فرامرز دادور
بخش اول
خصوصیات یک جامعۀ خودگردان سوسیالیستی
در این نوشته، ابتدا به برخی از نظرات و تجربیات مرتبط با جامعۀ خودحکومتی سوسیالیستی اشاره می گردد و سپس به چشم انداز استقرار نوعی از این نظم اجتماعی در ایران پرداخته می شود.
در عصر حاضر (اوایل قرن 21)، سرمایه داری (نظام اجتماعی مبتنی بر مالکیت و کنترل خصوصی بر فعالیت های اقتصادی/ ابزار تولید و روابط کارمزدی) و تأثیر مخرب آن مثل فاصله عظیم طبقاتی، توزیع نابرابر ثروت و قدرت، فقر و محرومیت برای اکثریت مردم، تخریب محیط زیست و جنگ و تجاوز در جهان سیطره دارد. در عین حال تجربیات بین المللی سوسیالیستی نیز تا به حال چندان موفقیت آمیز نبوده اند و آنچه که امروزه در زیر بیرق "سوسیالیسم" در کشورهایی مثل چین، ویتنام و حتی کوبا معرفی می گردند، از مناسباتی آزاد، دمکراتیک، عادلانه و خودگردان فاصله عظیمی دارند. در واقع تا بحال، هنوز یک نظام اجتماعی که به مثابۀ یک آلترناتیو دمکراتیک و خودگردان باعث افتخار انسان های آزاده و عدالت جو بوده و همچون الگویی در افق مبارزان راه آزادی و سوسیالیسم ترسیم شده باشد، شکل نگرفته است. البته جنبش های سوسیالیستی در این رابطه تئوری های بسیاری ارائه داده اند و برخی از آنها طی دو قرن گذشته به تجربه گذاشته شده اند، اما ایده ها و آرزوهای معطوف به ایجاد خودحکومتی/ خودمدیریتی، هنوز در هیچ جای دنیا، کاملاً نهادینه نگشته اند. در خطوط پایین، با توجه به بررسی تاریخی از برخی از نظرگاه های سوسیالیستی/ آنارشیستی تلاش می گردد که در صورت امکان، اساسی ترین مشخصه های یک جامعۀ خودگردان سوسیالیستی ترسیم شده، جنبه هایی از مناسبات و برخی از نهادها و ساختارهای اجتماعی که برای ایجاد یک جامعۀ انسانی مفید می باشند، بیشتر شکافته شوند.
کارل مارکس، در جزوۀ سیاسی خود "جنگ داخلی در فرانسه"، با توجه به تجربۀ کمون پاریس در سال 1870، به برخی از مشخصات اساسی یک جامعه خودگردان سوسیالیستی اشاره می کند. فردریک انگلس، نیز، در مقدمه ای به این جزوه در سال 1891، مطالب بیشتری اضافه می کند. در میان موضوعات طرح شده، از جمله به خصلت بین المللی کمون که برخی از اعضای آن غیربومی بودند و اینکه "پرچم کمون پرچم سیطرۀ جمهوری جهانی" بود اشاره می شود. به نوشتۀ انگلس قرار بود که طبق برنامۀ کمون، واحدهای بزرگ صنعتی و مانوفاکتور در اشکال "انجمن های کارگری" و سپس یک "اتحادیۀ بزرگ" سازماندهی شوند. وی، در رابطه با سیاست اقتصادی کمون، یکی از اشتباهات اساسی آن را عدم کنترل بر بانک فرانسه، می دانست (تاکِر: 626-623) «1». از دیدگاه مارکس، کمون یک «جمهوری اجتماعی» و در واقع "شکل اثباتی یک جمهوری" بود که از نمایندگان شوراهای متعلق به بخش های مختلف شهر در نهادی "اجرایی/ قانونگذار" تشکیل یافته و اعضای فعال آن و سایر مسئولان مانند قضات انتخابی بوده، همواره قابل احضار بودند (همان: 632-631). کمون پاریس به مثابۀ یک مُدل "خودحکومتی" قرار بود در ایالات دیگر مستقر گردد و نمایندگان تمامی انجمن های محلی از طریق یک نهاد سراسری (مجلس نمایندگان سراسری) مسئولیت امور عمومی جامعه را به عهده بگیرند. این نوع سازماندهی سیاسی جامعه که تمامی مسئولین در چارچوب یک سیستم فدراتیو، بر اساس "حق رأی عمومی" انتخابی بودند، شالوده های دمکراتیک یک "جمهوری واقعی" را تشکیل می داد (همان: 634-633).
کمون به مثابۀ یک "حکومت کارگری"، شکل سیاسی کشف گردیده در آن زمان بود که تحت لوای آن آزادی فعالیت های اقتصادی برای تولید کنندگان و زحمتکشان، بدون ادامۀ مناسبات استثماری عملی می شد (635). کمون درصدد آن بود که "مِلک طبقاتی" را که تبلور نیروی کار بسیاری از انسان ها بود اما به تصاحب یک اقلیت سرمایه دار و ثروتمند درمی آمد، منحل نماید. برنامه بود که ابزار تولید (سرمایه و زمین) در کنترل "کارگران آزاد و اجتماعی شده قرار گیرند و طبق یک برنامه مشترک به وسیله "اتحادیه های انجمن های تعاونی" اداره شوند. اکثریت نمایندگان انتخاب شده از طرف نزدیک به 35000 کمون در شهرها و ایالات، با نفی مجلس ملی قبلی برای ایجاد انجمن ها و مجلس های محلی و مردمی خود گام های مهمی برداشتند (همان: 645-644). به نظر مارکس، کمون که در واقع اولین دولت کارگری بود، گرچه شکست خورد، اما در این مقطع علیه "استبداد سرمایه" قهرمانانه جنگید و به "مثابۀ یک مظهر جامعۀ نوین همیشه به یاد آورنده خواهد شد" (همان: 652).
مارکس در نوشتۀ دیگری "نقدی بر برنامۀ گوتا"، به طور کلی بر خصلت های اصلی اقتصادی، در فاز اول یک جامعه کمونیستی، یعنی مقطعی که بلافاصله از درون سرمایه داری زاده شده و هنوز اشکالی از تقسیم کار و تفاوت بین کار فکری و یدی را در بر داشته و به مرحلۀ بالاتر یعنی "از هر کس به اندازۀ توانش و به هر فرد به اندازۀ نیازش" نرسیده است، اشاره می کند. در این مرحله از گذارِ سوسیالیستی، "تمامی تولیدات اجتماعی" عمدتاً از دو قسمت "ابزار تولید" و "وسایل مصرف" تشکیل می گردند. سهام ابزار تولید به بخش های مختلف مانند بودجه برای "تعویض و ترمیم ابزار تولید"، "توسعه ابزار تولید" و "صندوق ذخیره و بیمه جهت پرداخت برای سوانح طبیعی و حوادث"، تقسیم می گردد. بخش دوم، یعنی وسایل مصرف، قسمت هایی مثل بودجۀ ملی برای "مخارج کل اداری" جهت توزیع ارزش اجتماعی و همچنین برای جبران نیازهای مشترک مانند آموزش و درمان و تخصیص بودجه برای افرادی که قادر به کار کردن نیستند را در بر می گرفت (همان: 529-528). بخش فعال اقتصادی از جمعیت "تولیدات خود را مبادله نمی کنند" و برخلاف نظام سرمایه داری" نیروی کار غیر مستقیم فردی" در جریان نمی باشد، بلکه انسان ها مجموعه ای از فعالین جامعه را تشکیل می دهند که نیروی کار آنها به طور مستقیم محاسبه گردیده، در ازای آنچه که تولید می کنند، مقادیر هم ارزشِ آن را دریافت می کنند. در واقع هر فرد جامعه در مقابل ارائه نیروی کار خود یعنی ترکیبی از زمان و شدت کار انجام گردیده، کوپن دریافت نموده، برای جبران احتیاجاتش، به اندازۀ ارزش کوپن به دست آورده، از صندوق مصرف مربوطه (در سطوح محلی و یا سراسری) برداشت می کند. در واقع در جامعه خودگردان سوسیالیستی، انسان ها در ازای مقدار نیروی کار انجام داده، معادل آن سهمیه دریافت می کنند و "حق تولید کننده معادل مقدار کار عرضه شده از طرف وی ارزیابی می گردد" (همان: 530).
نیروی کار، به طور برابر و بر مبنای "مدت زمان یا شدت کار" سنجیده می شود و "حقوق برابر، حقوقی نابرابر برای کار نابرابر است". بدین معنی که شرایطی وجود خواهند داشت که ممکن است یک فرد در ازای ارائه مدت و یا ساعت کار برابر با دیگری، سهمیه بیشتر و یا کمتر دریافت کند. این نوع کم و کاستی ها و نابرابری های حقوقی، در فاز اول جامعۀ کمونیستی ناگزیر می باشند و تا دوران معینی که جامعه آمادگی مادی، معنوی، فرهنگی و اجتماعی پیدا کند، شیوۀ پرداخت هنوز خصلت "بورژایی" خواهد داشت. در مرحلۀ بعدی و عالی تر است که در جامعه خودگردان سوسیالیستی بیرق "از هر کس به اندازه توان و به هر فرد به اندازه نیاز" به اهتزاز درخواهد آمد. (همان: 531-530). به نظر مارکس، در یک جامعۀ انقلابیِ مدعی سوسیالیسم، گذار موفقیت آمیز به سوی جامعه ای متشکل از روابط اجتماعی عاری از هر نوع استثمار و ستم اقتصادی/ اجتماعی در گرو وجود رهبری از طرف حکومتی است که دارای خصلت انقلابی "دیکتاتوری پرولتاریا" باشد (همان: 538).
خلاصه ای از نظر مارکس راجع به خصلت های عمدۀ یک جامعه خودگردان سوسیالیستی را که به ویژه در دو جزوۀ جنگ داخلی در فرانسه و نقدی بر برنامه گوتا طرح شده اند را می توان به این شکل مطرح نمود که در زیر رهبری یک حکومت سوسیالیستی و در چارچوب وجود ترکیبی از یک دمکراسی و جمهوری واقعی، توزیع ثروت و قدرت در جامعه، گرچه هنوز نه کاملاً برابر، ولی یقیناً، دمکراتیک، عادلانه و به دور از هر نوع استثمار و ستم خواهد بود. این نوع خط فکری در جنبش چپ که ترکیبی از دخالت حکومتی و مشارکت مستقیم توده های مردم را برای نیل به جامعۀ خودگردانی سوسیالیستی لازم می داند، از طرف طیف های آنارشیست به نقد کشیده شده است و این سیر از جدل های تئوریک امروز نیز ادامه دارند.
پیر ژوزف پرودون«2» (مرگ: 1865)، یکی از اندیشمندان اولیه آنارشیست در قرن 19 بر این اعتقاد بود که پیروزی انقلاب اجتماعی نباید لزوماً از طریق ایجاد دولت جدید و انقلابی به پیش رود، بلکه از ابتدا هدف می یابد برقراری یک "جامعه آزاد آنارشیستی" باشد. وی در نوشتۀ مشهور خود در سال 1840، "مالکیت چیست؟" مالکیت را امری مانند "راهزنی" دانسته، موازین حقوقی/ سیاسی را همچون "اشکال قانونی" برای مشروعیت بخشیدن به آن تعریف می کند. به نظر وی وجود مالکیت خصوصی استبداد آفرین بوده، مایه سوءاستفاده های زیادی شده و باعث نابرابری های عظیم اقتصادی می گردد. نظرگاه های کمونیستی که مساوات گرایی را مبتنی بر وجود قوانین امکان پذیر می داند، نهایتاً به ایجاد نظام های ستمگر و ناعادلانه منجر می شوند. به نظر پرودون "نوع سومی" از نظام اجتماعی برای ایجاد یک جامعۀ انسانی ضرورت پیدا می کند که ترکیبی از خصایل مثبت "کمونیستی" و "مالکیت" یعنی ارزش های آزادی خواهانه، استقلال طلبانه، برابری طلب و اعتدال گرایی را در بَر داشته باشد (پرودن: 63-57).
مایکل باکونین«3» (مرگ 1876) نیز یکی دیگر از انقلابیون مشهور آنارشیست در قرن 19 و تابع روسیه بود. وی "سوسیالیسم دولتی" را که از طرف "سوسیالیست های مارکسیست" مطرح می گشت. به مثابۀ "بوروکراسی سرخ" نفی می کرد. باکونین در یکی از معروف ترین آثار خود "خدا و دولت"، در بخش "آنارشیسم علمی" بر این نظر بود که هدف جنبش برابری طلب به ثمر رساندن "انقلاب اجتماعی" و نه "انقلاب سیاسی" و در واقع برچیدن انواع مختلف استثمار و سرکوب های سیاسی/ حقوقی است. از دیدگاه او برای نیل به یک جامعۀ کاملاً آزاد، ضروری است که "تمامی نهادهای مدرن: دولت، کلیسا، دادگاه ها، دانشگاه، ارتش و پلیس منحل گردند" و به جای سازمان ها و موازین اجتماعی مزبور، شبکه های سراسری جهانی متشکل از انجمن های خودگردان کارگری در کشورهای مختلف ایجاد شوند، وگرنه "کمونیسم خودکامه" که همواره به قهر سازمان یافته دولتی نیاز دارد، "آزادی را نابود می کند". به نظر باکونین، انقلاب فرانسه نیز، چونکه بنیادهای مقدس و سنتی مثل مالکیت خصوصی و نهاد حکومتی را حفظ نمود نتوانست که به آرمان های سیاسی و معنوی آزادی خواهانه و برابری طلب دست یابد (باکونین: 72-65).
پیتر کروپوتکین«4» (مرگ 1921)، متفکر دیگر مکتب آنارشیست در قرن 19 و اوایل قرن 20 به "سوسیالیسم مارکسیستی" انتقادات اساسی داشت. وی در نوشتۀ خود "سیستم کارمزدی اشتراکی" که بخشی از کتاب" فتح نان" می باشد، سوسیالیست های مارکسیست را که برای دوران پسا انقلاب، هنوز، وجود حکومت و سیستم کارمزدی را برای مدت نامعلومی ضروری می دانند، شدیداً به انتقاد می کشد (کروپوتکین: 437). به نظر وی روابط کارمزدی که از نوع روابط اجتماعی سرمایه داری است و شیوه پرداخت (نقد و یا کوپان) نیز اگر بر مبنای کار ارائه شده ارزیابی گردد، حتی اگر در چارچوب اصل "به هر کس به اندازه کارش" انجام گردد، به این معنی می باشد که هنوز مناسبات ناعادلانه ادامه می یابد و دست یابی به یک جامعه برابر و مملو از همبستگی غیرممکن خواهد بود (همان: 446). به نظر کروپوتکین، در دورۀ مابعد سرمایه داری، نمی بایست که معیار پرداخت بر اساس ارزش کار انجام شده تعیین گردد و امکان رهیابی به جامعه ای که عادی از مظاهر غیرانسانی استثمار و سلسله مراتب قدرت باشد، در گرو اجرای پرنسیب اولویت دادن به نیاز انسان ها و نه بر مبنای نیروی کار تولید گشته از طرف آنها می باشد. وی نیز مانند باکونین در رابطه با نقش نهادهای اجتماعی مانند دولت، پارلمان و سیستم کارمزدی، آنها را منسوخ دانسته، از زمره موانع برای ایجاد یک جامعه آزاد، عادلانه و برابر می دانست. از نظر وی هدف اصلی برای مبارزان راه آزادی و عدالت همان طرح شعار "نان، مسکن، آسایش برای همه" بود (همان: 452).
در واقع آنارشیست های قرن 19، اغلب با اینکه خواهان مناسبات آزاد، عادلانه و انسانی بودند، اما برخلاف جریان های عمدۀ سوسیالیستی، برای نهادهای مدرن اجتماعی مثل دولت، پارلمان و قانون نقش مثبتی جهت مدیریت و حفظ ثبات اجتماعی قائل نمی شدند. مارکس در نوشتۀ خود "بعد از انقلاب"«5» (1875)، در پاسخ به باکونین می نویسد که در دوران گذار به سوی یک جامعه کمونیستی هنوز به وجود دولت پرولتری نیاز است، چونکه موفقیت برای یک "انقلاب رادیکال اجتماعی" به یک سری شرایط و از جمله توسعه اقتصادی بستگی دارد". به نظر وی در دوران مبارزات جهت انهدام جامعه کهنه، پرولتاریا هنوز بر مبنای شالوده های موجود در جامعۀ قدیم عمل می کند و بدیهی است که اشکال سیاسی مورد استفاده از طرف جنبش کارگری / سوسیالیستی، کما بیش از روابط اجتماعی موجود سرچشمه می گیرند. در این مرحله، پرولتاریا هنوز کاملاً قادر به سازماندهی کل جامعه بر اساس موازین و ارزش های غیر بورژوایی نشده است و ضرورت استفاده از هر نوع نهاد و ساختار اجتماعی وجود دارد. نهادهای سیاسی و انتخابات آزاد به حوزه حقوق دمکراتیک تعلق دارند و رأی گیری عمومی به مثابۀ "یک شکل سیاسی" تحت تأثیر روابط اقتصادی حاکم عمل می کند. تنها وقتی که جامعه به مرحلۀ عالی تر می رسد و در آن موقع دیگر 1- نیازی به کارکرد حکومت وجود نخواهد داشت و 2- سیستم ادارۀ جامعه، خصلت انضباطی و کنترل کننده را از دست داده، به خود خصلت دمکراتیک می گیرد و 3- موازین انتخاباتی دیگر به خود ماهیت سیاسی ندارند چونکه رقابت های سیاسی ضرورت خود را در جامعه از دست می دهند (548-542).
در اوایل قرن 20، مشهورترین تئوری پردازان "مارکسیست" و از جمله لنین و ترتسکی به مشخصات خودحکومتی عجین شده با سوسیالیسم در قرن 19 کمتر توجه نمودند. هر دو، لنین و تروتسکی به دولت برای سازماندهی سوسیالیسم، نقش مرکزی می دادند. لنین در کتاب دولت و انقلاب می نویسد که بعد از پیروزی انقلاب سوسیالیستی و زیر نظر حکومت پیشرو پرولتری، در دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم "سرکوب اقلیت استثمارگر ضروری است". لنین در توافق با این نظر مارکس می نویسد که کمونیست ها در فاز اول، در عرضۀ توزیع مواد مصرفی، "جنبه های حقوقی بورژوایی" را به طور محدود حفظ می کنند و "حتی دولت بورژوایی بدون بورژوایی به حیات خود ادامه می دهد"، به این دلیل که، بدون وجود نهادی که قادر به نظارت بر اجرای حقوق باشد، حقوقی وجود نخواهد داشت (افکار سوسیالیستی: 476-474) «6». بنا بر دیدگاه دولت گرای لنین، در مرحلۀ اول کمونیستی "همه شهروندان به کارکنان استخدامی دولت" تبدیل گشته به مثابۀ کارمند و کارگر سندیکای سراسری خود را تشکیل می دهد. "کل جامعه به یک اداره و یک کارخانه" تبدیل می گردد که در آن در ازای نیروی کار به طور متناسب پرداخت می شود.
لئون تروتسکی نیز به دولت "به مثابۀ ماشینی در دست نیروهای اجتماعی کنترل کننده" می نگریست که وظیفه آن "سازماندهی روابط اجتماعی" می باشد. به نظر تروتسکی، پرولتاریا در صورت تصاحب قدرت با استفاده از اهرم دولت به صنعتی کردن جامعه می پردازد. دولت در واقع "یک سازمان (کمیته اجرایی) برای حاکمیت طبقاتی" است (نوشته های اساسی: 338) «7» . البته بعدها که تروتسکی از مسئولیت دولتی محروم گشت، وی در انتقاد از استالینیسم به این جمع بندی رسید که "مرکز ثقل قدرت سیاسی از پرولتاریای پیشرو به بوروکراسی انتقال یافته است". تروتسکی در نقد از شرایط وقت سیاسی تا آنجا پیش رفت که کنترل تک حزبی بلشویسم در سال 1921 را سرآغازی برای رشد انحرافی استالینیسم دانست (همان: 368). اما در کل به نظر وی پرولتاریا می باید حزب (پیشقراول) خود را تشکیل داده در جهت تصرف قدرت سیاسی حرکت کند. در واقع بین مارکسیست ها و آنارشیست ها همواره تفاوت عقیدتی بر روی "راهکارها و متد" برخورد به پدیدۀ دولت وجود داشته است و در جایی که آنارشیسم در کل دولت را نفی می کند اما به گفته تروتسکی از نگاه سوسیالیستی "در شرایط انقلابی" به هیچ وجه نمی توان نقش دولت را نفی نمود" (همان: 367-360). رهبران بلشویک در انقلاب اکتبر روسیه برای دولت اهمیت زیادی جهت سازماندهی سوسیالیسم قائل بودند و تمایلات دولت گران آنها فضای چندانی برای تجمع های کارگری و مردمی مثل شوراها و مشارکت فعال توده ها برای تعیین سرنوشت اجتماعی خود نمی گذاشت. در واقع آنچه که در شوروی تحت عنوان سوسیالیسم شکل گرفت و به ویژه بعد از اینکه استالین در اواخر 1920 تمامی قدرت سیاسی را به نام حزب کمونیست در دست گرفت، با مناسبات خودگردان کاملاً بیگانه بود. سیاست های "کمونیسم جنگی"، "برنامه جدید اقتصادی" (نِپ) و دکترین "سوسیالیسم در یک کشور" عمدتاً در زیر سایه رهبری حزب کمونیست بویژه رهبران معدود آن و با توسل به اهرم های دولتی در تمامیت آن پیاده شدند.
در اوایل سالهای 1920، جریان هایی به نام "کمونیسم شورایی" در انتقاد به شکل گیری حکومت تک حزبی تحب رهبری بلشویک ها، به حمایت از دخالت هرچه بیشتر شوراهای کارگری در امور جامعه برخاسته است. سوسیالیست هایی مثل کارل کُرش «8»، ژرژ لوکاچ «9» و آنتون پانِکوک «10» به این خط فکری دامن زدند. لوکاچ، از جمله در نوشتۀ معروف خود "تاریخ و آگاهی طبقاتی" می نویسد: شوارهای انقلابی کارگران تنها در صورت مداخله فعال در امور جامعۀ است که "شئی بودن سیاسی/ اجتماعی" فرد را نفی می کنند. پانِکوک، یک سوسیالیست هلندی که مدافع حکومت شوراهای کارگری بود، اعتقاد داشت که برای جنبش کارگری، صرفاً "مبارزه علیه بورژوازی برای کسب قدرت، هدف نیست بلکه آن مبارزه ای علیه قدرت دولتی" نیز است. به نظر وی هدف جنبش پرولتری "حذف و تحلیل ابزار قدرت حکومتی از طریق اهرم قدرت پرولتاریا است". نهادها و مناسبات اجتماعی مانند پارلمان، سندیکا، احزاب سیاسی و بوروکراسی مربوط به دوران بورژوایی بوده و باید ناپدید گردند. وی در انتقاد از حکومت بلشویکی، آن را حکومتی "دیکتاتوری بر روی جامعه" می دانست و خودرهایی طبقه کارگر را نیازمند به اشکال جدید سازماندهی می دید که "شوراهای کارگری" نمونۀ تاریخی آنها بود. به نظر وی در یک جامعه کمونیستی نباید هیچ حکومتی بر روی سرکار باشد و تنها شوراهای کارگری و به ویژه شوراها در کارخانه ها می باید به مثابۀ "پایگاه های کنترل کننده" در جامعه عمل کنند. شوراها خصلت حکومتی ندارند و نباید همچون ارگان های قدرت بر توده ها، قدرت تحمیل نمایند (مک میلان 173-171).
اما سیر تفکر در جنبش سوسیالیستی، عمدتاً بر روی محور سوسیالیسم حکومتی به پیش رفت. فعالین سوسیالیست در سایر جوامع نیز مثل چین، ویتنام و کوبا برای دولت، نقش مرکزی جهت سازماندهی اجتماعی قائل شدند. مائوتسنگ، یکی از بنیان گذاران حزب کمونیست چین دولت سوسیالیستی را نمایندۀ واقعی منافع مردم ترسیم می کرد. وی در مقالۀ خود "روش درست برای برخورد با تضادها در میان مردم" می نویسد که در جامعه تحت رهبری حزب در سال های 1960 "هنوز بین منافع دولت و نهادهای اشتراکی در یک طرف و افراد در طرف دیگر، یعنی بین دمکراسی و تمرکزگرایی، بین رهبری و رهبری شوندگان تضاد وجود دارد (مک میلان: 221) «11». در سال های 1950، دولت چین تحت رهبری حزب کمونیست بر صنایع کنترل کامل داشت و در عرصۀ تولیدات کشاورزی، ابتدا هدف این بود که سیستم کمونی به وجود آید و در سال 1958 "26000 کمون جای 74000 تعاونی پیشرفته را گرفت" و قرار شد که دولت های محلی بر مبنای کمون شکل یابند. در سال های 1960 برنامۀ اقتصادی عمدتاً برای ایجاد واحدهای عظیم اقتصادی جهت گرفت. در این سال ها، وقتی که بخش هایی از کارگران صنعتی در شانگهای در صدد ایجاد کمون های کارگری شبیه کمون پاریس درآمدند، مائو و برخی از رهبران حزب کمونیست در مخالفت با این نوع حرکت ها، مطرح کردند که "اگر همۀ (سازمان ها) به کمون تبدیل گردند پس با حزب باید چه کار کرد". به نظر مائو مشکل با مدل هایی مثل کمون پاریس در این بود که "کمون ها ضعیف تر از آن هستند که بتوانند ضد انقلاب را سرکوب کنند". در عوض سیاست این شد که "کمیته های انقلابی" مرکب از نمایندگان از "کادرهای انقلابی"، "نیروهای ارتشی" و "توده های انقلابی" تشکیل شوند تا "رهبری واحد ایجاد گردد". در اواخر سال های 1960، حزب کمونیست دوباره کنترل کامل خود را در جامعه اعمال می کرد و از کنگرۀ نهم در سال 1969 ببعد در کمیتۀ مرکزی جدید "40 درصد از اعضا نظامی بودند" و بخشی دیگر از آن را "گاردهای سرخ" تشکیل می داد. فاصلۀ بین کنگره ها طولانی تر گردید و قدرت بیشتری در دست هئیت سیاسی حزب متمرکز گردید و در نتیجه حزب جانشین پرولتاریا گردید (همان: 232-230). عجیب نیست که در زیر یوغ نظام تک حزبی و سرمایه داری دولتی، امروز، مردم چین از ابتدایی ترین آزادی ها و حقوق دمکراتیک و همۀ اتحادیه های مستقل کارگری محروم هستند.
در کوبا نیز انقلاب در جهت سوسیالیسم دولتی شکل گرفت. گرچه رهبری انقلاب و از جمله فیدل کاسترو در ابتدای انقلاب در سال 1959 وعده از این می داد که "دمکراسی شکلی از حکومت است که نه فقط حق فکر بلکه حق یادگیری از اینکه چگونه باید آزادانه فکر نمود را فراهم می کند" و اینکه نظامی دمکراتیک است که اکثریت مردم در آن حاکم باشند و انقلاب کوبا به یک دمکراسی واقعی منجر گردیده و اینک، "مردم کوبا یک مرحلۀ واقعی دمکراتیک و مملو از پیشرفت و آزادی را شروع کرده اند" (سخنرانی به مناسبت اول ماه مه 1960 در فریادهای انقلاب: 358-356). اما پس از گذشت بیشتر از 40 سال، علیرغم استقرار عدالت اقتصادی و ایجاد سطح معینی از رفاه اجتماعی (تضمین اشتغال، آموزش و درمان)، اما جامعۀ کوبا از یک نظام اجتماعی که مردم، به شکل فردی و از طریق انجمن ها، تجمع ها و شوراهای خود و در چارچوب ساختار خودحکومتی و خودمدیریتی در سرنوشت اجتماعی دخالت مستقیم و مؤثر داشته باشند، فاصلۀ عظیمی دارد.
در ویتنام نیز، گرچه در زمان اعلام تشکیل جمهوری دمکراتیک ویتنام در سپتامبر 1945، هوشی مینه رئیس دولت موقت اعلام کرد که مردم ویتنام "بر آن هستند که زندگی و هستی خود را فدای دسترسی به استقلال و آزادی کنند" (سخنرانی هوشی مینه در هنگام اعلام استقلال ویتنام شمالی در فریادهای انقلاب: 325). اما بعد از گذشت 65 سال از آن زمان و بعد از ادغام هر دو ویتنام های شمالی و جنوبی، امروزه نظامی خودکامه تحت حکومت یک حزب (کمونیست) و نوعی سرمایه داری دولتی در ویتنام ایجاد شده است. از آزادی های دمکراتیک و خودگردانی در این جامعه خبری نیست. در واقع "سوسیالیسم" ایجاد شده در قرن 20 و بقایای آن در قرن 21 با آنچه که مدّ نظر بنیان گذاران سوسیالیسم انقلابی یعنی مارکس و انگلس بود فاصله عظیمی دارد.
در بین آنارشیست ها در قرن 20، گرایش های متنوعی شکل گرفت و برای مثال در اسپانیا، در سال های 1930 نوعی از سیاست های آنارشیستی تجربه گردید. طی جنگ داخلی در سال های 37-1936، جنبش آنارشیستی انقلابی تحت رهبری دو سازمان کنفدراسیون سراسری آنارکو سندیکالیست (سی ان تی) و فدراسیون آنارشیست های ایبریا (اف ای آی) به خاطر مخالفت عقیدتی با هر نوع شکل سازمانی تمرکز یافته بر اساس هیرارشی و نفی سازمان ها و نهادهای دولتی و در واقع عدم اعتقاد به وجود حکومت پرولتری جهت سازماندهی جامعه آزاد و برابر، در مقاطع حساس از سیر تحولات انقلابی، از موقعیت های مناسب استفاده ننموده، از نقش مؤثر انقلابی محروم گشت. در این زمان که جبهه رفرمیست و جمهوری خواه قدرت حکومتی را در دست داشت و قدرت های ارتجاعی وابسته به نهادهای سرمایه، ارتشی و روحانیت در صدد سرنگونی این رژیم برآمده بودند، بر عهدۀ جنبش انقلابی و به ویژه سازمان های سوسیالیستی و آنارشیستی بود که انقلاب را به پیش برده و تلاش نمایند نهادهای اجتماعی قدرت را با رأی دمکراتیک مردم در اختیار افراد و طیف های مدافع یک جامعه خودگردان سوسیالیستی بگذارند. مثلاً در جایی که رژیم جمهوری خواه، عمدتاً خواستار حفظ مناسبات سرمایه داری بود و تنها قصد داشت که یکسری اصلاحات رقیق اجتماعی انجام دهد، در صورت به قدرت رسیدن سوسیالیست ها و اجرای برنامه هایی مانند اصلاحات رادیکال ارضی، اعلام استقلال برای مراکش که هنوز مستعمرۀ اسپانیا قلمداد می گردید و ملی کردن صنایع بزرگ و بانک ها، شرایط را برای پیشرفت جدی به سوی سوسیالیسم آماده تر می کرد. در آن ایام، کارگران در خیابان ها و کارخانه ها حاکم بودند و قدرت اصلی در شهرها تمرکز یافته بود. سی ان تی در برخی از ایالات و به ویژه کاتالان «12» مرکز بارسلونا «13» قادر بود که با تکیه بر خواست دمکراتیک توده های مردم، قدرت انقلابی را در دست بگیرد و از تصاحب قدرت به وسیلۀ گروه های ارتجاعی/ فاشیستی به سرکردگی ژنرال فرانکو جلوگیری کند و البته چون آنها به قدرت حکومتی اعتقاد نداشتند در آن جهت هیچ اقدامی نکردند و متاسفانه جریانات آنارشیستی در مقاطع حساس، آلترناتیو دوم را انتخاب نمودند (آی اس آر، جولای/ آگوست 2002، گیوف بایلی) «14». از دید آنها، به دست گرفتن قدرت حکومتی با دیکتاتوری مترادف بود با پرنسیب های ضد دولتی آنها در تناقض قرار می گرفت. در واقع عدم اعتقاد آنها به تعویض رژیم حاکم با یک قدرت دمکراتیک انقلابی که خواستار سازماندهی جامعه بر اساس ارزش های آزادی خواهانه و برابری طلب سوسیالیستی باشد، حاکی از گرایش های آزادی خواهانه و غیر حساب شده و حتی می توان گفت ماجراجویانه آنها بوده است.
خِرد انقلابی این وظیفه را در مقابل انسان ها می گذارد که نمی توان مردم را به قیام علیه اتوریته حکومتی دعوت نمود و در عین حال تصرف نهادهای اجتماعی و سازنده جامعه از طرف آنها را نفی نمود. سی ان تی و دیگر آنارشیست های رادیکال در اسپانیای سال های آخر 1930 به یک استراتژی انقلابی یعنی مجموعه ای از تاکتیک های مبارزاتی معطوف به ایجاد حکومت سوسیالیستی و برنامه ریزی جهت ایجاد یک جامعه خودگردان سوسیالیستی اعتقاد نداشتند. امروزه در میان جنبش های آنارشیستی گرایش های متنوع فکری منجمله در عرصه های اقتصادی، فرهنگی، فمینیستی و اکولوژیک شکل گرفته اند. اما هنوز، نقطه مشترک عمده در میان آنها، عدم اعتقاد به اهمیت وجود یک دولت انقلابی انتخاب گردیده از طرف توده های مردم برای توسعۀ نهادهای خودحکومتی و خودمدیریتی در جهت ایجاد یک جامعه آزاد و عادلانه است. آنها در مجموع خواهان گذر از مناسبات سرمایه داری به یک جامعۀ خودگردان مبتنی بر روابط غیرکالایی، بدون توجه به ضرورت مبارزه علیه حکومت گران و قدرتمندان ارتجاعی و در عین حال پشتیبانی از حکومت های انقلابی و سوسیالیستی هستند. البته استثناء وجود دارد و برخی از تئوری پردازان در این طیف ها در دوران گذار برای دولت نقش قائل می شوند. در ادامۀ این خطوط به اندیشه های برخی از صاحب نظران در این جنبش مثل موری بوکچین «15»، رابین هاهنل«16»، مایکل آلبرت«17»، تاکیس فوتوپولوس«18» و جان هالووی«19» اشاره می شود.
موری بوکچین (مرگ 2006)، مُدل دمکراسی کنفدرال «20» و شهر محوری رهایی آور (لیبرتاربن مونی سیپالیسم) «21» را مطرح می کند. خلاصه این نظرگاه این است که در چارچوب یک دمکراسی کنفدرال، واحد تصمیم گیری مجلس (انجمن) محلی است که در قوۀ قضایی، ارتش و سایر نهادهای اجتماعی نماینده، خواهد داشت. در واقع تصمیم گیری در مورد بسیاری از مسایل مربوط به مناطق جغرافیایی وسیع تر و یا کل جامعه در حیطۀ اختیارات نمایندگان متعلق به انجمن های محلی قرار می گیرد. کنفدراسیون شبکه ای متشکل از شوراهای اداری (اجرایی) است که اعضاء و نمایندگان آن از میان انجمن های (مجالس) دمکراتیک واقع شده در شهرها، محله ها و روستاها انتخاب می گردند. اعضای شوراهای کنفدرال در برابر انجمن های محلی مسئولیت داشته، همواره قابل احضار هستند و تحت نظارت انجمن ها فعالیت می کنند. در واقع سیاست های مربوط به مسایل عمومی و محلی، از طرف انجمن های متشکل از شهروندان آزاد اتخاذ می شوند و انجام آنها بر عهدۀ شوراهای کنفدرال می افتد. بدین معنی که برای مثال سیاست های اقتصادی از طرف انجمن ها و شوراهای محلی و سراسری که به طور اشتراکی اموال (زمین، مؤسسات اجتماعی، غیره) را اداره می کنند، برنامه ریزی می شوند (بوکچین: 5-3) «22».
رابرت هاهنل نیز ایجاد یک جامعۀ انسانی را در گرو وجود "عدالت اقتصادی و برابری"، "دمکراسی اقتصادی و خودمدیریتی" و "همبستگی" می داند. آلترناتیو مورد نظر هاهنل که در نوشته های مشترک با مایکل آلبرت، نیز، مطرح گشته اند، بر پایۀ وجود "شوراهای دمکراتیک کارگران و مصرف کنندگان" سازماندهی می گردد. این شوراها در سطوح محلی و سراسری (محله، بخش، شهر، روستا، ایالت، غیره) شکل می گیرند و به طور مؤثر، در امور جامعه حق دخالت دارند. در جامعه یک هئیت راهبری و تسهیل کننده (ای.اف.پی) «23» که فارغ از قدرت تصمیم گیری بوده، شباهتی به گاسپلن «24» (ارگان مرکزی برای برنامه ریزی اقتصادی در شوروی سابق) نداشته باشد، بر فعالیت های شوراهای تولیدی و مصرفی نظارت می کند. در چارچوب این نوع سازماندهی، تولید کنندگان و مصرف کنندگان حق پیشنهاد برای چگونگی حجم و فعالیت های آتی اقتصادی را دارند و در صورت ارزیابی از طرف آی.اف.بی به عدم وجود تعادل لازم بین مقدار ارزش تولید گشته و مقدار ارزش مصرف شونده ، موظف به تنظیم در بارۀ آن هستند. برنامه ریزی از دو طریق انجام می گیرد: 1- از طرف شوراهای مصرف کنندگان تقاضا داده می شود و در صورت قبول تقاضا از طرف سایر شوراها (و گرنه ترکیب آن می باید مورد بازبینی قرار گیرد)، برنامه ریزی به جلو می رود، 2- سهمیۀ تولیدات عرضه شده از طرف شوراهای کارگری (تولید کنندگان)، در پروسۀ طبیعی خود (بررسی ها و ارزیابی ها)، سرانجام از طرف سایر شوراها پذیرفته شود. در واقع، طبق این نوع سازماندهی از اقتصاد مشارکتی، مکانیسم مناسبات اقتصادی حول محور حجم تعیین گشته از طرف شوراها، بر اساس موازین مستقیم دمکراتیک، عمل می کند (عدالت اقتصادی و دمکراسی: 194-193) «25».
مایکل آلبرت، نویسندۀ کتاب معروف پارِکان «26» نیز اعتقاد دارد که یک جامعۀ مبتنی بر اقتصاد مشارکتی، مجموعه ای از مشخصات مثل مالکیت اجتماعی، شوراهای خودمدیریتی تولید کنندگان و مصرف کنندگان، پرداخت در ازای معادل ترکیبی از مقدار زمان/ شدت/ طاقت فرسایی مربوط به نوع کار، وجود تعادل شغلی (گردش برای انجام کارهای متفاوت)، برنامه ریزی مشترک بین کارگران و مصرف کنندگان بر مبنای تعاون با همدیگر بدون وجود هر نوع فاصله طبقاتی /کالایی/ استثماری/ ستمگرانه، را در برمی گیرد (مجلۀ زی، جولای/ آگوست 2010: 61) «27». در میان دلایل وی برای پشتیبانی از سازماندهی روابط اجتماعی بر اساس موازین اقتصاد مشارکتی، به چند مورد اشاره می گردد: 1- در چارچوب نظام پارِکان اختلاف طبقاتی حل می شود چونکه قدرت های سرمایه داری (صاحبان سرمایه خصوصی و مدیران حرفه ای) وجود نخواهند داشت، 2- برخلاف سیستم های سرمایه داری و سوسیالیسم دولتی، جامعه بر مبنای وجود شوراهای تولیدی و مصرفی، مناسبات خودگردان را نهادینه می کند، 3- سودآوری نفی می گردد چونکه مالکیت بر سرمایه و مناسبات "معامله گرانه" وجود خارجی ندارند و در عوض در ازای "مدت زمان، شدت و حدود طاقت فرسایی" از کار انجام شده، پرداخت می شود، 4 و 5 ــ پارلمان به مثابۀ یک گزینۀ جدی در مقابل سرمایه داری و بر اساس نهادها و موازین عادلانه و غیراستثماری سازماندهی می گردد (همان: 63).
نظریۀ پرداز دیگر، جان هالووی با طرح این اصل که انقلاب واقعی و توده ای از معبر تصرف قدرت حکومتی نمی گذرد، با تاکید بر عنصر آزادی به مثابۀ نیروی اصلی حرکت دهندۀ انقلاب معتقد است که فرایند اول انقلاب نفی کامل شرایط حاکم می باشد. بدین معنی که توده های مردمی می باید نظام سرمایه داری و تمامی روابط آکنده از آن یعنی نهادها و موازین اجتماعی، از قبیل دولت، پارلمان و قانون را نفی کنند. به نظر وی انقلاب فقط تغییر و تحول در روابط اجتماعی نیست و فرای آن می رود. هدف نباید تنها ایجاد تغییر بنیادین در مناسبات اجتماعی باشد بلکه ایجاد کانون ها و تجمع های فعال مردمی و توسعۀ دایمی در جُنب و جوش مبارزاتی نیز بسیار با اهمیت هستند (هالووی: 205). وی با استفاده از تجربۀ زاپاتیست ها در چیاپس (مکزیک)، مسئله مرکزی برای پیروزی انقلاب را اعتقاد به انسان محوری و پشتیبانی فعال از حق توده های مردم برای شورش های دائم علیه موانع موجود در مقابل آزادی و خودحکومتی می داند. جان هالووی در کتاب مشهور خود "تغییر جهان بدون تصرف قدرت" «28»، در نفی "انقلابیون سنتی" که قدرت حکومتی را برای تغییر رادیکال و انقلابی حیاتی می دانند، اعتقاد دارد که منطق مبتنی بر چشم داشت به تصرف قدرت "پیشاپیش، مبارزه علیه قدرت را می بازد" (همان: 17). به نظر وی در وضعیت کنونی جهان تنها تصور از انجام انقلاب، نه گرفتن قدرت بلکه "تحلیل قدرت" است. هالووی معتقد است که زاپاتیست ها از این منطق، یعنی ایجاد "ضد قدرت" در مقابل قدرت حاکم پیروی می کنند و موفق شده اند. در جوامع سرمایه داری، تولید کالا و خدمات بر اساس نیروی کار اجتماعی غیر مستقیم و در چارچوب فضای فتیشیسم کالایی (کالاستایی)، یعنی کنترل کامل سرمایه بر وجود انسان ها، افکار و فرهنگ آنها انجام می گیرد (همان: 50). نفی سرمایه داری ضرورت انقلاب اجتماعی را در بر دارد، بدین معنی که تمامیت مناسبات سرمایه داری و از جمله پدیده های بازتولید شده و اشکال متنوع فرهنگی/ سیاسی/ اجتماعی نفی شوند. "انقلاب بیشتر از فقط انهدام روابط منسوخ است". هدف انقلاب ایجاد مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و اموال نیست، بلکه اجتماعی شدن کلیّت فعالیت ها، عمل کردها و اندیشیدن ها می باشد (همان: 209- 208). جنبش نوین انقلابی منطق فکری متفاوت و سازماندهی متفاوت می طلبد. بازگشت به نهادهای گذدشته مانند حکومت، پارلمان و قوانین، بیگانگی و رقابت های مخرب اجتماعی را از بین نمی برد و نهایتاً جنبش آزادی خواه مردم را با شکست روبرو می کند، چونکه مثلاً حفظ نهاد حکومت باعث ایجاد آشتی بین قیام کنندگان و صاحبان سرمایه می شود (همان: 237). مطالبات دمکراتیک از قبیل حق تشکیل سندیکا، شوراها و سازمان های اجتماعی مردمی و تحقق اشکال مشترک و خود مدیریت یافته مانند تعاونی ها و خودگردانی های تولیدی، تنها بخشی از هدف می باشد، زیرا، شکل گیری این نوع موازین و کانون های دمکراتیک، به خودی خود، نمی تواند برای مجموعۀ نیازهای ذهنی و عینی در جامعه جوابگو گردد. ایدۀ اصلی می باید این باشد که جنبش مردمی بطور کامل در کنترل بر فرآیندها و حرکت های سرنوشت ساز جامعه قرار گیرد (همان: 240).
تاکس فوتو پولوس، یکی از تئوریسین های دیگر مدافع سوسیالیسم خودگردان، عمدتاً از زاویه اکولوژی و دمکراسی رادیکال به طرح موازین و نهادهای اصلی جامعه مورد نظر می پردازد. وی در یکی از نوشته هایش در اواخر سال های 1990 "به سوی یک دمکراسی فراگیر" می نویسد که یک جامعه خودگردان انسانی تنها می تواند در چارچوب یک کنفدراسیون متشکل از واحدهای پایه ای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تشکیل شود. به نظر وی در جوامع کنونی سرمایه داری مردم نمی توانند در سرنوشت اجتماعی خود مشارکت داشته باشند، زیرا قدرت و ثروت در دست نخبگان تمرکز یافته است. موضوع حیاتی در مقابل جنبش مدافع دمکراسی واقعی "تمرکز زدایی" و نه "دوباره سازی" جامعه است. در صورت وجود سیستمی مبتنی بر "کنفدراسیون انجمن ها" و تقسیم رادیکال قدرت است که "خودحکومتی و خودمدیریت" امکان پذیر خواهد بود. فوتوپولوس در موافقت با ترسیم کلی از دمکراسی کنفدرال (اتحادیه دمکراتیک) که از طرف بوکچین طرح شده بود و خلاصۀ آن به مثابۀ "شبکه ای از شوراهای اداری متشکل از اعضاء یا نمایندگان انتخاب گشته از طرف انجمن های دمکراتیک در ایالات مختلف شهرها و بخش های شهرهای بزرگ" می باشد، اضافه می کند که این شوراها می باید عمدتاً وظیفه "مدیریت" و نه "سیاست گزاری" داشته باشند (فوتوپولوس: 230) «29». در این نوع سازماندهی جامعه، ابزار تولید و فعالیت های اقتصادی به مالکیت اجتماعی در می آیند و ارزش تولید شدۀ اجتماعی از طریق سیستم اداری که خصلت خودمدیریت اجتماعی دارد، توزیع می گردد. انجمن های محلی هستۀ اصلی دمکراسی فراگیر را تشکیل می دهند (همان: 248). دمکراسی واقعی فاقد حکومت، پول و مناسبات کالایی بوده از انباشت ثروت شخصی و نهادینه شدن مزایای فردی و طبقاتی جلوگیری می کند. وی در موافقت با بسیاری از پیشنهادات طرح شده از طرف مدافعین مُدل اقتصاد مشارکتی (آلبرت/هاهنل) و در عین حال در نقد از آن، کاستی را در روش آنها برای تشخیص سطح مایحتاج برای پروژه های آینده می داند (همان: 253). برای جبران مشکل مزبور و بهتر نمودن نظام اجتماعی، فوتوپولوس دو هدف عمدۀ را مدّ نظر قرار می دهد: 1- اینکه به نیازهای اساسی همۀ شهروندان پاسخ داده شود که پیش شرط آن نهادینه کردن ساختاری کاملاً دمکراتیک است که تصمیمات مهم اقتصادی/ اجتماعی از طرف توده های مردم گرفته شوند و 2- ایجاد فضایی آزاد برای انتخاب باشد بدین صورت که افراد قادر به تصمیم گیری در مورد زندگی شخصی خود گردند. بدین خاطر، از طرف فوتوپولوس ترکیبی از "تصمیم گیری دمکراتیک و یک بازار مصنوعی" پیشنهاد می شودو منابع اقتصادی، عمدتا بر مبنای تصمیمات جمعی شهروندان از طریق سیستم کوپنی (ووشر) «30»، بطور عادلانه عرضه میشوند.
در واقع بر اساس این نوع نظام اجتماعی "احتیاجات اساسی" بر مبنای پرنسیب "از هر کس به اندازۀ توانایی، به هر کس به اندازه نیاز" و "احتیاجات غیراساسی" در چارچوب موازین "بازار مصنوعی" توزیع میگردند که همواره سطحی از آزادی انتخاب را برای افراد جامعه حفظ می کند. به نظر فوتوپولوس می توان حتی دو نوع کوپان بر اساس نیازهای "اساسی" و "غیراساسی" در جامعه توزیع نمود (همان: 257). کارکرد این نوع سیستم اجتماعی بدین طریق خواهد بود که:
اول مجلس سراسری کنفدرال که اعضای آن به نمایندگی از طرف هزاران انجمن محلی انتخاب گشته اند تصمیم می گیرد که کدام نیازهای اقتصادی، بهداشتی و آموزشی حیاتی هستند. سپس، برنامۀ مشخصی از طرف مجلس ارائه می شود که بین عرضه ها و تقاضاهای طرح گردیده از طرف واحدهای شورایی کنفدرال تعادل مناسب برقرار نموده، مقدار زمان و تعداد ساعات کار و سایر منابع مورد احتیاج برای هر نوع فعالیت به خصوص را تشخیص می دهد و سرانجام شهروندان، به طور فردی انتخاب می کنند که در چه رشته هایی به کار بپردازند (همان: 265). در مجموع به نظر فوتوپولوس، تنها در چهارچوب وجود یک جامعه دمکراتیک و متشکل از "خودنهادهای اجتماعی"، می توان شالوده های اصلی یک جامعه خودگردان را، بر مبنای تعقل، تجربه، دانش، ارزش های انسانی و انتخاب آگاهانه و آزاد توده های مردم، پی ریزی نمود (همان: 350).
در این بخش به این موضوع برخورد شد که با توجه به تجربۀ "سوسیالیستی" تجربه شده در قرن 20، طبیعتاً برخی از نگرش های مربوط به سازماندهی عادلانه و دمکراتیک جامعه نیز به زیر سئوال می روند. اگر هدف جنبش چپ نهایتاً ایجاد جامعه ای خودگردان است که انسان ها آزاد از قیودات غیرضرور اجتماعی در سازندگی مناسبات برابر و عادلانه اجتماعی مشارکت مستقیم داشته باشند، آنچه مهم می نماید تاکید بر اندیشه ای خردگرایانه، در پرتو وجود یک جامعه آزاد و دمکراتیک می باشد، به این معنی که به راهکارهای اجتماعی می باید همواره انتقادی نگریست و از فرمول بندی های افراطی ایدئولوژیک و دگماتیک و در عین حال عقاید نسبی گرای غیرمتعهد به ارزش های جهان شمول دمکراتیک برحذر بود. در قرن 21، ایجاد یک جامعه آزاد، عادلانه و مبتنی بر ارزش های نوع دوستانه و همبستگی آور، عمدتاً بر اساس ارزیابی های خردگرایانه از تجربیات تاریخی جنبش سوسیالیستی، واقعیت های کنونی جهان و حول محور هدف غایی انسانی یعنی فارغ شدن از موانع غیرضرور اجتماعی، دست یافتنی خواهد بود.
در بخش بعدی امکان ایجاد جامعه ای آزاد و عادلانه در ایران بررسی می گردد.
بخش دوم
چشم انداز برای یک سوسیالیسم خودگردان در ایران
درخطوط زیر، بعد از نگاهی به کارکرد اقتصاد مدرن و تفاوت عمده بین نظام های اجتماعی سرمایه داری و سوسیالیستی و مروری سریع از شرایط اقتصادی در ایران، سپس امکان ایجاد سوسیالیسم در ایران به بحث گذاشته می شود.
مجموعۀ نهادها و فعالیت هایی که عمدتاً حولِ محور تولید، توزیع و مصرف شکل می گیرند، سیستم اقتصادی در هر جامعه را تشکیل می دهند. انسان ها موجودات اجتماعی هستند و تمدن ها وقتی توسعه می یابند که مسائل اجتماعی و از جمله سیستم اقتصادی در چارچوب موازین تعیین گشته و نهادینه شده هماهنگ می گردند. هر نظام اقتصادی از نهادها و موازین مشخص تشکیل می یابد که در جهت یک هدف غالب که از طرف قدرت های حاکم تعیین می شوند، عمل می کند. به گفته ی جول مگنوسون «31»، یک نهاد اجتماعی نوعی "عمل کرد و یا ساختار اجتماعی" جهت "هدایت یا کنترل" رفتار اجتماعی انسان است. نهادهای اجتماعی در سنت ها، روابط و زندگی روزانه انسان ها ریشه دارند. نهادهای اقتصادی به مثابۀ بخشی از ساختارهای اجتماعی دارای "خصلت ساختاری و کارکردن" هستند. حیطۀ ساختاری شامل متغیرهای اتوریته و کنترل بوده و کارکرد آن، عمدتاً، در خدمت طبقات حاکمه عمل می کند (مگنوسون: 32-31).
