۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

مهمترین خبرهای روز پنجشنبه بخش سوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها


یک چهره برای حقوق بشر در ایران
A face for human rights in iran
اکسیون سراسری حامیان مادران پارک لاله
13 نوامبر2010
تعدادی ازگروههای حامیان مادران پارک لاله در شهرهای مختلف  جهان در اعتراض به  دستگیری، شکنجه و اعدام فعالان سیاسی و عقیدتی و مدافعان حقوق بشر دریک حرکت اعتراضی سراسری" یک چهره برای حقوق بشر" در ایران  شرکت میکنند. در این حرکت اعتراضی سراسری ضمن اطلاع رسانی در مورد نقض حقوق بشر در ایران از همراهان و رهگذران دعوت میشود که با انداختن عکسی همراه با تابلوی" یک چهره برای حقوق بشر در ایران" و انتشار آن در رسانه ها همبستگی خود را با مردم ایران ابراز کنند.
ما حامیان "مادران پارک لاله" (مادران عزادار) با شرکت در این حرکت اعتراضی دستگیری و آزار و شکنجه تمام فعالان سیاسی و عقیدتی بخصوص دستگیری مادران پارک لاله، خانم نقابی و خانم مهدویان را محکوم میکنیم و خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط آنان می باشیم.
به امید آزادی تمام زندانیان سیاسی و عقیدتی و برقراری صلح و آرامش در ایران.
شرکت کنندگان در این حرکت اعتراضی سراسری:
حامیان مادران پارک لاله/فرانکفورت
حامیان مادران پارک لاله/دورتموند
حامیان مادران پارک لاله/ ایتالیا (در دو شهرفلورانس و سی ینا)
حامیان مادران پارک لاله/کلن
حامیان مادران پارک لاله/هامبورگ
حامیان مادران پارک لاله/اسلو

 

نسرین ستوده دست به اعتصاب غذای خشک زده است

نسرین ستوده

نسرین ستوده وکیل و فعال زنان که از ۱۳ شهریورماه در زندان به سر می‌برد از روز یک‌شنبه ۱۰ آبان دست به اعتصاب غذای خشک زده است. خواهر خانم ستوده روز پنج‌شنبه بعد از ملاقات با وی این خبر را اعلام کرده است.


رضا خندان همسر نسرین ستوده در گفت و گو با دویچه‌وله گفت که روز چهارشنبه خانم ستوده با منزل تماس گرفته و می‌خواهد که خواهر و فرزندانش به ملاقات او بروند.
پنج‌شنبه ۱۳ آبان دو فرزند ۱۰ و ۳ ساله وی به همراه خواهرش و نیز مادر همسرش برای ملاقات به زندان اوین می‌روند. از ورود همسر خانم ستوده به زندان جلوگیری می‌شود.
آقای خندان گفت که پس از ساعاتی فرزندان و خواهر خانم ستوده و مادر آقای خندان در حالی که بسیار برآشفته و ناراحت بودند از زندان خارج می‌شوند. به گفته‌ی وی کودکان خردسال خانم ستوده مدام گریه می‌کردند و می‌گفتند صورت مادرشان سیاه شده بود.
به گفته‌ی خانم گیتی ستوده خواهر نسرین، وی در اعتراض به روند رسیدگی به پرونده‌اش و نیز شرایط ناگواری که در زندان دارد از روز یک‌شنبه ۱۰ آبان دست به اعتصاب غذای خشک زده است.
خانم ستوده هفته‌ی گذشته نیز با خواهرش ملاقات کرده بود و به وی گفته بود که اعتصاب غذایش را به شرط بهبود شرایطش شکسته است و اگر شرایطش تغییر نکند مجددا دست به اعتصاب غذا خواهد زد.
وی یک بار دیگر از تاریخ دوم مهر به مدت ۲۷ روز در اعتصاب غذا بود.

 

دو فعال کارگری بازداشت شدند

خبرگزاری هرانا - روز گذشته مامورین وزارت اطلاعات غلامرضا غلامحسینی و سعید ترابیان را در یکی از خیابانهای کرج بازداشت و به سلولهای انفرادی بند سپاه زندان گوهردشت کرج منتقل کردند.
به گزارش فعالین حقوق بشر و دموکراسی، روز چهارشنبه 12 آبان ماه حوالی ساعت 09:00 صبح دو فعال سندیکایی غلامرضا غلامحسینی و سعید ترابیان در خیابان 45 متری گلشهر کرج مورد یورش  6 نفر از مامورین وزارت اطلاعات قرار گرفتند و بازداشت شدند. مامورین وزارت اطلاعات هنگام دستگیری و انتقال به سلولهای انفرادی آنها را بشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند که از ناحیه سر و شکم زخمی و مصدوم شدند.
هنگامی که این دو فعال سندیکایی به بند سپاه زندان گوهردشت کرج منتقل شدند آنها را از هم جدا نمودند و از وضعیت و شرایط فعال سندیکایی غلامرضا غلام حسینی هیچ خبری در دست نیست. او در اثر ضربات مامورین وزارت اطلاعات از چند ناحیه زخمی و مصدوم شده بود.پیش از این مامورین وزارت اطلاعات روز 19 مهر ماه به منزل آقای غلامحسینی یورش برده بودند و بدلیل نبود او در منزل فرزند وی را برای مدتی به گروگان گرفتند.
فعال کارگری سعید ترابیان صبح امروز با وثیقه آزاد شد. او در حین دستگیری و انتقال به سلولهای انفرادی بند سپاه مورد ضرب وشتم مامورین وبازجویان وزارت اطلاعات قرار گرفت.
فعال سندیکایی غلامرضا غلامحسینی 44 ساله در جریان اعتصابات گسترده کارکنان شرکت واحد تهران در سال 84 دستگیر وچند هفته در زندان اوین در بازداشت بسر برد و نزدیگ به 4 سال از کار تعلیق شد. او حدودا 8 ماه پیش پس از صدور رای بازگشت به کار اداره کار توانست به محل کار خود بازگردد ولی 2 مردادماه مجددا به بهانه های واهی از کار تعلیق شد.

 

شایعه اعدام سکینه محمدی به چه قیمتی؟ / محمد مصطفایی

احترام می‌گذارم به تمام عقاید انسان‌ها، با هیچ گروه و حزب و دسته سیاسی همکاری ندارم ولی تمام عقاید آنها را محترم می‌شمارم چرا که عقیده دارم برای رسیدن به دموکراسی باید به عقاید دیگران احترام گذاشت.
بنابراین اگر جملات زیر خوشایند عده‌ای نیست از روی قصد و غرض و بی‌احترامی نگاشته نشده است و توقع ندارم که انتقاد نشوم. موضع من کاملا مشخص است؛ به هیچ گروه و حزبی وابسته نیستم و مستقل عمل کرده و تنها هدفم احقاق حقوق مظلومین و ارتقاء حقوق بشر در ایران و دیگر کشورهای ناقض حقوق بشر است و به هیچ پست و مقامی هم نمی‌اندیشم.
از دو روز پیش شایعات گسترده‌ای پیرامون اعدام قریب الوقوع سکینه محمدی در سایت‌های خبری و
روزنامه‌ها صورت گرفت. تنها یک منبع غیرموثق، نظرات بسیاری از دلسوزان و اندیشمندان و سیاسیون و فعالین اجتماعی را به خود جلب کرد. در حالی که مجازات اعدام با طناب دار در پرونده خانم سکینه محمدی نبوده است. عده‌ای حکم به محکومیت خانم سکینه محمدی به اعدام صادر کردند؟ از همه بدتر اینکه زمانی نیز برای اجرای این حکم در نظر گرفته و اعلام کردند که روز چهارشنبه (امروز) سکینه محمدی اعدام خواهد شد؟ صدور این حکم چه قیمتی داشت؟ چرا چنین حکمی صادر شد؟ آیا صدور چنین حکمی ارزش ورود استرس و ترس و نگرانی را به جامعه جهانی داشت؟ بعد هم در کمال تعجب اعلام شد دولت جمهوری اسلامی جلوی اجرای حکم را گرفته است در حالی که اصلا از بدو امر مجازات اعدامی مطرح نبوده است که جلوی آن گرفته شود.
بارها و به کرات ضمن انتقاد از رویه و نگرش مقامات جمهوری اسلامی به وضعیت حقوق بشر در ایران متذکر شده‌ام که خانم سکینه محمدی تنها به مجازات سنگسار محکوم شده و این مجازات به هیچ عنوان قانونی نبوده است صرف نظر از اینکه مجازات سنگسار و حتی اعدام به شیوه‌های دیگر مجازاتی برخلاف کرامت ذاتی انسان‌هاست و مجازاتی وحشیانه و ددمنشانه است. اما بدون توجه به این تاکید، باز هم شاهد آن هستم که همچنان عده‌ای می‌خواهند سکینه محمدی را اعدام کنند. سکینه محمدی برای عده‌ای شده است طعمه‌ای برای رسیدن به اهدافی سیاسی و غیر مدنی و مطرح کردن خود. این به هیچ عنوان اخلاقی و انسانی نیست.
حال نیز تاکید می‌کنم. در پرونده خانم سکینه محمدی مجازاتی به نام اعدام با طناب دار وجود ندارد و احدی نمی‌تواند چنین مجازاتی را برای خانم محمدی متصور شود. مطرح کردن اینگونه شایعات نه به نفع محکوم به اعدام و خانواده‌اش، و نه به نفع فعالین حقوق بشر است. چرا که با مطرح کردن اینگونه شایعات، دستاویزی به دولت جمهوری اسلامی به عنوان یکی از بزرگ‌ترین ناقضان حقوق بشر می‌دهیم تا به راحتی بتواند سکینه را اعدام کند. بنابراین باید هوشیار بود و با دقت بیشتری خبرسازی کرد. مطرح کردن اینگونه شایعات با این گستردگی به صلاح هیچ کس نیست.
امیدوارم مسئولین جمهوری اسلامی نیز بیش از این جامعه جهانی را معطل نگذارده و مجازات سنگسار را از قوانین جمهوری اسلامی بردارند و اگر قائل به جرم بودن زنا هستند مجازاتی را به تصویب رسانند که مجرم بتواند به جامعه بازگردد چرا که فلسفه مجازات‌ها صرفا تنبیه و تنبه بوده و عاملی است برای پیش‌گیری از وقوع و اصلاح مجرم.

 

گزارش کنفرانس فرهنگ حقوق بشر

سه نسل ایرانی و یک خواست

همایش سه روزه "فرهنگ آزادی های مدنی، حقوق بشر و دمکراسی در ایران" در دانشگاه مریلند فرصتی بود تا سه نسل مختلف فعالان مدنی، حقوق بشر، روزنامه نگار، جنبش زنان و اساتید دانشگاه را گرد هم آورد. سه نسل از ایرانیانی که طی سی و یک سال گذشته به مرور ناچار از ترک وطن شده اند؛ از برنده ایرانی جایزه نوبل صلح گرفته تا استاد دانشگاه، نماینده اسبق ایران در سازمان ملل، نماینده مجلس اصلاحات، شاعر، نویسنده، فعال حقوق بشر، فعال جنبش زنان، روزنامه نگار، هنرمند و گروگان سابق و....
شاید از این رو بودکه وقتی  برای سخنرانی پشت تریبون قرار گرفته و نیم نگاهی به ترکیب اعضای پنل و حاضران در سالن انداختم، ناخود آگاه خطاب به حاضران گفتم: "ترکیب غریبی است و سعادت بزرگی است در کنار کسانی که در نوجوانی و سپس اوایل شروع کار حرفه ای ام تنها نامی از انها می شنیدم و آثار برخی را میخواندم اما هرگز گمان نمیکردم روزی در کنار آنها بنشینم، در جایگاه منتقد و مخالف جمهوری اسلامی. اما دردناک است اینکه نسل به نسل ناچار می شویم از کشورمان خارج شویم.امیدوارم فرزندانمان به سرنوشت ما دچار نشوند و نسل دیگری آواره غربت نگردد و این ما باشیم که به ایران بازمی گردیم".
این همایش سه روزه در دانشگاه مریلند و به همت مرکز مطالعات ایران شناسی دانشگاه مریلند برگزار شد و احمد کریمی حکاک، مدیر این مرکز به اتفاق منصور فرهنگ، نماینده اسبق ایران در سازمان ملل که اکنون استاد علوم سیاسی دانشگاه بنینگتون است برگزار کنندگان آن بودند.غایب این جلسه سیمین بهبهانی بود که به دلیل ممنوع الخروجی امکان شرکت در جلسه را نیافت و پیام او پخش شد که "بال پروازم را گرفته اند."
احمد کریمی حکاک در آغاز همایش طی سخنانی به عنوان همایش و گنجاندن کلمه "فرهنگ" در آن اشاره کره و از سخنرانان خواست در صحبت هایشان بر طرح راه حل ها و مسیر آینده نیروهای سکولار و ترقی خواه تمرکز کنند.
آقای فرهنگ نیز ابراز امیدواری کرد که  این کنفرانس آغازگر جنبشی باشد برای نهادینه کردن یک گروه دمکراتیک ایرانی حامی حقوق بشر، و به تعبیری، روایت ایرانی سازمان عفو بین المل باشد تا به شکلی فراگیر، هم نسل جوان و هم نسل مربوط به گذشته، و به گفته او "اعضای اصلاح شده نسل خودش" در آن همکاری کنند.

صدای خاموش نشدنی حقوق بشر
 پنل اول این همایش را عبدالکریم لاهیجی، رئیس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران اداره میکرد و شیرین عبادی از سخنرانان آنان بود. دکتر رضا افشاری، نویسنده و فعال حقوق بشر به انگلیسی سخن می گوید و سپس برنده ایرانی جایزه نوبل صلح که از یکسال پیش در خارج از کشور اقامت گزیده، به زبان فارسی و اعلام می کند: "صدای حقوق بشر خاموش شدنی نیست. دولت ایران این را بداند که اگر هر یک از ما هم به هر نحوی از بین برویم، این صدا خاموش شدنی نیست و به جای ما صدها هزار نفر دیگر به صدا درخواهند آمد."
او با اشاره به رفتار متناقض جمهوری اسلامی در قبال مساله حقوق بشر می گوید: "مدعی هستند که اسلام حقوق بشر ندارد و این مقوله ای غربی است خب اگر حقوق بشر را غیر اسلامی میدانید چرا در خارج از کشور این را نمی گویید و اگر غربی است چرا درخواست عضویت در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل کرده اید؟"
خانم عبادی خطاب به مسولان جمهوری اسلامی می گوید: "همانگونه که شما درباره نقض حقوق بشر در اسرائیل و سرزمین های فلسطینی اعتراض می کنید دیگران هم به همین مقوله در ایران اعتراض می کنند و این دخالت در امور داخلی تلقی نمی شود؛ضمن اینکه نقض حقوق بشر در یک کشور مجوز نقض حقوق بشر در سایر نقاط نیست و در همه جا محکوم است."
سهراب رزاقی، فعال جامعه مدنی و پژوهشگر، دیگر سخنران این همایش است که از چالش تئوریک با قرائت هایی از اسلام، گفتارهای تجددستیز، گفتار های چپ و...، حکومت و ایدئولوژی مسلط،، فرهنگ عمومی جامعه و ناتوانی محیط و ضعف و کم خونی حاملان گفتار حقوق بشر در ایران به عنوان 4 چالش گفتار حقوق بشر در جامعه ایران نام  می برد و به تبیین چگونگی گذار گفتار حقوق بشر از حاشیه به متن می پردازد.
او هشدار میدهد که در صورت عدم درک شرایط کنونی، برخوردمنفعلانه از سوی فعالان مدنی و سکوت ومسامحه جامعه مدنی جهانی، دورنمای روشن، شفاف و مثبتی برای گفتار حقوق بشر قابل ترسیم نیست و در نهایت در صورت تداوم شرایط کنونی و عدم مقاومت در برابر سیاستهای جایگزینی رژیم، "جامعه مدنی کاغذی" جایگزین جامعه مدنی مستقل خواهد شد.
هادی قائمی، مدیر کمپین بین المللی حقوق بشر دیگر سخنران این پنل است که با اشاره به سخنان آقای رزاقی می گوید: "من با اینکه با تحلیل و محتوای سخنان ایشان موافق هستم اما آنچه در مورد گفتمان حقوق بشر ایران چشمگیر است رشد بی سلبقه این گفتمان و تاثیر آن در بسیاری از عرصه ها بوده است."
به اعتقاد آقای قائمی گفتمان حقوق بشر در ایران علیرغم سرکوب مداوم، رشدی بی سابقه یافته است.
او ترجیح داد به دو زبان متن سخنرانی خود را ارائه دهد و همزمان هم به فارسی و هم به انگلیسی سخنرانی کرد.
آقای قائمی توضیح میدهد که اتفاقات ناگوار و جنایات وسیع و دردناک دهه 60، اعدام هزاران نفر و سرکوب مطلق جامعه مدنی، کشتارها در درگیری های سیاسی و تلفات وسیع جنگ و همچنین قوانین مصوب بعد از انقلاب که در تقابل آشکار با واقعیات جامعه ایران هستند موجب شد که نسل های بعدی با گرایش "هرگز دوباره" به صحنه بیایند و با تکیه بر اصول و گفتمان حقوق بشر تلاش کنند تا مانع بروز دوباره چنین دوره تاریکی شوند.
آقای قائمی سپس اظهار میدارد که آینده از آن کنشگران و مدافعان حقوق بشر است و به جای هر فعال و همکاری که به زندان رفته یا مجبور به ترک وطن شده فعالان جدید و جوانی پا به عرصه گذاشته اند.
اما مهم ترین نکته ای که این فعال حقوق بشر اشاره میکند این است که در سطح بین المللی، بحران حقوق بشر ایران در زیر سایه شوم مناقشه هسته ای است و حکومت ایران نیز از این وضعیت بسیار استقبال میکند چون سبب می شود در محافل و نهادهای بین المللی در قبال بحران وسیع حقوق بشر پاسخگو نباشد و وظیفه ما تقابل با این «مصونیت هسته ای» است که موجب می شود نهادها و دولت ها از بحران حقوق بشر در ایران چشم پوشی کنند.
آسیه امینی، روزنامه نگار و فعال جنبش زنان نیز به فارسی سخن می گوید و به مقایسه جنبش زنان و جنبش سبز پرداخته و تاثیراتی که جنبش سبز از جنبش زنان گرفته را بررسی میکند.
این روزنامه نگار از نداشتن میل به ائتلاف به عنوان یکی از مشکلات جنبش سبز و حرکت های اعتراضی مردم ایران یاد می کند و می گوید: از مشروطه به این طرف، شاهد حرکت های حق خواهی و برابری جنسیتی بین زنان بودیم اما تبلور آن در سال های اخیر بوده است.
به گفته او: "جنبش زنان توانست با گروه های مختلف فکری ائتلاف کند و این اتلاف به مبارزه برای تصحیح حقوق نابرابر و اصلاح قوانین حاضر برآمدند اما جنبش سبز هنوز نتوانسته در خود اتلافی صورت دهد و  خارج از باورها و ایدئولوژی ها بتواند روی یک محور در فعالیت های خود متمرکز شود".

مسلمان خوب، مسلمان سکولار است
پنل اول با چند پرسش و پاسخ پایان می گیرد. "سنت های استبدادی و آزادی های مدنی" عنوان پنل دوم است که قرار است توسط داریوش همایون و دکتر آرش نراقی مورد بررسی قرار بگیرد.
این پنل به انگلیسی برگزار می شود و احمد کریمی حکاک از عدم حضور داریوش همایون به دلیل مشکل ویزا خبر میدهد. منصور فرهنگ و احمد کریمی حکاک پشت میز می نشینند و به اتفاق دکتر آرش نراقی پنل را برگزار می کنند.
به اعتقاد دکتر آرش نراقی یک مسلمان خوب،  یک مسلمان سکولار است که شرط اولش احترام به دیگران و رعایت عدل است. نمی شود انسان هم مذهبی باشد و هم بی عدالتی کند.
او می گوید مشکل اصلی دیکتاتوری های ولایتی یا پدرسالار این است که امنیت و معیشت انسان ها در دست دیکتاتور است و آیت الله خمینی با ارائه دکترین ولایت مطلقه فقیه در ایران، ولایت فقه را تحت الشعاع قرار داد.
این کارشناس مسائل دینی سپس زنان را محرکه حرکت های سیاسی می داند؛ براساس پیش بینی او آینده جنبش های مدنی در ایران متعلق به جنبش زنان است.

