۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

گزارشی از زبان یک مادر پنجاه ساله زجر کشیده و درد دیده که سالها در جلوی زندان اوین در رفت و آمد بوده است


روز بیست و دوم خرداد راس ساعت چهار بعداز ظهر به همراه چند تن از دوستان به جهت قدردانی از شهدای سال گذشته و همچنین ملاقات با چند نفر از فرزندان این آب و خاک که به خاطر آزادی، توسط رژیم خونخوار معلول شده و زمین گیر شده اند، می رفتیم و فکر کردیم مثل همیشه می رویم و بر می گردیم.

متاسفانه آن روز وقتی وارد خیابان شدیم، انگار درست وارد پادگان شده ایم. طوری مامورین نظامی و لباس شخصی به انواع اسلحه های مدرن مجهز شده بودند که انگار در فلسطین هستیم و ما با سنگ و اسراییلی ها با اسلحه های مجهز در خیابان ها با ما درگیر شده اند. خیابانها را بسته بودند و به پیر و جوان یا زن و مرد توجهی نمی کردند. هر آنکس را که به دستشان می رسید، کتک می زدند و چند نفر را دستگیر کرده و به روش اسراییلی ها بردند.

آنها را به زندان اوین بردند. به طوری که روز بعد از بیست و دو خرداد همه خانواده ها در جلوی زندان اوین جمع شده بودند. خود این وضعیت نمایانگر این واقعیت بود که چه تعدادی را دستگیر کرده اند. من نمی دانم در کجای این کره خاکی با ملت خود این چنین برخورد می کنند و زور می گویند و اینطور در جامعه خفقان به وجود می آورند. آیا به ملاقات جانبار و سر خاک شهدا رفتن جرم محسوب می شود؟ اینها چرا به گفته های آقای خمینی توجه نمی کنند. او در سال ۱۳۵۷ فرموده بود " آیا اگر ملتی بگوید ما این حکومت را نمی خواهیم حق آن ملت یک قبرستان شهید است؟".

بالاخره ما را در این کوچه و خیابانها آنقدر این طرف و آن طرف دنبال کردند و کتک زدند و توهین کردند که در آخر خودشان از عملکرد خود متعجب شده بودند. مگر آن لباس شخصیها و نیروی نظامی فرزندان خودمان نیستند؟ چرا با مردم خود اینطور برخورد می کنند؟

این رژیم آخوندی چقدر می تواند موتور سوار و ماشینهای نظامی توپ و تانگ در خیابان مستقر کند. من به عنوان یک هم وطن درد کشیده به اینها می گویم برای برگشت خود به آغوش ملت بایستی ملاحظه مردم را داشته باشند. به خدا سوگند یاد می کنم اگر این وضعیت را ادامه دهند، زمان زیادی به طول نمی انجامد که همه این ملت که آنها را خس و خاشاک نامیده اند، به پا می خیزند و طغیان می کنند و افرادی مثل احمدی نژاد را به قعر سیاه چال های خودشان می فرستند.

یک مادر زجر کشیده
۱۳۸۹/۰۳/۲۴