فعالیت های اقتصادی عمدتاً به سه حوزه تولید، توزیع و خدمات تقسیم می گردد. تولیدات اقتصادی، پروسه ای است که در آن مجموعۀ انرژی ها و منابع به "کالاها و خدمات" تبدیل می گردند. پروسه ای "درون داد ــ برون داد" «32»، که مجموعه ای از داده ها، در میان آنها منابع طبیعی، موادخام، تکنولوژی، تلاش های انسانی، مهارت و توانایی های سازمانی (نیروی کار) را در بر می گیرد، به مثابۀ درون داد عمل می کنند. فرایندهای متفاوتی از این نوع عناصر، که بطور آگاهانه ترکیب می شوند، محصولات کالایی و خدماتی تولید می کنند. توزیع کالا و خدمات معمولاً بر پایۀ نهادهای استقرار یافته صورت می گیرد. در دوران برده داری یا فئودالیسم، نهادهای اجتماعی عمدتاً در خدمت منافع برده دارها و فئودالها عمل می کردند. در سرمایه داری هدف اصلی برای سرمایه داران دست یابی به سود است و در این راستا، آنها خواهان کنترل و مالکیت بر ابزار تولید و فعالیت های اقتصادی، تداوم سیستم کارمزدی و همچنین استفاده موردی از نظام بازار جهت تسهیل مبادله کالا هستند.
در جهان امروزِ سرمایه داری، تحت حکمروایی، صاحبان قدرتمند سرمایه و شرکت های عظیم اقتصادی، مجموعه ای از قوانین و موازین در سطوح مختلف جهانی، کشوری و محلی در خدمت به تداوم سرمایه داری نهادینه گشته اند. برای مثال در قانون اساسی آمریکا در متمم 14 همچنین آمده است که "دولت، بدون دلیل قانونی حق محروم کردن هیچ شخصی را از زندگی، آزادی یا ثروت، ندارد". این نوشته در واقع قانوناً حق مالکیت خصوصی بر دارایی (زمین، سرمایه و غیره) را تضمین می کند. قوۀ قضائی نیز عمدتاً در جهت حفظ منافع صاحبان ثروت عمل می کند. مثلاً در سال گذشته در ماه فوریه (2010)، اکثریت محافظه کار و مدافع سرمایه در دادگاه عالیِ آمریکا «33»، در یک تصمیم گیری 5 به 4، بر مبنای متمم 14 که حق آزادی بیان را تضمین می کند، هزینه نامحدود تبلیغاتی از طرف شرکت های خصوصی را به مثابۀ حق شهروندی به رسمیت شناخت و در واقع دست و بالِ کمپانی های عظیم را برای خریدن کاندیدهای مورد نظر آنها بازتر نمود (دی. نی شین، 31 ژانویه 2011: 19) «34». در دهه های اخیر در کشورهای پیشرفته تر سرمایه داری مثل آمریکا و اروپا، صاحبان سرمایه های بزرگ، شرکت های عظیم اقتصادی و سیاستمداران وابسته به آنها که اقلیت بسیار کوچکی را تشکیل می دهند، توانسته اند که عمدتاً از طریق موازین قانونی و نهادهای امنیتی / پلیسی به انباشت ثروت و قدرت دست یابند. گسترش فاصله های طبقاتی، بیکاری عظیم و فقر گسترده واقعیت تلخ در این جوامع است. بدتر از آنها، شرایط در کشورهای دیر توسعه یافته سرمایه ای است که در زیر یوغ رژیم های خودکامه و ستمگر، استثمار، فقر و محرومیت بسیار و حشتناک تر است.
در ایران، در عرض 32 سال گذشته، حکومت جمهوری اسلامی در چهارچوب یک قانون اساسی تئوکراتیک ناهنجارترین و فاسدترین روابط سرمایه داری را در ایران برقرار کرده است. از اوان قدرت گیری این رژیم مجموعه ای از طیف های تندرو و محافظ کار از میان روحانیت در همگامی با بخشهای انگلی از تجار بازار و بطور روزافزون تحت پشتیبانی نیروهای امنیتی / نظامی و به ویژه مقامات بالای اطلاعاتی و پاسداران، با توسل به شیوه های قهرآمیز و سرکوبگرانه حکومت کرده اند در قانون اساسی جمهوری اسلامی (پیش نویس، نسخه اول) اصل 38 از جمله می آید که "... دولت موظف است با شفاف سازی و تدوین قوانین و تسهیل مقررات زمینه فعالیت بخش های تعاونی و خصوصی را هرچه بیشتر فراهم آورد." در اصل 41 نوشته شده است که "مالکیت شخصی که از راه مشروع، باشد محترم است". در چارچوب قانون اساسی فعلی در 32 سال گذشته نه شفافیت وجود داشته و نه اینکه مفهوم "مشروع" حساب و کتاب داشته است. یعنی اینکه علاوه بر ناعدالتی های سرمایه داری در ایران بر پایه و جود روبنای پیش سرمایه داری، شدیدترین ستم های اجتماعی در جامعه برقرار است.
شرایط اقتصادی آنگونه است که طیف های کوچکی از حکومتگران در میان آنها خانواده های وابسته به حکومتگران مانند خامنه ای، رفسنجانی، واعظ طبسی،... با تصرف اهرم های حساس سیاسی و مؤسسات اقتصادی و با جذب ارزهای نقدینه ناشی از عواید فروش نفت به ثروت های افسانه ای دست یافته اند. در عوض اکثریت قاطع جمعیت در معرض فقر و محرومیت های مختلف قرار دارند. امروزه در ایران بیش از 50 درصد (32 میلیون نفر) از مردم در زیر خط فقر زندگی می کنند و در حالیکه مرکز آمار ایران از حدود 11 درصد بیکاری در سال 1389 خبر می دهد اما بیکاری واقعی بیشتر از 30 درصد می باشد. چندین میلیون از مردم معتاد هستند و صدها هزار زن و دختر ناچار به روسپی گرایی روی آورده اند.
ایران حدود 75 میلیون جمعیت دارد و تولید ناخالص سراسری آن حدود 827 بیلیون دلار می باشد. عمده ترین منبع افزایش ثروت (درآمد ارزی) صدور نفت و گاز است که تقریباً 80% از بودجۀ دولت (حدود 90 بیلیون دلار) را تشکیل می دهد. نیروی کار در ایران حدود 24 میلیون می باشد که بیشتر از 5 میلیون نفر بیکار هستند. تقریباً 31 درصد (6 میلیون)، در عرصه صنایع (2 میلیون در بخش ساختمان)، 25 درصد (4.5 میلیون) در کشاورزی و 45 درصد (9 میلیون) در خدمات مشغول هستند. (آلمانک جهانی، 2011: 787-786) «35». در رشته های صنعتی بیشتر از 90 درصد از کارگران در مؤسسات کمتر از 10 نفر اشتغال دارند. مؤسسات بزرگ و از جمله صنایع نفت، پتروشیمی و ماشین آلات با مشکلات عظیمی روبرو هستند که نبود سرمایه و تکنولوژی لازم به ویژه پس از شروع تحریم های اقتصادی از جمله آنها می باشند.
در سال های اخیر به ویژه بعد از اینکه اصل 44 قانون اساسی که به مالکیت دولتی وزنۀ بیشتری می دهد، مورد بازبینی قرار گرفته، روند "خصوصی سازی" در امتداد تسلیم بسیاری از صنایع و مؤسسات اقتصادی به شرکای حکومتگران در بخش خصوصی و همچنین نهادهای تحت پوشش سپاه پاسداران تسریع شده است. تجربیات حاکی از "خصوصی سازی" این است که طیف های قدرتمند در میان مقامات حکومتی و به ویژه بسیاری از مسئولین ارشد پاسداران به انگیزۀ سودجویی و انباشت هرچه بیشتر ثروت و در عین حال لیبرالتر نمودن اقتصاد ایران، طبق نسخه های پیشنهاد شده از طرف نهادهای جهانی سرمایه داری مثل آی. ام. اف، «36» بانک جهانی «37» و سازمان تجارت جهانی «38» در صدد ایجاد تغییرات مهمی در اقتصاد ایران شده اند. در واقع در زیر لوای نظام غیر دمکراتیک موجود و رژیم خودکامۀ مذهبی/ امنیتی فعلی است که مشکلات بسیاری علاوه بر معضلات اساسی سرمایه داری در ایران شکل گرفته اند. اگر در جوامع توسعه یابنده نرخ رشد اقتصادی می باید حداقل 5 در صد باشد در ایران کمتر از نیم درصد است. موازنۀ بین حجم تولید کالا و خدمات و حجم مصرف، به ضرر اولی کاملاً منفی است و کسری تجارت اینگونه است که برای مثال در سال 1388 در مقابل حدود 60 بیلیون دلار (عمدتاً بنزین، فولاد و گندم) واردات، تنها 20 بیلیون دلار صادرات غیر نفتی وجود داشته است. در سالهای اخیر قیمت تمام شده ی کالاهای وارداتی (عمدتاً به خاطر تحریم ها) حدود 30 درصد افزایش یافته و افزایش بی رویه در نقدینگی، جامعه را با تورم خانمان برانداز روبرو ساخته است. سیستم بانکی کشور ورشکسته است و به ویژه به خاطر عدم پرداخت مطالبات معوق بانکی که حدود 50 هزار میلیارد تومان است، به گفته ی عزت الله یوسفیان، عضو ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی، عمدتاً در اختیار 84 نفر گذاشته شده، تعدادی از بانکها تخیله شده اند. میزان بدهی از طرف هزاران مؤسسه اقتصادی که صاحبان آنها را مقامات بالای رژیم و وابستگان آنها تشکیل می دهند به حدی رسیده که دولت احمدی نژاد به خاطر پیشبرد برنامه های ویژۀ "عمرانی" و "امنیتی" خود به برداشت های بی رویه و غیر قانونی از بودجه و امتیازات شرکت ملی نفت ایران و در واقع دستبرد به سهم 6 درصدی از درآمد نفت که قرار بود سالانه به سرمایه گذاری در صنعت نفت تخصیص یافته باشد، روی آورده است. با توجه به این مشخصات یک اقتصاد بیمار، حتی در محدودۀ سرمایه داری است که طرح آلترناتیو اقتصادی / اجتماعی معطوف به سوسیالیسم خودگردان در ایران بعد از پیروزی انقلاب، واقع گرایی سیاسی می طلبد.
در میان مشخصات کلی یک اقتصاد سوسیالیستی می توان به مقولاتی مانند مالکیت و کنترل اجتماعی/ عمومی بر ابزار تولید و فعالیتهای اقتصادی، روابط غیر کالایی و توزیع دمکراتیک قدرت و ثروت در اشکال خود مدیرتی و خود حکومتی اشاره نمود. در مراحل اولیه سوسیالیسم، سیاستهای اداری مانند استقرار کنترل دمکراتیک و مالکیت اجتماعی از طرف نهادهای سراسری و محلیِِ حکومتی بر مؤسسات کلیدی در عرصه های صنایع مادر، سیستم آب و برق و گاز، مخابرات، بانک، وسایل عمومی نقلیه و همچنین در حیطه نهادهای اجتماعی پایه ای که برای زندگی مردم حیاتی هستند مانند آموزش، درمان، حراست های انتظاماتی و سوانح (آتش سوزی، زلزله، غیره) ضروری به نظر می رسند. و در صورت انتخاب آزاد و آگاهانه این برنامه ها و مسئولین خدمتگذار آنها از طرف اکثریت قاطع توده ای مردم، پیشبرد مجموعۀ این سیاستگزاریها در سطوح مختلف کشوری و محلی تحت نظارت ارگان های انتخاب شده سراسری و محلی که پروژه های سوسیالیستی را به پیش ببرند، منطقی به نظر می رسد. در واقع در نظام سوسیالیست مورد نظر، تمامی سیاستهای اجتماعی و عمومی مانند چکونگی تقسیم وظایف مربوط به تلاش و کار و تخصیص و توزیع عادلانه ارزش افزوده و منابع اجتماعی می باید از طرف مردم و نهادهای انتخاب شده آنها، آگاهانه و دمکراتیک اتخاذ شوند. هدف اصلی در سوسیالیسم سازماندهی جامعه حول محور موازین مبتنی بر مالکیت عمومی / اجتماعی و ادارۀ دمکراتیک ابزار و فعالیت های اقتصادی / اجتماعی است. نیل به این نوع جامعه انسانی در گرو توانمندی خود توده های مردم در مدیریت جامعه می باشد که وجود یک ساختار دمکراتیک جهت تصمیم گیری ها و مشارکت دمکراتیک (جمهوری واقعی) را ضروری می سازد. در چارچوب این نظام مردم می باید قادر باشند که آزادنه خود را برای فعالیتهای اداری داوطلب نموده حق و توان آن را داشته باشند که در مسایل عمومی جامعه مشارکت مستقیم و غیر مستقیم داشته باشند.
در رابطه با شرایط ایران، یک ساختار اجتماعی که چندان هم از ایده های پیشنهاد شده از طرف افرادی مثل موری بوکچین و تاکیس فوتو پولیس دور نیست، عملی به نظر می رسد. یک نظام جمهوری واقعی (انتخاب آزاد مسئولین بر مبنای حق رأی عمومی) منطقی ترین شکل برای شروع، به نظر می رسد. مجموعۀ اختیارات برای تصمیم گیری در مورد مسائل اجتماعی بر عهدۀ یک مجلس سراسری و مجالس متعدد محلی که اعضای آن ها برای مدت معینی انتخاب شده، همواره قابل احضار باشند، قرار گیرد. مجلس سراسری از درون خود برای یک دوران مشخص یک شورای ملی جهت اجرای برنامه های اتخاذ گردیده در مجلس انتخاب می کند که تحت نظارت دائمی آن سیاست های تصویب شده را به مرحلۀ عمل می گذارد. به موازات ساختار سراسری جمهوری، اشکال محلی آن در ایالات و مناطق مختلف ایران مستقر می شود. مجالس محلی که اختیارات سیاست گزاری داشته باشند و شوراهای محلی انتخاب شده از طرف آنها جهت پیشبرد برنامه های تصویب گردیدۀ محلی، نظام را به یک جمهوری فدراتیو تبدیل می کند.
مهمترین مشخصۀ این مجالس، انتخابی بودن آنها، چه در سراسر کشور و چه در سطح محلی می باشد. وظیفه اصلی در مقابل مجلس سراسری و مجالس محلی (پارلمان سراسری و پارلمان محلی) و شوراهای تحت نظارت آنها، پیشبرد مطالبات و تصمیم گیری های توده ای مردم در چارچوب یک سیستم کاملاً دمکراتیک و تحت نظارت و مشارکت دائمی آنها با توسل به اشکال مستقیم و غیر مستقیم است. تا وقتی که این نوع جوامع سوسیالیستی، در سطوح کشوری و جهانی به پیشرفت لازمه از لحاظ شناخت و آگاهی نوع دوستانه جهت سازماندهی عادلانه جامعه و در عرصۀ دنیای مادی یعنی ضرورت اتخاذ ترکیبی از دستاوردهای تکنولوژیک، تولیدات مایجتاج زندگی و پیشرفت های مفید در رابطه به محیط زیست و طبیعت نرسیده باشند که در آن صورت روابط در میان انسانها و اجتماعات انسانی در فراغت بیشتری از ظوابط مبتنی بر قراردادهای اجتماعی قرار گیرد، وجود سطحی از قوانین و موازین سیاسی/ اجتماعی (ب.م. وجود قانون اساسی و نهادینه شدن حقوق مدنی) که همواره در معرض تغییر و تکامل بر مبنای رأی عمومی مردم در سطوح مختلف جغرافیایی باشد، لازم است.
در رابطه با برنامه های اقتصادی، بسیار دشوار است که فرمولبندی های مشخص برای جامعۀ انقلابی با سمت گیری سوسیالیستی، پیشاپیش آماده نمود. اما آنچه که مسلم است این می باشد که تنها در صورت مداخلۀ فعال خود مردم (در اشکال مستقیم و غیر مستقیم) در امور اقتصادی / اجتماعی و در نتیجه شکل گیری جمع بندی ها و تصمیم گیری های دمکراتیک از جانب آنها و نمایندگان آنها در مجالس سراسری و محلی است که در جهت یک اقتصاد خودگردان سوسیالیستی می توان گامهای جدی برداشت. در ایران، در اوایل انقلاب بیشتر از 500 مؤسسه اقتصادی از طرف دولت مصادره شد که در میان بزرگترین آنها می توان به ایران ناسیونال که به نام ایران خودرو تغییر نام یافت، اشاره نمود. بسیاری از این شرکت ها تحت پوشش تعدادی از بنیادهای رژیم ساخته مثل بنیاد مستضعفین، بنیاد رضوی و بنیاد خاتم الانبیاء در واقع در اختیار مسئولان رژیم و وابستگان سیاسی و امنیتی آنها قرار گرفت. هم امروز، این بنیادها همچون سازمانهای مافیایی بر بخشهای عظیمی از فعالیتهای اقتصادی کشور کنترل دارند و حتی در چارچوب پروسۀ "خصوصی سازی" در سالها و ماههای اخیر مالکیت بر این مؤسسات اقتصادی در میان "خودمانی های" رژیم دست به دست می گردد. چنگ انداختن بی پروای بنیاد خاتم الانبیاء، یکی از نهادهای وابسته به سپاه پاسداران بر بخش عظیمی از سهام شرکت مخابرات، سرمایه گذاری در حیطۀ میدان های نفتی، صنایع پتروشیمی، ماشین سازی و فعالیتهای بازرگانی (قاچاق) در بنادر کشور از جمله عرصه های اقتصادی است که در واقع در معرض کنترل نهادهای نیمه دولتی – نیمه خصوصی که از قدرت های انتظامی / امنیتی برخوردار هستند قرار گرفته اند.
در فردای انقلاب، این بخش از مؤسسات بزرگ و فعالیتهای استراتژیک اقتصادی که منبع اصلی تولید ثروت را تشکیل می دهند، می باید در مالکیت عمومی و تحت نظارت سازمانهای تعیین گشته از طرف مجلس سراسری و شورای محلی قرار گیرند. در واقع صنایع کلیدی و بزرگ، بانکها و سازمانهای اجتماعی درگیر در سازندگی جامعه در عرصه های اشتغال، آموزش، تغذیه، بهداشت و درمان و جلوگیری از سوانح طبیعی و وسایل نقلیه عمومی می باید، در زیر پوشش نهادهای عمومی (وزارت آموزش، وزارت بهداشت، غیره) و تحت نظارت کامل ارگانهای انتخاب شده مردم (مجلس، شورا، غیره) قرار گرفته و در جهت خدمت به منافع کل جامعه و از طریق مدیریت خود مردم و نمایندگان واقعی آنها انجام بگیرد.
در جامعه مدعی سمت گیری به سوسیالیسم، سازماندهی فعالیتهای اقتصادی در بخشهای تولید، توزیع و خدمات، از همان ابتدا مشخصاتی مغایر با سرمایه داری خواهد داشت. اقداماتی مانند پایان دادن به مالکیت و کنترل خصوصی بر ابزار اصلی تولید و اعظم فعالیتهای اقتصادی لازم است اما کافی نیست. سازماندهی دمکراتیک و همواره قابل ارزیابی و تغییر از طرف مردم بسیار مهم می باشند. برای استقرار یک سوسیالیسم خودگردان، مشارکت مردم در برنامه ریزی های اقتصادی / اجتماعی و ایجاد خود مدیریتهای اقتصادی بسیار مهم هستند. مناسبترین استراتژی این است که در سطح امکان حجم تعیین کننده ای از مبادلات فراورده ها و خدمات به ویژه بخشهای متعلق به احتیاجات اساسی در حیطه های اجتماعی مانند آموزش، درمان، بهداشت و وسایل نقلیه عمومی از زیر یوغ روابط کالایی که مبتنی بر قانون ارزش یعنی تعیین قیمت اجناس بر اساس ارزش نیروی کار لازم جهت تولید آن می باشد، بیرون آورده شوند. بدین معنی که بسیاری از اشیاء و محصولات ضروری برای پایه ترین سطح زندگی، از طرف سازمان های تعیین گشته از طرف ارگانهای انتخابی مردم (پارلمانها و شوراها)، خارج از روابط بازار قیمت گذاری شوند. در اقتصاد دوران گذار به فاز بالاتر، حداقل در بخش عمدۀ فعالیت ها، ضروری است که طبق برنامه ریزی های هماهنگ شده در کل جامعه قیمت اجناس (به ویژه مایحتاج اولیه)، متناسب با توانایی های اقتصادی مردم که از لحاظ مالی، بر اساس موازین حساب شده، تأمین گشته اند (پرداخت گردیده اند)، تعیین شوند. بدیهی است که در این نوع از سازماندهی، احتیاجات اولیه مانند مواد غذایی، تحصیلات، درمان و وسایل نقلیه می باید در سطح بسیار نازل برای مردم فراهم گردند.
در جامعۀ مورد نظر، واحدهای اقتصادی، در سطح امکان تحت مدیریت کارگران و کارکنان قرار گرفته بر اساس توانمندی جسمانی و نظری و تجربه از گذشته، حجم و ویژگی های کار و تصمیم گیری در مورد پرداخت و چگونگی تخصیص بخشی از ارزش افزوده ها در جامعه برای بهبودی فعالیتهای موسسۀ مزبور و همچنین جهت مخارج ارگان های محلی و سراسری تعیین شوند. شوراها و یا انجمن های کارگران و کارکنان در موسسات تولیدی و خدماتی وظایف متفاوت دارند. روشن است که واحدهای صنعتی و کشاورزی که تولید کنندۀ ارزش اجتماعی و ثروت در اشکال اجناس و مواد کشاورزی هستند، طبق برنامه ریزی های دمکراتیک از طرف ارگانهای سراسری و محلی (مجلس، شورا، غیره) موظف می شوند که بخشی از فراورده های خود را از طریق نهادهای مربوطه در اختیار سازمان های سراسری (ب.م. سازمانهای مسئول برای انبار مواد غذایی و اجناس مصرفی) گذاشته، در عوض از محصولات خدماتی آنها در اشکالی مانند مهارت های حسابداری، تکنیکی، درمانی، آموزشی استفاده نمایند. آنچه که مسلم خواهد بود این است که همۀ افراد جامعه از کمک های اولیه در رابطه با تامین خوراک، مسکن، پوشاک، بهداشت، درمان و آموزش برخوردار خواهند شد و چگونگی اشتغال مبتنی بر شکل پرداخت که حداقل در مرحله گذار بر اساس سعی و تلاش و نه مقدار ارزش تولید شده باشد، تعیین می گردد. در واقع برخلاف نظام سرمایه داری، در حیطۀ روابط مربوط به درون داد ــ برون داد، مجموعه انرژی های طبیعی، تکنیکی و تخصیصیِ ایجاد گشته از طریق کار انجام شده به وسیله توده های مردم، از طرف خود مردم و نمانیدگان واقعی آنها در پارلمان ها و شوراها، آگاهانه و حساب شده در بخشی درون داد سرمایه گذاری می شود و محصولات حاکی از برون داد (اجناس و خدمات) بر اساس موازین تنظیم گشته ی دمکراتیک و عادلانه سوسیالیستی توزیع می گردد.
البته واقعیت امر این است که با توجه به اقتصاد نسبتاً عقب افتاده ی ایران، وجود پراکندگی های صنایع، نبود روابط ارگانیکی و زنجیره ای بین صنایع تولیدی، صنایع مصرفی و تولیدات کشاورزی و محدودیت های کمی و کیفی در بسیاری از مؤسسات اقتصادی که در اکثر مطلق آنها زیر 10 نفر کار می کنند و به ویژه اگر که جامعۀ فرضاً سمت گرفته سوسیالیستی ایران در محاصرۀ قدرت های امپریالیستی، رژیم های ارتجاعی منطقه و در معرض خراب کاری ها و کارشکنی های سیاسی / اقتصادی از طرف جریانات ارتجاعی داخلی قرار داشته و اینکه اکثریت مردم، به دلایل متفاوت ذهنی و عینی هنوز خواهان مشارکت داوطلبانه در سازماندهی روابط غیرکالایی و سوسیالیستی نباشند، در آن صورت بخش هایی از فعالیت های اقتصادی و به ویژه مؤسسات کوچک می باید قادر باشند که با رعایت ضوابط تعیین گشته از طرف نمایندگان سوسیالیستی در حاکمیت، به روابط روزمرۀ سرمایه داری، اما محدود به بخش های معینی از اقتصاد، ادامه بدهند. در صورت پیشرفت اقتصاد و افزایش تولیدات در حیطه های مایحتاج ها و خدمات و توزیع عادلانه آنها، در کنار ترویج اندیشه ها و فرهنگ نوع دوستانه و انسانی، امکان اینکه سوسیالیسم به مثابۀ مناسبترین پروژه جهت سازماندهی اقتصادی / اجتماعی از طرف اکثریت مردم پذیرفته شود، افزایش می یابد. اما رویهم رفته اغراق نیست اگر گفته شود که استقرار مناسبات مبتنی بر خود حکومتی و خود مدیریتی که فرایند اصلی آن در جهت ایجاد یک جامعه انسانیِ آزاد و برابر باشد، همواره از خواسته های اساسی اکثریت توده های مردم است. برخلاف نظام های "سوسیالیستی" که در قرن 20 تجربه شدند و هنوز بقایای ناهنجار آن در چین، ویتنام و کرۀ شمالی به حیات خود ادامه می دهد. یک گذار واقعی از سرمایه داری به سوسیالیسم در گرو استقرار دمکراسی واقعی و مشارکت آگاه و خلاق توده های مردم در ایجاد ساختمان سوسیالیسم می باشد. نظارت و شرکت مستقیم و غیر مستقیم توده های مردم در تمامی ارگان های سراسری و محلیِ حکومتی و در واقع استقرار حکومت پرولتری که نمایندگان اکثریت مطلق جامعه را داشته باشد، شرط حیاتی برای استقرار سوسیالیسم دمکراتیک می باشد. یک ایران آزاد، خود گردان و سوسیالیست، افتخاری برای ایرانیان و بشریت در سطح جهان خواهد بود.
فوریه 2010
منابع و توضیحات_______________
1- The Marx – Engels Reader, second edition, edited by Robert C. Tucker, W.W Norton & company, New York / London, 1978
2- Pierre Proudhon, “what is Property” in “Voices of Revolution, rebels & rhetoric”, edited by Thomas E Hockey & Ralf E Weber, the Dryden, 1972, PP 55-64
3- Mikhail Bakunin, “God & State” in “Voice of Revolution, rebels & rhetoric”, edited by Thomas E Hockey & Ralf E Weber, the Dryden, press 1972, PP 65-77
4- P. Kropotkin, “The collective ways system” from “The conquest of Bread”, in “The Marking of Society” (437-453), edited by V.F. Calverton, Random Home, the Modern library Books, 1937.
5- Karl Marx, “After Revolution”, in “The Marx – Engels Reader”, and edition, edited by Robert c. Tucker, WW. Norton & Company, New York- London, 1978.
6- “Socialist Thought”, A Documentary history, edited by Albert Fried & Ronald Sanders, Colombia University Press, New York, revised edition, 1992.
7- Essential Works of Socialism Edited by Irving Howe, Bantam Book, 1971.
8- Karl Korsch
9- George Lukacs
10- Anton Pannekok
11- David Mc Millen, “Marxism after Marx”, Houghton Mifflin Company Boston, 1979.
12- Catalan
13- Barcelona
14- International Socialist Review (1812), In line edition, issue 24, July/August 2002 (1-14), “Anarchists in the Spanish civil war”, Geoff Bailey.
15- Murray Book chin
16- Robin Hahnel
17- Michael Albert
18- Takes Fotopoulos
19- John Holloway
20- Confederal Democracy
21- Libertarian Municipalism
22- Murray Book Chin, “Libertarian Municipalism: An Overview”, April 1991, in http://www.social-ecology.org (1-14) pages.
23- I F B
24- GASPLAN
25- Robin Hahnel, “Economic Justice & Democracy, From Competition to Cooperation”, Routledyc publication, 2005.
26- Parecon
27- Michal Albert, “why Participatory Economics”, z magazine, July/August 2010, 61-63.
28- John Holloway, “Change the World without taking Powers”, new edition, Pluto Press, 2005.
29- Takes Fotopoulos “Towards An Inclusive Democracy”, Published by Cassel, 1997.
30- Voucher
31- Joel Magnuson, “Mindful Economics”, Seven Story Press, 2008.
32- Input- output
33- Supreme Court
34- The Nation, New York
35- The world Almanac, and Book of Facts, 2011, World Almanac Book, New York.
36- IMF
37- World Bank
38- World Trade Organization (WTO)
بخش اول
خصوصیات یک جامعۀ خودگردان سوسیالیستی
در این نوشته، ابتدا به برخی از نظرات و تجربیات مرتبط با جامعۀ خودحکومتی سوسیالیستی اشاره می گردد و سپس به چشم انداز استقرار نوعی از این نظم اجتماعی در ایران پرداخته می شود.
در عصر حاضر (اوایل قرن 21)، سرمایه داری (نظام اجتماعی مبتنی بر مالکیت و کنترل خصوصی بر فعالیت های اقتصادی/ ابزار تولید و روابط کارمزدی) و تأثیر مخرب آن مثل فاصله عظیم طبقاتی، توزیع نابرابر ثروت و قدرت، فقر و محرومیت برای اکثریت مردم، تخریب محیط زیست و جنگ و تجاوز در جهان سیطره دارد. در عین حال تجربیات بین المللی سوسیالیستی نیز تا به حال چندان موفقیت آمیز نبوده اند و آنچه که امروزه در زیر بیرق "سوسیالیسم" در کشورهایی مثل چین، ویتنام و حتی کوبا معرفی می گردند، از مناسباتی آزاد، دمکراتیک، عادلانه و خودگردان فاصله عظیمی دارند. در واقع تا بحال، هنوز یک نظام اجتماعی که به مثابۀ یک آلترناتیو دمکراتیک و خودگردان باعث افتخار انسان های آزاده و عدالت جو بوده و همچون الگویی در افق مبارزان راه آزادی و سوسیالیسم ترسیم شده باشد، شکل نگرفته است. البته جنبش های سوسیالیستی در این رابطه تئوری های بسیاری ارائه داده اند و برخی از آنها طی دو قرن گذشته به تجربه گذاشته شده اند، اما ایده ها و آرزوهای معطوف به ایجاد خودحکومتی/ خودمدیریتی، هنوز در هیچ جای دنیا، کاملاً نهادینه نگشته اند. در خطوط پایین، با توجه به بررسی تاریخی از برخی از نظرگاه های سوسیالیستی/ آنارشیستی تلاش می گردد که در صورت امکان، اساسی ترین مشخصه های یک جامعۀ خودگردان سوسیالیستی ترسیم شده، جنبه هایی از مناسبات و برخی از نهادها و ساختارهای اجتماعی که برای ایجاد یک جامعۀ انسانی مفید می باشند، بیشتر شکافته شوند.
کارل مارکس، در جزوۀ سیاسی خود "جنگ داخلی در فرانسه"، با توجه به تجربۀ کمون پاریس در سال 1870، به برخی از مشخصات اساسی یک جامعه خودگردان سوسیالیستی اشاره می کند. فردریک انگلس، نیز، در مقدمه ای به این جزوه در سال 1891، مطالب بیشتری اضافه می کند. در میان موضوعات طرح شده، از جمله به خصلت بین المللی کمون که برخی از اعضای آن غیربومی بودند و اینکه "پرچم کمون پرچم سیطرۀ جمهوری جهانی" بود اشاره می شود. به نوشتۀ انگلس قرار بود که طبق برنامۀ کمون، واحدهای بزرگ صنعتی و مانوفاکتور در اشکال "انجمن های کارگری" و سپس یک "اتحادیۀ بزرگ" سازماندهی شوند. وی، در رابطه با سیاست اقتصادی کمون، یکی از اشتباهات اساسی آن را عدم کنترل بر بانک فرانسه، می دانست (تاکِر: 626-623) «1». از دیدگاه مارکس، کمون یک «جمهوری اجتماعی» و در واقع "شکل اثباتی یک جمهوری" بود که از نمایندگان شوراهای متعلق به بخش های مختلف شهر در نهادی "اجرایی/ قانونگذار" تشکیل یافته و اعضای فعال آن و سایر مسئولان مانند قضات انتخابی بوده، همواره قابل احضار بودند (همان: 632-631). کمون پاریس به مثابۀ یک مُدل "خودحکومتی" قرار بود در ایالات دیگر مستقر گردد و نمایندگان تمامی انجمن های محلی از طریق یک نهاد سراسری (مجلس نمایندگان سراسری) مسئولیت امور عمومی جامعه را به عهده بگیرند. این نوع سازماندهی سیاسی جامعه که تمامی مسئولین در چارچوب یک سیستم فدراتیو، بر اساس "حق رأی عمومی" انتخابی بودند، شالوده های دمکراتیک یک "جمهوری واقعی" را تشکیل می داد (همان: 634-633).
کمون به مثابۀ یک "حکومت کارگری"، شکل سیاسی کشف گردیده در آن زمان بود که تحت لوای آن آزادی فعالیت های اقتصادی برای تولید کنندگان و زحمتکشان، بدون ادامۀ مناسبات استثماری عملی می شد (635). کمون درصدد آن بود که "مِلک طبقاتی" را که تبلور نیروی کار بسیاری از انسان ها بود اما به تصاحب یک اقلیت سرمایه دار و ثروتمند درمی آمد، منحل نماید. برنامه بود که ابزار تولید (سرمایه و زمین) در کنترل "کارگران آزاد و اجتماعی شده قرار گیرند و طبق یک برنامه مشترک به وسیله "اتحادیه های انجمن های تعاونی" اداره شوند. اکثریت نمایندگان انتخاب شده از طرف نزدیک به 35000 کمون در شهرها و ایالات، با نفی مجلس ملی قبلی برای ایجاد انجمن ها و مجلس های محلی و مردمی خود گام های مهمی برداشتند (همان: 645-644). به نظر مارکس، کمون که در واقع اولین دولت کارگری بود، گرچه شکست خورد، اما در این مقطع علیه "استبداد سرمایه" قهرمانانه جنگید و به "مثابۀ یک مظهر جامعۀ نوین همیشه به یاد آورنده خواهد شد" (همان: 652).
مارکس در نوشتۀ دیگری "نقدی بر برنامۀ گوتا"، به طور کلی بر خصلت های اصلی اقتصادی، در فاز اول یک جامعه کمونیستی، یعنی مقطعی که بلافاصله از درون سرمایه داری زاده شده و هنوز اشکالی از تقسیم کار و تفاوت بین کار فکری و یدی را در بر داشته و به مرحلۀ بالاتر یعنی "از هر کس به اندازۀ توانش و به هر فرد به اندازۀ نیازش" نرسیده است، اشاره می کند. در این مرحله از گذارِ سوسیالیستی، "تمامی تولیدات اجتماعی" عمدتاً از دو قسمت "ابزار تولید" و "وسایل مصرف" تشکیل می گردند. سهام ابزار تولید به بخش های مختلف مانند بودجه برای "تعویض و ترمیم ابزار تولید"، "توسعه ابزار تولید" و "صندوق ذخیره و بیمه جهت پرداخت برای سوانح طبیعی و حوادث"، تقسیم می گردد. بخش دوم، یعنی وسایل مصرف، قسمت هایی مثل بودجۀ ملی برای "مخارج کل اداری" جهت توزیع ارزش اجتماعی و همچنین برای جبران نیازهای مشترک مانند آموزش و درمان و تخصیص بودجه برای افرادی که قادر به کار کردن نیستند را در بر می گرفت (همان: 529-528). بخش فعال اقتصادی از جمعیت "تولیدات خود را مبادله نمی کنند" و برخلاف نظام سرمایه داری" نیروی کار غیر مستقیم فردی" در جریان نمی باشد، بلکه انسان ها مجموعه ای از فعالین جامعه را تشکیل می دهند که نیروی کار آنها به طور مستقیم محاسبه گردیده، در ازای آنچه که تولید می کنند، مقادیر هم ارزشِ آن را دریافت می کنند. در واقع هر فرد جامعه در مقابل ارائه نیروی کار خود یعنی ترکیبی از زمان و شدت کار انجام گردیده، کوپن دریافت نموده، برای جبران احتیاجاتش، به اندازۀ ارزش کوپن به دست آورده، از صندوق مصرف مربوطه (در سطوح محلی و یا سراسری) برداشت می کند. در واقع در جامعه خودگردان سوسیالیستی، انسان ها در ازای مقدار نیروی کار انجام داده، معادل آن سهمیه دریافت می کنند و "حق تولید کننده معادل مقدار کار عرضه شده از طرف وی ارزیابی می گردد" (همان: 530).
نیروی کار، به طور برابر و بر مبنای "مدت زمان یا شدت کار" سنجیده می شود و "حقوق برابر، حقوقی نابرابر برای کار نابرابر است". بدین معنی که شرایطی وجود خواهند داشت که ممکن است یک فرد در ازای ارائه مدت و یا ساعت کار برابر با دیگری، سهمیه بیشتر و یا کمتر دریافت کند. این نوع کم و کاستی ها و نابرابری های حقوقی، در فاز اول جامعۀ کمونیستی ناگزیر می باشند و تا دوران معینی که جامعه آمادگی مادی، معنوی، فرهنگی و اجتماعی پیدا کند، شیوۀ پرداخت هنوز خصلت "بورژایی" خواهد داشت. در مرحلۀ بعدی و عالی تر است که در جامعه خودگردان سوسیالیستی بیرق "از هر کس به اندازه توان و به هر فرد به اندازه نیاز" به اهتزاز درخواهد آمد. (همان: 531-530). به نظر مارکس، در یک جامعۀ انقلابیِ مدعی سوسیالیسم، گذار موفقیت آمیز به سوی جامعه ای متشکل از روابط اجتماعی عاری از هر نوع استثمار و ستم اقتصادی/ اجتماعی در گرو وجود رهبری از طرف حکومتی است که دارای خصلت انقلابی "دیکتاتوری پرولتاریا" باشد (همان: 538).
خلاصه ای از نظر مارکس راجع به خصلت های عمدۀ یک جامعه خودگردان سوسیالیستی را که به ویژه در دو جزوۀ جنگ داخلی در فرانسه و نقدی بر برنامه گوتا طرح شده اند را می توان به این شکل مطرح نمود که در زیر رهبری یک حکومت سوسیالیستی و در چارچوب وجود ترکیبی از یک دمکراسی و جمهوری واقعی، توزیع ثروت و قدرت در جامعه، گرچه هنوز نه کاملاً برابر، ولی یقیناً، دمکراتیک، عادلانه و به دور از هر نوع استثمار و ستم خواهد بود. این نوع خط فکری در جنبش چپ که ترکیبی از دخالت حکومتی و مشارکت مستقیم توده های مردم را برای نیل به جامعۀ خودگردانی سوسیالیستی لازم می داند، از طرف طیف های آنارشیست به نقد کشیده شده است و این سیر از جدل های تئوریک امروز نیز ادامه دارند.
پیر ژوزف پرودون«2» (مرگ: 1865)، یکی از اندیشمندان اولیه آنارشیست در قرن 19 بر این اعتقاد بود که پیروزی انقلاب اجتماعی نباید لزوماً از طریق ایجاد دولت جدید و انقلابی به پیش رود، بلکه از ابتدا هدف می یابد برقراری یک "جامعه آزاد آنارشیستی" باشد. وی در نوشتۀ مشهور خود در سال 1840، "مالکیت چیست؟" مالکیت را امری مانند "راهزنی" دانسته، موازین حقوقی/ سیاسی را همچون "اشکال قانونی" برای مشروعیت بخشیدن به آن تعریف می کند. به نظر وی وجود مالکیت خصوصی استبداد آفرین بوده، مایه سوءاستفاده های زیادی شده و باعث نابرابری های عظیم اقتصادی می گردد. نظرگاه های کمونیستی که مساوات گرایی را مبتنی بر وجود قوانین امکان پذیر می داند، نهایتاً به ایجاد نظام های ستمگر و ناعادلانه منجر می شوند. به نظر پرودون "نوع سومی" از نظام اجتماعی برای ایجاد یک جامعۀ انسانی ضرورت پیدا می کند که ترکیبی از خصایل مثبت "کمونیستی" و "مالکیت" یعنی ارزش های آزادی خواهانه، استقلال طلبانه، برابری طلب و اعتدال گرایی را در بَر داشته باشد (پرودن: 63-57).
مایکل باکونین«3» (مرگ 1876) نیز یکی دیگر از انقلابیون مشهور آنارشیست در قرن 19 و تابع روسیه بود. وی "سوسیالیسم دولتی" را که از طرف "سوسیالیست های مارکسیست" مطرح می گشت. به مثابۀ "بوروکراسی سرخ" نفی می کرد. باکونین در یکی از معروف ترین آثار خود "خدا و دولت"، در بخش "آنارشیسم علمی" بر این نظر بود که هدف جنبش برابری طلب به ثمر رساندن "انقلاب اجتماعی" و نه "انقلاب سیاسی" و در واقع برچیدن انواع مختلف استثمار و سرکوب های سیاسی/ حقوقی است. از دیدگاه او برای نیل به یک جامعۀ کاملاً آزاد، ضروری است که "تمامی نهادهای مدرن: دولت، کلیسا، دادگاه ها، دانشگاه، ارتش و پلیس منحل گردند" و به جای سازمان ها و موازین اجتماعی مزبور، شبکه های سراسری جهانی متشکل از انجمن های خودگردان کارگری در کشورهای مختلف ایجاد شوند، وگرنه "کمونیسم خودکامه" که همواره به قهر سازمان یافته دولتی نیاز دارد، "آزادی را نابود می کند". به نظر باکونین، انقلاب فرانسه نیز، چونکه بنیادهای مقدس و سنتی مثل مالکیت خصوصی و نهاد حکومتی را حفظ نمود نتوانست که به آرمان های سیاسی و معنوی آزادی خواهانه و برابری طلب دست یابد (باکونین: 72-65).
پیتر کروپوتکین«4» (مرگ 1921)، متفکر دیگر مکتب آنارشیست در قرن 19 و اوایل قرن 20 به "سوسیالیسم مارکسیستی" انتقادات اساسی داشت. وی در نوشتۀ خود "سیستم کارمزدی اشتراکی" که بخشی از کتاب" فتح نان" می باشد، سوسیالیست های مارکسیست را که برای دوران پسا انقلاب، هنوز، وجود حکومت و سیستم کارمزدی را برای مدت نامعلومی ضروری می دانند، شدیداً به انتقاد می کشد (کروپوتکین: 437). به نظر وی روابط کارمزدی که از نوع روابط اجتماعی سرمایه داری است و شیوه پرداخت (نقد و یا کوپان) نیز اگر بر مبنای کار ارائه شده ارزیابی گردد، حتی اگر در چارچوب اصل "به هر کس به اندازه کارش" انجام گردد، به این معنی می باشد که هنوز مناسبات ناعادلانه ادامه می یابد و دست یابی به یک جامعه برابر و مملو از همبستگی غیرممکن خواهد بود (همان: 446). به نظر کروپوتکین، در دورۀ مابعد سرمایه داری، نمی بایست که معیار پرداخت بر اساس ارزش کار انجام شده تعیین گردد و امکان رهیابی به جامعه ای که عادی از مظاهر غیرانسانی استثمار و سلسله مراتب قدرت باشد، در گرو اجرای پرنسیب اولویت دادن به نیاز انسان ها و نه بر مبنای نیروی کار تولید گشته از طرف آنها می باشد. وی نیز مانند باکونین در رابطه با نقش نهادهای اجتماعی مانند دولت، پارلمان و سیستم کارمزدی، آنها را منسوخ دانسته، از زمره موانع برای ایجاد یک جامعه آزاد، عادلانه و برابر می دانست. از نظر وی هدف اصلی برای مبارزان راه آزادی و عدالت همان طرح شعار "نان، مسکن، آسایش برای همه" بود (همان: 452).
در واقع آنارشیست های قرن 19، اغلب با اینکه خواهان مناسبات آزاد، عادلانه و انسانی بودند، اما برخلاف جریان های عمدۀ سوسیالیستی، برای نهادهای مدرن اجتماعی مثل دولت، پارلمان و قانون نقش مثبتی جهت مدیریت و حفظ ثبات اجتماعی قائل نمی شدند. مارکس در نوشتۀ خود "بعد از انقلاب"«5» (1875)، در پاسخ به باکونین می نویسد که در دوران گذار به سوی یک جامعه کمونیستی هنوز به وجود دولت پرولتری نیاز است، چونکه موفقیت برای یک "انقلاب رادیکال اجتماعی" به یک سری شرایط و از جمله توسعه اقتصادی بستگی دارد". به نظر وی در دوران مبارزات جهت انهدام جامعه کهنه، پرولتاریا هنوز بر مبنای شالوده های موجود در جامعۀ قدیم عمل می کند و بدیهی است که اشکال سیاسی مورد استفاده از طرف جنبش کارگری / سوسیالیستی، کما بیش از روابط اجتماعی موجود سرچشمه می گیرند. در این مرحله، پرولتاریا هنوز کاملاً قادر به سازماندهی کل جامعه بر اساس موازین و ارزش های غیر بورژوایی نشده است و ضرورت استفاده از هر نوع نهاد و ساختار اجتماعی وجود دارد. نهادهای سیاسی و انتخابات آزاد به حوزه حقوق دمکراتیک تعلق دارند و رأی گیری عمومی به مثابۀ "یک شکل سیاسی" تحت تأثیر روابط اقتصادی حاکم عمل می کند. تنها وقتی که جامعه به مرحلۀ عالی تر می رسد و در آن موقع دیگر 1- نیازی به کارکرد حکومت وجود نخواهد داشت و 2- سیستم ادارۀ جامعه، خصلت انضباطی و کنترل کننده را از دست داده، به خود خصلت دمکراتیک می گیرد و 3- موازین انتخاباتی دیگر به خود ماهیت سیاسی ندارند چونکه رقابت های سیاسی ضرورت خود را در جامعه از دست می دهند (548-542).
در اوایل قرن 20، مشهورترین تئوری پردازان "مارکسیست" و از جمله لنین و ترتسکی به مشخصات خودحکومتی عجین شده با سوسیالیسم در قرن 19 کمتر توجه نمودند. هر دو، لنین و تروتسکی به دولت برای سازماندهی سوسیالیسم، نقش مرکزی می دادند. لنین در کتاب دولت و انقلاب می نویسد که بعد از پیروزی انقلاب سوسیالیستی و زیر نظر حکومت پیشرو پرولتری، در دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم "سرکوب اقلیت استثمارگر ضروری است". لنین در توافق با این نظر مارکس می نویسد که کمونیست ها در فاز اول، در عرضۀ توزیع مواد مصرفی، "جنبه های حقوقی بورژوایی" را به طور محدود حفظ می کنند و "حتی دولت بورژوایی بدون بورژوایی به حیات خود ادامه می دهد"، به این دلیل که، بدون وجود نهادی که قادر به نظارت بر اجرای حقوق باشد، حقوقی وجود نخواهد داشت (افکار سوسیالیستی: 476-474) «6». بنا بر دیدگاه دولت گرای لنین، در مرحلۀ اول کمونیستی "همه شهروندان به کارکنان استخدامی دولت" تبدیل گشته به مثابۀ کارمند و کارگر سندیکای سراسری خود را تشکیل می دهد. "کل جامعه به یک اداره و یک کارخانه" تبدیل می گردد که در آن در ازای نیروی کار به طور متناسب پرداخت می شود.
لئون تروتسکی نیز به دولت "به مثابۀ ماشینی در دست نیروهای اجتماعی کنترل کننده" می نگریست که وظیفه آن "سازماندهی روابط اجتماعی" می باشد. به نظر تروتسکی، پرولتاریا در صورت تصاحب قدرت با استفاده از اهرم دولت به صنعتی کردن جامعه می پردازد. دولت در واقع "یک سازمان (کمیته اجرایی) برای حاکمیت طبقاتی" است (نوشته های اساسی: 338) «7» . البته بعدها که تروتسکی از مسئولیت دولتی محروم گشت، وی در انتقاد از استالینیسم به این جمع بندی رسید که "مرکز ثقل قدرت سیاسی از پرولتاریای پیشرو به بوروکراسی انتقال یافته است". تروتسکی در نقد از شرایط وقت سیاسی تا آنجا پیش رفت که کنترل تک حزبی بلشویسم در سال 1921 را سرآغازی برای رشد انحرافی استالینیسم دانست (همان: 368). اما در کل به نظر وی پرولتاریا می باید حزب (پیشقراول) خود را تشکیل داده در جهت تصرف قدرت سیاسی حرکت کند. در واقع بین مارکسیست ها و آنارشیست ها همواره تفاوت عقیدتی بر روی "راهکارها و متد" برخورد به پدیدۀ دولت وجود داشته است و در جایی که آنارشیسم در کل دولت را نفی می کند اما به گفته تروتسکی از نگاه سوسیالیستی "در شرایط انقلابی" به هیچ وجه نمی توان نقش دولت را نفی نمود" (همان: 367-360). رهبران بلشویک در انقلاب اکتبر روسیه برای دولت اهمیت زیادی جهت سازماندهی سوسیالیسم قائل بودند و تمایلات دولت گران آنها فضای چندانی برای تجمع های کارگری و مردمی مثل شوراها و مشارکت فعال توده ها برای تعیین سرنوشت اجتماعی خود نمی گذاشت. در واقع آنچه که در شوروی تحت عنوان سوسیالیسم شکل گرفت و به ویژه بعد از اینکه استالین در اواخر 1920 تمامی قدرت سیاسی را به نام حزب کمونیست در دست گرفت، با مناسبات خودگردان کاملاً بیگانه بود. سیاست های "کمونیسم جنگی"، "برنامه جدید اقتصادی" (نِپ) و دکترین "سوسیالیسم در یک کشور" عمدتاً در زیر سایه رهبری حزب کمونیست بویژه رهبران معدود آن و با توسل به اهرم های دولتی در تمامیت آن پیاده شدند.
در اوایل سالهای 1920، جریان هایی به نام "کمونیسم شورایی" در انتقاد به شکل گیری حکومت تک حزبی تحب رهبری بلشویک ها، به حمایت از دخالت هرچه بیشتر شوراهای کارگری در امور جامعه برخاسته است. سوسیالیست هایی مثل کارل کُرش «8»، ژرژ لوکاچ «9» و آنتون پانِکوک «10» به این خط فکری دامن زدند. لوکاچ، از جمله در نوشتۀ معروف خود "تاریخ و آگاهی طبقاتی" می نویسد: شوارهای انقلابی کارگران تنها در صورت مداخله فعال در امور جامعۀ است که "شئی بودن سیاسی/ اجتماعی" فرد را نفی می کنند. پانِکوک، یک سوسیالیست هلندی که مدافع حکومت شوراهای کارگری بود، اعتقاد داشت که برای جنبش کارگری، صرفاً "مبارزه علیه بورژوازی برای کسب قدرت، هدف نیست بلکه آن مبارزه ای علیه قدرت دولتی" نیز است. به نظر وی هدف جنبش پرولتری "حذف و تحلیل ابزار قدرت حکومتی از طریق اهرم قدرت پرولتاریا است". نهادها و مناسبات اجتماعی مانند پارلمان، سندیکا، احزاب سیاسی و بوروکراسی مربوط به دوران بورژوایی بوده و باید ناپدید گردند. وی در انتقاد از حکومت بلشویکی، آن را حکومتی "دیکتاتوری بر روی جامعه" می دانست و خودرهایی طبقه کارگر را نیازمند به اشکال جدید سازماندهی می دید که "شوراهای کارگری" نمونۀ تاریخی آنها بود. به نظر وی در یک جامعه کمونیستی نباید هیچ حکومتی بر روی سرکار باشد و تنها شوراهای کارگری و به ویژه شوراها در کارخانه ها می باید به مثابۀ "پایگاه های کنترل کننده" در جامعه عمل کنند. شوراها خصلت حکومتی ندارند و نباید همچون ارگان های قدرت بر توده ها، قدرت تحمیل نمایند (مک میلان 173-171).
