سيمای قانونی خشونت
عبدالکريم لاهيجی
قصد ما در اين بررسی تذکار اين واقعيت است که وقتی قانون مظهر خشونت و شقاوت و قساوت باشد و سياست جزايی دولت هم در راستای توليد و ترويج ترس و ارعاب در جامعه برای تثبيت اقتدار از دست رفتهاش باشد، شگفتآور نيست که آمار جرم و جنايت هر ساله و هر ماهه در ايران رو به افزايش میرودويژه خبرنامه گويا
تأمين امنیّت فردی و برقراری نظم عمومی و صلح اجتماعی علتّ وجودی حکومت (State-Etat) مدرن بود و از جمله لوازم آن تعيين و اعمال سياست جزايی توسطّ دولت. بدين منظور قوانين جزايی تدوين ميشوند تا نمايندگان مردم اعمال مجرمانه را معیّن کنند و مجازات آنها را مقرّر دارند ( اصل قانونی بودن جرم و مجازات).
در صورت وقوع جرم، دادستان (مدعی العموم، نماينده دولت) پس از جمع آوری دلايل و مدارک مثبت اتهّام، قضیّه را به دادگستری (قوه قضائيه) احاله می کند. داوری نهايی با دادگستری است که هم حافظ حقوق فردی است، و از جمله حقوق متهّم به اقتضای اصل برائت، و هم مکلفّ به تعقيب و مجازات متجاوزان به حقوق مردم. اجرای حکم دادگاه هم جزو وظايف دولت است که در حکومت مدرن حق اعمال قهر را به گونهای انحصاری دارد زيرا که مشروعيت خويش را از رأی آزادانه اکثريت مردم کسب کرده است.
امّا در ايران ملایّان تازه به قدرت رسيده می پنداشتند که با احکام عهد عتيق که در کتابهای فقهی دوران قرون وسطی ساخته و پرداخته شده بودند، نظير قصاص و حدود، خواهند توانست روابط اجتماعی پيچيده جامعه های امروزين را حلّ و فصل کنند.
قانون مجازات اسلامی، در حاليکه آيت الله خمينی شمشير داموکلس ارتداد را بر فرق مخالفان آن قانون افراشته بود، به تصويب کميسيون حقوقی مجلس رسيد و به طور «آزمايشی» به مورد اجراء گذاشته شد و سی سال است که اين آزمايش فاجعه بار استمرار دارد!
در اين قانون جنبه عمومی قتل که مهمترين جنايتی است که بر ضّد تمامیّت جسمانی انسان صورت می گيرد، حذف شد و شاکی خصوصی (وارث مقتول) عنوان شنيع «ولّی دمّ» را يافت تا «با اذن ولّی امر قاتل را قصاص نمايد» (ماّده ۲۰۴) و يا به گرفتن «ديه راضی شود». بدين ترتيب مردم عادی اجازه يافتند که در باره مجازات يا عدم مجازات مجرمان تصميم نهايی را اتخاّذ کنند. مجاز باشند که در قبال خونی که به زمين ريخته، خون قاتل را بريزند و يا اينکه چون خود را ولّی دّم و صاحب خون مقتول می پندارند، خون بها به ستانند و قاتل را از مجازات معاف دارند.
بدينسان و در اين ذهنیّت جان و حيات انسان حکم کالا را دارد و رابطه حقوقی شهروندان و مناسبات اجتماعی بر مقوله مالکیّت استوار است. از بازمانده يا بازماندگان مقتول به عنوان شاکی ياد نمی شود. وارث صاحب خون فرد کشته شده است. او نه تنها اموال مقتول (مورث) را به ارث میبرد بلکه صاحب خون (ولّی دمّ) وی هم قلمداد ميشود. از سوی ديگر جان و حيات قاتل هم منوط و متوقّف بر اراده اوست يعنی اينکه او مالک جان قاتل هم هست ! يا خون او را می ريزد و يا بهای آنرا، همچون کالا، دريافت می کند. چنين است که هم جان و زندگی انسان حکم کالا را پيدا میکند و هم قصاص و خونريزی که فرداجلای خشنونت است به امری عادی و معمولی (banal) مقلوب ميشود.
از ويژگی های ديگر اين قانون اينست که جان و حيات انسان گوهری يگانه به شمار نمی آيد. در فرهنگ حقوق بشر حق زندگی حق ذاتی فرد انسان است و «بايستی به موجب قانون حمايت شود» (ماّده ۶ ميثاق بين المللی حقوق مدنی و سياسی). تمامی افراد بشر هم «آزاد به دنيا می آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند» (ماّده ۱ اعلاميه جهانی حقوق بشر). پس جان و حيات فرد انسان گوهری است يکتا و يگانه و تجاوز به آن ممنوع است و مستوجب مجازات. تجاوز به حق زندگی فارغ از شخصیّت قربانی، جنايت است و در خور کيفر و چون انسانها از حيث کرامت و حقوق برابرند، اصل برابری در مجازات هم جزو اصول اوّليه حقوق بشر است (ماّده ۶ اعلاميه حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ فرانسه).
اماّ در قانون مجازات اسلامی ارزش جان و زندگی انسان تابعی است از متغیّرهای مذهبی و جنسی. نه ارزش جان مسلمان با غير مسلمان برابر است و نه ارزش جان زن با مرد. (برای توضيح بيشتر نگاه کنيد به تحقيق ما زير عنوان («رويه پنهان ايران» www.fidg.org). مردی زنی را با قساوت کامل به قتل رسانده. شوهر يا فرزندان مقتول برای اينکه بتوانند از «حق قصاص» برخوردار شوند، بايستی معادل بهای ۵۰ شتر يا ۱۰۰ گاو يا ۵۰۰ گوسفند «سالم و بدون عيب که خيلی لاغر نباشند» (مواّد ۲۰۹ و ۲۹۷) را به عنوان پاداش به قاتل بپردازند، تا مجاز به قصاص باشند !
ولی ابعاد فاجعه به مراتب بيش از اينهاست. در اين قانون جواز قتل و آدمکشی هم داده اند. در ماّده ۲۲۶ آوردهاند که «قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعاٌ مستحّق کشتن نباشد». سپس اضافه کردهاند که چنانچه قاتل «ادعاّی خود را در مورد مهدورالدّم بودن مقتول به اثبات برساند، قصاص و ديه از او ساقط است» (تبصره ۲ ماّده ۲۹۵). يکی از موارد مهدورالدّم بودن در ماّده ۵۱۳ پيش بينی شده : «هرکس به مقدّسات اسلام و يا هر يک از انبيای عظام يا ائمه طاهرين يا حضرت صديقه طاهره اهانت نمايد اگر مشمول حکم ساب النبّی باشد اعدام ميشود». پس از جنايات مأموران وزارت اطلاعات در قضیِه مشهور به «قتلهای زنجيره ای»، دادستان نيروهای مسلّح گفته بود که آدمکشان در توجيه جناياتشان به ماّده ۲۲۶ استناد کرده اند.
مورد ديگر موضوع ماّده ۶۳۰ است : «هر گاه مردی همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند و علم به تمکين زن داشته باشد، میتواند در همان حال آنان را به قتل برساند و در صورتی که زن مکره باشد فقط مرد را میتواند به قتل برساند».
پيش از توضيح اين ماّده اضافه میکنم که تناقض فاحش اين قانون با اصول حقوق جزای مدرن در اينستکه قتل عمد را که مهمترين جنايت به شمار می آيد، فاقد جنبه عمومی تلقی میکند و حق اعمال مجازات که حق انحصاری دولت است، به «ولّی دمّ» واگذار ميشود ولی اعمالی را که از نظر شرعی گناه به شمار می آيند، بدون اينکه متضمّن تجاوز به حقوق ديگران باشند (روابط جنسی بين دو شخص بالغ، عاقل و مختار، شرابخواری ….) مشمول عنوان «حق الله» کردهاند و مستوجب شديدترين و وحشيانه ترين مجازاتها نظير سنگسار، قتل، شلاّق و حاکم شرع «حّد الهی را جاری می نمايد و اجرای آن متوقّف به درخواست کسی نيست» (ماّده ۱۰۵). برای تنبّه مردم هم حکم کردهاند که «حاکم شرع مردم را از زمان اجرای حّد آگاه سازد و لازم است عدهّ ای از مؤمنين که از سه نفر کمتر نباشند در حال اجرای حّد حضور يابند». (ماّده ۱۰۱)
بازگرديم به ماّده ۶۳۰ که در آن جواز دو فقره قتل عمد داده شده و تنها شرط آنستکه مرد به تمکين زن علم داشته باشد. اماّ چه رابطهای است بين تمکين زن و جواز قتل دو تن ؟ در قانون مدنی از تمکين به عنوان «وظايف زوجیّت» ياد شده : هر گاه زن بدون مانع مشروع از ادای وظايف زوجيت امتناع کند، مستحّق نفقه نخواهد بود» (ماّده ۱۱۰۸). بدينسان روابط بين زن و شوهر هم نوعی معامله پاياپای است : پرداخت نفقه در قبال انجام وظيفه. پس هرگز ميل و رغبت زن مطرح نيست و وی هر زمان که شوهر بخواهد بايستی تمکين کند.
امّا اشکال اساسی در ماّده ۶۳۰ چگونگی احراز علم شوهر به تمکين زن آنهم در زمان واقعه است. تمکين يک حالت نفسانی و ارادی است و تا زمانيکه تظاهر خارجی نيابد، محرز نمیشود. تمکين قبلی زن دليل بر آن نمیشود که هنگام حادثه هم وی حاضر به تمکين از شوهرش بوده تا مرد به آن «علم» پيدا کند !
ديگر اينکه اين حکم از مصاديق «دفاع مشروع» نيست که موضوع ماّده ۶۲۹ قانون مجازات اسلامی است : قتل در مقام «دفاع از قتل يا ضرب و جرح شديد يا دفاع از هتک ناموس خود و اقارب». يعنی اينکه برای جلوگيری از قتل يا تجاوز راه ديگری جز کشتن متجاوز وجود نداشته باشد. در حاليکه ماّده ۶۳۰ ناظر به رابطه جنسی بدون عنف و اجبار است. ممکن است گفته شود که شوهر بر اثر غليان احساسات و غلبه خشم تعادل روانی خود را از دست میدهد و به چنين جنايتی دست می يازد. پاسخ ما حاوی چند نکته است :
نخست اينکه نحوه انشای ماّده ۶۳۰ حاکی از جنون ناگهانی مرد نيست. در اين ماّده نگفته اند که اگر مرد مرتکب يک فقره يا دو فقره قتل شد از مجازات معاف است. بلکه با تصريح و تکرار دوباره کلمه «می تواند» به وی اجازه دادهاند که با تأمل کافی و با علم به اينکه همسرش از او تمکين می کند، به قتل دو تن با قصد و اراده کامل دست يازد. مؤيد استدلال ما عبارت آخر ماّده است که می گويد «در صورتی که زن مکره باشد فقط مرد را میتواند به قتل برساند». پس عمل ناگهانی نيست و بايستی بر مرد محرز شده باشد که همسرش از روی اکراه به اين عمل دست زده.
حرف آخر اينکه چرا اين «حق» تنها به شوهر داده شده و آيا مقوله هايی نظير «غيرت» و «ناموس» تنها و تنها درباره مردان مصداق دارد؟ اماّ پاسخ اين پرسش از پيش برای نگارنده روشن است. در آن نظام حقوقی که به مرد حق داده می شود که علاوه بر همسرش سه زن عقدی ديگر و يک گلهّ «صيغه» داشته باشد، برای يکی از آن زنها امری عادی است که شوهرش را با زن ديگری در يک بستر به بيند !
باری آثار و عواقب روانی، اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی قانون مجازات اسلامی برای جامعه ايران نياز به تحقيقی جامع و گسترده دارد و در اين نوشته نمیتوان به همه ابعاد فاجعه بار آن طّی سه دهه گذشته، پرداخت. قصد ما در اين بررسی تذکار اين واقعيت است که وقتی قانون مظهر خشونت و شقاوت و قساوت باشد و سياست جزايی دولت هم در راستای توليد و ترويج ترس و ارعاب در جامعه برای تثبيت اقتدار از دست رفته اش باشد (برای توضيح بيشتر رجوع کنيد به تحقيق ما زير عنوان «ايران : مجازات اعدام، سياست دولتی ايجاد وحشت» www.fidh.org)، شگفتآور نيست که آمار جرم و جنايت هر ساله و هر ماهه در ايران رو به افزايش میرود ؛ که نام ايران در صدر جدول کشورهايی که اعدام و از جمله اعدام نوجوانان در آن کشورها همچنان برقرار است، به چشم بيآيد ؛ که گذشته از نزاع ها و زدو خوردهای منجر به قتل رو به تزايد بين نوجوانان ۱۷-۱۵ ساله، آمار زن کشی و در اين اواخر شوهر کشی در ايران قوس صعودی به پيمايد. کارنامه حکومتی که خشونت را چه در حوزه نظری و چه در عرصه عمل اساس سياست خويش قرار دهد جز اين به بار نخواهد آورد.
۳۰ آبان ۱۳۸۹
پزشکان و سیاست، مسعود نقرهکار
ويژه خبرنامه گويا پیشگفتارسایلی را گفت آن پیر کهن
چند از مردان حق گویی سخن
گفت خوش آید زبان را بر دوام
تا بگوید حرف ایشان را مدام
گر نیم زیشان از ایشان گفته ام
خوشدلم کاین قصه از جان گفته ام
گر ندارم از شکر جز نام بهر
این بسی بهتر که اندر کام زهر
"صفوه الصفا "(1)
دکتر کاظم سامی , سیاستمدار و روانپزشک , نخستین وزیر وزارت بهداری و بهزیستی( بهداشت و درمان و آموزش پزشکی) در کابینه مهندس مهدی بازرگان , نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی و کاندیدای دور اول ریاست جمهوری اسلامی, چهارشنبه دوم آذر ماه سال 1367در مطب اش با ضربه های دشنه ی موجودی قسی القلب, که بر سر او وارد آورده بود , به شدت مجروح شد. دکتر سامی دو روز بعد در چهارم آذر ماه بر اثر جراحت های وارده جان سپرد و صدای اش خاموش شد, صدایی که پیش از خاموشی چنین طنینی داشت :
" انسانی که به آزادی, آزادی راستین – نه آزادی تجارتی- می اندیشد... تا آنجا به آزادی انسانی حرمت می نهد که مخالف را و حتی دشمن فکری خویش را به خاطر تقدس آزادی تحمل می کندو او را از آزادی تجلی اندیشه خویش و انتخاب خویش با زور باز نمی دارد و به نام مقدس ترین اصول, مقدس ترین اصلی را که آزادی رشد انسان از طریق تنوع اندیشه ها, تنوع انتخاب ها و آزادی خلق و آزادی تفکر و تحقیق و انتخاب است , با روش های دیکتاتوری پایمال نمی کند...."
حکومت اسلامی قتل این پزشک آزاده و آزادیخواهی را مساله ای خصوصی اعلام کرد و کیهان هوایی,ارگان مشاطه گران حکومت اسلامی در خارج از کشور نوشت : " این عمل ناجوانمردانه با هیچ دید و تفکری نمی تواند مورد قبول جامعه قرار گیرد".
دولت و مجلسیان " ستاد رسیدگی به قتل شهید دکتر سامی" تشکیل دادند و چپ و راست ابراز تاسف صادر کردند اما فراموش نکردند که مزدوران حزب الله و لباس شخصی ها ی شان را راهی مراسم ختم او کنند تا در برابر شعار شرکت کنندگان در این مراسم که " آزادی ,آزادی, پیام خون سامی" و" استقلال, عدالت, آزادی, پیام خون سامی" بود, نعره سر دهند که: " منافق مسلح اعدام باید گردد" و شرکت کنندگان را مورد ضرب و شتم قرار دهند.
مسؤلین حکومت در رابطه با علت و چگونگی وقوع این جنایت ابتدا فردی به نام " غلام همتی" که از بیماران دکتر سامی بود, را قاتل معرفی کردند, اما محتشمی وزیر کشور وقت ,در 26 آذر ماه 1367, یعنی 24 روز پس از ترور دکتر سامی ,اعلام کرد:
" قاتل دکتر سامی 32 ساعت بعد از حمله به دکتر سامی در گرمابه ای در اهواز خود را حلق آویز کرد. او محمود جلیلیان نام دارد و از پرسنل سابق ارتش بوده ، که در فردیس کرج میوه فروشی داشته است".
محتشمی در مصاحبه ای دیگر گفت : " دکتر سامی به ویژه در ماههای اخیر بسیار فعالانه در رابطه با انقلاب و دستگاههای نظام جمهوری اسلامی بود و برخوردهایی هم با عناصری که احیانا" ارتباطی برقرار می کردند داشته است" و نتیجه گرفت که: " عناصر ضد انقلاب و منافق و گروهکی در این رابطه دست داشتند."
این گزارش و سایر گزارش هایی که از سوی نیروهای انتظامی , دادستان وقت , پزشک قانونی و همسر قاتل داده شده بود نسبت به یکدیگر, حتی به قول " خودی " ها " آکنده از ابهامات و ضد و نقیض گویی " بود, برای نمونه نگاهی به وب سایت علی اکبر اعلمی نماینده دوره ششم و هفتم مجلس و "معاونت کل امور انتطامی " وزارت کشور در آن هنگام , گوشه هایی از این ابهام ها و تناقض ها رانشان می دهد (2). اعلمی پس از طرح ابهام ها و تناقض ها می نویسد : "...واکنش بعضی از دوستان ومسؤلان وقت وزارت کشور به یاد داشت مذکور, به نگارنده فهماند شتر دیدی, ندیدی....." (3)
"....همسر محمد جلیلیان (قاتل سامی) اظهار داشته است که ما در منزل تلفن نداشتیم، خانم همسایه پایینی آمد و گفت ، شخصی به نام الف با همسر شما کار دارد ، همسرم با آقای الف در دفتر آقای شین قرار ملاقات گذاشت، همسرم رفت و پس از بازگشت، مقداری پول آورد و تحویل من داد و این آخرین باری بود که از خانه رفت و
جنایت را انجام داد و بعد با جنازه او روبرو شدم. همسر جلیلیان اعتقادی به خودکشی شوهرش ندارد.........
به درخواست همسر قاتل سامی، نبش قبر کردیم و جنازه به پزشکی قانونی فرستاده شد. نظریه پزشکی قانونی نیز خودکشی را نفی, و تایید کرد که جلیلیان کشته و سپس حلق آویز شده است........"(4)
قتل های زنجیره ای, ویژگی و تشابه شان با قتل دکتر سامی حکایت این داشت که حکومت روش جدیدی برای کشتار مخالفان خود و دگراندیشان و روشنفکران بر گزیده بود , و قتل دکتر سامی می تواندنخستین حلقه از این زنجیره ی خونین بوده باشد.
پس ازسال ها ,سال گذشته دکتر مهدی خزعلی ( پزشک) - فرزند آیت الله خزعلی که ازآیت الله های مدافع احمدی نژاد است – اعلام کردکه احمدی نژاد و حسین شریعتمداری در قتل دکتر سامی نقش داشته اند . این خبر و اظهار نظر از سوی فرزند آیت الله خزعلی بار دیگر فاجعه ترور دکتر سامی و چرایی و چگونگی اش را مطرح کرد. دکترمهدی خزعلی به دلیل طرح این نظرات دستگیر و زندانی شد.(5,6)
در باره دکتر سامی
دکتر کاظم سامی به سال 1313 در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد, خانواده ای که از کرمان به مشهد مهاجرت کرده بودند. او از نوجوانی به فعالیت های سیاسی و اجتماعی روی آورد. سامی درجوانی به " کانون نشر حقایق اسلامی " پیوست. محتوی اندیشه سامی را آموزش های مذهبی محمد تقی مزینانی و ملی گرایی , که بعد از شکست شهریور 20 و با نهضت ملی شدن صنعت نفت اوج می گرفت , شکل می دادند. بر این دو ویژگی درد آشنایی , عدالت جویی , ظلم ستیزی و آزادیخواهی را نیز افزوده بود. سامی در سال 1330 به جمع " خداپرستان سوسیالیست" حزب ایران پیوست, اما از اواخر سال 1331 فعالیت سیاسی اش را با " جمعیت آزادی برای مردم ایران" ادامه داد.
در آستانه ورود به دانشگاه که همزمان با کودتای 28 مرداد بود سامی به نهضت مقاومت ملی خراسان پیوست . این همراهی پس از آمدن اش به تهران و تا سال 1338 ادامه یافت. پس از تحصیلات دانشگاهی همکاری اش را با " جبهه ملی دوم" آغاز کرد و مسؤلیت هدایت و گرد آوری ارتباط دانشجویان خارج از کشور را به عهده گرفت . سال های 1330 و 1340 علاوه بر گسترش فعالیت های سیاسی و فرهنگی , نشریه ماهانه ی " پیکار اندیشه " را منتشر کرد , نشریه ای که دومین شماره اش با خودش توقیف شد. سامی در سرمقاله شماره نخست پیکار اندیشه نوشت:
"به یاد داریم که نوشته بودند " دوران ما با انسانیت و پایمردی بیگانه شده است" ولی ما باور نداریم و قبول نمی کنیم. ایا امکان دارد که عشق ها معنی بزرگ و انسانی خود را از دست بدهند؟ ایا کلمات امید و زندگی فرسوده و پیر می شوند؟....ما شعله امید را در سردخانه قلب های تاریک می افروزیم و سعی داریم که نظامی اخلاقی را جایگزین روش ناموزون کنونی سازیم.... ما با وسعت بخشیدن به دامنه مبارزات فکری برای ارواح یاس زده و ناامید درس عبرتی بوده ایم و خواسته ایم انسان باشیم و انسانیت را قدر بشناسیم....."
دکتر سامی در سال 1343 با جمعی از همفکران اش " جنبش انقلابی مردم ایران "( جاما) را بنا نهادنند اما در تابستان همان سال دستگیر و زندانی شد. پس از آزادی از زندان " مجله تازه های روانپزشکی" را منتشر کرد و تا انقلاب بهمن 57 , بی آنکه از سیاست دوری گزیند , در کنار آموزش دادن و طبابت , به نوشتن و ترجمه و انتشار کتاب ادامه داد.
