۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

روز دوشنبه بخش دوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

مقامات مسئول ایران، مسئول مرگ سیامک پورزند هستند

 

گزارش‌گران بدون مرز تاثر و تاسف خود را از مرگ سیامک پورزند روزنامه‌نگار پرسابقه و چهره‌ی فرهنگی ایران اعلام می‌کند.

پس از ده سال زندان و حصرخانگی، ممنوع خروج بودن از کشور و جدایی از فرزندان و همسرش، سیامک پورزند در تاریخ ٩ اردیبهشت ١٣٩٠ به زندگش‌اش پایان داد. ما مقامات جمهوری اسلامی ایران را مسئول مرگ و اقدام تاسف‌بار سیامک پورزند می‌دانیم. علیرغم درخواست‌های مکرر خانواده و سازمان‌های مدافع حقوق بشر و از جمله گزارش‌گران بدون مرز از همه‌ی مقامات وقت و کنونی جمهوری اسلامی ایران، روسای جمهور محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد، مسوولان دستگاه قضایی آیت‌الله محمود هاشمی شاهرودی و صادق لاریجانی، این مقامات هیچگونه مساعدتی برای تغییر شرایط  و کمک به وضعیت وی انجام ندادند. مرگ سیامک پورزند نشان داد که نظام جمهوری اسلامی ایران از بی‌رحم‌ترین حکومت ها جهان نسبت به روزنامه‌نگاران است.
 گزارش‌گران بدون مرز مراتب تسلیت و همدردی خود را با خانواده پورزند، دختران و همسرش، وکیل سرشناس مهرانگیز کار اعلام می‌کند.
 سیامک پورزند فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در در سال ١٣٣١ با همکاری با روزنامه باختر امروز آغاز کرد. درسال‌های پیش از انقلاب با بسیاری از نشریات وزین فرهنگی از جمله پیک سینما، سپید وسیاه و فردوسی همکاری داشت. پس از انقلاب و تسخیر قدرت از سوی اسلام گرایان از موسسه کیهان اخراج شد و علیرغم تضیقات و فشارهای حذفی سیامک پورزند به همکاری با نشریات خصوصی پرداخت. چند سال بعد مسئولیت مجتمع فرهنگی هنری تهران را بر عهده گرفت، در پی به قدرت رسیدن رئیس جمهور اصلاح‌طلب محمد خاتمی و آغاز انتشار روزنامه‌های اصلح‌طلب وی با بسياری از این روزنامه‌های همکاری کرد.
 سیامک پورزند در ١٠ آبان ماه ١٣٨٠ ، توسط نيروهای امنيتی به هنگام ترک منزل خواهرش ربوده شده بود، به مدت چهارماه، محل بازداشت وی مخفی نگاه داشته شد. سیامک پورزند در همه مدت بازداشت خود از حق مشورت با وکیل و درمان پزشکی محروم بود. ماه‌های متمادی در سلول  انفرادی بسر برد، شکنجه و فشارهای جسمی و روحی شدیدی را متحمل شد. وی مجبور شد تا در مصاحبه تلویزیونی و جلسات دادگاه همه اتهامات علیه خود را بپذیرد. 
 ١٣ اردیبهشت ١٣٨١ يک دادگاه « ويژه » سيامک پورزند را به اتهام « اقدام بر عليه امنيت کشور و ارتباط با سلطنت طلبان و ضد انقلاب در خارج از کشور» به یازده سال زندان محکوم کرد. این حکم از سوی دادگاه تجدید نظر در تاریخ ١٦ تیرماه تائید شد. مهرانگیز کار در همان زمان با انتشار نامه‌ای سرگشاده  اعلام کرده بود که همسرش در سلول‌های انفرادی زندان اوین نگاهداری می‌شود و نسبت به وضعیت او هشدار داده بود. پزشکان بیمارستان امام خمینی تهران نیز تائید کرده بودند که وی " از تغييرات شديد و پيشرفته در ديسکهای ستون فقرات بويژه در ناحيه گردن که بطور دائم باعث ايجاد درد در گردن و کمر میشود رنج می‌برد. با این حال پس از مدتی " مرخصی" دوباره به زندان بازگردانده شد. در فروردين ۱٣٨٣ سيامک پورزند، در زندان دچار حمله‌ي قلبی شد و به مدت ٣٦ ساعت در حالت اغما بسر برد، دوشنبه ٣١ فروردين و در پی حمله قلبی ديگری با پاهای زنجير شده به تخت در بيمارستان مدرس بستری شد .
سیامک پورزند سال‌های آخر زندگی خود را میان زندان، حصرخانگی و بیمارستان گذراند. و همچنان از سوی بازجویان وزارت اطلاعات حضوری یا تلفنی تهدید می‌شد. او یکی از شاهدان بی‌شمار جنایاتی بود که مسوولان امنیتی – قضایی در زندان‌های جمهوری اسلامی مرتکب می‌شوند و به همین دلیل نمی‌خواستند که از کشور خارج شود.
 در  اسفند ماه ١٣٨٢ سيامک پورزند در یکی از تماس‌های تلفنی با دخترش به وی گفته بود که « مرا به حساب مردن بگذاريد.» 
بسیاری از روزنامه‌نگاران ایران که هم‌اکنون در زندان و یا  با سپردن وثیقه های سنگین در "  آزادی موقت" بسر می‌برند، شدیدا بیمار و از حق درمان محروم شده‌اند گزارش‌گران بدون مرز خواهان اعزام فوری گزارشگر ویِژه سازمان ملل به ایران است. قعطنامه تعیین گزارش‌گر ويژه‌ برای بررسی و گزارش از وضعیت حقوق بشر در ایران در تاریخ ٢٤ مارس از سوی شورای حقوق بشر سازمان ملل به تصویب رسیده است.




دیده‌بان حقوق بشر خواستار توقف حکم شیرکو معارفی شد


سازمان ديده‌بان حقوق بشر از قوه قضائيه ايران خواست هرگونه برنامه برای اعدام شيرکو (بهمن) معارفی، زندانی سياسی کُرد را متوقف و حکم اعدام وی را لغو کند.
ديده‌بان حقوق بشر با صدور اطلاعيه‌ای اعلام کرد که اين زندانی سياسی کرد در خطر قريب‌الوقوع اعدام قرار دارد.
شيرکو معارفی به اتهام «اقدام عليه امنيت ملی» و «محاربه با خدا» از سوی دادگاه انقلاب اسلامی شهر سقز به اعدام محکوم شده است.
اين زندانی سياسی در نهم مهرماه سال ۱۳۸۷ در ميان مرز ايران و عراق، در حالی که قصد داشت از کردستان عراق به ايران بازگردد، بازداشت شد.
حکم وی در دادگاه تجديد نظر و ديوان عالی کشور تأييد شده است.
ديده‌بان حقوق بشر با استناد به راديو زمانه نوشته است: «در ۲۹ آوريل احمد سعيد شيخی، يکی از وکلای معارفی گفته بود که از قرار معلوم ديوان عالی‌ حکم وی را تأييد و آن را در ۲۶ آوريل، جهت اجرا به مسئولين زندان سقز فرستاده است.»
اين سازمان مدافع حقوق بشر همچنين به اعتصاب غذای شيرکو معارفی از تاريخ ۲۸ آوريل در اعتراض به وضعيت حقوقی «نامعلوم و مبهم» در زندان سقز اشاره کرده است.
جان استراک، نايب‌رئيس ديده‌بان حقوق بشر در خاورميانه، گفته است: «بلاتکليفی که حکم در انتظار اجرای معارفی‌ را احاطه کرده، موجب رنجش و زجر نامعقول وی و خانواده‌اش شده است.»
  جان استراک همچنين گفت به اين حکم شک دارد که بر اساس دادرسی عادلانه صادر شده باشد و از مقامات ايران خواسته، حکم اعدام شيرکو معارفی را لغو کنند.
احمد سعيد شيخی با اشاره به اين‌که هيچ‌گونه ابلاغ رسمی‌ در مورد نحوه و زمان اجرای حکم موکل‌شان دريافت نکرده، گفته است که دستور اعدام بايد متوقف گردد چرا که رئيس قوه‌ قضائيه پيش از اين شخصاً وقوع اشتباه در صدور حکم اعدام برای معارفی‌ را پذيرفته بود.
  ديده‌بان حقوق بشر به توقف حکم اعدام حبيب‌الله لطيفی زندانی سياسی محکوم به اعدام اشاره کرده و نوشته است، تاريخ اجرای حکم حبيب‌الله لطيفی به اتهام «همکاری با گروه‌های ضد انقلاب» ۱۱ نوامبر ۲۰۰۹ تعيين شده بود، اما پس از اين‌که ديده‌بان حقوق بشر و گروه‌های حقوق بشری کارزاری جهانی‌ برای نجات جان وی به‌راه انداختند، حکم وی اجرا نشد، اگرچه وی همچنان در صف اعدام است.
بنا به گزارشات منتشرشده، هم‌اکنون حداقل ۱۴ زندانی سياسی کرد به اعدام محکوم شده‌اند.
موج جديد اعدام‌ها به‌ويژه از ابتدای سال جديد ميلادی شدت گرفته و واکنش بسياری از نهادهای بين‌المللی را به‌دنبال داشته است.
سازمان عفو بين‌الملل، سازمان ديده‌بان حقوق بشر، کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران و همچنين اتحاديه اروپا ضمن محکوم ساختن موج جديد اعدام‌ها در ايران تأکيد کرده‌اند: «تعداد اعدام‌ها در ايران به مرز هشدار رسيده است.»
ديده‌بان حقوق بشر در اطلاعيه خود آورده است، تنها در ۴۵ روز اول سال ۲۰۱۱ اعدام ۸۶ نفر را ثبت کرده‌اند.
بنا به منابع رسمی‌ ايران، از ابتدای سال ۲۰۱۱ تا کنون ۱۳۵ نفر اعدام شده‌اند.

 


واکنش ايران نسبت به خبر کشته شدن بن‌لادن


سخنگوی وزارت امور خارجه ايران گفت با کشته شدن بن‌لادن دستاويز بيگانگان برای لشکرکشی به منطقه از بين رفت.
به گزارش خبرگزاری‌های ايران، رامين مهمان‌پرست، سخنگوی وزارت امور خارجه ايران مواضع اين کشور نسبت به کشته شدن اسامه بن‌لادن، رهبر القاعده توسط کماندوهای آمريکايی را اعلام کرد.
وی گفت: «جمهوری اسلامی ايران اعتقاد دارد که امروز دستاويز کشورهای بيگانه برای لشکرکشی به اين منطقه به بهانه‌ مبارزه با تروريسم از بين رفته است.»
مهمان‌پرست افزود: «اميدواريم اين اتفاق به جنگ و درگيری و کشته شدن انسان‌های بی‌گناه پايان دهد و موجب استقرار صلح و آرامش در منطقه شود.»
سخنگوی وزارت امور خارجه ايران در همين حال گفت: «البته اين اتفاق به خوبی نشان داد که برای مقابله با يک فرد ضرورتی به لشکرکشی عظيم وجود نداشته است.»
وی اعلام کرد جمهوری اسلامی هرگونه اقدام تروريستی در جهان «نظير تروريسم سازمان‌‌يافته در رژيم صهيونيستی» را محکوم می‌کند.
از سوی ديگر علاءالدين بروجردی، رئيس کميسيون امنيت ملی مجلس نيز در همين رابطه گفت: «آمريکايی‌ها با پيش‌کشيدن بحث بن‌لادن، ملا عمر و طالبان فقط می‌خواستند بهانه‌ای برای حضور در افغانستان داشته باشند.»
وی افزود: «علی‌رغم اين‌که ۱۰ سال از موضوع حمله به افغانستان می‌گذرد کار مهمی انجام نشده است و اساسأ نمی‌دانيم اين خبر چقدر صحت دارد. اما آن‌چه که مشخص است آمريکايی‌ها اين را بهانه‌ای برای حضور در افغانستان قرار دادند.»
اسامه بن‌لادن نيمه‌شب گذشته توسط نيروهای آمريکايی در پاکستان کشته شد.
  باراک اوباما، رئيس جمهور آمريکا در سخنانی اعلام کرد يک گروه ويژه از کماندوهای آمريکايی طی عملياتی اسامه بن‌لادن رهبر گروه القاعده و عامل حملات يازده سپتامبر را در نزديکی اسلام‌آباد به قتل رسانده است.
رئيس جمهور آمريکا گفت اسامه بن‌لادن در پناهگاهی در پاکستان کشته شد و جسدش هم اکنون در اختيار آمريکا است.
وی افزود در ماه اوت ۲۰۱۰ گروه امنيت ملی کاخ سفيد به وی اعلام کردند که اطلاعاتی به‌دست آورده‌اند که ممکن است منجر به يافتن اسامه بن‌لادن شود.
  اوباما ادامه داد سرانجام هفته گذشته با کامل شدن اين اطلاعات دستور انجام عمليات عليه رهبر القاعده صادر شد.
مقامات امنيتی پاکستان اعلام کردند که عمليات ساعت يک‌ونيم بامداد آغاز شد و در آن بالگردها و نيروی زمينی شرکت داشتند که نيروهای پاکستان نيز همراه با آن‌ها بودند.
صاحب‌نظران سياسی کشته شدن بن‌لادن توسط نيروهای آمريکا را «موفقيت بزرگ» باراک اوباما می‌دانند.
آمريکا پس از انتشار خبر کشته شدن بن‌لادن به تمامی سفارتخانه‌های خود وضعيت فوق‌العاده اعلام کرده تا از هرگونه اقدام تلافی‌جويانه تروريستی در سطح جهان در امان بمانند.





مصدق جای چه کسی را تنگ کرده است؟

محمد ابراهیمی
اینکه احمدی‌نژاد حضرت نوح و ابراهیم، و مشایی کورش و داریوش را به مدد بگیرد تا بر ناکامی‌های اقتصادی‌ سرپوش بگذارد، رأیی جمع کند و شهری را شلوغ، جای تعجب نیست. اما اینکه موسی غنی‌نژاد وارد بازی گل‌آلود کردن آب شود تا به نام عقل‌گرایی و لیبرالیسم با نبش قبر از مرحوم دکتر مصدق برای دکان خویش مشتری جمع کند نه فقط محل تعجب است که جای افسوس نیز دارد.
مدتهاست که موسی غنی‌نژاد به دنبال دلایلی برای آنچه خود ضعف سنت لیبرالی در ایران می‌داند می‌گردد. در همین نوشته هم باز یادآور می‌شود که در ایران "ما لیبرال از نظر سیاسی نداشتیم". برای اثبات این مدعا نیز تلاش وافری می‌کند که نشان دهد آن افراد یا گروه‌های سیاسی‌ای (مصدق و جبهه ملی یا بازرگان و نهضت آزادی) که در تاریخ معاصر ایران در زمره این طیف به شمار رفته‌اند، لیبرال واقعی نبوده‌اند. زیرا یکی شصت سال پیش نفت را از دست یک شرکت "خصوصی" انگلیسی خارج کرد و دیگری در بلبشوی انقلاب بر مصادره اموال شرکت‌های "خصوصی" صحه گذاشت.

