۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

مهمترین خبرهای روز بخش دوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

رضا رخشان رئیس سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه

سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه دو ساله شد

سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه که در آبان ماه سال ۱۳۸۷ تشکیل شد و اکنون دو سال از تشکیل آن می گذرد. دو سالی که با تلخی ها و شادی های زیادی گذشت. از یک سو، پنج تن از اعضای هیئت مدیره به نام های آقایان فریدون نیکوفرد، علی نجاتی، جلیل احمدی، قربان علیپور و محمدحیدری مهر پس از کش و قوس های فراوان سرانجام از طرف دادگاه انقلاب دزفول محکوم به حبس و به زندان انداخته شدند و سرانجام از کار نیز اخراج گشتند و خود من هم د رپی بازداشت های متعددی اکنون بیش از ده ماه است که از کار هم اخراج شده ام. در دنباله روند کار، حکم اخراج ما توسط هیئت های تشخیص و حل اختلاف اداره کار شهرستان شوش مورد تایید قرارگ رفت و ما به ناچار جهت احقاق حقمان در دیوان عدالت اداری به دنبال بازگشت به کار هستیم. از سوی دیگر ایجا داین سندیکا برای دیگر کارگران دستاوردهای مهمی داشته است که فقط یکی از این دستاوردها این بوده است که با تاسیس این سندیکا شرکتی که در این دو سه ساله تقریبا به حال خود رها شده بود مورد توجه و حساسیت مسئولین امر قرار گرفت بدین صورت که امروز اوضاع کارگران و نیز شرکت نیشکر هفت تپه بسیار بهتر از گذشته است. شرکتی که با انواع مشکلات مثل افت شدید تولید(درسال ۱۳۸۷ کل شکر تولید ۱۱ هزار تن بوده است این در حالی ست که در همین ۶-۵ سال پیش تولید کارخانه از مرز ۱۲۰ هزار تن شکر هم می گذشت)، فرسودگی کارخانه، بدهکاری های فراوان(به بیمه ،سازمان آب و برق و غیره )روبرو بود اما اکنون پرداخت دستمزد کارگران بسیار مطلوب شده است به طوری که فعلا هیچ گونه تاخیر در پرداخت دستمزد وجود ندارد. هم چنین امسال پیش بینی می شود که کل شکر تولیدی هفت تپه از ۸۰ هزا رتن هم فراتر برود که این نشان از بهبودی اوضاع است. با این همه هر چند ما(اعضای هیئت مدیره)را سخت تنبیه کردند اما از این لحاظ که دوباره چرخ کارخانه به کار افتاد. کارگر کار می کند و نانی بر سر سفره اش می برد و زندگی ادامه دارد. هر چند که سفره ما خالی و زندگی سخت شده است ولی این دستاوردها نشان از توفیق ما دارد. حال نکته اسف انگیز این است که در این دو ساله ای که از تاسیس این سندیکا می گذرد سندیکای دیگری شکل نگرفت. ما و سندیکای واحد تنها مانده ایم. اگر امروز ۱۰ یا ۲۰ سندیکا داشتیم، اوضاع ما خیلی بهتر می شد. این نشان می دهد که جنبش کارگری در حال حاضر زایا نیست. هر چند که به نظر من می شد این کار را انجام داد ولی نشد. چرا که کارگران در هفت تپه توانستند، پس دیگران هم می توانندا ین مهم را به انجام برسانند.

پیروزباشید

رضارخشان رئیس سندیکای کارگران نیشکرهفت تپه
11/8/1389


 

در حاشیه‌ی دو تظاهرات هم‌زمان در روز سی‌ام اکتبر در آمستردام

امام بلوند نفرت‌پرور

فروغ.ن.تمیمی

چرخ و فلکی عظیم وسط میدان دام در مرکز شهر آمستردام، آدم‌ها را به وسوسه‌ی چرخیدن و دور زدن آسمان می‌اندازد. در بعدازظهر شلوغ روز شنبه سی‌ام اکتبر، در این میدان جای سوزن انداختن نیست، اما درست چند صدمتر آن طرف‌تر در کنار اولین کنیسه‌ی بزرگ یهودیان اروپا که در قرن هفدهم ساخته شده، بیش از هزار نفر از شهروندان در پناه درختان به خزان نشسته گرد آمده‌اند.
آنها به دعوت پلاتفرم «مبارزه با نفرت‌پراکنی و نژادپرستی» در اعتراض به کابینه‌ی جدید، حزب دست راستی آزادی و رهبرش خیرت ویلدرز به این فراخوان پاسخ مثبت داده‌اند. این پلاتفرم سیاست‌های جدید دولت را در حمایت آشکار از حزب آزادی و تبعیض قائل شدن نسبت به مهاجران مسلمان محکوم می‌کند. این تظاهرات با پشتیبانی ده‌ها سازمان و جمعیت و ازجمله «کمیته‌ی فلسطین هلند» و «کمیته‌ی صدای متفاوت یهودیان » برگزار شد.
گردهمایی در میدانی به نام بارانداز و در کنار مجسمه‌ای به همین نام برگزار شد. مجسمه‌ی یادبود اعتصاب کارگران بنادر هلند در سال ۱۹۴۱ که به اعتصاب فوریه معروف است؛ اعتصابی سراسری علیه اشغالگران آلمانی در جنگ بین‌الملل دوم.
در این تظاهرات هلندی‌ها از هر رنگ، قوم و مذهب حضور دارند، اما تنها چند زن با حجاب در میان مردم دیده می‌شوند. از آنجا که خیرت ویلدرز، خواهان مجازات باحجاب‌ها و لغو حجاب در این کشور است، بدون شک تعداد بیشتری از زنان باحجاب باید در این اعتراض حضور داشته باشند. در ابتدای برنامه، خواننده‌ای ترانه‌های معروف باب دیلان را می‌خواند، گروهی دلقک زن و مرد با کلاه‌گیس‌های بلوند شبیه موهای ویلدرز، سر و روی خود را خون‌آلود کرده و با ساز و دهل وارد می‌شوند.

آنها در وسط جمعیت پشته‌ای انسانی می‌سازند که روی هم آوار شده‌اند. ده‌ها عکاس به طرف‌شان هجوم می‌آورند. منظره‌ی فوق‌العاده‌ای است. اینان بازیگران یک نمایشی کمدی هستند با شعارهای «خون، خون بر دستان ما»، «حزب ما به جای آزادی نفرت می‌پروراند»، «به ما طرفداران نفرت و تفرقه بپیوندید».
از سوی دیگر میدان گروهی از هم جنس‌گرایان مخالف نفرت‌پراکنی و تبعیض هم با سر و صدا و شعار علیه خیرت ویلدرز وارد می‌شوند. در این میان سخنرانان با صلابت تمام علیه تبلیغ سیاست تفرقه‌افکنی میان مردم هلند، علیه نفرت‌پراکنی علیه مسلمانان این کشور و علیه تبلیغ رسمی نژادپرستی از تریبون رسمی حزب آزادی در مجلس هلند سخن می‌گویند.
خیرت ویلدرز، سیاستمدار عوام‌گرای هلندی اخیراً در پارلمان هلند ادعا کرد که در دین اسلام اصلی به نام «تقیه» وجود دارد که بر مبنای آن مسلمانان در شرایط دشوار و بنا بر مصلحت افکار واقعی خود را پنهان می‌کنند و خود را با اکثریت جامعه موافق نشان می‌دهند. به همین خاطر او وفاداری سیاستمداران مسلمان هلندی با پیشینه‌ی مهاجرت را، به قانون اساسی و امنیت ملی مورد تردید قرار می‌دهد.
او خواهان لغو قانونی است که بر مبنای آن جامعه‌ی مهاجران مراکشی و ترک می‌توانند دو ملیت و دونوع پاسپورت داشته باشند. او البته با سیاستمدارانی که هم تابع کشور هلند و هم ملیت غربی دیگری دارند، مخالفتی ندارد. این موضعگیری باعث اعتراض اپوزیسیون مخالف به خاطر زیر پا گذاشتن قانون و تبعیض آشکار نسبت به مسلمانان این کشور شده است.
در گردهمایی روز شنبه، محمد رابای، نماینده‌ی سابق چپ‌های سبز در پارلمان با محکوم کردن خیرت ویلدرز می‌گوید مبارزه با فاشیسم در هلند در این‌جا به طور رسمی آغاز می‌شود. او می‌پرسد: چرا امروز نمایندگان اتحادیه‌های کارگری در این‌جا حضور ندارند؟
سخنران بعدی یوپ هامبرگر، رئیس کمیته‌ی صدای متفاوت یهودیان، به شدت به ویلدرز حمله می‌کند و او را امام بلوندی می‌نامد که کاری جز نفرت‌پراکنی، تبعیض و تبلیغ علیه اسلام و مسلمانان نکرده است. او می‌گوید: ما در این مکان مقدس ایستاده‌ایم، جایی که یهودیان در قرن هفدهم می‌توانستند در امنیت زندگی کنند و نخستین کنیسه‌ی بزرگ خود را در اروپا بسازند. و هم در مکانی که مبارزه‌ی قهرمانانه علیه فرستادن یهودیان به کوره‌های گاز در جریان بود. جایی که کارگران بارانداز در سال ۱۹۴۱ اعتصابی عظیم را علیه نازی‌ها به راه انداخته و کشته‌ها دادند.

او در ادامه‌، اسلام‌ستیزی ویلدرز را با یهودی‌ستیزی نازی‌ها مقایسه کرد، اما با این‌همه از نژادپرست خواندن او امتناع کرد و مقایسه‌ی ویلدرز با هیتلر را سطحی‌نگری و اغراق خواند. یوپ هامبرگر گفت: خیرت ویلدرز مخالف دو ملیتی‌بودن سیاستمداران مسلمان در هلند است و وفاداری آنان را نسبت به دولت و ملت به زیر سئوال می‌برد. اما آیا ما نباید وفاداری خود خیرت ویلدرز را به منافع دولت هلند مورد تردید قرار دهیم؟ در جایی که او به عنوان یکی از مدافعان سینه چاک صهیونیسم و دولت اسراییل دفاع از این کشور را در دستور کار خود و حزبش قرار داده و برای فعالیت‌های ضد اسلامی خود از اسراییل کمک مالی دریافت می‌کند. آیا کینه‌ورزی به اسلام و مسلمانان روابط سیاسی و تجاری دنیای اسلام با هلند را به مخاطره نمی‌اندازد؟
ویلدرز رهبر حزب آزادی بارها از گسترش شهرک‌های یهودی‌نشین و عقب راندن فلسطینی‌ها به اردن دفاع کرده است. حمایت همه‌جانبه‌ی او و همکارانش از گسترش مرزهای دولت صهیونیستی و ضمیمه کردن تمام خاک فلسطین به این کشور برخلاف تمام معاهده‌های حقوقی و بین‌المللی است.

در همین بعداز ظهر روز شنبه و هم‌زمان با این گردهمایی، تظاهرات دیگری در گوشه‌ای از بندرگاه قدیمی آمستردام به طرفداری از حزب آزادی و رهبرش ویلدرز صورت گرفت. تعداد تظاهرکنندگان حتی به بیست نفر هم نرسید. این گردهمایی توسط «اتحادیه‌ی دفاعی انگلستان» که از افراطی‌ترین گروه‌های دست راستی هوادار فوتبال و ضد مهاجران مسلمان در بریتانیا است، سازماندهی شده بود. سران این گروه به دعوت همکاران خود در هلند و با ادعای دفاع از آزادی بیان و حمایت از اقدامات ویلدرز علیه دین اسلام به هلند آمده‌اند.
صدها نفر از هواداران تیم آژاکس آمستردام تهدید کرده بودند که دست به اقدامات تلافی‌جویانه خواهند زد. مقامات شهرداری و پلیس برای جلوگیری از هرگونه زدو خورد میان این گروه، چپ‌های رادیکال و هم هواداران تیم فوتبال آژاکس آمستردام، تدابیر امنیتی شدیدی را به کار بستند، اما سرانجام بیش از صد نفر از هولیگن‌ها یا هواداران تیم آژاکس با نشان دادن چنگ و دندان از بالای پلی که به بندرگاه می‌رسید، موفق شدند که از سد پلیس عبور کرده و برای مهمان‌های انگلیسی خط و نشان بکشند. پلیس توانست به موقع از در گیری میان این دو گروه جلوگیری کند. با بالا گرفتن هیاهو و مداخله‌ی پلیس تنها چند نفر برای مدت کوتاهی بازداشت شدند.





 گفت‌وگو با فرزاد فرهنگیان، دیپلمات سابق جمهوری اسلامی و کارشناس مسائل بین‌الملل:

سلاح‌‌های ایرانی، مقصدهای نامعلوم

سراج‌الدین میردامادی
کشف ۱۳ کانتینر سلاح و مهمات از یک کشتی پهلو گرفته در کشور نیجریه در غرب آفریقا که مبدا آن از ایران اعلام شد، خبر اول رسانه‌های مهم جهان طی دو سه روز اخیر بود و گمانه‌زنی‌های زیادی در این زمینه طرح شد. برخی رسانه‌های آمریکایی و اسراییلی این سلاح‌ها را اهدایی ایران به گروه‌های فلسطینی تندرو دانسته‌اند.
از فرزاد فرهنگیان، دیپلمات سابق جمهوری اسلامی و کارشناس مسائل بین‌الملل پرسیده‌ام: چقدر احتمال انتساب این سلاح‌ها و مهمات به ایران می‌تواند نزدیک به واقعیت باشد؟
فرزاد فرهنگیان: من فکر می‌کنم در بحث اصلی قضیه‌ی کشتی در رابطه با مبدأ و مقصد آن ابهام وجود دارد، ولی اگر ما نیجریه را به‌عنوان یک کشور قدرتمند در غرب آفریقا در نظر بگیریم که از دیرباز با آن روابط دیپلماتیک داشتیم، این پیشینه تا حدودی می‌تواند به ما در رفع ابهام کمک کند. نیجریه کشوری است با جمعیت بسیار زیاد مسلمان در غرب آفریقا که به‌عنوان یک کشور قدرتمند نفت‌خیز در اپک مطرح است.
از طرفی با توجه به این که سالیان سال این کشور در دست نیروهای نظامی اداره شده و حتی امروز هم می‌شود گفت که نظامیان، پشت پرده‌ی قدرت را در دست دارند، به نظر می‌رسد که قدرتمندان کودتاچی ایران هم توانسته‌اند تا حدودی با دولت‌مندان نظامی نیجریه به توافق‌هایی دست پیدا کنند. لذا به نظر من تاحدودی موضوع می‌تواند درست باشد.


اگر فرض بگیریم که این محموله واقعاً از مبدأ ایران آمده است، مقصد نهایی این اسلحه‌ها به نظر شما کجا بوده است؟ گمانه‌زنی‌هایی وجود داشته، اما می‌خواهم بدانم آیا خود نیجریه به این سلاح‌ها نیاز داشته یا به نظر شما این سکویی برای مقصد بعدی بوده است؟
خود نیجریه مشکلات داخلی دارد؛ مشکلاتی که بین مسلمانان و مسیحیان در شمال و جنوب این کشور از دیرباز بوده است. اگر بخواهیم یک آنالیز سیاسی از موضوع داشته باشیم، چند گزینه مطرح است. اولاً این موضوع می‌تواند در راستای نفوذ ایران و تعمیق این نفوذ در منطقه‌ی غرب آفریقا تحلیل و ارزیابی شود که بدین‌ترتیب ایران هم می‌تواند از این طریق نفوذ خود را در کل منطقه‌ی غرب آفریقا و مهم‌ترین کشور مسلمان آن که نیجریه هست، گسترش دهد.
دوم اینکه می‌تواند مقصد نهایی این کشتی یا کشتی‌های مشابه با محموله‌های مشابه جای دیگری باشد. مثلا در سودان باشد که باز می‌توان گفت که روابط حسنه‌ای از قدیم میان ایران با دولت عمرالبشیر وجود داشته است. پس در واقع این محموله می‌تواند برای آنجا هم حمل شود. می‌توان گفت که محموله‌هایی از این دست می‌تواند در همان نیجریه برای اهداف درازمدت ذخیره شود. به نظر می‌رسد که افشای این محموله در رسانه‌ها و رسانه‌ای کردن این موضوع نشان می‌دهد بحث فسادی که در ابتدای صحبتم به آن اشاره کردم، هم‌چنان در این کشور به عینه دیده می‌شود.
در واقع نیجریه، هم متحد جمهوری اسلامی و دولت ایران است، و هم در عین حال با افشای این موضوع به نوعی به اتحاد و پیمان مخفی خودش با دولت ایران خیانت کرده است؟
به نظر این طور می‌آید. در واقع ما از قدیم نیجریه را به این معنا می‌شناختیم که افرادی هستند به دنبال سودطلبی و سودجویی. پس می‌توان گفت با رقم بالاتری این موضوع را افشا و رسانه‌ای کرده‌اند.
خود جمهوری اسلامی در آفریقا به دنبال چه می‌گردد؟ اخیراً منوچهر متکی هم سفری به آفریقا کرده است. به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی به دلیل انزوای بین‌المللی‌ای که داشته است، به‌ویژه در این یک‌سال و نیم اخیر، دنبال متحدان جدیدی در آفریقا می‌گردد. جایگاه دیپلماتیک جمهوری اسلامی در آفریقا پس از بحران‌های اخیر چگونه است؟
در واقع از سال‌های نخست‌ پس از پیروزی انقلاب، نگاهی که ایران به کشورهای آفریقایی داشته، در همین زمینه ارزیابی شده است. البته تا مقطعی هم به نوعی از این کشورها دست کشیده شد، اما باز امروز با تحولات اخیر و هم‌چنین بایکوت جهانی‌ای که جمهوری اسلامی با آن مواجه است، به نظر می‌رسد دوباره رویکرد نزدیکی به کشورهای آفریقایی را در دستور کار دارد. با توجه به اینکه این کشورها هم به شدت فقیرند و هم متأسفانه دولت‌مردان بسیار فاسدی دارند، روابط این چنینی را می‌شود در این مسیر تحلیل کرد. یعنی برای خروج از انزوای بین‌المللی، آرای این کشورها به‌کار می‌آید.
آیا جمهوری اسلامی پیش از این از آفریقا و کشورهای آفریقایی برای مقاصد نظامی در خصوص خاورمیانه استفاده کرده و یا ممکن است استفاده کند؛ به‌ویژه برای کمک به حماس، جهاد اسلامی و حزب‌الله لبنان به‌عنوان سکو یا توقف‌گاهی که به نوعی مقصد اولیه را گم کند؟
تا جایی که من اطلاع دارم، نمی‌توانم به این پرسش شما با اطمینان پاسخ دهم، ولی به‌هرحال جزو مناطقی است که می‌شود روی‌ آن حساب کرد. همان‌طور که گفتم آفریقا به‌عنوان قاره‌ا‌ی که به‌لحاظ فرهنگی نزدیکی‌ها و مشترکاتی با ایران دارد و هم‌چنین فقر مفرطش، می‌‌شود گفت تاحدودی می‌تواند جولانگاه خوبی برای اهداف جمهوری اسلامی باشد. هم‌چنین با توجه به این که ایران با چین نیز بر سر کسب بازارهای دست نخورده‌ی اقتصادی در آفریقا به نوعی رقابت دارد، آفریقا مطمع نظر بوده و خواهد بود.
با این اوصاف هم‌چنان ابهامات زیادی در خصوص محموله‌ی سلاح و مهمات کشف شده در نیجریه وجود دارد که فرضیه‌های موجود را به چالش می‌کشاند. مهم‌ترین آن علت حمل این‌همه سلاح و مهمات به غرب آفریقا و بعد مقاصد دیگر است. مگر مسیر همیشگی ارسال سلاح ایرانی برای لبنان و فلسطین از طریق عراق و سوریه چه مشکلی پیدا کرده که ایران دنیا را دور زده است و از کشوری در غرب آفریقا کمک می‌گیرد؟




زینت میرهاشمی
انحلال دانشگاه علوم پزشکی با حکم دولتی، و واکنش برخی از مجلسیان، بار دیگر جایگاه بی اهمیت قوه مقننه و به هیچ گرفتن آن از طرف احمدی نژاد را نشان داد. انحلال این دانشگاه در ردیف تصمیمهای احمدی نژاد برای از بین بردن تمرکز کانون دانشجویی در تهران و گامی در جهت احمدی نژادی شدن دانشگاه است.
روز شنبه 8 آبان دانشگاه علوم پزشکی ایران با حکم مرضیه وحید دستجردی، وزیر بهداشت رژیم منحل شد. علت انحلال این مرکز علمی، اجرایی شدن تصمیمات دولت احمدی نژاد بری کاهش جمعیت تهران و انتقال دستگاههای اجرایی است.
دانشجویان و استادان این دانشگاه در اعتراض به این انحلال دست به تحصن در محل ساختمان مرکزی این دانشگاه زدند.
علیرضا مرندی نماینده رزیم در مجلس به نقش بی اهمیت خود و همردیفانش تاکید کرد و گفت:«نمایندگان مجلس در مقابل این تصمیم موضع گیری خواهند کرد تا معلوم شود که تشریفاتی در بهارستان ننشسته اند.» وی به فشارهای پشت پرده به وزارت بهداشت برای گرفتن این تصمیم اشاره کرد. اگر بهارستانیها حتا جرئت اعتراض هم پیدا کنند، این مشاجره هم مانند جدالهای قبلی با دخالت ولی فقیه به نفع دولت پاسداران حل خواهد شد.
رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس این عمل را غیر قانونی خوانده و گفت:«تاسیس و یا انحلال یک دانشگاه و حتی یک رشته باید با مصوبه شورای گسترش وزارتخانه مربوطه صورت گیرد و انحلال به این شکل برای یک دانشگاه خلاف قانون است.»
انحلال جندین رشته و عدم پذیرش دانشجو برای چند رشته ای که بنا به تعریف دولت نظامی امنیتی، خلاف موازین اسلام بوده، مثل علوم انسانی و شکستن تمرکز دانشجویان از جمله راهبردهای دولت احمدی نژاد در برابر بحران فعلی است.

