۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

مهمترین خبرهای روز دوشنبه بخش سوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

 هفدهمین همایش بین المللی دبیران مطبوعات

با گونترگراس، مدیرگوگل و زیدآبادی در هامبورگ

وقتی ویرژینی ژوان، از مدیران انجمن جهانی روزنامه ها به هفدهمین همایش بین المللی دبیران مطبوعات[  world editor forum ] در هامبورگ دعوت ام می کرد، می دانستم که قرارست در آن جایزه "پن" به احمدزیدآبادی اهدا شودواز وضعیت مطبوعات جهان سخن رود، اما تصور نمی کردم در روزهای 6 تا 8 اکتبر، سرشناس ترین روزنامه نگاران و قدرتمندترین مدیران مطبوعاتی جهان، گاه شنیدن سخنان اکبر گنجی در مورد ترس های فرزندان احمدزیدابادی، همراه با ما گریه کنند، گونتر گراس، نویسنده سرشناس المانی از احساس "پناهنده" بودن سخن بگوید و همچنین از لزوم بازخوانی جهان، و مدیرگوگل به صراحت بگوید: "ما اطلاعات کاربران خود رادر اختیار دولت ها نمی گذاریم".
دعوتنامه را همراه با فهرست برنامه ها فرستاده بودند؛اما در محل کنگره هامبورگ بود که با خود گفتم: خواندن کی بود ماننددیدن. بیش از 600 روزنامه نگاراز 77 کشورجهان،  اساتید رشته روزنامه نگاری، گردانندگان مجموعه هایی چون نیویورک تایمز، واشنگتن پست، رویترز، الاهرام، لوموند، گوگل، ادوب، هاآرتص، تایمز، آساهی... آمده بودند تا در هفدهمین همایش بین المللی مدیران مطبوعات ازآینده حرفه روزنامه نگاری بگویند و اینکه در سال های پیش رو، به کدام سمت و سوی خواهد رفت. و اسفا که این همایش با نام ایران آغاز می شد؛ایرانی که "بزرگ ترین زندان روزنامه نگاران" جهان است.
پیش از آغاز جلسه، داشتم ایمیل هایم را نگاه می کردم که بین آنها به ایمیل دوستی برخوردم که سراغ اکبر گنجی رااز من گرفته بود. [راستش را بگویم] با کمی خشم، جوابش را دادم و اینکه: وقتی پاریس هم بود با ما تماسی نگرفت!
نیم ساعتی وقت بیشتر لازم نبود تا اکبر گنجی را با آن کتی که خودش می گوید خیلی دوستش دارد ولی به نظرمن به تنش زار می زند [او هنوز آن اندازه لاغرست که حالا حالاها زمان لازم دارد تا کتی به اندازه بیابد] در میانه سالن برگزاری مراسم افتتاحیه ببینم. سلام و علیک نکرده، داشتم گله گذاری می کردم که معلوم شد مترجمی که قرار بوده سخنان گنجی را به انگلیسی ترجمه کند ـ به هر دلیل ـ ترجیح داده است نیاید و حالا قرار بود کسی به طور همزمان سخنان او را به آلمانی ترجمه کند و کس دیگری از آلمانی به انگلیسی. همه هم می دانستند این یعنی سه بار شنیدن یک سخنرانی و سه برابر شدن زمان. بدون اینکه فکر کنم گفتم: من از فارسی به انگلیسی ترجمه می کنم.
خانم ژوان پرسید: می توانید؟
پاسخ دادم:  تا حالا مترجمی همزمان نکرده ام ولی حتما کلماتی که گنجی در مورد احمدزیدآبادی به کار خواهد برد برایم آشناست.
سپس خطاب به گنجی گفتم: فقط لطفا کلمات عجیب و غریب نگو.
در جواب گفت: نه فقط کلماتی مثل "مهدورالدم" هست که باید حتما بگویم.
کسی معادل این کلمه را نمی دانست. مثل همه ایرانی ها این را هم گذاشتم در صندوق "یک کاریش می کنیم".
و این انگار لحظه خوبی برای همه بود؛ هرچند مسئول آلمانی بخش ترجمه همزمان، با تردید به من نگاه می کرد؛بی جهت نبود که وقتی وارد آن اتاقک کوچک شدیم، به نظرش لازم رسید که بگوید: البته این کار یک حرفه متفاوت است!
 از اتاق کوچک نیمه تاریک، سالن بزرگ همایش را می دیدم که آخرین سرفه هایش را می کرد و آخرین تکان هایش را می خورد تا ساکت شود و بشنود کسی را که قرارست از "وضعیت روزنامه نگاران ایرانی" بگوید.
 این صحنه، سومین باربود که در طول چند سال گذشته تکرار می شد. بار اول، نوبت فرج سرکوهی، سردبیر نشریه پرآوازه آدینه بود که گاه دریافت قلم طلایی "پن" از رنج های دیرگذر روزنامه نگار ایرانی بگوید، دوم بار، گنجی پس از آزادی از زندان، روی همین صحنه سخن گفت؛ حالا هم همو  آمده بود تا به جای یک روزنامه نگار زندانی دیگر ـ احمد زیدابادی ـ قلمی را بگیرد که سال هاست می شکنندش و باز می نویسد. خاویرویدال فولش، سردبیر روزنامه اسپانیایی "ال پائیس" و رئیس این همایش هم پیش از فراخواندن گنجی به روی صحنه، از شجاعت صاحبان این قلم ها گفت و اینکه:
ـ بارها پیش آمده به روزنامه نگاری جایزه داده ایم که اجازه خروج از کشورش را نداشته؛ گاه به روزنامه نگاری که در زندان بوده؛مورد امروز از نوع دوم است، احمدزیدابادی در زندان است و جایزه را به نمایندگی از او، اکبر گنجی می گیرد که خود روزگاری روزنامه نگار زندانی بوده....


و این یکی از "روزنامه نگاران زندانی" به روی صحنه می رود تا خطراتی که روزنامه نگاران ایرانی را تهدید می کند، چنین برشمارد:
بازداشت و زندانی شدن [هم اکنون26 روزنامه نگار و 9 وب نگار زندانی هستند]، توقیف روزنامه و بیکاری، قانون مطبوعات، قانون مجازات اسلامی [مهدورالدم شدن]....
گنجی می گوید و نتیجه می گیرد که: "با توجه به شرایطی که ذکر آن رفت، اطلاع رسانی مستقل در ایران به کلی از بین رفته است؛آنچه رژیم به نام واقعیات و حقایق به خودر مردم می دهد چیزی جز «تبلیغات ایدئولوژیک»نیست."
سخنرانی گنجی تمام شده بود؛ حاضران دست می زدند. به جای کلمه مهدورالدم هم یک جمله گفته بودم: کسی که حکم قتلش، نه به اتکا قانون که براساس نظرشخصی  یک فرددیگر صادر می شود. کسانی از پشت شیشه اتاقک ترجمه، از من عکس می گرفتند. روز بعد هم روزنامه "حریت" چاپ ترکیه، به قلم نماینده حاضرش در اجلاس، داستان مترجمی را که برای اولین بار به اتاقک شیشه ای رفت، نوشت.
اما این هنوز آغاز کار بود. سخنرانی اصلی گنجی که قرار بود پس از گرفتن قلم طلایی احمد زیدآبادی، ایراد کند، در پیش بود. سخنانی که در میان بغض و گریه، گفته و ترجمه، و در اندوه، شنیده شد: "اصحاب قلم در اينجا گرد آمده اند تا از فعاليت های شجاعانه احمد زيدآبادی تجليل کنند، روزنامه نگاری که در دورانی سخت و سياه از آزادی و حقوق مخالفان دفاع کرده است. اين سومين باری است که او را بخاطر دفاع شجاعانه اش از آزادی و حقوق بشر بازداشت می کنند. در بار اول و دوم سيزده ماه را در زندان بسربرد، و چندين ماه آن را در سلول انفرادی گذرانيد. اما بازداشت سوّم او که از سيزدهم ماه جون سال ۲۰۰۹ آغاز شده است، همچنان ادامه دارد. دشواری اين بازداشت و حجم فشارهايی که بر او وارد آوردند چندان بود که او را تا مرز خودکشی راند. او اکنون بيش از يکسال است که در دشوارترين شرايط، در آتشی که استبداد دينی فقيهان افروخته است صبورانه می سوزد و می سازد."
گنجی در ادامه از این می گوید که "آتش اين بی داد البته فقط دامنگير زيدآبادی نيست. همسر و سه فرزند او نيز شجاعانه و صبورانه بخشی از بار مصائب او را بردوش می کشند. آنها هم در زندان بزرگ ايران اسير سلطه ی نظام سلطانی فقيهانه هستند. متأسفانه آثار ويرانگر اين بی عدالتی ها و خشونتها بر فرزندان زيدآبادی و ديگر کوشندگان راه آزادی در ايران کمتر مورد توجه قرار گرفته است. رنج و آسيبی که خانواده ی مدافعان آزادی و حقوق بشر در ايران تجربه می کنند، هيچ کمتر از رنج و آسيب خود آن مدافعان نيست. وقتی که اين خانواده ها می شنوند که عزيزانشان را در زندانهای دوزخ آسای ولی فقيه به چه اشکال خشونتبار و غيرانسانی مورد آزار و شکنجه قرار می دهند، وقتی که می شنوند مأموران ولی فقيه سر اين دليرمردان و زنان سرفراز ايران را به کاسه های توالت فرومی کنند، وحشت و بی قراری روحی ای که تجربه می کنند بيرون از توصيف است. کودکی فرزندان اين دليران سرشار از اين گونه تصاوير موحش شده است. هر بار که زنگ خانه به صدا درمی آيد، دل کودکان به لرزه می افتد که مبادا باز خانه ی ايشان لگدکوب خشونت مأموران ولی فقيه شود، و مادر و پدرشان در پيش چشم ايشان قربانی خشونت و بی حرمتی قرار گيرند".
گنجی از "دوزخ"هایی به نام کهريزک، اوين، رجايی شهر و امثال آن می گوید واینکه "در حکومت ولی فقيه برای درهم شکستن زندانيان سياسی و ويران کردن کرامت انسانی ايشان هر عملی، مطلقاً هر عملی" مجازاست، با این حال "احمد زيدآبادی سلول های انفرادی استبداد دينی را به محلّی برای تأمل و پالايش روح خود تبديل کرده است. او در سلول انفرادی اش هم نماز می خواند و هم می رقصد. عبادتش را پاس می دارد، اما حال خود را در رقص شادمانانه و خود آيين اش هم به نمايش می گذارد..... زيدآبادی يک فرد ليبرال و دموکرات است. او همواره از آزادی دگرانديشان دفاع کرده است، از نظر او اين حقّ انسانهاست که عقايد و نحوه ی زيست خود را آنچنان که می پسندند تغيير دهند. و کارگران بوده است..... ترديد ندارم که اگر اکنون احمد زيد آبادی درميان ما بود افتخار اين جايزه ی ارزشمند را با تمام زندانيان سياسی شريک می شد. اين نوع جوايز را بايد نوعی ابراز حمايت اخلاقی و معنوی از کوشندگان راه دموکراسی ملتزم به آزادی و حقوق بشر دانست. امروز روزنامه نگاران جهان احمد زيد آبادی را به عنوان روزنامه نگار شجاع آزاديخواه سال ۲۰۱۰ برگزيده اند و او را در خور قلم طلايی دانسته اند. اين انتخابی شايسته و در خور احمد زيد آبادی است. او از قدرت قلم خود فقط برای بيان حقيقت و افشای فساد سياسی سياهکاران بهره نمی جويد، بلکه علاوه ی بر آن مسؤولانه می کوشد که قلم و انديشه اش را در راه اخلاقی تر کردن جهان و کاستن از درد و رنج انسانها به کار گيرد. اين قلم بدون شک رسالت خود را کاميابانه به ثمر می رساند، زيرا آنچه از آن می تراود از جان صاحب قلم برمی خيزد و آينه ی روشن قلب شريف و انديشه انسانی اوست."
و روزنامه نگاران جهان به احترام این "آزاد مرد" برخاسته بودندوصدای گریه در سراسر سالن به گوش می رسید. در میان همین احترام و اندوه بود که گونترگراس، نویسنده طبل توخالی از راه رسید.

گونترگراس: از سئوال نترسیم
گونترگراس، نویسنده مهاجرآلمانی و برنده جایزه نوبل ادبیات  که دیگر کهولت بر کلام و صدایش سایه افکنده از این گفت که نباید از سئوال کردن بهراسیم، چرا که امروز در جهان موضوعات بسیاری هست که باید باب سئوال کردن در مورد آنها گشوده شود.
و برای بازکردن بحث، گونترگراس خود دموکراسی دنیای امروز را مورد سئوال قرار می دهد و می گوید: با این همه بی عدالتی چگونه می شود گفت به دموکراسی رسیده ایم؟
اواز "طبل توخالی"اش می گوید و روزگاران سپری شده در کلکته؛روزهای جنگ، دورانی که زندگی، جریان داشت و همزمان هم تراژدی می آفرید و هم کمدی.
یاد استاد روزنامه نگاری ام، صدرالدین الهی به خیر باد که گفته بود حواس تان باشد همیشه سئوال اول را شما بپرسید. و من از این نویسنده بزرگ در مورد "پناهندگی" می پرسم. او از شرق به غرب پناهنده شده واین روح در اثارش، حاضرست. می خواهم ازتاثیراین جابجایی برایمان بگوید. پیرمرد خوب نمی شنود اما می گوید: ما همه پناهنده جهانیم. وقت آن است که جهان خویش را مورد پرسش قرار دهیم.

مدیرگوگل: اطلاعات نمی دهیم
و شگفتی های این روز هنوز باقیست. همایش دبیران مطبوعات، میزبان مرد سی و چند ساله قدبلندیست المانی ـ آمریکایی به نام فیلیپ شیندلر؛ یکی از مدیران گوگل. او با اعتماد به نفس همه کسانی صحبت می کند که  برجهان علم حکومت می کنندو سرمایه می آفرینند. موضوع سخن او نیز رنگ و روی همین آدمیان را دارد: "چرا باور دارم که همکاری مشترک گوگل و نشریات، شدنی است؟" او در توضیح دلایل این باور به عرصه هایی اشاره می کند که می تواند ـ و در برخی موارد انجام شده ـ زمین بازی متقابل جهان مجازی چند میلیاردی و جهان کاغذی باشد؛همان جهانی که جیووانی دی لورنزو، سردبیر  روزنامه «دی زایت» آلمان آمده است تا از ضرورت موجودیت آن دفاع کندو با این عنوان: "چرا به چاپ باور دارم؟"
شیندلر، دنیاهایی را که گوگل به روی روزنامه ها گشوده یک به یک بازخوانی می کند و آدرس هایی می دهد که سخت به کار روزنامه نگاری می آید:
نوبت به پرسش و پاسخ که می رسد طبعا این منم که باید نگران  "درز اطلاعات کاربران گوگل در ایران" باشم و بپرسم: آیا این درست است که گوگل اطلاعات کاربران خود را به حکومت ها می فروشد یا می دهد؟
چشمان تیز این گوگلی آمریکایی ـ آلمانی لحظه ای تنگ می شود و سپس می گوید:
ـ ما اطلاعات کاربران خود را نه می فروشیم و نه به کسی می دهیم؛مگر به حکم اجبار قانونی.
می پرسم: چه نوع اجبارهایی؟
جواب او این است: مثلا کاربه دادگاه بکشد و دادگاه حکمی بدهدکه تازه آن هم مراحل خود را دارد.
کس دیگری از میان جمع، ازسرنوشت دعوای چین و گوگل می پرسد، که او می گوید: "به راه حلی رسیده ایم؛رفته ایم سراغ چین دیگر. هنک گنگ."
 ـ آیا ممکن است این راه هم به بن بست برسد؟
این را سئوال کننده قبلی می پرسد و اقای شیندلر کلمات را انتخاب می کند تا بگوید: اگر چین به این راه حل پاسخ منفی دهد...
جلسه که تمام می شود امپراطور گوگلی، از صحنه پایین می آید. دور و بر او را گرفته اند. تا دقایقی دیگر باید در هواپیمایی دیگر باشد و راهی کشوری دیگر. در میان شلوغی، چشمش به من می افتد. می گوید: نه؛ما به کسی اطلاعات نمی فروشیم.
من هم از فرصت استفاده می کنم تا از حسین رونقی ملکی برایش بگویم. از اینکه او نابغه است؛اگر در آمریکا بود چه بسا، گوگل او را به کار می گرفت تا چند سال بعد فیلیپ شیندلر دیگری شود. از اینکه در انفرادی با او چه کرده اند؛از شکنجه هایش می گویم از اعتصاب غذایی که کرده. صورتش درهم می رود می گوید: می شود همه اینها را روی گوگل و یوتیوب گذاشت، می شود... حرفش را قطع می کنم که بگویم: فکر کردید نکرده ایم؟
می پرسد: پس الان چه می خواهید؟
می گویم: ما هر کدام، در هنگام گرفتاری، گروهی را داریم که از ما سخن بگویند. روزنامه نگار باشیم، سازمان های حامی روزنامه نگاران مارا تنها نمی گذارند، زن باشیم، سازمان های زنان هستند، دانشجو باشیم نیز، اما چه کسی از جوان 21 ساله آذری ما سخن می گوید که به واقع هم صنف شماست.
کارتش را می دهد و قول می دهد به موضوع فکر کند. دستیارش را هم بعدتر می فرستد تا بگوید حتما ایمیل بزنم تا راه های کمک به حسین رونقی ملکی ـ بابک خرمدین ـ را بالا و پایین کنیم؛ویرژینی جووان، شاهد گفت و گوی ماست. می گوید: Well done  آرزو می کنم که چنین باشد.