پس از پیروزی انقلاب "جاما" فعالیت خود را آغاز کرد و دکتر سامی به عنوان فرد مؤثر این جریان سیاسی , با چنین اندیشه ای به مبارزه خود ادامه داد:
" تاریخ استعمار نشان می دهد که نظام بهره کشی و اقتصاد پرستی جدید و فلسفه " اصالت مصرف" از چه راه ها و با چه نیرنگ ها و توطئه های ضد انسانی – مجهز به نیروی علم و فلسفه و تکنیک و هنر و ادب و جامعه شناسی و تاریخ و روانشناسی و سلاح جنگ و صلح و سیاست – می کوشد تا همه کشور های جهان را به بازار کالای خویش بدل سازد و برای توفیق در این راه باید همه انسان ها به شکل "موجودات مصرف کننده" در آیند, و همه ملت ها , اصالت ها و خصوصیت ها ی معنوی و تاریخی و مذهبی و قومی خویش را , که شخصیت و استقلال شان را می سازند نابود کنند .......وهمه با یک تیپ , یک روح , یک نیاز, یک شیوه زندگی و یک پسند و پندار, مصرف کنندگان یک نواخت نظام جهانی گردند....و آنچه به یک جامعه انسانی شخصیت ممتاز و استقلال می بخشد و در برابر شبیخون این نظام جهانی از ارزش های خویش دفاع می کند, محو شودو...."
دکتر سامی در کنار مشاغل مختلف و ارائه طرح های گوناگون با ارائه " طرح طب ملی " اش , علیرغم کمبود ها و اشکال های این طرح, با رد آنچه او " طب استعماری " می پنداشت بار دیگر امید وعدالت جویی و انسان دوستی اش رانشان داد. اما عمر این طرح ووزارت طولی نکشید و او در 25 مهر ماه 1358 از مقام وزارت استعفا داد. دکتر سامی در استعفا نامه اش خطاب به مردم ایران نوشت که به دلیل: " ...عدم هماهنگی در دولت ,و بین دولت و دیگر مراکز قدرت و عدم اختیار و قدرت کافی برای اتخاذ یک سیاست واحد, مشخص و جهت دار, امکان خدمت و انجام وظیفه و ادامه همکاری وجود ندارد...."
دکتر سامی پس از استعفا از وزارت , به عنوان نماینده مردم تهران در اولین دور مجلس شورای اسلامی به مجلس راه یافت . او در مصاحبه ای " پاسداری از آزادی" را از وظایف مجلس دانست وکاهش و رفع مشگلات عدیده ی مملکت" را حاکمیت مردم از طریق نظام شورائی" و دوری گزیدن از " هر نوع گروه گرائی و انحصار طلبی " اعلام کرد.
در سال 60 در حالیکه دکتر سامی همچنان نماینده مجلس بود دفاتر جاما مانند دفاتر سایر تشکّل های سیاسی دگراندیش مورد هجوم قرار گرفت و بسته شد. دکتر سامی دبیر کل جاما نیز همچون اعضای این تشکّل دست از فعالیت های سیاسی تحت نام جاما کشید و به طبابت و فعالیت های فرهنگی و اجتماعی روی آورد. دکتر سامی در سال 1363 هنگام خروج از مراسمی که نهضت آزادی به مناسبت 28 صفر برگزار کرده بود, مورد هجوم تعدادی از افراد مسلح و لباس شخصی قرار گرفت و به شدت از ناحیه صورت و چشم مضروب و مصدوم شد.
نزدیکی دکتر سامی به آیت الله منتظری و اعلام " کاردان و صالح" بودن او از سوی آیت الله منتظری , در کنار انتقادهای او نسبت به حکومت گران اسلامی ,فعالیت های سیاسی , اجتماعی و فرهنگی همراه با محبوبیت اش , برخی از عواملی بودند که می توانستند زمینه های قتل اورا فراهم آورده باشند.
دیدار با دکتر سامی
دوست مشترکی , از ناشران روبروی دانشگاه تهران که عمرش دراز تر باد, وقتی با کار های من در زمینه های بهداشتی و درمانی و آموزش پزشکی آشنا شد, پیشنهاد ملاقات با دکتر سامی و مشورت و نظر خواهی از او را مطرح کرد. با نام , فعالیت ها و آثار دکتر سامی آشنا بودم اما تفکر سیاسی و سازمانی آن زمان من مانع دیدار و نزدیکی ام با او بود. سرانجام اما اصرار دوست مشترک , خوشبختانه کار خودش را کرد و برای آشنایی و نظر خواهی به دیدار دکتر سامی رفتم.
نخستین دیدارمان ,به سال 62 , به شنیدن نقدها و پیشنهاد های او پیرامون حاشیه ای که من پیش تربر" طرح طب ملی" نوشته بودم , سپری شد.دانش و اطلاعات اش در باره مسایل بهداشتی ودرمانی و آموزش پزشکی , و مهربانی و متانت اش سبب شدند تا خودم را به خاطر تاخیردر شتافتن برای دیدارش سرزنش کنم. بهانه ی دومین دیدارم نظر خواهی در باره ی کتاب در دست انتشارم " طرح بحثی در باره بهداشت , درمان و آموزش پزشکی" بود .دکترسامی ضمن ارج گذاشتن به کوشش هایم برای تالیف این کتاب , نگاهم را در بررسی علل پیدایی مسائل و مشگلات بهداشتی و درمانی و آموزشی , و ارائه راهکار ها برای حل مسائل و مشگلات را به درستی یک جانبه خواند و مورد انتقاد قرار داد. من در این کتاب همه مسائل و مشگلات بهداشتی و درمانی و آموزش پزشکی را به گردن امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم امریکا انداخته و نگاه " سوسیالیستی" به امر بهداشت و درمان و آموزش پزشکی را روش درست پایان دادن به تراژدی بهداشت و درمان در ایران و جهان نشان داده بودم. در همین دیدار در باره دو کتاب دیگرم با عنوان " پزشکان جهان در راه حفظ و تحکیم صلح جهانی – نگرشی بر علل و پیامد های جنگ هسته ای " و " در ستایش پزشکان مردمی" صحبت شد. در کتاب آماده ی انتشار ِ " در ستایش پزشکان مردمی" به زندگی ده ها تن از پزشکان ایرانی و غیر ایرانی اهل سیاست و فرهنگ پرداخته بودم: از دکترغلامحسین ساعدی و بهرام صادقی و مهدی آذر و هوشنگ اعظمی گرفته تا آنتوان چخوف و سامرست موام وارنستو چه گوارا و سالوادور آلنده و جرج حبش و ......(7)
دکتر سامی ضمن اضافه کردن نام هایی به لیست من, ونیز تردید داشتن در رابطه با " مردمی" بودن برخی از نام هایی که من مطرح کرده بودم گفت که او به دنبال یافتن پاسخ این مساله و معضل نیز هست که چرا قشر پزشک رغبت زیادی به دخالت در امور سیاسی و فرهنگی از خود نشان نمی دهد. او می پذیرفت که جامعه ی پزشکی چهره های بر جسته و شاخصی در پهنه ی سیاست و فرهنگ داشته و دارد اما نطرش این بود که به طورعموم اکثر پزشکان از مسایل سیاسی و فرهنگی فاصله می گیرند . دکتر سامی ضمن اشاره به سخنرانی اش با عنوان " طب و سیاست" درماه های اولیه ی بعد از انقلاب (8) تاکید کرد که در دیدار بعدی روی موضوع " طب و سیاست" و پزشکان و سیاست " بیشتر صحبت کنیم و او نیز نظرش را به تفصیل بگوید , که البته نوع فعالیت سیاسی ِ من شانس چنین ملاقاتی را از من گرفت.
نقش ضعیف پزشکان در عرصه سیاست و فرهنگ
حرفه ی پزشکی , یا به قول زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی , " حرفه وجیه المله طبابت" , وجاهت و مقبولیتی عام , تاریخی وجهانی داشته و دارد. در ایران طبیب را حکیم می خواندند شاید به این خاطر که او را صاحب حکمت و همه چیز دان می پنداشتند, منزلتی که این حرفه را به حد" دانش و حرفه ای خدايي " رساند. این جایگاه یگانه را نیاز انسان به سلامتی و عشق اش به زندگی و گریزش از درد های جسمانی و روانی, و مرگ, سبب شده است. انسان سلامتی خود , و عزیزان اش را مهمترین مساله زندگی اش می داند. تامین و حفظ سلامتی را نیز ورای تمهیدات آسمانی , به طور واقعی در حضور و نقش پزشک تجربه کرده است. این نیاز رابطه ی ویژه ای میان پزشک و بیمار ,و نزدیکان بیمار بر قرار می کند و از پزشک اتوریته و شخصیتی مورد اعتماد در ذهن آنان می نشاند. هنگامی که انسان به فرد و یا حرفه ای نیاز داشته باشد آن حرفه و صاحب حرفه اهمیت خاصی برای فرد نیازمند پیدا می کنند, اهمیتی که غالبا" تا هنگام رفع آن نیاز وجود خواهد داشت. در مورد حرفه ی پزشکی این اهمیت داشتن, ابعاد و دامنه ی وسیع تری پیدا می کند, و پزشک نه فقط در رابطه با بیمار و خانواده و نزدیکان بیمار , که در سطع جامعه از وجهه و منزلتی خاص ( معنوی و مالی) پایدارتر بر خوردار است.
در این میانه سوال این بوده و هست که چرا چنین فرد و" شخصیتی" در عرصه سیاست و فرهنگ حضوری کم رنگ و نقشی ضعیف ایفا کرده و می کند؟ , سؤالی که سالیانی نیز دکتر سامی به دنبال یافتن پاسخ اش بود.
در تلاش برای یافتن پاسخی به این پرسش چند نظر مطرح شده است:
1- برخی به مانند طبیب معروف" علی بن عباس اهوازی" (متوفی به سال 384 هجری) می اندیشند که گفته بود طبیب می باید " پیوسته به مطالعه کتب , یعنی خواندن کتب طبی و خواندن آنها مشغول باشد" و صرفا" به حرفه وتخصص خود و درمان بیماران اش بیاندیشد .واقعیت این است که حساسیت این حرفه که با جان آدمیان سر و کار دارد دانش و تجربه و تبحر ضرور, و وقت کافی برای با بیمار بودن می طلبد, این ویژگی ها بطور واقعی امان نمی دهند پزشک فراتر از حرفه ی خود به دیگرعرصه های فعالیت های اجتماعی قدم بگذارد.
( در شرایط امروزین نیز دیده می شود دانشجویان پزشکی , که در زمره درس خوان ترین ها هستند تنها فرصت دارند به مطالعه کتاب های درسی خود و کار های عملی مربوط به پزشکی بپردازند . به ندرت دیده شده است دانشجویان پزشکی و حتی پزشکان به مطالعه در زمینه های سیاسی و فرهنگی بپردازند و در این عرصه نیز وقت صرف کنند. وجهه و منزلت و نیز بی نیازی مالی ( و معنوی) این حرفه, دانشجویان پزشکی و پزشکان را به محافطه کاری بیشتر سوق داده است.)
2- پزشک وظیفه دارد حد اقل درآن حد که به سیاست های بهداشتی و درمانی و آموزش پزشکی ارتباط می یابد در امر سیاست دخالت کند. آنان که چنین باوری دارند مقابله با کمبود ها و لغزش های نظام بهداشتی و درمانی , و نیز با شرکتهای بیمه، شرکتهای دارویی, و کمپانی های تولید و توزیع وسایل پزشکی، و سرانجام رودررویی با پشتیبانان چنین شرکت هایی , یعنی دولت ها و حکومت ها را وظیفه پزشکان نیز می دانند. ضمن اینکه بی تفاوت نبودن نسبت به عوامل فرهنگی ( و دینی) که بر سلامت جسمانی و روانی افراد و گروههای اجتماعی تاثیر می گذارند نیز در زمره ی وظایف پزشک دانسته اند.
3- عده ای بستر مناسبی که رابطه میان پزشک و بیمار و جایگاه اجتماعی پزشک به وجود آورده است را عواملی می دانند که با اتکا به آن ها پزشک می تواند فراتر از تشخیص بیماری و درمان بیمار به عرصه تشخیص و درمان بیماری های جامعه ,یعنی عرصه ی سیاست و فرهنگ نیز پا بگذارد, و یا حداقل با برداشت ها و تعاریف امروزین نقش روشنگرانه ی " روشنفکر خاص" را ایفا کند , و شخصیت روشنفکری خود را در موقعیت شغلی اش سامان دهد و در همین محدوده ایفای نقش کند و پیام دار آزادی و دموکراسی و عدالت خواهی باشد. این گروه بر این عقیده اند که پزشکان نمی باید گریزان از سیاست و فرهنگ به نوعی از روشنفکران برج عاج نشین بدل شوند.
در کنار نظرات مطرح شده زندگی نیز نشان داده است که از میان پزشکان چهره های تاثیر گذار و شاخصی در عرصه سیاست و فرهنگ در ایران , و سایر نقاط جهان بالیده اند, و به ویژه هنگام که پزشکان فراتر از فعالیت های فردی , در قالب تشکل عمل کرده اند, نقشی مؤثر بر روند تحولات دموکراتیک در جامعه داشته اند. دکتر کاظم سامی و بسیارانی دیگر که به نام برخی از آن ها در این مقاله اشاره کردم , و نیز تشکل نظام پزشکی ایران و دیگر تشکل های پزشکی در برخی مقاطع , نمونه های ارزشمندی هستند.
پزشکان می توانند , و می باید با قدرت بخشیدن به اجتماع پزشکان و تشکل های پزشکی در ایران نقشی مؤثر و پویا در اعمال نظارت و کنترل بیشتر بر سیاست های بهداشتی و درمانی و آموزش پزشکی , و فراتر برتعمیق روند دموکراسی در کل جامعه داشته باشند.چنین نقش و حضوری علاوه بر یاری رساندن به کاهش و زدایش فقر و محروميت های فرهنگي , وکاهش و زدایش عوامل اجتماعي و سیاسی و اقتصادی حضور تبعيض و بي عدالتي در عرصه ی "بهداشت و درمان و آموزش پزشکی" و در کل جامعه , سلامت جامعه را تامین و تضمین خواهد کرد.
*******
زیرنویس:
1- شعر مورد علاقه دکتر سامی که در سومین روز در گذشت آیت الله طالقانی حسن ختام سخنرانی اش بود.
2- http://www.akbaralami.com/Public/ContentBody.aspx?ContentID=1934
3- http://www.akbaralami.com/Public/ContentBody.aspx?ContentID=1920
4- " قتل دکتر سامی به روایت میرعماد- دادستان وقت"
5- http://news.gooya.com/politics/archives/2009/06/088794.php
6- http://www.drkhazali.net
7- امروز اگر قرار باشد از " پزشکان مردمی ", یعنی پزشکان آزاده و آزادیخواه و انسان دوست بنویسم, و یا کتابی در این رابطه منتشر کنم به نام و زندگی برخی از پزشکانی که آن زمان در لیست داشتم نزدیک نخواهم شد. اینگونه می اندیشم که ویژگی های اصلی ِ یک پزشک " مردمی" بودن , اخلاقی بودن و تعهد انسانی و اجتماعی اوست , و این ویژگی ها در امثال دکتر " منگله" ها یا دکتر ایمن الظواهری ( جراح و فرد دوم گروه تروریستی القاعده,) و یا دکتر نیدال مالک حسن روانپزشکی که دست به کشتار عده ای از ارتشیان همکارش در پایگاه نظامی فورت –هود در امریکا زد., و یا دکتر خلیل ابو مولال اردنی که به عنوان جاسوس عامل جنایت شد, ویا دکتر علی اکبر ولایتی ها , دکتر شهاب الدین صدرها و..... نداشته و ندارد. چگونه می توان هم سوگند یاد کرد که نجات جان انسان ها , چه دوست و چه دشمن ,وظیفه ای اصلی است, وهم در برخوردی پاردوکسیکال دست به گرفتن جان دیگران, حتی کودکان زد و عمله ی جنایت شد!
8 - نخستین سمینار "طب ملی و مردمی" در تاریخ 25 و 25 خرداد ماه سال 1358 در دانشگاه شیراز برگزار شد.
در این سمینار موضوع هایی چون طب وسیاست (دکترکاظم سامی وزیروقت بهداری ویهزیستی)، طب وآموزش (دکترعلی شربعتمداری وزیر وقت فرهنگ وآموزش عالی)، طب واقتصاد(دکترابوالحسن بنی صدرعضو شورای انقلاب)، طب واجتماع (دکتر سید علی اصغرحاج سیدجوادی)، طب واخلاق (دکترجمشید بختیار) وطب سنتی (دکتر ابوتراب نفیسی) مطرح و مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
سوپرانوی سبز برای نسرین ستوده
فروغ.ن.تمیمی
روز ۱۵ نوامبر تنی چند از دانشجویان ایرانی مقیم نیویورک در اعتراض به تشکیل دادگاه نسرین ستوده، فعال حقوق بشر و در بند بودن زندانیان سیاسی در ایران، در موزهی هنرهای مدرن این شهر حضور یافتند و به اجرای فیالبداههی نمایشی صوتی به نام «سوپرانوی سبز» پرداختند. این دانشجویان با انتشار عکس و بیانیهای به زبان انگلیسی که بلافاصله روی فیسبوک و شبکهی اینترنت به طور وسیعی منتشر شد، در حمایت از نسرین ستوده خواستار آزادی همهی زندانیان سیاسی در ایران و توجه جامعهی بینالمللی به نقض حقوق بشر در ایران شدند.
«سوپرانوی سبز» در واقع پخش فریاد اعتراضی و به هم پیوستهی این جوانان و پژواک آن در تمام موزه بود. اعتراض به بسته بودن دهنها و محبوس بودن آزادی در ایران با شعار «نسرین ستوده را آزاد کنید» صورت گرفت. این وکیل و مدافع حقوق بشر چند ماهی است که زندانی است و اخیراً در اعتراض به دستگیری خود برای هفتهها اعتصاب غذا کرده بود.
بازی با صدا و فریاد زدن در موزهی هنرهای مدرن در نیویورک به ابتکار «یوکو اونو» موسیقیدان ژاپنی- انگلیسی و بیوهی «جان لنون» بیتل معروف اولینبار در سال ۱۹۶۱ انجام شد. او با الهام از مبارزات فمینیستها، با نصب میکروفونی یک کار هنری به نام «بازی صدا برای سوپرانو» را ساخت. «یوکو» با این توضیح که آدمها در اعتراض به موقعیتهای غیر انسانی باید از حق فریاد زدن استفاده کنند با نوشتن سه جمله بر دیوار موزه، مردم را تشویق به بازی با صدای خود و داد زدن میکرد.
او سه نماد را برای اعتراض انتخاب کرد و نوشت: علیه باد، علیه دیوار و علیه آسمان فریاد کن. به این ترتیب بازدیدکنندگان موزه تشویق میشدند که با استفاده از یک میکروفون در دهلیزی صوتی به روش دلخواه خود با صدایشان بازی کنند، فریادبزنندیا جیغ بکشند؛ علیه «باد»، «دیوار» و «آسمان». این سیستم طوری طراحی شده است که پژواک صدای آنها در تمام موزه پخش و شنیده خواهد شد.
نتیجهی کار اغلب خیلی جذاب و خندهدار هم هست. آدمها اول با دودلی به میکروفن نزدیک میشوند، ولی بعد با شیندن صدای خود و دیگران در فضایی که معمولاً باید سکوت حکمفرما باشد به وجد و شوق میآیند. اکنون پس از سالها «بازی صدا برای سوپرانو» بار دیگر برای مدتی در این موزه برقرار است. هنرمندانی مانند «یوکو اونو» به آفرینش مفهوم آزادتری از هنر کمک کردهاند. نسل او و نسلهای بعدی نشان دادند که هنر مرز نمیشناسد.
اینگونه بود که جوانان ایرانی هم با فریاد زدن جمعی و پخش صدایشان در تالار های موزه به حمایت از نسرین ستوده و اعتراض به رایط حاکم در ایران پرداختند. آنها در بخشی از بیانیهی خود نوشتهاند: «بعضی از ما دانشجویانی هستند که برای تحصیل به غرب آمدهاند. چندین نفر بزرگ شدهی تهران هستیم و در تظاهرات مردم پس از انتخابات سال ۲۰۰۹ هم شرکت داشتیم. بعضی از ما فرزندان پناهندگان و مهاجران ایرانی بوده و در امریکا بزرگ شدهایم. تعدادی هم ایرانی نیستیم، اما با اعتقاد به جهانی بودن آزادی و حقوق بشر و الزام به اتحاد با مردم ایران به اینجا آمدهایم.»
آنها در ادامهی بیانیه نوشتهاند: «اعتراض مردمی جنبش سبز لحظاتی از شادی و غم را برای مردم در برداشت، هم امید و هم ترس. مثل این بود که مردم رهایی جسته، اما توانایی آزاد شدن را نیافتند. دویدند، اما از حرکت بازماندند. فریادها زدند، اما صدا در گلوشان خفه شد. با داشتن آرزوی یک آیندهی بهتر، امیدهاشان بر باد رفت. انگار تفاوت روزمره میان خانه و جامعه، درون و بیرون، با ایمان و بیایمان، زن و مرد، در یک تزکیهی نفس همگانی که همه سالها در انتظار آن بودند، محو و ناپدید شد تا فریاد آزادی در تمام دنیا طنین افکند.
سیاست خشونتمحور و بگیر و بندها هنوز ادامه دارد. بهجز مجازات مردم برای شرکت در یک حرکت جمعی، حکومت همچنان به دستگیری و محاکمهی فعالین حقوق بشر و وکلایی مانند نسرین ستوده که اخیراً در شرایط خطرناکی بهسر میبرد، ادامه داده است. در روزهای گذشته شرایط جسمانی او به خاطر اعتصاب غذای طولانی بسیار وخیم بود و امروز ۱۵ نوامبر دادگاه تشریفاتیاش برگزار میشود.
مردم ایران آنچه را که حاکمان به آنها دیکته میکنند، نمیپذیرند. ما اینجا در برابر شما با دهانهای بسته و پوشیده شده به اعتراض ایستادهایم، چرا که مردم ایران این حق را ندارند. ما در این مکان فریاد میزنیم اما آنها تنها در تاریکی شبانه بانگ اعتراض سر میدهند و سرود میخوانند. ما بدون توسل به خشونت تنها دستهایمان را با علامت صلح بالا میبریم برای آنکه ما با خشونت مخالفیم.