 

انفجار بمب‌های پستی در آتن

برخی کشورهای
 غربی پرواز هواپیماهای یمنی به فرودگاه‌های خود را ممنوع اعلام کردند

در پی کشف بسته‌های هوایی بمب، برخی کشورها غربی همچون آلمان و بریتانیا پرواز هواپیماهای یمنی به فرودگاه‌های خود را ممنوع اعلام کردند. در آتن نیز دو بمب پستی یکی در سفارت سوئیس و دیگری در یک شرکت ترابری منفجر شد.

در حالی‌که هنوز از جزییات ارسال بسته‌های هوایی بمب به آمریکا و عاملان آن گزارش موثقی در دست نیست، در آتن، پایتخت یونان پنج بسته‌‌ی بمب کشف شد. این بسته‌ها آدرس نیکولا سارکوزی، رئیس‌جمهور فرانسه و چهار سفارت‌خانه خارجی در آتن را داشته‌اند.
به گفته پلیس یونان در روز سه‌شنبه (۱۱ آبان/۲ نوامبر) یک بمب پستی در سفارت سوئیس در آتن منفجر شد. ظاهراَ قدرت انفجار محدود بوده و به کسی آسیب نرسیده است. مقامات امنیتی یونان اعلام کردند بسته‌ی حاوی بمب که بروی آن آدرس نیکولا سارکوزی نوشته شده بوده، نزد دو مرد کشف شد که با گروه‌های آنارشیستی چپ در یونان نزدیکی دارند.
به گفته پلیس یکی از بسته‌های بمب در زمان حمل منفجر شد و سبب جراحات کارمند شرکت خصوصی پست شد. این بسته به یکی از شعبات این شرکت خصوصی داده شده بود. از آنجایی که بسته مشکوک به نظر می‌رسیده، کارمند پست بسته را بر زمین می‌اندازد و سبب انفجار آن می‌شود. گیرنده‌ی یکی از بسته‌ها نیز قرار بوده سفارت مکزیک در آتن باشد.
به گفته مقامات پلیس دو مرد و دو زن در این رابطه بازداشت شده‌اند. دو مرد بازداشت‌شده مسلح بوده و جلیقه ضدگلوله بر تن داشته‌اند. پلیس آتن تایید کرد که دو زن دستگیرشده دوباره آزاد شده‌اند.
نزد دو مرد بازداشت‌شده دو بسته بمب کشف شد که یکی به آدرس نیکولا سارکوزی و دیگری به آدرس سفارت بلژیک در آتن بوده است. پنجمین بسته‌ی بمب نیز آدرس سفارت هلند را داشته است. پلیس یونان اعلام کرد که بسته بمب به آدرس سارکوزی «اقدامی بیهوده و مسخره» بوده، زیرا به هر حال رئیس‌جمهور فرانسه هیچگاه شخصاَ این بسته را دریافت نمی‌کرده است.
دولت فرانسه از هر گونه ابراز نظر در این مورد تاکنون خودداری کرده است. اما وزارت امورخارجه هلند اعلام کردند که با پلیس آتن همکاری نزدیکی را در این زمینه آغاز کرده است.
تدابیر امنیتی در آلمان و برخی کشورهای دیگر
توماس دمزیر، وزیر کشور آلمان در بخش ترابری فرودگاه کلن
درپی افزایش نگرانی‌ها، دولت آلمان پرواز هواپیماهای یمنی به فرودگاه‌های این کشور را ممنوع اعلام کرد. دولت یمن متقابلاَ از این اقدام آلمان انتقاد کرد. سخنگوی دولت یمن ضمن ابراز تاسف از تصمیم دولت آلمان اظهار داشت که این اقدام به مثابه "مجازات همگانی" یمن بوده و «اقدامی غیرمنطقی» به نظر می‌رسد.
سخنگوی دولت یمن در صنعا افزود: «یمن مایل به ادامه روابط دوستانه خود با آلمان است.» وی تاکید کرد که به جای ممنوعیت عمومی برای تمام پروازها از یمن، انتظار داریم که «دوستان یمن در مبارزه علیه تروریسم به ما یاری رسانند.» در پی کشف دو محموله پستی با مواد منفجره، دولت آلمان تمامی پروازهای مستقیم و غیرمستقیم از یمن به آلمان را تا اطلاع ثانوی لغو و ممنوع کرد.
دولت آلمان درصدد است که کنترل محموله‌های هوایی را به پلیس فدرال این کشور واگذار کند. سخنگوی فراکسیون اتحاد احزاب مسیحی در پارلمان آلمان گفت که «کنترل بر محموله‌های هوایی تاکنون کافی نبوده و از این پس، پلیس در کنار کنترل مسافران وظیفه نظارت بر محموله‌های هوایی را نیز برعهده خواهد گرفت.» به گفته وی «بزودی در سراسر فرودگاه‌های آلمان اسکنر ویژه برای کنترل بسته‌های هوایی نصب خواهد شد.»
همزمان کشورهای دیگر نیز اقدامات امنیتی در فرودگاه‌های خود را شدت بخشیدند. دولت بریتانیا پرواز هواپیماهای ترابری از یمن و سومالی به بریتانیا را ممنوع اعلام کرد. هلند نیز اجازه فرود به هواپیماهای باربری و پست از یمن در فرودگاه‌های خود را نخواهد داد.
پلیس آتن در 
مقابله با حملات تروریستی، عکس از آرشیو
کانادا نیز اقدامات مشابهی را در فرودگاه‌های این کشور مقرر کرده است. چاک استال، وزیر ترابری کانادا روز دوشنبه (۱۰ آبان/۱ نوامبر) تصریح کرد که «هیچ خطر مشخصی کانادا را تهدید نمی‌کند، ولی ممنوعیت پرواز هواپیماهای یمنی به کانادا تنها اقدامی پیشگیرانه است.»
تحقیقات ماموران آمریکایی در یمن
جان برنان، مشاور امنیتی اوباما در جمع رسانه‌ها آمریکایی گفت که تروریست‌ها با ماده خطرناک شیمیایی احتمالاَ قصد انفجار هواپیما در حین پرواز را داشته‌اند.
وی تصریح کرد که اگر بسته‌های دیگری به آمریکا ارسال شده باشند، قطعاَ کشف خواهند شد. به گفته مشاور امنیتی اوباما تمامی بسته‌های خطرناک از یمن به مقصد آمریکا کشف شده‌اند.
دولت آمریکا با ارسال کارشناسان به یمن در صدد یاری به ماموران محلی برای شناسایی فرستندگان محموله‌های بمب است. به گفته مقامات آمریکایی در اواسط ماه سپتامبر نیز بسته‌ای به آدرس موسسه‌ای در شهر شیکاگو ارسال شده بود. با توجه به محتوای بی‌خطر بسته، مقامات آمریکایی حدس می‌زنند که تروریست‌ها بطور آزمایشی به ارسال این بسته مبادرت کرده‌اند.
دولت آمریکا همکاری خود با مقامات امنیتی یمن را در روزهای گذشته رضایت‌بخش خواند. به گفته فیلیپ کراولی، سخنگوی وزارت امورخارجه آمریکا، «شرایط امنیتی و تدابیر ضد تروریستی در یمن به نحو چشمگیری بهبود یافته است.»
تظاهرات زنان
 یمنی برای آزادی دختر دانشجویی که در رابطه با ارسال بسته‌های بمب اخیراَ 
دستگیر و سپس آزاد شد
به گفته مقامات یمنی تمامی بسته‌های هوایی از این کشور در حال حاضر تحت «کنترل ویژه‌ای» قرار دارند. پلیس یمن تایید کرد که چند فرد مظنون که در رابطه با ارسال بسته‌های بمب‌دستگیر شده بودند، دوباره آزاد شده‌اند. دختر دانشجویی که شماره تلفن همراه وی بر روی یکی از بسته‌ها پیدا شده بود، نیز پس از تحقیقات اولیه آزاد شده است.
همکاری شرکت‌های ترابری
پتر رامزاوئر، وزیر راه و ترابری آلمان اعلام کرد که دولت خواهان واکنشی مناسب به تهدید‌های تروریستی است. وی افزود با توقف ورود محموله‌های هوایی به آلمان باید در صدد کشف نقاط ضعف در سیستم ایمنی بود.
وزارت ترابری آلمان پیشتر از شرکت‌بزرگ باربری آلمان HDL خواسته بود که بسته‌های هوایی از یمن را در مرکز توزیع خود در شهر لایپزیگ به شدت کنترل کند. شرکت‌های UPS و FedEx از آمریکا اقدامات مشابه‌ای را در خصوص محموله‌های ارسالی از یمن در پیش گرفته‌اند.


اعزام نیرو به مرز یونان و ترکیه برای جلوگیری از پناهندگی


شهرام میریان
حمید صادقی پس از دوختن دهان خود و 
اعتصاب غذا در ماه اوت گذشته پناهندگی گرفت برای جلوگیری از هجوم روزافزون پناه‌جویان به یونان، دولت این کشور سرانجام دست یاری و کمک به سوی اتحادیه اروپا دراز کرد و قراراست به‌زودی ۱۷۵ تن از نیروهای اقدام سریع این اتحادیه در مرز یونان و ترکیه مستقر شوند.
این درحالی است که بنا به گزارش برخی از روزنامه‌های آلمان حدود ۲۰ روز است از اعتصاب غذای ۲۴ پناه‌جوی ایرانی هم می‌گذرد. هفت تن از آنها در اعتراض به شرایط پناهندگی در یونان، دهان خود را دوخته‌اند.
بر پایه آماری که انتشار یافته، بیش از هفتاد درصد پناه‌جویانی که غیرقانونی به کشورهای عضو اتحادیه اروپا راه یافته‌اند ابتدا وارد یونان شده‌اند.
آن طور که مقام‌های مسئول می‌گویند در سال میلادی گذشته کمی بیش از ۱۴۶ هزار مهاجر و پناه‌جو وارد یونان شده‌اند، به طوری که هم‌اینک ظرفیت اکثر اردوگاه‌های پناهندگان در این کشور تکمیل است، و حتی در برخی از آنها به خاطر کمبود جا حالتی بحرانی حاکم است.
بنابراین برای جلوگیری از هجوم روزافزون تعداد پناه‌جویان به یونان، دولت این کشور سرانجام از اتحادیه اروپا کمک خواست.

بر پایه گزارش‌ها، قرار است در چند روز آینده ۱۷۵ تن مرزبان و نیروی اقدام سریع این اتحادیه که به «فورنتکس» موسوم است، از آلمان، بلژیک، رومانی، بلغارستان، مجارستان، اسلوواکی و دانمارک در مرز یونان و ترکیه مستقر شوند. اما این فورنتکس چگونه نیرویی است؟

این پرسش را با بهروز اسدی از سازمان مدافع حقوق پناهندگان در آلمان در میان گذاشته‌ایم.

بهروز اسدی: فورنتکس پاسداران مرزی ورزیده‌ای هستند که در کشورهای اروپایی تعلیم می‌بینند و بعد از آموزش آنها را به مرزهایی که اصولا پناهندگان می‌توانند از آن مرزها وارد کشورهای اروپایی شوند مستقر می‌کنند.
در واقع یک گروه ضربتی هستند از پاسداران مرزی که از ورود پناهندگان و آوارگان سیاسی و جنگ‌زدگان که از کشورهای مختلف می‌خواهند وارد خاک اروپا بشوند جلوگیری می‌کنند.
اولین مرز اروپایی نزدیک به آنان مرز کشور یونان است، اگرچه امروز کار این مهاجران برای ورود به اروپا بسیار بسیار مشکل شده است.
الان دیگر دولت یونان قادر نیست تعداد بیشتری از پناهندگان را قبول کند. در طول چهار ماه گذشته بیش از ۳۲ هزار آواره و پناه‌جو وارد یونان شده‌اند و بزرگ‌ترین مشکل این است که بقیه کشورهای اروپایی حاضر نیستند تعدادی از این پناه‌جویان را بپذیرند.
ما سریعا از دولت آلمان خواستیم که به این مسئله رسیدگی کند و عده‌ای از این پناه‌جویان را بپذیرد و باری را که الان بر دوش کشور یونان افتاده است کمتر کند.
در همین حال در حالی که قرار است ۱۷۵ تن مرزبان و نیروی اقدام سریع اتحادیه اروپا برای جلوگیری از هجوم پناهندگان به یونان در مرز میان این کشور و ترکیه مستقر شوند، برخی از روزنامه‌های آلمان از وضع نامساعد جسمانی ۲۴ پناه‌جوی ایران خبر می‌دهند که حدود ۲۰ روز است دست به اعتصاب غذا زده‌اند.
این پناه‌جویان ماه‌هاست که در انتظار رسیدگی به پرونده پناهندگی‌شان به سر می‌برند.
در این میان هفت تن از این ۲۴ تن دهان خود را دوخته‌اند و از سوی دیگر وضع جسمانی سه تن از این پناه‌جویان ایرانی به خاطر شدت بخشیدن به اعتصاب غذای خود رو به وخامت گذاشته و توسط نیروهای پلیس به بیمارستان انتقال یافته‌اند.
گزارش‌ها همچنان می‌گویند مقام‌های امور پناهندگی یونان به این ۲۴ پناه‌جوی ایرانی قول داده‌اند که هر چه زودتر به پرونده پناهندگی‌شان رسیدگی کنند. ولی آنها به خبرنگاران گفته‌اند تا زمانی که گذرنامه پناهندگی‌شان را دریافت نکنند همچنان به اعتصاب غذای خود ادامه خواهند داد.

 

«آخرین خبر از داخل زندان وکیل‌آباد مشهد درباره اعدام‌ها»

در هفته‌های اخیر، کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران گزارش‌های متعددی از اعدام‌های مخفیانه و دسته‌جمعی در زندان وکیل‌آباد مشهد منتشر کرده است.
بر اساس آخرین گزارش‌ها، در روز سیزدهم مهرماه گذشته ۱۳ نفر و در روز بیستم مهرماه ۱۰ نفر در زندان وکیل‌آباد مشهد به صورت گروهی و بدون اعلام قبلی و بدون حضور وکلا و خانواده متهمان اعدام شده‌اند.
به گزارش کمپین بین‌المللی حقوق بشر، احمد قابل، محقق دینی و از شاگردان شناخته‌شده آیت‌الله منتظری، به این کمپین گفته بود که در سه ماهی که از اسفند ۸۸ تا اردیبهشت ۸۹ در زندان وکیل‌آباد مشهد زندانی بوده، ۵۰ اعدام را از نزدیک شاهد بوده و حتی یک بار خودکار خود را برای نوشتن وصیت‌نامه به یکی از اعدامی‌ها داده است.
هادی قائمی، سخنگوی کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، در گفت‌وگو با فرین عاصمی درباره آخرین خبرها و جزئیات از اعدام‌های جمعی و مخفیانه در زندان وکیل‌آباد مشهد می‌گوید:

هادی قائمی: خبر اعدام ۲۳ نفر در چند هفته اخیر آخرین خبری است که از درون زندان وکیل‌آباد به ما رسیده است. این خبر در پی تداوم خبرهایی است که در طول چند ماه گذشته به گوش می‌رسد که صدها نفر را دارند به طور مخفیانه و پنهانی در این زندان اعدام می‌کنند.

ما بسیار نگران این هستیم که این روند آمار اعدام در ایران را که در بالاترین سطح جهانی قرار دارد، حداقل دو برابر یا حتی چند برابر کند.

  • آقای قائمی، شما از کجا اطلاع پیدا کردید که این زندانیان در زندان وکیل‌آباد مشهد اعدام شده‌اند؟
از حدود دو ماه قبل چندین نفر که خودشان در این زندان زندانی بوده‌اند یا به مرخصی آمده یا آزاد شده بودند با ما تماس گرفتند و جزئیات بسیار قابل باوری را برای ما ترسیم کردند.
البته تا پیش از این ما این خبرها را از چند منبع مختلف دریافت کرده بودیم. اما این آخرین خبر در مورد اعدام ۲۳ نفر از زندانیان را از کسانی که هنوز هم در زندان هستند و توانسته‌اند با دنیای خارج از زندان تماس داشته باشند دریافت کرده‌ایم.
تغییراتی در همین راستا در زندان ایجاد شده و حتی جایی که اعدام‌ها انجام می‌شد تغییر کرده است و تلاش‌هایی هم در داخل زندان انجام شده تا این اطلاعات پخش نشود. ولی از آنجا که تعداد اعدام‌ها بسیار زیاد است به نظر نمی‌رسد که بتوانند این لاپوشانی را ادامه دهند.

  • آیا این زندانیان متهمان مربوط به مواد مخدر یا قاچاقچیان مواد هستند یا افراد دیگری با جرم‌های دیگر؟
ما دقیقا اسامی اعدامیان و جرم‌های‌شان را نمی‌دانیم، ولی از مجموع اطلاعاتی که در این مورد در داخل زندان می‌چرخد این طور به نظر می‌رسد که اکثرا کسانی بوده‌اند که به اتهام قاچاق مواد مخدر محکوم شده‌اند.
آن چه که ما را بسیار نگران کرده اظهارات محسنی اژه‌ای، دادستان کشور، در طول چند ماهه اخیر در مورد محکومیت مجرمین مواد مخدر است که خودش تایید کرده که بسیاری از قاچاقچیان بزرگ هرگز دستگیر نمی‌شوند و کسانی که دستگیر می‌شوند آدم‌هایی هستند که به عنوان کارگر برای اینها کار می‌کنند.
محسنی اژه‌ای تایید کرده است که این افراد به حبس‌های طولانی‌مدت و گاه حتی اعدام محکوم شده‌اند.

  • اما چرا این اعدام‌ها مخفیانه انجام شده است؟ تا به حال بسیار دیده‌ایم که جمهوری اسلامی خیلی از متهمین را علنی اعدام کرده است و حتی افرادی هم به عنوان تماشاچی در مراسم اعدام‌ها حاضر می‌شوند. پس چرا اعدام‌های اخیر باید مخفیانه انجام شده باشد؟

ما هیچ وقت آمار کل اعدام‌ها در ایران را نمی‌دانیم. چون دولت و قوه قضائیه آمار اعدام‌ها را به طور سالانه اعلام نمی‌کنند، بلکه فقط به صورت موردی اعلام می‌کنند.
اما این آمار را سازمان‌های بین‌المللی، خصوصا سازمان عفو بین‌الملل، با بررسی رسانه‌ها و روزنامه‌های ایران استخراج می‌کنند.
در سال ۲۰۰۹ یعنی در سال گذشته میلادی، روی‌هم‌رفته تعداد ۳۸۸ مورد اعدام از سوی سازمان عفو بین‌الملل شناسایی شد که این آمار ایران را در رتبه دوم جهانی و حتی در مقایسه با نرخ جمعیت در رتبه اول دنیا قرار داد.
آن چه به نظر من دلیل مخفیانه انجام دادن اعدام‌های اخیر است این است که تعداد این اعدام‌ها تقریبا قابل مقایسه با تعداد کل اعدام در یک سال است. یعنی ۳۰۰ یا ۴۰۰ و یا حتی ۵۰۰ نفر ممکن است در زندان وکیل‌آباد اعدام شوند که این خبر انعکاس بسیاری در جهان خواهد داشت.

انصراف چند کارگردان از شرکت در جشنواره تئاتر فجر


چند کارگردان تئاتر با نزدیک شدن به جشنواره بیست و نهم تئاتر فجر از حضور در این جشنواره انصراف دادند.
به گزارش خبر آنلاین، نیما دهقان، عباس غفاری، شبنم مقدمی و محمدرضا حسین‌زاده از جمله کارگردانانی هستند که در روزهای اخیر از حضور در جشنواره بیست ونهم تئاتر فجر انصراف دادند.
نبود بازیگر، امکانات و مشکلات مالی دلایل اصلی انصراف این  کارگردانان از حضور در جشنواره  تئاتر فجر است.
این کارگردانان در حالی از شرکت در جشنواره منصرف شدند که آثارشان در مرحله بازخوانی پذیرفته و ماه‌ها بود که برای آماده شدن اثرشان تمرین می‌کردند.

 بازجویی از زندانیان، به خاطر نامه‌هایی که تکذیب می‌شوند!

