دلنوشته های زندان
1- موهوماتی که احتمالا میتونه همراهی مخاطب رو بیشتر کنه..
بعضی آدمها به صورت بنیادین و از ابتداء دچار سوء تفاهمند و فکر میکنند موجودات خاص و متفاوتی هستند و این باعث میشه کم کم اتفاقات خاصی هم براشون بیفته و شاید هم اتفاقات رو خاص تفسیر کنند. به هر حال فکر کنم یکی از این افراد متوهم احتمالا خودم باشم. من از کودکی، وقتی هم سن و سالهام آرزوهای خودشون رو برای آینده میگفتند، پیش خودم مطمئن بودم (دقت کنید، بحث آرزو نبود، مطمئن بودم!) که به جایی خواهم رسید که هیچ کسی تا به حال نرسیده و در بهترین حالت یک یا دو نفر میتونند در اون تجربه با من شریک باشند! متاسفانه و با عرض معذرت خیلی زیاد باید عرض کنم که چنین توهماتی هنوز به صورت کامل من رو رها نکرده.
از کودکیام چند تصویر جالب توی ذهنم مونده: لحظههایی که پس از شیرخوردن در بغل مادرم، چشمهام به گوشهی سقف اتاق و حاشیههاش خیره شده بود. لحظهای که مادرم داشت من رو پوشک میکرد و چیزی شبیه شرم باعث میشد چشمهام رو ببندم. روزی برفی که برای اولین بار با مادرم به عکاسی رفتیم و موقع عکس گرفتن چون در ارتفاع چارپایهای که روش نشسته بودم ترسیدم، یک طرفی شدم و عکسم هم کج افتاد. وقتی به اون تصاویر و احساسم در اون لحظات فکر میکنم میبینم که هنوز هم تفاوت بنیادینی نکردم و هنوز هم مثل بچگی، احساس روزنهای رو دارم که در بدنهی جهان ایجاد شده و مایحتوی جهان، داره از اون راه تخلیه میشه.
شک و تردید، احتمالا بزرگترین جهت دهنده به زندگیام بوده و نمیدونم چرا، اما هیچوقت نتونستم به هیچ چیزی به صورت کامل اعتماد کنم و حتی بدیهیترین چیزها مثل انسان بودن خودم و دیگران هم برام جای سوال بوده. معمولا احساس میکردم که باید جهان رو از نو و به تنهایی شروع کنم و همه چیز رو درباره خودم بسنجم و فکر میکردم که از این طریق به هر حال به اون نقطه اتکای محکم و تزلزل ناپذیر معرفتی خواهم رسید اما خب چنین اتفاقاتی هیچوقت رخ نداد و فقط در این راه احساس تردید، اضطراب و تکلیف مداری سخت گیرانه جای خودش رو به نوعی تحیر، آرامش و آزادی محوری بازیگوشانه داده و من همچنان در راهم!
مرگ بزرگترین تهدید و نهیب در زندگیام بوده و باعث میشده، سرعتم رو در زندگی زیاد کنم. یک بار در دورهی راهنمایی و یک بار هم در دورهی دبیرستان، چنان حس مرگ به جانم افتاد که تا یک ماه رهایم نمیکرد و ذهنم رو در چارچوب بدنم محصور کرده بود! بعد از اون خیلی وقتها پیش اومده که احساس کنم مشکلم رو با مرگ حل کردم، اما وقتی مرگ پا میده میبینم که نه بابا، هنوز دودستی به زندگی چسبیدم! بعد از مرگ بزرگترین ترسم از بزرگ شد و پذیرفتن وظایف و تکالیف آدم بزرگها بود، چون هرگز نمیتونستم خودم رو به کارهایی که دلم نمیخواد یا ارتباطی با اونها برقرار نمیکنم مجبور کنم. اما خب این اتفاق هم هیچوقت نیفتاد و در واقع احساس نمیکنم که بزرگ شدم. البته فکر هم نمیکنم که بقیه به اون اندازهای که فکر میکنند بزرگ شده باشند.
تحصیلات در روستا، تاثیر عجیب و عمیقی در زندگیام گذاشت، تجربهی یلهگی و رهایی بیحد و حدود، تجربهی دور بودن از نگاههایی که وجود آدم رو میتراشه و محدود میکنه، تجربهی بیمرزی با طبیعت و موجودات دیگه. آخ که چه حالی میده، هرجا آدم خسته شد بگیره بخوابه! یا هروقت دلش خواست آواز بخونه یا فریاد بکشه. این سالهای آخر وقتی سر جادهی فرعی و خاکی از ماشین پیاده میشدم و به سمت روستا راه میافتادم، احساس انبساط عجیبی داشتم و نمیتونستم خندههای بیدلیلی که از اعماق وجودم بیرون میجهید رو کنترل کنم. گاهی فکر میکنم که اگه اون تجربه تکرار بشه، ممکنه از خوشحالی منفجر بشم.