محقق یا روزنامه نگار
دیدن دکتر عبدالمنعلم سعید، رئیس موسسه الاهرام نیزاز فراموش ناشدنی های این همایش است. او که به گفته خود همواره در عرصه تحقیق بوده و چند سالی است مدیریت آلاهرام را برعهده گرفته، می گوید: دیدیم بهترست به روزنامه نگاران پول بدهیم تا کارمان به محققان نکشد که هزینه شان سنگین ترست. او که در موسسه خود بیش از 10 هزار کارمند و 1400 روزنامه نگار دارد، وظیفه مطبوعات را برقراری دیالوگ در جامعه می داند. و این دیالوگ در جلسه هم برقرار می شود و چه اندازه هم داغ؛وقتی کسی از او درباره تغییر عکس اوباما و حسنی مبارک می پرسد. توضیحاتش کافی نیست؛این را به سامع عبدالله، روزنامه نگار مصری می گویم؛او که مرا "اپوزیسیون ایرانی" لقب داده، به من حق می دهد اورا "تغییر دهنده عکس" بخوانم واین می شود موضوعی که بعدتربا دکتر سعید به آن می خندیم. هر چند خندیدن با این مرد محقق نیز که بزرگ ترین موسسه مطبوعاتی دنیای عرب را اداره می کند، آداب خود را دارد.

زنان قدرتمند دنیای رسانه
خانم سیلوی کافمن، وهمتای آمریکاییش، جانت رابینسون، یک نقطه مشترک دارند؛سردبیری و ریاست بر دو بنگاه مطبوعاتی پرحیثیت و پرآوازه. اولی سردبیر لوموندست که "آبروی فرانسه" است و دومی از نیویورک تایمز آمده است؛دو روزنامه ای که چشم مردمان و سیاستمداران به آنهاست. این دو اگر چه آمده اند تا بگویند "صنعت چاپ" و "چاپ بر روی کاغذ" را هرگز وانخواهند نهاد، اما یک تفاوت عمده دارند: قدرت سرمایه و اتکا به تکنولوژی. اولی روشنفکریست فرانسوی که "روزانلاین" را هم می شناسد و آن دیگری مدیری قدرتمند که جهان روزنامه نگاری رانیز "جبهه جنگی" می داند که باید برای پیشرفت در آن به ابزارهای نوین مجهز بود. اولی نگران خزانه ایست که پر نیست ونگران سال های پیش روست؛دومی اما، برقدرت و ثروتی تکیه دارد که از وی امپراتوری می سازد هم اندازه همه آنان که "کیفیت" می فروشند و می دانند که باید در جهان پررقابت امروز، خریدار را درگیر کالا کرد و جهان را از نو آفرید. دلم با مدیر فرانسوی می رود و نگاهم رئیس نیویورک تایمز را پی می گیرد که آماده است تا روزنامه نگاری "کسی دیروز گفت" را وانهد و از "کسی در این لحظه گفت" بگوید؛ بی جهت نیست که از همکاری های گسترده با گوگل می گوید و راه های تازه ای که باید خواننده را به واکنش واداشت. از فرستادن صفحه اول روزنامه ها به موبایل ها گرفته تا ساختن مخاطبی که خود ـ آن گونه که رئیس آساهی شیمون ژاپن می گوید ـ 80 درصد مطالب نشریات را تولید می کند.
این مرد ژاپنی کوچک قامت که می گوید در کشورش مدرسه روزنامه نگاری وجود ندارد، بر مجموعه ای مطبوعاتی حکومت می کند که 5000کارمند و 2500 روزنامه نگار دارد. 300 شعبه در داخل کشور و 30 شعبد در خارج ازژاپن دارد؛او با کمک همین ارتش مطبوعاتی ست که روزانه به خانه بیش از 8 میلیون ژاپنی می رود و آن هم در حالیکه 20 درصد تولید داخلی دارد و 80 درصد باقیمانده مطالبش از ارتش خوانندگانش تامین می شود.

بحث های آموزشی
این همایش اما تنها با نام های بزرگ نیست که اعتبار می گیرد، جلسات بحث هر روزه اش هم نیز کلاس درس است؛حتی برای ما که به عنوان روزنامه نگار ایرانی، اگر "شرف قلم" باشیم، روزنامه مان تعطیل می شود.
تعداد کارگاه های آموزشی بسیار متنوع است؛هم اساتید روزنامه نگاری هستند و هم روزنامه نگاران با تجربه که هر یک، گوشه ای از عرصه گسترده روزنامه نگاری را پیش رو می نهند؛در کارگاه "شکل دهی آینده روزنامه ها"، از این سخن می رود که سردبیران و ناشران مطبوعات چگونه باید با تغییرات برخورد کنند، دامنه آموزش و رشد خبرنگاران خود را گسترش دهند، بنگاه های مطبوعاتی خود را نوسازی کنند، منابع جدید درآمد بیافرینند و...
در کارگاه بعدی بحث برسریافتن راه های تزریق سرمایه برای تقویت روزنامه نگاری پرسشگر و صاحب کیفیت است و اینکه چگونه روزنامه های معتبر جهانی با راه اندازی سایت های جنبی و اندیشیدن دیگر تدابیر، امکان کار عمیق تر بر روی سوژه های خبری را فراهم می آورند.
در جمع دیگری در مورد روزنامه نگاری آنلاین بحث می شود و اینکه تحریریه های سنتی جای خود را به الگوهای نوینی می دهند که می تواند الگوی رسانه های کاغذی باشد. بحث محوری این است: چه کنیم تا مدیران مطبوعاتی، موتور نشریات خود را به روز کنند و با اندیشیدن راه های تازه، برگردش چرخ های آن سرعت ببخشند.
در گوشه ای دیگر نیز صحبت بر سرلزوم پشت سرگذاشتن آن نوع روزنامه نگاریست که هنوز چنین آغاز می شود: دیروز کسی گفت... از دید حاضران در این بحث امروز دیگر هیچ مخاطبی با ذهن خالی روزنامه ای را در دست نمی گیرد و سایتی را باز نمی کند؛ باید برای نزدیکی به این مخاطب راه های تازه ای یافت.
کارگاهی که وقت بیشتری در آن می گذرانم موضوع اش "آینده آموزش روزنامه نگاری" است. سئوال محوری این است: چگونه باید منابع آموزشی را از یک سو تازه و از سوی دیگرافزون کرد. و همچنین اینکه در جوامعی که فاصله آموزه ها و عمل، آن اندازه زیادست که گاه، آموخته ها را باید کنار نهاد، کدام نوع از آموزش کاربرد بیشتری دارد.

روزنامه نگاری در دریاچه قو
به شب آخر می رسیم. می شود یا در هفتاد سالگی جان لنون، نمایشی از بیتل ها دید یا به دیدار باله دریاچه قو رفت؛من به دریاچه می روم.
سالن اپرای هامبورگ، مملو از جمعیت است؛خوب است که میهمانیم و جای خوبی در اختیار داریم. کنار یک روزنامه نگار پرتقالی نشسته ام که مبهوت زیبایی سالن است. با حسرت می گوید: مادر پرتقال چنین سالنی نداریم. در جوابش می گویم: ما اما داریم و بزرگ ترش را هم. با تعجب نگاهم می کند و می پرسد: باله در ایران؟
ـ معلوم است.
و برایش از همکلاسی سال دوم دبستانم تعریف می کنم که هر روز کفش باله اش در کیفش بود و به مدرسه باله "مادام لازاریان"می رفت. به همه ما هم یاد داده بود روی نوک انگشتان مان چند قدمی برداریم.
روزنامه نگار پرتقالی می داند ما "سابقه فرهنگی درازی" داریم اما تصویرش از ایران، همان است که امروز در مطبوعات می بیند. دیدم که حرف هایم را باور نکرد. دلم می گیرد اما خود را به زیبایی جهان روی صحنه می سپارم تا فراموش کنم؛ حتی برای ساعتی.


 

 

سفر احمدی نژاد برای سنگ‌پرانی به اسراییل

وام 450 میلیون دلاری برای دیدار از لبنان

سفر محمود احمدی نژاد به لبنان، پیش از آغاز خبرساز شده و چند روزی است که در صدر اخبار رسانه ها قرار گرفته است. این در حالی است که دولت لبنان و همچنین "حزب الله لبنان" به عنوان بزرگترین متحد جهموری اسلامی در لبنان در تلاش اند تا همه شرایط برای سفر احمدی نژاد به لبنان فراهم شود.
تاخير در اكران فیلم حنا مخلمباف با نام "روزهای سبز" در جشنواره فيلم بيروت كه سركوب معترضين انتخابات ايران را به تصوير كشيده، يكى از تدابيرى است كه اين روزها دولت لبنان، سازمان حزب الله و نيروهاى ايرانى مستقر در لبنان براى استقبال از محمود احمدى نژاد انديشيده اند.
در اين راستا، مسوولان لبنانى از دست اندركاران جشنواره فيلم بيروت خواسته اند فيلم ايرانى "روزهاى سبز"، كار خانم حنا مخملباف را فعلا اكران نكنند. طبق جدول زمانى از پيش تعيين شده جشنواره، مى بايست اين فيلم يكشنبه و چهارشنبه اكران شود؛ اما چهارشنبه همان روزى است كه احمدى نژاد سفر رسمى خود به بيروت را آغاز مى كند.
حزب الله لبنان در حالی در پی آن است تا بهترین شرایط برای احمدی نژاد فراهم شود که ائتلاف "چهارده مارس" لبنان به رهبرى سعد حريرى، نخست وزير لبنان از دو هفته قبل از عواقب سفر احمدى نژاد به اين كشور ابراز نگرانى و تاكيد كرده بود كه ايران همواره از لبنان براى پيشبرد منافع خود سوء استفاده كرده است. دولت هاى آمريكا و اسرائيل نيز در بيانيه هايى ناخشنودى خود را از اين سفر نشان داده اند.  سفير آمريكا در لبنان با اشاره به احتمالاتى كه در مورد بى ثبات شدن لبنان در آستانه انتشار گزارش دادگاه بين المللى پرونده قتل رفيق حريرى منتشر شده، دوباره گفت كه آمريكا نگران است و از ادامه كار دادگاه جنايى بين المللى براى روشن شدن حقايق قتل رفيق حريرى حمايت مى كند.
از سوى ديگر، هفته گذشته، پوسترهايى عليه احمدى نژاد در خيابان هاى شهر تريپولى، در شمال لبنان نصب شده بود. در اين پوسترها، صورت احمدى نژاد با خط قرمز ضربدر خورده و زير آن به عربى نوشته شده بود: "لا أهلا" و لا سهلا"، لا بولايه الفقيه فى لبنان" (خوش نيامديد، نه به ولايت فقيه در لبنان). پوسترها امضاى "جبهة العمل الاسلامى- هيئة الطوارى"، يك تشكل سنى را داشت؛ هر چند ساعاتى بعد، پوسترها پايين آورده شدند.
برخی رسانه هاى لبنان و عرب زبان مى گويند حزب الله و ايران صدها هزار دلار براى استقبال گسترده از احمدى نژاد هزينه كرده اند؛ تداركاتى گسترده كه از بيروت تا مرز لبنان با اسرائيل را در بر گرفته است. از رقم هشتصد هزار دلار براى اين تداركات سخن رفته است. نه تنها صدها هزار پوستر خوشآمد گويى و تصاوير احمدى نژاد و آيت الله خامنه اى و پرچم  جمهوری اسلامی براى اهتزاز و نصب آماده شده، بلكه استاديوم بزرگ بيروت و بسیاری از اماكنى كه احمدى نژاد در آن حضور خواهد يافت، شاهد جنب و جوش گسترده است.
روزنامه عرب زبان "الحيات" روز يكشنبه نوشت كه همه اين تدابير با دخالت گسترده سفارت جمهوری اسلامی در لبنان و زير چشم صدها مهره امنيتى و اطلاعاتى ايران صورت مى گيرد.
حسن نصرالله، دبيركل حزب الله نیز روز شنبه از مردم لبنان خواست استقبال گسترده اى از احمدى نژاد به عمل آورند، و "كمك هاى بى دريغ ايران به خاطر عمران و آبادى همه لبنان" را ياد آور شد.
دبير كل حزب الله گفت: "احمدى نژاد به عنوان نماينده انقلاب اسلامى به لبنان مى آيد... انقلاب اسلامى موجب هم پيمانى راهبردى ميان ملت هاى عربى و ايجاد مقاومت اسلامى شد...آيت الله خامنه اى مانند امام خمينى از مقاومت لبنان و مقاومت فلسطين حمايت كرده است...دوره احمدى نژاد مسايل حساس و مهمى داشته است. اوست كه حمايت ايران از نهضت هاى مقاومت را تقويت كرده است. در مهم ترين نبرد (چهار سال پيش) اين ايران بود كه در كنار ما ايستاد و با انواع وسايل به ما كمك كرد. بعد از جنگ هم، ايران كمك بسيارى به بازسازى لبنان كرد. حمايت هاى مالى فراوان ايران به لبنان ادامه دارد. ايران امروز نيز حاضر به ادامه كمك هاى گسترده به لبنان است. ايران پشيزى در برابر اين كمك هاى بى دريغ خود از لبنان درخواست نكرده. حتى نگفته كه از من تشكر كنيد."
سفر احمدی نژاد در حال صورت می گیرد که برخی اخبار حکایت از کمک 450 میلیون دلاری جمهوری اسلامی به لبنان حکایت دارد. سیدحسن نصرالله، رهبر حزب الله لبنان اعلام کرده پولی که حزب الله از ایران دریافت کرد، باعث شد تا خانههای تخریب شده در نتیجهی حملهی اسراییل به لبنان در سال ۲۰۰۶ میلادی، بازسازی شوند. حسن نصرالله در پیامی ویدیویی همچنین افشا کرد: "حزب الله به نظام اداری لبنان اعتماد ندارد و ایران مبلغ اهدایی را بصورت نقدی به ما تحویل داد".
حسن نصرالله با تاييد بر اينكه احمدى نژاد به جنوب لبنان هم خواهد رفت، در مورد گزارش هايى كه در زمينه احتمال سنگ پرانى از سوى احمدى نژاد به خاك اسرائيل منتشر شده، گفت: "اگر از من بپرسيد، احمدى نژاد نه يك سنگ، كه خيلى چيزهاى ديگر مى تواند به اسرائيل پرتاب كند."