از این منظر مصاحبه اخیر غنی‌نژاد با ویژه‌نامه نوروز 89 مهرنامه با سایر مصاحبه‌ها و نوشته‌هایش هیچ فرقی ندارد. همچنین این مصاحبه از این جهت که غنی‌نژاد مدعی به‌کار گرفتن روش "تناقض‌زدایی و عقل‌گرایی" است بی‌شباهت به سایر نوشته‌های وی نیست. به همین دلیل نیز از آسیب‌های سایر نوشته‌ها و مصاحبه‌های وی در امان نمانده‌است. یعنی در این مصاحبه نیز علاوه بر تاریخ‌نگاری بسیار پیش‌پاافتاده همچنان با عدم تفکیک میان حوزه‌ اندیشه و سیاست، عدم تمایز میان مبازره برای تأسیس دموکراسی و برشمردن مؤلفه‌های دموکراسی مواجه هستیم. آسیب‌هایی که اگر در کشور آزادی سیاسی داشتیم می‌شد آن را با حمله دن‌کیشوت‌ به آسیاب‌های بادی مقایسه کرد، اما در شرایط فعلی جز تخریب بقایای ساختمان متروک ملی‌گراییِ دموکراتیک تا بر زمین بی‌صاحب آن امثال مشایی کاخی بسازند نتیجه‌ای ندارد. 
اما این مصاحبه از دو منظر با سایر نوشته‌ها و مصاحبه‌های متعدد غنی‌نژاد در حوزه‌های مختلف تاریخ و فرهنگ و اقتصاد تفاوت دارد: یکی از این بابت که این اولین تلاش اوست برای باز کردن باب لیبرالیسم از منظر سیاسی و دوم به دلیل جسارت‌های نَفَس‌گیر در داوری تاریخی. در این نوشته کوتاه به یادٱوری نکاتی در همین دو زمینه اکتفا خواهم کرد.
البته اینکه می‌گویم این مصاحبه تلاشی است برای باز کردن باب لیبرالیسم سیاسی به این معنا نیست که مصاحبه فارغ از حرف‌های معمولی است در مورد آنچه غنی‌نژاد اقتصاد لیبرالی می‌نامد. به عنوان مثال همین بحث ملی‌کردن صنعت نفت یا ادعای غریبی در این مورد که "حتی بودند سیاست‌مدارانی که در عین مخالفت سیاسی با کمونیسم قرائت کمونیستی از اقتصاد را مو به مو باور داشتند". اما قرار نیست ما در این نوشته بر فراوان تناقضات غنی‌نژاد انگشت بگذاریم. قرار بر این است که بفهمیم غنی‌نژاد چه چیزی را لیبرالیسم سیاسی می‌داند. از این منظر دو شاخص به نظر عمده می‌آیند: یکی همان عقلگرایی است که به عنوان مثال در لزوم "سپردن کار به کارشناسان و خبرگان" (به مانند رضاشاه) تجلی می‌یابد و همچنین در سنجیدن امکان عملی کشور و دوران برای شعارهایی که می‌دهیم: "انگلیسی‌ها را بیرون کردند اما خودشان که نمی‌توانستند نفت استخراج کنند باز هم باید خارجی‌ها را می‌آوردند". (در ضمن خوانندگان بد نیست به نطق نمایندگان توده‌ای مجلس در مخالفت با ملی‌کردن نفت - بخوانید نفت شمال- رجوع کنند). معیار دوم غنی‌نژاد برای لیبرال بودن همانا احترام به قانون و پرهیز از قانون‌شکنی است که به عنوان مثال در این جمله که "مقابله مصدق با قانون برای چه بود؟ چون نمی‌خواست در چارچوب قانون کار کند". 
در مورد "عقل‌گرایی" باید بدانیم که سنت لیبرالیسم سیاسی دقیقاً عکس نظر غنی‌نژاد را دارد. یعنی لیبرالیسم سیاسی بر پایه عدم باور به "عقل‌گرایی" به معنای دکارتی آن بنا شده‌است. نگاهی حتی گذرا به نوشته‌های جان لاک هر خواننده‌ای را متقاعد خواهد کرد که اگر لیبرالیسم سیاسی بر این امر تأکید می‌کند که هیچ قرارداد اجتماعی‌ای نمی‌تواند حقوق طبیعی و فردی انسان را از میان بردارد، دقیقاً به این دلیل است عقل بشر را محدود می‌داند. محدود می‌داند چون به پیش‌فرض‌های مختلف وابسته است، و محدود می‌داند چون قدرت شناخت بشر را محدود به شمار می‌آورد. امری که در ادلّه لاک هم در نوشته "نامه‌ای در باب مدارا" و هم در "جستار درباره حکومت مدنی" نقشی کلیدی ایفا می‌کند. همین پرهیز از "عقل‌گرایی" بود که سنت لیبرالی را به سمت تلاش برای تبیین معیاری همچون "فایده‌گرایی" (گسترده‌ترین جریان لیبرالیسم سیاسی) برای تنظیم امورسیاسی و اجتماعی سوق داد و امروز نیز در پرهیز از فلسفیدن برای تبیین و تحکیم دموکراسی در نوشته‌های ریچارد رورتی و جان رالز (مطرح‌ترین نظریه‌پرداز لیبرالیسم سیاسی) ادامه دارد. تمامی قدرت و ارزش لیبرالیسم سیاسی و توان وی در تأسیس و تحکیم دموکراسی دقیقاً در همین است که عقل و عقلگرایی را یکه نمی‌داند. 
و اما در مورد قانونگرایی و لیبرالیسم سیاسی. درست است که شورش علیه قوانین وقت و نهادهای حکمرانی آنچنان که در قانون تعریف شده‌اند در سنت سیاسی چپ جایگاهی به‌مراتب محوری‌تر دارند تا در سنت سیاسی لیبرال. اما چنان هم نیست که سنت لیبرال مشوق گردن‌گذاری به هر قانون و هر نهادی باشد. وگرنه هنوز آمریکا مستعمره انگلستان بود و ساکنان آن به پرداخت مالیات به دولت فخیمه ادامه می‌دادند، آبراهام لینکلن به خود اجازه نمی‌داد قوانین برده‌داری را لغو کند و شخصیت لیبرالی به شناخته‌شدگی جان استوارت میل نه از تغییر قانون مالکیت زمین در انگلستان پشتیبانی می‌کرد و نه به نفع حق رأی زنان فعالیت. شورش علیه قوانینی که آنها را غیرعادلانه، نادرست و استبدادی می‌دانیم و پشت‌کردن به نهادهای قانونی‌ای که مقوم استبداد هستند و مانعی برای "استیفای حقوق ملت" را می‌توان هم از مکاتبی که باور به اصالت فرد دارند استنتاج کرد و هم از مکاتبی که به اصالت جمع باور دارند. مکاتبی با این شورش مخالفند که انسان در آنها (چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی) از اصالتی ثانوی برخوردار است، یعنی به اصطلاح انسان‌محور نیستند. مکاتبی که در آنها نژاد، مذهب یا تاریخ نقشی محوری و اولوی نسبت به انسان دارد.
حالا سوال من این است که وقتی لیبرالیسم سیاسی مدافعانی از این دست دارد که حتی با مقدمات آن بیگانه‌اند، آیا لزومی دارد که دنبال دلایل دیگری برای ضعف شدید این جریان فکری در تاریخ اندیشه سیاسی معاصر در ایران باشیم؟ آیا لزومی دارد با بیل به جان تاریخ معاصر کشور بیفتیم و هر بنایی را که فقط حتی چند سانتیمتر از کف جامعه بالاتر رفته‌است را ویران کنیم، که مثلاً داریم دنبال دلایل ضعف لیبرالیسم سیاسی می‌گردیم. مثلا بنویسیم "چماق‌کشی‌های خیابانی و اتهام‌زنی ناجوانمردانه به مخالفان سیاسی به عنوان مزدوران بیگانه از ابتکارات جبهه ملی بود". چرا؟ طبق کدام سند؟ کدام عکس یا روایت؟ هیچ. غنی‌نژاد حتی به خود زحمت آوردن بخش‌هایی از تحقیق مهم و گسترده علی رهنما ("نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی") که در آن به سکوتِ به قول رهنما همراهی‌کننده مصدق در قِبال تحرکات فدائیان اسلام اشاره می‌شود را هم نمی‌دهد. البته شاید بی‌دلیل هم نباشد ـیعنی دلیلی غیر از نخواندن این کتاب. زیرا در این صورت حداقل نمی‌توانست بگوید جبهه ملی این کار را باب کرد. واقعیت آن است که غنی‌نژاد حتی یک سند هم ندارد و دست برقضا همین سند نداشتن، شده معیار داوری تاریخی: "شما وقتی عکس‌ها و نوشته‌های آن زمان را می‌بینید فقط شعبان بی‌مخ و دار و دسته‌اش را می‌بینید اما طرفداران جبهه ملی را نمی‌بینید. این یک سانسور شصت ساله است که طرفداران جبهه‌ملی، مصدقی‌ها و توده‌ای‌ها در افکار عمومی اعمال کرده‌اند". یعنی عکس و سند هست، اما همه ما آنقدر دچار خودسانسوری هستیم که آنها را نمی‌بینیم. آقای غنی‌نژاد، این طرفداران چگونه در این شصت سال این سانسور را اعمال کرده‌‌اند؟ دولت دستشان بوده، در دربار یا در وزارت فرهنگ آدم داشتند که مانع انتشار این اسناد بشوند؟ بعد از انقلاب در قدرت بودند و این اسناد و عکس‌ها را سوزانده‌اند؟ مگر نه اینکه در این 60 سال همین دولت‌های برخوردار از پول نفت تاریخ‌نگار استخدام کرده‌اند، کتاب تاریخ نوشته‌اند و در صدها هزار نسخه منتشر کرده‌اند و هر چه دلشان خواسته‌است در مورد تاریخ معاصر در کتاب‌های درسی و دانشگاهی در مورد "قیام شاه و مردم" و علیه مصدق نوشته‌اند؟ دلشان نیامد یکی دو تا از همین عکس‌ها را منتشر کنند که فقدانش برای شما شده سند تاریخی؟ در کدام مکتب عقل‌گرایی فقدان، شد دلیل. آقای دکتر عقل‌گرایی پیشکش‌تان، اقلاً انصاف داشته باشید. 
می‌نویسید "به هرحال هم رضاشاه و هم مصدق و هم حکمرانان پس از آن همواره تفکر ناسیونالیسم سنتی داشته‌اند همه برنامه‌های اقتصادی و سیاسی آنها منبعث از همین تفکر بوده‌است". و برای اینکه کسی نگوید حداقل یکی از بلایای ایران تقصیر مصدق نبوده، اضافه می‌کنید "مصدق نقطه عطف این تفکر بود". (ضمنا نقطه عطف نقطه‌ای است که در آن منحنی تغییر جهت می‌دهد و نه اینکه لزماً اوج می‌گیرد.). سپس می‌افزایید "اعتقاد من بر این است که کشور ما در صد سال گذشته از این تفکر که من آن را "ناسیونال سوسیالیسم" می‌نامم ضربه‌های زیادی دیده‌است.... البته من اصطلاح ناسیونال سوسیالیسم را مسامحتا به‌کار می‌برم چرا که ما نه ناسیونالیسم به معنی اروپایی داشته‌ایم و نه سوسیالیسم". 
الف- ناسیونالیسم ناظر بر جهان مدرن یعنی دوران شکل‌گری دولت-ملت‌هاست، در نتیجه نمی‌توان از "ناسیونالیسم سنتی" صحبت کرد. ب - شما می‌دانید که "ناسیونال سوسیالیسم" (که سخت است پذیرفتن اینکه آن را ندانسته به‌کار برده‌باشید) مکتب نازیسم هیتلری بود. به کار بردن این اصطلاح در مورد مستبدی مانند رضاشاه هم ناجوانمردانه است چه رسد به مرحوم دکتر مصدق. حتی در تنفر هم می‌توان حد نگه داشت. ج - اما آنچه شاید ندانید این است که در همان دوران مورد بحث شما، حزبی وجود داشت به نام "سومکا" که رسماً "ناسیونال سوسیالیست" بود، هوادارانش سلامی شبه هیتلری می‌دادند، لباس قهوه‌ای بر تن می‌کردند، نوعی صلیب شکسته بر بازو داشتند و تعداد زیادی چماق‌کش در خیابان. تاریخ این گروه را کمی مطالعه کنید کمک‌تان خواهد کرد. د- آیا ما باید از اینکه در طی صد سال غلبه تفکر "ناسیونال سوسیالیسم" در کشورمان یکبار هم مانند اروپائیان به دام نژادپرستی، نسل‌کشی و امحاء قومی روی نیاوردیم، خود را ملامت کنیم که تفکرات خام‌اندیشانه درباره دنیای مدرن داریم یا باید بر خود ببالیم که علیرغم همه چیز هنوز ارزش‌هایی از تجربه زیستی‌مان تحت نام یک کشور برایمان مانده که ما را از فجایعی اینچنینی حفظ می‌کند؟ هـ با اینهمه ناامید هم نباشید. شاید به زودی ما هم بتوانیم "التقاط‌های زیانبار" را کنار بگذاریم و یک "ناسیونال سوسیالیسم" از نوع اروپایی داشته باشیم که ناسیونالیسمش را رحیم‌مشایی، سوسیالیسمش را احمدی‌نژاد، سپاهش را خصوصی‌سازی و توده‌هایش را نیز واقعی کردن قیمت‌ها در اختیار بگذارند.
اما اوج جسارت تاریخی این مصاحبه آنجایی است که غنی‌نژاد می‌نویسد: "بعد از مصدق چه شد؟ مجلس از اعتبار افتاد، حکومت قانون به شدت تضعیف شد. با تثبیت دیکتاتوری محمدرضاشاه رفته‌رفته این فکر قوت گرفت که با شیوه‌های قانونی دیگر راه حلی برای مشکلات کشور متصور نیست و تنها چاره براندازی است". تضعیف مجلس کار بسیار بدی است، دیکتاتوری هم همینطور. در ضمن حکومت‌ها هم نباید طوری رفتار کنند که مخالفان قانونی‌شان به برانداز تبدیل شوند. درست است که مرحوم دکتر مصدق با درخواست اختیارات ویژه و به این معنا دور زدن مجلس به تضعیف این نهاد برای یک دوره کوتاه کمک کرد. همچنین شاید بتوان خروج نمایشی مصدق از مجلس و پیوستن به تظاهرکنندگان را تضعیف پارلمانتاریسم به شمار آورد. اما اینها در مقابل تاریخ 40 ساله بی‌اعتنایی به مجلس پیش از دوره زمامداری مصدق و 25 ساله پس از برکناری وی اهمیتی بسیار محدود دارد. من در اینجا نه به دوره‌های راه‌اندازی مجلس کاری دارم که می‌توان آنها را دوران کارآموزی خواند و نه به انتخابات فرمایشی دوران رضاشاه که در آنها مجلس در مقام مشاور شاهنشاه نیز به جد گرفته نمی‌شد. به یک واقعه اساسی که باعث تضعیف شدید مجلس و پارلمانتاریسم در ایران شد اشاره می‌کنم و بس: تغییر اصل 48 قانون اساسی در اردیبهشت 1328. طبق اصل جدید "اعلیحضرت همایون شاهنشاهی می‌تواند هر یک از مجلس شورای ملی و مجلس سنا را جداگانه و یا هر دو مجلس را در آنِ واحد منحل نماید". این آن مجلسی است که قرار بود مصدق به پشتیبانی آن به استیفای حقوق ملت ایران در حوزه نفت بپردازد، مجلسی که دیگر به هیچ عنوان نمی‌شد نام آن را مجلس مشروطه گذاشت. در اینجا اعتراض شدید آیت‌الله کاشانی علیه تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر قانون اساسی را یادآور نمی‌شوم، که نگویید یک پوپولیست دیگر. همینطور به نامه روحانیون جوان به آیت‌الله بروجردی برای تغییر نظر موافق وی با تشکیل این مجلس هم اشاره نمی‌کنم، که نگویید یک عده آدم که متجدد نبودند. اما نظر شما را به نامه قوام‌السلطنه که هر چند از شیطنت سیاسی بی‌بهره نبود، اما نه می‌توان وی را پوپولیست نامید و نه "سنتی از نوع بد"؛ یعنی به قول شما از نوع مرحوم دکتر مصدق. 
"...‌بنده از نظر پنجاه سال تجربه و سابقه خدمتگزاری صریحاً به عرض می‌رسانم که برای مملکت هیچ خطری بزرگ‌تر و لطمه‌ای عظیم‌تر از این نیست که تنها وثیقه بقای ایران یعنی قانون اساسی وسیله بازیچه و دستخوش تغییر و تبدیل گردد ....اعلیحضرت پادشاه فقید نیز در طی بیست سال سلطنت با قدرت مطلقه به هیچ ‌وجه تغییر مواد مربوط به حقوق ملت ایران را در مخیله خود راه ندادند ... در قانون اساسی ایران طبق اصل 44، شخص پادشاه را از مسئولیت مبرّا دانسته‌اند و در نتیجه همین عدم مسئولیت است که تمامی مواردی که مربوط بفرماندهی کل قوا و عزل و نصب وزرا و سفرا و اعلان صلح و جنگ و صحه و امضای فرامین و آنچه از این قبیل هست عموما دارای جنبه تشریفاتی می‌گردد و این حقوق فقط و فقط ناشی از ملت ایران است که بودجه عمومی مملکت را از نظام و غیر‌نظام از دسترنج و محرومیت‌های خود پرادخته و تمامی این حقوق را در محیط اختیار و اقتدار نمایندگان خود گذارده‌است.... در صورتی که به عرایض صادقانه فدوی ترتیب اثر ندهند و باز مُجِدّ و مُصِرّ بر چنین اقدام باشند دیری نخواهد گذشت که ملاحظه خواهند فرمود این عمل، موقتی و زودگذر و نتایج آن بسیار وخیم و بی‌شبهه به خشم و غضب ملی و مقاومت شدید عامّه منتهی خواهد گردید و آن روز است که سرنیزه و حبس و زجر مدافعین حقوق ملت، علاج پریشانی‌ها و پشیمانی‌ها را نخواهد نمود". 
این چند نکته تاریخی را از این بابت ننوشتم که شما را بر لزوم رعایت احتیاط در داوری تاریخی دعوت کنم، زیرا شما نه در این مصاحبه و نه در سایر نوشته‌ها و مصاحبه‌ها چنین ادعایی نکردید. و صد البته که با "نیت‌سنجی" و "ذهن‌خوانی" و گفتن اینکه "فلانی این را گفت اما نیتش چیز دیگری بود" و از این دست شجاعت‌ها، ادعای تاریخ‌نویسی مشکل است. تنها ادعای شما "تابوشکنی" است. یک سؤال: "تابوها" را برای جلب توجه نخبگان و متخصصان می‌شکنند یا برای به جلب توجه کسانی که شما "عوام" و "توده‌ها" می‌نامید، یعنی همان پوپولیسم. قاعدتا نخبگان و متخصصان مزین به چنین القابی هستند چون توان اندیشیدن و داوری کردن را دارند. جلب نظر آنان به ارائه استدلال‌های درست، اشارات تاریخی بجا و ادله علمی احتیاج دارد و نه "تابوشکنی". لطف کنید یکبار دیگر مصاحبه خودتان را بخوانید و ببینید که به جز در مورد "اجنبی‌ستیزی" تا چه حد مملوّ از همان صفاتی است که خود منتج از پوپولیسم می‌دانید. یعنی "خائن خواندن مخالفان فکری و سیاسی، اتهام‌زنی‌های بی‌مهابا و بی‌پایه با انگشت گذاشتن به حساسیت‌های عوام‌پسند".
آقای غنی‌نژاد، من غیظ شما را می‌فهمم. من هم اگر 15 -10 سال گفته بودم خصوصی‌سازی سنگ بنای آزادی است و به چشم خود می‌دیم خصوصی‌سازی به تحکیم استبداد انجامیده‌است حتماً حال و روز شما را می‌داشتم. من هم اگر 15-10 سال گفته بودم برداشتن یارانه‌های انرژی شرط پیشرفت کشور است و می‌دیدم که این سیاست اقتصادی در خدمت عقب‌افتاده‌ترین دولت صد سال اخیر کشور است وضعی بهتر از شما نمی‌داشتم. اما نمی‌فهمم چرا دکتر مصدق؟ کس دیگری نبود که سرش فریاد بزنید و بگویید بدبختی ما از تو است؟ حقیقتاً مرحوم دکتر مصدق جای چه کسی را تنگ کرده‌است؟




 



چه بر سر مردان آمده است؟

ونداد زمانی - از حوالی دهه ۹۰ میلادی، پژوهشگران از افزایش نسل جدیدی از مردان در جهان می‌گویند که به نظر می‌رسد اصراری ندارند که «بزرگ» شوند. نمونه‌های آن را هم می‌توان در تمام شهرهای بزرگ دنیا دید؛ نسل جدیدی از مردان جوان که تمایل و شتابی برای زندگی جدی و تعهدات آن ندارند.
خانم «کی هیموویتز» با صراحتی کمابیش پرخاشجویانه در کتاب خود تحت عنوان «مرد شدن» مدعی است که مهم‌ترین دلیل وجود رو به افزایش مردان « نوجوان صفت»، پیشرفت زنان و حضور جدی آنها به عنوان زنان مستقل و موفق در جامعه بوده است؛ موفقیتی که مردان را واداشته تا در پشت ماسک «نوجوانانی» پنهان شوند.
چه چیزی مردها را از زندگی «بزرگسالانه» دور می‌کند و آنها را به مردان «نوجوان صفتی» تبدیل می‌کند که دوست دارند دنیای «بی‌بندو‌بار» خود را طولانی‌تر کنند؟
روزانه مردانی را می‌بینیم که اصرار بر حفظ سلیقه‌ها و رفتارهای سبکسرانه و غیر جدی دارند؛ با بازی‌های طولانی‌مدت کامپیوتری، تماشای تلویزیون و صرف وقت زیاد در سایت‌های مختلف اینترنتی. این رفتار آنها نیز توسط رسانه‌های سرگرم‌کننده تشویق می‌شود.
بسیاری از مردان معتقدند که زنان امروز با وجود استقلال مادی همچنان از مردان توقع دارند که هزینه‌های مربوط به دیدارها‌ی نخست‌شان را تقبل کنند. ازجمله برای‌شان گل و کادو بخرند. مردان معترض از دورویی این زنان که از طرفی مدعی برابری با مردان هستند ولی در ایجاد رابطه و حتی سکس، محافظه‌کار می‌شوند دلِ خوشی ندارند. آنها از خود و دیگران می‌پرسند: چرا فقط مردان باید در این زمینه‌ها پیشقدم باشند و در بیشتر موارد رنجِ جواب منفی را بر خود هموار سازند؟
مردان کمابیش خشمگین از وضعیت موجود معتقدند که زنان فقط به فکر «تور انداختن» آنها هستند؛ چون می‌خواهند از حمایت مادی و طولانی مدت ازدواج بهره‌برداری کنند. مردان به شیوه‌های غیر مستقیم اعلام می‌کنند ما خود را به بچگی و لاابالی‌گری می‌زنیم چون دیگر خبری از همسران خوب آینده نیست.
به اعتقاد بسیاری از مردان، آنها به این دلیل به کانال‌های ۲۴ ساعته ورزشی و کمدی و حتی سکس در اینترنت پناه می‌برند چون زنان زیادی بی‌بندوبار و گستاخ و تسلط‌جو شده‌اند و به همین دلیل ترجیح می‌دهند از آنها دور باشند.
مجموعه‌‌های تلویزیونی آمریکایی که استقبال جهانی‌شان در ۳۰ سال گذشته مدیون خلق قهرمانان مجرد و زیرک و «الکی خوش» است که دختربازی، بی‌قیدی، گذران زندگی با پیتزا و آبجو در آن کلیشه شده است گواه مستدلی از این دیدگاه عمومی است. ده‌ها سال است که فیلم‌های سینمایی هالیوود در حال تبلیغ شخصیت‌های دوست داشتنی از مردان جوانی هستند که ماری جوانا می‌کشند، طرفدار «پیشتازان فضا» و کارتون‌های سیمپسون و هایدپارک هستند و رفیق‌بازی شرط مهمی برای استقلال‌شان است؛ و از همه مهم‌تر این‌که در پی دستیلبی به رابطه‌ گذرا با جنس مخالف برای رفع نیازهای جنسی هستند.
خانم «هیموویتز» معتقد است تصاویر ارائه شده توسط رسانه‌های سرگرم‌کننده با آمدن مجله «پلی بوی» شروع شد که مصادف با بالاتر رفتن استاندارد زندگی در غرب، درهم شکستن اخلاقیات مذهبی و افزایش نسبی آزادی‌های جنسی بود. این مجله سکسی با دادن عنوان «پسر بازیگوش» به مردان شیک و موفق، الگوی مردانه‌ای را از مردان بی‌بندوبار تبلیغ می‌کرد که بعد از نیم قرن در نسل جدید مردان بروز جدی پیدا کرده است.
خانم نویسنده در کتاب «مرد شدن»، ضمن رجوع به آمار و تحولات اقتصادی و اجتماعی تلاش می‌کند ثابت کند که مردان از دهه ۶۰ میلادی به بعد، به آرامی اعتماد و توانایی و نفوذ سنتی خود را به عنوان «نان‌آور» اصلی خانه از دست داده‌اند؛ کاهشی که در تضاد آشکار با رشد اعتماد و استقلال زنان در جامعه و دخالت و شراکت آنها در پرداختن هزینه‌های خانواده بوده است.
بر اساس آماری که خانم نویسنده جمع‌آوری کرده ۷۰ درصد مردان زیر ۳۰ سال در نیم قرن پیش آمریکا (دهه ۷۰ میلادی) تن به ازدواج می‌دادند و وارد زندگی مسئولانه می‌شدند. در صورتی که در سال ۲۰۰۰ این رقم به ۳۰ درصد نزول پیدا کرده است. آمار ارائه شده بعدی حکایت از این دارد که برای نخستین بار در سال‌های گذشته، درصد زنان فارغ‌التحصیل از دانشگاه‌ها (۳۴ درصد) از مردان دانشگاه رفته (۲۷ درصد) پیشی گرفته است. آمار ارائه شده در کتاب نشان می‌دهد که در بسیاری از شهرهای بزرگ آمریکا، زنان شاغل و متخصص، درآمدشان بیشتر از پدران، برادران، دوست پسران و همسران‌شان شده است.
خانم هیموویتز به این نکته اساسی اشاره می‌کند که زندگی مصرفی و در دسترس نسل جدید به آنها امکان می‌دهد که بتوانند به کمک رستوران‌های ارزان‌قیمت، غذاهای یخزده و آپارتمان‌های بسیار کوچک به زندگی مجردی خویش ادامه دهند.
دلیل دیگری که توانست به رشد زندگی مجردی دامن بزند این است که تا همین اواخر، دوره کوتاه‌مدت فوق دیپلم برای ادامه زندگی متوسط و احتمالاً سرپرستی یک خانواده کافی بوده است، اما در این دوره، برای تضمین شرایط مادی آینده و اطمینان از کاریابی، ادامه تحصیلِ گران و به ویژه طولانی‌مدت، امر عمومی و اجتناب ناپذیر شده است.
این امر باعث می‌شود تا زندگی مستقل و ساده مجردی در دوران چهار تا هشت ساله دانشجویی به عادتی خوشایند تبدیل ‌شود. مردان جوان در دانشگاه‌ها از آزادی رابطه جنسی با زنان دانشجو به شیوه غیر متعهد لذت‌می‌برند و این امر بر آنها مشتبه می‌شود که زندگی ایده‌الی را در حال تجربه کردن هستند که می‌توان برای همیشه ادامه داد، اما واقعیت بازار کار و دوری از اجتماع مملو از جنس مخالف همتراز، بلافاصله واقعیت جدیدی را به مردان عرضه کرد که آمادگی پذیرش آن را ندارند.
خانم نویسنده بار دیگر به آمار مراجعه می‌کند و نشان می‌دهد که جوانان آمریکایی «مجرد» زیر ۳۰ سال در دهه هفتاد میلادی ۱۶ درصد بوده است؛ در حالی که بر اساس آمار کنونی، ۵۵ درصد مردان زیر ۳۰ سال آمریکا مجرد هستند؛ پدیده‌ی رو به گسترشی که بی‌تردید درسایر نقاط دنیا نیز به چشم می‌خورد.
  از دید خانم «هیموویتز»، زنان جوان نسل جدید که زندگی مادی مستقل و به نسبت خوبی را برای خود تهیه دیده‌اند، صدای اعتراض‌شان نسبت به این مردان «نوجوان» بلند شده است. این اواخر، بسیاری از زنان معترض به ناچار از خیر پیوند با فردی به عنوان«شوهر» گذشته‌اند. زنان نیز به زندگی مجردی و نداشتن تعهد خانوادگی تمایل پیدا کرده‌اند. طیف رو به افزایش زنان فوق در پی هشدار ساعت بیولوزی‌شان در مورد مادر شدن، به سمت بانک‌های فروش « اسپرم» می‌روند تا پدری را برای یک روز بخرند.

