مصاحبه اختصاصی «کارزار همبستگی» با یرواند آبراهامیان درباره:
حمله نظامی به لیبی و اوضاع منطقه
«به نظر من، در تصویر کلیتر، این حمله به معنای خیزش موج تازهای از امپریالیسم است که بر اساس آن، قدرتهای غربی، از جمله اروپا، کوشش خواهند کرد تا نفوذ گذشتهٔ امپراتوری خود را احیاء کنند. آنها ممکن است از «امپراتوری» خواندن آن خودداری کنند، همان طور که بعد از ۱۹۱۹ آن را نه «امپراتوری» بلکه نظام «تحتالحمایگی» خواندند. هدف آنها این بار اعمال کنترل مستقیم بر کشورها و اداره کردن آنها از طریق سازمان ملل یا «ناتو» است. و این چیزی جز پیدایش مجدد نظام اداره مستقیم کشورها توسط قدرت های غربی نیست…..»
با تشکر از شما، لطفاً پیش از هرچیز نظرتان را در مورد رویدادهای اخیر در لیبی بیان کنید.
بحران لیبی همانند بحران هایی است که در تونس، مصر، یمن و غیره شاهد آن بوده ایم، با این تفاوت که در لیبی، قذافی از حمایت قابل توجهی در مناطق غربی کشور و در اطراف تریپولی برخوردار است. به همین دلیل خیزش در لیبی نمی تواند به یک انقلاب ملی سراسری بدل شود که به سرنگونی رژیم بیانجامد. آنچه بیشتر محتمل است بروز یک جنگ داخلی نابرابر است که در صورت دخالت غرب در حمایت از بنغازی، این به یک بحران درازمدت بدل خواهد شد که بریتانیا، فرانسه و آمریکا را بیشتر و بیشتر به درون خود خواهد کشید و در نهایت آنها را ناچار خواهد کرد که بهرغم ادعاهای کنونیشان، نیرویهای زمینی خود را در لیبی پیاده کنند. با طولانی شدن بحران آنها ناچار خواهند شد دست به چنین کاری بزنند. در چنین حالتی، نتیجه نهایی عروج مجدد امپریالیسم غرب در شمال آفریقا خواهد بود که پیامدهای گوناگونی برای خاورمیانه، از جمله برای ایران، خواهد داشت.
بدین ترتیب، آیا نباید فرض کرد که هدف اصلی این پروژه از همان ابتدا ورود نظامی به لیبی در حمایت از مخالفان و براندازی قذافی بوده است؟
درست است، هدف اصلی این پروژه همین است. اما مشکل اینجا است که نمی شود صرفاً با بمباران هوایی قذافی را سرنگون کرد زیرا او از حمایت کافی در داخل لیبی برخوردار است. به نظر من آنها بار دیگر در محاسبات خود اشتباه کردند و فرض خود را بر این گذاشتند که او از هیچ حمایتی برخوردار نیست و بهآسانی سرنگون خواهد شد، که اشتباه از آب در آمد. بنابراین هنگامی که آنها ارتش خود را به حمایت از بنغازی در لیبی پیاده کنند، حتی اگر این کار به صورت گام به گام و تدریجی انجام گیرد، ناچار خواهند شد برای سرنگون کردن قذافی، روز به روز درگیری نظامی خود را گسترش دهند. این بدان معنا است که در نهایت، سرنگونی قذافی نه به دست مردم لیبی، بلکه به دست نیروهای خارجی صورت خواهد گرفت. و این به مسأله شکل دیگری خواهد داد.
آیا فکر نمی کنید که آنها بهجای درگیری مستقیم نظامی بکوشند تا با مسلح کردن، تقویت و دادن انواع کمکها به مخالفان، و ریختن بمب بر سر ارتش قذافی، تعادل نیروهای داخلی را به نفع مخالفان تغییر دهند تا سرنگونی به دست آنها و نه نیروهای خارجی صورت گیرد؟
مسلماً در ابتدا همین کار را خواهند کرد. اما به زودی متوجه خواهند شد که بنغازی نه سازماندهی لازم را دارد و نه از حمایت کافی داخلی برای سرنگونی قذافی برخوردار است. ممکن است به این احتمال هم دل بسته باشند که بخشی از نیروهای هوادار قذافی از درون دست به کودتا بزنند و او را برکنار کنند. چنین چیزی تا این لحظه اتفاق نیافتاده و من فکر نمی کنم در آینده هم اتفاق بیافتد.
فکر نمی کنید که این حمله نظامی بسیاری از مردم لیبی را به حمایت از قذافی، یا حداقل دفاع از کشور در مقابل حمله خارجی، برانگیزد؟
در بنغازی مخالفان آنقدر خودشان را در خطر می بینند که حاضرند از هر نوع دخالت و کمک خارجی، حتی حمله نظامی، استقبال کنند. اما در تریپولی، که قذافی از حمایت برخوردار است، اگر بمباران به کشته شدن شهروندان غیرنظامی بیانجامد، حمایت از قذافی افزایش خواهد یافت. در هر صورت ما با این موضعگیری آشکارا سالوسانه غرب رو به رو هستیم که مدعی است برای حفظ جان شهروندان لیبی دست به حمله زده است اما در عمل به کشتار آنها مشغول است.
در مورد نقش نفت و سازش اخیر قذافی با بریتانیا و فرانسه و آمریکا، پذیرش یک سری سیاست های نئولیبرالی و شراکت با شرکت های فراملی نفتی مانند بریتیش پترولیوم و دیگر شرکت های آمریکایی چه می گویید؟ چنین به نظر می رسید که همه چیز بهخوبی پیش میرود و آنها از قذافی راضی هستند. اما ناگهان چنین چرخشی صورت می گیرد. چه چیز تغییر کرده است؟
بله، پس از این سازش، غرب از قذافی راضی بود. حتی سناتور «لیبرمن» و «کاندولیزا رایس» به تریپولی رفتند، او را در آغوش گرفتند و گفتند که او دوست خوبی است. این پس از سازش ۲۰۰۳ صورت گرفت. آنچه همه را غافلگیر کرد خیزش اخیر علیه او بود. آنها حاضر بودند با قذافی بعد از ۲۰۰۳ راه بیایند، ولی این خیزش به آنها نشان داد که بسیاری از مردم در مناطق شرقی لیبی از قذافی ناراضی هستند. این فرصتی بود برای جناح هوادار «دخالت انساندوستانه»، که در دولت کنونی از قدرت بسیار برخوردار است، تا بر اساس اهداف خود روی دولت آمریکا برای دخالت در لیبی فشار بگذارد.
وضعیت کلیتر را چگونه می بینید؟ اگر آنها به اهداف خود در لیبی دست یابند، این در برنامه کلی آنها برای شمال آفریقا و خاورمیانه چه جایی دارد؟ آیا این حمله بخشی از یک برنامهٔ کلیتر است؟
به نظر من، در تصویر کلیتر، این حمله به معنای خیزش موج تازهای از امپریالیسم است که بر اساس آن، قدرتهای غربی، از جمله اروپا، کوشش خواهند کرد تا نفوذ گذشتهٔ امپراتوری خود را احیاء کنند. آنها ممکن است از «امپراتوری» خواندن آن خودداری کنند، همان طور که بعد از ۱۹۱۹ آن را نه «امپراتوری» بلکه نظام «تحتالحمایگی» خواندند. هدف آنها این بار اعمال کنترل مستقیم بر کشورها و اداره کردن آنها از طریق سازمان ملل یا «ناتو» است. و این چیزی جز پیدایش مجدد نظام اداره مستقیم کشورها توسط قدرت های غربی نیست.
این البته در خاورمیانه واکنش منفی عظیمی ایجاد خواهد کرد. دولتهای غربی متوجه عمق احساسات ضدامپریالیستی مردم نیستند. حتی آنهایی که امپریالیست ها را به کشور خود دعوت می کنند، پس از ورود آنها خود را با وضعیت دیگری مواجه می بینند. مردم بنغازی امروز برای هواپیماهای آمریکایی و انگلیسی هورا می کشند چون انتظار دارند آمریکا و انگلستان آنها را به مسند قدرت بنشانند. اما اگر این انتظار آنها تحقق نیابد، اولین کسانی خواهند بود که آمریکا و انگلستان را به امپریالیست بودن محکوم کنند.
بگذارید وضعیت لیبی را با بحرین مقایسه کنیم. در هردو کشور، دولت به سوی مردم آتش گشوده و معترضان را به قتل رسانده است. در مورد لیبی می بینیم که غرب به لیبی و قذافی حمله می کند، اما در مورد بحرین شاهد دخالت ارتش عربستان سعودی در حمایت از امیر آن کشور هستیم. این برخورد دوگانه غرب را چگونه توضیح میدهید؟ چه چیز باعث این تفاوت در برخورد شده است؟
بحرین هم برای منافع آمریکا و هم برای عربستان سعودی یک کشور حیاتی است. هر تغییری در بحرین می تواند به داخل عربستان هم کشیده شود چون جمعیت معترض در هردو کشور عمدتاً شیعه است. به همین دلیل سعودی ها نسبت به اتفاقاتی که در بحرین می افتد بسیار وحشتزده هستند. برای آنها هیچ تغییر عمدهای در نظام سیاسی بحرین قابل قبول نیست و به همین دلیل آغازگر این اشغال شدند. آمریکا از باز شدن نسبی فضای سیاسی بحرین حمایت می کند چون فهمیدهاست که نمی توان ۷۰ درصد جمعیت را خارج از صحنه نگهداشت، اما سعودیها از هر شکل باز شدن فضای سیاسی در بحرین وحشت دارند و در نتیجه خواستار برخورد شدید در بحرین بودند. البته، در این مقایسه نیز برخورد آمریکا بسیار سالوسانه است زیرا در حالی که کشتار مردم معترض را در بحرین تأیید می کند، در لیبی از حفظ جان مردم در برابر قذافی سخن می گوید.
پیامدهای این حمله را برای آنچه در ایران میگذرد چه می بینید؟
فکر نمیکنم در کوتاه مدت اثر چندان محسوسی بر ایران داشته باشد. اما در درازمدت پیامدهای غیرمنتظرهای خواهد داشت که به نظر نمیرسد رهبران واشنگتن به آن بهای چندانی بدهند. برای مدتهای طولانی سیاست ایران این بوده است که از طریق برنامه هستهای خود ظرفیت تولید بمب اتمی را برای خود ایجاد کند، تا در صورت لزوم یا مواجه شدن با شرایط اضطراری دست به تولید آن بزند. بر اساس این سیاست میانه روانه، تا زمانی که چنین ضرورتی به پیش نیامده باشد، ایران دست به تولید بمب اتمی یا آزمایش آن نخواهد زد. اما با اشغال لیبی، به نظر من، تندروهای درون حاکمیت جمهوری اسلامی بدین بحث دامن خواهند زد که بهترین سیاست دفاعی، حرکت به سمت تولید بمب اتمی، و نه فقط ایجاد ظرفیت برای تولید آن، است. آنها این را تنها راه جلوگیری از اشغال شدن ایران معرفی خواهند کرد. بدین ترتیب، فشار برای تسریع کار پروژه هستهای ایران افزایش خواهد یافت و این به نوبه خود به تشدید تنش میان آمریکا و ایران خواهد انجامید. به نظر من درسی که رهبران ایران از حمله به لیبی خواهند گرفت این است که لیبی مورد حمله قرار گرفت چون خود را خلع سلاح کرده بود.
اهمیت منابع نفتی در این رابطه چیست؟ چنین بهنظر می رسد که کشورهای صاحب نفت یکی پس از دیگری به اشغال در میآیند. آیا بعد از لیبی نوبت ایران نخواهد بود؟
هرچند استراتژی پنهان ایدهئولوژیستهای واشنگتن، اشغال کشورها، خصوصیسازی منابع نفتی و خارج کردن کنترل نفت از دست دولتها، و سپردن تولید نفت به شرکتهای فراملی غربی است، اما در عمل این برنامه، بهجز در چند مورد استثنایی، موفقیت آمیز نبوده است. در کل، آمریکا نتوانسته حتی در کشورهایی که در آنها مستقیماً دخالت کرده است منابع نفتی را خصوصی کند. مثلاً آمریکا بعد از این که ارتش عراق را از کویت بیرون راند، انتظار داشت که کویت شرکت ملی نفت خود را خصوصی کند. اما کویتیها از چنین کاری خودداری کردند زیرا آن را در راستای منافع دولت خود نمیدیدند. همینطور در عراق میخواستند صنعت نفت را خصوصی کنند. اما دولت عراق، بهرغم همه نزدیکیاش آمریکا، آمادگی چنین کاری را از خود نشان نمیدهد. تنها جایی که آمریکاییها در این کار موفق بودهاند منطقه کردنشین عراق است، که نفت زیادی هم ندارد. بنابراین، هرچند خصوصیسازی خواست آمریکا است، اما احساسات مردم نسبت به ملی شدن نفت در دههٔ ۱۹۷۰ و مخالفت جدی آنان مانع از این کار میشود.
حمله به لیبی روی تعادل نیروهای داخلی در ایران و اختناق موجود در کشور چه تأثیری خواهد گذاشت؟
تأثیر آن روی روندهای داخلی ایران ممکن است بهراحتی قابل مشاهده نباشد، اما تردیدی نیست که این حمله دست احمدی نژاد و محافظهکاران افراطی را تقویت خواهد کرد. هرچه قطببندیها و تنشها بیشتر شود، غرب و جناح راست در ایران بهطور متقابل از آن بهره خواهند برد. هرچه بیشتر به نظر برسد که غرب به دنبال کنترل کامل خارمیانه است، کسانی مثل احمدی نژاد بیشتر میتوانند مدعی شوند که هرکس حامی دولت نیست، عامل امپریالیسم و ستون پنجم آن در ایران است. این وضعیت جناح احمدی نژاد را تقویت و خواستاران دگرگونی را تضعیف خواهد کرد. اقدامات دولت آمریکا، بهرغم همه ادعاهایش، اغلب به تضعیف جنبشهای تحولخواهی منجر میشود.