چرا مسئولان زندان‌ها تناقض‌گویی می‌کنند


کلمه – گروه سیاسی: در حالی که فشارها بر نویسندگان نامه ها و بیانیه ها از داخل زندان اوین در حال افزایش است، رییس سازمان زندانها در مصاحبه ای مدعی شده است که اطمینان وجود دارد این نامه ها را زندانی ها از داخل زندان ننوشته اند و این نامه ها و بیانیه ها در دوران مرخصی نوشته شده است!
چندی پیش ۱۴ زندانی سیاسی زندان اوین، در واکنش به درخواست محمود احمدی نژاد برای تشکیل گروه مستقل حقیقت یاب بین المللی برای بررسی حادثه تروریستی ۱۱ سپتامبر، طی بیانیه ای خواهان تشکیل یک کمیته ی مشابه داخلی و ملی برای رسیدگی به وقایع انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته و برخوردها، سرکوبها و دستگیری های متعاقب آن شده بودند. این زندانیان در نامه خود خواسته بودند مطابق همان منطق ادعایی آقای احمدی نژاد عمل شود (که درباره آمریکا گفته بود: «آنها با درست کردن یک ماجرای مبهم به افراد بسیاری اتهام وارد کردند، به هر کشوری که خواستند حمله کردند و با هر کس که خواستند برخورد کردند» و در جای دیگری افزوده بود: «اگر ریگی به کفش آمریکا نباشد طبعاً این پیشنهاد را می پذیرند.») و این پیشنهاد هم پذیرفته شود.
این زندانیان خواسته بودند که در کنار این مسائل مهم بین المللی، به مسائل مهم داخلی ای نیز پرداخته شود که در جریان آنها «با درست شدن یک ماجرای مبهم به افراد بسیاری اتهام وارد شده» و به هر کسی که خواسته اند حمله و با او برخورد کرده اند. این زندانیان انتظار داشتند مشابه ادعای مطرح شده درباره آمریکا، اگر به کفش مسئولان داخلی انتخابات و وقایع متعاقب آن نیز ریگی نیست، با تشکیل این کمیته مستقل حقیقت یاب مخالفتی نکنند، بلکه از آن استقبال کنند.
جان کلام این زندانیان این بود که چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است، و اگر قصدی جز ماجراجویی و فرافکنی و فرار از سوالها و مسائل داخلی در ادعاهای سیاست خارجی دولت دهم وجود دارد، پیش از آن که به سراغ مسائل بین المللی بروند (یا دست کم به اندازه آن)، با همان منطق ادعایی به مسائل و مشکلات داخلی کشور نیز رسیدگی کنند، تا مصداق منطق یک بام و دو هوا در برخورد با افراد و کشورها و مسائلشان نشوند.
اما پس از صدور این بیانیه، به جای این که شاهد تشکیل کمیته حقیقت یاب برای راستی آزمایی ادعاهای دولتمداران باشیم، تنها فشارها بر این زندانیان شدت گرفت. ماجرایی که البته چندان عجیب یا غیر قابل انتظار نبود، و مورد مشابه پیشین را متاسفانه در ماجرای برخورد با اعتراض کنندگان به اظهارات مسئول امنیتی-اطلاعاتی (موسوم به سردار مشفق) دیده بودیم، به جای این که برخورد با گوینده این سخنان را، که صریحا به دخالت در انتخابات اعتراف می کرد، شاهد باشیم.
این بار نیز، مشابه مورد پیشین، که اعتراض کنندگان به مداخله جویی های امنیتی و اطلاعاتی و نظامی به زندان بازگردانده شدند، شاهد بازجویی های غیرقانونی از نویسندگان این بیانیه متعاقب نگارش آن بودیم.
مسئولان زندان در این بازجویی های غیرقانونی از زندانیان خواسته اند که امضایشان را پس بگیرند، اما زندانیان به رغم فشارها و بازجویی ها به این خواسته غیرقانونی تن نداده اند. از نویسندگان این نامه، مجید دری چند روز پیش از تبعید به بهبهان و علی پرویز پیش از آزادی از زندان مورد بازجویی قرار گرفته اند. کوهیار گودرزی نیز چند روز پس از این بازجویی ها به زندان رجایی شهر کرج تبعید شد و اکنون بیم تبعید یا پرونده سازی های جدید برای سایر نویسندگان این بیانیه می رود.
سوالی که از رییس سازمان زندانها – و باقی مسئولان دستگیری و برخورد با زندانیان سیاسی- پرسیده می شود، این است که اگر امکان بیرون آمدن نامه ای از داخل زندان وجود ندارد – امری که مدام بر آن تاکید می شود – معنای این فشارها و بازجویی ها و تهدیدها و تبعیدها چیست؟ همچنین اگر این نامه ها از نظر مسئولان امنیتی، نظامی و قضایی بی ارزش است – چیزی که مدام در گفتار مسئولان و رسانه هایشان تکرار می شود – چرا زندانیان برای تکذیب این نامه ها و بیانیه های «بی ارزش» این همه تحت فشار گذاشته می شوند و به تبعید تهدید می شوند و زندانیان نیز به جای تکذیب این اظهارات بی ارزش و بی اهمیت خود، در عوض، رنج ماندن در زندان و بازگردانده شدن به زندان و محرومیت از مرخصی و دیدار و تماس تلفنی و فرستاده شدن به زندانها و مناطق دورافتاده را به جان می خرند؟ و مگر این بیانیه های «بی ارزش» چیزی جز تکرار درخواست حقیقت یابی رییس دولت است، اما این بار در عرصه داخلی؟ پس چرا این نامه های بی ارزش افراد بی ارزش برای مخاطبان بی ارزش و ناچیزشان، این قدر اسباب دردسر دستگاه زندانها و مسئولین قضایی و امنیتی و دولتی شده است و آنها را به تکاپو واداشته است؟!
از این تناقض در گفتار و ادعاها که بگذریم (که لابد چیزی است شبیه به تناقض ها و دوگانگی های معمول در اظهارات دولتیان و رسانه هایشان، که به آنها خو کرده ایم: این که قطعنامه را ورق پاره بخوانند یا اثر تحریمها را مثبت تلقی کنند، یا این که حقیقت یابی و احترام به حقوق مردم را تنها از دیگران بخواهند یا حق اعتراض را تنها برای فرانسویان قائل باشند و صبح و شب نمایش دهند، و …)، مشکل دیگری هم در ادعاها و اظهارات مسئولان در این باره به چشم می خورد.
مسئولانی که ادعا می کنند این نامه ها از داخل زندان ها نوشته نشده و از داخل زندان به بیرون فرستاده نشده است و محصول نگارشها و ابداعات بیرون از زندان است، چه طور نامه نگاری های مجید دری را توجیه می کنند در حالی که او هرگز از زمان زندانی شدن تا کنون به مرخصی نیامده است؟ یا ضیا نبوی را، که چندین نامه نوشته است و در یک سال و نیم و گذشته هرگز به مرخصی نیامده است؟ درباره همین بیانیه اخیر هم، پیداست که این نامه در دوران مرخصی و در بیرون از زندان نمی توانسته نوشته شده باشد، چرا که موضوع و زمان آن مربوط به برهه ای است که ماه ها از بازگشت برخی از امضا کنندگان بیانیه به زندان پس از مرخصی می گذرد.
از این تناقض در اظهارات و ادعاها و تناقض در داده ها و وقایع هم که بگذریم، نقض قانون و نقض حقوق زندانیان را در این موارد چگونه نادیده بگیریم؟ این که دادستان و رییس سازمان زندان ها بارها گفته اند ارسال نامه از زندان به بیرون غیرقانونی است، بر کدام قانون مبتنی است و آیا نقض حقوق بدیهی زندانیان به شمار نمی آید؟ آیا زندانی حق ندارد برای خانواده خود و برای دوستان و آشنایان خود در بیرون از زندان نامه بنویسد و دست کم از این طریق با آنها در ارتباط باشد؟ به چه حقی، و با توسل به کدام قانونی، دفترچه خاطرات زندانی را می گیرند و به او باز نمی گردانند؟ آیا زندانی حق ندارد دست کم در دوران زندان خود با نوشتن در دفترچه خاطرات خود اوقات خود را پر و ظلم و بی عدالتی را، دست کم با تسکین نوشتن، قدری تحمل پذیرتر کند؟
دست آخر امید داریم مسئولان قضایی و آمران امنیتی – نظامی ایشان، به جای این نوع پندار و این طرز گفتار و این شیوه کردار با زندانیان سیاسی،‌ قدری در نحوه رفتار خود بیندیشند و به جای این که فرافکنی و وارونه نمایی کنند و حقایق را بپوشانند و وقایع را جور دیگری جلوه دهند، به این بیندیشند که چرا این نامه ها و بیانیه های به قول ایشان بی ارزش، برای جامعه و مخاطبان آنها این همه ارزش پیدا می کند و این قدر خوانده می شود و کلمه هایشان این قدر تاثیرگذار می شود، تا آنجا که خود مسئولان نیز به طور وارونه مجبور به اذعان به اهمیت و تاثیرگذاری شان شده اند.
کاش مسئولان امور زندانی ها، به جای این که به فکر درز نامه و بیانیه به بیرون از زندان هایشان باشند و تمام هم و غم شان تهدید و تحدید زندانی ها برای بازگشت از عقایدشان و پس گرفتن امضاهای شان باشد، لحظه ای به فهرست اسامی امضاکنندگان همین بیانیه نگاه کنند، تا کارنامه رفتارهای حذفی و انحصارطلبانه و اقتدارگرایانه و سرکوبگرانه شان را در آن ببینند؛ در اینکه چطور نظامی که ادعای اسلامی بودن و مردمی بودن دارد، پس از سی سال از عمر خود، مجموعه ای کامل از عزیزترین فرزندان و سرمایه های خود را در زندان هایش دارد: مجموعه ای نمونه و نمادین از نسل های گوناگون پس از انقلاب، از اقشار و سنین مختلف، از جوان تا پیر، از دانشجویان و روزنامه نگاران تا مدیران و اساتید. کسانی که صدای اعتراض و انتقادشان را بیرون از زندانها تاب نیاوردند و کوشیدند خاموش کنند، و حالا درون زندانها تلاش می کنند حضور و فریادشان را انکار و حاشا کنند.

 

نماینده لنگرود: دولت به جای ایجاد تعهدات جدید، پروژه‌های روی زمین مانده را تمام کند


عضو کمیسیون عمران مجلس شورای اسلامی، در شرح برخی از معضلات راههای کشور می گوید “سن متوسط لوکوموتیوهای کشور در حدود ٣۱ سال است که طبق استاندارد باید زیر۱٠سال باشد و این میزان به حدی خطرناک است که مدیرعامل راه آهن هفته گذشته به مجلس گفت هر لحظه منتظر حادثه هستم، ممکن است پلی بشکند و یا قطار از ریل خارج شود و پس از آن دو حادثه در راه آهن اتفاق افتاد.”
به گزارش تابناک، مهرداد لاهوتی بائوج نماینده لنگرود در مجلس، در خصوص آغاز ساخت آزادراه حرم تا حرم – که امتیاز ساخت آن به سپاه واگذار شده- به خبرنگار تابناک گفت: وزارت راه ۱٠٨ هزار میلیارد تومان از تعهدات سفرهای استانی دولت را انجام نداده است و دولت باید مصوبات خود را اجرا کند.
این نماینده مجلس هشتم در ادامه با بیان اینکه ۵۵ هزار میلیارد تومان پیوست بودجه است که هر ساله اجرا نمی شود، خاطر نشان کرد: از طرفی تعهدات قانون برنامه چهارم ٣٣ هزار میلیارد تومان بوده که تنها چهل درصد آن اجرا شده است و از طرف دیگر پروژه هایی مثل آزاد راه تهران – شمال وجود دارد که ١٣ سال است آغاز شده و برآورد ریالی آن ٢۴٠٠ میلیارد تومان است و تنها ٢۵٠ میلیارد تومان در آن هزینه شده است.
لاهوتی با اشاره به غیرکارشناسی بودن آغاز چنین طرح‌هایی با توجه به بودجه های وزارت راه، اظهار داشت: طبق برنامه چهارم باید ۵٠ درصد آزاد راه های متصل به مراکز استان احداث می شد که در این قسمت نیز تنها هفت و نیم درصد اجرایی شده است.
این عضو کمیسیون عمران در تشریح سایر مشکلات وزارت راه، متذکر شد: سن متوسط لوکوموتیوهای کشور در حدود ٣١ سال است که طبق استاندارد باید زیر ده سال باشد. و این میزان به حدی خطرناک است که مدیرعامل راه آهن در جلسه هفته گذشته کمیسیون عمران عنوان کرد که من هر لحظه منتظر حادثه هستم، ممکن است پلی بشکند و یا قطار از ریل خارج شود و پس از آن دو حادثه در راه آهن اتفاق افتاد.
وی با اشاره به حجم تعهدات معطل مانده وزارت راه افزود: با این همه تعهدات و زمانی که کنار گذر یک شهر بیست سال طول می کشد مطرح کردن موضوعاتی مانند طرح جاده حرم تا حرم توجیه ناپذیر است. با کدام منابع می خواهند این طرح را اجرا کنند؟ اصلا منابع آن وجود ندارد. اگر منابعی موجود است بهتر نیست طرح هایی مانند آزاد راه شمال و پروژه هایی نظیر آن که ۱٠ و حتی ٣٠ سال است که شروع شده اند به سرانجام برسند؟
این عضو کمیسیون عمران در ادامه با اشاره به محدودیت بودجه، اظهار داشت: یا باید پروژه های روی زمین مانده اجرا نشود و یا اینکه این حرفی که زده شده اجرایی نخواهد بود و تنها در حد یک حرف باقی خواهد ماند. وزیر راه باید پاسخ دهد که منابع چنین طرح هایی از کجا تامین خواهد کرد.
وزیر راه در این خصوص ابراز عقیده کرده بود “هزینه ساخت جاده ها را خدا می رساند.”


گزارشی از احکام سنگین انضباطی و قضایی برای دانشجویان دانشگاه بین‌المللی امام خمینی (ره) قزوین

اخراج، تعلیق و محرومیت برای دانشجویان منتقد دولت

کلمه: سال تحصیلی جدید در دانشگاهها در حالی آغاز شد که تداوم برخوردها با دانشجویان و اساتید در دانشگاههای مختلف و نیز در بند بودن بیش از ۷۰ دانشجو، نه تنها بر نگرانی جامعه دانشگاهی کشور افزود، بلکه بیش از پیش عزم دولت را در سرکوب عریان دانشگاه نمایان ساخت.
به گزارش کلمه به نقل از منابع دانشجویی، دانشگاه بین‌المللی “امام خمینی” نیز که تنها دانشگاه سراسری استان قزوین است، با آغاز سال تحصیلی جدید عرصه تاخت و تاز مجدد نیروهای امنیتی و برخی افراد غیر دانشگاهی قرار گرفته است. این دانشگاه که در جریان انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۸۸ و نیز در حوادث پس از آن یکی از فعال ترین دانشگاههای کشور بوده است، هم اینک به یکی از مراکز سرکوب دانشجویان تبدیل شده است، به طوری که دانشجویان و اساتید این دانشگاه تحت شدیدترین فشارهای ممکن قرار دارند.
احکام انضباطی دانشجویان
از خرداد ۸۸ تا کنون تعداد بسیار زیادی از دانشجویان به کمیته انضباطی دانشگاه احضار شده اند و برای بسیاری از آنان حکم انضباطی صادر شده است که با توجه به حجم بالای آنها، ارائه آماری دقیق از احکام صادره تقریبا غیر ممکن است.
اما در تازه ترین اقدام و در اوایل آبان ماه، مسئولین دانشگاه احکام ۹ دانشجو به نامهای پیام حیدر قزوینی، ملیکا امین توکلی، فرهاد فتحی، زینب رحیمی، مریم شفیع پور، نگین آرامش، محمد رضا آقا یاری، مهرشاد مرتضوی و مرجان کاظمی را صادر کرده اند.
با این حساب، اسامی برخی از دانشجویانی که در این مدت با حکم انضباطی روبه رو شده اند و از احکام آنان اطلاعی در دست است، به شرح زیر است:
- پیام حیدر قزوینی (فقه و حقوق): اخراج از دانشگاه و محرومیت از حق تحصیل در کلیه دانشگاهها تا ۳ سال (حکم قطعی)، همچنین وی سال گذشته نیز به ۲ ترم محرومیت از تحصیل محکوم شده بود.
- حامد هنرخواه (روانشناسی): اخراج از دانشگاه (حکم قطعی)
- ملیکا امین توکلی (حقوق): ۴ ترم محرومیت از تحصیل و یک ترم محرومیت از تسهیلات رفاهی (حکم بدوی)
- فرهاد فتحی (فلسفه): ۴ ترم محرومیت از تحصیل و یک ترم محرومیت از تسهیلات رفاهی (حکم بدوی)
- زینب رحیمی (تاریخ و تمدن اسلامی): ۴ ترم محرومیت از تحصیل و یک ترم محرومیت از تسهیلات رفاهی(حکم بدوی)
- مریم شفیع پور (آبیاری): ۴ ترم محرومیت از تحصیل و یک ترم محرومیت از تسهیلات رفاهی (حکم بدوی)
- مرجان کاظمی (آمار): ۴ ترم محرومیت از تحصیل و یک ترم محرومیت از تسهیلات رفاهی(حکم بدوی)
-نگین آرامش (حسابداری): ۳ ترم محرمیت از تحصیل (حکم بدوی)
- سعید سکاکیان (حسابداری): ۲ ترم محرومیت از تحصیل (حکم قطعی)
- فرزام معینی (فقه و حقوق): ۲ ترم محرومیت از تحصیل (حکم قطعی)
- دانیال کرانیان (حقوق): ۲ ترم محرومیت از تحصیل (حکم قطعی)
- فرهاد کیاشمشکی (حقوق): ۲ ترم محرومیت از تحصیل (حکم قطعی)
- فرشید آذر نیوش (فقه و حقوق): ۲ ترم محرومیت از تحصیل (حکم قطعی)
- محمد رضاآقا یاری (ادبیات): ۱ ترم محرومیت از تحصیل (حکم قطعی)
- مهرشاد مرتضوی (برق): تذکر کتبی و درج در پرونده(حکم قطعی)
اتهام تمامی دانشجویان فوق “ایجاد بلوا و آشوب در محیط دانشگاه” به واسطه شرکت در “اغتشاشات انتخابات ۸۸” بوده است، علاوه بر این بسیاری دیگر به علت “توهین به رهبری و محمود احمدی نژاد” با احکام تعلیقی، تغییر محل تحصیل، تذکر کتبی و درج در پرونده و محرومیت از خوابگاه رو به رو شده اند که به علت تعداد بسیار بالای احکام صادره، نمی توان آمار دقیقی از آنها ارائه داد. همچنین برای بسیاری از دختران دانشگاه به بهانه “بدحجابی” یا اتهاماتی از این دست، احکام تعلیق یا تذکر کتبی و درج در پرونده صادر شده است.
احکام انضباطی استادان و کارکنان
استادان و کارمندان این دانشگاه نیز از احکام انضباطی بی نصیب نمانده اند، که بنا به بعضی ملاحظات، ارائه گزارش دقیق آنها مقدور نیست و فقط به یک مورد اشاره کوتاهی می شود:
دکتر حسن رئیسان، عضو هیئت علمی گروه فیزیک دانشگاه و دبیر جبهه مشارکت قزوین، از ترم گذشته اجازه حضور در دانشگاه را نداشته است و در ترم جاری حکم اخراج این استاد دانشگاه که از مسئولان ستاد میر حسین موسوی در قزوین نیز بوده است، به وی ابلاغ شده است. وی که از اعضای ارشد انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها نیز بوده است، در ترم گذشته بیش از یک ماه در زندان قزوین بازداشت بود.
بازداشت ها و احکام قضایی دانشجویان و اساتید
ارسلان ابدی، دانشجوی مهندسی عمران این دانشگاه که در جریان اعتراضات عاشورای سال گذشته در تهران دستگیر شد، از آن زمان تا کنون در زندان اوین به سر می برد. او از جمله زندانیانی است که حتی یک روز هم به مرخصی نیامده است. این دانشجو پس از آنکه از اتهام “محاربه” تبرئه شد، در دادگاه بدوی به ریاست قاضی صلواتی به نه سال حبس تعزیری و نهایتا در دادگاه تجدید نظر، به ۶ سال حبس تعزیری محکوم شد.
علاوه بر این دانشجو که هم اینک در بند ۳۵۰ اوین به سر می برد، دیگر فعالان دانشجویی این دانشگاه نیز بارها در قزوین بازداشت شده اند و پس از مدت ها زندانی بودن با قرار کفالت و وثیقه آزاد شده اند. دادگاه اکثر این دانشجویان در تابستان گذشته تشکیل شد و اکنون آنها منتظر صدور احکام دادگاه هستند. از میان این دانشجویان می توان به پیام حیدر قزوینی، فرهاد فتحی، سعید سکاکیان، فرزام معینی، مجتبی رحیمی، سجاد عالی و سیاوش رضایی اشاره کرد.
همچنین دکتر رئیسان، دکتر فضلی، دکتر درویشی و دکتر ایمانیه نیز که همگی از استادان دانشگاه هستند، در تابستان گذشته در دادگاه حاضر شدند و هم اینک در انتظار صدور حکم خویش هستند.
پلمپ تشکل دانشجویان اصلاح طلب این دانشگاه
تشکل اصلاح طلب دانشگاه بین المللی قزوین که بیش از یک دهه سابقه فعالیت داشت و تنها تشکل منتقد این دانشگاه بوده است، در ترم جاری توسط مسئولان دانشگاه و حراست پلمپ شده است.
این تشکل دانشجویی که در غیاب انجمن اسلامی (انجمن اسلامی دانشگاه قزوین وابسته به طیف شیراز تحکیم است) تاسیس شده بود، در برهه ای در زمان دولت نهم، یگانه نهاد منتقد در کل استان قزوین به شمار می رفت و فعالیت های آن در درون دانشگاه بر عملکرد تمامی احزاب و ارگان های مخالف و موافق استان قزوین تاثیر می گذاشت.
این تشکل دانشجویی در طول این یک دهه آنچنان اعتباری در دانشگاه و کل استان قزوین کسب کرده بود که در تمام چهار سال دولت نهم و نیز یک سال پس از انتخابات خرداد ۸۸، به فعالیت پرداخت و نیروهای امنیتی و مسئولان دانشگاه امکان غیر قانونی اعلام کردن آن را نداشتند. اما در ترم جاری و با توجه به اخراج و تعلیق گسترده فعالان دانشجویی، مسئولان دانشگاه و نیروهای امنیتی بالاخره دست به پلمپ دفتر این تشکل دانشجویی زدند.
با این اقدام، دانشگاهی که لقب “بین المللی” را یدک می کشد و بر طبق اساسنامه اش، “رئیس جمهور” یکی از اعضای هیئت امنای آن است، به نهادی کاملا یکدست تبدیل شده است، تا آنجا که در آن حتی هیچ اثری از شورای صنفی – که در تمامی دانشگاهها وجود دارد – هم دیده نمی شود. شورای صنفی این دانشگاه سال گذشته اجازه برگزاری انتخابات نیافت و عملا به محاق رفت. جدای از این، تمامی نشریات مستقل دانشجویی نیز تعطیل شده اند. دانشجویان و استادان این دانشگاه – حتی آنان که هیچ جهت گیری سیاسی هم ندارند – بر این نکته صحه می گذارند که فضای عمومی حاکم بر دانشگاه هیچ شباهتی به محیطی آکادمیک ندارد و عملا در غیاب فعالان دانشجویی، به حیات خلوت نیرو های امنیتی تبدیل شده است.