پی‌نوشت:

برای تهیه این یادداشت، از خلاصه مقاله خانم هیموویتز، منتشر شده در مجله وال استریت ژورنال استفاده شده است:

Adapted from "Manning Up: How the Rise of Women Has Turned Men Into Boys" by Kay S. Hymowitz, to be published by Basic Books on March 1. Copyright © by Kay S. Hymowitz. Printed by arrangement with Basic Books.



سناريو پيچ آخر تاريخ

مسعود بهنود

مسعود بهنود
سيامک پورزند و مهندس سحابی هر دو در حسرت ديدار دختران ماندند. و فيلم روی تصويرهائی از دختران سياه‌پوش، از چند نقاشی سياه می‌گذرد و صدای يکی ديگر، پرستو فروهر، که می‌گويد: نمی‌گذارم تن پاره‌پاره‌ی مادرم و پدرم از يادها برود
اين جای حکايت را نخوانده بوديم. هيچ گمانی از پايان داستان اين جوری نداشتيم، قصه نويس گولمان زد. اين را چند بار در اين دو روز از خود پرسيده ام: آيا سيامک چنين توانی داشت يا ارتفاع درد چنين بلند بود. يا غصه اش شد برای مهری و بچه ها که چقدر بايد بکشند. همين دو هفته پيش هم اما حرفش را زده بود: نمی خوام ديگه . نمی خوام ديگه... همه گوش کرده بوديم. انگار او حق نداشت نخواهد. انگار سيامک پورزند حق نداشت از جلد خبرنگار مجلات دهه چهل به درآيد و همچنان بايد در لوس آنجلس باشد و از هاليوود افسانه ای گزارش بفرستد.
هميشه بلد بود قصه های شيرين بنويسد از پشت پرده زندگی های شيرين آدميان زيبا. کی پيدا بود که قصه خود را اين طوری تمام می کند. قرار بود از کنار کلانتری گذر نکند، خط اتوی شلوارش را می خواست ومراقب کراواتش بايد می بود. شعرهای نصرت و فريدون مشيری می خواند. تحمل يک ساز خوش آوا را نداشت و اشکش در می آمد. نه، قصه سيامک قرار نبود اين طوری پايان بگيرد. اهل تندی و خشونت نبود مردی که به افتادن برگی از درخت گريه می کرد، اهل در افتادن با کسی نبود چه رسد به حکومتی که دوستاقبان دارد و دوستاقخانه دارد، داغ و درفش دارد.
به خود می گويم قصه می شويم. همه مان داستانی کهنه می شويم و کيست که قصه مان را بشنود. روزی روزگاری نه چنان دور و نه چندان دير قصه اين دوران را خواهند نوشت و به تصويرش خواهند کشيد. شايد هم بر اساس فيلم و سريال بسازند چنان که معمول دنيای امروز است. قصه دو هشتاد ساله ای را که اين روزها در خبرها نشسته اند، چگونه در يک نمايشنامه و يک سريال بگنجد. نامش را بايد گذاشت: پيچ آخر تاريخ.
داستان اول

سرهنگ زاده ای باليده در خانه ای که در شهری مدرن که زن ها هم زبان فرنگی می دانند، اسامی ايرانی و شاهنامه ای بر فرزندان خود می نهند. سرهنگ سبيل چخماقی دارد و خوش اندام است، از عهد قجر آمده ليکن از امنيت و آبادانی رضاشاهی راضی است. اما پسر چموش شهريور ۲۰ که شده تا رضاشاه رفت به تبعيد، هنوز در دبيرستان است که خودش را به خيابان می اندازد. تئاتر دوست دارد و سينما و صحنه آراست. بيست ساله نشده می رسد به دفتر روزنامه باختر امروز، آن جا اسماعيل پوروالی از قد و بالای او خوشش می آيد و می گماردش به خبرنگاری شهر. چه کسی بهتر از او برای دور زدن شهر و خبر دادن از آن. همان جاست که دو باری غول را می بيند. غولی که اسمش سيدحسين فاطمی است معاون مصدق است، تير می خورد و می شود وزير خارجه. جوانک يک بار صبح زود می رود غول را در ربدوشامبر می بيند که سرمقاله نوشته اش را به او می دهد که به پوروالی سردبير روزنامه برساند.
صحنه بعدی. بعد از بيست و هشت مرداد است. جوانک روزنامه نويس در غم سيد حسين، دور از جناب سرهنگ می گريد. عکس غول را ديده با ريش سياه که به دام افتاده در دفتر تيمور بختيار در فرمانداری نظامی تهران. در عکس روزنامه يکی از دوستان پدر هست، می خواهد برود و از او برای خلاصی اولين قهرمان زندگی خود کمک بخواهد. اما تا از هيس و هرگز خانه عبور کند روزنامه ها پر از خبر محاکمه است و تيرباران سيد حسين فاطمی. هفته ها از همه شان بدش آمد. در کتابچه اش می نويسد من نمی خواهم نظامی شوم... نمی خواهم توده ای شوم... نمی خواهم تيرباران شوم... نمی خواهم تيرباران کنم.
صحنه ديگر جلو در بيورلی هيلز است. جوان قصه کت و شلوار شيکی پوشيده قدش بلندتر از پيش شده با موهای برق افتاده، يکی پيشنهاد کرده که در فيلمی بازی کند. در سرزمين طلائی، آسمان هميشه آبی. هنوز بيست سال مانده که اين جا مقصد مهاجرت گروهی ايرانيان شود. او شروع می کند به قصه گفتن از هاليوود. عصرهای بلوار غروب. در ماشين های بزرگ رنگی جان وين می گذرد و آوا گاردنر می درخشد و چشمان ليزتايلور مثل الماس است. جوانک با پولی که از کار کردن به دست می آورد يک عکاس می گيرد که از او در کنار ماشين ستاره ها عکس بگيرد. تا روزی که خود را می اندازد در خانه راک هودسن و از آن پس، در زادگاه خودش شهره شده است. همکلاسی ها و بچه های اميريه گزارش های او را می خوانند و حسرت می برند. رويا می سازد. دارد فراموشش می شود که شب تيرباران سيد حسين چه زاری زده بود.
قهرمان ديگر قصه دخترکی لاغر با پدری مذهبی و سنتی و سخت گيراست، در شهر پهلو زده به دريای فارس و نشسته ته راه آهن سراسری. در سنت نمی گنجد در قيد نمی گنجد. و سرانجام هم شورش می کند و خود را می رساند به نقطه موعود. صحنه محوطه دانشگاه تهران است، دخترک باريک و بلند قصه از بند سنت ها بريده، رسيده به تهران و دانشکده حقوق. دانشکده ای که نام پروانه و داريوش فروهر بر آن است که ستاره های جنبش دانشجوئی بودند، داريوش در زندان است اما وصفش هست. چه نام ها و چه حرف ها. استادان مطنطن. کتاب های تازه کشف شده . دنيا تازه شباهتی به چادر به سری اهواز و اصفهانی های زمان ندارد. و دختر دانشجو اولين داستانش را می نويسد و به مجله ای می سپرد. مجله هائی که يا به داستان های دخترکان خيال باف و يا مردان جوان خوش پوش هاليوودی جان گرفته بودند و می فروختند کالايشان را. اما دخترک در عين آن که رمانتيک بود، رويا فروش نبود. اول بار که برای کارآموزی به دفتر حقوقی معرفی شد. می خواست با نگاه خود زندان را در بکند. می خواست در همان لحظه موکلی را که می دانست گناهی ندارد از بند بيرون بکشد. استادش بايد به او می گفت خانم جوان، کليد زندان دست ما نيست، دست قانون است تازه دست قانون هم نيست دستی که قانون کليد را در آن گذاشته . بايد يکی يکی اين دست ها را گشود. دختر جوان در اولين روزهای کارآموزی با خودش گفت چه کار بزرگی در پيش دارم و خوشش آمد از اين تصور.
داستان دوم

خانه ای در سنگلج، نه خانه يک نظامی نوگرا و مدرن شده بلکه خانه يک استاد دانشگاه تحصيلکرده فرانسه و زمين شناس، فرزندش هم سن جوان هاليوودی قصه ماست. در خانه اين ها به جای مجلات فرنگی و فرنگی مآب علم است و دعا. بستگان روحانی اند و بازرگان. چندان به دين و به سنت دلشادند که به جنگش نمی روند، سهل است علم و تحصيل در فرنگ هم پدر خانواده را از نماز به موقع باز نداشته است. در اين خانه کس خبر از هاليوود و ستارگانش نمی گيرد. اما سخن از ظلم بسيارست، نگرانی از آينده جامعه بيشتر. و جوان هم سن و سال قهرمان قصه ما، کراوات می زند، دانشکده می رود اما همسرش و مادرش و خواهرهايش همه روسری به سر دارند.
در همان زمان که بچه سرهنگ قصه دارد راهی هاليوود می شود، پدر اين همزادش را به زندان می برند و او خودش هم از دانشکده راهی زندان می شود. بچه سرهنگ روزنامه نگاری می کند، پسر استاد زمين شناس از فرنگ برگشته هم روزنامه نگاری اما در روزنامه او سينماست و در روزنامه اين دين و اجتماع. قهرمان اول قصه به همان اشکی که بر حسين فاطمی ريخت از سياست گريخت و اين يکی را گريزی نيست و هر روز بيشتر و بيشتر درگير می شود. روزنامه اگر می نويسد، مهندس و فارغ التحصيل از دانشکده اگر می شود، به تبع پدر عضوی از نهضت آزادی است و مبارزه دارد با حکومت هاليوودی که ديگر ميزبان همان ستاره هايی شده که آشنای قهرمان ما هستند.
ديگر صحنه ها با هم تفاوت می گيرد. پسر استاد زمين شناس از زندان به زندان، بچه سرهنگ روزنامه نويس شده ما در مجلات سينمائی و در حيطه فرهنگی. و تخصصش در روابط عمومی است. گيرم همسرش، همان که دانشکده حقوق را تمام کرد سری ديگر دارد و شوری ديگر. زندگی پيوندسازست. خالی نيست، از صدای قهقهه دخترکان پر است. پانزده سالی چنين است. جوانان اول قصه می بالند و به پختگی می رسند وقتی مردم در خيابان ها فرياد می زنند مرگ بر شاه. وقتی انقلاب می شود استاد دانشگاه ساکن سنگلج را انقلاب از زندان به معاونت نخست وزير رسانده، بزودی فرزندش هم از زندان به در می آورد و به رياست سازمان برنامه می برد.
روزنامه نگار شيکپوش قهرمان اول قصه ما اما نمی داند سهم او از اين زندگی چيست. نوعی نگرانی دارد، عزم مهاجرت می کند اما کيست که بتواند شوق همگانی را برای دفاع از انسان ها و بهره گرفتن از آزادی ها مهار کند. بعد هم به کجا. ما چراغمان در همين خانه می سوزد. اين را پسرخاله اش می گويد که شاعر بلند آوازه است و غربت را تاب نياورده است.
و باز صحنه ای ديگر. مهندس مسلمان که از زندان به عضويت شورای انقلاب و دولت رسيده بود باز به زندان باز می گردد. اين بار جنگ است و او در مخالفت جنگ چيزی گفته يا نوشته، روزنامه نگار ما که تارهای سپيد زده بر موهايش نشسته می کوشد در ميان تندروی ها عليه صنعت خيال سازی، عليه هاليوود، به نسل تازه انقلابی بگويد چرا حرف هايتان را با دوربين نمی زنيد. او اهل مبارزه نيست، نازک خيال تر از همزاد خويش است. در خونش زندان نيست و در خيالش سلول نمی گنجد.
صحنه ديگر. قهرمانان قصه به هم می رسند. روزنامه نگار خوشدل ما، در چهار راه دوم خرداد می رسد به همان جا که آن ديگری از بند به در آمده، همان جا ايستاده است. هر دو شادمان از بخت و از پختگی انقلابيون، دل خوش به روزهای خوش و هوادار جامعه مدنی . روزنامه ها پرخواننده، جوانان پر شور... می خواهيم روزهای جنگ را فراموش کنيم... می خواهيم زندان ها را فراموش کنيم. خانم حقوقدان ما شده است نغمه خوان حقوق بشر، جهانی با او آشنايند، يکی از دو نماينده جدی زنان ايران و جامعه در تحول ايرانی است. مهندس از زندان به در آمده با عصائی در دست موها سپيده شده است مظهر مقاومت شهر. دارد زندان از سطح شهر شسته می شود به شعارهای زيبا و گل ياس. آرزومندان و آرمان خواهان در کوچه دوم خرداد به هم رسيده اند.
تغييری نگرفته صحنه. چيزی نگذشته از شادمانی ها. اما صحنه ای تاريک و سياه. جمعيتی ساکت و در بهت. جنازه های پروانه و داريوش فروهر، ستاره های دانشکده حقوق روی دست هاست. خانم حقوقدان با روسری سياه خود در جمع، مردان قصه شصت سال را گذرانده اند و فرزندان خود را در خيابان می بينند اما چه کسی بايد صاعقه را معنا کند. او که روزگاری بر تيرباران سيد حسين فاطمی گريست و ياغی شد اينک در ميان خيابان اميرآباد در صف عزاداران بی محابا گزارش می کند برای رسانه های دور، خانم حقوقدان مقاله می نويسد هم در رثای پروانه و داريوش فروهر، هم محمد پوينده که منشور حقوق بشر را با او ترجمه کرد، هم محمد مختاری که همين اواخر با هم گفتگو کردند در باب زندگی در فرهنگ شبانی. مهندس مسلمان بهت زده عصازنان صاحب عزاست.
در چهار راه سرنوشت همه به هم رسيده اند انگار. باز زندان، باز بازجوئی. مهندس مسلمان با زندان آشناست و پانزده سال عمرش را در آن جا گذرانده، تن خسته درد کشيده را بی صدا و در سکوت می کشد به سلول، اما آن دخترک خوشدل که از اهواز آمد و دفتر وکالتش مامن زنان گرفتار بود، او کجا و زندان.
سريال ما [فرزندان زمانه] که از شصت سال پيش آغاز شد و رسيد به بهار سال ۱۳۹۰ می تواند با تصوير روزنامه ای به پايان برسد که خبر می دهد سيامک پورزند روزنامه نگار شيک پوش ما، همان بچه سرهنگ که از هاليوود خيال می ساخت، بعد ده سال لای چرخ گوشت سياست گرديدن، تن خسته را رها می کند. سيامک پورزند در حالی از بند تن رست که هيچ کدام از در کنارش نبودند، و همسرش هم که خرچنگی از همان سلول به جانش چسبيده از او دور. و ده سالی مانند هزار سال گذشته، همه در تنهائی و مدام التماس کنان که مرا فراموش کنيد.
خبر ديگر اين است که مهندس عزت سحابی قهرمان ديگر قصه نيز همين روز، در پی دردها و جراحی ها، پانزده سال زندان و درد، فشاری که بر جان و روان آرزومندان است، روی تخت بيمارستان در اغماست و مردمی در بيرون دعاگويان..
صحنه آخر

بنفشه، آزاده و لی لی دختران سيامک پورزند، با بغضی در گلو، نالان از اين که امانشان ندادند تا در دوره بيماری و عزلت با پدر باشند می نالند و می پرسند: سهم ما اين بود؟
در اين سو، در همان سلول ها که مهندس عزت سحابی پانزده سال را گذراند، همان جا که خرچنگ به جان مهرانگيز کار چنگ انداخت، همان جا که سيامک پورزند که زندان در وهمش نمی گنجيد، با کاغذ روزنامه خيال می بافت به تصوير بچه ها حرف می زد، اين بار هاله سحابی نشسته است. او حاضر نشد به زندانبانانش تعهدی بدهد تا بتواند آخر بار پدر را ديدار کند. نمی داند مهندس در رختخواب بی صدا افتاده است و پزشکان ماندنش را پنج در صد تخمين زده اند. اما مهندس انگار می داند و دست هايش دنبال دستی می گردد.
سيامک پورزند و مهندس سحابی هر دو در حسرت ديدار دختران ماندند. و فيلم روی تصويرهائی از دختران سياه پوش، از چند نقاشی سياه می گذرد و صدای يکی ديگر، پرستو فروهر، که می گويد: نمی گذارم تن پاره پاره مادرم و پدرم از يادها برود. پدر پرستو فقط سه سال از مهندس و سيامک بزرگ تر بود وقتی سيزده سال قبل بدان صفت که می دانيم دنيا را گذاشت برای آن ها که اگر از سوراخ کليد هم باشد می خواهند زنده باشند و شاهدش. بخت آن شاه پرک جنبش دانشجوئی را بگو که با آن قامت دلاور همراه رفت.
و اين سريال از نوع درام سياه را در تيتراژ آخر يک صدا می تواند همراهی کند. صدای رييس دولت وقت، دکتر محمود احمدی نژاد: ما به پيچ آخر تاريخ رسيده ايم. اين داستان ماست.



