده ویژه سازمان ملل جهت بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران بوده است. او تمام تلاش خود را نزد گالیندوپل و کاپیتورن گزارشگران ویژه سازمان ملل به کار میبرد تا به شهادت قربانیان رژیم توجهی نکنند.
وی در جریان سفرهای گالیندوپل و کاپیتورن به ایران به منظور پوشاندن حقایق مربوط به نقض حقوق بشر هر بار دو مرتبه با آنها ملاقات کرده است.
طبق اسناد انتشار یافته دادگاه واشنگتن جواد ظریف یکی از طرف مشورتهای اصلی «نایاک» در آمریکا بوده است. ظریف در نامههای خصوصی خود به تریتا پارسی مسئول این «بنگاه» از وی با نام کوچک نام میبرد که نشاندهنده نوع رابطه این دو است. من مکاتبات او با دباشی را ندیدهام که بدانم ظریف وی را نیز با نام کوچک خطاب قرار میدهد یا نه؟ «نایاک» خطوط ترسیم شده از سوی ظریف و صادق خرازی سفیر رژیم در فرانسه را پیش میبرده است. نگارش بخشی از مقالات انتشار یافته گنجی در سالهای گذشته، به توصیهی نایاک بوده است. افراد میتوانند فریب نایاک و گردانندگان و شعارهای «ظاهرالصلاح» آن را خورده باشند. اما بایستی این را به صراحت و علنی مشخص کنند و از آنها و سیاستهایشان فاصله بگیرند.
بپذیرید که اعضای اپوزیسیون به کشور مربوطه رفت و آمد نمیکنند. چنانکه احمد صدری هم معترف است پس از خرداد ۸۸ و پرتاب شدن به میان اپوزیسیون بلیط خود را پس داد. یعنی میانهی ایشان با جمهوری اسلامی سال گذشته شکرآب شده است. درست زمانی که بخشی از نظام از کشتی آن پیاده شدند.
مشکل من با صدریها بر سر «اسلام» و دین و مذهب و آیین مردم نیست. مشکل من سیاسی است و نه ایدئولوژیک. آنها با حربهی «اسلامشناسی» و «جامعه شناسی» هم سر مردم ایران کلاه میگذارند و هم سر مردم آمریکا.
چگونه میتوان پذیرفت که عضوی از اپوزیسیون، برنامه گذار و «مادریتور» سفیر آن رژیم در سازمان ملل باشد!
جواد ظریف سفیر رژیم در سازمان ملل که احمد صدری مدعی است حمید دباشی «فقط» یک بار «مادریتور» برنامهی او بوده، نزدیک به دو دهه از طرف جنایتکاران مسئول مقابله با تصویب قطعنامههای نقض حقوق بشر در ایران از سوی کمیته سوم و مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک بوده است.
ظریف یکی از مسئولان اصلی رژیم برای فریب گزارشگران بینالمللی و نماینده ویژه سازمان ملل جهت بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران بوده است. او تمام تلاش خود را نزد گالیندوپل و کاپیتورن گزارشگران ویژه سازمان ملل به کار میبرد تا به شهادت قربانیان رژیم توجهی نکنند.
وی در جریان سفرهای گالیندوپل و کاپیتورن به ایران به منظور پوشاندن حقایق مربوط به نقض حقوق بشر هر بار دو مرتبه با آنها ملاقات کرده است.
طبق اسناد انتشار یافته دادگاه واشنگتن جواد ظریف یکی از طرف مشورتهای اصلی «نایاک» در آمریکا بوده است. ظریف در نامههای خصوصی خود به تریتا پارسی مسئول این «بنگاه» از وی با نام کوچک نام میبرد که نشاندهنده نوع رابطه این دو است. من مکاتبات او با دباشی را ندیدهام که بدانم ظریف وی را نیز با نام کوچک خطاب قرار میدهد یا نه؟ «نایاک» خطوط ترسیم شده از سوی ظریف و صادق خرازی سفیر رژیم در فرانسه را پیش میبرده است. نگارش بخشی از مقالات انتشار یافته گنجی در سالهای گذشته، به توصیهی نایاک بوده است. افراد میتوانند فریب نایاک و گردانندگان و شعارهای «ظاهرالصلاح» آن را خورده باشند. اما بایستی این را به صراحت و علنی مشخص کنند و از آنها و سیاستهایشان فاصله بگیرند.
بپذیرید که اعضای اپوزیسیون به کشور مربوطه رفت و آمد نمیکنند. چنانکه احمد صدری هم معترف است پس از خرداد ۸۸ و پرتاب شدن به میان اپوزیسیون بلیط خود را پس داد. یعنی میانهی ایشان با جمهوری اسلامی سال گذشته شکرآب شده است. درست زمانی که بخشی از نظام از کشتی آن پیاده شدند.
مشکل من با صدریها بر سر «اسلام» و دین و مذهب و آیین مردم نیست. مشکل من سیاسی است و نه ایدئولوژیک. آنها با حربهی «اسلامشناسی» و «جامعه شناسی» هم سر مردم ایران کلاه میگذارند و هم سر مردم آمریکا.
«بنیاد باران» وابسته به خاتمی در ۲۵ فروردین ۱۳۸۷ به نقل از احمد صدری مینویسد:
«من خودم را فردی می دانم که روی دیواری نشسته و از طرفی براي طرف دیگر ترجمه می کند. این دو کشوری که به آنها تعلق دارم، یعنی ایران و آمریکا، به شدت در جامعه جهانی کارهایشان پرسش برانگیز است و هرکاری که این دو کشور انجام می دهند در جامعه جهانی به علامت سئوال بزرگ تبدیل می شود و من به عنوان کسی که شهروند هر دو کشور است احساس می کنم که بدهکار یک نوع توضیح هستم که چرا آمریکاي ها این کار را کردند؟ چرا ایرانی ها این کار را کردند؟ احساس می کنم دو تا کلاه می توانم سرم بگذارم یکی کلاه جامعه شناسی و دیگری کلاه روشنفکری»
http://baran.org.ir/?sn=news&pt=full&id=1324
http://baran.org.ir/?sn=news&pt=full&id=1324
اروپاییها نسبت به آمریکاییها به خاطر سابقهی استعمار و برخورد طولانیمدتی که با کشورهای جهان سومداشتهاند این تیپ آدمها را بهتر می شناسند و حنای این آدمها نزدشان کمتر رنگ دارد. «صدریها» وقتی نزد مصباحیزدیها و ... میروند از نفوذ خود و «اسلام» و «انقلاب اسلامی» در جوامع غربی میگویند و برای خود وجهه دست و پا میکنند و وقتی به غرب باز میگردند و کرسیهای «اسلامشناسی» را قبضه میکنند از روابط خود با چهرههای شناختهشده فکری رژیم میگویند و تلاششان برای نزدیکی رژیم به غرب. در یک کلام به عنوان «جامعه شناس» و «روشنفکر» «دو تا کلاه» یکی سر مردم ایران و دیگری سر مردم آمریکا میگذارند.