فعالیت در انجمن اسلامی دانشگاه، برای من فرصتی برای آزمون و خطا بود. از سال ۸۱ تا سال ۸۷ زندگی دانشجویی من در فعالیتهای انجمن خلاصه شده بود و در طی این فعالیتها ۴ بار حکم انضباطی گرفتم، دو سه بار به وزارت اطلاعات احضار شدم، یک مرتبه بازداشت شدم و آخر سر هم ستارهدار شدم و باقی ماجرا هم که میبینید… البته من تردید ندارم که حجم عظیمی از بلاهت و حماقت رو درون فعالیتهام وارد کردهام اما خب فکر نمیکنم که به کسی صدمهای زده باشم و یا حق کسی رو نادیده گرفته باشم و به همین دلیل خودم رو مستحق هیچ کدوم از این برخوردهایی که شده نمیدونم. هنوز هم وقتی مسئولی با من مواجه میشه معمولا میگه: به تو نمیآد این همه شر باشی؟! اما باور کنید من هرگز نیت شرورانهای نداشتم و فکر کنم شرورانهترین طرحی که توی ذهنمه، اینه که برم پیش یک روانکاو و ازش بخوام که من رو درمان کنه و بعد توی دلم بهش بخندم.
در دوران دانشجویی و در کشاکش ماجراهای رمانتیک به نکتهای عجیب پی بردم و اون این که دیگران هم وجود دارند! حقیقتش من هنوز نتونسته بودم برای وجود خودم و جهان توضیحی پیدا کنم و از تعجب این قضایا خارج بشم که مشکل دیگهای هم پیدا شد، دیگری! تا چند وقت این جمله از ذهنم نمیافتاد که “باورم نمیشه دیگران هم وجود دارند!” پذیرفتن این که دیگران هم مثل من دنیایی برای خودشون دارند خیلی سخت بود و در ضمن به کنجکاوی عمیق و ماندگاری در من بدل شد و اون این که بفهمم دیگران جهان رو چطور میبینند و توی ذهنشون چی میگذره! شاید تصورات من خیلی پرت باشه اما من فکر میکنم که دیگران هم مثل من پر از تزلزل و تردید و کشمکشاند و شاید همین نکته است که به من این اعتماد به نفس رو میده که چنین لاطائلاتی رو بنویسم…!
اگه کسی از من بپرسه بزرگترین شرمندگیات چیه، میگم لحظاتی از زندگی که نسبت به دیگران احساس تکلیف کردم و با یقین کامل سعی کردم اونها رو به چیزی راهنمایی کنم که از روی حماقت فکر میکردم درسته و اگر هم بپرسند بزرگترین افتخارت چیه، میگم لحظاتی که تونستم به قسمتهایی از گذشتهام که احمقانه بوده بخندم و سعی کنم رویکردم رو عوض کنم. من در مورد نقاطی که در مسیر زندگی از اون عبور کردم، نظری ندارم، اما به شیوه ای که این مسیر رو پیمودم تا حد زیادی خوشبینم و این نکتهایه که من رو نسبت به آینده همیشه امیدوار نگه میداره.
۲- قانون
زندگی جمعی در زندان قواعد خاص خودش رو داره و این نکتهایه که هر زندانی جدیدالورودی به زودی متوجهاش میشه. یک سری از این قواعد، مقرراتی است که مسئولین زندان وضع میکنند و خودشون هم بر اعمال اون نظارت میکنند. اما قواعد دیگه، مقرراتیه که خود زندانیها برای راحتتر شدن زندگی خودشون به کار میبندند. اوایل که وارد بند عمومی زندان شده بودم وقتی با مسئولیتها و سلسله مراتب عجیبی مثل وکیل بند، سرخدمات، مسئول اتاق، سرناظر، و … بین زندانیها مواجه شدم، پیش خودم فکر کردم که مورچه چیه که کله پاچه اش چی باشه. آخه زندانی بودن چیه که پست هم توش تقسیم بشه و حس میکردم این وضع زندان در زندانه اما در طولانی مدت فهمیدم که بدون این قوانین و مسئولیتها، حبس کشیدن ممکن نیست…
برای روشن شدن این ضرورت فقط یک مثال میزنم تا بغرنج بودن شرایط رو به تصویر بکشم. فرض کنید در یک اتاق ۳۰ نفره حضور دارید که فقط یک دستگاه تلویزیون داره و هر شخصی هم در اتاق سلیقهی خاص خودش رو در دیدن تلویزیون داره. یکی میخواد فیلم ببینه، یکی اهل فوتباله، یکی پیگیر اخباره، یکی از برنامهی مستند خوشش میآد، یکی با موسیقی حال میکنه و یکی هم مثل من عاشق کارتونه و یکی هم شاید اصلا نخواد تلویزیون ببینه! فقط یک لحظه فکر کنید که هر کدوم از این زندانیها با توجه به وضعیت روانی خاص خودشون در حبس، بخوان از سلیقهی خودشون در تماشای تلویزیون دفاع کنند اونوقت چی میشه؟! مسئلهی سکوت و خاموشی، غذا خوردن، نظافت، استفاده از توالت و حمام و. همه و همه مثل مثال قبل میتونند مورد منازعه و مناقشه واقع بشن. نکتهی مهم در این میان اینه که چیزهایی که برشمردم تقریبا تمامی زندگی یک زندانی رو تشکیل میده و یک زندانی همیشه مستعده که از یک مشکل خیلی کوچیک، بحرانی سیاسی، فلسفی، اعتقادی، روانشناختی بیرون بکشه!