دمکراسی در ميان احزاب کوردی، از شعار تا عمل

رؤيا طلوعی

رؤيا طلوعی
با راحت‌طلبی و فرار از ايجاد فضای نقد سالم و التزام پاسخ‌گويی از رهبران احزاب سياسی، در واقع به ادامه‌ی چرخش در سيکل بستە ديکتاتوری کمک خواهيم کرد. جامعه عوض نخواهد شد مگر اين‌که برای ايجاد تغييرات مثبت هزينه داد
با نگاهی بە اساسنامە اکثريت قريب بە اتفاق احزاب کردی، دمکراسی خواهی بصورت خواستە ای مسلم مطرح شدە است کە برای نيل بە آن خواهند کوشيد. دمکراسی فرمی از حکومت داريست کە هرچند کە در بطن خود پاسخگوی همە مشکلات بشری نبودە است اما در عمل از ساير سيستمهای حکومتی بهتر پاسخ دادە است . سيستم حکومتی دمکراتيک، حکومت مردم بر مردم و بە انتخاب مردم است کە در آن آزادی بيان و انديشە، آزادی احزاب سياسی و نهادهای مدنی، احترام بە حقوق اقليت، برابری همگان در برابر قانون، تقسيم قدرت در بين نهادهای مختلف، مطبوعات آزاد و نظارت مستمر مردم، امکان پرسشگری در همه موارد و از همە مهمتر انتخاب و عزل صاحبان قدرت با توسل بە رای و بدون خشونت تضمين ميشود. مهمترين شرط دمکراسی" نايقينی" است. چرا کە وقتی يقين داشت کە يک باور،حزب و يا فرد، والاتر از همە چيز است نميتوان مجالی برای ديگر باورها،گروهها و افراد قائل شد.
برای بسياری از مردم ايران و بويژە افرادی کە سالها زندگيشان در مناطق محروم ايران همچون کوردستان هميشە صرف مبارزە شده، جای سوال است کە اگر نظام جمهوری اسلامی را قبول نداريم پس چه چيزرا ميخواهيم جايگزين آن کنيم؟ بدون شک يک "نظام آزاد و دمکراتيک" اولين پاسخ مشترک همە ايرانيان است کە البتە واژە "فدرال" توسط ساير مليتها همچون کوردها، حتما بدان اضافه ميشود. سوال اينجاست کە اگر جمهوری اسلامی تمامی آزاديها و حقوق انسانی ما را زير پا گذاشتە است آيا اپوزيسيون آن در هنگام بە قدرت رسيدن، براستی و در عمل دمکراتيک خواهد بود و اين حقوق را پاس خواهد داشت يا باز هم آزادی و دمکراسی واژەهايی ابزاری برای کسب قدرت و تکرار ديکتاتوری خواهند بود؟

بدون شک بيانات آقای خمينی و وعدە وعيدهای وی در انقلاب ۵۷ فراموش شدنی نيست. همچنين امروزه اگر صفحات قانون اساسی ايران را ورق بزنيم، برخی از اين واژەهای زيبای "برابری" و "آزادی" در تناقض کامل با "اصل ولايت فقيه" خودنمايی ميکند اما چە فايده کە تنها واژگانی اسير تک سلوليهای صفحات کتاب قانون اساسی است و بس. انتخابات به تنهايی نيز دال بر وجود دمکراسی در يک کشور نيست چرا کە در ايران و در بسياری از کشورهای خاور ميانه ظاهرن انتخابات هم برگزار ميشود اما تا هنگامی کە قدرت در دست يک مقام دائمی باشد کە با استفادە از يک سيستم بستە در انتخاباتی ناعادلانە و اکثرن تک کانديدايی، همواره بدان مقام برگزيده شود، انتخابات حالتی فرمايشی يافتە و کارکرد خود را از دست خواهد داد. از سوی ديگر انحصار قدرت در دست يکنفر بشدت فساد آور است. ازموارد چنين انتخاباتی ميتوان رهبر ايران و يا رئيس جمهورهای مادام العمر کشورهای عربی را مثال زد کە امروزه همگی از بيم سرنوشت حسنی مبارکها در هراسند.

در بازگشت بە تيتر انتخابيم و محدود کردن دامنە بحث بە سرزمين مادريم کوردستان کە در طول سی و دو سال حاکميت جمهوری اسلامی هيچگاه رنگ رضايت و بهرەمندی از حقوق خود را بخود نديدە است بايد بگويم اگرچه در ايران واژە حزب و تحزب عملن واژگانی ممنوعە و يا تک کاربردی بوده است (مانند تک حزب رستاخيز در زمان محمد رضا شاه پهلوی يا تک حزب جمهوری اسلامی در زمان خمينی) اما کوردهای ساکن ايران ديربازيست کە دارای احزاب متعدد و خاص خود(هرچند متاسفانە در تبعيد) هستند. همچنانکە اشاره کردم بيشتر اين احزاب در اساسنامەهای خود تقيد بە دمکراسی را بە روشنی بيان داشتە اند، اما پرسش اينجاست کە در عمل چقدر بە شعار دمکراسی پايبند بودە و آنرا اجرا کردەاند؟ گاهن وقتی اين پرسش را با دوستان کوردم کە عضو يا طرفدار يک حزب هستند مطرح ميکنم، در پاسخ ميگويند کە چگونه ميتوان حزبی را کە در قدرت نيست با يک حکومت سنجيد و مورد پرسش قرار داد؟ اما من ميپرسم مگر يک حزب سياسی بدنبال کسب قدرت سياسی در فردای ايران و کوردستان نيست؟ مگر ما همين تجربە را در کوردستان عراق بە چشم خود نديدەايم؟ پس اگر حزبی بدنبال کسب قدرت سياسی است، بايد خود الگويی از شعارهای مطرح شده باشد کە دست کم اين اطمينان را در مردم ايجاد کند کە در صورت هزينە دادن و بە زير کشيدن جمهوری اسلامی، قدرت را بدست افراد و احزاب دمکراتيکی خواهند سپرد کە پيش از اين پايبندی خود را بە دمکراسی در عمل بە اثبات رسانده اند. بهمين منظور بايستی اين سنجش دمکرات بودن در عمل را از دو جنبە دمکراسی درون حزبی و دمکراسی برون حزبی مورد بازبينی قرار داد.
دمکراسی درون حزبی: اين مورد را ميتوان با ارزيابی برابری افراد حزب در مقابل قانون، امکان رشد و ترقی برای همە اعضای حزب و پرورش استعدادهای سياسی، امکان پرسشگری آزاد برای همە اعضا و بويژە برای پيشمرگان فداکار، تقسيم قدرت در داخل حزب، برگزاری انتخابات آزاد و عادلانە با امکان مشارکت وکانديداتوری برای همە-کە بدون شک رای عمومی در نهايت برنده را معين خواهد کرد و نيز انحصاری نبودن قدرت در يد يک نفر سنجيد. امکان ندارد حزبی مدعی دمکراسی باشد اما يک دبير کل مادام العمر داشتە باشد! امکان ندارد حزبی مدعی دفاع از حقوق زنان باشد اما در طی دهەها از عمرش يک دبيرکل زن-(ولو همسر مرد دبير کل) نداشتە وبا وجود عضويت زنان سياسی توانمند، هنوز هم از آن امتناع ورزد. اين مورد نە يک فرد خاص، کە تمام احزابی کە در طول فعاليت خود دارای دبيرکلهای مادام العمر هستند را در بر ميگيرد، چە در "احزاب مادر" و چه در "احزاب منشعب". مردم امروز کوردستان را نبايد سادە انگاشت و از پاسخ طفرە رفت. با متهم کردن پرسشگران بە انواع اتهامات اخلاقی و سياسی نميتوان پرسشگر را از ميدان بدر کردە و پرسش را زدود. اين پرسشها پاسخ عملی ميطلبد. در اينجا شرط عدالت است کە بە دو حزب دمکرات در کوردستان اشارە کنم کە در اساسنامە و در عمل تاکنون بە مادام العمر نبودن دبير کل خود پايبند بودەاند و دبير کل بيش از دو دوره چهارسالە نميتواند قدرت را دراختيار داشتە باشد. کوملە سازمان زحمتکشان کوردستان به دبير کلی آقای ايلخانيزادە نيز پس از انشعاب از آقای مهتدی ، محدوديت زمانی برای دبيرکل را در آيين نامە خود گنجاندەاند و اميدوارم کە در پايان دوره بە آن عمل نمايند و نيز بە لحاظ انتخاب دبير کل زن از ميان زنان سياسی و توانمندشان، سنت شکن باشند. از احزاب کوچکتر چندان مطلع نيستم، اما پژاک بە عنوان يک حزب بزرگ و مطرح نيز بايد پاسخگوی اين سوال باشد.
دمکراسی برون حزبی: بدون شک دمکراسی برون حزبی اگر از اهميت بيشتری از دمکراسی درون حزبی برخوردار نباشد از آن هم کمتر نيست. اگر حزبی معتقد بە دمکراسی است، لازمە آن پذيرش ديگری در عرصە سياسی است. در يک کلام نميتوان دم از دمکراسی زد اما خود را بزرگترين، برترين و بی رقيب ترين بە حساب آورد. نميتوان مدعی دمکراسی بود اما از نشست مشترک و گفتگو و تفاهم بر سر حداقل های مشترک ميان احزاب سر باز زد! نميتوان دم از دمکراسی زد اما فرياد خواست مردم برای تشکيل يک جبهه مشترک کوردی را نشنيد. اين واقعيت را بايد پذيرفت کە مردم و ايدەهای سياسيشان متنوعند و هيچ حزب و گروهی بە تنهايی نماينده همە مردم نيست. صرف نظر از اينکە هيچ امکان نظر سنجی علمی و آزاد در داخل کوردستان وجود ندارد کە از گرايش يا عدم گرايش سياسی مردم بە احزاب متنوع کوردی آماری ارائە دهد، اما اگر بە شيوە بسيار غير علمی، عدەای خواستار تکیە بر آمارهای سی سال پيش باشند باز هم مسئلە اينجاست کە شرط دمکراسی، پذيرفتن و رعايت حق اقليت از جانب اکثريت است. از سويی هيچ فرد، حزب و گروه کوردی بە تنهايی نميتواند خود را نمايندە عموم مردم کورد در نزد اپوزيسيون سراسری جا بزند. چنين عملی در نهايت با شکست مواجه شدە و کاملن در تناقض با دمکراسی و احترام بە آرای ديگران است.
اين بحث را درصفحە فيس بوک خود کە مطرح ميکردم برخی دوستان عضو يا طرفدار يک حزب خاص من خرده ميگرفتند کە من سنتهای دست و پاگير جامعە خودم و موانع و مشکلات آنرا تنها بخاطر ۵ سال زندگی در خارج از ياد برده ام. اما من در شگفتم کە چگونە احزابی کە برخلاف سنتهای رايج ضد زن در سی و دو سال پيش، توانستند زنان را بە عرصە مبارزات سياسی و حتی نظامی بکشانند، امروزه نميتواند خود را از سنتهای غلط بجا ماندە از جنگ سرد و از فضای ضد دمکراتيک حاکم بر خاورميانە رها سازند، آنهم در زمانی کە خاورميانە سراپا عليه ديکتاتوری در جوش و خروش است؟ برخی نيز خرده ميگرفتند کە گويا فردی تواناتر از دبيرکلشان در ميانشان وجود ندارد. اين بزرگترين مانع دمکراسی است کە يک حزب معتقد بە دمکراسی، قائم بە يک فرد باشد و نتوانستە باشد چهرەهای مختلف را پرورش دادە و بە ميدان آورد! اگر خدای نکرده بهترين دبير کل از دنيا رفت تکليف آن حزب چيست؟ بايد منحل و تجزیە شود؟!!! ايراد ديگر بە من اين بود کە آنها انتخابات برگزار کرده اند وفرد ديگری کانديد نشده است! و انتخابات درون حزبی بە ما "فضولهای برون حزبی" ربطی ندارد! در پاسخ بايد گفت اتفاقن همە چيز احزابی کە خواهان مشارکت سياسی و بدست گرفتن سکان سرنوشت سياسی ما در آينده سرزمينمان هستند، به من و به همە مردم مربوط است چراکە بايد بدانيم پس از جمهوری اسلامی، بار ديگر تجربە از چالە بە چاه افتادن را تکرار نخواهيم کرد. از سويی چگونە سرنوشت سياسی خود را بدست کسانی بسپاريم کە اجازە پرسش از آنها را از امروز نداريم؟ فردا اگر پرسش داشتيم چە خواهد شد؟ همچون "ريبين هردی" روشنفکر صاحب نام کوردستان عراق دستگير و شکنجە خواهيم شد؟ در مورد کانديد نشدن افراد ديگر در اين انتخابات هم کە لازم بە توضيح نيست چراکە طرح اين مسئلە ياد آور نمونەهای بسياری در خاور ميانه است. اما چگونە است کە ديگراعضای حزب توان کانديدا شدن نداشتە اند اما جرأت و توان انشعاب داشتە اند؟ کجای کار ميلنگد؟؟؟
برخی نيز بر من خرده ميگرفتند کە چرا خود را درگير بحثهای لاينحل ميکنم و انواع تهمتها و افتراها را برای اين پرسشها بجان ميخرم؟ حتی متهم بە خودنمايی هم شدم، اما در پاسخ اين دوستان نيز بايد بگويم با راحت طلبی و فرار از ايجاد فضای نقد سالم و التزام پاسخگويی از رهبران احزاب سياسی، در واقع بە ادامە چرخش در سيکل بستە ديکتاتوری کمک خواهيم کرد. جامعە عوض نخواهد شد مگر اينکە برای ايجاد تغييرات مثبت هزينە داد.
در پايان اميدوارم کە نە تنها سران احزاب سياسی کورد کە بدنه اين احزاب در پی يافتن پاسخها و راه حلهای منطقی برای پرسشهای فوق باشند کە بخشی از سرگردانی و نگرانيهای ما را در انتخاب راه سريع الوصولتر بە حقوقمان، تشکيل ميدهد. شصت سال مبارزە بی امان با هزينەهای جانی و مالی هنگفت زمان کمی نيست. بايد در خود بازبينی کنيم، خطاهايمان را بيابيم و در صدد رفع آن و يافتن راههای مؤثرتر باشيم . برانگيختن دوبارە حس اعتماد بە نفس و شجاعت و نيز "اعتماد" بە صداقت دمکراسيخواهان بسيار ضروری است. اميد آنکە درهای بستە مقامات حزبی بر افراد توانمند گشوده و کرسی های مادام العمر برچيده گردند. رواداری و قبول ديگران در عرصە سياسی، پرهيز از خود برتر پنداری و تشکيل يک جبهە مشترک از احزاب و نيروهای سياسی کورد کە خواست مردم کوردستان است ، برای نيل بە مقصود بسيار ضروری است. درنگ بيش از اين جايز نيست کە امروز هم بە اندازە کافی دير است.




مشکل آقای خامنه‌ای در سرکوب باند احمدی‌نژاد، قدرت در دست کيست: آيت‌الله خامنه‌ای يا آقای احمدی‌نژاد؟ 

(بخش دوم)