در عوض، ما با خروشی جمعی «بازی صدا برای سوپرانو» خود را با نام «سوپرانوی سبز» میخوانیم. ما از به کارگیری خشونت در ایران توسط حاکمان در هراسیم، به همین علت صورت خود را پوشاندهایم و این امید را هم نداریم که بتوانیم عزیزان و دوستان خود در ایران را در آیندهی نزدیک ملاقات کنیم. ما سبز پوشیم، نه به این خاطر که خواهان تاکید روی ایدئولوژی خاصی و یا خواهان حذف صداهای دیگر هستیم، بلکه به این خاطر که ما در اینجا شهادت میدهیم که سبزها بی شمارند. و ما جزیی از آن بیشمارانیم.»
برای خواندن بیانیهی دانشجویان به این دوسایت مراجعه کنید.
گفتوگو با حسن شریعتمداری، تحلیلگر و فعال سیاسی جمهوریخواه:
جنبش سبز در موقعیت رکود است
مریم محمدی
پس از گذشت یکسال و نیم از آغاز پیدایش جنبش سبز در ایران و فروکش کردن امواج اعتراضهای خیابانی، تحلیل و تفسیرهای پیرامون آن، مهمترین چالش سیاسی در جامعهی اپوزیسیون ایرانی است.
بحث پیوند ناگزیر یا عدم ضرورت حضور اعتراضهای خیابانی، به عنوان نشانههای حیات این جنبش، راهبردها، شعارها و آیندهی این جنبش، مهمترین پرسشها را در میان موافقان و مخالفان حکومت ایران و همچنین منتقدین و حامیان جنبش سبز ایجاد کرده است. حسن شریعتمداری، تحلیلگر و فعال سیاسی جمهوریخواه، در یک گفتوگوی کوتاه، حالت وجودی جنبش سبز را در شرایط فعلی، بیشتر رکود میداند.
حسن شریعتمداری: یکی از علایم رکود فعلی جنبش سبز در این است که دربارهی ماهیت آن بین عدهای بحث درگرفته است. تا جنبشی در حال رونق باشد، کسی به این جزئیات نمیپردازد که از لحاظ علوم اجتماعی تعریف یک جنبش چیست و آیا جنبشی که در ایران هست یا پدیدهای که در ایران هست، یک جنبش اجتماعی هست یا نیست. همهی اینها از مختصات دوران رکود است.
آنچه پس از انتخابات در ایران بهوقوع پیوست، در شکل تظاهرات خیابانی خود، دچار رکود شده است. این جنبش ابعاد دیگری هم دارد. ابعاد دیگر آن، فاصلهی جامعهی مدنی و برخی از بخشهای دیگر مردم با حکومت است که در این مدت عمیقتر شده است. آگاهی رهبران و فعالان درجه یک این جنبش نسبت به توان خودشان و توان رقیب است و تجربههای آنهاست که بیشتر شده است.
گسترش ایدهی تغییر نظام و تغییر حکومت به سمت دمکراسی، به صورت مسالمتآمیز و در مراحل طولانی یا نیمهطولانی علاوه بر اینکه در جنبش جا افتاده است، ابعاد بینالمللی هم پیدا کرده است.
بنابراین جنبش سبز با وجود اینکه یکی از پتانسیلهای مهم خود را بهخاطر عوامل زیادی از دست داده و آن ایجاد فشار در خیابان بهوسیلهی تودهی مردم و گسترش در سطح است، در عمق گسترش پیدا کرده و جنبشی عمیقتر شده است. بهنظر من، استفاده از مفاهیم کلاسیک و کتابی، در انطباق این پدیده با آنچه در دنیا بهصورت کلاسیک اتفاق افتاده، از اساس کار چندان مفیدی نیست.
بنابراین جنبش سبز با وجود اینکه یکی از پتانسیلهای مهم خود را بهخاطر عوامل زیادی از دست داده و آن ایجاد فشار در خیابان بهوسیلهی تودهی مردم و گسترش در سطح است، در عمق گسترش پیدا کرده و جنبشی عمیقتر شده است. بهنظر من، استفاده از مفاهیم کلاسیک و کتابی، در انطباق این پدیده با آنچه در دنیا بهصورت کلاسیک اتفاق افتاده، از اساس کار چندان مفیدی نیست.
اشاره کردید به فرصتی که جنبش سبز از دست داده و گویا فرصت حضور در خیابان را مد نظر داشتید. اما در کنار آن، گفتید که جنبش سبز تعمیق پیدا کرده است. در این صورت، آیا اساساً میشود گفت که آن فرصت را از دست داده است؟ آیا اساساً حضور در خیابان، مانع تعمیق جنبشها نخواهد شد؟
این جنبش، فقط یک جنبش مطالباتی نیست. از این جهت میگویم این جنبش تعمیق پیدا کرد- و این ربطی به بودن در خیابان نداشت- که این جنبش بهزودی پی میبرد مطالباتی که دارد، با نوع نظام سیاسی مربوط است و این نظام سیاسی پاسخگوی هرنوع مطالباتی نیست. یک فعال جامعهی مدنی در درجهی اول مطالبات خود را طلب میکند و به طور مستقیم کاری به نوع نظام سیاسی ندارد. مثلاً زنان میخواهند در جامعهای بدون تبعیض زندگی کنند.
اینکه چه نظام سیاسیای، این جامعهی بدون تبعیض را میسازد، مسئلهی درجه یک زنان نیست، ولی بهزودی پی میبرند که رابطهای بین نظام سیاسیای که بر سر کار است و نوع قدرتی که اعمال میکند با جامعهی بدون تبعیض برای زنان وجود دارد. یا کسی که برای آزادی احزاب یا آزادی مطبوعات فعالیت میکند، بهزودی میفهمد مطبوعات و احزاب، هردو قدرت را به نوع دیگری در جامعه پخش میکنند و نظام موجود در شکل سیاسی فعلی خود، این نوع پخش قدرت را برنمیتابد. اعم از اینکه تظاهرات در خیابان بود یا نبود، جامعه بهزودی این عمق را پیدا میکرد. تظاهرات خیابان فقط اهرم بود. یعنی جنب سبز علاوه بر اینکه عمق پیدا میکرد، اهرم اجرایی بسیار قویای هم در دست داشت. فعلاً این اهرم اجرایی را از دست داده است.
اشاره کردید که جنبش سبز فقط جنبش مطالباتی نیست …
بله؛ اگر بخواهم دقیقتر بگویم، در ایران هر جنبش مطالباتی، یک جنبش سیاسی است.
رهبران جنبش سبز، اگر قائل باشیم به رهبریت مهدی کروبی و میرحسین موسوی، مبارزه در چهارچوب قانون اساسی یا اجرای بیتنازل قانون اساسی را طلب کردهاند. اجرای بیتنازل قانون اساسی، مطالبهی قانون اساسی نظام از خود نظام است. مضاف بر اینکه آنها به موادی در قانون اساسی اشاره میکنند که مطالبات انجام نشدهی مردم در آن هست. برخورد شما با این شعار چیست؟
اولاً رهبران این جنبش، اینجا و آنجا یا به ضرورت یا به اعتقاد، جملات دیگری هم گفتهاند که این قانون اساسی وحی منزل نیست و اگر مردم بخواهند عوض میشود و ما تمکین میکنیم. اینها هم جزو گفتههای این رهبران است. بهنظر من، در نهایت تعادل قوا است که نوع اتحادها را تعیین میکند و رهبران جنبش را به تصمیم میرساند که آیا در درون این نظام باید بمانند یا بهتدریج وسایل حرکت خود به یک اپوزیسیون اصولی را فراهم کنند. فعلاً تعادل قوا در آن سطح نیست.
این نیست که آنها فقط بهخاطر الزامات ایدئولوژیک یا بینشی شعار میدهند. آنها در ابتدای کار شانس چندانی برای گذار از این نظام نمیدیدند و علاوه بر آن، در درون این نظام هم مطالبات را مانند بقیهی مردم قابل اجرا میدیدند. آنها هم مانند بقیهی مردم، بهتدریج به عمق لازم رسیدهاند که هر مطالبهای را از هر نظام سیاسی نمیتوان داشت و بنابراین این تغییرات فکری را در آنها هم باید مطالعه کرد.
این تغییرات فکری روی داده است؟ یا اینکه بههرحال در شرایط فعلی، آنها با توجه به توازن قوا یا یک تحلیل استراتژیک ممکن است به این رسیده باشند که اجرای بیتنازل قانون اساسی…
من در اینجا نمیخواهم وارد این بحث بشوم. چون از اساس چنین سؤالی درست نیست. برای اینکه قانون اساسی فقط از چند مادهی مطالباتی تشکیل نشده است. قوانین اساسیای قابل بهروز شدن هستند که مواد ابدالدهری آنها حداقل باشد. بسیاری از مواد قانون اساسی ما ابدالدهری است و اصولاً قابل تغییر نیستند و اتفاقاً بدترین آنها ابدالدهری هستند. اجرای بیتنازل قانون اساسی، یعنی بهرسمیت شناختن مثلاً وجود شورای نگهبان یا وجود ولی فقیه و یا اختیارات ولیفقیه.
بنابراین اجرای بیتنازل قانون اساسی، نوعی فرار به جلو بود. یعنی آقای موسوی میگفت این دولت و آقای خامنهای قانون اساسی را اجرا نمیکنند. ما باید ابتدا آنها را ملزم کنیم که قانون اساسی را اجرا کنند و از قانون تبعیت کنند که خود یک مطالبهی بزرگ است. بعد مطالبات دیگر را مطرح کنیم.
شما میگویید میرحسین موسوی چنین میگفت. منظورتان این است که او در شرایط فعلی این را نمیگوید؟
در شرایط فعلی هیچکسی قانون اساسی موجود را قبول ندارد. آقای خامنهای میگوید: قانون اساسی من هستم. آقای احمدینژاد میگوید که دولت برتر از نهاد مجلس و بقیهی نهادها است و ادعاهایی دارد که با ظاهر قانون اساسی موافق نیست. آقای موسوی میگوید که برگردیم به قانون اساسیای که در دههی اول انقلاب اجرا میشد.
وقتی هیچکدام از جناحهای مهم قدرت، قانون اساسی موجود را قبول ندارند و جامعهی مدنی هم آن را در اکثریت خود نمیپذیرد، تنها راه این است که توافقی در بالای این قانون اساسی برای گذر از آن، بهوسیلهی یک انتخابات آزاد، بین بازیگران سیاسی منعقد شود. چیزی که در گذار به دمکراسی، در اروپا و جاهای دیگر، به عنوان یک توافق (پیمان) بین مخالفین از آن اسم برده شده است.
نیروی اجرایی آن کجاست؟ وقتی تامین اجرای قانون اساسی همین نظام مشکل بوده و اتفاق نیفتاده، انتخابات آزاد را در همین نظام باید برگزار کرد یا بیرون از آن؟
صددرصد باید آن را در این نظام برگزار کرد. برای اینکه بزرگترین نیروی اجرایی انجام انتخابات آزاد، نیروی غیر سازندهی بحران دائمی است که قابل رفع نیست. چون بزرگترین جناح قدرت بر سر کار، دچار یک بحران ساختاری است. این بحران ساختاری از بهخطر افتادن کانسپت مشروعیت نظام، یعنی اسلام سیاسی شروع شده و در غیرکارآمد بودن این دولت ادامه پیدا کرده و در غیرمقتدر بودن این دولت خلاصه شده است.
سؤال من این است نظامی که نمیخواهد به قانون اساسی خودش تن بدهد، چگونه به انجام انتخابات آزاد رضایت خواهد داد. در واقع، عبور از آن نظام خواهد بود.
در همهی جوامعی که انتخابات آزاد برگزار شده، انتخابات آزاد پس از فاز بحران دیکتاتوری شروع شده است. ابتدا یک دیکتاتوری منسجم وجود داشته، سپس وارد فاز بحران شده است. در این فاز بحران هیچکس قوانین موجود را قبول نکرده است. بحران ساختاری شده و سئوال اصلی این شده که آیا میتوان وضع موجود را ادامه داد یا باید راهی را برگزینیم که همه شانس برد داشته باشند و یک بازی برد- برد باشد. در چنین حالتی، مخالفین و موافقین یک قرارداد بر فراز قانون اساسی منعقد کردهاند، برای اینکه یک انتخابات را پیش ببرند. در همهی نمونهها همینطور بوده است، به استثنای جزییات.
از بروز خشونت، به نوعی که همهگیر شود و اهداف دمکراتیک را تحت تأثیر قرار بدهد یا بهتأخیر بیاندازد، چقدر نگران هستید؟ در گسترش بحران، تا جایی که نظام بپذیرد تن به انتخابات آزاد بدهد؟
نگرانی من از نفوذ و گسترش بحران، جلوگیری بحران و خشونت یا ناآرامی نیست. من بسیار نگرانم، ولی راهحل آن را ادامهی حکومتی که نه مشروعیت دارد، نه کارآمدی و نه اقتدار، نمیبینم. وجود چنین نیرویی روزبهروز ایران را به سمت بحران و خشونت جمعی میبرد و در نتیجه اگر آرزویی داشته باشم، این است که نیروی حاکم بر سر عقل بیاید و زودتر تن به یک انتخابات آزاد بدهد که شانس و وزن خود را در چنین انتخاباتی آزمایش کند.
بازداشت وکلا و محدودیت دفاع از زندانی
پانتهآ بهرامی
ساعت چهار صبح روز ۲۲ آبان ماه، سه وکیل جوان دادگستری که هر سه زن بودند در فرودگاه امام خمینی تهران در هنگام بازگشت از ترکیه بازداشت شدند.علاوه بر این سه نفر، عباس جعفری دولت آبادی، دادستان تهران اعلام کرد که دو وکیل دیگر نیز در پیوند با سه وکیلی که در فرودگاه بازداشت شده بودند، دستگیر شده اند. با این حساب شمار وکلای زندانی در ایران تقریبا به ده تن میرسد و چنین شرایطی شاید در هیچ کشوری در دنیا سابق نداشته باشد.
«کميتهی بينالمللی وکلای مدافع حقوق بشر»، در بيانيهی دوم خود دربارهی بازداشت پنج وکيل دادگستری در ايران، نام دو وکيل دستگيرشده ديگر را اعلام کرد: «رزا قراچورلو»، عضو فعلی کميسيون حقوق بشر کانون وکلای مرکز و استاد حقوق دانشگاه آزاد و «محمدحسين نيری»، وکيل دادگستری و عضو پيشين کميتهی «حق دفاع» کميسيون یادشده جزو بازداشتشدگان هستند و از محل نگهداری آنها اطلاعی در دست نیست.
به گزارش سایت آفتاب، دادستان تهران اعلام کرده است که این پنج وکیل به دستور بازپرس شعبهی امنيت دادسرای شهيد مقدس بازداشت شده اند.
فریبا داودی مهاجر، کنشگر حقوق بشر و زنان، در مورد سه وکیل دادگستری که خبر دستگیری آنها در فرودگاه تایید شده است میگوید: «سه نفری که در فرودگاه بینالمللی تهران بازداشت شدهاند از وکلای دادگستری هستند که از یک کارگاه آموزشی در آناتولیای ترکیه بازمیگشتند. آنان برخلاف ابتداییترین اصول حقوقی بازداشت و به بند ۲۰۹ اوین منتقل شدند. نام این سه نفر هاجر(سارا) صباغيان، مريم کرباسی و مريم کيانارثی است. هرسه نفر از وکلای جوانی هستند که داوطلبانه از متهمانی که مورد تبعیض قرارگرفتهاند و صدای تظلم خواهیشان به جایی نمیرسد و یا پولی ندارند برای اینکه از خود به شکل عادلانه دفاع کنند به شکل رایگان دفاع میکنند.
اقدام خودسرانهی ماموران امنيتی در پیوند با بازداشت این وکلا در حالی انجام میگيرد که برابر مادهی ۱۱۷ قانون آيين دادرسی کيفری، تنها در دو هنگام میتوان متهمی را بدون احضار کتبی بازداشت کرد. نخست آن که فرد، متهم به ارتکاب جرايم سنگينی شده باشد که مجازات قانونی آنها قصاص، اعدام و قطع عضو است و ديگر آنکه محل اقامت و شغل او معلوم نبوده و اقدامات دستگاه تعقيب نيز برای دستيابی به او به نتيجهای نرسيده باشد. البته هر دوی این موارد شامل حال این سه وکیل نمیشود و علت این کار ایجاد جو رعب و وحشت است تا فشار گستردهای را به وکلای حقوق بشری افزایش دهند.
کميتهی بينالمللی وکلای مدافع حقوق بشر در ارتباط با بازداشت پنج وکيل دادگستری در تهران بیانیهای صادر کرده و از آنها حمایت کرده است. حتی از هیئت مدیرهی وکلای دادگستری ایران خواسته است در مورد این مسئله سکوت نکند.
به هرحال سرکوب وکلای دادگستری در مورد وکلای دیگر نیز اتفاق افتاده است. پیش از این نسرین ستوده وکیل زندانیان سیاسی بازداشت شده است. شیرین عبادی مورد هجوم منفی تبلیغاتی از سوی رسانههای وابسته به حکومت روبهرو شده و حتی حکم زندان برای محمد مصطفایی که اکنون در نروژ به سر میبرد صادر شده است. این موارد نشان میدهد که جمهوری اسلامی سعی دارد که با محدود کردن وکلا روند دادرسی عادلانه را مورد تهدید قراردهد و آن را محدود کند.»
سارا صباغیان عضو کمیتهی پشتیبانی از حقوق زنان و کودکان و یکی از وکلای وبلاگنویس زندانی حسین رونقی (بابک خرمدین) است.مریم کیانارثی نیز وکیل کبرا نجار، زنی است که به سنگسار محکوم شده است.
وکلا و حساسیت حکومت
یک روز پس از دستگیری سه وکیل جوان در فرودگاه امام خمینی تهران، صادق لاریجانی، رئیس قوهی قضائیه، در دیدار با اعضای هیئت مدیرهی کانون وکلا، مصاحبهی وکلا با رسانههای خارجی را «موجب وهن جامعهی وکلا» دانست.
مینا جعفری، وکیل دادگستری میگوید که هیچ قانونی مبنی بر ممنوعیت مصاحبه با رسانههای خارجی وجود ندارد.
او ادامه میدهد: «بر اساس قانون مجازات اسلامی چیزی به عنوان جرم بودن مصاحبه با رسانههای داخلی و خارجی نداریم. اگر اینگونه بود مصاحبهی رئیس جمهور با سیانان و سیبیاس جرم بود، اگر صحبتی با رسانهها باعث افترا و نشر اکاذیب بشود جرم است به لحاظ قانونی صرف مصاحبه کردن اصلا جرم نیست.»
سه وکیلی که در فرودگاه دستگیر شدهاند، از شرکت در یک سمینار حقوقی در ترکیه بازمیگشتند.
فریبا داودی مهاجر میافزاید: «اصولاً در هیچ جای دنیا شرکت در کارگاه آموزشی جرم نیست. در همهی دنیا همه روزه کارگاههای آموزشی در مورد زنان، کودکان، مسائل بهداشتی و حقوقی برگزار میشود. در عمل اینها تنها برای شرکت در کارگاههایی که مربوط به مسائل شغلی خودشان بوده و برای بازآموزی حرفهای در آن همایش شرکت کردند.»
شما فکر میکنید با توجه به اینکه تعداد وکلای زندانی زیاد شده و وکلای باسابقه نیز بازداشت شدهاند علت اینهمه فشار روی وکلا چیست؟
من میتوانم علت این فشار را به چند بخش تقسیم کنم. اول آنکه جمهوری اسلامی درصدد است با تهدید، زندان، بازجویی و حتی با تهدیدهای تلفنی فشار را به گونهای فراهم کند که این وکلا که تاکنون داوطلبانه از کسانی که مورد تبعیض قرار گرفتهاند، دفاع می کردند، از این کار صرف نظر کنند و هیچ وکیلی حاضر نباشد از این محکومین حمایت کند.
دوم آنکه جمهوری اسلامی به نظر میرسد در صدد آن است که فشار و رعب و وحشت را آنقدر زیاد کند که وکلا به جای پرداختن به وظایف شغلیشان به افراد بدون انگیزه و منعفل تبدیل شوند. در سالهای گذشته این وکلا کانالی بودند که افرادی که در زندانها مورد تبعیض قرار گرفته بودند، مثل کسانی که حکم سنگسار داشتند و یا جوانان محکوم به اعدام زیر ۱۸ سال میتوانستند صدای خودشان را از طریق آنها به رسانهها، جامعهی بینالمللی و سازمانهای حقوق بشر برسانند و از حمایت آنها برخوردار شوند. هدف این است که صدای این افراد دیگر بیرون نیاید و به آسانی اعدام یا سنگسار شوند. شما شاهد بودید که جمهوری اسلامی چگونه سر پروندهی سنگسار سکینه محمدی و همینطور پروندههای دیگر سنگسارها تحت فشار قرارگرفت.
به این ترتیب هدف این است که به دههی ۶۰ بازگردیم که متهمین سیاسی اساساً وکیلی نداشتند و وکلا در عمل اجازهی دفاع و درواقع جرئت دفاع از آنها را هم نداشتند.
هدف این بازداشتها، قطع ارتباط وکلا با جامعهی بینالمللی است. یعنی قطع وکلا با بازآموزیهای حرفهای و آشنا شدن با آن چیزهایی است که در این حوزه میگذرد. حکومت نمیخواهد تجربههای جامعهی جهانی برای وکلای ایرانی نیز قابل دسترش شود. میخواهد در فضای کاملاً محدود و بسته آنها را تحت کنترل خود داشته باشد
گفتوگو با دکتر بهمن آقایی دیبا، استاد حقوق بینالملل در دانشگاه ویرجینیای امریکا
اختلاف خامنهای با احمدینژاد ربطی به تحریمها ندارد
مریم محمدی
آنچه رابرت گیتس، وزیر دفاع امریکا، روز سهشنبه ۲۵ آبان، در نشست سالانهی والاستریت ژورنال، در مورد تأثیر تحریمهای اقتصادی بر ایران گفت، پیش از این هم گفته بود.
