برای «آگاهی»-۴: اولین انتخابات، اولین تقلب - بخش اول
عقیده دارم بخش مهمی از فرهنگ سازی برای آینده، عبرت گیری از تاریخ است. سلسله مقالههای برای «آگاهی»، صرفا برای آگاهی و عبرتگیری است. برای روشن شدن حلقهی پارادوکس گونهی «بت سازی» و «بت شکن سازی» است. پیش از مصاحبه آقای رافت و همچنین مقاله ی جدید آقای تاج زاده، سه بخش از این مقالات بر روی سایت خودنویس آمد. این سخنان و مقاله، اشتیاق من را برای ادامه ی این مقالات دوچندان کرد. امیدوارم که اول خودم و در مرحلهی بعدی خوانندگان کمی در مورد آنچه که در ۳۲ سال گذشته بر ما و این کشور رفته، تامل کنند. به دلیل اینکه شخصا به هیچ دسته و گروه و حزبی وابسته نیستم و برای ارزیابی هرفعل و سخن خوب یا بدی، به فاعل و سخنور آن توجهی ندارم، امیدوارم مجموعهای را تقدیم کنم که بیحب و بغض، آنچه که وارثش شدهایم را بیشتر به ما بشناساند. عقیده ی من این است که «مریض حالی» امروز کشور، مولود ورود «مرض» در سال های اخیر نیست. این مریض حالی مزمن است، سرطانی است که به تدریج رشد کرده و عملا دیگر به سایر اندام های کشور اجازه ی تنفس نمیدهد. بخش اول هر درمانی، پذیرفتن «بیماری» است، که نپذیرفتن آن، ما را به بینیازی از درمان میرساند.
من معتقدم که حتی اگر فضای برابری هم در آن زمان برای مخالفان و موافقان برقرار میشد به دلیل شور انقلابی مردم که تا چند ماه قبل تر تصویر آیت الله خمینی را در ماه میدیدند و مدام در حال شنیدن کلمات «انقلاب» و «اسلام» بودند، مجددا رای به جمهوری اسلامی داده میشد. اما نکات باریکی وجود دارد که شاید بهترین (والبته بدون تفسیرترین) این نکات در مستند «برای آزادی» ساختهی «حسین ترابی» ارائه شده است. دیدن بخشی حدود ۱۰ دقیقه ایی از این مستند را به شما پیشنهاد میکنم. وقتی که مردم اصلا نمیدانند باید به چه چیزی رای بدهند، باید به «خمینی» رای دهند یا به «اسلام»، نتیجهای خواهیم داشت که الان گرفتار آن هستیم. رای دادن فقط واجب کفایی و شرکت نکردن در آن، حکم حرام و زنا پیدا میکند. به دیالوگهای مستند دقت کنید، تاریخ ۳۲ سال پیش را در حال تکرار هستیم.
از روزهای اول فروردین ۵۸ جزئیات رفراندوم در خبرها آورده میشود. اصولا به دلیل نوع رفراندوم، کسی از مخالفین یا ابراز عقیده نمیکند و یا عملا به دلیل برچسب ضدانقلاب بودن و مخالف خمینی بودن، عملا چنین کاری را نمیکند. اما در نقطهی مقابل تمامی افراد و از جمله خود روح الله خمینی، عقیده ی خود را میگوید و مردم را برای رای به جمهوری اسلامی تشویق میکنند. این موضوع آنقدر شور میشود که من تصور میکنم اگر همین امروز چنین اتفاقی برای یکی از انتخابات دیگر برگزار شود، مجددا جنبش دیگری و رنگ دیگری اختراع میشود. اما تعجب من و نسل من از یاران، مبارزان و چریک های پیر سابق که در حال حاضر به عنوان مبارز، یا مهاجرند و یا در گوشهی محبس، این است که چرا هیچ گاه نسبت به این تخلفات آشکار موضعگیری نکردند. عدم موضع گیری در آن زمان، ما را به روزهای اخیری که گذراندیم و در پیش خواهیم داشت میرساند. آیا حقیقت را میتوان فدا و موکول به «تغییر و اصلاح در آینده» کرد؟
برخی از جزئیات این رفراندوم را در اولین روز انتشار روزنامه ها در ششم فروردین ۵۸، این چنین نوشتهاند: ۱۸ هزار شعبه اخذ رای که ۲۲۰ شعبه به تهران ، حداقل سن ۱۶ سال و رنگ ورقهها سفید است. یکی از نکات جالب توجه رنگ نوشته های «آری» و «نه» است. آری با رنگ سبز و نه با رنگ قرمز. از آنجا که ظاهرا معاون سیاسی و اجتماعی وزارت کشور بیش از دیگران در جریان تدارک برای این انتخابات بود، میتوان تصور کرد که نقش صادق طباطبایی تحصیل کردهی آلمان در این انتخابات والبته انتخاب این رنگها و سایر قضایا که مروری بر آنها خواهد شد، تا چه اندازه پررنگ بوده است.
به هر حال، تغییر رنگ نوشته ها، جز تغییراتی بوده است که فقط ۴ روز مانده به برگزاری اعمال میشود و قطعا الان آقای دکتر طباطبایی دلیلی برای این تغییر دارند و یا ناگفته هایی (امیدوارم بدون محذورات). با توجه به سخنرانی های روشنفکرانه ی ایشان در صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران در حوالی ۲۲ بهمن هر سال، میتوان توقع داشت که مجددا روشنفکرانه پاسخ این سئوال را بدهند که آیا چنین روشی برای انتخابات آزاد، اصولا صحیح است یا خیر و چگونه چند میلیون رای تولید شد. در این مورد بعدا بیشتر خواهم نوشت.
نوشته ی بر روی برگه های آرا نیز جالب است. «تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی که قانون آن از تصویب ملت خواهد گذشت (آری)» و در قسمت پایین آن نیز عینا نوشته ی بالا تکرار شده و با قرمز کلمه ی «نه» نوشته شده است. به هرحال ظاهرا وزارت کشور موقت تمامی ترفندهای لازم برای اینکه جلب توجه لازم را کند انجام داده بود. لازم به تذکر است که این رای گیری به منظور تغییر رژیم صورت گرفته بود و در زمان انتشار این اخبار و یکی دو روز مانده به برگزاری رفراندوم، هنوز بختیار در ایران حضور داشت. بنابراین عملا نوشتن «رژیم سابق» یعنی القای رای به رای دهندگان که البته بعدا دراولین روز انتخابات، آیتالله خمینی عملا گفت «پاسخ نه به معنی تایید رژیم سلطنتی نیست»!! جای سئوال اینجاست که پس مردم برای چه رای دادند؟! این چه رفراندومی بوده است که حتی «نه» در آن نیز همان اثر «آری» را دارد؟!. رنگ ها نیز خود حذردهندهی رای دهندگان با قرمز بوده است. نکته ی دیگر، انجمن های نظارت امور انتخاباتی رفراندوم بوده است که شامل پنج نفر معتمد محلی که توسط کمیته های انقلاب شهرستان و بخش و با حضور مجریان انتخاباتی شهرستان و بخش تعیین شده بودند. باز با توجه به اعدام های گسترده در روزهای اول انقلاب و فرار و اختفای «ضد انقلاب» احتمالا نیازی به حضور موافقان رژیم سابق در این انجمن ها نبوده. ضمنا مقرر شد تا برگه های رای ۱۵ روز بعد از اعلام نتایج امحا شود! یک هفته برای اعتراض (چه کسی باید اعتراض میکرد البته خود جای سئوال است) و هفته ی دوم نیز برای رسیدگی به شکایت، زمان تخصیص یافته بود. چه عجله ایی برای امحای آرا وجود داشته نیز خود سئوال دیگری است که میتوان از دست اندرکاران آن رفراندوم پرسید.
واقعا وقتی که در ۳۲ سال گذشته این چنین با شعور و شور مردم بازی شده است، چطور توقع داریم که در حال حاضر همه چیز منطبق با دموکراتترین کشور دنیا برگزار شود؟ واقعا مسئولان سابق نظام جمهوری اسلامی که بسیاری از آنها افراد تحصیل کرده در فرانسه، آلمان و آمریکا بودند، در کدام یک از انتخابات این کشورها چنین تخلفاتی را تجربه کرده بودند؟ و چرا الان به یاد این افتادهاند که فقط در انتخابات ریاست جمهوری دو سال پیش تقلب وسیع صورت گرفته است؟! آنچه که در بالا گفته شد، آیا در حیطهی تقلب محسوب نمیشود؟ آیا ۱۵ روز برای وصول شکایت و بررسی با توجه به امکانات آن موقع در کشور کافی بوده است و اصولا رای دهندگان به «نه» از طریق کدام مجرای رسمی و به کدام مرجع بی طرفی باید اعتراض میکردند؟ در کدام انتخابات دردنیا فقط یک طرف یا گروه شرکت کنندهی انتخابات حق اظهار نظر و درج مطالب خود در روزنامه ها و اخبار رسمی را دارد؟
از طرف دیگر روزنامهها و اخبار پر از اعلامیه و اطلاعیه های افراد مهم و گروه ها برای شرکت در رفراندوم است. فقط در روزهای آخر، عمدتا گروه های چپی و البته برخی از گروههای کرد که در راس آنها مرحوم شیخ عزالدین حسینی بود، مشخصا اعلام میکنند که در رفراندوم شرکت نمیکنند به دلیل آنکه اصلا موضوع «جمهوری اسلامی» را نمیشناسند و به آنچه که نمیشناسند رای نخواهند داد. یکی از شخصیتهای مهمی که در مورد رفراندوم و رای مثبت به جمهوری اسلامی پیام داده بود، آیت الله شریعتمداری بود که تقریبا سه سال بعد از مرجعیت خلع و به زندان انداخته شد. ایشان در پیام خود گفته بودند «...اکنون که پس از مبارزات پی گیر و قاطعانه عموم رژیم استبدادی و طاغوتی نابود گردیده، برای برپایی یک نظام جدید که که بتواند آزادیهای فردی و اجتماعی را به معنای واقعی (!) در چارچوب قوانین مترقی و حیات بخش اسلام ملحوظ دارد... در عین حال که مردم ایران در اظهار آرا و عقاید خود کاملا آزادند ولی به نظر ما حکومتی که بتواند آزادی و رفاه عموم ملت را برقرار کند و با الهام گرفتن از تعالیم عالیه اسلام یکپارچگی و وحدت ملی را استحکام ببخشد و حقوق اقلیت ها را به نحو صحیح و کامل مراعات نماید، حکومت جمهوری اسلامی است...» ایشان مجددا یک روز مانده به انتخابات اعلام کردند که «جمهوری اسلامی با مقتضیات عصر تطبیق میکند» و بالاخره در روز رایگیری به نوعی گلهی خود را از نوع رفراندوم بیان میکند و اظهار میکند که باید مردم در رای گیری نوع حکومت آزاد میبودند، اما به دلیل تقویت دولت مخالفتی نکردهاند! سخنان آیت الله منتظری نیز در این مورد جالب توجه است: «...جمهوری اسلامی تنها ضامن عدالت و آزادی و استقلال سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور شما است. شما باید با هوشیاری کامل مراقب توطئه های ایادی استعمار شرق و غرب که برای خنثی کردن نتیجه رفراندوم تاریخی شما میکوشند باشید...». خندهدارتر این است که در روزهای رای گیری نیز هویدا و برخی از افراد کابینه اش نیز در زندان قصر به جمهوری اسلامی رای دادند. از ۱۵۰۰ رای زندان قصر، همگی مثبت بوده و هیچ رای منفی وجود نداشت!
علی اصغر حاج سید جوادی (که چند روز قبل تر، با مقالهای مفصل علیه هویدا اعلام جرم کرده بود) در ۸ فروردین ماه، طی یک مقاله، سئوال میکند که چرا «جمهوری اسلامی» بر روی برگه های رای درج شده است و نه «جمهوری». او بحث میکند که حتی اگر چنین اختیاری هم داده شود، مجددا رای با جمهوری اسلامی است، اما این روند، روند دموکراتیکی نیست. شاه بیت مقالهی ایشان این بود که «نظام دموکراسی تنها متکی بر رای اکثریت نیست، بلکه برقراری رابطه بین قشرهای روشنفکر با تودهها و تحرک و پویایی اجتماعی و سیاسی است»؛ واقعا چرا کسی به دنبال «جمهوری» نبود و یا بودند کسانی که یا سکوت کردند و یا فکر کردند که فعلا اولویت در تغییر است؟ و آیا اگر این سئوال از تظاهرکنندگان و یا حتی روشنفکران میشد، آیا اصلا تفاوتی بین این دو میدیدند؟ این موضوع شما را به یاد زمان حاضر که عده ایی هنوز به دوران بی هویت طلایی امام دخیل بستهاند، نمیاندازد؟
یکی از نکات خنده دار تاریخ این رای گیری نیز، اصرار حضور قذافی در تهران دقیقا در روز برگزاری انتخابات است که البته با توجیه مسئولان ایرانی او از سفر به ایران در این تاریخ منصرف میشود. البته تاریخ ما را به جایی رسانده است که میبینیم. شاید برای دیدن عاقبت فذافی و نظام جمهوری اسلامی نیاز به صبر بیشتر خواهیم بود.
در بخش بعدی در مورد دو روز برگزاری انتخابات، نتایج آن واعداد و ارقام جالب توجه این انتخابات بحث خواهم کرد. تقلب در اولین انتخابات نظام پر افتخار جمهوری اسلامی، شاهکار و دستاورد نظامی است که مدعی «ولایی» بودن است و آماده ظهور.
محصولات خاکستری عالیجناب سرخ پوش
در مورد محصولات خاکستری «عالیجناب سرخپوش» ميتوان چندين کتاب قطور نوشت. علاوه بر محصولاتي نظیر «دکتر خاکستری» که آخرین محصول از اين دست، فرزند دانشجوی ایشان در دانشگاه آکسفورد ميباشد که حرف وحديث در مورد آن اخيرا بر سر زبانها افتاده است، میتوان به ديگر محصولات خاکستري «عاليجناب سرخپوش» از جمله سایتها و روز نامه نگاران خاکستری هم اشاره کرد. در طول تاریخ ۱۷۴ ساله مطبوعات در ایران که مطبوعات ۸۹ سال عمر خود را در دوره قاجار، ۵۳ سال را در دوره پهلوی و۳۲ سال را در دوران جمهوری اسلامی سپري کرده است هرگز حیثیت روزنامهنگاران و روزنامهنگاری تا بدین حد «لکهدار» نشده بود که طی ۳۲ سال حيات جمهوری اسلامی، توسط جمهوری اسلامی خصوصا خاندان رفسنجانی شده است.
بعد از خیمه سنگین مذهبیون واپسگرا بر کشور ایران، نقش یک نفر در بر پایی ستونهای اصلی خیمه این نظام و استحکام بخشی به آن بیش از دیگران بود و نامش بیش از دیگران بر سر زبانها. وی کسی نیست جز علی اکبر هاشمی رفسنجانی.
نقش این شخص در سمت و سو دادن به سیاستهای خارجی و داخلی و اقتصادی کشور هرگز قابل انکار نیست وبه جرأت میتوان گفت که پایههای اصلي سیاستهای ویرانگر خارجی جمهوری اسلامی در دوران ریاست وی بر مجلس شورای اسلامی شکل گرفت که آن سیاستها، بعدها به عنوان اصول عدول ناپذیر انقلاب اسلامی در نزد دولتمردان و سیاست مردان نظام اسلامی شناخته و تعریف گردید.
سیاستهایی که راه کمک به گروههای جهادی در خارج از کشور را افتخار خود میدانست و ترور مخالفین نظام در خارج کشور را با گستاخی هر چه تمام تر در دستور کار خویش قرار داده بود. این سیاستها سبب خدشه دار شدن حیثیت و آبروی کشور ایران در نزد جهان آزاد شده و بذرهای بدبینی و عدم اعتماد را در دنیا علیه ایران پراکند.
آقای رفسنجانی در دوران ریاست جمهوریاش به صراحت از دیوار بلند بیاعتمادی میان ایران و آمریکا سخن میگفت که باعث و بانی ایجاد و ترفیع چنین دیواری خود وی بود.
در دوران ریاست جمهوری ایشان سیاستهای ویرانگر اقتصادی در داخل کشور آنچنان تنظیم گرديد که به غیر از نظام و وابستگان نظام ؛بقیه مردم مورد بی توجهی بیرحمانه قرار گرفتند.
اقتصاد فاشیستی تنها توصیفی است که میتوان در باره آن دوره بیان کرد و عجبا که در سایه قدرت و ثروت و تکیه بر آنها برای تبلیغات گسترده خاکستریترین دوران اقتصادی بعد از انقلاب ؛به دوران سازندگی شهرت یافت و عالیجناب سرخپوش خاکستر مدار ؛سردار سازندگی لقب گرفت .نقش تبلیغات چیها و روز نامههای خاکستری در ترویج چنین دروغ بزرگي؛ کمتر از هاشمی نبوده است که پروژه ای را آغاز نکرده دهها بار کلنگ زنی میکردند وپایان نیافته دهها بار بهره برداری مینمودند.
از روزنامه گفتیم و رسیدیم به روزنامه نگاران. در این مورد هم باید گفت ؛تاریخ روزنامه نگاری ایران چنین دوران سیاهی در روزنامهنگاری را کمتر به یاد دارد. در همین دوران بود که به یمن قدرت و ثروت خاندان رفسنجانی و سیاست سرکوب روز نامه نگاران مستقل توسط جمهوری اسلامی؛ فرهنگ چاپلوسی و نان به نرخ روز خوری در میان جمعیتی که خود را به دروغ؛ روزنامهنگار میخواندند به شدت رواج یافت تا جایی که تاثیر این کار تا به امروز نیز ادامه دارد و محصولات دوران سازندگی سر دار سازندگی؛ حوزه روزنامهنگاری را هم در بر گرفته و«به اصطلاح روزنامهنگاران» محصول آندوره که تعدادی از آنها در خارج از کشور هستند هنوز هم که هنوز است دست در همان جیب دارند و بر همان منوال مینویسند ؛اما با این تفاوت که اینبار به جای عالیجناب سرخپوش با دکتر خاکستری در ارتباط مستقیم هستند. همانها که سايتهاي متعددي بر پا کردهاند وخود را سبز ميخوانند؛ مبادا روزيکه آنها انديشههاي خاکستري خود را به نام جنبش سبز قالب کنند.
اقتصاد فاشیستی تنها توصیفی است که میتوان در باره آن دوره بیان کرد و عجبا که در سایه قدرت و ثروت و تکیه بر آنها برای تبلیغات گسترده خاکستریترین دوران اقتصادی بعد از انقلاب ؛به دوران سازندگی شهرت یافت و عالیجناب سرخپوش خاکستر مدار ؛سردار سازندگی لقب گرفت .نقش تبلیغات چیها و روز نامههای خاکستری در ترویج چنین دروغ بزرگي؛ کمتر از هاشمی نبوده است که پروژه ای را آغاز نکرده دهها بار کلنگ زنی میکردند وپایان نیافته دهها بار بهره برداری مینمودند.
از روزنامه گفتیم و رسیدیم به روزنامه نگاران. در این مورد هم باید گفت ؛تاریخ روزنامه نگاری ایران چنین دوران سیاهی در روزنامهنگاری را کمتر به یاد دارد. در همین دوران بود که به یمن قدرت و ثروت خاندان رفسنجانی و سیاست سرکوب روز نامه نگاران مستقل توسط جمهوری اسلامی؛ فرهنگ چاپلوسی و نان به نرخ روز خوری در میان جمعیتی که خود را به دروغ؛ روزنامهنگار میخواندند به شدت رواج یافت تا جایی که تاثیر این کار تا به امروز نیز ادامه دارد و محصولات دوران سازندگی سر دار سازندگی؛ حوزه روزنامهنگاری را هم در بر گرفته و«به اصطلاح روزنامهنگاران» محصول آندوره که تعدادی از آنها در خارج از کشور هستند هنوز هم که هنوز است دست در همان جیب دارند و بر همان منوال مینویسند ؛اما با این تفاوت که اینبار به جای عالیجناب سرخپوش با دکتر خاکستری در ارتباط مستقیم هستند. همانها که سايتهاي متعددي بر پا کردهاند وخود را سبز ميخوانند؛ مبادا روزيکه آنها انديشههاي خاکستري خود را به نام جنبش سبز قالب کنند.
آنها که آبروی قلم را نگاه نداشتند ودر دوران مشروطيت شیخ احمد ترینی (سلطان العلما خراسانی) و میرزا جهانگیر خان شیرازی را کشتند وافصح المتکلمین مدیر روزنامه خیرالکلام را به چوب بستند امروز؛ همانها نام روزنامهنگار بر خود نهادهاند! و فرمان سکوت و فتواي تکفير روزنامه نگاران مستقل را صادر ميکنند.
در طول تاریخ ۱۷۴ ساله مطبوعات در ایران که مطبوعات ۸۹ سال عمر خود را در دوره قاجار، ۵۳ سال را در دوره پهلوی و۳۲ سال را در دوران جمهوری اسلامی سپري کرده است هرگز حیثیت روزنامهنگاران و روزنامهنگاری تا بدین حد لکه دار نشده بود که طی ۳۲ سال حيات جمهوری اسلامی؛توسط جمهوری اسلامی خصوصا خاندان رفسنجانی شده است.
در طول تاریخ ۱۷۴ ساله مطبوعات در ایران که مطبوعات ۸۹ سال عمر خود را در دوره قاجار، ۵۳ سال را در دوره پهلوی و۳۲ سال را در دوران جمهوری اسلامی سپري کرده است هرگز حیثیت روزنامهنگاران و روزنامهنگاری تا بدین حد لکه دار نشده بود که طی ۳۲ سال حيات جمهوری اسلامی؛توسط جمهوری اسلامی خصوصا خاندان رفسنجانی شده است.
گر چه در دوران قاجار و همچنین حکومت پهلوی در ایران هجومهای شدیدی علیه روز نامهها و روز نامهنگاران داشتهايم که حتي تعدادی از روزنامهنگاران نیز به دست حکام زمان کشته شدهاند اما همواره حریم روزنامهنگاری توسط خود روزنامهنگاران پاس داشته شده بود و کسی به خود اجازه نمیداد که نام روزنامهنگار بر خود بنهد و مواجب از نامحرمان بگیرد که در صورت تحقق این موضوع؛ فرد مورد نظر از جامعه روزنامهنگاري طرد میشد. اما اینک شاهدیم که محصولات خاکستری عالیجناب سرخ پوش آنچنان گستاخانه حریم قلم را به شهوت پول و شهرت میآلایند که تو گویی اسب و شمشیر و میدان تا ابد در اختیار آنان خواهد بود.
سکوت مصلحت آمیز جامعه روز نامه نگاری در قبال خدشه دار شدن حیثیت روزنامه نگاری ؛این شائبه راپیش میاورد که این غده خاکستری بد خیم در حال پیشرفت میباشد و دور نخواهد بود زمانی که نام روز نامهنگار تنها چیزی راکه به اذهان افکار عمومی متبادر نمايد این باشد :«فردی که از روی استیصال و فقر برای هر کسی که پول بدهد مینویسد.»
از دکتر خاکستری سخن گفتیم وبد نیست اشاره ای هم به آن داشته باشیم .زمانی که در سال ۱۳۶۵ در دانشگاه ملی تهران که شهید بهشتی اش مینامند درس میخواندم به عینه میدیدم که گاه کسانی بر سر کلاسهاي درس حاضر میشوند که در طول ترم ؛هرگز آنها را ندیده بودم و میگفتند این آقایان و خانمها ؛از ما بهترانی هستند که برای افزایش سواد و گرفتن مدرک ؛ نیازی به حضور در کلاس درس و امتحان ندارند!
این افراد فقط برای دیدن شکل و شمایل دانشگاه گاه به دانشگاه میآمدند تا وقتی از آنها سوال شود مثلا دانشکده پیراپزشکی شهید بهشتی کجاست و چه کیفیّتی دارد بتوانند حداقل چند کلمه ا ی در مورد آن صحبت فرمایند.
تعداد این افراد بسیار زیاد است تا جائیکه برای زدودن این لکهها از جامعه علمی کشور به سازمانی مستقل و سالها زمان نیاز داریم .
تعدادی از این افراد نظیر آقای مهدی هاشمی هوس کردهاند که آکسفورد را هم تجربه نمایند که البته با توجه به مدرکی که از ایران با خود بردهاند جای تعجب نیست که بتوانند اخذ پذیرش نمایند اما ادامه تحصیل در دوره دکترا و فارغ التحصیلی از آکسفورد برای چنین اشخاصی محال است مگر آنکه بار دیگر پول و قدرت و لابیهای خاکستري به کار افتاده باشد که البته تا حدودی میتوانند مشگل گشای آقای دکتر خاکستری باشند؛ اما زمانی که کار به افکار عمومی و روز نامهها کشيد که کشیده است ؛حتي از دست عاليجناب خاکستري هم ؛کاری ساخته نخواهد بود چه برسد به لابيهاي خاکستري عالیجناب سرخ پوش .
فیلمنامهای در باب خوابیدن آقا در سه اپیزود !
اپیزود اول: داخلی. اطاق تاریک و ساکت است. آقا روی تخت خوابی با لباس خواب صورتی، عمامه به سر نشسته است.
چشم بند گلبهی بر پیشانی دارد. نور ملایم آبی رنگی روی آقا و پتویش افتاده است. در بک گراند تصویر رفسنجانی با ریش معروف و عشوههای دهه ۷۰، بادارتهایی فرو رفته بر آن، که شعار (حیدر حیدر) روی آنها حک شده است، دیده میشود.
چشم بند گلبهی بر پیشانی دارد. نور ملایم آبی رنگی روی آقا و پتویش افتاده است. در بک گراند تصویر رفسنجانی با ریش معروف و عشوههای دهه ۷۰، بادارتهایی فرو رفته بر آن، که شعار (حیدر حیدر) روی آنها حک شده است، دیده میشود.
آقا با لبخندی ظریف میشمارد: یک...
احمدی نژاد هاله بر سرجست زنان از جلو چشمان آقا میگذرد و هنگام عبور، لبخندی عشوه آمیز به سمت آقا شلیک میکند. لبخند آقا عمیقتر میشود.
آقا با همان لبخند میشمارد: دو...
مجتبی جست زنان در حالی که باتومی را همانند اسب چوبی مابین پاهایش گذاشته از مقابل دیدگان آقا میگذرد. همان نگاه، همان لبخند.
آقا میشمارد: سه...
جنتی در حالی که سند یک میلیاردی را به دندان گرفته از مقابل آقا لنگان لنگان عبور میکند.
آقا میشمارد: چهار...
تمساحی در حالی که ماسک مصباح را به پوزه اش زده از مقابل آقا کمی پایین تر، میخزد و از کادر بیرون میرود.
آقا میشمارد: پنج...
گروهی با ریش و پشم بسیار، پیراهن روی شلوار با شکم ها وباسن ها فراخ، مهدوی کنی را روی ویلچر به درون کادر هل میدهند. یکی از آنها دست مهدوی را گرفته و به زور برای آقا تکان میدهد.
آقا میشمارد: شش...
و.....