علی افشاری: برخورد گزینشی با مواضع افراد و مد نظر قرار دادن آنها بدون توالی زمانی کار کسانی است که یا از انصاف دورند و با حقیقت امور برای آنان مهم نیست. افراد در زندگی شان دچار تحولات بسیار می شوند. برای قضاوت درست باید سیر تحولات را در نظر گرفت و جغرافیای زمانی و مکانی موضع گیری ها را لحاظ کرد. سخنان کسی در 18 سال پیش را نمی توان بگونه ای به خورد خواننده داد که گویی همین امروز از زبان او جاری شده است! مصباح یزدی 18 سال پیش فرد کنونی نیست. همانگونه که نمی توان متعرض تراب حق شناس شد که چرا 4 دهه پیش برای گرفتن تاییدیه پیش آیت الله خمینی رفته است!
ایرج مصداقی: اگر بخواهیم منصفانه پی جوی حقیقت باشیم آیا به مثالی که آقای افشاری زدهاند راه میبریم؟ آیا خمینی سال ۵۲-۵۱ که دستی در جنایت نداشت و به عنوان یک رهبر مذهبی در عراق به کار تدریس و مباحثه مشغول بود با خمینی دوران حاکمیت و کشت و کشتار یکی است؟ آیا نسبت کسی در سال های پس از ۶۰ به دیدار و دستبوس خمینی و امثال او میرود با کسی که در سال ۵۱ با او دیدار کرده و یا وجوهات شرعیاش را پرداخته یکی است؟ آیا دیدار اعضای کانون نویسندگان و یا رهبران مجاهدین با خمینی در اوایل سال ۵۸ که هنوز دستش به خون بیگناهان آغشته نشده بود و تلاش برای تشویق او به مدارا و پرهیز از خشونت با کسانی که بعدها به دیدار و دستبوس او رفتند یکی است؟ اتفاقاً ابراهیم نبوی، اکبر گنجی، سروش و همه کسانی که در سیاهترین دوران رژیم به همکاری با جنایتکاران پرداختند از همین حربه برای فرار از پاسخگویی استفاده میکنند. حربهی متهمکردن «همه» به حمایت از خمینی و «انقلاب».
آیا در دادگاه نورنبرگ برای دوستان دوران نوجوانی و جوانی هیتلر هم پرونده درست کردند؟ آیا به کسانی که در انتخابات عمومی به حزب «ناسیونال سوسیال» هیتلر رأی داده بودند خرده گرفتند؟
احمد صدری اگر نسبت به گذشتهی خود واقعاً دچار تحول شده و نسبت به آن شرمسار بود به خاطر دیدار با مصباح یزدی و دیگر جنایتکاران از خود انتقاد میکرد نه آن که تلاش کند لباس عافیت به تن مصباح یزدی ۱۸ سال پیش بپوشاند.
به نظر من مصباحیزدی ۱۸ سال پیش که هیچ مصباحیزدی ۳۰ سال پیش هم فرق کیفیای با مصباح یزدی امروز نکرده است. فریب ادعاها و توجیهات «صدریها» را نخورید.
در کتاب خاطرات مصباح یزدی آمده است که او در سال ۶۰ با تعطیل کلاسهای درساش شاگردان نخبهاش را برای مبارزه با گروههای سیاسی و تشکیل دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و قضایی به شهرستانها گسیل کرد. جنایتکارانی چون غلامحسین نیری، علی مبشری، غلامحسین رهبرپور، ابراهیم رئیسی، علی رازینی، محسنی اژهای، روحالله حسینیان، و... که از دست پروردگان مراکز حوزوی وابسته به مصباح یزدی هستند.
آیا در دادگاه نورنبرگ برای دوستان دوران نوجوانی و جوانی هیتلر هم پرونده درست کردند؟ آیا به کسانی که در انتخابات عمومی به حزب «ناسیونال سوسیال» هیتلر رأی داده بودند خرده گرفتند؟
احمد صدری اگر نسبت به گذشتهی خود واقعاً دچار تحول شده و نسبت به آن شرمسار بود به خاطر دیدار با مصباح یزدی و دیگر جنایتکاران از خود انتقاد میکرد نه آن که تلاش کند لباس عافیت به تن مصباح یزدی ۱۸ سال پیش بپوشاند.
به نظر من مصباحیزدی ۱۸ سال پیش که هیچ مصباحیزدی ۳۰ سال پیش هم فرق کیفیای با مصباح یزدی امروز نکرده است. فریب ادعاها و توجیهات «صدریها» را نخورید.
در کتاب خاطرات مصباح یزدی آمده است که او در سال ۶۰ با تعطیل کلاسهای درساش شاگردان نخبهاش را برای مبارزه با گروههای سیاسی و تشکیل دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و قضایی به شهرستانها گسیل کرد. جنایتکارانی چون غلامحسین نیری، علی مبشری، غلامحسین رهبرپور، ابراهیم رئیسی، علی رازینی، محسنی اژهای، روحالله حسینیان، و... که از دست پروردگان مراکز حوزوی وابسته به مصباح یزدی هستند.
مصباح یزدی به اعتراف خود در دستگیری و کشتن بیرحمانهی «آیتالله حبیبالله آشوری» رفیق نزدیک سیدعلی خامنهای در شهریور ۶۰ دست داشته است. آشوری در سال ۵۹ برای ملاقات با یکی از دوستانش به مجلس شورای اسلامی رفته بود که به تحریک مصباح یزدی و همراهانش دستگیر شد و تا حکم مرگش را نگرفتند از پای ننشستند. جرم آشوری نگاشتن کتاب «توحید» بود که با دیدگاههای مصباح یزدی خوانایی نداشت. مصباح خود در این باره میگوید:
«در آن زمان یک عده از طلبههای بسیار متدین و انقلابی، کتاب "توحید" آشوری را که قاچاق بود میآوردند و پخش میکردند و مطالبش به ظاهر تفسیر قرآن و نویسنده آن هم یک فرد روحانی بود و میگفتند وی پیش فلان شخصیت هم درس خوانده. طبعا کسی هم که میخواست درباره انقلاب اطلاعاتی داشته باشد تشویق میشد تا این کتاب را بخواند. یک نسخه از این کتاب دست ما افتاد. دو سه صفحهای که خواندم، بهتزده شدم که چه جور کسی جرات دارد به نام دین، چنین حرفهایی بزند. کتاب را دقیقا مطالعه کردم و دیدم که سرا پا زهر است. عصر جمعه یک جلسه هفتگی در مدرسه داشتیم، من بودم در آن جلسه فریاد زدم و عمامهام را بر زمین زدم که ما در حوزه باشیم و عمامه سرمان باشد و به نام روحانیت و با نام اسلام، چنین مطالبی پخش شود؟»
http://khabaronline.ir/news-105187.aspx
http://khabaronline.ir/news-105187.aspx
مصباح یزدی پیش از انقلاب هم بر همین سیاق عمل میکرد. بهشتی به خاطر حضور او و نوع برخورد مصباح یزدی با مخالفان، مدرسه حقانی را ترک کرد. به این داوری توجه کنید:
«وقتی شهید بهشتی، مدرسه حقانی را بواسطه مخالفت غیرمنطقی جمعی از طلاب با نظریات دکتر شریعتی ترک کرد ، در یکی از آخرین سخنرانیهای خود در جمع طلاب این مدرسه گفت : “مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج ، پرخاشگر بی جا و متعصب تربیت کند که نتوانند با ھمه دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد؟ (دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن نوشته دکتر بهشتی، تھران ، انتشارات بقعه،1378)
مصباح یزدی کسی است که در دههی ۵۰ حکم ارتداد و تکفیر شریعتی را صادر کرده بود.