 

 

گزارش روز درباره عکاسی خبری در ایران

دوربین شده است مدرک جرم و جاسوسی

با گذشت بیش از یک سال و سه ماه از انتخابات مخدوش 22 خرداد سال گذشته که بازداشت و برخوردهای امنیتی با عکاس خبرنگاران را به دنبال داشت؛ تعداد زیادی از این خبرنگار عکاسان به ایجاد آتلیه و پرداختن به کارهایی جز عکاسی خبری مشغول شده و یا بیکار هستند؛تعدادی هم ایران را ترک کرده اند اما با این حال همچنان از زنده و در جریان بودن عکاسی خبری می گویند، هر چند نگران به مخاطره افتادن این شغل هستند.
بعد از انتخابات سال گذشته تعدادی از عکاسان خبری بازداشت شدند و مدتها در بند 2 الف سپاه به خاطر عکس هایی که گرفته بودند با اتهام جاسوسی تحت بازجویی قرار گرفتند؛ عکاسان خبری مستقل ممنوع الکار شدند و کارت های فعالیت انان لغو شد؛، تعدادی از این عکاسان مورد حمله قرار گرفتند و حتی برخی،  از سوی نیروهای لباس شخصی با چاقو مضروب شدند. دوربین های بسیاری از عکاسان شکست و دوربین های تعدادی دیگر از سوی نهادهای امنیتی و انتظامی ضبط شد، اما با همه این محدودیت ها و فشارها و تهدید ها، جهان به نظاره عکس هایی نشست که واقعیات روزهای بعد از انتخابات ایران را گویاتر از هر خبری  بیان میکرد.
وضعیت فعلی عکاسان خبری در ایران و محدودیت ها و فشارها، موضوعی است که با عباس کوثری، جواد منتظری، مجید سعیدی و حسن سربخشیان در مورد آنها به گفتگو نشسته ایم.

به مخاطره افتادن شغل عکاسی خبری
عباس کوثری، دبیر گروه عکس روزنامه شرق و از باسابقه ترین عکاسان خبری مطبوعات ایران است که به "روز" می گوید: طی یکسال گذشته عکاسان بسیاری را دیده ام که آتلیه تاسیس کرده اند و به جشن ها و مراسم ها می روند. تعدادشان هم زیاد تر می شود و این نشان میدهد که از حرفه تخصصی شان دور می شوند.
او از به مخاطره افتادن شغل عکاسی خبری در ایران سخن می گوید: با محدودیت هایی که برای روزنامه ها به وجود می آید، روزنامه ها توقیف می شوند و... شغل همه به خطر می افتد و باید بروند کارهایی بکنند که با تخصص شان ربطی ندارد. از طرفی فضا، طوری است که کار جدی صورت نمی گیرد. به خیلی از برنامه ها اصلا دعوت نمی شویم؛ضمن اینکه  قبلا مراسم ها بیشتر بود الان هم شاید به لحاظ کمیت باشد اما چند رسانه بیشتر دعوت نمی شوندکه اکثرا هم خبرگزاری ها هستند.
به اعتقاد آقای کوثری جذابیت به لحاظ تصویری در حال از بین رفتن است: به حوزه ها دعوت نمی شویم و خبرگزاری ها پوشش میدهند و مجانی در اختیار روزنامه ها می گذارند، در حالیکه باید پول بگیرند. وقتی مجانی است حرفه عکاسی هم به خطر می افتد. الان خیلی از روزنامه ها علاقه ای به گرفتن عکاس خبری ندارند و فقط یک یا دو عکاس برای مصاحبه های اختصاصی خودشان می گیرند و این روند باعث می شود که شغل عکاسی خبری به مخاطره بیفتد. همین مساله باعث شده است که عکس های مطبوعات خیلی شبیه هم شوند و جذابیت سابق را نداشته باشد. چون همه شبیه هم هستند، و شخصیت تصویری ندارند. اتفاقا امروز روی دکه مطبوعات 5 روزنامه را دیدم که عکس شان دقیقا یک عکس بود 5 روزنامه با 5 لوگوی مختلف و متفاوت اما تصویری واحد که جذابیت ندارد.
او می گوید: همه چیز سیاسی نیست؛ خیلی چیزها مالی است و خیلی چیزها هم حرفه ای و صنفی. وقتی عکس مجانی به روزنامه ها می رسد طبیعی است نخواهند عکاس استخدام کنند.
آقای کوثری که بیش از دو سال است کار گالری را به عکاسی صرف خبری ترجیح داده می گوید: بیشتر دارم با گالری کار میکنم که یک امر شخصی است. از یک جایی فکر کردم عکس هایی که می گیریم به عنوان عکس خبری، خیلی ماندگاری ندارد و یک کار روزمره تکراری است و برای من مثل سابق جذابیت نداشت اما اینکه عکس هایم را به عنوان یک اثر هنری بفروشم و روی دیوار مردم قاب شود برایم مهم تر است تا اینکه یک روز در روزنامه کار شود و بعد برود سطل آشغال. در اصل از دو سه سال پیش این قضیه شروع شد وهر چه گشتم از میان عکس هایم عکسی برای چاپ روی دیوار نیافتم.
از عباس کوثری درباره تاثیر وقایع بعد از انتخابات بر حرفه او و همکارانش می پرسم. می گوید:بعد از انتخابات پارسال، اتفاقی که افتاده این است که اعتماد از بین رفته و مردم به عکاسان اعتماد ندارند. نمیدانند عکس شان کجا میرود، می ترسند و حق طبیعی مردم هم است. در اروپا هم عکاسان نمی توانند از مردم عکس بگیرند و جای دیگری مصرف کنند و یا کار تبلیغاتی کنند و پول دربیاورند.  در اصل مردم نمی خواهند از تصویرشان سو استفاده شود؛چون نمیدانند عکس شان کجا میرود، واکنش نشان میدهند.

علیرغم محدودیت ها
مجید سعیدی، همچون عباس کوثری از عکاسان پرسابقه ای است که سابقه فعالیت خبری اش به قبل از دوم خرداد 76 برمیگردد. او بعد از انتخابات سال گذشته از سوی سپاه بازداشت و با قرار وثیقه آزاد شد.
او به "روز" می گوید: بعد از انتخابات سال گذشته حکومت به این نتیجه رسید که عکس هم می تواند برای حکومت مضر باشد و تصمیم گرفت با عکاسان هم برخورد کند. تعدادی از عکاسان در حین عکاسی در خیابان ها بازداشت شدند و تعدادی دیگر در خانه هایشان و این زنگ خطری بود برای جامعه خبری ایران که حکومت قصد محدود کردن کار عکاسی خبری و برخورد با عکاسان را به صورت هدف مند دنبال میکند..
آقای سعیدی می افزاید: من از یک هفته قبل از انتخابات ممنوع الکار شدم؛یعنی رسما به روزنامه خبر نامه دادند که اگر این در روزنامه باشد توقیف میکنیم آنها هم به من گفتند لطفا برو و رفتم اما کار خودم را کردم.
او در ادامه می گوید: مرا به خاطر عکاسی گرفتند. بخشی از سپاه بود ابتدا تصور میکردم وزارت اطلاعات است. آمدند در منزل و مرا بردند و از ابتدای بازجویی ها متهم به جاسوسی شدم. بعد گفتند از انتخابات عکاسی کرده ای. من هم اعتراض کردم و گفتم همانطور که طرفداران میرحسین موسوی غیرقانونی به خیابان آمدند، طرفداران احمدی نژاد هم غیرقانونی آمدند دو سه بار و جشن هم گرفتند مگر مجوز داشتند آنها؟ من از هر دو طرف عکس گرفتم. کار من طرفداری از کسی نیست و بی طرفانه کارم را میکنم. بعد گفتم چرا مرا بازداشت کردید من با یک آژانس کوچکی کار میکنم که در دنیا هم زیاد پخش نمی شود؛ گفتند "آژانست" کوچک اما اسم خودت بزرگ است و با تو برخورد میکنیم تا برای سایر عکاس ها عبرت شود. بارها گفتم که اصل عکاسی خبری بی طرفثی است و باید تنها به عنوان یک چشم باشی. ممکن است من قلبا به کاندیدایی علاقه داشته باشم و این طبیعی است اما در عکس ها نباید این مساله بروز داشته باشد. من همانطور که در میتینگ های احمدی نژاد ـ البته هر موقع که اجازه حضور میدادند ـ شرکت می کردم و عکس می گرفتم در میتینگ های موسوی هم عکس می گرفتم و ثبت میکردم. وظیفه من تنها ثبت صحنه ها است و رساندن آنها به افکار عمومی. نمی توانم که فقط از طرفداران حکومت عکس بگیرم عده ای دفاع میکنند عده ای نقد میکنند و من از همه باید عکس بگیرم.
آقای سعیدی که اکنون در کشور افغانستان و برای یک آژانس خارجی عکاسی میکند به جنگ ایران و عراق اشاره دارد: شما ببینید زمان جنگ ایران و عراق، بخشی از عکاسان ما را اجازه ندادند که به جبهه بروند تحت این عنوان که می روند جاسوسی می کنند و یا چهره منفی ارائه میدهند و... بعد خودشان پشیمان شدند الان دنبال عکس میگردند که آن 8 سال را چگونه به مردم نشان دهند. بخشی از عکاس ها بودند اما بخشی هم نبودند اجازه نیافتند بروند. حکومت باید بداند که عکاس باید ثبت کند. این همه آدم آمدند توی خیابان و این تاریخ است که نشان خواهد داد چه کسانی خیانت کار بودند یا نبودند و باید بگذارند عکاس ها ثبت کنند، اگر نگذارند تاریخ خواهد گفت نگذاشتند.
این عکاس خبری که علیرغم ممنوع الکار بودن از اعتراضات مردمی عکس می گرفته معتقد است: برخی از بچه ها از جمله خود من وظیفه خودمان میدانستیم برویم و صحنه ها را ثبت کنیم و هنوز هم از این کارم دفاع میکنم. اما حکومت نپسندید؛ می گفتند غیر قانونی کار کرده ای و برخورد کردند. اما سئوال من این است که مگر عکاس خبری بودن به این است که کارت در جیبت داشته باشی؟ البته که نه؛ عکاس خبری بودن به این است که دوربین داشته باشی و کار حرفه ای ات را انجام دهی. این نمی شود که بگوییم از امروز عکاس نیستیم چون ممنوع الکار هستیم خب پس فرق یک بقالی که مغازه اش پلمپ شده و خانه نشسته با عکاس خبری چیست؟ اگر عکاسی خبری به این باشد که کارتت را گرفتند و ممنوع الکارت کردند پس خانه بنشینی باید فاتحه عکاسی خبری را خواند. هزاران هزار مردمی که با موبایل عکس گرفتند مگر مجوز داشتند؟ میدانستند اگر آنها را بگیرند پدرشان را در میآورند اما عکس گرفتند و منتشر کردند؛ بار عکاسان خبری را بر دوش گرفتند در حالی که عکاسان ما گفتند مجوز نداریم کار نمیکنیم. اگر کسی واقعا عکاس خبری باشد، باید اتفاقات به این مهمی و تاریخی را در دل خیابان ها ثبت کند.
آقای سعیدی که خود زمانی دبیر گروه عکس خبرگزاری فارس بوده و در عین حال سابقه همکاری با تایمز را نیز دارد، در تشریح فضای حاکم بر عکاسی خبری در ایران می گوید: در همه دوره های عکاسی خبری در ایران مشکل و محدودیت وجود داشته اما الان مشکلات بیشتر شده و کار عکاسی خبری بسیار محدود تر شده است و به حالت فرمایشی درامده. دلیل عمده اش این است که بخش امنیتی در کشور ما به چند دسته تبدیل شده است. خود مردم دوربین عکاسی را یک خطر می بینند 22 خرداد سال گذشته در خیابان کسی به من نمی گفت کارت شناسایی بده اما امسال کافیست دوربینی روی دوشت باشد مثلا از چهارراه ولیعصر تا میدان ولیعصر 17 نفر کارت می خواهند. این نشان میدهد که فضای کار برای ما امنیتی است و تصمیم بر برخورد با عکاسان خبری است. در حالیکه حکومت نباید اینقدر سست باشد که از عکس بترسد.
به اعتقاد او: "حرمت دوربین عکاسی شکسته شده؛ از سال گذشته که عکاس ها را کتک زدند بازداشت کردند توهین کردند و به زندان انداختند. جامعه امنیتی شده نمی توانید دوربین به دست باشید همه یکباره احساس مسئولیت کرده اند اعم از بسیج و سپاه و نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات که جاسوس بگیرند و اولین چیزی که می بینند دوربین عکاسی است. دوربین عکاسی شده است مدرک جرم و جاسوسی. مردم هم دوربین عکاسی را به چشم خطر می بینند، به خاطر برخی سواستفاده های دولت، مردم نسبت به عکاسان خبری بی اعتماد شده اند. وقتی عکس های مردم را در برخی سایت ها به عنوان اغتشاش گر گذاشتند و خواستار شناسایی آنها شدند، مردم هم اعتمادشان را از دست دادند. نمیدانند طرف برای کجا عکس می گیرد و ممکن است عکس شان سر از کجا در آورد".
از آقای در مورد چشم انداز این حرفه در ایران می پرسم؛ پاسخ میدهد: عکاسی خبری ما متاسفانه کمی فرمایشی شده یعنی چیزی که آقایان علاقه دارند نشان داده شود همان را اجازه میدهند منتشر شود اما عکاسان ما کار خودشان را می کنند؛ ممکن است الان در رسانه های داخلی نتوانند منتشر کنند اما ثبت میکنند برای تاریخ و روزی که این فضا تغییر کند. در اصل میخواهم بگویم که عکاسی خبری ایران در جریان است. بچه ها دارند کار میکنند و علیرغم محدودیت ها واقعا تلاش میکنند یک سری بیکار شده اند یک سری هم از ایران رفته اند که البته بخشی از آنها مشکلی نداشتند و برای اینکه کاری پیدا کنند و جایی برسند رفتند. اما اگر حرفه ای نگاه کنیم می بینیم حتی عکاسان ایرنا و حتی کیهان هم عکاس خبری هستند و کار میکنند؛ کاری به رسانه هایشان و خطوط سیاسی آنها ندارم که فیلترینگ شدید میکنند اما بچه های عکاس کار خودشان را می کنند. هرچند که می بینیم بسیاری از عکاسان خبری از این رسانه ها بخصوص فارس رفتند به خاطر همین فیلترینگ ها، واین رسانه ها هم ترجیح دادند به جای آنها عکاسانی را بیاورند و تربیت کنند که همچون خودشان هیچ نگاه انتقادی به حاکمیت نداشته باشند.