البته یک ماهی که در پاییز ۸۸ در بند ۷ اوین و نزد زندانیهای مالی به سر بردم، چنین مشکلی کمرنگتر بود، چون قوانین کاملا آمرانه بود و هیچ کسی جرات نمیکرد روی حرف وکیل بند یا مسئول اتاق حرفی بزنه، اما خب وضع در بند سیاسی کاملا متفاوته، زندانیان سیاسی همه برای خودشون یک پا حقوقدانند و در ضمن برای این توی زندانند که حاضر نبودند به آمریت تن بدهند! بنابراین قوانینی که در بند سیاسی اعمال میشه میبایست هم به لحاظ منطقی بودن رعایت حقوق افراد و هم به لحاظ شیوهی قانونگذاری مشروع باشه و این به هر حال کار سختی بود. گاهی وقتی توی جلسات اتاق مینشستیم و میخواستیم برای مسائل اتاق تصمیم بگیریم، احساس انسانی رو داشتم که داره مدنیت رو از نو شروع میکنه و میخواد برای تمام شئون زندگی اجتماعی، از اول قانون بگذاره. وضعیتی که علی ملیحی با ظرافت خاصی، اون رو به “وضعیت طبیعی” مورد اشارهی توماس هابز تشبیه کرده بود. بزرگترین مشکلی که متوجه قانون گذاشتن در زندانه، اینه که پیدا کردن مرزی میان حوزهی خصوصی و حوزهی عمومی بسیار مشکله و شاید بشه گفت محاله! آخه در زندان تقریبا همه چیز جزو امر عمومی محسوب میشه و امر خصوصی تقریبا بیمعناست.
یادمه در یکی از جلسات اتاق به مشکل عجیبی برخوردیم و اون مسئلهی استحمام بود. در اون جلسه اکثریت جمع میگفتند که باید برای حفظ نظافت اتاق، هر فرد حداقل یک روز در میان حمام کنه و یکی از بچهها این قانون رو نقض حوزهی خصوصی خودش میدونست و جمع رو صاحب صلاحیت برای تصمیمگیری در چنین حوزهای نمیدونست. جالب اینجاست که من به هر دو طرف قضیه حق میدادم و میتونستم به نفع هر دو استدلال کنم. من البته چیزی از علم حقوق نمیدونم اما با همین تجربه به این تصور رسیدهام که مرز بین حوزهی خصوصی و حوزهی عمومی، چیزی نیست که کشف بشه، بلکه نوعی قرارداد و شاید هم اختراعه.
البته مشکل فقط در حوزه قانونگذاری نیست، چرا که مسئلهی اجرای قوانین نیز هست. فکر کنید که شخصی نخواد به این قوانین احترام بگذاره و به تذکر ما هم توجهی نکنه، در چنین وضعیت دو راه حل بیشتر نیست، یکی سکوت کردن و مماشات کردن با قانون شکنیست و دیگری این که مسئله رو به مسئولین زندان انتقال بدهیم که هر دوی اینها از نظر زندانی سیاسی امری مذمومه. تازه مشکلاتی که در بالا آوردم با شلوغ شدن و بالارفتن جمعیت زندان چند برابر میشه چون منابع محدوده و کشمکش برای این منابع به مشکلات دامن میزنه. گاهی وقتی تو اتاق به مشکلی بر میخوردیم، با خودم فکر میکردم که وقتی مدیریت مسائل اتاقی به این کوچیکی با این همه آدم فهمیده اینقدر سخته، پس مدیریت یک کشور چقدر میتونه سخت و طاقت فرسا باشه!
یادم هست اوایل که وارد دانشگاه و فعالیتهای دانشجویی شدم، یک آنارشیست تمام عیار بودم و با هیچ قانونگذار و مدافع نظمی نمیتونستم همراهی و همدلی کنم اما کم کم با پذیرفتن مسئولیت در انجمن اسلامی این خصوصیت همدلانه در من رشد کرد و به خصوص در واکنش به جریان دانشجویی موسوم به چپ رادیکال در من به شدت پررنگ شد. نیچه جملهی جالبی داره و میگه "هیچ عادتی نزد بشر زشتتر از عادتهایی نیست که به تازگی از شر اونها خلاص شده" به همین معنی من چند سالیه که تلاش میکنم به جای گذشتهای که طرفدار مخالفین و معترضین به نظم اجتماعی بودم، با مدافعین نظم همدلی کنم، البته منظورم نظم به ماهو نظمه و امیدوارم با نظم فعلی و مستمر اشتباه گرفته نشه! البته اون عادت قبلی یعنی میل به برهم زدن نظم و قواعد امور هنوز من رو رها نکرده و فقط زمین بازیاش عوض شده و از بیرون به درونم منتقل شده. دو سه ماه قبل از بازداشت در مقالهای با عنوان "نقادی پیش فرضهای فلسفی- سیاسی کنش سیاسی" سعی کردم مبانی پیشین نگاه خودم به سیاست رو تصحیح کنم و در اون نوشته و در بند اولش به جملهای از شاهرخ مسکوب اشاره کردم که انصافا وصف حال بود و اون این که "میخواستم جهان را تغییر دهم، جهان مرا تغییر داد".