با توجه به آنچه که آمریکا در حال حاضر در لیبی، بحرین و دیگر کشورها انجام میدهد، آیا شما تفاوتی میان سیاست های دولت بوش با دولت اوباما می بینید؟
خیر. بهنظر من اوباما با یک سری ایدههای تازه قدرت را در دست گرفت. اما بوروکراسی دولتی آمریکا برنامههای خود را دنبال میکند. در عمل آنچه اتفاق افتاد این بود که این ایدههای تازه بهتدریج کنار گذاشته شدند و او بیشتر به سمت مواضع هیلاری کلینتون، که نماینده منافع وزارت خارجه، پنتاگون و لابی اسراییل است، روی آورد. بنابراین، سیاست او با سیاست گذشته هیچ تفاوتی ندارد. او حتی این جنگ را بدون مشورت با کنگره آمریکا آغاز کرده است، که کاری مخالف قانون اساسی است.
امروز چند مقاله خواندم که بسیار تأسفآور بود. یکی از این مقالات به قلم «مکس بوث» در نیویورک تایمز منتشر شده است. او مینویسد که این اقدام نظامی کافی نیست و آمریکا باید لیبی را اشغال کند و دست به کشورسازی بزند. او خواستار استقرار مجدد یک نظام «تحتالحمایگی» است که بر اساس آن سازمان ملل متحد اداره لیبی را به یکی از کشورهای غربی واگذار میکند.
این یعنی بازگشت به استعمار کهن!
بله، دقیقاً.
از وقتی که به ما دادید سپاسگزاریم.
رابطه ی تنگاتنگ دیکتاتور و "دیکتاتورزده "
كيانوش ايرواني
کشتار شهروندان مخالف رژیم از طرف رهبر دیکتاتور لیبی منجر به صدور قطعنامه سازمان ملل و حمله ی نیروهای خارجی به این کشور شد. حمله نظامی حتی اگر بسیار دقیق یا به اصطلاح نظامی "پاکیزه" باشد، همراه با نابود کردن تاسیسات دفاعی واقتصادی کشور باعث قربانی شدن غیر نظامیان نیز خواهد بود، به خصوص وقتی که قدرت در حال فرو ریختن برای دفاع از خود، از مردم "دیوار گوشتی" بسازد.هنوز معلوم نیست آیا قذافی شکست سیاسی و نظامی خود را بپذیرد وبرای پایان دادن به این حمله حاضر به دست برداشتن از قدرت باشد، یا همچون دیکتاتور شکست خورده و معدوم عراقی از وحشت دستگیری مدتها در سوراخ موشی در کویر پنهان شود و باعث ادامه ی تخریب کشور و کشتار مردم گردد. ولی در هر صورت مشکل مردم لیبی فقط با ازمیان برداشتن رهبرشان حل نمیشود. این سرنوشت تلخ دیکتاتورهاست و مشکل هر جامعه ای که از روی جهل ، ترس یا سهل انگاری، خودکامگی رهبر و فساد نظام حاکم را بپذیرد.
ما ایرانیان جامعه ی خود را از جوامع عرب پیشرفته تر میدانیم، به انقلاب مشروطه خود میبالیم که پیش ازدیگران و نه از بالا بلکه از پائین، از طرف جامعه ی مدنی مطالبه و رهبری شد، به نهضت پیشگام ملی شدن نفت ایران افتخار میکنیم و به پیروزی انقلاب مردمی ۵۷ که در منطقه و در جهان اسلام استثناء بود مینازیم. همه ی ما ازشدت عشق به ایران یا از کمبود شناخت دیگران، ته دلمان باور داریم که "هنر نزد ایرانیان است و بس"! ولی وقت آنست که به قبول یک واقعیت دردناک تن بدهیم: ما پس از یک قرن و اندی کوشش و استقامت و فداکاری در راه آزادی، استقلال، قانون وعدالت موفق شدیم پر قدرت ترین نظام دیکتاتوری خودکامه، فاسد و ظالم منطقه را بوجود آوریم و بر ملت خود مسلط کنیم!
دیکتاتور پروری
هنگامی که پس از ۱۵ سال تبعید, صدای اعتراض امام خمینی از حلقه ی گروه های مبارز اسلامی بیرون آمد و به گوش مردم رسید، اسلام سیاسی هنوز در ایران فراگیر نشده بود. ولی احزاب سیاسی گوناگون (از ملی گرایان جبهه ی ملی و دموکراتهای نهضت آزادی تا چپهای سنتی و انقلابی) سرخورده از شکست های متوالی دهه های پیش ، به عنوان آخرین فرصت برای براندازی رژیم شاهنشاهی به خمینی پیوستند. طبقه ی متوسط شهرنشین و دانشجویان خسته از خشونت و فساد و وابستگی سیاسی و اقتصادی نظام حاکم به امریکا، اقشار سنتی هراسان از تغییرات سریع و غیر قابل کنترل اجتماعی، و روستا نشینآن (که بسیاری از آنها حاشیه نشین شده بودند) تحت فشار اقتصادی روزافزون ، شتابان به انقلاب اسلامی رو آوردند.
نظامی که پس از انقلاب برقرار شد، ادعای دموکراسی نداشت ولی با دعوی اسلام و مردمسالاری, استقلال ملی، عدالت اجتماعی و ارزش های اخلاقی و معنوی به قدرت رسید. اسلام درایران پدیده ی جدیدی نبود. بغیر از بخش کوچکی از روشنفکران مدرنیست چپ وراست کسی با اسلام سر جنگ نداشت. حتی کسانی که در قید مذهب نبودند در خانواده با اصول و فرهنگ دینی آشنا بودند. و اگر در فرهنگ مردمی جهل و فرصت طلبی "ملا" و "آخوند" به تمسخر گرفته میشد، علما و متفکران دینی از احترام خاصی برخوردار بودند. اکثریت ایرانیان از اسلام هراسی نداشتند و بسیاری ان کسانی که یا مسلمان نبودند و یا با دین میانه ی خوبی نداشتند بخاطر مطالبات سیاسی رهبر انقلاب (آزادی و استقلال و عدالتخواهی) کوتاه آمدند و از انقلاب حمایت کردند. نهضت ضد استبدادی ایران که به دلیل رهبری آن از طرف یک روحانی انقلابی و عشق به اهل بیت و بخصوص امام حسین در فرهنگ مردمی "انقلاب اسلامی" نام گرفت در واقع یک انقلاب ملی تمام عیار بود که با مشارکت تمام اقشار جامعه به پیروزی رسید.
در آن زمان هیچیکس در ایران نه اسلام حکومتی را تجربه کرده بود، نه جنگ سراسری با دشمن بیگانه را.
جنگی که فردای پیروزی انقلاب، میلیونها پیر و جوان را به جبهه ها روانه کرد، تعادل و تعامل نیروهای سیاسی انقلاب را بهم ریخت و دوام هشت ساله ی آن نقش نیروهای نظامی و اطلاعاتی را بیش از حد پر رنگ و تاثیرگذار کرد. بطوری که چند سال پس از پایان جنگ وقتی رئیس جمهور خاتمی که با شور و هیجان غیر قابل انتظار مردم انتخاب شد و به تقویت جامعه ی مدنی پرداخت، رقبای او در نهادهای اطلاعاتی، بسیج و سپاه براحتی توانستند با ترور روشنفکران و دگر اندیشان مانع سالم سازی فضای سیاسی و جامعه ی ایران پس از جنگ شوند. اسلامی که قرار بود با مردمسالاری همدم و همساز باشد، تبدیل به اسلامی دولتی وتوجیه کننده ی تمامیت خواهی و خشونت قدرتمندان و سرکوب یا استحاله و انحراف نهادهای مدنی و مردمی شد.
دیکتاتور زدایی
تاریخ مبارزات مردمی، قیامها و انقلابها حاکی از اینست که دیکتاتورها از سرانجام تلخ همسانان خود درس عبرت
نمیگیرند و هر یک خود را از قاعده ی عمومی استثناء میداند وجایگاه خود را جاودانه تصور میکند.
بنا بر این از خود کامگان نمیتوان انتظار داشت که دست از استبداد بردارند، و اعمال و رفتار خود را محدود به قانون کنند. اما ملت تحت سلطه میتواند از تاریخ خود و از تجربه ی دیگران درس بگیرد. برای اینکار اول این اصل را باید پذیرفت, که دیکتاتورها از آسمان بر سر مردم نمی افتند. در حقیقت دیکتاتور با "دیکتاتور زده" رابطه ای تنگاتنگ دارد بدین معنی که مردم خودشان به رهبرانشان امکان، اجازه و ابزار خود کامگی، استبداد و ظلم و فساد را میدهند. هیچ دیکتاتوری نمیتواند بدون مردمی که او را یپذیرند دیکتاتور شود، یا دیکتاتور بماند. نظام دیکتاتوری ممکن است از بیرون به مردم تحمیل شود ولی حتی در این صورت دوام آن در گرو رفتار، اعمال، اعتقادات، خواستها ، باورها، و هراسها ی جمعی جامعه است.
بر خلاف دوران ۵۰ ساله ی سلطنت پهلوی دیگر نمیتوان مسؤلیت ماهیت دیکتاتوری نظام را به گردن دخالت قدرتهای امپریالیستی یا توطئه ی بیگانگان انداخت و ناچاربه یافتن پاسخ به چندین و چند سوال ناخوشایند هستیم. از جمله اینکه
چرا جامعه ی ایرانی، با وجود آزاد گی بزرگانش و شجاعت و از خود گذشتگی مردمانش، در طی تاریخ چند هزار ساله اش اینچنین فرهنگ خودکامگی و استبداد را در دل خود پرورانده، حاکمان مستبد خود را تقدیس کرده، و در مقابل رهبرانی که خود به قدرت رساندند سر تعظیم فرود آورده است؟ یا چرا هویت اجتماعی، فرهنگی و انسانی ایرانیان به این آسانی بوسیله ی کسانی در خطر نابودی قرار گرفته که همین مردم به دنبال انقلابی پرهزینه و پر امید خود به جایگاه قدرت نشاندند؟
پس از سالها سازش و سکوت و مدارا ، مردم ایران دیگر سلطه ی همه جانبه ی نظامی را که خود خواسته و خود ساخته اند بر نمی تابند . نظامی که از آغاز تا کنون گام به گام و بدون مشورت با مردم به قدرت فرا قانونی خود افزوده و به همان اندازه حقوقی را که قانون برای جامعه ی مدنی تعیین کرده نادیده گرفته است.
دیکتاتوری در ایران یک پدیده ی درون زاست; یک تولید دست اول فرهنگی، ساخته و پرداخته ی زیرساختهای اجتماعی، به ارث برده از اعماق تاریخ پدرسالاری قبیله ای و آمیخته به بندگی مرید و تقدیس مراد. آنچه امروز در ایران میگذرد بیشتر به یک تراژدی میماند که تضاد بین دو برداشت ازقدرت، مشروعیت، حق و تکلیف را در چارچوب روابط اجتماعی به صحنه نمایش آورده است. از یک طرف باورهای بدوی، اعتقادات خرافی و عرفان کوچه بازاری را به هم میآمیزد و با سلب مسؤلیت از خود، از رهبر سیاسی بتی مقدس می سازد و بر سکوی مدام العمر قدرت مطلقه می نشاند و در حرف و عملش هیچ چون و چرائی را مجاز نمیداند ، از طرف دیگر بینش عقلائی که بر پایه ی عقل ودانش و منطق و تجربه، رهبر را قانون پذیر میخواهد و مشروعیتش را مشروط بر پاسخگوئی به ارزش ها، نیازها و مطالبات شهروندان و نهادهای جامعه ی مدنی. بینش اول نظام دیکتاتوری و جامعه ای شکننده، مطیع ، خرافاتی، متظاهر، متملق و عقبگرا میپروراند و بینش دوم خواهان نظام دموکراتیک و جامعه ای توانا، پیشرو، قانونمند، منتقد و مستقل است.
هر چند قبول این واقعیت که "از ماست که بر ماست" تلخ است ولی اگر همت کنیم خود کرده را " تدبیر هست".
آگاهی از مسؤلیت خودمان و شناخت مکانیسمهای درونی جامعه ی دیکتاتور پرور نخستین گام بسوی دیکتاتور زدائی است .
کلمه و عذرخواهی بابت يک اشتباه
محمدرضا نسب عبداللهی
سايت کلمه نهم اسفند ۱۳۸۹ خبری درباره ميرحسين موسوی و مهدی کروبی خبری منتشر کرد که میگفت آنها به زندان حشمتيه تهران منتقل شدهاند.کلمه اما چند روز بعد اعلام کرد که خبر بازداشت موسوی و کروبی «صحت» نداشته و به همين دليل از مخاطبانش «عذرخواهی» کرد.
برخی برآشفتند که چرا کلمه «عذرخواهی» کرده و گروهی هم اين «عذرخواهی» را دليلی پنداشتند برای توطئهانگاری ماجرای خبر زندان حشمتيه و برخی حتی فراتر رفتند و در هويت ادارهکنندگان کلمه، با ديده ترديد نگريستند.
روزنامهنگاری در شرايط بحرانی يا غيرعادی بسيار دشوار است. در درگيریهايی که در يک کشور ممکن است بين دولت و مخالفان رخ دهد، هر سو تلاش میکند خود را قویتر نشان دهد. مخالفان در اينگونه مواقع برای «حفظ روحيه و ترساندن دولت» میخواهند شمار خود را گستردهتر نشان دهند و دولت نيز میخواهد شمار مخالفان را اندک معرفی کند.
در وضعيتهای بحرانی، ممکن است منابع مستقل و معتبر برای تأييد خبرها وجود نداشته باشد و رسانهها دستن به دامان شاهدان عينی شوند. شاهدان عينی هم چون مسئوليتی متوجهشان نيست، ممکن است در انتقال خبرها، بزرگنمايی کنند.
کلمه سهشنبه ۱۷ اسفند ۸۹ در تصحيح خبر بازداشت موسوی و رهنورد نوشت: «به اطلاع مخاطبان محترم میرساند، در روزهای گذشته با توجه به انکار و ابهام مسوولين در اطلاعرسانی، با پيگيری زياد، خبری به کلمه مبنی بر انتقال موسوی و رهنورد به پادگان حشمتيه رسيد که بر مبنای آن و نيز به دليل برخی اخبار نگرانکننده ديگر، اقدام به اطلاعرسانی صورت گرفت. بديهی است تناقضگويی، پردهپوشی و ابهام در گفتار مسوولان در مورد وضعيت اين عزيزان نيز به اخبار نگرانکننده دامن میزد، وضعيتی ابهامآلودی که هم اکنون نيز از سوی مسوولان ادامه دارد. عدم شفافيت و صداقت مسوولان در اين زمينه و عدم اطلاعرسانی، امکان دريافت خبر دقيق و قطعی را تا کنون با مشکلات جدی مواجه کرده است.»