وحشت حکومت از عکس
جواد منتظری، دبیر گروههای عکس روزنامه های توقیف شده خرداد، فتح، همبستگی و بسیاری از روزنامه های اصلاح طلب که سابقه همکاری با رسانه های خارجی در ایران را نیز دارد، مشکلات حرفه عکاسی خبری را در دو بخش توضیح میدهد: یک بخش مربوط به خود بچه های عکاس و نحوه کار عکاسان خبری است وبخش دیگر مربوط می شود به حکومت و نوع درگیری هایی که ممکن است به خاطر انتشار عکس های خاص به وجود بیاید.
آقای منتظری می گوید: واقعیت این است که در واقع توجه حکومت نسبت به عکس به حدی بود که وقتی قرار نبود و یا حکومت احساس میکرد یک جایی یا چیزی نباید دیده شود، عکاس خبری حضور نمی یافت. چون عکاس شاهد عینی بی واسطه است لدا کنترل می کردند که عکاس نباشد.  این مساله در دوران اصلاحات طوری اتفاق می افتاد که مشکل خاصی پیش نمی آمد مثلا عکسی از آقای خاتمی گرفته بودیم که مدیر کل روابط عمومی ریاست جمهوری خواهش کرد منتشر نکنیم؛ عکسی در نمایشگاه جنگ بود که آقای خاتمی را سوار بر پدافندی نشان میداد که از دوربین آن نگاه میکرد. ما هم احترام گذاشتیم. واین مسائل در قاموس کار خبری هست ولی اینطور هم نیست که فکر کنید اگر منتشر نکنید رسالت کار خبری تان را انجام نداده اید. ولی یکی از بچه ها عکسی از اعدام گرفته بود که منتشر کرد و به صورت گسترده پخش شد؛ وزارت ارشاد او را خواست و سئوال جواب کرد یا سر قضیه 18 تیر که برخی از عکاس ها خیلی اذیت شدند.
آقای منتظری به در تیررس بودن عکاسان خبری اشاره می کند و می گوید: مشکلی که ما همواره داشتیم این بود که من و یک خبرنگار وقتی با هم برای کار خبری وارد جایی می شویم اگر حساسیت ثبت واقعه بالا باشد من در تیر رس اول قرار می گیرم بعد خبرنگار اما این را خبرنگاران متوجه نمی شدند. من باید یک دستگاه حجیم را بیاورم بالا جلوی صورتم تا ببینم و کار کنم؛ یعنی من به راحتی توسط همه دیده می شوم ولی یک خبرنگار در نهایت یادداشت میکند و اگر حساسیت بیشتر هم باشد قلم را هم در جیب میگذارد و تنها نظاره میکند. 18 تیر نمونه بارزی است. با خبرنگاری بودیم که گروههای فشار آمدند به او چیزی نگفتند یقه مرا گرفتند در حالیکه او هم چون من داشت کار خبری میکرد.
از این عکاس با سابقه درباره محدودیت هایی که با شروع ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد در سال 84 برای عکاسان خبری به وجود آمد می پرسم می گوید: اولین مشکلی که در  دوره احمدی نژاد پیدا کردیم محدودیت دسترسی به محیط های خبری بود؛ یعنی به محض اینکه احمدی نژاد آمد، فاکس هایی که برای ما از اداره مطبوعات خارجی فرستاده می شد به شدت کم شد. خود من تماس گرفتم و پرسیدم گفتند سیاست جدید است. خیلی جاها راهمان نمیدادند و اجازه عکاسی نداشتیم. کما اینکه من هیچ گاه نیروگاه اتمی بوشهر نرفتم با اینکه بارها درخواست دادم اما نگذاشتند، جلسات احمدی نژاد را نرفتم چون اجازه ندادند. در بیت رهبری اجازه عکاسی نداشتم. جالب است بدانید که در بیت رهبری به من می گفتند باید ریش و مویت را کوتاه کنی وگرنه اجازه امدن و عکاسی کردن نداری. من گفتم نمی کنم گفتند نیا و دیگر اجازه ندادند. برای همین تعداد عکس هایی که از خامنه ای دارم بسیار محدود است. اما این سیاست ها هیچ وقت سیاست های درست و واحدی نبوده کما اینکه همان روز انتخابات به من اجازه دادند از رهبر عکس بگیرم.
آقای منتظری سپس به اتفاقی اشاره میکند که با آغاز دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد در مطبوعات ایران پیش آمد و پیش از ان سابقه نداشت: خبرگزاریهایی که جنبه بولتن سیاسی یک جناح خاص را داشتند از جمله خبرگزاری فارس تعدادی آدم آوردند؛ اینکه چگونه انتخاب شدند نمیدانم اما آوردند و گذاشتند در کنار عکاسان خبری. این افراد گرایش های جناحی داشتند؛ یکی دو سال زیر دست عکاسان خبری کار کردند و یواش یواش عکاس های ما کنار گذاشته شدند و آنها جایشان را گرفتند. این قضیه قبل از انتخابات اتفاق افتاد و بعد از انتخابات شدت پیدا کرد. یعنی آمدند یک نسلی پرورش دادند که روزنامه نگارها و عکاسان خودشان باشند برای انکه همیشه در این عرصه مشکل داشتند چون به ندرت پیدا میکردند روزنامه نگار و عکاسی که طرفدار آنها باشد. دوره اول احمدی نژاد همین رفتار در سازمان مجلات همشهری با خود من شد. یک طلبه ای را آوردند که من قبول نکردم بعد بدون اطلاع من او را به جلسه مطبوعاتی قالیباف که شهردار بود فرستادند.
وی آنگاه با اشاره به نقش نیروی انتظامی توضیح میدهد:. نیروی انتظامی تعدادی عکاس جوان را که اصلا سواد و دانش اجتماعی هم ندارند تحویل می گیرد، برای آنها شرایط را فراهم می آورد؛ نتیجه اش این می شود که وسط تجمعات مردمی این افراد را تحت الحفظ می اورند که عکس بگیرند. می گویند برای هر کجا میخواهید عکس بگیرید اما باید از عکس هایتان به ما هم بدهید. کما اینکه یکبار سر گشت حجاب خود من هم خیلی اتفاقی و براساس دعوت نامه ای که فرستاده بودند رفتم. سرهنگ نیروی انتظامی مرا می شناخت و شوکه شد گفت به خارجی ها ندهی گفتم نمی دهم. وسط کار گفت یک سری از عکس هایت را به ما بده گفتم باشد اما هیچ وقت نداد؛اوم در تمام مدت کار به همه بچه ها جهت میداد که چگونه و از کجا عکس بگیرند. تنها به یکی دو نفر از ما جرات نکرد. شاید فکر میکرد واکنش نشان خواهیم داد.
آقای منتظری که اکنون در کشور نروژ و به صورت عکاس آزاد کار میکند به نوع برخوردها با عکاسان خبری اشاره میکند: به شکل بازداشت نبوده عمدتا ممنوع الکار میکردند؛احضار و پرس و جو میکردند کما اینکه مثلا مرا خواستند و پرسیدند که یکسال گذشته کجا بودی، کجا رفتی، از کجاها عکاسی کردی و... می خواستند در اصل بگویند که حواس ما است اما بازجویی نبود. بچه ها را دوره ای می بردند و سئوال و جواب میکردند.
وی در خصوص علت برخورد حکومت با عکاس خبرنگاران توضیح میدهد: می گویند یک عکس خوب برابر است با هزار کلمه و یک عکس خوبتر برابر است با ده هزار کلمه. در جایی که مطبوعات ارائه می شوند، یعنی دکه ها و کیوسک های مطبوعاتی، اولین چیزی که مردم می بینند عکس است. یعنی اول عکس را می بینند بعد تیتر و بقیه مطالب را و عکس بی واسطه تاثیرش را می گذارد، و نتیجه گیری بلافاصله بعد از دیدن عکس چیزی است که نه تنها حکومت ایران بلکه هر سیستمی که نمیخواهد واقعیت ها دیده شوند را می ترساند. آن چیزی که اینها را می ترساند همین است. حجم زیادی عکس در ایران و جهان منتشر شد که شاهد عینی بودند و این حکومت را چنان اذیت کرد که مجبور شد رو به حرکت ایذایی بیاورد. بازداشت کند جلوی کار را بگیرد دوربین ها را بشکند و به هر نحوی تلاش کرد جلوی کار را بگیرد. دوربین  خیلی از بچه ها را گرفتند و دیگر پس ندادند و جالب این است که گفتند برو دو شاهد بیاور که ما گرفتیم.
به اعتقاد آقای منتظری حکومت در کاری که میخواست بکند، یعنی در جلوگیری از انتشار واقعیت موفق نبود:  چون ارزیابی درستی از زمان و مکانی که در آن هستند ندارند؛ اگر ارزیابی درستی داشتند انتخابات به این شکل نمی شد. پیشرفت تکنولوژی به مردم این فرصت را داد که خودشان این کار را انجام دهند عکس ها به لحاظ اصول حرفه ای شاید حرفه ای نبود اما به لحاظ خبری کاملا حرفه ای بود. بسیاری از خبرگزار یها و رسانه هاتوان پوشش در چند جای مختلف در یک زمان را ندارند و مردم بار آنها را بر دوش کشیدند و من واقعا لذت می بردم که مردم چقدر قشنگ این کار را انجام میدهند. مهم انتشار خبر و واقعیت ها بود که مردم به بهترین نحو انجام دادند و چنان تاثیر گذار بود که در تجمعات آخر می دیدیم نیروهای انتظامی موبایل ها را از دست مردم در می آورند یا با باتوم می زنند؛ این نشان دهنده اهمیت موضوع و تاثیر بسیار بالای آن بود و چقدر اهمیت دارد که با چه نوع دیافراگم و لنز و دوربینی گرفته شده اند، اصلی ترین و اولین مساله خبر است که مردم به بهترین نحو آن را انتقال دادند.
وی در عین حال همچون مجید سعیدی به بی اعتمادی مردم به عکاس خبرنگارها اشاره میکند که بعد از درگیری ها و اعتراضات سال گذشته به وجود آمده است: مردم کاملا بی اعتماد هستند چون دیدند که چگونه از عکس ها سواستفاده شد به خاطر رفتار ناجوانمردانه ای که وجود دارد، این عکس ها مورد سواستفاده سیستم قرار می گیرد و مردم را جلب می کنند.
آقای منتظری مثال میزند: در جریان تجمعات سال گذشته یکی از همکاران ما در میدان آزادی عکس می گرفت مردم به شدت عصبانی شدند و به او حمله کردند تا کارتش را نشان داد و گفت که عکاس خبرگزاری های خارجی است مردم او را با هورا بالای دست گرفتند و خوشحال بودند و او هوار میزد که تو رو خدا نکنید الان شناسایی ام می کنند و مرا می گیرند. در اصل ما چوب دو سر طلا شده ایم اما من به مردم حق میدهم چون هیچ چیزی مشخص نیست.

آخرین تصویر از دوربین به دست بودن در ایران
حسن سربخشیان، عکاس سابق آسوشیتدپرس در تهران است که در گفتگو با "روز" کمی به عقب برمیگردد: واقعیت این است که بعد از انقلاب، تمام دریچه های خروج تصاویر از ایران توسط حکومت کنترل می شود. به غیر از یکی دو سال اول، مخصوصا با شروع جنگ، توسط وزارت ارشاد کنترل ها شدت گرفت و اینطور نبود که عکاس ها به راحتی کار کنند. نمونه های زیادی داریم که کارتشان را گرفتند. بازداشت و یا ممنوع الکار کردند که کاوه گلستان از نمونه های بارز آن است که ممنوع الکار شد. عکاسان بسیاری به خاطر عکس هایی که گرفتند ممنوع الکار شدند. ولی سالهای اخیر به مرز مشخصی رسیده. در اصل آن چیزی که حکومت میخواست در رسانه های خارجی نشان داده شود به صورت غیر مستقیم اما از سوی حکومت اعمال می شد.
این عکاس خبری که در حال حاضر از ایران خارج شده و در امریکا اقامت گزیده است می افزاید: در ده سال کار من میدیدم که به صورت غیر مستقیم اعمال میشد که چه جیزی نشان داده شود یا نشود یا چگونه نشان داده شود؛ وقتی به برنامه ها دعوت نمی کردن این را می فهمیدمد. اما تهدید ها همیشه بوده خود من به خاطر عکس هایی که گرفته ام بارها احضار و بازجویی شدم. مثلا از مراسم روز ارتش از رژه عکس گرفتم یک آخوندی داشت پوست پرتقال را می کند به خاطر همان یکسال به برنامه های ارتش ممنوع الورود شدم. عصبانی بودند که چرا اینطور نشان دادید.
به اعتقاد آقای سربخشیان حکومت به اهمیت تصویر و خطرناک بودن آن واقف است اما یک جاهایی از دستشان خارج شد بخصوص با اینترنت: شما ببینید 70 – 80 درصد نیروهای کل خبرگزاری ها عوض شده اند به عنوان نمونه خبرگزاری فارس را ببینید از بچه های سابق کسی نمانده همه به نوعی اخراج و تسویه شدند.  در مورد عکاسان خبری که برای خارجی ها کار میکنند هم شما درصد تصاویری که از ایران بیرون آمد را ببینید چقدر تولیدی داشته و مقایسه کنید با سال قبل. اصلا امکان کار نمی دهند.  اینها نشان می دهد که حکومت چگونه با حرفه ما برخورد میکند.
آقای سربخشیان 12 روز قبل از انتخابات ممنوع الکار شده است. او می گوید: در شرایط زمانی و مکانی مختلف عکاس ها ممنوع الکار بودند. عمدتا عنوان نمی کنند چون شانس کوچکی که برای کار کردن دارند را از دست ندهند. بعد از انتخابات ابتدا گفتند کارت ها لغو شد بعد گفتند اگر بیرون عکاسی کنید امنیت شما را تضمین نمی کنیم. به عکاسان خبری که با خارجی ها کار می کردند هم گفتند عکسی که نام عکاس زیرش نباشد حق انتشار ندارد. آخرین تصویر من از دوربین به دست بودن در تهران این است که وقتی که دوربین در کیف یا ماشین ام بود می ترسیدم به هیچ عنوان امنیت نداشتم.
وی می افزاید: از دور اول که احمدی نژاد رئیس جمهور شد عملابه  برنامه های دولتی و حوزه های خبری دعوتمان نکردند. من هم بیشتر کارهای فرهنگی انجام میدادم بخصوص روی اقوام مختلف و عروسی هایشان کار میکردم بعد از اینکه احمدی نژاد هولوکاست را نفی کرد پروژه یهودی ها را شروع کردم، فکر کردم جالب باشد و یک روزی منتشر خواهم کرد برای همین شروع کردم به کار. در اصل نوعی مستند نگاری بود هیچ چیز پنهانی هم وجود نداشت. من یک سال قبل این پروژه را به وزارت ارشاد اطلاع داده و ثبت کرده بودم. اما پررنگ شدن قضیه و حساسیت آقایان برای من عجیب بود چون دهها نمونه کار از این موضوع قبلا کار شده بود به آنها هم گفتم که اداره کتاب زیر نظر شماست و قبلا این همه کتاب منتشر شده و... اما مرا متهم کردند که تو داری تبلیغ یهودیت میکنی و از اسرائیل حمایت می کنی و... 4 بار احضارم کردند و من هم ترسیدم. بالاخره پشت من که به جایی بند نبود؛ بعد کارتم را گرفتند و تمدید نکردند. در اصل دوازده روز قبل از انتخابات ممنوع الکار شدم و چهل روز بعد هم کارتم را تمدید نکردند تا مجید و ساتیار را که گرفتند فهمیدم که قضیه جدی تر از این حرفها است. در اصل یک داستانی را دنبال میکردند که مبتنی بر توهم توطئه و جاسوسی بود و از مدتها قبل هم شروع شده بود.
آقای سربخشیان علت برخورد حکومت با عکاسان خبری را ترس حکومت از عکس میداند: حکومت ابتدا تعدادی عکاس و خبرنگار را دعوت کرد همان دو روز اول عکس ها مخابره شد و حکومت به وحشت افتاد برای همین به قلع و قمع عکاس ها پرداخت.
وی همچون سایر همکارانش به بی اعتماد شدن مردم به عکاسان خبری اشاره میکند: وقتی حکومت عکس های مردم را منتشر و دور آنها خط می کشد که اینها اغتشاش گر هستند و شناسایی کنید شما با چه امنیتی می توانید بروید و عکاسی کنید؟ عامل نفوذی محسوب می شوید نه مردم شما را قبول دارند و نه حاکمیت. در اصل امنیت روانی ندارید.