مادران عزادار در کنفرانس
پس از این پنل، ناهار را در حالی میخوریم که ذهن من کاملا متوجه سخنرانی ام است. ساعتی دیگر باید سخنرانی کنم و هنوز نمیدانم چه میخواهم بگویم. پیش از این قرار بود در پنل اول باشم و متن سخنرانی ام درباره فرهنگ و اخلاق حقوق بشر از دو هفته پیش آماده بود اما به دلیل عدم حضور برخی مهمانان، برخی جابجایی ها در پنل ها صورت گرفته و من در پنل سوم که درباره زنان است حضور دارم. از صبح تصمیم داشتم روی تاثیر جنبش زنان بر جنبش سبز سخن بگویم و راهنمایی هایی نیز از نوشابه امیری گرفته بودم اما هنگامی که آسیه امینی سخنرانی کرد کاملا دستم خالی شد چون دقیقا سخنرانی اش بر همین مبنا بود.
ساعت دو به جایگاه می رویم. هاله اسفندیاری، پژوهشگر موسسه وودرو ویلسون پنل را اداره میکند. با دیدن او به سالها پیش برمیگردم و روزهای زندان را مرور میکنم.
مهناز افخمی، موسس و رئیس سازمان بین المللی مشارکت یادگیری زنان به انگلیسی سخن می گوید و به مرور روند مطرح شدن و روند خواسته ها و دستاوردهای زنان می پردازد و آگاهی از گذشته ای را که بسیار وارونه و غیر واقعی جلوه داده شده،برای ساختن آینده بسیار با اهمیت می شمارد.
نوبت من می شود و تصمیم می گیرم از مادران عزادار که اکنون به مادران پارک لاله تغییر نام داده اند بگویم. از مادرانی که یک سال و نیمه گذشته همواره درددل هایشان را شنیده ام و گاهی اجازه انتشار این دردها را یافته ام و دردهای بسیاری دیگر را نه.
می گویم که مادران عزادار از بطن جنبش زنان برامد و توسط چند تن از فعالان جنبش زنان استارت آن زده شد؛سپس مادران کشته شدگان و اعدام شدگان دهه شصت و سالهای گذشته را از سر مزار فرزندانشان در خاوران و سایر قبرستان ها به بطن جامعه کشاند. آنها در کنار مادران کشته شدگان سال گذشته و مادران زندانیان سیاسی 31 سال گذشته لباس سیاه پوشیدند و با حضورشان در پارک ها و در سکوت، دردی 31 ساله را فریاد زدند.
ادامه میدهم که هنوز سخن گفتن و نوشتن از اعدام شدگان دهه شصت در ایران تابو است اما مادران عزادار این تابو را شکستند و در شرایطی که همه روزنه های اطلاع رسانی در کشور مسدود شده این مادران بزرگترین تاثیر را در روند اطلاع رسانی گذاشتند و تاثیرحضور آنها با لباس سیاه در پارک ها و سکوتشان از صدها مقاله ما بیشتر بوده است.
به برخوردهای قهریه حکومت با این مادران اشاره میکنم و می گویم این مادران که فرزندانشان را از دست داده اند خواهان معرفی و محاکمه قاتلان آنان هستند اما در عین حال با اعدام مبارزه میکنند و این بزرگترین دستاوردی است که این سالها داشته ایم.
فارسی سخن می گویم اما چند باری تپق می زنم،چون متن آماده ای نداشتم و فی البداهه صحبت میکردم. می گویم که 31  سال  از حقوق زندانیان سیاسی گفته شده اما کسی از  حق مادران، زنان و خواهران زندانیان سیاسی یا کشته شدگان سخن نگفته و....
بعد از من سهیلا وحدتی، فعال جنبش زنان به ارزیابی فمینیسم در ایران می پردازد.
او می گوید: فمینیست های ایرانی بشدت در تلاش بوده و هستند که با ترجمه مقاله ها و کتابهای فمینیستی از انگلیسی و زبان های دیگر نظرات فمینیستی را شناسانده و بر مبنای آن به اظهار نظر درباره جامعه ایران و وضعیت زنان بپردازند. طبیعی است که مطالب ترجمه شده همه زمینه های بحث حرکت زنان در غرب را در بر نمی گیرد و با همه تلاشی که انجام می گیرد، ترجمه هایی تکه پاره از متن گسترده بحث های فمینیستی در غرب، گاه حتی تصویر نادرستی از جریان واقعی فمینیسم و مبارزات زنان در غرب بدست می دهد،^  اما حتی اگر فرض کنیم همه مطالب فمینیستی که در غرب وجود دارد به فارسی ترجمه شود، باز هم اندوخته نظری لازم برای نظریه پردازی درباره جنبش زنان در ایران فراهم نمی شود. تاریخ ایران با تاریخ غرب تفاوت دارد، فرهنگ و رسوم و ذهنیت مردم ایران با فرهنگ و رسوم و ذهنیت غربی تفاوت دارد. حتی خواسته های زنان ایرانی با خواسته های زنان غربی متفاوت است. بطور نمونه، عمده ترین مشکلات زنان ایرانی مانند مساله چند همسری و ناموس و غیرت و ناموس کشی در غرب وجود نداشته و فمینیسم غربی در این زمینه هیچ بحث و نظری ندارد. جنبش زنان ایران نیاز به گفتمان های فمینیستی در چارچوب جامعه ایران دارد، نظریه های فمینیستی که برخاسته از شرایط اجتماعی و فرهنگی همین کشور باشد.به بیان دیگر، فمینیسم بومی می تواند با پژوهش ها و بحث های نظری و گفتمان ها شکل بگیرد و ابزار نقد و بررسی فمینیستی در بسیاری از زمینه ها را فراهم سازد.
او نیزکه به فارسی سخن می گوید سپس به دشواری های نظریه پردازی برون مرزی اشاره می کند: فمینیست های برون مرزی از تماس نزدیک و گفتگوی رودررو با فمینیست های درون مرزی محروم هستند مگر روزنه های کوچک و باارزشی مانند بنیاد مطالعات زنان که چنین فرصت هایی را فراهم می آورد. همچنین، به ندرت امکان انجام پژوهش های میدانی در ایران را به دست می آورند. دسترسی به کتابها و منابعی که در داخل کشور انتشار می یابد آسان نیست. نظرسنجی تقریبا وجود ندارد و با کمبود آمار قابل استفاده روبرو هستند. با توجه به همه این محدودیت ها، گاه حتی ارزیابی اینکه برداشت ما از شرایط ایران تا چه حد به واقعیت نزدیک است، دشوار به نظر می رسد. از این رو، بسیاری از پژوهشگران علوم انسانی به جای ارزیابی شرایط کنونی و یا اظهارنظر درباره وضعیت آینده، به بحث و بررسی گذشته می پردازند.
فریده پورعبدالله دیگر سخنران پنل ما است. این فعال جنبش زنان می گوید که جنبش نوین زنان ایران توانسته است با تعریف نارضایتی، ساختن هویت جمعی، قابلیت ایجاد انگیزه برای مشارکت علیرغم هزینه هنگفت، توان بازسازی و جذب نیروهای جوان، تبلیغ روش های ضد خشونت فعالیت اجتماعی و فرهنگ سازی، اکنون به نیرویی تبدیل شود که بر دیگر جنبش های درون جامعه تاثیر گذار است و می تواند گروههای سیاسی را وادار کند که در مقابل گفتمان برابر خواهی اتخاذ موضع کنند.
بعد از سخنرانی ها، دکتر کریمی حکاک اشاره میکند که زمان نیست و تنها یک پرسش می تواند مطرح شود. خانمی می گوید که مردان به مسائل زنان توجه کافی نداشته و حتی زمانی که حجاب اجباری شد تنها زنان بودند که اعتراض کردند و مردان در بهترین حالت سکوت کردند و گفتند زمان آن نیست و...او سپس به بحث حجاب اشاره میکند و می پرسد چرا کسی اعتراضی به این قضیه نمیکند و...
می گویم بعد از انتخابات مردم رفتند و گفتند رای ما کو، بعد از کشتارها و بازداشت ها دیگر کسی دنبال رایش نبود و مسائل و مشکلات بزرگتری به وجود آمد از کشتارها و زندان ها و... این مصداق حال ماست؛ اینقدر دردهای بزرگتر داریم که اولویت ما حجاب نیست و برای من، با وجود  این همه درد، اصلا حجاب درد نیست. این بدین معنا نیست که نباید اعتراضی صورت گیرد بلکه منظورم این است که در شرایط فعلی اولویت نیست.
در پنل بعدی با ریاست مهناز افخمی، دکتر رضا افشاری و فاطمه کشاورز به حقوق زنان و مساله نسبیت فرهنگی می پردازند. پنل به انگلیسی برگزار می شود و برخی انتقاد می کنند که یا می بایست همزمان ترجمه می شد و یا دلیلی ندارد پنل ها انگلیسی باشد.

و گروگان سابق
جان لیمبرت، گروگان سابق امریکا و از چهره های شناخته شده در عرصه سیاست امریکا سخنران بعدی است. او یک ساعت سخن می گوید و همین زمان نیز به پرسش و پاسخش اختصاص دارد.
کسی می گوید چرا پنل های دیگر می گفتند زمان نیست و آقای لیمبرت اینقدر زمان دارد و اصلا چرا در هر کنفرانسی باید از ایشان دعوت شود.
صدایی به آرامی می گوید: "چون ایشان را به گروگان گرفته بودیم".
و یادم می افتد که چند روز دیگر سالگرد گروگان گیری است و گوش می سپارم به سخنان لیمبرت که می گوید:" بدون دانستن واقعیت‌ها نمی‌توان درباره ایران نظر داد."
 به اعتقاد آقای لیمبرت: "نباید از ایران چهره‌ای غیر واقعی ساخت، چه بزرگتر از آنی که هست و چه کوچک‌تر و نازل‌تر.  باید واقعیت را در نظر گرفت و از شر تصاویر مجازی در باره ایران رها شد".
پنل های روز اول پایان می پذیرد و سر میز شام در کنار شهریار مندنی پور،  نویسنده، پرستو فروهر و آرش نراقی هستم. انتقاداتی نسبت به روزانلاین دارند و مطرح میکنند و من می گویم که پی گیری خواهم کرد.
کنسرت هاله غفاری پایان بخش روز اول همایش است. صدای زیبایی دارد و شعر "همه هستی من آیه تاریکی است" متعلق به فروغ فرخزاد را بر وزن "عمه بابایم کجاست" میخواند و مورد استقبال قرار می گیرد.

ذبح علوم انسانی
روز دوم شیرین عبادی از "ذبح اسلامی علوم انسانی" سخن می گوید: "متوسط سن اعتیاد به 15 سال رسیده و نشان از بحران‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی دارد. در این میان، گناه به گردن علوم انسانی انداخته شده. 31 سال بعد از انقلاب و 29 سال بعد از انقلاب فرهنگی، توسعه و پذیرش در حقوق، جامعه شناسی، مطالعات زنان و فلسفه موکول به اسلامی شدن این رشته‌ها شده است و دارند علوم انسانی را ذبح اسلامی می‌کنند."
در بخش پرسش و پاسخ پشت میکروفون می روم و می گویم: "خانواده های کشته شدگان وقایع سال گذشته به شدت تحت فشار هستند، شکایت هایشان مسکوت مانده و نه تنها رسیدگی نمی شود بلکه آنها را تهدید میکنند که در صورت اطلاع رسانی، فرزندان دیگرشان نیز به سرنوشت فرزند کشته شده شان مبتلا خواهند شد و چگونه می توانید به این خانواده ها و پی گیری شکایت  آنها کمک کنید؟"
خانم عبادی پاسخ میدهد: "متاسفانه نمیتوان در دادگاه بین المللی اقدامی کرد چون ایران بدان نپیوسته تنها راه این است که از طریق شورای امنیت سازمان ملل اقدام کرد که آن نیز به دلیل اینکه کشور چین وتو میکند امکان پذیر نیست. تنها می توانیم پی گیری کنیم تا برای ناقضان حقوق بشر محدودیت ایجاد شود یعنی در صورت سفر به اروپا و امریکا بازداشت شوند و..."
در پنل های مختلف این روز علی اکبر موسوی خوئینی، نماینده مجلس ششم ضمن تشريح وضعيت زندانيان و وسعت وعمق نقضً حقوق بشر، برلزوم  هماهنگي ميان فعالين ومدافعين حقوق بشر إيراني تاكيد میکند، احسان مقدسی پور حساب مردم را از حکومت جدا می کند و امید معماریان، از روزنامه نگاری احساسی سخن می گوید: "ما بعد از انتخابات با یک نوع روزنامه نگاری احساساتی مواجه هستیم که در آن دروغ و شایعه و اغراق زیاد بوده است."
ایرج گرگین نیز در این روز می گوید:" رسانه های اپوزيسيون در داخل يا خارج از کشور موضوعات حقوق بشر را کامل تر پوشش می دهند اما آنها صرفا بر سوء استفاده ها تمرکز دارند. آنچه که غالبا يافت نمی شود گزارش های عميق درباره موضوعات عام تر با هدف آشکار نمودن چالش های عميق تر حقوق بشری در مقابل جامعه ايرانی است."
اما نکته حاشیه ای مهم این روز خبری است که عبدالکریم لاهیجی میدهد: "حکم 9 سال زندان و 10 سال محرومیت از وکالت برای محمد سیف زاده، وکیل دادگستری."
این خبر تاسف و تاثر همه را بر می انگیزد و بغض شیرین عبادی را می بینم و چشمان خیس اش را که سعی میکند برخود مسلط باشد.

هنر در کنفرانس
شهریار مندنی پور، نویسنده از سخنرانان روز سوم همایش است. او تحت عنوان "بال های مومی آزادی" می گوید: "ما  ایرانی­ها مدام  از خودمان و دنیا می­پرسیم چرا  چنین شد؟ جواب­هایی  اگر باشند و  علمی هم که باشند، بسیاری از ما منتظرشان  نمی­شویم.  چون دوست نداریم در  آن­ها   انتقادی  دربارة  خودمان  هم بشنویم. پس،  همراه با لعن و نفرین به دیکتاتورهایمان، پدر و مادرمان را محکوم می­کنیم،  که  مسبب شما بودید.  یعنی همان  تهمتی که  آن­ها هم  به  پدر و مادرشان   زده­اند   و به  جد و آبادمان هم  رسیده."[متن کامل این سخنرانی در ستون مقالات آمده است]
پرستو فروهر، فرزند داریوش و پروانه فروهر نیز در این روز سخنرانی میکند. او می گوید که هنر می تواند فضایی بگشاید برای تعمیق گفتمان و درک آزادی های حقوق بشر.
خانم فروهر می افزاید: "من بسیار خوشحال هستم که مبحث هنر در این کنفرانس امکان طرح پیدا کرد. این کار جدیدی است و تاکنون اگر در چارچوب چنین کنفرانس هایی به تولیدات فرهنگی پرداخته می شد، اغلب یه حوزه ادبیات و گاهی هم عکاسی مستند و فیلم محدود می شد و من خوشحال ام که در این کنفرانس سهم کوچکی هم به هنرهای تجسمی داده شده و امیدوارم سرآغازی باشد برای نگاه کنجکاوانه به کسانی که دغدغه حقوق بشر در ایران دارند."
به گفته پرستو فروهر حوزه هنرهای تجسمی در سالهای اخیر در رابطه ای تنگاتنگ با مسائل اجتماعی و سیاسی قرار گرفته و از رشد کیفی و کمی بالایی برخوردار بوده است.
وی سپس به نمونه هایی از این موارد اشاره کرد.
در بخش پایانی این همایش تریبون آزاد برگزار می شود و حاضران به بیان نقطه نظرات خود می پردازند. در ابتدای تریبون آزاد منصور فرهنگ با تاکید بر فرهنگ سازی در زمینه حقوق بشر پیشنهاد میدهد که یک سازمان حقوق بشری در سطح عفو بین الملل اما به عنوان سازمانی ایرانی تاسیس شود.
این پیشنهاد چالش ها و بحث های زیادی را ایجاد میکند و هم حاضران و هم شیرین عبادی، هادی قائمی و عبدالکریم لاهیجی به بیان نکته نظرات خود می پردازند.
من نیز می گویم که نیروهای علاقه مند بسیاری از ایران خارج شده اند و به کار حقوق بشری در سطح رسانه ها می پردازند اما آموزش ندیده اند و به مبانی این کار آشنا نیستند و کاش بشود از طریق مجازی یا شیوه های دیگر آنها را آموزش داد.




مقاله ديلی تايمز درباره نگرانی بزرگ غرب از ايران

ايران؛ مايه نگرانی غرب

اس پی ست

ايران در ذهن غرب، جای بزرگی را به خود اختصاص داده است.  يک کشور مهم و توليد کننده بزرگ نفت است که موقعيت استراتژيک آن در کنار خليج فارس و جنوب غرب آسيا قابل اغماض نيست؛ خصوصا اگر تلاش اين کشور برای گسترش نفوذ منطقه ای، سياسی و سوق الجيشی را نيز به آن اضافه کنيم. تمام این حرکات به منظور آسيب رساندن به منافع آمريکا و ساير کشورهای غربی و  دوستان و متحدان آنها در منطقه صورت می گیرد.  
در اين ميان، برنامه هسته ای ايران نگرانی ويژه ای را برای غرب فراهم آورده است؛ اين برنامه در خدمت کسب تسليحات هسته ای ارزيابی می شود. ايران اين اتهام را رد می کند و اصرار دارد برنامه هسته ای آن کشور در خدمت اهداف صلح جويانه شامل توليد انرژی و انجام تحقيقات پزشکی است. بدون شک کسب تبحر در دانش فنی هسته ای و توليد سوخت، ايران را قادر به ساخت تسليحات هسته ای می کند اما حتی در صورت وجود نيت توليد آن، در اختيار گرفتن اين تسليحات به زمان زيادی احتياج دارد.  
اين يک روند ساده نيست اما به هرحال، آمريکا و متحدانش مصمم هستند که جلوی حرکت ايران را بگيرند. اين درست است که تحريم های فراگير فعلی در حال صدمه زدن به ايران است، اما در متوقف ساختن اين کشور شکست خورده است. در واقع تحريم ها در خدمت تحکيم موقعيت دولت در حول همسبتگی و شکوه ملی درآمده است. هرچند دولت احمدی نژاد در ميان طبقه متوسط شهری کشور محبوب نيست، اما شمار کسانی که رويکرد هسته ای کشور را می پذيرند، فراوانند.
درحاليکه دنيا توجه بسياری به ايران دارد، بلندپروازی های خاص اين کشور نيز بی حد و حصر است. رژيم مذهبی ايران در پی بدست گرفتن رهبری جهان اسلام است. قرار بود انقلاب اسلامی آيت الله خمينی در سال 1979 ضمن سرنگونی رژيم سرکوبگر شاه، نقطه عطفی در جهان اسلام باشد. اين انقلاب حتی با حادثه گروگانگيری کارکنان سفارتخانه آمريکا، ابهت ايالات متحده را نيز مورد تحقير قرار داد.
ايران نفوذ چشمگيری در لبنان داشته است، خصوصاً پس از حمله سال 2006 اسرائيل به لبنان که با تخريب نواحی جنوبی تحت کنترل حزب الله همراه بود. همانطور که ديدار اخير احمدی نژاد از لبنان نشان داد، ايران افکارعمومی را در آنجا را به دست آورده و اکنون يک بازيگر مهم در سياست های لبنان است، خصوصاً پس از آنکه حزب الله حق وتوی تصميمات هيأت دولت لبنان را نيز بدست آورد.
ايران در فلسطين در طرف حماس قرار دارد؛ تاثیر زيادی در سياست های داخلی آن سرزمین دارد که اسرائيل را در حالت آماده باش نگاه می دارد. رژيم دينی ايران روابط فوق العاده ای با سوريه دارد؛ کشوری که تمامی توصيه های آمریکا را برای دوری گزيدن از ايران ناديده گرفته است.
از سوی ديگر، آمريکا نگران نفوذ ايران در عراق به عنوان کشوری با اکثريت شيعه است. اين کشور صدمات بسياری از جنگ خود با عراق ديده است و مايل نيست شخصيت قدرتمندی نظير صدام حسين دوباره در صحنه ظاهر شود. بسياری از رهبران فعلی عراق که شيعه هستند در زمان حکومت صدام در ايران پناه گرفته بودند.
بنابراين ايران صاحب يک شبکه گسترده ارتباطات سياسی با جناح های متنوع شيعه عراق است و توان شکل دادن به ترکیبات سياسی پس از سقوط صدام حسين را داشته است. اخيراً نيز گزارش هايی از ميانجيگری ايران ميان جناح های شيعه برای تشکيل دولت عراق پس از انتخابات پارلمانی منتشر شده است. فراتر از همه اين ها، تهران علاقه وافری به دور نگهداشتن ايالات متحده از قدرت و تصميم گيری در صحنه سياسی عراق و پايان حضور نظامی اين کشور دارد. تجميع دو قدرت شيعه، با تکيه بر دولت شيعه تحت نفوذ ايران در عراق، موجبات نگرانی حاکمان عرب را فراهم آورده است.
علاوه بر خاورميانه، ايران منافع خاصی در افغانستان دارد که گاهی در تضاد با منافع پاکستان قرار می گيرد. پاکستان مايل است نقش غالب را در افغانستان پس از جنگ ايفا کند. يک دولت دوست در افغانستان می تواند پهنه نظامی مناسبی در اختيار پاکستان قرار دهد. ايران با خودداری از قرار گرفتن در حاشيه، مشغول رقابت است و از طريق ارائه کمک های نقدی، با تمامی نيروهای سياسی داخلی در افغانستان و از جمله طالبان، ارتباط برقرار کرده است. دولت مستقر نيز از اين کيسه های پول سهمی گرفته که شخص کرزای به آن اعتراف کرده است. پاکستان به دليل استقرار رهبران طالبان در آن کشور دست بالا را دارد و می تواند در موقعيت مناسب و همزمان با خروج نيروهای آمريکايی، امتيازات سياسی بگيرد. مطمئناً ايران نيز مايل است در دوره پيش رو، گزينه های خاص خود را دنبال کند.  
هرچند رژيم مذهبی ايران به ارائه تصويری افراطی از خود ادامه می دهد، اما اعتبار سياسی آن در داخل بدور از چالش نبوده است. دولت ايران به دستکاری در نتايج انتخابات گذشته و سرکوب مخالفان سياسی متهم شده است. البته رژيم توانسته است با استفاده از شيوه های زورمندانه، نظم را دوباره برقرار کند، اما اين کشور ديگریک الگوی انقلابی نيست که آيت الله خمينی ادعا می کرد. 
طبقه متوسط شهری ايران ديگر حرارت و هيجانات اسلامی را برنمی تابد. دولت با توجه به نرخ بالای بيکاری و تورم، ممکن است حمايت طبقه فقير کشور را نيز از دست بدهد. به بيان ديگر، نظام مذهبی ايران آسيب پذير است و آن را بيشتر به سوی ملی گرايی افراطی و هيجانات اسلامی سوق می دهد. در عين حال، دست کم گرفتن قدرت و توانمندی کشوری که به دين و سرنوشت خود باور دارد، خردمندانه نيست.

منبع: ديلی تايمز- 2 نوامبر




مقاله لوس آنجلس تايمز درباره بحران هسته ای

نشانی از همکاری ايران نيست

پال ريشتر

تحريم های سهمگين قدرت های غربی تاکنون نتوانسته است رهبران تهران را به سازش بر سر برنامه هسته ای آن کشور مجبور کند. اين مطلب را يکی از ديپلمات های غربی روز سه شنبه اعلام کرد.
وی در قالب يک ارزيابی تکان دهنده گفت هرچند تنبيهات اقتصادی آشکارا سبب بروز مشکلاتی برای ايران شده است، اما هيچ نشانه ای ازسوی رهبران آن کشور مبنی بر ابراز تمايل برای کاستن از اين فشارها به چشم نمی خورد.
اين ديپلمات گفت هرچند ايران به طور رسمی خواهان آغاز مذاکرات جديد بر سر پرونده هسته ای شده است، اما وی حتی يک جمله مبنی بر تغيير در ديدگاه های سياسی رهبران ايران در خصوص پرونده هسته ای نشنيده است. برعکس، برخی از صداهایی که از دولت محمود احمدی نژاد به گوش می رسد، بر اين اصرار دارند که هيچ امکانی برای تسليم نيست و حتی «لزومی برای برگزاری ديدارهم وجود ندارد.»
از زمان تصويب تازه ترين دور تحريم ها در تابستان گذشته، «سؤال اصلی اين بوده است که آيا شرايط سياسی تغییری خواهد کرد؟» ديپلمات ياد شده که در جمع گروهی از خبرنگاران سخن می گفت و به دليل حساسيت موضوع نخواست نامش فاش شود، گفت «ما هنوز هيچ چيزی مشاهده نکرده ايم.»
بسياری از کشورها بر اين باورند که ايران برنامه هسته ای خود را برای کسب دانش فنی تسليحات هسته ای دنبال می کند، اما دولت ايران اصرار دارد اين برنامه در خدمت طرح های صلح جويانه است.
شورای امنيت سازمان ملل در ماه ژوئيه به تصويب تحريم هايی دست زد که بر روی افراد يا شرکت های مرتبط با برنامه هسته ای و تسليحاتی ايران متمرکز بود. آمریکا، اتحاديه اروپا، کانادا، استراليا، کره جنوبی و ساير کشورهای صنعتی در تابستان تحريم های يکجانبه ای را وضع کردند که حوزه متزلزل انرژی، تجارت و ارتباطات ايران  را هدف قرار گرفت.
ايران همين حالا هم با اقتصادی نابسامان دست و پنجه نرم می کند و تحريم ها سبب وارد آمدن آسيب های بيشتری به آن شده است.
با اين حال، تمايل برخی از کشورها برای ارتباط تجاری با حوزه انرژی ايران، از تأثيرات اين تحريم ها کاسته است. اين کشورها شامل چين، روسيه، ترکيه، هند و برزيل است.
مقامات ايران اخيراً از تمايل خود برای آغاز مجدد گفتگوها با قدرت های جهان بر سر برنامه هسته ای،  پس از 10 نوامبر سخن گفته اند اما هنوز جزئيات اين امر مشخص نشده است.
ديپلمات غربی ياد شده گفت تلاش های غرب در پنج سال گذشته برای مذاکره با ايران  بی ثمر بوده است: تهران برای ديدار با ديپلمات های خارجی تا مرتبه دوم پيش می رود اما وقتی زمان ديدار سوم نزديک می شود، «مذاکرات را ترک می کند.» وی گفت به نظر می رسد تا اينجای کار، پيشنهاد اخير نيز به سرنوشت مذاکرات قبلی دچار شود.
وی گفت هيچ دليلی وجود ندارد که تهديد به اقدام نظامی سبب تغيير ديدگاه تهران شود. صحبت از گزينه نظامی «رژيم ايران را به هيچ سويی نرانده است.»
مقامات آمريکایی عموما نسبت به دورنمای مذاکرات خوش بين بوده اند و اصرار دارند تحريم های آمريکا، اتحاديه اروپا و سازمان ملل سبب قطع پيوندهای مالی و تجاری ايران شده و به حوزه انرژی اين کشور آسيب رسانده است.
ديپلمات غربی ياد شده گفت قدرت های غربی هنوز درباره تعيين چهارچوب پيشنهاد بعدی برای تحويل ايزوتوپ های هسته ای قابل مصرف در خدمات پزشکی بيمارستان های تهران مشغول مناظره هستند. اين پيشنهاد در صورت پذيرش خروج ذخيره اورانيوم ايران از کشور، ارائه خواهد شد. 
هدف از اين رويکرد، مهار کسب توانمندی توليد سلاح هسته ای است. اما از زمانی که اين ايده در سال گذشته مطرح شد، ايران همچنان به غنی سازی و ذخيره اورانيوم ادامه داده و حجم ذخاير خود را افزايش داده است.