اما سیر تفکر در جنبش سوسیالیستی، عمدتاً بر روی محور سوسیالیسم حکومتی به پیش رفت. فعالین سوسیالیست در سایر جوامع نیز مثل چین، ویتنام و کوبا برای دولت، نقش مرکزی جهت سازماندهی اجتماعی قائل شدند. مائوتسنگ، یکی از بنیان گذاران حزب کمونیست چین دولت سوسیالیستی را نمایندۀ واقعی منافع مردم ترسیم می کرد. وی در مقالۀ خود "روش درست برای برخورد با تضادها در میان مردم" می نویسد که در جامعه تحت رهبری حزب در سال های 1960 "هنوز بین منافع دولت و نهادهای اشتراکی در یک طرف و افراد در طرف دیگر، یعنی بین دمکراسی و تمرکزگرایی، بین رهبری و رهبری شوندگان تضاد وجود دارد (مک میلان: 221) «11». در سال های 1950، دولت چین تحت رهبری حزب کمونیست بر صنایع کنترل کامل داشت و در عرصۀ تولیدات کشاورزی، ابتدا هدف این بود که سیستم کمونی به وجود آید و در سال 1958 "26000 کمون جای 74000 تعاونی پیشرفته را گرفت" و قرار شد که دولت های محلی بر مبنای کمون شکل یابند. در سال های 1960 برنامۀ اقتصادی عمدتاً برای ایجاد واحدهای عظیم اقتصادی جهت گرفت. در این سال ها، وقتی که بخش هایی از کارگران صنعتی در شانگهای در صدد ایجاد کمون های کارگری شبیه کمون پاریس درآمدند، مائو و برخی از رهبران حزب کمونیست در مخالفت با این نوع حرکت ها، مطرح کردند که "اگر همۀ (سازمان ها) به کمون تبدیل گردند پس با حزب باید چه کار کرد". به نظر مائو مشکل با مدل هایی مثل کمون پاریس در این بود که "کمون ها ضعیف تر از آن هستند که بتوانند ضد انقلاب را سرکوب کنند". در عوض سیاست این شد که "کمیته های انقلابی" مرکب از نمایندگان از "کادرهای انقلابی"، "نیروهای ارتشی" و "توده های انقلابی" تشکیل شوند تا "رهبری واحد ایجاد گردد". در اواخر سال های 1960، حزب کمونیست دوباره کنترل کامل خود را در جامعه اعمال می کرد و از کنگرۀ نهم در سال 1969 ببعد در کمیتۀ مرکزی جدید "40 درصد از اعضا نظامی بودند" و بخشی دیگر از آن را "گاردهای سرخ" تشکیل می داد. فاصلۀ بین کنگره ها طولانی تر گردید و قدرت بیشتری در دست هئیت سیاسی حزب متمرکز گردید و در نتیجه حزب جانشین پرولتاریا گردید (همان: 232-230). عجیب نیست که در زیر یوغ نظام تک حزبی و سرمایه داری دولتی، امروز، مردم چین از ابتدایی ترین آزادی ها و حقوق دمکراتیک و همۀ اتحادیه های مستقل کارگری محروم هستند.
در کوبا نیز انقلاب در جهت سوسیالیسم دولتی شکل گرفت. گرچه رهبری انقلاب و از جمله فیدل کاسترو در ابتدای انقلاب در سال 1959 وعده از این می داد که "دمکراسی شکلی از حکومت است که نه فقط حق فکر بلکه حق یادگیری از اینکه چگونه باید آزادانه فکر نمود را فراهم می کند" و اینکه نظامی دمکراتیک است که اکثریت مردم در آن حاکم باشند و انقلاب کوبا به یک دمکراسی واقعی منجر گردیده و اینک، "مردم کوبا یک مرحلۀ واقعی دمکراتیک و مملو از پیشرفت و آزادی را شروع کرده اند" (سخنرانی به مناسبت اول ماه مه 1960 در فریادهای انقلاب: 358-356). اما پس از گذشت بیشتر از 40 سال، علیرغم استقرار عدالت اقتصادی و ایجاد سطح معینی از رفاه اجتماعی (تضمین اشتغال، آموزش و درمان)، اما جامعۀ کوبا از یک نظام اجتماعی که مردم، به شکل فردی و از طریق انجمن ها، تجمع ها و شوراهای خود و در چارچوب ساختار خودحکومتی و خودمدیریتی در سرنوشت اجتماعی دخالت مستقیم و مؤثر داشته باشند، فاصلۀ عظیمی دارد.
در ویتنام نیز، گرچه در زمان اعلام تشکیل جمهوری دمکراتیک ویتنام در سپتامبر 1945، هوشی مینه رئیس دولت موقت اعلام کرد که مردم ویتنام "بر آن هستند که زندگی و هستی خود را فدای دسترسی به استقلال و آزادی کنند" (سخنرانی هوشی مینه در هنگام اعلام استقلال ویتنام شمالی در فریادهای انقلاب: 325). اما بعد از گذشت 65 سال از آن زمان و بعد از ادغام هر دو ویتنام های شمالی و جنوبی، امروزه نظامی خودکامه تحت حکومت یک حزب (کمونیست) و نوعی سرمایه داری دولتی در ویتنام ایجاد شده است. از آزادی های دمکراتیک و خودگردانی در این جامعه خبری نیست. در واقع "سوسیالیسم" ایجاد شده در قرن 20 و بقایای آن در قرن 21 با آنچه که مدّ نظر بنیان گذاران سوسیالیسم انقلابی یعنی مارکس و انگلس بود فاصله عظیمی دارد.
در بین آنارشیست ها در قرن 20، گرایش های متنوعی شکل گرفت و برای مثال در اسپانیا، در سال های 1930 نوعی از سیاست های آنارشیستی تجربه گردید. طی جنگ داخلی در سال های 37-1936، جنبش آنارشیستی انقلابی تحت رهبری دو سازمان کنفدراسیون سراسری آنارکو سندیکالیست (سی ان تی) و فدراسیون آنارشیست های ایبریا (اف ای آی) به خاطر مخالفت عقیدتی با هر نوع شکل سازمانی تمرکز یافته بر اساس هیرارشی و نفی سازمان ها و نهادهای دولتی و در واقع عدم اعتقاد به وجود حکومت پرولتری جهت سازماندهی جامعه آزاد و برابر، در مقاطع حساس از سیر تحولات انقلابی، از موقعیت های مناسب استفاده ننموده، از نقش مؤثر انقلابی محروم گشت. در این زمان که جبهه رفرمیست و جمهوری خواه قدرت حکومتی را در دست داشت و قدرت های ارتجاعی وابسته به نهادهای سرمایه، ارتشی و روحانیت در صدد سرنگونی این رژیم برآمده بودند، بر عهدۀ جنبش انقلابی و به ویژه سازمان های سوسیالیستی و آنارشیستی بود که انقلاب را به پیش برده و تلاش نمایند نهادهای اجتماعی قدرت را با رأی دمکراتیک مردم در اختیار افراد و طیف های مدافع یک جامعه خودگردان سوسیالیستی بگذارند. مثلاً در جایی که رژیم جمهوری خواه، عمدتاً خواستار حفظ مناسبات سرمایه داری بود و تنها قصد داشت که یکسری اصلاحات رقیق اجتماعی انجام دهد، در صورت به قدرت رسیدن سوسیالیست ها و اجرای برنامه هایی مانند اصلاحات رادیکال ارضی، اعلام استقلال برای مراکش که هنوز مستعمرۀ اسپانیا قلمداد می گردید و ملی کردن صنایع بزرگ و بانک ها، شرایط را برای پیشرفت جدی به سوی سوسیالیسم آماده تر می کرد. در آن ایام، کارگران در خیابان ها و کارخانه ها حاکم بودند و قدرت اصلی در شهرها تمرکز یافته بود. سی ان تی در برخی از ایالات و به ویژه کاتالان «12» مرکز بارسلونا «13» قادر بود که با تکیه بر خواست دمکراتیک توده های مردم، قدرت انقلابی را در دست بگیرد و از تصاحب قدرت به وسیلۀ گروه های ارتجاعی/ فاشیستی به سرکردگی ژنرال فرانکو جلوگیری کند و البته چون آنها به قدرت حکومتی اعتقاد نداشتند در آن جهت هیچ اقدامی نکردند و متاسفانه جریانات آنارشیستی در مقاطع حساس، آلترناتیو دوم را انتخاب نمودند (آی اس آر، جولای/ آگوست 2002، گیوف بایلی) «14». از دید آنها، به دست گرفتن قدرت حکومتی با دیکتاتوری مترادف بود با پرنسیب های ضد دولتی آنها در تناقض قرار می گرفت. در واقع عدم اعتقاد آنها به تعویض رژیم حاکم با یک قدرت دمکراتیک انقلابی که خواستار سازماندهی جامعه بر اساس ارزش های آزادی خواهانه و برابری طلب سوسیالیستی باشد، حاکی از گرایش های آزادی خواهانه و غیر حساب شده و حتی می توان گفت ماجراجویانه آنها بوده است.
خِرد انقلابی این وظیفه را در مقابل انسان ها می گذارد که نمی توان مردم را به قیام علیه اتوریته حکومتی دعوت نمود و در عین حال تصرف نهادهای اجتماعی و سازنده جامعه از طرف آنها را نفی نمود. سی ان تی و دیگر آنارشیست های رادیکال در اسپانیای سال های آخر 1930 به یک استراتژی انقلابی یعنی مجموعه ای از تاکتیک های مبارزاتی معطوف به ایجاد حکومت سوسیالیستی و برنامه ریزی جهت ایجاد یک جامعه خودگردان سوسیالیستی اعتقاد نداشتند. امروزه در میان جنبش های آنارشیستی گرایش های متنوع فکری منجمله در عرصه های اقتصادی، فرهنگی، فمینیستی و اکولوژیک شکل گرفته اند. اما هنوز، نقطه مشترک عمده در میان آنها، عدم اعتقاد به اهمیت وجود یک دولت انقلابی انتخاب گردیده از طرف توده های مردم برای توسعۀ نهادهای خودحکومتی و خودمدیریتی در جهت ایجاد یک جامعه آزاد و عادلانه است. آنها در مجموع خواهان گذر از مناسبات سرمایه داری به یک جامعۀ خودگردان مبتنی بر روابط غیرکالایی، بدون توجه به ضرورت مبارزه علیه حکومت گران و قدرتمندان ارتجاعی و در عین حال پشتیبانی از حکومت های انقلابی و سوسیالیستی هستند. البته استثناء وجود دارد و برخی از تئوری پردازان در این طیف ها در دوران گذار برای دولت نقش قائل می شوند. در ادامۀ این خطوط به اندیشه های برخی از صاحب نظران در این جنبش مثل موری بوکچین «15»، رابین هاهنل«16»، مایکل آلبرت«17»، تاکیس فوتوپولوس«18» و جان هالووی«19» اشاره می شود.
موری بوکچین (مرگ 2006)، مُدل دمکراسی کنفدرال «20» و شهر محوری رهایی آور (لیبرتاربن مونی سیپالیسم) «21» را مطرح می کند. خلاصه این نظرگاه این است که در چارچوب یک دمکراسی کنفدرال، واحد تصمیم گیری مجلس (انجمن) محلی است که در قوۀ قضایی، ارتش و سایر نهادهای اجتماعی نماینده، خواهد داشت. در واقع تصمیم گیری در مورد بسیاری از مسایل مربوط به مناطق جغرافیایی وسیع تر و یا کل جامعه در حیطۀ اختیارات نمایندگان متعلق به انجمن های محلی قرار می گیرد. کنفدراسیون شبکه ای متشکل از شوراهای اداری (اجرایی) است که اعضاء و نمایندگان آن از میان انجمن های (مجالس) دمکراتیک واقع شده در شهرها، محله ها و روستاها انتخاب می گردند. اعضای شوراهای کنفدرال در برابر انجمن های محلی مسئولیت داشته، همواره قابل احضار هستند و تحت نظارت انجمن ها فعالیت می کنند. در واقع سیاست های مربوط به مسایل عمومی و محلی، از طرف انجمن های متشکل از شهروندان آزاد اتخاذ می شوند و انجام آنها بر عهدۀ شوراهای کنفدرال می افتد. بدین معنی که برای مثال سیاست های اقتصادی از طرف انجمن ها و شوراهای محلی و سراسری که به طور اشتراکی اموال (زمین، مؤسسات اجتماعی، غیره) را اداره می کنند، برنامه ریزی می شوند (بوکچین: 5-3) «22».
رابرت هاهنل نیز ایجاد یک جامعۀ انسانی را در گرو وجود "عدالت اقتصادی و برابری"، "دمکراسی اقتصادی و خودمدیریتی" و "همبستگی" می داند. آلترناتیو مورد نظر هاهنل که در نوشته های مشترک با مایکل آلبرت، نیز، مطرح گشته اند، بر پایۀ وجود "شوراهای دمکراتیک کارگران و مصرف کنندگان" سازماندهی می گردد. این شوراها در سطوح محلی و سراسری (محله، بخش، شهر، روستا، ایالت، غیره) شکل می گیرند و به طور مؤثر، در امور جامعه حق دخالت دارند. در جامعه یک هئیت راهبری و تسهیل کننده (ای.اف.پی) «23» که فارغ از قدرت تصمیم گیری بوده، شباهتی به گاسپلن «24» (ارگان مرکزی برای برنامه ریزی اقتصادی در شوروی سابق) نداشته باشد، بر فعالیت های شوراهای تولیدی و مصرفی نظارت می کند. در چارچوب این نوع سازماندهی، تولید کنندگان و مصرف کنندگان حق پیشنهاد برای چگونگی حجم و فعالیت های آتی اقتصادی را دارند و در صورت ارزیابی از طرف آی.اف.بی به عدم وجود تعادل لازم بین مقدار ارزش تولید گشته و مقدار ارزش مصرف شونده ، موظف به تنظیم در بارۀ آن هستند. برنامه ریزی از دو طریق انجام می گیرد: 1- از طرف شوراهای مصرف کنندگان تقاضا داده می شود و در صورت قبول تقاضا از طرف سایر شوراها (و گرنه ترکیب آن می باید مورد بازبینی قرار گیرد)، برنامه ریزی به جلو می رود، 2- سهمیۀ تولیدات عرضه شده از طرف شوراهای کارگری (تولید کنندگان)، در پروسۀ طبیعی خود (بررسی ها و ارزیابی ها)، سرانجام از طرف سایر شوراها پذیرفته شود. در واقع، طبق این نوع سازماندهی از اقتصاد مشارکتی، مکانیسم مناسبات اقتصادی حول محور حجم تعیین گشته از طرف شوراها، بر اساس موازین مستقیم دمکراتیک، عمل می کند (عدالت اقتصادی و دمکراسی: 194-193) «25».
مایکل آلبرت، نویسندۀ کتاب معروف پارِکان «26» نیز اعتقاد دارد که یک جامعۀ مبتنی بر اقتصاد مشارکتی، مجموعه ای از مشخصات مثل مالکیت اجتماعی، شوراهای خودمدیریتی تولید کنندگان و مصرف کنندگان، پرداخت در ازای معادل ترکیبی از مقدار زمان/ شدت/ طاقت فرسایی مربوط به نوع کار، وجود تعادل شغلی (گردش برای انجام کارهای متفاوت)، برنامه ریزی مشترک بین کارگران و مصرف کنندگان بر مبنای تعاون با همدیگر بدون وجود هر نوع فاصله طبقاتی /کالایی/ استثماری/ ستمگرانه، را در برمی گیرد (مجلۀ زی، جولای/ آگوست 2010: 61) «27». در میان دلایل وی برای پشتیبانی از سازماندهی روابط اجتماعی بر اساس موازین اقتصاد مشارکتی، به چند مورد اشاره می گردد: 1- در چارچوب نظام پارِکان اختلاف طبقاتی حل می شود چونکه قدرت های سرمایه داری (صاحبان سرمایه خصوصی و مدیران حرفه ای) وجود نخواهند داشت، 2- برخلاف سیستم های سرمایه داری و سوسیالیسم دولتی، جامعه بر مبنای وجود شوراهای تولیدی و مصرفی، مناسبات خودگردان را نهادینه می کند، 3- سودآوری نفی می گردد چونکه مالکیت بر سرمایه و مناسبات "معامله گرانه" وجود خارجی ندارند و در عوض در ازای "مدت زمان، شدت و حدود طاقت فرسایی" از کار انجام شده، پرداخت می شود، 4 و 5 ــ پارلمان به مثابۀ یک گزینۀ جدی در مقابل سرمایه داری و بر اساس نهادها و موازین عادلانه و غیراستثماری سازماندهی می گردد (همان: 63).
نظریۀ پرداز دیگر، جان هالووی با طرح این اصل که انقلاب واقعی و توده ای از معبر تصرف قدرت حکومتی نمی گذرد، با تاکید بر عنصر آزادی به مثابۀ نیروی اصلی حرکت دهندۀ انقلاب معتقد است که فرایند اول انقلاب نفی کامل شرایط حاکم می باشد. بدین معنی که توده های مردمی می باید نظام سرمایه داری و تمامی روابط آکنده از آن یعنی نهادها و موازین اجتماعی، از قبیل دولت، پارلمان و قانون را نفی کنند. به نظر وی انقلاب فقط تغییر و تحول در روابط اجتماعی نیست و فرای آن می رود. هدف نباید تنها ایجاد تغییر بنیادین در مناسبات اجتماعی باشد بلکه ایجاد کانون ها و تجمع های فعال مردمی و توسعۀ دایمی در جُنب و جوش مبارزاتی نیز بسیار با اهمیت هستند (هالووی: 205). وی با استفاده از تجربۀ زاپاتیست ها در چیاپس (مکزیک)، مسئله مرکزی برای پیروزی انقلاب را اعتقاد به انسان محوری و پشتیبانی فعال از حق توده های مردم برای شورش های دائم علیه موانع موجود در مقابل آزادی و خودحکومتی می داند. جان هالووی در کتاب مشهور خود "تغییر جهان بدون تصرف قدرت" «28»، در نفی "انقلابیون سنتی" که قدرت حکومتی را برای تغییر رادیکال و انقلابی حیاتی می دانند، اعتقاد دارد که منطق مبتنی بر چشم داشت به تصرف قدرت "پیشاپیش، مبارزه علیه قدرت را می بازد" (همان: 17). به نظر وی در وضعیت کنونی جهان تنها تصور از انجام انقلاب، نه گرفتن قدرت بلکه "تحلیل قدرت" است. هالووی معتقد است که زاپاتیست ها از این منطق، یعنی ایجاد "ضد قدرت" در مقابل قدرت حاکم پیروی می کنند و موفق شده اند. در جوامع سرمایه داری، تولید کالا و خدمات بر اساس نیروی کار اجتماعی غیر مستقیم و در چارچوب فضای فتیشیسم کالایی (کالاستایی)، یعنی کنترل کامل سرمایه بر وجود انسان ها، افکار و فرهنگ آنها انجام می گیرد (همان: 50). نفی سرمایه داری ضرورت انقلاب اجتماعی را در بر دارد، بدین معنی که تمامیت مناسبات سرمایه داری و از جمله پدیده های بازتولید شده و اشکال متنوع فرهنگی/ سیاسی/ اجتماعی نفی شوند. "انقلاب بیشتر از فقط انهدام روابط منسوخ است". هدف انقلاب ایجاد مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و اموال نیست، بلکه اجتماعی شدن کلیّت فعالیت ها، عمل کردها و اندیشیدن ها می باشد (همان: 209- 208). جنبش نوین انقلابی منطق فکری متفاوت و سازماندهی متفاوت می طلبد. بازگشت به نهادهای گذدشته مانند حکومت، پارلمان و قوانین، بیگانگی و رقابت های مخرب اجتماعی را از بین نمی برد و نهایتاً جنبش آزادی خواه مردم را با شکست روبرو می کند، چونکه مثلاً حفظ نهاد حکومت باعث ایجاد آشتی بین قیام کنندگان و صاحبان سرمایه می شود (همان: 237). مطالبات دمکراتیک از قبیل حق تشکیل سندیکا، شوراها و سازمان های اجتماعی مردمی و تحقق اشکال مشترک و خود مدیریت یافته مانند تعاونی ها و خودگردانی های تولیدی، تنها بخشی از هدف می باشد، زیرا، شکل گیری این نوع موازین و کانون های دمکراتیک، به خودی خود، نمی تواند برای مجموعۀ نیازهای ذهنی و عینی در جامعه جوابگو گردد. ایدۀ اصلی می باید این باشد که جنبش مردمی بطور کامل در کنترل بر فرآیندها و حرکت های سرنوشت ساز جامعه قرار گیرد (همان: 240).
تاکس فوتو پولوس، یکی از تئوریسین های دیگر مدافع سوسیالیسم خودگردان، عمدتاً از زاویه اکولوژی و دمکراسی رادیکال به طرح موازین و نهادهای اصلی جامعه مورد نظر می پردازد. وی در یکی از نوشته هایش در اواخر سال های 1990 "به سوی یک دمکراسی فراگیر" می نویسد که یک جامعه خودگردان انسانی تنها می تواند در چارچوب یک کنفدراسیون متشکل از واحدهای پایه ای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تشکیل شود. به نظر وی در جوامع کنونی سرمایه داری مردم نمی توانند در سرنوشت اجتماعی خود مشارکت داشته باشند، زیرا قدرت و ثروت در دست نخبگان تمرکز یافته است. موضوع حیاتی در مقابل جنبش مدافع دمکراسی واقعی "تمرکز زدایی" و نه "دوباره سازی" جامعه است. در صورت وجود سیستمی مبتنی بر "کنفدراسیون انجمن ها" و تقسیم رادیکال قدرت است که "خودحکومتی و خودمدیریت" امکان پذیر خواهد بود. فوتوپولوس در موافقت با ترسیم کلی از دمکراسی کنفدرال (اتحادیه دمکراتیک) که از طرف بوکچین طرح شده بود و خلاصۀ آن به مثابۀ "شبکه ای از شوراهای اداری متشکل از اعضاء یا نمایندگان انتخاب گشته از طرف انجمن های دمکراتیک در ایالات مختلف شهرها و بخش های شهرهای بزرگ" می باشد، اضافه می کند که این شوراها می باید عمدتاً وظیفه "مدیریت" و نه "سیاست گزاری" داشته باشند (فوتوپولوس: 230) «29». در این نوع سازماندهی جامعه، ابزار تولید و فعالیت های اقتصادی به مالکیت اجتماعی در می آیند و ارزش تولید شدۀ اجتماعی از طریق سیستم اداری که خصلت خودمدیریت اجتماعی دارد، توزیع می گردد. انجمن های محلی هستۀ اصلی دمکراسی فراگیر را تشکیل می دهند (همان: 248). دمکراسی واقعی فاقد حکومت، پول و مناسبات کالایی بوده از انباشت ثروت شخصی و نهادینه شدن مزایای فردی و طبقاتی جلوگیری می کند. وی در موافقت با بسیاری از پیشنهادات طرح شده از طرف مدافعین مُدل اقتصاد مشارکتی (آلبرت/هاهنل) و در عین حال در نقد از آن، کاستی را در روش آنها برای تشخیص سطح مایحتاج برای پروژه های آینده می داند (همان: 253). برای جبران مشکل مزبور و بهتر نمودن نظام اجتماعی، فوتوپولوس دو هدف عمدۀ را مدّ نظر قرار می دهد: 1- اینکه به نیازهای اساسی همۀ شهروندان پاسخ داده شود که پیش شرط آن نهادینه کردن ساختاری کاملاً دمکراتیک است که تصمیمات مهم اقتصادی/ اجتماعی از طرف توده های مردم گرفته شوند و 2- ایجاد فضایی آزاد برای انتخاب باشد بدین صورت که افراد قادر به تصمیم گیری در مورد زندگی شخصی خود گردند. بدین خاطر، از طرف فوتوپولوس ترکیبی از "تصمیم گیری دمکراتیک و یک بازار مصنوعی" پیشنهاد می شودو منابع اقتصادی، عمدتا بر مبنای تصمیمات جمعی شهروندان از طریق سیستم کوپنی (ووشر) «30»، بطور عادلانه عرضه میشوند.
در واقع بر اساس این نوع نظام اجتماعی "احتیاجات اساسی" بر مبنای پرنسیب "از هر کس به اندازۀ توانایی، به هر کس به اندازه نیاز" و "احتیاجات غیراساسی" در چارچوب موازین "بازار مصنوعی" توزیع میگردند که همواره سطحی از آزادی انتخاب را برای افراد جامعه حفظ می کند. به نظر فوتوپولوس می توان حتی دو نوع کوپان بر اساس نیازهای "اساسی" و "غیراساسی" در جامعه توزیع نمود (همان: 257). کارکرد این نوع سیستم اجتماعی بدین طریق خواهد بود که:
اول مجلس سراسری کنفدرال که اعضای آن به نمایندگی از طرف هزاران انجمن محلی انتخاب گشته اند تصمیم می گیرد که کدام نیازهای اقتصادی، بهداشتی و آموزشی حیاتی هستند. سپس، برنامۀ مشخصی از طرف مجلس ارائه می شود که بین عرضه ها و تقاضاهای طرح گردیده از طرف واحدهای شورایی کنفدرال تعادل مناسب برقرار نموده، مقدار زمان و تعداد ساعات کار و سایر منابع مورد احتیاج برای هر نوع فعالیت به خصوص را تشخیص می دهد و سرانجام شهروندان، به طور فردی انتخاب می کنند که در چه رشته هایی به کار بپردازند (همان: 265). در مجموع به نظر فوتوپولوس، تنها در چهارچوب وجود یک جامعه دمکراتیک و متشکل از "خودنهادهای اجتماعی"، می توان شالوده های اصلی یک جامعه خودگردان را، بر مبنای تعقل، تجربه، دانش، ارزش های انسانی و انتخاب آگاهانه و آزاد توده های مردم، پی ریزی نمود (همان: 350).
در این بخش به این موضوع برخورد شد که با توجه به تجربۀ "سوسیالیستی" تجربه شده در قرن 20، طبیعتاً برخی از نگرش های مربوط به سازماندهی عادلانه و دمکراتیک جامعه نیز به زیر سئوال می روند. اگر هدف جنبش چپ نهایتاً ایجاد جامعه ای خودگردان است که انسان ها آزاد از قیودات غیرضرور اجتماعی در سازندگی مناسبات برابر و عادلانه اجتماعی مشارکت مستقیم داشته باشند، آنچه مهم می نماید تاکید بر اندیشه ای خردگرایانه، در پرتو وجود یک جامعه آزاد و دمکراتیک می باشد، به این معنی که به راهکارهای اجتماعی می باید همواره انتقادی نگریست و از فرمول بندی های افراطی ایدئولوژیک و دگماتیک و در عین حال عقاید نسبی گرای غیرمتعهد به ارزش های جهان شمول دمکراتیک برحذر بود. در قرن 21، ایجاد یک جامعه آزاد، عادلانه و مبتنی بر ارزش های نوع دوستانه و همبستگی آور، عمدتاً بر اساس ارزیابی های خردگرایانه از تجربیات تاریخی جنبش سوسیالیستی، واقعیت های کنونی جهان و حول محور هدف غایی انسانی یعنی فارغ شدن از موانع غیرضرور اجتماعی، دست یافتنی خواهد بود.
در بخش بعدی امکان ایجاد جامعه ای آزاد و عادلانه در ایران بررسی می گردد.
بخش دوم
چشم انداز برای یک سوسیالیسم خودگردان در ایران
درخطوط زیر، بعد از نگاهی به کارکرد اقتصاد مدرن و تفاوت عمده بین نظام های اجتماعی سرمایه داری و سوسیالیستی و مروری سریع از شرایط اقتصادی در ایران، سپس امکان ایجاد سوسیالیسم در ایران به بحث گذاشته می شود.
مجموعۀ نهادها و فعالیت هایی که عمدتاً حولِ محور تولید، توزیع و مصرف شکل می گیرند، سیستم اقتصادی در هر جامعه را تشکیل می دهند. انسان ها موجودات اجتماعی هستند و تمدن ها وقتی توسعه می یابند که مسائل اجتماعی و از جمله سیستم اقتصادی در چارچوب موازین تعیین گشته و نهادینه شده هماهنگ می گردند. هر نظام اقتصادی از نهادها و موازین مشخص تشکیل می یابد که در جهت یک هدف غالب که از طرف قدرت های حاکم تعیین می شوند، عمل می کند. به گفته ی جول مگنوسون «31»، یک نهاد اجتماعی نوعی "عمل کرد و یا ساختار اجتماعی" جهت "هدایت یا کنترل" رفتار اجتماعی انسان است. نهادهای اجتماعی در سنت ها، روابط و زندگی روزانه انسان ها ریشه دارند. نهادهای اقتصادی به مثابۀ بخشی از ساختارهای اجتماعی دارای "خصلت ساختاری و کارکردن" هستند. حیطۀ ساختاری شامل متغیرهای اتوریته و کنترل بوده و کارکرد آن، عمدتاً، در خدمت طبقات حاکمه عمل می کند (مگنوسون: 32-31).
فعالیت های اقتصادی عمدتاً به سه حوزه تولید، توزیع و خدمات تقسیم می گردد. تولیدات اقتصادی، پروسه ای است که در آن مجموعۀ انرژی ها و منابع به "کالاها و خدمات" تبدیل می گردند. پروسه ای "درون داد ــ برون داد" «32»، که مجموعه ای از داده ها، در میان آنها منابع طبیعی، موادخام، تکنولوژی، تلاش های انسانی، مهارت و توانایی های سازمانی (نیروی کار) را در بر می گیرد، به مثابۀ درون داد عمل می کنند. فرایندهای متفاوتی از این نوع عناصر، که بطور آگاهانه ترکیب می شوند، محصولات کالایی و خدماتی تولید می کنند. توزیع کالا و خدمات معمولاً بر پایۀ نهادهای استقرار یافته صورت می گیرد. در دوران برده داری یا فئودالیسم، نهادهای اجتماعی عمدتاً در خدمت منافع برده دارها و فئودالها عمل می کردند. در سرمایه داری هدف اصلی برای سرمایه داران دست یابی به سود است و در این راستا، آنها خواهان کنترل و مالکیت بر ابزار تولید و فعالیت های اقتصادی، تداوم سیستم کارمزدی و همچنین استفاده موردی از نظام بازار جهت تسهیل مبادله کالا هستند.
در جهان امروزِ سرمایه داری، تحت حکمروایی، صاحبان قدرتمند سرمایه و شرکت های عظیم اقتصادی، مجموعه ای از قوانین و موازین در سطوح مختلف جهانی، کشوری و محلی در خدمت به تداوم سرمایه داری نهادینه گشته اند. برای مثال در قانون اساسی آمریکا در متمم 14 همچنین آمده است که "دولت، بدون دلیل قانونی حق محروم کردن هیچ شخصی را از زندگی، آزادی یا ثروت، ندارد". این نوشته در واقع قانوناً حق مالکیت خصوصی بر دارایی (زمین، سرمایه و غیره) را تضمین می کند. قوۀ قضائی نیز عمدتاً در جهت حفظ منافع صاحبان ثروت عمل می کند. مثلاً در سال گذشته در ماه فوریه (2010)، اکثریت محافظه کار و مدافع سرمایه در دادگاه عالیِ آمریکا «33»، در یک تصمیم گیری 5 به 4، بر مبنای متمم 14 که حق آزادی بیان را تضمین می کند، هزینه نامحدود تبلیغاتی از طرف شرکت های خصوصی را به مثابۀ حق شهروندی به رسمیت شناخت و در واقع دست و بالِ کمپانی های عظیم را برای خریدن کاندیدهای مورد نظر آنها بازتر نمود (دی. نی شین، 31 ژانویه 2011: 19) «34». در دهه های اخیر در کشورهای پیشرفته تر سرمایه داری مثل آمریکا و اروپا، صاحبان سرمایه های بزرگ، شرکت های عظیم اقتصادی و سیاستمداران وابسته به آنها که اقلیت بسیار کوچکی را تشکیل می دهند، توانسته اند که عمدتاً از طریق موازین قانونی و نهادهای امنیتی / پلیسی به انباشت ثروت و قدرت دست یابند. گسترش فاصله های طبقاتی، بیکاری عظیم و فقر گسترده واقعیت تلخ در این جوامع است. بدتر از آنها، شرایط در کشورهای دیر توسعه یافته سرمایه ای است که در زیر یوغ رژیم های خودکامه و ستمگر، استثمار، فقر و محرومیت بسیار و حشتناک تر است.
در ایران، در عرض 32 سال گذشته، حکومت جمهوری اسلامی در چهارچوب یک قانون اساسی تئوکراتیک ناهنجارترین و فاسدترین روابط سرمایه داری را در ایران برقرار کرده است. از اوان قدرت گیری این رژیم مجموعه ای از طیف های تندرو و محافظ کار از میان روحانیت در همگامی با بخشهای انگلی از تجار بازار و بطور روزافزون تحت پشتیبانی نیروهای امنیتی / نظامی و به ویژه مقامات بالای اطلاعاتی و پاسداران، با توسل به شیوه های قهرآمیز و سرکوبگرانه حکومت کرده اند در قانون اساسی جمهوری اسلامی (پیش نویس، نسخه اول) اصل 38 از جمله می آید که "... دولت موظف است با شفاف سازی و تدوین قوانین و تسهیل مقررات زمینه فعالیت بخش های تعاونی و خصوصی را هرچه بیشتر فراهم آورد." در اصل 41 نوشته شده است که "مالکیت شخصی که از راه مشروع، باشد محترم است". در چارچوب قانون اساسی فعلی در 32 سال گذشته نه شفافیت وجود داشته و نه اینکه مفهوم "مشروع" حساب و کتاب داشته است. یعنی اینکه علاوه بر ناعدالتی های سرمایه داری در ایران بر پایه و جود روبنای پیش سرمایه داری، شدیدترین ستم های اجتماعی در جامعه برقرار است.
شرایط اقتصادی آنگونه است که طیف های کوچکی از حکومتگران در میان آنها خانواده های وابسته به حکومتگران مانند خامنه ای، رفسنجانی، واعظ طبسی،... با تصرف اهرم های حساس سیاسی و مؤسسات اقتصادی و با جذب ارزهای نقدینه ناشی از عواید فروش نفت به ثروت های افسانه ای دست یافته اند. در عوض اکثریت قاطع جمعیت در معرض فقر و محرومیت های مختلف قرار دارند. امروزه در ایران بیش از 50 درصد (32 میلیون نفر) از مردم در زیر خط فقر زندگی می کنند و در حالیکه مرکز آمار ایران از حدود 11 درصد بیکاری در سال 1389 خبر می دهد اما بیکاری واقعی بیشتر از 30 درصد می باشد. چندین میلیون از مردم معتاد هستند و صدها هزار زن و دختر ناچار به روسپی گرایی روی آورده اند.
ایران حدود 75 میلیون جمعیت دارد و تولید ناخالص سراسری آن حدود 827 بیلیون دلار می باشد. عمده ترین منبع افزایش ثروت (درآمد ارزی) صدور نفت و گاز است که تقریباً 80% از بودجۀ دولت (حدود 90 بیلیون دلار) را تشکیل می دهد. نیروی کار در ایران حدود 24 میلیون می باشد که بیشتر از 5 میلیون نفر بیکار هستند. تقریباً 31 درصد (6 میلیون)، در عرصه صنایع (2 میلیون در بخش ساختمان)، 25 درصد (4.5 میلیون) در کشاورزی و 45 درصد (9 میلیون) در خدمات مشغول هستند. (آلمانک جهانی، 2011: 787-786) «35». در رشته های صنعتی بیشتر از 90 درصد از کارگران در مؤسسات کمتر از 10 نفر اشتغال دارند. مؤسسات بزرگ و از جمله صنایع نفت، پتروشیمی و ماشین آلات با مشکلات عظیمی روبرو هستند که نبود سرمایه و تکنولوژی لازم به ویژه پس از شروع تحریم های اقتصادی از جمله آنها می باشند.
در سال های اخیر به ویژه بعد از اینکه اصل 44 قانون اساسی که به مالکیت دولتی وزنۀ بیشتری می دهد، مورد بازبینی قرار گرفته، روند "خصوصی سازی" در امتداد تسلیم بسیاری از صنایع و مؤسسات اقتصادی به شرکای حکومتگران در بخش خصوصی و همچنین نهادهای تحت پوشش سپاه پاسداران تسریع شده است. تجربیات حاکی از "خصوصی سازی" این است که طیف های قدرتمند در میان مقامات حکومتی و به ویژه بسیاری از مسئولین ارشد پاسداران به انگیزۀ سودجویی و انباشت هرچه بیشتر ثروت و در عین حال لیبرالتر نمودن اقتصاد ایران، طبق نسخه های پیشنهاد شده از طرف نهادهای جهانی سرمایه داری مثل آی. ام. اف، «36» بانک جهانی «37» و سازمان تجارت جهانی «38» در صدد ایجاد تغییرات مهمی در اقتصاد ایران شده اند. در واقع در زیر لوای نظام غیر دمکراتیک موجود و رژیم خودکامۀ مذهبی/ امنیتی فعلی است که مشکلات بسیاری علاوه بر معضلات اساسی سرمایه داری در ایران شکل گرفته اند. اگر در جوامع توسعه یابنده نرخ رشد اقتصادی می باید حداقل 5 در صد باشد در ایران کمتر از نیم درصد است. موازنۀ بین حجم تولید کالا و خدمات و حجم مصرف، به ضرر اولی کاملاً منفی است و کسری تجارت اینگونه است که برای مثال در سال 1388 در مقابل حدود 60 بیلیون دلار (عمدتاً بنزین، فولاد و گندم) واردات، تنها 20 بیلیون دلار صادرات غیر نفتی وجود داشته است. در سالهای اخیر قیمت تمام شده ی کالاهای وارداتی (عمدتاً به خاطر تحریم ها) حدود 30 درصد افزایش یافته و افزایش بی رویه در نقدینگی، جامعه را با تورم خانمان برانداز روبرو ساخته است. سیستم بانکی کشور ورشکسته است و به ویژه به خاطر عدم پرداخت مطالبات معوق بانکی که حدود 50 هزار میلیارد تومان است، به گفته ی عزت الله یوسفیان، عضو ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی، عمدتاً در اختیار 84 نفر گذاشته شده، تعدادی از بانکها تخیله شده اند. میزان بدهی از طرف هزاران مؤسسه اقتصادی که صاحبان آنها را مقامات بالای رژیم و وابستگان آنها تشکیل می دهند به حدی رسیده که دولت احمدی نژاد به خاطر پیشبرد برنامه های ویژۀ "عمرانی" و "امنیتی" خود به برداشت های بی رویه و غیر قانونی از بودجه و امتیازات شرکت ملی نفت ایران و در واقع دستبرد به سهم 6 درصدی از درآمد نفت که قرار بود سالانه به سرمایه گذاری در صنعت نفت تخصیص یافته باشد، روی آورده است. با توجه به این مشخصات یک اقتصاد بیمار، حتی در محدودۀ سرمایه داری است که طرح آلترناتیو اقتصادی / اجتماعی معطوف به سوسیالیسم خودگردان در ایران بعد از پیروزی انقلاب، واقع گرایی سیاسی می طلبد.
در میان مشخصات کلی یک اقتصاد سوسیالیستی می توان به مقولاتی مانند مالکیت و کنترل اجتماعی/ عمومی بر ابزار تولید و فعالیتهای اقتصادی، روابط غیر کالایی و توزیع دمکراتیک قدرت و ثروت در اشکال خود مدیرتی و خود حکومتی اشاره نمود. در مراحل اولیه سوسیالیسم، سیاستهای اداری مانند استقرار کنترل دمکراتیک و مالکیت اجتماعی از طرف نهادهای سراسری و محلیِِ حکومتی بر مؤسسات کلیدی در عرصه های صنایع مادر، سیستم آب و برق و گاز، مخابرات، بانک، وسایل عمومی نقلیه و همچنین در حیطه نهادهای اجتماعی پایه ای که برای زندگی مردم حیاتی هستند مانند آموزش، درمان، حراست های انتظاماتی و سوانح (آتش سوزی، زلزله، غیره) ضروری به نظر می رسند. و در صورت انتخاب آزاد و آگاهانه این برنامه ها و مسئولین خدمتگذار آنها از طرف اکثریت قاطع توده ای مردم، پیشبرد مجموعۀ این سیاستگزاریها در سطوح مختلف کشوری و محلی تحت نظارت ارگان های انتخاب شده سراسری و محلی که پروژه های سوسیالیستی را به پیش ببرند، منطقی به نظر می رسد. در واقع در نظام سوسیالیست مورد نظر، تمامی سیاستهای اجتماعی و عمومی مانند چکونگی تقسیم وظایف مربوط به تلاش و کار و تخصیص و توزیع عادلانه ارزش افزوده و منابع اجتماعی می باید از طرف مردم و نهادهای انتخاب شده آنها، آگاهانه و دمکراتیک اتخاذ شوند. هدف اصلی در سوسیالیسم سازماندهی جامعه حول محور موازین مبتنی بر مالکیت عمومی / اجتماعی و ادارۀ دمکراتیک ابزار و فعالیت های اقتصادی / اجتماعی است. نیل به این نوع جامعه انسانی در گرو توانمندی خود توده های مردم در مدیریت جامعه می باشد که وجود یک ساختار دمکراتیک جهت تصمیم گیری ها و مشارکت دمکراتیک (جمهوری واقعی) را ضروری می سازد. در چارچوب این نظام مردم می باید قادر باشند که آزادنه خود را برای فعالیتهای اداری داوطلب نموده حق و توان آن را داشته باشند که در مسایل عمومی جامعه مشارکت مستقیم و غیر مستقیم داشته باشند.
در رابطه با شرایط ایران، یک ساختار اجتماعی که چندان هم از ایده های پیشنهاد شده از طرف افرادی مثل موری بوکچین و تاکیس فوتو پولیس دور نیست، عملی به نظر می رسد. یک نظام جمهوری واقعی (انتخاب آزاد مسئولین بر مبنای حق رأی عمومی) منطقی ترین شکل برای شروع، به نظر می رسد. مجموعۀ اختیارات برای تصمیم گیری در مورد مسائل اجتماعی بر عهدۀ یک مجلس سراسری و مجالس متعدد محلی که اعضای آن ها برای مدت معینی انتخاب شده، همواره قابل احضار باشند، قرار گیرد. مجلس سراسری از درون خود برای یک دوران مشخص یک شورای ملی جهت اجرای برنامه های اتخاذ گردیده در مجلس انتخاب می کند که تحت نظارت دائمی آن سیاست های تصویب شده را به مرحلۀ عمل می گذارد. به موازات ساختار سراسری جمهوری، اشکال محلی آن در ایالات و مناطق مختلف ایران مستقر می شود. مجالس محلی که اختیارات سیاست گزاری داشته باشند و شوراهای محلی انتخاب شده از طرف آنها جهت پیشبرد برنامه های تصویب گردیدۀ محلی، نظام را به یک جمهوری فدراتیو تبدیل می کند.
مهمترین مشخصۀ این مجالس، انتخابی بودن آنها، چه در سراسر کشور و چه در سطح محلی می باشد. وظیفه اصلی در مقابل مجلس سراسری و مجالس محلی (پارلمان سراسری و پارلمان محلی) و شوراهای تحت نظارت آنها، پیشبرد مطالبات و تصمیم گیری های توده ای مردم در چارچوب یک سیستم کاملاً دمکراتیک و تحت نظارت و مشارکت دائمی آنها با توسل به اشکال مستقیم و غیر مستقیم است. تا وقتی که این نوع جوامع سوسیالیستی، در سطوح کشوری و جهانی به پیشرفت لازمه از لحاظ شناخت و آگاهی نوع دوستانه جهت سازماندهی عادلانه جامعه و در عرصۀ دنیای مادی یعنی ضرورت اتخاذ ترکیبی از دستاوردهای تکنولوژیک، تولیدات مایجتاج زندگی و پیشرفت های مفید در رابطه به محیط زیست و طبیعت نرسیده باشند که در آن صورت روابط در میان انسانها و اجتماعات انسانی در فراغت بیشتری از ظوابط مبتنی بر قراردادهای اجتماعی قرار گیرد، وجود سطحی از قوانین و موازین سیاسی/ اجتماعی (ب.م. وجود قانون اساسی و نهادینه شدن حقوق مدنی) که همواره در معرض تغییر و تکامل بر مبنای رأی عمومی مردم در سطوح مختلف جغرافیایی باشد، لازم است.
در رابطه با برنامه های اقتصادی، بسیار دشوار است که فرمولبندی های مشخص برای جامعۀ انقلابی با سمت گیری سوسیالیستی، پیشاپیش آماده نمود. اما آنچه که مسلم است این می باشد که تنها در صورت مداخلۀ فعال خود مردم (در اشکال مستقیم و غیر مستقیم) در امور اقتصادی / اجتماعی و در نتیجه شکل گیری جمع بندی ها و تصمیم گیری های دمکراتیک از جانب آنها و نمایندگان آنها در مجالس سراسری و محلی است که در جهت یک اقتصاد خودگردان سوسیالیستی می توان گامهای جدی برداشت. در ایران، در اوایل انقلاب بیشتر از 500 مؤسسه اقتصادی از طرف دولت مصادره شد که در میان بزرگترین آنها می توان به ایران ناسیونال که به نام ایران خودرو تغییر نام یافت، اشاره نمود. بسیاری از این شرکت ها تحت پوشش تعدادی از بنیادهای رژیم ساخته مثل بنیاد مستضعفین، بنیاد رضوی و بنیاد خاتم الانبیاء در واقع در اختیار مسئولان رژیم و وابستگان سیاسی و امنیتی آنها قرار گرفت. هم امروز، این بنیادها همچون سازمانهای مافیایی بر بخشهای عظیمی از فعالیتهای اقتصادی کشور کنترل دارند و حتی در چارچوب پروسۀ "خصوصی سازی" در سالها و ماههای اخیر مالکیت بر این مؤسسات اقتصادی در میان "خودمانی های" رژیم دست به دست می گردد. چنگ انداختن بی پروای بنیاد خاتم الانبیاء، یکی از نهادهای وابسته به سپاه پاسداران بر بخش عظیمی از سهام شرکت مخابرات، سرمایه گذاری در حیطۀ میدان های نفتی، صنایع پتروشیمی، ماشین سازی و فعالیتهای بازرگانی (قاچاق) در بنادر کشور از جمله عرصه های اقتصادی است که در واقع در معرض کنترل نهادهای نیمه دولتی – نیمه خصوصی که از قدرت های انتظامی / امنیتی برخوردار هستند قرار گرفته اند.
در فردای انقلاب، این بخش از مؤسسات بزرگ و فعالیتهای استراتژیک اقتصادی که منبع اصلی تولید ثروت را تشکیل می دهند، می باید در مالکیت عمومی و تحت نظارت سازمانهای تعیین گشته از طرف مجلس سراسری و شورای محلی قرار گیرند. در واقع صنایع کلیدی و بزرگ، بانکها و سازمانهای اجتماعی درگیر در سازندگی جامعه در عرصه های اشتغال، آموزش، تغذیه، بهداشت و درمان و جلوگیری از سوانح طبیعی و وسایل نقلیه عمومی می باید، در زیر پوشش نهادهای عمومی (وزارت آموزش، وزارت بهداشت، غیره) و تحت نظارت کامل ارگانهای انتخاب شده مردم (مجلس، شورا، غیره) قرار گرفته و در جهت خدمت به منافع کل جامعه و از طریق مدیریت خود مردم و نمایندگان واقعی آنها انجام بگیرد.
در جامعه مدعی سمت گیری به سوسیالیسم، سازماندهی فعالیتهای اقتصادی در بخشهای تولید، توزیع و خدمات، از همان ابتدا مشخصاتی مغایر با سرمایه داری خواهد داشت. اقداماتی مانند پایان دادن به مالکیت و کنترل خصوصی بر ابزار اصلی تولید و اعظم فعالیتهای اقتصادی لازم است اما کافی نیست. سازماندهی دمکراتیک و همواره قابل ارزیابی و تغییر از طرف مردم بسیار مهم می باشند. برای استقرار یک سوسیالیسم خودگردان، مشارکت مردم در برنامه ریزی های اقتصادی / اجتماعی و ایجاد خود مدیریتهای اقتصادی بسیار مهم هستند. مناسبترین استراتژی این است که در سطح امکان حجم تعیین کننده ای از مبادلات فراورده ها و خدمات به ویژه بخشهای متعلق به احتیاجات اساسی در حیطه های اجتماعی مانند آموزش، درمان، بهداشت و وسایل نقلیه عمومی از زیر یوغ روابط کالایی که مبتنی بر قانون ارزش یعنی تعیین قیمت اجناس بر اساس ارزش نیروی کار لازم جهت تولید آن می باشد، بیرون آورده شوند. بدین معنی که بسیاری از اشیاء و محصولات ضروری برای پایه ترین سطح زندگی، از طرف سازمان های تعیین گشته از طرف ارگانهای انتخابی مردم (پارلمانها و شوراها)، خارج از روابط بازار قیمت گذاری شوند. در اقتصاد دوران گذار به فاز بالاتر، حداقل در بخش عمدۀ فعالیت ها، ضروری است که طبق برنامه ریزی های هماهنگ شده در کل جامعه قیمت اجناس (به ویژه مایحتاج اولیه)، متناسب با توانایی های اقتصادی مردم که از لحاظ مالی، بر اساس موازین حساب شده، تأمین گشته اند (پرداخت گردیده اند)، تعیین شوند. بدیهی است که در این نوع از سازماندهی، احتیاجات اولیه مانند مواد غذایی، تحصیلات، درمان و وسایل نقلیه می باید در سطح بسیار نازل برای مردم فراهم گردند.
در جامعۀ مورد نظر، واحدهای اقتصادی، در سطح امکان تحت مدیریت کارگران و کارکنان قرار گرفته بر اساس توانمندی جسمانی و نظری و تجربه از گذشته، حجم و ویژگی های کار و تصمیم گیری در مورد پرداخت و چگونگی تخصیص بخشی از ارزش افزوده ها در جامعه برای بهبودی فعالیتهای موسسۀ مزبور و همچنین جهت مخارج ارگان های محلی و سراسری تعیین شوند. شوراها و یا انجمن های کارگران و کارکنان در موسسات تولیدی و خدماتی وظایف متفاوت دارند. روشن است که واحدهای صنعتی و کشاورزی که تولید کنندۀ ارزش اجتماعی و ثروت در اشکال اجناس و مواد کشاورزی هستند، طبق برنامه ریزی های دمکراتیک از طرف ارگانهای سراسری و محلی (مجلس، شورا، غیره) موظف می شوند که بخشی از فراورده های خود را از طریق نهادهای مربوطه در اختیار سازمان های سراسری (ب.م. سازمانهای مسئول برای انبار مواد غذایی و اجناس مصرفی) گذاشته، در عوض از محصولات خدماتی آنها در اشکالی مانند مهارت های حسابداری، تکنیکی، درمانی، آموزشی استفاده نمایند. آنچه که مسلم خواهد بود این است که همۀ افراد جامعه از کمک های اولیه در رابطه با تامین خوراک، مسکن، پوشاک، بهداشت، درمان و آموزش برخوردار خواهند شد و چگونگی اشتغال مبتنی بر شکل پرداخت که حداقل در مرحله گذار بر اساس سعی و تلاش و نه مقدار ارزش تولید شده باشد، تعیین می گردد. در واقع برخلاف نظام سرمایه داری، در حیطۀ روابط مربوط به درون داد ــ برون داد، مجموعه انرژی های طبیعی، تکنیکی و تخصیصیِ ایجاد گشته از طریق کار انجام شده به وسیله توده های مردم، از طرف خود مردم و نمانیدگان واقعی آنها در پارلمان ها و شوراها، آگاهانه و حساب شده در بخشی درون داد سرمایه گذاری می شود و محصولات حاکی از برون داد (اجناس و خدمات) بر اساس موازین تنظیم گشته ی دمکراتیک و عادلانه سوسیالیستی توزیع می گردد.
البته واقعیت امر این است که با توجه به اقتصاد نسبتاً عقب افتاده ی ایران، وجود پراکندگی های صنایع، نبود روابط ارگانیکی و زنجیره ای بین صنایع تولیدی، صنایع مصرفی و تولیدات کشاورزی و محدودیت های کمی و کیفی در بسیاری از مؤسسات اقتصادی که در اکثر مطلق آنها زیر 10 نفر کار می کنند و به ویژه اگر که جامعۀ فرضاً سمت گرفته سوسیالیستی ایران در محاصرۀ قدرت های امپریالیستی، رژیم های ارتجاعی منطقه و در معرض خراب کاری ها و کارشکنی های سیاسی / اقتصادی از طرف جریانات ارتجاعی داخلی قرار داشته و اینکه اکثریت مردم، به دلایل متفاوت ذهنی و عینی هنوز خواهان مشارکت داوطلبانه در سازماندهی روابط غیرکالایی و سوسیالیستی نباشند، در آن صورت بخش هایی از فعالیت های اقتصادی و به ویژه مؤسسات کوچک می باید قادر باشند که با رعایت ضوابط تعیین گشته از طرف نمایندگان سوسیالیستی در حاکمیت، به روابط روزمرۀ سرمایه داری، اما محدود به بخش های معینی از اقتصاد، ادامه بدهند. در صورت پیشرفت اقتصاد و افزایش تولیدات در حیطه های مایحتاج ها و خدمات و توزیع عادلانه آنها، در کنار ترویج اندیشه ها و فرهنگ نوع دوستانه و انسانی، امکان اینکه سوسیالیسم به مثابۀ مناسبترین پروژه جهت سازماندهی اقتصادی / اجتماعی از طرف اکثریت مردم پذیرفته شود، افزایش می یابد. اما رویهم رفته اغراق نیست اگر گفته شود که استقرار مناسبات مبتنی بر خود حکومتی و خود مدیریتی که فرایند اصلی آن در جهت ایجاد یک جامعه انسانیِ آزاد و برابر باشد، همواره از خواسته های اساسی اکثریت توده های مردم است. برخلاف نظام های "سوسیالیستی" که در قرن 20 تجربه شدند و هنوز بقایای ناهنجار آن در چین، ویتنام و کرۀ شمالی به حیات خود ادامه می دهد. یک گذار واقعی از سرمایه داری به سوسیالیسم در گرو استقرار دمکراسی واقعی و مشارکت آگاه و خلاق توده های مردم در ایجاد ساختمان سوسیالیسم می باشد. نظارت و شرکت مستقیم و غیر مستقیم توده های مردم در تمامی ارگان های سراسری و محلیِ حکومتی و در واقع استقرار حکومت پرولتری که نمایندگان اکثریت مطلق جامعه را داشته باشد، شرط حیاتی برای استقرار سوسیالیسم دمکراتیک می باشد. یک ایران آزاد، خود گردان و سوسیالیست، افتخاری برای ایرانیان و بشریت در سطح جهان خواهد بود.