اپیزود دوم: داخلی.اطاق خواب کماکان تاریک است ، اما دیگر ساکت نیست. صدای فریادها وشعار های مردم بطور ناواضح به گوش میرسد. آقا روی تخت خواب با لباس خواب صورتی، عمامه به سر نشسته است. با این تفاوت که چشم بندگلبهیاش به زیر گلو آویزان است و تاب میخورد و پتو را تا جلوی دهانش بالا آورده است. نورسفید کمی چشمها، بینی، دهان و قسمتی از پتو را روشن کرده است. در بک گراند تصاویر موسوی و کروبی زیردارتها سوراخ سوراخ شده است.
آقااز پشت پتو آب دهانش را به سختی قورت میدهد و با تته پته میشمارد: یک...
احمدی نژاد جست زنان از جلو چشم آقا میگذرد. این بار برای روحیه دادن، مشتش را گره کرده و با صورتش شکلک در میآورد و با دستی دیگر هالهاش را حول انگشت اشاره اش میچرخاند. هنگام گذشتن، متوجه میشویم چند هاله دیگر از جیبهای پشت شلوارش بیرون زده است!
مجدداّ آقا آب دهانش را قورت میدهد و میشمارد: دو...
مجتبی جست زنان وارد میشود و به دنبالش باقی پسران آقا، برای دلداری میآیند و همگی برای بابا جون بوس میفرستند.
آقا ریشش را هیستیریک میخاراند و میگوید: سه...
و ....
اپیزود سوم: داخلی.اطاق خواب همانند قبل تاریک است، اما لکه های رقصان زرد و نارنجی و قرمز روی صورت آقا بالاوپایین میروند. آقا همان جا روی تخت نشسته ست. انگار از دفعه قبل اصلاّ جایش را عوض نکرده است. لکههای روی لباس خواب، نمایان گر نوع تغذیه آقا میباشد! آقا دندانهایش به هم میخورد ، به سختی دهانش را باز میکند و مدتی طول میکشد تا عدد یک از از اعماق گلویش به بیرون منتقل شود: یـــــــــــــــک....
اما هر چه به روبرو نگاه میکند، هیچ کس وارد کادر نمیشود. آقا اصرار میکند: یک...
با حالتی عصبیتر: یک...
انگار نه انگار، داد میزند، خواهش میکند، هیچ کس نمیشنود. التماس میکند، نعره میزند، به نفس نفس میافتد، گریه میکند، گریه به هق هق تبدیل میشود، آقا گلویش خشک شده و با هر نفس خر خر میکند.
آرام آرام سپیدی صبح بر تاریکی شب غلبه میکند.
آقا با همان لبخند میشمارد: دو...
مجتبی جست زنان در حالی که باتومی را همانند اسب چوبی مابین پاهایش گذاشته از مقابل دیدگان آقا میگذرد. همان نگاه، همان لبخند.
آقا میشمارد: سه...
جنتی در حالی که سند یک میلیاردی را به دندان گرفته از مقابل آقا لنگان لنگان عبور میکند.
آقا میشمارد: چهار...
تمساحی در حالی که ماسک مصباح را به پوزه اش زده از مقابل آقا کمی پایین تر، میخزد و از کادر بیرون میرود.
آقا میشمارد: پنج...
گروهی با ریش و پشم بسیار، پیراهن روی شلوار با شکم ها وباسن ها فراخ، مهدوی کنی را روی ویلچر به درون کادر هل میدهند. یکی از آنها دست مهدوی را گرفته و به زور برای آقا تکان میدهد.
آقا میشمارد: شش...
و.....
اپیزود دوم: داخلی.اطاق خواب کماکان تاریک است ، اما دیگر ساکت نیست. صدای فریادها وشعار های مردم بطور ناواضح به گوش میرسد. آقا روی تخت خواب با لباس خواب صورتی، عمامه به سر نشسته است. با این تفاوت که چشم بندگلبهیاش به زیر گلو آویزان است و تاب میخورد و پتو را تا جلوی دهانش بالا آورده است. نورسفید کمی چشمها، بینی، دهان و قسمتی از پتو را روشن کرده است. در بک گراند تصاویر موسوی و کروبی زیردارتها سوراخ سوراخ شده است.
آقااز پشت پتو آب دهانش را به سختی قورت میدهد و با تته پته میشمارد: یک...
احمدی نژاد جست زنان از جلو چشم آقا میگذرد. این بار برای روحیه دادن، مشتش را گره کرده و با صورتش شکلک در میآورد و با دستی دیگر هالهاش را حول انگشت اشاره اش میچرخاند. هنگام گذشتن، متوجه میشویم چند هاله دیگر از جیبهای پشت شلوارش بیرون زده است!
مجدداّ آقا آب دهانش را قورت میدهد و میشمارد: دو...
مجتبی جست زنان وارد میشود و به دنبالش باقی پسران آقا، برای دلداری میآیند و همگی برای بابا جون بوس میفرستند.
آقا ریشش را هیستیریک میخاراند و میگوید: سه...
و ....
اپیزود سوم: داخلی.اطاق خواب همانند قبل تاریک است، اما لکه های رقصان زرد و نارنجی و قرمز روی صورت آقا بالاوپایین میروند. آقا همان جا روی تخت نشسته ست. انگار از دفعه قبل اصلاّ جایش را عوض نکرده است. لکههای روی لباس خواب، نمایان گر نوع تغذیه آقا میباشد! آقا دندانهایش به هم میخورد ، به سختی دهانش را باز میکند و مدتی طول میکشد تا عدد یک از از اعماق گلویش به بیرون منتقل شود: یـــــــــــــــک....
اما هر چه به روبرو نگاه میکند، هیچ کس وارد کادر نمیشود. آقا اصرار میکند: یک...
با حالتی عصبیتر: یک...
انگار نه انگار، داد میزند، خواهش میکند، هیچ کس نمیشنود. التماس میکند، نعره میزند، به نفس نفس میافتد، گریه میکند، گریه به هق هق تبدیل میشود، آقا گلویش خشک شده و با هر نفس خر خر میکند.
آرام آرام سپیدی صبح بر تاریکی شب غلبه میکند.
تاجزاده: نباید اشتباهات نسل انقلاب را تکرار کرد
مصطفی تاجزاده، عضو شورای مرکزی حزب مشارکت وسازمان مجاهدین انقلاب، با انتشار مقالهای جدید در سایت تحول سبز، ضمن تاکید مجدد بر مواضع خود در مقاله «پدر، مادر، ما باز هم متهمیم!» خواستار درس گرفتن از اشتباهات نسل انقلاب شد.
تاجزاده سال گذشته در مقاله خود نوشته بود:« خطاي ما اين بود كه در مقابل برخي رفتارهاي دادگاه هاي انقلاب موضع نگرفتيم؛ در عين اينكه جناح موسوم به خط امام طراح اعلاميه ۱۰ مادهاي دادستاني انقلاب در زمان شهيد قدوسي در بهار سال ۱۳۶۰ بود (طرحي كه گروههاي سياسي دگرانديش مخاطب آن بودند و بسط مناظره و حقوق و آزاديهاي قانوني آنان را به خلع سلاح گروهها پيوند ميزد)، اما نتوانستيم (و نيز تروريسم سال ۶۰ و جنگ تحميلي نگذاشت) كه اين راه را تا مرحله گسست كامل از شيوههاي غيردموكراتيك پيگيري كنيم.»
وی اکنون بار دیگر ضمن تاکید بر مواضع خود در آن مقاله، نوشته است: «تلاش اصلی من مطالعه و درک انتقادی گذشته و به کار بستن آن میراث برای ساختن آینده بود.»
وی در یادداشت جدید خود نیز ضمن اشاره به این نکته که«نسل جدید... نقشی در آن رخدادها نداشت،اما وارث خطاها و نیز دستاوردهای نسل انقلاب است.» اضافه کرده است: «آنچه امر نقد گذشته را امکانپذیر کرده، فضایی است که جنبش سبز خلق کرده است؛ بدون به میدان آمدن نسل پرسشگر و تلاشگر جدیدی که فضای عطرآگین در هم جوشی قشرها و نسلهای اول، دوم و سوم را فراهم آورد، آن مقاله نمیتوانست نوشته شود. به این اعتبارمن پیشتاز نقد گذشته و عذرخواهی از خطاهای نسل انقلاب نبودم؛ پیشتاز اصلی همین نسلی است که با حضور خود در عرصه انتخابات و پس از آن در میادین و خیابانها، معادلات داخلی و خارجی را به هم زده و افق روشنی را برای آینده ایران ترسیم کرده است.»
وی همچنین با اشاره به لزوم نقد عملکردها نوشته است: «من امروز بیش از هر زمانی همگانی شدن نقد را میان همه نیروهای سیاسی و اصحاب اندیشه ممکن میبینم و فکر میکنم جامعه ما آن قدر بالغ شده است که با همه وجود درک میکند نقد به معنای تخریب و تخطئه نیست، به معنای جدا کردن سره و ناسره و بستن سرچشمه انحرافات با بیل است، تا که سیلهای بنیان کن به راه نیفتد و همه را با هم نبرد.»
این فعال سیاسی با اشاره به وضعیت جامعه ایران و لزوم توجه به حقوق اقوام، مذاهب و همه آحاد اجتماع، میافزاید:«چاره ای نداریم که با این معیار گذشته خود را نقد،وضعیت کنونی را تحلیل و برای آینده راهکار ارائه دهیم تا هیچ فرد و گروهی، با هیچ اسم و عنوانی نتواند درصورت به قدرت رسیدن خود محوری کند و به خودکامگی بپردازد و حقوق و آزادیهای مدنی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایرانیان را، با همه تنوعات دینی، مذهبی، قومی، زبانی، جنسیتی، جغرافیایی آنان نقض کند.»
مقاله قبلی مصطفی تاجزاده گرچه نقدهای زیادی را بر خود دید، اما با استقبال بسیاری نیز همراه شد. به خصوص از جانب کسانی که سالها به عنوان منتقدان اصلاحطلبان شناخته میشدند. باید کمی منتظر ماند و دید که واکنشها نسبت به مقاله جدید وی چه خواهد بود؟
متن کامل مقاله تاجزاده را میتوانید در این آدرس بخوانید.
اوباما در فيس بوک به پرسش ها پاسخ می دهد
باراک اوباما قرار است روز بيستم ماه آوريل در یک پرسش و پاسخ زنده در فیس بوک شرکت کند. در این جلسه مارک زاکربرگ موسس فیس بوک و همينطور شريل سندبرگ مدير عامل اين موسسه نیز شرکت می کنند.
اين برنامه توسط صفحه فيس بوک کاخ سفيد ترتيب داده شده و مباحث آن روند احياء اقتصادی آمريکا و بودجه مربوط به اختراعات و تحقيقات است.
در اين جلسه گفتگوی زنده باراک اوباما همچنين به سئوالات علاقمندان که از طريق ديوار پستی فيس بوک و يا وب سايت رسمی کاخ سفيد، whitehouse.gov ، ارسال شوند پاسخ خواهد گفت. فيس بوک گزارش زنده اين جلسه را در روز بيستم ماه آوريل، راس ساعت ۴.۴۵ دقيقه عصر به وقت شرقی آمريکا پخش خواهد کرد.
کاخ سفيد و شرکت فيس بوک درست يک روز پس از اعلام رسمی شرکت باراک اوباما در مبارزات انتخاباتی رياست جمهوری آينده آمريکا خبر برگزاری اين جلسه را از طريق يوتيوب، پيامک های تلفنی و صفحه ويژه ای در فيس بوک منتشر کردند.
به نوشته سايت فناوری «مشبل» (Mashable) با وجوديکه باراک اوباما اولين رئيس جمهور آمريکا است که در کارزار انتخاباتی و دوران رياست جمهوری خود از برتری ها و امتيازات رسانه های اجمتاعی مدرن استفاده کرده است ولی اولين رئيس جمهوری نيست که در يک برنامه زنده فيس بوک شرکت می کند.
جورج بوش، رئيس جمهور سابق آمريکا، در ماه نوامبر و همزمان با برنامه های تبليغاتی برای معرفی کتاب خاطرات خود در يک برنامه زنده در دفتر مرکزی موسسه فيس بوک شرکت کرد.
به نظر می رسد که بخشی از انگيزه های برگزاری جلسه گفتگو و پرسش و پاسخ زنده آقای اوباما در دفتر فيس بوک جهت دادن ( کاناليزه کردن) مراجعات مثبت به صفحه کاخ سفيد در فيس بوک است.
در حال حاضر صفحه فيس بوک کاخ سفيد چيزی نزديک به يک ميليون مراجعه مثبت دارد در حاليکه تعداد مراجعات مثبت به صفحه شخصی باراک اوباما روی فيس بوک حدود ۱۹ ميليون است. آگهی مربوط به برگزاری اين جلسه در صفحه فيس بوک کاخ سفيد مشخصا مراجعات مثبت را برای اين صفحه برجسته کرده و مورد تاکيد قرار داده است.
اين برنامه توسط صفحه فيس بوک کاخ سفيد ترتيب داده شده و مباحث آن روند احياء اقتصادی آمريکا و بودجه مربوط به اختراعات و تحقيقات است.
در اين جلسه گفتگوی زنده باراک اوباما همچنين به سئوالات علاقمندان که از طريق ديوار پستی فيس بوک و يا وب سايت رسمی کاخ سفيد، whitehouse.gov ، ارسال شوند پاسخ خواهد گفت. فيس بوک گزارش زنده اين جلسه را در روز بيستم ماه آوريل، راس ساعت ۴.۴۵ دقيقه عصر به وقت شرقی آمريکا پخش خواهد کرد.
کاخ سفيد و شرکت فيس بوک درست يک روز پس از اعلام رسمی شرکت باراک اوباما در مبارزات انتخاباتی رياست جمهوری آينده آمريکا خبر برگزاری اين جلسه را از طريق يوتيوب، پيامک های تلفنی و صفحه ويژه ای در فيس بوک منتشر کردند.
به نوشته سايت فناوری «مشبل» (Mashable) با وجوديکه باراک اوباما اولين رئيس جمهور آمريکا است که در کارزار انتخاباتی و دوران رياست جمهوری خود از برتری ها و امتيازات رسانه های اجمتاعی مدرن استفاده کرده است ولی اولين رئيس جمهوری نيست که در يک برنامه زنده فيس بوک شرکت می کند.
جورج بوش، رئيس جمهور سابق آمريکا، در ماه نوامبر و همزمان با برنامه های تبليغاتی برای معرفی کتاب خاطرات خود در يک برنامه زنده در دفتر مرکزی موسسه فيس بوک شرکت کرد.
به نظر می رسد که بخشی از انگيزه های برگزاری جلسه گفتگو و پرسش و پاسخ زنده آقای اوباما در دفتر فيس بوک جهت دادن ( کاناليزه کردن) مراجعات مثبت به صفحه کاخ سفيد در فيس بوک است.
در حال حاضر صفحه فيس بوک کاخ سفيد چيزی نزديک به يک ميليون مراجعه مثبت دارد در حاليکه تعداد مراجعات مثبت به صفحه شخصی باراک اوباما روی فيس بوک حدود ۱۹ ميليون است. آگهی مربوط به برگزاری اين جلسه در صفحه فيس بوک کاخ سفيد مشخصا مراجعات مثبت را برای اين صفحه برجسته کرده و مورد تاکيد قرار داده است.
شکست در مذاکرات بر سر بودجه؛ احتمال وقفه در فعالیت دولت آمریکا از روز شنبه
در حالی که جمهوریخواهان در کنگره آمریکا از تصویب بودجه مورد نظر رئیس جمهوری این کشور خودداری ورزیدهاند، باراک اوباما، روز سهشنبه هشدار داد که نرسیدن به موقع بودجه باعث توقف کار دولت فدرال و در پی آن باعث اختلال در اقتصاد خواهد شد؛ در صورتی که تا روز جمعه کنگره این بودجه را تصویب نکند، دولت فدرال از روز شنبه قادر نخواهد بود به هزاران نفر از کارمندان خود پول بدهد.
کاخ سفید و کنگره آمریکا تنها تا روز جمعه وقت دارند درباره بودجه به توافق برسند و در غیر این صورت دولت فدرال آمریکا با چهار میلیون و ۴۰۰ هزار حقوقبگیر، نمیتواند بخشی از دستمزد آنها را بپردازد و خدمات عمومی نیز با مشکل مواجه خواهد شد.
پیشتر دولت فدرال آمریکا، با ارسال بخشنامههایی، از سازمانها و ادارههای زیر نظر خود خواسته است خود را برای توقف احتمالی دولت فدرال آماده کنند.
اگر دولت اوباما نتواند با کنگره به توافق دست یابد پس از ۱۵ سال بار دیگر دولت فدرال با توقف مواجه خواهد شد.
از ۱۶ دسامبر سال ۱۹۹۵ تا ششم ژانویه ۱۹۹۶ که دولت فدرال آمریکا از نبود بودجه دچار توقف شد، پارکهای ملی، موزهها، در این کشور تعطیل شدند و صدها هزار تن از کارکنان فدرال بیکار شدند؛ با این حال شماری از سازمانها و موسساتی که خدمات ضروری ارائه میدادند به فعالیت خود ادامه دادند.
رئیس جمهوری آمریکا، پس از آنکه دموکراتها و جمهوریخواهان نتوانستند بر سر بودجه به توافق برسند، هشدار داد که توقف فعالیت دولت فدرال، به شدت به اقتصاد ایالات متحده ضربه خواهد زد.
اوباما گفت که اگر لازم باشد، وی از رهبران دموکرات و جمهوریخواه دعوت خواهد کرد تا به کاخ سفید بیایند تا برای این بنبست راهحلی یافته شود.
وی تصریح کرد: «تنها پرسش این است که آیا سیاست یا ایدئولوژی در مسیری میافتد که مانع از توقف دولت شود؟»
اوباما با بیان اینکه «ما برای بازی وقت نداریم» گفت: «آخرین چیزی که ما نیاز داریم، قطع بودجهای است که به توقف دولت میانجامد؛ لازم به توضیح نیست که چقدر از این مردم به خدمات دولت وابسته هستند.»
بلافاصله پس از این سخنان اوباما بود که جان بینر، رئیس جمهوریخواه مجلس نمایندگان آمریکا و سناتور هری رید، رهبر دموکراتها در سنا، در یک کنفرانس خبری شرکت کردند.
جان بینر، رئیس جمهوریخواه مجلس نمایندگان، در این کنفرانس خبری با تاکید بر موضع سفت و سخت جمهوریخواهان در برابر باراک اوباما، گفت: «ما تصریح کردهایم که برای بزرگترین تعدیل بودجه ممکن مبارزه خواهیم کرد.»
جان بینر که یک سال پیش با وعده کاهش بودجه دولت فدرال، به مجلس نمایندگان راه یافت اکنون با آزمون بزرگی روبرو است.
وی از سوی هواداران جنبش چای و محافظهکاران آمریکایی تحت فشار است که در برابر کاخ سفید از خود نرمش نشان ندهد.
هری رید، رهبر فراکسیون اکثریت در سنای آمریکا نیز گفت: «من خیلی خوشبین نیستم.»
هری رید با اشاره به نقش جمهوریخواهان تندرو در مجلس نمایندگان گفت: «جنبش چای پشت جریانی است که در مجلس نمایندگان در حال وقوع است و ما نمیتوانیم آنچه را که آنها میخواهند، انجام دهیم.»
کاخ سفید و کنگره آمریکا تنها تا روز جمعه وقت دارند درباره بودجه به توافق برسند و در غیر این صورت دولت فدرال آمریکا با چهار میلیون و ۴۰۰ هزار حقوقبگیر، نمیتواند بخشی از دستمزد آنها را بپردازد و خدمات عمومی نیز با مشکل مواجه خواهد شد.
پیشتر دولت فدرال آمریکا، با ارسال بخشنامههایی، از سازمانها و ادارههای زیر نظر خود خواسته است خود را برای توقف احتمالی دولت فدرال آماده کنند.
اگر دولت اوباما نتواند با کنگره به توافق دست یابد پس از ۱۵ سال بار دیگر دولت فدرال با توقف مواجه خواهد شد.
از ۱۶ دسامبر سال ۱۹۹۵ تا ششم ژانویه ۱۹۹۶ که دولت فدرال آمریکا از نبود بودجه دچار توقف شد، پارکهای ملی، موزهها، در این کشور تعطیل شدند و صدها هزار تن از کارکنان فدرال بیکار شدند؛ با این حال شماری از سازمانها و موسساتی که خدمات ضروری ارائه میدادند به فعالیت خود ادامه دادند.
رئیس جمهوری آمریکا، پس از آنکه دموکراتها و جمهوریخواهان نتوانستند بر سر بودجه به توافق برسند، هشدار داد که توقف فعالیت دولت فدرال، به شدت به اقتصاد ایالات متحده ضربه خواهد زد.
اوباما گفت که اگر لازم باشد، وی از رهبران دموکرات و جمهوریخواه دعوت خواهد کرد تا به کاخ سفید بیایند تا برای این بنبست راهحلی یافته شود.
وی تصریح کرد: «تنها پرسش این است که آیا سیاست یا ایدئولوژی در مسیری میافتد که مانع از توقف دولت شود؟»
اوباما با بیان اینکه «ما برای بازی وقت نداریم» گفت: «آخرین چیزی که ما نیاز داریم، قطع بودجهای است که به توقف دولت میانجامد؛ لازم به توضیح نیست که چقدر از این مردم به خدمات دولت وابسته هستند.»
بلافاصله پس از این سخنان اوباما بود که جان بینر، رئیس جمهوریخواه مجلس نمایندگان آمریکا و سناتور هری رید، رهبر دموکراتها در سنا، در یک کنفرانس خبری شرکت کردند.
جان بینر، رئیس جمهوریخواه مجلس نمایندگان، در این کنفرانس خبری با تاکید بر موضع سفت و سخت جمهوریخواهان در برابر باراک اوباما، گفت: «ما تصریح کردهایم که برای بزرگترین تعدیل بودجه ممکن مبارزه خواهیم کرد.»
جان بینر که یک سال پیش با وعده کاهش بودجه دولت فدرال، به مجلس نمایندگان راه یافت اکنون با آزمون بزرگی روبرو است.
وی از سوی هواداران جنبش چای و محافظهکاران آمریکایی تحت فشار است که در برابر کاخ سفید از خود نرمش نشان ندهد.
هری رید، رهبر فراکسیون اکثریت در سنای آمریکا نیز گفت: «من خیلی خوشبین نیستم.»
هری رید با اشاره به نقش جمهوریخواهان تندرو در مجلس نمایندگان گفت: «جنبش چای پشت جریانی است که در مجلس نمایندگان در حال وقوع است و ما نمیتوانیم آنچه را که آنها میخواهند، انجام دهیم.»
رسیدگی به پرونده ارتباط جنسی نخستوزیر ایتالیا به زمان دیگری موکول شد
جلسه دادگاه مربوط به پرونده ارتباط جنسی سیلویو برلوسکونی، نخستوزير ايتاليا با یک دختر زیر سن قانونی، روز چهارشنبه در شهر میلان آغاز شد اما پس از دقایقی، پایان این جلسه اعلام و تشکیل جلسه بعدی به ۳۱ ماه مه موکول شد.
نخستوزیر ۷۴ ساله ایتالیا متهم شدهاست که سال گذشته در ازای پرداخت پول، با یک رقاصه مراکشیتبار به نام «کریمه المحروق» معروف به «روبی» که در آن تاریخ هفده سال سن داشته ارتباط جنسی برقرار کرده است.
اتهام دیگری که متوجه سیلویو برلوسکونی است این است که گفته میشود او از منصب دولتی خود برای اعمال نفوذ در پلیس و آزاد کردن «کریمه المحروق» از زندان سوءاستفاده کردهاست.
بنا بر گزارشها، سیلویو برلوسکونی و کریمه المحروق هیچکدام روز چهارشنبه در جلسه دادگاه حضور نیافتند و سیلویو برلوسکونی ترجیح داد به جای آن در جلسه هیئت دولت حضور پیدا کند.
نخست وزیر ایتالیا اتهامات یادشده را رد میکند و آنها را «تلاش گروههای چپگرا برای تخریب چهره» خود میداند.
کریمه المحروق نیز با تکذیب روسپی بودن خود، رابطه جنسی با نخستوزیر ایتالیا را رد میکند. این در حالی است که شاکیان این پرونده میگویند وی در ۱۳ مورد با سیلویو برلوسکونی ارتباط جنسی داشتهاست.
در صورت مجرم شناخته شدن برلوسکونی، نخستوزیر ایتالیا ممکن است با مجازاتی تا حداکثر ۱۵ سال زندان مواجه شود.
روز چهارشنبه خبرنگاران از حدود صد شبکه تلویزیونی در جلوی ساختمان دادگاه تجمع کردند و صد خبرنگار دیگر نیز به داخل ساختمان دادگاه راه داده شدند.
در میان اسامی کسانی که قرار است در این دادگاه شهادت بدهند نام جرج کلونی، بازیگر مشهور هالیوودی، نیز دیده میشود.
کریمه المحروق میگوید که جرج کلونی را در یکی از میهمانیهای نخستوزیر ایتالیا دیده است.
آقای کلونی میگوید که وی تنها یک بار با آقای برلوسکونی ملاقات کرده و آن نیز برای جمعآوری اعانه برای منطقه دارفور سودان بودهاست.
هیئت قضات دادگاه که از سه قاضی زن تشکیل شده قرار است در مورد مورد شهادت جرج کلونی در این پرونده تصمیمگیری کند.
قرار است در چند هفته آینده ۲۰ هزار صفحه مدرک و سند در خصوص این پرونده به دادگاه ارائه شود و قرار است در حدود ۴۰ زن به عنوان شاهد در این دادگاه حضور پیدا کنند.
آقای برلوسکونی در دوران نخستوزیری خود بارها به دلیل اتهاماتی درباره زندگی شخصی خود و فساد اداری و مالی مورد هجوم جناحهای مختلف قرار گرفتهاست.
سیلویو برلوسکونی، دسامبر گذشته بار دیگر موفق شد تا با اختلافی اندک از پارلمان این کشور رأی اعتماد بگیرد و همچنان در سمت خود باقی بماند.
به دنبال اعلام ابقای سمت برلوسکونی هزاران نفر از مخالفان آقای برلوسکونی در شهرهای ایتالیا دست به اعتراض زدند، مرکز شهر رم در محاصره پلیس ضد شورش قرار گرفت و نیروهای پلیس با مخالفانی که مواد آتشزا و گلولههای رنگی به سمت ساختمان سنا پرتاب میکردند برخورد کردند.
نخستوزیر ۷۴ ساله ایتالیا متهم شدهاست که سال گذشته در ازای پرداخت پول، با یک رقاصه مراکشیتبار به نام «کریمه المحروق» معروف به «روبی» که در آن تاریخ هفده سال سن داشته ارتباط جنسی برقرار کرده است.
اتهام دیگری که متوجه سیلویو برلوسکونی است این است که گفته میشود او از منصب دولتی خود برای اعمال نفوذ در پلیس و آزاد کردن «کریمه المحروق» از زندان سوءاستفاده کردهاست.