«در ميان فضلای حوزه علميه قم، اختلافات زيادی راجع به شريعتی وجود داشت. برخی از افراد قائل به ارتداد او بودند و حتی جواز قتل او را صادر كرده بودند. کتاب خاطرات ﺁیت الله یزدی - مرکز اسناد انقلاب اسلامی ص 227
خاطرات شیخ محمد یزدی را بخوانید تا متوجه شوید چه کسانی حکم به ارتداد و تکفیر شریعتی داده بودند.
علی افشاری: در مواضع هر فرد می توان نکاتی را یافت که با ارزش ها ی کنونی در تضاد است. اولا باید مختصات زمانه مورد نظر را در نظر گرفت. واکاوی چگونگی اعدام سران و صاحب منصبان رژیم پهلوی در این خصوص بسیار راهگشا است. سازمان های سیاسی متبوع آقایان مصداقی و اصلانی بسان تمام نیروهای انقلابی آن روزگار از طرفداران دو آتیشه اعدام وابستگان رژیم گذشته بودند و کوچکترین تزلزل در این راه را گناهی نابخشودنی و خیانت به انقلاب می دانستند. اگرچه آیت الله خمینی در تحلیل آخر مسئول آن اقدامات غیر قابل دفاع است اما وی در این مسیر تنها نبود و چه بسا اگر آن کار را نمی کرد مورد هجمه و طرد نیروهای انقلابی قرار می گرفت. اگر به جای او دیگر نیروهای انقلابی چون سازمان مجاهدین خلق و یا سازمان فدائیان خلق حکومت را در دست می گرفتند آیا صاحب منصبان طاغوت و ایادی امپریالیسم جهانی را اعدام نمی کردند؟ ممکن بود به جای پشت بام مدرسه علوی، یکی از میدان های شلوغ شهر را انتخاب می کردند. کمی منصف باشیم و صادق. تاریخ را نمی توان دستکاری کرد و به گونه ای سخن گفت که انگار کنشگران سیاسی همیشه رفتار و موضع شان مغایر با سخنان مورد پسند زمانه حال نبوده است. آیا آقای اصلانی قبول می کند کسی بر اساس مواضع سازمان متبوعش در دفاع از ماشین سرکوب دولتی در سال های آغازین دهه شصت ( قبل از سال 1364) وی را به دست داشتن در بازداشت ها و اعدام فعالان وابسته به مجاهدین خلق ،پیکار ،طوفان ،اتحاد کمونیستی، کومله و غیره متهم سازد؟
ایرج مصداقی: با آن که معتقدم مسئولان امنیتی، نظامی، سیاسی و قضایی نظام شاهنشاهی که در سرکوب، شکنجه، قتل، تجاوز و غارت سرمایهها و اموال ملی شرکت داشتند میبایستی بدون اغماض مورد محاکمه عادلانه قرار میگرفتند و جوابگوی اعمالشان میشدند اما یک بخش از کتاب خود را تحت عنوان «تجربه اندوزی از تاریخ» به موضوع دادگاههای شرعی غیرعادلانه اول انقلاب اختصاص دادهام و از آن دوران به عنوان «جنون جمعی» نام بردهام. به خاطر اعتقادی که به اهمیت موضوع داشتم به انتشار مطلب در کتابم هم بسنده نکردم بلکه آن را بصورت گسترده در اینترنت همه انتشار دادم. لینک آن را در زیر مشاهده کنید.
http://www.iranian.com/main/2008-65
http://www.iranian.com/main/2008-65
«نگاهی گذرا به تاریخ ربع قرن اخیر کشورمان، نشانمیدهد که نطفهی قتلعام زندانیان سیاسی، در فردای انقلاب بهمن و در اولین ساعتهای بامداد بیست و ششم بهمنماه در پشتبام مدرسهی علوی، با اعدام نعمتالله نصیری، منوچهر خسروداد ، رضا ناجی و مهدی رحیمی چهارتن از امرای ارتش شاهنشاهی که نقش مهمی در سرکوب و کشتار مردم ایران و نقض گستردهی حقوق بشر به عهده داشتند، بسته شد و پیوسته رو به رشد گذاشت!
...در بیست و پنجم بهمنماه ۵۷ بنا به حکم "نایب امام زمان"، "خمینی بت شکن"، دادگاهی بنیان نهاده شده که حاکم شرعاش صادق خلخالی بود. این سنگ بنایی بود برای حاکم شدن "حکام شرع " بر جان و مال مردم میهنمان و انتخاب شیوهای از حکومت که در سالهای آتی، نقش مخرب و ویرانگر خود را به عیان نشان داد. با صدور این فرمان، دیوی پا به عرصهی وجود نهاد که در سالهای بعد تنورهاش دهها هزار تن از شریفترین فرزندان این میهن را به خاک و خون کشید. در آن شب با حکم خمینی مشروعهخواهان، شریعتمداران و نیروهای واپسگرا که صحنهی نبرد را در جریان مشروطیت به مشروطهخواهان و نیروهای مدافع سکولاریسم و ترقیخواهی سپرده بودند، با یورشی همهجانبه تمامی سنگرهای از دست داده را در چشم به هم زدنی فتح کرده و دستاوردهای هفتاد سالهی نیروهای مترقی را به باد فنا دادند. طرفه آنکه نه تنها نیروهای "مترقی"، "سکولار"، "انقلابی" نیز از آن به عنوان "پیروزی عدالت" نام برده و به جشن و پایکوبی پرداختند بلکه آییننامه چنین دادگاهی نیز توسط حقوقدانان با سابقهی کشور نوشته شد. ما در این دوران از داشتن اندیشهورزان شجاع و دوراندیشی چون احمد کسروی محروم بودیم و یا صدایشان به جایی نمیرسید.
در روزهای بعد با حکم "امام خمینی " یک آخوند مرتجع به نام احمد آذریقمی به دادستانی انقلاب اسلامی مرکز منصوب شد و محمد محمدی گیلانی نیز به یاری صادق خلخالی پرداخت. همهی ما ناظر بر امور بودیم و هیچ یک از ما و جریانهای سیاسی لب به اعتراض نگشودیم. گویی که قضاوت و داوری شایستهی اینان بود و تا آنزمان نیز که بر کنار بودند در حقشان اجحافی صورت گرفته که میباید جبران میشد. اتفاقاً نیروهای انقلابی در آن مقطع، نقش کارگزار آنان را نیز پیدا کرده بودند. ... دادگاههای چند دقیقهای، بدون طی کردن آیین دادرسی ، تشکیل شده و بدون فوت وقت، به اعدام محکومان میپرداختند. وقتی صادق خلخالی در مصاحبهای مطبوعاتی با خبرنگاران داخلی و خارجی شرکت کرده و رسماً بر طبق آنچه که پیشتر شیخ "حرعاملی" در "وسایلالشیعه" گفته بود، اعلام کرد که محکومان دادگاه انقلاب پس از صدور حکم اعدام میباید بلافاصله اعدام شوند و آشامیدن آب و خوردن غذا از سوی آنان حرام است، کسی اعتراضی به این گفتههای وحشیانه نکرد. .. هنگامی که خلخالی حق اعتراض زندانی نسبت به حکم صادره، برخورداری از وکیل مدافع ، وجود هیئت منصفه در دادگاه و محاکمه طبق آیین دادرسی را شیوهای اروپایی خوانده و مخالفت خود را با آنها اعلام کرد، نه تنها هیچ کس به اعتراض و شکوه لب نگشود بلکه گروههای سیاسی حمایت هم کردند! ... وقتی هادی غفاری تیر در گردن هویدا شلیک کرد و او جان داد، کسی نسبت به این شیوهی وحشیانه اعتراضی نکرد. بعدها تیر در رحم دختران نوباوه و بیضه جوانان میهن شلیک کردند.