مشکلات صنفی و حرفه ای عکاسان خبری
اما آیا همه مشکلات حرفه عکاسی خبری در ایران سیاسی است و در برخورد حکومت با این صنف خلاصه می شود یا همچنان که عباس کوثری میگوید مسائل حرفه ای و صنفی نیز پررنگ هستند؟
جواد منتظری می گوید: مشکلاتی که خود عکاسان داشتند ربطی به حکومت نداشت، به ساختار شکل گیری مطبوعات در ایران ربط داشت. من به جرات می گویم که ما عکاس خبری در ایران نداریم چون بستر مناسب برای انجام و ارائه عکس خبری را نداریم. یعنی این بستر در مطبوعات ما شکل نگرفت. چون تلاش های به وجود آوردن مطبوعات به لحاظ حرفه ای با معیارهای روزنامه نگاری محدود بود و دوام پیدا نکرد چون بقا نداشت که از دل آن تجربه بیرون بیاید. کما اینکه می بینیم هر چند سال یکبار دسته ای از عکاسان خبری مهاجرت کرده اند. بعد از انقلاب باید کسانی که تجربه داشتند می ماندند اما رفتند.
وی به دوره جنگ اشاره میکند: در دوره جنگ یکی از مشکلات اصلی ما بسته شدن عکاسان خبری است،  خیلی ها ناچار شدند بروند یا کنار بگذارند و تعدادی آمدند و تازه شروع کردند. امثال رضا دقتی و آلفرد یعقوب زاده خیلی کم بودند و جزو معدود عکاسانی بودند که تاثیر گذار شدند که انها هم در مطبوعات داخلی کار نمی کردند. بهمن جلالی و کاوه گلستان توش و توان داشتند که عکاس بسازند  و جزو معدود کسانی هستند که عکاس پرورش دادند.
به گفته آقای منتظری؛ دگر دیسی مطبوعات به سمت یک نشریه ایده آل یا رشد به سمت ایده آلیسم در مطبوعات از سمت کسانی می آید که مغزشان همیشه فعال است:  ما در ای نزمینه کم داشتیم؛ کسانی که بودند را تاراندیم، کسانی که ماندند کار اتوماتیک وار انجام میدادند و از دوربین به عنوان ابزار صرف استفاده میکردند. بخشی از مشکل ما اینجا بود. بعد از انقلاب همه چیز مسدود ماند و آنهایی که می توانستند و انگیزه داشتند، رفتند و آدم های اتوماتیک وار ماندند و همین طور ادامه پیدا کرد تا رسیدیم به دوم خرداد که همه از آن به عنوان بهار مطبوعات یاد میکنند و من می گویم بهار در عین خزان بود. چون مطبوعات دچار رشد قارچ گونه شدند؛ دلیلش هم این بود که دولت اصلاحات که برایش جامعه مدنی مهم بود مهم ترین لایه برای ارتباط با جامعه مدنی را مطبوعات دانست. این اتفاق باعث شد مطبوعات عین قارچ رشد کنند. این همه مطبوعات زیاد کردیم اما نیروی متخصص به اندازه کافی نداشتیم. کسانی که روزنامه ها را تولید میکردندئ یا پشت پرده به عنوان مدیر مئسول ایستاده بودند، تجربه روزنامه نگاری نداشتند و همین ما را به شدت اذیت میکرد. مهم ترین چالش من این بود که در محیط کارم جا بیندازم که عکس خبری یعنی چی؟ و چه عکسی را باید چاپ کرد و چرا؟ و این به مرور فرسایش ایجاد میکرد.
آقای منتظری می افزاید: وقتی نیروی متخصص نداشتیم فوجی آدم وارد کردیم که اطلاعات و تخصصی نداشتند و همین به آفت ها اضافه کرد. یعنی در عین حالی که با سردبیری که تجربه ای نداشت می جنگیدیم به خبرنگار و عکاس هم باید تازه یاد میدادیم.
به گفته او خود عکاس ها هم مقصر بودند: من، وحید سالمی حسن سربخشیان، پیمان هوشمندزاده، امید سالمی و خیلی های دیگر با دوم خرداد به رسانه ها آمدیم. عباس کوثری و مجید سعیدی پیش از آن کار میکردند، اما با دوم خرداد آمدیم. دوم خرداد این حسن رابرای ما  داشت که کسانی که عکاسی خوانده بودند وارد این حوزه شوند. ما هم عکاس خبری متخصص نبودیم؛چند واحد در این زمینه گذرانده بودیم و خیلی سریع توانستیم ارتباط برقرار کنیم.
آقای منتظری می افزاید: پس زمینه بچه ها را ببینید همه در واقع به نحوی آبشخور فکری از بهمن جلالی و کاوه گلستان دارند. یعنی یک دوره عکاس تحصیلکرده این رشته که میدانستند مجله و مطبوعات چیست و انگیزه داشتند وارد این کار شدند. کما اینکه من قبل از دوم خرداد به چند روزنامه رفته بودم اما قبول نکردند. از این نظر به نفع عکاس ها شد ولی کماکان این مشکلات را داشتیم و در گذر ایام یواش یواش تبدیل شدیم به عکاس هایی که عکس هایی را که روزنامه ها میخواهند تولید کنیم. این مساله تا مدتی برای ما جذاب بود اما وقتی تکرار شد خستگی هم آمد فکر کردم تا کی باید این عکس ها را بگیرم یک جایی بریدم به این نتیجه رسیدم که برای من ارزش مردم هستند. برای من مهم نیستند آدم هایی که در هر شرایطی خبر هستند مثل مقامات و رهبران سیاسی بلکه برای من مردم مهم هستند و تلاش کردم دنبال همین کار بروم.
او سپس عکاسی خبری را متشکل از دو شاخه پرس فتوگرافی یعنی عکاس صرف خبری که فقط با نیوز کار دارد وفیچر فتوگرافی میداند که به نوعی عکاسی که ریشه در عکاسی مستند دارد می پردازد. او می گوید: من همیشه تلاش کرده ام که عکاسی ژورنالیستی من رگ و ریشه مستند داشته باشد. مشکل ما این است آن تکه ای که ارزش بیشتر دارد را نمی توانیم در مطبوعات چاپ کنیم. وقتی برمیگردم می بینم مطبوعات ما به لحاظ عکاسی، آئینه جامعه ما نیست و غم ها، شادی های مردم و اتفاقات توی کوچه و خیابان ها را ندارد. این بزرگترین چالشی هست که همیشه با مطبوعات داشته ام و نتوانستم جا بیندازم. مشکلات دیگر هم بود اینترنت و نبودن کپی رایت و... اما به هر حال ما تلاش خودمان را کردیم.
آقای منتظری در پایان ابراز امیدواری میکند: یک روزی بیاید که بتوانیم قوانینی برای عکاسی خبری تدوین کنیم و حریم های عکاسی مطبوعات را به لحاظ حرفه ای مراعات کنیم  و نیروهای امنیتی و انتظامی فکر نکنند عکاسان دشمن شان هستند. امیدوارم یک روزی به لحاظ صنفی، اینقدر قوی شویم که مطبوعات بر اساس معیارهای واقعی رسانه ای شکل بگیرند.
از سوی دیگر انجمن صنفی عکاسان خبری هرچند در ایران تشکیل شده اما تاکنون از کمک به عکاسان خبری در موارد بخصوص امنیتی و انتشار حتی یک بیانیه پرهیز کرده است. آقای منتظری در این مورد می گوید:یک بار خود من زنگ زدم که بیایید یک بیانیه بنویسیم و به بازداشت و برخوردهایی که می شود اعتراض کنیم متاسفانه گفتند در این شرایط ترجیح میدهیم هیچ کاری نکنیم.
او می افزاید:درست است که انجمن صنفی عکاسان خبری تشکیل شده اما کسانی در حکومت دنبال این هستند که این انجمن ها هیچ وقت قوی نشوند چون قوی شدن این انجمن ها یعنی قوی شدن مطبوعات و با مطبوعات قوی نمی توان به راحتی برخورد کرد. درست نشدن بیمه، درست نبودن چارت حرفه ای کاری، درست نشدن مسائل صنفی به جهت حقوق و امکانات بازنشستگی دست به دست هم میدهد که بدنه مطبوعات ریزش داشته باشد.

 

 

آیت الله خامنه ای: وقف دانشگاه آزاد 'صحیح نیست'

احمدی نژاد، رفسنجانی و خامنه ای
رفسنجانی: اگر کسی این وقف را به هم بزند، خدا از او قوی تر است و وقف را بر می گرداند
رهبر جمهوری اسلامی با وقف دانشگاه آزاد مخالفت کرده و در عین حال، برخی تغییرات مورد نظر دولت برای اداره این نهاد آموزشی را مردود دانسته است.
روز دوشنبه، 19 مهر (11 اکتبر)، پایگاه اطلاع رسانی دولت متن نامه آیت الله علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، به اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس خبرگان و رئیس هیات امنای دانشگاه آزاد، و محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری و رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی، را انتشار داد که در آن وقف دانشگاه آزاد غیرقابل قبول اعلام شده است.
آیت الله خامنه ای در این نامه نوشته است که ماموریت محول شده به دو هیات فقهی و حقوقی برای بررسی همه جانبه موضوع وقف اموال دانشگاه آزاد اسلامی "به این نتیجه قطعی منتهی شد که وقف مزبور دارای اشکالات اساسی فقهی و حقوقی است از جمله هم به لحاظ مشروعیت وقف مذکور و هم از جهت صلاحیت هیات محترم موسس در انشاء این وقف."
وی در ادامه می افزاید: "بنابراین، وقف مزبور از لحاظ فقهی و حقوقی صحیح نیست."
در این نامه همچنین بخشی از اساسنامه مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی برای تصدی دانشگاه آزاد مورد اشکال قرار گرفته و تاکید شده است که "با توجه به ماهیت غیرخصوصی و غیردولتی دانشگاه آزاد اسلامی، لازم است بندهای 5 و 10 مصوبه جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی در مورد اساسنامه آن دانشگاه مورد بررسی مجدد قرار گیرد و اصلاح شود."
در بند 5 مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی آمده است که "دانشگاه موسسه ای عمومی و غیردولتی و اموال آن به عنوان اموال عمومی محسوب می شود و هیچیک از اعضای هیات موسس، هیات امنا، مدیران و دیگر ارکان و مسئولین دانشگاه هیچگونه حق مالکیت حق انتفاع و شخصی از اموال مزبور را ندارند."
اشکالی که می تواند بر این بند وارد شود این است که اختیار اداره امور و تصدی اموال دانشگاه آزاد را مانند دانشگاه های دولتی در اختیار دولت و یا نهادهای تحت نظر دولت قرار می دهد در حالیکه هدف از تاسیس این دانشگاه، ایجاد یک مرکز آموزشی غیردولتی بوده است.
طبق بند 10 مصوبه شورای انقلاب فرهنگی، هیات امنای دانشگاه آزاد می بایست تغییر یابد و پنج تن از اعضای هیات علمی تمام وقت دانشگاه ها در مرتبه دانشیاری یا بالاتر به پیشنهاد و تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی، چهار نفر از اعضای هیات موسس (که یک از آنان باید حتما روحانی باشد)، وزرای علوم و بهداشت یا نمایندگان آنان، رئیس نهاد نمایندگی رهبر جمهوری اسلامی در دانشگاه یا نماینده او به عضویت هیات امنا درآیند و احکام آنان با امضای رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی - یعنی رئیس جمهوری - صادر شود.
عبدالله جاسبی و اکبر هاشمی رفسنجانی
جاسبی و رفسنجانی از پایه گذاران دانشگاه و حامی وقف اموال آن بوده اند
در صورت اجرایی شدن این بند، اکثریت اعضای هیات امنای دانشگاه با نظر دولت تعیین می شدند و حکم خود را، به جای رئیس هیات موسس، از رئیس جمهوری دریافت می کردند و به این ترتیب، هیات موسس نیز عمدتا تحت نظارت و اختیار دولت قرار می گرفت.
از چهار سال پیش تا کنون، اکبر هاشمی رفسنجانی (رئیس هیات)، آیت الله عبدالکریم موسوی اردبیلی، میر حسین موسوی، عبدالله جاسبی (رئیس دانشگاه)، علی اکبر ولایتی (مشاور رهبر جمهوری اسلامی)، حسن حبیبی (معاون پیشین رئیس جمهوری)، محسن قمی (عضو دفتر آیت الله خامنه ای)، سید حسن خمینی (نوه آیت الله روح الله خمینی) و جعفر توفیقی (استاد دانشگاه و وزیر پیشین علوم) در هیات موسس دانشگاه عضویت داشته اند.
از این میان، آقایان هاشمی رفسنجانی، موسوی و جاسبی از اعضای هیات موسس اولیه بودند که همراه با علی خامنه ای (رئیس جمهوری وقت)، و سید احمد خمینی، فرزند آیت الله خمینی، این دانشگاه را به عنوان یک موسسه آموزشی غیر انتفاعی پایه گذاری کردند و به ثبت رساندند.
اختلافات سیاسی و رقابت برای تسلط بر دانشگاه
تا پائیز سال 2006 (1385)، هیات موسس دانشگاه همچنان از پایه گذاران اولیه دانشگاه تشکیل یافته بود در حالیکه به گفته آقای هاشمی رفسنجانی، آیت الله خامنه ای، بی آنکه رسما از عضویت در هیات کناره گیری کرده باشد، پس از رسیدن به مقام رهبری، ادامه قبول مسئولیت در این هیات را مناسب ندانسته و سید احمد خمینی نیز چند سال پیشتر در گذشته بود.
کوتاه مدتی پیش از معرفی اعضای جدید هیات موسس در سال 1385، آقای رفسنجانی صراحتا از آنچه که فشارهایی برای تسلط بر دانشگاه آزاد خوانده بود انتقاد کرد و در واکنش نسبت به اظهارات برخی مقامات دولت محمود احمدی نژاد در مورد لزوم دخالت دولت در اداره امور دانشگاه، گفت که "امیدواریم شرارت هایی که می شود تا دانشگاه آزاد را به عنوان واحد ملی و جهانی تضعیف کند، شرش از سر دانشگاه کوتاه شود."
تظاهرات علیه حمایت مجلس از وقف دانشگاه
موضعگیری مجلس به نفع وقف دانشگاه آزاد واکنش تند طرفداران دولت را در پی آورد
ظاهرا افزایش شمار اعضای هیات موسس دانشگاه به منظور کاهش فشار دولت برای تصدی این دانشگاه صورت گرفت اما پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری، و اعتراضات و تحولاتی که در پی اتهام تقلب در این انتخابات بروز کرد، فشار برای قرار گرفتن کامل دانشگاه آزاد تحت کنترل شورای عالی انقلاب فرهنگی به ریاست محمود احمدی نژاد شدت گرفت.
مقامات دولتی و طرفداران آنان، میرحسین موسوی را به دلیل اعتراض به نتیجه انتخابات، و اکبر هاشمی رفسنجانی را به خاطر عدم حمایت از اعلام پیروزی محمود احمدی نژاد، به عنوان مخالفان دولت و حتی نظام و رهبری، هدف حملات شدید قرار داده بودند، ظاهرا زمان را برای تغییر اساسی در سازماندهی دانشگاه مناسب دیدند.
مقامات دولتی به خصوص مهدی هاشمی، فرزند آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان عضو هیات امنا و رئیس مرکز تحقیقات دانشگاه آزاد، را به سوء استفاده از منابع دانشگاهی برای فعالیت های سیاسی مخالف محمود احمدی نژاد، و عبدالله جاسبی، رئیس دانشگاه را به حمایت از او متهم کرده و در نتیجه، لزوم تغییراتی شامل برکناری این دو نفر و حتی اکبر هاشمی رفسنجانی از مدیریت دانشگاه را مورد پیگیری قرار دادند.
در حالیکه تلاش دولت برای تغییر در ساختار و مدیریت عالی دانشگاه آزاد ادامه داشت، در شهریور ماه سال گذشته، اعضای هیات موسس اعلام کردند که با توجه به اختیارات خود، تمامی اموال دانشگاه را وقف کرده اند تا به گفته آنان، سرمایه عظیمی که عمدتا با اتکای به شهریه دریافتی از دانشجویان و برخی کمک های مالی اشخاص حقیقی و حقوقی فراهم آمده، "به ملت بازگردانده شود" اما به گفته ناظران، انگیزه اصلی وقف، جلوگیری از دست اندازی دولت بر دارایی های قابل توجه این نهاد آموزشی بود.
مهدی هاشمی و جاسبی
مهدی هاشمی اتهام بهره برداری از امکانات دانشگاه برای مقاصد سیاسی را رد کرده است
با اعلام خبر وقف اموال دانشگاه آزاد، مقامات دولتی و رسانه های طرفداران دولت اظهار داشتند که هیات موسس اجازه وقف اموال دانشگاه را ندارد و این اقدام غیرقانونی و حتی غیرشرعی است، در حالیکه طرف مقابل نیز استدلال می کرد که پایه گذاران دانشگاه به این دلیل به وقف اموال آن مبادرت کرده اند که مانع آن شوند که این اموال در آینده در اختیار دیگران، از جمله وراث موسسان، قرار گیرد.
بحث بر سر قانونی و یا غیرقانونی بودن وقف اموال دانشگاه آزاد به یک جدال سیاسی منجر شد به نحوی که حتی مجلس نیز به دلیل حمایت از اقدام هیات موسس هدف حملات تند طرفداران دولت قرار گرفت در حالیکه موافقان و مخالفان وقف هر کدام از حمایت رهبر جمهوری اسلامی از نظر خود خبر می دادند.
از جمله، اوایل ماه جاری گزارش دفتر آقای هاشمی رفسنجانی گزارش کرد که وی در سخنانی در بابل گفته است که چهار مجتهد عضو هیات موسس دانشگاه آزاد بر این وقف صحه گذاشته اند و نظر فقهی آیت الله خامنه ای در این مورد اخذ شده است و افزود "فکر نمی کنم خداوند اجازه دهد کسی این وقف را برهم بزند و اگر کسی این کا را کرد، خداوند از او قوی تراست و وقف را بر می گرداند."
به نظر می رسد که اعلام نظر آیت الله خامنه ای در مورد مجاز نبودن وقف اموال دانشگاه آزاد همراه با اشکال در بخشی از اساسنامه مورد نظر دولت به معنی آن است که وضعیت دانشگاه همانند گذشته باقی خواهد ماند بی آنکه هیات موسس یا دولت به هدف خود دست یافته باشند.
دانشگاه آزاد اسلامی در 1361 با حمایت آیت الله روح الله خمینی به عنوان یک موسسه آموزشی تاسیس یافت و طی سال های بعد، با ایجاد شعباتی در نقاط مختلف ایران، از لحاظ شمار دانشجو و عضو هیات علمی به بزرگترین موسسه دانشگاهی در کشور تبدیل شده است.
به گفته طرفداران وقف دانشگاه آزاد، این نهاد علمی به عنوان یک موسسه آموزشی به ثبت رسیده و طبق قوانین ایران، اعضای موسس طبق اساسنامه حق دخل و تصرف در امور و اموال، از جمله وقف دارایی های آن را دارند اما مخالفان آنان گفته اند که این موسسه، به عنوان یک نهاد آموزش عالی، باید تحت نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی و دولت قرار گیرد.