بنا بر گزارشها، سیلویو برلوسکونی و کریمه المحروق هیچکدام روز چهارشنبه در جلسه دادگاه حضور نیافتند و سیلویو برلوسکونی ترجیح داد به جای آن در جلسه هیئت دولت حضور پیدا کند.
نخست وزیر ایتالیا اتهامات یادشده را رد میکند و آنها را «تلاش گروههای چپگرا برای تخریب چهره» خود میداند.
کریمه المحروق نیز با تکذیب روسپی بودن خود، رابطه جنسی با نخستوزیر ایتالیا را رد میکند. این در حالی است که شاکیان این پرونده میگویند وی در ۱۳ مورد با سیلویو برلوسکونی ارتباط جنسی داشتهاست.
در صورت مجرم شناخته شدن برلوسکونی، نخستوزیر ایتالیا ممکن است با مجازاتی تا حداکثر ۱۵ سال زندان مواجه شود.
روز چهارشنبه خبرنگاران از حدود صد شبکه تلویزیونی در جلوی ساختمان دادگاه تجمع کردند و صد خبرنگار دیگر نیز به داخل ساختمان دادگاه راه داده شدند.
در میان اسامی کسانی که قرار است در این دادگاه شهادت بدهند نام جرج کلونی، بازیگر مشهور هالیوودی، نیز دیده میشود.
کریمه المحروق میگوید که جرج کلونی را در یکی از میهمانیهای نخستوزیر ایتالیا دیده است.
آقای کلونی میگوید که وی تنها یک بار با آقای برلوسکونی ملاقات کرده و آن نیز برای جمعآوری اعانه برای منطقه دارفور سودان بودهاست.
هیئت قضات دادگاه که از سه قاضی زن تشکیل شده قرار است در مورد مورد شهادت جرج کلونی در این پرونده تصمیمگیری کند.
قرار است در چند هفته آینده ۲۰ هزار صفحه مدرک و سند در خصوص این پرونده به دادگاه ارائه شود و قرار است در حدود ۴۰ زن به عنوان شاهد در این دادگاه حضور پیدا کنند.
آقای برلوسکونی در دوران نخستوزیری خود بارها به دلیل اتهاماتی درباره زندگی شخصی خود و فساد اداری و مالی مورد هجوم جناحهای مختلف قرار گرفتهاست.
سیلویو برلوسکونی، دسامبر گذشته بار دیگر موفق شد تا با اختلافی اندک از پارلمان این کشور رأی اعتماد بگیرد و همچنان در سمت خود باقی بماند.
به دنبال اعلام ابقای سمت برلوسکونی هزاران نفر از مخالفان آقای برلوسکونی در شهرهای ایتالیا دست به اعتراض زدند، مرکز شهر رم در محاصره پلیس ضد شورش قرار گرفت و نیروهای پلیس با مخالفانی که مواد آتشزا و گلولههای رنگی به سمت ساختمان سنا پرتاب میکردند برخورد کردند.
آمريکا: ايران شمار سفارتخانه های خود در آمریکای لاتین را دو برابر کرده است
يک فرمانده عالی رتبه نظامی آمريکا گفت که ايران حوزه نفوذ خود در آمريکای لاتين را افزايش داده و آن را به فراتر از مرزهای ونزوئلا رسانده است.
به گزارش آسوشيتد پرس، ژنرال «داگلاس فريزر» رييس ستاد فرماندهی جنوبی ارتش آمريکا گفت که ايران شمار سفارتخانه های خود در آمريکای جنوبی را در شش سال گذشته و سال ۲۰۰۵، دو برابر کرده و از شش حوزه نمايندگی، به ۱۷ رسانده است. ضمن اين که سال گذشته ميزبان رييس جمهوری سه کشور بوليوی، گویان و ونزوئلا بود.
ژنرال فريزر روز سه شنبه به سنای آمريکا گفت: «ايران در پی افزايش فعاليت های ديپلماتيک خود است تا بدين وسيله فشار تحريم ها عليه برنامه اتمی جمهوری اسلامی را کم کند و راه هايی برای دور زدن آن ها پيدا کند.»
وی همچنين به روابط نزديک ميان محمود احمدی نژاد با هوگو چاوز، رييس جمهوری ونزوئلا که حدود ۱۲ سال است قدرت را در دست دارد اشاره کرده و گفت که در حوزه همکاری های ديپلماتيک و اقتصادی دو طرف در حال تقويت روابط هستند ولی در حوزه های ديگر هنوز اين همکاری ها نامشخص و نامعلوم است.
ژنرال فريزر گفت: «نه تنها پروازهای هفتگی ميان کاراکاس و تهران انجام می شود، که رواديد ميان ايران با ونزوئلا، نيکاراگوا و بوليوی برداشته شده و از اين رو نمی توان به طور مشخص رديابی کرد چه افرادی مشغول سفر هستند. همين بخش است که باعث نگرانی است و از همين رو ما آن را به دقت زيرنظر داريم.»
وی افزود ايران با اين کار سعی می کند همکاری های نفتی و انرژی خود را باز نگه دارد و به لحاظ فناوری و حوزه تجارت مالی، خود را از انزوا خارج کند.
ژنرال داگلاس فريزر در مورد افزايش قدرت نظامی ونزوئلا، به خريدهای اخير کاراکاس اشاره کرده و گفت که اين کشور حدود هشت تا ۱۲ ميليارد دلار سلاح، از روسيه، چين و اسپانيا، از جمله سلاح های اتمی خريده و اين نگرانی وجود دارد که اين گونه تسليحات به دست گروه های غير قانونی بيفتد.
ايالات متحده آمريکا پيشتر هم به ونزوئلا هشدار داده بود که مرتکب نقض تحريم های شورای امنيت در مورد ايران نشود. هرچند واشينگتن گفته هنوز مدرکی که نشان دهد ونزوئلا تحريم های ايران را نقض کرده، به دست نياورده است.
بر پايه تحريمهای کنگره آمريکا که در همسويی با چهارمين قطعنامه تحريمی شورای امنيت سازمان ملل عليه ايران صادر شده است، اين کشور هر شرکت بينالمللی را که فرآوردههای نفتی پالايش شده به ايران صادر کند، تحريم میکند و شرکتهای بينالمللی که کالا و خدمات برای افزايش توليد بنزين به ايران بفروشند نيز تحريم خواهند شد.
همچنين واسطههای نفتی و کسانی که در صادرات بنزين به ايران همکاری کنند نيز در فهرست سياه وزارت خزانهداری آمريکا قرار خواهند گرفت.
پيشتر گزارشهايی منتشر شده بود که میگفت ونزوئلا محمولههايی از بنزين به ايران فروخته است. وزير نفت ونزوئلا در اواسط بهمن ماه سال گذشته اين خبرها را تکذيب کرد و گفت که کاراکاس در حال حاضر به ايران بنزين نمیفروشد.
پيشتر نيز بر اساس توافق تهران و کاراکاس، ونزوئلا متعهد شده بود روزانه ۲۰ هزار بشکه بنزين به ايران صادر کند، اما حال وزير نفت ونزوئلا بدون ذکر تاريخ دقيق متوقف شدن اين صادرات تأکيد میکند که ايران مشکلات خود در زمينه بنزين را حل کرده است و به همين دليل ونزوئلا ديگر به اين کشور بنزين صادر نمیکند.
به گزارش آسوشيتد پرس، ژنرال «داگلاس فريزر» رييس ستاد فرماندهی جنوبی ارتش آمريکا گفت که ايران شمار سفارتخانه های خود در آمريکای جنوبی را در شش سال گذشته و سال ۲۰۰۵، دو برابر کرده و از شش حوزه نمايندگی، به ۱۷ رسانده است. ضمن اين که سال گذشته ميزبان رييس جمهوری سه کشور بوليوی، گویان و ونزوئلا بود.
ژنرال فريزر روز سه شنبه به سنای آمريکا گفت: «ايران در پی افزايش فعاليت های ديپلماتيک خود است تا بدين وسيله فشار تحريم ها عليه برنامه اتمی جمهوری اسلامی را کم کند و راه هايی برای دور زدن آن ها پيدا کند.»
وی همچنين به روابط نزديک ميان محمود احمدی نژاد با هوگو چاوز، رييس جمهوری ونزوئلا که حدود ۱۲ سال است قدرت را در دست دارد اشاره کرده و گفت که در حوزه همکاری های ديپلماتيک و اقتصادی دو طرف در حال تقويت روابط هستند ولی در حوزه های ديگر هنوز اين همکاری ها نامشخص و نامعلوم است.
ژنرال فريزر گفت: «نه تنها پروازهای هفتگی ميان کاراکاس و تهران انجام می شود، که رواديد ميان ايران با ونزوئلا، نيکاراگوا و بوليوی برداشته شده و از اين رو نمی توان به طور مشخص رديابی کرد چه افرادی مشغول سفر هستند. همين بخش است که باعث نگرانی است و از همين رو ما آن را به دقت زيرنظر داريم.»
وی افزود ايران با اين کار سعی می کند همکاری های نفتی و انرژی خود را باز نگه دارد و به لحاظ فناوری و حوزه تجارت مالی، خود را از انزوا خارج کند.
ژنرال داگلاس فريزر در مورد افزايش قدرت نظامی ونزوئلا، به خريدهای اخير کاراکاس اشاره کرده و گفت که اين کشور حدود هشت تا ۱۲ ميليارد دلار سلاح، از روسيه، چين و اسپانيا، از جمله سلاح های اتمی خريده و اين نگرانی وجود دارد که اين گونه تسليحات به دست گروه های غير قانونی بيفتد.
ايالات متحده آمريکا پيشتر هم به ونزوئلا هشدار داده بود که مرتکب نقض تحريم های شورای امنيت در مورد ايران نشود. هرچند واشينگتن گفته هنوز مدرکی که نشان دهد ونزوئلا تحريم های ايران را نقض کرده، به دست نياورده است.
بر پايه تحريمهای کنگره آمريکا که در همسويی با چهارمين قطعنامه تحريمی شورای امنيت سازمان ملل عليه ايران صادر شده است، اين کشور هر شرکت بينالمللی را که فرآوردههای نفتی پالايش شده به ايران صادر کند، تحريم میکند و شرکتهای بينالمللی که کالا و خدمات برای افزايش توليد بنزين به ايران بفروشند نيز تحريم خواهند شد.
همچنين واسطههای نفتی و کسانی که در صادرات بنزين به ايران همکاری کنند نيز در فهرست سياه وزارت خزانهداری آمريکا قرار خواهند گرفت.
پيشتر گزارشهايی منتشر شده بود که میگفت ونزوئلا محمولههايی از بنزين به ايران فروخته است. وزير نفت ونزوئلا در اواسط بهمن ماه سال گذشته اين خبرها را تکذيب کرد و گفت که کاراکاس در حال حاضر به ايران بنزين نمیفروشد.
پيشتر نيز بر اساس توافق تهران و کاراکاس، ونزوئلا متعهد شده بود روزانه ۲۰ هزار بشکه بنزين به ايران صادر کند، اما حال وزير نفت ونزوئلا بدون ذکر تاريخ دقيق متوقف شدن اين صادرات تأکيد میکند که ايران مشکلات خود در زمينه بنزين را حل کرده است و به همين دليل ونزوئلا ديگر به اين کشور بنزين صادر نمیکند.
حمله به محل اقامت ريیس جمهور ساحل عاج برای دستگيری لوران باگبو
گزارش های تازه حاکی است که مذاکرات برای تسليم لوران باگبو، رييس جمهور فعلی ساحل عاج، شکست خورده است و نيروهای نظامی هوادار رقيب وی به محل اقامت او حمله کرده و در صدد دستگيری آقای باگبو هستند.
در حالی که گفت و گوها به منظور ترغيب آقای باگبو برای ترک قدرت و تسليم خود از روز سه شنبه آغاز شده بود، ولی روز چهارشنبه يک مقام دولتی فرانسه اعلام کرد که اين مذاکرات شکست خورده است.
اين مقام که نامش فاش نشده است، گفته که آقای باگبو مايل نيست تا درباره تسليم شدن خود مذاکره کند.
وی اظهار داشت که نيروهای فرانسوی در درگيری های اطراف کاخ رياست جمهوری دخالتی ندارند.
همزمان يک سخنگوی نيروهای هوادار آلسان واتارا، رييس جمهور مورد تاييد سازمان ملل و جامعه جهانی، اعلام کرده است که آنها به مقر لوران باگبو حمله کرده اند.
آفوسی بامبا به خبرگزاری رويترز گفت: «نيروهای واتارا در حال ورود به محل اقامت باگبو برای دستگيری وی هستند. وی هنوز بازداشت نشده اما تلاش ها در حال انجام است. نيروها داخل ساختمان هستند.»
هنوز اطلاعات بيشتری از درگيری ها در اطراف کاخ رياست جمهوری ساحل عاج منتشر نشده است.
رییس جمهور فعلی ساحل عاج اعلام کرده است که حاضر نیست خود را تسلیم کند و این در حالی است که فرماندهان ارشد نظامی نزدیک به وی روز سه شنبه خود را به نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل تسلیم کرده اند.
در حال حاضر تنها بخش کوچکی از نیروهای نظامی وفادار به لوران باگبو در کنار وی باقی مانده اند.
بحران در ساحل عاج پس از آن آغاز شد که لوران باگبو در انتخابات رياست جمهوری ماه نوامبر گذشته خود را پيروز انتخابات معرفی کرد ولی سازمان ملل نتيجه اين انتخابات را به رسميت نشناخت و آلسان واتارا، رقيب وی را پيروز واقعی انتخابات دانست.
به دنبال خودداری آقای باگبو از ترک مقام رياست جمهوری، نيروهای نظامی هوادار آلسان واتارا مناطق وسيعی از ساحل عاج از جمله آبيجان، پايتخت، را به تصرف خود در آوردند و کاخ رياست جمهوری را محاصره کردند.
روز دوشنبه نيروهای حافظ صلح فرانسوی و ديگر صلحبانان سازمان ملل متحد کنترل فرودگاه آبيجان، بزرگترين شهر ساحل عاج، را در دست گرفتند و فرانسه برای مهار خشونتها در اين کشور غرب آفريقا، ۳۰۰ نظامی ديگر را به ساحل عاج اعزام کرد.
شمار کشتهشدگان در درگيریهای چند روز اخير ساحل عاج صدها نفر و بنا بر برخی منابع نزديک به يک هزار نفر گزارش شده و تعداد آوارگان شهر آبيجان نيز يک ميليون نفر ذکر شده است.
در حالی که گفت و گوها به منظور ترغيب آقای باگبو برای ترک قدرت و تسليم خود از روز سه شنبه آغاز شده بود، ولی روز چهارشنبه يک مقام دولتی فرانسه اعلام کرد که اين مذاکرات شکست خورده است.
اين مقام که نامش فاش نشده است، گفته که آقای باگبو مايل نيست تا درباره تسليم شدن خود مذاکره کند.
وی اظهار داشت که نيروهای فرانسوی در درگيری های اطراف کاخ رياست جمهوری دخالتی ندارند.
همزمان يک سخنگوی نيروهای هوادار آلسان واتارا، رييس جمهور مورد تاييد سازمان ملل و جامعه جهانی، اعلام کرده است که آنها به مقر لوران باگبو حمله کرده اند.
آفوسی بامبا به خبرگزاری رويترز گفت: «نيروهای واتارا در حال ورود به محل اقامت باگبو برای دستگيری وی هستند. وی هنوز بازداشت نشده اما تلاش ها در حال انجام است. نيروها داخل ساختمان هستند.»
هنوز اطلاعات بيشتری از درگيری ها در اطراف کاخ رياست جمهوری ساحل عاج منتشر نشده است.
رییس جمهور فعلی ساحل عاج اعلام کرده است که حاضر نیست خود را تسلیم کند و این در حالی است که فرماندهان ارشد نظامی نزدیک به وی روز سه شنبه خود را به نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل تسلیم کرده اند.
در حال حاضر تنها بخش کوچکی از نیروهای نظامی وفادار به لوران باگبو در کنار وی باقی مانده اند.
بحران در ساحل عاج پس از آن آغاز شد که لوران باگبو در انتخابات رياست جمهوری ماه نوامبر گذشته خود را پيروز انتخابات معرفی کرد ولی سازمان ملل نتيجه اين انتخابات را به رسميت نشناخت و آلسان واتارا، رقيب وی را پيروز واقعی انتخابات دانست.
به دنبال خودداری آقای باگبو از ترک مقام رياست جمهوری، نيروهای نظامی هوادار آلسان واتارا مناطق وسيعی از ساحل عاج از جمله آبيجان، پايتخت، را به تصرف خود در آوردند و کاخ رياست جمهوری را محاصره کردند.
روز دوشنبه نيروهای حافظ صلح فرانسوی و ديگر صلحبانان سازمان ملل متحد کنترل فرودگاه آبيجان، بزرگترين شهر ساحل عاج، را در دست گرفتند و فرانسه برای مهار خشونتها در اين کشور غرب آفريقا، ۳۰۰ نظامی ديگر را به ساحل عاج اعزام کرد.
شمار کشتهشدگان در درگيریهای چند روز اخير ساحل عاج صدها نفر و بنا بر برخی منابع نزديک به يک هزار نفر گزارش شده و تعداد آوارگان شهر آبيجان نيز يک ميليون نفر ذکر شده است.
اپوزیسیون لیبی: ناتو ما را نومید کرده است
اپوزیسیون لیبی روز سهشنبه (۵ آوریل / ۱۶ فروردین) اعلام کرد که نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) بسیار آهسته حرکت میکنند و این امر به نیروهای معمر قذافی اجازه میدهد تا دست به پیشروی بزنند.
ژنرال عبدالفتاح یونس، فرمانده نیروهای نظامی شورای ملی مقاومت لیبی از مجلس وابسته به اپوزیسیون این کشور خواست تا این موضوع را با شورای امنیت سازمان ملل در میان بگذارد.
فرماندهی عملیات بینالمللی به رهبری آمریکا، بریتانیا و فرانسه از روز ۳۱ مارس به نیروهای ناتو واگذار شد. بدین ترتیب ناتو باید رهبری عملیات نظامی هوایی علیه مواضع مختلف در لیبی، مراقبت از فضای هوایی لیبی در اجرای قطعنامه سازمان ملل مبنی بر تحریم هوایی این کشور و همچنین جلوگیری از ورود و خروج سلاح به لیبی را در دست بگیرد.
یونس در کنفرانسی مطبوعاتی در بنغازی گفت: «واکنشهای ناتو بسیار آهسته است. باید یک نماینده با نماینده دیگر صحبت کرده و سپس به فرمانده ناتو اطلاع داده شود تا او به فرمانده منطقهای تلفن زده و فرمانده منطقهای نیز با خلبان هواپیما صحبت کند. بدین ترتیب هشت ساعت کامل بدون هیچگونه عمل مفیدی سپری میشود».
وی این سوال را مطرح کرد که «آیا یک نیروی بازدارنده باید هشت ساعت صبر کند تا اجازه بمباران بگیرد؟ تا آن زمان نیروهای رقیب وارد شهر شده و آن را به آتش کشیدهاند».
یونس افزود: «اگر ناتو بیش از این تعلل کرده و کار خود را صحیح انجام ندهد، از شورای ملی مقاومت لیبی میخواهم تا موضوع را به شورای امنیت ارجاع دهد و این موضوع واقعا خطرناک است».
فرمانده ستاد مشترک نیروهای مقاومت لیبی گفت: «مصراته اکنون در معرض نسلکشی به معنی واقعی کلمه قرار گرفته است. نزدیک به چهل روز است که در این شهر آب و برق و غذا وجود ندارد و توپهای سنگین باران گلوله بر منازل و مساجد و حتی بیمارستانها میریزند».
انتقاد شدید به شیوه عملکرد ناتو
وی در اعتراض به ناتو گفت: «نیروهای ناتو که منت بمباران اینجا و آنجا را سر ما میگذارند، مردم را در مصراته رها کردهاند تا هر روز کشته شوند. ناتو ما را ناامید کرده و آنچه میخواستیم را به ما نداد».
یونس که در دولت معمر قذافی وزیر کشور بوده و بعد از شروع اعتراضات مردمی، دولت را ترک و به معترضان ملحق شده، در ادامه گفت که اپوزیسیون لیبی به ناتو اطلاع داده که نیروهای قذافی در حال پیشروی به سمت این شهر هستند.
در ششمین روز نبرد در بندر نفتی بریقه، نیروهای اپوزیسیون لیبی در اثر بمباران شدید نیروهای معمر قذافی به بیست کیلومتری شرق شهر عقبنشینی کردند که این بزرگترین عقبنشینی این نیروها در مدت اخیر بوده است.
مخالفان قذافی میگویند که چگونگی فعالیت ناتو باعث شده تا از اثرگذاری حملات خارجی کم شده و نیروهای قذافی دست به پیشرفت بزنند.
بنا به آخرین خبرهای رسیده شورشیان در روز دوشنبه (۱۵ فروردین/۴ آوریل) موفق شدند با حمایت هوایی نیروهای بینالمللی شهر بریقه را دوباره تصرف کنند.
به گفته شاهدان عینی در جریان حمله ارتش لیبی به شهر بریقه دهها شورشی مجبور به ترک مواضع خود شدند، «زیرا در مقابل خمپاره و آتش توپخانه امکانی برای مقابله نداشتند.»
در نبردهای خونین شهر مصراته نیز استفاده طرفداران قذافی از سلاحهای سنگین، توازن نظامی را به نفع آنان برهم زده است. شورشیان نه تنها از سازماندهی کافی برخوردار نیستند، بلکه اغلب آنان تنها به سلاحهای سبک و بعضاَ قدیمی مجهز هستند. "الوفاق" وبسایت مخالفان قذافی در آخرین گزارش از مصراته نوشت که دستکم ۵ تن در نبردهای ۲۴ ساعت گذشته در این شهر کشته شدهاند.
سخنگوی ناتو در واکنش به این انتقادها اعلام کرد که پیمان نظامی به اجرای قطعنامه شورای امنیت پایبند است و این انتقادها نادرست هستند. سخنگوی ناتو درباره عدم حضور جنگندههای ناتو در مناطق حساس گفت: «شاید شورشیان ما را نمیبینند، اما فاصلهی ما با این مناطق حدود ۱۰۰ و یا ۱۵۰ کیلومتر است.»
به گفته سخنگوی ناتو در شش روز گذشته بیش از ۸۵۱ حملات هوایی صورت گرفته است. ناتو از هفتهی گذشته فرماندهی ماموریت نظامی در لیبی را پس از مشاجرات طولانی برعهده گرفت. وظیفه اصلی ناتو کنترل محدوده ممنوع هوایی در لیبی است.
ژنرال فاون اوم میگوید که حملات نیروهای غربی باعث شده که تاکنون نزدیک به سی درصد از قدرت نظامی قذافی از بین برود. وی در گزارشی که روز دوشنبه برای ناتو در بروکسل ارسال کرد، گفت که نابودی سی درصد از قدرت نظامی قذافی قطعی است.
در همین حال ارتش آمریکا روز دوشنبه جنگندههای خود که در حمله علیه لیبی مشارکت داشتند را از نبرد خارج کرد.
واشنگتین تصمیم گرفته بود که تا پایان هفته گذشته جنگندهها و موشکهای توماهوک خود را از صحنه نبرد جمع کند، اما ناتو از آمریکا خواست تا به عملیات علیه لیبی تا ۴۸ ساعت دیگر ادامه دهد تا شرایط هوایی اندکی بهبود یابد.
این در حالیست که دفتر هماهنگی امور انسانی وابسته به سازمان ملل اعلام کرد که به علت ادامه نبرد، اکنون نزدیک به یک و نیم میلیون نفر در لیبی به کمک نیاز دارند.
رژیم قذافی با انتصاب عبدالعاتی عبیدی به سمت وزیر امورخارجه لیبی به فعالیتهای دیپلماتیک جدیدی روی آورده است. عبیدی جانشین موسی کوسا، وزیر امورخارجه پیشین لیبی است که در هفته گذشته با فرار به لندن به جمع مخالفان قذافی پیوست. عبیدی در سفر خود به یونان، مالت و ترکیه کوشید که راهحلی دیپلماتیک برای بحران لیبی بیابد.
علی مهتدی
تحریریه: شهرام اسلامی
یک کشیش و پنج مسیحی دیگر از اتهام ارتداد تبرئه شدند
کشیش خانجانی به همراه ۵ مسیحی دیگر که پیشتر گمان بر صدور حکم اعدام برایشان میرفت در دادگاهی در شهر شیراز از اتهام ارتداد تبرئه شدند. سهشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۹ و ساعاتی پس از اتمام جلسه دادگاه، محمود طراوتروی وکیل این کشیشان در گفتوگو با دویچه وله روند دادگاه را مثبت ارزیابی کرد.
وکیل شش کشیش عناوین اتهامات شش موکل خود را در دادگاه «ارتداد، اقدام علیه امنیت، تبلیغ علیه نظام و توهین به مقدسات» خواند. او در ادامه گفت: «خوشبختانه همهی عزیزان از اتهام ارتداد تبرئه شدند.صدور این رای را به همهی ایرانیان تبریک میگویم. در رابطه با عضویت در گروههای مخالف نظام و تبلیغ علیه نظام نیزهمگی موکلانم مجددا تبرئه شدند. صرفا جهت اتهام تبلیغ علیه نظام، برای همهی موکلین، یک سال حبس تعزیری بریده شد.»
بهروز خانجانی، محمد بلیاد، نازلی ماکاریان، امین افشارمنش، پرویز خلج و مهدی فروتن اسامی شش مسیحی ایرانی است که در ۱۶ فروردین در شعبه ۱۲۰ دادگاه جزایی شیراز محاکمه شدهاند. در همین حال، از سرنوشت کشیش یوسف ندرخانی که در شهر رشت و بهجرم ارتداد به اعدام محکوم شده است هنوز خبری نیست. محمود طراوتروی ضمن ابراز امیدواری از تغییر اتهام ارتداد برای کشیش ندرخانی که در شهر رشت زندانی است درباره او میگوید: «چون ایشان ساکن رشت بودند و وکالت ایشان را برعهده نداشتم، اطلاع جامع و کاملی از روند پرونده ندارم. منتها چون با نزدیکان ایشان در تماس بودم، ظاهرا حکم ارتداد برای ایشان صادر شده و الان پرونده در دیوان عالی کشور است.»
برخورد با کلیساهای خانگی
پیشتر خواهر کشیش خانجانی در گفتوگو با سایت حقوقبشر ایران درباره اطلاعاتی که از وضعیت کشیش ندرخانی داشته گفته بود: «از همسر ایشان شنیدیم ظاهرا با اینکه از ایشان خواسته بودند برای حفظ جانش تظاهر به رجوع به اسلام کند اما آقای ندرخانی قبول نکردهاند و بر عقیده خود پا بر جا ایستادهاند.»