منبع: لوس آنجلس تايمز- 3 نوامبر


بال های مومی آزادی

ما ایرانی­ها، بعد از حداقل دو هزار و پانصد سال سماجت در تاریخ ، امپراطوری تشکیل دادن و تسخیر شدن، شورش و عوض کردن سلسله­­های شاهنشاهی، وقتی که در خاورمیانه تبدیل شدیم به یک کشور معمولی خاورمیانه­ای، باز هم دست از یقه تاریخ برنگرفته­ایم؛ همین طورها هم، از صد وچند سال گذشته وقتی که خیلی از کشورهای معمولیِ دموکرات امروزه وجود نداشتند، مدام برای دستیابی به دموکراسی، انقلاب و شورش کرده­­ایم . تا سرانجام انقلاب مهمی را در تاریخ جهان مرتکب شدیم که تمام آن آرزوهای بزرگ آزادی را به مضحکه تبدیل کرده است و دارد تبدیل می شود به یکی از مخوف­ترین و طنز­آمیزترین دیکتاتوری­های ایدئولوژیک ـ مذهبی که می­تواند به جهان الهام و ابتکار نابودی برساند .
ما ایرانی­ها مدام از خودمان و دنیا می­پرسیم چرا چنین شد؟ جواب­هایی اگر باشند و علمی هم که باشند، بسیاری از ما منتظرشان نمی­شویم. چون دوست نداریم در آن­ها انتقادی درباره خودمان هم بشنویم. پس، همراه با لعن و نفرین به دیکتاتورهایمان، پدر و مادرمان را محکوم می­کنیم، که مسبب شما بودید. یعنی همان تهمتی که آن­ها هم به پدر و مادرشان زده­اند و به جد و آبادمان هم رسیده.
درجستجوی جواب­های این سئوال تاریخی­مان شاید بد نباشد که بپرسیم: تا به حال، چند تز، مقاله و کتاب تحقیقی تولید کرده­ایم که به مفهوم علمی به این راز پرداخته باشند . آیا علت اینکه هنوز برای این سئوالمان به اندازه کافی تحقیقات قابل استنادی نداریم، این نیست که ما ایرانی­ها در تحقیق و تلاشِ پاسخ یافتن تنبلیم یا از قبول واقعیت وجودی خودمان می­ترسیم؟ یا شاید جوابی نیافته­ایم زیرا که که سئوال بسیار کلی است و به همین دلیل یک پاسخ کلی قاطع هم نخواهد داشت. می­خواهم پیشنهاد بدهم که سئوال را جزیی­تر کنیم. پس: می­پرسم: آیا ما ایرانی­ها به جزییات آن قدر که باید توجه می­کنیم و اهمیت می­دهیم؟
و جزییات ناچیز هدف اصلی این مقاله است.
مثال می­زنم: پس از پیروزی شتابزدة انقلاب ما ناگهان با وسعت عظیمی از آزادی روبرو شدیم. همان آزادی­ای که بهترین مردان و زنان سرزمین مان در راهش زندانی، شکنجه و کشته شده بودند . اما به غیر از گروه­هایی مخوف و مخفی، ما ایرانیان نمی­دانستیم که با این آزادی چه باید کنیم و چطور سالم نگهش بداریم . آن تصوری که از آزادی و دموکراسی داشتیم، خیلی وقت­ها، کلی، رمانتیک، و رویایی بود. زیبا بود ولی در خانه­ها، خیابان­ها، کارخانه­ها و مزرعه­ها کارآیی نداشت . به عبارت دیگر، نهاد­های کوچک صنفی، فرهنگی، اجتماعی که به طور خورشیدی به هم متصل شوند و برآیندشان از پایین بر حکومت تاثیر بگذارد خیلی کم داشتیم. یعنی همان پایه­های به ظاهر کوچکی که دمکراسی بر آن­ها استوار می­ماند و به وسیلة آن­ها نظارت می­شود. ازاین گونه نهادها اگر هم چندی­تایی پاگرفته بودند، دیکتاتوری پایشان را شکسته بود.
در میان گمشدگان در کویر معمولا آن کسی زنده می­ماند که آب دیگران را می­دزدد.
یاد بیاوریم بلبشوی مطبوعاتی دو سال پس از انقلاب را . در آن زمان، اگر هم نشریه­ای بابصیرت نهاد گذاشته شد، در هیاهو و جدال­های سیاسی برای قدرت تنها ماند و در قتل عام نشریات بی­سر و صدا جوانمرگ شد. ادبیاتِ آزاد که اصلا چیز مهمی نبود و بنابراین هنوز فتوای مرگش صادر نشده بود.
ما بر علیه سیاست­ها و موجودیت آمریکا، شوروی، اروپای غربی و اسراییل شعارهایی کلی می­دادیم و تظاهرات می­کردیم و بعد هم به جان هم افتادیم. همه چیز کلی و قهرمانانه بود. نداشتیم درنگ علمی و اهمیت دادن به تک خشت­هایی که می­توانند خانه بسازند یا دیوار . سرکوب شدن یک مخالفت­ جزیی اما مهم زنان برعلیه حجاب را نادیده گرفتیم. قلع و قمع کانون نویسندگان که اصلا موضوع مهمی نبود. برای مخالفت با اخراج یک استاد یا یک رییس اداره که اصلا وقت نداشتیم. همة این­ها خرد خرد­ک انجام شد و چون جزیی بودند اهمیتشان به چشم ما نیامد. بعد اعدام­ها شروع شد، اول دوسه نفر، بعد چهار پنج نفر... تا یکدفعه بگو چهار پنج هزار نفر، و ندیدیم و هنوز مست آزادی بودیم ... و وقتی دیدیم که کار از کار گذشته بود.
اگر این داده (data ) درست باشد. پس بیایید فکر کنیم که چرا ایرانی­ها همیشه کلی و در نتیجه دورپروازانه فکر می­کنند؟ چرا معمولا افق­های آرمانی را می­بینند و نه جلو پای خودشان را.
و اگر پرسشم درست باشد، حالا رسیده­ام به جایی که می­توانم سئوال اصلی­ام را بپرسم: آیا ما ایرانی­ها، حتی در قرن بیست و یکم، برای شناخت خودمان و جهان، هنوز داریم با منطق ارسطو فکر می­کنیم یا با روش شناخت استقرایی ـ که رنسانس ما ـ اگر چه دیر ـ با آن آغاز خواهد شد؟
منطق ارسطویی، به طور جدی زمانی وارد ایران و شرق شد که اسلام فاتحِ امپراتوری­ها، در همان قرن­های اولیه اقتدارش، فهمید که حتی نمی­تواند حساب و کتاب درآمدهای عظیمش از غارت و مالیات­های (خراج­های) کشورهای فتح شده را نگه­دارد . و آن قدر باهوش بود که شروع کند دانشِ کشورهای مغلوب را به­وسیله متفکران همان­کشورها ترجمه کردن و به خود منتقل کردن. ایرانی­ها به اسلام جمع زدن درآمدهایش و گرامر زبان عربی را یاد دادند و دیگر متفکران سایر کشورها فلسفه یونان قبل از میلاد مسیح را. بدین گونه بود که منطق و فلسفة ارسطویی به آرامی در امپراطوری اسلامی و مترجمان آن نفوذ کرد و ... و ... بر اندیشة ایرانی هم که دین اسلام را به سهم خودش پرورش می­داد بسیار تاثیر گذاشت. بعدها که در قرن شانزدهم میلادی، سلسلة صفویه برای منافع خودش، مذهب شیعه اسلامی را بر علیه مذهب­های سنی مسلط کرد. فقیه­­هایی از لبنان به ایران دعوت شدند . و روحانیت شیعه رشد دادن شبکه خود و تاسیسِ بوروکراسیِ فقه را در ایران ـ نه دیگر مخفی که آزادانه ـ با حمایت سلطان آغاز کرد
اروپا در ادامه دوران رنسانس خود، خود را به وسیلة اندیشه­هایی چون فرنسیس بیکن و هیوم از منطق ارسطویی و قرون وسطا آزاد کرد. اما در جهان اسلام منطق و متد شناخت ارسطویی در میان متفکران اسلامی و تالیفاتشان ریشه می­دواند و سال به سال و قرن به قرن بیشتر دیسکرس ( Discourse) غالب می­شد . در ایران هم با گسترش حوزه­های علمیه، تربیت و آموزش روحانیون و استیلا و نفوذ آنان بر جزء جزء زندگی روزمره مردم ، به شیوه تفکر غالب و اصلی ایرانی تبدیل شد.
روحانیت ایران بر تکیه بر همین متد شناخت، جهان را ادراک می­کند و با استفاده یا سوءاستفاده از همین متدِ استلال، با پیروان خود و توده­های کم و بد آموزش دیده ـ که آن­ها هم بر جهان و رویدادهایش قیاسی می­اندیشند ـ سخن می­گوید و آنان را به آن راهی که خود می­خواهد می­کشاند.
همین تز را هم انگار می­توان درباره ادبیات ایران و در آسیب­شناسی­های آن مطرح کرد. می­دانیم که قرن­ها قرن وجه غالب ادبیات ایرانی تشبیه و تمثیل بوده که اگرچه تکنیک­ و فرم ادبی مهمی هستند اما ساز و کارشان شباهت بسیاری با منطق قیاسی دارد. پس شاید همین گوشه­ای از آن راز باشد و کمک کند برای پیدا کردن جواب این سئوال مهم که چرا ادبیات ایرانی با آن پشتوانة درخشانش خیلی کند حرکت می­کند (مانند مادرش: ایران). چنانکه با وجود گسترش مکتب رئالیسم در غرب خیلی دیر و ناقص به این مرحله وارد شد.
مکتب رئالیسم با جزء نگری و تلاشِ خستگی­ناپذیر برای شناختِ عینی و دقیق واقعیت سرو کار دارد. تکنیک رایج در ادبیات رئال، معمولا مجاز جزء به کل است و اگر تشبیه را هم به کار گیرد، این شگرد وجه غالب نیست ( اصطلاح وجه غالب را با نظر به باختین به کار می­برم ). اگر رمان "نشان سرخ دلیری" اثر استیفن کرین و "وداع با اسلحه" همینگوی را با ایلیاد و ادیسه مقایسه کنیم تفاوت دو شیوه نگاه به جهان و نوشتن رویدادهای جهان را به راحتی متوجه می­شویم . نویسنده رئالیست بخش جزئی یا کوچکی از جبهه جنگ را و معمولا یک یا دو پروتاگونیست و آنتاگونیست را در پرسپکتیو اثرش می­گنجاند. می­داند و می­داند که نباید تمام جبهه را و ده­ها شخصیت را شرح دهد چرا که به کلی گویی / کلی­بافی دچار خواهد شد. اما شاعر کلاسیکی چون هومر، یک جبهه وسیع را با ده­ها شخصیت در دیدگاه خود ظاهر می­کنند و آن و آن­ها را
می­نویسد (اگر چه شاهکار اما کلاسیک و نه امروزین).
هومر اسطوره­ای نگاه می­کرده و اسطوره­ای نوشته­ . جهان را با قیاس به اسطوره­ها دیده و به قیاس و تشبیه نوشته . در زمانِ خودش زیبا بوده و اسطوره مانده. اما انسانِ امروزه، به پدیده­ها و رنج­های جهان خدایگان­وار و رب­النوع آفریده نگاه نمی­کند. قدسی و تمثیلی نمی­بیند بلکه تراژیک درمی­یابد. و زاویه دید تراژیک، جزء نگر است. نه از پایین قلة المپ به قله نگاه می­کند و نه از بالای قله به پایین. همین پایین و اطراف، همین ریزها و جزییاتِ اطراف را نگاه می­کند و سعی می­کند بشناسد.
همچنین دو اثر کرین و همینگوی را مقایسه کنید با آن نوعِ به ظاهر ادبیات جنگ فرمایشی / دولتی در سی سال اخیر. تفکر این گونه نویسندگان که اکثرا خاستگاه حوزة اسلامی دارند به شدت قیاسی و تمثیلی است. جنگ ایران و عراق به جنگ کربلا قیاس می­شود و شهیدان این جنگ به شهیدان کربلا تشبیه می­شوند. جنگ ایران و عراق جنگ اسلام با کفر و ظلم است (صغرا). جنگ کربلا جنگ علیه کفر و ستم بود (کبرا). پس جنگ ایران جنگ کربلاست. حاصل این قیاس عمومن ادبیاتی عقب­مانده و تبلیغی بوده است.
در حیطة ادبیات رنج­کشیده و غیر دولتی معاصر هم متاسفانه نگاه ارسطویی به حادثه و زبان، باعث درجازدن­هایی شده است. با وجود اینکه بخش اعظمی از ادبیات معاصرمان خود را پیرو مکتب رئالیسم می­داند، اما نگاه کلی­نگر و تشبیهی، داستان­گوییِ تمثیلی، عدم توجه به قدرت مجاز جزء به کل، در نثر برخی از داستان­های آفریده شده را می­توان کشف کرد . این داستان­ها از نظر ادبیت زیبا هستند، اما مدرکی برای شناخت شیوة تفکر ما و علت شکست­هایمان هم هستند.
تمام تلاش من، هروقت که از داستان­نویسی آزاد می­شوم این است که همین راز را بفهمم و به بحث بکشانم.
*متن سخنرانی در همایش فرهنگ آزادی های مدنی، حقوق بشر و دمکراسی در ایران در دانشگاه مریلند




روز منتشر می کند: یادداشت های زندان معاون سابق وزارت خارجه

وقتی مدیران نظام را کتک و شلاق می زدند

محسن امین زاده، قائم مقام پیشین وزارت خارجه در خاطرات خود که روز برای نخستین بار آن را منتشر می کند از رنج ها ، شکنجه ها و بی احترامی هائی یاد می کند که در زندان سپاه پاسداران به مقامات پیشین کشور روا داشته می شود. در این یادداشت ها فاش می شود چهره های سرشناس جمهوری اسلامی با سی سال سابقه حضور در مقامات دولتی نه تنها از تعرض ماموران مصون نبودند بلکه بیش تر مورد عتاب قرار می گرفتند.
آقای امین زاده خود در مقدمه این یادداشت ها نوشته: "این نوشته بخش‌هایی از خاطرات من از دوره بازداشتم در سال 1388 است".
چهارماه حضور وی و مقاماتی مانند سخنگوی دولت اصلاحات، قائم مقام وزارت اقتصاد و چهره های سرشناس مدیریت صنعتی در سلول های انفرادی و ششصد ساعت بازجوئی توام با توهین و آزار اما باعث نشده نویسنده که یک دیپلماست و سیاستمدار است، به خشونت کلامی واداشته شود.

امین زاده در ابتدای یادداشت هایش نوشته:«در میان وسایل ناچیزی که از دوران زندان در اختیار دارم یک پوشه مقوایی وضعیت خاصی دارد. چند جلد کتاب، دو دفتر یادداشت، مهر و تسبیح کربلا، پیش نویس دفاعیات دادگاه، مداد و خودکار و یک شانه از جمله وسایلی است که در ماه‌های آخر زندان در اختیارم بوده است؛ اما پوشه مقوایی بیش از همه این وسایل و بخصوص در سلول‌های انفرادی با من همراه بوده و نقاشی‌های روی آن خاطرات این دوره را زنده می‌کند. این نوشته بخش‌هایی از خاطرات من از زندان است که به کشیدن نقاشی روی این پوشه ارتباط دارد.»
محسن امین زاده دیپلمات با سابقه و از مدیرانی است که از ابتدای شکل گیری جمهوری اسلامی و بعد از پایان تحصیلات خود در مقامات حساس بود.او همزمان با آغاز دولت محمد خاتمی به عنوان مشاور سیاسی رییس جمهور مشغول بود و زمانی که سخن از تاسیس یک جبهه اصلاح طلبی به میان آمد همراه با محمدرضا خاتمی، محسن میردامادی، مصطفی تاج زاده، سعید حجاریان و بهزاد نبوی از جمله بنیان گذاران مشارکت بودند. وی که همزمان معاونت وزارت خارجه را نیز به عهده داشت با این تذکر قانونی روبرو شد که اعضای دستگاه سیاست خارجی نباید در احزاب سیاسی عضو باشند و به همین جهت جای خود را به دوستان و همفکرانش داد و به توصیه محمد خاتمی، رییس جمهور در وزارت خارجه ماند.
امین زاده که بعد از پایان ریاست جمهوری محمد خاتمی، همچنان به آرمان های اصلاحات وفادار ماند روز 26 خرداد سال 88 و تنها چهار روز بعد از کودتای انتخاباتی توسط سپاه پاسداران دستگیر شد و بعد از گذراندن 238 روز در زندان با وثیقه هفتصد میلیون تومانی به مرخصی رفت و بهمن همان سال، دادگاه جمهوری اسلامی وی را به جرم شرکت در مبارزات انتخاباتی به نفع میرحسین موسوی به شش سال حبس تعزیری محکوم کرد.

متن یادداشت های امین زاده
برای یک زندانی سیاسی گذراندن هر روز و هر ساعت از هشت ماه بازداشت در اوین، چهارماه در سلول انفرادی و 600 ساعت در اتاق‌های بازجویی، سرشار از خاطره است. خاطراتی تلخ، دردناک، جانکاه و گاهی هم شیرین و آرام‌بخش. حتی بیان بخش‌های مهمتر این خاطرات نیز قصه درازی است که امیدوارم روزی، تا حافظه‌ام یاری می‌کند، امکان نوشتن آن ‌را پیدا کنم. اما این نوشته صرفاً خاطرات مربوط به کشیدن نقاشی از این دوره و بخصوص در اتاق‌های بازجویی و سلول‌های انفرادی است.
در سلول انفرادی خیلی تمایل داشتم که خاطره بنویسم. مشکل مهم در ماه‌های اول، محرومیت از قلم و کاغذ بود. گاهی یک خودکار و برگ‌های بازجویی برای پاسخ به سؤالاتی در سلول، در اختیارم بود اما مأموران به شدت کنترل می‌کردند که هیچ کاغذ و قلمی نزد من باقی نماند. در ماه چهارم چند قطعه کاغذ کوچک قابل نوشتن، بدست آوردم اما بازرسی دائم سلولم که بعضاً با دوربین مخفی هم کنترل می‌شد، این کار را بسیار دشوار می‌کرد. در این شرایط تنها توانستم با استفاده از نشانه‌گذاری و نیز کلمات رمزی برای نوشتن خاطراتم در بیرون از زندان این برگ‌ها را نزد خود نگاه دارم. بعداً مجبور شدم برخی از این یادداشت‌ها را هم به دلیل کنترل‌های شدید از بین ببرم. در ماه‌های بعد، به تدریج کتاب و قلم و کاغذ به صورت کنترل شده در اختیارمان قرار گرفت؛ اما نگرانی از افتادن مطالب به دست مأموران باعث می‌شد که همچنان، مطالب به صورت اشاره و با رمز و راز نوشته شود. امیدوار نبودم که امکان خارج کردن این یادداشت‌های محدود هم از زندان وجود داشته باشد اما خوشبختانه مانعی ایجاد نشد. این خاطرات را بر اساس همان یادداشت‌ها، در دوران مرخصی در فروردین ماه 89 نوشتم.

چهارشنبه 24 تیرماه 1388
به خاطر ندارم که اولین خط را چه روزی روی پوشه زیردستم در اتاق بازجویی کشیده‌ام. اما حالا خطوطی پراکنده روی پوشه زیردستی‌ام دیده می‌شود. هم روی پوشه و هم در صفحات داخلی پوشه که شطرنجی است. چند روزی است که بازجوها پوشه‌ای به من می‌دهند تا زیر برگ‌های بازجویی بگذارم و راحت‌تر روی برگ‌ها بنویسم. پیش از این، یک دسته برگ سفید بازجویی زیردستی من بود. پوشه‌های بازجویان از جمله پوشه زیر دستی من، پوشه‌های بی‌کیفیتی غالباً به رنگ آبی است. روی پوشه‌ها براق است با طرحی ابرمانند. داخل پوشه به رنگ طوسی است با خطوطی شطرنجی که همه صفحه را پر کرده است.
امروز سی‌امین روزی است که در سلول انفرادی به سر می‌برم. ساعت یک صبح روز 26 خرداد ماه 88 به شیوه‌ای بسیار غیرعادی دستگیر شدم. به سرعت به زندان اوین منتقل شدم و تحت بازجویی قرار گرفتم. حالا سی روز از بازجویی بی‌امان من می‌گذرد. جز دو روز، تمام روزها و شبها و گاهی نیمه‌شبها بازجویی شده‌ام. 7 تا 14 و حتی گاهی 15 ساعت.
غالباً بازجویی‌ها روی صندلی‌های چوبی امتحانی انجام می‌شود. گاهی هم روی نیمکت‌های مدرسه. در هرحال رو به دیوار می‌نشینم. درعین حال اجازه ندارم چشم‌بندم را بردارم. تنها می‌توانم در حد دیدن صفحات کاغذ آن‌را بالا بکشم. بازجوها پشت سر من می‌نشینند. روی همه میزهای متصل به دسته صندلی‌های امتحانی و روی نیمکت‌های چوبی، افراد مختلف که طبعاً باید متهمان قبلی باشند با دست‌خط‌های غالباً نازیبا خطوطی به یادگار نوشته‌اند. نام‌هایشان هیچکدام برایم آشنا نبود، دعایی و مناجاتی و شکوایه‌ای با خدا، توسلی به معصومین، تاریخ بازجویی و بازداشت، طول مدت زندان و... و البته اشعار و جملاتی غالباً تلخ و دردمندانه؛ "ای وای براسیری کز یادرفته باشد"، "هرگز به بازجو اعتماد نکن"، "هرچه می دانی بگو و خلاص شو"، "این نیز بگذرد"، "کجایی مادر؟"، "مادر تحمل کن پسرت به زودی می‌آید" و جملاتی از این قبیل. نمی‌دانم چرا هرگز رغبت نکردم که کار آنان را تکرار کنم. مطمئن هستم که در 20 روز اول هیچ خطی روی هیچ کاغذ و مقوا و میز و نیمکتی نکشیده‌ام. فکر می‌کنم این عادت همیشگی و غالباً ناخودآگاه من، به خاطر چشمان غیرقابل اعتماد بازجویان در پشت سرم، بکلی ترک شده بود و تصور اینکه ممکن است تماشای خطوط درهم و برهم من بازجویان را سرگرم کند، این عادت ناخودآگاه را در من سرکوب کرده بود.
 تا آنجا که به خاطر دارم کشیدن خطوط درهم عادت همیشگی من بوده است. تقریباً هیچ پیش‌نویسی نداشته‌ام که در حاشیه آن خطوط درهم و برهمی دیده نشود. گاهی برگی یا گلی، گاه ماه یا ستاره‌ای، اشکال هندسی، خطوط اسلیمی و غالباً خطوط و تصاویری نامفهوم و گاهی نیز خط نقاشی، نامی آشنا یا ناآشنا، کلمه‌ای مربوط و نامربوط. نمی‌دانم این عادت از چند سالگی با من بوده اما مطمئن هستم که عادت سال‌های دبیرستان من بوده است؛ سال‌هایی که به مهارت خود در نوشتن کلمات به صورت‌های مختلف خط نقاشی و حجمی می‌بالیدم، و در نوشتن تیترها و کشیدن طرح‌هایی برای تزیین روزنامه‌های دیواری دبیرستان مهارت داشتم. مهارت‌هایی که بدون تعلیم گرفتن از کسی پیدا کرده بودم و فکر می‌کردم روزی این مهارت را با آموختن، عمق خواهم بخشید و هنرمند خواهم شد. کاری که مثل بسیاری کارهای ناتمام دیگرهرگز عملی نشد. مثل مهارت‌های عکاسی و انگیزه‌های فیلم‌سازی در حوزه هنر و بسیاری کارهای ناتمام دیگر در حوزه‌های دیگر. در واقع، مهارت من در کشیدن خطوط و نگارش خط نقاشی، بیشتر مزاحم بود و باعث می‌شد تقریباً هیچ پیش‌نویسی از این خطوط مصون نماند و لذا گاهی مجبور می‌شدم دست‌نوشته‌هایم را صرفاً بخاطر همین خطوط و نقاشی‌های اضافی، پاکنویس یا تایپ کنم. گاهی خطوط کشیده شده، به اشکالی دوست‌داشتنی هم تبدیل می‌شدند، اما نه هرگز کسی به آن توجه کرده بود و نه من رغبتی برای حفظ این طرح‌های گرافیکی پیدا کرده بودم.