فوریه 2010
منابع و توضیحات_______________
1- The Marx – Engels Reader, second edition, edited by Robert C. Tucker, W.W Norton & company, New York / London, 1978
2- Pierre Proudhon, “what is Property” in “Voices of Revolution, rebels & rhetoric”, edited by Thomas E Hockey & Ralf E Weber, the Dryden, 1972, PP 55-64
3- Mikhail Bakunin, “God & State” in “Voice of Revolution, rebels & rhetoric”, edited by Thomas E Hockey & Ralf E Weber, the Dryden, press 1972, PP 65-77
4- P. Kropotkin, “The collective ways system” from “The conquest of Bread”, in “The Marking of Society” (437-453), edited by V.F. Calverton, Random Home, the Modern library Books, 1937.
5- Karl Marx, “After Revolution”, in “The Marx – Engels Reader”, and edition, edited by Robert c. Tucker, WW. Norton & Company, New York- London, 1978.
6- “Socialist Thought”, A Documentary history, edited by Albert Fried & Ronald Sanders, Colombia University Press, New York, revised edition, 1992.
7- Essential Works of Socialism Edited by Irving Howe, Bantam Book, 1971.
8- Karl Korsch
9- George Lukacs
10- Anton Pannekok
11- David Mc Millen, “Marxism after Marx”, Houghton Mifflin Company Boston, 1979.
12- Catalan
13- Barcelona
14- International Socialist Review (1812), In line edition, issue 24, July/August 2002 (1-14), “Anarchists in the Spanish civil war”, Geoff Bailey.
15- Murray Book chin
16- Robin Hahnel
17- Michael Albert
18- Takes Fotopoulos
19- John Holloway
20- Confederal Democracy
21- Libertarian Municipalism
22- Murray Book Chin, “Libertarian Municipalism: An Overview”, April 1991, in http://www.social-ecology.org (1-14) pages.
23- I F B
24- GASPLAN
25- Robin Hahnel, “Economic Justice & Democracy, From Competition to Cooperation”, Routledyc publication, 2005.
26- Parecon
27- Michal Albert, “why Participatory Economics”, z magazine, July/August 2010, 61-63.
28- John Holloway, “Change the World without taking Powers”, new edition, Pluto Press, 2005.
29- Takes Fotopoulos “Towards An Inclusive Democracy”, Published by Cassel, 1997.
30- Voucher
31- Joel Magnuson, “Mindful Economics”, Seven Story Press, 2008.
32- Input- output
33- Supreme Court
34- The Nation, New York
35- The world Almanac, and Book of Facts, 2011, World Almanac Book, New York.
36- IMF
37- World Bank
38- World Trade Organization (WTO)
منصور امان
رژیم حُسنی مُبارک سرنگون شد و جالب آنکه این خبر به هیچ عُنوان برای یکی از دُشمنان سُنتی حُکومت مصر، رژیم جمهوری اسلامی خبر خوبی به حساب نمی آید.
هشت سال پیش هنگامی که رژیم صدام حُسین از قُدرت برکنار گردید، حاکمان ایران نیازی به نگران شدن پیرامون تاثیرات اجتماعی این رویداد در داخل نداشتند زیرا این امر به دست یک ارتش خارجی و بدون دخالت مُستقیم جامعه عراق صورت گرفته بود. اکنون اما رژیم آقای مُبارک زیر فشار خیابان و خیزش سراسری میلیونها مُعترض درهم کوبیده شده است؛ این همان نیرویی است که آقای خامنه ای و همدستانش از بیش از یک سال پیش در جنگ بی وقفه با آن بسر می برند و آن را اصلی ترین تهدید بقای خود می شمارند.
پیروزی خیزش مصر، شکست راهکاری است که رژیم مصر همچون حُکومت جمهوری اسلامی برای خاموش کردن اعتراضها و راندن نیروی مزبور از منطقه قرمز خود پیشه کرده بود. تفاوت تکنولوژیک میان موتورهای آقای خامنه ای و شُتُرهای آقای مُبارک، نمی تواند استراتژی یکسانی که این ابزارها را علیه جامعه هندل می زند یا هی می کند، پنهان سازد. سرکوب دایمی و خشونت بار، همان آب حیاتی است که آقایان خامنه ای و مُبارک به حلق می ریزند تا ریاست یا ولایت خود را مادام العُمر و جاودان سازند.
فریادهای شادمانه ای که شب گُذشته میدان التحریر را در برگرفت، غریوی است که ناتوانی موثرترین ابزار حفظ قدرت حُسنی مُبارک و علی خامنه ای یعنی، سرکوب در برابر جامعه به میدان آمده، مُتحد و مُصمم را رعدآسا اعلام می کند. تمام حقارت و درماندگی رژیم مصر نه در فرار رییس آن پس از روانه شدن سیل توده ها به سوی قصر او بلکه، در تلاش وحشیانه و ناکام برای سد کردن این سیل شاخص می شود. این نکبت را آیت الله خامنه ای با پیش انداختن گله های موتور سوار و چاقوکش، با همتای مصری اش تقسیم می کند.
مردُم مصر نشان دادند که با ایستادگی و به موازات آن تعرُض می توان دستگاه سرکوبی که 30 سال برای مونتاژ شدن فُرصت داشته را خُرد کرد. انقلاب مصر یکبار دیگر به اثبات رساند که هر گاه مردُم با ابتکار خود، به طور مُستقل و بدون داشتن چشم اُمید به وعده های دروغین حُکومت یا وابستگان آن به میدان بیایند، چشم انداز دست یافتن به خواستهایشان نزدیک تر و روشن تر خواهد بود.
رژیم ولایت فقیه نمی تواند نسبت به "اسقاط نظام" در مصر اندیشناک نباشد، نه فقط به دلیل مُشاهده شکست هراسناک والا قُدرت سرکوب در این کشور بلکه، همچنین به خاطر تاثیرات خیزش پیروز مصر بر جامعه مُعترض ایران که پس از یک دوره تهاجُم، به کمین نشسته است. برخلاف تبلیغات دلداری دهنده رهبران جمهوری اسلامی، همچنان که یک فعال مصری گفته است، آنچه که صادر می شود نه "انقلاب اسلامی" به مصر بلکه، انقلاب مصر به ایران است.
هشت سال پیش هنگامی که رژیم صدام حُسین از قُدرت برکنار گردید، حاکمان ایران نیازی به نگران شدن پیرامون تاثیرات اجتماعی این رویداد در داخل نداشتند زیرا این امر به دست یک ارتش خارجی و بدون دخالت مُستقیم جامعه عراق صورت گرفته بود. اکنون اما رژیم آقای مُبارک زیر فشار خیابان و خیزش سراسری میلیونها مُعترض درهم کوبیده شده است؛ این همان نیرویی است که آقای خامنه ای و همدستانش از بیش از یک سال پیش در جنگ بی وقفه با آن بسر می برند و آن را اصلی ترین تهدید بقای خود می شمارند.
پیروزی خیزش مصر، شکست راهکاری است که رژیم مصر همچون حُکومت جمهوری اسلامی برای خاموش کردن اعتراضها و راندن نیروی مزبور از منطقه قرمز خود پیشه کرده بود. تفاوت تکنولوژیک میان موتورهای آقای خامنه ای و شُتُرهای آقای مُبارک، نمی تواند استراتژی یکسانی که این ابزارها را علیه جامعه هندل می زند یا هی می کند، پنهان سازد. سرکوب دایمی و خشونت بار، همان آب حیاتی است که آقایان خامنه ای و مُبارک به حلق می ریزند تا ریاست یا ولایت خود را مادام العُمر و جاودان سازند.
فریادهای شادمانه ای که شب گُذشته میدان التحریر را در برگرفت، غریوی است که ناتوانی موثرترین ابزار حفظ قدرت حُسنی مُبارک و علی خامنه ای یعنی، سرکوب در برابر جامعه به میدان آمده، مُتحد و مُصمم را رعدآسا اعلام می کند. تمام حقارت و درماندگی رژیم مصر نه در فرار رییس آن پس از روانه شدن سیل توده ها به سوی قصر او بلکه، در تلاش وحشیانه و ناکام برای سد کردن این سیل شاخص می شود. این نکبت را آیت الله خامنه ای با پیش انداختن گله های موتور سوار و چاقوکش، با همتای مصری اش تقسیم می کند.
مردُم مصر نشان دادند که با ایستادگی و به موازات آن تعرُض می توان دستگاه سرکوبی که 30 سال برای مونتاژ شدن فُرصت داشته را خُرد کرد. انقلاب مصر یکبار دیگر به اثبات رساند که هر گاه مردُم با ابتکار خود، به طور مُستقل و بدون داشتن چشم اُمید به وعده های دروغین حُکومت یا وابستگان آن به میدان بیایند، چشم انداز دست یافتن به خواستهایشان نزدیک تر و روشن تر خواهد بود.
رژیم ولایت فقیه نمی تواند نسبت به "اسقاط نظام" در مصر اندیشناک نباشد، نه فقط به دلیل مُشاهده شکست هراسناک والا قُدرت سرکوب در این کشور بلکه، همچنین به خاطر تاثیرات خیزش پیروز مصر بر جامعه مُعترض ایران که پس از یک دوره تهاجُم، به کمین نشسته است. برخلاف تبلیغات دلداری دهنده رهبران جمهوری اسلامی، همچنان که یک فعال مصری گفته است، آنچه که صادر می شود نه "انقلاب اسلامی" به مصر بلکه، انقلاب مصر به ایران است.
کریم قصیم
جاده صافکنهای جنگ (43)
(سیاست اپیزمنت غرب با فاشیسم دهه سی قرن بیستم)
چمبرلین روز 24 سپتامبر1938 از بادگودسبرگ به لندن بازگشت و بلافاصله با سران فرانسه قرار ملاقات برای روزبعد (يكشنبه 25 سپتامبر) گذاشت.
با رفتاري که هیتلر در كنفرانس بادگودسبرگ از خود نشان داده بود(رد علنی, توهین آميز, غافلگيركننده و جنجالي طرحي که هفته پیش خودش به عنوان شرط حفظ صلح و حل مسالمت آميز بحران زودت به چمبرلین داده ونخست وزیرانگلستان هم با حداكثر تلاش امضاي فرانسه وموافقت تحميلي چكسلواكي با آن راگرفته بود)، گویی ناگهان پرده توهم و تظاهر در فضاي ديپلماتيك اروپا کنارمي رفت و سمت و سوي واقعي حوادث جاري آشكار مي شد. در24 ام سپتامبر, سیاست استمالت با فاشيسم و منادی اول آن دراروپا حال و وضع خفت آلود و افتضاحي داشت: نخست وزیربریتانیا, با آن همه تلاش و اعمال نفوذ و امكانات امپراتوري, نه تنها دست خالی به لندن برمي گشت, بلكه به جاي حصول تفاهم پيشواي فاشيستها, اكنون در فضايي كه ”بوي جنگ ازآن به مشام مي رسيد”(1) وارد لندن مي شد. تازه, فهرست باج خواهيهاي مضاعف هيتلر را نيزهمراه داشت و علاوه بر اين پذيرفته بود بارديگر به كرسي نشاندن مطالبات جديد ”پيشوا” را پيگيري كند. بدين ترتيب مأموريت براي ”حفظ صلح” ادامه يافت. نه هيتلردرب را به روي او بسته بود و نه جناب چمبرلين – به قول فرانسوا- پونسه ( سفيروقت فرانسه درآلمان), مخدوش شدن عزّت و احترام را مانعي براي ادامه كار مي شمرد! (2)
بسياري از موافقان و جارچيان سياست اپيزمنت نوشته اند بريتانيا درآن زمان به لحاظ نظامي آماده براي جنگ نبوده و چمبرلين به هرقيمت مي خواسته كشورش را از خطر ورود به جنگ بركنار نگهدارد. منتها, به نظرمنتقدان سياست اپيزمنت- ازجمله چرچيل و...حتي داف كوپر, وزيرنيروي دريايي كابينه چمبرلين – برعكس, با طرحهاي سياسي كه در دسترس بوده, با امدادگرفتن ازايالات متحده, با تبديل كرنش سياسي در برابر ديكتاتورهاي اروپا به روحيه خشم و فرياد, افشاء و ايستادگي درمقابل آنها وبسيج ملي و بين المللي بلافاصله توازن قوا قابل تغييربوده است. به نظر مخالفان چمبرلين درآن زمان, ضعف نشاندان در برابر هيتلر و تغذيه مداوم اشتهاي سيري ناپذيروي, عاقبت بسيار سنگين و مخرب(جنگ) را به كشورها و ملل دموكرات تحميل مي كرد و كل اروپا, بلكه جهان را به يك ويراني بزرگ سوق مي داد...
هيتلراز تضادهاي دروني «قدرتها» به اشدّ درجه بهره مي گرفت و لذا دقيقاً حواسش جمع بود كه آخرين رشته هاي رابطه با چمبرلين و پتانسيل موجود و قابل استخراج از مشي اپيزمنت وي را فعّال نگهدارد. روال بعدي وقايع در اواخرسپتامبر38 شاهد مثالي آموزنده ازاين رويه كار هيتلر است.
”بن بست” اپيزمنت
سياست اپيزمنت در بادگوسبرگ(22/23 سپتامبر) ضربه سختي خورد و لختي ازنفس افتاد. اما چمبرلين و مشاورعالي اش ويلسون ول كن اين مشي نبودند. نخست وزير, برغم آن شكست مفتضحانه, به محض بازگشت به لندن كوششهاي خود را از سرگرفت. نخست مي بايست خط اش را در كابينه پيش َبرَد, سپس سران فرانسه را مجاب كند و بعد,به اتفاق آنها, دولت پراگ را طوري زيرفشار گذارد كه ”يادداشت لازم الاجراء” هيتلر را بپذيرند. چكيده اين مطالبات مورّخ 23 سپتامبر پيشواي نازيها خطاب به دولت چكسلواكي, كه خود چمبرلين درحضور هيتلر آن را ” ديكتات ” خوانده بود, دريك مقدمه و 6 ماده و يك مؤخره, ازاين قرار بود:
«...جداسازي سرزمين زودت كه موردقبول دولت چكسلواكي است مي بايد بلافاصله به اجراء درآيد. درنقشه اي كه ضميمه اين يادداشت است مناطق و خطوط تفكيكي مربوطه - مناطقي كه بلافاصله بايد به اشغال نيروهاي آلمان درآيند با رنگ قرمز و مناطقي كه مورد مذاكره بعدي مي باشند با رنگ سبز- مشخص شده اند.
1 - عقب نشيني كل ارتش چك, قواي پليس و ژاندارمري, كارمندان گمرك و مرزبانان از منطقه اي كه بايد در روز اول اكتبرتحويل آلمان شود.
2 – وضعيت منطقه اي كه تحويل آلمان مي شود مي بايد به صورت كنوني دست نخورده باقي ماند.
دولت آلمان موافقت مي كند كه نمايندگان تام الاختياردولت چك, يا ارتش چك, جهت تنظيم جزئيات اجرايي تحويل منطقه, خود را به سرفرماندهي ارتش آلمان معرفي نمايند.
3 - دولت چك كليه افرادي را كه از اهالي آلماني تبار زودت در پرسنلي ارتش و پليس هستند بلافاصله مرخص مي كند و اين افراد به سرزمين خودشان برمي گردند.
4 – دولت چك كليه زندانيان سياسي آلماني تبار را آزاد مي كند.[ نازيهايي كه درناآراميها و درگيريهاي ماههاي گذشته دستگيروزنداني شده بودند]
5 – دولت آلمان موافقت مي كند كه تا تاريخ 25 نوامبر در مناطقي كه بعداً مشخص مي شوند يك همه پرسي صورت گيرد. تغييرات مرزي و منطقه اي كه برپايه نتايج حاصله ازاين همه پرسي پيش مي آيند توسط يك كميسيون مشترك آلماني- چكي و يا يك كميسيون بين المللي معين مي شود. همه پرسي مذكورزيرنظر يك كميسيون بين المللي انجام مي گيرد...
6 - جهت حل و فصل بقيه امورو جزئيات كار پيشنهاد مي شود يك كميسيون مشترك آلماني – چكي صاحب اختيار تشكيل شود.
مؤخره: انتقال منطقه تخليه شده زودت (به آلمان) مي بايد بدون هرگونه تخريب و ازبين بردن تسليحات و مهمات, تأسيسات نظامي , اقتصادي , خطوط ارتباطي و نقل و انتقال, جاده ها, تأسيسات و توانمنديهاي هواپيمايي, امكانات و دستگاههاي بي سيم و غيره صورت گيرد.» (3)
کابینه انگليس همان شنبه شب(24 ام سپتامبر), جهت استماع گزارش نخست وزیرو بحث بحران تشکیل جلسه داد. چمبرلين نيمساعتي راجع به ديدار بادگودسبرگ و خواسته هاي تحميلي هيتلر صحبت كرد و درپايان گفت:
«بهترست ما شرايط او را بپذيريم و به چكها نيزتوصيه كنيم با آنها موافقت كنند.»(4)
حالتي از قبول خفّت سياسي كه در گزارش و توصيه نخست وزير حس مي شد فضاي كابينه را بيشتر آشفته ونگران كرد. همه حاضران از وضعيت پيش آمده َپكر و ناراحت بودند. چمبرلين پيشنهاد كرد جلسه تا روز بعد به تعويق افتد. ازبين وزراء صرفاً داف كوپر (وزيرنيروي دريايي) مخالفت كرد و سخنان انتقادي خود را با نكته سنجي دردناكي كه در دل تاريخ نقش بست به پايان برد:
« تاكنون ما با دو بديل نامطلوب مواجه بوديم , يا يك صلح خفت بار و يا جنگ. حالا وضع طوري شده كه يك امكان ديگر هم به نظر مي رسد: يك جنگ خفّت بار. منظورم اين است كه ناگزير با لگد افكارعمومي به ميدان جنگ پرتاب شويم, آن هم بعد از منكوب شدن متحدي كه قراربود براي دفاع از او مبارزه كنيم.» (5)
داف كووپر, وزيرنيروي دريايي انگلستان, سپتامبر38
جلسه به تعويق افتاد. روزيكشنبه كابينه به منظور بحث بحران عاجلي كه پيش آمده بود سه بار جلسه داشت. هندرسن از برلين پيامي فرستاد, درجهت حمايت كامل ازخط چمبرلين و شكاندن مقاومت چكها. جوهرنوشته اش اين بود: تنها راهي كه براي دولت اعليحضرت جهت ”جلوگيري از وقوع جنگ, يا دستكم محدود نگهداشتن آن” باقي مانده اينست كه قاطعانه به چكها بفهماند بايد طرح آلمان (يعني شرايط و ضرب الاجل هيتلر) را بپذيرند. درغيراين صورت از هرگونه كمك قدرتهاي غرب محروم خواهد شد!
داف كوپر با اين كار مخالف بود. ولي چمبرلين نه تنها با اعمال فشار برچكها موافق, بلكه – جهت راه انداختن مجدد سياستش - تمهيدهاي ديگري نيز مي جست. البته,محور اصلي همه پيشنهادهاي مطلوب مي بايست «تغذيه تمساح» سيري ناپذيري باشد كه او فكرمي كرد مي تواند سرانجام راضي و آرامش كند.
همان روز, ازطريق كاردارسفارت آلمان, پيشنهاد اعزام فوري ده هزارنفرنظاميان پيشين انگليسي به منطقه زودت را پيش كشيد. اينها مي بايست به عنوان ”ناظران بي طرف” در منطقه مزبور مستقرشوند و در اجراي طرح كمك رسانند. هيتلر محترمانه ولي قاطعانه پيشنهاد چمبرلين را رد كرد. نمي خواست دولت ديگري درمتصرفه اش ”نيرو” پياده كند! بعد ظهر آن روز, يان مساريك (Jan Masaryk سفيرچكسلواكي درلندن) متن تازه شرايط هيتلر را رد كرد وطي يادداشتي به لرد هاليفاكس دراين باره نوشت:
يا ن َمساريك
« اين متن درواقع يك ضرب الاجل است, ازنوعي كه معمولاً جلوي يك ملت مغلوب مي گذارند. اين متن حاوي پيشنهادي براي يك ملت سرفرازمستقل نيست, ملتي كه براي براي حصول صلح اروپا آماده بيشترين فداكاري وايثار است... ملت توماس َمسَاريك تن به اسارت و بردگي نخواهد داد.» (6)
به نظركارگزاران چمبرلين اين موضع سفير ”زودهنگام” بود و انتشارآن مي توانست همه تلاشهاي جاري آنها را بسوزاند. پس فوراً دست به كارشدند, باوزارت خارجه چكسلواكي درپراگ تماس گرفتند و هرطوربود نگذاشتند يادداشت سفير آن روزعلني شود.
يكشنبه شب سران فرانسه و انگلستان درمحل نخست وزيري گرد هم آمدند. به نوشته مورّخان انگليسي, هدف چمبرلين اين بود كه از همه برنامه هاي فرانسه درواكنش به حمله احتمالي هيتلر آگاهي يابد و بخصوص هر گونه طرح فرانسه را كه بوي «تهاجم و جنگ» مي داد درنطفه خفه كند. دراين جلسه يك گفت وشنود طولاني درگرفت كه خيلي زود به سئوال پيچ كردن سران فرانسه ( توسط چمبرلين و سايمون) تبديل شد. اين دو تلاش بسيارداشتند ازجزئيات واكنشهاي احتمالي فرانسه سردرآورند و از هرعملي كه نتيجه اش مي توانست وقوع جنگ با آلمان باشد پرهيزدهند. رئيس جمهورفرانسه بارها تذكرداد كه اگرمسأله صرفاً جداكردن منطقه اي از كشورچكسلواكي و دادن آن به آلمان مي بود, دولت وي جهت حصول صلح بيرحمانه براين قرباني صحّه مي گذاشت, ولي هيتلرهدف بزرگتري را دنبال مي كند. آماج وي نه تنها تصاحب منطقه زودت, بلكه كسب «هژموني» اروپاست....
ادوارد دالاديه
اما, مسأله سران بريتانيا بحث و تحليل مشي و اهداف هيتلر نبود. آنها مي خواستند هرطورشده ازته وتوي طرحهاي نظامي فرانسه مطلع شوند. بحثها تا نيمه شب به درازا كشيد. آن گاه چمبرلين(بنابه پيشنهاد كابينه اش) خواهش كرد ژنرال ژاملين, رئيس ستاد ارتش فرانسه نيزروزبعد درنشست حضوريابد و به پرسشها پاسخ دهد.(7)
درآن يكشنبه 25 سپتامبر, در اثرمخالفت چكها و ايستادگي كلي فرانسويها, و البته نگراني از افكارعمومي نسبت به زورگويي هيتلر عليه چكها, كابينه انگستان, بعد ازسه نشست, به اين نتيجه رسيد كه نمي تواند شرايط هيتلر را بپذيرد و يا آنها را به دولت چك تحميل كند. اين تصميم يك شكست موضعي (غيرغلني)ديگر براي سياست اپيزمنت به شمارمي رفت. چمبرلين ناگزيربود تا حدودي اين وضعيت و موضع فرانسويها را درنظرگيرد. درضمن مي دانست هيتلر شب بعد يك سخنراني مهم خواهد داشت. به اميد ايجاد نرمش در مواضع ”پيشوا” و درضمن مراعات تصميم كابينه و موضع فرانسه, به ويلسون مأموريت داد, همراه يك نامه و يك «هشدار», صبح روز بعد عازم برلين شود.
روز26 ام حوالي ظهر چمبرلين با دالاديه و ژنرال ژاملين به صحبت طولاني نشست. نتيجه اين گفت وگو هم تكرار مواضع روزقبل سران فرانسه بود: درصورت حمله نظامي هيتلربه چكسلواكي(درروزهاي آينده) فرانسه به تعهدات خودش دردفاع ازمتحد كوچك خود اقدام خواهد كرد. يك موضع كلي, درانطباق با پيمانهاي امضاءشده فرانسه.
چمبرلين همان جا به اطلاع آنها رساند كه ويلسون با يك پيشنهاد تازه و يك «هشدار» براي هيتلر به برلين پروازكرده. پيام اينست كه فورر موافقت كند جهت ترتيبات اجرائي جداكردن منطقه زودت يك كميسيون بين المللي با شركت آلمان, چكسلواكي و انگلستان تشكيل شود. اما,درصورت رد اين پيشنهاد ويلسون به او هشدارمي دهد كه فرانسه و انگلستان براي دفاع از چكسلواكي خواهند جنگيد! علاوه براين, هاليفاكس نيز, من باب تأكيد روي همين موضع, حوالي ساعت 4 بعدازظهر نتيجه آخرين گفت و گوي چمبرلين با دالاديه و ژنرال ژاملين را تلگرافي به ويليسون دربرلين اطلاع داد:
« اتفاقي كه در فاصله سفرشما افتاده اين است كه فرانسويان سرانجام قصد خود را آشكاركردند. درصورتي كه چكسلواكي موردحمله واقع شود فرانسه در حمايت از متحد خود دست به اقدامات تهاجمي خواهد زد. با اين عمل ما هم به ميدان [جنگ] كشيده خوهيم شد: بنابراين بايد به صدراعظم فهماند كه اين آلترناتيو اجتناب ناپذيري است كه درمقابل راه حل مسالمت آميز باقي مي ماند.»(8)
اين يك موضع كلي و دروني انگلستان برطبق تعهدات مكتوبش بود. درآن شرايط , ايستاري ظاهراً محكم, تحت تأثيرجوّ كابينه و مواضع دالاديه.
بدين ترتيب سياست اپيزمنت چمبرلين در نوعي بن بست قرارداشت. چمبرلين نه توانست كابينه خودرا مجاب كند, نه سران فرانسه را به پذيرش خواسته هاي هيتلركشاند و نه موافقت دولت چكسلواكي را بگيرد. لذا با اتخاذ موضع فوق هم اعضاي دولتش را كمي راضي نمود و هم با فرانسه راه آمد و از بروز اختلافات بيشتربا نزديكترين متحدش جلوگيري كرد. ولي اين تاكتيك هم دربرلين نتيجه نبخشيد. سياست كرنش مداوم چمبرلين هيتلر را افسارگسيخته كرده بود, خط جنگ را مي تازاند.
ويلسون حضورهيتلر
ساعت 5 بعد ازظهر روزدوشنبه,26 سپتامبر, هارس ويلسون به اتفاق نويل هندرسن به حضورهيتلر پذيرفته شدند. ويلسون پيام چمبرلين را براي ”پيشوا” خواند. به محص اين كه مترجم در برگردان نامه چمبرلين به خبر مخالفت چكها با شرايط هيتلر رسيد, وي خون به چهره اش دويد, ازجا پريد و با داد و فرياد كه ”مذاكره فايده اي ندارد... ” به سوي در خروجي راه افتاد. ويلسون با زحمت جلوي او را گرفت و خواهش كرد نامه چمبرلين را تا آخر بشنود. هيتلر, پس از خاتمه نامه, با عصبانيّت و صداي بلند گفت درصورتي پيشنهاد تشكيل كميسيون مطرح مي شود كه چكها قبلاً اعلام كرده باشند متن خواسته هاي او را پذيرفته اند. سپس خشمناك و تهديدآميز فرياد كشيد :
« ...... با مذاكره يا با زور, منطقه [زودت] بايد تا اول اكتبرآزاد شود.اگر ظرف دوسه روزآينده اطمينان حاصل نكنم كه چكها شرايط را پذيرفته اند, آن وقت منطقه حتي زودتر از اول اكتبر از چكها پاك مي شود. دقيقتربگويم بايد ظرف دو روز آينده يك جواب مثبت دريافت شود,يعني تا چهارشنبه (28 سپتامبر), ساعت 2 بعد ازظهر.»(9)
بدين تريتيب هيتلر نه تنها اعتنايي به پيشنهاد انگلستان نكرد, بلكه شدت عمل نشان داد و ضرب الاجل خود را دو روز جلو انداخت. اين واكنش به معناي پاسخ منفي به پيشنهاد چمبرلين بود. دراين جا قاعدتاً مي بايست آن ”هشدار” كذايي چمبرلين محكم بيان شود. ولي ويلسون, مرعوب سرو صدا و پرخاشجويي هيتلر, صرفاً با ملايمت اشاره نمود كه دولت بريتانيا اميدوارست موافقت چكها را به دست آورد...درمورد هشدار لام ازكام باز نكرد.
هيتلر كه آشكارا تحت فشار و ضيق وقت بود, ادامه نشست را به روزبعد انداخت.(10)
نطق آن شب هيتلر دراستاديوم ورزش به شدّت جنگ طلبانه, تهديد كننده و بخصوص خطاب به دكتربنش, رئيس جمهورچكسلواكي, فوق العاده اهانت آميز بود. چمبرلين به محض شنيدن اين نطق ازراديو فهميد كه ديگر براي طرح مطالبات هيتلر با دولت چك شانسي ندارد. پس ازيك سو پيام مسالمت جوبانه ديگري خطاب به هيتلر تهيه كرد و همزمان دنبال راه حلّ ديگري مي گشت.
ظهرروزبعد مجدداً ويلسون و همراهانش حضورهيتلر رسيدند. پيشواي نازيها هنوزمست سخنراني تند و تيزشب قبل خود بود. ويلسون ابتدا نامه تازه اي از چمبرلين را براي وي خواند, حاوي ضمانت انگلستان درمورد تخليه سرموعد منطقه زودت. هيتلر اعتنايي به اين متن نكرد ولي به محض طرح اين پرسش توسط ويلسون كه در صورت عدم موافقت چكها با مطالبات پيشوا واكنش وي چه خواهد بود, بلافاصله نعره كشيد كه « آن وقت چكسلواكي به طوركامل نابود خواهد شد» و بعد كه ويلسون اشاره كرد دراين صورت فرانسه به ياري چك خواهد شتافت و انگلستان هم متعهد است به حمايت فرانسه برخيزد و در نتيجه جنگ اجتناب ناپذيرخواهد شد, هيتلر فرياد كشيد كه اين حرفها بلوف است, وانگهي:
«اگرفرانسه و انگلستان مي خواهند دست به اسلحه ببرند, بفرمايند. براي او(هيتلر) مسأله اي نيست, براي هراحتمالي آماده است. امروزسه شنبه است, با اين حساب دوشنبه آينده همه ما در وضعيّت جنگ خواهيم بود.»
ويلسون بار ديگر سعي كرد با ابراز تفاهم او را آرام كند, گفت وضعيت وي را كاملاً درك مي كند, اگراجازه دهد مايل است نكاتي را درست به زبان نخست وزير چمبرلين خدمت پيشواعرض كند...
غريبه اي در نشست نبود, نظر هيتلر را به پشت پرده سياست اپيزمنت توجه داد:
«... شماركثيري ازانگليسيان, همانند خود او, صميمانه آرزو دارند در باره همه مسائل في مابين دو ملت وارد گفت وگو و تبادل نظربا آلمان شوند. جزئيات فهرست بلند اين موضوعات را به جهت كمبود وقت بازگو نمي كند, ولي از ديد انگلستان حل وفصل اين مسائل مي تواند باني يك شكوفائي بزرگ اقتصادي در كل جهان شود. بنابراين از جانب انگلستان اميد عاجل به طرح همه مسائل و تحصيل تفاهم با آلمان وجود دارد. او( ِسرهارس ويلسون) به ياد مي آورد كه خود پيشوا يك بار آلمان و انگلستان را به عنوان دژي عليه قواي تخريب, بخصوص ازطرف مشرق[ !ة] ناميده بودند.» (11)
هارس ويلسون و نويل هندرسن بعد از ملاقات با هيتلر
پيشواي نازيها درآن ساعت ديگر گوشش به اين ”باغهاي سبزوسرخ” نبود, شب پيش - با خوشامدگويي و پشتيباني گوبلز- جلوي سران حزب و دولتش و در مقابل ملت آلمان و كل جهان بر طبلهاي هل من مبارزطلبي و جنگ كوبيده بود. بعد ازظهر27 سپتامبر, نه تنها هيأت ويلسون را ناكام گذاشت, حتي به پيامهاي هشدارآميز پرزيدنت روزولت, رئيس جمهوروقت ايالات متحده آمريكا نيز جواب سربالا داد.
وقتي هيأت انگليسي, دست خالي و مأيوس كاخ صدراعظم آلمان نازي را ترك كرد, جدود 24 ساعت بيشتر به انقضاي ضرب الاجل هيتلر باقي نمانده بود.
ادامه دارد
منابع و توضيحات
1- چيانو, وزيرخارجه موسوليني, در كتاب خاطرات روزانه اش, يادداشت مورّخ 26 سپتامبر38, مي نويسد: «بوي جنگ به مشام مي رسد...»- ص 235 متن آلماني. مشابه اين ارزيابي را دركتاب خاطرات فرانسوا – پونسه , سفيروقت فرانسه درآلمان نازي هم مي خوانيم: « چمبرلين پذيرفت كه متن مطالبات هيتلررا با خود برده و روي ميز قدرتهاي ذيدخل بگذارد. اما با اين كار خطر جنگ كاهش نيافت. برعكس, دستوربسيج عمومي داده شد, آلمانيهاي زودت واحدهاي نظامي تشكيل داده اند, مجارها متولدين سه سال پياپي را به خدمت فراخواندند, لهستانيها از نا آرامي در منطقه تشن[منطقه موردادعايشان] خبرمي دهند, فرانسه به اقدامات احتياطي و امنيتي دست مي زند. شبح وحشتناكي حال وهواي مردمان اروپا را درخود گرفته و هركس نگران است كه به محض گشودن روزنامه چشمش به خبر اعلام جنگ بيفتد...» Andre Francois-Poncet, Als Botschafter in Berlin, S.330,
2- همان جا, ص 327 : « رئيس دولت بريتانياي كبير در ادامه مسير [خط مشي استمالت برغم افتضاح بادگودسبرگ ] نه از بابت حفظ عزّت و آبرويش ملاحظه اي مي كرد و نه فشار و عواقب سفرها براي سلامتي اش راجدّي مي گرفت». درباره رفتار اهانت آميز و بي ادبانه هيتلر با چمبرلين درديداراول بادگودسبرگ گفته ها و نقلهاي زيادي وجود دارد, كه جملگي به نقل ازافراد هيأت همراه چمبرلين اند. مثلاً فريتس هسه, مسئول آن زمان خبرگزاري آلمان درلندن دركتابش «پيشپرده جنگ» مي نويسد: « ِسرهارس ويلسون بعدها در مورد ديدار بادگودسبرگ و طرزرفتار تند و فحش آميز هيتلر نسبت به هيأت انگليسي و شخص چمبرلين به من گفت : ”هيتلر با چمبرلين مثل يك پيشخدمت خودش رفتار كرد”!»
Franz Hesse,Das Vorspiel zum Kriege, S.114,
3- Akten zur deutschen auswaertigen Politik, D Bd2, Nr. 583, ,
و نيز در اسناد انگليسي: British Documents,V0l.3 ,همچنين نگاه كنيد به كتاب Appeasers, نوشته مورخان انگليسي مارتين ژيلبر و ريچارد گوت, ص, 124/125,
مسئولان وزارت خارجه انگلستان با تعلل و كش دادن وقت, متن مزبور و ترجمه انگليسي آن را به دولت چكسلواكي رساندند.
4- Cooper, Old Men Forget, P. 234,
5 – همان جا,
6 – َمساريك به هاليفاكس,يادداشت مورّخ 25 سپتامبر:3,Bd 2,Nr1092. British Documents , توماس مساريك شخصيت محبوب ملت و اولين رئيس جمهور چكسلواكي(1918-1935) بود.
7- Martin Gilbert/ Richard gott, The Appeasers, S.128-130,
8 British Doc.3 Bd 2, Nr.1111.Halifax to Henderson/for Wilson,26 Sep. -
9- همان جا, سند شماره 1118 , يادداشت راجع به گفت وگو با هيتلر, و سند شماره 1116, يادداشت مورّخ 26 سپتامبر ويلسون به چمبرلين, همچنين نگاه كنيد به كتاب الن بالاك, «هيتلر» صفحات 463,464- به آلماني,
10- بدين ترتيب هيتلر براي چندين بار تجربه مي كرد كه مي تواند بدون دغدغه از عواقب امر سر سران امپراتوري انگليس فرياد زند و آنها را در حضور ديگران خفيف كند, اتفاقي كه نمي افتاد هيچ, كرنش و خدمتگزاري طرف مورد تأكيد بشتر قرارمي گرفت! براي ديكتاتوري چون او اين تجربه خوب به كارمي آمد. ويلسون بعداً نوشت كه ترجيح مي داده به جاي «هشدار» به هيتلر فرصت دهد عصانيتش برطرف شود! كه البته شكسته نفسي اش براي منافع خاص سياسي- اقتصادي بوده كه خودش درصحبت با هيتلر به آنها اشاره مي كند. بنابراين, اين يادداشت ويلسون پوشش براي آن كارديگر بوده است كه شمه اي ازآن به قرارزيراست. اين نوع رويكرد و واكنشهاي خفيف و خوار, سواي جوانب شخصي مسأله, هميشه نزد استمالتگران سكه روزبوده است وعادي. اينها, هميشه ي روزگار همانند دلال سمجي هستند كه براي فروش كالا و حفظ بازار لازم باشد همه جور خفت و خواري را مي پذيرد, به فساد هم گردن مي نهد: رشوه, چاپلوسي, مشاركت درپروژه هاي پنهاني و كثيف . همه چيز در خدمت ادامه رابطه , فروش كالا و حفظ بازار... تلاش هميشگي استمالتگران نيز معطوف به گشوده ماندن ميزمذاكره وباب « تعامل» با ديكتاتورهاست, درخفا به هرقيمتي.
11- گفته هاي هيتلر و ويلسون به نقل از همان منابع مندرج در شماره 9,
جاده صافکنهای جنگ (43)
(سیاست اپیزمنت غرب با فاشیسم دهه سی قرن بیستم)
چمبرلین روز 24 سپتامبر1938 از بادگودسبرگ به لندن بازگشت و بلافاصله با سران فرانسه قرار ملاقات برای روزبعد (يكشنبه 25 سپتامبر) گذاشت.
با رفتاري که هیتلر در كنفرانس بادگودسبرگ از خود نشان داده بود(رد علنی, توهین آميز, غافلگيركننده و جنجالي طرحي که هفته پیش خودش به عنوان شرط حفظ صلح و حل مسالمت آميز بحران زودت به چمبرلین داده ونخست وزیرانگلستان هم با حداكثر تلاش امضاي فرانسه وموافقت تحميلي چكسلواكي با آن راگرفته بود)، گویی ناگهان پرده توهم و تظاهر در فضاي ديپلماتيك اروپا کنارمي رفت و سمت و سوي واقعي حوادث جاري آشكار مي شد. در24 ام سپتامبر, سیاست استمالت با فاشيسم و منادی اول آن دراروپا حال و وضع خفت آلود و افتضاحي داشت: نخست وزیربریتانیا, با آن همه تلاش و اعمال نفوذ و امكانات امپراتوري, نه تنها دست خالی به لندن برمي گشت, بلكه به جاي حصول تفاهم پيشواي فاشيستها, اكنون در فضايي كه ”بوي جنگ ازآن به مشام مي رسيد”(1) وارد لندن مي شد. تازه, فهرست باج خواهيهاي مضاعف هيتلر را نيزهمراه داشت و علاوه بر اين پذيرفته بود بارديگر به كرسي نشاندن مطالبات جديد ”پيشوا” را پيگيري كند. بدين ترتيب مأموريت براي ”حفظ صلح” ادامه يافت. نه هيتلردرب را به روي او بسته بود و نه جناب چمبرلين – به قول فرانسوا- پونسه ( سفيروقت فرانسه درآلمان), مخدوش شدن عزّت و احترام را مانعي براي ادامه كار مي شمرد! (2)
بسياري از موافقان و جارچيان سياست اپيزمنت نوشته اند بريتانيا درآن زمان به لحاظ نظامي آماده براي جنگ نبوده و چمبرلين به هرقيمت مي خواسته كشورش را از خطر ورود به جنگ بركنار نگهدارد. منتها, به نظرمنتقدان سياست اپيزمنت- ازجمله چرچيل و...حتي داف كوپر, وزيرنيروي دريايي كابينه چمبرلين – برعكس, با طرحهاي سياسي كه در دسترس بوده, با امدادگرفتن ازايالات متحده, با تبديل كرنش سياسي در برابر ديكتاتورهاي اروپا به روحيه خشم و فرياد, افشاء و ايستادگي درمقابل آنها وبسيج ملي و بين المللي بلافاصله توازن قوا قابل تغييربوده است. به نظر مخالفان چمبرلين درآن زمان, ضعف نشاندان در برابر هيتلر و تغذيه مداوم اشتهاي سيري ناپذيروي, عاقبت بسيار سنگين و مخرب(جنگ) را به كشورها و ملل دموكرات تحميل مي كرد و كل اروپا, بلكه جهان را به يك ويراني بزرگ سوق مي داد...
هيتلراز تضادهاي دروني «قدرتها» به اشدّ درجه بهره مي گرفت و لذا دقيقاً حواسش جمع بود كه آخرين رشته هاي رابطه با چمبرلين و پتانسيل موجود و قابل استخراج از مشي اپيزمنت وي را فعّال نگهدارد. روال بعدي وقايع در اواخرسپتامبر38 شاهد مثالي آموزنده ازاين رويه كار هيتلر است.
”بن بست” اپيزمنت
سياست اپيزمنت در بادگوسبرگ(22/23 سپتامبر) ضربه سختي خورد و لختي ازنفس افتاد. اما چمبرلين و مشاورعالي اش ويلسون ول كن اين مشي نبودند. نخست وزير, برغم آن شكست مفتضحانه, به محض بازگشت به لندن كوششهاي خود را از سرگرفت. نخست مي بايست خط اش را در كابينه پيش َبرَد, سپس سران فرانسه را مجاب كند و بعد,به اتفاق آنها, دولت پراگ را طوري زيرفشار گذارد كه ”يادداشت لازم الاجراء” هيتلر را بپذيرند. چكيده اين مطالبات مورّخ 23 سپتامبر پيشواي نازيها خطاب به دولت چكسلواكي, كه خود چمبرلين درحضور هيتلر آن را ” ديكتات ” خوانده بود, دريك مقدمه و 6 ماده و يك مؤخره, ازاين قرار بود:
«...جداسازي سرزمين زودت كه موردقبول دولت چكسلواكي است مي بايد بلافاصله به اجراء درآيد. درنقشه اي كه ضميمه اين يادداشت است مناطق و خطوط تفكيكي مربوطه - مناطقي كه بلافاصله بايد به اشغال نيروهاي آلمان درآيند با رنگ قرمز و مناطقي كه مورد مذاكره بعدي مي باشند با رنگ سبز- مشخص شده اند.
1 - عقب نشيني كل ارتش چك, قواي پليس و ژاندارمري, كارمندان گمرك و مرزبانان از منطقه اي كه بايد در روز اول اكتبرتحويل آلمان شود.
2 – وضعيت منطقه اي كه تحويل آلمان مي شود مي بايد به صورت كنوني دست نخورده باقي ماند.
دولت آلمان موافقت مي كند كه نمايندگان تام الاختياردولت چك, يا ارتش چك, جهت تنظيم جزئيات اجرايي تحويل منطقه, خود را به سرفرماندهي ارتش آلمان معرفي نمايند.
3 - دولت چك كليه افرادي را كه از اهالي آلماني تبار زودت در پرسنلي ارتش و پليس هستند بلافاصله مرخص مي كند و اين افراد به سرزمين خودشان برمي گردند.
4 – دولت چك كليه زندانيان سياسي آلماني تبار را آزاد مي كند.[ نازيهايي كه درناآراميها و درگيريهاي ماههاي گذشته دستگيروزنداني شده بودند]
5 – دولت آلمان موافقت مي كند كه تا تاريخ 25 نوامبر در مناطقي كه بعداً مشخص مي شوند يك همه پرسي صورت گيرد. تغييرات مرزي و منطقه اي كه برپايه نتايج حاصله ازاين همه پرسي پيش مي آيند توسط يك كميسيون مشترك آلماني- چكي و يا يك كميسيون بين المللي معين مي شود. همه پرسي مذكورزيرنظر يك كميسيون بين المللي انجام مي گيرد...
6 - جهت حل و فصل بقيه امورو جزئيات كار پيشنهاد مي شود يك كميسيون مشترك آلماني – چكي صاحب اختيار تشكيل شود.
مؤخره: انتقال منطقه تخليه شده زودت (به آلمان) مي بايد بدون هرگونه تخريب و ازبين بردن تسليحات و مهمات, تأسيسات نظامي , اقتصادي , خطوط ارتباطي و نقل و انتقال, جاده ها, تأسيسات و توانمنديهاي هواپيمايي, امكانات و دستگاههاي بي سيم و غيره صورت گيرد.» (3)
کابینه انگليس همان شنبه شب(24 ام سپتامبر), جهت استماع گزارش نخست وزیرو بحث بحران تشکیل جلسه داد. چمبرلين نيمساعتي راجع به ديدار بادگودسبرگ و خواسته هاي تحميلي هيتلر صحبت كرد و درپايان گفت:
«بهترست ما شرايط او را بپذيريم و به چكها نيزتوصيه كنيم با آنها موافقت كنند.»(4)
حالتي از قبول خفّت سياسي كه در گزارش و توصيه نخست وزير حس مي شد فضاي كابينه را بيشتر آشفته ونگران كرد. همه حاضران از وضعيت پيش آمده َپكر و ناراحت بودند. چمبرلين پيشنهاد كرد جلسه تا روز بعد به تعويق افتد. ازبين وزراء صرفاً داف كوپر (وزيرنيروي دريايي) مخالفت كرد و سخنان انتقادي خود را با نكته سنجي دردناكي كه در دل تاريخ نقش بست به پايان برد:
« تاكنون ما با دو بديل نامطلوب مواجه بوديم , يا يك صلح خفت بار و يا جنگ. حالا وضع طوري شده كه يك امكان ديگر هم به نظر مي رسد: يك جنگ خفّت بار. منظورم اين است كه ناگزير با لگد افكارعمومي به ميدان جنگ پرتاب شويم, آن هم بعد از منكوب شدن متحدي كه قراربود براي دفاع از او مبارزه كنيم.» (5)
داف كووپر, وزيرنيروي دريايي انگلستان, سپتامبر38
جلسه به تعويق افتاد. روزيكشنبه كابينه به منظور بحث بحران عاجلي كه پيش آمده بود سه بار جلسه داشت. هندرسن از برلين پيامي فرستاد, درجهت حمايت كامل ازخط چمبرلين و شكاندن مقاومت چكها. جوهرنوشته اش اين بود: تنها راهي كه براي دولت اعليحضرت جهت ”جلوگيري از وقوع جنگ, يا دستكم محدود نگهداشتن آن” باقي مانده اينست كه قاطعانه به چكها بفهماند بايد طرح آلمان (يعني شرايط و ضرب الاجل هيتلر) را بپذيرند. درغيراين صورت از هرگونه كمك قدرتهاي غرب محروم خواهد شد!
داف كوپر با اين كار مخالف بود. ولي چمبرلين نه تنها با اعمال فشار برچكها موافق, بلكه – جهت راه انداختن مجدد سياستش - تمهيدهاي ديگري نيز مي جست. البته,محور اصلي همه پيشنهادهاي مطلوب مي بايست «تغذيه تمساح» سيري ناپذيري باشد كه او فكرمي كرد مي تواند سرانجام راضي و آرامش كند.
همان روز, ازطريق كاردارسفارت آلمان, پيشنهاد اعزام فوري ده هزارنفرنظاميان پيشين انگليسي به منطقه زودت را پيش كشيد. اينها مي بايست به عنوان ”ناظران بي طرف” در منطقه مزبور مستقرشوند و در اجراي طرح كمك رسانند. هيتلر محترمانه ولي قاطعانه پيشنهاد چمبرلين را رد كرد. نمي خواست دولت ديگري درمتصرفه اش ”نيرو” پياده كند! بعد ظهر آن روز, يان مساريك (Jan Masaryk سفيرچكسلواكي درلندن) متن تازه شرايط هيتلر را رد كرد وطي يادداشتي به لرد هاليفاكس دراين باره نوشت:
يا ن َمساريك
« اين متن درواقع يك ضرب الاجل است, ازنوعي كه معمولاً جلوي يك ملت مغلوب مي گذارند. اين متن حاوي پيشنهادي براي يك ملت سرفرازمستقل نيست, ملتي كه براي براي حصول صلح اروپا آماده بيشترين فداكاري وايثار است... ملت توماس َمسَاريك تن به اسارت و بردگي نخواهد داد.» (6)
به نظركارگزاران چمبرلين اين موضع سفير ”زودهنگام” بود و انتشارآن مي توانست همه تلاشهاي جاري آنها را بسوزاند. پس فوراً دست به كارشدند, باوزارت خارجه چكسلواكي درپراگ تماس گرفتند و هرطوربود نگذاشتند يادداشت سفير آن روزعلني شود.
يكشنبه شب سران فرانسه و انگلستان درمحل نخست وزيري گرد هم آمدند. به نوشته مورّخان انگليسي, هدف چمبرلين اين بود كه از همه برنامه هاي فرانسه درواكنش به حمله احتمالي هيتلر آگاهي يابد و بخصوص هر گونه طرح فرانسه را كه بوي «تهاجم و جنگ» مي داد درنطفه خفه كند. دراين جلسه يك گفت وشنود طولاني درگرفت كه خيلي زود به سئوال پيچ كردن سران فرانسه ( توسط چمبرلين و سايمون) تبديل شد. اين دو تلاش بسيارداشتند ازجزئيات واكنشهاي احتمالي فرانسه سردرآورند و از هرعملي كه نتيجه اش مي توانست وقوع جنگ با آلمان باشد پرهيزدهند. رئيس جمهورفرانسه بارها تذكرداد كه اگرمسأله صرفاً جداكردن منطقه اي از كشورچكسلواكي و دادن آن به آلمان مي بود, دولت وي جهت حصول صلح بيرحمانه براين قرباني صحّه مي گذاشت, ولي هيتلرهدف بزرگتري را دنبال مي كند. آماج وي نه تنها تصاحب منطقه زودت, بلكه كسب «هژموني» اروپاست....
ادوارد دالاديه
اما, مسأله سران بريتانيا بحث و تحليل مشي و اهداف هيتلر نبود. آنها مي خواستند هرطورشده ازته وتوي طرحهاي نظامي فرانسه مطلع شوند. بحثها تا نيمه شب به درازا كشيد. آن گاه چمبرلين(بنابه پيشنهاد كابينه اش) خواهش كرد ژنرال ژاملين, رئيس ستاد ارتش فرانسه نيزروزبعد درنشست حضوريابد و به پرسشها پاسخ دهد.(7)
درآن يكشنبه 25 سپتامبر, در اثرمخالفت چكها و ايستادگي كلي فرانسويها, و البته نگراني از افكارعمومي نسبت به زورگويي هيتلر عليه چكها, كابينه انگستان, بعد ازسه نشست, به اين نتيجه رسيد كه نمي تواند شرايط هيتلر را بپذيرد و يا آنها را به دولت چك تحميل كند. اين تصميم يك شكست موضعي (غيرغلني)ديگر براي سياست اپيزمنت به شمارمي رفت. چمبرلين ناگزيربود تا حدودي اين وضعيت و موضع فرانسويها را درنظرگيرد. درضمن مي دانست هيتلر شب بعد يك سخنراني مهم خواهد داشت. به اميد ايجاد نرمش در مواضع ”پيشوا” و درضمن مراعات تصميم كابينه و موضع فرانسه, به ويلسون مأموريت داد, همراه يك نامه و يك «هشدار», صبح روز بعد عازم برلين شود.