۳- حکم قطعی
وقتی که خبر حکم قطعیام رو شنیدم، دقیقا این احساس رو داشتم که کسی داره به من دهن کجی میکنه. صبح پنجشنبه ای در اردیبهشت ماه ۸۹ بود که این خبر رو پشت تلفن از پدرم شنیدم. اگه حکم اولیهام من رو به نقطه اوج بهت و تعجب رسونده بود، این بار حکم قطعیام تا سرحد مرگ عصبانیام کرده بود. چنان منقبض شده بودم که حس میکردم الانه که پیشونیام شکافته بشه و تمام وجودم فوران کنه! البته پشت تلفن چیزی نگفتم و تمام عصبانیتام رو با خودم به هواخوری بند بردم و مشغول قدم زدن شدم. خبر حکم رو به کسی نگفتم چون میبایست اول خودم رو جمع و جور میکردم و اطلاع دیگران مانع از این کار میشد.
جالب بود باز هم همون اتفاقاتی افتاده بود که من به اون حساسیت داشتم. این که از بین ۵ تا اتهام، اتهام محاربه و ۱۰ سال حبس در تبعید باقی بمونه، آخرین و بدترین تصوری بود که در ذهنم میگنجید. ببینید، این که یک سیستم تصمیم بگیره با مخالفین و منتقدینش برخورد کنه، اگر چه اصلا پسندیده نیست، اما خب قابل فهمه. نکتهای که حداقل از نظر من غیرقابل درکه اینه که بخواد هویت اونها رو هم تحریف کنه و به لحاظ روحی و روانی آزارشون بده و این اتفاقا کار زشتیه! باور کنید تا پیش از خرداد ۸۸ من گاهی به مواضع وزارت اطلاعات بیشتر اعتماد داشتم تا به فعالین سیاسی و نکتهای که با بچههای انجمن روش توافق داشتیم این بود که “وزارت هیچ وقت کسی رو الکی نمیگیره..”. حتی در جریان پرونده نشریههای دانشجویی در پلیتکنیک.
من هرگز نتونسته بودم خودم رو قانع کنم که اون قضیه یک پرونده سازیه و همیشه دنبال یک توضیحی برای قضیه میگشتم. اما الان وقتی به صحبتهای یک مسئول امنیتی یا قضایی گوش میکنم، حتی تا مرز ده درصد هم نمیتونم به اون حرفها اعتماد کنم. تازه شاکی هم هستند که چرا امریکا و اتحادیه اروپا دارند مجاهدین رو از لیست تروریستی خارج میکنند. آخه وقتی هر چی فعال دانشجویی و حقوق بشری رو میگیرید، یکی یک اتهام ارتباط با نفاق هم به همهشون میچسبونید و تازه محکومشون هم میکنید، دیگه چه انتظاری دارید؟ شما قبل از هر کسی کمر همت به بیرون اومدنشون از لیست تروریستی بستید. آخه بابا! یک آدم معمولی هم وقتی میخواد کاری کنه، فکر پس و پیشاش رو میکنه و من باورم نمیشه که وزارت اطلاعات ما به این قضیه فکر نکنه. اگر مقصود این بود که یک حکم سنگین به بچههای ستارهدار بدهند که این پیگیریها تعطیل بشه، نیازی به این اتهام نبود، اگر به جای اتهام محاربه، یک اتهام دیگه با ۲، ۳ سال حبس اضافه میکردند، جمع اتهامها به همین عدد ۱۰ میرسید و اون وقت من هم اینقدر جلز و ولز نمیکردم و کولیبازی هم در نمیآوردم…
نمیدونید چه کنجکاوی عمیقی در من شکل گرفته که بفهمم چه فلسفه و دلیلی پشت این برخورد وجود داشته! البته من تا حالا حدسهای خیلی زیادی زدم که البته اکثر اونها باطل شدهاند. اولین حدسم در دوران بازداشت این بود که این اتهام فقط بهونهای برای برخورد پرفشار و خشونت آمیز در بازجوییهاست و در واقع قراره روم کم بشه، اما خب به جاش در مراحل قضایی تبرئه میشم و با همین تصور اون همه فشار رو تحمل کردم. شاید باورتون نشه که من در دوران بازجویی سنگینترین حکمی رو که برای خودم متصور میشدم، ۲ سال حبس تعلیقی بود! وقتی حکم اولیهام اومد، حدسم این بود که این حکم به خاطر فضای خاص جامعه در روزهای پس از ۱۶ آذر و عاشورا صادر شده و قراره در مراحل تجدید نظر به صورت جدی بشکنه و این بار و بعد از حکم تجدید نظر انصافا حدس زدن برام خیلی سخت شده بود، چون حس میکردم که دیگه حدسهام قابل اعتماد نیست!