سنگ بنای خاوران و دیگر گورستانهای بینام و نشان کشور روزی گذاشته شد که در بهار انقلاب، بهشت زهرا از دفن جنازهی اعدامشدگان وابسته به رژیم پهلوی امتناع کرد و خانوادهی آنها مجبور به دفن عزیزانشان در درههای اطراف تهران شدند. بعدها این فاجعه به شکل بسیار اسفناکتری بر سر خود ما آمد.
هنگامی که سرلشکر ایرج مطبوعی با نزدیک به یک قرن سن در مقابل جوخهی اعدام ایستاد، چه کسی اعتراض کرد؟ در کجای دنیا جسم پیرمردی اینگونه فرتوت را با حکم قضایی به رگبار ژ - ث میبندند و بانگ اعتراض کسی بر نمیخیزد و سلامت سیاسی و روانی آن اجتماع، مورد شک قرار نمیگیرد؟ سکوت آن روز ما باعث شد که بعدها صدها نفر را روی برانکارد، روی پتو و به فجیعترین شکل به قتل برسانند. سکوت در برابر اعدام ظالمانهی خانم فرخرو پارس ا وزیر آموزش و پرورش نظام شاهنشاهی به جرم "اشاعهی فساد"، راه را برای اعدام و کشتار هزاران دختر نوجوان و دانش آموز و زن دانشجو، کارگر، کارمند، خانهدار، پیر و جوان، متأهل و مجرد، باردار و بچهدار به جرم "مفسد فیالارض و محارب با خدا" باز کرد. آیا اعدام عاملی تهرانی که اگر کارنامهاش با هر معیاری مورد بررسی قرار میگرفت جز بیگناهی چیزی نصیباش نمیشد، از فرداهای شوم خبر نمیداد؟
حتا وقتی باندهای سیاه رژیم، خارج از چارچوب دادگاههای انقلاب، به شکار قربانیان خود همچون مداح مشهور سیدجواد ذبیحی و گوینده توانای رادیو و تلویزیون، تقی روحانی پرداختند، موضوع با سکوتی تأییدآمیز مواجه شد ...
...در بیست و پنجم بهمنماه ۵۷ بنا به حکم "نایب امام زمان"، "خمینی بت شکن"، دادگاهی بنیان نهاده شده که حاکم شرعاش صادق خلخالی بود. این سنگ بنایی بود برای حاکم شدن "حکام شرع " بر جان و مال مردم میهنمان و انتخاب شیوهای از حکومت که در سالهای آتی، نقش مخرب و ویرانگر خود را به عیان نشان داد. با صدور این فرمان، دیوی پا به عرصهی وجود نهاد که در سالهای بعد تنورهاش دهها هزار تن از شریفترین فرزندان این میهن را به خاک و خون کشید. در آن شب با حکم خمینی مشروعهخواهان، شریعتمداران و نیروهای واپسگرا که صحنهی نبرد را در جریان مشروطیت به مشروطهخواهان و نیروهای مدافع سکولاریسم و ترقیخواهی سپرده بودند، با یورشی همهجانبه تمامی سنگرهای از دست داده را در چشم به هم زدنی فتح کرده و دستاوردهای هفتاد سالهی نیروهای مترقی را به باد فنا دادند. طرفه آنکه نه تنها نیروهای "مترقی"، "سکولار"، "انقلابی" نیز از آن به عنوان "پیروزی عدالت" نام برده و به جشن و پایکوبی پرداختند بلکه آییننامه چنین دادگاهی نیز توسط حقوقدانان با سابقهی کشور نوشته شد. ما در این دوران از داشتن اندیشهورزان شجاع و دوراندیشی چون احمد کسروی محروم بودیم و یا صدایشان به جایی نمیرسید.
در روزهای بعد با حکم "امام خمینی " یک آخوند مرتجع به نام احمد آذریقمی به دادستانی انقلاب اسلامی مرکز منصوب شد و محمد محمدی گیلانی نیز به یاری صادق خلخالی پرداخت. همهی ما ناظر بر امور بودیم و هیچ یک از ما و جریانهای سیاسی لب به اعتراض نگشودیم. گویی که قضاوت و داوری شایستهی اینان بود و تا آنزمان نیز که بر کنار بودند در حقشان اجحافی صورت گرفته که میباید جبران میشد. اتفاقاً نیروهای انقلابی در آن مقطع، نقش کارگزار آنان را نیز پیدا کرده بودند. ... دادگاههای چند دقیقهای، بدون طی کردن آیین دادرسی ، تشکیل شده و بدون فوت وقت، به اعدام محکومان میپرداختند. وقتی صادق خلخالی در مصاحبهای مطبوعاتی با خبرنگاران داخلی و خارجی شرکت کرده و رسماً بر طبق آنچه که پیشتر شیخ "حرعاملی" در "وسایلالشیعه" گفته بود، اعلام کرد که محکومان دادگاه انقلاب پس از صدور حکم اعدام میباید بلافاصله اعدام شوند و آشامیدن آب و خوردن غذا از سوی آنان حرام است، کسی اعتراضی به این گفتههای وحشیانه نکرد. .. هنگامی که خلخالی حق اعتراض زندانی نسبت به حکم صادره، برخورداری از وکیل مدافع ، وجود هیئت منصفه در دادگاه و محاکمه طبق آیین دادرسی را شیوهای اروپایی خوانده و مخالفت خود را با آنها اعلام کرد، نه تنها هیچ کس به اعتراض و شکوه لب نگشود بلکه گروههای سیاسی حمایت هم کردند! ... وقتی هادی غفاری تیر در گردن هویدا شلیک کرد و او جان داد، کسی نسبت به این شیوهی وحشیانه اعتراضی نکرد. بعدها تیر در رحم دختران نوباوه و بیضه جوانان میهن شلیک کردند.
سنگ بنای خاوران و دیگر گورستانهای بینام و نشان کشور روزی گذاشته شد که در بهار انقلاب، بهشت زهرا از دفن جنازهی اعدامشدگان وابسته به رژیم پهلوی امتناع کرد و خانوادهی آنها مجبور به دفن عزیزانشان در درههای اطراف تهران شدند. بعدها این فاجعه به شکل بسیار اسفناکتری بر سر خود ما آمد.
هنگامی که سرلشکر ایرج مطبوعی با نزدیک به یک قرن سن در مقابل جوخهی اعدام ایستاد، چه کسی اعتراض کرد؟ در کجای دنیا جسم پیرمردی اینگونه فرتوت را با حکم قضایی به رگبار ژ - ث میبندند و بانگ اعتراض کسی بر نمیخیزد و سلامت سیاسی و روانی آن اجتماع، مورد شک قرار نمیگیرد؟ سکوت آن روز ما باعث شد که بعدها صدها نفر را روی برانکارد، روی پتو و به فجیعترین شکل به قتل برسانند. سکوت در برابر اعدام ظالمانهی خانم فرخرو پارس ا وزیر آموزش و پرورش نظام شاهنشاهی به جرم "اشاعهی فساد"، راه را برای اعدام و کشتار هزاران دختر نوجوان و دانش آموز و زن دانشجو، کارگر، کارمند، خانهدار، پیر و جوان، متأهل و مجرد، باردار و بچهدار به جرم "مفسد فیالارض و محارب با خدا" باز کرد. آیا اعدام عاملی تهرانی که اگر کارنامهاش با هر معیاری مورد بررسی قرار میگرفت جز بیگناهی چیزی نصیباش نمیشد، از فرداهای شوم خبر نمیداد؟
حتا وقتی باندهای سیاه رژیم، خارج از چارچوب دادگاههای انقلاب، به شکار قربانیان خود همچون مداح مشهور سیدجواد ذبیحی و گوینده توانای رادیو و تلویزیون، تقی روحانی پرداختند، موضوع با سکوتی تأییدآمیز مواجه شد ...