روز26 ام حوالي ظهر چمبرلين با دالاديه و ژنرال ژاملين به صحبت طولاني نشست. نتيجه اين گفت وگو هم تكرار مواضع روزقبل سران فرانسه بود: درصورت حمله نظامي هيتلربه چكسلواكي(درروزهاي آينده) فرانسه به تعهدات خودش دردفاع ازمتحد كوچك خود اقدام خواهد كرد. يك موضع كلي, درانطباق با پيمانهاي امضاءشده فرانسه.
چمبرلين همان جا به اطلاع آنها رساند كه ويلسون با يك پيشنهاد تازه و يك «هشدار» براي هيتلر به برلين پروازكرده. پيام اينست كه فورر موافقت كند جهت ترتيبات اجرائي جداكردن منطقه زودت يك كميسيون بين المللي با شركت آلمان, چكسلواكي و انگلستان تشكيل شود. اما,درصورت رد اين پيشنهاد ويلسون به او هشدارمي دهد كه فرانسه و انگلستان براي دفاع از چكسلواكي خواهند جنگيد! علاوه براين, هاليفاكس نيز, من باب تأكيد روي همين موضع, حوالي ساعت 4 بعدازظهر نتيجه آخرين گفت و گوي چمبرلين با دالاديه و ژنرال ژاملين را تلگرافي به ويليسون دربرلين اطلاع داد:
« اتفاقي كه در فاصله سفرشما افتاده اين است كه فرانسويان سرانجام قصد خود را آشكاركردند. درصورتي كه چكسلواكي موردحمله واقع شود فرانسه در حمايت از متحد خود دست به اقدامات تهاجمي خواهد زد. با اين عمل ما هم به ميدان [جنگ] كشيده خوهيم شد: بنابراين بايد به صدراعظم فهماند كه اين آلترناتيو اجتناب ناپذيري است كه درمقابل راه حل مسالمت آميز باقي مي ماند.»(8)
اين يك موضع كلي و دروني انگلستان برطبق تعهدات مكتوبش بود. درآن شرايط , ايستاري ظاهراً محكم, تحت تأثيرجوّ كابينه و مواضع دالاديه.
بدين ترتيب سياست اپيزمنت چمبرلين در نوعي بن بست قرارداشت. چمبرلين نه توانست كابينه خودرا مجاب كند, نه سران فرانسه را به پذيرش خواسته هاي هيتلركشاند و نه موافقت دولت چكسلواكي را بگيرد. لذا با اتخاذ موضع فوق هم اعضاي دولتش را كمي راضي نمود و هم با فرانسه راه آمد و از بروز اختلافات بيشتربا نزديكترين متحدش جلوگيري كرد. ولي اين تاكتيك هم دربرلين نتيجه نبخشيد. سياست كرنش مداوم چمبرلين هيتلر را افسارگسيخته كرده بود, خط جنگ را مي تازاند.
ويلسون حضورهيتلر
ساعت 5 بعد ازظهر روزدوشنبه,26 سپتامبر, هارس ويلسون به اتفاق نويل هندرسن به حضورهيتلر پذيرفته شدند. ويلسون پيام چمبرلين را براي ”پيشوا” خواند. به محص اين كه مترجم در برگردان نامه چمبرلين به خبر مخالفت چكها با شرايط هيتلر رسيد, وي خون به چهره اش دويد, ازجا پريد و با داد و فرياد كه ”مذاكره فايده اي ندارد... ” به سوي در خروجي راه افتاد. ويلسون با زحمت جلوي او را گرفت و خواهش كرد نامه چمبرلين را تا آخر بشنود. هيتلر, پس از خاتمه نامه, با عصبانيّت و صداي بلند گفت درصورتي پيشنهاد تشكيل كميسيون مطرح مي شود كه چكها قبلاً اعلام كرده باشند متن خواسته هاي او را پذيرفته اند. سپس خشمناك و تهديدآميز فرياد كشيد :
« ...... با مذاكره يا با زور, منطقه [زودت] بايد تا اول اكتبرآزاد شود.اگر ظرف دوسه روزآينده اطمينان حاصل نكنم كه چكها شرايط را پذيرفته اند, آن وقت منطقه حتي زودتر از اول اكتبر از چكها پاك مي شود. دقيقتربگويم بايد ظرف دو روز آينده يك جواب مثبت دريافت شود,يعني تا چهارشنبه (28 سپتامبر), ساعت 2 بعد ازظهر.»(9)
بدين تريتيب هيتلر نه تنها اعتنايي به پيشنهاد انگلستان نكرد, بلكه شدت عمل نشان داد و ضرب الاجل خود را دو روز جلو انداخت. اين واكنش به معناي پاسخ منفي به پيشنهاد چمبرلين بود. دراين جا قاعدتاً مي بايست آن ”هشدار” كذايي چمبرلين محكم بيان شود. ولي ويلسون, مرعوب سرو صدا و پرخاشجويي هيتلر, صرفاً با ملايمت اشاره نمود كه دولت بريتانيا اميدوارست موافقت چكها را به دست آورد...درمورد هشدار لام ازكام باز نكرد.
هيتلر كه آشكارا تحت فشار و ضيق وقت بود, ادامه نشست را به روزبعد انداخت.(10)
نطق آن شب هيتلر دراستاديوم ورزش به شدّت جنگ طلبانه, تهديد كننده و بخصوص خطاب به دكتربنش, رئيس جمهورچكسلواكي, فوق العاده اهانت آميز بود. چمبرلين به محض شنيدن اين نطق ازراديو فهميد كه ديگر براي طرح مطالبات هيتلر با دولت چك شانسي ندارد. پس ازيك سو پيام مسالمت جوبانه ديگري خطاب به هيتلر تهيه كرد و همزمان دنبال راه حلّ ديگري مي گشت.
ظهرروزبعد مجدداً ويلسون و همراهانش حضورهيتلر رسيدند. پيشواي نازيها هنوزمست سخنراني تند و تيزشب قبل خود بود. ويلسون ابتدا نامه تازه اي از چمبرلين را براي وي خواند, حاوي ضمانت انگلستان درمورد تخليه سرموعد منطقه زودت. هيتلر اعتنايي به اين متن نكرد ولي به محض طرح اين پرسش توسط ويلسون كه در صورت عدم موافقت چكها با مطالبات پيشوا واكنش وي چه خواهد بود, بلافاصله نعره كشيد كه « آن وقت چكسلواكي به طوركامل نابود خواهد شد» و بعد كه ويلسون اشاره كرد دراين صورت فرانسه به ياري چك خواهد شتافت و انگلستان هم متعهد است به حمايت فرانسه برخيزد و در نتيجه جنگ اجتناب ناپذيرخواهد شد, هيتلر فرياد كشيد كه اين حرفها بلوف است, وانگهي:
«اگرفرانسه و انگلستان مي خواهند دست به اسلحه ببرند, بفرمايند. براي او(هيتلر) مسأله اي نيست, براي هراحتمالي آماده است. امروزسه شنبه است, با اين حساب دوشنبه آينده همه ما در وضعيّت جنگ خواهيم بود.»
ويلسون بار ديگر سعي كرد با ابراز تفاهم او را آرام كند, گفت وضعيت وي را كاملاً درك مي كند, اگراجازه دهد مايل است نكاتي را درست به زبان نخست وزير چمبرلين خدمت پيشواعرض كند...
غريبه اي در نشست نبود, نظر هيتلر را به پشت پرده سياست اپيزمنت توجه داد:
«... شماركثيري ازانگليسيان, همانند خود او, صميمانه آرزو دارند در باره همه مسائل في مابين دو ملت وارد گفت وگو و تبادل نظربا آلمان شوند. جزئيات فهرست بلند اين موضوعات را به جهت كمبود وقت بازگو نمي كند, ولي از ديد انگلستان حل وفصل اين مسائل مي تواند باني يك شكوفائي بزرگ اقتصادي در كل جهان شود. بنابراين از جانب انگلستان اميد عاجل به طرح همه مسائل و تحصيل تفاهم با آلمان وجود دارد. او( ِسرهارس ويلسون) به ياد مي آورد كه خود پيشوا يك بار آلمان و انگلستان را به عنوان دژي عليه قواي تخريب, بخصوص ازطرف مشرق[ !ة] ناميده بودند.» (11)
هارس ويلسون و نويل هندرسن بعد از ملاقات با هيتلر
پيشواي نازيها درآن ساعت ديگر گوشش به اين ”باغهاي سبزوسرخ” نبود, شب پيش - با خوشامدگويي و پشتيباني گوبلز- جلوي سران حزب و دولتش و در مقابل ملت آلمان و كل جهان بر طبلهاي هل من مبارزطلبي و جنگ كوبيده بود. بعد ازظهر27 سپتامبر, نه تنها هيأت ويلسون را ناكام گذاشت, حتي به پيامهاي هشدارآميز پرزيدنت روزولت, رئيس جمهوروقت ايالات متحده آمريكا نيز جواب سربالا داد.
وقتي هيأت انگليسي, دست خالي و مأيوس كاخ صدراعظم آلمان نازي را ترك كرد, جدود 24 ساعت بيشتر به انقضاي ضرب الاجل هيتلر باقي نمانده بود.
ادامه دارد
منابع و توضيحات
1- چيانو, وزيرخارجه موسوليني, در كتاب خاطرات روزانه اش, يادداشت مورّخ 26 سپتامبر38, مي نويسد: «بوي جنگ به مشام مي رسد...»- ص 235 متن آلماني. مشابه اين ارزيابي را دركتاب خاطرات فرانسوا – پونسه , سفيروقت فرانسه درآلمان نازي هم مي خوانيم: « چمبرلين پذيرفت كه متن مطالبات هيتلررا با خود برده و روي ميز قدرتهاي ذيدخل بگذارد. اما با اين كار خطر جنگ كاهش نيافت. برعكس, دستوربسيج عمومي داده شد, آلمانيهاي زودت واحدهاي نظامي تشكيل داده اند, مجارها متولدين سه سال پياپي را به خدمت فراخواندند, لهستانيها از نا آرامي در منطقه تشن[منطقه موردادعايشان] خبرمي دهند, فرانسه به اقدامات احتياطي و امنيتي دست مي زند. شبح وحشتناكي حال وهواي مردمان اروپا را درخود گرفته و هركس نگران است كه به محض گشودن روزنامه چشمش به خبر اعلام جنگ بيفتد...» Andre Francois-Poncet, Als Botschafter in Berlin, S.330,
2- همان جا, ص 327 : « رئيس دولت بريتانياي كبير در ادامه مسير [خط مشي استمالت برغم افتضاح بادگودسبرگ ] نه از بابت حفظ عزّت و آبرويش ملاحظه اي مي كرد و نه فشار و عواقب سفرها براي سلامتي اش راجدّي مي گرفت». درباره رفتار اهانت آميز و بي ادبانه هيتلر با چمبرلين درديداراول بادگودسبرگ گفته ها و نقلهاي زيادي وجود دارد, كه جملگي به نقل ازافراد هيأت همراه چمبرلين اند. مثلاً فريتس هسه, مسئول آن زمان خبرگزاري آلمان درلندن دركتابش «پيشپرده جنگ» مي نويسد: « ِسرهارس ويلسون بعدها در مورد ديدار بادگودسبرگ و طرزرفتار تند و فحش آميز هيتلر نسبت به هيأت انگليسي و شخص چمبرلين به من گفت : ”هيتلر با چمبرلين مثل يك پيشخدمت خودش رفتار كرد”!»
Franz Hesse,Das Vorspiel zum Kriege, S.114,
3- Akten zur deutschen auswaertigen Politik, D Bd2, Nr. 583, ,
و نيز در اسناد انگليسي: British Documents,V0l.3 ,همچنين نگاه كنيد به كتاب Appeasers, نوشته مورخان انگليسي مارتين ژيلبر و ريچارد گوت, ص, 124/125,
مسئولان وزارت خارجه انگلستان با تعلل و كش دادن وقت, متن مزبور و ترجمه انگليسي آن را به دولت چكسلواكي رساندند.
4- Cooper, Old Men Forget, P. 234,
5 – همان جا,
6 – َمساريك به هاليفاكس,يادداشت مورّخ 25 سپتامبر:3,Bd 2,Nr1092. British Documents , توماس مساريك شخصيت محبوب ملت و اولين رئيس جمهور چكسلواكي(1918-1935) بود.
7- Martin Gilbert/ Richard gott, The Appeasers, S.128-130,
8 British Doc.3 Bd 2, Nr.1111.Halifax to Henderson/for Wilson,26 Sep. -
9- همان جا, سند شماره 1118 , يادداشت راجع به گفت وگو با هيتلر, و سند شماره 1116, يادداشت مورّخ 26 سپتامبر ويلسون به چمبرلين, همچنين نگاه كنيد به كتاب الن بالاك, «هيتلر» صفحات 463,464- به آلماني,
10- بدين ترتيب هيتلر براي چندين بار تجربه مي كرد كه مي تواند بدون دغدغه از عواقب امر سر سران امپراتوري انگليس فرياد زند و آنها را در حضور ديگران خفيف كند, اتفاقي كه نمي افتاد هيچ, كرنش و خدمتگزاري طرف مورد تأكيد بشتر قرارمي گرفت! براي ديكتاتوري چون او اين تجربه خوب به كارمي آمد. ويلسون بعداً نوشت كه ترجيح مي داده به جاي «هشدار» به هيتلر فرصت دهد عصانيتش برطرف شود! كه البته شكسته نفسي اش براي منافع خاص سياسي- اقتصادي بوده كه خودش درصحبت با هيتلر به آنها اشاره مي كند. بنابراين, اين يادداشت ويلسون پوشش براي آن كارديگر بوده است كه شمه اي ازآن به قرارزيراست. اين نوع رويكرد و واكنشهاي خفيف و خوار, سواي جوانب شخصي مسأله, هميشه نزد استمالتگران سكه روزبوده است وعادي. اينها, هميشه ي روزگار همانند دلال سمجي هستند كه براي فروش كالا و حفظ بازار لازم باشد همه جور خفت و خواري را مي پذيرد, به فساد هم گردن مي نهد: رشوه, چاپلوسي, مشاركت درپروژه هاي پنهاني و كثيف . همه چيز در خدمت ادامه رابطه , فروش كالا و حفظ بازار... تلاش هميشگي استمالتگران نيز معطوف به گشوده ماندن ميزمذاكره وباب « تعامل» با ديكتاتورهاست, درخفا به هرقيمتي.
11- گفته هاي هيتلر و ويلسون به نقل از همان منابع مندرج در شماره 9,
خودکامگی – خامنه ای و داستان کرئون – 3 (پایانی)- سا مان
تقديم به خيزش نوين آزاديخواهی مردم ايران
تقديم به مادران مبارز و تمامی زنان پيشتاز امر رهائی
تقديم به خاطره ندا سمبل آزادی و جانفشانی زن ايرانی
خودکامگی – خامنه ای و داستان کرئون – 3 (پایانی)
تاریخ زندگی بشر که پس از یک دوره طولانی زندگی طبیعی و ساده با دستیابی وتسلط بر پیرامون و تغییر آن به نفع نیازهای خود تنوع و فراوانی غذا و رفاه را بهمراه داشت ، بدلیل همین پیشرفت و توسعه در بهره وری از زمین و کشفیات و اختراعات درعرصه تکنیک و فن آوری با تقسیم بندی اولیه جامعه تا آنچه که تمدن کنونی می دانیم همواره با جنگ بر سر قدرت و استیلای بر ثروت اجتماعی حاصله روبرو و در گیر بوده است. بعبارتی تا به امروز می توان گفت که هدف از هر مبارزه سیاسی کسب قدرت سیاسی و یا تعدیل آن بوده است. اما آیا قدرت همیشه از زور الهام میگیرد و در اعمال خشونت تعریف و خلاصه می شود؟ یا اگردر بدو امر بنا به هرتوجیه و ضرورتی چون آنارشی، طغیان، شورش یا قیام مجبور به توسل به آن شود کماکان پس از چیرگی باید در تداوم اعمال زور بکوشد ؟ آیا اصولا" قدرت دائما باید به اعمال زور وخشونت پناه ببرد با پس از استیلا می بایست تغییر روش داده و بر مبنای خواست اجتماعی و اهداف آن مشروعیت یابد ؟ آیا قدرت دائم منبعث از کمیت و حجم بیکران زور است و یا اساسا" قدرتمند ترین مدیریت سیاسی- اجتماعی از کیفیت هائی چون عقلانیت، مدارا، دموکراسی و آزادیخواهی سر چشمه می گیرد؟ بدیهی است که ملجاء قدرت پایدار از همسازی، همراهی، منطق و مشروعیت بنیاد میگیرد نه از برق شمشیر و سرنیزه و زور بی پروا. تاریخ همه انقلابات و تحولات بزرگ اجتماعی جهان نشان داده که همه این دگرگونیها قبل از دست اندازی به قدرت بر پایه ضرورت تاریخی و خواست بزرگ اجتماعی بر بستر شرایط عینی و ابژکتیف دوره معین تاریخی خود، به ایده ها و آرمانهای نوینی دست یافته که به عنوان رهنمودی برای عمل، تمامی فرآیند تحولات اجتماعی را در برداشته و آن را تئوریزه کرده است. اما آیا تئوری انقلاب اسلامی جز بازگشت و سیر قهقرائی چه حاصلی داشت؟ آیا اصولا" انقلاب ایران تئوری داشت ؟ آیا دین ومذهب که برساده ترین موهومات و اعتقادات جاری موروثی مردمان یک جامعه تکیه دارد را می توان تئوری نامید ؟ یا اینکه اساسا" تئوری متناسب و مبتنی بر واقعیات دائما" دگرگون شونده در عرصه زندگی و حیات اجتماعی قابل دستیابی است ؟ از این دیدگاه کدامیک از ادیان تاریخی در زندگی بشر تئوری ساز بوده و بر بستر هستی اجتماعی او حرکت کرده که اسلام باشد؟ انسان در جامعه تحت سلطه هنگامی که ناچارشود برای تقابل و رهائی از ستم قهرمانا نش را در ذهن خود می آفریند و افسانه وار بدان هیبتی می بخشد تا کسی را یارای رقابت با باورها و معبود او نباشد. بت واره ساختن اسلام و انتظار از آن بعنوان مکتبی مترقی، عدالت خواه و رها ئیبخش از زمره همین اسطوره سازی ها بود نه چیزی دیگر.
برای روشن ساختن موضوع خودکامگی و پیشگیری از هرگونه اشتباه ، اختلاط و مخدوش کردن مرزهای آن با مقوله قدرت ناگزیراز نشان دادن مختصر تعریف و تفاوتهای ایندو مفهوم از یکدیگر هستیم. همچنانکه در بالا اشاره شد قدرت اصولا" منبعث ازیک تحول اجتماعی و انتقال آن از دست یک طبقه معین اجتماعی بدست طبقه اجتماعی دیگر با برنامه، آرمان و روشهای دیگر است که در پروسه یک انقلاب یا اصلاحات اساسی و اجتماعی مشروعیت می یابد وقوانین خود را در جامعه جاری می سازد. بنابراین انتقال قدرت پایان منطقی یک دوره با تمام مختصا ت اقتصادی- سیاسی و فرهنگی- اجتماعی آن است که بطور مشروع و بنا به ضرورت تاریخی سلطه، سیادت و چیرگی یک طبقه جدید اجتماعی از طریق انقلاب یا اصلاحات رادیکال را برای دگرگونی های بزرگ و بنیادین اجتماعی بدنبال دارد. بعبارتی دستیازی به قدرت برای بشر یک ضرورت تاریخی برای تامین ایده آل ها، اهداف و منافع اجتماعی است که کاربست شیوه های جدید را با مدیریت اجتماعی از گونه ای دیگر به تناسب شرایط متحول پیشه خود می سازد. ازاین نظر قدرت الزاما" مترادف با زورو سرکوب نیست بلکه در یک فرآیند انتخاب اجتماعی مشروعیت یافته و مدیریت جامعه را بعهده می گیرد. و اما خودکامگی نه تنها از این فرآیند تاریخی تبعیت نمی کند بلکه با آن تفاوت و مباینت دارد، چرا که خود کامگی با به انحصار در آوردن و تمرکز قدرت در دست یک شخص و یا نیروی واحد ایدئولوژیک در کیش شخصیت یا قدرت قاهره انعکاس می یابد. در اینجا ضروری است که به ذکر نمونه ای از شیوه قدرت گیری و چگونگی تبدیل آن به قدرت خودکامه بپردازیم:
" سرهنگ آئورلیانو بوئندیا دومین گردهمائی فرماندهان اصلی شورشیان را بر پا کرد. همه نوع آدم در آن پیدا می شد: آرمانگرا، جاه طلب، ماجراجو، بیزار از جامعه، جنایتکار و ولگرد. یک نفرهم در میان جمع حضور داشت که در گذشته عضو حزب محافظه کار بود، ولی به منظور فرار از محاکمه به دلیل اختلاس، به شورشیان پیوست. آز آن میان عده ای حتی نمی دانستند که چرا مبارزه می کنند. اختلاف سلیقه در آن جمع، شریط را انفجار آمیز کرده بود. مقام با نفوذی هم در میان فرماندهان دیده می شد که ژنرال تئوفیلو وارگاس نام دااشت. یک سرخپوست واقعی، وحشی و بیسواد که سکوتش رذیلانه و کلامش مجاب کننده بود و همین امر موجب می شد افراد زیر دست او، بی اختیار دست به فداکاری بزنند.
سرهنگ آئور لیانو بوئندیا آن گرد همائی را ترتیب داد تا فرماندهان شورشی را در برابر سیاستمداران، با هم متحد کند. در مدتی کوتاه، ژنرال تئوفیلو وارگاس موفق شد میانه فرماندهان بر جسته را بر هم بزند و خود فرماندهی کل نیروها را بر عهده بگیرد. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا به دیگران گفت: باید مواظب این جانور وحشی باشیم. او حتی از وزیر جنگ خطر ناکتر است. در آن هنگام سروانی جوان و خجالتی، انگشت اشاره خود را بالا برد و پیشنهاد کرد: حل این مشکل خیلی ساده است سرهنگ، می توان او را کشت!
آنچه سرهنگ آئور لیانو بوئندیا را ناراحت کرد، خونسردی سروان در ارائه آن پیشنهاد نبود، بلکه ناراحت شد که ثانیه ای پیش، همین راه حل به ذهن خودش هم رسید، ولی مطرح نکرد. گفت: توقع نداشته باشید من چنین فرمانی را صادر کنم.
در واقع در آن موقع چنان فرمانی صادرنکرد، ولی پس از گذ شت دو هفته، ژنرال تئوفیلو وارگاس با سا طوری در کمین گاه خود تکه تکه شد و سرهنگ آئورلیانو بوئندیا فرماندهی کل نیروها را بر عهده گرفت. همان شب ناگهان از خواب پرید و دستور داد برایش پتو بیاورند. سرمایی که تا مغز استخوانش نفوذ کرد و حتی در برابر نور و گرمای خورشید هم از بین رفت، تا چندین ماه بعد، خواب از چشمانش ربودو سرانجام به صورت امری عا دی در آمد.
سرمستی قدرت به تدریج در برابر امواج عذاب، رنگ می باخت. روزی فرمان داد افسر جوانی را که پیشنهاد کشتن ژنرال تئوفیلو را داده بود، تیرباران کنند. می خواست سرمای درونش را چنین مداوا کند. هر فرمانی که صادر می کرد، بلافاصله به اجرادر می آمد. حتی اجازه تجدید نظر هم نمی داد و فرامینش همواره بسیار فجیع تر از آنچه دلش می خواست، اجرا شد. در تنهائی قدرت بی حساب خود، گم و از راه راست، منحرف می شد. از شادمانی موجود در دهکده های تسخیر شده احساس دلتنگی می کرد، زیرا معتقد بود ساکنان آن مناطق، همان کسانی که پیش از ورود او، برای دشمنان هم شادی و پایکوبی کرده اند.
به هر جا می رفت، پسران جوانی را می دید که به چشم خودش به او می نگرند. با صدای خودش با او حرف می زنند و با همان سوء ظنی که با آنها رفتار می کند. با اورفتار می کنند. آنها می گفتند که پسران آئورلیلنو بوئندیا هستند. احساس می کرد همه وجودش پخش وتکثیز می شود. تنهایی را بیشتر از همیشه احساس می کرد. اعتقادداشت که همه افسران، فریبکارند. حتی با دوک مارلبورو هم کنار نمی آمدو گاهی به او می گفت: بهترین دوست کسی است که مرده باشد.
از تردیدهای خود و حلقه تنگ نبردهای ی پایان که هر لحظه او را سالحورده تر وخسته تر می کرد و بیشتر در خود می فشرد، خسته شده بود. احساس میکرد شخص دیگری که پسرش به سیاه سرفه مبتلا شده است، شخصی که دلش می خواهد به جایی برود و تا ابد بخوابد، زیرا دیگر نمی تواند آن جنگ تهوع آور را تحمل کند، شخصی که در برابر سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، خبردار می ایستد و با آرامش به او گزارش می دهد: جناب سرهنگ اوضاع عادی است.
عادی بودن، درست وحشتناکترین بخش آن نبرد بی پایان به حساب می آمد. یعنی دیگر قرار نبود خبری برسد ویا اتفاقی بیفتد. از پیش بینی هایش هم دیگر خبری نبود. از بین رفته بود. با تحمل سرمایی که تا پایان عمر گریبانش را گرفت، به گرمای خاطرات گذ شته در ماکاندو پناه می برد. به اندازه ای بی تفاوت شده بود که وقتی خبر دادند نمایندگان حزب برای پایان دادن به جنگ آمده اند، با او مذاکره کنند، در ننوی خود فلتی زد و بدون آینکه چشمانش را باز کند گفت: آنها را نزد زنان میخانه ببرید!
......سرهنگ آئورلیانو بوئندیا فرمان داد: آنها (نمایتدگان دولت) را به حال خود بگذارید، چون از خواسته هایشان به خوبی خبر دارم. در اوایل ماه دسامبر، مذاکراتی که پیش بینی می شد بسیار طولانی باشد، در کمتر از یک ساعت به پایان رسید.
......روی یک صندلی در بین مشاوران خود نشست و در سکوت کامل، به پیشنهادات نمایندگان گوش داد. پیشنهاد اول آنها این بود که بوئندیا از بازرسی اسناد زمینها، امتناع کند. تا پشتیبانی مالکان آزادیخواه را از دست ندهد. پیشنهاد دوم این بود که از مبارزه با مقامات مذهبی، دست بردارد تا پشتیبانی کاتولیکها را از دست ندهد. و پیشنهاد سوم این بود که از تلش برای برقراری حقوق مساوی میان کودکان مشروع و نامشروع، دست بردارد تا کانون حانوادگی مردم بر هم نخورد. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا پس از شنیدن پیشنهادات نمایندگان، لبخندی زدو گفت:
پس معلوم میشود که همه ما برای رسیدن به یک هدف مشترک مبارزه می کنیم، قدرت!
یکی از نمایندگان پاسخ داد: این پیشنهادات به منظور اصلاح تدابیر جنگی ارائه شد. هدف اصلی در حال حاضراین است که هرچه بیشتر به جنگ حالتی ملی داده شود. پس از آن باید ببینیم چه می توان کرد.
یکی از مشاوران سیاسی سرهنگ آئورلیانوبوئندیا بلافاصله دخالت کرد و گفت: این پیشنهادات بی معنی است. اگر اصلاحات مفید است، پس باید گفت که خزب محافظه کار، حزب خوبی است. اگر بتوانیم حا لت ملی بخشیدن به جنگ را به کمک آنها افزایش دهیم، پس طبق گفته شما در این رژیم، حالت ملی به وجود خواهد آمد. به عبارت دیگر، شما معتقدید که ما در حدود بیست سال، وقت تلف کرده و علیه احساسات ملی جنگیده ایم!
می خواست باز هم حرف بزند، ولی سرهنگ آئور لیانو بوئند یا با اشاره دست، اورا ساکت کرد و گفت که دکتر بیهوده وقت تلف نکنید. موضوع این است که ما از این پس تنها، برای بدست آوردن قدرت مبارزه خواهیم کرد.
مدارکی را که نمایندگان به او دادند، لبخند زنان گرفت تا امضاء کند. آنگاه گفت:اگر این طور است، ما مخالف نیستیم.
افراد با حیرت نگریستند. سرهنگ خرینلدو مارکز با صدایی آهسته گفت: جناب سزهنگ، ببخشید، ولی این خیانت است!
سرهنگ آئورلیانو بوئندیا قلم جوهر زده را در هوا نگه داشت، همه قدرتش را جمع کرد و فرمان داد: سلاحت را تحویل بده!
خرینلدو مارکز برخاست و سلاحش را روی میز گذاشت. آئورلیانو بوئندیا به او فرمان داد:
خودت را به پادگان معرفی کن تا در اختیار دادگاه انقلاب قرار بگیری!
سپس مدارک را امضاء کرد، به نمایندگان داد و گفت: آقایان بفرمائید. این هم کاغذهایتان. امیدوارم بتوانید از آنها حداکثر استفاده را بکنید.
دوروز بعد سرهنگ خرینلدومارکز به اتهام خیانت به کشور، به اعدام محکوم شد.
سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که در ننو دراز کشیده بود، به درخواستهای مربوط به کاهش مجازات توجهی نشان نمی داد. شب پیش از اجرای حکم اعدامف اورسولا فرمان پسرش را که کسی نباید مزاحم او شود، زیر پا گذاشت و به اتاق خواب آئور لیانو رفت. لیاس سیاه رنگی بر تن داشت و در مدت سه دقیقه گفتگو با پسرش، با متانت کامل سرپا ایستادف آهسته گفت:
میدانم خرینلدو را تیرباران خواهی کرد. می دانم که نمی توانم جلواین کار را بگیرم، ولی به تو هشدار می دهم. به استخوانهای پدرو مادرم سوگند، فه روح خوزه آکاردیو بوئندیا سوگندف اگر چشمم به جسید او بیفتد، هرجابروی به دنبالت می آیم و خودم تورا می کشم!
آئورلیانوبوئندیا رای غلبه بر تنهائی خود، ساعتهای متوالی بدنش را خاراند. ......تا آن موقع، مجبور شده بود سی و دو بار بجنگد. مجبور شده بود پیمانها و قول و قرارها رابا مرگ و اعدام برهم بزند و همانند یک خوک کثیف در خرابه های افتخارات گذشته خود بغلتد تا بتواند با حدود چهل سال تآ خیر، امتیازاتی را برای ساده زیستن، بدست آورد" - 1
حال که سخن از قدرت و مشروعیت رفت لازم است پیرامون رابطه قانون و آزادی نیز تامل بشود. اصولا" هر قانونی علیه آزادیهای فردی و طبیعی انسان است زیرا برای او ایچاد انقیاد می کند. ولی بشریت بسان رابطه فرزند- مادری نیاز به وابستگی نیز پیدا می کند، آنجا که کودک بدلیل نیاز به مادر از آزادی می گریزد و اجبارا" سر به اطاعت ضروری و منطقی فرود می آورد انسان متمدن ( قانونمند) هم ناچار از اقتداء به قانون می شود. لذا انسان در تناقض بین پیروی از قانون ( ضرورت گریز از آزادی) و پافشاری فطری خود بر آزادی که حق طبیعی اوست ( ضرورت گریز از انقیاد) قرار می گیرد. از میان این دو عنصر متناقض زندگی اجتماعی بشریت همواره قانون را به نفع خود تغییر وتکامل می دهد، اما بر امر مقدس رهایی و آزادی استوار می ایستد و آنرا مطلق می کند تا گزندی بر آن وارد نشود، دائم آنرا حفاظت می کند یا برای به چنگ آوردنش ستیز می نماید. بنایراین آزادیخواهی طبیعت انسان بوده و به هیچوجه قابل اغماض، تجزیه پذیر و حذف پذیر از هستی فردی و اجتماعی او نمی باشد.
در واقع این تناقض و تبا ین علت وجودی یا پدیداری حرکت، دگرگونی،پیشرفت و نهایتا" پیدایش تمدن است. در نتیجه تصادم این دو قطب متضاد در پروسه زندگی اجتماعی بشر و رشد آن بعنوان دینامیسم درونی ( کنش و واکنش خود پو) این پدیده تواما" حامل دو وجه بالندگی و میرایی در خود است. یک وجه که بر بستر آمادگی بطن پدیده در مرحله زایش و شکستن پوسته نارسا، نامتناسب و محدود کهن برای گذار و انتقال به مناسباتی نوین است، و وجه دیگر که در برابر گسیختگی این پوسته نا کارآ و نامتجانس برای باز ماندن در مناسبات تنگ کهن ایستادگی می کند تا پدیده را از طریق تالی فاسد در بطن خود خفه کند، و جدایی و رهایی آنرا برای گذار از وادی کهن به جهان نو باز دارد. یکی در راستای پیشرفت و دیگری واپسگرا و ارتجاعی. اما همواره در تاریخ جهت غالب با تحول گرایی رو به جلو بوده است و مناسبات کهن و ارتجاعی اگر چه گاه موجب کندی و تاخیر یا انحرافاتی در دگرگونی شده اند لیکن نهایتا" مغلوب واقعیت سترگ و حقیقت تاریخی شده اند. در واقع معنای دیگری از قدرت وجود دارد که نهایتا" هدف غایی هرحرکت تحول خواه در دستیابی به نوعی از مناسبات اجتماعی است که در آن احترام و حفظ شرافت انسانی و تعالی فرهنگی او را مد نظر داشته و دنبال می کند. در این مورد نیز خوبست به نمونه ای اشاره کنیم:
" تمام زندگیش مبارزه برای قدرت بود- نه قدرت سیاسی، که او آنرا تحقیر می کرد، بلکه برای قدرت فرهنگ. برای او فرهنگ و تمدن همه چیز بود. او گفته بود که بزرگترین ازادی انسان " استقلال اندیشه" است ، که هنرمند را توانا نمود از "هجوم اشکال بی نهایت هستی" لذت ببرد. او هنوز در مقابل این همه کشتار (خونریزی) و تخریب خود را بی یاور و ناتوان می یافت. وابستگی و قرابت او با انگلیس و اروپا بطور کلی از آن شعور تمدن،از یک سنت فرهنگ و انسان گرایی سرچشمه می گرفت. اما حالا او تباهی اروپا را نیز دیده بود، فرسودگی اش با گذ شته اش، طبیعت غارتگر، عیبجو و بدگمان اش نسبت به درستی و نیکوکاری بشریت. شگفتی نبود که او از تمام قدرت هایش استفاده کرد، نه تنها از قدرت کلمات که به باورهای درست او کمک می کردند، او به استعداد شفا بخش آنها غیرحساس نبود، و به دوستش " لوسی کلیفورد" نوشت:
" ما باید برای زندگی عزیز ضد واقعیت خود را بسازیم" 2
در بخشهای قبلی این نوشتار پیرامون چگونگی پیدایش اسطوره ها و علت غلو آمیز بودن شخصیت و کاراکتر های این افسانه ها که ریشه در آرزوها، ناتوانیها و تصورات مردم هر دوره از شیوه زندگی خود و نگرش آنها به هستی و ایستادگی شان در برابر خشم طبیعت دارد پرداختیم. و اینک بقیه ماجرا را با هم دنبال می کنیم:
ابوالهول
برخورد اودیپ با ابوالهول نیز رابطه وی را با اصول مادرشاهی نشان می دهد، چه همانطور که دیدیم ابوالهول اعلام کرده بود هرکس معمای اورا حل کند شهر " تب" را نجات خواهد داد و در حالی که دیگران با شکست مواجه شده بودند، اودیپ توانست معمای ابوالهول را حل کرده ناجی "تب" شناخته شود. ولی اگرمعمای مذکوررابا جایزه ای که برای حل آن در نظر گرفته شده مقایسه کنیم ملاحظه خواهیم کرد که معمایی است بسیارپیش پا افتاده و هرکودک دوازده ساله باهوشی می تواند به آن جواب دهد. چیزی که ابتدا روی چهارپا و بعد دوپا و بعد سه پا راه می رود جز انسان نیست. ولی چرا باید جواب معمایی بدین سادگی اودیپ را شخص غیرعا دی ما فوق بشر و ناجی شهر " تب" کند ؟ اگر معمای ابوالهول را با اصول پیشنهادی فروید و باخ ئوفن از نظر معنا و مفهوم حقیقی آن تفسیر کنیم، جواب این سئوال بدست می آید! فروید و باخ ئوفن نشان داده اند که معمولا" مهمترین عنصر محتوی هر رویا یا اسطوره به صورت بی اهمیت وغیرقابل توجهی در متن آشکار آن ظاهرمی شود در صورتیکه مطالبی کاملا" مبتذل وبی ارزش در متن آشکار رویا یا اسطوره برجسته شده ومورد تاکید قرار می گیرند.
اگر همین اصل را به معمای ابوالهول اطلاق کنیم خواهیم دید که عامل اصلی و مهم معما در متن آشکارآن مورد تاکید قرار نگرفته است و آن جواب معما یعنی انسان است که دارای اهمیت اساسی است. اگر معمای ابوالهول را اززبان سمبولیک به زبان معمولی خود ترجمه کنیم پی می بریم که می گوید: هرکس بداند که جواب انسان به مشکل ترین سئوالی که ازاو می شود در وجود خود او نهفته است بشریت را نجات خواهد داد. متن آشکار معما که جواب دادن به آن صرفا" به اندکی هوش و درایت نیازدارد نقابی است که برای پوشاندن مفهوم مکتوم و مخفی آن یعنی اهمیت انسان به کار رفته است. اینگونه تاکید در اهمیت وجود انسان از اصول مذهب مادرشاهی است و باخ ئوفن آنرا به خوبی تشریح کرده است. سوفوکلس نیزدرداستان "آنتیگونه" همین اصل را موضوع اصلی مبارزه آنتیگونه با کرئون قرارداده است. برای کرئون که مظهر نظام پدرشاهی است فقط کشور، قوانین انسانی و فرمانبرداری از قانون طبیعی را مهمتر می شمرد. اودیپ از طریق جواب خود به معمای ابوالهول نشان داده است که او هم با افکار آنتیگونه و نظام مادرشاهی موافق است و به این دلیل اورا ناجی شهر " تب " تلقی کرده اند.
در اسطوره اصلی اودیپ و نیز در نمایشنامه " اودیپ پادشاه" یک مسئله هست که با نظریه ما در اینجا ظاهرا" تناقض دارد و آن وجود یوکاسته است. چه اگر یوکاسته را مظهری از اصول مادر شاهی بدانیم پس چرا مادر به جای پیروز شدن نابود شده است ؟ به این سئوال می توان به راحتی جواب داد زیرا جنایتی که یوکاسته مرتکب شده ، یعنی اینکه وظیفه مادری خود را نادیده گرفته و به خاطر نجات شوهر قصد کشتن فرزند را کرده است، این در مذهب مادر شاهی گناهی است غیرقابل بخشش و باید مورد مجازات قرارگیرد. یوکاسته با دست زدن به این جنایت سلسله وقایعی را شروع کرده است که مآ لا" به نابودی خود و شوهر و فرزندش می انجامد. البته باید متذکر شد که اسطوره اودیپ به شکلی که در دسترس سوفوکلس قرار داشته است بر طبق اصول پدرشاهی تغییر شکل داده و از صورت اصلی خود منحرف شده است، چون متن آشکار آن از قوانین و اصول پدرشاهی پیروی می کند و معنای حقیقی آن درزیر یک نقاب گول زننده مخفی شده است. در دوران زندگی سوفوکلس نظام پدرشاهی بر نظام مادرشاهی پیروز شده بود. واسطوره اودیپ دلایل این پیروزی را متذ کر می شود: مادر با تخلف از وظیفه اصلی خود ، مقدمات نابودی خویش را شخصا" فراهم کرده است. به هر حال برای قضاوت صحیح و نهایی در مورد اهمیت یوکاسته و " اودیپ پادشاه" باید تا هنگام تعبیر و تحلیل دو قسمت دیگر نمایشنامه سوفکلس تآ مل کنیم.
در قسمت دوم نمایشنامه یعنی " اودیپ در کولونوس" قهرمان نابینا را به همراهی دو دخترش در بیشه الاهگان زمینی نزدیک آتن می بینیم، چون پیش بینی شده است که اگر وی در این بیشه مدفون شود آتن از حمله دشمنان در امان خواهد ماند. اودیپ قبلا" این پیشگویی را با تسئوس در میان گذاشته و او نیز با خوشحالی قبول کرده است که اقلا" از مردن اودیپ نفعی به آتن برسد. اودیپ در این بیشه به نحو اسرار آمیزی که هیچکس بجز تسئوس از جریان آن واقف نیست می میرد. ولی این الا هگان زمینی کیستند ؟ و منظوراز پیشگویی مورد اشاره که اودیپ را با اقامت در این بیشه مجددا" به یک بانی خیر و ناجی مبدل می کند چیست ؟ در این قسمت از نمایشنامه، اودیپ به درگاه الاهگان زمینی لابه و التماس کرده چنین می گوید:
ای خدایان چهره وحشت ( فوی یوس)، تخت شما اولین تختی است که من در مقابل آن زانو می زنم، پس نسبت به من و فوی بوس قدرناشناس نباشید، چون او هنگامی که سرنوشت محنت بار مرا اعلام می کرد گفت که بعدازسالیان دراز در این مکان آرام خواهم یافت و وقتی به همه هدفهای خود در زمین رسیدم، در جوار خدایان ترس و در پناه مهمان نوازی ایشان جای خواهم گرفت و اقامت من دراین محل برای میزبانانم موجد نیرو و خوشی و برای کسانی که مرا از خود راندند و به اینجا فرستادند باعث ویرانی و هلاکت خواهد شد.
اودیپ خدایان آرامگاه ابدی خود و الاهگانی را که باید صلح و آرامش وی را تآمین کنند " خدایان چهره وحشت" و"الاهگان ترس" خوانده است، واین سئوال مطرح خواهد شد که چرا خدایان مذ کور برای او وحشتناک هستند؟ چرا در متن نمایشنامه سوفوکلس همسرایان سرود زیر را می خوانند:
وآن مرد پیر، شخصی سرگردان بود
نه ساکن حقیقی این سرزمین،
و الا هیچگاه قدم به بیشه دست نخورده
الاهگان باکره زمینی نمی گذاشت.
آنها که اسمشان ما را به لرزه می اندازد و
از کنارشان نتوانیم گذشت.
مگر رویمان به سوی دیگر و لبانمان خاموش
و بی صدا به دعا مشغول باشد.
با توجه به اصول نظریات فروید و باخ ئوفن شاید بتوان به این سئوال پاسخ داد. زیرا هرگاه عنصری که در متن آشکار اسطوره یا رویا ظاهر می شود به مراحل قدیمی و کهن رشد و نمو انسان مربوط بوده و در هنگام تنظیم نهایی اسطوره در سظح آگاهی انسان قرار نداشته باشد معمولا" کیفیت وحشت و ترس را با خود حمل خواهد کرد.دست یافتن و توجه به هر مطلب مکتوم یا ممنوع در ضمیر نا آگاه ایجاد هراس و اضطراب خواهد کرد- واین در حقیقت همان ترس ازاسرار و ترس از نادانسته هاست.
اودیپ که از دیارخود رانده شده و سرگردان راه می پیموده است، ناگزیر به بیشه این الاهگان " ترسناک" می رسد و خانه حقیقی خود را درآنجا می یابد. البته اودیپ در ظاهر مرد است ولی باطنا" راز قدرت او در رابطه با الاهگان مادرشاهی است.
بازگشت او به بیشه این خدایان مهمترین علامتی است که وابستگی قهرمان را به دنیا و مذهب مادرشاهی نشان می دهد. علاوه بر این سوفوکلس در جای دیگری نیز به وضوح رابطه اودیپ را با الاهگان مادر شاهی مورد اشاره قرار می دهد و از او هنگامی که راجع به دو دخترش صحبت می کند می نویسد:
ای مظاهر واقعی مذهب مصر که در روح و زندگی ایشان ظاهر شده اید! آنجا که مردان در خانه ها می نشینند و می ریسند و زنان برای بدست آوردن قوت روزانه از خانه بیرون می روند! وشما دختران من ! آنان که این کار سخت وظیفه ایشان بود چون زنان در خانه نشسته و شما به جای ایشان به کمک پدر تیره بخت خود شتافتید.
وبعد دخترانش آنتیگونه و ایسمنه را با پسران خود مقایسه کرده و می گوید:
واکنون همین دختران از من نگاهداری می کنند. اینها پرستاران من، که در هنگام خدمت مردند و نه زن! ولی شما پسران من نیستید و با من غریبه اید.
اودیپ پسرانش را متهم می کند که قوانین ابدی طبیعت را در هم شکسته ان و ادعا می کند که اگر هنوز عدالت و داد گستری قدیمی زئوس باقی مانده باشد نفرین او از دعای فرزندانش به درگاه " پوسه ئیدون" نیرومندتر خواهد بود ( منظوراودیپ از عدالت قدیمی زئوس الهه عدالت یا " سد" که قوانین جاودانی خود ساخته انسان که به پسر اول حقوقی استثنایی داده است توجهی ندارد).
چه متفاوت است پایان " اودیپ در کلونوس" با " اودیپ پادشاه ". در اسطوره " اودیپ پادشاه " سرنوشت، وی را بعنوان یک جانی منفور، از خانواده و همنوعانش جدا کرده است گو اینکه همه بر او ترحم می کنند. در حالی که در نمایشنامه دوم دختران اودیپ با عشق و دلبستگی وی را همراهی می کنن و در میان دوستان جدیدش که اکنون بانی خیری برای ایشان شده است می میرد. از احساس گناه و مسئولیت دیگر اثری نیست، بلکه اودیپ اطمینان دارد که در هر حال حق با وی بوده است. دیگر منفور و مطرود شمرده نمی شود بلکه به ناچار خانه خودرا در نزد الا هگان زمینی باز یافته و به زمین باز گشته است. احساس گناه غم انگیزی که سراسر داستان " اودیپ پادشاه " را فرا گرفته بود در اینجا کاملا" مرتفع شده و صرفا" یک کشمکش تلخ و اساسی همچنان به جای مانده است- کشمکش پدر با پسر !
کرئون
موضوع سومین قسمت اسطوره اودیپ یعنی آنتیگونه نیز کشمکشی است که بین اصول مذ اهب مادر شاهی و پدر شاهی وجود دارد. در اینجا قیافه کرئون که تاکنون مبهم و غیر مشخص بود به خود رنگ می گیرد و از ابهام بیرون می آید. هر دو پسر اودیپ، یکی بدنبال حمله ای که برای کسب قدرت به شهر کرده است و دیگری به خاطر دفاع از تاج و تخت کشته شده اند و کرئون پس از کشته شدن ایشان مستبدانه بر " تب " حکومت می کند. وی دستور داده است که جسد شاه قانونی شهر را مدفون کنند و جسد برادر متعارض را همچنان دفن نشده به حال خود بگذارند و البته این بزرگترین توهین و خفتی است که بر حسب رسوم یونان می توان به کسی وارد ساخت. کرئون مظهری است از اصل تفوق و برتری اطاعت از استبداد و صاحبان قدرت بر وفاداری نسبت به قوانین طبیعی و انسانیت.
آنتیگونه به خاطر فرمانبرداری از حکمروایان و سلسله مراتب ایشان حاضر نمی شود از قوانین همخونی و یگانگی انسانها سر پیچی کند و اینها اصولی است که باخ ئوفن به عنوان اصول مذهب مادر شاهی معرفی کرده است. تمدن مادر شاهی به قرابت نسبی و زوال ناپذیر بودن همخونی، به برابری همه انسانها و به ارزش زندگی انسان و عشق باوردارد، حال آنکه پدرشاهی به روابط زن و شوهر، فرمانده و فرمانبردار، نظم و سلسله اهمیت زیاد داده و روابط همخونی را مهم تلقی نمی کند. آنتیگونه مظهری از اصول مادر شاهی است و با کرئون یا اصول تمدن پدر شاهی دشمنی آشتی ناپذیر دارد. بر عکس ایسمنه ( دختر اودیپ) به شکست خود اقرار کرده و در برابر نظام پیروز پدر شاهی تسلیم می شود و نمودگاری از زن در تسلط قوانین پدر شاهی به شمار می آید. سوفوکلس موقعیت ایسمنه را به خوبی نشان داده و وی را وادار کرده است تا تصمیم خویش را در تسلیم به فرامین کرئون چنین اظهار کند:
" و اکنون به خود ما- دونفر که تنها مانده ایم- فکرکن که چگونه خواهیم مرد، بدبخت تر و تیره تر از همه دیگران، اگر به خود جرآت دهیم که در برابر فرمان و قدرت پادشاه تسلیم نشده و گرد نکشی کنیم. نه ! باید به یاد داشته باشیم که نخست، ما زن زاده شده و حق رقابت با مردان نداریم و سپس، ما محکوم و در سلطه جنس نیرومندتر هستیم و باید در این موارد و حتی در مواردی از اینها تلخ تر و رنج آورتر از ایشان فرمان بریم. بنابراین من از ارواح دوزخی می خواهم که بخاطر زوری که به من وارد شده مرا ببخشند و به فرمانروایان حود گوش فر حواهم داد چون دست زدن به تلاش زیاده از حد را دیوانگی می دانم."
ایسمنه اطاعت از جنس مذکر را به عنوان صفت نهایی جویش پذیرفته و به شکست زن که نباید " با مرد رقابت کند" اقرار کرده است. او وفاداری خودرا نسبت به الاهگان نیز از طریق تمنای بخشش، برای این " تسلیم" در برابر زور اعلام کرده است.
همسرایان در متن نمایشنامه ارزش و بزرگی مقام و قدرت انسان را به نحوی زیبا و موثر ستایش کرده اصول انسانی دوره مادرشاهی را چنین تآکید می کنند:
" شگفتها فراوانند، ولی هیچ چیز شگفت آورتراز انسان نیست ، قدرتی که از دریای سفید و طوفانهای جنوبی می گذرد و در میان امواج خروشانی که وی را به مرگ و نیستی تهدید می کنند برای خود راه می گشاید، قدرتی که از زمین خستگی ناپذیر، قدیمی ترین خدایان جاودانه، با برگردان خاک زیر سم اسبان و رفت و آمد سال به سال گاو آهن، سود می جوید."
کشمکش اصول مادرشاهی و پدرشاهی با پیشرفت داستان لحظه به لحظه واضح تر و نمایان تر میشود. آنتیگونه در پیروی نکردن از قوانین خدایان المپ اصرار می ورزد و می گوید: " قانون او مربوط به امروز و دیروز نیست بلکه ازلی و ابدی است و هیچکس نمی داند که از کی آغاز شده است." احتمالا" می توان تصور کرد که رسم دفن کردن انسان در زمین و یا بازگرداندن جسد او به مادرزمین از همین اصول سرچشمه گرفته است. آنتیگونه مظهری است از همکبستگی انسانها و عشق و مهر مادری که همه رادر بر می گیرد: " حصلت من نیست که متنفرباشم، من فقط دوست می دارم."
این در حالی است که کرئون اطاعت از فرمانروایان را دارای ارزش اساسی تلقی کرده و چنانچه همبستگی انسانها و عشق با این اصل تضاد پیدا کند از آن می گذرد. کرئون باید بر آنتیگونه پیروز شود تا بتواند حاکمیت نظام پدر شاهی و نیز مردانگی خودرا حفظ کند. او چنین فکر می کند : " واکنون اگراو بر من پیروز شود و به کیفر نرس، نه من، بلکه او مرد خواهدبود ".
کرئون اصول حاکمیت پدرشاهی را به زبانی بسیار روشن چنین بیان کرده و می گوید:
آری پسرم این باید قانون جاودانی و ثابت قلب تو باشد – که درهمه چیز از اراده پدرت پیروی کنی. به حاطر همین است که مردها دعا می کنند فرزندانشان خلف و وظیفه شناس بار آیند،زیرا بدین ترتیب سزای دشمنان پدر را با بدی و پاداش دوستان پدر را با افتخار خواهند داد. همانطور که پدر نیز وظیفه خویش را انجام داده است. ولی کسی که فرزندان ناخلف دارد تخمی بجز تخم زحمت و مرارت برای خودش وپیروزی و فتح دشمنانش کاشته است؟ پس تو ای پسر به خاطر لذت و به خاطر زنان عقل خود را از دست مده و بدان که این لذت به زودی در بازوان فشرده به سردی می گراید – زنی پست و بد کار که در تخت و خانه تو شریک شود! چه زخمی عمیق تر از دوستی دروغین است؟ نه، از روی بیزاری و چنانچه او دشمن تو باشد با وی رفتار کن و بگذار این دختر در خانه خدایان عشق و خون برای خودش شوهری بیابد. زیرا من که اورا جدا از تمام مردم شهر در نافرمانی آشکار دستگیر کرده ام، خودرادر مقابل مردمم دروغگو نشان نداده وی را خواهم کشت.
