"شیره ژن" یا "شیر زن"، لقب و اصطلاحی رایج در کردستان است که زنان دلیر، مقاوم و مبارز کرد را با آن توصیف مینمایند. اما این نام غیر از معنای عام آن، بصورت خاص لقب "زرافشان خانم"، از زنان کرد فیضاللهبیگی سقز میباشد. ایشان مادر سه تن از یازده مبارز اعدامی سقز در اسفندماه 1325 به جرم آزادیخواهی و خدمت به آرمانهای جمهوری کردستان بودند.
وقتی "زرافشان خانم" به پای چوبههای داری که پیکر پسرانش بر آن آویزان است میرسد، اندکی در زیر چوبههای اعدام به فکر فرو میرود و سپس میگوید "فرزندان دلبندم، شیرم بر شما حلال و سربلند باشید همچنانکه مادرتان را سرافراز کردید. من برای شما عزاداری نکرده و شیون و تعزیه نمیگیرم. زیرا شما انسانی زیستید و انسانی بر روی چوبههای دار رفتید. شما به علت دزدی و قتل و خیانت و جاسوسی کشته نشدید، شما در راه میهن، در راه آزادی، برای "کوردایهتی"، برای آبرو و شرف و برای آزادی این مردم شهید شدهاید بنابراین شما را مرده نمیپندارم".
پس از پایین آوردن پیکر شهدا، "زرافشان خانم"، چشمان پسرانش را بوسیده و با خون گونههایش چهرهی فرزندان شهیدش را سرخ میکند. او در جواب چرایی این کار میگوید "پسری که شیر مرا خورده و در آغوش من پرورش یافته باشد هرگز از مرگ نمیهراسد اما همچنانکه میدانید، انسان مرده رنگ و حالت سیمایش تغییر میکند، بدین دلیل گونههایشان را سرخ میکنم تا دشمن فکر نکند فرزندان "زرافشان" از مرگ هراسیدهاند."
"زرافشان خانم" نخستین و آخرین شیرزن این سرزمین نبوده و نیست، مادران دلیر بسیاری در جایجای کردستان گمنام و مقاوم ایستادهاند. یا مادر یکی از شهدای جنبش آرارات که کفشهای خویش را به سرباز اسیر ترک میبخشد تا برف و سرما پاهای او را نبرد. از شیرزنان دیگر این دهههای مرگ و وحشت و خون، "دایه حلیمه"، مادر مصطفی سلطانیهاست که الگوی ایستادگی و صبر و تقبل هزینه برای سعادت ملت و میهن است. اینان و بسیاری دیگر سمبلهای مبارزات دیروز، امروز و فردای مادران ما هستند. امروز نسلی دیگر از این مادران در کردستان به عرصهی جامعه و بطن حوادث تلخ و دشوارش گام نهادهاند که زندگی را میجویند و مرگ را برای هیچ کس، حتی دیگریهایشان نمیخواهند. خوانش و درکی ژرف که گروه "دایکانی آشتی" (مادران صلح) در کردستان تحت سلطه ترکیه برآیند آن بوده است. "مادران آشتی"، مادران "گریلاهای کرد" و "سربازان ترک" کشته شده در جنگهای خونین چند دههی گذشته هستند که میخواهند به جای تخم نفرت نهال امید و صلح بنشانند. مادران کرد در ایران نیز نوع برخوردشان نسبت به گذشته تغییرات عمیقی به خود دیده است. فرزند و مادر دوشادوش هم در میدان مبارزه و مقاومت انقلابی میایستند، بازداشت، زندانی و شکنجه میشوند، بی اینکه خم به ابرو بیاورند. نمونهی عینی این مسئله، خانم "فاطمه گفتاری" و فرزندانش "یاسر" و "عامر گلی" بودند. اما حقیقتش را بخواهید شجاعترین و مقاومترین مادر این وادی "دایه سهلتهنه "(سلطنه رضایی)، مادر معلم شهید فرزاد کمانگر است. او علاوه بر فرزاد، سنگ صبور و مایهی دلداری بسیاری دیگر از