آنچه در بالا آمده است بخشی از مطلب طولانی من در ارتباط با موضوع یاد شده است. در این نوشته با ارائه فاکتهای مختلف به چگونگی برخورد گروههای سیاسی در مورد دادگاههای اول انقلاب اشاره کردهام. بیش از این چه باید میکردم تا مقبول نظر افتد.
علی افشاری: در اینجا سئوال دیگری نیز مطرح می شود که با توجه به سمت گیری آشکار آقای دوستدار در حمایت از اقدامات سلسله پهلوی و برخورد تند با نیروهای مدافع انقلاب و بخصوص نیروهای چپ آیا نویسندگان با شانه خالی کردن از مسئولیت حمایت از اعدام نیروهای وابسته به رژیم گذشته در پی تایید تلویحی موضع گیری حمایتی وی از نظام پهلوی نبودند؟
ایرج مصداقی: با توجه به آنچه که در بالا آوردم آیا سؤال و داوریای که آقای افشاری در مورد من کردهاند منصفانه است؟
من سخنگوی آقای دوستدار نیستم و لاجرم دلیلی نمیبینم که به پرسش آقای افشاری در مورد نظرات ایشان پاسخ دهم. اما شخصاً هم پهلوی اول و هم پهلوی دوم را در همهی زمینهها پیشرو تر و مترقیتر از نظام ولایت فقیه میدانم و جایگزینی آنها با نظام ولایت فقیه را حرکت به سوی قهقرا و ارتجاع میدانم. چنانچه در خاطراتم نیز اشاره کردهام معتقدم نیروهای سیاسی متأسفانه بین بختیار و خمینی، خمینی را انتخاب کردند و کشور ما و منطقه در سی و دو سال گذشته همچنان از نتایج فاجعهبار این انتخاب غلط رنج میبرند. ما در مناقشه بین نمایندگان ارتجاع و مدرنیته متأسفانه ارتجاع را انتخاب کردیم و خامخیالانه تصور کردیم که رهبر سنتگرایان مرتجع مدرنیته را برای کشور به ارمغان خواهد آورد. از نظر من جنایاتی که شاه مرتکب شد قابل قیاس با جنایات نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی نیست. این نظر در راستای دفاع از اعمال پهلویها نیست بلکه به منظور توصیف و تشریح منحلابی است که در آن اسیریم. در نگاه من ولایت مطلقهی فقیه و جمهوری اسلامی ادامهی متحجرانه رژیم شاهنشاهی است. در نگاه من هیچگزینهای برای کشور، مردم و حتی «اسلام»، بدتر از ادامهی جمهوری اسلامی نیست. من نکبت جمهوری اسلامی را با هیچچیز دیگری قابل مقایسه نمیدانم.
طبیعی است بین من و حمید دباشی یکی از اعضای هیئت مشاور «نایاک» و امضاکنندگان «نامه سه نفره» که من از آنها به عنوان لابی رژیم نام میبرم یک دنیا فاصله باشد. دباشی کسی است که وقتی در سال ۲۰۰۷ رئیس دانشگاه کلمبیا احمدینژاد را «دیکتاتور حقیر» و «بیرحم» خواند مانند عطاالله مهاجرانی و بسیاری دیگر از «دینخویان» یا «خمینی خویان» که امروز ادعای «اسلام رحمانی» دارند خونش به جوش آمد و در مقالهای که در نشریه «الاهرام» مصر نوشت احمدی نژاد و رژیم جمهوری اسلامی را بینهایت بالاتر و بهتر از شاه معرفی کرد:
من سخنگوی آقای دوستدار نیستم و لاجرم دلیلی نمیبینم که به پرسش آقای افشاری در مورد نظرات ایشان پاسخ دهم. اما شخصاً هم پهلوی اول و هم پهلوی دوم را در همهی زمینهها پیشرو تر و مترقیتر از نظام ولایت فقیه میدانم و جایگزینی آنها با نظام ولایت فقیه را حرکت به سوی قهقرا و ارتجاع میدانم. چنانچه در خاطراتم نیز اشاره کردهام معتقدم نیروهای سیاسی متأسفانه بین بختیار و خمینی، خمینی را انتخاب کردند و کشور ما و منطقه در سی و دو سال گذشته همچنان از نتایج فاجعهبار این انتخاب غلط رنج میبرند. ما در مناقشه بین نمایندگان ارتجاع و مدرنیته متأسفانه ارتجاع را انتخاب کردیم و خامخیالانه تصور کردیم که رهبر سنتگرایان مرتجع مدرنیته را برای کشور به ارمغان خواهد آورد. از نظر من جنایاتی که شاه مرتکب شد قابل قیاس با جنایات نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی نیست. این نظر در راستای دفاع از اعمال پهلویها نیست بلکه به منظور توصیف و تشریح منحلابی است که در آن اسیریم. در نگاه من ولایت مطلقهی فقیه و جمهوری اسلامی ادامهی متحجرانه رژیم شاهنشاهی است. در نگاه من هیچگزینهای برای کشور، مردم و حتی «اسلام»، بدتر از ادامهی جمهوری اسلامی نیست. من نکبت جمهوری اسلامی را با هیچچیز دیگری قابل مقایسه نمیدانم.
طبیعی است بین من و حمید دباشی یکی از اعضای هیئت مشاور «نایاک» و امضاکنندگان «نامه سه نفره» که من از آنها به عنوان لابی رژیم نام میبرم یک دنیا فاصله باشد. دباشی کسی است که وقتی در سال ۲۰۰۷ رئیس دانشگاه کلمبیا احمدینژاد را «دیکتاتور حقیر» و «بیرحم» خواند مانند عطاالله مهاجرانی و بسیاری دیگر از «دینخویان» یا «خمینی خویان» که امروز ادعای «اسلام رحمانی» دارند خونش به جوش آمد و در مقالهای که در نشریه «الاهرام» مصر نوشت احمدی نژاد و رژیم جمهوری اسلامی را بینهایت بالاتر و بهتر از شاه معرفی کرد:
«هدف بولینجر از تکرار این حرفها در اینجا که احمدی نژاد یک دیکتاتور حقیر و بیرحم است چیست؟ این نشانهی بی سوادی محض در اصول سیاست است که رئیس جمهور منتخبی را ( فرقی نمیکند که سیاستهایش چقدر ظالمانه است یا اینکه چه حکومت عقب افتاده ای را نمایندگی میکند) با یک شاه غیر منتخب یا کسی که بلهوسانه حکومت میکند یکی فرض کنیم.»