 

گفت‌وگو با علی محقق نسب، درباره‌ی طرح موسوم به استادمحور

«روحانیت از نظام جدا شده است»

سراج‌الدین میردامادی
طرح موسوم به استادمحور که گفته می‌شود از سوی حاکمیت برای کنترل بیشتر حوزه‌های علمیه در ایران به اجرا گذاشته می‌شود با مخالفت تعدادی از مراجع تقلید، مدرسین و چهره‌های شاخص حوزوی مواجه شده است.
Download it 
Here!
از حجت‌الاسلام علی محقق نسب، دین‌پژوه و دانش‌آموخته‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی قم ساکن پاریس پرسیده‌ام: هدف این طرح چیست و حکومت با اجرای این طرح به دنبال چیست؟
به‌نظر من این طرح به معنای در اختیار گرفتن حوزه‌ی علمیه است. می‌خواهند به نحو اساسی طلاب، درس‌ها و نحوه‌ی رفت و آمد استادان و مراجع را کنترل کنند. هدف‌شان این است که حوزه‌ی علمیه را در اختیار نظام جمهوری اسلامی قرار دهند.


مگر تا به حال نظام جمهوری اسلامی در کار حوزه‌های عملیه کم دخالت کرده است؟ مگر تا به حال حوزه‌های علمیه در اختیار نظام جمهوری اسلامی نبوده است که می‌خواهند بیشتر آن را در اختیار بگیرند؟
البته اکثریت حوزه‌های علمیه در اوایل انقلاب، هواخواه نظام و رهبری بودند ولی وقتی که عملکردها را دیدند، مخصوصاً وقتی آقای خمینی خیلی نسبت به روحانیت و مراجع شدت عمل به خرج داد، روحانیت نظرش تغییر کرد. گویا آقای خمینی یک نوع ناراحتی از حوزه داشتند و بارها نیز گفته بودند، من به اندازه‌ای که از حوزویان رنج کشیدم، از دیگران نکشیدم.
ظاهراً آن‌طور که ما حدس می‌زنیم یک ناراحتی بسیار عمیقی در وجود آقای خمینی بود. به همین دلیل نیز بسیاری از مراجع را زدند، با تشکیل دادگاه‌های ویژه‌ی روحانیت، روحانیت را تار و مار کردند و ظاهر و باطن روحانیت را از بین بردند.
روحانیون در ظاهر میان مردم محترم بودند و در باطن حرف‌هایی برای گفتن داشتند. مثل این‌که نباید دروغ بگویید و مردم را دعوت می‌کردند که نباید ظلم بکنید، به حقوق دیگران تجاوز نکنید. نظام موجود، به عنوان نظام اسلامی که آمدند، محتوی حوزه را گرفتند. زیرا خود در عمل ظلم کردند، دروغ گفتند و کارهای خراب انجام دادند.
به این جهت روحانیت نیز روز به روز از نظام جدا شد و فاصله گرفت. الآن نظام احساس خطر می‌کند. گفته می‌شود این تغییرات از سوی سپاه و محافل نظامی طراحی می‌شود. آیا شما اطلاعات و یا تحلیلی در این زمینه دارید؟
این موضوع صد در صد، درست است. زیرا همان زمان‌ها که ما در حوزه بودیم، اطلاعات حوزه تشکیلات بسیار عظیم اطلاعاتی و نظامی بودند که در حوزه کار می‌کردند. اطلاعات حوزه معروف هست و همه‌ی اشخاص آن را می‌شناسند. تمام پرونده‌های ما از ابتدای شروع به درس تا امتحانات زیر نظر اطلاعات حوزه انجام می‌شد ولی در حال حاضر می‌خواهند این وضعیت را شدت دهند. بعد از انتخابات جدید بعضی از روحانیون با نظام اختلاف بیشتری پیدا کردند و نظرات‌شان را به صراحت بیان می‌کنند و از این لحاظ می‌خواهند کنترل بیشتری کنند.
برخی از مراجع تقلید مثل صافی، وحید خراسانی و دیگران با این طرح مخالفت کرده‌اند و به طور کتبی نیز مخالفت خودشان را ابراز کرده‌اند. آیا فکر می‌کنید با این مخالفتی که مراجع تقلید نسبت به این طرح دارند، قدرت و زور حکومت بر مراجع تقلید می‌چربد و این طرح در نهایت به اجرا در می‌آید یا با مخالفت این وزنه‌های سنگین در حوزه این طرح سرنوشت خوبی نخواهد داشت؟
البته به دلیل اینکه قدرت و پول در اختیار نظام هست، نظام برای اجرای مقاصد خود به طور مسلم طرح‌هایی را به اجرا خواهد گذاشت، ولی این طرح‌ها در نهایت موفقیت‌آمیز نخواهد بود. زیرا به زور نمی‌شود کسی را عالم، مومن، انقلابی و دولتی کرد.
به‌هر حال در خود حوزه‌های علمیه نیز درصدی از طلاب و روحانیون طرفدار نظام جمهوری اسلامی هستند. حالا آیا واقعا طرفدار هستند یا به علت اینکه از نعمات دنیوی حکومت بهره می‌برند در این میان هستند نمی‌دانم. به نظر شما چه مقدار از حوزه‌های علمیه‌ی موجود را می‌شود جزو جریان منتقد و مخالف حکومت دانست؟
وقتی که من در حوزه بودم، حدس می‌زدم و الآن نیز تصور می‌کنم، اکثریت حوزویان با نظام موجود رابطه‌ی حسنه ندارند. غیر از کسانی که به نحوی در دستگاه حکومتی شاغل هستند، روحانیت آزاد اعم از مراجع و طلاب علوم دینی با دولت میانه‌ی خوبی ندارند. زیرا دولت نسبت به حوزه‌ها بسیار ظلم کرده است. آنها را تحت شکنجه و پیگرد قرار دادند. به هر بهانه‌ای خلع لباس‌شان کردند و به زندان‌شان انداختند. اذیت و آزاری را که نظام موجود برای حوزه‌ها به وجود آورده، شما در تاریخ اسلامی، حتی در تاریخ بنی‌امیه و بنی‌عباس سراغ ندارید. ما در تاریخ خلفا ، فقط دو شهید مشهور داریم که شهید اول و شهید دوم هستند. احیاناً فرد سوم را نیز گاهی شهید سوم می‌گویند.
ولی در حوزه‌های موجود ما ده‌ها نفر عالم و دانشمند و اعدامی و محکوم به زندان داریم. این نظام حوزه را تار و مار کرده است. گرچه یک عده‌ای به دلیل اینکه شاغلند طرفدار آن هستند ولی اکثریت حوزویان با این نظام مخالفند.
نتیجه‌ی طرح دولتی کردن حوزه‌ها آیا به معنی سیاسی کردن دین مردم و در نهایت به بی‌دین‌تر شدن جامعه‌ی دینی ایران منجر نمی‌شود؟
همین‌طور می‌شود. در هر جهتی که بیشتر فشار و اجبار باشد، مردم از آن جهت گریزان می‌شوند و علم و دانش در آن جامعه رشد پیدا نمی‌کند. اخلاق و رفتار صادقانه در آن جامعه رشد پیدا نمی‌کند. روحانیت که خود منادی صداقت و درستکاری و رفتار صحیح بود تحت فشار نظام مجبور است که نفاق پیشه کند. با روحانیت یا حوزه‌ی منافق یا حوزه‌ای که زبان و عملش با یکدیگر فرق می‌کند به طور مسلم کار به جایی نمی‌رسد و مردم روز به روز از حوزه و علما بیشتر فاصله می‌گیرند.
آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی چند روز دیگر عازم شهر قم است. این سفر یک‌بار نیز به تاخیر افتاده است. آیا فکر می‌کنید در این سفر روحانیون و طلاب معترض اقدامی خواهند کرد و این صداهای اعتراض به گوش رهبر جمهوری اسلامی خواهد رسید یا خیر؟
البته روحانیت موجود جرئت اعتراض علنی به صورت امضای طومار یا تظاهرات را به طور مطلق ندارند. زیرا هم مسائل اقتصادی و هم مسائل ایده‌آلی و اجتماعی در دست نظام است. کسی نمی‌تواند با اینها به جز مراجع مخالفت علنی کند که البته سایت‌های اینترنتی مراجع را نیز که تنها وسیله‌ی ارتباطی مراجع با جهان خارج بوند، مسدود کردند. نمی‌گذارند که کسی اعتراضی کند یا علناً بر این سفر نقد کند.
اگر مقام دولتی یا مقام جمهوری اسلامی می‌خواستند با روحانیت رفتاری مناسب‌تر داشته باشند، از طریق دوستی و محبت و عاطفه می‌توانستند کار بهتر و بیشتری انجام دهند. هم بر ایمان مردم افزوده می‌شد و هم روحانیت در کنار آنها قرار می‌گرفت ولی در اثر شکنجه‌ها، زندان‌ها، سیاه‌ کردن‌ها و خلع لباس کردن‌ها قضیه خیلی جدی شده است. فکر نمی‌کنم که نظام بتواند این موضوع را درست کند.

 

افزایش فشار بر جنبش دانشجویی

پانته‌آ بهرامی
با گشایش دانشگاه‌ها فشار روی جنبش دانشجویی، دانشجویان و دانشجویان زندانی افزایش یافته است. این حرکت حاکمیت از پیش قابل پیش‌بینی بود؛ چراکه دانشجویان در جنبش اعتراضی پس از انتخابات ۱۳۸۸ یکی از بازوهای اساسی این جنبش محسوب می‌شدند. به همین نسبت فشار روی دانشجویان زندانی نیز افزایش پیدا کرده است.
Download it 
Here!
یکی از نمونه‌های‌ این فشار، برخوردی است که با ضیا نبوی از دانشجویان شهرستانی کرده‌اند. این دانشجو، مدت‌ها در اوین بود و بعد به‌طور ناگهانی به اهواز منتقل و در واقع تبعید شد.
به گزارش سایت دانشجو نیوز، وی پس از دو روز از زندان اهواز تماس گرفته و گفته تیم بازجویان که در اهواز منتظر او بوده‌اند ابتدا بدون هیچ کلامی او را مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند و بعد شروع به خواندن گزارش‌های اداره‌ی اطلاعات در تهران كرده‌اند و به او گفته‌اند: «شنیدیم آدم کله‌شقی هستی‌! بازجویان اداره‌ی اطلاعات بابل به شدت از تو شاكی بودند كه تو در بازجویی‌ها مثل قطره‌چكان پاسخ می‌دادی! چون تو در آنجا آدم نشده‌ای تو را به اینجا فرستادن تا ما آدمت كنیم!»
بازجویان در ادامه به او گفتند: «اینجا اوین نیست كه هر غلطی خواستی بكنی! اگر بخواهی بیانیه بدهی یا اعتصاب غذا بكنی، بلایی به سرت می‌آوریم كه اسمت را فراموش كنی.» ضیا نبوی هم پاسخ داده است: «اتهام من محاربه با خداست، آن هم از طریق دفاع از حق تحصیل.»
مصطفی خسروی دانشجوی رشته‌ی اقتصاد و عضو شورای سیاستگذاری سازمان دانش‌آموختگان ایران است که سال ۱۳۸۵ در دوره‌ی اول ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد از دانشگاه علم و صنعت اخراج می‌شود. وی با اشاره به فشار رو به افزایش بر دانشجویان به مورد دیگری اشاره می‌کند و می‌گوید:
حکم ناجوانمردانه‌ای برای آقای علی ملیحی صادر شد. او به‌عنوان مسئول روابط عمومی سازمان دانش‌آموختگان ایران به چهارسال زندان محکوم شد؛ حکمی که جریان‌های دانشجویی انتظار آن را نداشتند. دانشجویان دیگری نیز هستند که هنوز منتظر صدور حکم هستند.
۷۳ دانشجوی زندانی
هرچه رسانه‌ها در مورد دانشجویان گمنام بیشتر بنویسند، حکومت مجبور خواهد شد هزینه‌های بیشتری برای آنها بپردازد و اگر بخواهد دست به آزار آنان بزند، با طرح مسائل دانشجویان زندانی شهرستانی و یا کمتر شناخته شده، با مشکلات دیگری روبه‌رو می‌شود.
مصطفی خسروی، فعال سیاسی و مدیر مسئول روزنامه‌ی توقیف شده و دانشجویی «آرمان»، دراین مورد می‌گوید:
سایت دانشجو نیوز فهرست ۷۳ نفره‌ای را از فعالین دانشجویی منتشر و تاکید کرده که احتمالاً تعداد دانشجویان زندانی بیشتر از این رقم است. این دانشجویان در یک سال و نیم گذشته بازداشت شده‌اند؛ هم از دانشگاه‌های دولتی و هم از دانشگاه تهران و از شهرهای مختلف مثل قزوین، مشهد، اراک، دزفول، مازندران، شهر ری، تبریز و غیره؛ شهرهایی که پیش از این شاید جنبش دانشجویی در آن فعال نبوده‌اند. این دانشجویان زندانی اکثراً وضعیت نامشخصی دارند و حکم‌های سنگینی برایشان بریده شده است؛ به‌ویژه در شهرستان‌ها.
 