با این همه سایتهای حقوق بشری و مسیحی از افزایش برخورد با نوکیشان مسیحی و کلیساهای خانگی در روزهای نخستین سال ۱۳۹۰ خبر میدهند. محمود طراوتروی وکیل شش کشیش شیراز نیز در پاسخ به این سوال که بهغیر از شش کشیش شیراز و کشیش ندرخانی که در شیراز زندانی است، آیا مسیحیان دیگری نیز هستند که وضعیتی مشابه این کشیشان داشته باشند میگوید: «من شنیدم قبل از عید دستیگریهایی از نوکیشان مسیحی وجود داشته ولی اطلاع دقیقی از وضعیت آنها ندارم»
آخرین جلسه شش مسیحی در شیراز، ۲۳ فروردین ۱۳۸۹ برگزار و رای نهایی صادر خواهد شد. محمود طراوتروی وکیل شش مسیحی ابراز امیدواری میکند در جلسه بعدی موکلانش از تنها اتهام باقی مانده یعنی «توهین به مقدسات» هم تبرئه شوند.
تنها در مهر سال ۱۳۸۹، ایران از "کشف و برخورد با ۲۰۰ کلیسای خانگی" در شهر مشهد خبر داده بود. اما علت رواج کلیساهای خانگی در ایران چیست؟ کشیش مدبر، سردبیر سایت "شبکه خبر مسیحیان فارسیزبان" در دیماه ۱۳۸۹ و بعد از افزایش برخورد با مسیحیان و کلیساهای خانگی به دویچه وله گفته بود: «مدتها است در کلیساهای تهران، اصفهان، مشهد، اهواز، همدان و... مسیحیان فارسیزبان حضور ندارد. به این دلیل که مسیحیان نمیتوانند جلسات رسمی برگزار کنند، این جلسات را بهشکل مخفیانه و در خانههایشان برگزار میکنند.»
حسین کرمانی
تحریریه: فرید وحیدی
تحریریه: فرید وحیدی
برای شنیدن فایل صوتی گفتوگو با محمود طراوتروی، وکیل کشیشان شیراز بر روی لینک صوتی کلیک کنید!
خانه تیمی سلفی «بهانهای برای تشدید جو امنیتی» در کردستان؟
به گزارش خبرگزاری مهر، ابراهیم حسینی، معاون سپاه بیتالمقدس کردستان از کشته شدن دو نفر خبر داده است که به گفته او در ترور ماموران نیروی انتظامی سنندج دست داشتهاند.
همزمان گزارشی هم از سوی خبرگزاری ایرنا مبنی بر کشف یک «خانه تیمی تروریستی سلفی» در برازان از توابع سنندج منتشر شد.
ماموران نیروی انتظامی که یازده روز پیش در سنندج کشته شدند یک افسر و یک سرباز وظیفه بودند. پس از آن نیز یک خودروی پلیس راهنمایی و رانندگی شهر سنندج مورد حمله افراد مسلح قرار گرفت.
همزمان گزارشی هم از سوی خبرگزاری ایرنا مبنی بر کشف یک «خانه تیمی تروریستی سلفی» در برازان از توابع سنندج منتشر شد.
ماموران نیروی انتظامی که یازده روز پیش در سنندج کشته شدند یک افسر و یک سرباز وظیفه بودند. پس از آن نیز یک خودروی پلیس راهنمایی و رانندگی شهر سنندج مورد حمله افراد مسلح قرار گرفت.
خانه های تیمی، مذهبی، تروریستی
«خانه تیمی» مفهوم غریبی در ادبیات سیاسی ایران نیست. حالا خبر از کشف «خانه تیمی سلفی» داده میشود! این در حالی است که در سالهای اخیر جمهوری اسلامی ترورها و عملیات مسلحانه را معمولاَ به گروه پژاک نسبت داده است. خود این گروه درتوضیح تازهترین اقدام مسلحانه نیروهایش از کشتن ۹ نیروی دولتی مستقر در یک پایگاه نزدیک به سلماس و مجروحساختن شماری دیگر در روز ۱۱ فروردین خبر داده است.
این اولین بار است که جمهوری اسلامی ایران در معرفی عاملان یکی از ترورهای اخیر در کردستان انگشت اتهام را متوجه اسلامگریان سلفی میکند.
سعید شمس به پیشزمینه اینگونه گروه ها اشاره میکند:
«گروه انصار اسلام در منطقه کردستان عراق بسیار نفوذ داشت. اطراف حلبچه پایگاه سنتی این گروه بود. بعد از سرنگونی صدام بخش عمده انصار اسلام به ایران کوچ کردند و در شهرهای ایران فعال شدند. تا آنجایی که اطلاع هست اینها در ایران امکاناتی دارند و گاها مسلح هم دیده شدهاند، بویژه در مریوان و شهرهای مرزی. و اگر چنین نیرویی آنجا باشد، امکان عملیات هم دارد.»
«گروه انصار اسلام در منطقه کردستان عراق بسیار نفوذ داشت. اطراف حلبچه پایگاه سنتی این گروه بود. بعد از سرنگونی صدام بخش عمده انصار اسلام به ایران کوچ کردند و در شهرهای ایران فعال شدند. تا آنجایی که اطلاع هست اینها در ایران امکاناتی دارند و گاها مسلح هم دیده شدهاند، بویژه در مریوان و شهرهای مرزی. و اگر چنین نیرویی آنجا باشد، امکان عملیات هم دارد.»
اپوزیسیون کردستان و ترورها
به دنبال اقدامات تروریستی که در یازده روز اخیر انجام شد، هفته گذشته تلویزیون محلی کردستان تصاویر چهار نفر را نشان داد که عوامل این ترور معرفی شدند و از مردم خواسته شد در شناسایی و دستگیری آنها یاری رسانند.
کردستان از جمله استانهای ایران است که در آن جو شدید امنیتی همواره حاکم بوده است. شهرهای این استان در سیسال گذشته گاهوبیگاه صحنه دائمی تنش میان مخالفان حکومت و نیروی نظامی بوده است.
اما اخبار ترورهایی که این روزها در کردستان به وقوع میپیونددد ظاهراَ با تنش جامعه مدنی کردستان با نیروی انتظامی ارتباطی ندارد، بلکه به عقیده برخی ناظران تنها به تشدید جود امنیتی در زندگی روزمره مردم منجر میشود.
کردستان از جمله استانهای ایران است که در آن جو شدید امنیتی همواره حاکم بوده است. شهرهای این استان در سیسال گذشته گاهوبیگاه صحنه دائمی تنش میان مخالفان حکومت و نیروی نظامی بوده است.
اما اخبار ترورهایی که این روزها در کردستان به وقوع میپیونددد ظاهراَ با تنش جامعه مدنی کردستان با نیروی انتظامی ارتباطی ندارد، بلکه به عقیده برخی ناظران تنها به تشدید جود امنیتی در زندگی روزمره مردم منجر میشود.
سعید شمس، استاد علوم اجتماعی دانشگاه کردستان در شهر اربیل عراق به دویچه وله میگوید که از منبع این ترورها اطلاعی ندارد ولی آنچه مسلم است مخالفت اپوزیسیون مدنی کردستان با اینگونه اقدامات است:
«تلاش نیروهای سیاسی کرد در لحظه فعلی این است که جنبش مدنی را تقویت کنند. صحنه سیاسی کردستان دست فعالان مدنی و فرهنگی است. ولی همانطور که میدانید در کردستان جو امنیتی بسیار شدیدی هست و اکثر مسئولین اداری در واقع از مسئولین اطلاعاتی – امنیتی کشور هستند.»
او به حرکتهای اعتراضی مردم کردستان در همین مقطع اشاره میکند و میگوید «در همین حول وحوش در بوکان و در مهاباد تظاهرات مدنی بود که هر دوی آنها دستگیری بدنبال داشت.» و اضافه میکند که این ترورها تنها به کنترل شدیدتر مردم و قوی شدن جو امنیتی کردستان کمک میکند تا جایی که حتی برخی معقتدند «در این اقدامات دست خود حکومت در کار است.»
«تلاش نیروهای سیاسی کرد در لحظه فعلی این است که جنبش مدنی را تقویت کنند. صحنه سیاسی کردستان دست فعالان مدنی و فرهنگی است. ولی همانطور که میدانید در کردستان جو امنیتی بسیار شدیدی هست و اکثر مسئولین اداری در واقع از مسئولین اطلاعاتی – امنیتی کشور هستند.»
او به حرکتهای اعتراضی مردم کردستان در همین مقطع اشاره میکند و میگوید «در همین حول وحوش در بوکان و در مهاباد تظاهرات مدنی بود که هر دوی آنها دستگیری بدنبال داشت.» و اضافه میکند که این ترورها تنها به کنترل شدیدتر مردم و قوی شدن جو امنیتی کردستان کمک میکند تا جایی که حتی برخی معقتدند «در این اقدامات دست خود حکومت در کار است.»
مریم انصاری
تحریریه: فرید وحیدی
جلوگیری از نشت آب آلوده در نیروگاه فوکوشیما
به گفته مسئولان شرکت "تپکو" نشت مواد رادیوآکتیو از راکتور شماره ۲ در فوکوشیما متوقف شده است. مسئولان این شرکت ژاپنی در روز چهارشنبه (۱۷ فروردین/۶ آوریل) تصریح کردند که «کارگران در ساعت ۵ و ۳۸ دقیقهی بامداد (به وقت ژاپن) موفق شدند از خروج آب آلوده از نیروگاه جلوگیری کنند.»
شرکت تپکو برای عایقبندی لولههای و جلوگیری از نشت آب رادیوآکتیو، از "شیشه مایع" ویژهای بهره برده است. در روزهای گذشته کارگران و مهندسان شرکت تپکو نخست کوشیدند که با "بتون" شکاف ۲۰ سانتیمتری را ترمیم و پر کنند، اما این شیوه همچون بکارگیری ترکیبی از "صمغ مایع، کاغذ و خاک اره" ناکام ماند.
به گفته کارشناسان شرکت تپکو بکارگیری "شیشه مایع " سرانجام نشان داد که ترمیم شکاف از طریق این ماده کارساز بوده و بدین ترتیب از آلودگی بیشتر اقیانوس آرام جلوگیری به عمل آمد. پیش از این روزانه حجم زیادی آب آلوده به اقیانوس آرام ریخته میشد. آخرین اندازهگیریها نشان میدهند که در آبهای آزاد در نزدیکی نیروگاه فوکوشیما میزان آلودگی ۴ هزاربار بیش از حد استاندارد بوده است.
بهرغم ترمیم این شکاف در راکتور شماره ۲ هنوز نفوذ آب آلوده به اقیانوس آرام ادامه دارد. امدادگران مجبورند با تخلیه آبآلوده از قسمت بیرونی راکتور جایی برای آب بسیار آلودهتر و خطرناکتر که هماکنون در محفظه اصلی راکتور جمع شده، ایجاد کنند.
درحالیکه مقامات سازمان ایمنی اتمی در ژاپن مدعیاند که ورود آب آلوده به اقیانوس آرام برای تندرستی انسان بیخطر است، کارشناسان مستقل اتمی ضمن ابراز نگرانی شدید اعلام کردند که تحلیل مواد سمی "ید ۱۳۱" و "سزیم ۱۳۷" نیاز به زمانی طولانی داشته و بدین دلیل حضور مواد رادیوآکتیو در آب دریا میتواند برای آبزیان بسیار زیانمند باشد.
کارشنان تخمین میزنند که حدود ۱۱ و نیم میلیون لیتر آب آلوده تاکنون به اقیانوس آرام راه یافته است. یوکیو ادانو، سخنگوی دولت ژاپن اعلام کرد که «راهحلی دیگری وجود ندارد. ما به دلیل اقدامات ایمنی مجبوریم که آب آلوده را به اقیانوس بریزیم.»
پرداخت خسارت از سوی شرکت تپکو
شرکت تپکو که مسئولیت نگهداری از نیروگاه اتمی فوکوشیما را برعهده دارد به نهادهای دولتی ژاپن اطلاع داد که خسارت ناشی از نشر پرتوهای رادیوآکتیو و ضررهای وارده از کوچ اجباری مردم را جبران خواهد کرد.
هنوز میزان خسارت وارده روشن نیست و درباره چگونگی تعیین خسارات نیز ابهام وجود دارد. به گفته برخی کارشناسان حتا هنوز تصور روشنی از مناطق آسیب دیده نیز وجود ندارد.
در روز گذشته (سهشنبه، ۵ آوریل) رسانههای ژاپنی به نقل از مسئولان شرکت تپکو گزارش دادند که این شرکت پیش از پاسخگویی به این پرسشها خواهان پرداخت پول و جبران خسارات به مردم است. شرکت تپکو نخست به کسانی کمک خواهد کرد که بطور مستقیم از حادثه نیروگاه آسیب دیده و مجبور به ترک خانههای خود شدهاند.
ارزش سهام شرکت تپکو همچنان در حال سقوط است و از زمان زلزله در ۱۱ مارس تاکنون، حدود ۸۰ درصد از ارزش سهام این شرکت کاسته شده است. شرکت تپکو طبق روال معمول قرار بود که در پایان ماه مارس امسال ترازنامهای از وضعیت مالی شرکت ارائه دهد، اما به علت فاجعه اخیر گزارش سالانه به سهامداران به زمانی نامعلوم موکول شده است.
تغییر احتمالی سرپرست سازمان امنیت آمریکا
سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا (سیا) بزودی سرپرست جدیدی خواهد یافت. بنا به گزارش چندین رسانه خبری در آمریکا، ژنرال دیوید پترئوس، فرمانده نیروی آیساف در افغانستان، مهمترین نامزد برای احراز پست ریاست سازمان امنیت آمریکا است. رسانههای آمریکایی مدعیاند که این گزارش فراتر از گمانهزنیهای سیاسی متداول است.
رادیوی خبری "ان پی آر" در عصر دوشنبه گزارش داد که نامزدی ژنرال پترئوس «با جدیدیت تمام» در حال بررسی است. این شبکه خبری همچنین به نقل از منابع دولتی در واشنگتن اعلام کرد: «در صورت پرسش از ژنرال پترئوس، وی این سمت را خواهد پذیرفت.»
شبکه خبری "فوکس" نیز به نقل از دو مقام دولتی آمریکا، البته بدون ذکر نام آنها، خبر داد که انتصاب پترئوس به عنوان رئیس جدید سازمان امنیت آمریکا حتمی است. این دو مقام دولتی تایید کردند که ژنرال پترئوس نیز «به احتمال قوی» این سمت را خواهد پذیرفت.
پانتا، احتمالاَ جانشین رابرت گیتس میشود
لئون پانتا، رئیس کنونی سازمان امنیت آمریکا، به احتمال زیاد به عنوان جانشین رابرت گیتس، وزیر دفاع آمریکا، منصوب خواهد شد. رابرت گیتس براساس اعلام قبلی و به خواست خود در سال جاری میلادی از سرپرستی پنتاگون کنارهگیری خواهد کرد.
باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا، در ژوئن ۲۰۱۰ دیوید پترئوس را به جای ژنرال استانلی مککریستال به فرماندهی نیروهای بینالمللی آیساف در افغانستان منصوب کرد. ژنرال مککریستال در مصاحبهای با تحقیر و توصیفاتی غیرمتعارف درباره دولت اوباما ابراز نظر کرده بود.
از زمان فرماندهی ژنرال پترئوس در افغانستان تعداد سربازان آمریکایی به ۱۴۰ هزار نفر افزایش یافت. تقویت نیروهای آمریکایی به منظور مقابله موثر با ستیزهجویان طالبان صورت گرفت، اما هنوز پایانی برای جنگ نه ساله در افغانستان دیده نمیشود پترائوس پیش از فرماندهی در افغانستان، فرمانده نیروهای آمریکایی در عراق بود. در صورت این تغییرات باید در انتظار فرمانده جدیدی نیز برای نیروهای بینالمللی در افغانستان بود.
ژنرال پترائوس در روزهای گذشته به شدت "قرآنسوزی" در فلوریدای آمریکا را محکوم کرد و درباره پیامدهای آن هشدار داد. تحریکات و کردار "تری جونز"، کشیش افراطی در آمریکا، سبب بروز اعتراضات و کشته شدن دهها تن در افغانستان شد.
لزوم استقلال جنبش زنان
پریسا کاکایی-در طول سالهای اخیر، بعد از برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و آغاز به کار محمود احمدینژاد در دولت دهم، اعتراضات مردمی در پاسخ به نتیجه اعلام شده، به شکل گستردهای آغاز شد که طی آن جنبشهای مدنی در کنار مردم به میدان آمده و همراه آنها هزینههای سنگینی را متحمل شدند. در این میان، به طور مشخص زنان، چه در قالب فعالان جنبش زنان و چه به عنوان شهروندان در صف اول مبارزات حضور داشتند و نقش بسیار مهمی را بازی کردند. اما پرسش اینجاست که آیا صرفا حضور زنان در مبارزات به معنای تضمین اجرای حقوق آنها بعد از پیروزی است؟
مروری بر تاریخ ایران و جهان، این نکته را یادآوری میکند که حضور زنان در مبارزات به معنای تضمین حصول به قوانین و شرایط برابر برای زنان بعد از پیروزی نیست. مثال نزدیک آن، انقلاب ۵۷است که اگر چه دستاورد آن را نمیتوان حکومتی مردمی دانست اما در جریان مبارزهای که برای دستیابی به حکومتی مردمی صورت گرفت زنان و مردان دوشادوش هم مبارزه کردند و بعد از انقلاب، ساختار مردانه سیاست، به هزار ترفند مذهبی و غیر مذهبی موجب شد زنان در فعالیتهای سیاسی نقش فعالی نداشته باشند. جدای از مشارکت سیاسی، حجاب اجباری و قانون حمایت از خانواده از موارد نقض حقوق زنان بودند که آنها را واداشت یک ماه بعد از انقلاب، دست به تظاهرات اعتراضی بزنند. مثال دورتر نیز انقلاب مشروطه است که زنان نقش مهمی در شکلگیری آن داشتند اما مردان پس از پیروزی حتی حق رای آنان را محترم نشمردند.
به نظر میرسد اصرار بر حفظ استقلال جنبش زنان تنها راهی است که میتواند در طول زمان و در طی حکومتهای مختلف، مطالبات حقوقی و فراحقوقی زنان را در سطح جامعه مطرح کرده و به طور مستمر پی گیر وصول آن باشد. جنبش زنان در ایران در کنار همگامی خود با جنبش سبز و سایر جنبشها همواره باید بر مطالبات مشخص خود تاکید کند هر چند که در هر برهه از زمان مطرح خواهد شد که زمان مناسبی برای طرح مطالبات خاص زنان به طور مستقل نیست اما فراموش نکنیم که از منظر گروههای سیاسی با ساختار مردانه، هیچ زمانی زمان مناسب نخواهد بود.
برای بررسی صحت چنین ادعایی به بخش دوم یعنی بررسی موانع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جنبش زنان ایران میپردازم و اینکه آیا این موانع بعد از تغییر و تحولات سیاسی به طور کامل برطرف خواهند شد و زنان، تنها با همصدایی با دیگر جنبشهای اجتماعی به مطالبات خود دست خواهند یافت؟
جنبش زنان و موانع پیشرفت
چه مطلوب نظرمان باشد و چه نباشد، جامعه ما جامعهای ست که حداقل نیمی از آن باورهای دینی دارد. این باورها نسل به نسل منتقل شده و در نهانیترین لایههای وجودی دین باوران رسوخ کردهاند. به هر حال تاثیر رسانهها، سیستم آموزش و پروش و تبلیغات را در افزایش این باورها نباید نادیده گرفت. بر اساس همین باورهای دینی، زن جنس دوم و موجودی تلقی میشود که نیازمند حمایت و به معنای واقعیتر کنترل است.
دین اسلام اختلافاتی را میان حقوق زن و مرد و در بسیاری موارد برتری جنس مذکر را به رسمیت شناخته است. قرآن در بعضی از آیات خود به وضوح از برتری مردان بر زنان صحبت مینماید: «مردان بر زنان برتری دارند زیرا خدا برخی را برتر از برخی دیگر قرار داده است و زیرا آنها از سرمایهشان نفقه زنان را میپردازند.» سوره نساء، آیه ۳۴
اگرچه، بسیاری در تفسیر این آیه، آن را دلیل بر برتری مردان بر زنان در همه امور ندانسته بلکه تنها در مورد مدیریت بیرون خانواده و قضاوت آن را صادق میدانند و دلیل آن را هم احساساتی بودن زن و عدم صلاحیت وی برای قضاوت و یا تصمیم گیری درست مطرح میکنند.
همچنین چند همسری در اسلام مجاز است هر چند که در پاسخ به این نقد نیز آمده است که اسلام بر لزوم رعایت عدالت میان زنان تاکید نموده است و چون چنین چیزی امری محال به نظر میرسد بنابراین غیر عملی است. این در حالی است که بر اساس قانون مبتنی بر شرع، مردان به طور قانونی مجاز به چند همسری هستند و مصادیق آن به طور بارز در جامعه ایران قابل مشاهده و بررسی هستند.
بحث قوانین هم که به روشنی معلوم است. قوانین بر اساس شرع تدوین شدهاند و حقوق در اسلام، با تکلیف همراه است. به طور مثال حق ارث مرد دو برابر سهم زن است زیرا نفقه زن بر عهده مرد است.
برخی از قوانین مورد نظر شامل موارد زیر هستند:
حداقل سن ازدواج دختر ۱۳ سال و پسر ۱۵ سال تعیین شده است.
دختر حتی بعد از سن بلوغ برای ازدواج به اجازه پدر یا پدربزرگ نیاز دارد و اگر این دو در قید حیات نبودند دادگاه باید اجازه دهد.
اگر زن بدون دلیل شرعی، مثل پریود، از رابطه جنسی امتناع کند مستحق نفقه نخواهد بود.
تعیین محل زندگی زن، اجازه کار زن، اجازه خروج از کشور، حق طلاق با شوهر است.
و مسائل دیگری چون سنگسار، حجاب اجباری و غیره.
بنابراین از یک سو مساله باورهای دینی و فرهنگ مطرح است و از سوی دیگر قوانین مبتنی بر شرع اسلامی. حال در چنین جامعه دین باوری، صرفا با تغییر حکومت و حتی جدایی دین از سیاست میتوان اصلاح فوری برخی از رفتارهای ناقض حقوق بشر مبتنی بر تبلیغات دینی را انتظار داشت؟ تجربه جوامع سکولار یا دموکرات نشان داده است که تغییر از بالا به تنهایی نمیتواند افراد را ملزم به تغییر رفتار کند. چنین اصلاحی نیازمند تغییر از پایین، فرهنگ سازی و آموزش است. این تغییر الزاما نباید به انتظار تغییر حکومت بنشیند و لازم است حتی پیش از چنین رویدادی، در جریان باشد.
در صورت تغییر حکومت نیز، تنها در صورتی که زنان مشارکت سیاسی در سطوح بالا داشته باشند میتوان قوانین ناقض حقوق زنان را تغییر داد. زیرا هنوز برای بسیاری از مردان دموکراسی خواه نیز ماهیت تبعیضآمیز و ضد حقوق بشری بودن بعضی از قوانین اشاره شده، مشخص نیست. یعنی هنوز خود به این باور نرسیدهاند که به فرض، حق طلاق، حقی برابر است. حتی اندیشیدن به آن و تطبیقش با حوزه خصوصی زندگی برای بسیاری از مردان هراس آور است و این ناشی از مانع عمده دیگری بر سر جنبش زنان در ایران است که از آن به عنوان فرهنگ مردسالار یاد میکنیم.
در این فرهنگ، مردان سهم بیشتری از قدرت، ثروت و امکانات اجتماعی دارند. آنها به گونهای تربیت شدهاند که خود را صاحب زن ودر جایگاه تصمیم گیرنده برای وی میدانند. مردان چنین فرهنگی، خانه و خانواده را ملک خصوصی خود میدانند و جایی برای کسب قدرت. بنابراین مرد در چنین جایگاهی با هر گونه تغییری که موجب کاهش قدرت شود مقابله خواهد کرد. این مرد میتواند یک مرد دموکراسیخواه و موافق جدایی دین از سیاست باشد که برای آرمانهایش مبارزه میکند اما وقتی مساله به حریم و ملک خصوصیاش گسترش مییابد دیگر تعبیر و تفسیر به این سادگی نیست و سعی میکند با هزار توجیه، جلوی چنین تغییری را بگیرد. این فرهنگ صدها سال در جریان بوده و هر بار شکلی جدید به خود گرفته اما در ماهیت تغییر نکرده است بنابراین چیزی نیست که حتی با تغییر قانون به سادگی تغییر کند. در این فرهنگ، زن نیز آموخته است که خود را بخشی از زندگی فردی دیگر بداند نه شخصیتی مستقل با تواناییهایی که میتواند او را در جهت حفظ استقلال خود یاری کند. این زنان نیز، چنین فرهنگی را به پسران و دختران خود منتقل کرده و ابزاری برای نقض حقوق همجنسان خود میشوند.
بنابراین در اینجا نیز نیاز به تغییر از پایین است. نیاز به آگاهیرسانی و فرهنگسازی توسط گروهی که مطالباتشان نقض هر گونه تبعیض علیه زنان است. زنان و مردانی که همچون کمیپین یک میلیون امضا در جهت آگاهیرسانی به جامعه تلاش کنند و بستر جامعه را نیز برای پذیرش تغییرات قانونی و تحقق به دموکراسی واقعی آماده سازند.
نکات ذکر شده تنها بخشی از دلایل قابل بحث در مورد لزوم استقلال مطالبات زنان بودند. به نظر میرسد برای اثر گذاری موثر و ماندگار، برای آنکه نسلهای آینده مجبور به تکرار تاریخ و تمامی اقدامات انجام شده نباشند، برای آنکه حقوق اولیه زنان که حقوق اولیه بشر است احقاق شود، صدای زنان باید جایگاهی مستقل از لحاظ طرح مطالبات و البته همراه با دیگر جنبشها داشته باشد.
*خلاصهای از این مقاله هشتم مارس امسال در مراسم روز جهانی زن در برلین و ۱۱مارس در دانشگاه هامبورگ ارائه شده است.
مروری بر تاریخ ایران و جهان، این نکته را یادآوری میکند که حضور زنان در مبارزات به معنای تضمین حصول به قوانین و شرایط برابر برای زنان بعد از پیروزی نیست. مثال نزدیک آن، انقلاب ۵۷است که اگر چه دستاورد آن را نمیتوان حکومتی مردمی دانست اما در جریان مبارزهای که برای دستیابی به حکومتی مردمی صورت گرفت زنان و مردان دوشادوش هم مبارزه کردند و بعد از انقلاب، ساختار مردانه سیاست، به هزار ترفند مذهبی و غیر مذهبی موجب شد زنان در فعالیتهای سیاسی نقش فعالی نداشته باشند. جدای از مشارکت سیاسی، حجاب اجباری و قانون حمایت از خانواده از موارد نقض حقوق زنان بودند که آنها را واداشت یک ماه بعد از انقلاب، دست به تظاهرات اعتراضی بزنند. مثال دورتر نیز انقلاب مشروطه است که زنان نقش مهمی در شکلگیری آن داشتند اما مردان پس از پیروزی حتی حق رای آنان را محترم نشمردند.