 

نیهیلیسم (1-4)


 مراد فرهادپور

بخش اوّل
مراد فرهاد پورنیهیلیسم، مفهومی است که جدا از دلالت­‌های فلسفی­ و پیچیدگی­‌های نظری­‌اش، در تجربه­‌ی روزمره و شخصی افراد نیز معنادار است. به بیان ساده، و همانطور که نیچه اظهار می­‌کند، می­‌توان نیهیلیسم را بی­‌ارزش شدن ارزش­‌ها تعریف کرد. تقریباً همه­‌ی افراد (حتی اگر اصطلاح نیهیلیسم به گوششان نخورده باشد) به طریقی با تجربه­‌ی بی­‌معنایی و تزلزل نظام­‌های ارزشی­‌شان رویارو می­‌شوند. نسل­‌های پیشین، همواره از به محاق رفتن ارزش­‌ها و راه و رسم گذشته دم می­‌زنند، اینکه چطور چیزهای "باارزش" گذشته از دست رفته­‌اند و معنای خود را از دست داده­‌اند و دیگر اخلاق وجود ندارد و جوانان گستاخ شده­‌اند و... . در واقع هر نسلی در قبال نسل­‌های پس از خود و در قبال وضعیت فعلی ارزش­‌ها چنین احساسی دارد. یا آنطور که زوپانچیچ اشاره می­‌کند، این اصلاً خصلت ارزش­‌هاست که همواره دچار بحران باشند.[1]
اتمیزه­‌شدن افراد، سرد شدن روابط، دخالت نیروهای انتزاعی (دولت و سرمایه) در حیات شخصی­ انسان­‌ها، شکاف نسل­‌ها، ازدست رفتن ارزش­‌ها و راه و رسم گذشته، همگی نمونه­‌هایی از تجربه­‌ی نیهیلیسم در مفهوم فراگیر کلمه هستند، و بدین ترتیب با مفهومی انتزاعی سروکار داریم که باید برای بخشیدن تعین بیشتر به آن، مباحث تاریخی و فلسفی در خصوص نیهیلیسم را مطرح کرد؛ خواست قدرت، تبارشناسی اخلاق (نیچه)، کوتاهترین سایه (زوپانچیچ)، نیچه و فلسفه (دلوز)، ازجمله متونی هستند که در این جلسات به آن­ها خواهیم پرداخت و بحث درباره­‌ی نیهیلیسم را از رهگذر آن­ها پیش می­‌کشیم.
مهمترین نکته­‌ای که باید در خصوص نیهیلیسم متذکر شد آن است که بی­‌ارزش شدن ارزش­‌ها، بی­‌معنایی و فقدان، صرفاً یکی از دو وجهِ نیهیلیسم است، وجه دیگر آن ازقضا نوعی انفجار و تکثیر همان چیزهای از دست رفته است؛ عصری که دچار بی­‌معنایی و فقدان ارزش­‌هاست، ازقضا همان عصرِ انفجار معنا و ارزش­‌های گوناگون است. این انفجار سبک­‌های مختلف زندگی، فرهنگ­‌های جورواجور، تلنبار معنا، و اصولاً آنچه تحت عنوان پست­‌مدرنیته و تکثرفرهنگی می‌­شناسیم، رویِ دیگر همین فقدان نیهیلیستی است.
نسبی­‌گرایی که تقریباً به گرایش مسلط زمانه­‌ی ما بدل شده است، مبین همین وضعیت نیهیلیستی است که در آن هیچ نظام ارزشی و هیچ فرهنگ و سنت خاصی قادر نیست خود را در مقام چارچوبی سفت و سخت پیش بگذارد. برخورد فرهنگ‌­ها و نظام­‌های ارزشی متفاوت، مواجهه با دیگری، بی­‌پایگی نظام­‌هایِ ارزشیِ خود ما را آشکار می­‌کند، نظامی (مثلاً کلیسا) که پیشتر همه چیز را تعیین می­‌کرد و ارزش­‌ها و عقاید گوناگون را انسجام می­‌بخشید اکنون اقتدار خود را از دست داده است. آدمی به راحتی به هر نظام ارزشی که بطور نهادمند وجود دارد مشکوک می­‌شود، و دشوار بتواند قاطعانه از سنتی خاص دفاع کند و خود را وقف پروژه­‌ای کلی کند؛ اما این انفعال نیهیلیستی نیز تنها یک سویه­‌ی وضعیت است، از طرف دیگر، بنیادگرایی در اشکال گوناگونش، به عنوان عکس­‌العملی واکنشی در برابر نیهیلیسم سربرمی­‌آورد. تروریستی که خود را در لندن منفجر می­‌کند، خود زاده­‌ی انگلیس و تحصیلکرده­‌ی نهادهای همان کشوری است که با آن به مقابله برمی­‌خیزد.
مسئله­‌ی اقلیت­‌ها، مهاجران و پناهندگان، در مقام دیگری، فرهنگ و نظام ارزشی آن­ها، به یک معضل بدل می­‌شود. گویی لیبرالیسم، با پذیرایی از دیگری و فرهنگ و سبک زندگی متفاوتش، ما را به مدارا فرامی‌­خواند، اینکه باید تفاوت­‌ها را تاب آوریم و اصلاً پذیرای آن باشیم. اما آنچه در عمل مشاهده می­‌کنیم، پدیده­‌ای سراسر متفاوت است، این مدارا تاجایی می­‌تواند تداوم پیدا کند که دیگری از حد و حدودش تجاوز نکند، که خیلی شبیه ما نشود. دیگری­‌ای که در رویکرد لیبرالی مدنظر است، از پیش یک دیگری اخته و خنثی شده است و رفتارش تا جایی جذاب و تماشایی است که در حد یک پدیده­‌ی توریستی باقی بماند، همچون رقص و موسیقی نامتعارف قبایل آفریقایی که به­‌خاطر شکل نامأنوس و عجیب و غریبش به یک منظره­‌ی "جذاب" فرهنگی بدل می­شود. این مدارای فرهنگی و ستایش از تفاوت­‌ها، به هیچ وجه مترادف پذیرش نظام ارزشی و معنایی دیگری نیست. شکاف میان فرهنگ­‌ها و نظام‌­های ارزشی متفاوت، پابرجاست و تنش ایجاد می­‌کند.
در کنار این تکثرفرهنگی و نسبی­‌گرایی، از سوی دیگر، شاهد تلاشی بودیم برای دستیابی به ارزش­‌های کلی و جهانشمول که بنا بود به فجایع بشری پایان دهند. تأسیس سازمان ملل پس از جنگ­‌های جهانی نمونه­‌ای است از این کوشش برای رسیدن به یک توافق و اجماع. اما سازمان ملل نیز، عملاً سازمان دُوَل از آب درآمد و منطقی که از آن پیروی می­‌کند نیز منطق قدرت است؛ چگونگی تفسیر اعلامیه­‌ی حقوق بشر و تصمیم­‌گیری درباره­‌ی چگونگی اجرای مواد آن در کشورها خود تبدیل به معضل شده است، برگزاری اجلاس­‌های عظیم جهانی برسر موضوعاتی همچون بحران­‌های زیست­‌محیطی، صرفاً به فسخ توافقات پیشین می­‌انجامد (برای مثال نشست کیوتو در دانمارک را در نظر بگیرید).همه­‌ی این­ها حاکی از آن است که مسئله­‌ی نیهیلیسم نه‌ ­تنها حل­‌ناشده باقی می‌­ماند، بلکه حتی نمی­‌تواند به درستی صورتبندی شود و به اندیشه درآید.
نیچه نیهیلیسم را بطور درونماندگار از خود سنت مسیحی بیرون می­‌کشد و آن را نتیجه­‌ی ضروری اخلاق مسیحی قلمداد می­‌کند. میل مسیحیت به دستیابی به حقیقت، آن هم بدون هیچ­‌گونه ملاحظه­ کاری و سازش، ارزش­‌ها و نظام معنایی خود آن را سرنگون می‌­کند. آرمان زهد (ascetic ideal) مسیحیت، آن چیزی است که در نهایت تیشه به ریشه­‌ی همه­‌ چیز، ازجمله خود مسیحیت، می­‌زند و به نیهیلیسم می­‌انجامد. بدین ترتیب والایش، والایش­‌زدایی را به همراه می­‌آورد. هرچند نیچه در اینجا بطور خاص، از نظام ارزشی اروپایی حرف می­‌زند، اما در تبارشناسی اخلاق خاطرنشان می‌­کند که این فروپاشی، سرنوشت گریزناپذیر هر نظام ارزشی است.
ظهور پروتستانیسم، تجلی همین صداقت مسیحی است که در شکاف و دوگانگی میان امر ابژکتیو و امر سوبژکتیو ریشه دارد، یعنی مسیحیت به مثابه نهاد (کلیسا و کاتولیسیسم) و مسیحیت به مثابه ایمان فردی. برای مثال ماجرای پاپ و آزارجنسی کودکان توسط کشیش­‌ها را در نظر بگیرید. لاپوشانی جنایت کشیش­‌ها به­‌خاطر حفظ آبروی کاتولیسیسم و نهاد کلیسا از جانب پاپ، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست. آنچه نهایتاً از مسیحیت برجای می­‌ماند یا اسکلتی است بدون گوشت (یک نهادِ صرف)، یا گوشتی بدون استخوان (صداقت الحادی، ایمان فردی، یا همان نیهیلیسم منفعل).
بدین ترتیب، (و همانطور که زوپانچیچ تأکید می‌­کند) نیهیلیسم نزد نیچه، مبین چیزی بیش از صرفِ فقدان یا نادرستیِ ارزش­‌ها است، درواقع چیزی که با آن روبروایم فقدان قدرت یا مکانیسمی است که قادر به خلق ارزش­‌های جدید باشد.
محتوا بخشیدن به مفهوم نیهیلیسم، درگرو درک آن به عنوان مقوله­‌ای تاریخی و روشن ساختن پیوند آن با مدرنیته است. دوگانگی و تناقض درونی‌­ای که از آن نام بردیم، خصلت مدرنیته نیز هست. مدرنیته را می­‌توان در ارتباط با دو معنای کلمه‌ی critical تبیین کرد؛ critical در یک معنا به مفهوم بحران (crisis) و در معنای دیگر به مفهوم نقد (criticism) به کار گرفته می­شود. نقدی که تمام چیزهای سفت و سخت را به چالش می­کشد و هیچ پایگاه محکمی برجای نمی­گذارد، و بدین ترتیب به بحران می­انجامد. دیالکتیک میان دوسویه­ی سازنده و تخریبی، تاجایی پیش می­رود که آدمی درمی­یابد که گویی نقد سازنده همان نقد تخریبی است، به بیان دیگر نمی­‌توان مدرنیته را به یکی از دو وجه ساختن یا تخریب فروکاست، بلکه با دیالکتیک میان این دو طرفیم بطوریکه هر ساختنی دربردارنده­ی نوعی تخریب است و هیچ تخریبی صرفاً جنبه­ی سلبی ندارد. درواقع هر موضع­گیری­ای باید تکلیف خود را با این درهم­تنیدگیِ سازندگی و تخریب روشن کند. برج­هایی که یکی پس از دیگری در تهران قد علم می­کنند، صرفاً نشانگر سازندگی و پیشرفت نیستند، بلکه برای بسیاری، خصوصاً آنانی که تجربه­ی چنددهه زیستن در تهران را دارند، متضمن تخریب باغ­ها و بسیاری عمارت­ها و بناهای قدیمی نیز هست. اساساً زیستن در تهران، آدمی را آشکارا با این فرآیند بی­پایان خراب کردن و ازنوساختن روبرو می‌­کند. درک نیهیلیسم، مستلزم تشخیص رابطه­ی میان این دو است.
فهم نیهیلیسم به منزله­ی نوعی مرض یا عارضه، وجه سازنده­ی آن را از نظر دور می­دارد. هوسرل از بحران علوم اروپایی دم می­زند، بحرانی که مبانیِ علمی اروپا را متزلزل ساخته و اکنون وظیفه­ی اروپاییان خوب آنست که به این بحران پایان دهند. هرچند هوسرل به­خوبی وجود این بحران را تشخیص می­دهد اما آن را به علوم محدود می‌­کند و همچنین وجه سازنده­ی این بحران را درنظر نمی­گیرد. هوسرل نیهیلیسم را عارضه­ای می­انگارد که گریبانگیر اروپا شده است، غافل از آنکه نیهیلیسم به منزله­ی یک منطق یا رژیم یا ساختار عمل می‌­کند و نمی­‌توان آن را به یک عارضه فروکاست. هایدگر نیز تأکید می‌­کند که نیهیلیسم صرفاً یک نوع جهان­بینی (Weltanschauung) نیست که در یک مقطع خاص رخ داده باشد. هرچند هایدگر نیز نیچه را در چارچوب مسائل فلسفی محدود می‌­کند، چراکه قصد دارد او را به عنوان آخرین متافیزیسین ترسیم کند، نزد هایدگر، نیهیلیسم نیچه بیشتر ازآنکه امری تاریخی باشد، مقوله­ای هستی­شناختی است که بر اثر فراموشی پرسش از مسئله­ی هستی، رخ نموده است.
اگر بخواهیم، ارتباط نیهیلیسم را با زندگی صورتبندی کنیم، باید بگوییم که نیهیلیسم تؤامان مبین نوعی فقدان و مازاد در زندگی است. درواقع باید از سویی با فقدان نیهیلیستی سرکرد و از سوی دیگر بر آن فائق آمد، این فائق آمدن همیشه مستلزم نوعی افراط است؛ آدمی پیوسته میان سرخوردگی خلأ ناشی از این فقدان و کنش­های افراطی برای چیره شدن بر آن دست و پا می­زند. توگویی زندگی نیهیلیستی از یکسو نیازمند مخدر و مسکن است تا بتوان انبوه نشانه­ها و تصاویر و معانی متکثر را تاب آورد و به طریقی از جهان فاصله گرفت و نیروی زندگی را رام کرد و از سوی دیگر نیازمند روانگردان و محرک است تا بتوان آن مازاد را به زندگی افزود، گویی زندگی کردن و لذت بردن همواره نیازمند نوعی فراتر رفتن از مرزهای واقعیت موجود و به دست آوردن یک تجربه­ی افراطی و خارج از حدود عادی زندگی است. زوپانچیچ به ترکیب زاناکس (مسکن) و الکل (محرک) به عنوان دو عنصر جدایی ناپذیر این زندگی اشاره می‌­کند.
نمونه­ای از این را می­‌توان در سریال­‌های عامه‌­پسند غربی در مورد خون­‌آشام­‌ها دید. خون­‌آشام­‌ها هم واجد نوعی مازاد زندگی، نوعی نیروی برتر و خارق­‌العاده­‌ اند، اما همچنین از یک فقدان ریشه‌­ای نیز رنج می‌­برند، اینکه آن­ها روح ندارند و به بیان دیگر‌undead هستند. فناناپذیریِ آن­ها به معنای لذت بردن بی­‌حد و مرز از زندگی نیست، بلکه پیشاپیش جوهر زندگی از آن­ها سلب شده است. توگویی خون­‌آشام‌­ها نماینده­‌ی سرشت نیهیلیستی حیات انسان مدرن­‌اند، نمی­‌توان بسادگی گفت انسان مدرن زنده است، بلکه او صرفاً مرده نیست.
اگر بخواهیم این قضیه را در چارچوب اصطلاحات خواست و اراده صورتبندی کنیم باید بگوییم که انسان از یکسو با نوعی "اراده نکردن/نخواستن" (نیهیلیسم منفعل) و از سوی دیگر با "اراده کردن/خواستِ هیچ" (نیهیلیسم فعال) روبروست. در هر حال، به نظر می‌­رسد آدمی نهایتاً میان این دو اراده کردن هیچ را برمی­‌گزیند، یعنی همان کنش افراطی، همان خواستن چیزی بیشتر و فراروی از مرزها.