البته من معمولا وقتی تحلیلهای کلان و سیاسیام جواب نمیده، دست به دامن تحلیلهای خرد و روانشناختی میشم. گاهی پیش خودم فکر میکنم که آیا ممکنه که برخورد من در طول بازجوییها طوری بوده باشه که طرف مقابل سر لج بیاد؟ اما این گزینه معمولا توی ذهنم رد میشه. شاید من در ارتباط مستقیم با دیگران آدم بیخیالی باشم. اما فکر نکنم آدم لج درآری باشم یا بخوام با کسی کل کل کنم.
من در طول بازجوییها هم اصلا سعی نکردم که از مواضع سیاسی خودم دفاع کنم و در واقع تمام تلاشم این بود که در نقطهی صفر بایستم. یعنی نه بخوام موضع ایجابی بگیرم و جدل بکنم و نه این که اتهامات الکی رو بپذیرم و علیه خودم دروغ بگم، شاید تنها نکتهای که در پروندهام بویی از مقاومت میداد این بود که حاضر نشدم جلوی دوربین برم و مصاحبه کنم که اون هم به این دلیل بود که واقعا نمیدونستم چطور از این صحبتها استفاده میشه وگرنه این کار هیچ قباحتی در نظرم نداشت. باور کنید حاضرم ۱ ماه حبس انفرادی بکشم اما به جاش فقط یک ساعت با بازجوهام بشینم و به عنوان یک مطلع بفهمم اصلا قضیه چیه و نگاه اونها واقعا نسبت به من چطوره!
بگذریم. به هر حال حکم تجدید نظر باعث شد که من یک بار دیگه دست به قلم بشم و نامهی دوم خودم رو به رییس قوهی قضاییه بنویسم. البته این نامه کمی صریحتر بود و این بار خودم رو به نفهمی نزده بودم که نمیدونم طرف حسابم وزارت اطلاعاته نه قوه قضاییه! اگه مخاطب دومام در نامهی اول دوستان و مرتبطانم بودند، در این نامه خطابم بیشتر بازجوهام بود و میخواستم استدلال کنم که پروژهای که داره اجرا میشه چه تناقضاتی داره و چه ضررهایی هم برای خود سیستم داره و این که اساسا نقض غرضه! هر جور که فکر میکنم میبینم توی این پروژه نه محرومین از تحصیل و نه سیستم هیچ سودی نمیبرند. تنها برندهی این بازی مجاهدینند…
۴ - تحلیل شخصیت
زندان محل خوبی برای شناختن دیگرانه. به این دلیل که افراد تمامی شبانهروز رو با هم میگذرونند و در واقع با پشت صحنهی زندگی همدیگه رو به رو هستند. البته من پیش از اونکه زندان رو تجربه کنیم، بسیاری از کسانی رو که در زندان ملاقات کردم دورادور میشناختم یا با اونها همکاری داشتم. اما درکی که من از افراد داشتم بیشتر سیاسی و نظری بود و نکات شخصیتی اونها کمتر مورد توجهام بود و این قاعدهایه که در زندان تقریبا برعکس میشه. چون مواجههی افراد بیشتر در مورد مسائل کوچک و به ظاهر بیاهمیت روزمره است که اتفاقا بیشتر از هر چیز ویژگیهای شخصیتی و روانشناختی آدمها در اون مداخله میکنه و مسائل سیاسی و یا تئوریک رو به اولویتهای بعدی بدل میکنه. مجموعهی این عوامل باعث میشه که انسان خودآگاه یا ناخودآگاه سعی کنه شخصیت انسانهایی که با اونها مواجه میشه رو تحلیل کنه و این کاریه که حداقل برای شخص خودم جذابیت زیادی داره. البته تا اینجای قضیه، هیچ نکتهی نامتعارفی وجود نداره، اما اگه چنین کاری در یک جمع و با حضور افراد دیگه به صورت دیالوگ برگزار بشه کمی به نظر عجیب میآد و این کاری بود که در زندان و با حلقهی دوستان نزدیک چند باری انجام دادیم.
این عادت هم طبق معمول ریشه در فعالیتهای دانشجویی و البته جمع بچه های انجمن اسلامی داشت. قضیه از روزی شروع شد که با بچههای انجمن و در دفتر انجمن نشسته بودیم و از هر دری گپ میزدیم. صحبتها به سمتی پیش رفت که پیشنهاد شد نظراتمون رو در مورد شخصیت همدیگه بدون هیچ تعارف و پرده پوشی بگیم. کاری که بعدها لقب «تحلیل شخصیت» گرفت. شیوهی کار اینطور بود که یک نفر از جمع انتخاب میشد و همه نظرشون رو در مورد اون فرد میگفتند و در پایان اگر خود فرد هم صحبتی در مورد خودش داشت میگفت و میرفتیم سراغ نفر بعد. یادمه که یک بار چنان غرق این کار شدیم که از ساعت ۶ عصر تا ۱۲و نیم شب در دفتر انجمن صحبت هامون ادامه پیدا کرد. نکاتی که توی اون جلسات خیلی نظرم رو جلب کرد یکیاش این بود که میدیدم نظر دیگران در مورد من چقدر با تصوری که خودم دارم متفاوته.