به نظر میرسد اصرار بر حفظ استقلال جنبش زنان تنها راهی است که میتواند در طول زمان و در طی حکومتهای مختلف، مطالبات حقوقی و فراحقوقی زنان را در سطح جامعه مطرح کرده و به طور مستمر پی گیر وصول آن باشد. جنبش زنان در ایران در کنار همگامی خود با جنبش سبز و سایر جنبشها همواره باید بر مطالبات مشخص خود تاکید کند هر چند که در هر برهه از زمان مطرح خواهد شد که زمان مناسبی برای طرح مطالبات خاص زنان به طور مستقل نیست اما فراموش نکنیم که از منظر گروههای سیاسی با ساختار مردانه، هیچ زمانی زمان مناسب نخواهد بود.
برای بررسی صحت چنین ادعایی به بخش دوم یعنی بررسی موانع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جنبش زنان ایران میپردازم و اینکه آیا این موانع بعد از تغییر و تحولات سیاسی به طور کامل برطرف خواهند شد و زنان، تنها با همصدایی با دیگر جنبشهای اجتماعی به مطالبات خود دست خواهند یافت؟
جنبش زنان و موانع پیشرفت
چه مطلوب نظرمان باشد و چه نباشد، جامعه ما جامعهای ست که حداقل نیمی از آن باورهای دینی دارد. این باورها نسل به نسل منتقل شده و در نهانیترین لایههای وجودی دین باوران رسوخ کردهاند. به هر حال تاثیر رسانهها، سیستم آموزش و پروش و تبلیغات را در افزایش این باورها نباید نادیده گرفت. بر اساس همین باورهای دینی، زن جنس دوم و موجودی تلقی میشود که نیازمند حمایت و به معنای واقعیتر کنترل است.
دین اسلام اختلافاتی را میان حقوق زن و مرد و در بسیاری موارد برتری جنس مذکر را به رسمیت شناخته است. قرآن در بعضی از آیات خود به وضوح از برتری مردان بر زنان صحبت مینماید: «مردان بر زنان برتری دارند زیرا خدا برخی را برتر از برخی دیگر قرار داده است و زیرا آنها از سرمایهشان نفقه زنان را میپردازند.» سوره نساء، آیه ۳۴
اگرچه، بسیاری در تفسیر این آیه، آن را دلیل بر برتری مردان بر زنان در همه امور ندانسته بلکه تنها در مورد مدیریت بیرون خانواده و قضاوت آن را صادق میدانند و دلیل آن را هم احساساتی بودن زن و عدم صلاحیت وی برای قضاوت و یا تصمیم گیری درست مطرح میکنند.
همچنین چند همسری در اسلام مجاز است هر چند که در پاسخ به این نقد نیز آمده است که اسلام بر لزوم رعایت عدالت میان زنان تاکید نموده است و چون چنین چیزی امری محال به نظر میرسد بنابراین غیر عملی است. این در حالی است که بر اساس قانون مبتنی بر شرع، مردان به طور قانونی مجاز به چند همسری هستند و مصادیق آن به طور بارز در جامعه ایران قابل مشاهده و بررسی هستند.
بحث قوانین هم که به روشنی معلوم است. قوانین بر اساس شرع تدوین شدهاند و حقوق در اسلام، با تکلیف همراه است. به طور مثال حق ارث مرد دو برابر سهم زن است زیرا نفقه زن بر عهده مرد است.
برخی از قوانین مورد نظر شامل موارد زیر هستند:
حداقل سن ازدواج دختر ۱۳ سال و پسر ۱۵ سال تعیین شده است.
دختر حتی بعد از سن بلوغ برای ازدواج به اجازه پدر یا پدربزرگ نیاز دارد و اگر این دو در قید حیات نبودند دادگاه باید اجازه دهد.
اگر زن بدون دلیل شرعی، مثل پریود، از رابطه جنسی امتناع کند مستحق نفقه نخواهد بود.
تعیین محل زندگی زن، اجازه کار زن، اجازه خروج از کشور، حق طلاق با شوهر است.
و مسائل دیگری چون سنگسار، حجاب اجباری و غیره.
بنابراین از یک سو مساله باورهای دینی و فرهنگ مطرح است و از سوی دیگر قوانین مبتنی بر شرع اسلامی. حال در چنین جامعه دین باوری، صرفا با تغییر حکومت و حتی جدایی دین از سیاست میتوان اصلاح فوری برخی از رفتارهای ناقض حقوق بشر مبتنی بر تبلیغات دینی را انتظار داشت؟ تجربه جوامع سکولار یا دموکرات نشان داده است که تغییر از بالا به تنهایی نمیتواند افراد را ملزم به تغییر رفتار کند. چنین اصلاحی نیازمند تغییر از پایین، فرهنگ سازی و آموزش است. این تغییر الزاما نباید به انتظار تغییر حکومت بنشیند و لازم است حتی پیش از چنین رویدادی، در جریان باشد.
در صورت تغییر حکومت نیز، تنها در صورتی که زنان مشارکت سیاسی در سطوح بالا داشته باشند میتوان قوانین ناقض حقوق زنان را تغییر داد. زیرا هنوز برای بسیاری از مردان دموکراسی خواه نیز ماهیت تبعیضآمیز و ضد حقوق بشری بودن بعضی از قوانین اشاره شده، مشخص نیست. یعنی هنوز خود به این باور نرسیدهاند که به فرض، حق طلاق، حقی برابر است. حتی اندیشیدن به آن و تطبیقش با حوزه خصوصی زندگی برای بسیاری از مردان هراس آور است و این ناشی از مانع عمده دیگری بر سر جنبش زنان در ایران است که از آن به عنوان فرهنگ مردسالار یاد میکنیم.
در این فرهنگ، مردان سهم بیشتری از قدرت، ثروت و امکانات اجتماعی دارند. آنها به گونهای تربیت شدهاند که خود را صاحب زن ودر جایگاه تصمیم گیرنده برای وی میدانند. مردان چنین فرهنگی، خانه و خانواده را ملک خصوصی خود میدانند و جایی برای کسب قدرت. بنابراین مرد در چنین جایگاهی با هر گونه تغییری که موجب کاهش قدرت شود مقابله خواهد کرد. این مرد میتواند یک مرد دموکراسیخواه و موافق جدایی دین از سیاست باشد که برای آرمانهایش مبارزه میکند اما وقتی مساله به حریم و ملک خصوصیاش گسترش مییابد دیگر تعبیر و تفسیر به این سادگی نیست و سعی میکند با هزار توجیه، جلوی چنین تغییری را بگیرد. این فرهنگ صدها سال در جریان بوده و هر بار شکلی جدید به خود گرفته اما در ماهیت تغییر نکرده است بنابراین چیزی نیست که حتی با تغییر قانون به سادگی تغییر کند. در این فرهنگ، زن نیز آموخته است که خود را بخشی از زندگی فردی دیگر بداند نه شخصیتی مستقل با تواناییهایی که میتواند او را در جهت حفظ استقلال خود یاری کند. این زنان نیز، چنین فرهنگی را به پسران و دختران خود منتقل کرده و ابزاری برای نقض حقوق همجنسان خود میشوند.
بنابراین در اینجا نیز نیاز به تغییر از پایین است. نیاز به آگاهیرسانی و فرهنگسازی توسط گروهی که مطالباتشان نقض هر گونه تبعیض علیه زنان است. زنان و مردانی که همچون کمیپین یک میلیون امضا در جهت آگاهیرسانی به جامعه تلاش کنند و بستر جامعه را نیز برای پذیرش تغییرات قانونی و تحقق به دموکراسی واقعی آماده سازند.
نکات ذکر شده تنها بخشی از دلایل قابل بحث در مورد لزوم استقلال مطالبات زنان بودند. به نظر میرسد برای اثر گذاری موثر و ماندگار، برای آنکه نسلهای آینده مجبور به تکرار تاریخ و تمامی اقدامات انجام شده نباشند، برای آنکه حقوق اولیه زنان که حقوق اولیه بشر است احقاق شود، صدای زنان باید جایگاهی مستقل از لحاظ طرح مطالبات و البته همراه با دیگر جنبشها داشته باشد.
*خلاصهای از این مقاله هشتم مارس امسال در مراسم روز جهانی زن در برلین و ۱۱مارس در دانشگاه هامبورگ ارائه شده است.
مسابقه وبلاگنویسی دویچهوله
شهزاده سمرقندی - هفتمین دور رقابت انتخاب بهترین وبلاگها یا «The BOBs» که توسط رادیو دویچهوله برگزار میشود، وارد مرحلهی نهایی شده است. شماری از کاربران از سراسر جهان در هفتههای گذشته بیش از دوهزار و صد وبلاگ را نامزد کردهاند. در این زمینه با جمشید فاروقی، سردبیر بخش فارسی رادیو دویچهوله و مریم نویسنده وبلاگ «مریم اینا» گفتوگویی کردهام.
جمشید فاروقی: مسابقات وبلاگنویسی که هرساله از طرف دویچهوله صورت میگیرد، به چندین زبان است که فارسی یکی از زبانهای اصلی آن است. امسال فکر میکردیم که تعداد شرکتکنندگان و استقبال از این مسابقات بهخاطر رشد شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و توییتر کاهش پیدا کرده باشد که اینطور نبود و استقبال به نسبت خوبی داشتیم. تعداد خیلی زیادی از کاربران، برخی از وبلاگها را کاندید کردهاند که شماری از آنها الان به مرحلهی نهایی رسیدهاند و حالا باید ببینیم که کدامشان جایزه میگیرند؛ از جمله وبسایتهایی هم که به مرحلهی نهایی رسیدهاند، یکی هم سایت بالاترین است. برای اولینبار جایزهای را طراحی کردهایم برای سایت یا وبلاگی که با استفاده از تکنیک اینترنتی در خدمت اهداف اجتماعی قرار دارد.
اگر امکان دارد از شیوه انتخاب بهترین وبلاگها برایمان بگویید. از چه شیوهها و از چه وبسایتهایی کمک میگیرید و از چه آمارهایی استفاده میکنید که بهترین وبلاگ یا وبسایت را انتخاب کنید؟
ابتدا این که نامزد شدن این وبلاگها برای شرکت در این مسابقه توسط خود کاربران صورت میگیرد. یعنی کاربران و وبلاگنویسها برخی از وبلاگها را که فکر میکنند ارزش این را دارند که مطرح شوند، نامزد میکنند. بعد از این که این عمل صورت گرفت، هیئت داوران جمع میشوند و براساس سنجههایی که خودشان قائل شدهاند، مثلاً فرض کنید گزارشگران بدون مرز دنبال وبلاگهایی است که به مسائل حقوق بشر میپردازند. مثلاً امسال وبلاگ دیگری که نامزد شده، در پیوند با کمپین جهانی علیه مجازات اعدام در ایران است که اینها با معیارهای حقوق بشری و از طرف نهادهای حقوق بشری میتوانند پیشنهاد شوند و براساس همانها هم انتخاب میشوند.
چه ویژگیهایی به ویژه در حیطه وبلاگها و وبسایتهای فارسیزبان، برای اینکه در دوره نهایی به عنوان برنده انتخاب شوند اهمیت و اولویت دارد؟
در این زمینه هم سیستم به این شکل است که باز کاربران و وبلاگنویسان میتوانند رأی دهند. یعنی بخش اعظم جوایزی که تعلق میگیرد و انتخابی که میشود، از جانب خود کاربران و وبلاگنویسان است. امسال حدود دو هزار وبلاگ به زبانهای مختلف کاندید شده بودند. از این شمار، هیئت داوران چیزی حدود ۱۸۰تا را انتخاب کرد که به شش زبان مختلف هستند. بعد از آن خود کاربران میآیند و از میان این ۱۸۰تا شروع میکنند به مقایسه کردن و رأی دادن و به این ترتیب بر بستر رأیی که خود کاربران و وبلاگنویسان میدهند، این جوایز به وبلاگ های برتر تعلق میگیرد.
جوایز این دوره چه چیزهایی هستند؟
این جوایز، بیشتر حالت معنوی دارند. یعنی کاری که تا بهحال دویچه وله انجام داده و اتفاقاً اهمیت خاصی هم داشته، به خاطر این بوده که آن طور که باید و شاید چندان به مسئله وبلاگنویسها در سطح جهانی توجه نشده است. یعنی نهاد یا جایی نبوده که چنین جایزهای را بدهد. جایزه ارزش مادی ندارد و بیشتر ارزش معنوی دارد. در واقع نوعی قدرشناسی از زحماتی است که وبلاگنویسها متحمل میشوند، برای این که نظرات خودشان یا نظرات خاصی را با مخاطبین خودشان مطرح کنند.
وبلاگهایی که دیده نمیشوند!
مریم، نویسنده وبلاگ «مریم اینا»: فکر میکنم دوشنبه دو هفته پیش ایمیلی دریافت کردم از طرف دویچه وله که وبلاگ شما بهعنوان نامزد این جشنواره وبلاگی انتخاب شده است. اول تعجب کردم، چون وبلاگ من خواننده دارد، اما آنطوری نیست که جزو پرخوانندهترین وبلاگها باشد. خوانندههای بهخصوصی دارد. بههرحال تعجب کردم، ولی بعد رفتم نگاه کردم، توی سایتشان هم هنوز چیزی نبود. فقط ایمیل زده بودند که شما برگزیده شدید، اگر دوست دارید در وبلاگ خود تبلیغ کنید. این موضوع گذشت، ولی عصر آن روز دوباره دیدم نام برگزیدهها را در سایت مسابقه گذاشتند دیدم ۱۱تا وبلاگ هست و وبلاگ من هم جزو آنهاست. همین بود و این طوری نبود که من خودم بروم و وبلاگم را نامزد کنم.
پس فرد دیگری وبلاگت را نامزد کرده بود؟
درست است. داور مسابقه که از قبل هم اعلام شده بود و همه هم او را میشناختند، آرش کمانگیر، صاحب وبلاگ کمانگیر است. ظاهراً یا سلیقه وبلاگ ایشان است یا این که مثلاً گزینههای دیگری هم مطرح است. من شنیدم که یکبارهم در همین شبکههای اجتماعی فرند فید و توییتر و اینها از مردم میپرسیدند که چه وبلاگهایی را میخوانند که خواننده دارد، ولی دیده نمیشود. فکر میکنم یکی از معیارهای امسالشان این بوده باشد. وبلاگهایی که خواننده دارند، اما ممکن است زیاد در فضای وبلاگستان دیده نشوند.
شما از وبلاگنویسان قدیمی محسوب میشوید. به نظر شما وبلاگنویسی در سالهای اخیر افت کرده است؟
نه، من فکر نمیکنم افت کرده باشد. برای این که وبلاگنویسی یکجورایی شکلش را عوض کرده؛ یعنی توی خود وبلاگها نیست، اما مثلاً میبینیم که توی گوگلریدر کاربران میآیند و یادداشت میگذارند. یعنی همان وبلاگ را در واقع به صورت نت وبلاگ در فضای شخصیتری منتشر میکنند. یا حتی در فیس بوک میبینیم که نتهای فیسبوک هم الان یکجور شده است.
ضرورت آن وجود دارد، منتهی شکلها و راهها تغییر یافته است.
دقیقاً این اتفاق افتاده و چیزی هم که هست، این است که شاید حالا یکسری نویسندههای وبلاگها فکر میکنند که بروند و مخاطبشان را از فضای بهخصوصی انتخاب کنند. مثلاً ما میبینیم مخاطب کسی که در فیسبوک هست، با کسی که در گوگل ریدر هست، فرق میکند. بستگی دارد دوست داشته باشد با چه کسانی حرف بزند، بعد میرود آنجا میگذارد.
شما الان در فهرست وبلاگهایی هستید که به دوره نیمه نهایی رسیدهاند. تا الان مسابقه وبلاگنویسی دویچهوله روی وبلاگ شما چه تأثیری داشته است؟ آیا بینندههای وبلاگ مریماینا افزایش پیدا کرده است؟ آیا خوانندههایی بیشتری با سلیقههای متفاوت پیدا کردهاید؟ در کل این نامزدی چه تغییراتی در وبلاگ شما بهوجود آورده است؟
وبلاگ من در ایران فیلتر است. فکر کنم حدود دو سالی هست که فیلتر است. حالا از توی آمار وبلاگها آدم درست نمیتواند بفهمد که چقدر خواننده از ایران به وبلاگ مراجعه میکنند. چون آنها از طریق گوگل ریدر میآیند، اما در مورد وبلاگ در کل واقعاً تأثیر داشته. چون همان روزی که گذاشته شد توی آن صفحه، من خودم در موردش نوشتم که حالا من هم نامزد این مسابقه شدم و خوانندههای وبلاگم در طول یکهفته خیلی افزایش پیدا کرد، اما میدانم که من یکسری خوانندههای ثابت دارم که از توی گوگل ریدر میآیند. مثلاً خوانندههای من حدود هزار و ۷۰۰ـ ۸۰۰ تا هستند. آن هم یکمقداری بیشتر شد. یعنی شمار آنهایی که به طور پراکنده میآیند و این صفحه را میبینند، بالا رفت. برای من پیش آمد که دو، سه نفری آمدند و گفتند که من پست وبلاگ شما را در گوگل ریدر دیده بودم، اما نمیدانستم این وبلاگ شماست که بعد از این طریق آمده بود توی وبلاگم که این خیلی جالب بود.
پس به نظر تو چنین مسابقههایی به وبلاگنویسی فارسی و دیگر زبانها کمک میکند؟
نمیدانم، فکر نمیکنم. اینها یکجورایی در واقع بیشتر بازی است تا بخواهد کمک کند. این کارها فقط انگیزه میدهد که حالا افراد علاقهمند بروند و وبلاگها را ببینند یا دوباره یک چیزهایی بنویسند. ولی آن قدرها مهم نیست. من در همین پست آخرم، در واقع وقتی داشتم مسابقه را معرفی میکردم، در وبلاگم نوشتم که این مسابقهها فقط یکجوری مهم است که آدمها احتمالاً بخواهند از طریق آن کسب هویت کنند برای این یا آن وبلاگ، که حالا مثلاً بگویم وبلاگ من هم در مسابقه دویچه وله نامزد شده است. من خودم زیاد با این مسابقهها همدل نیستم.
جمشید فاروقی: مسابقات وبلاگنویسی که هرساله از طرف دویچهوله صورت میگیرد، به چندین زبان است که فارسی یکی از زبانهای اصلی آن است. امسال فکر میکردیم که تعداد شرکتکنندگان و استقبال از این مسابقات بهخاطر رشد شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و توییتر کاهش پیدا کرده باشد که اینطور نبود و استقبال به نسبت خوبی داشتیم. تعداد خیلی زیادی از کاربران، برخی از وبلاگها را کاندید کردهاند که شماری از آنها الان به مرحلهی نهایی رسیدهاند و حالا باید ببینیم که کدامشان جایزه میگیرند؛ از جمله وبسایتهایی هم که به مرحلهی نهایی رسیدهاند، یکی هم سایت بالاترین است. برای اولینبار جایزهای را طراحی کردهایم برای سایت یا وبلاگی که با استفاده از تکنیک اینترنتی در خدمت اهداف اجتماعی قرار دارد.
اگر امکان دارد از شیوه انتخاب بهترین وبلاگها برایمان بگویید. از چه شیوهها و از چه وبسایتهایی کمک میگیرید و از چه آمارهایی استفاده میکنید که بهترین وبلاگ یا وبسایت را انتخاب کنید؟
ابتدا این که نامزد شدن این وبلاگها برای شرکت در این مسابقه توسط خود کاربران صورت میگیرد. یعنی کاربران و وبلاگنویسها برخی از وبلاگها را که فکر میکنند ارزش این را دارند که مطرح شوند، نامزد میکنند. بعد از این که این عمل صورت گرفت، هیئت داوران جمع میشوند و براساس سنجههایی که خودشان قائل شدهاند، مثلاً فرض کنید گزارشگران بدون مرز دنبال وبلاگهایی است که به مسائل حقوق بشر میپردازند. مثلاً امسال وبلاگ دیگری که نامزد شده، در پیوند با کمپین جهانی علیه مجازات اعدام در ایران است که اینها با معیارهای حقوق بشری و از طرف نهادهای حقوق بشری میتوانند پیشنهاد شوند و براساس همانها هم انتخاب میشوند.
چه ویژگیهایی به ویژه در حیطه وبلاگها و وبسایتهای فارسیزبان، برای اینکه در دوره نهایی به عنوان برنده انتخاب شوند اهمیت و اولویت دارد؟
در این زمینه هم سیستم به این شکل است که باز کاربران و وبلاگنویسان میتوانند رأی دهند. یعنی بخش اعظم جوایزی که تعلق میگیرد و انتخابی که میشود، از جانب خود کاربران و وبلاگنویسان است. امسال حدود دو هزار وبلاگ به زبانهای مختلف کاندید شده بودند. از این شمار، هیئت داوران چیزی حدود ۱۸۰تا را انتخاب کرد که به شش زبان مختلف هستند. بعد از آن خود کاربران میآیند و از میان این ۱۸۰تا شروع میکنند به مقایسه کردن و رأی دادن و به این ترتیب بر بستر رأیی که خود کاربران و وبلاگنویسان میدهند، این جوایز به وبلاگ های برتر تعلق میگیرد.
جوایز این دوره چه چیزهایی هستند؟
این جوایز، بیشتر حالت معنوی دارند. یعنی کاری که تا بهحال دویچه وله انجام داده و اتفاقاً اهمیت خاصی هم داشته، به خاطر این بوده که آن طور که باید و شاید چندان به مسئله وبلاگنویسها در سطح جهانی توجه نشده است. یعنی نهاد یا جایی نبوده که چنین جایزهای را بدهد. جایزه ارزش مادی ندارد و بیشتر ارزش معنوی دارد. در واقع نوعی قدرشناسی از زحماتی است که وبلاگنویسها متحمل میشوند، برای این که نظرات خودشان یا نظرات خاصی را با مخاطبین خودشان مطرح کنند.
وبلاگهایی که دیده نمیشوند!
مریم، نویسنده وبلاگ «مریم اینا»: فکر میکنم دوشنبه دو هفته پیش ایمیلی دریافت کردم از طرف دویچه وله که وبلاگ شما بهعنوان نامزد این جشنواره وبلاگی انتخاب شده است. اول تعجب کردم، چون وبلاگ من خواننده دارد، اما آنطوری نیست که جزو پرخوانندهترین وبلاگها باشد. خوانندههای بهخصوصی دارد. بههرحال تعجب کردم، ولی بعد رفتم نگاه کردم، توی سایتشان هم هنوز چیزی نبود. فقط ایمیل زده بودند که شما برگزیده شدید، اگر دوست دارید در وبلاگ خود تبلیغ کنید. این موضوع گذشت، ولی عصر آن روز دوباره دیدم نام برگزیدهها را در سایت مسابقه گذاشتند دیدم ۱۱تا وبلاگ هست و وبلاگ من هم جزو آنهاست. همین بود و این طوری نبود که من خودم بروم و وبلاگم را نامزد کنم.
پس فرد دیگری وبلاگت را نامزد کرده بود؟
درست است. داور مسابقه که از قبل هم اعلام شده بود و همه هم او را میشناختند، آرش کمانگیر، صاحب وبلاگ کمانگیر است. ظاهراً یا سلیقه وبلاگ ایشان است یا این که مثلاً گزینههای دیگری هم مطرح است. من شنیدم که یکبارهم در همین شبکههای اجتماعی فرند فید و توییتر و اینها از مردم میپرسیدند که چه وبلاگهایی را میخوانند که خواننده دارد، ولی دیده نمیشود. فکر میکنم یکی از معیارهای امسالشان این بوده باشد. وبلاگهایی که خواننده دارند، اما ممکن است زیاد در فضای وبلاگستان دیده نشوند.
شما از وبلاگنویسان قدیمی محسوب میشوید. به نظر شما وبلاگنویسی در سالهای اخیر افت کرده است؟
نه، من فکر نمیکنم افت کرده باشد. برای این که وبلاگنویسی یکجورایی شکلش را عوض کرده؛ یعنی توی خود وبلاگها نیست، اما مثلاً میبینیم که توی گوگلریدر کاربران میآیند و یادداشت میگذارند. یعنی همان وبلاگ را در واقع به صورت نت وبلاگ در فضای شخصیتری منتشر میکنند. یا حتی در فیس بوک میبینیم که نتهای فیسبوک هم الان یکجور شده است.
ضرورت آن وجود دارد، منتهی شکلها و راهها تغییر یافته است.
دقیقاً این اتفاق افتاده و چیزی هم که هست، این است که شاید حالا یکسری نویسندههای وبلاگها فکر میکنند که بروند و مخاطبشان را از فضای بهخصوصی انتخاب کنند. مثلاً ما میبینیم مخاطب کسی که در فیسبوک هست، با کسی که در گوگل ریدر هست، فرق میکند. بستگی دارد دوست داشته باشد با چه کسانی حرف بزند، بعد میرود آنجا میگذارد.
شما الان در فهرست وبلاگهایی هستید که به دوره نیمه نهایی رسیدهاند. تا الان مسابقه وبلاگنویسی دویچهوله روی وبلاگ شما چه تأثیری داشته است؟ آیا بینندههای وبلاگ مریماینا افزایش پیدا کرده است؟ آیا خوانندههایی بیشتری با سلیقههای متفاوت پیدا کردهاید؟ در کل این نامزدی چه تغییراتی در وبلاگ شما بهوجود آورده است؟
وبلاگ من در ایران فیلتر است. فکر کنم حدود دو سالی هست که فیلتر است. حالا از توی آمار وبلاگها آدم درست نمیتواند بفهمد که چقدر خواننده از ایران به وبلاگ مراجعه میکنند. چون آنها از طریق گوگل ریدر میآیند، اما در مورد وبلاگ در کل واقعاً تأثیر داشته. چون همان روزی که گذاشته شد توی آن صفحه، من خودم در موردش نوشتم که حالا من هم نامزد این مسابقه شدم و خوانندههای وبلاگم در طول یکهفته خیلی افزایش پیدا کرد، اما میدانم که من یکسری خوانندههای ثابت دارم که از توی گوگل ریدر میآیند. مثلاً خوانندههای من حدود هزار و ۷۰۰ـ ۸۰۰ تا هستند. آن هم یکمقداری بیشتر شد. یعنی شمار آنهایی که به طور پراکنده میآیند و این صفحه را میبینند، بالا رفت. برای من پیش آمد که دو، سه نفری آمدند و گفتند که من پست وبلاگ شما را در گوگل ریدر دیده بودم، اما نمیدانستم این وبلاگ شماست که بعد از این طریق آمده بود توی وبلاگم که این خیلی جالب بود.
پس به نظر تو چنین مسابقههایی به وبلاگنویسی فارسی و دیگر زبانها کمک میکند؟
نمیدانم، فکر نمیکنم. اینها یکجورایی در واقع بیشتر بازی است تا بخواهد کمک کند. این کارها فقط انگیزه میدهد که حالا افراد علاقهمند بروند و وبلاگها را ببینند یا دوباره یک چیزهایی بنویسند. ولی آن قدرها مهم نیست. من در همین پست آخرم، در واقع وقتی داشتم مسابقه را معرفی میکردم، در وبلاگم نوشتم که این مسابقهها فقط یکجوری مهم است که آدمها احتمالاً بخواهند از طریق آن کسب هویت کنند برای این یا آن وبلاگ، که حالا مثلاً بگویم وبلاگ من هم در مسابقه دویچه وله نامزد شده است. من خودم زیاد با این مسابقهها همدل نیستم.