پس بگذار اوهمان گونه که خواسته است دست به دامان همخونی و قرابت نسبی شود. اگر من بخواهم بستگان همخون خودرا از اینچنین شریر و بد ذاتی بار آورم، آنگاه با بیگانگان چه خواهم کرد؟ کسی که وظیفه خویش را در خانه خود انجام می دهد، در کشور نیز درستکار خواهد بود. ولی کسی که از قوانین سر باز می زندو یا به فکر تحمیل افکارش به فرمانروایان خود می افتد من چنین کسی را ستایش نمی کنم. باید از کسی که شهر انتخاب کرده است، چه در امور جزیی و چه در امور کلی، چه در قضاوتهای عادلانه و چه ناعادلانه، اطاعت کرد و من اطمینان دارم کسی که خود این چنین فرمانبردار باشد نه تنها تابعی خوب، بلکه فرماندهی نیکو نیز خواهد بود ودر طوفانی از نیزه ها پابرجای، وفادار و بی پروا در کنار دوستان و یارانش خواهد ماند.
ولی نافرمانی بدترین گناهان است. شهرها را به باد میدهد و خانه ها را ویران و پریشان می کند. ستونهای متحد افراد را در هم می شکند و دچار هزیمت و تارو مار می سازد. بخش بیشتر سلامت آنان که زندگیشان به خوشی و سعادت می گذرد مرهون نظم و اطاعت است. بنابر این نظم و ترتیب را باید تقویت کنیم و هیچگاه به زنی امکان ندهیم ما را بدتر سازد. اگر هم لازم است قدرت خویش را از دست بدهیم، بهتر است این سلب قدرت به دست مردان باشد، تا مارا ناتوان تر از زن نخوانند.
حاکمیت مرد بر خانواده و گشور دو اصل مهمی هستند که کرئون مشترکا" مظهر آن بشمار می رود. پسران جزو مایملک پدر بوده وظیفه ای جز خدمت به پدر ندارند و همین حاکمیت پدر بر خانواده در جامعه یا کشور نیز اساس قدرت فرمانروا را تشکیل می دهد، یعنی شهروندان هر کشور جزو مایملک حاکم بشمار می روند، و نا فرمانی از او بزرگترین گناه انسان محسوب می شود.
هایمون پسر کرئون با آنتیگونه هم عقیده است و به خاطر اصول مورد قبول وی به مبارزه پرداخته است. ابتدا سعی می کند پدرش را متقاعد کرده رآی او را عوض کند، ولی چون پدرتسلیم نمی شود هایمون نیز نافرمانی خود را آشکارا اعلام کرده و به منطق " بزرگترین و با ارزش ترین آنچه در تصرف ما ست " و نیز به " اراده مردم " روی می آورد. وقتی کرئون، آنتیگونه را به " کسالت نافرمانی " متهم می کند، هایمون با یاغیگری جواب می دهد که:
" مردم تب یکصدا اتهام ترا تکذ یب می کنند."
و وقتی کرئون می پرسد:
" آیا من باید سرزمین خودم را با قضاوت کسی دیگر اداره کنم؟ "
هایمون جواب می دهد:
" شهری که به یک نفر تعلق داشته باشد شهر نیست. تو اگر بر صحراها حکمروایی کنی سلطانی بهتر خواهی بود."
کرئون مجادله را به نقطه حساس آن کشانیده می گوید:
" به نظرم این پسر قهرمان زنان باشد "
و هایمون به خدایان مادرشاهی اشاره کرده جواب می دهد:
" به خاطر تو ومن و خدایان زمینی "
در انتهای اسطوره غم انگیز اودیپ، تصمیم نهایی در مورد اصول مادرشاهی و پدرشاهی گرفته می شود. بدین ترتیب که کرئون، آنتیگونه را در غاری زنده به گور می کند – مجددا" نمودکاری از رابطه آنتیگونه با خدایان زمینی. ته ئی رسیاس، غیبگویی که قبلا" از او یاد کردیم و در نمایشنامه " اودیپ پادشاه " اورا به جنایت خود متوجه کرده بود دوباره ظاهر شده و این بار کرئون را از جنایتی که مرتکب شده است و عواقب آن آگاه می سازد. کرئون دچار وحشت شده و سعی می کند آنتیگونه را نجات دهد. با شتاب به سوی غاری که آنتیگونه در آن زنده به گور شده بود می رود ولی آنتیگونه را مرده می یابد. هایمون به دنبال مرگ آنتیگونه ابتدا سعی می کند پدرش را به قتل برسان و چون در این کار توفیق نمی یابد به زندگی خویش خا تمه می دهد. همسر کرئون ائورودیکه ( اوریدیس) به محض اطلاع از سرنوشت فرزند، خود را می کشد و قبل از مرگ، کرئون رابه عنوان قاتل فرزند نفرین می کند. کرئون که دنیای او کاملا" سقوط کرده و اصولا" زندگیش با شکست کامل متوجه شده است به ورشکستگی معنوی خود اقرار می کند و نمایشنامه بااعترافات او پایان می پذیرد.
وای بر من که برای تبرئه خویش این گناه بزرگ را به هیچکس دیگر نمی توانم نسبت داد ! من، حود من، قاتل تو بودم و من بدبحت وزبون حقیقت را می دانم ! مرا ببرید ای خدمتگذاران من. مرا هرچه زودتر ببرید، که زندگیم با مرگ فرقی ندارد ! ...
مرا ببرید، به شما قسم می دهم، مردی دیواده و بی پروا را، که ترا، اوه ای پسرم، از بیشعوری به قتل رسانیدم و ترا نیز ای همسرم – وای گه چقدر تیره بختم ! نمی دانم به کدام سوی رو آورم و از کجا طلب یاری کنم، چه در دستانم جز نادرستی چیزی ندارم و باز سرنوشتی شوم و خردکننده بر سرم جهیده است.
در پایان نمایشنامه سه گانه سوفوکاس دیگر نمیتوان گفت که اسطوره اودیپ بر محور میل نامشروع جنسی نسبت به مادر دور میزند و یا پدرکشی مظهری از تنفر ناشی از رقابت و حسادت با وی است. در انتهای آنتیگونه دیگر جای هیچگونه شک و تردیدی باقی نمی ماند. چون دراینجا نه اودیپ بلکه کرئون و توآما" اصل استبداد و غلبه انسان بر سایر همنوعانش یا غلبه پدربرپسر و غلبه حاکم مستبد بر مردم محکوم می شود. اگر نظریه مذهب و اجتماع مادرشاهی را قبول کنیم شکی نمی ماند که اودیپ، هایمون و آنتیگونه هر سه مظهری از اصول بدوی این نظام (مادرشاهی) یعنی برابری و دموکراسی بوده و با اصول پدرشاهی کرئون یعنی اطاعت از قدرت تضاد کامل دارند. علیرفم این تضاد، باید اسطوره اودیپ را با توجه به شرایط ویژه سیاسی و فرهنگی زمان سوفوکلس و نیز واکنش او در برابر این وضعیت هم بررسی کرد.
در دوران زندگی سوفوکلس، جنگ " پلوپونسوس" و تهدیدی که برای استقلال آتن وجود داشت و همچنین بلای طاعون که در آغاز جنگ بر شهرنازل شده بود به زنده کردن مجددآداب و رسوم مذهبی و فلسفی قدیم کمک کرده بودند. حمله به مذهب در این زمان موضوع تازه ای بشمار نمی رفت ولی سوفسطاییان که مخالف سوفوکلس بودند در تبلیغ علیه مذهب حد اکثر فعالیت خود را نشان می دادند. سوفوکلس بالاخص به مبارزه با آن دسته از سوفسطاییان پرداخته بود که علاوه بر تبلیغ استبداد با کمک نخبه های دانشمند شهر، خود خواهی و خود پرستی نا محدود را نیز به عنوان یک اصل اخلا قی مهم قبول کرده بودند. قوانین اخلاقی این گروه از سوفسطاییان که برخودخواهی انسان و سودجویی مغایراخلاق بنا شده بود در نقطه مقابل فلسفه سوفوکلس قرارداشت و او باخلق قیافه کرئون در نمایشنامه خود مظهری ازهمین گروه سوفسطاییان را تصویر میکرد. خطابه های کرئون حتی در شیوه بیان و طرح عمومی نیز شباهت کاملی با نطقها و خطابه های سوفسطاییان دارد.
بهرحال سوفوکلس سعی کرده مجددا" رسوم قدیمی و مذهبی مردم را با توجه به عشق، برابری و عدالت زنده کند.
" طرز تفکر مذهبی سوفوکلس... در ظاهر بری مذهب رسمی کشور اهمیتی قائل نیست، بلکه نیروهای فرعی و کمکی دیگری را که همیشه به مذهب توده ها نزدیکتر بوده و از مذاهب اشرافی المپ فاصله داشته به کمک می طلبد.، نیروهایی که مردم در هنگام خطر و در جنگ پلوپونسوس به آن روی آورده بودند." این نیروهای " فرعی و ثانوی" را که با خدایان " اشرافی المپ" این قدر تفاوت دارن ب راحتی می توان به عنوان خدایان دنیای مادرشاهی مشخص نمود.
بنابراین مشاهده می شود که عقاید سوفوکلس در نمایشنامه سه گانه اودیپ مخلوطی از مخالفت وی با مکتب متد اول سوفسطایی و علاقه او به مذاهب غیر المپی بوده است. او مبتنی براین دو احساس اعلام می دارد که حیثیت و مقام انسان و نیز حرمت مقدس روابط انسانی را هرگز نباید به ادعاهای غیر انسانی سازمان حاکمیت ملی و یا افکار نفع طلبانه آنی تسلیم کرد.
هر که نام موخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد زهیچ آموزگار
( رودکی )
سا مان- هلند- زمستان 2011
مآ خذ
صدسال تنهائی - گابریل گارسیا مارکز- متن فارسی- ص 239 ، 240، 241-1
لولیتا خوانی در تهران – آذر نفیسی- متن انگلیسی – ص- 216 فصل 23-2
زبان از یاد رفته- اریش فروم – متن فارسی -3
o 4 - اسطوره یونانی- مارلینا کار بته آ- متن هلندی
تقديم به خيزش نوين آزاديخواهی مردم ايران
تقديم به مادران مبارز و تمامی زنان پيشتاز امر رهائی
تقديم به خاطره ندا سمبل آزادی و جانفشانی زن ايرانی
خودکامگی – خامنه ای و داستان کرئون – 3 (پایانی)
تاریخ زندگی بشر که پس از یک دوره طولانی زندگی طبیعی و ساده با دستیابی وتسلط بر پیرامون و تغییر آن به نفع نیازهای خود تنوع و فراوانی غذا و رفاه را بهمراه داشت ، بدلیل همین پیشرفت و توسعه در بهره وری از زمین و کشفیات و اختراعات درعرصه تکنیک و فن آوری با تقسیم بندی اولیه جامعه تا آنچه که تمدن کنونی می دانیم همواره با جنگ بر سر قدرت و استیلای بر ثروت اجتماعی حاصله روبرو و در گیر بوده است. بعبارتی تا به امروز می توان گفت که هدف از هر مبارزه سیاسی کسب قدرت سیاسی و یا تعدیل آن بوده است. اما آیا قدرت همیشه از زور الهام میگیرد و در اعمال خشونت تعریف و خلاصه می شود؟ یا اگردر بدو امر بنا به هرتوجیه و ضرورتی چون آنارشی، طغیان، شورش یا قیام مجبور به توسل به آن شود کماکان پس از چیرگی باید در تداوم اعمال زور بکوشد ؟ آیا اصولا" قدرت دائما باید به اعمال زور وخشونت پناه ببرد با پس از استیلا می بایست تغییر روش داده و بر مبنای خواست اجتماعی و اهداف آن مشروعیت یابد ؟ آیا قدرت دائم منبعث از کمیت و حجم بیکران زور است و یا اساسا" قدرتمند ترین مدیریت سیاسی- اجتماعی از کیفیت هائی چون عقلانیت، مدارا، دموکراسی و آزادیخواهی سر چشمه می گیرد؟ بدیهی است که ملجاء قدرت پایدار از همسازی، همراهی، منطق و مشروعیت بنیاد میگیرد نه از برق شمشیر و سرنیزه و زور بی پروا. تاریخ همه انقلابات و تحولات بزرگ اجتماعی جهان نشان داده که همه این دگرگونیها قبل از دست اندازی به قدرت بر پایه ضرورت تاریخی و خواست بزرگ اجتماعی بر بستر شرایط عینی و ابژکتیف دوره معین تاریخی خود، به ایده ها و آرمانهای نوینی دست یافته که به عنوان رهنمودی برای عمل، تمامی فرآیند تحولات اجتماعی را در برداشته و آن را تئوریزه کرده است. اما آیا تئوری انقلاب اسلامی جز بازگشت و سیر قهقرائی چه حاصلی داشت؟ آیا اصولا" انقلاب ایران تئوری داشت ؟ آیا دین ومذهب که برساده ترین موهومات و اعتقادات جاری موروثی مردمان یک جامعه تکیه دارد را می توان تئوری نامید ؟ یا اینکه اساسا" تئوری متناسب و مبتنی بر واقعیات دائما" دگرگون شونده در عرصه زندگی و حیات اجتماعی قابل دستیابی است ؟ از این دیدگاه کدامیک از ادیان تاریخی در زندگی بشر تئوری ساز بوده و بر بستر هستی اجتماعی او حرکت کرده که اسلام باشد؟ انسان در جامعه تحت سلطه هنگامی که ناچارشود برای تقابل و رهائی از ستم قهرمانا نش را در ذهن خود می آفریند و افسانه وار بدان هیبتی می بخشد تا کسی را یارای رقابت با باورها و معبود او نباشد. بت واره ساختن اسلام و انتظار از آن بعنوان مکتبی مترقی، عدالت خواه و رها ئیبخش از زمره همین اسطوره سازی ها بود نه چیزی دیگر.
برای روشن ساختن موضوع خودکامگی و پیشگیری از هرگونه اشتباه ، اختلاط و مخدوش کردن مرزهای آن با مقوله قدرت ناگزیراز نشان دادن مختصر تعریف و تفاوتهای ایندو مفهوم از یکدیگر هستیم. همچنانکه در بالا اشاره شد قدرت اصولا" منبعث ازیک تحول اجتماعی و انتقال آن از دست یک طبقه معین اجتماعی بدست طبقه اجتماعی دیگر با برنامه، آرمان و روشهای دیگر است که در پروسه یک انقلاب یا اصلاحات اساسی و اجتماعی مشروعیت می یابد وقوانین خود را در جامعه جاری می سازد. بنابراین انتقال قدرت پایان منطقی یک دوره با تمام مختصا ت اقتصادی- سیاسی و فرهنگی- اجتماعی آن است که بطور مشروع و بنا به ضرورت تاریخی سلطه، سیادت و چیرگی یک طبقه جدید اجتماعی از طریق انقلاب یا اصلاحات رادیکال را برای دگرگونی های بزرگ و بنیادین اجتماعی بدنبال دارد. بعبارتی دستیازی به قدرت برای بشر یک ضرورت تاریخی برای تامین ایده آل ها، اهداف و منافع اجتماعی است که کاربست شیوه های جدید را با مدیریت اجتماعی از گونه ای دیگر به تناسب شرایط متحول پیشه خود می سازد. ازاین نظر قدرت الزاما" مترادف با زورو سرکوب نیست بلکه در یک فرآیند انتخاب اجتماعی مشروعیت یافته و مدیریت جامعه را بعهده می گیرد. و اما خودکامگی نه تنها از این فرآیند تاریخی تبعیت نمی کند بلکه با آن تفاوت و مباینت دارد، چرا که خود کامگی با به انحصار در آوردن و تمرکز قدرت در دست یک شخص و یا نیروی واحد ایدئولوژیک در کیش شخصیت یا قدرت قاهره انعکاس می یابد. در اینجا ضروری است که به ذکر نمونه ای از شیوه قدرت گیری و چگونگی تبدیل آن به قدرت خودکامه بپردازیم:
" سرهنگ آئورلیانو بوئندیا دومین گردهمائی فرماندهان اصلی شورشیان را بر پا کرد. همه نوع آدم در آن پیدا می شد: آرمانگرا، جاه طلب، ماجراجو، بیزار از جامعه، جنایتکار و ولگرد. یک نفرهم در میان جمع حضور داشت که در گذشته عضو حزب محافظه کار بود، ولی به منظور فرار از محاکمه به دلیل اختلاس، به شورشیان پیوست. آز آن میان عده ای حتی نمی دانستند که چرا مبارزه می کنند. اختلاف سلیقه در آن جمع، شریط را انفجار آمیز کرده بود. مقام با نفوذی هم در میان فرماندهان دیده می شد که ژنرال تئوفیلو وارگاس نام دااشت. یک سرخپوست واقعی، وحشی و بیسواد که سکوتش رذیلانه و کلامش مجاب کننده بود و همین امر موجب می شد افراد زیر دست او، بی اختیار دست به فداکاری بزنند.
سرهنگ آئور لیانو بوئندیا آن گرد همائی را ترتیب داد تا فرماندهان شورشی را در برابر سیاستمداران، با هم متحد کند. در مدتی کوتاه، ژنرال تئوفیلو وارگاس موفق شد میانه فرماندهان بر جسته را بر هم بزند و خود فرماندهی کل نیروها را بر عهده بگیرد. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا به دیگران گفت: باید مواظب این جانور وحشی باشیم. او حتی از وزیر جنگ خطر ناکتر است. در آن هنگام سروانی جوان و خجالتی، انگشت اشاره خود را بالا برد و پیشنهاد کرد: حل این مشکل خیلی ساده است سرهنگ، می توان او را کشت!
آنچه سرهنگ آئور لیانو بوئندیا را ناراحت کرد، خونسردی سروان در ارائه آن پیشنهاد نبود، بلکه ناراحت شد که ثانیه ای پیش، همین راه حل به ذهن خودش هم رسید، ولی مطرح نکرد. گفت: توقع نداشته باشید من چنین فرمانی را صادر کنم.
در واقع در آن موقع چنان فرمانی صادرنکرد، ولی پس از گذ شت دو هفته، ژنرال تئوفیلو وارگاس با سا طوری در کمین گاه خود تکه تکه شد و سرهنگ آئورلیانو بوئندیا فرماندهی کل نیروها را بر عهده گرفت. همان شب ناگهان از خواب پرید و دستور داد برایش پتو بیاورند. سرمایی که تا مغز استخوانش نفوذ کرد و حتی در برابر نور و گرمای خورشید هم از بین رفت، تا چندین ماه بعد، خواب از چشمانش ربودو سرانجام به صورت امری عا دی در آمد.
سرمستی قدرت به تدریج در برابر امواج عذاب، رنگ می باخت. روزی فرمان داد افسر جوانی را که پیشنهاد کشتن ژنرال تئوفیلو را داده بود، تیرباران کنند. می خواست سرمای درونش را چنین مداوا کند. هر فرمانی که صادر می کرد، بلافاصله به اجرادر می آمد. حتی اجازه تجدید نظر هم نمی داد و فرامینش همواره بسیار فجیع تر از آنچه دلش می خواست، اجرا شد. در تنهائی قدرت بی حساب خود، گم و از راه راست، منحرف می شد. از شادمانی موجود در دهکده های تسخیر شده احساس دلتنگی می کرد، زیرا معتقد بود ساکنان آن مناطق، همان کسانی که پیش از ورود او، برای دشمنان هم شادی و پایکوبی کرده اند.
به هر جا می رفت، پسران جوانی را می دید که به چشم خودش به او می نگرند. با صدای خودش با او حرف می زنند و با همان سوء ظنی که با آنها رفتار می کند. با اورفتار می کنند. آنها می گفتند که پسران آئورلیلنو بوئندیا هستند. احساس می کرد همه وجودش پخش وتکثیز می شود. تنهایی را بیشتر از همیشه احساس می کرد. اعتقادداشت که همه افسران، فریبکارند. حتی با دوک مارلبورو هم کنار نمی آمدو گاهی به او می گفت: بهترین دوست کسی است که مرده باشد.
از تردیدهای خود و حلقه تنگ نبردهای ی پایان که هر لحظه او را سالحورده تر وخسته تر می کرد و بیشتر در خود می فشرد، خسته شده بود. احساس میکرد شخص دیگری که پسرش به سیاه سرفه مبتلا شده است، شخصی که دلش می خواهد به جایی برود و تا ابد بخوابد، زیرا دیگر نمی تواند آن جنگ تهوع آور را تحمل کند، شخصی که در برابر سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، خبردار می ایستد و با آرامش به او گزارش می دهد: جناب سرهنگ اوضاع عادی است.
عادی بودن، درست وحشتناکترین بخش آن نبرد بی پایان به حساب می آمد. یعنی دیگر قرار نبود خبری برسد ویا اتفاقی بیفتد. از پیش بینی هایش هم دیگر خبری نبود. از بین رفته بود. با تحمل سرمایی که تا پایان عمر گریبانش را گرفت، به گرمای خاطرات گذ شته در ماکاندو پناه می برد. به اندازه ای بی تفاوت شده بود که وقتی خبر دادند نمایندگان حزب برای پایان دادن به جنگ آمده اند، با او مذاکره کنند، در ننوی خود فلتی زد و بدون آینکه چشمانش را باز کند گفت: آنها را نزد زنان میخانه ببرید!
......سرهنگ آئورلیانو بوئندیا فرمان داد: آنها (نمایتدگان دولت) را به حال خود بگذارید، چون از خواسته هایشان به خوبی خبر دارم. در اوایل ماه دسامبر، مذاکراتی که پیش بینی می شد بسیار طولانی باشد، در کمتر از یک ساعت به پایان رسید.
......روی یک صندلی در بین مشاوران خود نشست و در سکوت کامل، به پیشنهادات نمایندگان گوش داد. پیشنهاد اول آنها این بود که بوئندیا از بازرسی اسناد زمینها، امتناع کند. تا پشتیبانی مالکان آزادیخواه را از دست ندهد. پیشنهاد دوم این بود که از مبارزه با مقامات مذهبی، دست بردارد تا پشتیبانی کاتولیکها را از دست ندهد. و پیشنهاد سوم این بود که از تلش برای برقراری حقوق مساوی میان کودکان مشروع و نامشروع، دست بردارد تا کانون حانوادگی مردم بر هم نخورد. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا پس از شنیدن پیشنهادات نمایندگان، لبخندی زدو گفت:
پس معلوم میشود که همه ما برای رسیدن به یک هدف مشترک مبارزه می کنیم، قدرت!
یکی از نمایندگان پاسخ داد: این پیشنهادات به منظور اصلاح تدابیر جنگی ارائه شد. هدف اصلی در حال حاضراین است که هرچه بیشتر به جنگ حالتی ملی داده شود. پس از آن باید ببینیم چه می توان کرد.
یکی از مشاوران سیاسی سرهنگ آئورلیانوبوئندیا بلافاصله دخالت کرد و گفت: این پیشنهادات بی معنی است. اگر اصلاحات مفید است، پس باید گفت که خزب محافظه کار، حزب خوبی است. اگر بتوانیم حا لت ملی بخشیدن به جنگ را به کمک آنها افزایش دهیم، پس طبق گفته شما در این رژیم، حالت ملی به وجود خواهد آمد. به عبارت دیگر، شما معتقدید که ما در حدود بیست سال، وقت تلف کرده و علیه احساسات ملی جنگیده ایم!
می خواست باز هم حرف بزند، ولی سرهنگ آئور لیانو بوئند یا با اشاره دست، اورا ساکت کرد و گفت که دکتر بیهوده وقت تلف نکنید. موضوع این است که ما از این پس تنها، برای بدست آوردن قدرت مبارزه خواهیم کرد.
مدارکی را که نمایندگان به او دادند، لبخند زنان گرفت تا امضاء کند. آنگاه گفت:اگر این طور است، ما مخالف نیستیم.
افراد با حیرت نگریستند. سرهنگ خرینلدو مارکز با صدایی آهسته گفت: جناب سزهنگ، ببخشید، ولی این خیانت است!
سرهنگ آئورلیانو بوئندیا قلم جوهر زده را در هوا نگه داشت، همه قدرتش را جمع کرد و فرمان داد: سلاحت را تحویل بده!
خرینلدو مارکز برخاست و سلاحش را روی میز گذاشت. آئورلیانو بوئندیا به او فرمان داد:
خودت را به پادگان معرفی کن تا در اختیار دادگاه انقلاب قرار بگیری!
سپس مدارک را امضاء کرد، به نمایندگان داد و گفت: آقایان بفرمائید. این هم کاغذهایتان. امیدوارم بتوانید از آنها حداکثر استفاده را بکنید.
دوروز بعد سرهنگ خرینلدومارکز به اتهام خیانت به کشور، به اعدام محکوم شد.
سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که در ننو دراز کشیده بود، به درخواستهای مربوط به کاهش مجازات توجهی نشان نمی داد. شب پیش از اجرای حکم اعدامف اورسولا فرمان پسرش را که کسی نباید مزاحم او شود، زیر پا گذاشت و به اتاق خواب آئور لیانو رفت. لیاس سیاه رنگی بر تن داشت و در مدت سه دقیقه گفتگو با پسرش، با متانت کامل سرپا ایستادف آهسته گفت:
میدانم خرینلدو را تیرباران خواهی کرد. می دانم که نمی توانم جلواین کار را بگیرم، ولی به تو هشدار می دهم. به استخوانهای پدرو مادرم سوگند، فه روح خوزه آکاردیو بوئندیا سوگندف اگر چشمم به جسید او بیفتد، هرجابروی به دنبالت می آیم و خودم تورا می کشم!
آئورلیانوبوئندیا رای غلبه بر تنهائی خود، ساعتهای متوالی بدنش را خاراند. ......تا آن موقع، مجبور شده بود سی و دو بار بجنگد. مجبور شده بود پیمانها و قول و قرارها رابا مرگ و اعدام برهم بزند و همانند یک خوک کثیف در خرابه های افتخارات گذشته خود بغلتد تا بتواند با حدود چهل سال تآ خیر، امتیازاتی را برای ساده زیستن، بدست آورد" - 1
حال که سخن از قدرت و مشروعیت رفت لازم است پیرامون رابطه قانون و آزادی نیز تامل بشود. اصولا" هر قانونی علیه آزادیهای فردی و طبیعی انسان است زیرا برای او ایچاد انقیاد می کند. ولی بشریت بسان رابطه فرزند- مادری نیاز به وابستگی نیز پیدا می کند، آنجا که کودک بدلیل نیاز به مادر از آزادی می گریزد و اجبارا" سر به اطاعت ضروری و منطقی فرود می آورد انسان متمدن ( قانونمند) هم ناچار از اقتداء به قانون می شود. لذا انسان در تناقض بین پیروی از قانون ( ضرورت گریز از آزادی) و پافشاری فطری خود بر آزادی که حق طبیعی اوست ( ضرورت گریز از انقیاد) قرار می گیرد. از میان این دو عنصر متناقض زندگی اجتماعی بشریت همواره قانون را به نفع خود تغییر وتکامل می دهد، اما بر امر مقدس رهایی و آزادی استوار می ایستد و آنرا مطلق می کند تا گزندی بر آن وارد نشود، دائم آنرا حفاظت می کند یا برای به چنگ آوردنش ستیز می نماید. بنایراین آزادیخواهی طبیعت انسان بوده و به هیچوجه قابل اغماض، تجزیه پذیر و حذف پذیر از هستی فردی و اجتماعی او نمی باشد.
در واقع این تناقض و تبا ین علت وجودی یا پدیداری حرکت، دگرگونی،پیشرفت و نهایتا" پیدایش تمدن است. در نتیجه تصادم این دو قطب متضاد در پروسه زندگی اجتماعی بشر و رشد آن بعنوان دینامیسم درونی ( کنش و واکنش خود پو) این پدیده تواما" حامل دو وجه بالندگی و میرایی در خود است. یک وجه که بر بستر آمادگی بطن پدیده در مرحله زایش و شکستن پوسته نارسا، نامتناسب و محدود کهن برای گذار و انتقال به مناسباتی نوین است، و وجه دیگر که در برابر گسیختگی این پوسته نا کارآ و نامتجانس برای باز ماندن در مناسبات تنگ کهن ایستادگی می کند تا پدیده را از طریق تالی فاسد در بطن خود خفه کند، و جدایی و رهایی آنرا برای گذار از وادی کهن به جهان نو باز دارد. یکی در راستای پیشرفت و دیگری واپسگرا و ارتجاعی. اما همواره در تاریخ جهت غالب با تحول گرایی رو به جلو بوده است و مناسبات کهن و ارتجاعی اگر چه گاه موجب کندی و تاخیر یا انحرافاتی در دگرگونی شده اند لیکن نهایتا" مغلوب واقعیت سترگ و حقیقت تاریخی شده اند. در واقع معنای دیگری از قدرت وجود دارد که نهایتا" هدف غایی هرحرکت تحول خواه در دستیابی به نوعی از مناسبات اجتماعی است که در آن احترام و حفظ شرافت انسانی و تعالی فرهنگی او را مد نظر داشته و دنبال می کند. در این مورد نیز خوبست به نمونه ای اشاره کنیم:
" تمام زندگیش مبارزه برای قدرت بود- نه قدرت سیاسی، که او آنرا تحقیر می کرد، بلکه برای قدرت فرهنگ. برای او فرهنگ و تمدن همه چیز بود. او گفته بود که بزرگترین ازادی انسان " استقلال اندیشه" است ، که هنرمند را توانا نمود از "هجوم اشکال بی نهایت هستی" لذت ببرد. او هنوز در مقابل این همه کشتار (خونریزی) و تخریب خود را بی یاور و ناتوان می یافت. وابستگی و قرابت او با انگلیس و اروپا بطور کلی از آن شعور تمدن،از یک سنت فرهنگ و انسان گرایی سرچشمه می گرفت. اما حالا او تباهی اروپا را نیز دیده بود، فرسودگی اش با گذ شته اش، طبیعت غارتگر، عیبجو و بدگمان اش نسبت به درستی و نیکوکاری بشریت. شگفتی نبود که او از تمام قدرت هایش استفاده کرد، نه تنها از قدرت کلمات که به باورهای درست او کمک می کردند، او به استعداد شفا بخش آنها غیرحساس نبود، و به دوستش " لوسی کلیفورد" نوشت:
" ما باید برای زندگی عزیز ضد واقعیت خود را بسازیم" 2
در بخشهای قبلی این نوشتار پیرامون چگونگی پیدایش اسطوره ها و علت غلو آمیز بودن شخصیت و کاراکتر های این افسانه ها که ریشه در آرزوها، ناتوانیها و تصورات مردم هر دوره از شیوه زندگی خود و نگرش آنها به هستی و ایستادگی شان در برابر خشم طبیعت دارد پرداختیم. و اینک بقیه ماجرا را با هم دنبال می کنیم:
ابوالهول
برخورد اودیپ با ابوالهول نیز رابطه وی را با اصول مادرشاهی نشان می دهد، چه همانطور که دیدیم ابوالهول اعلام کرده بود هرکس معمای اورا حل کند شهر " تب" را نجات خواهد داد و در حالی که دیگران با شکست مواجه شده بودند، اودیپ توانست معمای ابوالهول را حل کرده ناجی "تب" شناخته شود. ولی اگرمعمای مذکوررابا جایزه ای که برای حل آن در نظر گرفته شده مقایسه کنیم ملاحظه خواهیم کرد که معمایی است بسیارپیش پا افتاده و هرکودک دوازده ساله باهوشی می تواند به آن جواب دهد. چیزی که ابتدا روی چهارپا و بعد دوپا و بعد سه پا راه می رود جز انسان نیست. ولی چرا باید جواب معمایی بدین سادگی اودیپ را شخص غیرعا دی ما فوق بشر و ناجی شهر " تب" کند ؟ اگر معمای ابوالهول را با اصول پیشنهادی فروید و باخ ئوفن از نظر معنا و مفهوم حقیقی آن تفسیر کنیم، جواب این سئوال بدست می آید! فروید و باخ ئوفن نشان داده اند که معمولا" مهمترین عنصر محتوی هر رویا یا اسطوره به صورت بی اهمیت وغیرقابل توجهی در متن آشکار آن ظاهرمی شود در صورتیکه مطالبی کاملا" مبتذل وبی ارزش در متن آشکار رویا یا اسطوره برجسته شده ومورد تاکید قرار می گیرند.
اگر همین اصل را به معمای ابوالهول اطلاق کنیم خواهیم دید که عامل اصلی و مهم معما در متن آشکارآن مورد تاکید قرار نگرفته است و آن جواب معما یعنی انسان است که دارای اهمیت اساسی است. اگر معمای ابوالهول را اززبان سمبولیک به زبان معمولی خود ترجمه کنیم پی می بریم که می گوید: هرکس بداند که جواب انسان به مشکل ترین سئوالی که ازاو می شود در وجود خود او نهفته است بشریت را نجات خواهد داد. متن آشکار معما که جواب دادن به آن صرفا" به اندکی هوش و درایت نیازدارد نقابی است که برای پوشاندن مفهوم مکتوم و مخفی آن یعنی اهمیت انسان به کار رفته است. اینگونه تاکید در اهمیت وجود انسان از اصول مذهب مادرشاهی است و باخ ئوفن آنرا به خوبی تشریح کرده است. سوفوکلس نیزدرداستان "آنتیگونه" همین اصل را موضوع اصلی مبارزه آنتیگونه با کرئون قرارداده است. برای کرئون که مظهر نظام پدرشاهی است فقط کشور، قوانین انسانی و فرمانبرداری از قانون طبیعی را مهمتر می شمرد. اودیپ از طریق جواب خود به معمای ابوالهول نشان داده است که او هم با افکار آنتیگونه و نظام مادرشاهی موافق است و به این دلیل اورا ناجی شهر " تب " تلقی کرده اند.
در اسطوره اصلی اودیپ و نیز در نمایشنامه " اودیپ پادشاه" یک مسئله هست که با نظریه ما در اینجا ظاهرا" تناقض دارد و آن وجود یوکاسته است. چه اگر یوکاسته را مظهری از اصول مادر شاهی بدانیم پس چرا مادر به جای پیروز شدن نابود شده است ؟ به این سئوال می توان به راحتی جواب داد زیرا جنایتی که یوکاسته مرتکب شده ، یعنی اینکه وظیفه مادری خود را نادیده گرفته و به خاطر نجات شوهر قصد کشتن فرزند را کرده است، این در مذهب مادر شاهی گناهی است غیرقابل بخشش و باید مورد مجازات قرارگیرد. یوکاسته با دست زدن به این جنایت سلسله وقایعی را شروع کرده است که مآ لا" به نابودی خود و شوهر و فرزندش می انجامد. البته باید متذکر شد که اسطوره اودیپ به شکلی که در دسترس سوفوکلس قرار داشته است بر طبق اصول پدرشاهی تغییر شکل داده و از صورت اصلی خود منحرف شده است، چون متن آشکار آن از قوانین و اصول پدرشاهی پیروی می کند و معنای حقیقی آن درزیر یک نقاب گول زننده مخفی شده است. در دوران زندگی سوفوکلس نظام پدرشاهی بر نظام مادرشاهی پیروز شده بود. واسطوره اودیپ دلایل این پیروزی را متذ کر می شود: مادر با تخلف از وظیفه اصلی خود ، مقدمات نابودی خویش را شخصا" فراهم کرده است. به هر حال برای قضاوت صحیح و نهایی در مورد اهمیت یوکاسته و " اودیپ پادشاه" باید تا هنگام تعبیر و تحلیل دو قسمت دیگر نمایشنامه سوفکلس تآ مل کنیم.
در قسمت دوم نمایشنامه یعنی " اودیپ در کولونوس" قهرمان نابینا را به همراهی دو دخترش در بیشه الاهگان زمینی نزدیک آتن می بینیم، چون پیش بینی شده است که اگر وی در این بیشه مدفون شود آتن از حمله دشمنان در امان خواهد ماند. اودیپ قبلا" این پیشگویی را با تسئوس در میان گذاشته و او نیز با خوشحالی قبول کرده است که اقلا" از مردن اودیپ نفعی به آتن برسد. اودیپ در این بیشه به نحو اسرار آمیزی که هیچکس بجز تسئوس از جریان آن واقف نیست می میرد. ولی این الا هگان زمینی کیستند ؟ و منظوراز پیشگویی مورد اشاره که اودیپ را با اقامت در این بیشه مجددا" به یک بانی خیر و ناجی مبدل می کند چیست ؟ در این قسمت از نمایشنامه، اودیپ به درگاه الاهگان زمینی لابه و التماس کرده چنین می گوید:
ای خدایان چهره وحشت ( فوی یوس)، تخت شما اولین تختی است که من در مقابل آن زانو می زنم، پس نسبت به من و فوی بوس قدرناشناس نباشید، چون او هنگامی که سرنوشت محنت بار مرا اعلام می کرد گفت که بعدازسالیان دراز در این مکان آرام خواهم یافت و وقتی به همه هدفهای خود در زمین رسیدم، در جوار خدایان ترس و در پناه مهمان نوازی ایشان جای خواهم گرفت و اقامت من دراین محل برای میزبانانم موجد نیرو و خوشی و برای کسانی که مرا از خود راندند و به اینجا فرستادند باعث ویرانی و هلاکت خواهد شد.
اودیپ خدایان آرامگاه ابدی خود و الاهگانی را که باید صلح و آرامش وی را تآمین کنند " خدایان چهره وحشت" و"الاهگان ترس" خوانده است، واین سئوال مطرح خواهد شد که چرا خدایان مذ کور برای او وحشتناک هستند؟ چرا در متن نمایشنامه سوفوکلس همسرایان سرود زیر را می خوانند:
وآن مرد پیر، شخصی سرگردان بود
نه ساکن حقیقی این سرزمین،
و الا هیچگاه قدم به بیشه دست نخورده
الاهگان باکره زمینی نمی گذاشت.
آنها که اسمشان ما را به لرزه می اندازد و
از کنارشان نتوانیم گذشت.
مگر رویمان به سوی دیگر و لبانمان خاموش
و بی صدا به دعا مشغول باشد.
با توجه به اصول نظریات فروید و باخ ئوفن شاید بتوان به این سئوال پاسخ داد. زیرا هرگاه عنصری که در متن آشکار اسطوره یا رویا ظاهر می شود به مراحل قدیمی و کهن رشد و نمو انسان مربوط بوده و در هنگام تنظیم نهایی اسطوره در سظح آگاهی انسان قرار نداشته باشد معمولا" کیفیت وحشت و ترس را با خود حمل خواهد کرد.دست یافتن و توجه به هر مطلب مکتوم یا ممنوع در ضمیر نا آگاه ایجاد هراس و اضطراب خواهد کرد- واین در حقیقت همان ترس ازاسرار و ترس از نادانسته هاست.
اودیپ که از دیارخود رانده شده و سرگردان راه می پیموده است، ناگزیر به بیشه این الاهگان " ترسناک" می رسد و خانه حقیقی خود را درآنجا می یابد. البته اودیپ در ظاهر مرد است ولی باطنا" راز قدرت او در رابطه با الاهگان مادرشاهی است.
بازگشت او به بیشه این خدایان مهمترین علامتی است که وابستگی قهرمان را به دنیا و مذهب مادرشاهی نشان می دهد. علاوه بر این سوفوکلس در جای دیگری نیز به وضوح رابطه اودیپ را با الاهگان مادر شاهی مورد اشاره قرار می دهد و از او هنگامی که راجع به دو دخترش صحبت می کند می نویسد:
ای مظاهر واقعی مذهب مصر که در روح و زندگی ایشان ظاهر شده اید! آنجا که مردان در خانه ها می نشینند و می ریسند و زنان برای بدست آوردن قوت روزانه از خانه بیرون می روند! وشما دختران من ! آنان که این کار سخت وظیفه ایشان بود چون زنان در خانه نشسته و شما به جای ایشان به کمک پدر تیره بخت خود شتافتید.
وبعد دخترانش آنتیگونه و ایسمنه را با پسران خود مقایسه کرده و می گوید:
واکنون همین دختران از من نگاهداری می کنند. اینها پرستاران من، که در هنگام خدمت مردند و نه زن! ولی شما پسران من نیستید و با من غریبه اید.
اودیپ پسرانش را متهم می کند که قوانین ابدی طبیعت را در هم شکسته ان و ادعا می کند که اگر هنوز عدالت و داد گستری قدیمی زئوس باقی مانده باشد نفرین او از دعای فرزندانش به درگاه " پوسه ئیدون" نیرومندتر خواهد بود ( منظوراودیپ از عدالت قدیمی زئوس الهه عدالت یا " سد" که قوانین جاودانی خود ساخته انسان که به پسر اول حقوقی استثنایی داده است توجهی ندارد).
چه متفاوت است پایان " اودیپ در کلونوس" با " اودیپ پادشاه ". در اسطوره " اودیپ پادشاه " سرنوشت، وی را بعنوان یک جانی منفور، از خانواده و همنوعانش جدا کرده است گو اینکه همه بر او ترحم می کنند. در حالی که در نمایشنامه دوم دختران اودیپ با عشق و دلبستگی وی را همراهی می کنن و در میان دوستان جدیدش که اکنون بانی خیری برای ایشان شده است می میرد. از احساس گناه و مسئولیت دیگر اثری نیست، بلکه اودیپ اطمینان دارد که در هر حال حق با وی بوده است. دیگر منفور و مطرود شمرده نمی شود بلکه به ناچار خانه خودرا در نزد الا هگان زمینی باز یافته و به زمین باز گشته است. احساس گناه غم انگیزی که سراسر داستان " اودیپ پادشاه " را فرا گرفته بود در اینجا کاملا" مرتفع شده و صرفا" یک کشمکش تلخ و اساسی همچنان به جای مانده است- کشمکش پدر با پسر !
کرئون
موضوع سومین قسمت اسطوره اودیپ یعنی آنتیگونه نیز کشمکشی است که بین اصول مذ اهب مادر شاهی و پدر شاهی وجود دارد. در اینجا قیافه کرئون که تاکنون مبهم و غیر مشخص بود به خود رنگ می گیرد و از ابهام بیرون می آید. هر دو پسر اودیپ، یکی بدنبال حمله ای که برای کسب قدرت به شهر کرده است و دیگری به خاطر دفاع از تاج و تخت کشته شده اند و کرئون پس از کشته شدن ایشان مستبدانه بر " تب " حکومت می کند. وی دستور داده است که جسد شاه قانونی شهر را مدفون کنند و جسد برادر متعارض را همچنان دفن نشده به حال خود بگذارند و البته این بزرگترین توهین و خفتی است که بر حسب رسوم یونان می توان به کسی وارد ساخت. کرئون مظهری است از اصل تفوق و برتری اطاعت از استبداد و صاحبان قدرت بر وفاداری نسبت به قوانین طبیعی و انسانیت.
آنتیگونه به خاطر فرمانبرداری از حکمروایان و سلسله مراتب ایشان حاضر نمی شود از قوانین همخونی و یگانگی انسانها سر پیچی کند و اینها اصولی است که باخ ئوفن به عنوان اصول مذهب مادر شاهی معرفی کرده است. تمدن مادر شاهی به قرابت نسبی و زوال ناپذیر بودن همخونی، به برابری همه انسانها و به ارزش زندگی انسان و عشق باوردارد، حال آنکه پدرشاهی به روابط زن و شوهر، فرمانده و فرمانبردار، نظم و سلسله اهمیت زیاد داده و روابط همخونی را مهم تلقی نمی کند. آنتیگونه مظهری از اصول مادر شاهی است و با کرئون یا اصول تمدن پدر شاهی دشمنی آشتی ناپذیر دارد. بر عکس ایسمنه ( دختر اودیپ) به شکست خود اقرار کرده و در برابر نظام پیروز پدر شاهی تسلیم می شود و نمودگاری از زن در تسلط قوانین پدر شاهی به شمار می آید. سوفوکلس موقعیت ایسمنه را به خوبی نشان داده و وی را وادار کرده است تا تصمیم خویش را در تسلیم به فرامین کرئون چنین اظهار کند:
" و اکنون به خود ما- دونفر که تنها مانده ایم- فکرکن که چگونه خواهیم مرد، بدبخت تر و تیره تر از همه دیگران، اگر به خود جرآت دهیم که در برابر فرمان و قدرت پادشاه تسلیم نشده و گرد نکشی کنیم. نه ! باید به یاد داشته باشیم که نخست، ما زن زاده شده و حق رقابت با مردان نداریم و سپس، ما محکوم و در سلطه جنس نیرومندتر هستیم و باید در این موارد و حتی در مواردی از اینها تلخ تر و رنج آورتر از ایشان فرمان بریم. بنابراین من از ارواح دوزخی می خواهم که بخاطر زوری که به من وارد شده مرا ببخشند و به فرمانروایان حود گوش فر حواهم داد چون دست زدن به تلاش زیاده از حد را دیوانگی می دانم."
ایسمنه اطاعت از جنس مذکر را به عنوان صفت نهایی جویش پذیرفته و به شکست زن که نباید " با مرد رقابت کند" اقرار کرده است. او وفاداری خودرا نسبت به الاهگان نیز از طریق تمنای بخشش، برای این " تسلیم" در برابر زور اعلام کرده است.
همسرایان در متن نمایشنامه ارزش و بزرگی مقام و قدرت انسان را به نحوی زیبا و موثر ستایش کرده اصول انسانی دوره مادرشاهی را چنین تآکید می کنند:
" شگفتها فراوانند، ولی هیچ چیز شگفت آورتراز انسان نیست ، قدرتی که از دریای سفید و طوفانهای جنوبی می گذرد و در میان امواج خروشانی که وی را به مرگ و نیستی تهدید می کنند برای خود راه می گشاید، قدرتی که از زمین خستگی ناپذیر، قدیمی ترین خدایان جاودانه، با برگردان خاک زیر سم اسبان و رفت و آمد سال به سال گاو آهن، سود می جوید."
کشمکش اصول مادرشاهی و پدرشاهی با پیشرفت داستان لحظه به لحظه واضح تر و نمایان تر میشود. آنتیگونه در پیروی نکردن از قوانین خدایان المپ اصرار می ورزد و می گوید: " قانون او مربوط به امروز و دیروز نیست بلکه ازلی و ابدی است و هیچکس نمی داند که از کی آغاز شده است." احتمالا" می توان تصور کرد که رسم دفن کردن انسان در زمین و یا بازگرداندن جسد او به مادرزمین از همین اصول سرچشمه گرفته است. آنتیگونه مظهری است از همکبستگی انسانها و عشق و مهر مادری که همه رادر بر می گیرد: " حصلت من نیست که متنفرباشم، من فقط دوست می دارم."
این در حالی است که کرئون اطاعت از فرمانروایان را دارای ارزش اساسی تلقی کرده و چنانچه همبستگی انسانها و عشق با این اصل تضاد پیدا کند از آن می گذرد. کرئون باید بر آنتیگونه پیروز شود تا بتواند حاکمیت نظام پدر شاهی و نیز مردانگی خودرا حفظ کند. او چنین فکر می کند : " واکنون اگراو بر من پیروز شود و به کیفر نرس، نه من، بلکه او مرد خواهدبود ".
کرئون اصول حاکمیت پدرشاهی را به زبانی بسیار روشن چنین بیان کرده و می گوید:
آری پسرم این باید قانون جاودانی و ثابت قلب تو باشد – که درهمه چیز از اراده پدرت پیروی کنی. به حاطر همین است که مردها دعا می کنند فرزندانشان خلف و وظیفه شناس بار آیند،زیرا بدین ترتیب سزای دشمنان پدر را با بدی و پاداش دوستان پدر را با افتخار خواهند داد. همانطور که پدر نیز وظیفه خویش را انجام داده است. ولی کسی که فرزندان ناخلف دارد تخمی بجز تخم زحمت و مرارت برای خودش وپیروزی و فتح دشمنانش کاشته است؟ پس تو ای پسر به خاطر لذت و به خاطر زنان عقل خود را از دست مده و بدان که این لذت به زودی در بازوان فشرده به سردی می گراید – زنی پست و بد کار که در تخت و خانه تو شریک شود! چه زخمی عمیق تر از دوستی دروغین است؟ نه، از روی بیزاری و چنانچه او دشمن تو باشد با وی رفتار کن و بگذار این دختر در خانه خدایان عشق و خون برای خودش شوهری بیابد. زیرا من که اورا جدا از تمام مردم شهر در نافرمانی آشکار دستگیر کرده ام، خودرادر مقابل مردمم دروغگو نشان نداده وی را خواهم کشت.
پس بگذار اوهمان گونه که خواسته است دست به دامان همخونی و قرابت نسبی شود. اگر من بخواهم بستگان همخون خودرا از اینچنین شریر و بد ذاتی بار آورم، آنگاه با بیگانگان چه خواهم کرد؟ کسی که وظیفه خویش را در خانه خود انجام می دهد، در کشور نیز درستکار خواهد بود. ولی کسی که از قوانین سر باز می زندو یا به فکر تحمیل افکارش به فرمانروایان خود می افتد من چنین کسی را ستایش نمی کنم. باید از کسی که شهر انتخاب کرده است، چه در امور جزیی و چه در امور کلی، چه در قضاوتهای عادلانه و چه ناعادلانه، اطاعت کرد و من اطمینان دارم کسی که خود این چنین فرمانبردار باشد نه تنها تابعی خوب، بلکه فرماندهی نیکو نیز خواهد بود ودر طوفانی از نیزه ها پابرجای، وفادار و بی پروا در کنار دوستان و یارانش خواهد ماند.
ولی نافرمانی بدترین گناهان است. شهرها را به باد میدهد و خانه ها را ویران و پریشان می کند. ستونهای متحد افراد را در هم می شکند و دچار هزیمت و تارو مار می سازد. بخش بیشتر سلامت آنان که زندگیشان به خوشی و سعادت می گذرد مرهون نظم و اطاعت است. بنابر این نظم و ترتیب را باید تقویت کنیم و هیچگاه به زنی امکان ندهیم ما را بدتر سازد. اگر هم لازم است قدرت خویش را از دست بدهیم، بهتر است این سلب قدرت به دست مردان باشد، تا مارا ناتوان تر از زن نخوانند.
حاکمیت مرد بر خانواده و گشور دو اصل مهمی هستند که کرئون مشترکا" مظهر آن بشمار می رود. پسران جزو مایملک پدر بوده وظیفه ای جز خدمت به پدر ندارند و همین حاکمیت پدر بر خانواده در جامعه یا کشور نیز اساس قدرت فرمانروا را تشکیل می دهد، یعنی شهروندان هر کشور جزو مایملک حاکم بشمار می روند، و نا فرمانی از او بزرگترین گناه انسان محسوب می شود.
هایمون پسر کرئون با آنتیگونه هم عقیده است و به خاطر اصول مورد قبول وی به مبارزه پرداخته است. ابتدا سعی می کند پدرش را متقاعد کرده رآی او را عوض کند، ولی چون پدرتسلیم نمی شود هایمون نیز نافرمانی خود را آشکارا اعلام کرده و به منطق " بزرگترین و با ارزش ترین آنچه در تصرف ما ست " و نیز به " اراده مردم " روی می آورد. وقتی کرئون، آنتیگونه را به " کسالت نافرمانی " متهم می کند، هایمون با یاغیگری جواب می دهد که:
" مردم تب یکصدا اتهام ترا تکذ یب می کنند."
و وقتی کرئون می پرسد:
" آیا من باید سرزمین خودم را با قضاوت کسی دیگر اداره کنم؟ "
هایمون جواب می دهد:
" شهری که به یک نفر تعلق داشته باشد شهر نیست. تو اگر بر صحراها حکمروایی کنی سلطانی بهتر خواهی بود."
کرئون مجادله را به نقطه حساس آن کشانیده می گوید:
" به نظرم این پسر قهرمان زنان باشد "
و هایمون به خدایان مادرشاهی اشاره کرده جواب می دهد:
" به خاطر تو ومن و خدایان زمینی "
در انتهای اسطوره غم انگیز اودیپ، تصمیم نهایی در مورد اصول مادرشاهی و پدرشاهی گرفته می شود. بدین ترتیب که کرئون، آنتیگونه را در غاری زنده به گور می کند – مجددا" نمودکاری از رابطه آنتیگونه با خدایان زمینی. ته ئی رسیاس، غیبگویی که قبلا" از او یاد کردیم و در نمایشنامه " اودیپ پادشاه " اورا به جنایت خود متوجه کرده بود دوباره ظاهر شده و این بار کرئون را از جنایتی که مرتکب شده است و عواقب آن آگاه می سازد. کرئون دچار وحشت شده و سعی می کند آنتیگونه را نجات دهد. با شتاب به سوی غاری که آنتیگونه در آن زنده به گور شده بود می رود ولی آنتیگونه را مرده می یابد. هایمون به دنبال مرگ آنتیگونه ابتدا سعی می کند پدرش را به قتل برسان و چون در این کار توفیق نمی یابد به زندگی خویش خا تمه می دهد. همسر کرئون ائورودیکه ( اوریدیس) به محض اطلاع از سرنوشت فرزند، خود را می کشد و قبل از مرگ، کرئون رابه عنوان قاتل فرزند نفرین می کند. کرئون که دنیای او کاملا" سقوط کرده و اصولا" زندگیش با شکست کامل متوجه شده است به ورشکستگی معنوی خود اقرار می کند و نمایشنامه بااعترافات او پایان می پذیرد.