شنبه 3 مرداد 1388
امروز چهلمین روزی است که در بازداشت به سر می‌برم. 23 روز پیش، از بند اولی که ورودی آن 60 یا 70 قدم پایین‌تر از بند فعلی بود به این بند منتقل شدم. در این بند رفتار زندانبانان بهتر است و بازجویان هم تلاش می‌کنند نشان دهند که روششان با روش بسیار خشن گروه اول متفاوت است. (حالا می‌دانم که هر دو بند در زندان اوین دیوار به دیوار هم تحت اختیار کامل سپاه پاسداران است و با هم بند 2- الف نامیده می‌شوند. 17 روز اول در بخش سلول‌های انفرادی اطلاعات سپاه در بند 2- الف بازداشت بودم. بعد از آن به بخش سلول‌های انفرادی حفاظت اطلاعات سپاه منتقل شدم. از روزهای اول بازداشت فهمیدم که در اختیار مأموران سپاه پاسداران هستم اما بقیه اطلاعاتم بعداً تکمیل شد. با توجه به قرینه‌هایی در رفتار و اظهارات بازجویان و زندانبانان دریافتم که دو بخش این بند هیچ هماهنگی با هم ندارند و متعلق به دو بخش متفاوت سپاه پاسداران هستند. اما مدتی طول کشید تا هویت این دو بخش را کامل بشناسم. چند ماه بعد خانواده‌ام در ملاقات با من گفتند که از خانواده‌های زندانیان شنیده‌اند که نام بندی که در آن به سرمی‌برم 2- الف است.)
 حالا خطوط روی پوشه زیردستی بیشتر شده است. نمی‌دانم بازجویان متوجه شده‌اند یا نه ولی هیچ واکنشی از آنان ندیده‌ام. درعین حال سعی می‌کنم این مسئله بی‌اهمیت منجر به گفتگویی با بازجویان نشود.

چهارشنبه 7 مرداد 1388
امروز سیاه‌ترین روز دوره بازداشت من بود. رفتار بازجویان کاملاً تغییر کرده است. آنان از ابراز جملات نسبتاً محترمانه‌تر چند هفته اخیر دست برداشته‌اند و برعکس به زشت‌ترین روش‌ها بر مبنای ادعاهایی سرتا پا دروغ و بسیار توهین‌آمیز دست یازیده‌اند. روش‌هایی که شنیده بودم اما هرگز آن را همچون امروز باور نکرده بودم. بازجوی جدیدی که بعداً فهمیدم سرتیم بازجویان است برای اولین بارخودش دست به کار شد و بدترین لحظات بازجویی را برای من خلق کرد. او اندامی درشت و شکمی بسیار بزرگ داشت و با لحن بسیار بدی سخن می‌گفت. هرچند ادای الفاظ رکیک با برخوردهای فیزیکی هم همراه بود اما حتماً تحمل کتک‌ها از تحمل اظهارات و رفتار زشت او آسان‌تر بود.
بی‌تردید سلول انفرادی نوعی شکنجه است و سلول انفرادی بدون توالت برای من که سنگ کلیه دارم شکنجه‌ای مضاعف بود اما تلخ‌ترین و بدترین لحظات دوران زندان من مربوط به سلول انفرادی نیست. مربوط به ساعات بازجویی است. بازجویی‌های توهین‌آمیز، تکراری، بی‌محتوا و آزاردهنده. بازجویی‌هایی که حکایت از فقدان اطلاعات بازجویان نسبت به من و فقدان تجربه و تخصص آنان نسبت به کارشان داشت. بازجویی‌هایی در فضایی آکنده از توهم، نفرت، بداندیشی، دروغ و نیرنگ و باورهایی شبه‌کمونیستی که هدف هر وسیله‌ای را توجیه می‌کند. بازجویی‌هایی همراه با زشت‌ترین و رکیک‌ترین کلمات و تهمت‌ها و توهین‌ها. توهین نسبت به افرادی که مورد احترام من بودند و یا دوستشان داشتم. و البته تحمل توهین به آدم‌های محترم دیگر برای من غیرقابل تحمل‌تر از توهین به خودم بود. نمی‌دانم شاید دلبستگی به اعتلای این نظام و انقلاب اسلامی هم تجربه این لحظات را برایم زجرآورتر می‌کرد. من هیچ پاسخی برای علت چنین رفتاری با خودم نداشتم. مطمئن هستم که در این لحظات رنج‌آور روی پوشه زیردستی خط کشیده‌ام ولی نمی‌دانم چه کشیده‌ام.

پنج‌شنبه 8 مرداد 1388
 امروز هم برخوردهای زشت سربازجوی درشت‌اندام ادامه یافت. دیروز و امروز بیشتر از روزهای قبل روی پوشه زیردستی خط کشیده‌ام. نمی‌دانم. ظاهراً در تلخ‌ترین و آزاردهنده‌ترین لحظات اتاق بازجویی کشیدن بی‌اراده خودکار سیاه روی این تکه مقوا، این لحظات طاقت‌فرسا را برایم تحمل‌پذیرتر می‌کرد. بالاخره سربازجو تحمل خود را از دست داد و فریاد زد که خط خطی نکن. تو دائم داری پوشه‌ها را خط خطی می‌کنی و بیت‌المال را حرام می‌کنی. گفتم: "این کار ارادی نیست. یک عادت دیرینه است و به من تمرکز می‌دهد. بگذارید که این پوشه زیردست من باقی بماند و آن را عوض نکنید. نهایتاً پول یک پوشه و یک خودکار مشکی را پرداخت خواهم کرد." دوباره فریاد زد که لازم نکرده. به هرحال از خط کشیدن روی پوشه دست کشیدم.
طی یادداشتی روی برگی که به درخواست من زندانبان‌ها در اختیارم قرار دادند، از رفتار ناشایست و پرونده‌سازی جعلی بازجویان به بازپرس شکایت کردم و در دیدار هیئتی که برای اولین بار در این روز از سوی قوه قضائیه برای بازدید از زندان آمده بودند شکایتم را تکرار کردم. ساعات بعد از بازجویی در سلول انفرادی نیز بسیار تلخ‌تر از روزهای قبل گذشت. من مات و مبهوت بودم و ساعت‌ها به نقطه‌ای خیره مانده در خودم فرو رفته بودم. من امروز با پدیده‌هایی در زندان مواجه شدم که تحمل آن برای کسی که همیشه به اعتلای نظام جمهوری اسلامی ایران اندیشیده و برای آن تلاش کرده، بسیار دشوار است.

 شنبه 10 مرداد 1388
 امروز ما را برای شرکت در دادگاه رسیدگی به جرایم متهمین حوادث بعد از انتخابات به کاخ دادگستری بردند. صبح یک دست لباس نو زندانیان را دادند که بپوشم و بعد در یک مینی‌بوس به همراه آقای صفایی‌فراهانی و عده‌ای جوان دستگیر شده در خیابان، ما را به دادگاه بردند. خوشحال شدم که بعد از مدتها آقای صفایی عزیز را می‌دیدم. خیلی ناراحت و عصبی بود. در هنگام برگشت از دادگاه عصبی‌تر هم شده بود. او شخصیتی احترام برانگیز است. تأثیری که ظاهراً روی نگهبانان خودش هم گذاشته است.
 در سالن دادگاه، پیش از آنکه دوربین‌های تلویزیون را روشن کنند، در فضایی وهم‌انگیز و آکنده از رعب و وحشت، ما را مثل وسایل نمایشی چیدند. عده‌ای اوباش را با دستبند آورده بودند. عده‌ای جوان را از تظاهرات خیابانی جمع کرده بودند و اکثر مسئولین سابق که سپاه آنها را دستگیر کرده بود، نیز حضور داشتند. سعی داشتند این سه دسته را به صورت درهم بنشانند تا هم به تصور خودشان ما را تحقیر کرده باشند و هم نگذارند کسی عکس یادگاری بگیرد. من را میان اوباش نشاندند. به مسئول خشنی که کارش چیدن متهمین بود گفتم: "تو را به جدت دیگه ما را وسط اوباش ننشان. با همان جوان‌ها مخلوط کن." رفت و مشورت کرد و پذیرفت که اوباش را در کنار هم پشت سر ما و جوان‌ها بنشانند. خیلی‌ها بودند. تنها از دستگیر شده‌هایی که از دستگیری آنها خبر داشتم مصطفی تاج‌زاده در جمع ما نبود که خیلی همه ما را نگران کرد. همه خیلی لاغر و شکسته شده بودند. اجازه سلام و احوالپرسی با سایر زندانیان را به ما ندادند. محتوای دادگاه خیلی بد بود و بدتر از همه کیفرخواستی بود که در تلاش برای اثبات ادعاهای عجیب و غریب و بی‌اساس علیه متهمین، بار تبلیغاتی زیادی به نفع همه دشمنان نظام داشت.
 بعد از دادگاه من را مستقیم به اتاق بازجویی بردند که درباره برداشتم از دادگاه صحبت کنم و بنویسم. می‌خواستم بگویم که دادگاه در حد فاجعه‌آمیزی حتی برای برگزارکنندگان آن بد بود؛ اما گفتن این حرف دشوار بود. گفتم آیا فکر نمی‌کنید کیفرخواست نماینده دادستان خیلی به نفع آمریکایی‌ها بود. من هم مانند امام خمینی (ره) معتقدم که آمریکا همچنان هیچ غلطی در ایران نمی‌تواند بکند ولی نماینده دادستان در کیفرخواست خود خلاف این را بیان ‌کرد و برای متهم کردن ما اختلافات و حتی اختلاف سلیقه‌های درون نظام را هم به آمریکا نسبت داد...(خاطرات دادگاه و بازجویی بعد از آن حدیث مفصلی است جدای از خاطرات نقاشی که بماند برای بعد)... بهرحال بازجو جوابی برای توضیحات مفصل و پرسش‌های من نداشت و مطالبی گفت که به شکلی تأیید ضمنی برخی حرفهای من هم بود. درحین اظهارات او من روی پوشه نقاشی می‌کردم و چقدر دلم می‌خواست که بعد از آن دادگاه عجیب و غریب، بجای هرکاری در اتاق بازجویی نقاشی کنم.

یکشنبه 11 مرداد 1388
ظاهراً به دنبال شکایت من روال بازجویی‌ها به حالت آرامتری برگشته است. از سربازجوی درشت‌اندام خبری نیست و بازجوی قبلی به سرکار خود بازگشته است. او که برخلاف رئیسش بر اساس مشاهدات من از زیر چشم‌بند، جثه کوچکی دارد، مدعی است که زیاد می‌داند و در دانشگاه تهران در رشته حقوق تحصیل می‌کند و فرد باسواد و باتجربه‌ای است. هرچند مطالب مطرح شده از سوی او در طی بازجویی‌ها، این ادعاها را نفی می‌کند، اما بهرحال او برخی از اساتید حقوق دانشگاه تهران را می‌شناسد.
به او گفتم که من به صورت غیرارادی روی پوشه خط می‌کشم. به بازجوی دیروزی گفتم این پوشه را عوض نکنید تا پوشه کمتری خراب شود و من نهایتاً پول یک پوشه و خودکار را می‌پردازم. برخلاف انتظار، بازجو فوراً گفت که مانعی ندارد این پوشه را می‌گذاریم روی میز بازجویی بماند. من در کتاب روانشناسی خوانده‌ام که اینگونه رفتار غالباً غیرارادی است و به تمرکز و بهتر فکر کردن افراد کمک می‌کند.
 درخواست ماندن پوشه روی میز بازجویی، بعد از درخواست عینک مطالعه که ده روز پس از دستگیری بالاخره در اختیارم گذاشتند، جدی‌ترین درخواست من از زمان دستگیری‌ام بود. من بنا داشتم که از بازجویان چیزی نخواهم و حتی دو بار تماس تلفنی با خانواده‌ام طی این مدت هم با پیشنهاد آنها انجام شده است.

 یکشنبه 11 مرداد 1388
امروز در حین بازجویی با خیال راحت‌تر روی پوشه خطوطی کشیدم و با چشم خریدار به پوشه نگاه کردم. روی پوشه سایه‌ای سیاه از چهره یک مرد نقش بسته بود و در سمت چپ داخل پوشه خطوطی غیرمرتبط بخشی از خانه‌های شطرنجی را پر کرده بود. همه تصاویر خیلی سیاه است اما نه به سیاهی ساعات بازجویی. راستش را بخواهید از اینکه موافقت کرده‌اند که پوشه زیر دستم بماند خوشحالم. حالا در اتاق بازجویی یک چیز آشنا وجود دارد که من هر روز از دیدنش خشنود می‌شوم.

 سه‌شنبه 13 مرداد 1388
امروز پنجاهمین روز دستگیری و بازجویی بی‌امان من است. روی پوشه زیردستی اتاق بازجویی، یک برگ و چند چهره درهم مرد و زن شکل گرفته است و تعدادی از خانه‌های شطرنجی قسمت سمت چپ داخل پوشه نیز از خطوط و نقاشی‌های من پر شده است. با خودم قرار گذاشته‌ام که در کشیدن خطوط روی پوشه صرفه‌جویی کنم و بخصوص از کشیدن خطوط درهم و برهم خودداری نمایم. به خودم سهمیه داده‌ام که هر روز چند خانه از صفحه شطرنجی را بیشتر پر نکنم.

سه‌شنبه 20 مرداد ماه 1388
خانه‌های شطرنجی یکی پس از دیگری نقاشی شده است. به نظر جالب می‌رسد. خطوط کشیده شده بیش از حد مرتب است. طبعاً شطرنجی بودن پوشه کمک بزرگی است اما در حالت عادی خطوطی که غالبا روی کاغذهای زیردستم می‌کشم هیچ نظم و انضباطی ندارد و خط‌دار بودن برگه‌ها هم مانع بی‌نظمی و درهم و برهم بودن خطوط نمی‌شود. ظاهراً این نظم از مزایای نقاشی کردن در زندان و اتاق بازجویی است.
البته منحصر بودن این پوشه برای نقاشی هم عامل مهمی در منظم‌تر شدن خط‌کشی‌های غالباً بی‌دقت و ناخودآگاه من است.

پنج‌شنبه 22 مرداد ماه 1388
مدتی است که می‌دانم علاوه بر من دوستان خوبم میردامادی، صفایی‌فراهانی و رمضان‌زاده در سلول‌های انفرادی دیگر همین بند زندانی هستند. گاهی صدای آنها را می‌شنوم. گاهی از زیر چشم‌بند آنها را درحال عبور از راهرو، هنگام رفتن به دستشویی یا هواخوری دیده‌ام. فکر می‌کنم اخیراً از آنها کمتر از من بازجویی می‌شود. چون غالباً هنگام عبور از جلوی سلول‌های دیگر می‌بینم که در سلول‌ها قفل است. وقتی زندانی را برای بازجویی می‌برند در سلول او باز می‌ماند. امروز هنگام رفتن به هواخوری از زیر چشم‌بند، رمضان‌زاده را دیدم که از کنارم رد شد. گفتم: "سلام عبدالله. حالت چطور است؟" پاسخم را داد. نگهبان سهواً یا عمداً تعللی کرد و ما دو جمله رد و بدل کردیم. او گفت: "چرا اینقدر تو را بازجویی می‌کنند؟ حالت خوب است؟" گفتم: "نمی‌دانم. حالم هم تعریفی ندارد. از بازجویی‌ها خیلی عصبی می‌شوم." گفت: "دعای سمات زیاد بخوان. آرامت می‌کند." 

 جمعه 23 مرداد 1388
 امروز شصتمین روز بازداشت و بازجویی بی‌امان من است. چند روزی است که بازجویان ایمیل (پست الکترونیک) من را باز کرده‌اند و از این موفقیتشان خیلی خوشحالند. آنها تمام بایگانی چهارساله من را در اختیار دارند. فکر می‌کنم بیش از 4 هزار پیام الکترونیک در اختیارشان قرار دارد که 1000 تا 1500 پیام در دو هفته آخر انتخابات برایم ارسال شده و من فرصت نکرده‌ام آنها را ببینم. آنها از روزهای اول دستگیری خواهان رمز ورود به ایمیل‌های من بودند و من حاضر به همکاری نشده بودم. به آنها گفته بودم که شما بی‌جهت برای ارسال‌کنندگان ایمیل‌ها نیز پرونده‌سازی خواهید کرد و لذا من در این زمینه با شما همکاری نمی‌کنم. با توجه به ذهن متوهم بازجویان و مدیرانشان، گاهی ترجیح می‌دادم که ایمیل را خودشان باز کنند و محتوای آن را بررسی کنند و خیالشان راحت شود. ولی من رمز ایمیل‌ها را هیچگاه به بازجویان ندادم.
 دیروز در حین بازجویی روی پوشه یک رشته منحنی‌های موازی رسم کرده‌ام. امروز به نتیجه کار دیروز توجه بیشتری کردم. در حد نقاشی وسط بازجویی واقعاً خوب درآمده است. تازه این خودکار هم خوب همکاری نمی‌کند و ناگهان وسط کشیدن یک خط، جوهرش قطع می‌شود یا جوهر اضافه از آن خارج می‌شود. اما در مجموع خوب شده است. هیچوقت در حالت عادی منحنی‌های موازی به این خوبی نکشیده‌ام. نمی‌دانم چگونه در اتاق بازجویی کشیده‌ام.

 یکشنبه 25 مرداد ماه 1388
 امروز یکی از زندانبان‌ها از من پرسید که فکر می‌کنی وضعیت تو چه می‌شود؟ آیا تو را قبل از ماه مبارک رمضان آزاد خواهند کرد؟ گفتم: از رفتار بازجویان برمی‌آید که قرار است هفته آینده آزاد شویم ولی هیچ چیز دست بازجوها نیست و معلوم نیست که تصور آنان درست باشد. و ادامه دادم که: البته آقا سید ("سید" اسم مستعاری بود که همه نگهبانان زندان، که اکثراً هم سید نبودند، برای خطاب کردن یکدیگر بکار می‌بردند.) اگر راستش را بخواهید بدم هم نمی‌آید که ماه رمضان در زندان بمانم. ما که ماه‌های رجب و شعبان را در سلول انفرادی گذرانده‌ایم و بیشترین فرصت عبادت و ارتباط با خدا را در این ماه‌ها پیدا کرده‌ایم، حیف است که ماه رمضان در سلول انفرادی را از دست بدهیم. بخصوص اگر بازجوها کوتاه بیایند و اذیت نکنند، ماه مبارک خوبی خواهیم داشت.

 دوشنبه 26 مرداد ماه 1388
 امروز وسط بازجویی ناگهان متوجه شدم که در یکی از خانه‌های شطرنجی روی پوشه زیردستی، یک کلبه کشیده‌ام. طرحی ساده از کلبه‌ای سیاه در میان سیاهی‌ها و ظاهراً بالای یک بلندی. این مسئله چند لحظه کاملاً حواس من را پرت کرد. حالا بعد از کشیدن پشیمان شده بودم و حتی یک لحظه تصمیم گرفتم که آن‌را سیاه کنم ولی رهایش کردم. این تصویر مفهومی ملموس‌تر از همه طرح‌های دیگر دارد و به همین دلیل مثل یک چیز غریبه و ناچسب شده در میان طرح‌های دیگر. احتمالاً اگر روانشناسی این را ببیند خواهد گفت که دلت برای خانه‌ات تنگ شده است. البته اگر چنین نظری بدهد معقول هم به نظر می‌رسد. من حتماً دلم برای خانه و اهل خانه تنگ شده است و کشیدن ناخودآگاه تصویری در میانه بازجویی می‌تواند در این حد خبر از سر درون بدهد.

سه‌شنبه 27 مرداد ماه 1388
 امروز بازجو در پایان بازجویی گفت: "خبر بدی برایت دارم. مسئله آزادی شما قبل از ماه رمضان منتفی شده است. فعلاً قرار است در زندان بمانید تا به دادگاه بروید، محاکمه شوید، و بعد در زندان بمانید تا نتیجه محاکمه مشخص شود. بعد از آن هم در زندان بمانید و محکومیت خودتان را بگذرانید. ممکن است در آن مرحله به شما مرخصی بدهند. البته ممکن است تحولاتی باعث تغییر این سیاست شود اما فعلاً قرار همین است." هرچند توضیحاتش چندان دور از روند جاری کار ما نبود اما چون غالباً بازجوها به من دروغ می‌گفتند، فقط آن بخش از حرفش را باور کردم که مربوط به ادامه بازداشت ما در شرایط فعلی بود. بعداً معلوم شد که او این بار واقعاً راستش را گفته بود. به او گفتم که اگر زود محاکمه کنند مشکلی نیست چون ما که مرتکب هیچ جرمی نشده‌ایم, طبعاً تبرئه و آزاد خواهیم شد. فکر می‌کنم چون می‌دانست قرار است بر سر ما چه بیاید، به گفته من خندید ولی من چهره او را نمی‌توانستم ببینم.
 امروز روی پوشه تعدادی برگ به صورت متقاطع کشیده‌ام. چیزی شبیه کلاژ شده است. نمی‌دانم وسط کشمکش با بازجو این برگ‌ها چگونه رسم شده است اما آخرِ بازجویی که دقت کردم به نظرم رسید که زیبا شده است. فکر می‌کنم از پیچیدگی نقاشی و استحکام خطوط خوشم آمده است.

چهارشنبه 28 مرداد 1388
 خانه‌های شطرنجی صفحه داخلی سمت چپ پوشه زیردستی تقریباً پر شده است. برخی خانه‌های پراکنده هم در صفحه سمت راست پوشه پر شده است.
 گرفتاری جدید من و بازجویان، در مورد مطالب انگلیسی موجود در ایمیل من است. ترجمه‌های غلط بازجویان از جملات نسبتاً ساده انگلیسی، گاهی خیلی مضحک می‌شود. ظاهراً گروهی متن‌ها را ترجمه می‌کنند و گروهی دیگر بر اساس مطالب ترجمه شده سؤال‌هایی تنظیم کرده، در اختیار بازجویان قرار می‌دهند. این روزها چند بار اشتباه بازجویان در ترجمه مطالب را اصلاح کرده‌ام. جالب اینجاست که حتی اشتباهات آنان در ترجمه مطالب هم همسو با توهماتشان است. گاه از یک متن ساده انگلیسی هم مطلبی را استنباط می‌کنند که ترجیح می‌دهند بر اساس همان توهمات، معنی جمله انگلیسی مورد نظر آنها باشد. متأسفانه وقتی هم می‌فهمند که اشتباهات فاحشی در ترجمه داشته‌اند، بجای تجدید نظر در طرز فکرشان، بیشتر عصبانی می‌شوند. بعد از چند روز به بازجویان پیشنهاد کردم که متون انگلیسی را بدهند تا خودم برایشان ترجمه کنم.

پنج‌شنبه 29 مرداد 1388
 بازجویان پیشنهاد من برای ترجمه متون توسط خودم را پذیرفته‌اند. در پایان ساعات بازجویی چند مطلب انگلیسی را که از ایمیل من پرینت گرفته بودند، لای پوشه نقاشی شده دادند تا در سلول ترجمه کنم. فردا جمعه است و مطالب را باید تا شنبه تحویل بدهم. حالا برای اولین بار من یک پوشه برای نقاشی کردن و یک خودکار مشکی برای مدت دو شب و یک روز در داخل سلول انفرادی در اختیار دارم. می‌توانم با فراغت بیشتری نقاشی‌های دقیق‌تری بکشم. کشیدن خطوط منحنی موازی و متداخل را خیلی دوست دارم. بعضی از طرح‌ها را که در اتاق بازجویی کشیده‌ام، با کشیدن خطوط موازی با آنها گسترش می‌دهم.

جمعه 30 مرداد 1388
 امروز یکی از زندانبان‌ها وقتی برای بردن من به هواخوری آمد از من خواست که نقاشی‌های روی پوشه را نشانش بدهم. تعجب کردم. او گفت که دوستانش دیده‌اند که من در هنگام بازجویی نقاشی می‌کشم. این اولین بار بود که کسی نسبت به نقاشی‌های درهم و برهم من واکنش مثبت نشان می‌داد. او گفت که نقاشی‌های من قشنگ است و حتماً من نقاش بوده‌ام.

شنبه 31 مرداد 1388
 امروز به من اطلاع دادند که قرار است جای ما را عوض کنند و ما را به بند قبلی ببرند. منظورشان بند اطلاعات سپاه بود. نهایتاً معلوم شد قرار است دوستانم میردامادی، صفایی‌فراهانی و رمضان‌زاده را به بند اطلاعات سپاه ببرند اما من به تنهایی در بند حفاظت اطلاعات سپاه باقی می‌مانم. استدلالشان این بود که بخش عمده بازجویی آنها تمام شده ولی بازجویی من تمام نشده است. البته من هم ترجیح می‌دادم که اگر قرار است سلول انفرادی و بازجویی من ادامه پیدا کند، در همین بند بمانم. علتش آن بود که سایر مقررات بند حفاظت اطلاعات سپاه و رفتار زندانبانان قدری قابل تحمل‌تر از مقررات بند اطلاعات سپاه بود. احتمالاً به این خاطر که متهمان بازداشتی این بند به طور معمول از خود بچه‌های سپاه بودند.