کلمه به درستی گفته است که نمیتوانسته با محدوديتهای موجود به «خبر دقيق» دسترسی داشته باشد و به همين دليل در دريافت خبر با «مشکلات جدی» مواجه است.
اين يک واقعيت است اما واقعيت مهمتر اين است که در چنين مواقعی دو راه پيش رو وجود دارد. راه اول اين است که رسانه تا تأييد قطعی خبر از سوی دستکم دو منبع مستقل صبر کند و «دقت» را فدای «سرعت» نکند.
اما راه دوم را در مواقع استثنايی که انتشار خبر جنبه فوريت دارد و از اهميت فوقالعادهای برخوردار است، میتوان برگزيد. راه دوم اين است که رسانه، خبر را میتواند با تأييد يک منبع منتشر کند اما اگر در صحت اطلاعات ارائه شده ترديد دارد، اعلام کند که اين خبر از سوی منابع ديگر تأييد نشده است.
در اين وضعيت مخاطب با خبری روبرو است که به جای آنکه، آن را به عنوان خبر «دقيق» بپذيرد، به آن تا زمانی که «صحتاش» مورد تأييد منابع مستقل قرار نگرفته، با ديده پرسشی مینگرد.
کلمه هم بهتر بود در انتشار خبر انتقال موسوی و کروبی به زندان حشمتيه، به جای دادن خبر قطعی، از اين روش استفاده میکرد.
اما پس از آنکه رسانهای به هر دليلی، خبری منتشر کرد و سپس به «صحت نداشتن» آن پی برد، چه بايد بکند؟ آيا بايد سکوت کند؟
محمدرضا يزدانپناه، روزنامهنگار در اين باره به راديوزمانه گفته است: «در بازی فوتبال اگر داور يک مسابقهٔ فوتبال در يکی از تصميمهای خودش دچار اشتباه شود، آيا اين حق را دارد که اين اشتباه اوليه را با اشتباه ديگری جبران کند يا نه؟ بهعنوان مثال اگر به اشتباه يک ضربهٔ پنالتی برای تيم بگيرد، آيا میتواند برای جبران اين اشتباه يک ضربهٔ پنالتی اشتباه ديگر را به نفع تيم متضررشده اعلام کند؟ پاسخ اين پرسش از منظر منطقی، منفی است. زيرا در اين صورت ما به جای يک با دو اشتباه روبهرو هستيم و اين مسئلهای است که به نظر میآيد گردانندگان سايت کلمه در دو هفتهٔ اخير چندان توجهای به آن نداشتهاند.»
اين توصيف آقای يزدانپناه به هيچ وجه با روزنامهنگاری حرفهای شباهتی ندارد. اصول داوری در يک مسابقه فوتبال به داور میگويد که اگر در گرفتن يک پنالتی اشتباه کرد، اين اشتباه را نمیتواند در هنگام بازی جبران کند اما اصول اخلاقی به او میگويد که دستکم پس از بازی میتواند عذرخواهی کند.
خبررسانی نيز اصول حرفهای و اخلاقی خاص خود را دارد. نمیتوان گفت چون کلمه در انتشار خبر بازداشت موسوی و کروبی دچار اشتباه شده، پس با «عذرخواهی» اشتباه ديگری انجام داده است.
اتفاقاً اگر سايت کلمه بر اين اشتباهش سرپوش می گذاشت و دم بر نمیآورد، اشتباه بود.
يکی از اصول اخلاق روزنامهنگاری «جامعه روزنامهنگاران حرفهای» (SPJ) میگويد که روزنامهنگاران بايد «پاسخگو» باشند و «خطاهای خود را بپذيرند و فوراً آنها را اصلاح کنند.»
کلمه در اين مورد خاص، به وظيفه اخلاقیاش عمل کرده و بابت خطايش از مخاطبان عذرخواهی کرده است، اين اقدام شايسته تحسين است و نه سرزنش.
http://www.newsbaan.com/blog/7570
چه کسی از وزنکشی سياسی میترسد؟
جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
esmail@nooriala.comدر دوران کودکی ام خويشاوندی پدری داشتم که همه به او «خان دائی» می گفتند. مردی بود پا به دههء هفتاد عمر نهاده، متين و موقر و خوش پوش، که می ديدم مسن ترهای فاميل چندان دل خوشی از او ندارند اما محبوب جوان ترهای خانواده است. بخصوص می دانستم که پدرم از او خوشش نمی آيد و هر کجا که پيش آيد پشت سرش صفحه می گذارد که: «خان دائی وقتی وارد مجلسی می شه صاف به طرف بالای مجلس می ره و اگر کسی صندلی مورد نظر ش رو اشغال کرده باشه با اشاره از "شخص اشغالگر" می خواد که جاش رو به او بده... يا معمولاً دير به ميهمانی می آد و زودتر از همه مجلس را ترک می کند. اگر بحثی در بگيره با سرفهء بلندی به همه اخطار می کنه که ساکت شيد تا من حرف بزنم...»
بنظر من اما خان دائی آدمی مؤدب و مهربان و تميز و مرتب و خوش سخن بود که از دنياهای دور از دسترس ما خبر داشت و به همه وعدهء روزگاران بهتری را می داد. گاهی از درس و مشق هممن می پرسيد و تشويقی هم می کرد و من ـ پنهان از پدرم ـ باور داشتم که در خانوادهء ما آدمی مهمتر از او وجود ندارد.
چنين بود تا روزی که خبر شديم برای يکی از دختر عمه های من خواستگاری پيدا شده و فلان روز قرار است مراسم «بله برون» انجام شود. پدرم مرا هم با خود به آن مجلس برد. يک ساعت از مجلس گذشته بود که پدرم، با شيطنت اطرافش را نگاه کرد و از شوهر عمه ام پرسيد که «پس خان دائی کجا تشريف دارند؟» و مجلس را ديدم که يکباره در سکوت فرو رفت و بعضی ها بدقت مشغول تفحص گل های قالی شدند و عده ای فکورانه سقف را نگاه کردند و شوهر عمه ام، گير افتاده در محاصرهء سکوت و در برابر نگاه پرسشگر برخی از حضار، با بی رغبتی گفت که «حيدر خان! خانوادهء داماد چندان به خان دائی ارادت ندارند». پدرم، با لبخندی آلوده به بدجنسی، گفت: «عجب، مگر نمی دانند که بدون خان دائی هيچ اتفاقی نمی تواند در عالم امکان رخ دهد؟» لحن اش خيلی جدی بود اما نفهميدم پير مردهای مجلس از کجا نوعی طنز را در آن جستند که زدند زير خنده. شوهر عمه ام گفت: «آقای نوری علا! خواهش می کنم مرافعه براه نياندازيد». و کباره، يکی از پيرمردهای مجلس، در حالی که دستانش اش بر فراز خم عصايش می لرزيد، به سوی شوهر عمه ام براق شد که: «بابا، بالاخره يکی بايد اين حرف را می زد. آخه ما تا کی بايد بی دليل قبول کنيم که همه مون يک آقا بالاسر داريم به نام خان دائی. آخه يکی به ما بگه ايشون چی کاره است که نميشه بدون اجازه اش کاری کرد؟..» حرفش تمام نشده، جوان مؤدب فاميل، آقای لاجوردی، که تازه از دانشگاه فارغ التحصيل شده بود، با خجالت به پيرمرد گفت: «آقای مرآتی! شما داريد حرمت شکنی می کنيد ها! می ترسم همين کارتان يک روزی پا پی خودتان هم بشه؟ حرمت که شکسته بشه سنگ روی سنگ نمی مونه». و پدرم هم برگشت و گفت: «جناب لاجوردی! حرمت را ديگران به آدم می گذارند نه اينکه خود آدم بقيه را توی رو در بايستی و اجبار بگذاره».
مجلس شلوغ شد. هر کسی حرفی می زد. آقای لاجوردی عقيده داشت که «بی خان دائی اين عروسی پا نمی گيره»، و پيرمرد عصائی تهديد می کرد که «من از اين ببعد پايم را در مجلسی که خان دائی نباشه نمی ذارم»، و برخی از جوان های پر روتر هم می گفتند «خب، هر کی خوشش نمی آد نياد!» تا اينکه عاقبت، در اين ميان همهمهء پير و چوان، شوهر يکی ديگر از دختر عمه هايم که تازه در نيروی هوائی درجه ای گرفته بود، کوشيد بقيه را ساکت کند و گفت: «رأی بگيريد آقا، رأی بگيريد، تا معلوم شود که خان دائی چقدر طرفدار داره».
اين اولين باری بود که با فعل «رأی گرفتن» آشنا می شدم. مدتی در مورد سر انجام اين کار بحث شد تا اينکه همه با آن موافقت کردند و شوهر عمه ام هم گفت: «هر کی فکر می کنه بی خان دائی هم ميشه اين عروسی رو به راه انداخت دستشو بلند کنه». بعضی ها دست شان را بلند کردند. اغلب شان از پيرمردهای فاميل بودند. دست بيشتر جوان ترها بالا نرفت. دست ها را شمردند. تعداد دست های بالا رفته کمتر بود. آقای لاجوردی نفس راحتی کشيد و با صدائی خجالت زده گفت: «هيچ هم بد نشد. بالاخره وزن خان دائی در اين فاميل معلوم شد. حالا اونا که می خواستن بفهمند چرا بی خان دائی نميشه بايد بفهمند که چرا». و سعی کرد که نگاهش توی نگاه خشمگين پدرم گير نکند.
به زودی عروسی سر گرفت. آن شب ميان بچه ها که می دويدم خان دائی را ديدم که با يک کت و شلوار سفيد و کلاه شاپوی کرم رنگ و کراوات جگری وارد مجلس شد و سنگين و رنگين، انگار صد کيلو اضافه وزن پيدا کرده باشد، رفت و بالای مجلس نشست.
با خودم فکر کردم که اين «رأی گيری» چه زود وزن آدم ها را نه تنها مشخص که زيادتر هم می کند!
****
حال، به ديرينه سالی ِ اين روزهايم برگردم و به اين واقعيت که اگر در داخل کشور می توان يکشبه، بخاطر بغض معاويه، جانشين علی شد و وزن سياسی پيدا کرد، و يا با داغ و درفش مردم را به احترام گذاشتن نسبت به خود واداشت، در اين «کشور خارج کشور» که مسکن ما است، بخاطر فقدان اينگونه «وسيله ها»، تشخيص «وزن» شخصيت های سياسی، که علی القاعده بايد سخنگو و راهنمای ما ايرانيان گريخته از حکومت اسلامی باشند، به هيچ روی روشن نيست. و چون روشن نيست هر کس می تواند در پندار خود شخصيتی باشد با هزاران هوادار و هواخواه، بی آنکه بتواند صحت و سقم پندارهای خود را بسنجد. و نتيجهء اين بی خبری هم آن شده که هر کس در حد توان و روابط و موقعيت اش می کوشد در جمع هموطنانش مطرح باشد، بی آنکه براستی بداند که آيا آنها او را شخصی مورد وثوق و اعتماد می دانند و قبول دارند که از جانب شان سخن بگويد يا نه؟
می خواهم بگويم که يکی از مبهم ترين اصطلاحات سياسی ما خارج کشوری ها عبارت «رهبران سياسی اپوزيسيون خارج کشور» است. صرفنظر از جنم و استعداد و سواد و طرز فکر اشخاص، هيچ معلوم نيست اين «رهبران» از کجا آمده اند، چگونه به رهبری رسيده اند، در اين مقام چه کسانی را رهبری می کنند، حرف شان پيش مردم چقدر در رو دارد؟ و خودشان تا چه حد می توانند بدانند که «مردم» از «رهبران» شان چه توقعاتی دارند؟ در نتيجه، کار سياسی تا کنون تنها در درون حلقه های بيشمار اما کوچکی جريان پيدا کرده که اعضائش همديگر را می پذيرند تا خود نيز پذيرفته شوند.
****
هر از چند گاه يکبار هم می بينيم که گرفتاری های مردم در داخل کشور موجب می شود که يکی دو نفر از اين «رهبران خارج کشوری» (با اهداف درونی و شخصی شان کاری ندارم) به اين فکر می افتند که چون سرکوب حکومت داخلی ايجاد سازمان های سياسی و زمينه سازی برای چرخش قدرت در ميان اهل سياست را ناممکن ساخته، طبعاً لازم آمده است که دلسوزان سياسی در خارج، که از زير تيغ جلادان حکومت گريخته اند و دست و بال شان آزاد است، آستين ها را بالا زده و کاری انجام دهند.
اما آن «کار» چه می تواند باشد؟ پاسخ اين پرسش هميشه با يک عبارت کليشه ای آغاز می شود: «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون!» که مرحلهء بعدی اش، طبعاً، بايد آغاز اقدام عملی برای ايجاد چنين اتحادی باشد. اما درست همين جا است که چون «وزن سياسی» کسی روشن نيست بازی شکل نوعی پوکر رو باز را بخود می گيرد که در آن هرکس ناچار به بلوف زدن متوسل می شود و اغلب هم خود نخستين کس است که بلوف خودشان را باور می کند و، در نتيجه، رهبران خودانگيخته به پادشاهانی تبديل می شوند که، بقول سعدی، «در اقليمی نگنجند». معنای اين گنجيدن هم درست همان «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» است که همواره در اولين قدم به ناکامی کشيده می شود.
در اين سی ساله ما می توانيم به تلاش های متعددی در راستای ممکن ساختن «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» اشاره کنيم؛ به «کنگره ها» ی ملی، به «کنفرانس ها» ی سراسری، به «همايش ها» ی رهائی بخش. يکی هنوز ـ گوئی بی خبر از اضطرار زمانی مبارزه ـ می گويد که من هفت سال است کنگرهء ملی براه انداخته ام و خودم هم رئيس اش هستم. ديگری مدعی می شود که طرح «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» را من و دوستانم چند سال پيش مطرح کرده ايم. به مطالب سال های گذشتهء نشريات و سايت های سياسی که مراجعه می کنی می بينی که ده ها مقاله و طرح برای ايجاد «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» منتشر و، اندکی بعد، به فراموشی سپرده شده است.