محمد برقعی

محمد برقعی
اگر باند احمدی‌نژاد قادر به حذف روحانيت از قدرت نيست و در مصاف با آقای خامنه‌ای پيروز بيرون نخواهد آمد اما آقای خامنه‌ای هم قادر به حذف آقای احمدی‌نژاد نيست- استخوانی‌ست در گلو. لذا ما شاهد يک جنگ فرسايشی همه‌جانبه خواهيم بود، جنگی که از سويی نيروی هر دو را به‌شدت تحليل می‌برد و از سويی در افشاگری آن‌ها از يکديگر هر کدام کارنامه‌ی سياه آن ديگری را رو می‌کند و تقدسی حتی در ميان سخت‌ترين طرفداران‌شان برای‌شان به‌جا نمی‌گذارد
همانگونه که در بخش اول آمد، گروه احمدی نژاد با استفاده از شيوه ی "وفاداری و حمايت از گروه" قادر به تشکيل يک باند مستقل و يک نيروی سياسی جديد شدند. چون اين پديده در سياست ايران ناشناخته و بی سابقه است، لذا آيت الله خامنه ای و روحانيت همراهش متوجه رشد آن نشده اند و حال که متوجه خطر شده اند برای سرکوب و حتی مهار آن دو مشکل اساسی دارند که به نظر می رسد که زمان به زيان آيت الله خامنه ای و حکومت فقيهان است.
اين مجموعه يک "باند" است نه يک شخص يا يک جمع محدود. گروهی سرطانی است بدون عقيده و انديشه و مردم معين. باندی که هويت آن نه ايدئولوژی مشخص که قدرت است. جمعی کم مايه و بی اعتبار که به هر رنگی می تواند درآيد. از سويی مدعی زمينه سازی ظهور امام زمان است و تاب تحمل حتی سنی ها را ندارد چه رسد به اديان و فرقه های دينی ديگر و بر سر سفره ی خود جايی برای امام زمان خالی می گذارد و از سويی مرتب از کوروش و ايران باستان می گويد. از سويی مراسم عزاداری و هيئت های سينه زنی را گسترش می دهند و از امت اسلام می گويد و از سويی جشن نوروز را باشکوه هرچه تمام تر می خواهد برگزار کند و کتيبه ی کوروش را با بوق و کرنا به ايران می آورد. از سويی وزير علومش می گويد ما در دانشگاه بايد روضه خوان و مداح تربيت کنيم و از سويی مدعی رشد علم و صنعت و رقابت علمی و هنری در سطح جهانی است. از سويی از مهدويت به خرافی ترين شکلش می گويد و از سويی خود را قهرمان کشورهای اسلامی می داند. مصداق کامل "مدرن ارتجاعی" و "ارتجاع مدرن" که در دو مقاله جزئيات آن را بيان کرده بودم.
به همين دليل اين باند مثل سرطان ـ نه يک حزب سياسی ـ در بدنه ی حکومت و در سطح جامعه در حال رشد است و هر روز جمع وسيع تری از مردم سطحی، عوام فريب و شارلاتان را از روستاها تا مدرن ترين بخش های شهری را به خود جذب می کند. هم چپ های راديکال خارج نشين به آن دل بسته اند هم عوام الناس منتظر ظهور امام زمان. هم شبکه ی وسيعی از نوحه خوان ها و هيئت ها را دارد و هم به دنبال جذب ايران پرستان دشمن اعراب و عاشق داريوش و کوروش است. هم ارتجاعی ترين قوانين خانواده را به مجلس می برد و هم مدافع حضور زنان در استاديوم ورزشی است و از اين بابت مورد تهاجم روحانيت سنتی. هم شعار برقراری عدالت و مبارزه با فساد مالی و دفاع از محرومان سر می دهد و با صدقه دادن به اقشار محروم در ميان آنان پايگاه می يابد و هم فاسدترين وزيران و مديران را در مجموعه ی خود دارد. بيشتر نوکيسه ها که يک شبه ميليونر شده اند و شرکت های تجاری داير کرده اند، چون وزير نفت او، از اين باند حمايت می کنند.
اين باند از همان موادی تغذيه می کند که آيت الله خامنه ای برای قدرتش هر روز بيشتر به آن روی می آورد. آيت الله خامنه ای با حذف و سرکوب جنبش سبز کمر به نابودی متخصصان و سياستمدارانی بست که در سی سال گذشته حکومت را اداره کرده بودند و هر چقدر از صداقت و اخلاق و ايمان به ارزش های انقلاب باقی مانده در دست آنها است. با حذف نيروهای کارآ و انقلابيون واقعی، آيت الله خامنه ای مثل همه ديکتاتورها هرروز بيشتر و بيشتر توسط افراد کم مايه و کم شخصيت محاصره می شود و اين افراد موجوداتی هستند که صادقانه يا بنابر منافع خرافه پرست اند، لذا آيت الله خامنه ای هرروز بيشتر قدرتش را بر خرافه پرستی متکی می کند، از جمله شفا بودن آب دهانش، تا آمدن فرشته با ظرف غذا برای ميهمانان (امام جمعه مشهد)، يا موقع تولد يا علی گفتن (توليت وامام جمعه قم) و نمايش بوسيدن جای پای او توسط مومن های بسيجی. اين مطالب همه و همه آب به آسياب باند احمدی نژاد می ريزد، باندی که مهره ی شاخصش هاله ی نور بر گرد سرش می بيند و ليست اعضای دولتش را نزد امام زمان می برد و او آن را توشيح می کند.
به عبارتی اين باند تلخه هايی هستند در کشتزار ولايت فقيه و يارانش، که از همان آبی که کشتزار را سيراب می کند، تغذيه می کنند و خشک شدن آنها در گرو خشک شدن کشتزار است. به همين سبب هم آنها هرروز بيشتر رشد می کنند و آقای خامنه ای و روحانيت همراهش ناگزير خود سبب رشد اين غده سرطانی هستند و راه نجات از دست اين بلاخطر مرگ خود حکومت را در پی دارد .بی جهت نيست که آيت الله مصباح يزدی، خرافه پرستی که در تعادل روحی اش شک است، و سوابق او بسيار تيره است، تا ديروز پدرخوانده ی باند احمدی نژاد بود و حال به ياری آيت الله خمينی برای سرکوب باند احمدی نژاد رفته است.
آقای خامنه ای در جريان سرکوب جنبش سبز آلت دست آقای احمدی نژاد شد. وی در اين حرکت خود شخصاً به ميدان آمد و عواقب حذف همه ياران خود و سران انقلاب را برعهده گرفت. نگاهی به مبارزات پس از انتخابات اين زيرکی احمدی نژاد و باندش را نشان می دهد. در حالی که آقای خامنه ای هر روز در ميدان بود و سخنرانی می کرد و به قم می رفت و از فتنه می گفت، آقای احمدی نژاد و يارانش تقريباً ساکت بودند و با استفاده از اهرم قدرت دولتی هر روز شبکه ی خود را وسيع تر و نيرومندتر می کردند تا جايی که جسارت کرده و نظريه "مکتب ايرانی" را مطرح کردند. آيت الله خامنه ای در اين پيکار بسياری از مراجع را از خود راند. بسياری از ياران انقلاب و سران حکومت را با خود خونی کرد. کسانی که نه حذف او که حذف احمدی نژاد را می خواستند. از آقای رفسنجانی و خاتمی که ياران او بودند، بگذريم حتی آقايان موسوی و کروبی هم از "اجرای بی تنازل قانون اساسی" می گفتند که در اوجش محدود کردن قدرت او بود، نه حذف او. هدف تمام آنان حذف احمدی نژاد بود نه آيت الله خامنه ای، لذا آقای خامنه ای با سرکوب آنان بزرگترين خدمت را به احمدی نژاد کرد.
آقای خامنه ای حال به شيری می ماند که در مبارزه با پلنگ جنبش سبز اگر هم پيروز شده باشد، صدها زخم بر پيکر دارد. وی بيشتر ياران ديرينه اش را هم از دست داده است، لذا با چنين حالتی قادر به يک جنگ وسيع ديگر نيست و نمی تواند اين غده سرطانی رو به گسترش را کنترل کند. بويژه که اين باند تمام ترفندها و بازی های او را می شناسد. به گفته ی سعدی:
يکی بچه گرگ می پروريد/ چو پرورده شد خواجه را بردريد
آقای خامنه ای و روحانيت همراهش خيلی دير متوجه رشد اين غده سرطانی شده اند و چون آن را نمی شناختند راه مقابله با آن را هم نمی دانند. آقای خامنه ای در اينجا نيز می خواهد از همان شيوه ی قديمی ،که از استادش آيت الله خمينی در حذف آيت الله شريعتمداری و منتظری و ديگر رقيبانش ياد گرفته است، عمل کند. شيوه ای که در آن با جنگ های پراکنده و پارتيزانی دشمن را فرسوده می کند و اعتبار و وجاهت او را از بين می برد تا خود به موقع وارد عمل شود و کار را تمام کند. همين شيوه ای که اين اواخر عليه آقای رفسنجانی هم به کار برد. لذا شاهديم که آيت الله ها احمد خاتمی، علم الهدی و حتی مصباح يزدی ،و نوحه خوان هايی بددهن و گستاخی چون منصور ارضی و سعيد حداديان را بسيج کرده است تا به بهانه ی مشايی به باند احمدی نژاد حمله کنند و از منابر و بلندگوهای نماز جماعت زمزمه سر دهند که اينان فتنه ی جديد هستند ، و در اين روزها در مجلس صحبت از استيضاح دولت می شود و قوه قضائيه برای دولت خط و نشان می کشد. اما حريف که خود در همين مکتب درس خوانده است و با اين شيوه ها کاملاً آشنا است بدل آنها را هم بلد است. نه تنها در تمام ارگان های مملکتی ريشه دوانيده و منافع بسياری را به خود وابسته کرده است، بلکه سايت هايی دارد چون باکری آنلاين، محرمانه نيوز، دولت يار، حاميان دولت عدالت و انتظار. خبرگزاری های رسمی دارد چون ايرنا و تا حدودی ايسنا. هيئت های عزاداری و نوحه خوان های خود را دارد و در شهرستان ها و روستاها کلی ريشه دوانيده است. منافع بسياری در سپاه و بخش های اقتصادی به وجود اين باند گره خورده است. اين باند در هنر تخريب چهره ی دشمن و مبارزه تبليغاتی منفی و هوچی گری هيچ کم از روحانيت و طرفداران آيت الله خامنه ای ندارد. از همين حال شروع کرده که نفوذيهای صهيونيت و امپرياليست در اصولگراها دست به کار تبليغات عليه دولت شده اند.مهمتر آن که بسياری از مردم خشمگين از روحانيت حاکم ،برای نجات خود به اين مجموعه دل بسته اند.
ـ درست است که آقای خامنه ای امامان جماعت را در اختيار دارد و روحانيت از ترس احمدی نژاد و يارانش در نهايت از آقای خامنه ای حمايت خواهند کرد، و اين روزها شاهديم که يکی يکی به ميدان می آيند، حتی مهره هايی که ديريست ساکت بوده اند چون آيت الله طبسی. باند احمدی نژاد هم در اين نهادها ياران خود را دارد. از جمله آقای رفسنجانی در نطق واگذاری رياست مجلس خبرگانش می گويد امام جمعه ها مرتب نزد او شکايت می کنند که از ترس عده ای از مسجديان نمی توانند حرف بزنند زيرا هر زمان که اين جماعت سخنان آنان را دوست ندارند مجلس آنها را برهم می زنند .و مسئول مساجد هم می گويد از هر ده شکايتی که در مورد امور مساجد به دست آنها می رسد هشت تا از آنها در مورد شکايت امامان جمعه از همين مسجديان و گاه برعکس است روشن است اين جماعت مزاحمان از ياران ولی فقيه نيستند.
ـ درست است که رهبران اصلی سپاه طرفدار ولی فقيه هستند و بسياری از روحانيت و مجلسيان و غيره نيز هر وقت احساس خطر کنند از جناح احمدی نژاد به جناح آقای خامنه ای رخت می کشند مثل آقايان محسن اژه ای، صفارهرندی و مصباح يزدی ،ولی اينان از ياد نمی برند که آقای خامنه ای به کسی وفا ندارد. وی وقتی نزديک ترين يارانش از جمله آيت الله رفسنجانی را فدا کرد هر زمان هم لازم باشد اين ها را کنار می گذارد. به طور کلی اينان سربازانی خواهند بود که ايمانی به فرمانده خود ندارند. هر رهبری که اين تصور را دامن بزند که ياران خود را در موقع خطر فدا می کند در معرض خطر زيادی ست زيرا مريدان و پيروان او نه مؤمن به او که فرصت طلبانه در کنار او هستند، همان بلايی که بر سر شاه آمد وقتی نخست وزير و رئيس ساواک و سران ارتش خود را برای نجات خود زندانی کرد. پس از آن بود که فرماندهان ارتش به جای ايستادگی و دفاع از او، به آسانی با ژنرال هويزر کنار آمدند و شاه را در توفان انقلاب تنها گذاشتند، زيرا هيچ يک اعتماد نداشتند که شاه در صورت لزوم آنان را هم فدا نخواهد کرد.
اما در مقابل بيشتر ياران احمدی نژاد تمام هستی شان به وجود اين "باند" بستگی دارد. افراد بی لياقت اما پرخاشگر و ستيزه جويی که با رفتن باند احمدی نژاد از ميدان بيرون خواهند شد و مقام و ثروت آنان در خطر جدی قرار می گيرد.
کوتاه کلام آنکه اگر باند احمدی نژاد قادر به حذف روحانيت از قدرت نيست و در مصاف با آقای خامنه ای پيروز بيرون نخواهد آمد اما آقای خامنه ای هم قادر به حذف آقای احمدی نژاد نيست- استخوانی ست در گلو. لذا ما شاهد يک جنگ فرسايشی همه جانبه خواهيم بود، جنگی که از سويی نيروی هر دو را به شدت تحليل می برد و از سويی در افشاگری آنها از يکديگر هر کدام کارنامه ی سياه آن ديگری را رو می کند و تقدسی حتی در ميان سخت ترين طرفدارانشان برايشان به جا نمی گذارد.
سياست جنبش سبز: حاضر ناظر
از آنجا که شناخت بشر به طور کلی برمبنای تضاد است، لذا هر چه چهره ی اين دو سوی بيشتر شناخته شود، اعتبار جنبش سبز به عنوان يک جنبش اخلاقی و انسانی بيشتر خواهد شد. به قول سعدی "ادب از که آموختی گفت از بی ادبان". ما در همين ايام شاهديم که هر روز بر اعتبار و حيثيت مهندس بازرگان ها و آيت الله طالقانی و آيت الله منتظری و دکتر يزدی و مهندس سحابی افزوده می شود. در حالی که هر روز از قداست آيت الله خمينی کاسته می شود، اعتبار اين مخالفان و منتقدان وی بيشتر می شود.
به همين سبب اگر فعالان جنبش سبز آگاه و با تدبير باشند و خام طبعی نکنند حال بايد کنار بنشينند و اجازه بدهند که اين جنگ فرسايشی رقيبان را ضعيف کرده و مردم به سوی آنان رو کنند . اين کناره گيری ونظاره يا با مقاومت و استوار بر سر اصول ايستادن است چون رويه ی مهندس موسوی و کروبی و ديگر بزرگان جنبش ،يا با بيان مطالبه محورانه ودر صحنه سياست باقی ماندن چون رويه ی آقای خاتمی .و بدانند که سرنوشت محتوم اين مسندنشينان شامل اين شعر است.
هم به چنبر گذار خواهد بود/ اين رسن را گرچه هست دراز (رودکی)
لذا جنبش سبز بايد در نقش حاضر ناظر عمل کند و منتظر فرصت، برای فردا برنامه ريزی کند.
اپريل ۲۰۱۱