یکشنبه 1 شهریور1388
 برخی مقالات انگلیسی که از پست الکترونیک من کپی گرفته‌اند خواندنی است. من هرگز فرصت خواندن این مقالات را در بیرون پیدا نکرده بودم. چون تصمیم گرفته‌اند ما را ماه رمضان در زندان نگه دارند، به خانواده‌ها اجازه داده شده به مناسبت این ماه برای زندانی‌ها خوراکی بیاورند. به بازجویان پیشنهاد کردم که از خانواده‌ام بخواهند همراه با خوراکی‌ها، یک فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد برایم بیاورند تا ترجمه‌ها را دقیق‌تر انجام دهم. بازجویان گفتند که چنین چیزی ممکن نیست. دادن کتاب به تو ممنوع است. هرچند داشتن یک فرهنگ لغت پیشرفته اکسفورد فرصت خوبی برای ارتقاء زبان انگلیسی بود ولی به ‌هرحال خواندن مقالات انگلیسی در سلول انفرادی خودش فرصتی غنیمت است. بعلاوه مطالب را داخل پوشه نقاشی شده به من می‌دهند. فرصت نقاشی کردن در سلول هم بیشتر پیدا می‌شود.

 سه‌شنبه 3 شهریور 1388
 امروز از اول صبح بد شروع شد. اول صبح باز یک دست لباس نو زندان به ما دادند که برای رفتن به دادگاه دوم (به تعبیر آنها چهارمین دادگاه رسیدگی به اتهامات متهمین حوادث بعد از انتخابات) بپوشیم. لباس‌ها از پارچه باکیفیت‌تر و ضخیم‌تری بود. فکر می‌کنم مخصوص همین دادگاه‌ها تهیه شده بود. قبل از اینکه سوار اتوموبیلم کنند، مرتضوی دادستان تهران به سراغم آمد. سلام کرد و خود را معرفی نمود. من چشم‌بند را برداشتم و جوابش را دادم. تعارفی کرد و گفت که اگر می‌خواهی راه نجاتی باشد و تخفیفی قائل بشویم باید امروز مصاحبه کنی. بعد از دادگاه به سراغ تو خواهند آمد. اگر مصاحبه کنی امیدی هست وگرنه حالا حالاها در اینجا خواهی ماند. هرچه فکر کردم چه جوابی بدهم در آن لحظه چیزی به نظرم نرسید. سکوت کردم ولی بهرحال بنا نداشتم مصاحبه کنم و این تصمیم قطعی من بود که بارها برسر آن با بازجوهایم کلنجار رفته بودم. معمولا زندانی سلول انفرادی از دیدن و صحبت کردن با دیگران استقبال می‌کند. اما فکر می‌کنم این موضوع در مورد مرتضوی، مصداق ندارد.
 در دادگاه، تاج‌زاده، عرب‌سرخی، هدایت آقایی، لیلاز، زیدآبادی، محمدرضا جلایی‌پور، شهاب طباطبایی، سعید شریعتی، فریدی و خیلی‌های دیگر هم به متهمین اضافه شده بودند. دیدن برخی که از دستگیری آنها اطلاع داشتم خوشحال‌کننده بود و دیدن برخی هم غیرمنتظره بود. بطور خاص از دیدن سعید حجاریان که بعداً به سالن دادگاه آورده شد، بسیار اندوهگین شدم. سعید شخصیت کم‌نظیری است که در زندگی عادی نیز دشواری‌های بسیاری با معلولیت‌های ناشی از جنایت تروریست‌ها دارد.
 وقتی من را در محل تعیین شده نشاندند، احمد زیدآبادی صندلی جلو و عیسی فریدی با فاصله سمت راست نشسته بودند. پیش از آنکه ماموری کنارمان بنشیند احوالپرسی کردیم. زیدآبادی پرسید که آیا کتک هم خورده‌ام. درباره کتک‌های حین بازجویی توضیح کوتاهی دادم. ایشان گفت که علاوه براین نوع کتک‌ها دوبار هم شلاق خورده است. از دستگیری فریدی صاحب یکی از ساختمان‌های ستاد مهندس موسوی خیلی تعجب کرده بودم. پرسیدم شما را چرا دستگیر کرده‌اند؟ خندید و گفت که خودش هم نمی‌داند. زیدآبادی که برای اولین بار به دادگاه آمده بود پرسید که قرار است چه اتفاقی بیفتد. گفتم: مثل دادگاه قبل بیشتر جنبه نمایشی دارد. همه چیز از پیش هماهنگ شده و برخی افراد صحبت خواهند کرد. پرسید فکر می‌کنی چه کسانی صحبت می‌کنند؟ گفتم نمی‌دانم ولی حتماً کسانی صحبت خواهند کرد که در صحبتشان خودشان را محکوم کرده، تقاضای عفو بکنند.
 در این دادگاه برای اولین بار ادعای ملاقات آقای خاتمی با سوروس را شنیدم که خیلی عجیب بود. ادعاهایی در مورد اختلاس مهدی هاشمی هم بسیار عجیب بود. اما از آنها هم عجیب‌تر اظهارات نماینده دادستان در مورد خودم بود. ادعاهایی در دادگاه مطرح شد که نه تنها صحت نداشت بلکه برای اولین بار آنها را می‌شنیدم. به جز جملات تحریف شده‌ای از من در رابطه با جزوه تأملات راهبردی حزب مشارکت، هرچه در دادگاه در رابطه با من گفته شد کاملاً بی‌اساس بود. به معاون دادستان گفتم که اسم من در دادگاه برده شده و من هم مثل کسانی که در دادگاه اول ظاهراً به این دلیل صحبت کردند، می‌خواهم صحبت کنم. معاون دادستان گفت آخر وقت دادگاه، قاضی به شما که اسمتان برده شده وقت خواهد داد. تا ساعت چهار دادگاه ادامه یافت و ناگهان تمام شد و کسی هم به من وقت نداد. متحیر از دادگاه خارج شدم. در حال عبور فرصت کوتاهی پیدا شد که حال مصطفی که گردنش را بسته بود بپرسم. هرچند ظاهراً جز این را نشان می‌داد ولی گفت خوبم و در ادامه از حال من جویا شد و گفت که شنیده است من را به بیمارستان برده‌اند. در راهرو دادگاه به سراغم آمدند و گفتند که قرار است مصاحبه کنی. گفتم چنین قراری با کسی نگذاشته‌ام. گفتند لیست را آقای مرتضوی داده‌اند و اسم شما هم هست. گفتم من مصاحبه نمی‌کنم. وقتی مطمئن شدند حاضر به مصاحبه نیستم فوراً از دادگاه خارجم کردند که با بقیه زندانی‌ها صحبتی نکنم. در بیرون دادگاه خانواده زندانیان جمع شده بودند و با دیدن ما ابراز محبت و ابراز احساسات می‌کردند. به رغم کنترل‌های شدید فهمیدم که آقایان تاج‌زاده، میردامادی و نبوی هم حاضر به مصاحبه نشده‌اند.
 بعد از دادگاه حس غریبی به من می‌گفت که هرگز به ما اجازه دفاع در چنین دادگاهی علنی و در مقابل دوربین‌های تلویزیون و خبرنگاران (هرچند کاملاً تحت کنترل) داده نخواهد شد. چون روشن بود شرط حرف زدن در این دادگاه‌ها این است که متهمین حرف‌های مورد نظر بازجویان را بیان کنند و اظهارات آنان قبل از دادگاه به تأیید بازجویان برسد.

سه‌شنبه 4 شهریور ماه 88
 امروز بازجو درباره مطالب دادگاه از من پرسید. به او گفتم: "چرا مطالبی که حتی درباره‌اش بازجویی هم نشده‌ام در کیفرخواست دادستان مطرح شده است؟ این مطالب همه‌اش دروغ است. اینها از کجا آمده است؟" گفت نمی‌داند شاید در اعترافات متهمین دیگر مطرح شده باشد. به او گفتم مگر نمی‌گویید کیان تاجبخش جاسوس است گفت چرا. گفتم شما که مطالب همه سخنران‌های دیروز را قبل از دادگاه کنترل کرده بودید، چرا به او اجازه دادید که بیاید و بگوید تفکر امام خمینی هیچ نسبتی با دموکراسی ندارد. این یک دروغ و ظلم به امام و نظام جمهوری اسلامی ایران است. امام یک دموکراسی سازگار با دین اسلام برای کشور می‌خواست و تفکر امام بهره‌برداری درست از تجربه بشری در زمینه دموکراسی و سازگار کردن آن با احکام اسلام در این چارچوب بود. چرا باید خلاف این مسئله تبلیغ بشود؟ بازجو جواب درستی برای سؤال‌های من نداشت و من بجای همه چیز روی این پوشه بیچاره خط می‌کشیدم. بعدها شنیدم که برخی مأموران درگیر پرونده ما، از این اظهارات تاجبخش خشنود بوده‌اند. علتش برایم قابل فهم نیست و واقعاً باعث تأسف است.

شنبه 7 شهریور 1388
 از عصر پنجشنبه تا امروز صبح پوشه نقاشی شده به همراه مطالبی برای ترجمه و سؤالات جدید بازجویان برای پاسخ دادن در سلول انفرادی، در اختیارم بوده است. اخیراً بازجویان روزهای جمعه را تعطیل می‌کنند ولی اصرار دارند که من در روز تعطیل آنها هم از بازجویی خلاص نشوم و با تحویل سؤالات کتبی برای پاسخ دادن در سلول انفرادی سنت بازجویی بی‌امان خود را ادامه می‌دهند. تنها فایده این اقدام بازجویان این است که پوشه نقاشی شده هم در اختیارم قرار می‌گیرد. باقی اوقات پوشه در روی نیمکت بازجویی در اطاق بازجویی باقی می‌ماند. امروز سعی کردم در فراغت بیشتر طرح‌های بزرگتر از یک مربع صفحه شطرنجی را مجسم کرده و خطوطی ترسیم کنم تا بعدا در حین بازجویی این طرح‌ها را هم کاملتر کنم. البته تنها یک خودکار مشکی در اختیار دارم، لذا همیشه احتمال خراب شدن طرح اولیه و تبدیل آن به طرحی متفاوت وجود دارد. بخصوص که ناهمواری‌های بازجویی همچنان بسیار زیاد است و غالبا طرح‌ها در شرایط عصبی و ناخودآگاه کشیده می‌شود.

دوشنبه 9 شهریور 1388
 امروز وقتی به اتاق بازجویی هدایت شدم و پوشه روی میز بازجویی را باز کردم دیدم که یکی از خانه‌های صفحه داخلی پوشه را بازجو یا کمک بازجو نقاشی کرده است. چهار فلش ساده از چهار گوشه مربع به سمت نقطه‌ای سیاه در مرکز مربع رسم شده است. اگر گوشه پایین سمت چپ پوشه را نقطه صفر محور مختصات فرض کنیم و مربع‌ها را شمارش کنیم، نقاشی مربع با مختصات 10 و 27 متعلق به بازجو یا کمک بازجوست.

 پنج‌شنبه 12 شهریور 1388
 امروز هشتادمین روزی است که در سلول انفرادی به سر می‌برم. در یک اقدام غیرمنتظره دیروز بازجو از من خواست که با خانواده‌ام تماس تلفنی بگیرم و از آنها بخواهم که فردا به ملاقات من بیایند. امروز پس از نزدیک سه ماه با خانواده‌ام ملاقات کردم. با تأکید بازجو کت و شلوار مچاله شده‌ام را تحویلم دادند تا با لباس عادی به ملاقات بروم. ملاقات در فضایی پراضطراب و درحالی صورت گرفت که علاوه بر کنترل از طریق دوربین، یک نفر از پشت پرده نازکی حرکات ما را کنترل کرده، به اظهاراتمان گوش می‌داد. او مواظب بود که ما درگوشی با هم صحبت نکنیم و در این مورد قدری هم جرو بحثمان شد. هیچکدام گریه نکردیم ولی همسرم و دخترم زینب به طرز مشهودی مضطرب بودند. تنها همسرم و دخترم توانستند چند جمله خصوصی را هنگام روبوسی بیان کنند. البته همان جملات کوتاه بسیار امیدبخش بود و حکایت از روحیه خوب خانواده‌ام داشت. همسرم مهناز خیلی نگران بود اما ظاهری آرام از خود نشان می‌داد. بعدها که از زندان آزاد شدم، ارزش این روحیه قوی را خیلی بیشتر درک کردم. آنها در حالی به من روحیه داده بودند که به شدت نسبت به سرنوشت و وضعیت من نگران بودند و خودشان تحت فشارهای مختلفی قرار داشتند. همسرم مهناز همان روز بازجویی شده بود.
 بعد از ملاقات به فکر افتادم که در زندان کاری برای آنها بکنم. چیزی بنویسم. طرحی بکشم یا یک کاردستی درست کنم. بعد از ظهر که من را به اتاق بازجویی بردند و پوشه زیردستی را دیدم، به ذهنم رسید اگر این پوشه را به من بدهند، هدیه خوبی از زندان برای همسرم مهناز و دخترانم فاطمه و زینب خواهد بود.

جمعه 13 شهریور 1388
 دیشب در پایان بازجویی باز هم تکلیف جمعه من را تحویلم دادند: چند سؤال بازجویی همراه چند مقاله انگلیسی در لای پوشه نقاشی شده. باید مطالب را ترجمه کنم و بر اساس ترجمه‌ها به پرسش‌ها پاسخ دهم. امروز با نگاهی جدی‌تر از همیشه پوشه را ورانداز کردم. کیفیت پوشه خیلی پایین است. پوشه در قسمت‌هایی که دو طرفش نقاشی شده بود، کاملاً آسیب‌پذیرشده است. تصمیم گرفته‌ام که روی پوشه نقاشی نکنم و فقط نقاشی‌های صفحات داخلی پوشه را تکمیل کنم. امروز برای اولین بار به فکرم رسید که اسامی همسرم مهناز و دخترانم فاطمه و زینب را به صورت خط نقاشی بنویسم. مشکل آن است که برخلاف همیشه مداد و پاک‌کنی در کار نیست. من فقط می‌توانم یک بار با خودکار بنویسم و قابل تکرار و اصلاح هم نیست. دست به کار شدم و نام زینب را که ساده‌تر است به صورت ناقص نوشتم. ترجیح می‌دهم که فعلاً بازجوها هیچ تصویر معنی‌داری در پوشه پیدا نکنند. حالا دیگر به‌طور جدی به بیرون بردن پوشه از زندان فکر می‌کنم.

 چهارشنبه 18 شهریور 1388
 امروز روز نوزدهم از ماه مبارک رمضان است. دیشب پوشه به همراه چند سؤال بازجویی در اختیارم بود. پرسش‌هایی تکراری اما زننده‌تر، توهین‌آمیزتر و مملو از توهم. سؤال‌ها بشدت مرا عصبی کرد. شب احیاء اول را بسیار تلخ گذراندم. رنج خود را از این کج‌فهمی با خدای خودم در میان گذاشتم و البته از خدا خواستم که بازجوهایم را هدایت کند و آنان را از این توهمات و بداندیشی‌ها دور کند. به پرسش‌ها با صراحت پاسخ دادم و در انتها نوشتم که در شب احیاء از این همه کج‌اندیشی به خدا پناه برده‌ام. در حالت عصبی روی پوشه هم خطوطی کشیدم. خطوطی از کلمه ایمان را کشیدم.

پنج‌شنبه 19 شهریور 1388
 امروز روز تلخی با بازجو داشتم. از جمله : " در شب احیاء از این همه کج‌اندیشی به خدا پناه بردم" که شب قبل در انتهای پاسخ به سؤالات بازجویی نوشته بودم، به‌شدت عصبانی شد و سخنان بسیار توهین‌آمیزی بیان کرد. من هم به تندی به او پاسخ دادم و از جمله گفتم که واقعا "کج‌اندیشی" همه درک من از این طرز نگاه و رفتار شما نیست. باید کلمات تندتری بکار می‌بردم. اما دل من بیش از آنکه برای خودم بسوزد برای مملکت می‌سوزد که شما با چنین توهمات و کج‌بینی‌هایی مسائل امنیتی آن را اداره می‌کنید. او هم به تندی و با لحنی مملو از تنفر گفت:"... لازم نیست دل تو برای مملکت بسوزد، از خودت دفاع کن که کم نیاوری."
در میان همه تلخی‌ها و جرو بحث‌ها، کشیدن خطوطی بی‌تفکر روی پوشه زیردستی آرامم می‌کرد.

شنبه 21 شهریور ماه 1388
 پریروز و امروز در اتاق بازجویی یک راهرو پیچ در پیچ کشیده‌ام. شبیه لانه‌های جوندگان در زیرزمین. با کمی دقت در خطوط ناپیدا، می‌شود این راهرو پرفراز و نشیب را یک دور بسته دید که در آن انتهای مسیر همان ابتدای مسیر است. شاید تمثیلی از ماجرای من و بازجوها باشد. دائماً کش و قوس داریم و دائماً تکرار. چارچوب بازجویی‌ها توهماتی تخیلی است و مأموریت بازجویان یافتن نکاتی برای حقیقی جلوه دادن این توهمات. اما در حقیقت هیچ چیز وجود ندارد که به این توهمات رنگ واقعیت ببخشد. گاه واقعاً فکر می‌کنم بازجویان پس از بحث‌های طولانی پذیرفته‌اند که دست از این توهمات بردارند و به دنبال حقیقت باشند. اما بازجویان می‌روند و احتمالاً توجیه می‌شوند، بازمی‌گردند و دوباره همان دور باطل پرپیچ وخم تکرار می‌شود. واقعاً تکرارهای بیهوده و عذاب‌آوری است.

 یکشنبه 22 شهریور
 امروز نودمین روز بازداشت من است. دیشب را در سلول انفرادی با دعا و نیایش سحر کردم. شب احیاء سوم بود. شب‌زنده‌داری در شب‌های احیای ماه مبارک رمضان در سلول انفرادی واقعاً حال و هوای دیگری دارد. یک سلول انفرادی 4 متری فاقد دستشویی، شبیه یک قبر بزرگ است. هرچند شنیده‌ام که سلول‌های کوچکتری هم هست ولی برای بازداشت‌های کوتاه مدت‌تر استفاده می‌شود. بهرحال آنچه سلول انفرادی را به شکنجه‌گاه تبدیل می‌کند بیش از آنکه اندازه سلول باشد، تنهایی سلول است. اما اگر انسان تحمل کند و بتواند بر خود و وضعیت خودش مسلط شود، زندگی در سلول انفرادی به لحاظ معنوی بسیار فرصت‌ساز است. از خدا می‌خواهم که اگر آزاد شوم، حال و هوای این روزها و شبها برایم باقی بماند، اما شاید هرگز نتوانم حال و هوای اولین سه ماه زندگی در سلول انفرادی را دوباره تجربه کنم. ما مظلومانه به بهانه اتهاماتی که وجود خارجی ندارد به زندان افتاده‌ایم و در سلول انفرادی به سر می‌بریم، اما خداوند عالم در کنار این ظلمی که به ما شده، فرصت ارتباط بیشتر با خودش و اولیاء خودش را برایمان فراهم کرده است. در سلول انفرادی احساس اینکه ارتباط تو با دنیای خارج قطع شده و باید پاسخگوی اعمال خوب و بد پیش از دستگیری‌ات باشی، احساس دنیای پس از مرگ را برای انسان زنده می‌کند؛ با این تفاوت بسیار مهم که ملاک قضاوت در جهان باقی عدل الهی است و ظلمی در کار نیست. مردن قبل از مردن و تدفین قبل از تدفین فرصت بزرگی برای خودسازی انسان است. انسان فرصت پیدا می‌کند که یکبار پیش از آنکه او را درون گوری در گورستان بگذارند، به محاسبه وضعیت خود بپردازد و رابطه خود را با خدای خود تحکیم بخشد. اگر از زندان آزاد شوم، معنایش این است که فرصت پیدا کرده‌ام که خود را برای مرگ آماده‌تر کنم و اگر کاستی و خللی در اعمالم بوده قبل از شتافتن به سرای باقی آنها را رفع نمایم.
 امروز پوشه در اختیارم بود و کلمه ایمان را تکمیل کردم و کلمه عشق را قلمی کردم. هرچند در سلول انفرادی عشق به همسرم و حتی دخترانم تجلی بیشتری پیدا کرده است، اما کلمات عشق و ایمان در کنار هم در سلول انفرادی جلوه‌های عارفانه خود را دارند.

 دوشنبه 23 شهریور ماه 1388
 امروز در هنگام بازجویی روی پوشه، زیر کلمه ایمان خطوطی شبیه تذهیب کشیدم. سالهاست که چنین طرحی خودآگاه یا ناخودآگاه نکشیده‌ام. فکر می‌کنم مشابهش را آخرین بار در یکی از روزهای تعطیل عید نوروز در حاشیه دفترمشق دختر کوچکم که دوست داشت برخی از مشق‌های عیدش را رنگ‌آمیزی کند کشیده‌ام. زینب آن‌روزها دانش‌آموز دبستان بود و حالا دخترخانمی است فارغ‌التحصیل دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی. او در اولین ملاقاتمان گفت که بعد از دستگیری من، دچار مشکلات زیادی بوده اما موفق شده واحدهای ترم آخر را بگذراند و تیرماه فارغ‌التحصیل شود. خیلی خوشحال شدم و تشویقش کردم که به رغم همه مشکلات و دل‌نگرانی‌های فرزند یک زندانی سیاسی، سعی کند در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کند. حالا حتماً منتظر دریافت خودنویس نفیسی هم هست که به عنوان جایزه فارغ‌التحصیلی قولش را به او داده‌ام. نمی‌دانم کی می‌توانم به قولم عمل کنم.

 جمعه 27 شهریور ماه 1388
 امروز پوشه به همراه تعدادی برگ بازجویی در سلول نزد من است. دیروز کلی گل سیاه و سفید روی پوشه کشیده‌ام. این دومین بار است که یک دسته‌گل می‌کشم. در نقاشی‌های ماه دوم بازداشتم تقریباً اثری از گل نیست. تدریجاً در ماه سوم گل‌های غالباً ناتمامی در لابلای خطوط دیده می‌شود. حالا در ماه چهارم انفرادی، روی پوشه پر از گل و ستاره و قلب شده است. آیا این نشانه امید است؟ نمی دانم. البته من اصلاً ناامید نیستم. باورم این است که تجربه تلخی که کشور با آن مواجه شده سرانجام باعث پیشرفت خواهد شد. چیزی که بارها به بازجویان هم گفته‌ام. به آنها گفته‌ام که به رغم هزینه‌هایی که بی‌دلیل به کشور و به من و امثال من تحمیل شده است، امیدم این است که حداقل با خودشان و مسئولانشان صادق باشند و به آنها بگویند که اشتباهات بزرگی مرتکب شده‌اند. بی‌جهت کشور را امنیتی کرده‌اند و همه ادعاهای علیه ما ناشی از توهماتی بی‌پایه بوده است. به آنها گفته‌ام که کشور راه نجاتی جز مردم‌سالاری سازگار با دین و تعامل و همفکری و همکاری جناح‌های مختلف کشور ندارد. به آنها گفتم که نه حذف یک جناح توسط جناح دیگر در کشور ممکن است و نه یک گروه خاص می‌تواند کشور را در اختیار خود بگیرد. این حرفهای من گاهی باعث جروبحث تند با بازجو می‌شد ولی غالباً با سکوت پاسخ داده می‌شد. برخی از این توضیحات و توصیه‌ها را در پاسخ سؤالات بازجویان هم نوشته‌ام اما معمولاً بازجویان ترجیح می‌دادند که این بحث‌ها شفاهی باقی بماند.

سه‌شنبه 31 شهریور ماه 1388
 فردا صدمین روز سلول انفرادی و بازجویی بی‌امان من است. چند روزی است که از بازجوی اصلی خبری نیست. کمک بازجو گفت که بازجو به مأموریت رفته و تا روزی که بازگردد او بازجویی را ادامه خواهد داد. ظاهراً قرار نیست تحت هیچ شرایطی شکنجة بازجویی‌های تکراری و رنج‌آور من پایان یابد.
 امروز هنگام نوشتن برگ‌های بازجویی، پوشه زیردستی که حالا تقریباً پر از خط و خطوط من شده است دستم را سیاه کرد. به کمک بازجو گفتم که اگر روزی تصمیم داشتید این پوشه زیر دستی را دور بیندازید لطفاً آن را به خودم بدهید که در سلولم آن را داشته باشم. کمک بازجو در پاسخ گفت که: "اتفاقاً می‌خواستم پوشه را دور بیندازم. می‌توانی آن را را برای خودت برداری." واقعا تنها جمله جذاب و صمیمانه‌ای بود که از زبان بازجویی در طول صد شبانه روز بازجویی می‌شنیدم. حالا پوشه را با خودم به سلول آورده‌ام و قرار است در سلول بماند. این نهمین سلول انفرادی من است که مطمئن شده‌ام مجهز به دوربین مخفی است. تمام حرکات من طی شبانه‌روز کنترل می‌شود. مدتی است که نگهبانان بند، یک خودکار آبی به من داده‌اند. امروز درخواست کردم که آن را با یک خودکار مشکی عوض کنند و آنها پذیرفتند.