داوری در مورد این که آیا احمدی نژاد بلهوسانه حکومت میکند یا نه را به خوانندگان فهیم و منصف وا میگذارم. اما دهباشی به افاضه فضل خود ادامه داده و مدعی میشود:
«من مخالف احمدی نژاد و سیستمی هستم که وی رئیس جمهور آن است اما در مفهوم فنی کلمه، او یک مقام انتخاب شده است نه یک دیکتاتور. جمهوریای که وی نمایندگی می کند یک حکومت آخوندی است اما این حکومت مذهبی از طریق مکانیزمهای پیچیده تقسیم قدرت بین مراکز رسمی و غیر رسمی، منتخب و غیر منتخب و دموکراتیک و غیر دموکراتیک کار میکند که به نظر میرسد بولینجر چیزی از آن نمیداند. ...»
دباشی در ادامه ادعاهای دیگری را نیز مطرح میکند:
«درست یکسال بعد از کودتای جنایتکارانه مورد حمایت سیا در سال 1953 و سرنگون کردن محمد مصدق از نخست وزیری، دانشگاه کلمبیا در اقدامی که برای همیشه باعث شرمساری این دانشگاه خواهد بود به دیکتاتور واقعی ایران، محمدرضا شاه پهلوی، مدرک افتخاری اعطا میکند. احمدی نژاد که امروز رئیس جمهور منتخب مردم است، یک عوام فریب ضعیف است که فردا به دست تاریخ سرزمیناش فراموش خواهد شد. ولی به عنوان یک نشانه در حماسهی ممتد ملیونها ایرانی که دهه ها و قرن ها در حال مبارزه برای ایجاد دموکراسی در سرزمین خود هستند، احمدی نژاد بی نهایت بالاتر از شاه فاسدی است (محمدرضا شاه) که سلطنت بی رحماش حتی فاسد تر از این ملاهایی است که امید و اشتیاق تمام ملت را به تارج برده اند…»
http://weekly.ahram.org.eg/2007/866/focus.htm
http://weekly.ahram.org.eg/2007/866/focus.htm
در نگاه دباشی دعوت دانشگاه کلمبیا از احمدی نژاد در ازای دریافت ۴۰۰ هزار دلار ناقابل از بنیاد علوی آنهم بعد از ۳۲ سال جنایت و شقاوت که یک قلم کوچک آن کودتای علیه رئیس جمهور قانونی کشور در خرداد ۶۰ بود «باعث شرمساری» دانشگاه کلمبیا نیست بلکه اعطای مدرک افتخاری به شاه این «شرمساری» ابدی را برای این دانشگاه به ارمغان میآورد! من مدافع حکومت پهلوی نیستم فقط چشمم را روی حقیقت نبستهام و خرده انصاف و مروتی هم دارم. کسانی که سه دههی گذشته را شاهد بودهاند بخوبی میتوانند در مورد این داوریها قضاوت کنند.
نتیجهگیری من و علی افشاری
علی افشاری: «کشور ما و ملت ایران در زمانه حساسی بسر می برد. امروز باید موشکافانه مسائل را دنبال کرد تا ریسک تصمیمات کاهش پیدا کند. میهن تاب خطای دیگری را ندارد. مهمترین آزمون و بزرگترین منبع شناخت نیروهای سیاسی توجه به کردار و اعمال آنها است. نباید فقط فریفته سخن های دلنشین شد بلکه باید اعمال را مد نظر قرار داد. دو صد گفته چون نیم کردار نیست. عمل هر کس اگر با ادعا هایش سنخیت داشته باشد و منصفانه سخن گوید و با منطق، صداقت و مروت به ارزیابی خود و دیگران بنشیند ، چنین فردی شایسته اعتماد است.»
علی افشاری: «کشور ما و ملت ایران در زمانه حساسی بسر می برد. امروز باید موشکافانه مسائل را دنبال کرد تا ریسک تصمیمات کاهش پیدا کند. میهن تاب خطای دیگری را ندارد. مهمترین آزمون و بزرگترین منبع شناخت نیروهای سیاسی توجه به کردار و اعمال آنها است. نباید فقط فریفته سخن های دلنشین شد بلکه باید اعمال را مد نظر قرار داد. دو صد گفته چون نیم کردار نیست. عمل هر کس اگر با ادعا هایش سنخیت داشته باشد و منصفانه سخن گوید و با منطق، صداقت و مروت به ارزیابی خود و دیگران بنشیند ، چنین فردی شایسته اعتماد است.»
ایرج مصداقی: توصیههای آقای افشاری را آگاهانه، منطقی و لازم میدانم. این بهترین معیاری است که میتوان با آن صحت و سقم ادعاهای افراد را سنجید. با آن که هیچ قرابتی با نظام جمهوری اسلامی نداشته و از ابتدا با آن مخالف بودم اما به خاطر سکوت نسبت به عدم برگزاری دادگاههای عادلانه برای وابستگان نظام پهلوی از خود انتقاد کردهام، به خاطر آن که سازمانی که از آن هواداری میکردم در موضعگیری غیرمنطقی و شرمآور، عباس امیرانتظام را «مار در آستین انقلاب» و جاسوس آمریکا معرفی کرد از خود انتقاد کرده و پوزش خواستهام. در زندان برای جبران آن که در دلم با این اتهام نادرست همراهی کرده بودم تلاش میکردم نهایت محبت را در حق امیرانتظام که شایستهاش بود بکنم و او را گرامی بدارم.
۴ جلد خاطراتم نیز موجود است تا آن جا که در توانم بوده و عقل و منطقم اجازه میداده سعی کردهام با «صداقت و مروت به ارزیابی خود و دیگران بنشنیم» و اشتباهات و ندانمکاریهایم را بیان کنم.
هر کجا که در کتاب خاطراتم اشتباه کرده و یا داوری نادرستی کرده بودم به آن اعتراف کرده و بر روی اینترنت انتشار دادهام. آنگونه که با کتاب خودم برخورد کردهام با هیچکتاب خاطراتی نکردهام. در این آدرس میتوانید آن را ملاحظه کنید.
http://www.irajmesdaghi.com/pfiles/peyvast_nazistan_namarg.pdf
۴ جلد خاطراتم نیز موجود است تا آن جا که در توانم بوده و عقل و منطقم اجازه میداده سعی کردهام با «صداقت و مروت به ارزیابی خود و دیگران بنشنیم» و اشتباهات و ندانمکاریهایم را بیان کنم.
هر کجا که در کتاب خاطراتم اشتباه کرده و یا داوری نادرستی کرده بودم به آن اعتراف کرده و بر روی اینترنت انتشار دادهام. آنگونه که با کتاب خودم برخورد کردهام با هیچکتاب خاطراتی نکردهام. در این آدرس میتوانید آن را ملاحظه کنید.