[1] - نگاه کنید به آلنکا زوپانچیچ، کوتاه‌ترین سایه،  صفحه‌ی 72


بخش دوّم
نیهیلیسم مفهومی نیست که بتوان بدان کلیتی ایجابی بخشید، حتی در متون خود نیچه، در مقام فیلسوفی که اصولاً نظریه‌ پردازی در باب نیهیلیسم را به او منتسب می­‌کنند، نمی‌توان چیزی تحت عنوان یک نظریه‌ی منسجم نیهیلیسم یافت، و این را نمی­‌توان صرفاً ناشی از سبک نوشتار پراکنده‌ی نیچه دانست بلکه بیشتر به سرشت خود مفهوم نیهیلیسم مربوط می‌­شود. در واقع نیهیلیسم بیشتر حاکی از یک گسست است، که هرچند بطور خاص به مدرنیته مربوط می­‌شود اما به طریقی کل تاریخ را دربرمی­‌گیرد، آن هم بدین معنی که مبین استثنای برسازنده­‌ی واقعیت است. مارکس، فروید و نیچه هریک نوعی خلأ و تنش و گسست در دنیای مدرن را ردیابی می­‌کنند، و شکاف و خلأ را در تاریخ ردیابی می­‌کنند.
آنچه از نقد اقتصاد سیاسی مارکس برجای می­‌ماند، نه نوعی دترمینیسیم اقتصادی و یا نظریه‌­ای در باب اثبات امکان سوسیالیسم، بلکه (به طور انتقادی) بحرانی است که ذاتاً با اقتصاد سرمایه‌­داری گره خورده است. در مورد فروید نیز، مفهوم ناخودآگاه مبین شکاف برسازنده‌­ی سوژه است، آن بخشی از سوژه که هرگز مستقیماً قابل نمادپردازی نیست.
آن بخشی از نظریات فروید و مارکس که بخواهد شکلی کلی به خود بگیرد، خود همواره تبدیل به نوعی ایدئولوژی می‌شوند، آنچه از نقد مارکس و فروید برجای می‌ماند نه نظریه‌ای فراتاریخی، بلکه همین شکاف و خلأ است. همین قضیه در مورد نیهیلیسم نزد نیچه نیز وجود دارد، نیهیلیسم را نمی‌توان نظریه‌ای کلی و فراتاریخی به مفهوم ایجابی کلمه دانست، بلکه نیهیلیسم در هیئت نوعی نقطه‌ی دردناک و تاریک در واقعیت است، نوعی گسست. همانطور که ایده‌ی بحران نیز از تبدیل شدن به ایدئولوژی ماتریالیسم تاریخی مقاومت می‌کند و ایده‌ی ناخودآگاه نیز از تبدیل شدن به یک ایدئولوژی در هیئت نهادهای مسلط روانکاوی مقاومت می‌کند.
با چنین درکی از مفهوم نیهیلیسم نزد نیچه، می‌توانیم از نقد هایدگر نسبت به نیچه فاصله بگیریم. هایدگر ادعا می‌کند که نیچه همچنان درگیر نگاه هستی‌شناسانه و خداشناسانه به فلسفه است. به زعم هایدگر، خواست قدرت سعی در توضیح موجودات را دارد، و بازگشت جاودان همان، مبین وجود در فلسفه‌ی نیچه است. اما به نظر می‌رسد نیچه، بر خلاف هایدگر، به جای هستی‌شناسانه کردن تاریخ، هستی‌شناسی را تاریخی می‌کند. و آنچه هایدگر Destruction of Metaphysics می‌نامد و به خود منسوب می‌کند، به طرز بسیار ملموس تری در خصوص نیچه صدق می‌کند، چرا که نیچه به جای مطرح کردن مفهومی تحت عنوان هستی که همچون پوششی همه چیز را تحت پوشش قرار می‌دهد، وجوه مختلف تاریخ، اخلاق، فلسفه و زندگی غرب را نقد می‌کند و خیلی بیشتر از هایدگر با نقد انضمامی واقعیت پیرامون خود درگیر است، امری که در نقد نیچه از بزرگترین موسیقیدان زمانه‌اش، واگنر، به خوبی مشاهده می‌شود.
نیچه تحت دو مضمون به نیهیلیسم می­‌پردازد. یکی اخلاق مسیحی (اینکه نیهیلیسم نتیجه‌ی بسط خود اخلاق مسیحی است، اینکه جستجو به دنبال حقیقت، مانع از سازشکاری و خودفریبی فرد مسیحی می‌شود)، دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که نیهیلیسم را در رابطه با معرفت‌شناسی و در پیوند با مفهوم عقل پیگیری می‌کند. از نظر نیچه، مفاهیم متافیزیکی در شیوه­‌ی رابطه‌ی ما با واقعیت تعبیه شده‌اند و وقتی این مفاهیم بیرون کشیده می‌شوند و مورد تأمل قرار می‌گیرند، خود این واقعیت دچار فروپاشی می‌شود. مفاهیم متافیزیکی‌ای همچون وحدت، حقیقت، یا هدفمندی طبیعت و... مفاهیم متافیزیکی‌ای هستند که بشر خود در واقعیت تعبیه کرده و بر آن فراافکنده است و لحظه‌ای که این مفاهیم بر اثر تأمل به چالش کشیده می‌شوند، دنیایی که برساخته‌ی آن‌هاست تجزیه می‌شود. این تجزیه‌ شدن، بر اثر آگاهی از فرآیند برساخته شدن واقعیت، به نیهیلیسم می‌انجامد. در واقع سربرآوردن نیهیلیسم بطور درونماندگار روی می‌دهد و عارضه‌ای نیست که از "بیرون،" علیه عقل و معنا، بر ما تحمیل شده باشد و ارزش‌های ما را ویران کرده باشد.
حال می‌توان برطبق مقاله‌ی تیلور درباره‌ی نیچه به چند ایده پرداخت. نخست آنکه چیزی که تحت عنوان متافیزیک می‌فهمیم، سلطه‌ی ذهن‌گرایی بر طبیعت و واقعیت است. سوژه، تصورات و مفاهیم درونی خودش را بر ابژه‌های بیرون مسلط می‌کند. در پس هر متافیزیکی (حتی متافیزیک عینی گرای علم)، نوعی سوبژکتیویسم پنهان است. بر همین اساس است که نیچه اشاره می­‌کند که سوژه مستلزم مفهوم جوهر است و نه برعکس. سوژه به هر ابژه‌ای نوعی جوهر نسبت می‌دهد، اما این خود مفهوم سوژه است که وجود نوعی جوهر برای ابژه‌ها را ایجاب می‌کند. میل سوژه به جاودانگی، تسلط، انسجام و... وجود نوعی جوهر تغییرناپذیر در ابژه‌ها را پیش‌فرض می‌گیرد. بر همین اساس است که نیچه جای دیگر از ناممکن بودن معرفت‌شناسی حرف می‌زند، (در اینجا نیچه به هگل، در ابتدای پدیدارشناسی نزدیک می‌شود، آنجا که هگل اشاره می‌کند که آگاهی نمی‌تواند مستقیماً خود را موضوع خود قرار بدهد، بلکه همواره به یک آگاهی دیگر برای نقد آگاهی ما نیاز است) آگاهی، همچون چاقویی که دسته‌ی خود را نمی‌برد، قادر نیست خود را مستقیماً واکاوی کند. به زعم نیچه، آنچه ما واقعیت می‌دانیم، نوعی آفریده‌ی هنری خود ماست، ناشی از میل ما به ارزش ساختن است و وقتی این حقیقت را از خود پنهان می‌کنیم به نوعی عینی‌گرایی گرایش پیدا می‌کنیم (این تصور که واقعیتی مستقل از ما بطور خودبسنده وجود دارد، یا این تقابل که ازیکسو جهانی محسوس و پدیداری و از سوی دیگر جهانی فی نفسه وجود دارد). به همین دلیل است که از نظر نیچه، تحمل بی‌معنایی معیار قدرت است، در اینجا می‌توان نیچه را با لکان مقایسه کرد، آنجا که لکان از سوژه‌ای صحبت می‌کند که قادر است درک کند که خودِ دیگری بزرگ و عرصه‌ی معناداری نیز در نهایت نامنسجم است ("دیگری بزرگ وجود ندارد") و قادر نیست هویت و معنایی مستحکم و همیشگی برای سوژه‌ها فراهم کند. تحمل این بی‌معنایی را می‌توان سویه‌ی مثبت یا فعالانه‌ی نیهیلیسم دانست.
تقریباً تمام مضامین فوق در مقاله‌ی بسیار مهم در باب حقیقت و دروغ به مفهومی غیراخلاقی  گرد‌ آمده است. اینجا نیچه نشان می‌دهد که حقیقت چطور خود ساخته‌ی تخیل و زبان است. حقیقت بدین مفهوم با نیازها و مقتضیات تداوم حیات بشر گره خورده است. البته حقیقت نزد نیچه، در دو سطح مطرح می‌شود، نیچه حقیقتی که در عرصه‌ی نمادین (ایماژها و استعاره‌ها و مجازهای مرسل و ارزش‌ها و...) جستجو شود را به شدت رد می‌کند و در مقابل از حقیقتی سخن می‌گوید که (به بیان لکانی) منزلت آن امر واقعی است، حقیقتی بی‌معنا.
نباید گمان کرد که از این صورتبندی از حقیقت، باید نوعی نسبی‌گرایی را نتیجه گرفت. باید در نظر داشت که مفهوم منظرگرایی نیز، نزد نیچه، به هیچ وجه مبین نوعی نسبی‌گرایی نیست (این تصور متعارف و روزمره که "هرکس از منظر خود به واقعیت نگاه می‌کند" و هرکس سلایق و دیدگاه خود را دارد)، بلکه شبیه به آنچه ژیژک مفصلاً در کتاب Parallax View شرح می‌دهد، منظرگرایی نیچه حاکی از رابطه‌­ی هستی‌شناختی میان منظر سوژه و چگونگی نمایان شدن ابژه است، اینکه چطور نگاه و منظر سوژه، امری خنثی نیست که دخالتی در واقعیت ابژکتیو نداشته باشد، بلکه اساساً منظر سوژه، (چگونه) پدیدار شدن ابژه را ممکن می‌کند. حقیقت، امر واقعیِ همبسته‌ی هر پدیدار، از دل تغییر منظر رخ می‌نماید، هنگامی که حین نگاه به ابژه‌ای واحد، نوعی تغییر منظر انجام می‌گیرد، نوعی تنش میان چگونگی پدیدار شدن آن سربرمی‌­آورد؛ به بیان دیگر نوعی شیفت و جابجایی سوبژکتیو، موجب تغییری هستی‌شناختی در خود ابژه می‌شود و تفاوت حداقلی ابژه را آشکار می‌سازد. در نهایت، اساساً آنچه این تفاوت حداقلی و شکاف را در ابژه وارد می‌کند، خود این واقعیت است که سوژه به ابژه نگاه می‌کند. نگاه سوژه، در هیئت نوعی شکاف، در ابژه لحاظ شده است و آنچه مانع از انطباق ابژه با خودش می‌شود، نگاه سوژه است که به طور ابژکتیو در ابژه وجود دارد.
اگر به طور مثال به بحث مارکسی بحران بازگردیم، و نمونه‌ی بحران اخیر سرمایه داری را در آمریکا و اروپا در نظر بگیریم، می‌توان دید که چگونه خود تلاش و تحرک برای پیشرفت و پویایی به بحران می‌انجامد، مشاهده‌ی این وضعیت مستلزم ایجاد نوعی شکاف در واقعیت ظاهراً منسجم و بی‌خلل سرمایه داری است، این شکاف انداختن به میانجی نوعی تغییر منظر در خود واقعیت سرمایه‌ داری انجام می‌گیرد، نوعی شیفت از منظر Main Street به Wall Street و تنشی که میان تفاسیر این دو از پدیداری واحد، بحران، ایجاد می‌شود. این بدین معنی نیست که از دو منظر به چیزها نگاه کنیم، بلکه بدین معنی است که با ایجاد شکاف در یک منظر، آن را به دو  بدل کنیم. این شکاف که یک را به دو بدل می‌کند، همان تفاوت حداقلی‌ای است که هر چیز را از خودش جدا می‌کند و مانع انطباق تمام و کمال آن با خودش می‌شود.
(برای بررسی دقیق‌تر این دوگانگی حقیقت نزد نیچه، و نقد منظرگرایی، به کتاب زوپانچیچ رجوع کنید.)
حال اجازه بدهیم با پرداختن به مشهورترین کتاب نیچه، چنین گفت زرتشت، به بحث ادامه دهیم. کتابی که به سبکی mock-biblical نگاشته شده است، سبکی که کتاب مقدس را به سخره می‌گیرد. خود عنوان کتاب، مبین تلاش برای سخن گفتن در وضعیتی نیهیلیستی است، آیا هنوز امکان سخن گفتن وجود دارد؟ آیا هنوز می‌توان آموزه‌ای ارائه داد؟ آیا در دوران ما‌بعد نیهیلیسم می‌توان از ارزش‌های جدید سخن گفت و ارزش‌های جدیدی را بنیان گذاشت؟ نیچه این کتاب را "کتابی برای همه کس و هیچ‌کس" می‌داند، چنین گفت زرتشت از یکسو کتابی است برای همه‌کس چون همه به نوعی با نیهیلیسم درگیر هستند و از سوی دیگر کتابی است برای هیچ‌کس چون هیچ پیدا نیست که آیا اصلاً هنوز امکان فهم و سخن گفتن به طور ایجابی وجود دارد یا نه. پیداست که امکان نشر ارزش‌ها به شکلی پیامبرگونه وجود ندارد، زرتشت در این کار شکست می‌خورد و روند سخنان او درونی می‌شود و با خود حرف می‌زند. کتاب با نوعی آری‌گویی بدین وضعیت پایان می‌یابد، بازگشت جاودان همان، اینکه آدمی باید هرآنچه اراده می‌کند را تا ابد اراده کند.
حال چرا در اینجا سخن گفتن این‌قدر اهمیت دارد؟ سخن گفتن را در اینجا باید به مفهوم ایجاد گفتارهای جدید در نظر گرفت، سخن گفتنی ورای نیهیلیسم. در مرحله‌ی اول، همانطور که گفتیم، زرتشت در هیئت نوعی پیامبر ظاهر می‌شود، پیامبری که مردمان را جمع می‌کند و آموزه‌هایش را برای آن ها بازگو می‌کند، اما به نظر می‌رسد نمی‌توان با فراموش کردن گذشته و سنتی که پیشتر وجود داشته است، از آموزه‌های جدید سخن گفت. امر مسئله برانگیز در اینجا، همان جدا کردن وجود از زمان است، درواقع باید زمان‌مندی و تاریخ‌مندی را به عرصه‌ی خلاقیت ارزش‌های خودمان راه بدهیم. یک جور جهش کییرکگوری برای پشت سر گذاشتن گذشته ممکن نیست، و این گذشته همچنان حضور دارد، به بیان دیگر باید روحیه‌ی کینه توزی را در خصوص گذشته کنار بگذاریم، تاجایی پیش برویم که چنان بودگی گذشته را خواست و اراده‌ی خودمان بدانیم و اینگونه است که می‌توانیم از سنگینی آن خلاصی یابیم. آنچه در بازگشت جاودان همان، باز می‌گردد، برخلاف تصور هایدگر، چیزی یکسان به معنی دقیق کلمه نیست. آنچه باز می‌گردد، خود حدوث و contingency محض است و اینگونه است که می‌توان با زمان کنار آمد و حدوث آن را پذیرا شد. غلبه بر نیهیلیسم جایی است که آن لحظه‌ی حادث و تکین، آن موضوع خاص اراده و خواستمان، را جاودانه می‌سازیم، آن لحظه‌ای که آن را برای ابدیت می‌خواهیم. اینجاست که بی‌معنایی به اوج خود می‌رسد، همین امر حادث و تصادفی، همین فقر و بی‌چیزی‌ای که سوژه با آن روبرو می‌شود ابدی و جاودانه ساخته می‌شود، غلبه بر نیهیلیسم مستلزم خواست ابدی همین لحظه‌ی خاص و همین امرجزئی است. این را می‌توان نوعی قمار کردن دانست، نوعی تاس ریختن.
اما بدون غلبه بر کین‌توزی، بدون غلبه بر روحیه‌ی انتقام از گذشته، چنین آری گویی‌ای ممکن نمی‌شود.  بگذارید به ثمثیل خود کتاب رجوع کنیم، تمثیلی که به بهترین نحو آن تهوع و اشمئزاز ناشی از نیهیلیسم را به تصویر می‌کشد، تصویر چوپان جوانی که در کنار گله‌اش به خواب رفته و در این حین، ماری به دهانش خزیده است. چوپان، زندگی و حیات پاک و سلامت را به نمایش می‌گذارد و در مقابل، مار به درون چوپان نفوذ می‌کند تا زندگی او را از درون تهی کند، زرتشت به او توصیه نمی‌کند که مار را بیرون بکشد، بلکه از او می‌خواهد تا سر مار را گاز بگیرد. ما باید فعالانه بپذیریم که تمام ارزش‌ها، "حقایق" و ... همگی محصولات تاریخی هستند.
نکته‌ی دیگری را باید در خصوص زمان متذکر شد. دیدیم که خلق ارزش‌های نو از رهگذر فراموش کردن ارزش‌های گذشته امکان‌ناپذیر است، اما شکل دیگر آن است که در عوض کنار نهادن گذشته، با نوعی نوستالژیا و سنت‌گرایی به آن چنگ بزنیم، کاری که متضمن نوعی کینه نسبت به آینده و حال و توهم نسبت به گذشته‌ای از دست رفته است، گذشته‌ای که ماهیت اصلی‌اش جز از دست‌رفته‌بودن و بازیابی‌ناپذیری، چیز دیگری نیست. زرتشت در بخشی از این کتاب، با فردی برخورد می‌کند که در ذم شهر سخن می‌گوید و با "صداقت" روستایی‌اش از شهر اظهار بیزاری می‌کند و با شهرنشینان می‌ستیزد. هرچند این فرد به درستی بر برخی تنش‌ها و تناقضات شهر انگشت می‌گذارد اما موضعی که این دیوانه از آن سخن می‌گوید، صدق محتوای گفته‌اش را زیر سوال می‌برد. به همین دلیل است که زرتشت، علیرغم تصدیق درستی برخی نقدهای این فرد، نظر به موضع کینه‌توزانه‌ی آن، بیزاری‌اش را از این فرد اظهار می‌کند.
به همین ترتیب، در وضعیت فعلی نیز، (مثلاً) حمله به غرب و انتقاد از آن، به خودی خود (هرچند محتوایش هم درست باشد)  حقیقتی دربرندارد. موضعی که نقد از آن طرح می‌شود را نمی‌توان از محتوای نقد جدا کرد.


بخش سوّم
یاپی هانقطه ی شروع بحث این جلسه، همان دوگانگی ای است که پیشتر تحت عنوان نیهیلیسم فعال و منفعل (مثبت و منفی) معرفی کردیم؛ دوگانگی نخواستن و خواستن هیچ. این دوگانگی، چارچوب اصلی نیهیلیسم را شکل می دهد. نیهیلیسم به عنوان نظریه ای فرهنگی چیزی نیست جز قرار گرفتن در میان این دو قطب. اما اگر این دوگانگی را به طور کلی تر و وسیع تر (نه صرفاً به عنوان امری روانی و فرهنگی و ذهنی، بلکه) به مثابه یک ساخت فرمال در نظر بگیریم، می توان اشکال تجلی آن را در حوزه های بسیار گسترده تری ردیابی کرد. نیهیلیسم از این منظر، ساختار هر نظام ارزشی را تبیین می کند. همانطور که نشان خواهیم داد، اساساً خود عرصه ی نمادین و واقعیت بشری دارای چنین ساختار دوگانه ای است.
درابتدا این دوگانگی را با برشمردن چند مثال روشن می کنیم و سپس به وجه ساختاری و فرمال آن می پردازیم. جامعه ی لذت طلب و هدونیستی معاصر، از همین فرمول دوگانه پیروی می کند. اگر بخواهیم این فرمول را در آن ردیابی کنیم، باید هدونیسم معاصر را برخلاف هدونیسم باستانی (هدونیسم رومی) به عنوان هدونیسمی اخلاقی در نظر بگیریم. امروزه با تکثیر جنون آمیز گفتارهایی روبروییم که در حوزه های مختلف (زندگی شخصی یا زناشویی، کنکور، موفقیت، سلامت روانی و جسمانی و...) با ارائه ی دستورالعمل های تنظیم نفس [self-regulation] قصد دارند شیوه ای متعادل و لذت بخش از زندگی را صورتبندی کنند. این گفتارهای هدونیستی، لذتی متعادل و اخلاقی را در چارچوب این دستورالعمل ها وعده می دهند: "درس بخوانید و از درس خواندن لذت ببرید!"، "از کار خود هم پول درآورید و هم لذت ببرید"، "رژیم های غذایی لذتبخش و مطبوع، که سلامت شما را تضمین می کند".
بدین مفهوم این هدونیسم مرزهای اخلاق را نمی شکند و به هیچ وجه به مفهوم گذرکردن و تخطی از مرزها و خط کشی های اجتماعی نیست. پس این هدونیسم، نه تنها از اخلاق تخطی نمی کند، بلکه استوار بر یک امر اخلاقی است، درواقع این دستورالعمل ها بناست به ما کمک کنند که بدون کجروی و انحراف لذت ببریم و حتی لذتمان را بیشتر کنیم. اما در همین نقطه نیز، این اخلاقی بودن نیازمند یک مازاد است، نیازمند یک سویه ی افراطیِ فراتر از دستورالعمل های معمولی است تا خود را تداوم بخشد، نوعی دلبستگی پرشور، که نیچه سعی می کند آن را با اصطلاح آرمان زهد تبیین کند. آنچه به مجموعه ای دستورالعمل های خشک و بی روح جان می بخشد، همان وجه پنهان و مازادی است که به طور ضمنی، حفظ این تعادل و توازن هدونیستی (لذت بردن مهارشده) را تداوم می بخشد. این دستورالعمل های هدونیستی/اخلاقی (مخدر)، به نوعی محرک نیز نیاز دارند. زندگی آرامِ مبتنی بر لذت تنظیم شده مبین مفهوم اصل لذت در روانکاوی است، اصل لذت همواره با نوعی حد گذاشتن بر لذت بردن، مانع خارج شدن آن از حد و حدودی خاص می شود. اما اصل لذت همزمان با نوعی حد و مرزگذاشتن برای ایجاد تعادل، به طور ضمنی و پنهانی به فرارفتن از این مرزها اشاره دارد. اینجاست که با ورای اصل لذت روبرو می شویم. در روانکاوی، آنچه ورای اصل لذت، ورای حد و مرز لذت جویی متعادل وجود دارد را لذت مازاد یا ژوئیسانس [Jouissance] می نامیم. لذت مازاد در حکم نوعی افراط و فراروی از مرزها، حوزه ی متوازن اصل لذت را تداوم می بخشد. این قضیه در مثال بعدی روشن تر خواهد شد.
کاراکتر رمان American Psycho، چنین دوگانگی نیهیلیستی را به نمایش می گذارد. اقتصاد سرمایه داری پس از ریگان و تاچر، منجر به شکل گیری طبقه ی خاصی شد که آن ها را یاپی [yuppie] می نامیم. یاپی ها افراد متخصص جوان و پولداری بودند که براساس فرهنگ مصرفی سرمایه داری شکل خاصی از زندگی را به وجود آوردند. زندگی یاپی ها از مقررات بیشماری پیروی می کند که همگی به نوعی با مصرف گرایی سرمایه داری گره خورده است. افرادی که همواره از مدهای شیک پیروی می کنند و تمام اجزای زندگیشان بر اساس مد و اعتبار برندها [brand] شکل می گیرد؛ کت و شلوار، عطر، مبلمان، شامپو و... . American Psycho ماجرای زندگی یکی از همین یاپی ها است، فردی عادی که از یک سو به وسواسی ترین شکل از قواعد پیروی می کند و منشی بسیار منظم و دقیق دارد و ظاهراً یک زندگی آرام و متعادل را دنبال می کند، اما از سوی دیگر انفجار نوعی خشونت و افراط، به عنوان مازاد این زندگی یک نواخت سربرمی آورد. مرد ثروتمند و مبادی آدابی که هرصبح ساعت ها به سر و وضع خود می رسد، همان قاتل زنجیره ای است که شب ها قربانی هایش را سلاخی می کند. گذر از اصل لذت (زندگی آرام) به ماورای آن (قتل و خونریزی) مبین منطق درونی شکلی از زندگی است که برای تداوم پیدا کردن با یک مازاد گره خورده است. جنبه ی اجتماعی و اقتصادی چنین رمانی نیز بر این دوگانگی صحه می گذارد. چیزی که این رمان به خوبی به نمایش می گذارد، این واقعیت است که زندگی روزمره ی یاپی ها پیشاپیش با قواعد بی شماری همراه است، مجموعه ی این قواعد شکلی از زندگی (شکل مصرفی زندگی یاپی) را پیش رو قرار می دهد که توگویی پیروی از آن نیازمند انضباط و پشتکاری بی اندازه است، حفظ این تعادل و خودِ امکان پیروی کردن از این قوانین، بدون وجه وقیح و تاریک زندگیِ قاتل زنجیره ای نمی تواند تداوم پیدا کند. تاجایی که توگویی زندگی شبانه ی یاپی، از زندگی روزمره اش تحمل پذیرتر است و حتی درنظر شخصیت رمان مفری است برای خلاصی از شکنجه ی زندگی روزمره.
شکل دیگر بروز این دوگانگی را می توان در عرفان و شخصیت های عرفانی دنبال کرد. همانطور که بسیاری اشاره کرده اند، Ecstacy و خلسه ی عرفانی و روحانی (رویارویی با حقیقت عرفانی) عرفا و قدیسان، به نحو غریبی یادآور نوعی ارگاسم جنسی است. چهره ی آکنده از لذتِ عارف در لحظه ی احساس یگانگی با حقیقت مطلق، به چهره ی آدمی در لحظه ی ارگاسم شباهت دارد. بی جهت نیست که حتی خود گفتار عرفانی (استعاره های عاشقانه و شهوانی) نزدیکی بسیاری با گفتار اروتیک دارد. تصویر سن فرانسیس در حال خلسه ی عرفانی، به بهترین شکل چنین ارگاسم روحانی ای را به نمایش می گذارد.
ترکیب این دو وجه (تحمل زندگی یکنواخت در دنیای سرد کالاهای مصرفی، تؤام با لذت مازاد) را می توان به انحای مختلف در جامعه مشاهده کرد؛ بودیسم اروپایی، قهوه ی بدون کافئین، شکلات مسهل، شیرینی لاغری و... نمونه هایی هستند که این دوگانگی مستقیماً درونشان تعبیه شده است. ترکیب متناقض قهوه ی بدون کافئین، نشان می دهد که چطور بر اساس این منطق، چیزها از جوهر "مضر و افراطی"شان تهی می شوند و درعین حال لذت نیز ایجاد می کنند. این لذت مهار شده، فرمول هدونیسم معاصر را به نمایش می گذارد.
چهره های مشهور هنرپیشه ها و Celebrities، مثال دیگری از این دوگانگی را به نمایش می گذارد. گویی شکافی وجود دارد که زندگی شخصی و سوبژکتیو فرد مشهور را از چهره ی عمومی و ابژکتیو او در جامعه جدا می سازد. اگر چهره های مشهور قدیمی تر را درنظر بگیریم، (چهره هایی همچون الویس پریسلی و مریلین مونرو) تنش برخاسته از شکاف میان زندگی شخصی و زندگی عمومی آن ها مشهود است. این تنش تراژیک، گاهی به رسوایی [scandal]می انجامد، یعنی زمانی که سویه ای پنهانی از زندگی شخصی آن ها استثنائاً هویدا می شود و رسوایی به بار می آورد. چهره ی ابژکتیو عمومی ظاهری منسجم از خود به نمایش می گذارد (اصل لذت) وهمچون قاعده ای است که بعضاً توسط رسوایی ها (استثنا/ورای اصل لذت) نقض می گردد. این شکاف و فاصله میان این دو بعد، همان فاصله ای است که آزادی و سوبژکتیویته ی این افراد در آن ممکن می شود. خود این افراد، تمایز و تناقضی تراژیک را میان وجود سوبژکتیو و چهره ی ابژکتیو خود در جامعه احساس می کنند.
اما درخصوص هنرپیشه ها و چهره های مشهور امروزی، به نظر می رسد که این فاصله رفته رفته محو شده و این دو وجه به دو روی یک سکه تبدیل شده اند. امروزه پاپاراتزی ها [Paparazzi] شخصی ترین ابعاد زندگی افراد مشهور را ضبط می کنند و در تلویزیون و روی اینترنت برای مشاهده ی عموم در دسترس قرار می دهند. حتی برنامه های تلویزیونی زیادی، مستقیماً به زندگی خصوصی چهره های مشهور می پردازند و از استحمام گرفته تا زندگی جنسی آن ها را به نمایش می گذارند. اینجا دیگر از ابهام و شکاف این دوگانگی خبری نیست، بلکه به نظر دو بعد آن، روی هم منطبق شده اند و دیگر نمی توان صراحتاً تمایز زندگی خصوصی و سوبژکتیو را با چهره ی عمومی و ابژکتیو، مشخص ساخت؛ این دو به یک حوزه ی عدم تمایز وارد شده اند.
گویی در ابتدا چیزی که با آن به عنوان قاعده و اصل روبرو بودیم، تصویر توپر و زیبای هنرپیشه ای است که در اوج لذت و جوانی به سر می برد، و استثنا، لحظات فروپاشی این تصویر بر اثر هجوم سویه ی ناپیدا و شخصی زندگی او بود (خودکشی مریلین مونرو). اما امروزه، مشهور باقی ماندن، خود مبتنی بر تداوم این رسوایی است. خبرنگاران بی وقفه صحنه هایی از زندگی شخصی افراد مشهور را آشکار می کنند تا جاییکه توگویی هیچ فاصله ای میان زندگی شخصیِ سوبژکتیو و تصویر عمومیِ ابژکتیو برجا نمی ماند. اگر پیشتر تصویر منسجم و متعادل، قاعده بود و رسوایی، استثنای آن قلمداد می شد، امروزه محوریت با خود این رسوایی است. به بیان دیگر، استثنا به قاعده بدل شده است.
یک نمونه ی مشهور ادبی از چنین دوگانگی ای، داستان هنرمند گرسنگی کافکاست. هنرمند گرسنگی در سیرک کار می کند و هنرش آن است که می تواند ده ها روز پیاپی بی آنکه چیزی بخورد روزه بگیرد. مردم به تدریج از دیدن او خسته می شوند و او به گوشه ی خلوت سیرک رانده می شود. هنرمند گرسنگی در لحظات آخر زندگی اش همچنان از خوردن سرباز می زند و وقتی کسی دلیل این رفتار را از او می پرسد هنرمند گرسنگی در پاسخ می گوید، که او نیز به خوردن علاقه دارد اما غذای باب میلش را نمی یابد. هنرمند گرسنگی از یک سو فردی است که چیزی نمی خورد، اما از سوی دیگر درواقع مشغول خوردن هیچ است. ماجرا این نیست که هنرمند گرسنگی غذا نمی خواهد، او غذا می خواهد اما آن غذای عالی (لذت مازاد/هیچ) را که به دنبالش است نمی یابد، این مازاد و هیچ، همان ابژه/علت میل و همان ابژه ی a کوچک است که در روانکاوی لکانی از آن سخن گفته می شود. رانه ی مرگ هنرمند گرسنگی را می توان در چارچوب اصطلاحات نیچه، آرمان زهد نامید.
اما اجازه بدهید دراینجا برای روشن ساختن دوگانگی میل بشری، همین صورتبندی را به قالب منطق بالقوگی آگامبن ببریم. به نظر می رسد که هنرمند گرسنگی از بالفعل کردن خوردن، سرباز می زند و بالقوه باقی می ماند، هنرمند گرسنگی با تعلیق خواست خودش، اراده ی خود را به حالت بالقوه درآورده است. آیا این سرباز زدن، این بالقوگی، صرفاً امری روانی و ذهنی است؟ آیا امور بالقوه صرفاً امور ذهنی و روانی هستند؟ آگامبن با رجوع به ارسطو نشان می دهد که بالقوگی نه یک امر فرع بر فعلیت و وجود بالفعل، بلکه درمقام یک وجه [modality] وجود، به معنای هستی شناختی واقعاً وجود دارد. آزادی و تخیل بشری از دل همین بالقوگی برمی خیزد. چگونه می توان وجود این بالقوگی را درک کرد؟ درک خود بالقوگی، با پیش کشیدن بالقوگی منفی ممکن می شود. یعنی توانایی انجام ندادن، توانایی نکردن، که خود توانایی انجام دادن و بالفعل شدن را ممکن می سازد. اگر آدمی امکانات بالقوه ی خود را همواره بالفعل کند، هرگز نمی تواند آزادی و امکان خود را در انجام آن کار به نمایش بگذارد. بدون توانایی انجام ندادن، بدون نوعی امتناع، آزادی در انجام دادن بی معنا باقی می ماند. اگر بالقوگی به عنوان امری هستی شناختی وجود نمی داشت، همه چیز آناً بالفعل می شد و تا انتهای منطق و امکانات خود پیش می رفت، چیزی که از این امر جلوگیری می کند همان بالقوگی منفی است که مبین توانایی بالفعل نشدن است.
نخواستن چیزی، محتوای آن را به تعلیق در می آورد و فرم و ساختار آن را آشکار می سازد. بگذارید برای روشن کردن این نکته بحث قانون و زبان را به جای ارزش پیش بکشیم. همانطور که اشمیت اشاره می کند و بعدتر آگامبن تأکید می کند، برای اینکه اصلاً قانون وجود داشته باشد، باید پیشتر نظمی بر آن مقدم باشد. نظم قانونی مبتنی بر دو امر است، نظم و قانون، از آنجایی که قانون را نمی توان بر آشوب و هاویه اعمال کرد، همواره از پیش نظمی وجود دارد که به طور بالقوه اعمال قانون را ممکن می سازد. نظم توخالی و بدون محتوا، مقدم بر تشکیل یک ساختار است. این تعلیق محتوا باید در ابتدا صورت بپذیرد تا ساختار شکل بگیرد (صوت حیوانی بشری باید توسط سکوت و حروف صامت به تعلیق درآید تا زبان ممکن شود).
نفس اینکه مرزی کشیده می شود و چارچوبی تعیین می شود، خود استوار بر تمایز درون از بیرون است، با مرزکشیدن درون را از بیرون جدا می سازیم و خود محوطه ی داخلی را بر امری بیرونی استوار می کنیم. این امر بیرونی، بخشی از درون است که بیرون گذاشته می شود، استثنایی است که برسازنده ی قاعده است. برای اینکه نظم وجود داشته باشد، باید امکان بیرون گذاشته شدن چیزهای درونی همواره وجود داشته باشد. هرنوع مرزکشی و تشکیل یک ساختار توخالی و نمادین (که محتوایش می تواند قانون یا زبان یا ارزش و... باشد) همواره به یک بیرون و استثنا نیاز دارد تا اصلاً این مرزکشی را ممکن کند.
لذا از یک سو با یک ساختار صوری و خالی روبروییم (نیهیلیسم منفعل) که از محتوا تهی شده است و از سوی دیگر با یک استثنای مازاد و بیرون از ساختار مواجهیم (نیهیلیسم فعال). این دو دقیقاً با منطق میلِ لکانی متناظرند. این استثنای مازاد در روانکاوی همان ابژه ی a کوچک است که خلأ لذت مازاد را نشان می دهد. این ابژه یک خلاء و عدم را به نمایش می گذارد و مبین غیرممکن بودن ژوئیسانس است. شرط پا گذاشتن به عرصه ی نمادین، از یک سو پذیرش اختگی نمادین است (اینکه هیچ هویت توپر و منسجمی وجود ندارد) و از سوی دیگر ادغام شدن در عرصه ی نمادین نیازمند جدا شدن بخشی از وجود آدمی و ادغام نشدن آن در عرصه ی نمادین است. بخشی از وجود آدمی، به عنوان امرواقعی به طور ابژکتیو بیرون از چنگ سوژه باقی می ماند. انسان بدین مفهوم همواره از پیش موجودی دوپاره است. درک نیچه از انسان به عنوان حیوانی بیمار، مبین همین نکته است. اصل لذت که بناست تعادل و هارمونی زندگی اجتماعی را تنظیم کند، درست از آنجایی که با بیرون گذاشتن لذت مازاد ممکن می شود، همواره بُعدی ویرانگر را به طور درون- ماندگار با خود حمل می کند، این بُعد همان رانه ی مرگ است، میل به بی نهایت و چرخش بی پایان، به بیان دیگر راه رسیدن به ابژه ی میل، خود تبدیل به ابژه می شود. در گذر از منطق میل به منطق رانه، ارضا شدن ناشی از یک ابژه، خود تبدیل به یک ابژه می شود. ابژه ی رانه ی مرگ، خود ارضا شدن است.