 چهارشنبه 16 مهرماه 1388
 امروز اسامی همسرم مهناز و دخترانم فاطمه و زینب را تکمیل کردم.
قبلاً کلمات را به صورت ناقص قلمی کرده بودم و مصمم بودم تا تکلیف پوشه برای خودم روشن نشده این کلمات را تکمیل نکنم، چون احتمال می‌دادم که خواندن این کلمات از جانب بازجو مانعی برای گرفتن پوشه از او باشد. تکمیل اسم مهناز در زیر کلمه عشق و در کنار نشانه‌های سمبلیک قلب، شوق‌انگیز بود. اینجا مناسب‌ترین جا برای اسم مهناز است. رابطه من و مهناز همیشه همراه با محبت و صمیمیت بوده است اما در سلول انفرادی نوشتن نام او شور و حال دیگری دارد. فکر می‌کنم اگر این پوشه هیچ پیامی نداشته باشد پیام‌رسان تکرار ابراز علاقه و عشق من به مهناز هست. جالب است قلب‌هایی که در اتاق بازجویی در حالتی از آگاهی و ناخودآگاهی کشیده‌ام، بهتر از قلب‌هایی که بعداً در سلول انفرادی به آنها اضافه کرده‌ام به نظر می‌رسد.

 پنج‌شنبه 17 مهرماه 88
 امروز 116 امین روز سلول انفرادی و بازجویی بی‌امان من و ظاهراً آخرین روز سلول انفرادی بود. سربازجو من را خواست و به من اطلاع داد که قرار است به سلول چند نفره بروم. او گفت که من را به سلول دوستانم ابطحی، میردامادی و رمضان‌زاده خواهند برد. صحبت‌های صریح و محترمانه‌ای با هم داشتیم. او سعی کرد که فضای گفتگوی با من تلطیف شود و نشان دهد که روی نظرات من تأمل کرده و با برخی از آنها موافق است. او ابراز امیدواری کرد که ما بعد از زندان همچنان در خدمت نظام باشیم. او گفت انتقادات من به سیاست خارجی قابل توجه است. از نظر او هم به سیاست خارجی دولت انتقاداتی از جمله در زمینه سیاست هسته‌ای وارد است. در پاسخ گفتم که به هرحال راه‌حل کشور تعامل میان جناح‌های مختلف کشور است و جناح مقابل و اصلاح‌طلبان باید برای یافتن راه‌حل مشکلات و مسائل کشور گفتگو کنند و به تفاهم مشترک برسند. همچنین گفتم از اینکه زمینه‌ای هرچند کم‌رنگ برای این فرآیند دیده می‌شود خوشحالم. به او گفتم من هرگز بلایی را که در بازجویی‌ها بر سرم آورده‌اند فراموش نخواهم کرد، اما بنای ایستادن بر سر این مسائل را ندارم و امیدوارم که حاصل هزینه‌هایی که ما داده‌ایم، ایجاد فرصت برای تحقق مردم‌سالاری و رفع مشکلات کشور و نظام اسلامی باشد.
 حدود ظهر سلول انفرادی را تخلیه کردم و البته پوشه نقاشی شده را هم که تقریباً کامل شده و بخش‌هایی از حاشیه‌های سمت راست آن باقی مانده بود، به دقت در لای وسایل اندکم جای دادم که بین راه گم نشود. به سلول مشترکی منتقل شدم که علاوه بر سه نفر فوق آقای عیسی فریدی هم حضور داشت. دیدن دوستان بعد از ماه‌ها خیلی هیجان‌انگیز بود. بسیار علاقمند بودم که از دوستانم خبر بشنوم. آنها روزنامه و تلویزیون داشتند. محسن، عبدالله و عیسی تازه از سلول انفرادی منتقل شده بودند. پتوهایم را در گوشه خالی سلول انداختم و سلول را قدری مرتب کردم و به شوخی گفتم که ما معلوم نیست چه مدت اینجا باشیم لذا خوبست که سلول مرتب‌تری داشته باشیم. سلول مشترکمان حیاط داشت و سرویس بهداشتی سلول هم در حیاط برای ساکنان سلول بطور دائم در دسترس بود. از اینکه هر ساعت از شبانه‌روز می‌توانستم از توالت استفاده کنم خوشحال شدم. برای یک مبتلا به بیماری کلیوی این امکان نعمت بزرگی است.
 بچه‌ها گفتند که در سلول بغلی که مشابه این سلول است عرب‌سرخی، صفایی‌فراهانی، عطریانفر و سعید شریعتی بازداشت هستند. توانستم از پشت دیوار حیاط با آنها هم احوال‌پرسی کنم.
 ساعت‌ها با هم گفتگو می‌کردیم. با محسن، با ابطحی و با عبدالله. عبدالله به من گفت تا مدتها هروقت از جلوی سلول تو رد می‌شدیم در سلول تو باز بود و معلوم بود که باز تو را برای بازجویی برده‌اند و نگران می‌شدیم، چون فقط تو را برای بازجویی می‌بردند و مدتی بود که بازجویی بقیه تقریباً تمام شده بود. به او گفتم که نه تنها در آن مدت که شما در بند حفاظت اطلاعات سپاه بودید بی‌امان بازجویی می‌شدم، بلکه در 48 روز بعد هم که تنها در آن سلول نگهداری می‌شدم بی‌وقفه تحت بازجویی بودم. به او گفتم که بازجویی‌ها در دو ماه آخر تبدیل به نوعی شکنجه روحی شده بود و من نه تنها در بازجویی‌ها دچار استرس و حالت شدیداً عصبی می‌شدم بلکه حتی وقتی برای رفتن به هواخوری از جلوی در اتاق بازجویی رد می‌شدم دچار استرس می‌شدم و ضربان قلبم شدید می‌شد. از چگونگی دستگیری عبدالله پرسیدم. چون شنیده بودم که او و پسرش هنگام دستگیری شدیداً مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند. ساق پایش را به من نشان داد که هنوز با گذشت چهار ماه، از ضربات وارده سیاه بود.
 امروز فرصتی پیش نیامد که درباره نقاشی‌های اتاق بازجویی با آنها صحبت کنم و بگویم با وجود این استرس‌ها نقاشی هم کرده‌ام.

 جمعه 18 مهرماه 88
 امروز صبح ناگهان از من خواسته شد تا وسایلم را جمع کنم و سلول مشترک را ترک کنم. همه نگران شدند. من را چند ساعتی به یک سلول انفرادی بردند. یک اتاق بزرگ بود که ظاهراً سلول جمعی بود و در و دیوار آن پر از خاطرات زندانیان قبلی سلول بود. همه چیز نوشته بودند. بخصوص یک زندانی با امضای دکتر کرمی که نمی‌شناختم، با خطی خوش مطالب زیادی روی دیوار نوشته بود. بعد از چند ساعت به من اطلاع دادند که مرا به سلول مشترکی با دوست خوبم مصطفی تاج‌زاده می‌برند. تعجب کردم و البته استقبال نمودم.
 مرا به سلول مشترکی با مصطفی بردند که تلویزیون و یخچال داشت و تعدادی کتاب در اختیار مصطفی بود. این دهمین سلولی است که تجربه می‌کنم. خیلی از دیدن مصطفی خوشحال شدم. مصطفی دو روز قبل از سلول انفرادی به این سلول منتقل شده بود. تنها اشکال سلول مشترکمان این بود که توالت نداشت. مصطفی گفت که سلول انفرادی او توالت داشته است که به کاهش مشکلات جسمانی او کمک کرده است. و من هم از گرفتاری‌های سلول بدون توالت گفتم. گرفتاری‌هایی که روزهای بعد بارها با هم تجربه کردیم. حرفهای خیلی زیادی برای گفتن داشتیم و ساعت‌ها حرف زدیم.
 هرچند بازجویی‌های بی‌امان مصطفی زودتر از من پایان یافته بود اما وقتی درباره فشارهای بازجویی‌های بخصوص ماه اول توضیح داد معلوم شد که نگرانی‌های من نسبت به وضع او، بی‌جا نبوده است. مصطفی از وضعیت من پرسید و گفتم که در تمام چهار ماه بازداشت انفرادی، تحت فشار شدید بازجویی بوده‌ام، بازجوها با روح و جان من بازی کرده‌اند و من بسیار رنج کشیده‌ام و در ادامه گفتم که برای اینکه آرام شوم می‌خواهم برخی قصه‌های دردناک بازجویی را برای او بگویم. بخشی از رنج‌هایم را برایش بازگو کردم. برای اولین بار به خاطر آنچه در بازجویی‌ها بر من گذشته بود، گریستم. بغضم ترکید و هرچه کردم نتوانستم کنترلش کنم.
 به مصطفی گفتم که البته در کنار همه این رنج‌ها نقاشی هم کشیده‌ام. پوشه نقاشی شده را به او نشان دادم. خیلی تعریف کرد. به او گفتم فقط یک یادگار استثنائی از نقاشی در حال بازجویی است که احتمالاً از این نظر باید در دنیا کم‌نظیر یا بی‌نظیر باشد وگرنه این اشکال درهم و برهم ارزش هنری ندارد. او گفت که به نظر او کاری زیبا و قابل توجه است.

دوشنبه 2 آذر88
 امروز 50 امین روزی است که با مصطفی هم‌سلول هستم. در این مدت خیلی کتاب خوانده‌ام و با مصطفی بحث‌های مختلفی را دنبال کرده‌ایم. مصطفی شروع به ترجمه یک کتاب انگلیسی کرده که همسرم برای من آورده است. مصطفی چند فصل آن را ترجمه کرده است. من هم تا حدی به او کمک کرده‌ام. در این مدت تنها چند ساعتی نقاشی کرده‌ام و بخش‌های کم باقی مانده قسمت راست پوشه نقاشی شده را پر کرده‌ام. روی پوشه تنها یک قسمت کوچک در حد 50 یا 60 خانه شطرنجی خالی باقی مانده است و محلی برای ثبت تاریخ خروج این پوشه از زندان.
دیروز با مهناز و زینب ملاقات داشتم. ملاقات‌های ما همیشه سه نفره است (این وضع تا آخر ادامه پیدا کرد.) فایده‌اش این است که بیشتر می‌توانیم صحبت کنیم. دختر بزرگم فاطمه در اسپانیا در حال تکمیل تحصیلاتش در رشته مهندسی است. می‌دانم که شرایط برای او دشوارتر از بقیه است. نمی‌دانم دوباره کی می‌توانم او را ببینم. دلم برایش تنگ شده است. با پدر و مادرم که ساکن مشهد هستند تلفنی صحبت کرده‌ام. مادرم که شدیداً نسبت به دستگیری من معترض است و مواضع تندی دارد گفت که هرگز به دیدن من به زندان نخواهد آمد و منتظر خواهد ماند که آزاد شوم. او این موضع خود را تا هنگام آزادی من حفظ کرد. پدرم و برادرها هم از مادر پیروی کردند. انتظار برای مادرم تجربه جدیدی نیست. بچه‌ها همیشه دیر یا زود برگشته‌اند. حتی از جبهه. غالباً و نه همیشه سالم برگشته‌اند. حبیب کوچکترین و عزیزترین برادرم که در نوجوانی به جبهه رفت، جانباز هفتاد درصدی است.

دوشنبه 9 آذرماه 88
 امروز 57 امین روز دوران پرخاطره سلول مشترک مصطفی و من است. به ما اطلاع دادند که وسایلمان را جمع کنیم چون باید به یکی از دو سلول حیاط داری منتقل شویم که سایر دوستان بازداشت شده از سوی سپاه هم در آنجا مستقر هستند. این بار حمل ونقل وسایل ما اندکی دشوار شده است. حالا ما تعداد قابل توجهی کتاب و مقداری خوراکی و وسایلی داریم که طی دو ماه گذشته خانواده‌هایمان برایمان آورده‌اند. وسایل را جمع می‌کنیم و البته با دقت پوشه نقاشی شده هم جاسازی می‌شود تا در میان وسایل به سلول بعدی برده شود.
 یازدهمین سلول من و فکر می‌کنم سومین سلول مصطفی، یک جفت سلول جمعی در ابعادی کوچکتر است که حیاط دارد و طی سال‌های گذشته متهمان سیاسی مختلفی در آنجا به سر برده‌اند. در سلول ما تا دیشب دوست خوبمان آقای عرب‌سرخی هم بوده که او را دوباره به سلول انفرادی منتقل کرده‌اند. حالا فقط آقای فریدی با ما ساکن این سلول است. در سلول اندکی بزرگتر که دیوار به دیوار ماست، صفایی‌فراهانی، رمضان‌زاده و میردامادی ساکن هستند. از پشت دیوار با آنها احوالپرسی کردیم و آنها توپشان را برایمان از پشت دیوار پرتاب کردند تا قدری با آن بازی کنیم.

دوشنبه 23 آذرماه 88
 امروز دادگاه اول من به صورت غیرعلنی تشکیل شد. دیروز دادگاه مصطفی تشکیل شد و او از خودش دفاع نکرد و اعلام کرد تا زمانی که دادگاه رسیدگی به شکایت ده سال پیش او از آقای جنتی تشکیل نشود، از خودش در دادگاه دفاع نخواهد کرد. هرچند به نظر می‌رسد که کار مصطفی درست بوده است و دفاع در دادگاه هیچ تأثیری روی نتیجه رأی دادگاه ندارد اما من تصمیم دارم که برای ثبت در وقایع این روزگار، در دادگاه بخصوص از مواضع خود در نقد سیاست خارجی دولت دفاع نمایم. پس از مشورت با مصطفی هم مصمم‌تر شدم که همین روال را دنبال کنم. در دادگاه یک سخنرانی جدی یک ساعته در دفاع از خود و مواضعم در سیاست خارجی و خدماتم به کشور و نظام کردم. چند نفری که در جلسه غیرعلنی حضور داشتند، از جمله قاضی و نماینده دادستان کاملاً تحت‌تأثیر قرار گرفته بودند. ناگهان قاضی ظاهراً بعد از تذکری که دریافت کرده بود اعلام کرد دادگاه تمام نشده است و بعداً جلسه دوم دادگاه تشکیل خواهد شد. تلاش وکیلم برای تمام کردن دادگاه به جایی نرسید و ایشان تأکید کرد که سؤال‌های دیگری باقی مانده که در جلسه بعدی دادگاه مطرح خواهد شد.
 در این دادگاه بالاخره موفق شدم توضیح دهم که آنچه در دادگاه علنی علیه من مطرح شده و در رسانه‌ها بطور گسترده منتشر شده کذب محض است. توضیحات من در این دادگاه 5 یا 6 نفر شنونده داشت. ادعاهای علیه من را هم باید حداقل 50 یا 60 میلیون نفر از رادیو و تلویزیون شنیده باشند. (چند هفته بعد بار دیگر آقای حسینیان در تلویزیون ظاهر شد و با لحنی افراطی‌تر از مسئولان دادگاه، در برابر میلیون‌ها بیننده، اکاذیب مشابهی را مطرح نمود. در سلول جمعی برنامه را از تلویزیون دیدم و فوراً نامه‌ای به رئیس صدا و سیما نوشتم و درباره دروغ بودن ادعاها توضیح دادم اما اجازه ارسال نامه از زندان داده نشد.)

پنج‌شنبه 26 آذرماه 88
 امروز جلسه مشترکی بین مصطفی، من و ساکنان سلول یعنی همسایه صفایی، میردامادی و رمضان‌زاده با برادر مجید، داشتیم. درباره مسائل مختلفی گفتگو کردیم. برادر مجید عملاً کارشناس مسئول ساکنان سلول همسایه است. او فردی محترم و باتجربه است که هرچند باورهای قلبی خود را بروز نمی‌دهد ولی برخوردهای صمیمانه‌ای دارد. رفتار و آشنایی او به مسائل، با همه بازجویانی که من تاکنون با آنها سروکار داشته‌ام متفاوت است. به نظر می‌رسد که در میان همکاران خود نیز دارای رده بالاتری است. او هرچند روز یکبار بچه‌های سلول همسایه را جمع کرده، با آنان گفتگو می‌کند. بازجویی‌های رسمی از نیمه مهرماه پایان یافته و بحث‌های او ظاهراً از موضعی متفاوت است. گویا قرار است من هم به متهمان تحت نظر او اضافه شوم.

چهارشنبه 2 دی ماه 1388
 نگهبانان زندان غالباً جوان‌های خوب و دلسوزی هستند. کار آنان بسیار دشوار است. آنها دائماً با زندانیان متفاوت و مشکلات و درد و رنج‌های گوناگون آنان سروکار دارند و احتمالاً برخی از این درد و رنج‌ها هرگز از خاطرشان نمی‌رود. زندانی‌ها دیر یا زود آزاد یا منتقل می‌شوند؛ اما آنها همچنان در بازداشتگاه می‌مانند. غالب زندانبان‌هایی که به پرسش من پاسخ دادند آرزو داشتند که شغلشان را عوض کنند. برخی دانشجو بودند و امید بیشتری برای تغییر شغلشان بعد از فارغ التحصیلی داشتند. امروز یکی از زندانبان‌های ارشدتر که در حد اختیارات بسیار محدودش به زندانیان محبت می‌کرد، گفت که بارها من را در حال کشیدن نقاشی در اتاق بازجویی دیده و از تمرکز و اعتماد به نفس من در شرایط دشوار بازجویی خوشش آمده است. (متهم تحت بازجویی با چشم‌بند، چندان از اطراف خودش مطلع نمی‌شود. ظاهراً علت اجبار متهمان به استفاده از چشم‌بند در هنگام بازجویی همین مسئله است و گرنه نشاندن متهم رو به دیوار برای دیده نشدن چهره بازجویان کفایت می‌کند. البته چشم بند در عصبی‌تر شدن و تحت فشار مضاعف قرار گرفتن متهم هم خیلی موثر است.) او گفت که یکی از طرح‌های من به نظرش جالب‌تر بوده است. پوشه را به او نشان دادم. او از طرحی شبیه بوم رنگ‌های سیاه و سفید یا به قول او بال‌های درحال پرواز که چند ماه قبل در اتاق بازجویی کشیده بودم خوشش آمده است. گفتم که ظاهراٌ خودم هم خوشم آمده چون در قسمت دیگری از پوشه به شکل دیگری تکرار شده است. بعدا قدری تأمل کردم و گفتم که به خاطر محبت‌های او و همکارانش نسبت به زندانیان، آخرین خانه‌های خالی پوشه را هم با طرحی مشابه طرح مورد توجه او پر خواهم کرد.

شنبه 12 دی ماه 88
 امروز دادگاه دوم من تشکیل شد. فضای دادگاه دوم از ابتدا منفی بود و رئیس دادگاه مطالب عجیب و بدی را بیان کرد که البته من و دکتر شیری وکیلم پاسخ او را دادیم. ظاهراً به ایشان گفته بودند که پاسخ سخنرانی من در دادگاه اول را بدهد.
 امشب با برادر مجید، و دوستانم صفایی، میردامادی و تاج‌زاده جلسه بحثی داشتیم و من داستان دادگاه را برایشان شرح دادم. در پایان جلسه به برادر مجید گفتم که قصد دارم یک پوشه نقاشی شده را به دخترم زینب در ملاقات فردا با خانواده‌ام هدیه بدهم. از وی درخواست کردم که پوشه را ببیند و اگر مشکلی نبود اجازه خروج پوشه از زندان را بدهد.

یکشنبه 20 دی ماه 88
دیشب برادر مجید به سلول ما آمد و پوشه را دید و با خروج پوشه از زندان موافقت کرد.
فوراً دست به کار شدم. قسمت کوچک باقی مانده از پوشه را با رعایت قولی که به سید نگهبان زندان داده بودم نقاشی کردم. در قسمت پایین سمت راست پوشه چند عدد و تاریخ نوشته بودم. 26 خرداد روز دستگیری من بود، 17 روز بعد 11 تیرماه به بند حفاظت اطلاعات سپاه منتقل شده بودم. 116 روز تا 17 مهرماه در سلول انفرادی نگهداری می‌شدم. و در دویست و یکمین روز بازداشتم محاکمه من پایان یافته بود. امروز آخرین تاریخ را روی پوشه ثبت کردم. روز 20 دی ماه، دویست و نهمین روز بازداشتم نقاشی روی پوشه کامل و از زندان خارج می‌شد. دو علامت سؤال جای تاریخ آزادی خودم از زندان را پرکرد و حالا همه چیز آماده بود که پوشه از زندان بیرون برود.

چهارشنبه 23 دی ماه 1388
امروز با مهناز همسرم و زینب دختر کوچکترم ملاقات داشتم. پوشه را به آنها هدیه دادم و گفتم که اکثر نقاشی‌های روی پوشه در ساعات بازجویی و بدون تفکر و تدبیر قبلی وغالباً ناخودآگاه کشیده شده است اما هنگام نگارش نام آنها بسیار به یادشان بوده‌ام. به آنها گفتم که نقاشی با خودکار مشکی کار دشواری بوده و لذا آنچه کشیده شده در حد شرایط محدود وغیرعادی اتاق بازجویی و سلول‌های انفرادی، قابل تأمل و توجه است. از دیدن نقاشی‌های روی پوشه و امکان خارج کردن آن از زندان خیلی هیجان‌زده شدند. مهناز نقاش خوبی است و تعریف او از کیفیت نقاشی‌های روی پوشه امیدبخش بود. به هرحال امروز پوشه در 209امین روز بازداشت من از زندان اوین خارج شد.

 پنج‌شنبه 22 بهمن ماه 1388
 امروز سی و یکمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران و دویست و چهل و یکمین روز بازداشت من است. دقیقاً ساعت یک بامداد، همان ساعتی که بازداشت شده بودم، دوازدهمین سلول خود را ترک کرده، از زندان آزاد شدم. بیست و هشت روز پیش درحالی که آقای فریدی هم‌سلول دوست‌داشتنی ما، به دنبال تشدید بیماری قلبی‌اش آزاد شده بود و کیان تاجبخش جای او را گرفته بود، مصطفی و من برای آخرین بار جا به جا شدیم و به جمع ساکنان سلول همسایه پیوستیم. چهار روز بعد، بهزاد نبوی که از مرخصی درمانی به زندان بازگشته بود به همراه فیض‌اله عرب‌سرخی و کیان تاجبخش به جمع ما پیوستند. دو روز بعد صفایی فراهانی و چند روز بعد بهزاد نبوی به مرخصی رفتند و من ساعت یک بامداد امروز در حالی سلول مشترکمان را ترک کردم که فرصت یک خداحافظی درست و حسابی با باقی بچه‌ها میردامادی، تاج زاده، عرب سرخی و تاجبخش را هم پیدا نکردم. دوره طولانی‌تر هم‌سلولی با مصطفی تاج‌زاده و دوران کوتاهتر زندگی در سلول مشترک با نبوی، میردامادی و عرب‌سرخی تجربه های بی‌نظیری بود. همه اینها مردان بزرگی هستند ولی من در زندان وجوه تازه‌ای از بزرگی و بزرگواری آنها را درک کرده‌ام.
 در بیرون برخی از دوستان از عصر روز گذشته منتظر آزادی من بودند اما چون خبری نشده بود، نهایتاً ناامید شده بودند. صحبت من با برادر مجید به بحث کشید و تا نیمه‌شب ادامه یافت. همسرم ساعت یازده شب گذشته از آزادی قطعی من مطلع شد. نیمه شب مهناز و زینب، به همراه ابراهیم و سعید برادرخانم‌هایم و خانواده‌هایشان به استقبال من آمده بودند. برادر مجید بعد از چند ساعت گفتگو، خودش من را از زندان خارج کرد. من 32 روز بعد از پوشه، از زندان خارج شدم. در دادگاه بدوی به شش سال زندان محکوم شده‌ام و حالا تا زمانی که برایم معلوم نیست در مرخصی هستم.
 وقتی بعد از هشت ماه وارد خانه‌مان شدم، اولین چیزی که همسرم مهناز به من نشان داد پوشه نقاشی شده من بود که حالا آن را داخل یک قاب گذاشته بودند. امشب مهناز و زینب و بعداً بقیه عزیزان تمایل نشان می‌دادند که نقاشی من را به سایرین نشان دهند. به نظر من هنوز هم چیزی بیشتر از یک کار خاطره‌انگیز در اتاق بازجویی، خلق نشده است؛ اما برخی از دوستان معتقدند که آنچه قلمی شده چیزی بیش از یک خاطره است. فکر می‌کنم ابراز محبت آنان نسبت به زندانیان آزاد شده، در این قضاوتشان بی‌تأثیر نیست.
 محسن امین زاده تهران
نگارش نهایی: فروردین 1389
براساس یادداشت‌های دوران زندان




درخواست مهم رفیق دوست از خامنه ای

حضرت آقا دخالت کنند

محسن رفیق دوست با "حساس" توصیف کردن شرایط ایران، خواستار دخالت رهبر جمهوری اسلامی برای جلوگیری از لطمه خوردن کشور شد.تنها وزیر سپاه پاسداران در جمهوری اسلامی و رئیس سابق بنیاد مستضعفان، این درخواست مهم را پس از آن بیان کرد که میزان "عدم اطاعت از ولایت فقیه" در دولت اصولگرای احمدی نژاد را حتی از دولت اصلاح طلب سید محمد خاتمی بیشتر دانست.
به گفته او خاتمی اگرچه "رئیس‌جمهور مورد پسند مقام معظم رهبری نبود" اما در مقابل آیت الله خامنه ای نایستاد.
رئیس سابق بنیاد مستضعفان اضافه کرد: "آنچه که ظاهر قضیه را می‌بینیم عدم اطاعت از ولایت را در این دولت بیشتر می‌بینم."
رفیق دوست که با مجله "همشهری ماه" گفت و گو می کرد، تصریح کرد: "الان به جای حساسی رسیدیم. شاید با دخالت حضرت آقا کار به جای درستی برسد و مملکت لطمه نبیند."
این چهره بانفوذ در نظام سیاسی جمهوری اسلامی، همچنین به نارضایتی آیت الله خامنه ای از برخی اقدامات دولت احمدی نژاد اشاره کرد و گفت: "همان طور که آقا در سخنرانی اخیرشان در جمع اعضای خبرگان فرمودند از همه دولت‌هایی که مردم انتخاب می‌کنند حمایت می‌کنم، برای اینکه کار مردم بگذرد. این یعنی هر کاری که اینها می‌کنند مورد تایید ما نیست."