http://www.irajmesdaghi.com/pfiles/peyvast_nazistan_namarg.pdf
اما کجا عبدالکریم سروش به خاطر عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی که آن فاجعه بزرگ را رقم زد از مردم و قربانیانش عذرخواهی کرد؟ یادتان هست برکناری بنیصدر و آن فاجعهای که ببار آمد را چگونه میستائید؟ آیا احساس شرم و گناه کرد که در کنار لاجوردی و جلالالدین فارسی و ربانی املشی مینشسته و به رتق و فتق امور میپرداخته؟ او که در دادگاه اکبر گودرزی رهبر فرقان حاضر شده و تیغ ناطق نوری را برای فرود آمدن بر گردن اعضای فرقان تیز میکرد آیا پوزشی خواسته است؟ آیا توضیحی داده است؟
کجا اکبر گنجی که سالها عضو سپاه پاسداران و وزارت ارشاد و مسئول فرهنگی سفارت رژیم در آنکارا در سیاهترین روزهای نظام بوده، به خاطر همراهی و همکاری با جنایتکاران پوزش خواسته و طلب عفو و بخشش کرده است؟ کجا به نقد خود نشسته است؟ آیا از این که پس از کشتار ۶۷ مجلس بزرگداشت برای خمینی گذاشته احساس شرم و حیا کرده است؟ اکبر گنجی کجا به نقد خود پرداخته و راجع به سالهای ۵۷ تا ۶۳ که اوج درگیریهای نظام و گروههای سیاسی بود و خونینترین روزهای میهنمان رقم زده شده توضیحی داده است؟ در ارتباط با جنایات انجام گرفته در این سالها از نزدیک شاهدش بود کجا از خود انتقاد کرده است. به خاطر همراهی با منوچهر متکی در دوران سفارتش در آنکارا که سیاهترین دوره هم بود چه انتقادی از خود کرده و دست به کدام روشنگری زده است؟
کجا محسن کدیور که «امام»اش همچنان خمینی است به نقد او و جنایات او پرداخته و صف خود را از او جدا کردهاست؟
آقایانی که نام بردم کدام روشنگری را در ارتباط با اعمال خود کردهاند؟ هرچه بود که توجیه و دفاع از خود و اقداماتشان بوده. این سه نفر مدعیان «اسلام رحمانی» در خارج از کشور هستند و خطری هم تهدیدشان نمیکند.
علی افشاری: «کسانی که هنوز در بیرون قدرت قرار دارند و نظر مخالف را تحمل نمی کنند، قطعا در هنگام حضور در قدرت در صدد ایجاد تک صدایی بر خواهند آمد. تجربه آیت الله خمینی بسیار آموزنده است باید مراقب بود که دوباره با ساده اندیشی، اسباب قدرت گرفتن امثال وی در زمانه کنونی را فراهم نساخت.»
کجا محسن کدیور که «امام»اش همچنان خمینی است به نقد او و جنایات او پرداخته و صف خود را از او جدا کردهاست؟
آقایانی که نام بردم کدام روشنگری را در ارتباط با اعمال خود کردهاند؟ هرچه بود که توجیه و دفاع از خود و اقداماتشان بوده. این سه نفر مدعیان «اسلام رحمانی» در خارج از کشور هستند و خطری هم تهدیدشان نمیکند.
علی افشاری: «کسانی که هنوز در بیرون قدرت قرار دارند و نظر مخالف را تحمل نمی کنند، قطعا در هنگام حضور در قدرت در صدد ایجاد تک صدایی بر خواهند آمد. تجربه آیت الله خمینی بسیار آموزنده است باید مراقب بود که دوباره با ساده اندیشی، اسباب قدرت گرفتن امثال وی در زمانه کنونی را فراهم نساخت.»
ایرج مصداقی: حق با علی افشاری است. اما چه کسانی نظر مخالف را تحمل نمیکنند؟ چه کسانی به خاطر نامهنگاری آرامش دوستدار به هابرماس برآشفتند و حق آزادی بیان او را محترم نشمردند؟ چه کسانی سایتهای اینترنتی و رادیو و تلویزیونهای فارسی زبان را در اختیار دارند و نظر مخالف را تحمل نمیکنند؟ صابون بسیاری از حضراتی که امروز مدافع «اسلام رحمانی» هستند وقتی که در قدرت بودند به تن ما مالیده شد. نیاز نیست دوباره آنها را در قدرت آزمایش کنیم. بر آقای افشاری پوشیده نیست که چه کسانی گزارش سخنرانی من در واشنگتن را سراسر قلب کرده و با تزویر و ریا آن را به حمایت از موسوی و تاجزاده تبدیل کردند.
چه کسانی هستند که حاضر نیستند با مخالفان نظریشان در جلسات عمومی و در شبکههای عمومی به گفتگو بنشینند؟ همینجا اعلام میکنم حاضرم با آقایان سروش، کدیور و گنجی و هرآنکس که مورد انتقادم قرار گرفته در ارتباط با گذشته و آنچه بر سر مردم ما رفته و مسئولیت افراد به مناظره و گفتگو بنشینم. متکلم وحده بودن راحت است. یک تنه به قاضی رفتن و راضی برگشتن کاری ندارد. این گوی و این میدان. من هم معتقدم که صداقت افراد را بایستی در عمل محک زد.
چه کسانی هستند که حاضر نیستند با مخالفان نظریشان در جلسات عمومی و در شبکههای عمومی به گفتگو بنشینند؟ همینجا اعلام میکنم حاضرم با آقایان سروش، کدیور و گنجی و هرآنکس که مورد انتقادم قرار گرفته در ارتباط با گذشته و آنچه بر سر مردم ما رفته و مسئولیت افراد به مناظره و گفتگو بنشینم. متکلم وحده بودن راحت است. یک تنه به قاضی رفتن و راضی برگشتن کاری ندارد. این گوی و این میدان. من هم معتقدم که صداقت افراد را بایستی در عمل محک زد.
علی افشاری: «باید دور اندیشی کرد و خطرات آینده را کشف کرد. دیده بانی مواضع کنونی کنشگران سیاسی و تطبیق ادعا های آنان با اعمال شان تضمین گر سعادت آینده است تا از چاله ای در نیامد و به چاهی دیگر گرفتار شد. امروز باید دقت کرد و گرنه فردا دیر است.»
ایرج مصداقی: دغدغهی علی افشاری را میستایم. به همین دلیل است که تلاش میکنم در حد خودم «مواضع کنونی کنشگران سیاسی» را «دیده بانی» کنم تا مبادا مردممان از «چالهای در آمده و به چاهی دیگر گرفتار» شوند.
این همه را گفتم تا به آقای افشاری و خوانندگان منصفی که مطلب آقای افشاری و من را خواندهاند توضیح دهم که «رنج و ملال امروزین جامعه»ی ما برخورد هرچند «شتابزده و مغشوش» امثال من و مهدی اصلانی نیست. «رنج و ملال امروزین جامعه»ی ما آنهایی هستند که یک عمر دست در جنایت داشتند یا در خدمت جنایتکاران بودند و سپس لباس «اصلاحطلبی» به تن کردند و امروز داعیه داران «اسلام رحمانی» شده و تلاش دارند که شکل دیگری از حکومت دینی و مذهبی را جایگزین جمهوری اسلامی کنند؛ سیستمی که ماهیتاً به بدترین دیکتاتوری خواهد انجامید. و این هدر دادن همهی جانفشانیهایی است که مردم ایران در راه مبارزه برای آزادی و دموکراسی کردهاند.
این همه را گفتم تا به آقای افشاری و خوانندگان منصفی که مطلب آقای افشاری و من را خواندهاند توضیح دهم که «رنج و ملال امروزین جامعه»ی ما برخورد هرچند «شتابزده و مغشوش» امثال من و مهدی اصلانی نیست. «رنج و ملال امروزین جامعه»ی ما آنهایی هستند که یک عمر دست در جنایت داشتند یا در خدمت جنایتکاران بودند و سپس لباس «اصلاحطلبی» به تن کردند و امروز داعیه داران «اسلام رحمانی» شده و تلاش دارند که شکل دیگری از حکومت دینی و مذهبی را جایگزین جمهوری اسلامی کنند؛ سیستمی که ماهیتاً به بدترین دیکتاتوری خواهد انجامید. و این هدر دادن همهی جانفشانیهایی است که مردم ایران در راه مبارزه برای آزادی و دموکراسی کردهاند.