وای بر من که برای تبرئه خویش این گناه بزرگ را به هیچکس دیگر نمی توانم نسبت داد ! من، حود من، قاتل تو بودم و من بدبحت وزبون حقیقت را می دانم ! مرا ببرید ای خدمتگذاران من. مرا هرچه زودتر ببرید، که زندگیم با مرگ فرقی ندارد ! ...
مرا ببرید، به شما قسم می دهم، مردی دیواده و بی پروا را، که ترا، اوه ای پسرم، از بیشعوری به قتل رسانیدم و ترا نیز ای همسرم – وای گه چقدر تیره بختم ! نمی دانم به کدام سوی رو آورم و از کجا طلب یاری کنم، چه در دستانم جز نادرستی چیزی ندارم و باز سرنوشتی شوم و خردکننده بر سرم جهیده است.
در پایان نمایشنامه سه گانه سوفوکاس دیگر نمیتوان گفت که اسطوره اودیپ بر محور میل نامشروع جنسی نسبت به مادر دور میزند و یا پدرکشی مظهری از تنفر ناشی از رقابت و حسادت با وی است. در انتهای آنتیگونه دیگر جای هیچگونه شک و تردیدی باقی نمی ماند. چون دراینجا نه اودیپ بلکه کرئون و توآما" اصل استبداد و غلبه انسان بر سایر همنوعانش یا غلبه پدربرپسر و غلبه حاکم مستبد بر مردم محکوم می شود. اگر نظریه مذهب و اجتماع مادرشاهی را قبول کنیم شکی نمی ماند که اودیپ، هایمون و آنتیگونه هر سه مظهری از اصول بدوی این نظام (مادرشاهی) یعنی برابری و دموکراسی بوده و با اصول پدرشاهی کرئون یعنی اطاعت از قدرت تضاد کامل دارند. علیرفم این تضاد، باید اسطوره اودیپ را با توجه به شرایط ویژه سیاسی و فرهنگی زمان سوفوکلس و نیز واکنش او در برابر این وضعیت هم بررسی کرد.
در دوران زندگی سوفوکلس، جنگ " پلوپونسوس" و تهدیدی که برای استقلال آتن وجود داشت و همچنین بلای طاعون که در آغاز جنگ بر شهرنازل شده بود به زنده کردن مجددآداب و رسوم مذهبی و فلسفی قدیم کمک کرده بودند. حمله به مذهب در این زمان موضوع تازه ای بشمار نمی رفت ولی سوفسطاییان که مخالف سوفوکلس بودند در تبلیغ علیه مذهب حد اکثر فعالیت خود را نشان می دادند. سوفوکلس بالاخص به مبارزه با آن دسته از سوفسطاییان پرداخته بود که علاوه بر تبلیغ استبداد با کمک نخبه های دانشمند شهر، خود خواهی و خود پرستی نا محدود را نیز به عنوان یک اصل اخلا قی مهم قبول کرده بودند. قوانین اخلاقی این گروه از سوفسطاییان که برخودخواهی انسان و سودجویی مغایراخلاق بنا شده بود در نقطه مقابل فلسفه سوفوکلس قرارداشت و او باخلق قیافه کرئون در نمایشنامه خود مظهری ازهمین گروه سوفسطاییان را تصویر میکرد. خطابه های کرئون حتی در شیوه بیان و طرح عمومی نیز شباهت کاملی با نطقها و خطابه های سوفسطاییان دارد.
بهرحال سوفوکلس سعی کرده مجددا" رسوم قدیمی و مذهبی مردم را با توجه به عشق، برابری و عدالت زنده کند.
" طرز تفکر مذهبی سوفوکلس... در ظاهر بری مذهب رسمی کشور اهمیتی قائل نیست، بلکه نیروهای فرعی و کمکی دیگری را که همیشه به مذهب توده ها نزدیکتر بوده و از مذاهب اشرافی المپ فاصله داشته به کمک می طلبد.، نیروهایی که مردم در هنگام خطر و در جنگ پلوپونسوس به آن روی آورده بودند." این نیروهای " فرعی و ثانوی" را که با خدایان " اشرافی المپ" این قدر تفاوت دارن ب راحتی می توان به عنوان خدایان دنیای مادرشاهی مشخص نمود.
بنابراین مشاهده می شود که عقاید سوفوکلس در نمایشنامه سه گانه اودیپ مخلوطی از مخالفت وی با مکتب متد اول سوفسطایی و علاقه او به مذاهب غیر المپی بوده است. او مبتنی براین دو احساس اعلام می دارد که حیثیت و مقام انسان و نیز حرمت مقدس روابط انسانی را هرگز نباید به ادعاهای غیر انسانی سازمان حاکمیت ملی و یا افکار نفع طلبانه آنی تسلیم کرد.
هر که نام موخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد زهیچ آموزگار
( رودکی )
سا مان- هلند- زمستان 2011
مآ خذ
صدسال تنهائی - گابریل گارسیا مارکز- متن فارسی- ص 239 ، 240، 241-1
لولیتا خوانی در تهران – آذر نفیسی- متن انگلیسی – ص- 216 فصل 23-2
زبان از یاد رفته- اریش فروم – متن فارسی -3
o 4 - اسطوره یونانی- مارلینا کار بته آ- متن هلندی
شادی گسترده در مصر در پی کناره گیری مبارک
تلویزیون دولتی مصر اعلام کرده است که حسنی مبارک از مقام ریاست جمهوری استعفا کرد.
عمر سلیمان، معاون رییس جمهوری مصر با قرائت بیانیه ای در تلویزیون مصر، خبر کناره گیری آقای مبارک را از قدرت اعلام کرد. آقای مبارک کمتر از بیست و چهار ساعت قبل گفته بود که حاضر نیست استعفا دهد.
به گفته آقای سلیمان، اختیارات حسنی مبارک به شورای عالی نیروهای مسلح واگذار می شود. محمد حسین طنطاوی، وزیر دفاع مصر ریاست این شورا را به عهده گرفته است. وزارت دفاع آمریکا، پنتاگون گفته است که رابرت گیتس، وزیر دفاع این کشور دیشب (پنجشنبه دهم فوریه) با آقای طنطاوی صحبت کرد. از زمان آغاز ناآرامی ها در مصر، این پنجمین مکالمه تلفنی وزرای دفاع دو کشور بود.
صدها هزار نفر که از هجده روز قبل در مرکز قاهره دست به تظاهرات زده اند، با خوشحالی از استعفای آقای مبارک استقبال کردند. در قاهره مردم با تکان دادن پرچم و به صدا درآوردن بوق ماشین ها خوشحالی خود را از استعفای آقای مبارک نشان دادند.
در شهر اسکندریه نیز صحنه های شادمانی مردم به چشم می خورد.
شورای عالی نیروهای مسلح گفته است که تقاضای مردم برای ایجاد تغییرات اساسی را درک می کند. اما یکی از خبرنگاران بی بی سی می گوید با در حاشیه قرار گرفتن رهبری غیرنظامی، وضعیت مصر اکنون بسیار شبیه به یک کودتای نظامی است و مصر به سوی آینده ای بسیار نامطمئن در حرکت است.
اینکه اختیار امور در مصر در دست ارتش باشد، با قانون اساسی این کشور مغایرت دارد. خبرنگار بی بی سی در قاهره می گوید مشخص نیست که آیا در راس قدرت بودن شورای عالی نظامی، معترضانی را که خواهان یک دولت غیرنظامی جدید هستند، قانع خواهد کرد یا نه.
پیشتر اعلام شده بود که حسنی مبارک قاهره را به مقصد استراحتگاه ساحلی شرم الشیخ ترک کرده است.
بشنوید
در همین حال، حسام بدراوی، دبیرکل حزب دموکراتیک ملی، حزب حاکم مصر گفت که پیش از نطق تلویزیونی آقای مبارک در شامگاه پنجشنبه از این مقام استعفا داده بود.
آقای بدراوی به بی بی سی گفت که اقدام درست برای رئیس جمهوری این است که کناره گیری کند.
در اسکندریه و سوئز نیز امروز تظاهرات برگزار شد.
اوایل روز جمعه، تلویزیون دولتی مصر متن بیانیه رهبران ارتش را پخش کرد.
در این بیانیه آمده بود که ارتش تضمین می کند اگر وضعیت کنونی در کشور خاتمه یابد، وضعیت فوق العاده در مصر را لغو کند.
در این بیانیه همچنین آمده بود که به دنبال تغییرات لازم در قانون اساسی مصر، ارتش تضمین می کند که انتخابات آزاد و عادلانه برگزار کند تا مصر بتواند جامعه ای آزاد و دموکراتیک شود.
آقای مبارک در نطقی تلویزیونی که پنجشنبه شب (دهم فوریه)، ایراد کرد، گفته بود قصد دارد تا انتخابات ریاست جمهوری در ماه سپتامیر در راس قدرت بماند اما بخشی از اختیارات خود را به عمر سلیمان، معاونش و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت، واگذار می کند.
درباره مبارک
حسنی مبارک به مدت سه دهه زمام امور مصر را در دست داشت.
آقای مبارک بعد از کسب موفقیت هایی در ارتش مصر به عنوان معاون رییس جمهوری این کشور برگزیده شد و در پی تروز انور سادات در سال 1981، رییس جمهوری مصر شد.
وی سیاست آقای سادات در حمایت از معاهده صلح با اسرائیل را ادامه داد و به همین دلیل، از متحدان اصلی آمریکا در منطقه شد و هر سال میلیاردها دلار کمک نظامی از آمریکا دریافت کرد.
حسنی مبارک در تلاش برای حفظ ثبات مصر، در مقابله با افراطیون اسلامی، وضعیت فوق العاده اعلام کرد و فعالیت اخوان المسلمین را ممنوع کرد.
گروه های غیرمذهبی نیز از وی به دلیل رفتارهای خشونت آمیز پلیس، فساد اداری و استبداد انتقاد می کردند.
جنتی: سران فتنه برای ۲۵ بهمن نقشه کشیدهاند
احمد جنتی دبیر شورای نگهبان ایران گفت: "فتنه ۸۸ از بین رفت اما سران فتنه که در خانه نشسته اند و فکر می کنند هنوز آبرویی در بین مردم دارند برای ۲۵ بهمن نقشه کشیده اند."
او در سخنان خود در مراسم ۲۲ بهمن (۱۱ فوریه) در اصفهان گفت که مردم راهپیمایی حمایت از مردم مصر و تونس را امروز انجام می دهند و امیدوارم سران فتنه به خود بیایند و توبه کنند، اگر چه نمیدانم مردم توبه آنها را بپذیرند یا نه؟اشاره آقای جنتی به در خواست برگزاری راهپیمایی توسط دو تن از رهبران معترضان ایران، میرحسین موسوی و مهدی کروبی است که مقامات ایرانی از آن ها به نام سران فتنه یاد می کنند.
آنها از دولت خواسته اند که به هواداران آنها اجازه دهد در روز دوشنبه ۲۵ بهمن برای اعلام همبستگی با حرکتهای مردمی در منطقه، "به ویژه قیام آزادیخواهانه مردم تونس و مصر علیه حکومت استبدادی" در این دو کشور، راهپیمایی کنند.
مقامات رسمی ایران هنوز جواب مشخصی به درخواست راهپیمائی مخالفان نداده اند.
اما روز چهارشنبه ۲۰ بهمن، غلامحسین محسنی اژه ای، دادستان کل و سخنگوی قوه قضاییه، در واکنش به درخواست رهبران مخالف گفت که "تعیین یک روز دیگر به معنی آن است که این افراد خود را از صف مردم جدا کرده اند و همین امر موجب جدایی و تفرقه است".
همچنین سرتیپ حسین همدانی، فرمانده سپاه تهران تلاش مخالفان دولت برای برگزاری راهپیمایی در روز ۲۵ بهمن را تلاشی برای کاهش حضور مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن دانسته و گفته بود: "فتنه گران باید بدانند که دیگر آنها را فریب خوردگانی نمی دانیم که به نتیجه انتخابات معترض هستند، بلکه قطعا آنها را ضد انقلاب و جاسوس می دانیم و به شدت با آن ها برخورد خواهیم کرد".
احمد جنتی در ادامه سخنان خود گفت: "احتیاجی به محاکمه سران فتنه نیست. مردم ذلتی را به این افراد چشانده اند که ۱۰ بار اعدام هم نمی تواند طعم تلخ این ذلت را از زندگی آنها پاک کند."
او در ادامه گفت که "ما مطلع هستیم که بسیاری از افراد مشهور و نامدار کشور در فتنهها دست دارند و به دنبال تضعیف نظام هستند."
بحث انتخابات
دبیر شورای نگهبان درباره انتخابات گفت: "عده ای از افراد منافق صفت که از مردم جدا شده اند نقشه کشیدهاند که کرسیهای مجلس را اشغال کنند و شورای نگهبان را فریب دهند."
آقای جنتی گفت که از همین تریبون به همه آنها می گوییم به آنها اجازه نمی دهیم دیگر کوچکترین پستی را در کشور اداره کنند.
پیش از این هم آقای جنتی در روز سه شنبه ۱۴ دی (۴ ژانویه) گفته بود که سران فتنه با اقداماتی که انجام داده اند، بهتر است همچنان خارج از عرصه سیاست بمانند و منتظر آمریکاییان باشند.
او با انتقاد از اظهارات اخیر محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین که برای شرکت اصلاح طلبان در انتخابات آینده مجلس شرط هایی مطرح کرده بود، گفت: "اصلا نیازی به حضور این عده در انتخابات نیست".
آقای خاتمی، روز پنجم دی ماه سال جاری در دیدار با نمایندگان جناح اقلیت مجلس شورای اسلامی گفته بود که اصلاح طلبان برای حضور در انتخابات پارلمانی آینده، خواستار "آزادی زندانیان سیاسی، پایبندی همگان به قانون اساسی و فراهم شدن امکان برگزاری انتخابات سالم و آزاد" هستند.
کاخ سفید: حکومت ایران از اراده مردم می ترسد
کاخ سفید افزایش فشار حکومت ایران بر فعالان سیاسی و مسدود کردن مجاری ارتباطات را نشانه ترس رهبران این کشور از اراده مردم دانسته است.
مقام های آمریکایی همچنین با مقایسه نحوه برخورد حکومت ایران با مخالفان و رسانه ها و موضع گیری این کشور در برابر رخدادهای مصر، جمهوری اسلامی را به "دورویی" متهم کرده اند.رابرت گیبز، سخنگوی کاخ سفید که در واکنش به رخدادهای سیاسی اخیر ایران صحبت می کرد، گفت حکومت این کشور باید به مردم اجازه دهد تظاهرات مسالمت آمیز برگزار کنند.
آقای گیبز با اشاره به تحولات اخیر در ایران گفت حکومت این کشور از اراده مردم در هراس است.
میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو تن از رهبران مخالفان دولت ، درخواست کرده اند که به هواداران آنها اجازه داده شود در روز ۲۵ بهمن برای اعلام همبستگی با حرکتهای مردمی در در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا راهپیمایی کنند.
حکومت ایران تا کنون از اعطای مجوز برای برگزاری این راهپیمایی خودداری کرده است.
جو بایدن، معاون رئیس جمهوری آمریکا هم که روز جمعه در واکنش به کناره گیری حسنی مبارک صحبت می کرد، از ایران خواست به مردم این کشور اجازه راهیپمایی و تجمع دهد.
آقای بایدن گفت: "به دوستانمان در ایران می گویم بگذارید مردم راهپیمایی کنند، بگذارید مردم حرفشان را بزنند، مردمتان را از زندان آزاد کنید، بگذارید (در آینده کشور) نقش داشته باشند."
دولت آمریکا همچنین اقدام دولت ایران برای پارازیت اندازی روی امواج تلویزیون بی بی سی فارسی را تقبیح کرده است.
تامی ویتور، سخنگوی شورای امنیت ملی ایالات متحده، گفته است که "موج اخیر بازداشت ها و تلاش دولت ایران برای مسدود کردن مجاری بین المللی اطلاع رسانی نشانه دورویی رهبران ایران است."
او با توخالی دانستن شعارهای رهبران ایران درباره اعتراض های مردم مصر گفت جمهوری اسلامی باید برای مردم خود هم حق برگزاری اجتماعات و تظاهرات مسالمت آمیز را قائل شود.
رابرت گیبز سخنگوی کاخ سفید هفته گذشته نیز در واکنش به خطبه های نماز جمعه آیت الله علی خامنه ای، رهبر ایران که با انتقاد از حکومت حسنی مبارک، از اعتراض های مردم این کشور حمایت کرده بود گفت، دنیا از این استقبال خواهد کرد که در ایران نیز مردم بتوانند به طور مسالمت آمیز دست به اعتراض بزنند.
او تحقق چنین امری را "پیشرفتی جدی در خاورمیانه" توصیف کرد.
آقای گیبز گفت: "خیلی جالب است که ایران با توجه به اقدام های دولت این کشور در برخورد با اعتراض های مشابه مردم خود در سال ۲۰۰۹، این چنین موضع گیری می کند."
اظهارات مقام های آمریکایی در حالی ایراد شده که فشار بر مخالفان دولت ایران همزمان با نزدیک شدن ۲۵ بهمن افزایش یافته است.
گزارش ها بیانگر حصر خانگی مهدی کروبی و افزایش بازداشت مخالفان است.
همچنین گزارش هایی درباره کند شدن سرعت اینترنت و سخت شدن دسترسی به بعضی از سایت ها منتشر شده است.
ایران دولت کانادا را به دلیل اجازه نمایش مستند 'ایرانیوم' محکوم کرد
دولت ایران اقدام دولت کانادا در اجازه نمایش فیلمی درباره بنیادگرایی اسلامی و برنامه هسته ای در ایران را مورد انتقاد شدید قرار داده است.
روز پنجشنبه، 21 بهمن (10 فوریه)، رادیو دولتی ایران گزارش کرد که رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت خارجه، نسبت به پخش فیلم "ایرانیوم" در کانادا اعتراض کرده و گفته است: "این اقدام نشانه پیروی دولت کانادا از طرح ایران هراسی و اسلام ستیزی است."آقای مهمانپرست گفته است که همه دولت ها موظف به "پیشگیری از ترویج تنفر فرهنگی میان ملت ها هستند" و افزوده است که پیش از این، مسئولان کتابخانه ملی کانادا با برگزاری یک مناسبت فرهنگی ایرانی در آن موسسه مخالفت کرده بودند.
سخنگوی وزارت خارجه ایران همچنین اظهار داشته که وزیر میراث فرهنگی کانادا در گذشته از ارائه تسهیلات امنیتی برای برگزاری نشست مجمع جهانی صلح اسلامی در آن کشور خودداری ورزیده بود و این اقدامات را دلایلی بر ایران هراسی و اسلام ستیزی در کانادا دانسته است.
وی همچنین وزیر میراث فرهنگی کانادا را به "اظهارات بی اساس و خارج از نزاکت" متهم کرده و گفته است که "بهانه رعایت اصل آزادی بیان هیچگونه توجیهی برای ترویج تنفر مذهبی ایجاد نمی کند" و ابراز امیدواری کرده است که افراد مطلع در کانادا، این مقام دولتی را با "الزامات نزاکت دیپلماتیک" آشنا سازند.
روز یکشنبه، 6 فوریه، فیلم مستند ایرانیوم در محل کتابخانه و آرشیو ملی کانادا، در اتاوا، پایتخت، به نمایش گذاشته شد در حالی که، به گزارش رسانه های خبری کانادا، محل نمایش تحت تدابیر امنیتی شدید قرار داشت.
قرار بود این فیلم روز 18 ماه ژانویه در این محل نشان داده شود اما این برنامه لغو شد و رسانه های محلی دلیل آن را "یک رشته تهدید به اقدامات خشونت آمیز" عنوان کردند و به نقل از سخنگوی کتابخانه ملی گفتند که افرادی از طریق تماس تلفنی، علیه نمایش فیلم هشدار داده بودند.
بعدا، به نقل از سخنگوی کتابخانه و آرشیو ملی کانادا گزارش شد که سفارت جمهوری اسلامی در اتاوا درخواست کرده بود این فیلم نمایش داده نشود.
با اینهمه، منابع رسمی کتابخانه و آرشیو ملی، که یک سازمان وابسته به دولت کاناداست، این گزارش ها را تایید نکردند هر چند دلیل قانع کننده ای هم برای خودداری از نمایش فیلم ارائه ندادند.
'ایران هراسی' و اتهام نقض آزادی بیان
لغو نمایش فیلم ایرانیوم اعتراض شدید گروه های مدافع حقوق مدنی کانادا را در پی آورد که مقامات کتابخانه و آرشیو ملی را به نادیده گرفتن حق آزادی بیان و عقیده متهم کردند و گفتند که این فیلم، بدون توجه به محتوای آن، باید نشان داده شود.
با شدت گرفتن اعتراضات، جیسون کنی، وزیر امور مهاجرت، خودداری از نمایش این فیلم را محکوم کرد و جیمز مور، وزیر میراث فرهنگی کانادا که مسئولیت نهایی کتابخانه و آرشیو ملی را برعهده دارد، با صدور بیانیه ای، ضمن تاکید بر لزوم نمایش فیلم، گفت که "اصل آزادی بیان یکی از ستون های دموکراسی در کاناداست."
همچنین، به نقل از آقای مور گزارش شد که سفارت ایران اجازه ندارد به دولت کانادا دیکته کند کدام فیلم در این کشور نشان داده شود و کدام فیلم ممنوع شود.
فیلم ایرانیوم، که عنوان آن ترکیبی از واژه های "ایران" و "اورانیوم" است، مستندی در مورد بنیادگرایی اسلامی در ایران و برنامه های اتمی این کشور است که در آن، این برنامه ها تهدیدی علیه کشورهای غربی معرفی شده است.
این فیلم شامل تصاویر و گزارش های خبری مربوط به مقامات ارشد جمهوری اسلامی همراه با مصاحبه با شماری ازسیاستمداران، کارشناسان و پژوهشگرانی است که دیدگاه و تحلیل های خود را در مورد برنامه اتمی ایران، اوضاع خاورمیانه، تروریسم و گسترش تسلیحات کشتار جمعی بیان می دارند.
روابط ایران و آمریکا، گروگانگیری سفارت آمریکا و انقلاب اسلامی در ایران از دیگر مطالبی است که در فیلم مستند ایرانیوم بررسی شده است.
این فیلم به ابتکار و با سرمایه "صندوق کلاریون" تولید شده که خود را یک سازمان مستقل و غیرانتفاعی معرفی می کند که با هدف تولید و توزیع فیلم های مستند در مورد "خطرات اسلام بنیادگرا" تاسیس شده و پیش از این فیلم های "مشغله فکری: جنگ اسلام بنیادگرا علیه غرب"، "جهاد سوم: استنباط اسلام بنیادگرا از آمریکا" را در همین زمینه تهیه کرده است.
محتوا و نحوه ساخت فیلم ایرانیوم با انتفاداتی در مورد دقت و صحت مطالب آن همراه بوده و منتقدان گفته اند که نمی توان تمامی فرض هایی را که در این فیلم مطرح شده، منطقی دانست و یا صحت تمامی مطالب ارائه شده در آن را تایید کرد.
منتقدان همچنین این فیلم را اقدامی در توجیه حمله نظامی احتمالی اسرائیل به تاسیسات هسته ای ایران به منظور جلوگیری از دستیابی جمهوری اسلامی به تسلیحات اتمی دانسته اند اما تاکید داشته اند که براساس اظهارات اخیر برخی مقامات اسرائیلی، ایران امکان تولید بمب اتمی در آینده نزدیک را نخواهد داشت.
سخنگوی وزارت خارجه ایران در رد محتوای این فیلم گفته است که رهبر جمهوری اسلامی، به عنوان عالی ترین مقام نظام، بارها اعلام کرده است که طبق آموزه های اسلامی، استفاده از بمب اتمی حرام است و ایران نیازی به این نوع سلاح ندارد.
طی فراخوان تشکل «انجمن همبستگی فعالان تبعیدی» در ترکیه، روز جمعه ٢٢ بهمن ماه گروهی از ایرانیان مقیم ترکیه و همچنین فعالین حقوق بشری، در مقابل سفارت ایران در آنکارا دست به تجمع زدند.
به گزارش منابع خبری جرس، این تجمع که در حمایت از فراخوان تظاهرات ٢۵ بهمن ایران برگزار شده بود، در آغاز این تجمع از مقابل پارک نزدیک سفارت آغاز شد و با سر دادن شعارهایی به حمایت از رهبران جنبش سبز و زندانیان سیاسی و در دست داشتن نماد های جنبش سبز و عکس زندانیانی چون ابراهیم یزدی، امیر خسرو دلیرثانی، مجید توکلی، ضیا نبوی، حسین رونقی ملکی ومصطفی تاجزاده، مهدی خدایی، حبیب الله گلپری پور، حبیب الله لطیفی رضا شریفی بوکانی و ... ادامه پیدا کرد.
همچنین پلاکاردهای از چهرهای اعدامیان اخیر مانند: حسین خضری، زهرا بهرامی، جعفر کاظمی، محمد حاج آقایی، علی صارمی، سید حبیب حسین دوست و ... در دست تظاهرکنندگان بود که با دادن شعارهای همانند: ایران شده بازداشتگاه؛ اوین شده دانشگاه، سید علی بن علی پیوندتان مبارک، سید علی مبارک، پیوند نامبارک، 25 بهمنه وقت خیزش منه؛ 25 بهمنه وقت مرگ رهبره، جنبش سبز آگاه - بیست و پنج بهمن ماه، کروبی بت شکن - بت بزرگ رو بشکن، موسوی زنده باد - کروبی پاینده باد در مقابل سفارت جمهوری اسلامی دست به تجمع زده بودند.
در پایان تجمع کنندگان با قرائت بیانیه ای ضمن محکومیت حاکمیت مستبد جمهوری اسلامی در قبال مردم ایران، از اتحادیه اروپا و ایالات متحده امریکا و دولت ترکیه خواستار قطع سریع روابط دیپلماتیک و تشدید فشار بر دولت ایران شده و نسبت به عدم امنیت رهبران جنبش سبز و زندانیان سیاسی و بازداشتهای گسترده اخیر هشدار دادند.
شایان ذکر است این تجمع با همراهی و حضور گروه های مختلف سیاسی و مردمی و حتی حمایت عده ای از مردم ترکیه همراه بوده است.
گزارش مذکور خاطرنشان کرد این تجمع گسترده مردم ، مورد توجه رسانه های ترکیه و رسانه های غربی قرار گرفته است.
جرس: در ادامه حمایت جنبش سبز از آزادیخواهانِ معترض در مصر و تونس، مجمع مدرسين و محققين حوزه علميه قم با صدور بیانیه ای ضمن تاکید بر اینکه "انقلاب تونس و مصر اراده ملی برای تغییر، اراده زندگی و اراده پیوند دین و مردمسالاری است"، خاطرنشان ساخت "آینده جهان اسلام به نتایج انقلاب تونس و بویژه مصر، گره خورده است."
به گزارش وبسایت مجمع مدرسین و محققین، متن کامل بيانيه مجمع مدرسين و محققين حوزه علميه قم در حمايت از جنش ملت هاي تونس و مصر به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ
«مگر كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام مي دهند و خدارا بسيار ياد مي كنند، و به هنگامي كه مورد ستم واقع مي شوند از خويشتن (و مومنان) برمي خيزند، آنها كه ستم كردند بزودي مي دانند كه بازگشتشان به كجاست» (الشعراء/227)
جهان اسلام شاهد تحولات عظیمی است که از «تونس» و «مصر» آغاز شده است؛ هرچند این دو ملت، خیزش خود را «ثورة الغضب: یعنی انقلاب خشم» علیه «استعمار و استبداد» نامیده اند، اما تأمل در ماهیت این رویدادها نشان می دهد که این حرکت ها نه یک شورش مقطعی است و نه محدود به مرزهای ملی این دو کشور. بلکه نقطه آغازی است که ، نتایج آن هرچه باشد،آینده جهان اسلام را رقم خواهد زد.
ملت های مسلمان خاورمیانه، سالها است که رنج تحقیر را تحمل کرده اند؛ تحقیراز جانب استعمار خارجی، استبداد داخلی و افراط گری ها به نام مذهب. این سه نیروی اهریمنی، چنان بر ذهن انسان مسلمان معاصر سایه افکنده بود که جغرافیای خاورمیانه را چهره ای عبوس و خشن می نمود. اما جوانان مصر و تونس آشکارا نشان دادند که «اراده اصلاح» در کشورهای اسلامی هرگز نمی میرد و باردیگر، نسیم بیداری به همراه ارزش های مردمسالاری بومی، موج جدیدی از تحولات را رقم می زند که شاید بتوان از آن با عنوان «نسل سوم از بیداری اسلامی» یاد کرد.
این موج جدید مردمسالاری، البته تهدیدی بر هردو نیروی استبداد و استعمار در منطقه است. درست به همین دلیل است که استعمارگران سعی در برجسته کردن خطر بنیادگرایی دارند و جهانیان را از رشد رادیکالیسم مذهبی می ترسانند، و در مقابل، مستبدان و افراط گرایان مذهبی نیز صرفاً چهره ضد استعماری این قیام ها را برجسته می کنند. غافل از این که استبداد و استعمار، در هرکجا و هر زمان، دو روی یک سکه اند؛ باهم می آیند و باهم می روند؛ هردو به یکسان عامل فساد و تحقیر و ظلم و خیانتند.
انقلاب تونس و مصر اراده ملی برای تغییر، اراده زندگی و اراده پیوند دین و مردمسالاری است. مردم تونس شعر شاعر جوان خود را به شعار اصلی خود بدل نمودند و همصدا با ابوالقاسم شابی (1934ـ 1909) قصیده زندگی سرودند که؛ هرگاه ملتي عزم زندگي كند سرنوشت ناگزیراست خواسته او را اجابت كند
وبرشب است كه به صبح انجامد وبر زنجیراست كه درهم شکند.
آری این سنت خداوند است که اراده و تغییر را لازم و ملزوم هم نهاده وهمو فرموده است؛ إ
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ (رعد11)
انقلاب آفریقای مسلمان، اهمیت داخلی، منطقه ای و جهانی گسترده ای دارد؛ از یک سوی، کشورهای منطقه ساختار و شرایط سیاسی مشابه دارند و مطالعات تاریخی نشان می دهد که هر تحولی در یکی از این کشورها، کم و بیش،زنجیرۀ تغییرات در دیگر کشورها را به همراه داشته است؛ از سوی دیگر، نمی توان از تأثیر این تحولات بر روابط اعراب و اسرائیل، و در نتیجه خاورمیانه و جهان غفلت کرد. از هم اکنون می توان نشانه های ضعف در امنیت ملی اسرائیل را مشاهده نمود.
بدین سان، آینده جهان اسلام به نتایج انقلاب تونس و بویژه مصر، گره خورده است. مصر اهمیت بسیاری دارد؛ به لحاظ سابقه تاریخی، فرهنگی و سیاسی، قطب تأثیر گذار جهان اسلام است. به همین دلیل است که برخی تحلیلگران انتفاضه مصر را چونان فروپاشی دیوار برلین، پایان نظام های دیکتاتوری، و آغاز تغییرات دموکراتیک و بومی در منطقه و جهان اسلام می دانند. آری، تحولات قاهره، استعداد آن را دارد که به تولید گفتمان دینی- سیاسی جدید در خاورمیانه بیانجامد و نظام های اقتدارگرای منطقه را به چالش با نسل جدید از مسلمانان آزادی طلب و دموکراسی خواه برانگیزد. این، اتفاق فرخنده ای است و برهمه ما وهرمسلمان اصلاح اندیشی است که آنرا پاس بدارد و ارج نهد.
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم، ضمن سپاس خداوند در قبال این نعمت بیداری و قدرشناسی نسبت به قیام هردو ملت رشید تونس و مصر، حمایت قاطع خود را ازحرکت های آزادیخواهانه و اصلاح جویانه در تمام جغرافیای منطقه اعلام می دارد. همچنین، تأکید می کنیم که حمایت از مظلوم و اعتراض به ظالمان از مسلمات دستورات اسلام است؛ازپیامبرگرامی اسلام (ص) روایت شده است: «من اصبح ولم یهتم بامورالمسلمین فلیس بمسلم».دستورنورانی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب (علیهالسلام) نیزاین است که «کونواللظالم خصماًوللمظلوم عوناً؛ همواره خصم ظالم و حامی مظلوم باشید».
همین اعتقاد اسلامی است که مبنا و انگیزه راهپیمایی های مردمی در حمایت از انقلاب مصرو تونس در همه کشور های اسلامی است. مجمع مدرسین و محققین امیدوار است ملت آزادیخواه ایران نیز بویژه در قالب راهپیمایی های مستقل، مردمی و غیر دولتی به جمع حامیان این بیداری اسلامی در سراسر جهان بپیوند.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ . (126آل عمران )
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
جرس:
یدالله اسلامی عضو و دبیرکل مجمع نمایندگان ادوار مجلس بعداز ظهر جمعه بازداشت شد.
به گزارش جرس، عصر روز جمعه چهار نفر از نیروهای امنیتی برای بازداشت اسلامی به منزل وی مراجعه کردند و پس از نشان دادن حکم قضایی و بازرسی منزل و ضبط لپ تاپ، هارد کامپیوتر شخصی، اسلامی را با خود بردند.
این اتفاق در شرایطی می افتد که دو روز پیش مجمع نمایندگان ادوار بیانیه ای در ارتباط با راهپیمایی بیست و پنج بهمن داده بود.
یدالله اسلامی عضو و دبیرکل مجمع نمایندگان ادوار مجلس بعداز ظهر جمعه بازداشت شد.
به گزارش جرس، عصر روز جمعه چهار نفر از نیروهای امنیتی برای بازداشت اسلامی به منزل وی مراجعه کردند و پس از نشان دادن حکم قضایی و بازرسی منزل و ضبط لپ تاپ، هارد کامپیوتر شخصی، اسلامی را با خود بردند.
این اتفاق در شرایطی می افتد که دو روز پیش مجمع نمایندگان ادوار بیانیه ای در ارتباط با راهپیمایی بیست و پنج بهمن داده بود.
اطلاعیه مطبوعاتی: آزادی تجمعهای مسالمت آمیز در روز ۲۵ بهمن را تضمین کنید
خبرگزاری هرانا - دبیرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران با انتشار اطلاعیه مطبوعاتی ضمن یادآوری سابقه خشونت آمیز حکومت ایران در سرکوب معترضان خود و هم چنین با روند برخوردی که با نزدیکتر شدن به ۲۵ بهمن ماه شدت میگیرد ابراز نگرانی کرد و از حکومت ایران خواهان تضمین «آزادی تجمعات مسالمت آمیز» با رعایت قوانینی که متعهد به اجرای آن شده است؛ شد.
متن این بیانیه که در وب سایت رسمی مجموعه فعالان حقوق بشر منتشر شده است به قرار زیر است:
اطلاعیه مطبوعاتی
روز شانزدهم بهمن ماه دو تن از نامزدان معترض به نتیجه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری طبق اصل ۲۷ قانون اساسی و سایر مقاوله نامههای حقوقی جاری، درخواست راهپیمایی در حمایت از جنبشهای اعتراضی مردمی منطقه در تاریخ ۲۵ بهمن ماه را به وزارت کشور ارایه نمودند.
طبق ماده ۲۰ اعلامیه جهانی حقوق بشر «هرکس حق آزادی تجمع و ایجاد تشکل مسالمت آمیز را دارد و هیچکس را نباید مجبور به عضویت در یک تشکل کرد.» درقانون اساسی ایران نیز آزادی تشکیل احزاب و راهپیماییها با شرایطی آمده است. بر اساس اصل ۲۷ قانون اساسی «تشکیل اجتماعات و راهپیماییها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.» هم چنین مطابق ماده ۲۲ حقوق مدنی و سیاسی «هر کسی حق اجتماع آزادانه را دارد.» ایران یکی از امضا کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق بین المللی مدنی و سیاسی و متعهد به رعایت آن است.
علیرغم صراحت قوانین و مقاوله نامههای جاری آنچه که مایه نگرانی است سابقه دولت ایران در برخورد با اعتراضات مردمی به خصوص پس از برگزاری انتخابات بحث برانگیز سال گذشته است. در طی حدود یکسال گذشته دستگاه امنیتی حکومت ایران کوچکترین برنامه معترضان را تحمل ننموده و با حداکثر خشونت نسبت به آن واکنش نشان داده است.
در همین رابطه غلامحسین محسنی اژهای در حاشیه سفر استانی رییس قوه قضاییه به استان هرمزگان در جمع خبرنگاران در طی روزهای اخیر ضمن اتهام ایجاد تفرقه به کسانی که درخواست راهپیمایی کردهاند گفت: این یک اقدام سیاسی است اما مردم ایران هوشیار بوده و اگر ضرورت داشته باشد به آن پاسخ میدهند!
حسین همدانی، فرمانده سپاه محمد رسول الله تهران، نیز ضمن جاسوس خواندن رهبران معترضین گفت با هرگونه تحرک مخالفان «به شدت برخورد» خواهد شد.
تنها ساعاتی پس از سخنان فرمانده سپاه تهران موجی از بازداشتها آغاز شد که در این رابطه تاکنون تقی رحمانی از مشاوران مهدی کروبی، محمد حسین شریف زادگان مسوول کمیته اقشار ستاد میرحسین موسوی، صالح نقره کار خواهرزاده زهرا رهنورد، میثم محمدی و امید محدث مدیر و کارمند سایت بنیاد آیت الله بهشتی، دکتر مصطفی میراحمدی زاده، از مشاوران مهدی کروبی، صدرالدین بهشتی فرزند مشاور میر حسین موسوی، فریبا ابتهاج مسئول دفتر معصومه ابتکار، کوروش زعیم از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی، پیمان عارف فعال حق تحصیل، حسین محمودی عضو جبهه مشارکت به همراه عباس شجاعی، مازیار خسروی و نزهت امیرآبادیان روزنامه نگار و... از سوی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی بازداشت شدند.
هم چنین در راستای ایجاد اختلال در امر اطلاع رسانی و گردش آزاد اطلاعات بعنوان یک رویکرد متداول دستگاه امنیتی فیلترینگ گسترده سایتهای اینترنتی و شبکه های اجتماعی نیز در دستور کار این دستگاه قرار گرفته و تا کنون علاوه بر بسیاری از سایتها و وبلاگها، سرویس دهندگان پرطرفدار ورد پرس و پیکاسا گوگل نیز از سوی کمیته فیلترینگ جمهوری اسلامی مسدود شدهاند.
فارغ از عواقب زیانبار ارسال پارازیت بر سلامت شهروندان، ارسال این امواج بر خلاف قوانین بین المللی بر روی شبکههای ماهوارهای از روز ۱۹ بهمن ماه مجدداْ آغاز شده است و تلویزیون فارسی بی بی سی نیز در این رابطه اطلاعیه ای را صادر کرده است.
از سوی دیگر علاوه بر بازداشت نزدیکان میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو تن از رهبران معترضان، محدودیتها به صورت خاص بر مهدی کروبی افزایش یافته و نامبرده در حصر خانگی قرار گرفته است، همچنین کلیه تماسهای تلفنی وی و اعضای خانواده ایشان از سوی دستگاه امنیتی قطع شده است.
مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران با استناد به مجموعه حقوق یاد شده و همینطور با یادآوری سابقه خشونت آمیز حکومت ایران در سرکوب معترضان خود و همچنین با روند برخوردی که با نزدیکتر شدن به ۲۵ بهمن ماه شدت میگیرد حسب رسالت خود نگرانی عمیق خود را از افزایش برخوردها و خشونتها در برخورد با تجمع کنندگان ۲۵ بهمن ماه اعلام میکند و از حکومت ایران میخواهد ضمن تضمین «آزادی تجمعات مسالمت آمیز» با رعایت قوانینی که متعهد به اجرای آن شده است از اقدامات نیروهای شبه نظامی و لباس شخصی که همواره ابزاری برای سرکوب معترضان بودهاند ممانعت به عمل آورد.
دبیرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران
۲۲ بهمن ۱۳۸۹ برابر با ۱۱ فوریه ۲۰۱۱
دبیرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران
۲۲ بهمن ۱۳۸۹ برابر با ۱۱ فوریه ۲۰۱۱
منصور اسانلو دچار حملهٔ قلبی شد
خبرگزاری هرانا - منصور اسانلو، رئیس هیات مدیرهٔ سندیکای شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه، دچار حملهٔ قلبی شد.
بنا به اطلاع گزارشگران ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران "هرانا"، منصور اسانلو، ساعت ۹ شب روز جمعه ۲۲ بهمن ماه، در زندان رجایی شهر کرج به علت استفاده از غذای نامناسب زندان، دچار حملهٔ قلبی شده است.
بنا به اطلاع گزارشگران ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران "هرانا"، منصور اسانلو، ساعت ۹ شب روز جمعه ۲۲ بهمن ماه، در زندان رجایی شهر کرج به علت استفاده از غذای نامناسب زندان، دچار حملهٔ قلبی شده است.
پیرو وضعیت وخیم جسمی آقای اسانلو، مسئولان زندان وی را به بیمارستانی خارج از زندان منتقل نمودند.
مدتی که صرف انتقال این فعال کارگری محبوس در بند امنیتی زندان رجایی شهر کرج به بیمارستان شده است، دست کم ۲۵ دقیقه است و مسئولان زندان تنها ۵ دقیقه از این زمان را به باز کردن درب زندان اختصاص دادهاند.
مدتی که صرف انتقال این فعال کارگری محبوس در بند امنیتی زندان رجایی شهر کرج به بیمارستان شده است، دست کم ۲۵ دقیقه است و مسئولان زندان تنها ۵ دقیقه از این زمان را به باز کردن درب زندان اختصاص دادهاند.
وی در حالت نیمه بیهوش(بدون ادراک و با چشمانی باز) و با چهره ای برافروخته به بیمارستان منتقل شده است.
مختل کردن سیستم های ارتباطی و اطلاع رسانی در آستانه ۲۵ بهمن ماه
خبرگزاری هرانا - در آستانه راهپیمایی ۲۵ بهمن ماه (موعدی که معترضان ایرانی برای تجمع خویش اعلام کرده اند) حکومت ایران علاوه بر بازداشت فعالین سیاسی و رسانه ای اقدام به ارسال پارازیت بر روی شبکه های ماهواره ای، کاهش پهانی باند اینترنت، فیلترینگ گسترده سایت های اینترنتی و در برخی مواقع با حملات اینترنتی و اختلال درشبکه تلفن همراه در برخی نقاط تهران امر اطلاع رسانی را مختل کرده است.
بنا به اطلاع گزارشگران خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران " هرانا "، دولت ایران طبق روال پیشین بعنوان یک رویکرد برای تضعیف یا جلوگیری از اجرایی شدن برنامه معترضان همواره جریان گردش آزاد اطلاعات را هدف حملات خود قرار داده است، اکنون در آستانه ۲۵ بهمن ماه موعدی که معترضان ایرانی برای تجمع خویش اعلام کرده اند ارسال پارازیت توسط حکومت ایران از سه روز پیش آغاز شده و کماکان ادامه دارد.
این امر موجب اختلال در دریافت شبکه های ماهواره ای شده است که در این رابطه بی بی سی فارسی با صدور اطلاعیه ای آن را تائید کرده است. این در حالی است که مکانیزم ارسال پارازیت بر روی شبکه های ماهواری علاوه بر نقض قوانین بین المللی به گواه محققان سلامت شهروندان ایرانی را نیز تهدید میکند.
هم چنین در طی روز های اخیر پهنای باند اینترنت در یسیاری از نقاط کشور به خصوص در تهران کاهش یافته و همزمان نیز کمیته فیلترینگ اقدام به مسدود کردن بسیاری از سایت ها و وبلاگ های منتقد دولت نموده است، همچنین در همین راستا برخی حملات به سایت های اطلاع رسانی وابسته به اپوزیسیون نیز مشاهده شده است.
از سوی دیگر شبکه تلفن همراه در برخی از نکات تهران نیز دچار اختلال شده است و مقامات امنیتی کلیه تماس های تلفنی مهدی کروبی یکی از رهبران معترضین را به صورت کامل مسدود کرده اند .
فارغ از اینکه تقریبا روزنامه منتقدی در سلسله برخوردهای یک سال گذشته در ایران مجوز فعالیت ندارد اما ساعاتی پیش یکی از وب سایت های متعلق به اصلاح طلبان از یورش مجدد نیروهای امنیتی به دفتر روزنامه شرق و بازداشت مازیار خسروی یکی از خبرنگاران این روزنامه خبر داد.
لازم به ذکر است پس از سخنان وزیر کشور و همینطور فرمانده سپاه محمد رسول الله از چند روز قبل موج جدیدی از بازداشت ها در ایران آغاز شده است که تا کنون بازداشت ۱۶ تن از فعالین سیاسی و رسانه ای را در بر گرفته است.
تقی رحمانی عضو ستاد مهدی کروبی، محمد حسین شریف زادگان مسوول کمیته اقشار ستاد میرحسین موسوی، صالح نقره کار خواهرزاده زهرا رهنورد، میثم محمدی و امید محدث مدیر و کارمند سایت بنیاد آیت الله بهشتی، دکتر مصطفی میراحمدیزاده، از مشاوران مهدی کروبی، صدرالدین بهشتی فرزند مشاور میر حسین موسوی، فریبا ابتهاج مسئول دفتر معصومه ابتکار، کوروش زعیم از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی به همراه پیمان عارف فعال حق تحصیل، حسین محمودی عضو جبهه مشارکت به همراه عباس شجاعی، مازیار خسروی روزنامه نگار، نزهت امیرآبادیان روزنامه نگار و ... از جمله بازداشت شدگان سه روز اخیر هستند.
بازداشت نزهت امیرآبادیان، روزنامه نگار و فعال مطبوعاتی
خبرگزاری هرانا - در ادامه بازداشت فعالین مطبوعاتی و مدنی طی روزهای اخیر، نزهت امیرآبادیان، از روزنامه نگاران اصلاح طلب بازداشت شده است.به گزارش منابع خبری جرس، این فعال مطبوعاتی بعد از ظهر جمعه ٢٢ بهمن، توسط نیروهای امنیتی دستگیر شده است.
هنوز علت بازداشت این روزنامه نگار و نویسندۀ سایت های «فرارو»، «هم میهن نیوز»، «آفتاب» و دیگر پایگاههای اصلاح طلب، انتشار نیافته است.
گفتنی است نیروهای امنیتی امروز با حمله به روزنامه شرق سیستم اینترنت این روزنامه را قطع کرده و اقدام به ضبط تلفن های همراه همه پرسنل این روزنامه کرده اند.
حمله دوباره نیروهای امنیتی به روزنامه شرق
بازداشت مازیار خسروی،روزنامه نگار
خبرگزاری هرانا - نیروهای امنیتی ظهر امروز با مراجعه به روزنامه شرق مازیار خسروی ، خبرنگار این روزنامه را بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کردند .
به گزارش کلمه، این دومین بار طی ماه های اخیر است که ماموران امنیتی به روزنامه شرق مراجعه و روزنامه نگاران آن را بازداشت می کنند. کیوان مهرگان، فرزانه روستایی، ریحانه طباطبایی و احمد غلامی نیز پیش از این در روزنامه شرق بازداشت شده بودند .
موج بازداشت روزنامه نگاران و فعالان اجتماعی که از روز گذشته دوباره آغاز شده است.
دادستانی دلایل بازداشتهای اخیر را هفته آینده اعلام می کند
خبرگزاری هرانا - دولتآبادی درباره بازداشتهای اخیر جمعی از فعالان سیاسی و رسانهای گفت: اوایل هفته در این رابطه اطلاعرسانی خواهیم کرد.
عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران در حاشیه راهپیمایی به مناسبت 22 بهمن، در جمع خبرنگاران درباره استقبال از این مراسم باتوجه به وضعیت آبو هوای تهران گفت: مردم با حضور باشکوه خود بار دیگر در برابر امواج حملات دشمن ایستادهاند و کسانی که فکر میکنند مردم در گرما و سرما و تهدیدات متوقف میشوند، در اشتباه بزرگی به سر میبرند.
وی ادامهداد: دشمنان نظام بارها مردم ما را آزمودهاند و متوجه هم شدهآند که ملت ما دست از این مسیر برنخواهد داشت و امروز نیز بار دیگر این مسئله را متوجه شدند.
دادستان تهران در پاسخ به این پرسش که این حضور چه پاسخی برای معترضین دولت باتوجه به در خواست اخیر آنها دارد، اظهارکرد: آنها عرض خود میبرند و زحمت ما میدهند.
دولتآبادی درباره بازداشتهای اخیر جمعی از فعالان سیاسی و رسانهای گفت: اوایل هفته در این رابطه اطلاعرسانی خواهیم کرد.
عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران در حاشیه راهپیمایی به مناسبت 22 بهمن، در جمع خبرنگاران درباره استقبال از این مراسم باتوجه به وضعیت آبو هوای تهران گفت: مردم با حضور باشکوه خود بار دیگر در برابر امواج حملات دشمن ایستادهاند و کسانی که فکر میکنند مردم در گرما و سرما و تهدیدات متوقف میشوند، در اشتباه بزرگی به سر میبرند.
وی ادامهداد: دشمنان نظام بارها مردم ما را آزمودهاند و متوجه هم شدهآند که ملت ما دست از این مسیر برنخواهد داشت و امروز نیز بار دیگر این مسئله را متوجه شدند.
دادستان تهران در پاسخ به این پرسش که این حضور چه پاسخی برای معترضین دولت باتوجه به در خواست اخیر آنها دارد، اظهارکرد: آنها عرض خود میبرند و زحمت ما میدهند.
دولتآبادی درباره بازداشتهای اخیر جمعی از فعالان سیاسی و رسانهای گفت: اوایل هفته در این رابطه اطلاعرسانی خواهیم کرد.
اطلاعیه بی بی سی در مورد پارازیت اندازی روی برنامه تلویزیون فارسی
خبرگزاری هرانا - بیبی سی اعلام کرد در پی پوشش خبری ناآرامیهای مصر، از داخل ایران بر روی تلویزیون فارسی این سرویس پارازیت اندازی میشود.
تلویزیون فارسی بیبی سی در همکاری نزدیک با تلویزیون عربی بیبی سی اخبار مصر را به شکلی گسترده و لحظه به لحظه از جمله از طریق گزارشها و ارتباط زنده، پوشش داده و چنین به نظر میرسد که پوشش خبری وقایع در مصر علت اقدام کنونی به پارازیت اندازی باشد که از روز پنجشنبه، ۱۰ فوریه، آغاز شده است.
همچنین، دیگر برنامههایی که ممکن است باعث نگرانی در ایران شده باشد شامل پخش برنامه مشترک تلویزیونهای عربی و فارسی در روز گذشته است که در آن، این دو بخش با همکاری یکدیگر، برنامه ویژه ارتباط مستقیم با مخاطبان را پخش کردند. در این برنامه، بییندگان ایرانی و مصری از طریق برقراری تماس با این برنامه، به تبادل نظر پرداختند. بسیاری از ایرانیانی که با این برنامه تماس گرفتند گفتند که سیر تحولات در قاهره و سایر نقاط منطقه را از نزدیک دنبال کردهاند.
پیتر هاروکس، مدیر سرویس جهانی بیبی سی، در مورد پارازیت اندازی روی برنامههای تلویزیون فارسی این سرویس، گفته است: «این پارازیت اندازی باید فورا متوقف شود. تمامی جهانیان حوادث مصر را دنبال میکنند و محروم کردن بینندگان ایرانی، که جامعه وسیعی از مخاطبان بیبی سی را تشکیل میدهند، از دسترسی به اخبار و اطلاعات بیطرفانه تلویزیون فارسی زبان بیبی سی اقدامی نادرست است.»
مدیر سرویس جهانی بیبی سی افزوده است: «تحولات مصر یک واقعه منطقهای است که تلویزیون فارسی بیبی سی به طور جامع آن را پوشش داده و از بازخورد دریافتی از مخاطبان چنین بر میآید که مردم ایران میخواهند از حوادث مصر آگاه شوند. بیبی سی پوشش خبری مصر را متوقف نمیکند و به پخش برنامه برای مردم ایران ادامه خواهد داد.»