مثلا در همون جلسهی اول تعدادی از دوستان در مورد من گفتند که آدم خودشیفتهای هستم در صورتیکه خودم معمولا حس میکردم که انسان نوعدوستیام! یا به من میگفتند که خیلی مطلقگرا هستم و این درحالی بود که شخصا خود رو خیلی مشکوک و پرتردید میدیدم. از اون قضایا به بعد معمولا در ارتباطاتم این احتمال رو در نظر دارم که ممکنه در مورد تصورم از خودم و دیگران به تمامی دچار سوء تفاهم باشم. نکتهی دومیکه در اون جلسات به نظرم خیلی جالب اومد این بود که میدیدم که آدمها موقع نظر دادن در مورد دیگران چقدر خودشون و افکارشون رو آشکار میکنند. در واقع ما زمانی که میخواهیم در مورد رفتار دیگران نظر بدیم تصور شخصی خودمون و معنیای که خودمون به اون رفتار میدهیم رو بیان میکنیم و قیاس به نفس میکنیم. در واقع نظرات ما در مورد دیگران حاوی نکات بسیار مهمی در مورد خودمون هم هست.
اما مهمترین نکتهای که نظرم رو جلب میکرد این بود که میدیدم رفتارهای خودم رو در طی ۳ سالی که از فعالیتهام گذشته بود، چقدر راحت میشد با الگوی روانشناختی توضیح داد. توضیحی که هیچ کدام از الگوهای سیاسی یا معرفتی به این دقت از پس اون بر نمیاومدند! یادمه در دوران بازداشت، روزی بازجو مصرانه از من میخواست که توضیح بدم در طی سالهای فعالیت دانشجویی چه تغییر مهمی کردم و من هم توضیح دادم که یاد گرفتم که خیلی از مسائل کلان سیاسی رو علیالخصوص در ایران با نگاه خرد و روانشناختی تحلیل کنم و رفتارهای خودم رو هم البته همینطور. البته میدونم که این ادعای بزرگیه و شاید هم توجیهی نظری برای حس فضولی خودم باشه. اما فکر نکنم ضرری داشته باشه که به تاریخ سیاسی خودمون کمی هم از این منظر نگاه کنیم.
من سه تا دلیل کلی برای اهمیت این نگاه دارم. اول این که ما توی این مملکت همیشه مشکل قانون داشتیم، یعنی ضابطه و قاعدهی مشخصی وجود نداشته که افراد در مسئولیتهاشون از اون تبعیت کنند و اگر بوده نظارتی بر اجرای دقیق قانون وجود نداشته. بنابراین مشخصه که در چنین وضعیتهایی افراد در رفتارهاشون بیشتر به ویژگیهای شخصیتی خودشون رجوع کنند و اهیمت این ویژگیها پر رنگ بشه. ثانیا حاکمیتهای سیاسی معمولا در تاریخ ایران خودکامه بودهاند و بنابراین ویژگیهای شخصیتی نفر اول مملکت که معمولا شاه بود، به شدت خودش رو در سرنوشت سیاسی کشور نشون داده. ثالثا تغییر و تحولات سیاسی که اتفاق افتاده هیچوقت سامانمند و قانونمند نبوده و از شرایط آنومیک و انقلابی بیرون اومده و در چنین شرایطی هم معمولا مخالفین سیاسی در کنشهای خودشون بیشتر به ویژگیهای شخصیتی خودشون تکیه میکنند چون معمولا قاعدهی پیشبینی برای رفتار ندارند و در ضمن کنترل و نظارت بر رفتارها و مواضعشون تقریبا وجود نداره.
به هر حال من فکر میکنم بنابه این سه دلیل باید مولفهی شخصیت رو در ایران کمی جدیتر بگیریم، اگر چه در نهایت باید تلاشمون به سمتی باشه که اثر چنین مولفهای رو در امر سیاسی تقلیل و کاهش بدیم. راستش من خیلی وقته که دلم میخواد در مورد ترسها و نگرانیهام در مورد آیندهی سیاسی ایران بنویسم. البته من خیلی وقته که در فضای سیاسی جامعه تنفس نکردهام و ممکنه به کلی از فضای سیاسی پرت باشم اما به هر حال تصور من اینه که ما ممکنه تا سالها دچار همین انقباض سیاسی موجود باشیم و این اگر چه ناخوشاینده اما خب احتمالیه که باید به اون پرداخت. در چنین شرایطی مسئلهای که میتونه خیلی خطرناک باشه اینه که کسانی که هرگز تجربه فعالیت سیاسی در وضعیتهای نهادین رو نداشتند به فضای سیاسی و گفتمانی غالب بشن.
تنهایی و خشمی که ناشی از سرکوب سیاسیه، همیشه میتونه چنین افرادی رو مستعد خودمطلق پنداری و توجیه خشونت بکنه! البته من هم قبول دارم که جامعهی ایران به شدت از انگارههای سیاسی مبتنی بر خشونت فاصله گرفته و تجربهی گذشته هم خیلی عامل کنترل کنندهی خوبی برای جلوگیری از خشونت میتونه باشه، اما خب یک حسی به من میگه انسانها (به خصوص خودم) استعداد زیادی برای تکرار حماقتهاشون دارند و در ضمن یادمون نره برای شروع جنگ و خشونت، دیوانگی یک انسان کافیه، اما برای آرامش و برقراری صلح، اجماع همه افراد لازمه.