****
در عين حال، يکی از نتايج «بی اطلاعی از وزن سياسی خود» غافلگير شدن شخصيت های سياسی خارج کشور در برابر مدعيان «سنگين وزنی» تازه به خارج آمده است. نمونه اش همين ماجرائی که هم اکنون در خارج کشور به راه افتاده. شب می خوابی و صبح خبر می شوی که تشکلی به نام «شورای هماهنگی راه سبز اميد» در پاريس درست شده و مدعی است که رهبری «جنبش سبز» از اين پس با او است. اما تو نمی توانی بدانی که اين رهبران کيانند و از جانب کدام مردم نمايندگی يافته اند تا در کار رهبری تلاش کنند چرا که همه چيز با ايماء و اشاره کار می کند: خبر تشکيل شورا را سايت «کلمه» داده است، سايت کلمه هم که به آقای مهندس موسوی و خانم اش نزديک است، و مهندس موسوی هم بعلت اينکه عليه اش تقلب انتخاباتی صورت گرفته و مردم به اين تقلب اعتراض کرده اند، خودبخود، رهبر جنبش سبز است، و خانم اش هم چون خانم ايشان است رهبر زنان جنبش است، پس شورای هماهنگی مزبور «شرعاً و عرفاً» زمام امور رهبری جنبش را ـ آن هم از خارج ـ در دست گرفته است و بايد، باز بقول سعدی، قدر ببيند و بر صدر نشيند.
می گوئيم بسيار خوب، چنان «رابطهء قدرتمندی» چنين حقانيت قاطعی را هم در راستای هدايت جنبش داخل کشور برای اين چهره های مخفی (و شايد خجالتی) فراهم آورده است؛ اما، در اين ميان، آيا سياسيون خارج کشور هم بايد خود را در وضعيت غافلگير شدگی ببينند؟ آيا ظهور اين آقايان (و لابد خانم ها) ی «تازه از مرز گذشته» بايد به تعطيل تکاليف خارج کشوری ها بيانجامد؟ آيا همه بايد بپذيريم که از يک سال و نيم پيش «ترقی معکوس» کرده ايم و اگر پارسال شعار رسمی ما «يا حسين، ميرحسين» بوده امروز بايد، به دستور شورای راه سبز اميد، «يا مهدی، شيخ مهدی» را هم به آن اضافه کنيم؟ آيا ما هم بايد گوش به فرمان شورائی باشيم که خواستار تجديد نظر و اصلاح قانون اساسی حکومت اسلامی است؟ و چرا و چگونه است که تا آنها به خارج نيامده بودند، به استناد اينکه «رهبران مردم در بين مردم هستند»، ما حق نداشتيم در مورد داخل کشور اظهار نظر کنيم اما حالا که اينها به خارج آمده اند (بعضی هاشان چندين سال پيش!) باز هم نبض جامعهء داخل کشور تنها در دست آنها است و فقط آنها هستند که می دانند «مردم چه می خواهند؟» و آيا اين دانستن آنها از جنسی جدا از جنس دانستن ما است؟
ما اگر به اين تجاوز به حريم خارج کشور بی اعتناء بمانيم و خود را در برابر آن خلع سلاح کنيم در واقع نسبت به گذشتهء خودمان چندين قدم به عقب برداشته ايم. تا آنها نيامده بودند صدای ما مستقل تر و رساتر از امروز بود. لااقل می شد ادعا کرد که «ما خارج کشوری ها از مبارزان داخل کشور حمايت می کنيم و در دنيای آزاد محل زندگی مان امکانات مان را در اختيار هموطنان ستم کشيده مان در داخل می گذاريم». اما حالا اينها آمده اند، رسانه های بسطار ساخته يا تصرف کرده اند، و به ما می گويند ملت ايران به صدای مستقل و حمايتگر شما نيازی ندارد و شما حداکثر کاری که می توانيد انجام دهيد آن است که جزئی از ارکستر «يا حسين، يا مهدی ِ» ما بشويد.
يک مدعی رهبری سياسی در خارج کشور چرا بايد به اين دعوت لبيک بگويد اگر فکر می کند که دارای «وزن سياسی» کافی برای مستقل بودن هست؟ آيا اين لبيک بدان معنا نخواهد بود که تا به حال «بلوف» زده ايم و «خالی بندی» کرده ايم؟ اگر يقين داشتيم که اکثريت مردم بجان آمدهء ايران خواستار انحلال و محو شدن حکومت اسلامی و آزاد شدن از قيد و بند شريعتی بازمانده از عهد جاهلی قبايل نجد شبه جزيرهء عربستان هستند باز هم در مواضع انحلال طلبانهء خود مردد می شديم؟ اگر به اين نتيجهء بديهی و منطقی رسيده بوديم که لااقل اين چندين ميليون گريخته از دست حکومت اسلامی، مردمی خواهان انحلال حکومت مذهبی و استقرار حکومتی جدا از مذاهب اند باز هم در برابر چهار تا و نصفی آدم ناشناس، که با بند ناف «کلمه» به خانهء رهبرانی دچار «حصر خانگی» وصل اند، خود را می باختيم؟
نه! شرايط امروز وطن ما به سياسيون خارج کشور ما امر می کنند که هرچه در توان دارند در راه انحلال حکومت اسلامی بکار برند و دل به يا حسين و يا مهدی ِ شورای راه سبز اميد خوش ندارند؛ و اگر براستی خود را در اندازه های رهبری سياسی می بينند قدم به پيش بگذارند و از مردم خارج کشور رأی اعتماد و مأموريت بگيرند. بخصوص که اگر تا ديروز امکان چنين کاری را تکنولوژی های ارتباطی فراهم نکرده بودند، امروز اين تکنولوژی ها وجود دارند و مورد استفاده هم قرار گرفته اند. و اين ما را می رساند به طرح پيشنهادی انتخابات آزاد در خارج کشور که پيش از اين نيز درباره اش نوشته ام.(۱)
****
اما، پيش از پايان سخن، اين نکته را نيز اضافه کنم: در اين ميان ما هستند کسانی که اين پيشنهاد را کاری «از هم اکنون شکست خورده» می خوانند؛ بدان دليل که معتقدند «منتخبين ما ربطی به مردم داخل کشور ندارند و نمی توانند سخنگوی آنان باشند».
کمی در اين مورد تأمل و به دلايل گوناگونی که می آورند توجه کنيم. اين منتقدان را می توان به چند دسته تقسيم کرد:
۱. دسته ای خود مدعی رهبری اند اما، در توجيه ادعای خود، معتقدند که اگرچه در خارج کشور زندگی می کنند اما ريشه هاشان در داخل کشور است و آنها از طريق آن ريشه ها توان و نيرو می گيرند. اما سراغ ريشه های اين گروه را که بگيريد به همان نوع ريشه هائی می رسيد که سايت کلمه برای شورای هماهنگی راه سبز اميد فراهم می کند: نمايندگی غيرقابل اثبات از رهبرانی که در چنگال حکومت اسلامی به اسارت و سکوت کشيده شده اند. از نظر من، اين کسان در واقع فقط سنگ خود را به سينه می زنند و قصدشان برپا ساختن نمايندگی ها و شعبه های انحصاری زندانيان سرشناس سياسی ايران است، در خارج کشور.
۲. گروهی نيز فقدان امکان تماس با مبارزان داخل کشور را موجب تهی بودن اقدامات منتخبين آيندهء ما می دانند. اما معلوم نيست که خودشان چگونه با اين کمبود روبرو نيستند. چه کس می تواند ادعا کند که بيشتر از، مثلاً، آقای حسن شريعتمداری، يا آقای ابوالحسن بنی صدر، و يا شاهزاده رضا پهلوی با مردم داخل کشور در تماس است؟ چرا آقايان اميرارجمند و واحدی می توانند از جانب آن مردم سخن بگويند اما اين آقايان، چون دچار قطع ارتباط اند، بايد سکوت پيشه کنند؟ و چون نيک بنگريم در می يابيم که استدلال اين عده هم ناشی از تلاش برای زياد نشدن «دست» است. آنها چون در مورد وزن سياسی خود در خارج کشور مرددند تن به انتخابات نمی دهند و نمی خواهند اين وزن کشی ـ که لاجرم وزن سياسی آنها را نيز تعيين خواهد کرد ـ انجام شود.
۳. گروه سوم هم بی خبران از تاريخ دور و نزديک جريانات مبارزه عليه ديکتاتوری ها هستند و برايشان اين امر که در خارج کشور عده ای (حتی نه به تشخيص خود و بر بنياد روابط شخصی شان باهم، بلکه از طريق انتخابات) گروهی را تشکيل دهند که نماينده و سخنگوی قشرهای سکولار ـ دموکرات خارج و داخل باشد، امری باور کردنی نيست. از اين ها بايد خواست که بروند و چند صباحی تاريخ بخوانند. يا لااقل به اين نکته توچه کنند که در سال های نبود اينترنت و ماهواره، آقای روح الله خمينی که ۱۵ سال، در بی ارتباطی با جامعهء ايران، در نجف اشرف بين حرم و بيرونی و درونی خانه اش سرگردان بود، توانست از زير درخت سيب «نوفل لو شاتو» ی فرانسه، مقام رهبری انقلابيون جوانی را به دست آورد که پانزده سال پيش از آن هنوز دههء اول عمرشان را هم تمام نکرده و، در نتيجه، نامی از ماجرای به اصطلاح «قيام ۱۵ خرداد آيت الله خمينی» نشنيده بودند اما، هنگامی که شور کور انقلابی آنها را گرفت رو به تنها کسی آوردند که از خارج کشور و از طريق نوار ضبط صوت و موج کوتاه راديوئی مجدانه و خلل ناپذير می گفت: «شاه بايد برود!»
۴. گروهی همين جا می گويند که «اما آيت الله خمينی بر شبکهء واقعاً موجود مساجد و حسينيه ها و حوزه ها و روحانيون و طلبه ها تکيه کرده بود». و اين يک جعل تاريخی است. از دکتر شريعتی گرفته تا آيت الله شريعتمداری و آيت الله ميلانی و اکثر طلبه ها، در تمام سال های تبعيد خمينی، همگی مخالف مواضع او بودند و «روحانيت» تنها زمانی به او رکاب داد که بوی الرحمن حکومت شاه برخاست و از بين قشر سکولار جامعه هم مردی يا زنی پر قدرت بر نخواست. حتی دکتر بختيار پر قدرت آن روزهای آخر هم رهبری خمينی را پذيرفته و ناچار بود در برنامه های ديرهنگام خود جائی برای او در نظر بگيرد. مگر مهندس بازرگان در همان اوائل نگفت که ما غافلگير شديم و فرصت سازمان دهی نيافتيم و سينی را داغ داغ به دست ما دادند؟ در عين حال و براستی، اين ايراد گيران از کجا می دانند که در پی همنفس شدن جوانان محله ها و مدرسه ها و دانشگاه های ايران در دو سالهء اخير هيچ شبکهء بالقوه ای از جوانان سکولار بوجود نيامده است که، در پی پيدايش يک گروه سازمان دهندهء سکولار ـ دموکرات در خارج کشور، نيروی مبارز خود را در اختيار آن بگذارد؟
۵. گروهی نيز در اين کار ضررهائی را گمانه می زنند. يعنی معتقدند که پيدايش يک گروه سازمان دهندهء سکولار ـ دموکرات در خارج، بهانه به دست حکومت خواهد داد تا مردم را فريب داده و به آنها تلقين کنند که اينها می خواهند دين شما را از شما بگيرند و، در نتيجه، مردم را به سوی خود جلب خواهند کرد. اين استدلال از پايه معيوب است. حرف حکومت در اين مورد در صورتی اثر دارد که مردم دقيقاً به همان دينی که از جانب حکومت تبليغ می شود علاقه داشته باشند. حال آنکه در واقع در اين سی و دو ساله اين حکومت بوده است که توانسته مردم را به سست ايمانی و شک در دين خود بکشاند. در اين صورت سازمانی که بتواند، با استفاده از امکانات خارج کشور، برای مردم توضيح دهد که يک حکومت سکولار نه تنها متعرض دين مردم نيست بلکه، با کمک به استقرار آزادی عقيده و بيان، از همهء اديان و عقايد متضاد و حتی متخاصم، بعنوان داوری بی طرف و به يک صورت حمايت می کند حرفش در ميان مردم خريدار بيشتری خواهد داشت.
۶. عده ای نيز هستند که، به دلايل و اغراض مختلف، کوشش خارج کشوری ها را برای مداخله در سرنوشت سياسی داخل کشوری ها کاری «هخا»ئی می دانند که تنها به آبرو ريزی و مسخره شدن کوشندگان اش می انجامد. اما اينها اگر لحظه ای به اين نکته بپردازند که تعريف «کار هخائی» چيست، آنگاه در خواهند يافت که آفرينش اين صفت نه زادهء «نتيجه» که مولود «روش» کار بوده است. مردی خودبرانگيخته، بدون آنکه برنامه و نقشه ای داشته باشد، با امکانات تکنولوژيک تازه براه افتادهء چند سال پيش، وعده هائی ناشدنی داده و اميدهائی را بر می انگيزد اما، در روز معهود، معلوم می شود که آدمی بلوف زن و خالی بند بيش نبوده است. اين چه ربطی به ايجاد يک گروه سازمان ده سکولار ـ دموکرات در خارج کشور دارد؟
نيز توجه داشته باشيد که اگر، به فرض محال، کار چنين تشکلی حتی به شکست بيانجامد خود اين کوشش کاری هخائی نخواهد بود. اگر شکست در يک اقدام می توانست کاری را «هخائی» کند آنگاه بايد همهء قيام های شکست خوردهء تاريخ مان (همچون قيام امام حسين يا شورش بابک خرمدين) را کارهائی هخائی می دانستيم. حال آنکه، در همهء فرهنگ های جهانی، «ناکامی در ادای وظيفه» حکم نوعی «شهادت دنيوی» را دارد و اغلب شکست خوردگان تاريخ راستگويان خوش نيت و صادقی بوده اند که زمانه اگرچه توفيق شان را رقم نزده اما از آنان قهرمانان ملت ها را بوجود آورده است. گاندی و ماندلا استثناهای تاريخ مبارزه اند. حتی متحقق شدن چندين سال بعد ی خواب های مارتين لوتر کينگ نيز واقعيت شکست کوتاه مدت او را پنهان نمی کند.