نکتهای که در سخنان اخیر وی توجه بیشتری را برانگیخت، ادعایی بود که او در مورد بروز اختلاف میان رهبر و رئیس جمهوری ایران بر سر تحریمهای اقتصادی بیان کرد.
وزیر دفاع امریکا از جمله پشتیبانان سیاستهای بارک اوباما، رئیس جمهور امریکا در قبال ایران است که در مقابل طرح حملهی نظامی به ایران، همواره مقاومت نشان داده است.
با دکتر بهمن آقایی دیبا، استاد حقوق بینالملل در دانشگاه ویرجینیای امریکا، دربارهی سخنان دیروز رابرت گیتس و مطالب دیگری در حوزهی بحران هستهای و اختلافات ایران و امریکا گفتوگویی کردهام که میخوانید.
دکتر بهمن آقایی دیبا: در نگاهی کلی به صحبتهای آقای گیتس، اینطور بهنظرم میرسد که ایشان ابتدا گفتهاند مطالبی که آقای احمدینژاد راجع به وضعیت داخلی ایران به رهبر گزارش میدهد، درست نیست و وضع مملکت خرابتر از آن است که آقای احمدینژاد به رهبر گزارش میدهد و حال که بهتدریج اثرات این تحریمها روشن میشود، اختلاف بین این دو گسترش پیدا میکند.
در نهایت، آقای گیتس میخواهد نتیجهگیری کند که تحریمها در حال اثر گذاشتن هستند و امیدوار هستند بتواند ایران را قانع کنند که برنامهی اتمی خود را تغییر بدهد.
شما این تحلیل را چگونه میبینید؟
من به چند نکته در این زمینه اشاره میکنم. اولاً بههیچوجه فکر نمیکنم رهبر جمهوری اسلامی ایران از نظر گرفتن اخبار و اطلاعات متکی به اظهارات آقای احمدینژاد باشد. اظهارات آقای احمدینژاد تنظیم شده است برای مصرف مردم، نه برای اطلاع دادن به رهبر.
برای اینکه رهبر دارای نمایندگان زیادی در تمام سازمانهای دولتی و غیر دولتی در سراسر کشور است. بیت رهبری دیگر آن دم و دستگاه کوچک سابق در زمان آقای خمینی نیست. وزارتخانهی مفصلی است که در همهی ارگانهای دولتی و غیر دولتی دارای نمایندگان متعددی است که بهصورت یک شبکهی گسترده عمل میکنند و بدون شک رهبر برای گرفتن اطلاع راجع به وضعیت مملکت، احتیاجی به اینها ندارد.
آنچه باعث اختلاف سطحی و شاید جزیی آقای احمدینژاد و رهبر میشود و این روزها توجه آقای گیتس و افرادی مانند او را به این موضوع جلب کرده، به نظر من، مسئلهی تلاش آقای احمدینژاد است برای اینکه تا حدودی خود را از سایهی این حرف که او را معمولاً دلقک بیاختیاری در دربار ولایتفقیه محسوب میکنند، دربیاورد و دامنهی اختیارات خود را در سیاستهای داخلی و خارجی کشور بیشتر کند تا وجهه و موقعیتی برای خودش دست و پا کند.
اما رهبر قطعاً این را نمیخواهد و نمیخواهد به آقای احمدینژاد این امکان را بدهد که قدرت و اختیار مانوری بیشتر از آن حد که الان دارد، داشته باشد. به نظر من، این باعث برخی اختلافات بین آنهاست و هیچ ربطی به مسئلهی تحریمها و اثرگذاریشان ندارد.
به این ترتیب، دریافت رابرت گیتس از نوع اختلاف میان رهبری و رئیس جمهور، یک پیشبینی در صورت پیشرفت تحریمهاست. نوع اختلافی که شما میان رهبری و رئیس جمهور قائل هستید، بر چه پایهای است؟ پیشبینی شما است یا شواهدی هم در مورد این اختلاف وجود دارد؟
بله؛ در بعضی از موارد ما شاهد آن هستیم. مثلاً یک سال پیش آقای احمدینژاد سعی کرد سازمان اوقاف را که سازمان پردرآمدی است، زیر کنترل خودش دربیاورد و آقای خامنهای نگذاشت.
اخیراً آقای احمدینژاد میخواست مشاورینی در سیاست خارجی برای خود تعیین کند که اسم آنها را «نمایندگان ویژه» گذاشته بود. در واقع میخواست به طریقی، وزارت خارجهای جدا از وزارت خارجهی موجود ایجاد کند و کنترل خود را بر سیاست خارجی گسترش بدهد که باز آقای رهبر جلوی آن را گرفت. گرچه او اسم این نمایندگان را به «مشاوران خارجی» عوض کرد، ولی بههرحال طرح اصلی خود او کنار رفت.
یا مثلاً مورد دانشگاه آزاد که هنوز هم مورد اختلاف است. بعضیها میگویند این مسئله به نفع آقای رفسنجانی تمام شد، بعضیها میگویند به نفع آقای احمدینژاد تمام شد. ولی بهنظر من، تا موقعی که تکلیف مادهی ۵ و ۱۰ اساسنامهی این دانشگاه تعیین نشود، نمیشود قضاوت کرد که به نفع چه کسی تمام شده است.
ولی بههرحال اینها مواردی هستند که اختلافاتی را نشان میدهند و نمیشود منکر این اختلافات شد.
نظر شما در مورد اثر داشتن یا نداشتن تحریمها چیست؟
این بحث که تحریمها اثر دارند یا اثر ندارند، مقداری حرف مشخص نشده و تعریف نشدهای است، در اکثر مواردی که آن را بهکار میبرند. تحریمها اثر دارند. هیچ تحریمی نیست که اثر نداشته باشد. تحریم حتی از طرف یک شرکت کوچک هم اثر دارد. برای اینکه باعث میشود طرف تحریم مجبور بشود همان اقلام را از بازار سیاه گرانتر و با کیفییت پایینتر و هزار دردسر دیگر بخرد. بنابراین هیچ تحریمی نیست که اثر نداشته باشد.
از آن سو، صحبت اینکه آیا این تحریمها آنقدر مؤثر هستند که جلوی برنامهی اتمی ایران را بگیرند، در حال حاضر نه. این تحریمها و تهدیدها هنوز به آن مرحلهای نرسیدهاند که بتوانند اثری روی تغییر کلی برنامهی ایران بگذارند.
من فکر میکنم تا وقتی که تحریمها، تهدیدها و در کل سیاستها به مرحلهای نرسد که دولت ایران احساس کند بقا و موجودیت او بهخاطر ادامه دادن این برنامه در خطر است، هیچ تغییری در این برنامه نخواهد داد. برای اینکه دولت ایران احساس میکند که این برنامه مرتبط است با برنامههای اساسی و موجودیت و بقای رژیم جمهوری اسلامی ایران در ایران و نقشی که او میخواهد در منطقه و جهان بازی کند.
من فکر میکنم تا وقتی که تحریمها، تهدیدها و در کل سیاستها به مرحلهای نرسد که دولت ایران احساس کند بقا و موجودیت او بهخاطر ادامه دادن این برنامه در خطر است، هیچ تغییری در این برنامه نخواهد داد. برای اینکه دولت ایران احساس میکند که این برنامه مرتبط است با برنامههای اساسی و موجودیت و بقای رژیم جمهوری اسلامی ایران در ایران و نقشی که او میخواهد در منطقه و جهان بازی کند.
به صحبتهای رابرت گیتس برگردیم؛ اگر سیاستهای اوباما، مدافعینی در حد وزیر دفاع دارد که این اواخر دائماً بر آنها تاکید میکند، به معنای آن است که در چشمانداز آینده، سیاست او تقویت خواهد شد؟ حداقل در دوران دمکراتها، طرح حملهی نظامی به ایران مطرح نخواهد بود؟
من فکر میکنم اصلاً شاید این حرفها زیاد مهم نباشد. مسئلهی مهم این است که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد؛ آنهم صرفنظر از اینکه عدهای اینطور فکر میکنند و عدهی دیگری جور دیگری فکر میکنند. در عرض ماهها و شاید تا یک سال آینده باید دید ایران آیا تغییری در برنامهی اتمی خود میدهد یا نه. یا اینکه غرب تغییری در نحوهی برخوردش با ایران میدهد و فرض کنید آماده میشود تا ایران اتمی را بپذیرد؟ اینها هستند که وضعیت را در آینده روشن خواهند کرد.
اگر سیاست غرب این است که بههیچوجه نمیخواهد ایران اتمی را تحمل کند و اگر سیاست ایران این است که بههیچوجه در برنامهی اتمی خود تغییر اساسی بدهد، خب این وضعیت منجر به آن خواهد شد که در عمل دو طرف، به سمت یک برخورد و مواجهه، حال صریح، گسترده، یا محدود و بههرحال نوعی برخورد پیش بروند.
آیا امکان ندارد حتی با وجود اصرار جمهوری اسلامی به پیشرفت برنامهی اتمی و یا حتی دست یافتن به بمب اتمی، امریکا همان رفتاری را در قبال ایران پیش بگیرد که در مورد کرهی شمالی در عمل انجام داده است؟ یعنی نوعی تحمل و پذیرش؟
فکر میکنم اگر امریکا و کشورهای غربی به مرحلهای برسند که نتوانند با برنامههای تحریم و بعد حتی تهدید، جلوی این برنامه را بگیرند، آلترناتیوی ندارند جز اینکه به نوعی راهی برای زندگی کردن با ایران اتمی پیدا کنند. الان هم کم نیستند افرادی چه در سمتهای دولتی در اروپا و امریکا و چه در محافل دانشگاهی که میگویند امریکا با قدرتهای اتمیای مثل شوروی سابق که قدرتهای مهمی بودند، زندگی کرده و حالا هم با مملکتی که چند بمب دارد که معلوم نیست کار بکند یا نکند، میتواند زندگی کند
احتمال احضار احمدینژاد توسط نمایندگان
در مجلس خبری نیست، هست؟
در حالی که گفتوگوها و جنجالها پیرامون روابط دولت و مجلس همچنان ادامه دارد، بعضی اخبار حاکی از آن است که حدود 40 تن از نمایندگان مجلس طرح سئوال از محمود احمدینژاد را امضا کردهاند و در پی آن هستند تا وی را به مجلس بکشانند. "اظهارات احمدینژاد در خصوص جایگاه مجلس و اینکه مجلس در راس امور نیست"، "عدم توجه به مسایل فرهنگی جامعه"، "اظهارات اسفندیار رحیم مشایی در خصوص مکتب ایرانی به جای مکتب اسلامی" و "سیاست های لیبرال فرهنگی" محورسئوال نمایندگان است. برخی رسانههای اصولگرای منتقد دولت اعلام کردهاند که این طرح تاکنون توسط 40 نفر امضا شده اما رسانههای حامی دولت این مساله را تکذیب کردهاند.
گفته میشود در طرح سئوال از احمدینژاد برخی نمایندگان اصولگرای منتقد همچون علی مطهری، علیرضا زاکانی، احمد توکلی و الیاس نادران نقش اصلی را دارند.
خبر طرح سئوال از احمدینژاد در حالی مطرح شده که موسیالرضا ثروتی، عضو كمیسیون برنامه و بودجه در این زمینه، چنین اظهارنظر کرده است: "طرح سئوال از رئیس جمهور در خصوص بحث اجرای قوانین مصوب مجلس است كه از سوی دولت اجرایی نمی شود چرا كه طبق فرمایشات مقام معظم رهبری و براساس قانون اساسی همه مصوبات مجلس برای دولت لازم الاجرا است. بحث بودجه متروی تهران، تسهیل ازدواج جوانان و همچنین تذكرات هیات تطبیق به 16 مصوبه مغایر دولت با مصوبات مجلس و بی توجهی دولت به اصلاح آن مصوبات از جمله زمینه های طرح سوال مجلس از رئیس جمهور می باشد."
وی تایید کرده که چنین نامهای را امضا کرده است.
در عین حال حسن غفوریفرد، که گفته میشد نامش در میان امضاکنندگان این طرح است، به باشگاه خبرنگاران جوان گفت: "طرح سئوال از رئیس جمهور و امضای آن از سوی نمایندگان صحت ندارد و تاكنون هیچ بحثی در این خصوص مطرح نشده است. خبرهای درج شده در برخی خبرگزاریها مبنی بر طرح سئوال مجلس از رئیس جمهور صحت ندارد و كذب محض می باشد."
سخنان غفوریفرد در حالی بیان شده که حمیدرضا فولادگر، در این باره گفته است: "این مطلب را نه تائید می كنم و نه تكذیب چرا كه هنوز روند قانونی طرح سئوال از رئیس جمهور طی نشده است. زمزمه های طرح سئوال مجلس از رئیس جمهور، طی دو سال گذشته مطرح بوده و مسئله جدیدی نیست و هنوز مراحل قانونی خود را طی نکرده است."
اما روزنامه "جامجم" سخنان دیگری از فولادگر را منتشر کرده است: "اصلا طرح سئوال از رئيس جمهور تهيه نشده تا چه برسد كه 40 نماينده بخواهند آن را امضا كنند. برخي دوست دارند به شايعات دامن بزنند و هر از گاهي موضوعاتي را در رسانه ها مطرح ميكنند و اسم برخي از نمايندگان را همراه آن منتشر ميكنند تا شايد به اهداف خود برسند.من تعجب ميكنم كه نام من به عنوان يكي از امضا كنندگان اين طرح ذكر شده در حالي كه من اصلا طرح سئوال از رئيس جمهور را نديدم."
از دیگر سو داریوش قنبری، سخنگوی فراکسیون اقلیت مجلس در این زمینه گفت: "اوضاع و شرایطی که در کشور وجود دارد و بیتوجهی به جایگاه و شان قوه مقننه از سوی رئیسجمهور ایجاب میکند که رئیسجمهور با حضور در صحن مجلس در این زمینه توضیح دهد. البته فراکسیون اقلیت مجلس هنوز در خصوص این مسأله تصمیمی نگرفته، اما قطعا زمینه برای امضای این طرح از سوی اعضای فراکسیون وجود دارد و ما این طرح را امضا خواهیم کرد."
بر طبق آییننامه داخلی مجلس، این سئوال برای طرح در صحن علنی مجلس، نیاز به امضای حداقل 74 نماینده دارد. مطابق ماده 196 آئین نامه داخلی مجلس و براساس اصل 88 قانون اساسی در صورتی که یک چهارم کل نمایندگان مجلس، چنین سئوالی را طرح کنند، رئیس مجلس موظف است موضوع را به کمیسیون تخصصی ارجاع نماید. کمیسیون موظف است حداکثر ظرف یک هفته با حضور نماینده معرفی شده دولت و نماینده منتخب سئوال کنندگان تشکیل جلسه دهد و در این جلسه نماینده دولت پاسخ را ارائه خواهد نمود تا به نمایندگان سئوال کننده گزارش شود. پس از یک هفته چنانچه هنوز حداقل یک چهارم نمایندگان مجلس که سئوال را امضا کرده اند، از سئوال منصرف نشده باشند، رئیس مجلس موظف است در اولین جلسه سئوال آنان را قرائت و فورا برای دولت ارسال کند و این سئوال ظرف 48 ساعت تکثیر و در دسترس نمایندگان قرار می گیرد.
سابقه طرح سئوال در مجلس هشتم
طرح سئوال از رئیس جمهور در 30 سال نظام جمهوری اسلامی، یعنی در هشت دوره مجلس سابقه نداشته است و روسای جمهور هیچ گاه مورد سئوال نمایندگان مجلس واقع نشدند. تنها در دوره زمام داری محمود احمدی نژاد، و در مجالس هفتم و هشتم بوده که چندین بار زمزمههای طرح سئوال از احمدینژاد در راهروهای مجلس پیچیده و بسیار زود هم رو به خاموشی رفته است.
اکنون و با احتساب خبر اخیر درباره طرح سئوال، این چهارمین باری است که گفته می شود مجلس هشتم تلاش دارد احمدینژاد را به مجلس بکشاند. نکته جالب توجه آنکه در این قضایا، همواره اسفندیار رحیممشایی از موارد مهم سئوال نمایندگان بوده است.
نخستین باری که عزم برخی نمایندگان برای احضار احمدینژاد به مجلس جزم شده بود، زمانی بود که احمدینژاد اعلام کرد مخالف برخوردهای خشونتآمیز با بدحجابان است و حتی در این زمینه به نیرویانتظامی تذکر داده است. این مساله باعث شد که علی مطهری، پیشگام امضا برای طرح سئوال از وی در مجلس شود. وی آنزمان اعلام کرده بود که: "ممكن است نمایندگان مردم در مجلس در خصوص موضع رئیس جمهور در مورد طرح عفاف و حجاب از وی سؤالی را مطرح كنند چرا كه رئیسجمهور برای چندمین بار برخی مسائل را مطرح كرده است."
این طرح مطهری، هرگز به نتیجه نرسید.
دومین تلاش علی مطهری برای طرح سئوال از احمدینژاد، به زمانی بر می گردد که اسفندیار رحیممشایی، در همایش ایرانیان مقیم خارج، سخن از "مکتب ایران" در اسلام گفت و تلقی خود از "اسلام ایرانی" را مطرح کرد. گرچه در آن زمان بسیاری از نمایندگان به سخنان مشایی اعتراض کردند و حتی 16 تن از نمایندگان روحانی مجلس، در اقدامی کم سابقه، نامه ای خطاب به احمدینژاد امضا کردند، اما این طرح هم در نهایت به نتیجه نرسید.
سومین کوشش مجلس برای طرح سئوال، بر میگشت به عدم اجرای مصوبات مجلس از سوی دولت. مصوباتی که احمدینژاد اعلام کرده بود آنها را به عنوان قانون قبول ندارد و به همین دلیل نیز اجرا نمیکند. نمایندگان بر روی عدم اجرای مصوبه هایی چون تامین بودجه مترو تهران از طریق ذخیره ارزی کشور، حساسیت نشان دادند، اما باز هم احمدینژاد حاضر به اجرای آن ها نشد. این اظهارات که مستقیما مجلس را زیر سئوال میبرد، در کنار سخنان قدیمی رحیممشایی موضوع دیگری برای طرح سئوال بود. گرچه آن زمان سیداحمدرضا دستغیب اعلام کرده بود "در صورت عدم تمكین دولت به قانون، قطعا طرح سئوال از رئیسجمهور در مجلس ارائه میشود" اما این بار هم برگه طرح سئوال تنها موفق به ثبت هشت امضادر پای خود شد.
گرچه باید منتظر ماند و دید که این بار طرح سئوال از احمدینژاد به نتیجه خواهد رسید یا نه، اما شاید سایت اصولگرای جهان، به خوبی شرایط مجلس را در این زمینه به تصویر کشیده، آنجا که گفته است: "بعید است که طرح سئوال از رئیس جمهور که به نظر می رسد با اهداف سیاسی نیز در دستور کار قرار گرفته است در مجلس به نتیجه برسد چرا که نه تنها مجلس هیچگاه تصمیم نداشته و ندارد که خود را در مقابل دولت قرار دهد، برای استیضاح یک وزیر که به امضای 10 نماینده نیاز است، تا کنون طرح استیضاح حداقل هشت وزیر مطرح و بیش از حد نصاب امضا داشت اما یا این طرحها اعلام وصول نشده، همچون طرح استیضاح صادق خلیلیان وزیر جهاد کشاورزی و یا بهبهانی وزیر راه و ترابری، و یا بعد از اعلام وصول از دستور کار مجلس خارج شده است؛ همچون استیضاح حاجی بابایی وزیر آموزش و پرورش که در ششم مهر ماه در مجلس اعلام وصول اما یک هفته بعد با پس گرفتن امضاها از سوی نمایندگان از دستور کار مجلس خارج شد."
.
سه راه حل
ز عمر برخورد آنکس که در همه کاری
نخست بنگرد، آنگه طریق آن گیرد
(حافظ: قصیده شمارۀ ٣)
پیش گفتار
آرامش چند ماهه اخیر به دستاندرکاران سیاسی فرصت داده است که بحثهای پایهای در مورد چند و چون راههای مبارزه در داخل و خارج از ایران را عمیقتر کنند. و بالطبع واژههای راهبردی، استراتژی، شعار اصلی، وظیفهی پایهای، هدفهای کوتاه و بلندمدت، در نوشتهها و بحثها دوباره به صحنه آمدهاند.
گذشته از خواستههای شناخته شده پیش از انتخابات، چند بحث تازه نیز افزوده شده است که به طور بسیار خلاصه چنین اند:
شعار اصلی همه وابستگان به جنبش پس از انتخابات میبایست درخواست "برگزاری انتخابات آزاد" باشد.
شعار اصلی میبایست "پیرامون تغییر قانون اساسی" باشد.یا اساساً، اگر همین قانون اساسی به طور صحیح و کامل اجرا شود، کافی است؟
آنچه نیاز به دقت ویژهای در این ادبیات، رفت و آمد و گفتگوها و استدلالها را عمیقاً برمیانگیزد، فضای غبارآلودی است که در بکارگیری زبان، شیوهی استدلال و استفاده از دانش- هنر استراتژی حاکم است. تا آنجا که مقدور است روشن کردن تعاریف، شاید به نوعی به گشایش بیشتر گفتگو کمک کند.
میبینیم که هر سه شعار مورد بحث، تا صعود به یک هدف استراتژیک راه طولانی در پیش دارند. اینان از دقت و نظم کافی برای همهگیر شدن، و همه را به حول محور خود جمع کردن، بسیار دورند. این اهداف، نخست مطرح شدهاند و سپس به دنبال چگونگی پیاده شدن آنها در جامعه خواهیم گشت. همانگونه که می دانیم، در یک فرایند علمی، نه تنها اهداف استراتژیک نیازمند شاخصهای کمّی قابل اندازهگیری برای به اجرا درآمدن خود هستند، بلکه باید تا ترجمه آنان به اهداف اجرایی، و طرحهای اجرایی و سازمان دادن پیشرفت و دستِ کم از نظر عملی بودن طرحها را به محک زد.
از همه مهمتر دانش- هنر استراتژی، بر پایهی نوآوری استوار است. تلاش نهایی آنست که فرایند طرح و اجرای اهداف استراتژیک به مدیریتی بیانجامد که آن را "مدیریت نوآوری" مینامیم.