نیچهدیدیم که نام نیچه ای خواست نیستی، آرمان زهد است. ظاهراً آنطور که از نام آرمان زهد برمی آید، این مفهوم به نوعی زهد و چشم پوشی از لذت اشاره دارد و چیزی متفاوت با جامعه ی لذت طلب امروزی است. اما درواقع آرمان زهد همان پیکربندی فرمالی را ارائه می دهد (رابطه ی میان منع لذت و مازاد لذت) که نیهیلیسم امروزی را صورت می بخشد. منع لذت دنیوی در خود مسیحیت همواره متضمن یک ماورا بوده است، دنیایی ماورای دنیای جسمانی که در آن لذت مازاد تحقق می یابد.

قانون همواره این دو وجه را درخود دارد، یک وجه همان منع لذت و وجه دوم آن همان پیکربندی آرمان زهد (لذت مازاد) است. نیچه اشاره می کند که این دو ضد یکدیگر نیستند بلکه از لحاظ تاریخی نیز همواره تداوم بخش یکدیگر بوده اند. قانون منع کننده ی لذت در مسیحیت، همواره نوعی لذت مازاد را وعده می داده است، لذت مازادی که در ماورا (بهشت) به دست خواهد آمد. نیهیلیسم رابطه ی میان این دو، قانون منع کننده و مازاد لذت را تبیین می کند. نکته ی مهم آن است که این ماورا، عرصه ی لذت مازاد، همان چیزی است که به قانون قدرت و جان می بخشد، یا به بیان دیگر همان امرواقعی قانون است. خود آرمان زهد نه بر اساس فشار بیرونی، بلکه بر اساس نوعی درونی شدن شکل می گیرد و به جزئی از وجود آدمی تبدیل می شود، این بدین معنی است که لذت مازاد به عنوان سویه ی پنهان قانون بدان جان می بخشد. زوپانچیچ اشاره می کند که در چنین شرایطی قانون خود به یگانه امرواقعی بدل می شود. پیروزی آرمان زهد دقیقاً عبارت از این واقعیت است که در یک نقطه ی خاص، آرمان زهد نفس عرصه ی تجربه ی بشری را فتح می کند و در اختیار می گیرد و به همین دلیل است که قانون (تحت عنوان آرمان زهد) نه تنها صرفاً منع کننده نیست، بلکه با مازاد میل، ژوئیسانس، پیوندی درونی پیدا می کند. نکته ی مهم درک همین گره خوردگی لذت مازاد و قانون است. برای مثال می توان به قوانین نانوشته ی محیط های نظامی، مدارس، انجمن های اخوت و... اشاره کرد (برای مثال فیلم غلاف تمام فلزی کوبریک را در نظر بگیرید). در هر محیطی علقه ها و پیوندهایی فراتر از قواعد صریح و رسمی شکل می گیرد. از قضا این ها معمولاً با امر مازاد، با ناخودآگاه و... گره می خورند و انواع رفتارهای منحرف جنسی، نژادپرستی و... را به عنوان مکمل قانون بدان متصل می سازند. آنچه در جامعه ی پست مدرن و هدونیستی اتفاق می افتد، پشت و رو شدن این رابطه ی میان صورت رسمی قانون و وجه وقیح آن است. اینجا به نظر می رسد که در این پیوند خوردن امر مازاد با آرمان زهد به مثابه قانون، این دو سویه با یکدیگر اتصالی پیدا می کنند. این اتصالی را می توان با اتصالی میان قاعده و استثنا مقایسه کرد. همانطور که آگامبن اشاره می کند، استثنا (وضعیت اضطراری) آنقدر تداوم پیدا می کند که خود تبدیل به قاعده می شود.
در رابطه با این وجه وقیح و پنهان می توان کارکرد ابرمن [superego] را نیز توضیح داد. هرچند ابرمن مفهومی است که به روانکاوی مربوط می شود، اما همانطور که می دانیم نیچه پیشتر بسیاری از کشف های فروید را به طریقی دیگر صورتبندی کرده بود. نیچه در تبارشناسی اخلاق تأکید می کند که هرنوع نظام ارزشگذاری اخلاقی، نهایتاً در مبادله ی درد ریشه دارد. "همه ی چیزهای خوب در خون و شقاوت ریشه دارند." مفاهیم اخلاقی، نهایتاً بر مبادله ی رنج استوارند: قصاص. از طریق همین مبادله ی درد است که وجدان شکل می گیرد. نیچه در کتاب تبارشناسی اخلاق، انسان را موجودی می انگارد که قول می دهد، قولی که بناست در آینده تحقق پیدا کند. بدین ترتیب انسان نیازمند اراده ای است که بر گذشت زمان غلبه کند و مانع از فراموش کردن قول شود. اما این عدم فراموشی چگونه امکان پذیر می شود؟ اراده ی انسان، انسان در مقام موجودی که قول می دهد، واجد نوعی خاطره و حافظه است. ایجاد حافظه و خاطره، بر اثر تأثیر گذاشتن بر اراده ممکن می شود. این تأثیرگذاری از طریق رنجاندن و داغ زدن، انجام می پذیرد. با نوعی داغ زدن و رنجاندن است که وجدان آدمی شکل می گیرد. این وجدان بیانگر یک نظام باثبات از مبادله ی هم ارز رنج هاست. مبادله ی مقداری درد با دردی دیگر که بادرد اول هم ارز و مبادله پذیر است. برای فهم بهتر این موضوع بهتر است مقایسه ای میان مبادله ی ارزش (مارکس) و مبادله ی درد (نیچه) به عمل آوریم.
در مارکسیسم کلاسیک، ایجاد ارزش در مرحله ی تولید و مبادله ی کار و سرمایه، نمی تواند ایجاد ارزش مازاد و اضافی را به خوبی توضیح دهد. به زعم کاراتانی، باید مبادله را نه فقط مبادله ی کار و سرمایه در حوزه ی تولید، بلکه در سطحی وسیع تر در حوزه ی چرخه ی کالاها در نظر بگیریم، آنجا که کارگر نه فقط به عنوان نیروی خام تولیدگر بلکه در مقام مصرف کننده ظاهر می شود. همینجاست که ارزش مازاد (در مقام روح اقتصاد سرمایه داری) به معنای اقتصادی کلمه ایجاد می شود. تحقق ارزش اضافی یا مازاد در عرصه ی چرخش و مبادله روی می دهد و نه در عرصه ی مجزای تولید. حال اگر همین مبحث را در خصوص مبادله ی درد پی بگیریم، سیستم مجازات و قصاص نیز مبتنی بر همین حسابگری مبتنی بر هم ارزی درد و رنج است که فراتر از صرف مبادله ی دو فرد با یکدیگر عمل می کند. انسان ها مبادله را در عرصه ی نمادین، به میانجی دیگری بزرگ برقرار می کنند. انسان ها به میانجی عرصه ی عظیمی از دلالت ها و میانجی گرها با یکدیگر رابطه برقرار می کنند، همانطور که پول، در مقام دیگری بزرگ، مبادله را در عرصه ی مصرف ممکن می سازد. اینجاست که مبادله از شکل عادی و ثابت خود خارج می شود و بُعد انفجاری و مازاد آن سربرمی آورد. اینجاست که راز سرمایه آشکار می شود: برای سرمایه، تولید کالا امری فرعی است، سرمایه به تولید مادی به عنوان امری مزاحم نگاه می کند، آنچه مهم است و کل منطق سرمایه از آن پیروی می کند انباشت [accumulation] سرمایه است، آنچه تحت عنوان جهان مادی و بشر و... با سرمایه درگیر است، صرفاً وجهی فرعی بر اصل منطق سرمایه است، حدی مادی است که از سر "بدشانسی" به سرمایه تحمیل شده است. به همین دلیل است که منطق سرمایه به بهترین نحو در بورس بازی و جریان انتزاعی اعتبار مشاهده می شود. جنون و میل سرمایه به بی نهایت، در عرصه ی مبادله منفجر می شود و از حالت هم ارزی خارج می شود و یک عامل نامتناهی را به معادلات متناهی وارد می کند.
حال اگر به مبادله ی درد بازگردیم، این امر نامتناهی و مازاد، همان گناه است. گناه آن چیزی است که مبادله ی درد را در سطحی وسیع تر (از صرف رابطه ی دو نفر)  مطرح می کند. طبق گفته ی سن پل این خود قانون است که مرز می کشد و میل به تخطی از آن را ایجاد می کند، این خود قانون است که منشأ گناه است، گناه چیزی نیست جز اراده ای که مقهور قانون شده و در دایره ای باطل گرفتار شده است. پیوند لذت مازاد با گناه باعث می شود که گناه به یک بدهی نامتناهی تبدیل شود؛ درست همانطور که در زبان آلمانی واژه ی Schuld هم به معنای گناه و هم به معنای بدهی است. در همین میل به نامتناهی است که گناه و لذت مازاد یکی می شوند و گناه به عنوان جان و روح قانون سربرمی آورد و ما با ابرمن روبرو می شویم. ابرمن ما را با یک گناه و بدهی جبران ناپذیر روبرو می کند، گناه به عنوان عنصری غیرقابل اندازه گیری وارد می شود و مبادله ی متوازن درد را در حرکتی نامتناهی منفجر می کند. در برابر قانون ابرمن هر قدر آدمی سعی کند این گناه را جبران کند، بر گناهکاری او افزوده می شود. میل از طریق نامتناهی شدن و گره خوردن قانون و لذت مازاد درگیر این بدهی جبران ناپذیر می شود. این امر وقتی به وقوع می پیوندد که قانون ابرمن به فرمان به لذت بردن تبدیل می شود. قانون ابرمن در دنیای هدونیستی امروزی، نه فرمان به نوعی کناره گیری و چشم پوشی از لذت، بلکه مستقیماً فرمان به خود لذت بردن است. در همین فرمان است که ساختار اخلاقی هدونیسم امروزی را مشاهده می کنیم.
برای خاتمه ی بحث به منطق Mercy (ترحم یا بخشایش) می پردازیم. البته Mercy در اینجا بیشتر از آنکه به معنای بخشایش باشد، به معنای نوعی فراموش کردن و به یادنیاوردن است. نوعی توانایی به یاد نیاوردن. به گفته ی نیچه، سوژه ای می تواند بر نیهیلیسم غلبه کند که قدرت و ثروت داشته باشد، این بدین معنی نیست که سوژه تحمل درد و رنج را داشته باشد و براین اساس از دیگران طلبکار باشد. او باید در عین تجربه کردن رنج و درد، مانع از تبدیل شدن این درد و رنج به اصل اساسی برساخته شدن سوژگی اش شود، این سوژه اجازه نمی دهد که رنج از او یک قربانی بسازد. او اجازه نمی دهد که لذت ناشی از قربانی بودن، سوژگی وی را تعیین کند، یعنی سوژه ای باشد که هویتش چیزی جز لذت بردن از قربانی بودن نیست (اخلاق بردگان و کین توزی ای که از دل وررفتن با زخم درونی و احساس گناه سربرمی آورد). تنها وقتی آدمی بتواند دردها را فراموش کند، سوبژکتیویته ی او از چنگ درد و گناه و وررفتن با زخم ها رهایی می یابد.