باتوجه به عدم توانایی خبررسانی برای خانواده‌ها و جریان‌های دانشجویی بخصوص در شهرستان‌ها، فشار روی آنها زیاد است و بسیاری از این زندانیان برای ما ناشناخته مانده‌اند. این وضعیتی است که سیستم از آن استفاده می‌کند. اگر نمی‌تواند جلوی خبررسانی از اوین و رجایی‌شهر را بگیرد، سعی می‌کند دانشجویان زندانی را در شهرستان‌های دورافتاده نگهدارد و مانع از خبررسانی وضعیت آنان شود.
اصولاً خانواده‌ی زندانیان سیاسی، به‌ویژه خانواده‌ی دانشجویان زندانی در شهرستان‌ها حساسیت‌های خاصی دارند. چراکه از طرف نهادهای اطلاعاتی به خانواده‌ها فشار می‌آورند که در مورد فرزندان‌تان خبررسانی نکنید تا ما بتوانیم ملاقاتی و امکاناتی از این دست برای شما فراهم کنیم. به این دلیل ترجیح می‌دهم اسم خاصی نبرم. آنقدر گستردگی بازداشت‌ها زیاد است که اگر بخواهیم اسم کسی را ببریم به بقیه اجحاف می‌شود.
گفته می شود برخی از افراد کوی دانشگاه‌ها را برای بازجویی خوانده‌اند. آیا این حرکت هم‌زمان با بازگشایی دانشگاه‌ها نوعی حرکت پیشگیرانه بوده است؟
پس از حمله‌ی وحشیانه‌ای که عوامل نیروهای انتظامی و لباس شخصی‌ها به کوی دانشگاه تهران در سال گذشته کردند، پس از نامه‌نگاری‌هایی که انجام شد و همین‌طور سخنان آقای خامنه‌ای، به‌نظر می‌رسید وقت آن رسیده که نهادهای اطلاعاتی وارد عمل شوند و پرونده‌ی کوی دانشگاه را یک‌بار برای همیشه تمام کنند.
به همین دلیل اقدام به برقراری ارتباط با فعالین دانشجویی در کوی دانشگاه کردند. اکثر آنها را از طرف دادسرای نظامی احضار کردند و در مواردی تهدید شدند که اظهارات‌شان را پس بگیرند. بنابراین فکر می‌کنم نیاز دارند پرونده‌ی کوی دانشگاه را که یک‌سال‌واندی است باز مانده، مختومه اعلام کنند و بتوانند برای برخوردهای جدید فراغ بال بیشتری داشته باشند.
انجمن‌های اسلامی در اوایل انقلاب نهادهای حامی حکومت بودند. طی این سی سال این انجمن‌ها تغییر یافتند و حال دفتر تحکیم وحدت به نهادی در مقابل حکومت تبدیل شده است. به نظر شما آیا این روند می‌تواند در مورد بسیج دانشجویی نیز اتفاق بیافتد؟
انجمن‌های اسلامی تشکل‌های دانشجویی بودند ولی بسیج، یک نهاد دانشجویی است. این تفاوت باعث می‌شود بگویم که از احتمال چنین فرایندی قطع امید می‌کنم. تشکل‌های دانشجویی مثل تحکیم وحدت ساختار دمکراتیکی داشتند. ما انتخابات آزاد داشتیم.
تمام دانشجویان دانشگاه رای می‌دادند و نمایندگان خود را انتخاب می‌کردند. هرچند در پنج، شش سال گذشته سعی شده اکثر این انجمن‌ها بسته شود یا فعالیت‌شان محدود شود. اینکه دانشجویان در انتخاب نمایندگان خود آزاد بودند باعث شده که حال می‌بینید چقدر دفتر تحکیم وحدت در سی سال اخیر متحول می‌شود و در راستای خواسته‌های مردم گام برمی‌دارد.
در مورد نهادهایی مثل بسیج نمی‌توان این انتظار را داشت. چه این افراد از طرف سپاه و یا بسیج انتصاب می‌شوند، هزینه‌های آن‌چنانی و حوزه‌ی عمل‌شان حوزه‌ی عمل برخوردی با دانشجویان است. بنابراین چنین تغییری در کوتاه‌مدت غیر ممکن است.
از آنجا که دانشگاه یک محیط پویاست، رنگارنگی تفکر هم در آن دیده می‌شود. آیا دانشجویان چپ، سوسیالیست و یا لیبرال با دفتر تحکیم وحدت رابطه‌ای دمکراتیک دارند و یا پدیده‌ی خودی و غیر خودی در دانشگاه حاکم است؟
من فکر می‌کنم بهتر است این سئوال را از دانشجویان سوسیالیست و یا دانشجویانی با تفکرات دیگر بپرسید. مجموعه‌ی تحکیم وحدت، آخرین سنگر دانشجویان در سال‌های گذشته در دانشگاه‌های کشور بود.
در خیلی از دانشگاه‌ها انجمن‌ها توسط دانشجویان سوسیالیست اداره می‌شدند. رقابتی بین دانشجویان راست‌گرا و چپ‌گرا بود.
مثلاً دورانی که من خودم در مجموعه‌ی دفتر تحکیم وحدت بودم، انجمن دانشگاه اهواز برای یک دوره و یا انجمن دانشگاه‌های دیگر، به‌دست دانشجویان سوسیالیست، چپ‌گرا، راست‌گرا و یا حتی مذهبی افتاد. بنابراین چنین فضایی وجود داشت، اما اینکه این دانشجویان نتوانستند در دفتر تحکیم وحدت حاضر بشوند به چند عامل برمی‌گردد: اول خواست این دانشجویان و گروه‌ها بود که بخواهند وارد این تشکیلات بشوند.
دوم اقبال عمومی دانشجویان از آنان و سوم طبیعتاً فشار نهادهای حکومتی روی آنان بود. مثل دفتر نهاد ولی فقیه در دانشگاه‌ها و یا حتی ریاست دانشگاه‌ها. طبق اساسنامه‌ای که شورای عالی انقلاب فرهنگی برای انجمن‌های اسلامی تصویب کرده بود، این نهادها می‌توانستند در انتخابات دخالت کنند و برخی را از انتخابات حذف کنند. این ماجراها و فشارها بوده است و اگر این دوستان نتوانستند وارد فضای فعالیت بشوند، به دلایل مختلفی برمی‌گردد و طبیعی است به‌خاطر عدم خواست جریان حاکم در مجموعه‌ی تحکیم وحدت نبوده است.
با توجه به اینکه دانشگاه‌ها باز شده است فکر می‌کنید در سال تحصیلی جدید برخورد حکومت در مورد فعالیت‌های دانشجویی چگونه خواهد بود؟
باتوجه به بازداشت و احضار فعالین دانشجویی، به‌ویژه ساکنین کوی دانشگاه و همینطور موج جدیدی از احضاریه‌ها برای تحکیم وحدت از جمله بازداشت علی جمالی و حسن اسدی از اعضای شورای مرکزی سازمان دانش‌آموختگان ایران دریک ماه گذشته، همه نشان از طراحی نقشه برای جلوگیری از انواع فعالیت‌های دانشجویی دارد.
متاسفانه باید این خبر بد را به آقایان بدهم که تجربه ثابت کرده، زمانی که فشارها بسیار گسترده و علنی می‌شود و کار به بازداشت گسترده و تهدید خانواده‌ها و دانشجویان می‌رسد، جنبش دانشجویی بیکار ننشیند. تنها نحوه و نوع فعالیت‌ها تغییر می‌یابد و آن که بیشترین آسیب را می‌بیند، باز سیستم اقتدارگرایی حاکم بر دانشگاه‌های کشور خواهد بود.

 

محکومیت دو تن از فعالین دانشجویی دانشگاه علم و صنعت به ۴ ترم محرومیت از تحصیل

خبرگزاری هرانا - به دنبال برگزاری چندین تجمع بزرگ دانشجویی بعد از انتخابات سال ۸۸ در دانشگاه علم و صنعت، کمیته انضباطی دانشگاه علم و صنعت هر یک از آقایان «حمید بیدار» دانشجوی سال پنجم رشته مهندسی کامپیوتر و «نوید عطائی» دانشجوی سال پنجم رشته مهندسی عمران و مدیر مسئول نشریه توقیف شده «موج نو»، را با صدور شدیدترین حکم ممکن به ۲ ترم محرومیت از تحصیل با احتساب سنوات محکوم کرد و این حکم توسط شورای تجدید نظر کمیته مرکزی وزارت علوم نیز تأیید شد.

به گزارش دانشجو نیوز، مواردی از فعالیت های این ۲ دانشجو که منجر به صدور احکام مذکور شد عبارتند از:
*سازماندهی و شرکت در تجمع بزرگ دانشجویی ۱۶ آذر (روز دانشجو) و گرامیداشت یاد شهید کیانوش آسا
*سازماندهی و شرکت در تجمع بزرگ دانشجویی ۲۴ آذر برای آزادی کامران آسا برادر شهید کیانوش آسا که در مراسم ۱۶ آذر دانشگاه علم و صنعت قبل از ورود به دانشگاه توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود
*سازماندهی و شرکت در تجمع بزرگ دانشجویی ۲۹ آذر برای گرامی داشت رحلت آیت الله العظمی منتظری
هم چنین کمیته انضباطی با وارد نمودن اتهامات زیر این احکام سنگین را برای این دانشجویان صادر نمود:
توهین، فحاشی ، هتک حرمت – اخلال و ایجاد وقفه در برنامه ها و نظم دانشگاه – عدم رعایت مقررات دانشگاه – توهین به شعائر و مقدّسات اسلامی  – عدم رعایت شئون دانشجویی
شایان ذکر است دانشجویان سبز دانشگاه علم و صنعت سال گذشته و پس از "کودتای انتخاباتی" ۲۲ خرداد، بیش از ۱۵ تجمع بزرگ دانشجویی برگزار کردند که طی آن ها ده ها تن از فعالین دانشگاه یک یا ۲ ترم از تحصیل محروم شدند و تعدادی نیز از دانشگاه اخراج شده یا به شهرهای دیگر تبعید شدند.
لازم به ذکر است که پس از برگزاری تجمع باشکوه دانشجویی در روز ۸ دی سال گذشته و در اعتراض به کشتار بی رحمانه ی مردم در روز عاشورای ۸۸، حراست دانشگاه با موافقت ریاست انتصابی درب های دانشگاه را به روی لباس شخصی ها و اوباش حکومتی گشودند؛ که در پی حمله وحشیانه آنها به وسیله ی باتوم به دهها تن از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت، این دانشجویان پس از ضرب و شتم به بیمارستان منتقل شده و دهها نفر نیز بازداشت شدند. پس از سرکوب موقت دانشجویان، کمیته ی انضباطی دانشگاه علم و صنعت اقدام به احضار ده ها تن از فعالین دانشگاه کرد که از میان آن ها سنگین ترین حکم دانشگاه (۲ ترم محرومیت از تحصیل با احتساب سنوات) برای آقایان نوید عطایی و حمید بیدار صادر شد.
گفتنی است در جریان این پرونده ها جبل عاملی ریاست انتصابی دانشگاه علم و صنعت شخصاً پیگیر پرونده های مذکور بوده و مصرّ به تأیید و تشدید این احکام بوده است.

 

وکیل احسان فتاحیان در یک حادثه رانندگی جان باخت

خبرگزاری هرانا - روز شنبه 17 مهرماه وکیل احسان فتاحیان در اثر حادثه رانندگی در جاده سنندج جان باخته است.
بنا به اطلاع گزارشگران خبرگزاری حقوق بشر ایران "هرانا" نصرالله نصیری وکیل پایه یک دادگستری و وکیل برخی از فعالان سیاسی و مدنی کرد از جمله احسان فتاحیان بوده است که  در آبان ماه سال گذشته در زندان سنندج اعدام شده است .
وی بارها از طرف نیروهای امنیتی مورد تهدید قرار گرفته بود.

 

 

سه شهروند در پاوه دستگیر شدند

در تداوم بازداشت اعضای شوراهای شهر
خبرگزاری هرانا - امروز دوشنبه‌ نوزدهم مهرماه، نیروهای امنیتی در شهر پاوه‌ 3 تن از شهروندان را دستگیر و به‌ بازداشتگاه های اداره‌ اطلاعات پاوه‌ منتقل نمودند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، امیر حاتمی معلم بازنشسته‌ و عضو شورای حل اختلاف این شهر، محمد عرفان صالحی روزنامه‌نگار و وبلاگ نویس و عضو پیشین شورای شهر پاوه‌ و محمد ابراهیمی عضو کنونی شورای شهر پاوه‌ و دبیر تاریخ دبیرستان های شهر؛ افراد بازداشت شده هستند.
افراد بازداشت شده فعال محیط زیست بوده و درباره ی حوادث و آتش سوزی هایی که در منطقه‌ اورامان و در جنگل ها و مراتع منطقه‌ رخ می دهد موضع گیری داشته و فعالیت می کردند.
تا زمان تنظیم این گزارش هیچ گونه‌ خبری از وضعیت دستگیرشدگان در دست نیست.

 

بازداشت فرزندان و وکیل سکینه محمدی آشتیانی و دو خبرنگار آلمانی

خبرگزاری هرانا - فرزندان سکینه محمدی آشتیانی، بانوی زندانی محکوم به اعدام در تبریز، در حالیکه قرار بود دو خبرنگار خارجی با آنها و وکیل مادرشان مصاحبه ای صورت دهد، بازداشت و به محل نامعلومی منتقل شدند.
به گزارش سایت های خبری، ساعت ٧ عصر روز یکشنبه ١٠ اکتبر به وقت ایران هنگامی که دو خبرنگار آلمانی برای مصاحبه با سجاد پسر سکینه و هوتن کیان وکیل سکینه به دفتر هوتن رفته بودند٬ عوامل وزارت اطلاعات به دفتر کار این وکیل هجوم آورده و هر چهار نفر را دستگیر کرده و با خود بردند. دستگیر شدگان عبارتند از: سجاد قادرزاده پسر سکینه محمدی آشتیانی٬ هوتن کیان وکیل سکینه٬ و دو خبرنگار آلمانی. دستگیر شدگان از آن هنگام تا کنون در محل نامعلومی نگهداری می شوند و کسی از سرنوشت آنها اطلاعی ندارد."
این گزارش می افزاید زمان یورش ماموران امنیتی به محل کار وکیل سکینه محمدی ریختند، خبرنگار آلمانی در حال صحبت با مسئول کمیته بین المللی علیه اعدام و سنگسار از طریق تلفن بود که ناگهان اعلام کرد دیگر نمی تواند ادامه بدهد و تلفن را قطع کرد و از آن هنگام تا کنون خبری از این چهار نفردر دست نیست.
سجاد و سعیده قادر زاده، فرزندان سکینه محمدی، بانوی ایرانی محکوم به سنگسار، در مصاحبه ای اخصاصی با آژانس خبری ایتالیایی«آکی» برای نجات جان مادرش از دولت ایتالیا درخواست کمک کرده و از آن کشور درخواست پناهندگی کرده بودند.
آنها خاطرنشان ساختند "ما زیر فشار بسیار زیادی قرار داریم و هر لحظه بیم آن را داریم که ماموران امنیتی ما را دستگیر کنند. به این دلیل، با توجه به اهمیت ویژه ای که ملت و دولت ایتالیا به موضوع مادرمان داده اند، از آنها می خواهیم که به درخواست پناهندگی ما رسیدگی کنند، تا اگر از احتمال دستگیریمان در تبریز خبر دار شدیم، جایی را برای پناه آوردن داشته باشیم."
سجاد، پسر سکینه محمدی، افزود: "هیچ کس از مقامات حکومتی به پرسش های ما درباره شرایط مادرمان پاسخ نمی دهد. ما اینجا، به همراه وکیلمان آقای جاوید هوتن کیان، تنها هستیم و امید ما تنها جامعه بین المللی است."
فرزندان سکینه محمدی همچنین برای نجات جان مادرشان از پاپ درخواست کمک کرده و از دولت واتیکان خواستند که فشارهای خود بر جمهوری اسلامی برای نجات مادرشان را زیاد کنند.
و در همین راستا جاوید هوتن کیان، وکیل سکینه محمدی، در شهر تبریز در مصاحبه ای اخصاصی با آژانس خبری ایتالیایی«آکی» برای جان موکلش ابراز نگرانی کرد و گفت: "بزودی برای رسیدگی به پرونده بانو سکینه به دیوان عالی کشور خواهم رفت." وب همچنین از شرایط فرزندان موکلش، سجاد و سعیده، ابراز نگرانی کرد و گفت: "بر طبق خبر هایی که از دادستانی تبریز به گوشم رسیده ازطرحی برای پرونده سازی سیاسی بر ضد فرزندان خانم سکینه آگاه شده ام. بر اساس منابع اینجانب، دادستانی دارد تلاش میکند که دو زندانی سیاسی را وادار به اعتراف دروغین بکند. بر اساس این اعترافهای ساختگی، فرزندان سکینه به پخش اعلامیه های سیاسی بر ضد دولت مرکزی محکوم خواهند شد."