اجرای تمام و کمال قانون اساسی، تغییر و دوباره نویسی قانون اساسی، یا برگزاری انتخابات آزاد، فاقد هر نوع «نو آوری» است و نهایتاً خواستهای جامعه را به حداقلی تبدیل میکند که به تدریج میتواند بدون بوی و رنگ گردد. استراتژی میبایست چنان منسجم، عملی، دقیق، گویا، جامع، پیگیر، قابل اجرا، قابل درک و آموزش باشد که خود به یک مجموعه آموزشی برای کادرهای سیاسی و مردم تبدیل گردد.
آیا دانش ـ هنر استراتژی را تنها پس از به دست گرفتن قدرت و تنها برای اداره و هدایت جامعه باید به کار برد؟ یادر راه مبارزۀ به دست آوردن قدرت هم می توان آن را به کار گرفت؟ یا اساساً آیا میتوان این دو مقوله بهم چسبیده را از هم جدا کرد؟ قبل از ورود به بحث، چند نمونه از پایاننامههای اخیراً انجام گرفته در دانشگاههای ایران و اشارهی این اسناد به ضعف شناخت ما از دانش-هنر استراتژی مدرن، را با هم مرور کنیم
نمونه نخست عنوان پایان نامه
مکانیزم ائتلاف نخبگان و تدوین استراتژی ملی در ایران بعد از انقلاب:
توسط دليرپور، پرويز،: دانشگاه تهران، دانشكده حقوق و علوم سياسي در مقطع تحصيلي دكتري، سال اخذ مدرک: ۱۳۸۴. در بخشی از چکیده میخوانیم: تدوين استراتژي ملي توسعه مستلزم بالاترين درجات انسجام تصميم گيران و اجمال نخبگان فكري و ابزاري روي تعريف توسعه و مولفه هاي آن است. در اين رساله استدلال شده است كه وجود جهان بينی ها و رويكردهاي متعارض در بين طيفهاي سياسي-اجتماعي مختلف در ايران يكي از عوامل تضاد در نگرش به توسعه و مسدود شدن مهمترين مرحله وفاق بر سر يك استراتژي ملي است. چندگانگي هاي اجتماعي و منافع متعارض نيروهاي اجتماعي براي ورود به فرايند توسعه و تغيير اجماعي گسترده يكي ديگر از عوامل مهم اين عدم وفاق به شمار ميرود. اين در حالي است كه تاريخ ايران نشان داده دولتي كه خود را كارگزار تغيير اجتماعي نموده و با تعريف خاص توسعه بدون نياز به وفاق نيروهاي اجتماعي عمده در اين راه گام بردارد، با خطربي پباتي مواجه ميگردد. اين بدليل ساختار اجتماعي متنوع و خطر جابه جايي هاي طبقاتي و بر هم خوردن توازن موجود است. در برنامه هاي توسعه بعد از انقلاب، اما، تغيير اجتماعي به منزله گذار اجتماعي مورد توجه قرار نگرفت و معطوف به حفظ وضع موجود در رابطه متقابل دولت – اقتصاد و جامعه بود. بنابراين، ساختار اجتماعي متنوع در ايران خود يكي از موانع مهم عدم وفاق و اجماع بر سر يك استراتژي ملي است. اين مساله نشان ميدهد كه ايران هنوز فرايند گذار به سوي دولت – ملت به مفهوم كلاسيك كلمه را طي نكرده است.
نمونه دوم عنوان پایان نامه
بررسی ساختار استراتژی نظامی جمهوری اسلامی ایران در نظام نوین بین الملل: اولویت ها و واقعیتها، توسط: سعيدآبادي، عليرضا؛ دانشگاه شهيد بهشتی؛ روابط بينالملل؛ مقطع تحصيلي: كارشناسي ارشد: ۱۳۷۹، در چکیده می خوانیم: استراتژي در كشور ما يك مفهوم توسعه نيافته است كه عمدتا در انحصار نظاميان قرار دارد و از جايگاه مطالعاتي مستقلي برخوردار نيست.لذا، در اين رساله، سعي شده حتيالامكان فارغ از ملاحظات سياسي كاركرد آن در ايران با توجه به شرايط جديد نظام بينالملل پس از جنگ سرد تاكنون طي يك بررسي ساختاري از جنبههاي تحقيقي مورد مطالعه و تجزيه و تحليل قرار گيرد.به گونهاي كه ساختار نظام سياسي داخلي و ساختار نظام بينالمللي در تحقيق فعلي به عنوان دو متغير مستقل به حساب آمدهاند كه هر كدام بر تهديدها و فرصتهاي داخلي و خارجي نظام سياسي جمهوري اسلامي ايران تاثيرات مستقيم و غير مستقيمي داشتهاند.اما، با اين وجود، هيچگاه بر سر مسئله طرحريزي استراتژي در سطح ملي اجماع نظر حاصل نشده و كماكان نظام تصميمگيري كشور با نارسائيهاي ساختاري مواجه است... يكي از اصليترين دلايل عدم تناسب تهديدها و فرصتهاي داخلي و خارجي نظام سياسي جمهوري اسلامي ايران با مولفههاي كمي و كيفي قدرت ملي بشمار ميرود كه در نهايت موجب پيروي از سياستهاي عمل و عكسالعملي و دوري از يك نظام طرحريزي استراتژيك در سطح ملي است.
و نیز به نمونه ای از کاربرد واژه استراتژی در یکی از خطبه های نماز جمعه توجه کنیم: " استراتژی جمهوری اسلامی ؛ در طول سی و یک سال گذشته، استراتژی مقاومت و ایستادگی بود." راهبرد با راه سر و کار دارد، و راه با حرکت. مقاومت چگونه میتواند استراتژی باشد.
و به پرسش نخستین بازگردیم؛ آیا دانش – هنر مدرن استراتژی میتواند در راهیابی آیندهی ایران کمک کند؟ و اگر آری، توسط چه کسانی و چگونه؟
به اختصار به تعاریف امروزین واژهها و چگونگی فرایند بکارگیری دانش- هنر نوین استراتژی، بپردازیم:
تعاریف
واژه استراتژ به معنی فرمانده نظامی از زبان یونانی آمده است و از واژههای جنگی است.عملاً امروزه این واژه در کلیه زمینههای مدیریت نظامی، اداری، تولیدی، خدمات، سیاسی، سازمانهای غیرانتفاعی (در سطح ملی، منطقهای و بینالمللی) و رهبری جنبشهای سیاسی، احزاب، تهیه برنامههای طولانی مدت، منطقهای، ملی، بینالمللی، تهیه بودجههای دولتها و حتی آزمایشگاههای تحقیقی، موسسات آموزشی و … به کار میرود.
- در متد های گوناگون مدیریت، هم تعاریف گوناگونی از استراتژی ارائه میشود و هم روشهای کلی تنظیم آن را ارائه میکنند. با اینهمه و در هر حال چند مشخصه عمومی و کلی در امر تهیه و تنظیم استراتژی برای یک مجموعه عملیاتی وجود دارد.
اهداف استراتژیک، طرحهای استراتژیک، شاخص های اندازهگیری اجرای این اهداف.
و از اینجاست که برنامهریزی بلندمدت، به دنبال تعریف دقیق سه عامل یادشده، تهیه میگردد. در عمل در راه اجرای برنامههای بلندمدت است که طرحهای کاربردی تعریف میشوند. اجرای طرحهای کاربردی در میدان عمل نیازمند روشنسازی تاکتیکهاست و خط کلی بین تاکتیکها را سیاست مینامیم، سیاست که همان هنر ممکن است. هنر است چون نیاز به ابداع دارد و چون در عرصه واقعیت است پس هنر ممکن.
استراتژی "دانش- هنر" استفاده بهینه از امکانات است در دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده. پس تعیین و تعریف مشخص و دقیق اهداف ضروری است.استفاده از امکانات نیازمند شناخت آنها و سازمان دادن به آنهاست
اهداف استراتژیک (راهبردی)، و تشخیص و شناخت و تعیین آنها در هر زمینه ای کاری است سهل و ممتنع که امروزه در مرز میان علم و هنر و تجربه قرار دارد. شناخت اهداف استراتژیک هم نیاز به شناخت دقیق جزئیات در ابعاد گوناگون تأثیرگذار بر میدان عملکرد این اهداف دارد و هم نیازمند قدرت فوق العادۀ خود رها کردن از دام این جزئیات و پرواز و اوج گرفتن و آینده نگری است.
تدوین برنامهای استراتژیک و پرداختن به موضعگیریهای تاکتیکی با استراتژی ارتباط منطقی و ساختاری دارد.
اهداف استراتژیک میبایست تعریف پذیر، بلند پروازانه، قابل اجرا و قابل اندازه گیری باشند. در تعیین "اهداف تعریف پذیر" نیازمند آنیم که "نیاز ها" را برآورد کنیم. واژه هارا دقیق و گویا انتخاب کنیم. زبان جامعه، مخاطبان و همکاران را خوب بشناسیم. به گونه ای که میان، پندار، گفتار و کردار کمترین فاصله را بوجود آوریم. واژه ها اسباب اساسی انتقال پندار ما در تعریف و تعیین "اهداف استراتژیک" هستند. نمونه بارز آن در تاریخ دو سده گذشته واژه های "مشروطیت" و "جمهوری" در دو پیچش مهم انقلاب مشروطیت و انقلاب بهمن است.
برآورد نیاز ها، ژرف نگری و دورنگری میطلبد. نیازها، بیگمان در رابطه ای تنگا تنگ: مستقیم یا با واسطه ؛ با مردم برآورد میشوند. از اینجا شناخت مردم، به تنهایی و در جمع الزامی می گردد. شناخت آدمی در شناخت تن و روان اوست. و از اینجاست که آشنایی با روانشناسی و روانکاوی به کمک ما می آیند. دانش جامعه شناسی ما را به حرکت مردم آشنا تر میکند. تاریخ، علم پدیده های رخ داده رد یابی، تعبیر و تفسیر آنهاست. درس پذیری از چگونگی حرکت جوامع انسانی از د یر باز تا به امروز، باورها، امیال، آرزوها، خواب و خیال های آنها ما را به آدمی نزدیک تر می سازد
اهداف بلند پروازانه تنها راهی است که ما را از ایستادن و بدور خود گشتن میرهاند. این اهداف ما را به جستجوگری و نو آوری هدایت می کنند. بما امکان میدهند که از نهایت توان و امکانات خود بهره بگیریم. ما را در رقابتی سالم با نیاز ذاتی انسان به پیشرفت، شناخت بیشتر از خود و هستی وا میدارند. این اهداف به نیروی متحرک به عامل رشد و بالندگی ما تبدیل می شوند. اهداف استراتژیک می بایست به اهداف اجرایی ترجمه شوند. لذا در صحنه واقیت، تولید، سازندگی، در پهنه خانواده، ده، شهر، کشور، منطقه و جهان است که این اهداف میتوانند به اجرا در آیند. اجرای این اهداف در زمان و مکان ویژه ای صورت میگیرد. قابلیت اجرایی این اهداف در زمان محدود شرط اساسی است.
به اجرا گذاری اهداف نه تنها نیاز به مجری، زمان و مکان تعیین شده ای دارد بلکه به ابزار نیاز دارد. این ابزار را میتوان به دو گروه عمده فن آوری، امکانات پژوهشی از یک سوی و مدیریت و سازماندهی از دگر سوی تفکیک کرد. در این راستا میتوان از خود پرسید، آیا تولید نیروی برق با استفاده از فن آوری هسته ای میتواند هدف استراتژیکی قابل اجرایی باشد. چه از همه گذشته اگر امکانات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی لازم برای پژوهش های بنیانی و یا دسترسی به فن آوری نوین در شرایط متعادل ارتباطات بین المللی موجود نباشد، در میان مدت با فجایع عظیم غیر قابل جبران روبرو میشویم یا جای گزینی، نگهداری و ادامه کار تاسیسات را دچار بحرانهای اساسی خواهیم کرد. آیا اهداف استراتژیک یک جامعه میتواند جدای سطح توانایی مدیران جامعه و مدیریت پذیری مردم تعریف شوند.
اهداف در حوزه مکانی مشخصی میتوانند تعریف شده و به اجرا در آیند. دقت در تعریف حوزه اعمال و پیاده شدن این اهداف از هرگونه انحراف و سوء تعبیر جلوگیری خواهد کرد. نمونه بارز مخدوش ماندن حوزه اعمال اهداف را میتوان در قانون اساسی دوم ایران بسادگی مشاهده کرد. اختلاط و امتزاج دو حوزه ملت و امت در بطن تعریف اهداف این قانون اساسی در کلیات آن و در خمیره آن به چشم می خورد و در انتها این اهداف می بایست قابل لمس باشند با جان و روان آدمی سخن بگویند. پیشرفت به سمت و سوی آنان احساس شود. امکان بررسی و تجدید نظر بما بدهند. به این دلائل است که این اهداف می بایست اندازه پذیر باشند. تا از ذهنی گرایی و ایده ال جویی ما را مبرا سازند. می بایست بتوان برای اندازه گیری حرکت به سمت آنان هم مقیاس اندازه گیری داشت و ابزار اندازه گیری و آن هم از همان ابتدا. استراتژی پیش از همه اهمیت دادن به آینده است. به نوعی درمرکز نهادن آینده است. خود را برای آینده آماده کردن. برای آینده، برای شدن، برای بودن در آینده هدف و برنامه تعیین کردن. آرزوی رسیدن به آمال خویش، برنامه ریزی کردن، از تمامی امکانات، دانش، هنر خود و دیگران سود جستن. گاه به نیروهای آنسوی منطق متوصل شدن، چرا که آینده ای بهتر نیاز ما، آرزوی ما، و شاید دلیل بودن ماست. مطالعه ای اساسی می بایست تا تاثیر مذهب در نیاز به آینده نگری را روشن تر سازد. می توان گفت، شاید نا کجا اباد رویایی و بهشتی ما در جهانی دیگر است. ترسیم آینده زمینی برای دین باوران تنها در قالب آرزوهای مجاز مذهبی است. گفته های اساسی را پیامبران در گذاشته آورد ه اند. آینده نه میتواند راز گشای باشد و نه پاسخی است به آرزویی از دل بر خاسته.
داشتن هدف استراتژی پیش از همه نیازمند بلند پروازی است، باور بر توانایی آدمی، شناخت خود، دیگران، پیرامون و تاریخ است.
به مقاله یکی از طرفداران شعار "انتخابات آزاد" بازگردیم
می بینیم که چگونه واژهی استراتژی و شعار اصلی در هم ادغام و هردو مخدوش شدهاند.
پرسشی که از بررسی فوق عمیقاً میتواند ما را بیازارد، اینست: آیا پسرفت، فرومایگی، کمفرهنگی، بیمایگی، جهل یک دولت و حاکمیت، به تدریج، اپوزیسیون این حاکمیت را نیز با خود به قهقرا نمیکشاند؟ آیا نمیبایست، همیشه به هوش بود، و اگرچه در میدان عمل میبایست در صحنه حاضر بود، و "اپوزیسیون" یک حاکمیت بود، ولی با او به قهقهرا نرفت. پس از انتخابات سال گذشته، چه در داخل و چه در خارج از کشور، نیرو و دقت بسیاری از روشنفکران، مردان و زنان، سیاستمداران و اپوزیسیون فعال، آنهم به حق، به تمسخر، استهزا، یاوه شماری و پوچی و دروغ و یاوه بودن گفتار و کردار حاکمیت جمهوری اسلامی گذشته است. کار به جایی رسیده است که در درون حاکمیت نیز به کمفرهنگی، و مزیت قانون گریزی دستاندرکاران اشاره شده است. شاید وقت آن رسیده باشد که همّ و غم خود را با کمک خیل عظیم روشنفکران و دانشمندان و مشتاقان ایرانی خارج و داخل، به بحثهای بررسی بنای استراتژیک، آنهم با فراگیری این دانش- هنر صرف کنیم.
آنگاه در فضای روشنتری، با واژههای پاک و یکپارچه تری، به انتخاب و گزینش اهداف استراتژیک خواهیم پرداخت و در فضایی علمی – تحقیقی و دور از سلیقهها و باید و نبایدهای باورپذیر به راهیابی میپردازیم.
به اختصار تنها به یکی از مقالاتی که اخیرا از استراتژی سخن می گوید میپردازم:" انتخابات آزاد استراتژی سیاسی جمهوریخواهان ملی ایران" نوشته آقای حسن شریعتمداری. در این نوشتار مراد موشکافی نقطه نظر سیاسی ایشان نیست، تمرکز ما بر شیوه استدلال است. اگربا روش یادشده درمورد استراتژی نوشته آقای حسن شریعتمداری را محک بزنیم، می توانیم مطالب را به سه دسته تقسیم کنیم:
۱- بررسی وضیعت موجود: در این نوشته آمده است: "مردم از شهرهای بزرگ تا دورافتاده ترین روستاها، شرکت در امر عمومی و دخالت در زندگی سیاسی را حق و وظیفه خود مي دانند و تا امروز با وجود تمام محدودیت هایی که زمامداران تحمیل کرده اند، با وجود سرکوب و کشتار، باز مردم پا از صحنه سیاست پس نکشیده اند... ارتباط و پیوندهای مردم نقاط مختلف کشور سیاست را به معنای واقعی ملی و سراسری کرده است... انقلاب رسانه ای، ماهواره را به جای منبر نشانده و اینترنت غول سانسور را در شیشه کرده است".
۲- نتیجه گیری از وضع موجود: در این نوشته آمده است: " نتیجه آنکه تعمیم سیاست زمینه مردمی یک دمکراسی پیشرفته را در جامعه به وجود آورده است. این زمینه دیگر نه با نهادها و اندیشه هایی که دخالت در سیاست را به "امت" و طرفداران ولایت محدود می کند خواناست و نه پذیرای دمکراسی با حذف بخش مهمی از شهروندان است... همگانی شدن سیاست موجب دوام و پایندگی گرایش های سیاسی مهم جامعه نیز شده است... نیروهای سیاسی اعم از چپ و راست و موافق و مخالف حکومت، کماکان و به نسبت های مختلف پایگاهی در میان مردم حفظ کرده اند...استمرار سیاسی ـ فکری همه این گرایش ها در داخل و خارج کشور نشان می دهد که هر یک قادرند کادرهای سیاسی خود را بپرورند و در جهت تشکیل احزاب سیاسی متمایزی گام بردارند."
۳- و اعلام استراتژی با اساس این نتیجه گیری و فوائد آن: در ادامه آمده است: "اين مهمترين مبنای استراتژی انتخابات آزاد است که در آن هیچ نیروی سیاسی را اعم از موافق و مخالف حکومت کنار نگذارد. خودی و غیر خودی، پاک و نجس نشناسد. سیاستی باشد که بتواند تمامی نیروهای سیاسی را با حفظ برنامههای متمایز همسو کند و فارغ از برنامه های متفاوت و نظامهای سیاسی مختلف، مبارزه براي آزادی فعالیت سیاسی را هدف مشترک همه نیروهایی بشود که حاکمیت صندوق رای را میپذیرند، و حاضرند در یک رقابت دمکراتیک یکدیگر را به چالش بکشند."
در ادامه این نوشته اما استراتژی به شعار اصلی تغییر مییابد: "امروز انتخابات آزاد میرود تا به اصلیترین شعار جنبش دمکراسی خواهی در ایران بدل شود. آنچه که امروزدر دستور کار است، سازمان یابی مبارزه مشترک برای تحقق آنست. به نظر ما اولین گام دراین راه، آغاز یک دیالوگ سازمان یافته میان نیروها و شخصیتهای سیاسی است تا بتوانند راهکار های مناسب را برای پیشبرد یک سیاست هماهنگ تنظیم کنند."
در این نوشته براحتی استراتژی به شعار اصلی آنهم برای جنبش دمکراسی خواهی در ایران تبدیل می شود. برگزاری انتخابات آزاد هدف استراتژی است یا شعار اصلی است؟ و روش رسیدن به این هدف را اینگونه پیشنهاد می کنند: "بايد برای دستيابی به انتخابات آزاد و نهادينه کردن آن، عزم و اراده ملی را بسيج کرد... سازمان یابی مبارزه مشترک برای تحقق آن... . قادرند کادرهای سیاسی خود را بپرورند و در جهت تشکیل احزاب سیاسی متمایزی گام بردارند..."
اما اگر انتخابات آزاد استراتژی یا بهتر بگوییم هدف استراتژیک است، همانگونه که رفت باید تا انتهای زنجیر رفت و نشان داد که این هدف قابل اجراست؟ لازم است که به طور موجز شروط انتخابات آزاد را گوشزد کنم:
آنچه انتخابات را از نمايش رأيگيري متمايز ميكند به پنج اصل اساسي، لازم و كافي يك انتخابات مربوط ميشود (چه انتخابات ناسالم، نادرست، ناكامل...، را نميتوان انتخابات ناميد. انتخابات يا به پنج اصل اساسي خود پايبند است و يا انتخابات نيست و در نهايت نوعي رأيگيري است.)
اين پنج اصل بطور فشرده ولي كامل در ماده 25 ميثاق بينالمللي حقوق مدني و سياسي آورده شده است:
"هر شهروندي حق و امكان اين را دارد كه بدون محدوديت در انتخابات ادواري و بيطرف كه بر اساس آراي عمومي مساوي و محض انجام ميشود و تضمينكنندة آزادي بيان انتخابكنندگان ميباشد رأي بدهد يا انتخاب شود."
اصل اول: آزادي انتخاب شدن و اعلام نامزدي كردن
اصل دوم:ایجاد فرصت و امكان تبادل نظر و دريافت نظريات انتخابكنندگان و انتقال برنامهها و نظرات نمايندگان.
اصل سوم: در اختيار داشتن امكان مساوي تبادل نظر و دريافت نظريات براي هر شهروند چه نامزد انتخابات چه انتخابكننده، بدون بحث بيشتر كافي است به مجموعة منسجم و همبند، «سپاه ـ بسيج ـ مساجد ـ حوزهها» در سطح كشور تا دور افتادهترين روستاها توجه كنيم تا دريابيم كه چگونه نامزديهائي كه از حمايت اين شبكه همبند «چهارپائي» برخوردار است، همه امكانات نظررساني را به خود اختصاص خواهد داد.