اتفاقاً کار هخائی از آن کسانی است که ـ در اين برهه از زمان و در خارج از ايران ـ نه به سکولاريسم اعتقاد دارند، نه به دموکراسی، نه به اعلاميهء جهانی حقوق بشر و نه به يکپارچگی ايران؛ اما همواره از آنان دم می زنند و می کوشند از جوانان داخل کشور سربازانی نشسته در شکم «اسب تروا» بسازد تا پنهانی به ميدان آزادی روند و آنجا را بصورتی «غافلگيرانه» سبز کنند، اما اين وسط يادشان می رود که اين «طرح غافلگير کننده» را حداقل بايد طوری ارائه کنند که حکومت از آن با خبر نشود!
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com
منصور امان
خیزشهای رو به گُسترش توده ای در سوریه علیه رژیم مادام اُلعمر "اسد"ها، همجنس سیاسی آن در تهران را با چالش دیگری ناشی از شکل گیری قیامهای دموکراتیک در کشورهای عربی شُمال آفریقا و خلیج فارس روبرو کرده است.
این فقط کافی نیست که مُعترضان سوری، رژیم حاکم بر ایران و عروسک خیمه شب بازی آن در لُبنان (حزب الله) را آماج حمله ی خود قرار داده اند، بلکه اکنون رژیم آقای بشار اسد زیر فشار اعتراضهای فزاینده و در هراس از دامنه ای که می تواند بیابد، دست به عقب نشینی زده و وعده رفُرم سیاسی، آزادی احزاب و رسانه ها و بهبود وضعیت معیشتی را می دهد؛ یک چاپلوسی که مُستقل از جدی یا فریبکارانه بودن آن، دستگاه آقای خامنه ای را که با اعتراضهای مُشابهی در ایران روبرو است و همه ی تُخم مُرغهای خود برای رویارویی با آن را در سبد سرکوب و اعمال حداکثر خشونت گذاشته است، از نظر داخلی در موقعیت دشواری قرار می دهد.
رژیم سوریه در حالی اعلام کرده است که در برابر جُنبش اعتراضی دست به عقب نشینی می زند که جمهوری اسلامی با تمام توان به پُشتیبانی از آقازاده بشار اسد در سرکوب خیزش مردُم این کشور برخاسته است. بُلندگوهای تبلیغاتی حاکمان ایران، با "اغتشاگر" خواندن مُعترضان سوری، "غرب و آمریکا" را مُتهم به "فتنه افکنی" و "شبیه سازی انقلابهای مردمی" کرده اند. در همین رابطه، بنگاه ضداطلاعاتی سپاه پاسداران موسوم به "خبرگزاری فارس" پس از اعلام "در آرامش کامل بودن سوریه"، به نقل از یک مقام مجهول این کشور، مُعترضان را تحریک شده از جانب اسراییل معرفی کرد.
باز مصرف رژیم جمهوری اسلامی از سیاست و حتی واژه ها و تعریفهایی که علیه جُنبش اجتماعی مردم ایران به کار می بندد برای توصیف خیزش مُخالفان سوری، این گمانه که حمایت آن از رژیم سوریه از پُشتیبانی لفظی فراتر می رود را تقویت کرده است. پیشتر، مُعترضان سوری خبر داده بودند که دمشق، نیروهایی از سپاه پاسداران و حزب الله لُبنان را که در دره بقاع این کشور پایگاه دارند، برای سرکوب تظاهُرات در "درعا" به مُزدوری گرفته است.
از نظر خارجی، جبهه گیری آشکار رژیم ولایت فقیه علیه جُنبش مردُم سوریه، همه رجزخوانیهای آن در حمایت از خیزشهای منطقه که آخرین بار با آب وتاب توسُط آیت الله خامنه ای در مشهد تکرار گردید را به سطل زُباله می ریزد.
بر این واقعیت پیش از همه، طراحان سیاست دغلکارانه ی مزبور و سُخنگویان آن آگاهی دارند اما چنین می نماید که به دلیل اهمیت سوریه به مثابه دروازه ورود جمهوری اسلامی به میدان بازی لُبنان و فلسطین، ناچار به قورت دادن آن شده اند. آقای خامنه ای اُمیدوار است این شکست اجباری را از طریق ایجاد بُحرانهای جنجالی تازه چه توسُط خود و چه به گونه غیرمُستقیم توسط نیروهای ارتجاعی بُنیادگرا (سُنی و شیعه) جُبران کند.
سیاستهای استراتژیک رژیم جمهوری اسلامی در آسیاب خیزشهای دموکراتیک در حال تجزیه و خُرد شدن است. "روز قُدس" گردونه را به چرخش درآورد، 25 بهمن محور را ثبات بخشید و "روزهای خشم" بدان شتاب می بخشند.
این فقط کافی نیست که مُعترضان سوری، رژیم حاکم بر ایران و عروسک خیمه شب بازی آن در لُبنان (حزب الله) را آماج حمله ی خود قرار داده اند، بلکه اکنون رژیم آقای بشار اسد زیر فشار اعتراضهای فزاینده و در هراس از دامنه ای که می تواند بیابد، دست به عقب نشینی زده و وعده رفُرم سیاسی، آزادی احزاب و رسانه ها و بهبود وضعیت معیشتی را می دهد؛ یک چاپلوسی که مُستقل از جدی یا فریبکارانه بودن آن، دستگاه آقای خامنه ای را که با اعتراضهای مُشابهی در ایران روبرو است و همه ی تُخم مُرغهای خود برای رویارویی با آن را در سبد سرکوب و اعمال حداکثر خشونت گذاشته است، از نظر داخلی در موقعیت دشواری قرار می دهد.
رژیم سوریه در حالی اعلام کرده است که در برابر جُنبش اعتراضی دست به عقب نشینی می زند که جمهوری اسلامی با تمام توان به پُشتیبانی از آقازاده بشار اسد در سرکوب خیزش مردُم این کشور برخاسته است. بُلندگوهای تبلیغاتی حاکمان ایران، با "اغتشاگر" خواندن مُعترضان سوری، "غرب و آمریکا" را مُتهم به "فتنه افکنی" و "شبیه سازی انقلابهای مردمی" کرده اند. در همین رابطه، بنگاه ضداطلاعاتی سپاه پاسداران موسوم به "خبرگزاری فارس" پس از اعلام "در آرامش کامل بودن سوریه"، به نقل از یک مقام مجهول این کشور، مُعترضان را تحریک شده از جانب اسراییل معرفی کرد.
باز مصرف رژیم جمهوری اسلامی از سیاست و حتی واژه ها و تعریفهایی که علیه جُنبش اجتماعی مردم ایران به کار می بندد برای توصیف خیزش مُخالفان سوری، این گمانه که حمایت آن از رژیم سوریه از پُشتیبانی لفظی فراتر می رود را تقویت کرده است. پیشتر، مُعترضان سوری خبر داده بودند که دمشق، نیروهایی از سپاه پاسداران و حزب الله لُبنان را که در دره بقاع این کشور پایگاه دارند، برای سرکوب تظاهُرات در "درعا" به مُزدوری گرفته است.
از نظر خارجی، جبهه گیری آشکار رژیم ولایت فقیه علیه جُنبش مردُم سوریه، همه رجزخوانیهای آن در حمایت از خیزشهای منطقه که آخرین بار با آب وتاب توسُط آیت الله خامنه ای در مشهد تکرار گردید را به سطل زُباله می ریزد.
بر این واقعیت پیش از همه، طراحان سیاست دغلکارانه ی مزبور و سُخنگویان آن آگاهی دارند اما چنین می نماید که به دلیل اهمیت سوریه به مثابه دروازه ورود جمهوری اسلامی به میدان بازی لُبنان و فلسطین، ناچار به قورت دادن آن شده اند. آقای خامنه ای اُمیدوار است این شکست اجباری را از طریق ایجاد بُحرانهای جنجالی تازه چه توسُط خود و چه به گونه غیرمُستقیم توسط نیروهای ارتجاعی بُنیادگرا (سُنی و شیعه) جُبران کند.
سیاستهای استراتژیک رژیم جمهوری اسلامی در آسیاب خیزشهای دموکراتیک در حال تجزیه و خُرد شدن است. "روز قُدس" گردونه را به چرخش درآورد، 25 بهمن محور را ثبات بخشید و "روزهای خشم" بدان شتاب می بخشند.
نامه سرگشاده سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور به رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا
عالیجناب باراک اوباما،
رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا،
پیام نوروزی شما به ملت ایران با صراحت و قاطعیتی در خور تحسین از همراهی و همدردی شما با مردم ایران سخن میگوید و در پاسخ مردم معترضی که در تظاهرات خیابانی با دادن شعار، تردید خود را از سیاست اوباما ابراز نمودند، صمیمانه می گوید که اوباما «با آنهاست» و نه با رژیم.
تاکید شما بر این مطلب که اقدامات حکومت اسلامی را مظهر ترس آن جباران از مطالبات آزادیخواهانه مردم ایران میدانید و نیز با این اشاره که که ترس نیست که آینده ایران را شکل می دهد، بلکه جوانان ایران هستند که سرنوشت خود را خواهند ساخت، به پیام نوروزی شما صمیمیتی زاید الوصف بخشیده است.
مبارزات مردم اسیر دیکتاتوری در خاورمیانه و شمال آفریقا در ماههای اخیر نشان داد که حمایت های جهانی در پیروزی مبارزات آزادیخواهانه نقش دارد. ما نیز همانند شما به قدرت شگرف مردم ایران برای رسیدن به آزادی و رهایی اعتماد داریم. مردم ایران آگاهند که پشتیبانی جهانی از مبارزات آزادیخواهانه شان میتواند پیروزی آنان بر حکومت خودکامه را تسریع نماید. آنها در عین حال حمله نظامی به ایران، کوشش برای تحمیل یک دیکتاتوری جدید، خدشه دار نمودن تمامیت ارضی ایران به هر بهانه ای را مردود دانسته، بطریق اولی هرگونه خیال غارت ثروتهای ملی ایران را محکوم مینمایند.
سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور خود را بخشی از نهضت ملی ایران میداند. جبهه ملی ایران که در شصت و یک سال قبل به کوشش دکتر محمد مصدق با هدف ایجاد یک نظام قانونمدار و متعهد به اعلامیه جهانی حقوق بشر در ایران بنیاد گذاشته شد، از بدو پیدایش تا کنون همواره به اهداف اولیه خود یعنی استقرار حکومت قانون، دموکراسی و حقوق بشر وفادار مانده است.
آن جناب نیز لابد با اشاره ای که به کودتای مشترک سازمان سیا و سرویس اطلاعاتی انگلستان علیه حکومت ملی دکتر مصدق در سال ۱۹۵۳ داشته اید، بخوبی آگاهید که این کودتا چه تاثیرات منفی بیشماری در ایران و منطقه داشته است و اینکه چگونه بی اعتمادی کامل مردم ایران به کشور آمریکا را بدنبال خود آورده است. از این نظر ما پیام اخیر شما را به عنوان قدمی مثبت در جهت جلب اعتماد مردم ایران نسبت به آمریکا ارزیابی می کنیم و امیدواریم حکومت ایالات متحده آمریکا بتواند با تغییر سیاستهای خود در ایران و منطقه خاورمیانه به چنین اقداماتی تداوم بخشد و آنرا در جهت از میان بردن اثرات منفی اتفاقات گذشته و ایجاد دوستی با مردم ایران و منطقه بکار برد. کودتای ضد ملی ۱۹۵۳ نه تنها موجب توقف روند دمکراسی در ایران شد بلکه در جای خود سبب "آمریکا ستیزی" شد. در حالیکه دوستی واقعی میان ایران و سایر کشورهای منطقه با امریکا، که بر اساس احترام متقابل بمنافع ملی باشد نه تنها برای آمریکا سودمند است بلکه در جای خود تضمین بزرگی برای حفظ صلح جهانی خواهد بود و چنین فضای انسانی و دوستی را تنها در یک خاورمیانه آزاد و روبیده شده از دیکتاتورها میتوان انتظار داشت.
بار دیگر از صمیمیت شما در پشتیبانی از خواستهای مردم ایران سپاسگذاریم و امیدواریم این روند انساندوستانه و در خدمت صلح جهانی همچنان از طرف شما ادامه یابد.
با احترام
هیات اجرائی سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور
مهندس کامبیز قائم مقام ـ مهندس بهمن مبشری - دکتر همایون مهمنش
ششم فروردین ۱۳۹۰ برابر بیست و ششم مارس ۲۰۱۱
info@iranazad.info
http://www.iranazad.info/
رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا،
پیام نوروزی شما به ملت ایران با صراحت و قاطعیتی در خور تحسین از همراهی و همدردی شما با مردم ایران سخن میگوید و در پاسخ مردم معترضی که در تظاهرات خیابانی با دادن شعار، تردید خود را از سیاست اوباما ابراز نمودند، صمیمانه می گوید که اوباما «با آنهاست» و نه با رژیم.
تاکید شما بر این مطلب که اقدامات حکومت اسلامی را مظهر ترس آن جباران از مطالبات آزادیخواهانه مردم ایران میدانید و نیز با این اشاره که که ترس نیست که آینده ایران را شکل می دهد، بلکه جوانان ایران هستند که سرنوشت خود را خواهند ساخت، به پیام نوروزی شما صمیمیتی زاید الوصف بخشیده است.
مبارزات مردم اسیر دیکتاتوری در خاورمیانه و شمال آفریقا در ماههای اخیر نشان داد که حمایت های جهانی در پیروزی مبارزات آزادیخواهانه نقش دارد. ما نیز همانند شما به قدرت شگرف مردم ایران برای رسیدن به آزادی و رهایی اعتماد داریم. مردم ایران آگاهند که پشتیبانی جهانی از مبارزات آزادیخواهانه شان میتواند پیروزی آنان بر حکومت خودکامه را تسریع نماید. آنها در عین حال حمله نظامی به ایران، کوشش برای تحمیل یک دیکتاتوری جدید، خدشه دار نمودن تمامیت ارضی ایران به هر بهانه ای را مردود دانسته، بطریق اولی هرگونه خیال غارت ثروتهای ملی ایران را محکوم مینمایند.
سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور خود را بخشی از نهضت ملی ایران میداند. جبهه ملی ایران که در شصت و یک سال قبل به کوشش دکتر محمد مصدق با هدف ایجاد یک نظام قانونمدار و متعهد به اعلامیه جهانی حقوق بشر در ایران بنیاد گذاشته شد، از بدو پیدایش تا کنون همواره به اهداف اولیه خود یعنی استقرار حکومت قانون، دموکراسی و حقوق بشر وفادار مانده است.
آن جناب نیز لابد با اشاره ای که به کودتای مشترک سازمان سیا و سرویس اطلاعاتی انگلستان علیه حکومت ملی دکتر مصدق در سال ۱۹۵۳ داشته اید، بخوبی آگاهید که این کودتا چه تاثیرات منفی بیشماری در ایران و منطقه داشته است و اینکه چگونه بی اعتمادی کامل مردم ایران به کشور آمریکا را بدنبال خود آورده است. از این نظر ما پیام اخیر شما را به عنوان قدمی مثبت در جهت جلب اعتماد مردم ایران نسبت به آمریکا ارزیابی می کنیم و امیدواریم حکومت ایالات متحده آمریکا بتواند با تغییر سیاستهای خود در ایران و منطقه خاورمیانه به چنین اقداماتی تداوم بخشد و آنرا در جهت از میان بردن اثرات منفی اتفاقات گذشته و ایجاد دوستی با مردم ایران و منطقه بکار برد. کودتای ضد ملی ۱۹۵۳ نه تنها موجب توقف روند دمکراسی در ایران شد بلکه در جای خود سبب "آمریکا ستیزی" شد. در حالیکه دوستی واقعی میان ایران و سایر کشورهای منطقه با امریکا، که بر اساس احترام متقابل بمنافع ملی باشد نه تنها برای آمریکا سودمند است بلکه در جای خود تضمین بزرگی برای حفظ صلح جهانی خواهد بود و چنین فضای انسانی و دوستی را تنها در یک خاورمیانه آزاد و روبیده شده از دیکتاتورها میتوان انتظار داشت.
بار دیگر از صمیمیت شما در پشتیبانی از خواستهای مردم ایران سپاسگذاریم و امیدواریم این روند انساندوستانه و در خدمت صلح جهانی همچنان از طرف شما ادامه یابد.
با احترام
هیات اجرائی سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور
مهندس کامبیز قائم مقام ـ مهندس بهمن مبشری - دکتر همایون مهمنش
ششم فروردین ۱۳۹۰ برابر بیست و ششم مارس ۲۰۱۱
info@iranazad.info
http://www.iranazad.info/
کارگران شاغل در پیمانکاریها و شرکتهای خصوصی طرف قرارداد پتروشیمی بندر شاپور، به عدم اجرای مصوبه رژیم مبنی بر انعقاد قرارداد مستقیم با کارگران اعتراض کردند. کارگران در اعتراض عدم تحقق خواسته ها و مطالبات شان، در آخرین روز کاری سال ۸۹ با تجمع در مقابل ساختمان مرکزی این پتروشیمی خواهان رسیدگی به مشکلات خود شدند.
یکی از کارگران به خبرگزاری ایلنا گفت: حدود ۳ ماه پیش تقاضای ملاقات با مدیرعامل پتروشیمی بندر امام را دادهایم که متأسفانه تا کنون هیچ پاسخی به تقاضای ما داده نشده است در ادامه این گزارش آمده است : بر اساس گزارشات رسیده یکی از مسئولین اداره کار منطقه ویژه اقتصادی پتروشیمی در جمع اعتراضی حدود ۵۰۰ نفر از کارگران حاضر شده و قول مساعد جهت پیگیری مطالباتشان را داده است.
عبدالکریم لاهیجی، نائب رئیس فدراسیون جوامع حقوق بشر: اگر به گزارشگر ویژه اجازه ورود به ایران را ندهد و با این شورا همکاری نکند، گزارشگر ویژه ناگزیر است که به مجمع عمومی آینده گزارش دهد در آن زمان است که مجمع عمومی تشخیص می دهد که یا پرونده ایران به شورای امنیت می رود و راجع به رفتار جمهوری اسلامی تصمیم گیری شود
تصویب قطعنامه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در خصوص نقض حقوق بشر در ایران و تعیین گزارشگر ویژه حقوق بشر برای رسیدگی به وضعیت حقوق بشر در ایران، واکنش جمهوری اسلامی را به همراه داشته است و این قطعنامه را غیرمنصفانه و ناموجه و تصویب آن را امری سیاسی و بدلیل فشار آمریکا بر کشورهای عضو این شورا برشمرده است.
علاالدین بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی نیز این قطعنامه را "فاقد هرگونه ارزش حقوقی و کاملامطرود" توصیف کرد و متذکر شد که جمهوری اسلامی نباید گزارشگر پیشنهاد شده در این قطعنامه را برای تهیه گزارش از وضعیت حقوق بشر در ایران بپذیرد.
علاالدین بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی نیز این قطعنامه را "فاقد هرگونه ارزش حقوقی و کاملامطرود" توصیف کرد و متذکر شد که جمهوری اسلامی نباید گزارشگر پیشنهاد شده در این قطعنامه را برای تهیه گزارش از وضعیت حقوق بشر در ایران بپذیرد.
دکتر عبدالکریم لاهیجی، نائب رئیس فدراسیون جوامع حقوق بشر، در خصوص وظیفه گزارشگر ویژه حقوق بشر می گوید که این گزارشگر باید گزارشی مبنی بر وضعیت حقوق بشر در کشور محل ماموریتش را به این شورا ارائه دهد و تعیین گزارشگر حقوق بشر برای یک کشور بدین معناست که وضعیت حقوق بشر در این کشور وخیم است. عبدالکریم لاهیجی در پاسخ به این پرسش که در صورت ممانعت جمهوری اسلامی از پذیرش گزارشگر ویژه به این کشور و نتایج چنین عملی می گوید : 8 سال است که برای ایران گزارشگر ویژه وجود نداشته است و تصمیم کنونی این شورا برای تعیین گزارشگر ویژه و رای موافق کشورهائی که تاکنون با انتخاب گزارشگر ویژه برای جمهوری اسلامی مخالف بودند بدین معناست که وضعیت حقوق بشر برای جامعه جهانی نگران کننده است. در این صورت جمهوری اسلامی باید دست از این " سیاست عناد" و "درهای بسته" دست بردارد و به گزارشگر ویژه اجازه ورود به ایران را بدهد. اگر به گزارشگر ویژه اجازه ورود به ایران را ندهد گزارشگر ویژه ناگزیر است که به مجمع عمومی آینده گزارش دهد در آن زمان است که مجمع عمومی تشخیص می دهد که یا پرونده ایران به شورای امنیت می رود و راجع به رفتار جمهوری اسلامی تصمیم گیری شود.
گفتگو با عبدالکریم لاهیجی 26.03.2011
26/03/2011
"مارک فیتزپاتریک"، یکی از کارشناسان مؤسسۀ بین المللی مطالعات استراتژیک می گوید جمهوری اسلامی ایران به آن سرعتی که می تواند برای دست یابی به سلاح هسته ای تلاش نمی کند.
مارک فیتز پاتریک که گزارشی را در مورد "توانائی های هسته ای، شیمیائی و میکروبی ایران" در واشنگتن ارائه می کرد افزود ایرانیان از بیست و پنج سال پیش برای نیل به این هدف کار می کنند حال آن که پاکستانی ها طی یازده سال موفق به تولید بمب اتمی شدند.
این دیپلمات پیشین آمریکا در ادامۀ سخنان خود در ارتباط با ویروس استاکس نت که به سیستم رایانه ای تأسیسات هسته ای ایران صدماتی وارد کرد گفت این ویروس تأثیری بر برخی از سانتریفوژهای ایران گذاشت اما عملیات ارسال این ویروس با موفقیت کامل همراه نبود چرا که این سانتریفوژها که برای غنی سازی اورانیوم به کار گرفته می شود به کار خود ادامه دادند.
در گزارش انستیتوی بین المللی مطالعات استراتژیک گفته شده است که توانائی های هسته ای جمهوری اسلامی ایران به گونه ای غیر قابل بازگشت افزایش یافته و ادعای رهبران این کشور مبنی بر این که در پی دست یابی به سلاح هسته ای نیستند اعتباری ندارد.
مارک فیتز پاتریک گفت رهبران جمهوری اسلامی ایران هنوز تصمیم به تولید سلاح هسته ای نگرفته اند و تا روزی که چنین تصمیمی اتخاذ نشده است تلاش های دیپلماتیک برای حل مشکل هسته ای ایران به پایان راه خود نرسیده است.
این کارشناس هسته ای گفت موشک های سجیل-٢ ایران نیز تا دست کم دو سال دیگر برای حمل کلاهک هسته ای قابل استفاده نخواهد بود.
متن گزارش انستیتوی بین المللی مطالعات استراتژیک در ماه گذشته در لندن، مقر این مؤسسه، منتشر شده است.
مارک فیتز پاتریک که گزارشی را در مورد "توانائی های هسته ای، شیمیائی و میکروبی ایران" در واشنگتن ارائه می کرد افزود ایرانیان از بیست و پنج سال پیش برای نیل به این هدف کار می کنند حال آن که پاکستانی ها طی یازده سال موفق به تولید بمب اتمی شدند.
این دیپلمات پیشین آمریکا در ادامۀ سخنان خود در ارتباط با ویروس استاکس نت که به سیستم رایانه ای تأسیسات هسته ای ایران صدماتی وارد کرد گفت این ویروس تأثیری بر برخی از سانتریفوژهای ایران گذاشت اما عملیات ارسال این ویروس با موفقیت کامل همراه نبود چرا که این سانتریفوژها که برای غنی سازی اورانیوم به کار گرفته می شود به کار خود ادامه دادند.
در گزارش انستیتوی بین المللی مطالعات استراتژیک گفته شده است که توانائی های هسته ای جمهوری اسلامی ایران به گونه ای غیر قابل بازگشت افزایش یافته و ادعای رهبران این کشور مبنی بر این که در پی دست یابی به سلاح هسته ای نیستند اعتباری ندارد.
مارک فیتز پاتریک گفت رهبران جمهوری اسلامی ایران هنوز تصمیم به تولید سلاح هسته ای نگرفته اند و تا روزی که چنین تصمیمی اتخاذ نشده است تلاش های دیپلماتیک برای حل مشکل هسته ای ایران به پایان راه خود نرسیده است.
این کارشناس هسته ای گفت موشک های سجیل-٢ ایران نیز تا دست کم دو سال دیگر برای حمل کلاهک هسته ای قابل استفاده نخواهد بود.
متن گزارش انستیتوی بین المللی مطالعات استراتژیک در ماه گذشته در لندن، مقر این مؤسسه، منتشر شده است.
باراک اوباما عملیات نظامی نیروهای ائتلاف را در لیبی توجیه کرد و گفت که به لطف سرعت عمل این نیروها، جان بسیاری از مردم این کشور نجات داده شد. وی به آمریکاییهایی که از احتمال درگیر شدن کشورشان در یک جنگ دیگر نگرانند، اطمینان داد که "هربار که در گوشهای از دنیا بحرانی شکل میگیرد، آمریکا نمیتواند، و نباید دخالت کند".
رییسجمهوری آمریکا در سخنرانی هفتگی خود در واشنگتن، در بارۀ عملیات نیروهای ائتلاف بینالمللی در لیبی گفت: "اشتباه نکنید! واکنش سریع ما در لیبی، از بروز یک فاجعۀ انسانی جلوگیری کرد و جان بسیاری از مردان و زنان و کودکان این کشور را نجات داد".
باراک اوباما توضیح داد که دخالت در لیبی "مسئولیت ماست و هر شهروند آمریکایی باید به خاطر جانهایی که نجات دادیم، احساس غرور کند".
اوباما بر محدودیت عملیات در لیبی تأکید کرد و گفت: "مأموریت ما روشن است و هدف مشخص دارد". وی با یادآوری این نکته که ممنوعیت پرواز بر فراز لیبی، تصمیم شورای امنیت است، افزود: "ما در این مأموریت به سوی موفقیت پیش میرویم. ما تمامی دفاع ضدهوایی رژیم لیبی را نابود کردهایم و نیروهای قذافی دیگر قادر به پیشروی نیستند... در بعضی مناطق، مثل شهر ۷۰۰ هزار نفری بنغازی، نیروهای قذافی به عقب رانده شدند".
باراک اوباما به آن دسته از آمریکاییهایی که از احتمال درگیر شدن کشورشان در یک جنگ دیگر نگرانند، اطمینان داد که "هر بار که در گوشهای از دنیا بحرانی شکل میگیرد، آمریکا نمیتواند، و نباید دخالت کند".
رییسجمهوری آمریکا از مشارکت قطر و امارات متحد عرب در عملیات نیروهای ائتلاف ابراز خرسندی کرد و گفت: "جامعۀ جهانی باید به همین شکل عمل کند: باید کشورهای بیشتری در این کار سهیم شوند و مسئولیت عملیات و هزینۀ تأمین امنیت و صلح را به عهده گیرند... آمریکا نمیتواند تنها باشد"...
باراک اوباما توضیح داد که دخالت در لیبی "مسئولیت ماست و هر شهروند آمریکایی باید به خاطر جانهایی که نجات دادیم، احساس غرور کند".
اوباما بر محدودیت عملیات در لیبی تأکید کرد و گفت: "مأموریت ما روشن است و هدف مشخص دارد". وی با یادآوری این نکته که ممنوعیت پرواز بر فراز لیبی، تصمیم شورای امنیت است، افزود: "ما در این مأموریت به سوی موفقیت پیش میرویم. ما تمامی دفاع ضدهوایی رژیم لیبی را نابود کردهایم و نیروهای قذافی دیگر قادر به پیشروی نیستند... در بعضی مناطق، مثل شهر ۷۰۰ هزار نفری بنغازی، نیروهای قذافی به عقب رانده شدند".