افزایش فشار اصولگرایان بر احمدی نژاد
درخواست محسن رفیق دوست از رهبر جمهوری اسلامی برای دخالت در امور کشور، همزمان با افزایش زمزمه ها درباره امکان استیضاح یا عزل محمود احمدی نژاد توسط اصولگرایان و جریان حاکم، مطرح می شود.
در آخرین نمونه از این هشدارها به احمدی نژاد، ماهنامه "پیام انقلاب" ارگان رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با انتقاد شدید از اظهارات رئیس دولت درباره در راس امور نبودن مجلس، نوشت که نمایندگان مجلس اختیار عزل و برکناری رئیس جمهور را دارند.
بر میزان انتقادها از احمدی نژاد در بین اصولگرایان در روزهای اخیر افزوده شده است. این انتقادات بخصوص پس از سخنان جنجالی اسفندیار رحیم مشایی، رئیس دفتر رئیس جمهور درباره مکتب ایرانی و تکمیل این اظهارات توسط شخص احمدی نژاد، افزایش قابل ملاحظه ای یافته است.
بسیاری از اصولگرایان، نمایندگان مجلس، مقامات ارشد نظامی جمهوری اسلامی و حتی روحانیون حامی احمدی نژاد به این سخنان واکنش نشان دادند و آن را محکوم کردند.
پس از پایان انتخابات دهم ریاست جمهوری و اعلام پیروزی محمود احمدی نژاد در آن، وی بارها توسط اصولگرایان مجلس به عدم کفایت سیاسی متهم شده است.
علی لاریجانی، محمدرضا باهنر، احمد توکلی، علی مطهری و بسیاری از دیگر چهره های شاخص جریان حاکم در مجلس، بارها احمدی نژاد را به برخوردهای قانونی با استفاده از ابزارهای نظارتی پارلمان تهدید کرده اند.

احمدی نژاد 40 میلیون رای را مصادره کرد
موضوعی که توسط محسن رفیق دوست نیز مورد تاکید قرار گرفت. وزیر سابق سپاه در بخش دیگری از گفت و گوی خود با مجله همشهری ماه، اظهار کرد: "اینکه می‌گویند مجلس در راس همه امور نیست، آیا رئیس‌جمهور می‌تواند مجلس را منحل کند جواب نه است، آیا مجلس می‌تواند رئیس‌جمهور را برکنار کند جواب بله است. پس مجلس در راس امور است. نه قوه مجریه."
وی با انتقاد از احمدی نژاد به علت آنچه "مصادره" آرای 40 میلیونی مردم در انتخابات خواند، گفت: "رئیس‌جمهور نباید به این رای‌ها وابسته شده و آنها را مصادره کند. 40 میلیون نفر به نظام رای دادند. در این نظام چند نفر برای رقابت معرفی شدند. حالا 24 میلیون به یک آقایی رای دادند."
رئیس سابق بنیاد مستضعفان به احمدی نژاد یادآوری کرد که: "آیا بدون تنفیذ رهبری می‌تواند رئیس‌جمهور شود؟ این قانون است، نباید فراموش کرد. مشروعیت بعد از انتخاب مردم دست رهبر است، هر کس در این نظام زندگی می‌کند، تا وقتی حکومت اسلامی است می‌‌خواهد رئیس تشخیص مصلحت باشد یا مرجع تقلید یا رئیس مجلس خبرگان رهبری، هر کس در هر کجا در مسائل حکومتی باید مطیع رهبر باشد."

"انحراف فکری" دولت اصولگرا
رفیق دوست با اشاره به "انحراف فکری" در دولت احمدی نژاد گفت: "شاکله مردم با نظام مشکل ندارند و چشمشان به ولایت است اما یک عده می‌گویند ما منتخب مردمیم منهای ولایت و از اینجا انحراف فکری آغاز می‌شود."
به گفته وزیر سابق سپاه، "در جریان حاکم، درمیان اصولگراها آقای جوانفکر گفتند رای به آقای احمدی‌نژاد رای به اصولگرایی یا اصلاح‌طلبی نیست، رای به شخص خود آقای احمدی‌نژاد است. این اشتباه است، این غرور است و غرور پله سقوط است."
رفیق دوست با انتقاد از بحث "مکتب ایران" تاکید کرد: "ریش‌سفیدان اصولگرا می‌گویند باید جلوی انشعاب را گرفت. حالا جرات نمی‌کنند باز کنند، ما بازش می‌کنیم؛ یعنی بیرون از این دو اردگاه نداریم. اینکه اکثر کسانی که اهل دردند و سابقه‌ای قبل از انقلاب دارند با فرهنگ ایران مطرح شدند، ولی طرح مکتب ایران را انحراف می‌دانند. از خود امام ناسیونالیست‌تر نداشتیم، امام(ره) یک ناسیونالیست سخت بود. به ایران عشق می‌ورزید، اما می‌فرمود ملی‌گرایی کفر است؛ ایران همراه با اسلام."
وی همچنین با تمجید از سید محمد خاتمی، رئیس جمهور اصلاح طلب پیشین ایران در عین "گلایه" از او، اظهار کرد: "آقای خاتمی را دارای یکسری ویژگی‌ می‌بینم. ایشان در زمان قدرت و مشکلاتی که با مجلس داشت خیلی مجاهدت کرد؛ هرچند رئیس‌جمهور مورد پسند مقام معظم رهبری نبود اما ندیدم جلوی ایشان بایستند. ایشان با این درایت سیاسی که داشتند نمی‌بایست در این دام می‌افتادند که دیگران برای ما پهن کردند."

سپاه که نباید نفت خرید و فروش کند
محسن رفیق دوست در بخش دیگری از گفت و گوی خود با مجله همشهری ماه به انتقاد از دخالت سپاه در اقتصاد هم پرداخت و گفته: "سپاه نباید خرید و فروش نفت کند."
وزیر سپاه در دوران جنگ ایران و عراق تصریح کرده: "من ورود سپاه به مسائل اقتصادی را نه تنها جایز نمی‌دانم که نیاز هم نمی‌دانم. من حتی معتقدم دولت هم نباید کار اقتصادی بکند. سپاه هم معتقدم نباید کار اقتصادی بکند."
وی در عین حال گفته است: "البته اینکه سپاه برود در عسلویه پروژه بگیرد و بسازد کار اقتصادی نیست. من هم که در بنیاد بودم بخش خصوصی این ایراد را به بنیاد می‌گرفت، اما من می‌گفتم در یک حدی که ما جای بخش خصوصی را نگیریم کارهایی انجام بدهیم که بخش خصوصی قادر به انجامش نیست. بنا نیست که بخش خصوصی جای دولت را بگیرد. برای این موضوع یک ملاک داشتیم لذا در مورد کارهای عمرانی و آبادانی که سپاه می‌کند مثل کاری است که می‌رود در وزارت بهداشت واکسن فلج را در ایران و افغانستان یک روزه تمام می‌کند. این کار را وزارت بهداشت شش ماهه هم نمی‌تواند انجام دهد."
رفیق دوست همچنین به ملاقات اخیر خود با فرمانده قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء (بزرگترین پیمانکار و کارتل اقتصادی سپاه پاسداران) اشاره کرد و در این خصوص توضیح داد: "اخیرا که با فرمانده خاتم‌الانبیا ملاقات داشتم گفت بنا داریم اصلا به دنبال کارهای کوچک نرویم، کار کوچک یعنی زیر هزار میلیارد تومان اما اینکه سپاه خرید و فروش نفت کند من این را جایز نمی‌دانم و فکر می‌کنم بزرگان هم جایز ندانند."

خودم بساز بفروشی می کنم
وی با بیان اینکه "هنوز خود را یک سپاهی می دانم چون نه مستعفی شده ام و نه بازنشسته" درباره شرایط اقتصادی خود، اظهار کرد: "من از اول هم از سپاه حقوق نمی‌گرفتم حالا هم نمی‌گیرم. من قبل از انقلاب امکاناتی داشتم، هنوز هم کار اقتصادی می‌کنم؛ بساز و بفروشی در حدی که خودم را اداره می‌کنم، البته یک خیریه هم دارم."
رئیس سابق بنیاد مستضعفان و جانبازان درباره خانواده خود نیز گفت: "بچه‌هایم الان در خانه‌هایی هستند که به نام من است. یکی‌شان اخیرا که کار و بارش بهتر شده دنبال این است که خودش برای خودش خانه تهیه کند. هیچ کار دولتی هم نمی‌کنند."
محسن رفیق دوست که در سال 1342 فردی را که گفته می شد از کارمندان ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور در دوران حکومت محمدرضا پهلوی) است، با ضربات "چماق" به قتل رسانده بود، در زندان به جمعیت موتلفه اسلامی پیوست.
وی پس از بازگشت آیت الله خمینی به ایران در 12 بهمن 1357 راننده خودروی حامل او بود. یکی از سمت‌هایی که پس از انقلاب در مدرسه علوی بر عهده وی بود، صدور احکام لازم برای تصرف اموال و اماکن ثروتمندان دوران پهلوی بود.
رفیق دوست در دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق، با اصرار آیت الله خامنه ای به عنوان رئیس جمهور وقت، به عنوان نخستین و آخرین وزیر سپاه پاسداران در دولت میرحسین موسوی منصوب شد.
وی سپس ریاست بنیاد مستضعفان را بر عهده گرفت و سالها در این سمت باقی ماند.

مدیریت رفیق دوست بر بنیاد
میرحسین موسوی، رهبر جنبش اعتراضی ایران موسوم به جنبش سبز، اخیرا در خصوص عملکرد رفیق دوست در وزارت سپاه و بنیاد مستضعفان گفته بود: "آن وزیر سابقی که خود می داند چگونه به اینجانب تحمیل شد در عین آنکه بیش از همه در جریان سر ریزشدن همه جانبه امکانات دولت به جبهه ها بود حالا می گوید که اگر امکانات دولت در اختیار جبهه ها قرار می گرفت ما بغداد را فتح می کردیم.شما باید جمله ایشان را این گونه معنی کنید که اگر دولت در اختیار بنده و دوستان مان قرار می گرفت ما چه فتوحاتی داشتیم."
موسوی خطاب به وی افزوده بود: "بنده می گویم شما که نمی دانم به تحریک چه کسانی در عرض یک هفته چندین مصاحبه علیه دولتی که در آن کار می کردید انجام دادید اگر دولت را در اختیار می گرفتید بر سر کشور همان می آوردید که در طول مدیریت خود بر سر بیت المال و اموال مستضعفان و یتیمان در بنیاد مستضعفان آوردید."
رفیق دوست پس از بیرون آمدن از بنیاد مستضعفان، بنیاد دیگری با نام "بنیاد نور" تاسیس کرد.
بنیاد نور حامی مالی تشکیلاتی بنام "موسسه خیریه گل یاس" بود که مسئولان آن به همراه حجه الاسلام هادی منتظری مقدم در پی فرار یکی از دختران از این مرکز به اتهام تجاوز و سواستفاده گسترده از دختران دستگیر و محاکمه شدند.
مرتضی رفیقدوست برادر وی متهم ردیف ۲ پرونده اختلاس ۱۲۳ میلیارد تومانی از بانک صادرات در دهه 70 بود. این ماجرا منجر به اعدام متهم ردیف اول پرونده به نام فاضل خداداد و پانزده سال حبس برای مرتضی رفیقدوست شد.



به نام جنبش، به کام دیکتاتور

1- ایرانیان، مردمانی هستند که با خاطره ها زندگی می کنند. این گزاره، احتمالا باید مورد قبول بسیاری باشد. ما ایرانیان، این توانایی را داریم که از سنین ابتدایی کودکی، دچار نوستالژی شویم. در جمع های خود یادی از گذشته ها کنیم و با آهی و حسرتی و تکان دادن سری، بگوییم: "یادش به خیر" و بعد افسوس بخوریم به حال گذشته ای که شاید سال قبل بوده یا حتی ماه قبل و گاهی هفته و روز قبل! و شوربختانه باید گفت که هرگز برای ما گذشته، چراغ راه آینده نبوده است.
هفته ای که گذشت، هفته ای پر آه و حسرت و افسوس بود: هم چون بسیاری از هفته های سال جاری. زمانی به یاد 22 خرداد افتادیم و روز انتخابات، دیگر بار سر را در حسرت 18 تیر تکانی دادیم و گذشتیم، آهی جان سوز برای روز قدس از سینه خود بیرون دادیم و اکنون هم زمان مرثیه سرایی برای 13 ابان فرا رسیده است. یادمان ها، غم نامه ها و مطالب فراوانی با مطلع "یادش یه خبر 13 آبان سال گذشته..." در هفته گذشته در دنیای مجازی منتشر شده است. نقطه مشترک همه شان هم سب دیکتاتور است و لعن ملیجک‌اش بوده است که در یک سال و نیم گذشته یلان را، سر و سینه و پا و دست بریدند و تا جایی که می توانستند گرفتند و شکستند و ببردند. در این میان کم نبود کنایه هایی به میرحسین موسوی و مهدی کروبی که "نشان دادند دست در دست دیکتاتور دارند و خیزش عمومی ملت قهرمان را منفعل کرده اند." بسیاری در حسرت موسوی و کروبی سال گذشته بودند و برخی از رشادت های خلق قهرمان در سال 88 گفتند. مرثیه ها گفتند برای آنکه اثبات شود اکنون هیچ کس هیچ کاری نمی تواند بکند.
همه آنانی که در یک سال و نیم گذشته، حتی تیتر اخبار مربوط به ایران را دنبال کرده اند، می دانند که بعد از شکست حضور خیابانی جنبش سبز در 22 بهمن سال گذشته، ظهور و بروز خیابانی جنبش سبز به حداقل ممکن رسیده است. اگر سال گذشته، حضور میلیونی در خیابان ها، تنها گوشه ای از اقتدار جنبش بود، اکنون نوشتن یک جمله کوتاه روی یک دیوار پرت، برخی را تا عرش اعلا می برد.
آنان که سال گذشته، به مصداق ضرب المثل "پیروزی هزار پدر دارد، شکست یتیم است"، حرکت جنبش سبز را ناشی از حضور خود می دانستند، امروز به دنبال آن هستند که مقصری برای بی عملی امروز بیابند، مقصری که ـ به قول محروم سعیدی سیرجانی ـ "مستحق است حداقل هزار بار اعدام" شود.
اما واقعا آنچه امروز اتفاق می افتد، ناشی از کدام اشتباه در تحلیل یا کدام اهمال و کم کاری است؟
2- در یک تحلیل سردستی و شتابزده درباره حرکت جنبش سبز، [1] می توان چند نکته را مورد نظر قرار داد. اولین نکته آن است که از 23 خرداد سال 88، یک روز پس از آغاز اعتراضات به نتیجه انتخابات، تا 22 بهمن سال 88، روزی که هواداران جنبش سبز برای آخرین بار در خیابان ها حاضر شدند، در یک بازه زمانی 9 ماهه، تنها تاکتیک جنبش سبز، حضور در خیابان ها بود. در روزهای اول پس از انتخابات، به مقتضای شور و شوق بیشتر، این حضور هر روزه بود. سپس محدود شد به تجمعاتی که یک بار در هفته برگزار می شد، سپس تقلیل پیدا کرد به حضور در مناسبت های رسمی و تقویمی و مصادره راهپیمایی های رسمی.
آنانی که در آن روزها، تنها بر طبل حضور در خیابان ها می کوبیدند، هرگز به دو سئوال پاسخ ندادند: اول آنکه هدف از حضور در خیابان ها چیست و قرار است چه نتیجه ای از آن گرفته شود؟
یک پاسخ احتجاجی آن است که برای نشان دادن تعداد "کثیر" سبزها، که طبیعتا پاسخی در خور نیست. هیچ یک از آنانی که آن روزها موسوی و کروبی را به دلیل شهامت شان برای دعوت مردم به خیابان ها، می ستودند، هرگز اعلام نکردند که قرار است از این تجمعات چه نتیجه ای گرفته شود؟ تجمعی چند ساعته و حضور در خیابان و شعار دادن، و به دنبال آن ضرب و شتم و بازداشت و گاهی شلیک گلوله ها، قرار بود ما را به کدامین مقصود رساند؟ نه قرار بر تسخیر ارگان های دولتی بود ـ آن گونه که برخی جماعت ورشکسته به تقصیر مکررا از مردم درخواست می کردند ـ و نه قرار بود چون انقلاب های مخملی، حضوری و تحصنی در مقابل نهادهایی چون پارلمان انجام شود.
نکته دوم آن بود که راه حل بدیل برای این تجمعات چه خواهد بود؟ تکرار مکرر یک تاکتیک، بدون آنکه کوچکترین تغییری در آن داده شود، دست طرف مقابل را برای برخورد با آن باز می گذارد. این گونه بود که جناح حاکم با بسیج نیروها، استفاده وسیع از امکانات رسانه ای، قطع کردن راه های اطلاع رسانی، آرایش نظامی – امنیتی و... آخرین میخ را بر تابوب تجمعات کور خیابانی در 22 بهمن ماه سال گذشته زد.
پس از آن هم، به جای اندیشیدن به راه حلی مناسب و درخور، مقصریابی به شغل اول همه تبدیل شد: برخی ابراهیم نبوی را مقصر دانستند، برخی سایت جرس را، برخی دست رد به سینه منتقدانی زدند که تندرو نامیده می شدند و...
3- نه ماه از آخرین حضور خیابانی جنبش سبز می گذرد. آنچه در این مدت اتفاق افتاده، مبین این نکته است که حضور خیابانی، حداقل در کوتاه مدت، به علل مختلف امکان پذیر نیست. در این مدت برخی دل خود را به امتیازهای بالا در سایت بالاترین و به اشتراک گذاشتن لینک در شبکه های مجازی چون فیس بوک خوش کرده اند. برخی نیز به تاسی از سال ها حضور و زندگی در جوامع اروپایی و آمریکایی، در پی آن هستند که اعتصاب را در ایران سازماندهی کنند و چشم در راه فرشته "طبقه قهرمان کارگر" هستند که سوار بر اسب سفیدی، خود را به میان میدان مبارزه اندازد و پرچم مبارزه را چون فاتحان بار دیگر برافرازد.
موجAlle anzeigen انتقادات از موسوی و کروبی که تاکنون دلیرانه در مقابل همه فشارهای کودتاچیان ایستاده اند نیز، فزونی گرفته و همگان در پی آن هستند تا از دهه ها فعالیت سیاسی این دو، اشکالی بیابند و آن را به اشتراک گذارند تا  میزان پایبندی خود به "مبارزه" را به اثبات برسانند. هیچ کدام هم راه حل بدیلی ارائه نمی دهند که بتوان با سبک و سنگین کردن آن، تلاشی برای اجرای آن نمود. البته در نظر اینان موسوی و کروبی، رهبران جنبش نیستند، اما می توان ـ و یا باید ـ تمامی ضعف های جنبش را به پای آنان نوشت!
گویا همگان از یاد برده اند که نیاز امروز جامعه ما، ارائه طرح و تحلیلی واقع بینانه و مبتنی بر آنچه است که در جامعه رخ می دهد. طرحی که با کمترین هزینه، بتوان آن را اجرا کرد و بار دیگر اذهان را به سمت جنبش سبز جلب نمود. همه ما در پی آنیم که یک شبه، ره صدساله را برویم، شاید به همین دلیل است که سخنان موسوی درباره ایجاد شبکه های اجتماعی را جدی نمی گیریم. شاید اگر چند ماه پیش، در پی تشکیل شبکه های اجتماعی، در محیط هایی که در آن حضور داریم، بودیم، اکنون این گونه حسرت گذشته را نمی خوردیم و کاسه چه کنم در دست نمی گرفتیم.

پی نوشت:
1- دکتر احمد زیدآبادی، که به حق به عنوان شرف اهل قلم شهرت یافته و از نخستین روز اعتراضات تاکنون در بند کودتاچیان است،  چند سال پیش مقاله ای در هفته نامه مرحوم شهروندامروز نوشته بود. مضمون آن مقاله این بود که پاره ای از اوقات، افتادن در دام تحلیل های پیچیده و فنی جامعه شناختی – فلسفی، می تواند رهزن اندیشه باشد. وی در یادداشت کوتاه خود اشاره ای به نصب تصویری از علی شریعتی روی بیلبوردهای بزرگ شهر کرده و پس از نقل پاره ای تحلیل های علمی دوستان و همکارانش، نوشته بود: موضوع ساده تر از این حرف ها بود. شهردار جدید مشهدی است و علاقه ای به شریعتی داشته است و قدرت نصب عکس وی بر بیلبوردها را نیز. پس در سالروز درگذشت وی، دست به این کار زده است. [نقل به مضمون]



اعتراض کارگران آبادانی به عدم پرداخت حقوق معوقه، سبب اخراج آنها شد

خبرگزاری هرانا -  طی چند روز گذشته دهها نفر از کارگران ساختمان نصب پالایشگاه آبادان و همچنین کارگران سازمان فضای سبز شهرداری آبادان، در اعتراض به ماهها حقوق معوقه خود، دست به اعتصاب و تجمع زدند که در نتیجه گروهی از آنها اخراج شدند.
به گزارش رسیده به جرس، دهها نفر از کارگران ساختمان نصب پالایشگاه آبادان، در اعتراض به چندین ماه حقوق عقب افتاده خود و عدم پاسخگویی مسئولین، دست به اعتراض زده و شیشه های محل کار خود را شکستند؛ که در پی این حرکت اعتراضی ، حدود سی نفر از آنها از کار اخراج شدند و فقط یک ماه از حقوق کارگران به آنها پرداخت شد. این گزارش افزود در چند روز گذشته موج بیکاری و اخراج کارگران رو به افزایش بوده؛ در صورتیکه مسئولان مربوطه از حقوق و پاداش های بالایی برخوردار هستند، اما کارگران زحمتکش باید ماهها بدون حقوق و مزایا، زندگی و شرایط سخت را بگذرانند .
این منبع خبری از آبادان همچنین گزارش داد "دهها نفر از کارگران سازمان فضای سبز شهرداری آبادان، در اعتراض به پرداخت نشدن سه ماه حقوق و بیمه خود در مقابل شهرداری مرکزی آبادان تجمع کردند."
کارگران معترض گفته‌اند، عدم دریافت ماهها حقوق، سبب بروز مشکلاتی برای آنها در تامین امرار معاش، پرداخت قبوض، تحصیل فرزندان و غیره شده است.
سرپرست شهرداری آبادان، دلیل تاخیر در پرداخت حقوق و بیمه کارگران را مسدود بودن حساب این سازمان از سوی سازمان مالیات ارزش افزوده عنوان کرده است.