اصل چهارم: عدم امكان شرکت در رأيگيري بیش از یک بار براي افراد، كه اينهم تنها با برگزاري رأيگيري از طريق احداث ليستهاي انتخاباتي است كه هر فرد تنها در حوزة مربوط به خود بتواند رأي بدهد و آنهم يكبار. در غير اينصورت، بهيچ گونه ضمانتي بر عدم تقلب و سوءاستفاده نخواهد بود.
اصل پنجم: هر انتخابات، نيازمند مرجعي مستقل و بيطرف است كه به شكايات رسيدگي كند چه در سطح ملي و چه در سطح بينالمللي. در سطح بينالمللي بديهي است چون چنين درخواستي از طرف دولت ايران صورت نگرفته است این امر ممکن نیست و در مورد مرجع باصلاحيت و بيطرف داخلي از يكسو، رياست قوة قضائيه مستقيماً منتصب رهبري.
با این وجود میتوان فهمید که: "انتخابات آزاد استراتژی سیاسی جمهوریخواهان ملی ایران" راباید این گونه خواند: "انتخابات آزاد، شعار محوری پیشنهادی، برای گرد هم آوری کنش گران سیا سی ایران، در داخل و خارج است."
که به نوبه خود بسیارهم با ارزش است ولی نمی توان استراتژی سیاسی باشد.
* روانکاو بالینی و پژوهشگر سوربن
تولستوی؛ یکصد سال بعد همچنان بر فراز قله ادبیات
۲۰ نوامبر ۲۰۱۰، یک قرن از مرگ لئو تولستوی، یکی از بزرگترین و معروفترین نویسنگان روسی، گذشت.
میراث تولستوی از همان روزهای زندگیاش، محصور مرز و بوم نبود و با گذشت بیش از صد سال نیز آثارش همچنان از برترین کتابهای ادبی جهان به شمار میرود.
فراز و نشیبهای زندگی تولستوی فراواناند اما در بین آنها، قلهای است که پس از صعود به آن، هیچگاه فرود نیامد و هیچوقت به زیر کشیده نخواهد شد: قله ادبیات.
هزاران هزار نفر در سراسر دنیا کتابهای تولستوی را میخوانند. از وی ۱۱ رمان، هفت اثر فلسفی، چند نمایشنامه و چندین داستان کوتاه، و نیز تعداد زیادی دفاتر یادداشت روزانه و نامه به جا مانده است.
سروش حبیبی، کاظم انصاری، کریم کشاورز، صادق سرابی، علی اصغر خبرهزاده و علیمحمد حقشناس از سرشناسترین مترجمان آثار و نقد آثار و زندگی تولستوی به زبان فارسی هستند.
لئو تولستوی در سال ۱۸۲۸ میلادی در یاسنایا پالیانا از توابع تولا، حدود ۲۰۰ کیلومتری جنوب مسکو در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد. او مادرش را در دو سالگی و پدرش را در ۹ سالگی از دست داد و نزد عمهاش پرورش یافت.
در ۱۶ سالگی در رشته زبانهای شرقی در دانشگاه قازان ثبت نام کرد، اما سه سال بعد تغییر رشته داد و به تحصیل در رشته حقوق پرداخت. اساتیدش میگفتند که او نه استعداد و نه علاقه به تحصیل داشت و تعجب نکردند وقتی که تولستوی دانشگاه را رها کرد.
او چند سال با استفاده از ثروت پدریش به عیاشی پرداخت و برای فرار از طلبکارانی که در قمار به آنها بدهکار شده بود، وارد ارتش شد و در جنگ قفقاز شرکت کرد.
آغاز نویسندگی تولستوی به همین دوره باز میگردد. داستانهای قفقازی و زندگیهای سهگانهاش(کودکی، نوجوانی، جوانی)، در همان سالها نوشته شد و او را در زمره نویسندگان مطرح قرار داد.
تولستوی در سالهای ۱۸۵۷ و ۱۸۶۰ دو بار به اروپا سفر کرد و در آنجا در جمع بزرگترین فیلسوفان و نویسندگان اروپایی و نیز لیبرالهای روسی که از خفقان سیاسی نظام تزار به اروپا فرار کرده بودند، تحول شدید فکری را تجربه کرد.
او در نامهای مربوط به این دوره نوشت: حقیقت این است که حکومت دسیسهای است که نه تنها شهروندان خود را استعمار، بلکه آنها را فاسد میکند، طبعاً من هیچگاه تابع هیچ حکومتی نخواهم بود.
تولستوی پس از بازگشت به میهن به فعالیتهای فرهنگی و تربیتی پرداخت و داستانهای فراوانی برای کودکان و نوجوانان نوشت. در سال ۱۸۶۲ تولستوی ۳۴ ساله با سوفیا آندر ژونا برس که ۱۶ سال از او جوانتر بود ازدواج کرد.
آنها صاحب ۱۳ فرزند شدند که پنج تن از فرزندانشان در کودکی مردند. نخستین سالهای زناشویی برای تولستوی توأم با خوشبختی بود و شاهکارهای ادبیاش چون جنگ و صلح و آنا کارنینا را در همین دوره نوشت.
سوفیا منشی و مدیر ادبیاش بود و نقل است که او دستنویس هزار و ۴۰۰ صفحهای جنگ و صلح را هفت بار بازنویسی کرد.
اما نیمه دوم این ازدواج برای تولستوی رنجآور بود. او در پی یک انقلاب درونی، زندگی اشرافی را محکوم کرد و مبلغ سادهزیستی شد و همسرش او را هیچگاه درک نکرد.
در همان دوره بود که با عقاید بنیادی کلیسای ارتدوکس به مبارزه برخاست که این باعث صدور حکم ارتداد وی از سوی کلیسا شد.
تجربههای روحی تولستوی در آخرین رمانش به نام رستاخیز انعکاس یافت، در آن دوره شهرت ادبی تولستوی در اوج بود. همچنین عقاید فلسفی و اخلاقیاش پیروان بسیاری پیدا کرده بود
اما او روز به روز مأیوستر و خستهتر میشد. در نوامبر ۱۹۱۰، تولستوی ۸۲ ساله مخفیانه خانهاش را ترک کرد تا مطابق باورهای جدیدش زندگی متفاوتی را بیازماید اما او در این راه مریض شد.
مدیر موزه تولستوی در آستاپوفو، ایستگاه راه آهنی که تولستوی در آن درگذشت، درباره روزهای پایانی عمر او میگوید: او میگفت برای صادق بودن باید بندها را پاره کرد. آزمون و خطا کرد. برداشت و رها کرد. از دست داد و به دست آورد و همواره مبارزه کرد.
او ادامه میدهد: فروتنی تولستوی در روزهای پایانی عمرش تکاندهنده بود. به ویژه که او به پزشکان خود گفت که اسمم مهم نیست، بنویسید مسافر قطار شماره ۱۲ هستم. همه ما در این زندگی مسافریم، فقط عدهای سوار میشوند و عدهای هم پیاده.
خانهای که تولستوی روزهای آخر زندگیاش را در آن سپری کرد از آن پس دستنخورده باقی مانده است. از جمله نوشتههایی که در آن زمان طرفدارانش روی دیوار به جای گذاشتند؛ « نابغه. استاد حقیقت. خورشیدی که قلبهای مردم دنیا را گرم کرد.»
در روزهای پایانی عمرش، تولستوی در جمع هوادارانش گفت: آنچه اکنون برایتان میگویم به کارتان خواهد آمد. اما زمانی به یاد سخنانم خواهید افتاد که در میانتان نیستم. نیکی کنید و بخشنده باشید، ثمره آن را خواهید دید.
سیته دلا موزیک (شهر موسیقی) در پاریس نمایشگاهی به عنوان "لنین، استالین و موسیقی" برگزار کرده است که تصویری گسترده از هنر و موسیقی "کمونیستی" عرضه میکند، که نه تنها در "یک ششم کره زمین" بلکه در سراسر جهان تأثیری عمیق باقی گذاشت.
تمرکز نمایشگاه بر سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۵۳ است، یعنی از انقلاب بلشویکی اکتبر به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین تا مرگ جانشین او یوزف استالین؛ اما در واقع سرگذشت هنر و موسیقی روسیه را از اوایل قرن بیستم تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) پی میگیرد.
نمایشگاه در دو طبقه موزه در دو بخش جداگانه عرضه شده است: در زیرزمین، مرحله اول یعنی از آغاز تا ۱۹۳۰ جای گرفته است و در طبقه بالا (همکف) مرحله دوم یعنی از ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۳. این تقسیمبندی تاریخی از نظر ردهبندی یا ارزشگذاری هنری نیز تا حد زیادی معتبر است.
در دوره اول هنر شوروی با الهام از "نیروی رهاییبخش اکتبر" با جهشی نیرومند در تمام رشتهها به پیش رفت. در مرحله دوم، با تسلط رژیم استالینی و تحمیل راهکار "رئالیسم سوسیالیستی" آفرینش هنری به زوال افتاد. میتوان گفت که هر آنچه در مرحله اول فرا دست آمده بود، در مرحله دوم در مرداب استبداد و دیکتاتوری فرو رفت.
سوسیالیسم آرمانگرا
هنر مدرن از اوایل قرن بیستم به روسیه راه یافته بود. به ویژه مکتبهای کوبیسم، فوتوریسم و اکسپرسیونیسم در روسیه رواج داشت. روسیه در موسیقی نیز به کاروان مدرنیسم پیوسته بود. الکساندر اسکریابین، آهنگساز نوگرای روسیه در سال ۱۹۱۵ درگذشت، اما روح نوگرایی در آستان انقلاب اکتبر زنده بود. ایگور استراوینسکی، سرگئی راخمانینوف و سرگئی پروکوفیف، سه آهنگساز بزرگ روسیه، در خارج زندگی میکردند، اما مدرنیسم روسی از موسیقی آنها رونق و نیرو میگرفت.
انقلاب اکتبر در ابتدا نه تنها جنبش مدرن را خفه نکرد، بلکه به شکوفایی و بالندگی آن یاری رساند. بیشتر هنرمندان روسیه، با نفرت و بیزاری از میراث سیاه استبداد تزاری، به انقلابی پیوستند که وعده میداد نوبت سروری تودههای محروم و ستمدیده فرا رسیده است.
هنر بر فراز طبقات
آزادی آفرینش هنری بخشی از پیام رهاییبخش انقلاب اکتبر بود: "هنر آزاد است، آفرینش آزاد است؛ انسانِ زاده آفرینش و هنر آزاد است.»
پس از پیروزی انقلاب، لنین که تمام زندگی و هستی اجتماعی را از زاویه "نبرد طبقاتی" میدید، برای فعالیت هنری سرشتی جداگانه قائل شد و گفت که "هنر راستین" در انحصار هیچ طبقهای نیست و زحمتکشان باید از "تمام میراث فرهنگ بشری" استفاده کنند. او به شکوفایی آزادانه هنر علاقه نشان داد: «آفرینش هنری کمتر به تساویگری و اصل پیروی اقلیت از اکثریت تابع میشود.»
لئون تروتسکی، یاور لنین و رهبر ارتش سرخ، گفته بود: «شیوههای هنری با شیوههای مارکسیسم یکی نیست. کمونیستها باید به هنرمند تا جایی که علیه انقلاب نیست، آزادی بدهند.»
با وجود شرایط هولناک جنگ داخلی، روسیه در هنر شاهد رستاخیزی واقعی بود که به عنوان "عصر نقرهای" شناخته میشود. "اولین کشور کارگران و دهقانان در کره زمین" با گسستن تمام بندهای سیاسی و اجتماعی، به پایگاه هنر پیشگام بدل شده بود.
در پنج سال اول انقلاب، میان هنر آوانگارد کشور شوراها و جهان سرمایهداری پیوندی استوار و پربار برقرار شد. در موسیقی با وجود محدودیتهای جهان آن روز، آخرین کارهای آهنگسازان شوروی بیدرنگ در کشورهای غربی اجرا میشد. در برابر، هنرمندان نوگرای غرب به روسیه به سان منبع الهامی مهم نگاه میکردند. آهنگسازان بزرگ روزگار، آلبان برگ، پاول هیندمیت، بلا بارتوک، داریوس میلو و بسیاری دیگر از اتحاد شوروی دیدن کردند.
نیروی 'رهاییبخش' ماشین
در آستان قرن بیستم موسیقی آوانگارد غرب به اسطوره پیشرفت و تکامل صنعتی دل بسته بود. سنتی که در موسیقی با آنتونین دوورژاک شروع شده بود، با آثار هیندمیت، میلو و آرتور هونگر ادامه یافت.
هنرمندان پیشگام روسیه نیز با ستایش از "تکنولوژی"، فوتوریسم را در خدمت انقلابی در آوردند که رهبر آن حکم داده بود: «کمونیسم یعنی قدرت شوروی به اضافه الکتریکی ساختن سراسر کشور.» از شعر ولادیمیر مایاکوفسکی، بزرگترین شاعر انقلاب، بوی روغن و عرق و بخار بلند بود، و در موسیقی الکساندر موسولوف، چکاچاک آهن و فولاد شنیده میشد.
اکتبر تمام موزهها، سالنها و آموزشگاههای هنری را ملی شناخت و از آن "تودههای زحمتکش" دانست. هنرمندان انقلابی، رها از تمام الگوها و سنتهای پیشین، هنر خود را در خدمت آرمان انقلاب قرار دادند: خلق جامعهای نو بر پایه برابری و برادری همه انسانها.
گروهی که در "پولت کولت" (فرهنگ پرولتری) گرد آمده بودند، برای تخیلات و آزمونهای تهورآمیز خود هیچ حد و مرزی نمیشناختند. آنها به هنر "سنتتیک" یا ترکیبی از تمام هنرها باور داشتند. فعالیتی باز و گسترده که تمام فعالیتهای هنری را در ترکیبی هماهنگ و یکپارچه کنار هم بنشاند. آنها آفرینش هنری را کاری جمعی (کولکتیو) میدانستند که بر آن نه فردیت خلاق هنرمند، بلکه "آگاهی طبقه" حاکم است.
هنرمندان بزرگی مانند وزولود مایرهولد، گرانوفسکی، اورینوف و تایروف تئاتر پیشرو را به مثابه "آزمونگاه تودهها" پیریزی کردند. در برخی از اجراهای پرشکوه هزاران سرباز و کارگر به روی سن میرفتند. صحنه تئاتر آیینهای پویا بود از دینامیسم تاریخ جهان.
موسیقی آوانگارد با ریتمهای پویا و پرتپش در تمام نمایشها و همایشهای پرشکوه حضور داشت. در یکی از طرحهای درخشان ملهم از کنسروکتیویسم، چند هنرمند بزرگ قرن شرکت داشتند: ال لیسیتزکی، کازیمیر مالویچ، مارک شاگال و... این اثر که "پیروزی بر خورشید" نام داشت، هرگز برای عموم به نمایش درنیامد.
نزدیکی شبح بلشویسم
در پایان جنگ داخلی که بلشویکها به سوی کسب انحصاری قدرت پیش میرفتند، دشمنی خود را با هنر مدرن آشکار کردند. آنها از هنرمندان خواستند که موضع خود را در "پیکار طبقاتی" روشن کنند. به نظر آنها هنر نمیتوانست در صحنه نبرد بی طرف باشد. هنرمند بیطرف، در عمل در خدمت "طبقات رو به زوال" است.
لنین در سومین کنگره کومسومول (۶ اکتبر ۱۹۲۰) "فرهنگ پرولتری" را به باد حمله گرفت. روز بعد "شورای کمیسریای خلق" فعالیت این جریان هنری را ممنوع کرد. تروتسکی و لوناچارسکی (وزیر امور فرهنگی اتحاد شوروی) نیز گرایشهای فرمالیستی و فوتوریستی را "خردهبورژوایی" دانستند.
تجارب گرانبهای فورمالیسم روسی (ویکتور شکلوفسکی، ولادیمیر پروپ، رومن یاکوبسون و...) مهر "ضدانقلابی" خورد. بلشویکهای متعصب انتقاد تئاتر مدرن از "عناصر بوروکرات و خردهبورژوا" را به خود گرفتند و از اجرای نمایشهای مایاکوفسکی و ایزاک بابل جلوگیری کردند.
با وجود تضییقات و محدودیتهایی که هر روز شدیدتر میشد، هنرمندان نوجوی "اتحاد شوروی" چند اثر بزرگ را در تاریخ مدرنیسم به ثبت رساندند:
در سال ۱۹۲۹ نمایش "ساس" اثر مایاکوفسکی به کارگردانی وزولود مایرهولد به روی صحنه رفت. دمیتری شوستاکوویچ موسیقی متن را ساخته بود و الکساندر رودچنکو طراحی صحنه و لباس را به عهده داشت.
در پایان همین سال شوستاکوویچ اپرای "دماغ" را تصنیف کرد، برپایه داستانی طنزآمیز از نویسنده نامی نیکلای گوگول. موسیقی با حال و هوای اکسپرسیونیستی، از تازهترین دستاوردهای موسیقی مدرن، مانند تکنیکهای آتونال، تأثیر پذیرفته است.
متن یا پارتیتور اثر پس از بارها "پیرایش" سرانجام در سال ۱۹۳۰ به اجرا گذاشته شد، اما بیشتر مسئولان حزب کمونیست که برای سرکوب هنرمندان مستقل دندان تیز کرده بودند، اپرای "دماغ" را به عنوان نمونهای از "انحطاط فرهنگی" و "فورمالیسم بورژوایی" به زیر حمله بردند.
باله "پیچ" که در آوریل ۱۹۳۱ در مسکو به روی صحنه رفت یکی از آخرین نمودهای هنر بالنده شوروی بود. این اثر، بر پایه داستانی هجوآمیز از مایاکوفسکی، تصویری هجوآمیز بود از فعالیت زهرآگین ماموران "حکومت شوراها" در محیطهای کارگری. منتقدان و کادرهای حزبی کارگران را از تماشای این باله منع میکردند.
"تزار سرخ" بر تخت قدرت
در پایان سال ۱۹۲۹ رقابت شدیدی که در دستگاه رهبری در گرفته بود، به مرحله نهایی رسید. جناح هوادار استالین با چنگ انداختن بر حزب و دولت، سرانجام زمام امور کشور را به دست گرفت و نابودی "دشمنان خلق" را اولین وظیفه خود دانست. بوروکراتهای مقامپرست و انحصارطلب سلطه خود را به نام "طبقه" بر سراسر جامعه، و از جمله بر زندگی فرهنگی، گسترش دادند.
استالین و مشاوران هنری او (مانند ژدانوف) نه از هنر مدرن چیزی میدانستند و نه به آن علاقه داشتند. در نظام تمامیتخواهی که برپا شد، هنر وظیفهای نداشت جز تبلیغ برای حاکمیت، شستشوی مغزی یا "ارشاد" تودهها تا بردگانی مطیع و دستآموز باشند برای نظام.
تحمیل "رئالیسم سوسیالیستی"
"رئالیسم سوسیالیستی" که تا فروپاشی "اتحاد شوروی" در سال ۱۹۹۱ به عنوان "سبک رسمی" شناخته شد، در واقع نوعی رومانتیسم عامیانه بود. در آموزش رسمی گفته میشد: "هنر باید برای تودههای زحمتکش قابل درک باشد و آنها را به مشارکت در زندگی اجتماعی تشویق کند."
در سال ۱۹۳۲ "اتحادیه نویسندگان" تأسیس شد که رهبری و مشی آن را حزب کمونیست تعیین میکرد و تمام نویسندگان ملزم به عضویت در آن بودند. به نویسندگان توصیه میشد واقعیت را "نه به شکلی که در واقع هست بلکه به شکلی که باید باشد" بیان کنند.
برای نمونه در همان سالها چند میلیون دهقان روس در راه اجرای برنامه اجباری "اشتراکیسازی" در فقر و گرسنگی جان سپردند، اما نویسندگان موظف بودند روستائیان را، غرق در بهروزی و شادکامی توصیف کنند، که نمونه برجسته آن رمان "زمین نوآباد" بود اثر میخائیل شولوخوف.
در برابر، صدها شاعر و نویسنده خلاق و باصداقت از قبیل گراسیموف، زامیاتین، بابل، اردمن و ترتیاکوف از کار منع شدند و اگر بر عقاید خود پافشاری کردند، مانند اوسیپ ماندلشتام روانه اردوگاهها و تیمارستانها شدند.
موسیقی برای "خلقهای شوروی"
"اتحادیه آهنگسازان شوروی" در سال ۱۹۳۲ تشکیل شد و نظارت بر تمام فعالیتهای موسیقی را به عهده گرفت. مأموران متعصب این نهاد، هر نوآوری را پیروی از "مدرنیسم منحط غربی" میدانستند و از هنرمندان انتظار داشتند که صاف و ساده برای رژیم کمونیستی تبلیغ کنند.
ریاست این اداره به مدت ۴۳ سال، از ۱۹۴۸ تا فروپاشی اتحاد شوروی، بر عهده آهنگسازی کممایه بود به نام تیخون خرنیکوف. همو بود که در سال ۱۹۴۸ شوستاکوویچ، پروکوفیف و آرام خاچاطوریان را به دفتر خود احضار کرد تا سه آهنگساز بزرگ به "انتقاد از خود" بپردازند.
سیاست رسمی در موسیقی بر این نظر بود که هنرمندان شوروی باید آرایش و گسترش ملودیهای ساده روستایی، آوازهای مردمی و ترانههای فولکلوریک را پایه کار خود قرار دهند. هدف، عرضه آثاری تکراری بود تا "زحمتکشان" از برنامههای فرمایشی پیروی کنند. نمونه برجسته این گونه آثار اپرای "دن آرام" بود کار ایوان دزرژینسکی بر پایه رمان معروف میخائیل شولوخوف.
خشم دیکتاتور
در سال ۱۹۳۴ دمیتری شوستاکوویچ با اپرای "لیدی مکبث از ناحیه متزنسک" یکی از برجستهترین اپراهای قرن بیستم را عرضه کرد. دوستداران موسیقی در چندین اجرای لنینگراد و مسکو از خلاقیت شگرف آهنگساز ۲۸ ساله به وجد آمدند، اما این شور و هیجان به ضربهای مهیب ختم شد.