زندانیان سیاسی کرد شده بود. این گفته نقل قول همسلولیهای فرزاد است که به جای تماس با خانواده خودشان در مواقع ناامیدی با مادر فرزاد تماس میگرفتند. سلطنه خانم شاید سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد اما رفتار و مواضع و کلام او در موارد مختلف و در تماس با بسیاری از رسانهها طی چند سال گذشته حاکی از جسارت و نگرش انسانی – انقلابی بینظیر این مادر مبارز است. مادری که شخصاً از جملهی کلیدیترین پیشاهنگان و بانیان سلسله اعتراضات مدنی سالیان اخیر کردستان علیه اعدام فرزاد و سایر زندانیان بوده است. او بود که مادران دیگر را قانع و توجیه نمود که مسئله آنها و فرزندانشان مسئلهای شخصی نیست و با سرنوشت یک جامعه و ملت پیوند دارد بنابراین نباید ساکت نشست و از یکدیگر دوری گزید و به صورت انفرادی اقدام کرد. "دایه سلطنه" از جملهی نخستین کسانی بود که تکیهگاه مادران شهید ابراهیم لطفاللهی، شهید کیانوش آسا و شهید احسان فتاحیان شد و با حضور در منازلشان با آنان اعلام همدردی و همبستگی نمود. از سویی دیگر هیچگاه حاضر نشد از استبداد حاکم و سیستم قضائی – امنیتی آن برای فرزندش طلب بخشش کند بلکه همیشه از موضع حق و شجاعت آنان را مورد خطاب و نقد تند خویش قرار میداد. او میگفت "فرزاد انسانی عزیز و دوست داشتنی است که برای آزادی ملتش فعالیت میکرد. فرزاد تنها فرزند من نیست او فرزند همهی مردم میهنش است". یا اینکه در رابطه با هدفش از انجام فعالیت ها و اعتراضات مدنی همیشه اعلام میکرد "منظور و مقصود تلاشها و فعالیت هایش، تنها فردی خاص به اسم فرزاد و به عنوان فرزند خویش نیست، بلکه دفاع از همهی زندانیان سیاسی و همهی فرزادها و مردم وطن است". او بود که چند روزی قبل از اعدام فرزاد مردم را فرا میخواند که: "همه باهم مقابل زندان، دادگاه و دیگر نهادهای دولتی کفن بپوشیم و اعتصاب کنیم. حاضرم مقابل گلوله هایشان بایستم و کشته شوم. خون ما از خون دانشجویانی که در خیابانهای تهران کشته شدند رنگینتر نیست."
از جنبهای دیگر، عظمت و ایمان این مادر، پس از اعدام فرزاد تبلور مییابد. او میگوید "نیازی به تسلیت نیست، تبریک میگویم. من گلی را پرورش دادم و تقدیم شما مردم نمودم. راهش را ادامه دهید، من نیز بر طریق اویم، زیرا راه او راه انسانیت است. او را برای جامعه پرورش داده بودم و تقدیم به جامعهاش کردم". سخنانی که هیچ نشانی از مرگ و نفرت در آن نیست، بحث از استمرار حرکت و پایداری بر آرمان است، راهی را که بایستی رفت. او بر این باورست مرگ فرزاد، آن روزی خواهد بود که ما مرگ او را باور کنیم. فرزاد نباید بمیرد و فرزاد میرا نیست و نمیمیرد، زیرا شاگردانش هر کدام فرزادی دیگر هستند. به شرطی که ما راهمان را که راه انسانیت و عشق به جامعه است بپیماییم. فرزاد و مادرش، خونی تازه و جانی دوباره در کالبد وطن دمیدند، الگوهایی که فردا، رهآورد رنجها، بردباری و ایستادگیهای امروز آنانست. آنان به وطن و مردمان وطن آبرویی دوباره دادند...
به گفتهی معلم شهید، کاک فرزاد: "مرگ ستاره نویدبخش طلوع خورشید است".