یک زندانی سیاسی به 3 سال حبس محکوم شد

خبرگزاری هرانا - خانم زهرا صفایی از زندانیان سیاسی دهۀ 60 توسط قاضی صلواتی به 3 سال حبس تعزیری محکوم شد.
خانم زهرا صفایی 45 ساله خانه دار و دارای دو فرزند خردسال می باشد.او مدتی پیش توسط صلواتی مورد محاکمه قرار گرفت. خانم صفایی بدلیل پرونده سازی که بازجویان وزارت اطلاعات در 7 سال پیش علیه وی ساخته بودند و پس از سالها سکوت دوباره آن را فعال نمودند و وی را به شعبه 15 دادگاه انقلاب فراخواندند تا مورد محاکمه قرار دهند پدر خانم صفایی ،حاج صفایی از بازاریان شناخته شده و خوشنام بازار تهران بود که در دهۀ 1360 دستگیر و اعدام گردید.
در حال حاضر خواهر زاده او دانشجوی زندانی حسن ترلانی که با یورش ماموران وزارت اطلاعات در 2 اسفند ماه 86 دستگیر و به 10 سال زندان و تبعید به زندان کرمان محکوم شده بود در زندان بسر می برد.


دو نفر در سقز به زندان محکوم شدند

خبرگزاری هرانا - دادگاه انقلاب اسلامی شهرسقز، دو شهروند اهل این شهر به نام های عباد شیخی و کاوه غفاری را به حبس محکوم کرد.
سید وفا حسینی وکیل این دو شهروند در گفتگو با خبرنگار آژانس خبری موکریان ضمن تأیید این خبر اظهار داشت : براساس حکم صادره از سوی شعبه اول دادگاه انقلاب سقز ، عباد شیخی به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام و همکاری با احزاب اپوزیسیون به 18 ماه حبس محکوم شده است که 9 ماه آن تعزیری و 9 ماه دیگر آن تعلیقی می باشد. وی همچنین در رابطه با آخرین وضعیت پرونده دیگر موکل خود ، کاوه غفاری گفت : شعبه اول دادگاه انقلاب سقز کاوه غفاری را به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام به یک سال زندان محکوم نموده که این حکم در شعبه ۴ دادگاه تجدید نظر استان کردستان عینا تأیید شده است.
گفتنی است این دو شهروند که سال گذشته توسط نیروهای امنیتی بازداشت و پس از مدتی با قرار وثیقه از زندان آزاد شده بودند ، هم اکنون در زندان مرکزی سقز دوران محکومیت خود را سپری می نمایند.



وزارت اطلاعات از بازداشت چهار عضو کومله در کردستان خبر داد

خبرگزاری هرانا - وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مدعی شد چهار نفر تروریست وابسته به انگلیس را در شهر مریوان در غرب کشور دستگیر کرده‌ است که تاکنون پنج تن را به قتل رسانده‌اند.
به گزارش پرس تی وی، ارگان برون مرزی صدا و سیمای جمهوری اسلامی، وزارت اطلاعات ایران ضمن اعلام این دستگیری، از کشف مقادیری سلاح و اسناد نیز، از این گروه چهار نفره خبر داد.
این شبکه از قول دستگاه امنیتی دولت ایران نوشت "افراد دستگیر شده اعتراف کرده‌اند که در دو سال گذشته پنج ترور انجام داده‌اند و قرار بود بابت هر عملیات ٢۰هزار دلار دستمزد بگیرند ولی تا زمان دستگیری، تنها ٨۰۰۰ دلار آن را دریافت کرده بودند. "
بر پایه این گزارش افراد این گروه اعتراف کرده اند که دستورات خود را در سلیمانیه عراق از فردی به نام جلیل فتاحی دریافت کرده بودند که اکنون ساکن انگلیس است و وی که یکی از رهبران تشکل کومله است، از سال ۵٧ مسئولیت صدها عملیات مسلحانه را در غرب ایران بر عهده داشته است.
طبق اعلام وزارت اطلاعات، چهار دستگیر شده به نام‌های مجید بختیار، هژیر ابراهیمی، لقمان مرادی و زنیار مرادی خود نیز از اعضای کومله هستند.
به گفته دستگیر‌شدگان، جلیل فتاحی رهبر آنان خود نیز پیش از این چندین ترور انجام داده است. وی پس از توجیه اعضای این گروه در سلیمانیه، پول و سلاح لازم را هنگام عزیمت ترویست‌ها به ایران در مرز عراق تحویل آنان داده است.
پرس تی وی ادعا کرد جان سورز رئیس سازمان اطلاعات خارجی انگلستان (ام‌آی-۶) چندی پیش اعلام کرده بود که این تشکیلات در حال انجام عملیات جاسوسی با هدف توقف برنامه هسته‌ای ایران است.
وزارت اطلاعات ایران می‌گوید که انگلیس علاوه بر انجام عملیات جاسوسی در ایران، در حمایت و تامین مالی برخی از گروه‌های تروریستی مخالف دولت ایران دست دارد.


ممانعت از برگزاری روز جهانی کوروش در دانشگاه مازندران

خبرگزاری هرانا - مسئولین دانشگاه مازندران مانع از برگزاری جشن روز جهانی کوروش در این دانشگاه شدند.
به گزارش دانشجونیوز، جمعی از فعالین دانشجوئی دانشگاه مازندران پس از مخالفت مدیریت فرهنگی دانشگاه در برگزاری جشن روز جهانی کوروش کبیر، اقدام به برگزاری مراسمی نمادین برای بزرگ داشت روز جهانی کوروش نمودند.
گفتنی است دانشجویان نمادی از منشور حقوق بشر کوروش کبیر به همراه وصیت نامه را در دانشکده اقتصاد و علوم انسانی دانشگاه مازندران در معرض دید دانشجویان قرار دادند.
منابع آگاه به دانشجونیوز گزارش می دهد که این حرکت دانشجویان منجر به برخورد چند تن از اعضای حراست با دانشجویان شد. مسئولین حراست دانشگاه مازندران به همراه چند تن از عناصر ناشناس و لباس شخصی به منشور نمادین کوروش حمله کرده و این کار موجب برخورد فیزیکی بین اعضای حراست و دانشجویان شده که نهایتا موجب ضرب و شتم چند تن از دانشجویان در این درگیری شده است.
عناصر لباس شخصی پس از برهم زدن مراسم نمادین و ضبط منشور نمادین کوروش اقدام به بازداشت دو ساعته دو تن از مسئولین این مراسم نمودند.
بازداشت موقت این دو دانشجو توسط نیروهای لباس شخصی منجر به اعتراض جمعی از فعالین دانشجوئی در دانشگاه مازندران شده بود که پس از دو ساعت با مذاکره نماینده دانشجویان با اعضای حراست پردیس دانشگاه این دو دانشجو آزاد شدند.
در جریان حوادث پس از انتخابات عده ای از دانشجویان دانشگاه مازندران معتقدند که در جریان برگزاری مراسم های مختلف حضور نیروهای ناشناس و لباس شخصی در فضای پردیس دانشگه مازندران محسوس شده است.
۲۹ اکتبر روز جهانی کوروش در تقویم های بین المللی می باشد که در این روز از مقام والای کوروش کبیر در سرتاسر جهان تجلیل می شود اما این روز از تقویم جمهوری اسلامی حذف شده است و هرگونه مراسمی منجر به برخورد نیروهای امنیتی می شود.




شکایت قضایی کارگران؛ دولت حق یک میلیون و سیصد هزار بازنشسته را خورده است

خبرگزاری هرانا - کانون کارگران بازنشسته تامین اجتماعی استان تهران در نامه‌ای به پورمحمدی، رییس سازمان بازرسی کل کشور، خواستار ورود این سازمان به بخشنامه غیر قانونی افزایش ۶ درصدی مستمری‌ها در سازمان تامین اجتماعی شد.
به‌گزارش ایلنا، در این نامه خطاب به رییس سازمان بازرسی کل کشور آمده است: صندوق تامین اجتماعی با صدور بخشنامه شماره ۵۹ مستمری‌ها حقوق کلیه بازنشستگان و مستمری بگیران مشمول قانون تامین اجتماعی را به استناد ماده ۹۶ قانون تامین اجتماعی به میزان ۶ درصد افزایش و نسبت به پرداخت آن عمل نموده است.
در ادامه این نامه تصریح شده است: اقدام صندوق تامین اجتماعی به صراحت ماده قانونی مذکور (ماده ۹۶ قانون تامین اجتماعی) را زیر سوال می‌برد و با توجه به مراجعات و مکاتبات مکرر ذی نفعان خواهشمند است دستور بررسی واحقاق حق فرمایند.
در پایان این نامه خاطرنشان شده است که در صورت صلاحدید رییس سازمان بازرسی کل کشور،کانون کارگران بازنشسته تامین اجتماعی استان تهران آمادگی برگزاری جلسات مشترک را دارد.
گفتنی است تامین اجتماعی حدود یک میلیون و سیصد هزار بازنشسته دارد.
دیروز هم محمدرضا باهنر در صحن علنی مجلس فاش کرده بود که دولت ۲۰ هزار میلیارد تومان به تامین اجتماعی بدهکار است.

 

تایید حکم شش سال حبس تعزیری برای نظام حسن‌پور

خبرگزاری هرانا - دادگاه تجدیدنظر استان تهران، حکم شش سال حبس تعزیری برای نظام حسن‌پور، از بازداشت‌شدگان وقایع پس از انتخابات را عینا تایید کرد.
به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، پیش از این، شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به قضاوت مقیسه، این شهروند زندانی را به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی و مقاومت در برابر ماموران دولت» به شش سال حبس تعزیری محکوم کرده بود.
این شهروند ۲۵ ساله اهل یکی از روستاهای توابع کوهدشت، نزدیک به پنج ماه پیش در روستای محل زندگی‌اش توسط نیروهای وزارت اطلاعات با همکاری بسیج محلی بازداشت شد. وی به مدت چهار ماه در بند ۳۵۰ زندان اوین بلاتکلیف بود و هیچ‌گونه رسیدگی درمورد پرونده‌اش صورت نگرفت.
علت بازداشت این زندانی گمنام شرکت در اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته عنوان شد، ضمن اینکه تصویر نظام حسن‌پور نیز در نشریه ویژه نیروی انتظامی منتشر شده بود.
لازم به‌ ذکر است در ابتدا برادر این زندانی سیاسی بازداشت شد و نهادهای امنیتی اعلام کردند نظام حسن‌پور باید خود را تحویل دهد تا برادرش آزاد شود.
آقای حسن پور در زمان دستگیری دانشجوی ترم آخر رشته علوم تربیتی و تنها نان آور خانواده شش نفری خود بود و هم اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می‌برد.

شورای صنفی دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی، به دلایل سیاسی منحل شد

خبرگزاری هرانا - در پی فعالیتهای گسترده و پیگیر اعضای شورای صنفی دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد، ریاست این دانشگاه، دستور پلمپ دفتر این شورا را صادر و از برگزاری مجدد انتخابات این نهاد صنفی دانشجویی در موعد مقرر جلوگیری کرد.
به گزارش دانشجو نیوز، اعضای این شورا، به جز یک نفر همگی از دانشجویان طیف علامه ی تحکیم وحدت بوده و گرایشات اصلاح طلبانه دارند و در پی اعمال سلایق غیر قانونی مسوولین دانشگاه در موارد مختلف، بارها و بارها با پیگیری های مصرانه، در مقاطعی مسوولین را وادار به عقب نشینی کرده بودند.
به طور کلی از اردیبهشت ماه سال ۸۹ به منظور کنترل بیشتر دانشگاه (علی الخصوص دانشکده ی مهندسی) و پس از پشت سر گذاردن ناآرامی های سال ۸۸، مسوولین قصد داشتند با حربه های مختلف، ضمن اعمال فشار بر دانشجویان منتقد، زمینه را برای اعمال سلطه و پیشگیری از هر نوع حرکت اعتراضی آماده کنند.
از جمله این اقدامات می توان به تذکرات مکرر انتظامات و توقیف کارتهای دانشجویی و ارسال گزارش به حراست به بهانه حجاب و مسائل به قول آنان خلاف عفت عمومی و ... اشاره کرد. در پی این اقدامات شنیع تیم حراست و انتظامات، شورای صنفی و نیروهای جنبش سبز دانشگاه با برگزاری تحصنی عمومی در راهروهای این دانشگاه ضمن اعتراض به این روند، خواهان برقراری فضای احترام متقابل در دانشگاه شدند. همچنین به تفکیک جنسیتی سایت دانشکده و کتابخانه فرهنگی نیز اعتراض شد که مسوولین پس از این تجمع در عقب نشینی آشکار، از موضع خود کوتاه آمدند.
در این بین بسیج و جامعه اسلامی دانشگاه نیز بیکار ننشسته و با راه اندازی جنگ روانی، سعی کردند این اعتراضات به خشونت کشیده شود.
اما در آغاز سال تحصیلی جدید، در کمال ناباوری، دانشجویان شاهد تفکیک جنسیتی برخی کلاس های درس برای ورودی های جدید بودند که این عمل مسوولین دانشگاه، با اعتراض گسترده ی دانشجویان همراه بوده و شورای صنفی دانشکده در پی رایزنی های طولانی مدت، موفق به عقب راندن مسوولین از این اقدام شنیع و توهین آمیز به دانشجویان شد هر چند نمود عینی این عقب نشینی در ترم جاری مشخص نگردید و به وعده هایی برای ترم آتی بسنده شد.
در همین راستا، در تاریخ ۹ آبان ماه، در اقدامی غیر قانونی دفتر شورای صنفی دانشکده مهندسی پلمپ شد و اجازه ی برگزاری مجدد انتخابات نیز داده نشد.
جو دانشگاه فردوسی به شدت امنیتی است و در هر گوشه ی این دانشگاه نیروهای حراست و انتظامات به وفور، در حال گشت زنی هستند که این فضای امنیتی از زمستان سال گذشته تاکنون بی سابقه بوده است.
گفتنی است فشارها در دانشگاه فردوسی بر فعالین دانشجویی کماکان ادامه دارد و مهر ماه سال جاری ، احکام انضباطی جدیدی صادر گردید که جهت مشخص نبودن رای تجدید نظر از اعلام ان خودداری میشود.
اما در سال ۸۸ قریب به ۳۰ حکم محرومیت از تحصیل و بیش از ۲۰ حکم انضباطی در جریان اعتراضات سال ۸۸ صادر شده است.

بازداشت موقت حسین پرهیزگار فعال دانشجوئی در بابل

خبرگزاری هرانا - حسین پرهیزگار از فعالین دانشجوئی بابل طی روزهای اخیر پس از احضار به اداره اطلاعات شهرستان بابل بازداشت شد.
به گزارش دانشجونیوز، در طی فشارهای مسئولین امنیتی استان به فعالین دانشجوئی و مدنی استان مازندران، حسین پرهیزگار دانشجوی محروم از تحصیل و فعال دانشجوئی در بابل در آستانه ۱۳ آبان بازداشت شد. این دانشجوی محروم از تحصیل در حوادث پس از انتخابات پس از چند بار احضار به اداره اطلاعات شهرستان بابل مورد تهدید و بازجوئی قرار گرفته بود.
خبرها حاکی از آن است که این فعال دانشجوئی در بابل مورد ضرب و شتم و تهدید مقامات اطلاعاتی و امنیتی قرار گرفته به گونه ای که وی پس از آزادی جهت درمان به بیمارستان منتقل شده است. حسین پرهیزگار از فعالین دانشجوئی لیبرال در بابل که از حامیان ستاد مهدی کروبی در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در استان مازندران بوده در جریان حوادث پس از انتخابات به مدت ۱۲ روز در سلول انفرادی مقر سپاه پاسدران شهرستان بابل بازداشت و مورد شکنجه و بازجوئی قرار گرفته بود.
در آستانه ۱۳ آبان فشار بر روی دانشجویان افزایش یافته است بطوریکه در دانشگاه امیرکبیر تهران نیز تعداد نامعلومی از فعالین دانشجویی به دادگاه انقلاب احضار شده اند.

بنظر میرسد با نزدیک شدن به روز دانشجو (۱۶ آذر) نیروهای امنیتی تمام تلاش خود را میکنند تا از تظاهرات احتمالی در این روز جلوگری کنند.



«تبعات شکست دموکرات‌ها برای ایران مثبت نخواهد بود»


علت شادمانی رسانه‌های دولتی ایران از شکست اوباما چیست؟ برخی تحلیلگران می‌گویند اگر رهبران جمهوری اسلامی می‌دانستند که جمهوری‌خواهان موضع‌شان در رابطه با ایران سخت‌تر خواهد بود، شاید چنین ابراز خوشحالی نمی‌کردند.


حکومت ایران نتوانست شعف خود را از شکست حزب دموکرات در انتخابات میان دوره‌ای آمریکا پنهان کند. برخی از مقام‌های حکومتی آن را به حساب پیروزی سیاست‌های تندروانه، پافشاری بر برنامه هسته‌ای و نتیجه «شیرین کاری»های محمود احمدی‌نژاد در نشست‌های سازمان ملل گذاشتند.
ناظران می‌گویند این شادی یا «بخاطر نیاز به تنش و بحران‌آفرینی است، که امکان بروز آن همیشه با  قدرت گرفتن جمهوریخواهان در آمریکا بیشتر است»، یا بخاطر «بی‌درایتی دولمتردان ایران» که «جرج بوش»، «سارا پیلن» و «جان بینر» را به «بارک اوباما»، «هیلاری کلینتون» و «نانسی پلوسی» ترجیح می‌دهند.
بعضی از تحلیلگران معتقدند تبعات این شکست برای ایران مثبت نخواهد بود. مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی می‌گوید: «راستش اگر می‌فهمیدند که جمهوری‌خواهان موضع‌شان در رابطه با ایران خیلی سخت‌تر خواهد بود، خوشحالی چندانی نمی‌کردند. ولی به‌هرحال نحوه‌ی استدلال متأسفانه در ایران این گونه است و به خاطر مخالفتی که با آمریکا دارند، هر نوع شکستی را هم برای رئیس جمهور آمریکا به‌عنوان یک پدیده مثبت به آن نگاه می‌کنند.»
حسین 
باقرزاده، تحلیلگر سیاسیشکست دموکرات‌ها در این انتخابات، دو سال آینده را برای پیگری سیاست‌های داخلی اوباما سخت‌تر می‌کند و احتمالا بر سیاست خارجی او نیز سایه می‌اندازد. اوباما بارها اعلام کرد خواستار مذاکره با ایران است و در آغاز ریاست جمهوری‌اش گفت، «دست خود را به سوی ایران دراز» می‌کند. اما آیت‌آلله خامنه‌ای این دست را «دست چدنی با روکش مخمل» خواند و آن را پس زد.
حسین باقرزاده، تحلیلگر سیاسی می‌گوید: «اکنون جمهوری خواهان می‌توانند استدلال کنند که سیاست‌های اوباما موفق نبوده و بر او فشار بیاورند که در سیاست خود به خصوص در مورد ایران تغییراتی بدهد و سیاست‌های شدیدتری اتخاذ کند. من فکر می‌کنم که این نگرانی در میان برخی مقامات ایرانی هست که اگر این وضع پیش آید ممکن است سختگیری‌های بیشتری نسبت به ایران اعمال شود.»
او معتقد است در میان مقامات ایران هستند کسانی که فکر می‌کنند فشاری که آمریکا وارد بر ایران می‌کند ، می‌تواند دستمایه تبلیغات آن‌ها را فراهم ‌کند.
سیاستمداران آمریکا در برخورد با ایران اختلاف اساسی ندارند
اگرچه در دوره ریاست جمهوری جرج بوش فضای سیاسی به شدت تیره بود و رئیس جمهور محافظه‌کار آمریکا لحظه‌ای از تهدید حکومت ایران کوتاهی نمی‌کرد، ولی واقعیت این است که ایران در دوران ریاست جمهوری اوباما با شرایط سخت‌تری روبرو شد. به عقیده برخی، این فشارها ربطی به حضور اوباما ندارند و اگر جرج بوش بود تحریم‌های شدیدتری اعمال می‌کرد.
مهرزاد بروجردی می‌گوید که در حال حاضر شاهد تفاوت‌های فاحشی بین دولت اوباما و دولت جرج بوش در قبال ایران نیستیم. بنابراین فرق چندانی هم نمی‌کند که چه جناحی در دعواهای سیاسی در این مقطع پیروز شود.
«فعلا به نظر می‌آید که یکی از معدود مسائلی که دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان روی آن توافق نظر دارند، نحوه‌ی برخورد با ایران است. کمااین‌که ما بینیم که وقتی لایحه‌‌هایی در رابطه با ایران مطرح می‌شود، از بین ۴۳۵ نفری که در کنگره‌ی آمریکا هستند تعداد کسانی که مثلا مخالف تحریم هستند، حتی به انگشتان یک دست هم نمی‌رسد. فکر می‌کنم به‌خاطر اوج گرفتن مسئله‌ی اتمی، هر کسی هم که در کاخ سفید بنشیند، مجبور خواهد بود این سیاست تحریم‌ها را در رابطه با ایران دنبال کند.»
از نظر شماری از ناظران سیاسی یکی از شیوه‌هایی که حکومت‌ها در رودرویی با شکست سیاست‌هایشان به آن روی می‌آورند، شدت دادن تبلیغات در مقابله با «دشمن خارجی» است. از این قاعده روسای جمهوری آمریکا نیز مستثناء نیستند. مهرزاد بروجردی معتقد است آن‌ها نیز برای این که بتوانند محبوبیت از دست رفته را به‌دست آورند، در مقابله با دشمنان خارجی موضع سخت‌تری اتخاذ می‌کنند: «بنابراین آقای اوباما حتما حاضر نخواهد شد این سرمایه‌ی ناچیز سیاسی را که برایش باقی مانده است، بیاید سر مسئله‌ای با مثلاً کنگره‌ای که در انحصار جمهوری‌خواهان است، در رابطه با مسئله‌ا‌ی مثل ایران خرج کند.»
مهرزاد 
بروجردی، استاد علوم سیاسیتحریم اقتصادی و سیاسی حربه اصلی
تحلیلگران می‌گویند حربه اصلی ایالات متحده در برابر ایران هم‌چنان تحریم ‌و فشار سیاسی خواهد بود. اوباما نه قادر به استفاده از حربه نظامی است، نه علاقه به این روش دارد و به نظر نمی‌رسد که جمهوریخواهان هم در این مقطع به او فشاری در این زمینه بیاورند.
به نظر حسین باقرزاده آمریکا سعی خواهد کرد این تحریم‌ها را هم به صورت یک‌طرفه هم با فشار روی کشورهای دیگر در اروپا‌، آسیا و آمریکای لاتین گسترش دهد.
ولی آیا آمریکایی که در عرصه‌ی اقتصادی و به تبع آن در عرصه سیاست جهانی ضعیف شده است، همچنان می‌تواند کشورهای دیگر، از جمله چین را تحت فشار قرار دهد تا تحریم‌ها را مراعات کنند؟
 مهرزاد بروجردی: «نه، من خیلی مطمئن نیستم که بتوانند این کار را انجام دهند. کمااین‌که اگر منظور از تحریم‌ها این بوده که دولت ایران را با ورشکستگی اقتصادی روبه‌رو کند و پای میز مذاکره بکشاند، می‌بینیم که هنوز این مسئله صورت نگرفته است و موقعیت ضعیف اقتصادی دولت اوباما هم مزید برعلت خواهد شد، برای این که نتوانند این تحریم‌ها را آن طور که می‌خواهند و باید و شاید اجراء کنند. حالا باید ببینیم آیا در سفری که آقای اوباما به کره و غیره در پیش دارند، در رابطه با ایران هم مسائلی مطرح خواهد شد یا نه.»
دولت آمریکا اخیرا مسئله نقض حقوق بشر در ایران را نیز به عنوان یکی از انگیزه‌های تحریم مطرح کرد. حسین باقرزاده می‌گوید این نمونه جدیدی از تحریم‌هاست که ممکن است در آینده بیشتر شود و تاثیرگذار باشد.
نیلوفر خسروی
تحریریه: مصطفی ملکان