باراک اوباما به آن دسته از آمریکاییهایی که از احتمال درگیر شدن کشورشان در یک جنگ دیگر نگرانند، اطمینان داد که "هر بار که در گوشهای از دنیا بحرانی شکل میگیرد، آمریکا نمیتواند، و نباید دخالت کند".
رییسجمهوری آمریکا از مشارکت قطر و امارات متحد عرب در عملیات نیروهای ائتلاف ابراز خرسندی کرد و گفت: "جامعۀ جهانی باید به همین شکل عمل کند: باید کشورهای بیشتری در این کار سهیم شوند و مسئولیت عملیات و هزینۀ تأمین امنیت و صلح را به عهده گیرند... آمریکا نمیتواند تنها باشد"...
به نوشتۀ رسانههای اتریشی، شرکت OMV که یکی از پنج شرکت بزرگ اتریش محسوب میشود، برای آخرین بار در روز ۲۳ مارس- سوم فروردین- به مؤسسۀ ایرانی سوخت تحویل داده است. در این روز قرارداد موجود میان دو شرکت به پایان رسیده و دیگر تمدید نشده است.
مسئولان شرکت اتریشی به رسانهها گفتهاند که این شرکت همیشه در چارچوب قوانین و مقررات بینالمللی عمل میکند و در نتیجه موظف است که تحریم اقتصادی ایران را محترم بشمارد.
از اواسط سال۲۰۱۰ میلادی، شرکتهای نفتی چندملیتی از قبیل بریتیش پترولئوم، شل و توتال، تحویل سوخت به هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران را متوقف کردند. به همین دلیل، هواپیماهای مسافربری شرکت هما دیگر امکان سوخت گیری در بسیاری از فرودگاه های اروپایی را از دست دادند. یکی از فرودگاه هایی که هنوز این امکان را به شرکت ایرانی میداد، فرودگاه وین بود. اما با پایان گرفتن قرارداد ایرانایر با شرکت OMV، سوختگیری در وین نیز به مشکل برخورد خواهد کرد.
در ماههای اخیر، بسیاری از پروازهای مستقیم شرکت ایرانایر، به دلیل مشکل سوخت، عملاً به پروازهای غیرمستقیم تبدیل شده است. مسافران شرکت هواپیمایی جمهوری اسلامی که معمولاً اطلاعات روشن و دقیقی در این مورد دریافت نمیکنند، گاه در طول سفر باخبر میشوند که هواپیما در بین راه توقف خواهد داشت. به عنوان مثال،اخیراً پرواز استکهلم – تهران که قبلاً مستقیم بود، در شهر بوداپست توقف داشته، و یا پرواز مستقیم تهران-پاریس، با توقفی در دانمارک انجام گرفته است.
مسئولان شرکت اتریشی به رسانهها گفتهاند که این شرکت همیشه در چارچوب قوانین و مقررات بینالمللی عمل میکند و در نتیجه موظف است که تحریم اقتصادی ایران را محترم بشمارد.
از اواسط سال۲۰۱۰ میلادی، شرکتهای نفتی چندملیتی از قبیل بریتیش پترولئوم، شل و توتال، تحویل سوخت به هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران را متوقف کردند. به همین دلیل، هواپیماهای مسافربری شرکت هما دیگر امکان سوخت گیری در بسیاری از فرودگاه های اروپایی را از دست دادند. یکی از فرودگاه هایی که هنوز این امکان را به شرکت ایرانی میداد، فرودگاه وین بود. اما با پایان گرفتن قرارداد ایرانایر با شرکت OMV، سوختگیری در وین نیز به مشکل برخورد خواهد کرد.
در ماههای اخیر، بسیاری از پروازهای مستقیم شرکت ایرانایر، به دلیل مشکل سوخت، عملاً به پروازهای غیرمستقیم تبدیل شده است. مسافران شرکت هواپیمایی جمهوری اسلامی که معمولاً اطلاعات روشن و دقیقی در این مورد دریافت نمیکنند، گاه در طول سفر باخبر میشوند که هواپیما در بین راه توقف خواهد داشت. به عنوان مثال،اخیراً پرواز استکهلم – تهران که قبلاً مستقیم بود، در شهر بوداپست توقف داشته، و یا پرواز مستقیم تهران-پاریس، با توقفی در دانمارک انجام گرفته است.
نامهای به دکتر اردشیر امیر ارجمند
این ملت نظارهگر تحولات خاورمیانه است و امیدش به شماست. آنروز که این ملت خود را از قافله عقب ببیند و افسوس فرصتسوزیها و بیبرنامگیهای شما را بخورد تاریخ مصرف تشکل شما تمام شده خواهد بود و فکر دیگری خواهد کرد. آگاه باشید که شما این ملت را از سر ناچاری و ضعف در رهبری به سوی یک انقلاب بنیان کن و خونین سوق میدهید. عقربههای ساعت در گردشاند و زمان آزمون و خطای مبارزاتی شما رو به پایان است.
جناب آقای دکتر امیر ارجمند
عضور ارشد شورای هماهنگی راه سبز امید*
حقیر بعنوان یک جوان ایرانی از یک خانواده تقریبا مذهبی و کسی که در اولین ساعات رایگیری در انتخابات اخیر ریاست جمهوری و تنها انتخابات ریاست جمهوری که شرکت داشته ام و به آقای مهندس موسوی رای دادهام فروتنانه از شما بعنوان یکی از شناخته شدهترین اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید خواهشی دارم.
با توجه به اینکه اکنون ۲۱ ماه از آغاز تلاش مجدد ایرانیان برای دستیابی به آزادیهای دریغ شده از آنها به میدان آمادهاند به هر دلیلی که بیشتر ناشی از دو عامل خشونت حاکمیت نامشروع اسلامی از یکسو و بیبرنامگی در رهبری و هدایت مردم از سوی دیگر هیچ نتیجهای عاید نشده است و نشانهای امید بخش نیز از انعطاف حاکمیت ظالم موجود وجود ندارد خواهشمند است شورای هماهنگی راه سبز امید برای بهرهمندی از تجارب مبارزاتی همه ایرانیان مبارز بویژه گروههای فعال سیاسی خارج از کشور از همه طیفهای فکری، قومی و مذهبی، جنسی و صنفی که شناخته شده هستند و بر سر اهداف مشترک توافق دارند به عضویت شورای راه سبز امید بپذیرید و بصورت هدفمند برای عقب راندن حکومت ولی فقیه جائر برنامه ریزی ریزی نمائید.
از آنجا که هم اکنون تمام ملتهای خاورمیانه بپا خاسته و کشورهای غربی نیز تا حدودی از خواستههای آنها حمایت میکنند به شما اطمینان میدهم که اگر برنامهای جدی که توانایی به زانو در آوردن حکومت را داشته باشد و با اهدافی که مورد قبول همه باشد که همانا اصلاح قانون اساسی است داشته باشید مردم ایران برای رهایی از این حاکمیت فاسد و آینده فرزندانشان از خود فداکاریهای فراوان و غیر قابل تصوری از خود نشان خواهد داد. شما را به خدا اینقدر نگویید در چارچوب قانون اساسی. این امید شما به تغییر موضع حاکمان جبار ایران بیهوده است. با این محدودیتها خیل عظیمی از نیروهای آزادی خواه ایرانی که از طبقه متوسط هستند را نمیتوانید با خود همراه کنید. نیروهای مذهبی که محتاج نان شب خود هستند نمیتوانند کمک زیادی به این جنبش بکنند. شما را به خدا زمان را از دست ندهید و برای حفظ ولایت فقیه این فرصت تاریخی را از این ملت نگیرید.
ما هم اکنون تجارب کشورهای منطقه را پیش رویمان داریم. چگونه است که این ملتها تا دولت، درجه خشونت را بالا میبرد اعتراضات گستردهتری را نشان میدهد اما در کشور ما آنگاه که حکومت خونریز درجه خشونت را بالا میبرد رهبران آن عقب نشینی میکنند؟ آیا این اصل ساده را نمیدانند که هر حکومتی تا یک حد مشخصی میتواند بر طبل خشونت بکوبد. تجربه خاورمیانه جلو روی ماست. این مساله در مورد همه کشورها صادق است نگوئید در ایران فرق میکند. چرا زمانی که نیروهای سرکوب خسته هستند اعتراض را تعطیل میکنید؟
قطعا میدانید که چون آقایان موسوی و کروبی جزو کاندیداهای دست چین شده انتخابات کذایی ۱۳۸۸ بودند طبیعتا رهبر این جنبش هستند چه بخواهیم و چه نخواهیم. شما هم لطفا اینقدر نگوئید شورای هماهنگی راه سبز امید تنها یکی از تشکلهای مخالف حکومت است چرا که تنها تشکل شماست که بیانیه میدهد و منصوب به آقایان موسوی و کروبی است.
این ملت نظاره گر تحولات خاورمیانه است و امیدش به شما است. آنروز که این ملت خود را از قافله عقب ببیند و افسوس فرصتسوزیها و بیبرنامگیهای شما را بخورد تاریخ مصرف تشکل شما تمام شده خواهد بود و فکر دیگری خواهد کرد. آگاه باشید که شما این ملت را از سر ناچاری و ضعف در رهبری به سوی یک انقلاب بنیان کن و خونین سوق میدهید. عقربههای ساعت در گردشاند و زمان آزمون و خطای مبارزاتی شما رو به پایان است.
بار دیگر متواضعانه تقاضا میکنم درهای تشکل خود را به سوی گروهها و تشکلهای آزادیخواه دیگر در خارج از کشور بگشائید و همه را حول اهدافی مشترک متحد کنید و آن کنید که ملت از شما انتظار دارد. امیدوارم نگوئید که نمیتوانیم چون مهندس موسوی و شیخ کروبی ما را تائید کردهاند و در مورد دیگران اجازه نداریم. شما اگر حسن نیت دارید باید از هم اکنون و قبل از پیروزی جنبش، مشی دموکراتی در پیش گیرید و همه را در این راه سبز امید شریک کنید و همچون حاکمان فاشیست جمهوری اسلامی تمامیت خواه نباشید. توجه داشته باشید که شورای هماهنگی با تفکر خاصی که اعضای آن دارند تنها نماینده بخشی از طیف های فکری مردم ایران است لذا دموکراسی ایجاب میکند نه با حرف که با عمل به همه طیفهای فکری احترام بگذارید و نمایندگان آنها را با خود همراه سازید.
خواهش دیگر بنده این است که لطفا در مورد آمار و میزان حامیان اصلاحطلبان اظهار نظر نکنید چرا که نه من و نه شما نمیتوانیم بصورت قطعی در شرایطی که همیشه یک انتخابات فرمایشی در مملکت وجود داشته و همه طیفهای فکری از داشتن یک تشکل قانونی و شرکت در انتخابات محروم بودهاند نظر بدهیم.
در پایان نیز مایلم عرض کنم در صورتی که پتانسیل پذیرش تکثر را در راه سبز امید خود بدون اذن رهبران نمادین نمیبینید شیاد بهتر باشد آخرین خدمت را در حق این ملت روا داشته و تشکل خود را منحل نمائید چرا که تا زمانیکه این تشکل منصوب به آقایان موسوی و کروبی وجود دارد نگاه مردم به شماهاست و نمیتوانید با حرف این نگاه را به سویی دیگر بکشانید چرا که همانطور که گفتم این جنبش زائیده انتخابات کذایی ۸۸ است و پدران آن آقایان موسوی و کروبی هستند چی بخواهیم و چه نخواهیم. همه ما باید پاسخگوی آیندگان و تاریخ باشیم پس آن کنیم که در جهت سعادت این ملت است و نه خوشایند گروه هایی خاص.
از توجه شما به تقاضای حقیر سپاسگذارم.
-----------------
*خودنویس: هنوز کسی کاملا تایید نکرده که اعضای شورای هماهنگی سبز امید از چه کسانی تشکیل شده است
چه کسی در وضعیت امروز آقایان موسوی و کروبی مقصر است؟
هرچند شورای هماهنگی راه سبز امید پس از تظاهرات بیست و پنجم بهمن اعلام موجودیت کرد و تحت فشار فعالان سیاسی و اجتماعی جنبش سبز، برای سه شنبههای باقی مانده تا پایان سال فراخوان به تجمع داد. با این وجود از نظر نگارنده این اقدام از سویی بسیار دیر انجام گرفت و از سوی دیگر به علت عدم شفافیت و مشخص نبودن اعضای تشکیل دهنده این شورا (دست کم اعضای مقیم خارج کشور) این فراخوانها با عدم اقبال یا اطلاع رسانی مناسب و کافی بخشی از کنشگران جنبش سبز مواجه شدند، کنشگرانی که البته به آنها نیز این انتقاد وارد است که گویا هنوز توقع دارند آقایان موسوی و کروبی ازمحل اسارت خود برای آنها فراخوان بفرستند و رویکرد و روش ادامه راه را تعیین کنند!
کماکان از میر حسین موسوی و مهدی کروبی و همسرانشان خبر خاصی در دست نیست. حصر، زندان، بازداشت، هر چه که بخواهید اسمش را بگذارید، آنها در حال حاضر در چنگال دشمنان قسم خورده خود اسیرند. به نظر من تقصیر این وضعیت مستقیما متوجه خود ما، بدنه اجتماعی جنبش سبز و به خصوص چهرههای مطرح و تصمیم گیرنده این جنبش در خارج از کشور است. افرادی که رسانههای پر مخاطب را در اختیار دارند و در پیدا و نهان، به افکار عمومی بدنه اجتماعی جنبش سمت و جهت میدهند.ـ آقایان موسوی و کروبی یک سال تمام دعوت به هیچ تجمعی نکردند، در عین حال بارها و بارها در هر فرصتی، چه از طریق بیانیه و چه پیام و مصاحبه تکرار کردند که «مردم رهبر جنبش هستند» و «مردم باید جنبش را به پیش ببرند». دیگر به چه زبانی باید میگفتند که تحت فشار و زیر ذره بین حاکمیت قرار دارند و نوبت خود جنبش است که ادامه اعتراضات را سامان دهد؟ در تمام این مدت هر زمان بدنه اجتماعی و شبکه جنبش خواست پا پیش بگذارد، عدهای از سروران به میان دویدند که دست نگهدارید و «از رهبران سبز عبور نکنید»! به همین دلیل عملا یک سال هیچ حرکتی انجام نشد، تا جایی که آقایان موسوی و کروبی دیدند اگر خودشان دست به کار نشوند، هیچ ابتکار و برنامه ریزی عملی از متولیان جنبش، آنان که در امنیت خارج از ایران هستند، سر نخواهد زد.