پارازیت اندازی الکترونیکی قوی روی ماهوارههایی صورت میگیرد که بیبی سی از آنها برای فرستادن برنامههای تلویزیونی فارسی به روی آنتن مخاطبان ایرانی خود استفاده میکند و کارشناسان ماهواره با ردیابی اختلالات ارسالی، تایید کردهاند که مرکز پارازیت اندازی در خاک ایران واقع است.
تلویزیون فارسی بیبی سی در سال ۲۰۰۹ راه اندازی شد و از آن زمان، هر از چند گاهی هدف اقدامات عمدی برای مختل کردن برنامهها قرار داشته است.
صادق صبا، رئیس بخش فارسی بیبی سی، در این مورد گفته است بینندگانی که برای دریافت برنامههای تلویزیون فارسی بیبی سی از طریق ماهواره هاتبرد با مشکل مواجه هستند همچنان میتوانند این برنامههای را از ماهواره یوتل ست W۳A دریافت کنند.
مشخصات این ماهواره به شرح زیر است:
فرکانس: ۱۰۷۲۰. ۷۵
سیمبل ریت: ۲۲۰۰۰
پولاریزاسیون: هوریزنتال یا افقی
افای سی: ۱/۲
تلویزیون فارسی بیبی سی در همکاری نزدیک با تلویزیون عربی بیبی سی اخبار مصر را به شکلی گسترده و لحظه به لحظه از جمله از طریق گزارشها و ارتباط زنده، پوشش داده و چنین به نظر میرسد که پوشش خبری وقایع در مصر علت اقدام کنونی به پارازیت اندازی باشد که از روز پنجشنبه، ۱۰ فوریه، آغاز شده است.
همچنین، دیگر برنامههایی که ممکن است باعث نگرانی در ایران شده باشد شامل پخش برنامه مشترک تلویزیونهای عربی و فارسی در روز گذشته است که در آن، این دو بخش با همکاری یکدیگر، برنامه ویژه ارتباط مستقیم با مخاطبان را پخش کردند. در این برنامه، بییندگان ایرانی و مصری از طریق برقراری تماس با این برنامه، به تبادل نظر پرداختند. بسیاری از ایرانیانی که با این برنامه تماس گرفتند گفتند که سیر تحولات در قاهره و سایر نقاط منطقه را از نزدیک دنبال کردهاند.
پیتر هاروکس، مدیر سرویس جهانی بیبی سی، در مورد پارازیت اندازی روی برنامههای تلویزیون فارسی این سرویس، گفته است: «این پارازیت اندازی باید فورا متوقف شود. تمامی جهانیان حوادث مصر را دنبال میکنند و محروم کردن بینندگان ایرانی، که جامعه وسیعی از مخاطبان بیبی سی را تشکیل میدهند، از دسترسی به اخبار و اطلاعات بیطرفانه تلویزیون فارسی زبان بیبی سی اقدامی نادرست است.»
مدیر سرویس جهانی بیبی سی افزوده است: «تحولات مصر یک واقعه منطقهای است که تلویزیون فارسی بیبی سی به طور جامع آن را پوشش داده و از بازخورد دریافتی از مخاطبان چنین بر میآید که مردم ایران میخواهند از حوادث مصر آگاه شوند. بیبی سی پوشش خبری مصر را متوقف نمیکند و به پخش برنامه برای مردم ایران ادامه خواهد داد.»
پارازیت اندازی الکترونیکی قوی روی ماهوارههایی صورت میگیرد که بیبی سی از آنها برای فرستادن برنامههای تلویزیونی فارسی به روی آنتن مخاطبان ایرانی خود استفاده میکند و کارشناسان ماهواره با ردیابی اختلالات ارسالی، تایید کردهاند که مرکز پارازیت اندازی در خاک ایران واقع است.
تلویزیون فارسی بیبی سی در سال ۲۰۰۹ راه اندازی شد و از آن زمان، هر از چند گاهی هدف اقدامات عمدی برای مختل کردن برنامهها قرار داشته است.
صادق صبا، رئیس بخش فارسی بیبی سی، در این مورد گفته است بینندگانی که برای دریافت برنامههای تلویزیون فارسی بیبی سی از طریق ماهواره هاتبرد با مشکل مواجه هستند همچنان میتوانند این برنامههای را از ماهواره یوتل ست W۳A دریافت کنند.
مشخصات این ماهواره به شرح زیر است:
فرکانس: ۱۰۷۲۰. ۷۵
سیمبل ریت: ۲۲۰۰۰
پولاریزاسیون: هوریزنتال یا افقی
افای سی: ۱/۲
قطع تمامی خطوط تلفن همراه و ثابت مهدی کروبی؛ همسر و فرزندان وی
خبرگزاری هرانا - از صبح امروز تمامي خطوط تلفن همراه و ثابت مهدي كروبي؛ همسر و فرزندان ايشان قطع گرديده است.
به گزارش سحام نيوز، از ساعاتي قبل هرگونه تماس با منزل مهدي كروبي قطع گرديده و هيچ اطلاعي از شرايط و وضعيت ايشان در دست نيست.
بازداشت محمودی و شجاعی از اعضای جبهه مشارکت
خبرگزاری هرانا - همزمان با موج جدید بازداشتها، حسین محمودی رییس سابق حوزه شرق تهران جبهه مشارکت و رییس ستاد منطقه 8 مهندس موسوی چهارشنبه عصر بازداشت شد.
به گزارش جرس، مامورانی که نیمه شب به همراه وی برای بازرسی به منزلشان مراجعه کرده بودند در جواب خانواده اش دلیل اصلی بازداشت را برگزاری جلسه کتابخوانی غیرقانونی اعلام کرده اند.
محمودی عضو جببه مشارکت منطفه تهران و کارمند بازنشسته مخابرات است.
گفتنی است که همراه با محمودی عباس شجاعی و چند نفر دیگر هم بازداشت شده اند.
محمودی عضو جببه مشارکت منطفه تهران و کارمند بازنشسته مخابرات است.
گفتنی است که همراه با محمودی عباس شجاعی و چند نفر دیگر هم بازداشت شده اند.
لازم به توضيح است با نزديك شدن به روز 25 بهمن، دامنه محدوديت ها براي مهدي كروبي و خانواده ايشان افزايش يافته است تا جايي كه علاوه بر آغاز حصر خانگي، تمامي خطوط ارتباطي ايشان با بيرون از منزل نيز مسدود شده است.
علی احمد سلیمان، زندانی اعتصابی به بیمارستان ارومیه منتقل شد
خبرگزاری هرانا – علی احمد سلیمان، زندانی سیاسی محبوس در زندان مرکزی ارومیه از 39 روز پیش در اعتصاب بسر می برد و علی رغم انتقال به بیمارستان دست از اعتصاب نکشیده است.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، این زندانی سیاسی در پی اعتراض به انتقال حسین خضری توسط ماموران وزارت اطلاعات به اداره اطلاعات ارومیه منتقل شد و از آن روز تا کنون در اعتصاب غذا بسر می برد.
وی به دلیل ضعف جسمانی در اثر اعتصاب غذا و بی هوشی به بیمارستانی در ارومیه منتقل شده است و علی رغم گذشت یک هفته از انتقال به بیمارستان هم چنان در اعتصاب غذا بسر می برد.
گزارشگران بدون مرز، بازداشت تقی رحمانی را محکوم کرد
خبرگزاری هرانا - گزارش گران بدون مرز دستگیری تقی رحمانی روزنامه نگار مستقل و چهره برجسته مدافع آزادی بیان را محکوم کرد.
گزارشگران بدون مرز همچنین خبر داده است که در آستانه فراخوان مخالفان ایران به راهپیمایی در روز ٢٥ بهمن ماه و در حمایت از مردم تونس و مصر، تعداد بسیاری از روزنامهنگاران و وبنگاران در سراسر ایران از سوی سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات احضار و یا تهدید شدهاند.
ژان فرانسوا ژولیارد دبیر اول گزارشگران بدون مرز در این باره اعلام کرد : « ما عناد کینهورزانه مقامات ایران را علیه روزنامهنگاران محکوم میکنیم. جمهوری اسلامی ایران یکی از سرکوبگرترین کشورهای جهان در عرصه آزادی مطبوعات است. تقی رحمانی بدون حکم و هیچ اتهامی بازداشت شده است ما خواهان آزادی بدون قید و شرط او و همه روزنامهنگاران و وبنگاران زندانی هستیم."
تقی رحمانی در روز ٢٠ بهمن ماه از سوی ماموران امنیتی در منزل خود بازداشت و به مکان نامعلومی انتقال یافته است. بازداشت این روزنامه نگار در حالی است که نرگس محمدی همسرش، روزنامهنگار و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر در پی آزادی از زندان در تاریخ ١٠ تیرماه شدیدا بیمار و بستری است. وی در شامگاه ٢٠ خرداد در منزلش از سوی ماموران امنیتی بازداشت شده بود.
تقی رحمانی از ١٣٦٠ تا امروز برای فعاليتهای سياسی و مطبوعاتياش بارها دستگير و به زندان محکوم شده است. این روزنامهنگار برای همکاری با نشریات زیر زمینی پيشتاز و موحد و یا همکاری با نشریات دارای مجوز ایران فردا و امید قزوین، در کل بیش از ١٦ سال از عمر ٤٨ سالهاش را در زندان گذرانده است. گزارشگران بدون مرز یاد آور میشود که : ایران با ٣٠ روزنامهنگار زندانی بزرگترین زندان روزنامهنگاران در جهان است.
یادی از یک هم بند/ بهزاد مهرانی
خبرگزاری هرانا - به زحمت از گوشهی پنجرهی سلول انفرادی میدیدمش. هر روز در زمان محدود هواخوری در حال ورزش بود. نام او را نمیدانستم. اواخر بازداشتم چند روزی به سلول او منتقل شدم. اولین چیزی که در مورد او مرا جذب خود کرد، نامش بود. همنام یکی از بزرگترین داستاننویسان کشورم.
مردی متین و با وقار. از هجدهم آبانماه هشتاد و هشت در انفرادی بود. نوهی آیتالله فیروز آبادی بود و مردی بسیار متدین و متشرع. دو دوره نمایندگی ِ شورای شهر صبا شهر را عهده دار بود. اختراعی را به نام خود به ثبت رسانده بود و در کارخانهاش به تولید همان اختراع که کاربردش در صنعت خودروسازی بود، مشغول.
شبها به نماز شب می ایستاد. میگفت:اختراعش را با الهام از آیهای از قرآن کریم به دست آورده است. آیه ی مورد نظرش در خاطرم نمانده است. از این حیث با او اختلاف نظر داشتم. میگفتم قرآن راهنمایی برای تزکیه ی نفس و پشتوانهای برای زیستن در سپهر اخلاق برای مومنین به این کتاب آسمانی است. اما او به یقین باور داشت که دست خداوند او را به سوی ابداع ِ این اختراع رهنمون شده است.
از تجارب معنویاش بسیار سخن میگفت. میگفت پیش از به دنیا آمدن فرزند ذکورش، او را در خواب از دست حضرت امیر هدیه گرفته است. مردی مهربان و باهوش و خردمند بود. از شکنجههای جسمی و روحیاش میگفت و اینکه به زور وادارش کردهاند مقابل دوربین قرار گیرد و علیه خود اعتراف کند. از پخش فیلم اعترافاتش در سیما بسیار گلهمند بود و میگفت به ناحق با آبروی خود و خانوادهاش بازی کردهاند. نگهبانها با او بسیار با احترام رفتار می کردند. میگفت البته ابتدا چنین نبودهاند.
هر چه بیشتر با او هم صحبت می شدی، بیشتر در مییافتی که به هیچ وجه شبیه اتهاماتش نیست. حمل و نگهداری اسلحه. اتهامی حیرتآور. در انتخابات شرکت کرده بود و در تظاهرات پس از انتخابات هم شرکتی فعال داشت. معتقد بود برایش پا پوش دوختهاند.
با هم مثنوی میخواندیم در آن چند روز. بارها در مورد دعای ابوحمزهی ثمالی گفتوگو داشتیم. در عین داشتن روحیهی بسیار علمی و فنی، دینداریاش بسیار سنتی بود؛ شاید این را از پدر بزرگش به ارث برده بود. اما با همهی اعتقادات شدید مذهبیاش گاهی اوقات دچار شک و تردید می شد و این شک بسیار برایش آزار دهنده بود. به او دلداری میدادم که پیامبر بزرگی چون حضرت مسیح نیز بر روی صلیب دچار شک می شود و گمان میبرد که مبادا خداوند رهایش کرده باشد. میگفت اینهمه شکنجه و زندان برای چیست؟ وچرا خداوند میخواهد او را بدینگونه بیازماید. زندانی شدن و مشقات آن را آزمونی الهی می دانست؛ تنها ندانستن دلیل ِ آن بود که آزارش میداد.
شب گذشته که به یاد او افتادم هر چه در اینترنت جستوجو کردم نامی از او نیافتم؛و این برای من که دغدغه ی انسانهای گوشت و پوست و استخواندار را بدون توجه به عقاید و باورهای آنان دارم بسیار شرمآور بود. پس از آزادی از زندان بارها خواب او را دیدم. بسیار علاقهمندم که بدانم آیا آزاد شده است یا نه؟ کاملا از ایشان بیخبرم. کاش از او باخبر می شدم. کاش کسی بعد از خواندن این نوشته به من خبر دهد که او آزاد شده است. کاش از این مرد مهربان خبری میداشتم. مردی همنام بزرگ ترین داستان نویس ایران. محمود دولت آبادی. سید محمود دولت آبادی.
منبع: روز آنلاین
مردی متین و با وقار. از هجدهم آبانماه هشتاد و هشت در انفرادی بود. نوهی آیتالله فیروز آبادی بود و مردی بسیار متدین و متشرع. دو دوره نمایندگی ِ شورای شهر صبا شهر را عهده دار بود. اختراعی را به نام خود به ثبت رسانده بود و در کارخانهاش به تولید همان اختراع که کاربردش در صنعت خودروسازی بود، مشغول.
شبها به نماز شب می ایستاد. میگفت:اختراعش را با الهام از آیهای از قرآن کریم به دست آورده است. آیه ی مورد نظرش در خاطرم نمانده است. از این حیث با او اختلاف نظر داشتم. میگفتم قرآن راهنمایی برای تزکیه ی نفس و پشتوانهای برای زیستن در سپهر اخلاق برای مومنین به این کتاب آسمانی است. اما او به یقین باور داشت که دست خداوند او را به سوی ابداع ِ این اختراع رهنمون شده است.
از تجارب معنویاش بسیار سخن میگفت. میگفت پیش از به دنیا آمدن فرزند ذکورش، او را در خواب از دست حضرت امیر هدیه گرفته است. مردی مهربان و باهوش و خردمند بود. از شکنجههای جسمی و روحیاش میگفت و اینکه به زور وادارش کردهاند مقابل دوربین قرار گیرد و علیه خود اعتراف کند. از پخش فیلم اعترافاتش در سیما بسیار گلهمند بود و میگفت به ناحق با آبروی خود و خانوادهاش بازی کردهاند. نگهبانها با او بسیار با احترام رفتار می کردند. میگفت البته ابتدا چنین نبودهاند.
هر چه بیشتر با او هم صحبت می شدی، بیشتر در مییافتی که به هیچ وجه شبیه اتهاماتش نیست. حمل و نگهداری اسلحه. اتهامی حیرتآور. در انتخابات شرکت کرده بود و در تظاهرات پس از انتخابات هم شرکتی فعال داشت. معتقد بود برایش پا پوش دوختهاند.
با هم مثنوی میخواندیم در آن چند روز. بارها در مورد دعای ابوحمزهی ثمالی گفتوگو داشتیم. در عین داشتن روحیهی بسیار علمی و فنی، دینداریاش بسیار سنتی بود؛ شاید این را از پدر بزرگش به ارث برده بود. اما با همهی اعتقادات شدید مذهبیاش گاهی اوقات دچار شک و تردید می شد و این شک بسیار برایش آزار دهنده بود. به او دلداری میدادم که پیامبر بزرگی چون حضرت مسیح نیز بر روی صلیب دچار شک می شود و گمان میبرد که مبادا خداوند رهایش کرده باشد. میگفت اینهمه شکنجه و زندان برای چیست؟ وچرا خداوند میخواهد او را بدینگونه بیازماید. زندانی شدن و مشقات آن را آزمونی الهی می دانست؛ تنها ندانستن دلیل ِ آن بود که آزارش میداد.
شب گذشته که به یاد او افتادم هر چه در اینترنت جستوجو کردم نامی از او نیافتم؛و این برای من که دغدغه ی انسانهای گوشت و پوست و استخواندار را بدون توجه به عقاید و باورهای آنان دارم بسیار شرمآور بود. پس از آزادی از زندان بارها خواب او را دیدم. بسیار علاقهمندم که بدانم آیا آزاد شده است یا نه؟ کاملا از ایشان بیخبرم. کاش از او باخبر می شدم. کاش کسی بعد از خواندن این نوشته به من خبر دهد که او آزاد شده است. کاش از این مرد مهربان خبری میداشتم. مردی همنام بزرگ ترین داستان نویس ایران. محمود دولت آبادی. سید محمود دولت آبادی.
منبع: روز آنلاین
دستیابی به اهداف سیاسی، حتی تن دادن به ابتذال اخلاقی در خبرگزاری وابسته به رسانه ملی را هم توجیه می کند!
خبرگزاری هرانا - اکبر اعلمی نماینده سابق تبریز در مجلس و کاندیدای رد صلاحیت شده انتخابات ریاست جمهوری پرمناقشه اخیر در حاشیه مطلبی که در نقد انتشار عکسهای خصوصی منتسب به دختر موسوی نوشته در پاسخ به یک خواننده به صراحت مخالفت خود را با هرگونه حجاب اجباری و تحمیلی بیان کرده است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
"باشگاه خبرنگاران"، خبرگزاری وابسته به سازمان صدا و سیما که از بودجه عمومی ارتزاق می کند، طی روزهای گذشته تصاویری را از دختری که در حال کشیدن سیگار و دست دادن با یک پسر است، منتشر و از وی بعنوان دختر میرحسین موسوی یاد کرده است.
به این هم اکتفا نکرده و با ارسال پیامک به گوشی های تلفن همراه مردم از آنان دعوت کرده است که به سایت یاد شده مراجعه و عکسهای مذکور را مشاهده نمایند!
گفتنی است که سایت مذکور مدعی شده است که همه تصاویر «... موسوی» توسط یک دانشجوی رشته عکاسی در اماکن عمومی تهیه شده و در اختیار این سایت گذاشته شده است و لذا هیچ بار حقوقی و اخلاقی برای این سایت ندارد!
فرض می کنیم که عکس های منتشر شده متعلق به دختر آقای میرحسین موسوی است و دختر مزبور هم مرتکب بزرگترین گناهان کبیره شده است.
سوابق و موقعیت و مسئولیت های خطیر و 30 ساله میر حسین موسوی را هم که در حفظ و تثبیت این نظام نقش مهمی داشته است را نادیده می گیریم و اساسا فرض می کنیم که او پس از 32 سال همکاری نزدیک و موثر با نظام جمهوری اسلامی و اعلام نتایج انتخابات اکنون به یکی از دشمنان قسم خورده نظامی تبدیل شده است که خود در وضعیت فعلی آن و بسیاری از روابط و مناسباتی که بر آن حاکم است نقش اصلی را ایفا می کرده است.
اکنون با توجه به بدبینانه ترین مفروضاتی که اشاره شد به بررسی اقدام مقامات صدا و سیما و تائید کنندگان عملکرد اخیر این سازمان که مدعی ترویج اخلاق و ارزش های اسلامی هستند می پردازیم تا معلوم شود که این قبیل اقدامات تا چه حد با اصول و موازین شرع، عرف و اخلاق و قانون مورد تائید آنان سازگار است.
1-تصویر هدف حاکیست که عمر دختر صاحب عکس از عمر نظام جمهوری اسلامی کمتر است و وی دست پروده و تربیت شده همین نظام است.
بر این اساس با توجه به اینکه همه نهادها و رسانه های فرهنگی کشور به مدت 32 سال در اختیار مسئولان نظام جمهوری اسلامی بوده و این همه با صرف صدها میلیارد تومان از بودجه عمومی کشور به تعلیم و تربیت و ترویج ارزش های مطلوب خود اشتغال داشته اند، چنان چه رفتار و نوع پوشش صاحب عکس هدف نامناسب است، بیش از هرچیز نشان دهنده عدم توفیق جامعه اسلامی و نهادهای فرهنگی درون نظام، در پرورش فرزندان این مرز و بوم مطابق با جهت گیری های فرهنگی نظام جمهوری اسلامی است و نظام جمهوری اسلامی در ترویج فرهنگ دلخواه خود چنان ناکام مانده است که حتی نتوانسته دختری را که در خانواده ای کاملا مذهبی متولد و پرورش یافته و پدر دختر هم در طول دوران نخست وزیری اش بیشترین سختگیری ها را برای ترویج پوشش اسلامی مورد نظر نظام داشته است، مطابق با خاستگاه و فرهنگ مطلوبش هدایت نماید!
به عبارت دیگر روش های سختگیرانه نظام جمهوری اسلامی در محجبه کردن اجباری زنان نه تنها نتایج مطلوب و مثبتی به همراه نداشته بلکه با پیامدها و عکس العمل های منفی هم همراه بوده است که آثار آنرا حتی در خانواده های مذهبی هم به وضوح می توان مشاهده کرد!
و چنانچه گرایشات و پایبندی بانوانی که پیش از انقلاب به انتخاب و اختیار خود محجبه شده اند نسبت به حجاب را با علائق زنان و دخترانی که پس از انقلاب در اثر اجبار حکومت و یا خانواده به حجاب اجباری روی آورده اند در همین مورد مقایسه نمائیم، به صورت معناداری آشکار خواهد شد که مردم را با فشار و زور سرنیزه نمی توان به انجام تکالیف دینی وادار ساخت و حتما نتیجه معکوس خواهد داد.
2-طبق اصل شخصی بودن مجازات، عدل و انصاف ایجاب مي كند كه هرگونه مجازاتی(از جمله کیفرهای معنوی نظیر ملکوک کردن حیثیت و آبروی اشخاص)، منحصراً دامنگير فرد مجرم شده و به نزديكان و اقرباي او سرايت نكند. قران نیز با بیان اینکه "و لاتزرو وازرة وزر اخرى" بر این اصل مهر تائید زده است، چه اگر غیر از این بود، لاجرم باید حضرت آدم بخاطر قابیل، نوح به خاطر کنعان پسرش و همسرش والیه، امام هادی بخاطر پسرش جعفر کذاب، امام حسن به خاطر همسرش جعده بنت اشعث و ...در نزد خداوند معاقب و مورد شماتت واقع می شدند.
وانگهی اگر قرار باشد که در جمهوری اسلامی کسی به خاطر رفتار منسوبین خود مورد شماتت واقع شده و تاوان عملکرد آنانرا بپردازد، در این صورت بسیاری از مسئولان و مقامات جمهوری اسلامی که اتفاقا بعضا در راس امور هم قرار دارند باید بخاطر همکاری خویشاوندان درجه یک خود با صدام حسین و ارتش بعثی عراق و یا پیوستن به گروه های محارب و دست داشتن در کشتار مردم و ...مورد تعقیب و مجازات قرار گیرند و یا حداقل از مسئولیت های کنونی خود برکنار شوند!
3-به نظر می رسد که منتشر کنندگان تصاویر دختر هدف، در پی القای این مطلب به مخاطبین خود بوده اند که رفتار و پوشش دختر آقای موسوی نوعی منکر و برخلاف عفت و اخلاق عمومی است و از این حیث موسوی باید طرد شود.
با فرض درستی این رویکرد، خبرگزاری صدا و سیما و خصوصا کسانی که برای انتشار چنین تصاویری به خبرگزاری مذکور چراغ سبز نشان داده اند، باید پاسخ دهند که با کدام توجیه قانونی مبادرت به انتشار عکس هائی کرده اند که طبق رویکرد آنان منکر و خلاف عفت عمومی محسوب می شود!؟
این در حالیست که قانون مطبوعات در بند 2 ماده 6 ضمن نهی رسانه ها از "اشاعه فحشاء و منکرات و انتشار عکسها و تصاویر و مطالب خلاف عفت عمومی، در ماده 28 آن صراحتا بیان می دارد که:
"انتشار عکسها و تصاویر و مطالب خلاف عفت عمومی ممنوع و موجب تعزیر شرعی است و اصرار بر آن موجب تشدید تعزیر و لغو پروانه خواهد بود."!
بند یک ماده 104 قانون مجازات اسلامی هم مقرر می دارد: اشخاص ذیل به حبس از یک ماه تا یک سال محکوم خواهند شد:
" هر کس نوشته و یا طرح یا گراور یا نقاشی یا تصاویر و مطبوعات یا اعلانات یا علائم یا فیلم یا نوار سینما و یا به طور کلی هر شیئی دیگر را که عفت و اخلاق عمومی را جریحه دار نماید برای تجارت یا توزیع و یا به نمایش و معرض انظار عمومی گذاردن بسازد یا نگاه دارد."
اکنون پرسش این جاست که آیا جرم و گناه بیرون افتادن چند تار موی مش کرده یک دختر و یا حتی سیگار کشیدن او سنگین تر است، یا عملکرد غیرقانونی و خلاف شرع و عرف و اخلاق یک خبرگزاری رسمی ارزشگرا در انتشار تصاویری که به حریم خصوصی افراد مربوط می شود!؟
از طرفی آیا آقای ضرغامی و دست اندرکاران خبرگزاری وابسته به صدا و سیما خود رضایت می دهند که یکی از رسانه ها هم با ایشان عمل مقابله به مثل کرده و تصاویر ناموسی دختر و همسر و یا خواهر ایشان را که احتمالا در یکی از محافل خصوصی شکار شده است، در معرض دید عموم قرار داده و مباحث خانوادگی را وارد منازعات سیاسی نمایند!؟
به نظر می رسد که عقل، وجدان، اخلاق، شرافت، قانون و ارزش های دینی و اخلاقی و انسانی همگی ایجاب می کند که برای خارج کردن حریف از رقابت های سیاسی، تنها تابع اصول اخلاقی و انسانی باشیم و از مرز عدل و انصاف و شرافت خارج نشویم!
به امید آن روز
متن این یادداشت به شرح زیر است:
"باشگاه خبرنگاران"، خبرگزاری وابسته به سازمان صدا و سیما که از بودجه عمومی ارتزاق می کند، طی روزهای گذشته تصاویری را از دختری که در حال کشیدن سیگار و دست دادن با یک پسر است، منتشر و از وی بعنوان دختر میرحسین موسوی یاد کرده است.
به این هم اکتفا نکرده و با ارسال پیامک به گوشی های تلفن همراه مردم از آنان دعوت کرده است که به سایت یاد شده مراجعه و عکسهای مذکور را مشاهده نمایند!
گفتنی است که سایت مذکور مدعی شده است که همه تصاویر «... موسوی» توسط یک دانشجوی رشته عکاسی در اماکن عمومی تهیه شده و در اختیار این سایت گذاشته شده است و لذا هیچ بار حقوقی و اخلاقی برای این سایت ندارد!
فرض می کنیم که عکس های منتشر شده متعلق به دختر آقای میرحسین موسوی است و دختر مزبور هم مرتکب بزرگترین گناهان کبیره شده است.
سوابق و موقعیت و مسئولیت های خطیر و 30 ساله میر حسین موسوی را هم که در حفظ و تثبیت این نظام نقش مهمی داشته است را نادیده می گیریم و اساسا فرض می کنیم که او پس از 32 سال همکاری نزدیک و موثر با نظام جمهوری اسلامی و اعلام نتایج انتخابات اکنون به یکی از دشمنان قسم خورده نظامی تبدیل شده است که خود در وضعیت فعلی آن و بسیاری از روابط و مناسباتی که بر آن حاکم است نقش اصلی را ایفا می کرده است.
اکنون با توجه به بدبینانه ترین مفروضاتی که اشاره شد به بررسی اقدام مقامات صدا و سیما و تائید کنندگان عملکرد اخیر این سازمان که مدعی ترویج اخلاق و ارزش های اسلامی هستند می پردازیم تا معلوم شود که این قبیل اقدامات تا چه حد با اصول و موازین شرع، عرف و اخلاق و قانون مورد تائید آنان سازگار است.
1-تصویر هدف حاکیست که عمر دختر صاحب عکس از عمر نظام جمهوری اسلامی کمتر است و وی دست پروده و تربیت شده همین نظام است.
بر این اساس با توجه به اینکه همه نهادها و رسانه های فرهنگی کشور به مدت 32 سال در اختیار مسئولان نظام جمهوری اسلامی بوده و این همه با صرف صدها میلیارد تومان از بودجه عمومی کشور به تعلیم و تربیت و ترویج ارزش های مطلوب خود اشتغال داشته اند، چنان چه رفتار و نوع پوشش صاحب عکس هدف نامناسب است، بیش از هرچیز نشان دهنده عدم توفیق جامعه اسلامی و نهادهای فرهنگی درون نظام، در پرورش فرزندان این مرز و بوم مطابق با جهت گیری های فرهنگی نظام جمهوری اسلامی است و نظام جمهوری اسلامی در ترویج فرهنگ دلخواه خود چنان ناکام مانده است که حتی نتوانسته دختری را که در خانواده ای کاملا مذهبی متولد و پرورش یافته و پدر دختر هم در طول دوران نخست وزیری اش بیشترین سختگیری ها را برای ترویج پوشش اسلامی مورد نظر نظام داشته است، مطابق با خاستگاه و فرهنگ مطلوبش هدایت نماید!
به عبارت دیگر روش های سختگیرانه نظام جمهوری اسلامی در محجبه کردن اجباری زنان نه تنها نتایج مطلوب و مثبتی به همراه نداشته بلکه با پیامدها و عکس العمل های منفی هم همراه بوده است که آثار آنرا حتی در خانواده های مذهبی هم به وضوح می توان مشاهده کرد!
و چنانچه گرایشات و پایبندی بانوانی که پیش از انقلاب به انتخاب و اختیار خود محجبه شده اند نسبت به حجاب را با علائق زنان و دخترانی که پس از انقلاب در اثر اجبار حکومت و یا خانواده به حجاب اجباری روی آورده اند در همین مورد مقایسه نمائیم، به صورت معناداری آشکار خواهد شد که مردم را با فشار و زور سرنیزه نمی توان به انجام تکالیف دینی وادار ساخت و حتما نتیجه معکوس خواهد داد.
2-طبق اصل شخصی بودن مجازات، عدل و انصاف ایجاب مي كند كه هرگونه مجازاتی(از جمله کیفرهای معنوی نظیر ملکوک کردن حیثیت و آبروی اشخاص)، منحصراً دامنگير فرد مجرم شده و به نزديكان و اقرباي او سرايت نكند. قران نیز با بیان اینکه "و لاتزرو وازرة وزر اخرى" بر این اصل مهر تائید زده است، چه اگر غیر از این بود، لاجرم باید حضرت آدم بخاطر قابیل، نوح به خاطر کنعان پسرش و همسرش والیه، امام هادی بخاطر پسرش جعفر کذاب، امام حسن به خاطر همسرش جعده بنت اشعث و ...در نزد خداوند معاقب و مورد شماتت واقع می شدند.
وانگهی اگر قرار باشد که در جمهوری اسلامی کسی به خاطر رفتار منسوبین خود مورد شماتت واقع شده و تاوان عملکرد آنانرا بپردازد، در این صورت بسیاری از مسئولان و مقامات جمهوری اسلامی که اتفاقا بعضا در راس امور هم قرار دارند باید بخاطر همکاری خویشاوندان درجه یک خود با صدام حسین و ارتش بعثی عراق و یا پیوستن به گروه های محارب و دست داشتن در کشتار مردم و ...مورد تعقیب و مجازات قرار گیرند و یا حداقل از مسئولیت های کنونی خود برکنار شوند!
3-به نظر می رسد که منتشر کنندگان تصاویر دختر هدف، در پی القای این مطلب به مخاطبین خود بوده اند که رفتار و پوشش دختر آقای موسوی نوعی منکر و برخلاف عفت و اخلاق عمومی است و از این حیث موسوی باید طرد شود.
با فرض درستی این رویکرد، خبرگزاری صدا و سیما و خصوصا کسانی که برای انتشار چنین تصاویری به خبرگزاری مذکور چراغ سبز نشان داده اند، باید پاسخ دهند که با کدام توجیه قانونی مبادرت به انتشار عکس هائی کرده اند که طبق رویکرد آنان منکر و خلاف عفت عمومی محسوب می شود!؟
این در حالیست که قانون مطبوعات در بند 2 ماده 6 ضمن نهی رسانه ها از "اشاعه فحشاء و منکرات و انتشار عکسها و تصاویر و مطالب خلاف عفت عمومی، در ماده 28 آن صراحتا بیان می دارد که:
"انتشار عکسها و تصاویر و مطالب خلاف عفت عمومی ممنوع و موجب تعزیر شرعی است و اصرار بر آن موجب تشدید تعزیر و لغو پروانه خواهد بود."!
بند یک ماده 104 قانون مجازات اسلامی هم مقرر می دارد: اشخاص ذیل به حبس از یک ماه تا یک سال محکوم خواهند شد:
" هر کس نوشته و یا طرح یا گراور یا نقاشی یا تصاویر و مطبوعات یا اعلانات یا علائم یا فیلم یا نوار سینما و یا به طور کلی هر شیئی دیگر را که عفت و اخلاق عمومی را جریحه دار نماید برای تجارت یا توزیع و یا به نمایش و معرض انظار عمومی گذاردن بسازد یا نگاه دارد."
اکنون پرسش این جاست که آیا جرم و گناه بیرون افتادن چند تار موی مش کرده یک دختر و یا حتی سیگار کشیدن او سنگین تر است، یا عملکرد غیرقانونی و خلاف شرع و عرف و اخلاق یک خبرگزاری رسمی ارزشگرا در انتشار تصاویری که به حریم خصوصی افراد مربوط می شود!؟
از طرفی آیا آقای ضرغامی و دست اندرکاران خبرگزاری وابسته به صدا و سیما خود رضایت می دهند که یکی از رسانه ها هم با ایشان عمل مقابله به مثل کرده و تصاویر ناموسی دختر و همسر و یا خواهر ایشان را که احتمالا در یکی از محافل خصوصی شکار شده است، در معرض دید عموم قرار داده و مباحث خانوادگی را وارد منازعات سیاسی نمایند!؟
به نظر می رسد که عقل، وجدان، اخلاق، شرافت، قانون و ارزش های دینی و اخلاقی و انسانی همگی ایجاب می کند که برای خارج کردن حریف از رقابت های سیاسی، تنها تابع اصول اخلاقی و انسانی باشیم و از مرز عدل و انصاف و شرافت خارج نشویم!
به امید آن روز
منبع: وب سایت رسمی اکبر اعلمی
الله اکبر، یعنی آه یک ستمدیده قوی تر از هر دیکتاتوری است
الله اکبر …الله اکبر یعنی خدا بزرگترین است. الله اکبر یعنی خدا از هر فرعونی که کوس «انا ربکم الاعلی» سر دهد قوی تر است. یعنی دست خدا بالای همه دست هاست. یعنی دست او همراه دست مردم است. الله اکبر یعنی خدا درست همانجایی است که دل مظلومی شکسته است. الله اکبر یعنی خدا اگر بخواهد آه یک جوان دست فروش تونسی، دو دیکتاتور مستبد را خواهد گرفت. الله اکبر یعنی خدا از هر سپاه تا بن دندان مسلحی بزرگتراست. الله اکبر یعنی هنوز و همیشه می توان به فردا و فردا های روشن امید داشت. چرا که هر قدرتی در برابر اقتدار الهی ناچیز است. الله اکبر یعنی آزادی را و عدالت را تنها باید از او خواست و به نام او قدم برداشت و پیروزی را از او خواست.
آری الله اکبر یعنی: الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم
باز هم «کرامت انسان» بر «احساس بی قدرتی» پیروز شد. یک دیکتاتور دیگر در برابر «خواست مردم» زانو زد و یک «رئیس جمهور اسمی»، در برابر «اراده ی جمهور » بی اعتبار شد . باز هم یک «ملتِ» آزادیخواه یک «دولتِ» اقتدارطلب را برکنارکرد و سرانجام حکم یک «پارلمان مردمی » بر تمام «اجزای حاکمیت» واجب آمد و «روحی تازه » به کالبدِ قانون دمیده شد.
جنبش مصر، تنها پس از ۱۸ روز مقاومت جشن پیروزی گرفت. حسنی مبارک رئیس جمهور مصر رسماً از قدرت کناره گرفت و قدرت را به صاحبان اصلی آن بازگرداند.
جنبش مصر، «مشق مقاومت » را از جنبش تونس آموخت اما دیکتاتور مصر نه تنها از دیکتاتور تونس درسی نگرفت، بلکه باور نداشت که «نیمی» از توان او را هم برای مقاومت ندارد. گویی رسم زمانه این است: «هر بار» مقاومت مردم بیشتر می شود و سقوط دیکتاتورها آسان تر و سریعتر…
کلمه به نوبه ی خود این پیروزی را به ملت مصر و فعالان جنبش مصر تبریک می گوید و آرزو می کند که این جنبش در «دستیابی و نگهداری آرمان ها و خواسته ی بنیادین خود»، همچنان «بر دوام» و استوار باقی بماند و تا استقرار کامل «حکومت قانون»، گام های بعدی را همچنان «بدور از خشونت » بردارد.
إن الله لایغیر مابقوم حتى یغیروا مابأنفسهم
در واکنش به اظهارات محسنی اژه ای
امیر ارجمند: ۲۲ بهمن یک روز ملی است و کسی حق مصادره آن را ندارد
پس از اظهارات رسمی محسنی اژه ای، دادستان کل کشور مبنی بر اینکه درخواست راهپیمایی برای ۲۵ بهمن، به معنای جدا کردن صف خود از مردم و یک اقدام سیاسی است، دکتر اردشیر امیر ارجمند در گفت و گو با کلمه گفت: همانطور که قبلا هم گفته ایم روز ۲۲ بهمن روزی ملی و سالگرد انقلاب اسلامی است. این روز متعلق به همه است و کسی نیز حق ضبط و مصادره ی آن را به نام خود ندارد.
وی افزود: بر عکس آنچه اژه ای و اقتدار گرایان ادعا می کنند؛ مصادره ی این روز ملی توسط یک جناح است که می تواند موجب جدا شدن صفوف مردم شود.
اظهارات دادستان کل کشور نشان دهنده مظلومیت مردم ایران است
آقای اژه ای به جای تهدید، تدابیر لازم را برای برگزاری راهپیمایی در آرامش فراهم کند
مشاور میرحسین موسوی خاطرنشان کرد: اینکه دادستان کل کشور اعلام می کند بر پایی تظاهرات یک اقدام سیاسی است باعث تعجب، تاسف و همچنین نشان دهنده ی عمق مظلومیت مردم ایران است. راهپیمایی قطعا یک عمل سیاسی است اما مگر عمل سیاسی جرم است؟ گرچه واضح است که جباران هر عمل سیاسی را که خود سازمان ندهند جرم می دانند.
امیر ارجمند با تاکید بر اینکه دادستان کل کشور مکلف به تضمین حقوق عامه است و اصل ۲۷ قانون اساسی حق راهپیمایی را تضمین می کند، اظهار داشت: آقای دادستان به جای تهدید مردم باید تدابیر لازم برای برگزاری راهپیمایی در کمال آرامش و امنیت را فراهم کند.
خشونت کار نفوذی هاست تا زمینه سرکوب فراهم شود
وی همچنین با تاکید بر اینکه دادستان باید از برخی مقامات نظامی که عملا تحریک و تهدید به خشونت می کنند بپرسد به چه حقی چنین می کنند اعلام کرد: ما همواره اعلام کرده ایم که با خشونت مخالف هستیم و خشونت اصولا کار عوامل نفوذی خشونت طلبان است تا به بهانه ی آن امکان سرکوب بیشتر را پیدا کنند.
این استاد ممتاز حقوق با ابراز امیدواری از اینکه نیروهای نظامی و انتظامی از فجایع دو سال گذشته عبرت گرفته باشند و از مقابله با راهپیمایی و همسان شمرده شدن با نیروهای سرکوبگر دیکتاتوری های منطقه پرهیز کنند گفت: امیدواریم که بتوانیم هر چه زودتر شعارهای راهپیمایی را بر اساس پیشنهادهای دریافتی که بسیار زیاد نیز هست مشخص و به به مردم پیشنهاد کنیم.
وی افزود: ما از همه و نه تنها حامیان جنبش سبز دعوت می کنیم که در راهپیمایی ِ حمایت از جنبش های دمکراسی خواهی، عدالت جویانه و ضد استبدادی مردم منطقه شرکت کنند و همبستگی مردم ایران را نشان دهند.
به جای پاسخ به مطالبات، شخصیت های سیاسی را تخریب می کنند
امیر ارجمند با اشاره به حجم عظیم توهین و افتراها و دروغ های اقتدارگرایان علیه معترضان و منتقدان گفت: آقایان بر این عقیده هستند که تا رادیو و تلویزیون را در اختیار دارند نیازی به منطق و استدلال ندارند. همواره به جای پاسخ به مطالبات مردم و جریان های سیاسی مبادرت به تخریب شخصیت افرادی که این مطالبات را بیان یا دنبال می کنند بر می آیند. در نتیجه همه معترضان ضد انقلاب، در ارتباط با منافقین، نوکر و وابسته به امریکا, اسراییل و انگلیس و دارای مفاسد اخلاقی و… هستند. لذا پرداختن به رد و تکذیب و تصحیح در مورد این گونه اظهارات معمولا بی فایده است.
از تهمت زنندگان توقعی نیست؛ آنها فرزند شهید بهشتی را هم متهم به ارتباط با قاتلین پدر خود کرده اند
وی در ادامه با اشاره به توهین و تهمت های چند سایت خبری وابسته به گروه تحجر به خود وی گفت: من از این افراد چه انتظاری می توانم داشته باشم، هنگامی که آنها معترضانی با سوابق انقلابی و مشی سیاسی کاملا روشن و پرداخت هزینه های فراوان از جانب خود و خانواده هایشان را متهم به چنین موارد ناروا و زشت می کنند.
امیر ارجمند افزود: گیریم که اتهامات آنها در مورد من درست باشد آیا چنین اتهامی به آقای موسوی قابل انتصاب است؟ آنها فرزند عزیز شهید دکتر بهشتی را نیز متهم به ارتباط با قاتلین پدر خود کرده اند. مشی سیاسی و علمی بنده نیز برای آقایان به اندازه ی کافی روشن است و تا جایی که توانسته ام به عنوان حقوق دانی مستقل، از انقلاب مردم ایران، اسلام، حقوق بشر و دمو کراسی برای مردم دفاع و انشا الله همچنان نیز دفاع می کنم.
وی با اشاره به اتهام هایی که در سایت های دروغپرداز به وی نسبت داده اند، گفت: بد نیست بدانید که مادر بزرگوار من در هنگام انقلاب حدود هفتاد سال سن داشت و نمی توانست سمپات گروهی باشد. بنده یازده خواهر و برادر دارم که هریک در رشته های فنی و علمی وعموما غیر سیاسی فعال هستند و نیازی به یادآوری نیست که هر فردی مسوول عقاید و اعمال خودش است.
وی تصریح کرد: با این دیدگاه اشتباه، اصل مسئولیت شخصی زیر سوال می رود و در این صورت کم نیستند سران سیاسی نظام که باید به جرم یا گناه یکی از اعضای خانواده اعدام شده یا در آخرت به عذاب جهنم گرفتار شوند.
از اتهام زنندگان شکایت کرده ام اما امیدی به پیگیری نیست
مشاور مهندس موسوی در انتها خاطر نشان کرد: ریشه اینگونه اتهامات به چند روز قبل از آغاز دستگیری مشاوران مهندس موسوی می گردد. بنده پس از آزادی از زندان رسما به مراجع قضایی شکایت کردم که البته آنچنان که توقع می رفت رسیدگی موثر نشد زیرا از نظر حقوقی محکومیت مرتکبین اینگونه اتهام ها و تهمت ها و افتراها مسلم بود.
گفتنی است سایت جهان وابسته به زاکانی به نقل از سایت جوان وابسته به سپاه در خبری ناشیانه اتهاماتی را که چند ماه پیش به یکی از اعضای ستاد مهندس موسوی زدند عینا اینبار برای اردشیر امیر ارجمند به کار بردند.
مردم مصر خواستار محاکمه حسنی مبارک شدند
معترضان مصری که از خبر کنارهگیری مبارک از قدرت پس از ۳۰ سال حکومت دیکتاتوری غرق شادی هستند در اقدامی رو به جلو خواستار محاکمه وی شدند.به گزارش ایلنا به نقل از بیبیسی، معترضان مصری خواستار محاکمه رییس جمهور پیشین این کشورشده اند.
رسانههای خبری از مصر گزارش دادهاند که معترضان در شهرهای مختلف این کشور به ویژه میدان «التحریر» غرق شادمانی و پایکوبی هستند.
همچنین گزارشهای خبری از شادمانی مردم تونس از موفقیت معترضان مصری خبر میدهند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، چند دقیقه پس از کنارهگیری حسنی مبارک از قدرت در مصر، موجی از شادی تونس را فرا گرفت.
پس از شنیدن پیام «عمر سلیمان»، معاون ریاستجمهوری مصر مبنی بر کنارهگیری مبارک، مردم تونس با ریختن به خیابانها و به صدا درآوردن بوق ماشینها شادی خود را از شنیدن این خبر نشان دادند.
مسئولیت سیاست خارجی اتحادیه اروپا نیز با استقبال از کنارهگیری مبارک اعلام کرد که وی صدای مردم مصر را شنید.
خبرگزاری فرانسه همچنین در خبری فوری از واشنگتن گزارش داد که «باراک اوباما»، رئیسجمهوری آمریکا در تلویزیون در مورد کنارهگیری حسنی مبارک بیانیهای خواهد داد.
الله اکبر/ حسنی مبارک هم به سرنوشت بن علی دچار شد
دیکتـــــــــــــاتور مصــــــــــــــر رفت؛ راه کوتاه غـــــــــــــرور تا سقــــــــــوط
کلمه – گروه سیاسی: در آخرین ساعات شب گذشته، وقتی حسنی مبارک اعلام کرد که همچنان رئیسجمهور مصر خواهد ماند و روند انتقال قدرت را خود هدایت خواهد کرد، تقریبا هیچکس احتمال نمیداد که ۲۴ ساعت بعد استعفا و خروج او از پایتخت، میلیونها مصری را در قاهره و دیگر شهرهای مصر به شادی و رقص و آتشبازی و فریادهای الله اکبر و سقوط نظام و درخواست محاکمه مبارک وادارد.ساعتی پیش خبرگزاریهای مهم دنیا به نقل از تلویزیون دولتی مصر اعلام کردند که حسنی مبارک از مقام ریاست جمهوری استعفا کرد.
عمرسلیمان، معاون رییس جمهوری مصر با قرائت بیانیه ای در تلویزیون مصر، خبر کناره گیری مبارک را از قدرت اعلام کرد. اختیارات حسنی مبارک به شورای عالی ارتش واگذار می شود.
به گزارش منابع خبری، عمر سلیمان گفته است: «در این شرایط حساس که کشور در آن به سر میبرد، رئیس جمهور حسنی مبارک تصمیم گرفت از ریاست جمهوری کنارهگیری کند.»
صدها هزار نفر که از هجده روز قبل در مرکز قاهره دست به تظاهرات زده بودند، با خوشحالی از استعفای مبارک استقبال کردند. رویترز گزارش کرده است که مردم در میدان تحریر در حال شادمانی هستند و فریاد می زنند: «مردم نظام را سرنگون کردند.»
صبح امروز – جمعه – ارتش مصر بار دیگر تاکید کرده بود که اصلاحات دموکراتیک در این کشور را تضمین خواهد کرد؛ با این حال تظاهرکنندگان خشمگین در این روز به سوی کاخ ریاست جمهوری و تلویزیون روانه شدند تا بر خواسته خود که همان رفتن مبارک بود اصرار کنند.
اما هیچکس فکر نمیکرد که در کمتر از ۲۴ ساعت، تصمیم دیکتاتور مصر زیر و رو شود و ایستادگی نهایی مردم در روزی که آن را روز مرگ نامیده بودند، به استعفای مبارک بینجامد.
حسنی مبارک که در طول ۱۸ روز اعتراضهای مردمی، گام به گام از مواضع خود عقبنشینی کرده بود، او پنجشنبه شب با وجود گمانهزنیها برای اعلام استعفایش، گفت که تا شهریور ماه سال آینده در قدرت باقی خواهد ماند؛ با این حال کمتر از یک شبانهروز بعد از آن، مبارک در سن ۸۲ سالگی، هم قاهره را ترک کرد و قدرت را.
درخواست محاکمه حسنی مبارک
در همین حال معترضان مصری که از خبر کنارهگیری مبارک از قدرت پس از ۳۰ سال حکومت دیکتاتوری غرق شادی هستند، در اقدامی رو به جلو خواستار محاکمه وی شدند.
به گزارش ایلنا به نقل از بیبیسی، معترضان مصری خواستار محاکمه رییس جمهور پیشین این کشور شده اند.
رسانههای خبری از مصر گزارش دادهاند که معترضان در شهرهای مختلف این کشور به ویژه میدان «التحریر» غرق شادمانی و پایکوبی هستند.
همچنین گزارشهای خبری از شادمانی مردم تونس از موفقیت معترضان مصری خبر میدهند.
خبرگزاری فرانسه هم گزارش داد که چند دقیقه پس از کنارهگیری حسنی مبارک از قدرت در مصر، موجی از شادی تونس را فرا گرفت.
پس از شنیدن پیام «عمر سلیمان»، معاون ریاستجمهوری مصر مبنی بر کنارهگیری مبارک، مردم تونس با ریختن به خیابانها و به صدا درآوردن بوق ماشینها شادی خود را از شنیدن این خبر نشان دادند.
عمرو موسی، دبیرکل اتحادیه عرب، رخدادهای ۱۸ روز اخیر در مصر را “انقلاب سفید” خواند و گفت: “من چشم انتظار آینده هستم.”البرادعی هم گفت که احساس خود را نمیتواند بیان کند.
استقبال رهبران جهان از کنارهگیری مبارک
بلافاصله پس از برکناری مبارک، رهبران کشورهای مختلف جهان از این تصمیم استقبال کردند. مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا با استقبال از کنارهگیری مبارک اعلام کرد که وی صدای مردم مصر را شنید.
کاترین اشتون، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در واکنش به برکناری حسنی مبارک از ریاست جمهوری مصر، همچنین گفت که اتحادیه اروپا آماده است تا به مردم مصر کمک کند. او گفته است که آینده مصر، به درستی، در دستان مردم مصر قرار گرفته است.
دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا هم گفت: “امروز، بهویژه برای کسانی که در میدان تحریر قاهره حضور دارند، روزی قابل توجه است؛ و نیز برای کسانی که با شجاعت و در آرامش خواستههایشان را برای تغییر در کشورشان مطرح کردهاند.
آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، نیز از استعفای حسنی مبارک استقبال کرده و این اقدام او را “تغییری تاریخی” خوانده است.
خبرگزاری فرانسه هم در خبری فوری از واشنگتن گزارش داد که «باراک اوباما»، رئیسجمهوری آمریکا در تلویزیون در مورد کنارهگیری حسنی مبارک بیانیهای خواهد داد.
اما پیش از او، جو بایدن، معاون رئیس جمهور آمریکا گفت که آنچه در مصر رخ داده است، تاثیری فراتر از مرزهای این کشور خواهد داشت. اشاره او به نقش رسانههای اجتماعی در اعتراضات مردم مصر است.
اسرائیل هم که به شدت از سقوط مبارک نگران است، ابراز امیدواری کرد که دولت بعدی مصر به قرارداد صلح پایبند بماند.
فرار مبارک، مسدود شدن حسابها در سوئیس
پیش از کنارهگیری حسنی مبارک، گزارشها حاکی از آن بود که وی به همراه خانوادهاش قاهره را ترک گفته و به کاخ خود در شرمالشیخ در ساحل دریای سرخ رفته است.
شبکه العربیه این موضوع گزارش داده بود، اما شبکه بیبیسی عربی اما در خبری فوری اعلام کرد که حسنی مبارک پس از ترک قاهره به امارات عربی متحده رفته است.
خبرگزاری فرانسه هم گزارش داد که وزیر امور خارجه سوئیس گفته است دولت این کشور، داراییهای احتمالی حسنی مبارک در سوئیس را مسدود میکند.