بلاهت و توحش مذهبی
بهنام داراییزاده
دکتر جونز، به ظاهر خیلی علاقه دارند که تصمیمات و ابتکاراتشان در فضاهای عمومی به اجرا گذاشته شود و بازتاب رسانهای مشخصی نیز بیابد. به هر روی، این مراسم در فضای داخلی کلیسای «گینزویل» برگزار شد و علاوه بر خبرنگاران، جماعتی از همپایگان و پیروان فکری تری جونز نیز حضور داشتند. آنطور که از ویدئوی منتشر شده روی یوتیوب و پارهای از گزارشهای رسانهای برمیآید، مراسم به گونهای برنامهریزی شده بود که شبیه به یک جلسه دادگاه به نظر میرسید.
در ابتدای مراسم، جنابِ جونز قرآن را به زعم خودشان محاکمه میکند و پس از اعلامِ محکومیت قرآن، دستور به سوزاندن آن میدهد. در پی اعلام این محکومیت، نسخهای از قرآن که در ظاهر ساعتی نیز در نفت غوطهورش کرده بودند در محفظهای از پیش آماده شده به مدت ده دقیقه سوزانده میشود. صدای شاتر دوربینهای عکاسی، همراه با دود غلیظی که آرام آرام فضای کلیسا را پر میکند، به طور مشخص با سکوت معمول کلیسایی همساز نیست. صلیب بزرگ آویخته بر دیوار و نمایی از پرچم امریکا، از دیگر اجزای این نمایش است. تشریفات خیلی جدی گزارش شده و رفتارهای دقیق و حساب شده حضار، به نوعی بر بلاهت جمعی شرکتکنندگان افزوده است.
دوم: روز جمعه هفته گذشته، خبرگزاریها گزارش دادند که هشت کارمند سازمان ملل در حمله افرادی ناشناس به دفتر این سازمان در افغانستان کشته شدهاند.
کشتهشدگانِ خارجی، کارمندان سازمان ملل در دفتر مزارشریف بودند. به ظاهر به دلیل آن که روزِ حادثه، روز تعطیل بوده، هیچ کارمند داخلی یا افغانی در دفتر حضور نداشته است. پنج تن از قربانیان نپالی و سه نفر دیگر نیز از شهروندان سوئدی، نروژی و رومانیایی بودند که یک زن نیز در میان آنها گزارش شده است.
بیبیسی گزارش داده است که در روز این حمله، یک روحانی در سخنانی مدعی شده است که آمریکاییها صدها جلد قرآن را به آتش کشیدهاند. ابتدا قرار بود مراسم اعتراض در صحن «روضه شریف» برگزار شود، اما پس از برپایی نماز جمعه، تظاهرکنندگان که بیبیسی شمار آنها را هزاران نفر اعلام کرده است به سمت دفتر «یوناما» در مزار شریف حرکت میکنند و پس از درگیری با گارد نگهبانِ ساختمان، وارد این مجموعه اداری میشوند و کارمندانِ غیر نظامی سازمان را میکشند.
گزارش شده است که در جریان این حمله، مهاجمین سر دو نفر از قربانیان خود را نیز بریدهاند.
سوم: پنهان نمیتوان کرد که این دو رویداد از جهات مختلفی به هم مرتبط هستند. مهاجمینِ افغان، به آتش کشیدن کتاب مقدس خود را عامل حمله خونبار مزارشریف میداند و مومنانِ کلیسای گینزویل فلوریدا نیز خشونتهایی از این دست را توجیهگر اقدامات خود میپندارند. روز جمعه تری جونز، در نخستین واکنش خود نسبت به کشتار اخیرِ مزار شریف گفت که اینک زمان آن فرارسیده است که مسلمانان پاسخگوی رفتارهای خود باشند. در سخنان او هیچ نشانی از پشیمانی یا چیزی شبیه عذاب وجدان دیده نمیشد.
روشن است که «بلاهت» و «خشونت» در خیلی از زمانها با هم میآمیزند. خشونت مذهبی اگر به تمامی هم برپایه بلاهت و کوتهبینی تبیین نشود، مسلماً با آن بیارتباط نیست. واقعیت این است دگماندیشی دینی بر زمینهای از بلاهت و سادهسازیِ مسائل است که رشد میکند. میبایست هر اروپایی یا غیر مسلمان را ابژه به منظور انتقام و قصاص تصور کرد تا به سادگی بتوان سر یک کارمند اداری سازمان ملل را از تن او جدا کرد.
از سوی دیگر، اقدامِ بیمعنای «تری جونز» نیز تنها در چهارچوب یک ذهن ساده و تقلیلگرا است که میتواند توجیه شود. نمایشِ تری جونز، نماد روشن اسلامهراسی بیبنیان و عوامانه است؛ نمایشی که مشتریان آن را تنها آدمهای ساده و بیتحلیلی تشکیل میدهند که عمدتاً قربانیِ سیاستهای ویرانگر احزاب راست شدهاند.
تردیدی نیست که اشاعه «اسلامهراسی» بدون سادهسازی مسائل امکانپذیر نیست. اسلامهراسها، اغلب آدمهای سادهای هستند که دید اجتماعی قویای ندارند. بازیدادن آنها آسان است. در میان آنان، افراد مذهبیِ فراوان یافت میشود؛ افرادی که جهان را تنها از دریچههایی کوچک کلیسا یا رسانههای بزرگ میتوانند ببینند.
چهارم: این دو رویداد برای جهان ما بهتآور نیست بلکه شرمآور است. بهت و حیرت معنای خاصی ندارد هنگامی که هر لحظه میتوان انتظار وقوع چنین رویدادهایی را داشت. اگر فقر و توسعهنیافتگی نیز به همین میزان میتوانست اسباب حیرت «جامعه جهانی» را فراهم آورد، آنگاه شاید میتوانستیم به بهبود اوضاع در جوامعی به مانند افغانستان و پاکستان و بلوچستان ایران امیدوار باشیم. از سوی دیگر، واقعیت این است که اشاعه و ترویج «اسلامهراسی» پیامدهای قابل پیشبینی نیز دارد؛ پیامدهای ویرانگری که بعید به نظر میرسد که احزاب دستراستی در اروپا و امریکا بخواهند خیلی مسئولیت آن را برعهده بگیرند.
ایمیل نویسنده: behnam@radiozamaneh.com
دریاچه ارومیه تشنه است
محسن کاکارش
وبسایت خبری انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجانی در ایران (آداپ) نوشته است: «نیروهای انتظامی به معترضین و همچنین اشخاص دارای لباس یا علامت های سرخ رنگ، حمله کرده و بسیاری از آنها را بازداشت و عدهای را زخمی کردند.»
گفته میشود در این تجمع ۷۰ نفر بازداشت شدهاند، اما این اطلاعات تاکنون از سوی منابع دولتی تایید نشده است.»
اسامی تعدادی از بازداشتشدگان که در وبسایت آداپ منتشر شده به شرح زیر است: سعید خضرلو، رسول رضوي، داوود شيري، صمد كريمي، حسن خويي، حبيب پورولي، حسین عبدالهی، حامد حسینی، جلیل علمدار میلانی، حجت مختارزاده، علی سلیمی، رحیم طربناک، علی بالنده، کاضم واحدی، سعید سیامی، علی باباپور و الیاس شکری.
شهروندان معترض نسبت به خشک شدن دریاچه ارومیه در این تجمع به زبان ترکی میگفتند: «دریاچه ارومیه تشنه است»، «مرگ دریاچه ارومیه مرگ آذربایجان است»، «دریاچه ارومیه را محافظت کنید»، «یاشاسین آذربایجان» و «سدها را باز کنید و دریاچه اورمیه را پر کنید».
وحید قرباغلی، فعال حقوق بشر در آذربایجان به زمانه گفت: «این تجمعات در شهرهای ارومیه، تبریز و میاندوآب برگزار شدند. تعداد بازداشتشدگان که ۷۰ نفر بودند ابتدا به پاسگاه شماره ۱۸ و سپس به اداره اطلاعات تبریز منتقل شدند.»
این فعال حقوق بشر درباره خواستههای معترضان گفت: «خواست تجمعکننندگان توجه بیشتر دولت به خشک شدن دریاچه ارومیه بود که از چندسال پیش شروع شده است. آب دریاچه کم شده و این امر تهدیدی برای محیط زیست منطقه است و تاثیر مستقیم بر زندگی اقتصادی و تغییر آب و هوایی منطقه میگذارد. مردمی که به عنوان شهروندان آذربایجانی در آن منطقه زندگی میکنند دولت را مسئول میبینند و آن را به کمکاری و بیتوجهی متهم میکنند.»
کاهش آب، افزایش شورهزار
طی چندسال گذشته سطح آب دریاچه ارومیه رو به کاهش بوده است. بر اساس گزارشهای منتشر شده سطح آب دریاچه ارومیه نسبت به سال گذشته در همین زمان ۲۷ سانتیمتر پایینتر رفته است.
پیش از این کیومرث کلانتری، مدیرکل محیط زیست آذربایجان غربی گفته بود: «براثر این کاهش، سطح شورهزارهای سواحل دریاچه به شدت در حال افزایش است.»
به گفته آقای کلانتری، «ورودی آب دریاچه ارومیه نیز در همین مدت ۱/۵ میلیارد متر مکعب نسبت به سال قبل کاهش نشان میدهد.
کارشناسان محیط زیست بر این باورند که به غیر از عوامل طبیعی، ايجاد سدهای متعدد روی رودهايی است که به اين درياچه منتهی میشوند، یکی از عوامل اصلی کاهش سطح آب دریاچه ارومیه است.
بر اساس گزارشها، تاکنون حدود ۳۵ سد در مسیر این رودها ساخته شده و ۱۰ سد دیگر نيز در دست ساخت است.
فعالان آذربایجانی معتقدند که ایجاد این سدها بر اساس نگاه کارشناسانه و با برنامهریزی دقیق صورت نگرفته است و این امر باعث اعتراضهایی طی سالهای اخیر در آذربایجان شده است.
از سوی دیگر وضعیت کنونی دریاچه ارومیه نگرانی فعالان مدنی و محیط زیست را به دنبال داشته است. آنها تاکنون چندینبار در پیوند با خشک شدن این دریاچه هشدار دادهاند.
اسماعیل کهرم، کارشناس محیط زیست در ایران به زمانه گفت: «اگر این دریاچه خشک بشود تمام زمینهای کشاورزی منطقه شورهزار خواهند شد.»
این کارشناس محیط زیست به خشک شدن دریاچه هامون اشاره کرد و توضیح داد: «وقتی دریاچه هامون در سیستان و بلوچستان خشک شد تمام زمین و باغهای اطراف از شن پوشیده شدند. بادی که از دریاچه هامون رد میشد، طراوت با خود میآورد و به شهر زابل میبرد اینبار شن و خاک را از ته دریاچه میکند و به سر مردم فرو میبارید.»
آقای کهرم درباره عواقب خشک شدن دریاچه ارومیه ادامه داد: «دریاچه ارومیه به خاطر شوری آب همین کار را با نمک انجام میدهد و آن را پراکنده میکند و به زمینهای زراعی و باغها میآورد. تمام انگورها و سیبها اطراف دریاچه ارومیه آب را از آن دریاچه میگیرند و اگر خدای نکرده این دریاچه خشک بشود لطمات بسیار زیادی به انسان، طبیعت، گیاهان، حیات وحش و اقتصاد وارد میشود.»
تبعیض و دریاچه ارومیه
فعالان آذربایجانی کاهش آب دریاچه ارومیه را تنها یک مشکل محیط زیستی نمیبینند، بلکه این مسئله را به نوعی سیاسی تلقی میکنند. آنان بر این باورند که حاکمیت با نگاهی تبعیضآمیز با مسائل آذربایجان برخورد میکند و اگر این مشکل در مرکز ایران رخ میداد، راهکارهای جدی و بیشتری اتخاذ میشد.
به عقیده وحید قرباغلی، «زمانی این موضوع سیاسی میشود که فعالان آذربایجانی وضعیت پیش آمده برای دریاچه ارومیه را نتیجه کمکاری و بی توجهی حکومت میدانند. مسئله دیگر ماهیت حرکت آذربایجان پایان دادن به هر نوع تبعیض در جامعه ایرانی است.»
در سالهای گذشته نیز رویدادهای مشابهی در آذربایجان رخ داد که بازداشت شماری از شهروندان را به دنبال داشت.
آقای قرباغلی در این زمینه گفت: «سال گذشته هم دهها نفر بازداشت شدند که بیشتر آنان به قید وثیقه آزاد شدند. در آذربایجان به قید وثیقه آزاد شدن خیلی معمول شده است. در واقع شاهد هستیم چند هزار فعال آذربایجانی از سال ۸۵ تا امروز در شهرهای مختلف بازداشت میشوند و به قید وثیقه آزاد میشوند بدون اینکه دادگاهی برای آنان برگزار شود، به خاطر اینکه آنان را در یک حبس بیرونی نگه دارند. حسین نصیری یکی از بازداشتشدگان سال گذشته در دادگاه به اتهام تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی به یک سال حبس محکوم شدند و هم اکنون در زندان به سر میبرند.»
فراخوان جبهه مشارکت برای «روزه سياسی»
جبهه مشارکت ايران اسلامی از مخالفان خواسته تا يکشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۰ «روزه سياسی» بگيرند.
به گزارش تارنمای نوروز، جبهه مشارکت در بيانيهای اعلام کرده است: «اعضای جبهه مشارکت ايران اسلامی در همبستگی با خانم محتشمیپور روز يکشنبه آينده (٢١ فروردین) روزه سياسی میگيرند و از همه همراهان سبز و آزادیخواهان کشور و مردم حقطلب میخواهند ضمن همراهی با اين فراخوان، ندای مظلوميت همه اسيران سبز به ويژه همه زنان سرافراز در بند و بالاخص خانم محتشمیپور را فرياد کنند.»
اين حزب مخالف دولت نسبت به سلامتی محتشمیپور ابراز نگرانی کرده و مسئوليت همه عواقب احتمالی را متوجه «همه ارکان نظام» دانسته است.
مشارکت از حکومت ايران خواسته «قبل از آنکه مجبور به کرنش در برابر گزارشگر حقوق بشری سازمان ملل متحد شوند، به انبوه سوالات ملت خود در باره نقض حقوق شهروندان پاسخگو باشند و به درخواست آنها توجه کنند و مانع از بروز فجايع محتمل پيشرو شوند.»
علی طباطبايی از بستگان خانم محتشمیپور، امروز چهارشنبه ۱۷ فروردين به تارنمای کلمه گفته است که فخرالسادت محتشمیپور از ۱۵ فروردين، برای دومین بار دست به اعتصاب غذا زده است.
به گفته وی «خانم محتشمیپور از روز دوشنبه اول فروردين اعتصاب غذای خود را شروع کردند که متأسفانه پس از چند روز دچار ناراحتی شده و مجبور شده بودند به ايشان سرم وصل کنند و حتی برای اينکه به شکسستن اعتصاب غذا وادارشان کنند به دروغ گفته بودند که ترتيب ملاقات با آقای تاجزاده را دادهايم. ولی طبق معمول خبری از ملاقات با آقای تاجزاده نبوده و تنها پدرشان را آورده بودند که خانم محتشمی هم به احترام پدر اعتصاب خود را شکسته بودند.»
فخرالسادات محتشمیپور همسر مصطفی تاجزاده در جريان بازداشتهای دهم اسفندماه سال گذشته بازداشت شد. وی هماکنون در بند دو الف سپاه و در انفرادی نگهداری میشود.
طباطبايی افزوده: «وضعيت جسمی ايشان مخصوصاً پس از اعتصاب غذا اصلاً مساعد نيست و مدتی هم تحت مداوا بودهاند. حالا هم که دوباره اعتصاب غذای خود را از سر گرفتهاند، شديداً نگران وضعيت جسمیشان هستيم.»
علی طباطبايی درباره اتهامات محتشمیپور گفته است: «هنوز هيچ اتهام رسمی اعلام نشده است.»
وی افزوده: «از آنجا که هيچ کس پاسخگو نيست، ما مسئولان نظام را مسئول سلامت هر دوی آنها(محتشمیپور و تاجزاده) میدانيم.»
مصطفی تاجزاده، عضو جبهه مشارکت ايران اسلامی و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و معاون وزير کشور دولت محمد خاتمی که اسفند ۸۸ به مرخصی آمده بود، ٢٤ مرداد ٨۹ پس از حدود پنج ماه مرخصی به زندان اوين بازگشت. وی در جريان حوادث پس از انتخابات بحثبرانگيز رياستجمهوری ايران در سال ۸۸ بازداشت شد.
تاجزاده در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به اتهام «اجتماع و تبانی عليه امنيت ملی و فعاليت تبليغی عليه نظام» به شش سال حبس تعزيری و ۱۰ سال محروميت از فعاليت در احزاب و مطبوعات محکوم شد که بنا به درخواست خودش تقاضای تجديدنظرخواهی در حکم صادره صورت نگرفت.
به گزارش تارنمای نوروز، جبهه مشارکت در بيانيهای اعلام کرده است: «اعضای جبهه مشارکت ايران اسلامی در همبستگی با خانم محتشمیپور روز يکشنبه آينده (٢١ فروردین) روزه سياسی میگيرند و از همه همراهان سبز و آزادیخواهان کشور و مردم حقطلب میخواهند ضمن همراهی با اين فراخوان، ندای مظلوميت همه اسيران سبز به ويژه همه زنان سرافراز در بند و بالاخص خانم محتشمیپور را فرياد کنند.»
اين حزب مخالف دولت نسبت به سلامتی محتشمیپور ابراز نگرانی کرده و مسئوليت همه عواقب احتمالی را متوجه «همه ارکان نظام» دانسته است.
مشارکت از حکومت ايران خواسته «قبل از آنکه مجبور به کرنش در برابر گزارشگر حقوق بشری سازمان ملل متحد شوند، به انبوه سوالات ملت خود در باره نقض حقوق شهروندان پاسخگو باشند و به درخواست آنها توجه کنند و مانع از بروز فجايع محتمل پيشرو شوند.»
علی طباطبايی از بستگان خانم محتشمیپور، امروز چهارشنبه ۱۷ فروردين به تارنمای کلمه گفته است که فخرالسادت محتشمیپور از ۱۵ فروردين، برای دومین بار دست به اعتصاب غذا زده است.
به گفته وی «خانم محتشمیپور از روز دوشنبه اول فروردين اعتصاب غذای خود را شروع کردند که متأسفانه پس از چند روز دچار ناراحتی شده و مجبور شده بودند به ايشان سرم وصل کنند و حتی برای اينکه به شکسستن اعتصاب غذا وادارشان کنند به دروغ گفته بودند که ترتيب ملاقات با آقای تاجزاده را دادهايم. ولی طبق معمول خبری از ملاقات با آقای تاجزاده نبوده و تنها پدرشان را آورده بودند که خانم محتشمی هم به احترام پدر اعتصاب خود را شکسته بودند.»
فخرالسادات محتشمیپور همسر مصطفی تاجزاده در جريان بازداشتهای دهم اسفندماه سال گذشته بازداشت شد. وی هماکنون در بند دو الف سپاه و در انفرادی نگهداری میشود.
طباطبايی افزوده: «وضعيت جسمی ايشان مخصوصاً پس از اعتصاب غذا اصلاً مساعد نيست و مدتی هم تحت مداوا بودهاند. حالا هم که دوباره اعتصاب غذای خود را از سر گرفتهاند، شديداً نگران وضعيت جسمیشان هستيم.»
علی طباطبايی درباره اتهامات محتشمیپور گفته است: «هنوز هيچ اتهام رسمی اعلام نشده است.»
وی افزوده: «از آنجا که هيچ کس پاسخگو نيست، ما مسئولان نظام را مسئول سلامت هر دوی آنها(محتشمیپور و تاجزاده) میدانيم.»
مصطفی تاجزاده، عضو جبهه مشارکت ايران اسلامی و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و معاون وزير کشور دولت محمد خاتمی که اسفند ۸۸ به مرخصی آمده بود، ٢٤ مرداد ٨۹ پس از حدود پنج ماه مرخصی به زندان اوين بازگشت. وی در جريان حوادث پس از انتخابات بحثبرانگيز رياستجمهوری ايران در سال ۸۸ بازداشت شد.
تاجزاده در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به اتهام «اجتماع و تبانی عليه امنيت ملی و فعاليت تبليغی عليه نظام» به شش سال حبس تعزيری و ۱۰ سال محروميت از فعاليت در احزاب و مطبوعات محکوم شد که بنا به درخواست خودش تقاضای تجديدنظرخواهی در حکم صادره صورت نگرفت.
«طرد» آيتالله خامنهای توسط خويشاوندان و پناهندگی دايی وی
در پی تماس فرزندان رهبر جمهوری اسلامی ايران با خويشاوندان وی برای ديدار نوروزی با آيتالله علی خامنهای، آنها از اين کار سر باز زدند.
به گزارش تارنمای تحول سبز، خويشاوندان درجه يک آيتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ايران «به بهانههای مختلف» ديدار نوروزی با وی را نپذيرفتهاند.
تحول سبز که اين خبر را به نقل از «يکی از اقوام نزديک آيتالله خامنهای» منتشر کرده، نوشته است: «رابطه آيتالله خامنهای با اقوام پدری و مادری خود که اغلب مقيم مشهد هستند پس از حوادث سال ۸۸ به شدت تيره شده است.»
اين گزارش میافزايد حتا دايی بزرگ وی که نام او «س. ع. م» ذکر گرديده به همراه همسر و پسرش به انگلستان پناهنده شده است.
اين دايی رهبر جمهوری اسلامی، در زمان رياست جمهوری آيتالله خامنهای مدير تشريفات نهاد رياست جمهوری بود.
بر اساس اين خبر، وی پس از انتخابات بحثبرانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در ايران، به شکل علنی با دولت محمود احمدینژاد مخالفت کرد و شعرهايی نيز بر عليه آن سرود و منتشر کرد و به همين خاطر نيز توسط دادستانی انقلاب احضار شده بود.
تحول سبز میافزايد: «همين امر هم موجب میشود که وی نهايتاً به همراه همسر و پسرش از ايران خارج شود و در انگلستان تقاضای پناهندگی کند.»
همچنين پس از انتخابات ۸۸ يکی از دايیزادگان آيتالله خامنهای نيز بازداشت و به دو ترم تعليق از تحصيل محکوم شده است.
اين گزارش میافزايد: «سنت آيتالله خامنهای برای ديدار با نزديکان و خويشاوندان در سفرهای نوروزی يا تابستانی به مشهد بدين صورت بود که فرزندان آيتالله خامنهای، اقوام را برای صرف ناهار در يک روز تعطيل به کاخ ملکآباد ( که محل اقامت ايشان در مشهد است) دعوت میکردند. امری که پس از حوادث انتخابات سال ۸۸ بیرونق شده بود و بسياری از اقوام در ديدار با رهبری انقلاب حاضر نمیشدند.»
تحول سبز نوشته است که امسال «تقريبأ اکثر اقوام درجه يک آيتالله خامنهای» حاضر نشدهاند تا در کاخ ملکآباد با وی ديدار کنند و همين امر هم موجب شد تا فرزندان آيتالله خامنهای در تماس با خويشاوندان وی، تمايل آيتالله را برای ديدار با آنها اطلاع دهند اما برخی از افراد حاضر به ديدار با ايشان نشدند.
آيتالله علی خامنهای رهبر ۷۲ ساله جمهوری اسلامی، از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ برای دو دوره پياپی رئيسجمهور ايران بود و پس از مرگ آيتالله روحالله خمينی، رهبر انقلاب ايران، از طرف مجلس خبرگان به مقام رهبر نظام جمهوری اسلامی ايران برگزيده شد.
آيتالله خامنهای که زاده مشهد است و دو دختر و سه پسر دارد در ميان خانواده و خويشاوندان خود حضور چهرههايی را که با سياستهای حاکم مخالفتهايی داشتهاند، تجربه کرده است.
از جمله هادی خامنهای، برادرش، که بيشتر به اصلاحطلبان جمهوری اسلامی گرايش دارد و روزنامههای جهان اسلام و حيات نو که وی مديرمسئول آنها بود توقيف شدند. هادی خامنهای در انتخابات رياست جمهوری اخير از ميرحسين موسوی، يکی از نامزدهای اين انتخابات و از رهبران کنونی مخالفان حکومت، پشتيبانی میکرد.
همچنين شيخ علی تهرانی، همسر بدری حسينی خامنهای، خواهر آيتالله خامنهای، از مخالفان سرسخت نظام جمهوری اسلامی بود و در سالهای نخست انقلاب ايران به سازمان مجاهدين خلق، از گروههايی که به شکل مسلحانه با حکومت ايران مبارزه کردند، گرايش پيدا کرد.
شيخ علی تهرانی پس از انقلاب به عراق رفت و با سازمان مجاهدين خلق همکاری کرد اما پس از جنگ هشت ساله ايران و عراق، در سال ۱۳۷۴ به ايران بازگشت و به ۲۰ سال زندان محکوم گرديد اما بيشتر آن را در خارج از زندان و در بازداشت خانگی بهسر برد.
به گزارش تارنمای تحول سبز، خويشاوندان درجه يک آيتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ايران «به بهانههای مختلف» ديدار نوروزی با وی را نپذيرفتهاند.
تحول سبز که اين خبر را به نقل از «يکی از اقوام نزديک آيتالله خامنهای» منتشر کرده، نوشته است: «رابطه آيتالله خامنهای با اقوام پدری و مادری خود که اغلب مقيم مشهد هستند پس از حوادث سال ۸۸ به شدت تيره شده است.»
اين گزارش میافزايد حتا دايی بزرگ وی که نام او «س. ع. م» ذکر گرديده به همراه همسر و پسرش به انگلستان پناهنده شده است.
اين دايی رهبر جمهوری اسلامی، در زمان رياست جمهوری آيتالله خامنهای مدير تشريفات نهاد رياست جمهوری بود.
بر اساس اين خبر، وی پس از انتخابات بحثبرانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در ايران، به شکل علنی با دولت محمود احمدینژاد مخالفت کرد و شعرهايی نيز بر عليه آن سرود و منتشر کرد و به همين خاطر نيز توسط دادستانی انقلاب احضار شده بود.
تحول سبز میافزايد: «همين امر هم موجب میشود که وی نهايتاً به همراه همسر و پسرش از ايران خارج شود و در انگلستان تقاضای پناهندگی کند.»
همچنين پس از انتخابات ۸۸ يکی از دايیزادگان آيتالله خامنهای نيز بازداشت و به دو ترم تعليق از تحصيل محکوم شده است.
اين گزارش میافزايد: «سنت آيتالله خامنهای برای ديدار با نزديکان و خويشاوندان در سفرهای نوروزی يا تابستانی به مشهد بدين صورت بود که فرزندان آيتالله خامنهای، اقوام را برای صرف ناهار در يک روز تعطيل به کاخ ملکآباد ( که محل اقامت ايشان در مشهد است) دعوت میکردند. امری که پس از حوادث انتخابات سال ۸۸ بیرونق شده بود و بسياری از اقوام در ديدار با رهبری انقلاب حاضر نمیشدند.»