پيشاروی رژيم متلاشی؟

ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر

پاسخ به پرسشهای ايرانيان از ابوالحسن بنی صدر

قسمت اول پاسخ به پرسش در باره سياست به ظاهر يک بام و دو هوای امريکا و اروپا در باره ايران و کشورهای عرب، شامل ويژگی های مشترک و درسهائی که بين الملل انقلاب می آموزد، در شماره پيش، از نظر خوانندگان گرامی گذشته است. اينک، به بکار بردن درسها در گزينش هدف و روش و نيز بديل، می پردازم. پيش از اين کار، امر واقع مهمی را يادآور می شوم:
هرکجا ارتش خاصه ملی داشته است و متعلق به سازمان سياسی صاحب ايدئولوژی استبداد و نيز استبداد مايل به استبداد فراگير نبوده است، از مقابله مسلحانه با جنبش مردم، خود داری کرده است. و هرکجا ارتش بخشی از حزب حاکم دارای ايدئولوژی استبداد و يا استبداد متمايل به استبداد فراگير بوده است، در مقابله مسلحانه با مردم، شرکت جسته است. دست کم بخشی ازسپاه پاسداران در ايران و ارتش در سوريه و ارتش سعودی (مدافع سنت و وهابيت) در بحرين، نمونه هائی از ارتشهای متعلق به دولتی با مرام استبدادی، بلکه متمايل به استبداد فراگير هستند. در ليبی، افراد مزدور و بخشی از ارتش که پيوندهای ايلی و طايفه ای دارد، در روياروئی مسلحانه با مردم شرکت دارند.
اين ويژگی شکنندگی ارتش ساخته ايدئولوژی قدرت را زياد می کند. هرگاه افسران و درجه دارانش بتوانند خويشتن را از وابستگی به رژيم حاکم رها کنند، رژيم سقوط می کند اما ارتش برجا می ماند و می تواند صفت ملی پيدا کند و دفاع از استقلال و تماميت ارضی کشور را بزرگ ترين خدمت بشمارد و بدان بپردازد. اگرنه، ارتش و رژيم با هم سقوط می کنند و وضعيتی مثل وضعيت عراق و افغانستان بوجود می آيد. در ايران بعد از انقلاب، به يمن هوشياری گرايش جانبدار بيان آزادی، ارتش بر جا ماند اما بيش از آنچه بايد صدمه ديد. در دوران فرماندهی نخستين منتخب تاريخ ايران، ارتش در جنگ دفاع از وطن شرکت کرد و صفت ملی جست. اميد که اين صفت را همواره حفظ کند.
سپاه پاسداران تشکيل شد و بتدريج، مرام استبدادی متمايل به فراگير را يافت و ستون فقرات رژيم خيانت و جنايت و فساد شد. جنبش مخالفت با رژيم ولايت فقيه، از۵ بهمن ۱۳۵۸ شروع شد. در آن روز بود که مردم ايران در همان حال که به پيشنهاد کننده برنامه ای برای تحقق استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و به اسلام بمثابه بيان آزادی، رأی موافق می دادند، به حاکميت ملاتاريا بر کشور، رأی مخالف می دادند. اين جنبش، تا امروز، چون موج، برخاسته و فرو نشسته اما همواره استمرار جسته است. بنا براين، کمتر ترديدی در استمرار آن تا استقرار ولايت جمهور مردم نيست. آيا سپاه پاسداران از واقعيتی که انقلاب ايران بود و واقعيتی که جنبش مستمر بر ضد استبداد متمايل به فراگير به نام دين است و جنبشهای کنونی در جهان، درس می گيرد؟ شنيده می شود که شماری از افسران سپاه به آقای خامنه ای نامه نوشته و به او هشدار داده اند که بيش از اين ننگ ايستادگی در مقابل مردم را تحمل نمی کنند. برآنها و همه ديگر افراد سپاه است که پيش از آنکه ديگر شود و ايران کانون جنگ و خشونت بگردد، از ايفای نقش ستون فقرات رژيم و سرکوبگر مردم، باز ايستند.
و اما چگونه درسهای تجربه را بکار ببريم:
❊ هدف و روش و بديل گزينی به يمن ۱۳ درس تجربه ها:
۱ – هرگاه هدف جنبش همگانی، استقرار ولايت جمهور مردم و برخورداری هر ايرانی از استقلال و آزادی و حقوق ذاتی خويش و بهرمندی جامعه ايرانی از حقوق ملی باشد، راه حل نه مراجعه به قدرت خارجی که بسط وجدان همگانی و غنای آن می شود. روشن سخن اين که در جامعه ايرانی، بخشهای بزرگی وجدان روشنی بر ولايت جمهور مردم و حقوق ذاتی انسان نجسته اند. پس اگر، در سطح دانشگاهها و دبيرستانهای کشور، نيروی محرکه تغيير، بسط و غنای وجدان همگانی را کار خود کند، و يک جمعيت حدود ۸ ميليونی آگاه بر اين حقوق و مصمم به عمل پديد آيد و اين نيروی محرکه بزرگ بر آن شود که در سطح جامعه ملی، به بسط و غنای وجدان بر حق ملی و حقوق انسان بپردازد، نه تنها بزرگ ترين نيروی تغيير را بوجود آورده است، بلکه تحول از استبداد به مردم سالاری را قطعی و بدون بازگشت کرده است.
اين کوشش نياز به خشونت ندارد. نياز به استمداد از قدرت خارجی ندارد. خشونت و در نتيجه، مراجعه به قدرت خارجی که سبب بسط خشونت می شود را بی محل می کند. حاصل اين کوشش پديد آمدن فرهنگ استقلال و آزادی و ميسر شدن رشد بر ميزان عدالت اجتماعی است. اين حاصل نه تنها ماندنی است بلکه هر نسل بر غنای آن می افزايد. در حقيقت، آنچه پيشنهاد می شود، جدی گرفتن کار عبور از استبداد به دموکراسی و شرکت نيروی محرکه تغيير – که بنابر پويائی جنبش، زمان به زمان بزرگ تر می شود – در اين کار بزرگ با حاصلی بسيار ديرپا و غنی پذير است.
۲ – خود انگيختگی بيانگر استقلال و آزادی انسان و خلاقيت عقل آزاد او است. جنبش پيروزی که بتواند حاصل ماندگار و غنا پذير پديد آورد، می بايد خود انگيخته باشد. علت اين که سازمانهای سياسی در هيچيک از جنبشهای همگانی نقش نجسته اند، اينست که قدرتمدار هستند و اعضای آنها به دستور عمل می کنند. جنبش وقتی خود انگيخته می شود که هر انسانی بداند استقلال و آزادی و شرکتش در حاکميت بر سرنوشت جامعه خويش، از حقوق ذاتی او هستند. توانائی فرآورده آگاهی به اين حقوق و عمل به اين حقوق است. زندگی انسانی جستن او در گرو برخورداری از اين حقوق و بکار انداختن استعدادهای خويش است. به اندازه اين که جمهور مردم به اين حقوق و رابطه ناتوانی و توانائی با برخوردار نبودن و شدن از حقوق، پی می برد، جنبش خود انگيخته تر، هدف آن شفاف تر و شرکت مردم در متحقق کردن هدف بيشتر می گردند و تحقق هدف قطعی تر می شود.
۳ – انتخاب هدف و شرکت در کار همگانی کردن آن، زمينه لازم را فراهم می آورد برای تحول نيروی محرکه به بديل توانا بر اداره کشور در دموکراسی. همگانی و قطعی شدن هدف، گزينش بديل را ميسر می کند. اين واقعيت که رژيمهای تک پايه با ويژگی هائی که اينگونه رژيمها دارند، بسيار ضعيف هستند و در برابر جنبشهای همگانی زود از پا در می آيند، می بايد هشداری جدی باشد به نيروی محرکه سياسی. اين نيروها می بايد روز به روز بر توانائی خود به تحول به بديل مردم سالار، بيفزايند. نبايد وضعيتی تکرار شود که ايران به خود ديد و در حال حاضر، مصر و تونس به خود می بينند.
۴ – بدون انديشه راهنمائی مقبول جمهور مردم، جنبش همگانی ميسر نمی شود. در آنچه به ايران مربوط می شود، رژيم از انديشه راهنما تهی است. در ظاهر و صورت، ولايت فقيه است اما در واقع، همان فقه تکليف مدار نيز نيست. کار بايسته پيشنهاد اسلام بمثابه بيان آزادی به مردم است تا که همگان بر استقلال و آزادی و ديگر حقوق انسان، وجدانی روشن بجويند.
کار بزرگ تر اينست که همگان وجدان بيابند بر اين واقعيت که بيان آزادی بکار انسان می آيد وقتی حساب آن و هر بيان دينی و مرامی ديگری، ولو اين يا آن بيان قدرت باشند، از دولت جدا باشد. ارزشهای جهان شمول و حقوق انسان، تا در بيان آزادی با يکديگر ربط پيدا نکنند و مجموعه ای را تشکيل ندهند و ويژگی های حق را نجويند و معانی دقيق و شفاف و بدون تناقض نيابند، بکار زيستن در استقلال و آزادی و حقوقمندی نمی آيند. ارزشها و حقوق پراکنده که به ضرورت، بر وفق قدرت، تعريف می شوند، وسيله توجيه قدرتمداری می گردند. اين واقعيت را سير تحول بشر، به آشکاری تمام، بازگو می کند: حقی را وسيله تجاوز به حق ديگر کردن، ارزشی را وسيله رعايت نکردن ارزشهای ديگر کردن، کاری نيست که همه روز و در همه جامعه ها، فراوان، انجام می گيرد؟ معانی دلخواه را به اين و آن ارزش دادن، حق را به قدرت تعريف کردن، جهان شمول نيست؟ چرا. حقوق و ارزشها و کرامت وقتی در بيان آزادی، تعريف شدند و مجموعه ای را پديد آوردند، بکار آن می آيند که آدميان را از اعتياد به مصرف زور، برهند.
۵ – عواملی که نقش شمعک را بازی می کنند فراوانند: ترسهايی که رژيمها ايجاد می کنند و بخصوص وجود تمايلهای ظاهر فريب در يک رژيم و بی تفاوتی بخش بزرگی از جامعه و رابطه ستيز و سازش رژيم با قدرت خارجی و... در شمار عواملی هستند که نقش شمعک را بازی می کنند و رژيم را بر سرپا نگاه می دارند. بی اثر کردن اين عاملها، کار جانشين کردن رژيم استبدادی را با دولت حقوقمدار بسيار آسان می کند.
۶ – رژيم های تک پايه يک يا بيشتر دشمن می تراشند. اين دشمن يا دشمن ها هم سبب حفظ انسجام و عصبيت نيروهائی می شود و يا می شوند که نقش ستون فقرات رژيم را بازی می کنند و هم جامعه را از جنبش همگانی برای تغيير باز می دارد و يا باز می دارند. ضعيف شدن اين دشمن يا دشمنان، يکی از عوامل تعيين کننده، از نظر برخاستن مردم به جنبش همگانی است. برای مثال، رژيم جنبش سال ۸۸ را به گروه رجوی و پهلوی طلب ها نسبت داد. می دانست دروغ می گويد و می دانست اين دو گروه که به يمن مبارزه مستمر از راه بيان حقيقت، بسيار ضعيف شده اند، کمتر نقشی در جنبش نداشته اند، اما چون آنها را بی خطر می بيند، با استفاده از آنها، مدار بد و بدتر بوجود می آورد تا هم نيروهای تشکيل دهنده ستون فقرات رژيم را بترساند و منسجم کند و هم برای روحانيان دليل بتراشد برای حمايت کردنشان از رژيم، اگرنه سکوت رويه کنند. اين دروغ می تواند مانع از همگانی شدن جنبش بگردد، هرگاه مبارزان دموکرات بگذارند ابهام پديد آيد و کلمه «اپوزيسيون» آنها و اين دو گروه را، يک مجموعه جلوه گر سازد.
نيروهائی که استقلال و آزادی و دموکراسی را هدف می کنند، می بايد با زورمداری، به هر شکل که درآيد، مبارزه کنند و دائم، ابهام ها را بزدايند و مبارزه خود را شفاف کنند. وگرنه، به جای تضعيف دو دشمنی که رژيم تقلا می کند ترسناک تر نشانشان بدهد، اسباب قوت آنها می شوند. هيچ گروه، از جمله اين دو گروه، نبايد ترديد کند که تا زمانی که اين دو گروه ترس ايجاد می کنند، نه حاميان رژيم در حمايت سست می شوند و نه مردم به جنبش همگانی روی می آورند. چنانکه جنبش همگانی در ايران وقتی روی داد که حزب توده ناتوان شده بود و نه ستون فقرات رژيم و نه مردم، برغم تأکيدهای مکرر شاه، از آن ترس نداشتند که، براثر انقلاب، حزب توده جانشين رژيم شاه شود. در مصر و تونس نيز، اسلام توجيه گر خشونت و سازمانهای اسلامی که دستيابی به قدرت را هدف کرده بودند، ضعيف شدند و ترساندن های بن علی و مبارک کاری از پيش نبردند.
هرگاه دو گروه قدرت را بمثابه هدف و دست يابی به آن را به هر قيمت رها کنند، رابطه با قدرتهای خارجی را قطع کنند و از ايفای نقش عامل اين قدرتها باز ايستند و از ترور اخلاقی و ساختن تاريخ جعلی و... باز ايستند، هم به خود خدمت کرده اند و هم به خارج شدن نيروها از خدمت رژيم کمک کرده اند و هم اقبال همگان را به جنبش آسان ساخته اند.
۷ – تاريخ را نبايد سانسور کرد. تاريخ بايد همان سان که واقع شده است، ثبت شود. سانسور تاريخ و يا آن را جز آن که واقع شده است، بازگفتن بسود هيچ کس جز رژيم حاکم نيست. چرا که نخست نقش مردم است که سانسور می شود و سپس انقلاب است که خشونت زا می گردد و سرانجام، نقش بازسازان استبداد است که از ديد مردم مخفی می ماند و حاصل اين همه، بی اعتمادی مردم است به خويش و غفلت آنها است از توانائی خود وقتی بخواهند حقوقشان را بکار برند و استعدادهايشان را به خدمت گيرند. حاصل اينهمه، جز اين نيست که بديل سازگار با هدف جنبش پديد نيايد. اما ايران و هر کشور ديگری در موقعيت ايران، نياز به بديلی دارد برخوردار از بيان آزادی بمثابه انديشه راهنما و توانا به استقامت در برابر عواملی که در باز ساختن استبداد وابسته، بکار هستند. از ويژگی های اين بديل شفاف بودن هويت آن است. در حقيقت، هويتهای مبهم عوامل باز دارنده جنبش و مزاحم پيدايش بديل توانمند هستند.
۸ – کاستن از پايگاه اجتماعی رژيم به نگاهداشتن آن در موقعيت اقليت و به خودداری از هر عملی است که اين اقليت را به اکثريت بدل کند و يا حتی به اندازه ای تقويت کند که رژيم از بی ثباتی برهد. هر رژيم تک پايه به بی ثباتی گرفتار است. پس کار بايسته افزودن بر اين بی ثباتی است و نه کاستن از آن. کاستن از ترسهای گروههای اجتماعی که يا حامی رژيم هستند و يا از تحول آن به يک دولت حقوقمدار می ترسند نيز، کاری است که نيروی محرکه سياسی بطور مستمر می بايد به آن بپردازد. بنا بر اين، گروه بنديهای حامی رژيم و يا ترسان از تحول، می بايد شناسائی شوند ابهامهای ذهنی و ترسهای واقعی و يا مجازی آنها تشخيص و زدوده گردند. وضعيت ليبی و ساحل عاج و نيز ايران، به ما می آموزد که اين کار تا کجا هم در مرحله مبارزه و هم در مرحله برخوردار شدن از فرهنگ آزادی و برقرار کردن دولت حقوق مدار، مهم است.
۹– عوامل بازدارنده جامعه نيز بسيارند: موانع سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جنبش همگانی، موضوع يک رشته گفتگوهايم با راديو آزادگان و سخنرانی ها در اجتماعات ايرانيان و مصاحبه ها است. در اين جا، يکچند از اين عاملها را خاطر نشان می کنم:
• وجود بدتر از رژيم و ترس از ماندن در مدار بسته بد و بدتر و گرفتار بدتر شدن. اگر رژيمها دشمن می سازند، از جمله بخاطر ترس جامعه از بدتر است. دشمن رژيمی که از رژيم بدتر است، گروهی است که عامل قدرت خارجی است و يا در گذشته، مردم آن را تجربه کرده اند و هنوز در خدمت قدرت خارجی است. اينک که ما بعد از تجربه هستيم و حاصل مداخله نظامی امريکا را در عراق و افغانستان و نتيجه مداخله امريکا و اروپا را در ليبی و ساحل عاج مشاهده می کنيم، می بينيم مردم ايران و مردمان کشورهای ديگر، ترسی بيشتر از آن دارند که پيش از تجربه داشتند.
• وجود مرزهای قومی و جنسی و طبقاتی نيز عامل باز دارنده ديگری است. در کشورهائی جنبش همگانی ميسر شده است که نسل جوان توانسته است اين مرزها را بردارد. برای برداشتن اين مرزها، تحقق حقوق انسان و کرامت او و حقوق ملی و حقوق اقوام می بايد هدف شوند. اين هدف بطور شفاف بيان گردد. به سخن ديگر، در سطح جامعه، اين حقوق به عمل در آيند.
• ضعيف شدن همبستگی ملی و در مواردی پاره شدن رشته های همبستگی کاريست که رژيمهای استبدادی تک پايه می کنند تا جامعه را در ترس شديد از تجزيه نگاه دارند. اين در سطح جامعه است که می توان رشته های گسيخته را بهم بافت و همبستگی ملی را قوت تمام بخشيد. تضاد را اصل راهنمای عقل سياسی کردن، گروه های سياسی را به عامل بازدارنده جامعه از دست زدن به جنبش ملی، بدل می کند. اين گروه ها – که برخی از آنها ايران ستيزی و يا دين ستيزی و يا بی دينی ستيزی و...را روش کرده اند – از اين واقعيت غافلند که خود را ضد ايران و جامعه ايرانی تعريف کردن و يا خود را ضد دين و يا ضد ... تعريف کردن، از موانع جنبش همگانی می شوند. هرگاه بيان آزادی را انديشه راهنما کنند، «ضد با» را با «توحيد با »جانشين می کنند و از عوامل برخاستن مردم به جنبش همگانی می گردند.
• رژيم استبدادی تک پايه و خالی از هدف و پر از فساد، فرآورده تخريب نيروهای محرکه، از جمله جوان است. جوان عامل باز دارنده جنبش همگانی می شود هرگاه هدفی را تعريف نکند و نپذيرد که تحقق آن، جز حاصل بکار افتادن نيروهای محرکه در رشد نمی تواند شد. هرگاه بخشی از نسل جوان که نقش نيروی محرکه را بازی می کند، قدرت را هدف کند و بخواهد، رژيم را با رژيمی مطلوب خود و همچنان قدرتمدار جانشين کند، خود عامل باز دارنده جنبش همگانی می شود. در تجربه ايران، استقرار رژيم ملاتاريا ممکن نمی گشت اگر بخشی از نسل جوان، بمثابه نيروی محرکه، به خدمت باز سازی استبداد، در نمی آمد. از اين رو، نيروی محرکه سياسی که جوانان بخش بزرگ آن را تشکيل می دهند، پيشاپيش، می بايد بيان آزادی را انديشه راهنما کند. شناساندن نيروهای محرکه به جامعه و بکار بردن اين نيروها در رشد، کاری است که با وجود استبداد مافياهای نظامی – مالی نيز، ممکن است. به يمن استقلال و آزادی جستن، يعنی بيان آزادی را انديشه راهنما کردن، جوان خود انگيخته به جنبش بر می خيزد و عامل برانگيزنده همگان به جنبش می شود.
• خود سانسوری فرآورده ترور اخلاقی است و وقتی همگانی می شود، از مهمترين عوامل بازدارنده می گردد. اما خود سانسوری، هم از آغاز، همگانی نيست. به تدريج، همگانی می شود. در آغاز، اقليتی که تقيه را باطل و اظهار حقايق را واجب می شمارند، روی به گفتن و نوشتن حقايق می آورند. در دم، ترور می شوند: برخی کشته می شوند، برخی زندانی می شوند و بسياری هم ترور اخلاقی می شوند. ترور اخلاقی رايج تر است زيرا، تا زمانی که قدرت پرستان دولت را تصرف نکرده اند، بيشتر ترور اخلاقی می کنند. تروراخلاقی خطرناک ترين ترور ها است. چرا که خودسانسوری را همگانی و استقرار دولت جباران را ميسر می کند. چنانکه اگر در امريکا، طرح گروگانگيری و سپس معامله پنهانی گروه ريگان – بوش با گروه خمينی از پرده بيرون می افتاد، ريگانيسم بر امريکا حاکم نمی شد. در ايران، همين ترور اخلاقی سبب خودسانسوری و نگفتن حقيقت در باره آقای خمينی و کودتای خزنده و سپس، موجب خود سانسوری همگانی گشت. در آلمان، تروريستهائی که کارشان ترور و ترور اخلاقی بود، کار را به خودسانسوری همگانی کشاندند و نازيسم را بر آلمان حاکم کردند.
در ايران امروز، خود سانسوری روشی همگانی گشته و از موانع بزرگ فعال شدن اهل انديشه و ابتکار است. تا اين مانع برداشته نشود، جنبش همگانی سرانجام بخش روی نخواهد داد. برداشتن مانع به تحريم سانسور و خود سانسوری و واجب کردن اظهار حقيقت و مبارزه با ترور اخلاقی و تروريستهائی است که شغلشان ترور اخلاقی است. نخست کسانی که حقايق را اظهار می کنند، خود می بايد خويشتن را ترور نکنند. يعنی به اظهار حقايق ادامه دهند. و سپس بر نيروی محرکه سياسی است که حقايق را در سطح جامعه بازگويد و آنگاه جامعه است که بايد خويشتن را از سانسور رها کند. هر يک تنی که خويشتن را روئين تن می کند و تيرهای تروريستها را در خود بی اثر می کند، شکننده بزرگ ديوار سانسور و رهاکننده جامعه از خود سانسوری است. مبارزه با سانسورها، از اظهار حقيقت، به عذر اين و آن مصلحت و اين و آن ناسزا و بهتان، و اين و آن ضرورت و... کاری است که بدون آن، جنبش همگانی ناشدنی می شود.
۱۰ – نيروی محرکه سياسی نمی بايد روشی را در پيش گيرد که جمهور مردم نتوانند بکارش برند. بر او است که بداند روش را هدف معين می کند. هرگاه هدف استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی باشد، روش نيز استقلال و آزادی جستن اعضای نيروی محرکه سياسی می گردد. هر سخن او می بايد ترجمان استقلال و آزادی و بيانگر عزم او به ايجاد تغيير باشد. اظهار خشم و نفرت می بايد جای به اظهار اراده بسپرد.
و از آنجا که مردم هستند که می بايد تغيير کنند و تغيير دهند، پس مردم هستند که می بايد به استقلال و آزادی و ديگر حقوق خويش عارف گردند و از راه عمل به اين حقوق، جنبش همگانی پيروز را ممکن کنند. از آنجا که خشونت نقش را از جمهور مردم می ستاند و به گروهی از مردم می دهد و به احتمال زياد، پای قدرت خارجی را نيز بميان می آورد، بعنوان روش، می بايد رها شود و خشونت زدائی است که می بايد روش بگردد. جنبش همگانی، به اندازه ای که همگانی است، خشونت زدا است.
۱۱ – استقلال نيروی محرکه توانا به تبديل شدن به بديل سازگار با هدف (استقلال و آزادی و دموکراسی )، از رژيم و قدرت خارجی، ضرورت همگانی شدن جنبش و پيروزی آن و نيز باز و تحول پذير شدن نظام اجتماعی و استقرار دولت حقوقمدار است. عدم استقلال نيروی محرکه و بديل همان کار را می کند که با جنبش ايرانيان بعد از کودتای خرداد ۸۸ کرد. همان کار را می کند که با جنبشهای ناکام کنونی می کند.
۱۲ - رژيمهای استبدادی تضادهای درونی خود را می پوشانند. جامعه و نيز اهل انديشه رژيمی از اين نوع را قوی تصور می کنند و در خود يارای روياروئی با آن را نمی بينند. در نتيجه، پيشاپيش، خود را آماده نمی کنند. وگرنه، چرا بايد در تونس و مصر جنبش روی دهد و جنبش کنندگان بديلی توانا برای اداره دولت را نداشته باشند؟ همين پرسش در باره ليبی و سوريه و يمن و بحرين، در خور است.
و امروز، در ايران، بناگهان، پرده کنار رفت و درون متلاشی رژيم بر ايرانيان و جهانيان آشکار شد: آقای احمدی نژاد در محل کار خود حاضر نمی شود و آقای خامنه ای تهديد می کند که تا زنده است نمی گذارد نظام منحرف شود و بر سر واواک، سپاه و مخالفان چنگ انداختن سپاه بر واواک در نزاع هستند. مجلس در درون گرفتار برخورد و با حکومت احمدی نژاد نيز در ستيز است. بار ديگر، از «جريان منحرفی» سخن بميان است که خواستار اسلام بدون ولايت فقيه و بدون مرجعيت و بدون روحانيت است. بی کفايتی «رهبر» و «رئيس جمهوری» جمع و جور کردن و هدف دادن به دولت و دستگاه اداری را نا ممکن ساخته است.
آقای احمدی نژاد به کردستان می رود. مردم سنندج زير بار شرکت در استقبال از او و حضور در سخنرانی او، نمی روند. کار به زد و خورد مسلحانه می کشد. و آقای احمدی نژاد، از روز باز گشت به تهران، از حاضر شدن در مقر رياست جمهوری، خودداری می کند. حال اگر در اين وضعيت، مردم روی به جنبش آورند و بخواهند بدون ايجاد خطر برای کشور و بدون دخالت قدرت خارجی، پيروز شوند، نياز به بديلی دارند که انديشه راهنمايش بيان آزادی باشد و توانائی اداره کشور را در استقلال و آزادی، داشته باشد و به تغيير ساخت دولت و دستگاه اداری، از ساخت استبدادی، به ساخت مردم سالار، توانا باشد.
تجربه انقلاب ايران و تجربه های امروز در تونس و مصر، به مردم ايران هشدار می دهند که به تقويت نيروی محرکه سياسی و بديل مستقل از رژيم و مستقل از قدرتهای خارجی را، حق و عمل به آن را وظيفه خود شناسند و بدون فوت وقت، به انجام اين وظيفه بپردازند.
مردم ما و ديگر مردمانی که گرفتار استبداد هستند، همه روز می بايد به خود بگويند: زمان نقش تعيين کننده در انتخاب سرنوشت و يا تسليم شدن به سرنوشتی داردکه قدرتمدارها می گزينند، لحظه ها نيز بهائی دارند که با طلا نيز سنجيدنی نيست. اين عيب بزرگ که کار را تا واپسين لحظه، به تأخير انداختن است، همواره مهلک است. پس انتظار فعل پذيرانه را می بايد با در دم فعال شدن و به اين فعاليت استمرار بخشيدن و بر ابعاد آن افزودن، جانشين کرد. رشد همين است و ملت رشيد ملتی است که لحظه ها بر رشد او شهادت دهند. لحظه ها بگويند که نه صرف ويرانگری شده اند و نه حتی، در بی عملی ملت گذشته اند.
يک بار ديگر خاطر نشان می کنم که ما، ايرانيان، می بايد از خود بمثابه تاريخ واقعی، غافل نباشيم. وضعيت امروز ما، صادق ترين گزارشگر جريان تاريخ است. اگر وضعيت ما بد است، پس، دولت ولايت مطلقه فقيه بدترين دولت است. اگر وضعيت ما بد است، پس، فرصت انقلاب را برای ساختن جامعه باز و تحول پذير و دولت مردم سالار مغتنم نشمرده ايم و فرصتهای ديگر را نيز، يک به يک، از دست داده ايم. اگر وضعيت ما بد است، پس، زمان را يا در تسليم شدن به و ماندن در استبداد گذرانده ايم و يا، بنا بر عيبی که داريم و تا واپسين فرصت، از انجام کار طفره می رويم، زمان عمل به حق خويش را، در اختيار زورپرستان گذاشته ايم و آنها اين زمان را در تخريب نيروهای محرکه، بکار برده اند. اگر وضعيت ما بد است، پس، زمان را در ترک اعتياد به اطاعت از قدرت بکار نبرده ايم، بلکه در ماندن در اين اعتياد بکار برده ايم. اگر وضعيت ما بد است، پس، رابطه های ما با خود و با يکديگر، بازتاب رابطه ما با قدرت هستند. از اين واقعيت غافليم که قدرت فرآورده ويرانگری است و از زور جز قدرت ويرانگر حاصل نمی شود. اگر هدف انقلاب ايران را در خود تحقق می بخشيديم، يعنی رابطه با خود و با يکديگر را رابطه با استقلال و آزادی می کرديم، امروز، جامعه ای برخوردار از غنای معنوی و فرهنگی و نيز مادی داشتيم.
بدين قرار، تنظيم رابطه با استقلال و آزادی، تنظيم رابطه با زمان به ترتيبی است که لحظه ها رشد ما را بر ميزان عدالت اجتماعی گزارش کنند. در همان حال، چون جمهور مردم هستند که می بايد سرنوشت خويش را تعيين کنند، زمان، زمان رقابت - چه رسد به ستيز - بر سر قدرت نيست. زمان، زمان همسو شدن است. همسو کننده نيز نه قدرت که استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی می بايد باشند. از اين زمان، هيچ لحظه ای را نبايد از دست داد زيرا هر لحظه ای را که از دست می دهيم، استبداديان صرف ماندن خويش بر سر قدرت و افزودن بر ويرانگری می کنند. هيچ ايرانی نبايد بپندارد اگر نظاره گر بگردد، رژيم را تضادهای درونی از پای در می آورند و ايرانيان، بدون زحمت، جامعه ای آزاد می جويند. زيرا تا زمانی که مردمی روی به جنبش نياورند، تضادهای درونی رژيم سبب سقوطش نمی شوند. سبب افزايش ميزان ويرانگريش می گردند. رژيم استبدادی اين ويرانگری را در وطن ما و در جامعه ما انجام می دهد. اين جامعه ملی است که نيروهای محرکه خود را از دست می دهد و ناتوان می شود.
و باز، بر ايرانيان است که بدانند زمان در انتظار تصميم آنها به برخاستن نمی ماند. جامعه هائی که زمان را بکار رشد می برند، فاصله خود را با جامعه ما بيشتر می کنند. نمی بينند که ايران را کالاهای چينی پر کرده اند. زمانی که جامعه چينی بکار رشد اقتصادی برده است، بيشتر از زمانی نيست که ايرانيان، نه از تاريخ ملی کردن صنعت نفت – فرصتی که بسوخت – که از زمان انقلاب ايران بدين سو، داشته اند. پيش افتادن جامعه ها و عقب ماندن ايران، ميزان صدور ثروتها و نيروهای محرکه جوان و استعدادهای ما را بيشتر و فقر ما را روز افزون تر می کند.
هرگاه شما ايرانيانی که اين نوشته را می خوانيد، پيشنهاد ها را برحق می يابيد، خود بازگو کننده آن به جمهور مردم شويد و در همان حال، منتظر ديگران نمانيد، خود درسهای تجربه را بکار بريد.
می توانيم از هر دقيقه قرنی بسازيم اگر رابطه ها را رابطه با استقلال و آزادی کنيم و دقيقه ها را دقيقه های زندگی در استقلال و آزادی بگردانيم.