در ژانویه ۱۹۳۶ استالین به دیدن اپرا رفت و با چهره برافروخته از سالن بیرون آمد. هم متن جسورانه و هم موسیقی مدرن اپرا خشم او را برانگیخته بود. روز بعد "پراودا"، ارگان رسمی حزب کمونیست، مقالهای منتشر کرد به عنوان: "آشوب به جای موسیقی". گفتهاند که این مقاله را یا خود استالین نوشته و یا آن را به یکی از زیردستان خود دیکته کرده بود.
در مقاله پراودا، شوستاکوویچ متهم شده بود که به جای "بیان احساسات خلق قهرمان شوروی" هنر خود را در خدمت "دشمنان طبقاتی" قرار داده است. اپرای درخشان "لیدی مکبث" به توقیف افتاد و ده ها سال به فراموشی سپرده شد.
هنرمندانی مانند شوستاکوویچ و پروکوفیف به سازشهایی خفتبار ناچار شدند تا بتوانند به فعالیت هنری در نظام شوروی ادامه دهند. کسانی مانند زامینسکی، نیکلای مدتنر، آرتور لوریه از ترور بلشویکی به خارج گریختند، تا به سرنوشت کسانی مانند مایرهولد دچار نشوند. این بزرگترین هنرمند تئاتر شوروی در سال ۱۹۴۰ به اتهام "جاسوسی برای امپریالیسم" دستگیر و پس از شکنجه اعدام شد.
نمایشگاه "لنین، استالین و موسیقی" سایه دراز استالینیسم را تا پایان نظام کمونیستی ردیابی میکند. این نمایشگاه پرمایه با کار تدارکاتی پنج ساله فراهم شده و در آن بیش از ۳۵۰ سند دیداری و شنیداری و نوشتاری گرد آمده است.
نمایشگاه "لنین، استالین و موسیقی" تا ۱۶ ژانویه ۲۰۱۱ در پاریس ادامه دارد.
درگیری در سنندج کشته و زخمی برجای گذاشت
هیچ کس پاسخ گوی ناامنی ها در کردستان نیست
در ادامه انفجارها و درگیری های چند ماه گذشته کردستان، منابع خبری دیروز از کشته و زخمی شدن چند نفر در جریان وقوع یک درگیری مسلحانه بین نیروهای امنیتی و افراد مسلح ناشناس در محله عباس آباد سنندج خبر دادند.این درگیری تنها یک هفته پس از درج خبر کشف و خنثی سازی دو بمب در محله پر تردد و حاشیه نشین عباس آباد سنندج، به وقوع پیوست. سخنگوی سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، در مصاحبه با روز، با تائید درگیری روز گذشته سنندج، سلسله درگیری های کردستان و عدم شفاف سازی مسولان امنیتی انتظامی را، زنگ خطری برای "امنیت روانی" شهروندان کرد می داند.
ساعاتی پس از وقوع این درگیری، برخی از منابع خبری کردستان و تعدادی از رسانه های نزدیک به اصولگرایان، اعلام کردند صبح روز شنبه، در چهارراه واقع در جاده روستای قار به کمربندی بهشت محمدی سنندج، انفجار دو بمب در فاصله چند دقیقه باعث زخمی شدن دو نفر شد. خبری که اجلال قوامی، روزنامه نگار ساکن سنندج، در مصاحبه با روز آن را رد می کند.
اینبار وهابی ها متهم شدند
خبرگزاری مهر، عصر روز شنبه 27 آبان، از کشته شدن "سرکرده یک گروهک تروریستی از عناصر وهابی منحرف از سوی سربازان گمنام امام زمان" در اداره کل اطلاعات استان کردستان خبر داد.
این خبرگزاری به نقل از روابط عمومی وزارت اطلاعات، مدعی شد که نامبرده، سرقت مسلحانه، زورگیری، درگیری با نیروی انتظامی و ترور دادیار دادگستری سنندج را در پرونده داشته است.
وزارت اطلاعات اعلام کرده است: "این شخص که پس از 5 ماه از آخرین اقدام تروریستی خود در همدان متواری شده بود، در شهرستان سنندج شناسایی و در کمین نیروهای اطلاعات قرار گرفت و طی درگیری مسلحانه به همراه معاونش به هلاک رسید."
به نوشته خبرگزاری مهر و به نقل وزارت اطلاعات "سرکرده این گروهک به همراه معاون و سایر همدستانش اقدامات مجرمانه ای همچون سرقت مسلحانه و زورگیری از یک شرکت خصوصی در سنندج، درگیری مسلحانه با نیروهای انتظامی در منطقه چهارباغ سنندج، اقدام به ترور مهدی کامیانی دادیار دادگستری سنندج، آدم ربایی و قتل در شهرهای همدان و بیجار، سرقت مسلحانه و قتل درزنجان، سرقت مسلحانه از طلافروشی و مجروح کردن مردم عادی در همدان را در پرونده ننگین خود دارند."
سوء قصد به جان مهدی كامیابی، دادیار شعبه چهارم دادسرای سنندج، اولین مورد از ترورهای زنجیره ای سال گذشته در کردستان بود. وی اواسط شهریور ماه سال 88 در میدان انقلاب سنندج هدف گلوله افراد ناشناس قرار گرفت و زخمی شد. چند روز بعد، گروه ناشناسی با عنوان "لشکر پیشمرگان کردستان" در اطلاعیه ای مسئولیت این ترور را به عهده گرفت.
اینک بعد از گذشت بیش از یک سال، وزارت اطلاعات، این ترور را به "سرکرده گروه وهابی" نسبت داده و تاکید کرده: "این گروهک قصد داشت با استفاده از درآمد حاصله از سرقت های یاد شده اقدامات تروریستی در شهرهای سنی نشین غرب کشور را افزایش دهد."
خبرگزاری مهر، درخبر خود اشارهای به محل دقیق درگیری دیروز سنندج نکرده است، اما اجلال قوامی، سخنگوی سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان و روزنامه نگار ساکن سنندج به روز گفت: "این درگیری عصر روز گذشته در محله پرتردد و حاشیه نشین عباس آباد سنندج روی داده است".
به گفتهی آقای قوامی، گروههای افراطی مذهبی طی ماههای گذشته، تهدید کردهاند که در مناطق و محله های پر جمعیت شهر سنندج که از آنها به عنوان مراکز "فسق و فجور" یاد شده، اقدام به بمب گذاری و حملات انتحاری می کنند.
این خبر که بلافاصله پس از انتشار بر خروجی شماری از سایت های اصولگرا از جمله، بازتاب، آتی نیوز و تعدادی از خبرگزاری های خارجی از جمله آژانس خبری فرانسه قرار گرفت، از سوی منابع خبری کردستان اما با روایتی متفاوت منتشر شد.
کردستان و کرد، پایگاه اطلاع رسانی نزدیک به حزب دمکرات کردستان، با اعلام کشته شدن چهار نفر و دستگیری یک نفر دیگر در این درگیری نوشت کشته شدگان این واقعه وابسته به گروه های سلفی بودەاند. به نوشته این سایت، در جریان همین درگیری، فردی به نام محمد امین کریمی نیز دستگیر شده است.
افکار عمومی را اقناع کنید
این حادثه، تنها یک هفته پس از آن اتفاق می افتد که پرس تی وی، شبکه برون مرزی انگلیسی زبان جمهوری اسلامی از کشف و خنثی سازی دو بمب در محله عباس آباد سنندج خبر داد که در حد فاصل پیاده رو و خیابان اصلی داخل "کارتن تخم مرغ" جاسازی شده بود.
سنندج که یکی از اصلی ترین مناطق کردنشین محسوب می شود، ماه گذشته نیز شاهد یک درگیری نظامی بین نیروهای مسلح ناشناس و نیروهای انتظامی مستقر در میدان اقبال این شهر بود که در نتیجه آن 5 نفر کشته و 9 نفر زخمی شدند. یک هفته پیشتر، در 31 شهریورماه نیز بر اثر انفجار یک بمب صوتی در مراسم رژه نیروهای ارتش در مهاباد، بیش از 10 نفر کشته و نزدیک به 80 نفر زخمی شده بودند.
در همین ارتباط، پرس تی وی، روز پنجشنبه 13 آبان، به نقل از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، از بازداشت چهار تروريست "مرتبط با دولت بريتانيا" در شهر مريوان خبر داد که طی دوسال گذشته در این شهر، مرتکب پنج ترور شده اند.
سنندج در طول سال گذشته شاهد ترور برخی از چهره های سیاسی و مذهبی از جمله محمد شیخ السلام، نماینده کردستان در مجلس خبرگان رهبری و ماموستان برهان عالی، امام جمعه موقت این شهر هم بود.
تحلیلگران مسائل کردستان، در مصاحبه با روز علت سیر تصاعدی نا آرامی های کردستان را تلاش برای تشدید فضای امنیتی در این منطقه و فراهم آوردن زمینه برای اجرای احکام اعدام فعالان سیاسی کرد، دانسته اند.
اجلال قوامی با ابراز نگرانی از وقوع سلسله حوادث تروریستی در کردستان، به روز می گوید: "علیرغم تکرار این حوادث در کردستان، هیچ کس پاسخگو نیست. مسئولان امنیتی انتظامی تا این لحظه در خصوص این حادثه ها شفاف سازی نکرده اند. مردم کردستان انتظار دارند مسئولان در خصوص این ناامنی ها پاسخگو باشند. منشاء این ناآرامی ها کجاست؟ چه کسی عاملان این حوادث را حمایت می کنند؟ چرا بعد از گذشت نزدیک به دو ماه عاملان اصلی درگیری میدان اقبال و انفجار مهاباد مشخص نشده اند؟ این ها سئوالات بی شماری است که باید مقامات در راستای اقناع افکار عمومی پاسخگوی آنها باشند."
این روزنامه نگار ساکن سنندج، حوادث اخیر را زنگ خطری برای امنیت مردم کردستان و به ویژه مردم شهر سنندج می داند و می گوید: "ما انتظار داریم مسئولان امنیتی انتظامی امنیت روانی جامعه را در نظر داشته باشند."
مگر سلفی ها چقدر امنیت دارند؟
درگیری خیابان عباس آباد اما تنها خبر دیروز، مربوط به نا آرامی های کردستان نبود، تعدادی از سایت ها و منابع خبری در داخل کردستان هم مدعی شدند، ساعاتی بعد از درگیری مسلحانه، انفجار دو بمب در چهارراهی نزدیک به بهشت محمدی سنندج، دو زخمی برجای گذاشته است.
کردستان امروز، از جمله سایت هایی بود که این خبر را بر خروجی خود قرارداد. این سایت به نقل از پایگاه خبری "کردپرس"، نوشت: "شاهدان عینی گفته اند این انفجار در محل تقاطع جاده روستای قار به کمربندی بهشت محمدی به وقوع پیوسته است و در جریان آن دو بمب به فاصله چند ثانیه منفجر شدند. آنها می گویند در این انفجار به یک دستگاه خودرو پیکان سواری خساراتی وارد شد و دو نفر نیز مجروح شدهاند."
آژانس مکریان نیز با تائید خبر مربوط به انفجار این دو بمب افزود: "به گفته منابع آگاه هیچ گروهی تاکنون مسئولیت این انفجار را که در آن به یک دستگاه خودرو پیکان سواری نیز خساراتی وارد شده به عهده نگرفته است."
اما اجلال قوامی، روزنامه نگار ساکن سنندج این خبر را تکذیب می کند: "با توجه به اینکه این موضوع تا این لحظه ـ شب شنبه 27 آبان- حتی به صورت شایعه هم در میان مردم مطرح نبوده و مقامات امنیتی کردستان هم واکنشی به آن نشان نداده اند، به نظر می رسد واقعیت نداشته باشد."
از آقای قوامی در مورد ارتباط حوادث اخیر کردستان می پرسم. می گوید: "هر چند در ظاهر هیچ ارتباط ارگانیکی بین این حوادث وجود ندارد، اما این سلسله حوداث بدون شک بی ارتباط به یکدیگر نیستند. باید در مورد آن تحقیق و نتیجه آن رسما به اطلاع افکار عمومی رسانده شود؛ کاری که مقامات امنیتی در طول سال گذشته نسبت به آن بی توجه بوده اند".
برخی از کارشناسان مسائل کردستان، پیشتر در مصاحبه با روز، گروه های افراطی مذهبی، از جمله گروه "سلفیها" را یکی از عاملان احتمالی حوادث یک سال اخیر کردستان دانسته بودند. حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی نیز روز 23 مهرماه جاری، "گروه سلفیهای کرد" را عامل اصلی انفجار مهاباد معرفی کرده بود.
سلفی، به گروهی از مسلمانان اهل سنت گفته میشود که تنها راه نجات مسلمانان را بازگشت به قوانین قرآن و سنت، طبق فهم "سلف صالح" میدانند. این گروه با هرگونه پیروی از شاخههای گوناگون دین و کیشگرایی مخالفند و معتقدند هر مسلمان به راحتی میتواند با مراجعه مستقیم به قرآن و سنت، دینش را بیاموزد. انگیزه اصلی این گروه مذهبی، تشکیل حکومت اسلامی است.
سخنگوی سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان هم دست داشتن این گروه را در نا آرامی های کردستان بعید نمی داند. قوامی می گوید: "با توجه به نحوه اجرای این عملیات ها، گروه های افراطی مذهبی از جمله سلفیها همواره به عنوان یکی از مظنوین اصلی این حوادث مطرح بود ه اند."
اجلال قوامی، در پایان این سئوال را هم مطرح می کند که: "اگر این گمانه زنیها درست باشد، باید پرسید امنیت این گروه ها تا چه اندازه است که به راحتی و بدون هیچ مانعی، دست به اقدامات تروریستی می زنند؟"
طعم تلخ قد کشیدن در خیابان !
جامعه > آسیب ها - نبود امکان دستیابی به تعداد دقیق کودکان خیابانی، عمدتاً به دلیل زندگی پنهانی، جابجایی آنان و متغیر بودن تعداد آنان در زمانهای گوناگون است. براساس تخمینها، در حال حاضر بیش از 100 میلیون کودک خیابانی در جهان وجود دارد که نیمی از آنها در کشورهای آمریکای لاتین، و بقیه عمدتاً در کشورهای آفریقایی و آسیایی به سر میبرند.
بحث کودکان خیابانی، موضوعی است به قدمت شکلگیری نظامهای اجتماعی و خصوصاً نظام شهرنشینی، زلزله، سیل، جنگ، فقر اقتصادی، فقر فرهنگی، رشد بیرویه جمعیت، تحولات و دگرگونیهای ایجاد شده در سطح نظامهای حکومتی، پدیده طلاق، مهاجرت و ... از عوامل بروز پدیدة کودکان خیابانی است.
نبود امکان دستیابی به تعداد دقیق کودکان خیابانی، عمدتاً به دلیل زندگی پنهانی، جابجایی آنان و متغیر بودن تعداد آنان در زمانهای گوناگون است. براساس تخمینها، در حال حاضر بیش از 100 میلیون کودک خیابانی در جهان وجود دارد که نیمی از آنها در کشورهای آمریکای لاتین، و بقیه عمدتاً در کشورهای آفریقایی و آسیایی به سر میبرند.
در ایران نیز متأسفانه آمار دقیقی از تعداد کودکان خیابانی در دست نیست، اما بنا به گزارشهای غیررسمی تنها در تهران برآورد شده که 20 هزار کودک خیابانی با سرپرست یا بدون سرپرست زندگی میکنند. افزایش کودکان خیابانی در سالهای اخیر منحصر به تهران نبوده و در شهرهای دیگر از جمله شهرهای زیارتی نیز رخ داده است.
آنچه به شفاف نبودن آمارها در مورد این کودکان یاری رسانده است، معیارهای موجود برای تعریف کودکان خیابانی است. سازمان تأمین اجتماعی در این زمینه تعریف خاصی دارد. از این نظر این سازمان، کودک خیابانی، کودکانی 7 تا 15 ساله، ایرانیالاصل، دارای شغل کاذب و بیبهره از آموزش هستند.
کودکان خیابانی به لحاظ گذران امور خود به چند دسته تقسیم میشوند. شامل: 1. کارگران خیابانی 2. ولگردان 3.. متکدیان 4. بزهکاران
آمار بر اساس اعلام بهزیستی | |||
نوع کار | تقسیمات | ||
کارگران خیابانی | مشاغل واقعی | ||
مشاغل کاذب | |||
. ولگردان | تلکهگیر | ||
باجگیر | |||
متکدیان | ----- | ||
بزهکاران | مواد مخدر | ||
سرقت | |||
تخلفات اخلاقی و جنسی | |||
به گفته دکتر محمد عارفی ، جامعه شناس و محقق امور اجتماعی اصولا این کودکان به دو دسته تقسیم می شوند. دسته اول کودکانی هستند که خانواده دارند و برای امرار معاش و از روی فقر به خیابان می آیند. این کودکان از خانه به خیابان می آیند تا با درآمد کم خود، کمک خرج خانواده باشند و شب دوباره به خانه خود بر می گردند. اما دسته دوم کودکانی هستند که به دلایلی مانند طلاق ، اعتیاد والدین و... ارتباط آنها با خانواده گسسته است و خانه و کاشانه آنها در خیابان است .
وی می افزاید: این کودکان برای تامین درآمد به کارهای خیابانی روی می آورند و بیشتر اوقات در دام باندهای تبهکاری قرار می گیرند. از سوی دیگر کودکی که در خیابان کار می کند به تبع مورد آزار و اذیت کودکان بزرگتر و سوءاستفاده آنان قرار می گیرد. بخشی از این آزار و اذیت جنسی است . عده ایی از این کودکان خیابانی وارد محیطی می شوند که جسم و روحشان مورد آسیب قرار می گیرد
اما در این بین درگیری کوکان با بیماریهای مختلف در خیابانها دور از انتظار نیست و بر اساس آمارهای رسمی و غیر رسمی بسیاری از این کودکان به بیماری مبتلا هستند که حتی توان مالی برای درمان خود را ندارند و برخی از آنها از بیمار بودن خود اطلاعی هم ندارند.
آمار بر اساس تحقیق پژوهشگران حوزه علوم اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی | |
نوع بیماری | درصد |
بیماریهای چشمی | 73 |
بیماریهای تنفسی | 61 |
بیماریهای قلبی | 64 |
اختلالات شنوایی | 69 |
بیماریهای پوستی | 82 |
برخی از کودکان چند بیماری را باهم یدک می کشند |
علاوه بر این مشکلات، مشکلاتی هم از قبیل اختلال رشد جسمی و ذهنی، عاطفی، سوء تغذیه و غیره نیز گریبان گیر کودکان خیابانی است که هر روز بر تعداد آنها افزوده می شود.
آمار بر اساس تحقیق پژوهشگران حوزه علوم اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی | |
نوع اختلال | درصد |
رشد جسمی | 60 تا 84 |
رشد ذهنی | 17 تا 56 |
رشد عاطفی هیجانی | 40 تا 89 |
رشد اجتماعی | 37 تا 80 |
برخی از کودکان چندین اختلال را با هم دارند |
البته مسئولیت کودکان خیابانی بر عهده کیست ؟از طرفی سازمان بهزیستی کار را به شهرداری می سپارد اما به گفته شهردار تهران این موضوع در شورای اجتماعی بحث شده، ولی هنوز ابلاغی در این زمینه نشده است اگر قرار باشد این کار به شهرداری تهران واگذار شود، طبیعتا باید تمام امکانات و اقداماتی که بهزیستی تاکنون در این خصوص انجام میداده، به شهرداری تهران محول شود.
به گفته مهدی سید محمدی معاون اجتماعی بهزیستی قانون اجازه واگذاری کامل این مسئولیت را به شهرداری تهران نمیدهد اما از همکاری شهرداری استقبال میکند..
عضو هیاتمدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان می گویدنظارت جامع بر اجرای اقدامات متولیان مربوط به کودکان خیابانی وجود ندارد و وزارت رفاه نیز به عنوان سیاستگذار برنامهی نهادهای زیرمجموعه خود اقدامی برای نظارت بر روند اجرای مسائل کودکان انجام نمیدهند؛ در حال حاضر نیز با تغییر و تحولات رخ داده در مدیریت سازمان بهزیستی برنامهها در مورد سیاستهای گذشته عوض شده و متولیان جدید سیاستهای دیگری را در پیش میگیرند.
سبحانی ادامه داد: با موازیکاری و ناهماهنگی شهرداری، بهزیستی و نیروی انتظامی در زمینه کودکان آسبیبدیده، معضلات بیشتر شده و تنها کودکان در معرض آسیب، آسیب دیده ضرر میکنند.
سبحانی ادامه داد: با موازیکاری و ناهماهنگی شهرداری، بهزیستی و نیروی انتظامی در زمینه کودکان آسبیبدیده، معضلات بیشتر شده و تنها کودکان در معرض آسیب، آسیب دیده ضرر میکنند.
مسئله مهم و قابل تامل اینست که آمار کودکان خیابانی هر روز در حال افزایش است و زندگی آنها با خطرات و مشکلات و بیماریهای بیشتری آمیخته می شود و نیاز آنها را به کمک هر روز بیشتر می کند و این در حالیست که هنوز مسئولیت سرپرستی آنها معلوم نیست به کجا برسد و چه کسی از حقوق آنها دفاع خواهد کرد.
سخنگوی رزمايش «مدافعان آسمان ولايت ۳» گفت: ديدهبانهای پدافند هوايی در سراسر کشور تمامی پرندهها از قبيل جنگنده، هواپيماهای بدون سرنشين و ايرلاينها را در آسمان به خوبی رصد کردهاند. وی گفت: طی نتايج آمار اخذ شده در مراکز فرماندهی و کنترل پدافند هوايی کل مسيرهای کشف شده توسط رادارها تا به امروز ۴هزار و ۱۶۶مورد بوده است.
کل مسيرهای ناشناس کشف شده در خارج از مرزها ۳۲۲ مورد و کل گزارشات پستهای ديدهبانی مستقر در سراسر کشور ۶ هزار و ۱۲۰ مورد بوده است که اين نشاندهنده آمادگی بالای ديدهبانهای پدافند هوايی در سراسر کشور است که تمامی پرندهها از قبيل جنگنده، هواپيماهای بدون سرنشين و ايرلاينها را در آسمان به خوبی رصد کردهاند.