با علم به این موضوع که حاکمیت آنان را به عنوان «سران فتنه» نشان کردهاست، موسوی و کروبی شجاعانه برای بیست و پنج بهمن فراخوان (هرچند غیر مستقیم) دادند، با وجود این که میدانستند بعد از یک سال بی تحرکی جنبش، این فراخوان آنها سرکوبگران را مطمئن خواهد کرد که اگر این دو نفر مهار شوند یعنی جنبش مهار شده. روز بیست و پنجم بهمن حکومتیان به این نتیجه رسیدند و از آن مطمئن شدند که اگر جنبش سبز تنها با فراخوان این دو نفر به خیابان میآید، بدیهی است که در صورت مهار و از میدان خارج شدن این دو نفر، دیگر مزاحمتی ایجاد نکند! فهم این مساله واقعا احتیاج به نبوغ بیش از اندازه ندارد و کاملا واضح است. با این وجود موسوی و کروبی این فداکاری را کردند و هزینهاش را با به حصر کشیده شدن پرداخت کردند، با امید به اینکه متولیان جنبش، آن دسته که از امنیت و آزادی عمل برخوردارند، به خود بیایند.
هرچند شورای هماهنگی راه سبز امید پس از تظاهرات بیست و پنجم بهمن اعلام موجودیت کرد و تحت فشار فعالان سیاسی و اجتماعی جنبش سبز، برای سه شنبههای باقی مانده تا پایان سال فراخوان به تجمع داد، با این وجود از نظر نگارنده این اقدام از سویی بسیار دیر انجام گرفت و از سوی دیگر به علت عدم شفافیت و مشخص نبودن اعضای تشکیل دهنده این شورا (دست کم اعضای مقیم خارج کشور) این فراخوانها با عدم اقبال یا اطلاع رسانی مناسب و کافی بخشی از کنشگران جنبش سبز مواجه شدند، کنشگرانی که البته به آنها نیز این انتقاد وارد است که گویا هنوز توقع دارند آقایان موسوی و کروبی ازمحل اسارت خود برای آنها فراخوان بفرستند و رویکرد و روش ادامه راه را تعیین کنند!
در کنار این مساله، با کمال تعجب شاهد این هستیم که افرادی مانند آقای فرخ نگهدار سعی میکنند جنبش را رسما خاتمه داده و عده ای از دوستان هم بدون تعمق کافی، از چنین مواضعی حمایت می کنند. صحبتهای اخیر آقای نگهدار هر چند نقاط مثبتی (مانند ضرورت ادامه مبارزه به دور از خشونت و گسترش شبکه اجتماعی) را شامل میشوند، اما به نظر من آقای نگهدار «شهد» را به «زهر» آلودهاند. ایشان حضور خیابانی را نفی میکنند و از «خشونتی» بیمناک هستند که جنبش سبز از لحاظ ماهیتی با آن مرزبندی دارد. اگر ایشان سنگپرانی برای دور کردن اوباشی که با چماق و زنجیر و انواع سلاحهای گرم و سرد به جان مردم افتادهاند و در هر نوبت عدهای را کشته و مجروح میکنند را خشونت میدانند و به بهانه آن فتوای پایان حضور خیابانی می دهند، این مساله به باور من به تعریف سلیقه ای ایشان از خشونت بازگشته، نوعی ایدهآلگرایی اغراق آمیز را بازتاب میدهد. در کنار این، ایشان متاسفانه همسو با تبلیغات حکومتی، مردم شجاعی که با پذیرش تمام خطرها در تجمعات شرکت میکنند را به گروههای «مجاهد، سلطنت طلب و کمونیست کارگری» وصل نموده و تقلیل میدهند! گو اینکه این سه گروه هم (حتی با پذیرش اینکه سیاستی ناهماهنگ با جنبش سبز و نادرست از نظر نگارنده را در پیش گرفتهاند) ایرانی هستند و حق ابراز عقیده برای آنان نیز باید محترم داشته شود.
سخن آخر اینکه از نظر من در بدنه اجتماعی جنبش جای نخبگان و اندیشمندان و جوانان مستعد و با انگیزه خالی نیست، ولی متاسفانه تعریفهای خود ساخته و خود پرداخته از «مصلحت» باعث شده که کماکان بعد از گذشت نزدیک به دو سال نتوانیم پیشرفت چندانی در پیگیری مطالبات به حق مردمی در زمینه خواست آزادی و دموکراسی را شاهد باشیم. جسته و گریخته شنیده می شود که افرادی با روابط خاص در ساختار قدرت و با استفاده از امکانات مالی فراوان در حال اعمال نفوذ هستند و متاسفانه تا این لحظه شفاف سازی مناسب در این مورد صورت نگرفته است.
به کنشگران تاثیر گذار و کسانی که تریبون های پر مخاطب جنبش سبز را در اختیار دارند توصیه میشود به مانند میرحسین موسوی و مهدی کروبی بیشتر به «مردم» و خرد جمعی اعتماد کنند و با بریدن و دوختن استراتژیهای ناکارآمد و مخرب در پشت درهای بسته، با انفعال و سکوت طولانی، با سیاست های «واکنشی» و تلاش برای اعلام برائت از اتهاماتی که دستگاه دروغ پراکنی حاکمان بصورت دائمی تولید میکند، بیش از این موجب سلب اطمینان و پراکندن جو نا امیدی در میان بدنه اجتماعی جنبش سبز نشوند. مسوولیت بزرگی بر گردن تک تک ماست و روزی باید در پیشگاه تاریخ پاسخگو باشیم. دست کم از اشتباهات گذشته می توان عبرت گرفت.
وقتی که یک هفتهای کارت بسیج گرفتم و (قسمت سوم)...!
دنیای عجیبیه! این روزها در این حال و هوای باز زمینگذاشتگی داریم با خودمان فکر میکنیم (بی سیم کلاً) که ما تمام زندگیمان را به آن داف ملعونه پانَده، فتانه، مدیونیم... ماندهایم اگر به فرض محال پا داده بود هیچ گ... که بعداً شدهایم نمیشدیم به کنار باید به جرم سیخ کردن به نوامیس مردم به سیخ کشیده میشدیم ولی نه تنها بعدش خودمان به سیخ میکشیدیم بلکه داف بازی تمام شرعی را هم به یمن استنجاق به بسیج تلمذ کردیم و ده برابر همان کارها را میکردیم تازه ثواب هم داشت فتقبل الله (هی بگید خدا نیست تا ما در چشمان بی بصیرتان فروکنیمش) خلاصه که آن سرخوردگی مقدس حتی به قیمت سوختن همان یه دانه سیم در منطقه فوقانی و برخی نقاط دیگر در ناحیه پسین مبارک ارزشش را داشت چون یک سیم دادیم دنیا مال ما شد! تازه با دادن همان یک سیم هم به تکنولوژی روز نزدیکتر شدیم و کلاً وایِرلِس به همه چیز رسیدیم به حمدالله...
از فردای آن روز دوباره پایمان به مدرسه بازشد! این اولین برکت بسیج بود و والده مکرمهمان هم حتی که تا آن روز جز جزّجگر گرفتگی مضمن هیچ آرزویی برای ما نداشت و کلاً بیخیالمان شده بود به دلایل معلوم، از این معجزه الهی جوگیر شده بود میخواست بیاید بسیجی شود ما گرفتیماش! چون هم ضایع بود چه کاری بود آخه! هم از آن مهمتر اینکه طفلکی فکر میکرد که ما از وقتی بسیجی شدهایم یک چیز الهی بهمان وارد آمده که ناگهان شکوفیدهایم و متحول شدهایم و داریم با درس خواندن وکسب علم و دانش مراتب پیشرفت را چارنعل طی میکنیم غافل از اینکه همه اینها به مرهمت آن کارت بود و تنها چیزی که به ما فرو شده بود مهر آقا بود که تالاپی گوشه دلمان خودش را خِل کرده بود.
خلاصه که در مدرسه یا مشغول تمرین سرود بودیم که آخرش ما به دلایل فوق الذکر لب می زدیم بچه بسیجیها نعره زنان میخواندند انقدر میرفتند رو اعصاب که کسی متوجه نمیشد ما نخودیم. یا اینکه از این ور به اونور در مسابقات کشوری و لشکری گلگشت میزدیم که اگر بسیجی، خورده بسیجی، چیز دیگری نبود دم دست ناچاراً جایزه میرسید به ما یا اینکه در اوقات فراغت کمی بچهها را با پس گردنی ارشاد میکردیم که دست از داف بازی بردارند و مثل ما که بی اندک آثار فیزیکی از مغز به لحاظ روحانی عاقل بودیم بیایند بسیجی شودند و خلاصه بدین ترتیب جذب نیرو میکردیم که نزد پایگاه بسیج مدرسه مان عسل شویم. ولی ما انقدر مخ لسّ بودیم (جووووووون) که اصلاً خبر نداشتیم چه کاری داریم میکنیم خود به خود که معجزه اصلی در آن نهفته بود! تا آن روز طلایی ما فقط (وایرلس) میپنداشتیم که شکر خدا به برکت بسیج بدون کوچکترین استعدادی میتوانیم دیپلم بگیریم که شاید یک زنکی، چیزی بهمان بدهند ناکام نمیریم. ولی آن روز تاریخی به این رحمت الهی واقف آمدیم که به غیر نماز شکوه آمیز جمعه برای گرفتن یک چیزی که بهش میگویند لیسانس هم میتوانیم برویم آنجایی که بهش میگویند دانشگاه و نکته مهمش آن بود که بدین ترتیب میتوانستیم چهارتایمان را فول اُتومات پر کنیم و تا۸۰ داف موقت هم امکانات برایمان فراهم میشد!!! آن روز طلایی آن برادری که این اطلاعات را در اختیار ما میگذاشت اولش یک چیزی گفت که داشتیم دِپرِشن میگرفتیم و آنهم ضرورت داشتن امتیاز بود. داشتیم با خودمان میگفتیم اگر منظور از امتیاز این است که باید با بقیه برادران مسابقهای چیزی بدهیم که ما نفر آخریم بی برو برگرد ویا اگر کلاً باید امتیازاتی داشته باشیم که ما از بدو تولدمان که نگاه میکنیم هیچ امتیازی در سر تا پای وجود بی همه چیزمان سراغ نداشته و نداریم که ناگهان با صدای برادر به خودمان آمدیم که از آنجا که در بسیج کلاً طول همه چیز مهم است این امتیاز مربوط به مدت زمانیاست که ما به عنوان یک بسیجی آنهم از نوع سوپر اکتیو عمر ضایع کردهایم و امتیاز دان بسیج خودش داشته بدون اطلاع ما کنتور میانداخته حنّاق هم که نیست و علی الخصوص از آنجا که بسیجی شدن ما برمیگشت به اندکی بعد از سرخوردگیمان که آن هم فقط قلیلی بعد از ایام فتح العیون و غیرهمان بود بنابراین امتیازمان انقدر زده بالا که ممکن است اُور بزنیم، شهید زنده محسوب بشویم یا دست کم جانباز ۹۹% در این حد! چه برسد به قابلیت گرفتن مدرک ناچیز دانشگاه که همینجوریاش سالها بود پاتوق هر جمعهمان بود با بر و بچ بسیجی.
اینگونه بود که ما جفتکی شادمانه پراندیم و مثل بز اخوش سنگلاخهای ترقی را به مدد صاحب الزمان که آقا بود ولی مأخوذ به حیا بود نمیگفت طی کردیم. ای آقا که انقدر دیر جنبیدی که ور افتادی و ما هم به خاک سیاه نشاندی یادم میآید یکبار هم که از همان دستت در رفت تو وب سایتت فرافکندی خودت را دیدی الآن است که مردم بریزند از شورو شعف به قطعات مساوی تقسیمات کنند ریموو کردی... وای که تو که بودی و آخر حتی ما بسیجیان هم نفهمیدیم و بلکه خودت هم!
والسلام علیکم تو روح ولایت مغلطه فقید
زنان معترض مصری، 'معاینه بکارت' شدند
سازمان عفو بین الملل می گوید ارتش مصر در جریان اعتراضات ماه گذشته، زنان تظاهرکننده را دستگیر و شکنجه کرده و آنها را مجبور کرده که 'معاینه بکارت' بشوند.
این سازمان از مقام های مصری خواسته که این موضوع را بررسی کنند.به گفته عفو بین الملل ارتش مصر در جریان پراکنده کردن تظاهرکنندگان میدان تحریر در 9 مارس حداقل 18 تظاهرکننده زن را دستگیر کرد.
این سازمان مدافع حقوق بشر افزود دستگیرشدگان کتک خوردند، برای بازجویی برهنه شدند و به آنها شوک الکتریکی داده شد.
ارتش مصر این اتهام را رد می کند.
سخنگوی سازمان عفو بین الملل در بیانیه ای گفت: مجبور کردن زنان به این که 'معاینه بکارت' بشوند، به هیچ وجه قابل پذیرش نیست و هدف این اقدام، تحقیر آنها صرفا بدلیل زن بودنشان است.
این بیانیه می افزاید: "زنان و دختران باید بتوانند دیدگاه های خود را درباره آینده مصر بدون آنکه حبس و شکنجه شوند و یا تحت رفتارهای عمیقا تحقیر کننده و تبعیض آمیز قرار گیرند، بیان کنند."
ارتش مصر شکنجه غیرنظامیان را رد می کند.
هفته گذشته رئیس پلیس نظامی به یک روزنامه مصری گفت که عده ای برای ایجاد اختلاف بین مردم و ارتش دست به جعل تصاویر ویدئویی زده اند.
گروه های طرفدار حقوق بشر از حاکمان جدید مصر انتقاد کرده اند که غیرنظامیان را در دادگاه های نظامی محاکمه می کنند. آنها می گویند این محاکمه ها سوابق غیرعادلانه ای دارد و حق چندانی برای تجدید نظر باقی نمی گذارد.
بر اساس قانونی که در سال 1956 وضع شده است، نگارش و انتشار گزارش درباره ارتش مصر ممنوع است.