 بخش چهارم

در جلسات پیشین، نیهیلیسم را بیشتر از منظری روانکاوانه و لکانی بررسی کردیم. اینجا قصد داریم به تفسیر ژیل دلوز از نیچه بپردازیم. تأثیر نیچه بر فیلسوفان قرن بیستم فرانسه، (فوکو، دلوز، لیوتار) انکارناپذیر است. براساس کتاب نیچه و فلسفه، به طور مختصر به تفسیر دلوز از نیچه می پردازیم.
دلوزباید در نظر داشت که فیلسوفانی همچون دلوز و بدیو، از سنت عقل گرایی ایدئالیسم آلمانی (و حتی دکارت) بریده اند و بیشتر از عقل گرایی اسپینوزایی و فلسفه ی پیشاکانتی بهره می گیرند. در سنتی که از کانت آغاز می شود و تا هگل و فویرباخ و مارکس و بعدتر روانکاوی فرویدی و نظریه ی انتقادی آدورنو ادامه پیدا می کند، مفهوم سوژه نقش محوری ایفا می کند و این سنت بیشتر با تناقضات و ابعاد مفهوم سوژه درگیر است. در مقابل، سنتی که دلوز بدان تعلق دارد، رویکردی متفاوت دارد. برای مثال هیوم در سنتی که در ابتدا از آن سخن گفتیم، بیشتر در رابطه با کانت برای ما معنادار است و در پیوستار مقدمات ایدئالیسم آلمانی بدان می پردازیم، در حالیکه هیوم نزد دلوز نقشی متفاوت و محوری ایفا می کند. در اینجا ذکر این نکته ضروری است، که تعلق به سنتی متفاوت از سنت دلوز، لاجرم مانع از عمیق شدن در فلسفه ی وی می شود و بسیاری مفاهیم به طور پراکنده و گنگ مطرح خواهند شد. در اینجا به طور مختصر به برخی آرای کلی دلوز در باب نیهیلیسم خواهیم پرداخت.
یکی از مفاهیم اساسی و محوری در فلسفه ی نیچه و دلوز (و همچنین اسپینوزا) حیات است و نوعی Vitalism را می توان در فلسفه ی آن ها ردیابی کرد. نکته ی مهم دیگرِ رویکردِ دلوزی و همچنین اسپینوزایی، درونماندگاری مطلق است. از این منظر، وجود، امری بدون خلأ و بدون شکاف و توپر است. نیچه این جهان را هیولایی از انرژی توصیف می کند، نیروهایی فراگیر و متکثر و در عین حال درپیوند با یکدیگر جهان را می سازند. جهانی که جاودانه خود را خلق و نابود می کند. نامی که نیچه بر این جهان می گذارد، اراده ی معطوف به قدرت است. این توصیفات نیچه، طنینی دلوزی درخود دارند؛ نیروهایی که در عین تکثر، نوعی کل واحد را تشکیل می دهند.
رابطه ی این کل واحد، این درونماندگاری مطلق با نیهیلیسم چیست؟ اینجا نیز همان اراده نکردن و اراده کردن هیچ را داریم. از نظر دلوز، ما در ابتدا اراده ی منفی و خوارکننده را داریم. nihil در nihilism دال بر عدم وجود [non-being] نیست، بلکه مبین یک ارزش صفر است، خواست صفر و آن را ارزشمند دانستن. این یک اراده ی نفی کننده است که زندگی را بر اساس ارزشهای والا نفی می کند و خوار می دارد. این خواست نیستی و اراده ی منفی، از منظر دلوز، (برخلاف بحث ما در جلسات قبل) خواست نوعی امر مازاد و امرواقعی نیست، بلکه این اراده ی منفی خود به شکل دیگری از نیهیلیسم دامن می زند، نیهیلیسم در این معنای دوم، دال بر نوعی واکنش است. اینجا جایی است که آن ارزش زدایی و خوارکردن زندگی، دیگر بدین معنا نیست که به زندگی ارزش صفر می دهیم، بلکه اکنون خود این ارزش های والا ارزش صفر می گیرند. به بیان دیگر خود ارزش های والا خوار داشته می شوند. از نظر دلوز، این ماجرا نهایتاً به یک نیهیلیسم منفعل می انجامد که خواستن را در کل نفی می کند.
در یک مرحله زندگی را براساس ارزش های والا نفی می کردیم و خوار می شمردیم، اما اکنون خود این ارزش های والا نفی می شوند و زندگی در دنیایی بدون ارزش و شور و شوق ادامه پیدا می کند. این نوع زندگی دوم، از نظر دلوز نوعی "زندگی واکنشی" است، در این مرحله خلاقیت و سازندگی فعالانه از میان می رود و آنچه برجای می ماند نیروهای واکنشی هستند. نوع دوم نیهیلیسم به شکلی از زندگی منتهی می شود که در جهانی بدون ارزش ادامه پیدا می کند. نیهیلیسم نزد دلوز، مبین وضعیتی است که در آن، این نیروهای واکنشی هستند که ارزش می سازند. همین نیروی واکنشی است که باعث می شود از نیهیلیسم منفی به نیهیلیسم واکنشی و نهایتاً به نیهیلیسم منفعل گذر کنیم. نیهیلیسم منفی، بر اساس تقابل ذات و نمود ساختار می یابد، و در آن زندگی به عنوان نمود صرف به نفع ذات نفی می شود. در حالت دوم، خود ذات نیز نفی می شود. در تاریخ اروپای قرن بیست، فیلسوفی همچون هایدگر از قربانی شدن دفاع می کند، اینکه باید زندگی را در راه برخی ارزش ها فدا کرد؛ اما پس از جنگ، قضیه شکل دیگری به خود می گیرد و از سوژه ی مرگ (تقدیس قربانی شدن و جان فشانی سوژه در راه ارزش های والاتر) به مرگ سوژه گذر می کنیم، اکنون دیگر زندگیِ صرف تنها ارزش باقیمانده است و همه چیز باید قربانی نفس زنده بودن بیولوژیک شود.
برای روشن کردن گذر از این چند شکل نیهیلیسم ضروری است در ابتدا برخی از مفاهیم اساسی دلوز را مطرح کنیم. نقطه ی شروع مفهوم بدن/بدنه [body] است، بدن در معنای گسترده ی آن (بدن بیولوژیک، بدن فردی، بدنه ی اجتماعی و...). پرسش مهم نزد دلوز، چیستی بدن نیست، بلکه آن است که این بدن چه کارهایی می تواند بکند. بدین مفهوم، بدن در رابطه با نیروها تبیین می شود. بدن ها محصول درگیری نیروها با هم هستند و دلوز این نیروها را به دو شکل نیروهای کنشی و نیروهای واکنشی (نیروهای مسلط و نیروهای تحت سلطه) صورت بندی می کند. نیروهای واکنشی به نوعی تحت تسلط نیروهای کنشی قرار می گیرند. دلوز، نیروها را به عنوان اموری کمی مطرح می کند، این کمیت امری قابل اندازه گیری به مفهوم علمی و فیزیکی آن نیست. آنچه در اینجا اهمیت دارد تفاوت نیروهاست. نیروهایی که در ارتباط با هم قرارگیرند، بدون درگیرشدن در یک رابطه ی کیفی نمی توانند کمیت داشته باشند. مسئله آن نیست که مثلاً نوعی عدد به نیروها نسبت بدهیم، بلکه مسئله نسبت میان نیروهاست، اینکه در رابطه ی میان نیروها، چه نیرویی کنشی است و چه نیرویی واکنشی. نزد دلوز، مسئله ی اصلی کشف نیروهای کنشی است، که بدون آن ها خود نیروهای واکنشی نمی توانند به نیرو تبدیل شوند.
آنچه به بدن نسبت به هرنوع واکنشی (آگاهی) برتری می بخشد، فعالیت نیروهای ناآگاه در آن است، بدن چیزی است که آدمی را از آگاهی [consciousness] وی جدا می کند. آگاهی و ego و... خود، نیروهای واکنشی هستند. کیفیت نیروها مبتنی بر قابلیت آن ها در ایجاد تفاوت در کمیت آن هاست. قدرت دگرگونی (تغییر) اصلی ترین تعریف کنش و فعالیت است اما نباید فراموش کنیم که واکنش ها هم فقط به عنوان نوعی نیرو می توانند سنجیده شوند. امر واکنشی خود شکلی از نیرو است اما نیرویی که فقط وقتی قابل فهم است که در رابطه با نیروهای کنشگر و خلاق قرار گرفته باشد. تفاوت میان نیروها کمی است اما در عین حال تبدیل به کیفیت نیز می شود. کیفیت یک نیرو از میزان تفاوت آن در کمیت جدایی ناپذیر است. ماجرا آن نیست که نیروها به هم می رسند و نوعی تعادل و توازن ایجاد می کنند، کلی که از مجموعه ی این نیروها ساخته می شود همواره در تغییر و حرکت است. کیفیت به عنوان دگرگونی در کمیت مطرح می شود. اگر بخواهیم این مسئله را در قالب ریاضیات (حساب دیفرانسیل) مطرح کنیم، می توانیم از قضیه ی حد بهره بگیریم.
dy/dx مبین تغییرات y در شرایطی است که تغییرات x به سمت صفر میل می کند. نکته ی مهم در اینجا تفاوت نیروهاست.
f(x+dx)/dx: هر متغیری با تغییر کمی به غایت کوچک (تفاوت حداقلی)، مبین کیفیت آن به عنوان نیرویی کنشی است، x نه تنها با تغییر کمیت خود را دگرگون می کند، بلکه یک ماهیت کیفی نیز پیدا می کند، یعنی ماهیت یک "نیروی کنشی."
از نظر دلوز، معنای نخست نیهیلیسم، نیهیلیسم منفی و در معنای دوم نیهیلیسم واکنشی است.
کینه توزی، نیهیلیسم منفی، اخلاق بردگان و... همگی نمونه هایی از نیروهای واکنشی هستند. تفاوت اخلاق بردگان با اخلاق nobility بدین مفهوم است که در اخلاق بردگان، این نیروهای واکنشی هستند که ارزش می سازند. نزد دلوز، در نیهیلیسم حتی می توان شاهد خلق ارزش ها نیز بود، اما این ارزش ها برساخته ی نیروهای واکنشی هستند.
دلوز برای نیروها هیچ نوع کیفیت و ماهیت ذاتی قائل نمی شود. کیفیت نیروها و کنشی یا واکنشی بودن آن ها، درست بر اساس رابطه ی میان نیروها تشخیص داده می شود. کمیت این نیروها در ارتباط نیروها با یکدیگر کیفیت آن ها را تعیین می کند و کنشی یا واکنشی بودن آن ها را مشخص می کند.
به مفهوم بازگشت جاودان همان بپردازیم. از نظر دلوز، این مفهوم پاسخی استعاری به وجود صیرورت و شدن محض است. دلوز و نیچه هر دو به این نکته اشاره می کنند که اگر زمان گذشته را نامتناهی فرض بگیریم، هرآنچه پیشتر وجود داشته باید تاکنون به انتهای خود رسیده باشد و تماماً محقق شده باشد. و اگر چیزی را فرض بگیریم که شده است، چطور می توان آغازِ شدنِ آن را توضیح داد؟ شدن، بدین مفهوم چیزی جز بودن نیست. اگر بتوانیم از هستی شناسی صحبت کنیم، نمی توانیم هیچ گونه جوهر ایستا داشته باشیم، بلکه فقط می توانیم از بودن شدن صحبت کنیم. از نظر دلوز، بازگشت جاودان همان نیچه، مبین بازگشتن همان وجودی است که می شود. اینکه همه چیز بازمی گردد، نزدیک ترین تقریب جهان شدن به جهان وجود است. اصل بازگشت جاودان، استعاره ای است که از طریق آن جهان شدن را تا منتهای درجه به جهان وجود نزدیک می کنیم.
نکته ی مهم آن است که در این بازگشت جاودان، هیچ چیزی بازنمی گردد، این وجود نیست که بازمی گردد، بلکه این خود شدن است که بازمی گردد و وجود را می سازد. هیچ جوهر یا سوژه یا... به خودی خود وجود ندارد که بازگردد، تنها چیزی که تکرار می شود خود شدن است. از طریق همین تکرار ابدی است که می توان لحظه ی حال را توضیح داد، لحظه ی حال به عنوان لحظه ای که می شود. دلوز بر این اساس ادعا می کند که باید بازگشت جاودان را نوعی سنتز بینگاریم. سنتزِ میان شدن و آن وجودی که در فرآیند شدن تعریف می شود.
با گسست نفی از نیروهای واکنشی است که می توان از نیهیلیسم واکنشی خلاصی یافت. دلوز اشاره می کند که سروکارمان در این نقطه با نفی ها نیست، بلکه با نفی ها به منزله ی قوای تأیید کردن است. تأیید خود هیچ وقت تأیید نمی شود مگر آنکه نفی، رابطه ی خودش را پیشاپیش با نیروهای واکنشی گسسته باشد. نفی باید رابطه اش را با نیروهای واکنشی بگسلد و تازه اینجاست که آری گویی و تأیید ممکن می شود. مسئله ی اصلی آن است که امر منفی، کیفیت اساسی و تعیین کننده نیست. تأیید در این معنا به مفهوم خلاقیت است، نه به معنای مسئولیت چیزی را برعهده گرفتن، بلکه به مفهوم رها کردن آنچه زندگی می کند. تأیید کردنِ خود تأیید امری است که از قدرت آدمی خارج است و اینجاست که با ابرانسان رویارو می شویم. تأیید به مفهوم خلاقیت، همان تأییدِ تأیید است که فقط از ابرانسان ساخته است.
نیچه پی درپی به مفاهیم متافیزیکی همچون حقیقت، وحدت و... می تازد. و بارها تأکید می کند که حقایق چیزهایی جز دروغ های سودمند نیستند. اما جای دیگر از حقیقتی سخن می گوید، که برای زندگی مضر است و قدرت را در این می بیند که آدمی بتواند این حقیقت را برخود هموار کند. این حقایق، (به معنای دومی که نیچه به کار می رود) شبیه به آن چیزی است که در گفتار روانکاوی امرواقعی نامیده می­شود. اگر ذات زندگی را ناخودآگاه و حیات درونی بیان ناپذیر بدانیم، حقایق داروینی و کپرنیکی برای حیات مضر هستند. دلوز با مطرح کردن نیرو، نیهیلیسم را به شکل درونماندگار بررسی می کند و برخلاف سنت ایدئالیسم آلمانی و سنت های وام دار آن، از درگیر شدن با امرمتعالی جلوگیری می کند.




گفت‌وگو با جهانگیر لقایی، کارشناس اقتصادی در مورد ارز و رشد اقتصادی

اقتصاد ایران روی لبه‌ی تیغ

پانته‌آ بهرامی
گزارش بانک مرکزی ایران در مورد تحولات اقتصادی کشور در سال ۱۳۸۸، عاری از درج میزان رشد اقتصادی ایران است. دو سال پیاپی است که میزان این رشد در گزارش بانک مرکزی مشخص نیست.
گزارش‌های غیر رسمی حاکی از آن است که رشد اقتصادی کشور در دو سال اخیر به شدت افت کرده است.

احمد توکلی، رئیس مرکز پژوهش‌های مجلس درباره‌ی رشد اقتصادی سال گذشته عنوان کرده که میزان آن اگر منفی نباشد در حد صفر خواهد بود.
جهانگیر لقایی، کارشناس اقتصادی در این زمینه می‌گوید: «همان موقع که در سال ۲۰۰۴ قیمت نفت صعود کرد، نرخ رشد اقتصادی ایران به هفت درصد رسید. اینکه دو سال است بانک مرکزی، رشد اقتصادی را اعلام نکرده است. ابتدا در سال گذشته رئیس بانک مرکزی اعلام کرد که ما دو درصد و بعد اعلام کردند نیم درصد رشد اقتصادی داشته‌ایم.
گذشته از اینکه آنان رشد اقتصادی را اعلام کنند یا نه، مردم خودشان در زندگی عادی حس می‌کنند که قیمت اجناس، رشد تورم و بیکاری به چه حد است. در طی سی‌سال حیات جمهوری اسلامی هر زمان که رشد اقتصادی داشته‌اند، بر اثر افزایش قیمت نفت بوده و به هیچ‌وجه بر اساس ایجاد کار و آفرینش ارزش از طریق تولید نبوده است.
محمود احمدی‌نژاد در اوایل سال ۱۳۸۹ گفت ما امسال یک میلیون و ۳۰۰ هزار شغل ایجاد خواهیم کرد. سئوال اینجاست که با رشد اقتصاد صفر درصدی چگونه می‌توان این میزان اشتغال را ایجاد کرد. برای این میزان کارآفرینی نیاز به رشد اقتصادی ۱۱ درصدی داریم؛ آن‌هم نه بر اساس بالارفتن یک‌باره‌ی قیمت نفت و گاز، بلکه باید بر اساس تولید مصنوعاتی باشد که در آن جامعه ایجاد اشتغال می‌کند. وقتی میزان اشتغال بالا رفت، هم مصرف و هم تولید بالا می‌رود و نرخ تورم نیز کنترل می‌شود. وقتی رشد اقتصادی ایران بر اساس تولید یک ماده‌ی خاص از طبیعت است، این افزایش درست است که در تولید ناخالص ملی به حساب می‌آید ولی نه شغلی ایجاد شده و نه چیزی به تولید در آن جامعه اضافه شده است.»
ورشکستگی واحدهای تولیدی
جهانگیر لقایی، معتقد است زمامداران ایران سال‌هاست نرخ ارز خارجی را به‌طور مصنوعی پایین و نرخ تومان را بالا نگه داشته‌اند.
او بر این باور است که دولت در عمل با دادن سوبسید به ارزهای خارجی به ویژه دلار، سعی در پایین نگه داشتن قیمت کالاهای وارداتی و کنترل تورم دارد.
این کارشناس اقتصادی می‌گوید: درواقع جنس‌های خارجی با قیمت ارزان‌تری وارد ایران می‌شوند. چون زمامداران قصد داشتند با بالا نگه داشتن ارزش تومان، نرخ تورم را کنترل کنند، اما در عمل نتوانستند این کار را کنند و صدمه‌ی جبران‌ناپذیری به اقتصاد زدند. به دلیل اینکه نرخ تومان بیشتر از ارزش خود ارزشگذاری شده، قیمت تمام شده‌ی کالاهایی که در بخش خدمات، کشاورزی و صنایع ایجاد و تولید می‌شود، بالاست و به این ترتیب کالاهای داخلی نمی‌تواند با اجناس خارجی رقابت کند. به این دلیل بسیاری از واحدهای تولیدی در سال‌های متمادی بسته شده است. بر اساس آمار خود جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۸ نزدیک به ۱۶۵۰ واحد تولیدی بزرگ و کوچک تعطیل شده‌اند و بقیه نیز با ظرفیت ۳۰ یا ۴۰ درصد کار می‌کنند و نه با ظرفیت ۱۰۰ درصد.
قیمت تومان را چگونه به صورت مصنوعی بالا نگه می‌دارند؟
چون پول ایران شناور نیست، یعنی در دست خود دولت است و در بازار جهانی قیمت آن مشخص نمی‌شود، دولت می‌تواند قیمت آن را تعیین کند. مثلاً یورو، دلار و یا ین ژاپن در بازارها و بورس‌های جهانی قیمت‌گذاری می‌شوند. خب ایران وقتی می‌خواهد نرخ تورم را پایین نگه دارد، قیمت تومان را بالا نگه می‌دارد که دلار نسبت به آن پایین است. در نتیجه ظاهراً جنس خارجی ارزان‌تر وارد می‌شود که بتوانند جلوی تورم را بگیرند. در حالی‌که اگر واقعاً بخواهند جلوی نرخ تورم را بگیرید باید تولید را بالا ببرند. یعنی اشتغال ایجاد کنند.
به‌طور قطع نرخ دلار با توجه به شرایط کنونی افزایش پیدا خواهد کرد. اینان قادر به ادامه‌ی وضع سابق نیستند. اکنون قیمت نفت نسبت به چندسال پیش کاهش پیدا کرده. همه‌ی پول نفت حیف و میل شده است. هیچ مبلغی برای سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها مصرف نشده که بتواند ارزش بیافریند. ثانیاً صادرات نفتی ایران کاهش پیدا کرده است. از زمان احمدی‌نژاد تاکنون صادرات نفتی روزانه ۶۰۰ هزار بشکه کاهش پیدا کرده و هم قیمت هر بشکه ۶۰ تا ۷۰ دلار کاهش پیدا کرده است.»
وضعیت ارز در ایران
به عقیده‌ی جهانگیر لقایی، «جمهوری اسلامی در زمینه‌ی ارز، روی تیغ دولبه‌ی تیزی ایستاده است. لبه‌ی تیغ اول این‌طوری است که اگر بخواهد ارز تزریق کند تا قیمت دلار را نگه دارد، اصلاً این ارز را ندارد. اکنون ایران بنا بر پیش‌بینی‌ها درخوش‌بینانه‌ترین حالت دارای ۶۰ تا ۷۰ میلیارد دلار ذخیره‌ی ارزی است. برخی معتقدند شاید ذخایر ارزی ایران حتی نصف این میزان نیز نباشد. واردات امسال ایران حدود ۶۰ میلیارد دلار است و اگر بخواهد مثل گذشته باشد باید ۸۰ میلیارد دلار خرج کند. بنابراین ارز موجود را باید خرج واردات کند و این ارز را نمی‌تواند به بازار تزریق کند.
لبه‌ی تیغ دوم این است که صنایع داخلی به خاطر بالا بودن قیمت تومان خراب‌تر خواهد شد. همان بخش‌هایی هم که مانده‌اند در فکر بستن بقیه‌ی کارگاه‌ها و دچار نگرانی هستند. چراکه برداشتن یارانه‌ها از روی انرژی باعث خواهد شد قیمت‌ها سه تا چهار برابر افزایش پیدا کند. پیش‌بینی این است که نرخ تورم ۴۰ تا ۵۰ درصد افزایش می‌یابد. این هم لبه‌ی تیز این طرف است. بنابراین رژیم از هر طرف حرکت کند، این لبه‌ی تیز می‌تواند از نظر اقتصادی آن را از بین ببرد. این ناشی از سیاست‌های نادرست آنها در گذشته است که باعث وضعیت موجود شده است.»
آیا بالا رفتن قیمت نفت، دست جمهوری اسلامی را برای تزریق دلار به بازار داخل باز نمی‌گذارد؟
نه مگر جمهوری اسلامی چقدر می‌تواند از این طریق ارز داشته باشد. فوقش سالانه چهار تا پنج میلیارد اضافه‌تر داشته باشد.
با توجه به تحریم‌ها مشخص نیست که بتواند پول سابق را به دست بیاورد. تحریم‌ها باعث می‌شوند که بخشی از خریدهایی را که پیش از این به‌طور علنی داشته‌، حال از طریق واسطه و گران‌تر تهیه کند. بخشی از خریدها به اندازه‌ی یک‌سوم قیمت‌ها بالاتر خواهد رفت. به ازا‌ی آن ۶۰ میلیاردی که در گذشته می‌توانستند به راحتی۶۰ میلیارد خرید کنند، حالا حداکثر و در خوشبینانه‌ترین حالت بتوانند ۵۰ میلیارد جنس تحویل بگیرند. این نکته وضعیت را بدتر از سابق می کند. در این مملکت نه به ایجاد کار و نه به کنترل تورم امیدی نیست.