 

افزایش محکومیت حامد روحی نژاد در حین پیشرفت بیماری ام اس

خبرگزاری هرانا – محکومیت حامد روحی نژاد زندانی سیاس محبوس در زندان مرکزی زنجان افزایش یافت.
یکی از اعضای خانواده حامد روحی نژاد در گفتگو با گزارشگر هرانا اعلام کرد دادگاه عمومی تهران به دلیل خروج غیر قانونی حامد روحی نژاد از کشور وی را به یکسال حبس و جریمه نقدی محکوم کرده است.
بدین ترتیب محکومیت حامد روحی نژاد که پیشتر در دادگاه بدوی به اعدام و سپس در دادگاه تجدید نظر به 10 سال حبس تعزیری و تبعید به زندان زنجان محکوم شده بود به 11 سال حبس تعزیری افزایش یافت.
این حکم در حالی برای این زندانی صادر شده است که تلاش ها برای مرخصی استعلاجی به دلیل ابتلای نامبرده به بیماری ام اس ادامه دارد.
از سوی دیگر حامد روحی نژاد از دو هفته پیش به دلیل نامعلوم به بازداشتگاهی در نزدیکی زندان زنجان منتقل شده و ممنوع الملاقات است، وی به دلیل عدم توجه مسئولین قضایی به پیشرفت بیماری ام اس تهدید به اعتصاب غذا نموده است.
شایان ذکر است، پدر نامبرده که در حال حاضر برای دیدار با دادستان زنجان در این شهر بسر می برد و تا کنون موفق به دیدار با دادستانی نشده است.
حامد روحی نژاد به همراه 3 تن از پناهندگان در شمال عراق – اربیل چند ماه پس از بازگشت هماهنگ شده به کشور و در اردی بهشت ماه سال 88 توسط وزارت اطلاعات بازداشت شدند و پس از بازداشت های گسترده شهروندان معترض به نتیجه انتخابات این بازداشت شدگان به عنوان افرادی که قصد بمب گذاری و ایجاد آشوب در کشور را داشته اند در دادگاه های جمعی محاکمه شدند.
دو تن از بازداشت شدگان به نامهای علی زمانی و آرش رحمانی پور در بهمن ماه سال گذشته و در کمال ناباوری افکار عمومی و در نزدیکی اعتراضات 22 بهمن ماه در تهران اعدام شدند و سپس محکومیت دو تن دیگر به نام های حامد روحی نژاد و احمد کریمی به حبس تعزیری تقلیل یافت.



مقاله ميدل ايست آنلاين درباره موسيقی اعتراضی

آوازهای "عشق و آزادی" در ايران

اد امری
جمعيتی که در يک رويداد موسيقی کوچک در آکسفورد گردهم آمده اند، از جوانان تشکيل شده است. آنها آمده اند تا به آوازهای ايرانی، از آذری و کردی گرفته تا ارمنی گوش بدهند. در اواخر برنامه يک نفر از ميان جمعيت فرياد می زند و تقاضای آهنگ "سر آمد زمستان"، آوازی از دهه 1960 را می کند که اکنون به عنوان سرود ملی جنبش سبز شناخته می شود. گروه موسيقی هم قبول می کند و شرط آن را همراهی حاضران اعلام می کند. مردم با شک و ترديد به نزديک صحنه می آيند. آنها می دانند این عمل به معنی ابراز علنی تعلق خاطر است. از اين مراسم فيلمبرداری می شود و فيلم آن سرانجام به يوتيوب راه خواهد يافت، جايی که زيرنظر رژيم و عوامل اطلاعاتی آن است. ممکن است اتفاقات بدی برای اعضای خانواده آنها در ايران بيفتد.
پس از انتخابات بحث انگيز رياست جمهوری 2009 بود که اعتراضات همگانی در ايران شکل گرفت. وقتی مردم در مراسم روز عاشورا به خودروی بسيجيان حمله می کردند، نيمی از آنها به قلوه سنگ و نيمی ديگر نيز به تلفن های همراه دوربين دار مجهز بودند. آنها تصاوير گرفته شده را در يوتيوب و فيس بوک در معرض تماشای جهان قرار دادند. مردم اجازه می دادند چهره آنها در اين وقایع در اين فيلم ها ثبت شود و اين رويدادها از سست شدن پايه های قدرت هيأت حاکمه مستبد ايران حکايت داشت.
پروفسور آنابل اسربرنی از مرکز تازه تأسيس مطالعات ايران در لندن می گويد، شبکه های اجتماعی برای ايرانيان داخل و ايرانيان در غربت فضايی فراهم کرده که خود به "شاهراه های تبادل سريع و گسترده مباحثات سياسی" تبديل شده است. وقتی مسؤولان ايران در دسامبر 2009 مجید توکلی، رهبر دانشجويی، را دستگير کردند، سعی کردند با به نمايش گذاشتن تصاويری از وی با حجاب زنانه در روزنامه ها، او را تحقير کنند. تنها ظرف يک هفته، صدها مرد ايرانی در اقدامی اعتراض آميز، عکس هايی با حجاب زنانه از خود را در فيس بوک و يوتيوب به نمايش گذاشتند. 
صدا و موسيقی در اين عرصه جديد، نقش مهمی برعهده داشت. ايرانی ها هر شب پس از انتخابات از فراز پشت بام ها و بالکن منازل خود فرياد می زدند. فرياد الله و اکبر آنها، بازتابی از عزم و اراده، اميد و ايجاد روح همگرايی و اتحاد بود.
موسيقی در تضاد مردم ايران با دولتشان نقش مهمی برعهده دارد. موسيقی سنتی که در گذشته ابزار اعتراضی بود، دوباره به صحنه بازگشته و هدف انتقاد مسؤولان قرار گرفته است. يک روحانی نه چندان مهم در تلويزيون ايران، موسيقی را منشأ شيطان خوانده بود. او ظرف چند دقيقه 10 بار از سازی به نام سنتور نام برده بود. سنتور يادآور فيلمی به نام سنتوری نيز هست که ساخته داريوش مهرجويی است و به طرز عجيبی در سال 2007 از سوی دولت توقيف شد. آيت الله خامنه ای اخيراً اعلام کرده يادگيری موسيقی با اصول جمهوری اسلامی در تضاد است و نوعی اتلاف وقت است. در همين حال، علاقه جوانان ايرانی به موسيقی سنتی بطور روزافزونی زیاد می شود. اين درحالی است که در گذشته تنها سالمندان به اين نوع موسيقی گوش می کردند. 
مدت کوتاهی پس از انقلاب ايران، آلبوم ها و آوازهايی که دارای پيام سياسی بودند با ممنوعيت روبرو شدند. در اختيار داشتن کاست به معنای دستگيری و زندانی شدن بود. اجرای عمومی در ايران و حتی در خارج شديداً منع شد. شجريان به عنوان چهره پيشروی موسيقی سنتی ايران از اظهارنظرهای سياسی خودداری می کرد. اما فشار رژيم و مقاومت فزاينده مردم کار را به جايی رساند که حتی او نيز مواضع تندتری بگيرد. وقتی محمود احمدی نژاد مردم اعتراض کننده را "خس و خاشاک" خواند، شجريان بلافاصله در مصاحبه ای با بی بی سی گفت: "صدای من هميشه به "خس و خاشاک" تعلق داشته و خواهد داشت و من هرگز اجازه نمی دهم راديو وتلويزيون از صدای من استفاده کند."
شجريان آوازهای آزادی خواهانه خوانده است. يک قطعه فوق العاده که با آهنگسازی و ساز سنتور پرويز مشکاتيان پرآوازه تنظيم شده، آهنگ "بيداد" است که در گذشته از آن برای انتقاد از شاه سابق استفاده می شد. سپس آواز "مرغ سحر" را خواند که که به بی عدالتی های اعتراض دارد و اخيراً نيز آوازی برگرفته از شعر جلال الين رومی در لوس آنجلس اجرا کرد که با همراهی زنان و درباره آزادی از زندان خوانده شده است.
گروه کوچکی از اهالی موسيقی شامل ايرانی ها و کردهای مدرسه مطالعات شرق و آفريقا در لندن (SOAS) در حال تنظيم طرحی به نام "آوازهای عشق و آزادی از ايران" تا پايان سال 2011 هستند. در اين طرح، مردم عادی و فرهنگ عامه ايران معرفی می شود و سازمان دهندگان آن در حال تماس با موسيقی دانان و خوانندگان داخل ايران، خارج از کشور و کردستان هستند تا مجموعه ای از آوازها و قطعات سازی تحت عنوان "عشق و آزادی" را گردهم آورند. 
اخيراً نيز يک موزيک ويدئو به نمايش درآمده که به دو دختر جوان در شهرستانی در ايران مربوط می شود. يکی از آنها روسری با رنگ نمادين سبز به سر دارد و سه تار می نوازد. دختر ديگری که هشت يا نه سال سن دارد، تنبک می نوازد و يک آواز سنتی می خواند: "توبه ها را بشکنيد. ميخانه ها را وا کنيد... مست پنهانی کنید..." در پايان اجرا، بزرگترهای حاضر برايشان کف می زنند. فيلم اين اجرا در يوتيوب گذاشته شده است.

منبع: ميدل ايست آنلاين- 7 اکتبر





گزارشی از ایندیپندنت

جاسوسي در تاسیات اتمي ایران

علی اکبر داریني

ایران براي اولین بار اعلام کرد که برخي از کارکنان تایسیات اتمي ایران با وعده پول، فریب خورده اند تا اطلاعات محرمانه را در اختیار غربي ها بگذارند اما افزایش امنیت و تلاش کارکنان به این جاسوسي خاتمه داده شد.
اطلاع رساني تعجب برانگیز علي اکبر صالحي، به وضوح نشان مي دهد که دولت تایید کرده است که ایران با جاسوسان در تاسیسات اتمي اش مقابله کرده است.
در هفته هاي اخیر، ایران اعلام داشت که تعدادي  جاسوس اتمي دستگیر کرده است و با ویروس اینترنتي که مي گویند بخشي از توطئه غرب براي منحرف کردن ایران از برنامه هاي اتمي اش است، مقابله کرده. در ماه ژوئیه دانشمند اتمي اتمي ایران که گفته بودند توسط ماموران آمریکایي گروگان گرفته شده بود، در شرایطي اسرار آمیز به ایران بازگشت و ادعا کرد سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا [سیا] به او 5 میلیون دلار پیشنهاد کرده بود تا برایشان جاسوسي کند اما او نپذیرفته است.
آمریکا و متحدانش، پیروزمندانه موفق شدند تا از طریق تحریم هاي سازمان ملل، روند برنامه هاي اتمي ایران را کند کنند، آنها معتقدند که  اصرار ایران بر این که این برنامه ها صلح آمیز است صرفا براي سرپوش گذاشتن بر برنامه تولید سلاح اتمي است.ایران داشتن چنین هدفي را انکار مي کند و همواره گفته است که این برنامه براي تولید انرژي است.
خبرگزاری نیمه دولتی فارس از قول صالحي نوشت که برخي از کارکنان تاسیسات اتمي به اطلاعات ایران  در مورد خرید هاي خارجي و مناسبات تجاري ایران دسترسي داشته اند. در این گزارش جزئیات بیشتري در مورد این اطلاعات و اینکه این اتفاق در چه زماني افتاده است، ارائه نکرد.
صالحي اعلام کرد: "حالا این راه مسدود شده است. امکان درز کردن اطلاعات تقریبا غیر ممکن است. برخي از همکاران ما در مقابل اغواي غرب از خود ضعف نشان داده اند. کارکنان و مدیران ما به این نتیجه رسیده اند که این مسئله ملي است و ما باید آن را خودمان حل کنیم".
صالحي  رئیس سازمان انرژي اتمي ایران است. رئیس پیشین این سازمان بیش از دو سال پیش گفته بود که غربي ها با برخي از کارکنان ما تماس هایي داشته اند اما آنها حاضر نشدند پیشنهاد جاسوسي غرب را بپذیرند.
افشاگري امروز، اولین کلمه اي بود که یک مقام رسمي در مورد جاسوسي بر زبان آورد. با این اعلام، به نظر مي رسد که ایران تلاش مي کند تا افکار عمومي را در مورد آنچه توطئه آمریکا و متحدانش علیه برنامه هاي اتمي ایران نامیده است، حساس کند.
صالحي  گفت که در گذشته کارکنان به اطلاعات دسترسي آسان داشته اند که این  موضوع حل شده است. وي همچنین اعلام کرد که کتابچه هایي در مورد نحوه مبارزه با روش هایي که غرب براي اغواي انها براي جاسوسي اتخاذ مي کند در اختیار کارکنان این سازمان گذاشته است. این کتاب در مورد روش هایي است براي حفاظت از جان دانشمندان. موضوع جاسوسي در گذشته اتفاق افتاده و شاهد این هستیم که روز به روز اثر آن محوتر مي شود.
زماني که شهرام امیري، دانشمند ایرانی، از آمریکا به ایران آمد، از او بعنوان یک قهرمان ملي استقبال شد. اما گفته شد که او یک جاسوس دوجانبه بوده است که اطلاعات ارزشمندي در مورد سیا در اختیار ایران گذاشته است.
مقامات آمریکایي اعلام کردند که امیري حاضر شده بود که 5 میلیون دلار را دریافت کند اما تغییر عقیده داده بود و تصمیم گرفته بود بدون گرفتن این پول که در قبال دادن اطلاعات ارزشمند درمورد برنامه اتمي کشورش ارائه کرده بود، به ایران بازگردد.
ایران مي گوید که امیری  در ماه مه 2009 در زمانی که به حج رفته بود توسط ماموران آمریکایی و عربستان سعودي  گروگان گرفته شد. با بازگشت او به ایران، دولت ایران جوري وانمود کرد که در یک مبارزه جاسوسي با سیا به پیروزي رسیده است.
اخیرا، برنامه هاي اتمي ایران گرفتار ویروسي شده است که از طریق لپ تاپ هاي کارکنان به جان تاسیسات اتمي این کشور افتاده است.
ویروس استاکس نت، براي دستیابي به اطلاعات تاسیساتي نظیر تاسیسات بوشهر طراحی شده است و حتي به هند و اندونزي و آمریکا هم سرایت کرده است اما در ایران بطور وسیعي پخش شده است.
روز پنجشنبه، رامین مهمانپرست، سخنگوي وزارت امور خارجه گفت که ایران معتقد است که این ویروس براي متوقف کردن برنامه هاي اتمي ایران طراحي شده است.
اینکه چه کسي استاکس نت را طراحي کرده است و هدف آن چه بوده است، یک راز باقي مانده است.
سیمانتک، بزرگترین شرکت تولیدکننده نرم افزارهای امنیتی، مي گوید که استاکس نت توسط یک دولت یا یک گروه خصوصي که سرمایه زیادي داشتند، طراحي شده است. طراحان استاکس نت یک گروه هکر 5 تا 10 نفره هستند که تحصیلکرده هستند که سرمایه زیادی در اختیار دارند.
درحالی که ایران در حال مبارزه با این ویروس بود، وزیر اطلاعات این کشور اعلام کرد که دو جاسوس اتمي را دستگیر کرده است. او هویت این افراد را فاش نکرد یا مستقیما درباره ارتباط این افراد با ویروس استاکس نت اشاره اي نکرد.

ایندیپندنت، 9 اکتبر