۵- اتاق یک
اتاق ۱ در بند ۳۵۰ قسمتهای خاصی از خاطرات اوین رو در ذهن من اشغال کرده. چگونگی شکل گرفتن اتاق، ماجراهایی که در اتاق داشتیم، هم اتاقیها، همه و همه هنوز مثل تجربهای زنده در ذهن من حضور دارند. خردادماه ۸۹ بود که ناگهان مدیریت زندان تصمیم گرفت که دیوار بین کتابخانه و فروشگاه بند رو برداره و تبدیل به اتاقش کنه. گویا دلیل این کار بالا رفتن جمعیت بند بود. در اون زمان هر ۶ اتاق طبقهی اول بند که متعلق به زندانیهای سیاسی بود، کفخواب داشت و این اتاق میتونست مسئلهی کف خوابی رو حل کنه. اتاقی که از این طریق به وجود اومد به این دلیل که در ابتدای کریدور بند بود، در شمارهگذاری جدید، اتاق ۱ نامیده شد.
ویژگی خاص اتاق ۱، این بود که از ۲۴ نفر ظرفیت اون، ده نفرش از پیش اشغال شده بود و متعلق به زندانیان کرد متهم به ارتباط با القاعده بود. این افراد که تا پیش از اون در اتاقهای دیگهی بند و یا در بندهای دیگه پراکنده بودند، با اجازه ریاست زندان موافقت شد که در یک اتاق با هم جمع بشن. فکر کنم برای شما هم قابل پیشبینی باشه که کسی از افراد بند حاضر نبوده با اونها هم اتاق بشه! هنوز مشکل داوطلبین برای اتاق ۱ برجا بود که روزی در حالی که زیر دوش حمام بودم، علی پرویز صدام زد و گفت: “داریم اسامی افرادی که میرن اتاق ۱ رو مینویسیم، من و علی ملیحی و میلاد اسدی هم هستیم، بهمن احمدی و عبدالله مومنی هم میان، تو چی؟” اینطور بود که من هم پذیرفتم. به جز اسامی بالا مهندس صمیمی، دکتر تاجرنیا، ماهان محمدی، علیرضا ایرانشاهی، بابک داشآپ و سه نفر از دوستان کرد هم در این لیست بودند. انصافا جمع خوبی بود و خیلی هم راحت با هم کنار میاومدیم اما مسئلهی اصلی چگونگی مواجهه با بچههای القاعده بود.
اگرچه خیلی از مشکلاتی که بعدها با هم پیدا کردیم سوءتفاهم و سوءبرداشت بود اما در بعضی موارد هم مشکل حقیقتا بنیادین بود. مهمترین ویژگی بچههای القاعده به نظر من، کلام محوری و زبان محوری حادشون بود. انگار که این افراد جز جملات و حرفها و اعتقادات، هیچ چیز دیگهای رو نمیدیدند. و حداقل این که اهمیتی براش قائل نبودند. اونها با این که در اقلیت بودند و این به هرحال هر کسی رو محافظهکار میکنه، با این حال نسبت به هر جملهای که مخالف بنیادهای ذهنیشون بود سریعا واکنش نشون میدادند. در واقع بدترین شیوهی مواجهه با اونها ارتباط زبانی، بهخصوص بحث کردن بود. چون با هر تلاشی که برای دقیقتر کردن گفتهها میشد، اختلافات هم عمیقتر میشد و مشکلات رو بیشتر میکرد.
به نظر خودم ارتباط غیرکلامی و غیرمستقیم، خیلی روش بهتری بود. ارتباطهایی از جنس همبازی شدن در فوتبال و والیبال، سر سفرهی هم غذاخوردن، همکاری در مسائل اتاق. این کارها باعث میشد پیوندهای ناخودآگاهی در طرفین شکل بگیره و جاذبهی این پیوندها میتونست تا حدی دافعهی ناشی از تفاوتهای اعتقادی و معرفتی رو مهار کنه. کسی که به نظر من در چنین ارتباطهایی خیلی توانا بود دکتر تاجرنیا بود و انصافا حضورش در کاهش تنشها و مشکلات خیلی موثر بود.