تحول سبز نوشته است که امسال «تقريبأ اکثر اقوام درجه يک آيتالله خامنهای» حاضر نشدهاند تا در کاخ ملکآباد با وی ديدار کنند و همين امر هم موجب شد تا فرزندان آيتالله خامنهای در تماس با خويشاوندان وی، تمايل آيتالله را برای ديدار با آنها اطلاع دهند اما برخی از افراد حاضر به ديدار با ايشان نشدند.
آيتالله علی خامنهای رهبر ۷۲ ساله جمهوری اسلامی، از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ برای دو دوره پياپی رئيسجمهور ايران بود و پس از مرگ آيتالله روحالله خمينی، رهبر انقلاب ايران، از طرف مجلس خبرگان به مقام رهبر نظام جمهوری اسلامی ايران برگزيده شد.
آيتالله خامنهای که زاده مشهد است و دو دختر و سه پسر دارد در ميان خانواده و خويشاوندان خود حضور چهرههايی را که با سياستهای حاکم مخالفتهايی داشتهاند، تجربه کرده است.
از جمله هادی خامنهای، برادرش، که بيشتر به اصلاحطلبان جمهوری اسلامی گرايش دارد و روزنامههای جهان اسلام و حيات نو که وی مديرمسئول آنها بود توقيف شدند. هادی خامنهای در انتخابات رياست جمهوری اخير از ميرحسين موسوی، يکی از نامزدهای اين انتخابات و از رهبران کنونی مخالفان حکومت، پشتيبانی میکرد.
همچنين شيخ علی تهرانی، همسر بدری حسينی خامنهای، خواهر آيتالله خامنهای، از مخالفان سرسخت نظام جمهوری اسلامی بود و در سالهای نخست انقلاب ايران به سازمان مجاهدين خلق، از گروههايی که به شکل مسلحانه با حکومت ايران مبارزه کردند، گرايش پيدا کرد.
شيخ علی تهرانی پس از انقلاب به عراق رفت و با سازمان مجاهدين خلق همکاری کرد اما پس از جنگ هشت ساله ايران و عراق، در سال ۱۳۷۴ به ايران بازگشت و به ۲۰ سال زندان محکوم گرديد اما بيشتر آن را در خارج از زندان و در بازداشت خانگی بهسر برد.
رفتار غيراخلاقی ايرنا در انتشار مصاحبه ابراهيم يزدی
محمدرضا نسب عبداللهی
از ديدگاه حرفهای، رسانهها بايد در برابر شروطی که ممکن است مصاحبهشونده تعيين میکند، مقاومت کنند و شرطی را برای مصاحبه نپذيرند؛ اما اگر بنا به هر دليلی برای انجام مصاحبه، شرطی را پذيرفتند، بايد به آن پايبند بمانندابراهيم يزدی از اعضای نهضت آزادی روز سهشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۹۰ با ارسال نامهای به خبرگزاری جمهوری اسلامی ايران (ايرنا) مصاحبه اين خبرگزاری با خود را به دليل آنکه متن آن به تأييد و اطلاع وی نرسيده، تکذيب کرد.
در بخشی از نامه يزدی که توسط خبرگزاری ايرنا منتشر شده است، آمده: «با صراحت به مسئولين خبرگزاری حاضر در محل (ايرنا) تأکيد کرده بودم که انتشار هر متنی بهنام اينجانب تنها بعد از ارائه کتبی و تأييد اينجانب قابل انتشار خواهد بود.»
ابراهيم يزدی ادامه داده: «نظر به اينکه متن منتشر شده توسط ايرنا بدون اطلاع و تأييد اينجانب صورت گرفته است، تکذيب میگردد.»
بنا به گزارش ایرنا، يزدی تأکيد کرده است: «آنچه مورد تأييد اينجانب است همان متن کتبی استعفا از دبيرکلی نهضت آزادی ايران میباشد که در اختيار خبرنگار ايرنا قرار داده شد.»
اما خبرگزاری ايرنا از اقدام خود در انتشار مصاحبه با ابراهيم يزدی دفاع کرده و نوشته است: «گلايه يزدی درحالی صورت گرفته است که رسانه ها برای انتشار مطالب خود ملزم به هماهنگی قبل از انتشار با منابع خبری نيستند.»
خبرگزاری ايرنا با اين که از انتشار متن مصاحبه ابراهيم يزدی بدون تأييد وی دفاع کرده اما در جايی ديگر، «عدم رضايت يزدی» را دليل منتشرنشدن فيلم مصاحبه با وی اعلام کرده است.
ايرنا نوشته است: «فيلم و صوت مصاحبه يزدی با ايرنا موجود است که ايرنا به درخواست وی (ابراهيم يزدی)، از انتشارآن خودداری کرد و چنانچه يزدی رضايت بدهد، اين فيلم و صوت به صورت عمومی منتشر خواهد شد.»
خبرگزاری ايرنا عملاً تأييد کرده که انتشار فيلم مصاحبه به «رضايت مصاحبهشونده» نيازمند است، حال چگونه است که اين خبرگزاری بدون تأييد يزدی، متن مصاحبه با وی را منتشر کرده است؟
آيا آنگونه که خبرگزاری ايرنا میگويد، رسانهها میتوانند بدون هماهنگی با مصاحبهشونده، متن گفتوگوها را منتشر کنند؟
اين اقدام هنگامی ممکن است که مصاحبهشونده، شرطی تعيين نکرده باشد. اما آنگونه که ابراهيم يزدی گفته شرط انتشار اين مصاحبه «تأييد و اطلاع» وی بوده است يعنی مصاحبهکننده با رعايت اين شرط میتوانسته مصاحبه را منتشر کند. اما خبرگزاری ايرنا اين شرط را رعايت نکرده و بهطور يکجانبه، مصاحبه را منتشر کرده است.
از ديدگاه حرفهای، رسانهها بايد در برابر شروطی که ممکن است مصاحبهشونده تعيين میکند، مقاومت کنند و شرطی را برای مصاحبه نپذيرند؛ اما اگر بنا به هر دليلی برای انجام مصاحبه، شرطی را پذيرفتند، بايد به آن پايبند بمانند.
پايبند نبودن خبرگزاری ايرنا به شرطی که ابراهيم يزدی تعيين کرده بود، بر خلاف اصول اخلاقی رونامهنگاری است.
به نظر میرسد خبرگزاری ايرنا در اين مورد خاص، به جای رفتار در چارچوب يک عمل حرفهای روزنامهنگاری، تسليم اهداف سياسی و پروپاگاندا شده است.
http://www.newsbaan.com/blog/7586
در پاسخ مدعی: من خفقان نمیگيرم!
هادی خرسندی
عزيزم. زمامداران با کشورها فرق میکنند. من کشوری میشناسم که زمامداراناش نهايت پفيوزی و بیشرمی و جنايتکاری و بدسرشتی را دارند، اما کشور، سرزمينی است با مردمی رنجديده و زجرکشيده که قلمزناناش هم من و توئيم. پس بيا به منافع ملی کشورمان فکر کنيم، چنانکه اوباما به منافع کشور خودش فکر میکند. من اوباما را انسانی فرهيخته و متمدن میدانم. از او خشمگينام اما متنفر نيستمهادی خرسندی ـ ويژه خبرنامه گويا دو سه هفته پيشتر دوستمان «ف. م. سخن» در اين ستون به شيرينی، سرودهی من در بارهی پيام نوروزی اوباما را به نقد کشيده بود که کوشيدم پاسخ ندهم! فرصت اين يکیبهدوها نيست. بدبختی زياد داريم. پس به ايميلی از آن عزيز تشکر کردم و نوشتم که پاسخ اگر بنويسم احتمالأ شما هم پاسخی مینويسی و باز من .... و خوشا که وقتمان را به کار تازه بزنيم و وقت خوانندگان نازنين را هم به مجادله نگيريم. اما حالا که آقای مرتضی نگاهی باز در اين ستون بيخ همان سروده را گرفته، به اضافهی چندين ايميل مثبت و منفی که از هموطنان رسيده و حرفهائی که له و عليه در اينترنت آمده، سکوت را شرط ادب نمیدانم و خود را موظف به دادن توضيحاتی میدانم.
اين را اول بگويم که در آستانهی انقلاب شکوهمند که بوديم – و يکی دو سال بود که من مقيم لندن شده بودم – هر حرفی که میخواستيم راجع به انقلاب و آدمهایاش بزنيم و بنويسيم، میگفتند «نگو و ننويس که فعلاً وقتاش نيست! نگو که ساواک استفاده میکند! نگو که دشمن سوء استفاده میکند! نگو که در ايران نيستی و نمیدانی چه خبر است! »....
انقلاب که شد و با اولين پرواز ايراناير – بعد از اعتصاب – به ايران رفتم، آنجا هم گفتند «فعلاً نگو و ننويس که وقتاش نيست! نگو که ضد انقلاب سودش را میبرد! نگو که دشمن سوء استفاده میکند! نگو که به ضرر انقلاب بهرهبرداری میکنند! فعلاً کوتاه بيا تا....»
ما هم جا خورديم و ننوشتيم و کوتاه آمديم تا... تا... تا... تا اينکه دشمن، دشمن اصلی، دشمن تازه نفس، از ننوشتن ما استفاده کرد و سوء استفاده کرد و بهرهبرداری کرد! و من فقط اين را نوشتم (در آيندگان يا مجلهی تهرانمصور – يادم نيست): "گفتند که حرف تو حساب است - افسوس که ضد انقلاب است."
بله، «فعلاً» نگفتيم و ننوشتيم و خيلی چيزها ماند و ماسيد و ديگر «فعلنی» باقی نماند. گفتيم گردنمان بشکند، کاش آن روز، روز فعلاً، حرفمان را زده بوديم.
حالا من امروز سن و سالام دو برابر آن ايام شده، حالا وطنام ويران شده، حالا زندانهای وطن پر از «بیگناهان سياسی» است و کمترين شکنجه، آتش سيگار بر دستگاه تناسلی است. حالا يک انقلاب از من گذشته، به وطنام ممنوعالورود شدهام، بچههایام در غربت بزرگ شدهاند، يک جوان از خانوادهی ما شهيد شده و يک کوچه در خيابان خوش سلسبيل به نام برادرزنام شده! حالا ديگر میگويم. اين بار ديگر خفقان نمیگيرم. میگويم. - راجع به ميرحسينی که فعلأ مظلوم واقع شده ولی میخواهد ما را برگرداند به دوران طلائی امام! میگويم، - و راجع به اينکه میترسم نوع حجاب اسلامی خانم رهنورد اجباری شود. - میگويم که شعار «ياحسين، ميرحسين» شعار مذهبی است. - میگويم که موسوی و کروبی میخواهند «نظام» را از وضع فلاکتبارش نجات بدهند. - میگويم که از درگذشت تلخ پدر ميرحسين همانقدر بغض کردم که از درگذشت غمبار پدر موسوی خوئينی. - میگويم که از خانم مرضيه بابت حرکت سياسیاش، خوشام آمد. - میگويم که دلام برای شاپور بختيار تنگ شده. - میگويم نگرانام که جنبش سبز و پويای جوانان وطن، به بیراهه کشيده شود. - میگويم که: "رنگ علف شدم ولی خوراک خر نمیشوم"!
میگويم که تا سیودو سال ديگر با احساس گناه زندگی نکنم. (سیودو سال ديگر؟!) میگويم و البته فحش هم زياد میخورم. جزو فحشهای رکيکی که اخيراً خوردهام، چند تايی بود که حقام نبود اما بامزه بود! سايت پربينندهی «خواندنیها» برای دروغ سيزده امسالاش مرا سوژه کرده: «ديدار هادی خرسندی با رحيم مشائی. برای بی اعتبار کردن ميرحسين موسوی، مشائی او را تطميع کرده است!» ( آنقدر قشنگ نوشته بود که خودم هم داشتم باور میکردم!) فحشهای ناب برایام رسيد... *
بله آقای مرتضی نگاهی. راجع به اوبامای شما هم میگويم! که در آغاز مینويسی**:
« پيام نوروزی آقای اوباما، همچنان که انتظار میرفت، بسيار مورد توجه ايرانيان قرار گرفت. نخست اين که به قول دکتر عباس ميلانی به خوبی نشانگر تغيير جهت نگاه و سياستهای آمريکا نسبت به ايران بود،...»
همينجا نگهدار عزيز! مرتضیجان. من ورزشکار نيستم ولی عباس ميلانی را دوست دارم! اما اگر خودت تنهايی هم آمده بودی زورت به من میچربيد. مدد گرفتن از بزرگواری چون او با گسترهی دانشاش در زمينهی روابط سياسی و اهميت رايزنیهایاش با سياستمداران آمريکائی، آدم را درجا مجاب میکند و تعادل قوا را بههم میزند. لازم نبود!
میگوئی «آقای اوباما در اين پيام بيتی چند از مشهورترين شعر خانم سيمين بهبهانی را خواند و سپس يادی کرد از نسرين ستوده، عبدالرضا تاجيک، جعفر پناهی و بهطور کلی از دانشجويان، بهائيان، دراويش و فعالان سياسی... يعنی طيف وسيعی از ايرانيانی که زير تيغ جباريت نظام اسلامی قرار دارند.»
دماش گرم اما چرا منتظر نوروز مانده بود؟ چرا بايد برای حرف زدن از نسرين ستوده و جعفر پناهی... صبر میکرد که کرهی زمين يک بار ديگر به دور خورشيد بچرخد؟ (بختمان بلند بود که سالمان کبيسه نبود!) مگر رودرواسی دارد با خامنهای و احمدینژاد؟ مگر در کار نيک حاجت هيچ استخاره هست؟ مگر حقوق بشر آقای اوباما موسمی است و سالی يکی دوبار محصول میدهد؟
بعد مینويسی: «و البته سخنان اوباما به مذاق خودکامهگان وطنی و برخی از چشم و گوشبستهگان "خارج از وطن" (منو میگی مرتض جون؟) خوش نيامد... واکنش هادی خرسندی، شاعر و طنزپرداز مشهور ايرانی هم نسبت به پيام نوروزی اوباما سخت حيرتآور و دور از انتظار بود.»
چرا حيرتآور بود مرتضیجان؟ من که همان روزهای اولی که اوباما آمده بود خودمان را از اين دلخوشکنک برحذر داشته بودم (ماجرای اوباما و عيال مشحسن.) ***
بعد مینويسی: «سروده در پاسخ پيام اوباما، سرشار از خشم و اهانت و تحقير. اهانت به اوباما و تحقير ايرانيانی که از اين پيام شادمان شدهاند. (آخ آخ! سرشار از خشم و اهانت و تحقير! بهزودی در اين سينما! آنونس فيلم پخش میکنی مگر؟) هادی اين ايرانيان را "عدهای سادهلوح" خوانده است.» (چرا واگذار نمیکنی به تشخيص و تحليل خوانندگان؟ چرا اينهمه برای "عدهای سادهلوح"، تفسير و توصيف و ترجمه مینويسی؟)
و بعد مینويسی: هادی با عتاب مینويسد: (ممنون از عتاب)
دوباره زر زر نکن باراک! دوباره خالی نبند عمو! شريک دزدی تمام سال - رفيق نوروز قافله!
دو-دوزه-بازِ سياستی – موفقی در قمارِ خويش! و ...
و با اشاره به کسانی که از اين پيام استقبال کردهاند:
دوباره دلخوشکنک شدی - برای يک عده سادهلوح
که چرتوپرت تو را کنند - تريد آبدوغخيارِ خويش... (اصغر آقا، سايت هادی خرسندی)
خوانندگان عزيز! اينجا مرتضیخان سرودهی مرا که مثله کرده هيچ، لشگر هم جمع کرده. يعنی بعد از ترجمهی مفصلی که «برای يک عده سادهلوح» سرهم کرده، اين عبارت سرشار از تحقير را از قول من تعميم داده به کل «کسانی که از اين پيام استقبال کردهاند.» در واقع کوشيده است که آن عده را هم که با بينش سياسی، اين پيام را تحويل میگيرند و تحليلاش میکنند و نتيجهی اميدبخش از آن میگيرند، عليه من بشوراند و بگويد من آنها را هم تالی «مشحسن» میدانم! در حالیکه توقع داشتم که او چون نويسندهای بیغرض و مرض، يک بيت بالاتر را ببيند و هوشمندانه بنويسد: "اينجا که هادی به اوباما میگويد "دو دوزه باز سياستی"، اشارهاش به شعار سراسری جوانان سبز وطن است که بدون عتاب میپرسيدند: «اوباما، اوباما، با اونهائی يا با ما؟".»
پائينتر مینويسد:
«در عصر حاضر هرچند اتحاد جماهير شوروی و ديگر کشورهای کمونيستی فروريخته و آزادی و ليبراليسم به عنوان گفتمان اصلی و غالب مطرح میشود، اما افکار ضد غربی و ضد آمريکائی با پرچمداری خمينی و ملاعمر و بنلادن و لشکرهايی مانند صحابه و بسيجیها و فدائيان اسلام و جندالله و حزبالله و غيره به حيات خود ادامه میدهد. اينجاست که آمريکاستيزی کسانی مانند هادی خرسندی و برخی از روشنفکران جهان سومی حيرتآور میشود.»
عرض میکنم: بگذريم که خمينی و ملاعمر و بنلادن را چه کسی در آستين پروراند و مهمات بهشان داد، ولی مرتضیجان، باراک اوباما، آمريکا نيست. انتقاد از اوباما، يا سياست دولت ايالت متحده، آمريکاستيزی نيست. شما گمان میکنی هيچ آمريکايی مثل من فکر نمیکند؟ شما اگر يک آمريکائی را ببينی که از مماشاتگری اوباما بدش میآيد و دست دوستی دادناش با چاوز را مسخره میکند، زود متهماش میکنی به آمريکاستيزی و کارت عضويت حزب توده برایاش صادر میکنی و نصف شعرهای سياوش کسرايی را هم میگوئی او سروده؟ خيال میکنی هيچ انگليسی روشنفکری مارگارت تاچر را به همان صفتی که کسرايی گفت نمیشناسد؟ (اشارهام به بخشهائی از مقالهی نگاهی است که اينجا نقلاش نکردم.)
آقای نگاهی عزيز! من اگر از حماقت آن کشيش آمريکائی حرف بزنم که قرآن آتش زد، لابد علاوه بر آمريکاستيزی و همدستی با ملاعمر و بنلادن و لشکرهايی مانند صحابه و بسيجیها و فدائيان اسلام و جندالله و حزبالله و حزب قربتأالالله!، اتهام مسيحيتستيزی هم به من میچسبانی. لابد شما نمیتوانی تصور کنی که روزی نه چندان دور در بريتانيا و ايالات متحده، بوش و بلر بهعنوان جنايتکاران جنگی، محاکمه خواهند شد. لابد هم نمیتوانی تصور کنی که عدهای آمريکايی نادان! و خامانديش! و آمريکاستيز!، اين روزها خيال میکنند سربهنيست کردن يا سرنگون کردن قذافی اينهمه دنگوفنگ ندارد. آنها میگويند دولت ما دارد لفتاش میدهد تا چيزی از ليبی باقی نماند. بعد بگويند: ای مردم ليبی! برای کشورتان دمکراسی میخواستيد؟ بفرمائيد! اين دمکراسی، ولی عجالتأ کشور نداريد!
شعر معروف سيمين بزرگ را هم اينجوری ميخوانند:
دوباره میسازمت ليبی،
اگرچه با وام بانک خويش
بذار حالا داغونات کنيم
به ياری توپ و تانک خويش
مرتضی میفرمايد: «اين آمريکاستيزان وطنی تمام بدبختیهای موجود در جهان را از چشم آمريکا میبيند. (و شما هيچکداماش را) حتی اگر در کهريزک به جوانانی تجاوز میکنند.»
عرض میکنم: نه مرتضیجان. من هرگز نگفتم کهريزک تقصير آمريکاست. لابد غلط چاپی يا اشتباه تايپی بوده يا عوضی خواندهای! شايد منظورم گوانتانامو بوده. ببخشيد. يا زندان ابوغريب؟ آنجا بود؟ کجا بود که آمريکائیها با سگ ... با هود ... با سيم برق .... اصلاً با غين بود يا با قاف؟ همين جوری است که عوضی مرا محاکمه و اعدام میکنی.
بعدش میگوئی: «البته جوانان ايران چه در جنبشهای دانشجوئی و چه در زايش جنبش سبز، خوشبختانه نشان دادند که از جنم ديگریاند ..... اين نسل، نسل ديگری است که مسئوليت خود را درک میکند و بر اين باور است که: خود کرديم و خود خواهيم کرد!» قبول دارم مرتضیجان. به پشتوانهی همين جوانان سبز است که به اوباما میگويم:
نه حملهای کن به خاک ما - نه از خلايق دفاع کن
که ما بدون تو قادريم - به حفظ شهر و ديارِ خويش
اما تو اين را که در سرودهی من، نمیبينی. تو نفت را که گفتم نمیبينی. تو شريک دزد را نمیبينی. دو دوزهباز را نمیبينی. فقط زر زر نکن را میبينی. بعد هم شخصی میگيری قضيه را. انگار من و تو و اوباما نشستهايم سر ميز داريم آبجو میخوريم، اوباما يک چيزی میگويد. من میگويم برو بابا زر نزن! و بلند میشوم میروم. آنوقت تو غيرتی میشوی و به اوباما میگوئی زکی! باراکجان من الآن میرم دهن اين تودهای حزباللهی جنداللهی آمريکاستيز را سرويس میکنم و برمیگردم!
مرتضیجان. جایات خالی ديروز (يکشنبهی چهارده بهدر!) رفته بودم به يک استوديوی صدابرداری در محلهی «شپردزبوش» لندن. اين عکس قابشده به ديوار آنجا بود. عکس معروف ملکه اليزابت را گرفتهاند، تاج و گيسو و گوشواره و گردنبندش را نگهداشتهاند و بهجای صورتاش، صورت ميمون گذاشتهاند. چهارتاش را هم گذاشتهاند کنار هم که تو باور کنی و ببينی آسمان به زمين نيامده! نيز اگر نگاهی به کاريکاتورهائی که در آمريکا از اوباما میکشند بيندازی، يا طنزهايی را که راجع به او میگويند و مینويسند از نظر بگذرانی، يادت میافتد که در آمريکا يک قانونی هست که میتوانی آدمهای معروف را هرجور دلات میخواهد دست بيندازی و مسخره کنی و افشا کنی. فقط اگر اتهام بزنی بايد بتوانی ثابت کنی!
حالا پوستر ملکهی اليزابت و قانون آزادی بيان مطبوعات آمريکا چه مجوزی برای سرودهی من است؟ هيچچی! من فقط خواستم آمريکاستيزی کرده باشم! مرتضیجان. آمريکا، اوباما نيست، من هم آمريکاستيز نيستم. من با تلويزيون صدای آمريکا کار میکنم. من اسمام بر ستون مرمری کتابخانهی شهر San Mateo در شمال کاليفرنيا حک شده برای اينکه يک شب در برنامهی Fundraising صدهزار دلار برای کتابخانه مرکزی اين شهر پول جمع کردم تا بخش فارسیاش را گسترش دهند.
ضمناً من ايرانیها میشناسم بسيار بيش از اوباما در آمريکا اثرات اقتصادی و اجتماعی داشتهاند. خودت را، مرا، هموطنانات را دستکم نگير. همين که من چيزی راجع به بوش و اوباما مینويسم، زود ننويس: «هادی همواره نوک حملات قلمی خود را به سوی آمريکا نشانهگيری کرده و هرگاه فرصتی دست داده به زمامداران اين کشور تاخته.»
عزيزم. زمامداران با کشورها فرق میکنند. من کشوری میشناسم که زمامداراناش نهايت پفيوزی و بیشرمی و جنايتکاری و بدسرشتی را دارند، اما کشور، سرزمينی است با مردمی رنجديده و زجرکشيده که قلمزناناش هم من و توئيم. پس بيا به منافع ملی کشورمان فکر کنيم، چنانکه اوباما به منافع کشور خودش فکر میکند. من اوباما را انسانی فرهيخته و متمدن میدانم. از او خشمگينام اما متنفر نيستم. از اين شلکن سفتکنی که يک روز گزينهی حمله به ايران روی ميزش هست و يک روز توی کشوش میرود و يک روز میزند زير بغلاش، و از اينکه بحث حقوق بشر را قربانی دعوای اتمی کرده و از اينکه دعوای اتمیاش هم جنبهی لاسخشکه دارد و از اينکه سقف تحريمهایاش چکه میکند و از اينکه بهمناسبت نوروز و شب چله ياد زندانيان سياسی ما میافتد، از دستاش عصبانی هستم. اين عصبانيتام از زمامداران دنيا را چند سال پيش در سرودهی دگری بروز دادم. ****
کاری نکن که از دست تو هم عصبانی بشوم مرتضجان که در مقالهات يک عبيد زاکانی و ايرجميرزا به ناف من بستی بعد با هرچه خمينی و ملاعمر و بنلادن و جندالله گذاشتيم توی يک رديف! بعد هم خواستی القا کنی که من تودهای هستم، که با اين کار تودهایها را هم با خودت دشمن میکنی. مرا متهم به دائیجان ناپلئونيسم میکنی در حالی که مککارتيسم از سراسر نوشتهات میبارد.
بابت اوباما هم دلخور نباش. من از آقای اوباما، از تو و همهی رنجيدهگان معذرت میخواهم. اميدوارم يک روز قرار بگذاری سه تايی برويم بيرون من ماچاش کنم از دلاش دربيارم. بهش هم بگو اين هادی ديپرشن شديد دارد، حالاش جا نيست. بالاغيرتاً جلوی او از اين خالیبندیهای سياسی بیپشتوانه و بیپشت بند نکن. اين بيچاره حوصلهی زر زيادی ندارد!
ــــــــــــــــــــــــ
سایت خواندنیها*
http://khaandaniha.com/text/7702
• باراک اوباما، هادی خرسندی و آمريکاستيزی ايرانيان، مرتضی نگاهی**
***اوباما و همسر مش حسن
http://www.asgharagha.com/archives/001996.php***
**** پس حقوق بشر کجاست کجاست؟
**** http://www.asgharagha.com/archives/002271.php
در همين زمينه:
[در پاسخ شعرخوانی اوباما، هادی خرسندی]
[باراک اوباما، هادی خرسندی و آمريکاستيزی ايرانيان، مرتضی نگاهی]
اين را اول بگويم که در آستانهی انقلاب شکوهمند که بوديم – و يکی دو سال بود که من مقيم لندن شده بودم – هر حرفی که میخواستيم راجع به انقلاب و آدمهایاش بزنيم و بنويسيم، میگفتند «نگو و ننويس که فعلاً وقتاش نيست! نگو که ساواک استفاده میکند! نگو که دشمن سوء استفاده میکند! نگو که در ايران نيستی و نمیدانی چه خبر است! »....
انقلاب که شد و با اولين پرواز ايراناير – بعد از اعتصاب – به ايران رفتم، آنجا هم گفتند «فعلاً نگو و ننويس که وقتاش نيست! نگو که ضد انقلاب سودش را میبرد! نگو که دشمن سوء استفاده میکند! نگو که به ضرر انقلاب بهرهبرداری میکنند! فعلاً کوتاه بيا تا....»