پاسخی به اکبر گنجی

برای پیش‌برد دموکراسی

بامداد راد
اکبر گنجی، در مقاله‌ای که در خبرنامه‌ی «گویا» منتشر شده، با ارائه‌ی مدارک و اسناد گوناگون این موضوع را مطرح کرده که تمامی شواهد و قراین حداکثر این ادعا را تأیید می‌کنند که در انتخابات ریاست‌جمهوری سال گذشته تقلب به وقوع پیوسته و هیچ مدرکی مبنی بر پیروزی میرحسین موسوی در انتخابات یادشده وجود ندارد.
در این مقاله هم‌چنین بر ادعای وقوع «مهندسی آرا» صحه گذاشته است.
آقای گنجی در سخنرانی خود در مراسم اهدای قلم طلایی آزادی بیان که وی به نماینده‌گی از احمد زیدآبادی در مراسم حاضر شده و جایزه را دریافت کرده، معنای «مهندسی آرا» را شرح می‌دهد و می‌گوید: «ولی‌فقيه و کارگزارانش در انتخابات تقلب نکردند، اساساً رأی مردم را نشمردند تا بخواهند آن را کم يا زياد کنند. آنها، به فرمان ولی‌فقيه، بدون آنکه آرای مردم شمارش شود، لحظه به لحظه آماری ساخته‌گی را اعلام کردند.»
او اشاره می‌کند: «سبز بودن نه محصول مدعا/ باور پيروزی موسوی در انتخابات است و نه بقا/ دوام آن منوط به باور به اين مدعاست. اعلام نتيجه‌ی انتخابات، عامل شتاب‌دهنده‌ی (به تعبير اسملسر) تبديل نارضايتی به اعتراض سياسی بوده است. اين جنبش، معلول علل و دلايل ساختاری و مطالبات تاريخی محقق‌نشده‌ی بسيار است» و در پایان پرسش‌هایی را مطرح می‌کند.
یکم. ابتدا لازم است تأکید شود که نگارنده‌ی این مقاله با ادعای یادشده- مبنی بر وقوع «مهندسی آرا» در انتخابات سال گذشته- موافق است و نتایج انتخابات سال گذشته را یک «مهندسی آرا»ی گسترده می‌داند که به شکل یک «کودتا» به وقوع پیوسته است. متن سخنرانی فرد موسوم به سردار مشفق و سند نسبتاً قابل اعتماد «ساختار فتنه‌ی ۸۸» که از سوی وب‌سایت نوروز- وابسته به جبهه‌ی مشارکت- منتشر شد این ادعا را ثابت می‌کنند که انتخابات سال گذشته در واقع یک «کودتا» با تمام ویژ‌گی‌های آن بوده است.
در انتخابات سال گذشته، هر رأیی که در صندوق‌ها بود، در اتاق تجمیع که هیچ‌کس در آن غیر از عناصر مورد اعتماد کودتاگران حضور نداشت از بین رفت؛ «مهندسی آرا» یعنی در این اتاق، نتایج را «ساختند» و پی‌درپی اعلام کردند. به همین دلیل، «ساخت» آمار تفکیکی صندوق‌ها و حوزه‌ها مدتی طول کشید و به همین دلیل، آمار مشارکت در حوزه‌های بسیاری بیش از صددرصد بود.
دوم. این ادعا که میرحسین موسوی قطعاً پیروز انتخابات سال گذشته بوده است، نیاز به بررسی اسنادی دارد که فعلاً در دسترس نیست. با این حال، به نظر می‌رسد وقتی میرحسین موسوی در ساعات پایانی ۲۲ خرداد- که بوی کودتا از همه‌جا به مشام می‌رسد- کنفرانس مطبوعاتی برگزار می‌کند و خود را برنده‌ی قطعی انتخابات می‌داند و نامه‌ی محرمانه‌ای به رهبر جمهوری اسلامی می‌نویسد، احتمالاً از اسناد و خبرهایی آگاهی داشته که او را به این موضعگیری رسانده و هزینه‌های یک‌ونیم سال بعد را به وی تحمیل کرده است.
بدیهی است یک اشتباه هرچند کوچک در قاموس یک سیاستمدار، ممکن است حیات سیاسی او را به خطر بیاندازد و در نتیجه، کلیه‌ی مواضع سیاستمدار کارکشته‌ای مانند آقای موسوی علاوه بر اینکه با مشاورانش هم‌آهنگ می‌شود، توسط خود او نیز به دقت بررسی می‌شود؛ چه برسد به تصمیمی چنین بزرگ که مسیر زند‌گی سیاسی آقای موسوی را برای همیشه دگرگون می‌کرد. این ادعا منطقی است که این اعلام پیروزی، بی‌برنامه و بی‌سند انجام نشده باشد و مدارک و اسنادی، برای تأیید آن وجود داشته باشد.
سوم. پیش از ورود به بحث درباره‌ی پرسش‌هایی که در پایان مقاله‌ی مورد اشاره مطرح شده، ذکر این نکته لازم است که با توجه به پیشینه‌ی سیاسی اکبر گنجی طرح چنین پرسش‌هایی، به این دلیل که پاسخ‌هایی روشن- دست‌کم برای گنجی- دارند، برای نگارنده جای شگفتی دارد.
اکبر گنجی با پذیرش وجود ۲۷ میلیون رأی برای آقایان موسوی و کروبی و ۱۳ میلیون رأی برای احمدی‌نژاد می‌نویسد: «اين ۲۷ ميليون تن کجا هستند؟ آنها بايد از وضعيت موجود ناراضی باشند که به اين دو رأی داده‌اند، نه به احمدی‌نژاد يا محسن رضايی. چرا نارضايتی اينان، در همان هفته‌ی اول به اعتراض سياسی بدل نشد و فقط در کلان‌شهرها، خصوصاً تهران و مناطق ميانی به بالای آن، شاهد تظاهرات اعتراض‌آميز سياسی بوديم؟ رژيم چگونه توانسته است اعتراض سياسی را سرکوب کند، با اينکه ميليون‌ها ناراضی در سراسر کشور وجود دارد؟ اگر موسوی/ کروبی ۲۷ ميليون رأی آورده باشند، محمود احمدی‌نژاد ۱۳ ميليون رأی به دست آورده است. اين ميزان از رأی را چگونه می‌توان تبيين کرد؟ پاسخ به اين پرسش بسيار مهم است. از کجا معلوم که احمدی‌نژاد ديگری در پستو نباشد و به همين شيوه‌ها هشت سال سوار کار نشود؟ چرا ميليون‌ها تن به چنين فردی رأی می‌دهند؟»
او مطرح می‌کند: «هرگونه تعیین استراتژی منوط به به برآورد موازنه‌ی قواست» و چون مسئله‌ی ما کماکان «رژیم خودکامه‌ی سلطانی است که تن به مطالبات برحق مردم نمی‌دهد برای گذار به دموکراسی، بايد مردم را قدرتمند ساخت»، ادامه می‌دهد: «دموکراسی محصول موازنه‌ی قوا بين دولت و جامعه‌ی مدنی است.»
آقای گنجی در ادامه می‌نویسد: «سخن‌گفتن از گسترش نارضايتی‌ها و عميق‌ترشدن آنها يک چيز است و سخن‌راندن از گسترش اعتراض سياسی و عميق‌تر شدن آن چيزی ديگر. رژيم اعتراضات سياسی را سرکوب کرد، نه نارضايتی را که سرکوب‌پذير نيست. در ماه‌های منتهی به ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، با اين که رژيم شاه مخالفان را سرکوب می‌کرد و تعداد زيادی را در خيابان‌ها کشت، اعتراضات سياسی روزبه‌روز گسترش يافت و عميق‌تر شد اما پس از تظاهرات ۲۵ خرداد ۸۸ در تهران، نه تنها چنان تحولی صورت نگرفت، بلکه فرايند معکوس شد.»
او با نقل بخشی از گفته‌های مهدی کروبی در گفت‌وگو با مجله‌ی «نیویورکر» که کاهش نمایش خیابانی اعتراض سیاسی را تنها به دلیل سرکوب خشن و گسترده می‌داند، می‌گوید کاهش شدید اعتراض سیاسی را نمی‌توان فقط و فقط با متغیر سرکوب توجیه کرد و باید دلایل این موضوع را به دقت جست‌وجو کرد. او می‌نویسد: «اگر رژيم توانايی و اراده‌ی تغيير بيش از ده ميليون رأی را دارد و اين تقلب تأثيرگذار را در چند انتخابات گذشته انجام داده است، چه برنامه‌ای برای پيش‌برد دموکراسی بايد طراحی کرد؟»
فرانسه چند روز درگیر اعتصاب و تظاهرات گسترده بود و اعتراض‌ها در این کشور به مسئله‌ی افزایش سن بازنشستگی است و نه مسئله‌ی بنیادینی نظیر وقوع یک کودتا. این اعتراض‌ها را اتحادیه‌های قدرتمند کارگری مدیریت می‌کنند. شاید در نگاه دقیق‌تر بتوان مسائل دیگری نظیر نارضایتی از عملکرد دولت این کشور و وضعیت اقتصادی مردم- که به دلیل بحران اقتصادی دست‌کم به خوبی گذشته نیست- را نیز به زمینه‌های این اعتراض افزود که موضوع این نوشتار نیست ولی طرح افزایش سن بازنشستگی نقش شتاب‌دهنده را ایفا کرده است.
یک مسئله که در پرسش‌های مقاله‌ی مورد بحث مورد تأکید قرارگرفته این است که چرا نارضایتی به اعتراض سیاسی تبدیل نشده و چگونه اعتراض‌های سیاسی نیم‌بندی که صورت گرفت روند تکاملی نداشت و دوباره به جای «معترض»، «ناراضی» وجود داشت.
نگاه به وضعیت فرانسه که توصیف کوتاهی از آن در سطرهای بالاتر رفت و قیاس آن با وضعیت ایران، پاسخ را نشان می‌دهد. وقتی فرانسه می‌تواند نزدیک به ده روز اعتصاب و تظاهرات را به خود ببیند و پیش‌بینی‌ها حاکی از افزایش اعتراض‌ها در این کشور است، یعنی بسیاری از پیش‌فرض‌های حرکت‌های سیاسی در آن کشور تأمین شده است و دولت آن، چنان پایگاه قدرتمندی در مشروعیت مردمی دارد که حتی با وجود چنین اعتراضاتی سقوط نکرده است. دلیل اینکه وقتی اعتراض‌های ایران پس از پشت‌سرگذاشتن نقطه‌ی اوج ۲۵ خرداد و به ویژه پس از سرکوب خونین ۳۰ خرداد، به قول گنجی «فرایندی معکوس» را طی کرد باید در همان دلایلی جست‌وجو کرد که چنین وضعیتی را در فرانسه پدید آورده‌اند.
فرانسه پیشینه‌ای طولانی در حرکت‌های سیاسی دارد و این حرکت‌ها اگرچه با سرکوب روبه‌رو شده‌اند اما روند رشد خود را طی کرده و در نهایت به مطالبات خود رسیده‌اند و در جامعه ماند‌گار شده‌اند. به همین دلیل- به‌عنوان یکی از چند دلیل- این کشور یکی از بالغ‌ترین کشورها در زمینه‌ی توسعه‌یافته‌گی سیاسی است. ایران، در زمینه‌ی مبارزات سیاسی، تاریخی کمی بیشتر از یک سده دارد و تمامی موارد حرکت‌های سیاسی در آن بدون استثنا با سرکوبی در حد نابودی حرکت مواجه شده است.
همین موضوع باعث جلوگیری از رشد و بارورشدن این حرکات شده است و با وجود آنکه حرکات و مطالبات آن در جامعه ماند‌گار شده است، کمتر اثری از گروه‌های تشکیل‌شده در دوران مختلف زمانی وجود دارد. در ایران، از یک قرن پیش تاکنون برای دستیابی به مطالبات مدنی در حال کوشش هستیم و با اینکه علی‌رغم سرکوب‌های وسیع، توانسته‌ایم به بخشی از مطالبات‌مان دست یابیم، هنوز بخش مهمی از آنها باقی مانده است.
علاوه بر آن، نکته‌ی مهمی چون محل واقع‌شدن ایران و دارابودن منابع نفتی فراوان تأثیر فراوانی در شکل‌گیری فرهنگ سیاسی مردمان می‌گذارد که با توجه به تاریخ پر از ستم و استعمار ایران، یکی از دلایل وجود «ناراضی» به جای «معترض سیاسی» است. مردم ایران، به دنبال این تاریخ غنی از ستم و استعمار و در پی سرکوب‌های وسیعی که در تاریخ با آن روبه‌رو شده‌اند، فرهنگ «دورزدن» را جایگزین فرهنگ «اعتراض» کرده‌اند؛ در یکی از قدیمی‌ترین نمونه‌ها، مردم پس از اعتراض به هجوم مغول به کشور، مانعی به نام مغول را دور زد و به مسیر زندگی خود ادامه داد تا جایی که مغول شبیه ایرانیان شد.
دلیل دیگر را باید در «سازمان‌دهی» جست‌وجو کرد. نگارنده در یکی از وب‌سایت‌ها دو مقاله را با عناوین «در ضرورت سازمان‌دهی» و «سازمان‌دهی؛ چگونه؟» منتشر کرده است که در آن به بررسی لزوم و شیوه‌ی سازمان‌دهی در مقطع فعلی پرداخته است. در فرانسه، مدیریت اعتراض‌ها را اتحادیه‌های قدرتمند کارگری راهبری می‌کنند، در ایران چطور؟ در ایران تمام شیوه‌های سازمان‌دهی، در قالب سندیکاهای کارگری، احزاب، تشکل‌ها، انجمن‌های دانشجویی و سازمان‌های مردم‌نهاد-«اِن‌جی‌او»ها- از بین رفته است و کار به جایی رسیده که پیش از به‌وجودآمدن جنبش سبز، رییس و اعضای هیئت‌مدیره‌ی سندیکای کارگران شرکت واحد- یکی از اصلی‌ترین سندیکاهای کارگری کشور- در زندان به سر می‌بردند و حتی به تاز‌گی دو حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب نیز در آستانه‌ی انحلال قرار دارند.
در بروز یک اعتراض سیاسی، عامل اصلی وجود نارضایتی است، ولی آن‌چه این اعتراض سیاسی را سامان می‌دهد وجود سازمان‌دهی است و در ایران اگر تا پیش از بازداشت‌ها اندکی سازمان‌دهی وجود داشت، با این بازداشت‌ها همه‌گی از بین رفت.
در فرانسه به این دلیل که نارضایتی و درخواست معطل‌مانده وجود ندارد، وقتی به موضوعی اعتراض می‌شود، اعتراض در همان محدوده می‌ماند. در ایران، اعتراض به نتیجه‌ی انتخابات، پس از گذشت مدتی به دلیل اینکه این خواسته نقطه‌ی بازشدن گنجه‌ی خاک‌خورده‌ی مطالبات برزمین‌مانده‌ی یک سده‌ی گذشته بود، هم از نظر سطح و هم از نظر عمق گسترش پیدا کرد و به اعتراض به ساختار حکومت رسید. همین موضوع سبب شد گروهی از مردم که خواسته‌هایی در چهارچوب همین نظام داشتند از پی‌گیری اعتراضات دست بردارند.
دلیل دیگر به توسعه‌ی سیاسی جامعه برمی‌گردد. بدیهی است مطالبات قشر متوسط و بالای جامعه را قشر فرودست دنبال نکند؛ چه- مطابق هرم مازلو- مطالبات دیگری وجود دارد که این قشر هرروزه دنبال آنها می‌دود و مطالباتی نظیر دموکراسی و آزادی و حقوق بشر را در فهرست اولویت‌های ابتدایی خود ندارد. هنگامی این مطالبات به مطالبات اصلی تبدیل می‌شوند که مطالبات دیگری نظیر حقوق ابتدایی زند‌گی- خانه، غذا، کار- تأمین شده باشند.
با این وجود، نگارنده بر این اعتقاد نیست که پایگاه جنبش سبز میان قشر متوسط و بالای جامعه است؛ چه مشاهدات عینی چنین موضوعی را برای نگارنده به اثبات نرسانده و در ضمن، مطالعات آماری دقیق در بررسی این فرضیه وجود ندارد. ضمن اینکه حتی در کشور توسعه‌یافته‌ای نظیر فرانسه نیز، با وجود آنکه مطابق نظرسنجی‌ها درصد بالایی از مردم کشور معتقد به اعتراض و تداوم آن هستند، اما مرکز تظاهرات، پاریس و چند کلان‌شهر دیگر است و همان مراکز هم سرنوشت اعتراض‌ها را معلوم می‌کنند.
در انقلاب ۵۷ نیز، با وجود آنکه تظاهرات در سایر شهرهای بزرگ کشور جریان داشت، این تظاهرات هرگز به گسترد‌گی و بزرگی تظاهرات تهران نشد و سرنوشت انقلاب را تظاهرات تهران تعیین کرد. در مورد اعتراض‌های اخیر نیز چنین موضوعی صادق است؛ تهران نتیجه‌ی اعتراض‌ها را معلوم خواهد کرد و اگر اعتراض‌ها در تهران گسترده و عمیق شود اثرات آن به سایر شهرها نیز خواهد رسید و مردم آن شهرها نیز به تأثیر از تهران اعتراض خواهند کرد. بنابراین این مسئله که چرا در ابتدای جنبش سبز که تظاهرات در تهران به قدرت انجام می‌شد، اثری از اعتراض در پهنه‌ی کشور نبود، جای نگرانی نیست؛ چه، در همان تظاهرات وقتی مدتی از اعتراضات تهران گذشت برخی شهرهای بزرگ نیز به این حرکت پیوستند. اصولاً به نظر می‌رسد حرکت‌های اعتراضی شکلی واگیردار دارند و اگر جایی اعتراضی پدید آید، نواحی دیگر را نیز درگیر خود خواهد کرد.
یک دلیل دیگر کاهش اعتراضات، احساسی‌بودن مبارزات سیاسی در ایران است. وقتی مردم با نتیجه‌ی شگفت‌آور انتخابات روبه‌رو شدند، خشم فراوانی که این دروغ بزرگ با دوباره مطرح‌کردن مطالبات یک‌صد سال گذشته برانگیخت، سبب‌ساز وقوع اعتراض‌های یک هفته‌ی نخست پس از انتخابات شد که پس از ۳۰ خرداد آرام‌تر دنبال شد. این خشم، چنان انرژی‌ای را آزاد کرد که تمام پیش‌فرض‌های وجود سازمان‌دهی و توسعه‌ی سیاسی و غیره و ذلک را بی‌ارزش کرد و دنیا شاهد یک اعتراض مدنی پیشرفته در یکی از کشورهای تحت ستم جهان سوم شد.
نظیر همین واقعه، وقتی کشور در ماه‌های منتهی به انقلاب ۵۷ به سر می‌برد روی داد و این موضوع، با همراهی سازمان‌دهی گسترده‌ توسط سازمان‌های سیاسی پرتعدادی که عمدتاً پس از انقلاب تصفیه شدند و راهبرد و مطالبه‌ی مشخص سبب پیروزی انقلاب شد.
اما با تمام این تفاسیر، نمی‌توان از تأثیر سرکوب گسترده به عنوان اصلی‌ترین عامل کاهش اعتراض‌ها گذشت. سرکوب، چنان وسیع و شوک‌آور و غیرمنتظره بود که باعث کاهش دامنه و عمق اعتراضات شد و بی‌اعتمادی مردم به حاکمیت که با نتابج انتخابات تشدید نیز شده بود، سبب شد حتی اگر حاکمیت سوگند یاد کند سرکوبی در کار نخواهد بود، مردمی برای اعتراض به خیابان‌ها نیایند. طبیعی است مردم جان خود را دوست داشته باشند و همه‌گی به یک میزان ظرفیت هزینه‌دادن در راه اهداف را نداشته باشند، اما با پی‌گیری بند بعد می‌توان برای این موضوع نیز راهی یافت.
چهارم. برای پیش‌برد دموکراسی چه باید کرد؟
وجود چند نکته برای پیشبرد مبارزه برای رسیدن به دموکراسی حیاتی است. یکی از آنها وجود راهبرد و مطالبه‌ی مشخص است که تقریباً معلوم است و آن، حرکت مسالمت‌آمیز در چهارچوب قانون اساسی است. باید تأکید شود که حرکت در چارچوب قانون اساسی به معنای پذیرش تک‌تک اصول قانون اساسی نیست؛ حرکت در چهارچوب قانون اساسی به این معناست که در شرایط فعلی میثاقی برای کمینه‌ی مطالبات جنبش متکثر سبز موجود باشد و مطابق برداشت منشور آقای موسوی از این قانون، برای رسیدن به اهداف دموکراسی، حقوق بشر، آزادی و دیگر مطالبات جنبش سبز، حرکت شود.
باید توجه داشت که افراد بیشتری که یک مطالبه را دنبال می‌کنند احتمال پیروزی بیشتری نسبت به افراد کمتری دارند که بدون توجه به فضای جامعه‌ی ایران- و نه تهران- تعیین مطالبه می‌کنند. در گام نخست باید با تأکید بر مطالباتی نظیر آزادی زندانیان سیاسی، بازشدن فضای جامعه و اجرای بدون تنازل قانون اساسی مطابق تفسیر آزادی‌خواهانه، افراد بیشتری را جذب کرد. در مرحله‌ی بعد می‌بایست این افراد را سازمان‌دهی کرد که در دو نوشته‌ی «در ضرورت سازمان‌دهی» و «سازمان‌دهی؛ چگونه؟» به تفصیل به آنها پرداخته شده است.
پرسش اساسی دیگری که در این بین باقی است این است که از کجا معلوم فردی مانند احمدی‌نژاد در شرایطی که نظام، دیگر به فرایندهای دموکراتیک معتقد نیست دوباره بر کشور حاکم نشود؟ این پرسش را خود اکبر گنجی، آن‌جا که به قدرتمندکردن مردم برای توازن قدرت در جامعه اشاره کرده، پاسخ داده است. نگارنده راه قدرتمندکردن مردم را، گسترش آگاهی‌ها در جامعه، که راهبرد اصلی اعلام‌شده توسط میرحسین موسوی است می‌داند. وقتی مردم کشور بدانند فردی مانند احمدی‌نژاد با تمام عوام‌فریبی‌هایش چه زیان‌های بزرگی به کشور وارد می‌کند، حتی اگر به جای سیب‌زمینی و ساندیس به آنها گوشت و شامپاین داده شود به او رأی نخواهند داد. در این بین معتقدان به جمهوری اسلامی خودبه‌خود و با رفتارهای توجیه‌ناپذیر آن، به تدریج از این حکومت روی‌گردان خواهند شد.
روند اصلاح و پیشرفت دموکراسی در کشوری نظیر ایران- با شرایط استراتژیکی که در بالاتر ذکر آن رفت- به کندی انجام می‌شود و این ادعا پربیراه نیست که ایران و کشورهای خاورمیانه، آخرین کشورهایی هستند که به دموکراسی دست خواهند یافت. با این حال، یک عامل شتاب‌دهنده به زودی شرایط ایران را دگوگون خواهد کرد و آن، آزادسازی قیمت‌هاست. این موضوع، که به احتمال زیاد پدیدآورنده‌ی یک شورش خواهد بود، اگر پیش‌درآمدهای سازمان‌دهی و تعیین راهبرد و هدف پیش از وقوعش محقق نشود، زمینه‌ساز تحولات خطرناکی در کشور خواهد بود که به ویژه مسئله‌ی سازمان‌دهی همراهان جنبش سبز را، برای مدیریت انرژی عظیم ناشی از خشم منفجرشده‌ی ناشی از بحرانی‌شدن وضعیت اقتصادی، ضروری می‌کند.