مقاله تحلیلی تایم درباره تنش دو قدرت منطقه ای

تهران و ریاض؛ رقابتی جدید

رعنا فروهر
در نتیجه مشغولیت ذهنی دنیا به لیبی و مصر و موج اعتراضات ضد دولتی به راه افتاده در گستره خاورمیانه، افغانستان به چیزی شبیه یک جنگ فراموش شده تبدیل شده است. این وضعیت به زودی تغییر خواهد کرد زیرا دولت اوباما اکنون گفتگوهایی را با طالبان تنظیم کرده تا به نوعی به این جنگ نیم تریلیون دلاری پایان داده شود. بخشی از این طرح، پای کشورهایی نظیر عربستان سعودی و امارات متحده عربی را به گفتگو باز می کند. آمریکا پذیرفته است که بدون توافق منطقه ای، هیچ راه حل نهایی برای افغانستان وجود نخواهد داشت. البته امید به دریافت کمک از این کشورها ناچیز است؛ علتش هم جنگ جدیدی است که در منطقه به راه افتاده است: جنگ سرد میان ایران و عربستان سعودی.
تنش فزاینده میان ایران شیعه و حکومت سنی عربستان ممکن است نه تنها به تهدیدی علیه افغانستان بلکه علیه بهار عربی تبدیل شود. دولت های عربی مدتی است که تحت الشعاع این مناقشه منطقه ای، به تقویت نظامی خود مشغول بوده اند. سعودی ها به طور خاص احساس می کنند که تحت محاصره قرار گرفته اند: علاوه بر استقرار یک دولت شیعه در بغداد، سوریه نیز متحد کلیدی ایران است. دولت تحت نفوذ حزب الله در لبنان و حماس در محدوده خودگردان نیز متحدان دیگر ایران هستند. ضمناً شیعیان مخالف در یمن نیز حضور دارند، کشوری که صاحب مرز طولانی با عربستان است.
سعودی ها اعتقاد دارند ایران به شیعیان مخالف در یمن و بحرین کمک می کند. این یکی از دلایلی بود که سعودی، مداخله نظامی شورای همکاری خلیج فارس به بحرین برای سرکوب مخالفان را رهبری کرد و در عین حال ایران را به «زیر پا گذاشتن حق حاکمیت» کشورهای عضو این شورا متهم داشت. حدود دو سوم جمعیت بحرین را شیعیان تشکیل می دهند. ماه گذشته صدها معترض دستگیر شدند و ناظران حقوق بشر ادعا می کنند دست کم هفت نفر کشته شده اند و ممکن است بقیه دستگیرشدگان شکنجه شده باشند.
هرچند آمریکا وقوع سرکوب در سایر نقاط را محکوم کرده است، اما دولت این کشور در قبال بحرین لحن نرم تری انتخاب کرده تا به این ترتیب موجبات دلخوری دوستان خود در ریاض، جایی که کنترل 25 درصد منابع نفتی شناخته شده دنیا را در اختیار دارد، فراهم نیاورد. عربستان همین حالا هم از پشتیبانی آمریکا از سرنگونی حسنی مبارک، رئیس حکومت برجسته سنی منطقه، ناخشنود و خشمگین است.
یکی از نتایج این تنش منطقه ای، افزایش بهای نفت بوده است؛ قیمت نفت اکنون 120 دلار برای هر بشکه است و این خود یکی از دلایل اهمیت بحران در بحرین است. بحرین در مقایسه با کشوری نظیر لیبی یک صادر کننده کوچک محسوب می شود و با تأمین روزانه تنها 40هزار بشکه نفت خام، بخش کوچکی از نیاز جهانی را فراهم می کند و حجم اقتصاد این کشور کوچک است. اما ناوگان پنجم آمریکا در بحرین مستقر است و یک پنجم نفت مورد نیاز دنیا از گذرگاه نزدیک این کشور عبور می کند. احتمال افزایش تنش ها در این منطقه، بهای نفت را بالا نگه می دارد و مشکلی در برابر احیای اقتصاد جهانی است.
در همین حال، در کشورهای فاقد ثروت نفت نظیر مصر، اردن، لبنان و تونس ممکن است بازگشت به اوضاع نابسامان دهه های 1980 و 1990 رخ دهد، زمانی که متوسط رشد ناخالص ملی 2.7 بود (در مقایسه با رقم 5 درصدی دهه گذشته.) این کشورها برای ایجاد شغل و بهبود شرایط زندگی، عواملی که برای پیشگیری از وقوع ناآرامی های اجتماعی ضروری هستند، باید از رشد حداقل 6 تا 7 درصدی برخوردار شوند. آنچه در نتیجه اقدام یک میوه فروش تونسی به راه افتاد، به ما نشان داد وقتی بیکاری فراگیر به یأس و نومیدی تبدیل می شود، چه اتفاقاتی می تواند رخ دهد؟
دولت اوباما باید در جانبداری های خود در این بحران نگران کننده، نهایت احتیاط را بکند. تا اینجای کار، یک حمایت واکنشی از عربستان مشاهده شده است و علتش هم تا حدی وجود نگرانی از ایران مجهز به تسلیحات هسته ای در ذهن سیاستگذاران واشنگتن بوده است.  اما این احتمال وجود دارد که ما اولویت های خودمان را از پایان فهرست نوشته باشیم. درحالیکه سخنان بسیاری درباره نقش همسایگان افغانستان در سرنوشت این کشور به میان آمده است، اما تاکنون از ایران دعوتی به عمل نیامده است. آن هم درحالیکه اشتراک مرزی، فرهنگی و تاریخی ایران با افغانستان، به حضور ایران در هرگونه فرایندی جنبه حیاتی می بخشد. باید امیدوار باشیم که جنگ سردی که خلیج فارس را دربرگرفته، به کابل سرایت نکند.
منبع: تایم- 1 مه 2011




مقاله دیلی استار درباره افزایش نرخ تورم در ایران

خبرهای ناخوشی که پنهان نمی ماند

خبرگزاری دولتی ایرنا به نقل از محمود بهمنی رئیس بانک مرکزی ایران گزارش کرد، نرخ تورم ایران از 12.4 درصد در ماه گذشته به 14 درصد افزایش یافته است. در حالی که معمولا این بانک و مقامات دولتی اخباری مانند این را پنهان نگاه می دارند  بهمنی گفت تورم در ماه فروردین (که در 20 آوریل پایان یافت) حدود 14 درصد بوده است.
وی در عین حال پیش بینی های موجود مبنی بر افزایش قیمت ها در ماه اردیبهشت (که از 21 آوریل آغاز شده) را رد کرد.
نرخ تورم پس از آنکه [مطابق اعلام بانک مرکزی که کارشناسان قبولش ندارند] در ماه اوت به پائین ترین حد خود در ظرف 25 سال گذشته رسید (8.8 درصد)، مجدداً رو به افزایش گذاشته است و به اعتقاد برخی اقتصاددان ها، این روند می تواند در پی اقدام دولت برای حذف یارانه کالاهای اساسی نظیر مواد غذایی و سوخت، تشدید شود.
محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران اجرای طرح اصلاح نظام پرداخت یارانه را از ماه دسامبر آغاز کرد و آنرا بزرگترین "جراحی" اقتصادی خواند که ایران تا کنون تجربه کرده است. اولین مرحله از این طرح شامل حذف 20 میلیارد دلار از یارانه های مربوط به مواد غذایی، بنزین، برق و گاز طبیعی است.
خبرگزاری نیمه دولتی فارس به نقل از بهمنی گزارش داد، نرخ تورم می تواند پس از تکمیل اصلاحات یارانه ای مجدداً به عدد تک رقمی تبدیل شود. البته وی از تعیین یک تاریخ دقیق خودداری کرد.
فارس به نقل از وی نوشت: "با تکمیل طرح اصلاحات یارانه ای، نرخ تورم مطمئناً دوباره تک رقمی خواهد شد. اجرای طرح حذف رایانه ها در شرف انجام است، وقتی به تکمیل طرح نزدیک می شویم، طبیعی است که نرخ تورم هم کاهش پیدا کند."
مصرف کنندگان ایرانی از زمان آغاز اجرای این طرح، شاهد هفت برابر شدن بهای بنزین و افزایش قیمت آب و برق بوده اند.
احمدی نژاد تأثیر اجرای این طرح بر افزایش تورم و نابسامانی اقتصادی را تکذیب کرد و گفت به لطف پرداخت های نقدی یارانه ها، ایرانی های فقیر بیشترین بهره را خواهند برد.
برخی از روحانیون ایرانی و نمایندگان مجلس، دولت را به انتشار آمارهای دروغین متهم کرده اند و می گویند نرخ تورم به مراتب بالاتر از عدد اعلام شده از سوی مسؤولان است.
اقتصاد ایران به دلیل تحریم های وضع شده بر سر برنامه بحث انگیز هسته ای این کشور، با نابسامانی روبروست. بسیاری از کشورها نگران هستند برنامه هسته ای ایران پوششی برای تولید بمب هسته ای است. ایران می گوید فعالیت هسته ای اش در جهت تولید انرژی مورد نیاز برای تقاضای رو به رشد برق در این کشور است.
منبع: دیلی استار- 30 آوریل




در قم رسمی شد

آغاز اجباری شدن چادر در دانشگاه ها

پس از اقدامات وزارت علوم در راستای "اسلامی تر کردن دانشگاه ها"، و درحالی که طی ماه های اخیر مقامات انتظامی برخی استان ها از نظارت جدی بر حفظ حجاب در مدارس، دانشگاه ها و مراکز آموزشی خبرداده بودند، فرمانده انتظامی استان قم نیز اعلام کرد که پس از این استفاده از چادر در دانشگاه های قم الزامی است.
سرتیپ پاسدار مهدی توکلی، فرمانده نیروی انتظامی استان قم در نشستی با "گروه جهادی امری به معروف و نهی منکر بشیر" با اعلام "الزامی شدن استفاده از چادر" در دانشگاه های قم گفت:"اين موضوع در جلسه شوراي فرهنگ عمومي استان مورد بررسي قرار گرفت و مقرر شد پوشش چادر براي خانم‌ها در دانشگاه‌هاي قم الزامي شود. همچنين قرار شد امسال در دفترچه كنكور سراسري نيز الزامي بودن چادر براي دختران در دانشگاه‌هاي قم درج شود."
او که پیش از این در دوره فرماندهی اش در استان مازندران نیز طرح های مختلفی را در این راستا به اجرا درآورده بود و با تشویق و ترفیع به استان قم منتقل شد همچنین اضافه کرد که "البته جلساتي هم با روساي دانشگاه‌ها و نمايندگان ولي فقيه در دانشگاه‌هاي استان برگزار و مسائل مورد نظر به آنها ابلاغ شد و اميدواريم وضعيت پوشش دانشجويان در دانشگاه‌هاي استان بزودی بهتر شود."
فرمانده انتظامی استان قم افزود: "همه دلسوزان نظام به اين مسئله اعتقاد دارند كه اگر بخواهيم انقلاب اسلامي تداوم يابد، هيچ راهي جز توجه به ارزش‌هاي اسلامي نداريم، بنابراين نيروي انتظامي از همه توانمندي خود براي حفظ و تداوم نظام جمهوري اسلامي استفاده مي‌كند."
وی در ادامه اظهاراتش با حمایت از فعالیت های این گروه افزود: "در سطح شهرچنانچه فرهنگ تذكر لساني در جامعه گسترش يابد، فضا براي عاملين منكر و حتي هنجارشكنان ناامن مي‌شود، بنابراين نيروي انتظامي حمايت از آمران به معروف و ناهيان از منكر را وظيفه خود مي‌داند. اعضاي گروه بشير به خاطر سبقه حوزوي بودنشان، بيشتر از ما درگير بسط نظام هستند و نيازمندي‌هاي جامعه اسلامي را بيشتر از ما درك مي‌كنند، از اين رو نيروي انتظامي از فعاليت‌هاي اين گروه حمايت مي‌كند."
گروه بشیر از جمله گروه هایی است که با عنوان "امر به معروف و نهی از منکر" فعالیت می کند و متشکل از برخی طلاب جوان تندرو است.این گروه در دوسال گذشته در برخی تجمعات اهانت آمیز بر علیه بعضی از مراجع تقلید شیعه از جمله در جریان مراسم درگذشته مرحوم آیت الله منتظری و آیت الله صانعی نقش پررنگی داشته است.

نظارت بررعایت حجاب در اصفهان
 اظهارات فرمانده انتظامی استان قم درباره "اجباری شدن استفاده از چادر" در دانشگاه های استان قم در حالی مطرح شده که کمتر از یک ماه پیش یک مقام نیروی انتظامی استان اصفهان نیز از طرح "نظارت نیروی انتظامی بر مراکز آموزشی این استان برای رعایت حجاب " خبرداده و ابراز امیدواری کرده بود که هر چه زودتر این طرح در سایر استانهای کشور به مرحله اجرا گذاشته شود.
معاون اجتماعی نیروی انتظامی استان اصفهان با اعلام خبر اجرای این طرح در این استان گفته بود:"پلیس حجاب را در مدارس، دانشگاه‌ها و ادارات در قالب طرحی ترویج می دهد."
سرهنگ پاسدارجهانگیر کریمی تاکید کرده بود: "پلیس اصفهان در زمینه ترویج فرهنگ عفاف و حجاب برای تمام سنین و مقاطع تحصیلی جامعه برنامه دارد. فرماندهی انتظامی استان اصفهان از سال گذشته برنامه مدونی را در این خصوص آغاز کرده و طرح های خود را روی فعالیت های فرهنگی در جامعه متمرکز کرده است."
این مقام نیروی انتظامی همچنین تصریح کرده بود که "برنامه‌های ترویج فرهنگ عفاف و حجاب این معاونت به مرور زمان در مدارس، دانشگاه‌ها، مراکز علمی و ادارات اجرا و امید است تابه عنوان الگویی در سایر استان‌ها مورد بهره‌برداری قرار گیرد."

باز هم اسلامی تر
از سوی دیگر روز شنبه کامران دانشجو وزیر علوم دولت مستقر نیز اعلام کرد که "غرب زدگی را از دانشگاه های کشور بر می چینیم."
کامران دانشجو در دیداری با اساتید و اعضای هیات علمی دانشگاه شیراز تاکید کرد: "باید در فضایی حرکت کنیم که آموزه‌های دینی ما آن را تعریف کرده است. برخی‌ها فکر می‌کنند که در دانشگاه‌های کشور ما هیچ مشکلی وجود ندارد. اما آیا انقلاب اساسی در دانشگاه‌های کشور ایجاد شده است؟"
وزیر علوم با اشاره به اینکه "امام خمینی فرموده‌اند باید دانشگاه‌ها محیطی سالم برای تدریس علوم عالی اسلامی باشد. یعنی باید در دانشگاه‌ها بر اساس جهان بینی اسلامی حرکت کنیم" همچنین تصریح کرد: "مشکل اساسی دانشگاه‌های کشورمان این است که سنگ بنای آن بر مبنای مناسبات و الگوهای غربی بنا شده است."
وی با اعلام اینکه "غرب‌زدگی از زمان قاجار در ایران آغاز شد و در دوران پهلوی به غرب‌ستایی رسید، اکنون ما می‌خواهیم غرب زدگی را بزداییم و در محتوای و ظاهر این غرب‌زدگی را برچینیم" تاکید کرد: "باید محتوا را تغییر دهیم و شکل و قالب را نیز در دانشگاه‌ها باید اسلام کنیم اصلاح کنیم."
او که ریاست ستاد انتخابات وزارت کشور در دوران  انتخابات مخدوش ریاست جمهوری در 22 خرداد 88 را برعهده داشت همچنین اضافه کرد: "هنگامی که ما سخن از دانشگاه‌‌های تک‌جنسیتی و اشاعه حجاب و عفاف در دانشگاه‌ها می‌کنیم برخی‌ها اعتقاد دارند که اعمال این اقدامات در دانشگاه‌ها نوعی ناهنجاری است. در صورتی که محتوا باید با ظاهر دانشگاه‌ها تناسب داشته باشد.
کامران دانشجو همچنین خاطرنشان کرد: "در دوره حضور بنده در وزارت علوم و حضور اساتید در دانشگاه‌ها باید درهمین  جهت در تعلیم و تربیت کوشش کنیم. "
وزیر علوم  که پس از انتقادات آیت الله خامنه ای در تابستان سال گذشته از شرایط دانشگاه ها مبنی بر اینکه هنوز نکات منفی در دانشگاه ها وجود دارد به کار خود برای تامین خواسته های رهبری سرعت بیشتری بخشیده در فرودین ماه سال جاری "اسلامی تر شدن دانشگاه ها" را مهمترین برنامه محوری وزارت تحت امر خود در سال جاری خوانده وتاکید کرده بود که "معاونتهای فرهنگی اجتماعی و آموزشی باید توام و با کمک یکدیگر به اجرایی شدن این برنامه بپردازند."
کامران دانشجو در دیدار با کارکنان معاونتهای فرهنگی و اجتماعی همچنین تصریح کرده بود که "اسلامی شدن دانشگاهها فقط مختص دانشگاههای دولتی نیست وهمه دانشگاههای کشور اعم از دانشگاه آزاد اسلامی، موسسات آموزش عالی و مراکز غیرانتفاعی، پیام نور، جامع علمی کاربردی و سایر دانشگاه ها را در برمی گیرد، زیرا وزارت علوم متولی آموزش عالی کشور است و نه فقط دانشگاههای دولتی و بر این اساس و بر مبنای مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی و قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی آموزش عالی کشور را جهت دهی می کند."
او که از زمان روی کار آمدن همچنین به دنبال تک جنسیتی کردن دانشگاه های کشور است، در واپسین روزهای سال گذشته نیز در این باره تصریح کرده بود که "اختلاط در دانشگاه‌ها یعنی مناسبات با الگوی غربی، مورد پسند هیچ یک از آحاد ملت، خانواده‌ها و دانشجویان نیست."
وی درباره طرح دانشگاه‌های تک‌جنسیتی که در دوره وزارت وی و در دوسال گذشته به طور مستمر طرح و پیگیری شده است نیز گفته بود: "این طرح در راستای اسلامی شدن دانشگاه‌هاست، البته عده‌ای در این زمینه به مباحث حاشیه‌ای دامن می‌زنند اما آنچه که مدنظر ماست، بحث دانشگاه تک‌جنسیتی است و هدف این نیست که تفکیک جنسیتی صورت گیرد."