ایرج مصداقی
۱۸ آبان ۱۳۸۹
۱۸ آبان ۱۳۸۹
یونسکو از کنگره فلسفه در تهران پشتیبانی نمیکند
یونسکو، نهاد علمی- فرهنگی سازمان ملل متحد اعلام کرد که از برگزاری کنگره فلسفه در تهران پشتیبانی نمیکند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، یونسکو در روز سهشنبه ۹ نوامبر اعلام کرد که در برگزاری کنگره فلسفه در تهران مشارکت ندارد، زیرا به این نتیجه رسیده که شرایط تشکیل چنین اجتماعی در ایران هنوز فراهم نشده است.
یونسکو دلایل مشخص خود را برای عقبنشینی از همکاری در برگزاری کنگره فلسفه در ایران اعلام نکرده است. در گزارشی از خبرگزاری کانادا (سی پی) از پاریس در این مورد آمده است که علت اصلی پا پسکشیدن یونسکو، فشارهایی است که بر علوم انسانی در ایران اعمال میگردد.
یونسکو دلایل مشخص خود را برای عقبنشینی از همکاری در برگزاری کنگره فلسفه در ایران اعلام نکرده است. در گزارشی از خبرگزاری کانادا (سی پی) از پاریس در این مورد آمده است که علت اصلی پا پسکشیدن یونسکو، فشارهایی است که بر علوم انسانی در ایران اعمال میگردد.
خبرگزاری کانادا گزارش داد که دولت ایران در نظر دارد در مورد محتوای آموزشی ۱۲ رشته دانشگاهی تجدید نظر کند، چون آنها را با اسلام سازگار نمیداند. یکی از این رشتهها فلسفه است.
نهاد علمی- فرهنگی سازمان ملل متحد دو سال پیش پذیرفت که ایران میزبان برگزاری کنگره جهانی فلسفه در ایران باشد. کنگره جهانی فلسفه هر سال در روز جهانی فلسفه، که سومین پنجشنبه از ماه نوامبر است، در یکی از کشورها برگزار میشود. سال گذشته ترکیه میزبان کنگره جهانی روز فلسفه بود.
از یونسکو به خاطر آنکه پذیرفته بود کنگره جهانی فلسفه در ایران برگزار شود، به شدت انتقاد شده بود. اخیراً بیانیهای به زبان فارسی با امضای «جمعی از دانش آموختگان، دانشجویان و استادان فلسفه در داخل و خارج از کشور» منتشر شد و در آن به تحریم کنگرهی فلسفه در تهران فراخوانده شد. پیش از آن بیانیهای با امضای جمعی از فیلسوف سرشناس از کشورهای مختلف جهان به زبان انگلیسی منتشر شده بود و خواهان تحریم کنگره فلسفه در ایران شده بود.
پس از اینگونه اعتراضها یونسکو تصمیم گرفت که در روز جهانی فلسفه کنگرههای دیگری در کشورهای دیگر جهان برگزار شود تا تهران مرکز اصلی تصور نشود. اما اکنون یونسکو تصمیم گرفته است کنگرهی تهران را کاملاً بیارتباط به خود اعلام کند.
تصمیم جدید یونسکو با استقبال مواجه شده است. وزارت خارجه فرانسه اعلام کرده که آنچه در ایران میگذرد با ارزشهایی چون انسانگرایی و رواداری، که یونسکو، یک نماد آنها است، همخوانی ندارد.
نمایندگی ایالات متحده آمریکا در یونسکو نیز اعلام کرده است که امیدوار است شرکتکنندگان در برنامههای روز جهانی فلسفه از این فرصت استفاده کنند و یاد آموزگاران و فیلسوفانی را گرامی دارند که در کشورهای استبدادی به دفاع از آزادی برخاستهاند.
نمایندگی ایالات متحده آمریکا در یونسکو نیز اعلام کرده است که امیدوار است شرکتکنندگان در برنامههای روز جهانی فلسفه از این فرصت استفاده کنند و یاد آموزگاران و فیلسوفانی را گرامی دارند که در کشورهای استبدادی به دفاع از آزادی برخاستهاند.
دستور اعمال شکنجه آميز عليه افراد مظنون به ترور
جرس: ساعاتی پس از انتشار کتاب خاطرات جورج بوش، رئیس جمهور پیشین ایالات متحده آمریکا، سازمان عفو بین الملل روز سه شنبه اعلام کرد، بر اساس قانون بین المللی، اعتراف شخص رییس جمهور به اجازه دادن شکنجه برای بررسی حقوقی کافی است.
به گزارش سایت رسمی سازمان عفو بين الملل، این نهاد حقوق بشری خواهان پيگرد قضايي عليه جورج دبليو بوش، رييس جمهور پيشين ايالات متحده امريکا شده است، چرا که او اعتراف نموده که دستور اعمال شکنجه آميز عليه افراد مظنون به ترور را صادر کرده بود.
در کتاب "لحظات تصمیم گیری"، که به قلم رئیس جمهور جمهوری خواه ایالات متحده وارد بازار شده، و همچنین مصاحبه ای با روزنامه تایمز، جورج بوش "واتر بوردینگ" یعنی شکنجه آبی را از دید اخلاقی توجیه پذیر، مشروع و تاثیرگذار خوانده و خاطرنشان نموده است بدون کاربرد "روش های بازجویی بسط داده شده" حملات دیگر تروریستی علیه ایالات متحده صورت می گرفت.
"واتر بوردینگ" نوع شکنجه آبی است که زندانی را به پشت، روی یک تخته چوبین قرار می دهند، صورت او را با پارچه تکه ای پنهان می کنند و در همین حال از بالا بر سر او آب می ریزند. به شخص مورد شکنجه احساس یک غریق به وجود می آید و فکر می کند که در حال غرق شدن در آب خفه می شود.
بوش در کتاب خاطرات اش تحت عنوان "Decision Points" (لحظات تصمیم گیری) که به تاریخ نهم نوامبر به بازار عرضه شده است، شکنجه آبی را به عنوان "روشی موثر" توصیف کرده است که بر اثر کاربرد آن، انبوه بزرگ اطلاعات به دست آمده است. بوش از جمله می نویسد، او دستور این روش شکنجه را زمانی صادر کرد که مشاوران حقوقی او کار برد آن را مورد تایید قرار دادند.
سازمان عفو بین الملل تاکید کرده است که بررسی همه جانبه اعمال شکنجه علیه زندانیان "سی آی ای"، "مدت های زیادی به عقب افتاده" و حال زمان آن است تا به آن رسیدگی شود. سازمان عفو بین الملل افزوده است، دادگاه باید درهمه جاهایی فعال شود که در آن جا ها شواهد کافی برای سهم داشتن در چنین جنایاتی موجود است.
خبرگزاری آلمان در این زمینه خاطرنشان کرده بود که "در صورت تقویت ظن علیه جورج بوش در این قسمت، باید پیگرد قضایی از جانب دادستان کل آمریکا آغاز شود."
جورج بوش در کتاب خاطرات خود همچنین فاش کرده است که وی در دوران ریاست جمهوریاش طرحی برای به تاسیسات هستهای ایران آماده کرده و گزینه حمله به تاسیسات هستهای سوریه را نیز به درخواست اسرائیل مورد بررسی قرار داده بود.