ما هم جا خورديم و ننوشتيم و کوتاه آمديم تا... تا... تا... تا اينکه دشمن، دشمن اصلی، دشمن تازه نفس، از ننوشتن ما استفاده کرد و سوء استفاده کرد و بهرهبرداری کرد! و من فقط اين را نوشتم (در آيندگان يا مجلهی تهرانمصور – يادم نيست): "گفتند که حرف تو حساب است - افسوس که ضد انقلاب است."
بله، «فعلاً» نگفتيم و ننوشتيم و خيلی چيزها ماند و ماسيد و ديگر «فعلنی» باقی نماند. گفتيم گردنمان بشکند، کاش آن روز، روز فعلاً، حرفمان را زده بوديم.
حالا من امروز سن و سالام دو برابر آن ايام شده، حالا وطنام ويران شده، حالا زندانهای وطن پر از «بیگناهان سياسی» است و کمترين شکنجه، آتش سيگار بر دستگاه تناسلی است. حالا يک انقلاب از من گذشته، به وطنام ممنوعالورود شدهام، بچههایام در غربت بزرگ شدهاند، يک جوان از خانوادهی ما شهيد شده و يک کوچه در خيابان خوش سلسبيل به نام برادرزنام شده! حالا ديگر میگويم. اين بار ديگر خفقان نمیگيرم. میگويم. - راجع به ميرحسينی که فعلأ مظلوم واقع شده ولی میخواهد ما را برگرداند به دوران طلائی امام! میگويم، - و راجع به اينکه میترسم نوع حجاب اسلامی خانم رهنورد اجباری شود. - میگويم که شعار «ياحسين، ميرحسين» شعار مذهبی است. - میگويم که موسوی و کروبی میخواهند «نظام» را از وضع فلاکتبارش نجات بدهند. - میگويم که از درگذشت تلخ پدر ميرحسين همانقدر بغض کردم که از درگذشت غمبار پدر موسوی خوئينی. - میگويم که از خانم مرضيه بابت حرکت سياسیاش، خوشام آمد. - میگويم که دلام برای شاپور بختيار تنگ شده. - میگويم نگرانام که جنبش سبز و پويای جوانان وطن، به بیراهه کشيده شود. - میگويم که: "رنگ علف شدم ولی خوراک خر نمیشوم"!
میگويم که تا سیودو سال ديگر با احساس گناه زندگی نکنم. (سیودو سال ديگر؟!) میگويم و البته فحش هم زياد میخورم. جزو فحشهای رکيکی که اخيراً خوردهام، چند تايی بود که حقام نبود اما بامزه بود! سايت پربينندهی «خواندنیها» برای دروغ سيزده امسالاش مرا سوژه کرده: «ديدار هادی خرسندی با رحيم مشائی. برای بی اعتبار کردن ميرحسين موسوی، مشائی او را تطميع کرده است!» ( آنقدر قشنگ نوشته بود که خودم هم داشتم باور میکردم!) فحشهای ناب برایام رسيد... *
بله آقای مرتضی نگاهی. راجع به اوبامای شما هم میگويم! که در آغاز مینويسی**:
« پيام نوروزی آقای اوباما، همچنان که انتظار میرفت، بسيار مورد توجه ايرانيان قرار گرفت. نخست اين که به قول دکتر عباس ميلانی به خوبی نشانگر تغيير جهت نگاه و سياستهای آمريکا نسبت به ايران بود،...»
همينجا نگهدار عزيز! مرتضیجان. من ورزشکار نيستم ولی عباس ميلانی را دوست دارم! اما اگر خودت تنهايی هم آمده بودی زورت به من میچربيد. مدد گرفتن از بزرگواری چون او با گسترهی دانشاش در زمينهی روابط سياسی و اهميت رايزنیهایاش با سياستمداران آمريکائی، آدم را درجا مجاب میکند و تعادل قوا را بههم میزند. لازم نبود!
میگوئی «آقای اوباما در اين پيام بيتی چند از مشهورترين شعر خانم سيمين بهبهانی را خواند و سپس يادی کرد از نسرين ستوده، عبدالرضا تاجيک، جعفر پناهی و بهطور کلی از دانشجويان، بهائيان، دراويش و فعالان سياسی... يعنی طيف وسيعی از ايرانيانی که زير تيغ جباريت نظام اسلامی قرار دارند.»
دماش گرم اما چرا منتظر نوروز مانده بود؟ چرا بايد برای حرف زدن از نسرين ستوده و جعفر پناهی... صبر میکرد که کرهی زمين يک بار ديگر به دور خورشيد بچرخد؟ (بختمان بلند بود که سالمان کبيسه نبود!) مگر رودرواسی دارد با خامنهای و احمدینژاد؟ مگر در کار نيک حاجت هيچ استخاره هست؟ مگر حقوق بشر آقای اوباما موسمی است و سالی يکی دوبار محصول میدهد؟
بعد مینويسی: «و البته سخنان اوباما به مذاق خودکامهگان وطنی و برخی از چشم و گوشبستهگان "خارج از وطن" (منو میگی مرتض جون؟) خوش نيامد... واکنش هادی خرسندی، شاعر و طنزپرداز مشهور ايرانی هم نسبت به پيام نوروزی اوباما سخت حيرتآور و دور از انتظار بود.»
چرا حيرتآور بود مرتضیجان؟ من که همان روزهای اولی که اوباما آمده بود خودمان را از اين دلخوشکنک برحذر داشته بودم (ماجرای اوباما و عيال مشحسن.) ***
بعد مینويسی: «سروده در پاسخ پيام اوباما، سرشار از خشم و اهانت و تحقير. اهانت به اوباما و تحقير ايرانيانی که از اين پيام شادمان شدهاند. (آخ آخ! سرشار از خشم و اهانت و تحقير! بهزودی در اين سينما! آنونس فيلم پخش میکنی مگر؟) هادی اين ايرانيان را "عدهای سادهلوح" خوانده است.» (چرا واگذار نمیکنی به تشخيص و تحليل خوانندگان؟ چرا اينهمه برای "عدهای سادهلوح"، تفسير و توصيف و ترجمه مینويسی؟)
و بعد مینويسی: هادی با عتاب مینويسد: (ممنون از عتاب)
دوباره زر زر نکن باراک! دوباره خالی نبند عمو! شريک دزدی تمام سال - رفيق نوروز قافله!
دو-دوزه-بازِ سياستی – موفقی در قمارِ خويش! و ...
و با اشاره به کسانی که از اين پيام استقبال کردهاند:
دوباره دلخوشکنک شدی - برای يک عده سادهلوح
که چرتوپرت تو را کنند - تريد آبدوغخيارِ خويش... (اصغر آقا، سايت هادی خرسندی)
خوانندگان عزيز! اينجا مرتضیخان سرودهی مرا که مثله کرده هيچ، لشگر هم جمع کرده. يعنی بعد از ترجمهی مفصلی که «برای يک عده سادهلوح» سرهم کرده، اين عبارت سرشار از تحقير را از قول من تعميم داده به کل «کسانی که از اين پيام استقبال کردهاند.» در واقع کوشيده است که آن عده را هم که با بينش سياسی، اين پيام را تحويل میگيرند و تحليلاش میکنند و نتيجهی اميدبخش از آن میگيرند، عليه من بشوراند و بگويد من آنها را هم تالی «مشحسن» میدانم! در حالیکه توقع داشتم که او چون نويسندهای بیغرض و مرض، يک بيت بالاتر را ببيند و هوشمندانه بنويسد: "اينجا که هادی به اوباما میگويد "دو دوزه باز سياستی"، اشارهاش به شعار سراسری جوانان سبز وطن است که بدون عتاب میپرسيدند: «اوباما، اوباما، با اونهائی يا با ما؟".»
پائينتر مینويسد:
«در عصر حاضر هرچند اتحاد جماهير شوروی و ديگر کشورهای کمونيستی فروريخته و آزادی و ليبراليسم به عنوان گفتمان اصلی و غالب مطرح میشود، اما افکار ضد غربی و ضد آمريکائی با پرچمداری خمينی و ملاعمر و بنلادن و لشکرهايی مانند صحابه و بسيجیها و فدائيان اسلام و جندالله و حزبالله و غيره به حيات خود ادامه میدهد. اينجاست که آمريکاستيزی کسانی مانند هادی خرسندی و برخی از روشنفکران جهان سومی حيرتآور میشود.»
عرض میکنم: بگذريم که خمينی و ملاعمر و بنلادن را چه کسی در آستين پروراند و مهمات بهشان داد، ولی مرتضیجان، باراک اوباما، آمريکا نيست. انتقاد از اوباما، يا سياست دولت ايالت متحده، آمريکاستيزی نيست. شما گمان میکنی هيچ آمريکايی مثل من فکر نمیکند؟ شما اگر يک آمريکائی را ببينی که از مماشاتگری اوباما بدش میآيد و دست دوستی دادناش با چاوز را مسخره میکند، زود متهماش میکنی به آمريکاستيزی و کارت عضويت حزب توده برایاش صادر میکنی و نصف شعرهای سياوش کسرايی را هم میگوئی او سروده؟ خيال میکنی هيچ انگليسی روشنفکری مارگارت تاچر را به همان صفتی که کسرايی گفت نمیشناسد؟ (اشارهام به بخشهائی از مقالهی نگاهی است که اينجا نقلاش نکردم.)
آقای نگاهی عزيز! من اگر از حماقت آن کشيش آمريکائی حرف بزنم که قرآن آتش زد، لابد علاوه بر آمريکاستيزی و همدستی با ملاعمر و بنلادن و لشکرهايی مانند صحابه و بسيجیها و فدائيان اسلام و جندالله و حزبالله و حزب قربتأالالله!، اتهام مسيحيتستيزی هم به من میچسبانی. لابد شما نمیتوانی تصور کنی که روزی نه چندان دور در بريتانيا و ايالات متحده، بوش و بلر بهعنوان جنايتکاران جنگی، محاکمه خواهند شد. لابد هم نمیتوانی تصور کنی که عدهای آمريکايی نادان! و خامانديش! و آمريکاستيز!، اين روزها خيال میکنند سربهنيست کردن يا سرنگون کردن قذافی اينهمه دنگوفنگ ندارد. آنها میگويند دولت ما دارد لفتاش میدهد تا چيزی از ليبی باقی نماند. بعد بگويند: ای مردم ليبی! برای کشورتان دمکراسی میخواستيد؟ بفرمائيد! اين دمکراسی، ولی عجالتأ کشور نداريد!
شعر معروف سيمين بزرگ را هم اينجوری ميخوانند:
دوباره میسازمت ليبی،
اگرچه با وام بانک خويش
بذار حالا داغونات کنيم
به ياری توپ و تانک خويش
مرتضی میفرمايد: «اين آمريکاستيزان وطنی تمام بدبختیهای موجود در جهان را از چشم آمريکا میبيند. (و شما هيچکداماش را) حتی اگر در کهريزک به جوانانی تجاوز میکنند.»
عرض میکنم: نه مرتضیجان. من هرگز نگفتم کهريزک تقصير آمريکاست. لابد غلط چاپی يا اشتباه تايپی بوده يا عوضی خواندهای! شايد منظورم گوانتانامو بوده. ببخشيد. يا زندان ابوغريب؟ آنجا بود؟ کجا بود که آمريکائیها با سگ ... با هود ... با سيم برق .... اصلاً با غين بود يا با قاف؟ همين جوری است که عوضی مرا محاکمه و اعدام میکنی.
بعدش میگوئی: «البته جوانان ايران چه در جنبشهای دانشجوئی و چه در زايش جنبش سبز، خوشبختانه نشان دادند که از جنم ديگریاند ..... اين نسل، نسل ديگری است که مسئوليت خود را درک میکند و بر اين باور است که: خود کرديم و خود خواهيم کرد!» قبول دارم مرتضیجان. به پشتوانهی همين جوانان سبز است که به اوباما میگويم:
نه حملهای کن به خاک ما - نه از خلايق دفاع کن
که ما بدون تو قادريم - به حفظ شهر و ديارِ خويش
اما تو اين را که در سرودهی من، نمیبينی. تو نفت را که گفتم نمیبينی. تو شريک دزد را نمیبينی. دو دوزهباز را نمیبينی. فقط زر زر نکن را میبينی. بعد هم شخصی میگيری قضيه را. انگار من و تو و اوباما نشستهايم سر ميز داريم آبجو میخوريم، اوباما يک چيزی میگويد. من میگويم برو بابا زر نزن! و بلند میشوم میروم. آنوقت تو غيرتی میشوی و به اوباما میگوئی زکی! باراکجان من الآن میرم دهن اين تودهای حزباللهی جنداللهی آمريکاستيز را سرويس میکنم و برمیگردم!
مرتضیجان. جایات خالی ديروز (يکشنبهی چهارده بهدر!) رفته بودم به يک استوديوی صدابرداری در محلهی «شپردزبوش» لندن. اين عکس قابشده به ديوار آنجا بود. عکس معروف ملکه اليزابت را گرفتهاند، تاج و گيسو و گوشواره و گردنبندش را نگهداشتهاند و بهجای صورتاش، صورت ميمون گذاشتهاند. چهارتاش را هم گذاشتهاند کنار هم که تو باور کنی و ببينی آسمان به زمين نيامده! نيز اگر نگاهی به کاريکاتورهائی که در آمريکا از اوباما میکشند بيندازی، يا طنزهايی را که راجع به او میگويند و مینويسند از نظر بگذرانی، يادت میافتد که در آمريکا يک قانونی هست که میتوانی آدمهای معروف را هرجور دلات میخواهد دست بيندازی و مسخره کنی و افشا کنی. فقط اگر اتهام بزنی بايد بتوانی ثابت کنی!
حالا پوستر ملکهی اليزابت و قانون آزادی بيان مطبوعات آمريکا چه مجوزی برای سرودهی من است؟ هيچچی! من فقط خواستم آمريکاستيزی کرده باشم! مرتضیجان. آمريکا، اوباما نيست، من هم آمريکاستيز نيستم. من با تلويزيون صدای آمريکا کار میکنم. من اسمام بر ستون مرمری کتابخانهی شهر San Mateo در شمال کاليفرنيا حک شده برای اينکه يک شب در برنامهی Fundraising صدهزار دلار برای کتابخانه مرکزی اين شهر پول جمع کردم تا بخش فارسیاش را گسترش دهند.
ضمناً من ايرانیها میشناسم بسيار بيش از اوباما در آمريکا اثرات اقتصادی و اجتماعی داشتهاند. خودت را، مرا، هموطنانات را دستکم نگير. همين که من چيزی راجع به بوش و اوباما مینويسم، زود ننويس: «هادی همواره نوک حملات قلمی خود را به سوی آمريکا نشانهگيری کرده و هرگاه فرصتی دست داده به زمامداران اين کشور تاخته.»
عزيزم. زمامداران با کشورها فرق میکنند. من کشوری میشناسم که زمامداراناش نهايت پفيوزی و بیشرمی و جنايتکاری و بدسرشتی را دارند، اما کشور، سرزمينی است با مردمی رنجديده و زجرکشيده که قلمزناناش هم من و توئيم. پس بيا به منافع ملی کشورمان فکر کنيم، چنانکه اوباما به منافع کشور خودش فکر میکند. من اوباما را انسانی فرهيخته و متمدن میدانم. از او خشمگينام اما متنفر نيستم. از اين شلکن سفتکنی که يک روز گزينهی حمله به ايران روی ميزش هست و يک روز توی کشوش میرود و يک روز میزند زير بغلاش، و از اينکه بحث حقوق بشر را قربانی دعوای اتمی کرده و از اينکه دعوای اتمیاش هم جنبهی لاسخشکه دارد و از اينکه سقف تحريمهایاش چکه میکند و از اينکه بهمناسبت نوروز و شب چله ياد زندانيان سياسی ما میافتد، از دستاش عصبانی هستم. اين عصبانيتام از زمامداران دنيا را چند سال پيش در سرودهی دگری بروز دادم. ****
کاری نکن که از دست تو هم عصبانی بشوم مرتضجان که در مقالهات يک عبيد زاکانی و ايرجميرزا به ناف من بستی بعد با هرچه خمينی و ملاعمر و بنلادن و جندالله گذاشتيم توی يک رديف! بعد هم خواستی القا کنی که من تودهای هستم، که با اين کار تودهایها را هم با خودت دشمن میکنی. مرا متهم به دائیجان ناپلئونيسم میکنی در حالی که مککارتيسم از سراسر نوشتهات میبارد.
بابت اوباما هم دلخور نباش. من از آقای اوباما، از تو و همهی رنجيدهگان معذرت میخواهم. اميدوارم يک روز قرار بگذاری سه تايی برويم بيرون من ماچاش کنم از دلاش دربيارم. بهش هم بگو اين هادی ديپرشن شديد دارد، حالاش جا نيست. بالاغيرتاً جلوی او از اين خالیبندیهای سياسی بیپشتوانه و بیپشت بند نکن. اين بيچاره حوصلهی زر زيادی ندارد!
ــــــــــــــــــــــــ
سایت خواندنیها*
http://khaandaniha.com/text/7702
• باراک اوباما، هادی خرسندی و آمريکاستيزی ايرانيان، مرتضی نگاهی**
***اوباما و همسر مش حسن
http://www.asgharagha.com/archives/001996.php***
**** پس حقوق بشر کجاست کجاست؟
**** http://www.asgharagha.com/archives/002271.php
در همين زمينه:
[در پاسخ شعرخوانی اوباما، هادی خرسندی]
[باراک اوباما، هادی خرسندی و آمريکاستيزی ايرانيان، مرتضی نگاهی]
به رنگ سکوت؛ سخنی با ابراهيم حاتمیکيا
ف. م. سخن
بنيان کار خراب است و شما نيز، مانند ما و مانند ميليونها تن از مردم اين سرزمين دچار تضاد و تناقض در افکار و گفتار شدهايد. اين بيماری، بيماری استبداد و خفقان مذهبیست که اتفاقأ شما بهعنوان زبان گويای مردم بايد روزی آن را به تصوير بکشيدابتدا، و پيش از ورود به بحث اصلی، بايد بگويم که در نوشتن اين يادداشت ترديد داشتم. انگيزه ی نوشتن من سخنان شما در برنامه ی تلويزيونی راز بود، و اين سوال که آيا حق دارم به شما که با اسم و رسم خودتان در مقابل ميليون ها چشم سخن می گوييد به عنوان نويسنده ای ناشناس خرده بگيرم مرا دچار ترديد می کرد، ولی بر اين ترديد با اين توجيه فائق آمدم که حرف من، حرفی ست منتقدانه، در چهارچوب های رايج و مرسوم، و هيچ نقد شخصی در آن نيست که شناختن نويسنده را ضروری کند. با اين نگاه قلم به دست گرفتم و اين چند خط را نوشتم و اميدوارم اگر اين نوشته را ديديد و خوانديد به بهانه ی ناشناس بودن نويسنده بر محتوای آن قلم نکشيد.
عادت دارم در هر نوشته و پيش از طرح انتقاد، از آن چه به عنوان نقاط مثبت در آثار شخص انتقادشونده می بينم و می پسندم ياد کنم تا گمان نرود نقد نوشته شده، از روی کينه و بدخواهی ست. در مورد شما، بايد بگويم هنرمند بزرگی هستيد که متاسفانه در سيستمی فاسد مجبور به ارائه هنرتان شده ايد و در درون اين سيستم باليده ايد و آثارتان اگرچه در صددِ نشان دادنِ همزمانِ وجوهِ مثبت و منفی سيستم مزبور و نمايشِ حساب شده و محدودِ کجی های آن است ولی در نهايت منجر به تحکيم اين سيستم می شود. در اين چهارچوبِ ناگزير، شما آثاری آفريده ايد به غايت هنرمندانه و دلپذير، مانند از کرخه تا راين، بوی پيراهن يوسف، آژانس شيشه ای، و به نام پدر، که من، به عنوان يک ايرانیِ منتقدِ نظام جمهوری اسلامی، با اين فيلم ها و قهرمانان آن احساس نزديکی بسيار کرده ام و آن ها را دوست داشته ام، و اين از هنر والای شماست. اگر روزی از من سوال شود که قهرمان کدام يک از فيلم هايی که تاکنون ديده ای به عنوان الگوی يک انسان معتقد و دوستداشتنی می توانی انتخاب کنی، بدون مکث خواهم گفت حاج کاظم، و اين انتخابِ مثبت، نه به خاطرِ شخصيت حاج کاظم های واقعی، که به خاطرِ شخصيت ساخته و پرداخته ی هنرمند بزرگی چون شماست. اين که جنگديدهی مخالفِ جنگ باشی و تمام توجيهات ضد جنگ را موقعِ ديدنِ دويدنِ علی نصيريان به طرف پسر آزادهاش فراموش کنی اين از هنر و هنرمندی شماست. کارْ اگر دست امثال شما بود، می توانستيد به راحتی عده ی زيادی را تبديل به حزب اللهی پايدار و راسخ کنيد و چه خوب که نيست، چرا که حقيقتِ زشت، غير از آن تصاوير زيبا و هنرمندانه ای ست که شما ارائه می دهيد. البته در اينجا بحث هنرمند متعهد به جامعه و هنرمند متعهد به حکومت و غيره در می گيرد که ما را با آن کاری نيست و من خود هنر را، چه هنر برای هيتلر باشد، چه هنر برای استالين، چه هنر برای مردم، هنر می دانم هر چند نتايجی که از آن ها گرفته خواهد شد نتايجی متفاوت، و در دو مورد اول ضد انسان و ضد پيشرفت بشری خواهد بود.
اما در مورد سخنان شما، بسيار می توان گفت و نوشت. سخنانی که به خاطر دو کلمه طرفداری شما از اصلاحات و نگاه انتقادی به حکومت و اين که از مشاهده ی رويدادهای اخير متاثر شده ايد به شدت مورد توجه اصلاح طلبان حکومتی قرار گرفته است و تقريبا در هر سايت نزديک به جنبش سبز، لينک بخش مورد نظر از صحبت های شما قرار داده شده است.
ولی اين تمام ماجرا نيست و صحبت های شما پيش و پسی دارد که آن ها، به اضافه ی "حرف های خوب شما" مجموعاً ديدگاه ابراهيم حاتمی کيا را می سازد که قابل احترام و در عين حال قابل نقد است. کليت قابل نقد اين است که در يک نظام بسته و مستبد، حرف منتقد با لکنت زده می شود. شما در سخنان تان گفتيد که حسابگر نيستيد، ولی اگر يک بار دقيق به ويدئوی سخنان تان نگاه کنيد، مشاهده خواهيد کرد که هر کلامی که از دهان تان خارج می شد را چقدر قيچی می زديد تا از محدوده ی تعيين شده در بيرون و درون ذهن تان فراتر نرود، و گفته نشود آن چه نبايد گفته شود. و اين تازه شما هستيد، آقای حاتمی کيا، که به عنوان فيلمساز جمهوری اسلامی و فيلمساز جنگ و يک شخصيت نامدار هنری چنين گرفتار آمده ايد، و معلوم است در چنين شرايطی اشخاص گم نام و بی نام برای بيان نظرشان چه مصيبت ها بايد تحمل کنند.
استبداد، ذهنِ انسانِ آزاد انديش را پاره پاره می کند. از يک طرف در محدوده ی بسته ی ذهن، فکر در جوشش و غليان است، از طرف ديگر در محيط بيرون، به خاطر ده ها عامل، بر آن جوشش و غليان سرپوش گذاشته می شود. به بيان ديگر فکر تا فکر است، يک چيز است، و وقتی بر زبان می آيد از وسط ده ها فيلتر و پالايه ی حسابگرانه می گذرد و می شود مثلا آن چيزی که شما در برنامه ی تلويزيونی بر زبان آورديد. هم بر شما، هم بر ما، و هم بر مقامات امنيتی بيننده ی گفتوگوی تلويزيونی شما معلوم است که آن چه گفتيد تمام آن چيزی نبود که می خواستيد بگوييد. در شرايط آزاد قطعا ما چيزهای ديگری از شما می شنيديم که آن شب نشنيديم و ايرادی هم بر شما نيست. ايراد بر سيستمی ست که اين بندبازی های کلامی را اجتناب ناپذير می سازد. اگر اين بندبازی ها را نکنيم، امکان زندگی در مرزهای جغرافيايی جمهوری اسلامی برای هيچ يک از ما وجود نخواهد داشت. نه اداره می توانيم برويم، نه درس می توانيم بخوانيم، نه فيلم می توانيم بسازيم و نه -در مراحل حادتر- زندگی می توانيم بکنيم. اين پاره پاره شدنِ ذهنِ آزاده، دوگانگی در بيان به وجود می آورد. از يک طرف شخص نمی خواهد قاطی رويدادهای دوران انتخابات در کشورش بشود، از طرف ديگر برای مردم به خون کشيده شده ی بحرين دل می سوزاند و حتی اگر بتواند حاضر است به آن جا که زمانی پاره ی تن ايران بوده برود و لابد در راه مردم آزاده ی بحرين بجنگد و اگر لازم شد به شهادت هم برسد. اين تضاد به راستی چگونه قابل حل است؟ چرا در يکی ما فيلمساز و هنرمنديم و دخالت مستقيم در سياست به ما نيامده، اما در ديگری، حتی تا دخالت در امور داخلی يک کشور بيگانه به پيش می تازيم؟
ملاحظه می فرماييد که بنيان کار خراب است و شما نيز، مانند ما و مانند ميليون ها تن از مردم اين سرزمين دچار تضاد و تناقض در افکار و گفتار شده ايد. اين بيماری، بيماری استبداد و خفقان مذهبی ست که اتفاقا شما به عنوان زبان گويای مردم بايد روزی آن را به تصوير بکشيد. "به رنگ ارغوان" فيلم تکه پاره شده ای ست که از نظر هنری چيز قابل گفتنی ندارد. يک نکته اگر در آن است، همانا اهميت و ارزش انسان و انسانيت است سوای اين که –مانند شخص تحت تعقيب- چه بوده است و چه کرده است؛ يا –مانند مامور امنيتی- چه هست و چه می کند. زيبايی، ولی در خروج به موقع "انسان" از درون سيستم هولناکی ست که هفت تير به دست او می دهد تا "انسان" ديگری را "بزند". اين زدن چه با شليک گلوله باشد (زدن پدر)، چه با شليک ترس (زدن دختر)، زدن انسانيت است. تنها راه گريز از اين زدن، اگر نتوان ايستاد و مقابله کرد، فرار است. فراری شرافتمندانه که می تواند "به رنگ سکوت" باشد؛ "به رنگ نگفتن". خيلی چيزها "به نام پدر" تمام می شود، ولی در نهايت به نامِ ما نوشته خواهد شد. اگر انسان و انسانيت مطرح است، "به نام شما" و "به نام من" بايد فراموش شود و همه چيز "به نام انسان" گردد.
اين چند کلمه، شايد سر بسته، شايد تنيده در معانی عميق لغات و کلمات، به گوش برخی غريب بيايد، ولی برای شما که نگاه تان لايه های تعصب و جمود را از هم می دَرَد و به ژرفا رسوخ می کند درک اش قطعا دشوار نخواهد بود. به اميد روزی که فيلمِ "به نام انسان"ِ شما را بر پرده های سينما تماشا کنيم.