تا اينجا نقل از سخنگوی اين مانور بود. در جنگ ۸ ساله ايران و عراق مهمترين پايگاه راداری ما پايگاه ايلام بود که در بهترين جا و ارتفاع ممکن توسط امريکايیها قبل از انقلاب ۵۷ ساخته شده بود و حتی ساخت شيلترها و نقطهگذاری توپهای ضدهوايی اين پايگاه نيز توسط آنها به انجام رسيده بود اما در سالهای رو په يايان جنگ، عراق با در اختيار گرفتن ميراژهای اف ۱ فرانسوی و ارتفاع در سطح پايين و اوج گرفتن ناگهانی آنها (که حتی به اپراتورهای رادار و سربازان مامور توپهای ضدهوايی وقت مستقر شدن در محلشان را نداد) چنان اين پايگاه را به معنای واقعی کلمه «شخم» زد که تا ماهها پايگاه ايلام از حالت عملياتی خارج شده بود و مجبور به ديدهبانی به صورت چشمی شده بوديد.
از آن زمان بود که با وارد شدن ميگ ۲۵ شوروی (سابق) به اسکادران تهاجمی عراق و ميراژ اف ۱ فرانسه به پناهگاههای زيرزمينی که توسط خود فرانسویها در عراق ساخته شده بودند، برتری هوايی در جنگ به طور کامل از آن عراقیها شد و حتی تامکتهای نيروی هوايی ما باوجود دارا بودن موشکهای بسيار دوربرد فونيکس در برابر تکنولوژی وارداتی عراقیها موقعيتی منفعل پيدا کردند.
ايستگاههای راداری کبکان (شمال شرقی کشور)، نکا، گرمی، تبريز در شمال کشور و بندرطاهری، بندرلنگه، عسلويه، بندرعباس و اهواز در جنوب کشور نيز هنوز با تجهيزات امريکايی ۴۰ سال پيش سرپا ماندهاند که حتی قادر به کپیسازی از روی آنها نيستيد چه رسد به تعميرشان. به همين دليل بود که ايستگاه راداری استراتژيک نکا از حالت عملياتی خارج شد.
تنها برتری شما (که البته اطلاع ما از واقعيتهای آن بسيار ناچيز است) در زمينه جنگ نفتکشها بود که طبق گفتههای ستاد مشترک ارتش ايران، اف ۱۴های ايرانی در برابر هواپيماهای جديد عراقی، خوب عمل کردند، صرفا همين. طرف عراقی نيز کاملا برعکس اين حرفها را به عراقیها تحويل داده است.
تست کردن مجموعه رادارهای کشور شامل رادارهای ثابت، تاکتيکی و انواع رادارهای پسيو (غيرفعال) که شامل رادارهای ملی مطلعالفجر و کاشف (که طبق ادعای سخنگوی اين مانور، توسط متخصصان داخلی بهينه شدهاند) خيلی از روزنههای نفوذی را برای ارتش و سپاه مشخص خواهد کرد و بيش از آن ماهوارههای جاسوسیای که بالای سر ما در حال رصد کردن هر حرکتی هستند خوشحال خواهند شد!
وقتی قرارگاه پدافند هوايی، شبکه کردن مجموعه راداری کشور را «هنر» میداند، عاجز ماندن کسانی که با اطلاع فراوان از علوم کامپيوتری قادر به مقابله با ويروس (يا حتی کرم) استاکس نت نشدهاند را چه بايد ناميد؟
قرار بر اين بود از نيروگاهی حفاظت شود که در حال حاضر نماد توانايی ايرانيان است اما قبل از اين مانور، اين نيروگاه از داخل مورد حمله قرار گرفت و هنوز قادر به پس زدن اين حمله نشدهاند.
در حال حاضر باتوجه به وضعيت ناوگان هواپيماهای جنگی ايران (بمبافکن، جنگنده، رهگير و شناسايی) تنها بايد متکی به قدرت پدافندتان باشيد و بیترديد در جنگهای هوايی، برتری مطلق از آن کشوری است که به شما حمله میکند؛ خواه اسرائيل، خواه امريکا، خواه حتی اعراب حاشيه خليج فارس.
اف ۱۴هايتان که بيش از سه سال است از خدمت در ناوهای هواپيمابر نيروی دريايی امريکا بازنشسته شدهاند و به کل منهدم شدهاند مبادا قطعاتشان سر از ايران درآورد. ميراژهايی که در زمان «عمليات صحرا» به ايران پناهنده شدهاند به زحمت يک اسکادران را تشکيل میدهند و موشکهای مختص خود را ندارند و مجبوريد با خوراندن ديگر موشکها به اين نوع هواپيما، مشکلات خلبانانشان را در هوا، دوبرابر کنيد.
ميگها و سوخوهايی که از عراق به صورت امانی، غنيمت گرفتيد نيز از اين قاعده مستثنی نيستند. کافی است سری به فرودگاه تبريز بزنيد، ميگهای ۲۹ اين فرودگاه را در حال تيک آف و لندينگ ببينيد که چه دود سياهرنگ غليظی از خود به جا میگذارند، تا جايی که ديگر حتی نياز به رادار هم برای کشف آنها نيست. آنها را خود به خود به محض اين که از روی زمين بلند شدند، بايد سقوط کرده به حساب آوريد.
تمام فشاری که میتوانيد درصورت حمله به نيروگاه اتمی بوشهر به امريکا يا اسرائيل يا پايگاههای امريکا در خليج فارس بياوريد با استفاده از عملياتهای ايذايی دريايی است و بس. اما مگر شما چند شناور تندرو (بليدرانرهای انگليسی که به لطف قضا و قدر، پس از چند دست فروش، از افريقای جنوبی خريديم) توانستيد با کپی کردن بسازيد که اين قدر مینازيد به شناورهايتان؟
ناوشکن جماران را از ترس خودتان (نه ديگران، که میدانستند کجاست) حتی بدون اين که محل به آب انداختنش را اعلام کنيد، رونمايی کرديد و حتی جرات نداشتيد يک عکس درست و حسابی از سلاحهای دفاعی آن، تهاجمی پيشکش، مخابره يا چاپ کنيد.
ادعا میکنيد شناورهای تندروی شما قادر به پرتاب موشکهای کروز هستند. قبول. از چه فاصلهای؟ تا چه فاصلهای؟ با چه ضريب خطايی؟ آيا قادر به گذر از ديواره آتش (Firewall) ناوشکنهای امريکايی هستند يا خير؟ آيا قدرت روبهرو شدن با دفاع ضدموشکی اين ناوها را دارند؟
غافلگير شدن ناو يو.اس.اس.کول در يمن در سال ۲۰۰۰ صرفاً يک اتفاق بود. آيا دلخوش به اتفاق هستيد؟ يادتان نرود «غافلگيری در جنگ» يکی از اصول پيروزی در جنگ است و تمام سيستم شنود و استراق سمع شما در سواحل جنوبی کشور زمان حمله امريکا به عراق از يک ساعت قبل از حمله تا دو ساعت پس از آن به معنای واقعی کلمه کر و کور شده بود. به همين راحتی غافلگيرتان کردند.
هنوز درمورد جنگ الکترونيک چيزی نگفتهايم. آيا قادر به ايجاد اختلال در فرکانسهای ارتباطی هواپيماهای امريکايی با پايگاههايشان يا ناوهای هواپيمابرشان هستيد يا خير؟ ايجاد اختلال در فرکانسهای موشکهای پرتاب شده به سمت پايگاههای راداری يا نيروگاه اتمیتان چطور؟
هواپيماهای استيلث (رادارگريز) را چه میکنيد؟ اف ۲۲ های امريکايی کافی است طی ۶ ساعت هرکدام دو يا سه سورتی پرواز داشته باشند، به نظر شما غير از خاکستر، چيزی از سيستم دفاعی شما در جنوب کشور باقی خواهد ماند؟
با دادن اين ارقام و اعداد قرار است چه کسی را گول بزنيد؟ فراموش کردهايد که الان عصر ارتباطات است و ديگر نمیتوان با گفتن اين که «عکس آقا در ماه مشاهده شد» مردم را گول بزنيد؟ کافی است شنونده يا بيننده اخبار شما، سری به اينترنت بزند و قابليتهای شما را با آنهايی که قرار است با شما بجنگند مقايسه کند. به نظر شما چه چيزی دستگيرش میشود؛ صدق يا کذب حرفهای شما؟
همين الان دو زيردريايی اسرائيلی کلاس دلفين درست ابتدای تنگه هرمز وجود دارند که تمامی حرکات شما به صورت لحظه به لحظه به آنها مخابره میشود. يادتان نرود آنها قادر به پرتاب موشکهای دوربرد هم هستند، اما برای حمله به ايران نيازی به پرتاب اين گونه موشکها ندارند. فقط کافی است نوار ساحلی ايران را يک تکان کوچک بدهند.
حداقل به خاطر باقی ماندن خودتان بس کنيد اين همه دروغ را.
به چه چيزتان مینازيد؟ به ۳۱ لشکر استانیتان؟ به يک ميليون سپاهیتان؟ آيا يادتان رفته پارسال چندهزار نفراز همين يک ميليون سپاهی را به هزار وعده و وعيد از استعفا و غيبت منصرف کرديد مبادا به معترضان به حکومت بپيوندند؟
رئيس جمهوری منتصبتان را به باکو میفرستيد؛ باکويی که تا همين ديروز به نشانه عناد با ما، پرچم ايران را وارونه نشان میداد. کشوری که يکی از بهترين و راهبردیترين پايگاههای امريکا را در دريای خزر دارد و در کمترين زمان ممکن قادر است به امريکايیها چنان سرويس بدهد که جغرافيای شمال کشور را نيز به هر صورتی که میخواهند درآورند!
اما شايد همه اينها به خاطر روی کار آمدن جمهوریخواهان در سنای امريکاست که ديگر به مهربانی دمکراتها با ما برخورد نمیکنند. انگار بوی خطر به مشامتان رسيده... سناتور مک کين که رقيب اوباما در رقابتهای رياست جمهوری بود يک جمهوریخواه تمام عيار است و فقط و فقط معتقد به جنگ با رژيم ايران (و نه مردم ايران) است، نه زندگی در کنار ايران هستهای.
منتظر باشيد و عواقبش را هم ببينيد که از اين به بعد جمهوریخواهان چطور باراک اوباما را در تنگنا قرار میدهند که نحوه برخوردش را با ما عوض کند. از ما گفتن.
حراست از نيروگاه راه نيفتاده يا ترس از جمهوریخواهان؟
پدرام فرزاد
قرار است چه کسی را گول بزنيد؟ فراموش کردهايد که الان عصر ارتباطات است و ديگر نمیتوان با گفتن اين که «عکس آقا در ماه مشاهده شد» مردم را گول بزنيد؟ کافی است شنونده يا بيننده اخبار شما، سری به اينترنت بزند و قابليتهای شما را با آنهايی که قرار است با شما بجنگند مقايسه کند. به نظر شما چه چيزی دستگيرش میشود؛ صدق يا کذب حرفهای شما؟سخنگوی رزمايش «مدافعان آسمان ولايت ۳» گفت: ديدهبانهای پدافند هوايی در سراسر کشور تمامی پرندهها از قبيل جنگنده، هواپيماهای بدون سرنشين و ايرلاينها را در آسمان به خوبی رصد کردهاند. وی گفت: طی نتايج آمار اخذ شده در مراکز فرماندهی و کنترل پدافند هوايی کل مسيرهای کشف شده توسط رادارها تا به امروز ۴هزار و ۱۶۶مورد بوده است.
کل مسيرهای ناشناس کشف شده در خارج از مرزها ۳۲۲ مورد و کل گزارشات پستهای ديدهبانی مستقر در سراسر کشور ۶ هزار و ۱۲۰ مورد بوده است که اين نشاندهنده آمادگی بالای ديدهبانهای پدافند هوايی در سراسر کشور است که تمامی پرندهها از قبيل جنگنده، هواپيماهای بدون سرنشين و ايرلاينها را در آسمان به خوبی رصد کردهاند.
تا اينجا نقل از سخنگوی اين مانور بود. در جنگ ۸ ساله ايران و عراق مهمترين پايگاه راداری ما پايگاه ايلام بود که در بهترين جا و ارتفاع ممکن توسط امريکايیها قبل از انقلاب ۵۷ ساخته شده بود و حتی ساخت شيلترها و نقطهگذاری توپهای ضدهوايی اين پايگاه نيز توسط آنها به انجام رسيده بود اما در سالهای رو په يايان جنگ، عراق با در اختيار گرفتن ميراژهای اف ۱ فرانسوی و ارتفاع در سطح پايين و اوج گرفتن ناگهانی آنها (که حتی به اپراتورهای رادار و سربازان مامور توپهای ضدهوايی وقت مستقر شدن در محلشان را نداد) چنان اين پايگاه را به معنای واقعی کلمه «شخم» زد که تا ماهها پايگاه ايلام از حالت عملياتی خارج شده بود و مجبور به ديدهبانی به صورت چشمی شده بوديد.
از آن زمان بود که با وارد شدن ميگ ۲۵ شوروی (سابق) به اسکادران تهاجمی عراق و ميراژ اف ۱ فرانسه به پناهگاههای زيرزمينی که توسط خود فرانسویها در عراق ساخته شده بودند، برتری هوايی در جنگ به طور کامل از آن عراقیها شد و حتی تامکتهای نيروی هوايی ما باوجود دارا بودن موشکهای بسيار دوربرد فونيکس در برابر تکنولوژی وارداتی عراقیها موقعيتی منفعل پيدا کردند.
ايستگاههای راداری کبکان (شمال شرقی کشور)، نکا، گرمی، تبريز در شمال کشور و بندرطاهری، بندرلنگه، عسلويه، بندرعباس و اهواز در جنوب کشور نيز هنوز با تجهيزات امريکايی ۴۰ سال پيش سرپا ماندهاند که حتی قادر به کپیسازی از روی آنها نيستيد چه رسد به تعميرشان. به همين دليل بود که ايستگاه راداری استراتژيک نکا از حالت عملياتی خارج شد.
تنها برتری شما (که البته اطلاع ما از واقعيتهای آن بسيار ناچيز است) در زمينه جنگ نفتکشها بود که طبق گفتههای ستاد مشترک ارتش ايران، اف ۱۴های ايرانی در برابر هواپيماهای جديد عراقی، خوب عمل کردند، صرفا همين. طرف عراقی نيز کاملا برعکس اين حرفها را به عراقیها تحويل داده است.
تست کردن مجموعه رادارهای کشور شامل رادارهای ثابت، تاکتيکی و انواع رادارهای پسيو (غيرفعال) که شامل رادارهای ملی مطلعالفجر و کاشف (که طبق ادعای سخنگوی اين مانور، توسط متخصصان داخلی بهينه شدهاند) خيلی از روزنههای نفوذی را برای ارتش و سپاه مشخص خواهد کرد و بيش از آن ماهوارههای جاسوسیای که بالای سر ما در حال رصد کردن هر حرکتی هستند خوشحال خواهند شد!
وقتی قرارگاه پدافند هوايی، شبکه کردن مجموعه راداری کشور را «هنر» میداند، عاجز ماندن کسانی که با اطلاع فراوان از علوم کامپيوتری قادر به مقابله با ويروس (يا حتی کرم) استاکس نت نشدهاند را چه بايد ناميد؟
قرار بر اين بود از نيروگاهی حفاظت شود که در حال حاضر نماد توانايی ايرانيان است اما قبل از اين مانور، اين نيروگاه از داخل مورد حمله قرار گرفت و هنوز قادر به پس زدن اين حمله نشدهاند.
در حال حاضر باتوجه به وضعيت ناوگان هواپيماهای جنگی ايران (بمبافکن، جنگنده، رهگير و شناسايی) تنها بايد متکی به قدرت پدافندتان باشيد و بیترديد در جنگهای هوايی، برتری مطلق از آن کشوری است که به شما حمله میکند؛ خواه اسرائيل، خواه امريکا، خواه حتی اعراب حاشيه خليج فارس.
اف ۱۴هايتان که بيش از سه سال است از خدمت در ناوهای هواپيمابر نيروی دريايی امريکا بازنشسته شدهاند و به کل منهدم شدهاند مبادا قطعاتشان سر از ايران درآورد. ميراژهايی که در زمان «عمليات صحرا» به ايران پناهنده شدهاند به زحمت يک اسکادران را تشکيل میدهند و موشکهای مختص خود را ندارند و مجبوريد با خوراندن ديگر موشکها به اين نوع هواپيما، مشکلات خلبانانشان را در هوا، دوبرابر کنيد.
ميگها و سوخوهايی که از عراق به صورت امانی، غنيمت گرفتيد نيز از اين قاعده مستثنی نيستند. کافی است سری به فرودگاه تبريز بزنيد، ميگهای ۲۹ اين فرودگاه را در حال تيک آف و لندينگ ببينيد که چه دود سياهرنگ غليظی از خود به جا میگذارند، تا جايی که ديگر حتی نياز به رادار هم برای کشف آنها نيست. آنها را خود به خود به محض اين که از روی زمين بلند شدند، بايد سقوط کرده به حساب آوريد.
تمام فشاری که میتوانيد درصورت حمله به نيروگاه اتمی بوشهر به امريکا يا اسرائيل يا پايگاههای امريکا در خليج فارس بياوريد با استفاده از عملياتهای ايذايی دريايی است و بس. اما مگر شما چند شناور تندرو (بليدرانرهای انگليسی که به لطف قضا و قدر، پس از چند دست فروش، از افريقای جنوبی خريديم) توانستيد با کپی کردن بسازيد که اين قدر مینازيد به شناورهايتان؟
ناوشکن جماران را از ترس خودتان (نه ديگران، که میدانستند کجاست) حتی بدون اين که محل به آب انداختنش را اعلام کنيد، رونمايی کرديد و حتی جرات نداشتيد يک عکس درست و حسابی از سلاحهای دفاعی آن، تهاجمی پيشکش، مخابره يا چاپ کنيد.
ادعا میکنيد شناورهای تندروی شما قادر به پرتاب موشکهای کروز هستند. قبول. از چه فاصلهای؟ تا چه فاصلهای؟ با چه ضريب خطايی؟ آيا قادر به گذر از ديواره آتش (Firewall) ناوشکنهای امريکايی هستند يا خير؟ آيا قدرت روبهرو شدن با دفاع ضدموشکی اين ناوها را دارند؟
غافلگير شدن ناو يو.اس.اس.کول در يمن در سال ۲۰۰۰ صرفاً يک اتفاق بود. آيا دلخوش به اتفاق هستيد؟ يادتان نرود «غافلگيری در جنگ» يکی از اصول پيروزی در جنگ است و تمام سيستم شنود و استراق سمع شما در سواحل جنوبی کشور زمان حمله امريکا به عراق از يک ساعت قبل از حمله تا دو ساعت پس از آن به معنای واقعی کلمه کر و کور شده بود. به همين راحتی غافلگيرتان کردند.
هنوز درمورد جنگ الکترونيک چيزی نگفتهايم. آيا قادر به ايجاد اختلال در فرکانسهای ارتباطی هواپيماهای امريکايی با پايگاههايشان يا ناوهای هواپيمابرشان هستيد يا خير؟ ايجاد اختلال در فرکانسهای موشکهای پرتاب شده به سمت پايگاههای راداری يا نيروگاه اتمیتان چطور؟
هواپيماهای استيلث (رادارگريز) را چه میکنيد؟ اف ۲۲ های امريکايی کافی است طی ۶ ساعت هرکدام دو يا سه سورتی پرواز داشته باشند، به نظر شما غير از خاکستر، چيزی از سيستم دفاعی شما در جنوب کشور باقی خواهد ماند؟
با دادن اين ارقام و اعداد قرار است چه کسی را گول بزنيد؟ فراموش کردهايد که الان عصر ارتباطات است و ديگر نمیتوان با گفتن اين که «عکس آقا در ماه مشاهده شد» مردم را گول بزنيد؟ کافی است شنونده يا بيننده اخبار شما، سری به اينترنت بزند و قابليتهای شما را با آنهايی که قرار است با شما بجنگند مقايسه کند. به نظر شما چه چيزی دستگيرش میشود؛ صدق يا کذب حرفهای شما؟
همين الان دو زيردريايی اسرائيلی کلاس دلفين درست ابتدای تنگه هرمز وجود دارند که تمامی حرکات شما به صورت لحظه به لحظه به آنها مخابره میشود. يادتان نرود آنها قادر به پرتاب موشکهای دوربرد هم هستند، اما برای حمله به ايران نيازی به پرتاب اين گونه موشکها ندارند. فقط کافی است نوار ساحلی ايران را يک تکان کوچک بدهند.
حداقل به خاطر باقی ماندن خودتان بس کنيد اين همه دروغ را.
به چه چيزتان مینازيد؟ به ۳۱ لشکر استانیتان؟ به يک ميليون سپاهیتان؟ آيا يادتان رفته پارسال چندهزار نفراز همين يک ميليون سپاهی را به هزار وعده و وعيد از استعفا و غيبت منصرف کرديد مبادا به معترضان به حکومت بپيوندند؟
رئيس جمهوری منتصبتان را به باکو میفرستيد؛ باکويی که تا همين ديروز به نشانه عناد با ما، پرچم ايران را وارونه نشان میداد. کشوری که يکی از بهترين و راهبردیترين پايگاههای امريکا را در دريای خزر دارد و در کمترين زمان ممکن قادر است به امريکايیها چنان سرويس بدهد که جغرافيای شمال کشور را نيز به هر صورتی که میخواهند درآورند!
اما شايد همه اينها به خاطر روی کار آمدن جمهوریخواهان در سنای امريکاست که ديگر به مهربانی دمکراتها با ما برخورد نمیکنند. انگار بوی خطر به مشامتان رسيده... سناتور مک کين که رقيب اوباما در رقابتهای رياست جمهوری بود يک جمهوریخواه تمام عيار است و فقط و فقط معتقد به جنگ با رژيم ايران (و نه مردم ايران) است، نه زندگی در کنار ايران هستهای.
منتظر باشيد و عواقبش را هم ببينيد که از اين به بعد جمهوریخواهان چطور باراک اوباما را در تنگنا قرار میدهند که نحوه برخوردش را با ما عوض کند. از ما گفتن.