مهار قیمت ها در سال انتخابات مجلس

طرح اقتصادی دولت ناکام ماند

مجلس، درخواست دولت برای افزایش قیمتها را نپذیرفت و طرح اقتصادی مندرج در لایحه بودجه را رد کرد.به گفته احمد توکلی رییس مرکز پژوهشهای مجلس، محمود احمدی نژاد در دیدار نوروزی اش با برخی نمایندگان گفته است: "اجازه دهید قیمت ها را بالا ببریم تا بیشتر بتوانیم به مردم پول دهیم." اما نمایندگان بازتاب خواسته رییس دولت در لایحه بودجه را فاقد کارشناسی خوانده اند؛ زیرا تامین 62 هزار میلیارد تومان از محل هدفمند سازی یارانه ها  را به معنای دو ونیم برابر شدن قیمت های فعلی برق وگاز وآب وبنزین وگازوییل می دانند.
احمد توکلی در انتقاد به این رویکرد دولت تصریح کرد: "آقای احمدی نژاد بیشتر به فکر پول نقد دادن به مردم است، حال این سوال مطرح است که فرزندان این خانوارهائی که یارانه نقدی می گیرند کارو شغل نمی خواهند یا برخی از سرپرست های خانوار نباید کارشان ادامه داشته باشد؟"
به گزارش سایت الف، وی با زیر سوال بردن تقاضای دولت وتصویب کمیسیون تلفیق تاکید کرد: "اگر دولت بخواهد 62 هزار میلیارد تومان بدست اورد باید مثلا قیمت بنزین را 1500 تومان و قیمت گازوئیل را 350 تومان کند که این افزایش قیمت به صلاح کشور نیست و تورم را به شدت افزایش می دهد."
رییس مرکز پژوهش های مجلس همچنین سخن از هشت مورد تخلف در هدفمند سازی یارانه ها تاکنون خبر داد وگفت: "تنها در یک مورد، بجای پرداخت 30 درصد از درآمد حاصل از گران کردن انرژی به صنعت و کشاورزی، تنها یک هشتم را پرداخت کرده است و نتیجه ان این شده است که هر روز شاهد تعطیلی بنگاه ها و کاهش سطح تولید درکشور هستیم".
نماینده مردم تهران با اشاره به نپذیرفتن نظر کارشناسان درخصوص افزایش قیمت ها و تورم افسارگسیخته با اجرای شیب تند آزاد سازی قیمت ها خاطر نشان کرد: "آقای احمدی نژاد که نظرات کارشناسان در خصوص تورم را استهزاء می کرد، باید توجه کند که کارشناسانی که هشدار می دادند مقصودشان تورم یک سال بعد از اجرای قانون بود و متاسفانه باید بگویم که آمار نرخ تورم ماهانه، نسبت به ابتدای اجرای قانون با شیب تندی در حال افزایش است".
وی با اشاره به نرخ تورم در ماههای پایانی سال گفت: "نرخ تورم در دی ماه 2.7 درصد و در بهمن ماه 2.5 درصد و ماه اسفند 3.4 درصد بوده است. در حالیکه در 5 سال گذشته از 83 به تا 88، نرخ تورم ماهانه در سه ماهه اخر سال بین 0.8 درصد تا 1.5 درصد در نوسان بوده است و اگر این روند پیش رود و همین شیب تورمی ادامه پیدا کند در پایان آذر ماه 90 متاسفانه با تورم بالائی مواجه خواهیم بود."

پیروزی مخالفان دولت

تقاضای دولت برای 62 هزار میلیارد تومان درآمد از هدفمند سازی در حالی بود که حتی جدول چگونگی افزایش قیمت هارا نیز به مجلس ارائه نکرده بود تاجایی که رییس مجلس از کمیسیون تلفیق خواست این کار را انجام دهد. در نهایت آنچه تصویب شد برخلاف میل دولت بود.

 به گزارش خبر آنلاین در مذاکرات مجلس، اغلب نمایندگان معتقد بودند که بر اساس افزایش قیمت​ها در سال 89، حداکثر درآمد دولت از این محل30هزار میلیارد تومان نه 62 هزارمیلیارد تومان خواهد بود.
از این رو رئیس مجلس از نماینده دولت پرسید: این رقم را بر اساس چه محاسبه​ای تعیین کرده​اید؟ اما او تنها به این پاسخ اکتفا کرد که مبنای کارشناسی دارد؛ این پاسخ اعتراض نمایندگانی چون علیرضا منادی و الیاس نادران را به همراه داشت که می​پرسیدند این محاسبه کارشناسی چیست که به نمایندگان ابلاغ نمی​شود و کمیسیون تلفیق چطور آن را پذیرفته است؟
منادی نماینده تبریز با اشاره به اینکه "نماینده دولت می​گوید الا و بالله همان درآمد 62 هزار میلیاردی دولت از این محل باید در بودجه تصویب شود" خطاب به رئیس مجلس گفت: "شما یک سوال ریاضی ساده را از دولت و تلفیق بپرسید که منبع این درامد 62 هزار میلیاردی کجاست؟ وگرنه 30 هزار میلیارد آب در این بودجه خواهد بود"!
در نهایت لاریجانی از کمیسیون تلفیق خواست تا ارکان درآمدی دولت از محل هدفمند کردن یارانه​ها را بر اساس 20 درصد افزایش قیمت مشخص کند و به صحن علنی ارائه دهد. به گونه​ای که سطح درامد و سه ردیف هزینه ای را کمیسیون تلفیق مشخص کند و 10 درصد سهم بخش بهداشت و درمان از درامدهای هدفمند سازی را هم بیاورند.
الزام دولت به تنها 20 درصد افزایش قیمت حامل های انرژی، پیشنهاد دهقان عضو هیات رییسه مجلس بود. نماینده چناران در این مورد گفت: "بر اساس قیمت​های اعلام شده در سال 89 از سوی دولت، چنانچه همین قیمت​ها در سال 90 ادامه یابد، در آمد دولت حدود30هزار میلیارد تومان خواهد بود. اما دولت درخواست 62 هزار میلیارد تومان درآمد کرده است که گویای افزایش دوبرابری قیمت​ها است و شیب اجرا را تند می​کند".
وی افزود: "اگر دولت مایل به برداشتن گام دوم بود، حداکثر گران شدن کالاها بیش از 20 درصد نباشد و اجازه دهیم که سال 90 سال آرام بخشی در کشور باشد. با توجه به مجموع جهات در کشور باید مراقب باشیم و زمینه نارضایتی را دامن نزنیم".
نماینده دولت با این پیشنهاد مخالف بود و گفت: "اجازه دهید تا دولت هر مقدار که به صلاح بود افزایش قیمت داشته باشد. اگر از هم اکنون اعلام شود که تا 20 درصد می توان قیمت ها را افزایش داد، کنترل آن از دست دولت خارج می​شود و قیمت​ها بیش از حد افزایش خواهد یافت".
محمدمهدی مفتح سخنگوی کمیسیون تلفیق نیز مخالف این پیشنهاد بود و اظهار داشت: "بهتر است دست دولت را برای اجرای قانون هدفمند کردن یارانه​ها باز بگذاریم".
اما نمایندگان به این پیشنهاد رای مثبت دادند و مصوب کردند که دولت حداکثر 20 درصد حق افزایش قیمت حامل​های انرژی را در سال 90 دارد.
اگرچه لاریجانی رای مجلس به این مصوبه را "بسیار بالا" خواند اما پیش بینی میشود اجرای آن با مقاومت دولتی ها رو به رو شود. یک نماینده در این خصوص معتقد است: "با توجه به محدودیت افزایش 20 درصدی قیمت حامل‌های انرژی، درآمد دولت از محل هدفمندی یارانه‌ها در سال جاری 35 هزار میلیارد تومان پیش‌بینی می‌شود که نسبت به میزان یارانه پرداختی 7 هزار میلیارد تومان کسری دارد."
موسی‌الرضا ثروتی گفته است: "با توجه به مصوبه مجلس مبنی بر اینکه دولت حداکثر 20 درصد قیمت حامل‌های انرژی را در سال جاری می‌تواند افزایش دهد، پیش‌بینی می‌شود، از محل آزادسازی یارانه 8 قلم کالای اساسی 27 هزار میلیارد تومان درآمد کسب کند و از محل یارانه گندم و آرد 3 هزار و 500 میلیارد تومان و از محل یارانه برق 4 هزار میلیارد تومان در بودجه کسب درآمد کند که در مجموع 34 تا 35 هزار میلیارد تومان درآمد کسب خواهد کرد". 
عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس با بیان اینکه اگر دولت بخواهد مطابق روال فعلی به مردم یارانه نقدی بپردازد، در مجموع 42 هزار میلیارد تومان درآمد مورد نیاز است، گفت: "با توجه به کسب درآمد حداکثر 35 هزار میلیارد تومان دولت حدود 7 هزار میلیارد تومان کسری خواهد آورد".
نماینده بجنورد، جاجرم، مانه و سملقان در مجلس افزود: "در لایحه بودجه حدود 6 هزار میلیارد تومان برای درآمد بودجه‌ای ناشی از افزایش قیمت برای بودجه شرکتهای دولتی در نظر گرفته شده است که احتمال می‌رود دولت سهم شرکتهای دولتی و سهم تولید را نپردازد و کل یارانه نقدی را بین مردم تقسیم کند."







بررسی بودجه 1500 میلیاردی "جریان انحرافی"

روز هشدار مجلس به احمدی نژاد

همزمان با شرکت محمود احمدی نژاد در جلسه هیات دولت،دیروز مجلس شورای اسلامی هم کلیات بودجه سال جاری را با بیش از دو ماه تاخیر و همراه با فریاد "انا الله و انا الیه راجعون" تصویب کرد.از جلسه هیات دولت تنها یک خبر دو خطی ارسال شد اما اشاره نمایندگان مجلس به اسفندیار رحیم مشایی و نقش او در اختلاف احمدی نژاد و خامنه ای و نیز در اختیار گرفتن حجم زیادی از بودجه دولت به بهانه "کار فرهنگی" به تفصیل منتشر شد؛خبرگزاری های داخلی نیز  "بی دین" خواندن مشایی در مجلس را به عنوان یک "هشدار" به احمدی نژاد برجسته کردند.
همچنین روز گذشته مشخص شد دولت  1500 میلیارد تومان از بودجه سال 89 را صرف امور نامشخصی با عنوان "توسعه شاخص‌های فرهنگی" کرده است. نمایندگان مجلس در جریان بررسی جزئیات بودجه از "وام دادن بانک ها به افراد مفت  خوار اطراف مایی" خبر دادند و خواستار تحقیق و تفحص در این خصوص شدند.
سایت جهان نیوز در اینباره نوشته است: "جریان انحرافی که سال گذشته بودجه کلانی را هم برای شورای عالی ایرانیان خارج از کشور دریافت کرده، تاکنون هیچ هزینه کردی درباره بودجه ۱۵۰۰ میلیاردی مذکور را به نهادهای نظارتی ارائه نکرده است. درخواست تحقیق و تفحص پس از این مطرح شده که در بودجه سال ۹۰ هم جریان انحرافی خواستار اختصاص بودجه کلان دیگری به صندوق خود باز هم به اسم توسعه شاخص های فرهنگی شده است". 
این سایت با انعکاس گفته های حسن کامران، راهیافته اصفهان به مجلس  در جلسه علنی دیروز می نویسد: "جریان انحرافی می خواهد تا این بودجه را به اسم توسعه شاخصهای فرهنگی در دست بگیرد. در کمیسیون تلفیق به این مساله رای ندادیم و برای این مبلغ هزینه های دیگری در نظر گرفته شد. چرا که اصلا مشخص نشد که این بودجه در سال گذشته صرف چه کاری در دولت شده است.
او خطاب به لاریجانی گفت: "شما مدام می گویید که باید با جریانات انحرافی مقابله کرد پس چرا ابزار آن را در مجلس فراهم نمی کنید؟ چه کاسه ای زیر نیم کاسه است که حتی دستور شما برای چاپ این پیشنهاد اجرا نمی شود. این چه بساطی است که برخی راه انداخته اند؟"
خبرآنلاین نیز سخنان علی عباسپور رابازتاب داده که پس از اعتراض کامران، خواستار تحقیق و تفحص از بودجه شده و گفته است: "معلوم نیست که این بودجه ۱۵۰۰ میلیارد تومانی در قانون بودجه سال ۸۹ که به عنوان توسعه شاخصهای فرهنگی به دولت داده شد، صرف چه چیزی شده است. این وضع فیلم های ما در سینماهاست و این هم وضع نامناسب فرهنگ در جامعه! پس این بودجه صرف چه چیزی شده که حتی یک گزارش هم از هزینه کرد آن به مجلس نداده اند؟ می توان پیشنهاد تحقیق و تفحص از این بودجه را مطرح کرد تا مشخص شود که در دولت صرف چه کاری می شود؟ چون اگر انتظار فرهنگ اسلامی در جامعه داریم، باید آن را صرف امور اسلامی و فرهنگی کنیم نه مواردی نامشخص".
آفتاب نیوز نیز در گزارشی که از جلسه روز گذشته مجلس منتشر کرد از اعتراض نادر قاضی پور، یک نماینده مجلس به نقش مشایی در دادن وام به "مفت خورها" خبر داد و به نقل از وی نوشت: "میلیاردها دلار از پول بانک‌ها دست برخی افراد مفت‌خور است. بانک‌ها به توصیه رحیم مشایی بی‌دین وام‌های کلان را به برخی افراد مفت‌خور می‌دهند! چرا نباید این پول را از آنها پس بگیریم؟"
همچنین به نوشته سایت خانه ملت، روز گذشته تعداد زیاد تذکرات نمایندگان در مورد مشایی موجب شد تا درخواست جلسه غیر علنی داده شود.
نمایندگان مجلس اشارات متعددی به "جریان انحرافی" که منظور اسفندیار رحیم مشایی است کردند و از جمله عباسعلی نورا نماینده زابل با بیان اینکه "جریان انحراف از ساعاتی قبل در تلاشند با ابزار زور، اقدامات نابخردانه ای را آغاز کرده و تمام انرژی خود را صرف تشویش در اذهان عمومی کند"، اظهار کرد: "آنها در نظر دارند، بیانیه ای را به امضای وزرا و استانداران برسانند. البته خوشحالم که وزرا تا کنون زیر بار این کار نرفته اند".
وی افزود: "تا کی منتظر باشیم و ببینیم که جریان انحراف چنین اقدامات نابخردانه ای انجام میدهد، تاکید ما در مجلس اعم از اصلاح طلب و اصولگرا باید در این جهت باشد. اگر غفلت کنیم جریان منحرف در درون جامعه شکاف ایجاد می کنند و مسلط می شوند. در دنیای امروز که استکبار از ما ترس دارد، بعید نیست که این افراد می خواهند جهت فکری جامعه را خارج کنند".
به نوشته خانه ملت، لاریجانی نیز در پاسخ به وی گفت که "جریان انحراف توفیق چنین کاری را نخواهند داشت".




بازداشت عباس اميری‌فر از نزديکان احمدی‌نژاد


حجت‌الاسلام عباس اميری‌فر، رئيس شورای فرهنگی نهاد رياست‌جمهوری، از نزديکان محمود احمدی‌نژاد و اسفنديار رحيم‌مشايی، بازداشت شد.
اين خبر را که برخی از تارنماهای ايران از جمله خبرآنلاين و جهان‌نيوز منتشر کردند، کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران نيز تأييد کرد.
اين کمپين به نقل از يک «منبع مطلع» نوشته است عباس اميری‌فر روز يک‌شنبه توسط مأموران سپاه پاسداران در منزلش بازداشت شده است.
وب‌سايت‌های ايران نوشته‌اند اميری‌فر ابتدا با تماس تلفنی به دادسرای زندان اوين احضار شده بود اما چون اين احضاريه کتبی نبود به دادسرا نرفته بود. به همين‌خاطر روز گذشته توسط يک تيم امنيتی سپاه در خانه‌اش دستگير شد.
جهان‌نيوز نوشته است وی را دادگاه ويژه روحانيت به اتهام مشارکت در تهيه و توزيع سی‌دی «ظهور بسيار نزديک است»، تشويش اذهان عمومی، توهين و ايراد اتهام عليه برخی شخصيت‌ها و گروه‌های سياسی، بازداشت کرده است.
فيلم مستند «ظهور بسيار نزديک است» توسط علی‌اصغر سيحانی کارگردانی شده است که انتشار گسترده آن در ايران واکنش‌های تندی را در پی داشت. گفته می‌شود ارگان‏‌های هم‌سو با دولت جمهوری اسلامی اين فيلم را تهيه و به رايگان منتشر کرده‌اند.
در اين فيلم گفته شده است که «به‌زودی دوازدهمين امام شيعيان ظهور می‌کند.»
  غلام‌حسين محسنی‌ اژه‌ای، دادستان کل و سخنگوی قوه قضائيه ايران روز دوشنبه ۲۲ فروردين‌ماه سال جاری از پی‌گيری قضايی فيلم «ظهور بسيار نزديک است» خبر داد.
حجت‌الاسلام عباس اميری‌فر از نزديک‌ترين ياران محمود احمدی‌نژاد، رئيس جمهور ايران است و از طرفداران پروپاقرص اسفنديار رحيم‌مشايی، رئيس دفتر احمدی‌نژاد نيز به‌شمار می‌رود.
وی همچنين دبير کل تشکلی به نام «جمعيت واعظين ولايی کشور»، امام جماعت مسجد سلمان فارسی نهاد رياست جمهوری و عضو شورای مرکزی جمعيت وفاداران انقلاب اسلامی می‌باشد.
  گفته می‌شود که وی باجناق فيض‌الله عرب‌سرخی، عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدين انقلاب و از فعالان سياسی اصلاح‌طلب نيز هست.
حجت‌الاسلام عباس اميری‌فر چندی پيش در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس گفته بود اگر اسفنديار رحيم‌مشايی در انتخابات رياست جمهوری کانديدا شود، قطعاً رئيس‌جمهور بعدی ايران خواهد شد.
اميری‌فر در مورد مشايی گفت که وی «تفکری زلال، پاک و ناب» دارد و «هيچ کاری و هيچ حرفی را بدون هماهنگی با رئيس جمهور نمی‌کند و نمی‌زند.»
وی با اشاره به انتخابات آتی مجلس ايران که قرار است اسفندماه سال جاری برگزار شود،‌ ضمن بيان اين‌که «جريان اصول‌گرا و جريان راست سنتی خاصيت سياسی خود را از دست داده است»، گفت: «دولت، يعنی رئيس جمهور و يارانش که آقای مشايی هم جزو آن است، برنامه مدونی برای انتخابات آتی دارند و قطعأ در رقابت با اصولگرايان، اين جريان را شکست خواهند داد.»
اميری‌فر در مصاحبه‌ای که روز شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۰ در روزنامه شرق چاپ تهران منتشر شد نيز گفت آيت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ايران از اسفنديار رحيم‌مشايی پشتيبانی کرده و گفته است قبول ندارد که مشايی مکتب ايران را در مقابل اسلام قرار داده است.
وی همچنين گفت که در انتخابات آينده مجلس ممکن است افرادی از گروه‌های اصلاح‌طلب که در حاشيه هستند در فهرست طرفداران آن‌ها قرار بگيرد.
سخنان اسفنديار رحيم مشايی، در تابستان ۱۳۸۹ درباره «مکتب ايرانی»، واکنش‌های تندی را به‌ويژه از سوی اصول‌گرايان و مراجع دينی به‌دنبال داشت.
رحيم‌مشايی، در مراسم پايانی همايش ايرانيان خارج از کشور گفته بود «از مکتب اسلام دريافت‌های متنوعی وجود دارد اما دريافت ما از حقيقت ايران و حقيقت اسلام، مکتب ايران است و ما بايد از اين به بعد مکتب ايران را به دنيا معرفی کنيم.»
بازداشت حجت‌الاسلام عباس اميری‌فر در روزی اتفاق افتاد که محمود احمدی‌نژاد پس از ابقای حيدر مصلحی در رياست وزارت اطلاعات توسط رهبر جمهوری اسلامی، بعد از ۱۰ روز سکوت و عدم شرکت در نشست‌های دولتی، سرانجام در جلسه هیأت دولت شرکت کرد.
برخی رسانه‌های نزديک به دولت روز شنبه نوشته بودند احمدی‌نژاد در نظر داشته است که عباس اميری‌فر را جانشين حيدر مصلحی کند.