باور کنید من خیلی وقته که به نوعی احساس وظیفه میکنم که در تمجید از دکتر تاجرنیا مطلبی بنویسم. دلیل اول اینکار احتمالا اینه که میخوام از شیوهی خاصی از رفتار اجتماعی و ورود به عرصهی عمومی دفاع کنم که فکر میکنم دکتر بهترین نمونهی اونه و دلیل دوم این که من فکر میکنم بهترین شیوهی تقدیر از ویژگیهای خاص و مثبتی که انسانها در خودشون پرورش دادهاند، دیدن دقیق این ویژگیها و بیان وفادارانهی اونهاست و از اونجا که به خیال خودم چنین قصدی دارم، ممکنه از تعاریف نامعمولی استفاده کنم که امیدوارم باعث سوء تفاهم نشه و حداقل میدونم با شناختی که دکتر از من داره، ناپختگی حرفهام رو به حساب بیعقلیام میگذاره، نه چیز دیگه! ویژگی اول و خاصی که به نظر من در دکتر هست، نوعی عملگرایی خاص و تعلق خاطر عمیق به حل مسایلی است که در زندگی جمعی به وجود میآد. بدون هیچ اغراقی باید بگم که در زندگی هیچ کسی رو تا حالا ندیده بودم که تا این حد ورود به مسائل و مشکلات عمومیاش زیاد باشه و تا این حد هم دقیق و درست عمل کنه! ویژگی دوم این که دکتر توانایی عجیبی در پیدا کردن و شاید هم خلق کردن نقطه اشتراک با آدمهای دیگه داره و این کار رو هم معمولا به واسطهی همون عملگرایی خاص انجام میده و بدون این که با افراد وارد بحثهای اعتقادی و یا نظری بشه، میتونه در سایر موارد زندگی اجتماعی، تقطهی اتصال و شخص مورد اعتماد افراد و گروههای مختلف باشه. سومین خصوصیت قدرت ارادهی بالاییه که دکتر داره و اون رو در انرژی زیادی که در فعالیتهاش صرف میکنه نشون میده. ویژگیای که شخصا به اون میگم "زندگی با حداکثر ظرفیت"!
و همیشه فکر میکنم که چنین خصوصیتی میتونه انسانها رو در نزدیکترین موقعیت نسبت به خوشبختی و موفقیت قرار بده و ویژگی چهارم که به نظر من خیلی با ارزشه، نوع خاصی از مواجهه با تصمیمات جمعیه که به اون میگم "احترام به نظر خود و دیگران". احترام به نظر خود به نظرم من اینه که من تمام تلاشم رو برای پیدا کردن یک راه حل درست و همینطور دفاع از اون در برابر جمع انجام بدم و احترام به نظر دیگران اینه که به حرفهای اونها هم گوش کنم و درنهایت به تصمیم جمعی التزام داشته باشم و تصمیم جمع رو اگرچه مخالف با نظر خودم، اینقدر محترم بدونم که برای تحققاش همه انرژی ام رو صرف کنم. ویژگیهایی که در بالا آوردم به علاوهی خیلی ویژگیهای مثبت دیگه (بهخصوص فروتنی و تواضع همیشگی) باعث میشه نوعی اعتماد خاص نسبت به دکتر در انسان شکل بگیره و این احساس حداقل در خود من کاملا وجود داره که میتونم در تمامی مشکلات و مسائل جمعی به ایشون تفویض اختیار کنم و این حس تا پیش از اون یک استثنا بود. یادمه روزی که بردنمون انفرادی، موقع تصمیمگیری جمعی، عدم حضور دکتر رو کاملا احساس میکردم. حتا یکبار حسین نورانینژاد از دریچهی سلولش پرسید که دلتون برای چه کسی در بند عمومی تنگ شده؟ وقتی که خواستم جواب همیشگی "هیچ کس"ام را بگم، لحظهای متوقف شدم و بعد از کمی تامل گفتم: دکتر تاجرنیا…!
۶- خندیدن
۴ یا ۵ روز از تشکیل اتاق ۱ گذشته بود که روزی ارشد القاعدهایها در جریان مشکلی که در اتاق پیش اومده بود، ضمن صحبتهاش تهدیدی هم کرد و گفت ما حاضریم بمیریم، ولی در آخرت شرمندهی خدا نباشیم که شخصی اعتقادات و مقدسات ما رو استهزاء کرد و ما هم سکوت کردیم و جوابش رو ندادیم. این تهدید زمانی برام معنی شد که همون شب عبدالله مومنی به عنوان مسئول اتاق به من گفت که بچههای القاعده از دست تو ناراحتند و میگن ضیا، موقع حرف زدن با ما دائم میخنده و ظاهرا داره اعتقادات ما رو مسخره میکنه و از این حرفها. البته عبدالله هم براشون توضیح داده بود که این عادت ضیا است و منظوری از این کار نداره و در ضمن از من هم خواست که یک کم مراعات کنم. البته عبدالله درست میگفت. من اصلا قصدی از این کار نداشتم و در واقع من در خیلی از اوقات و حتی در موقعیتهای جدی هم خندهام میگیره و به خاطر این خندهها، کم به مشکل برنخوردم! مثلا روزی موقع سوار شدن به تاکسی چون در رو محکم بسته بودم و در پاسخ به تذکر و عصبانیت راننده خندهام گرفته بود، راننده پیادهام کرد! در جلسهی پایانی تایید معافیتم از خدمت که عضو شورای شهر نماینده فرماندار، نمایندهی نیروی انتظامی و پدرم حضور داشتند چنان بیدلیل خندهام گرفته بود که نزدیک بود همه چیز خراب بشه و پدرم چند تا لگد محکم از زیر میز حوالهام کرد..
سال ۸۶ وقتی در اعتراض به احکام سنگین انضباطی در دانشگاه تجمع کرده بودیم و دفتر رییس دانشگاه رو در واقع تسخیر کرده بودیم، بچهها انتظار داشتند به عنوان عضو قدیمی انجمن برم جلو و با رییس دانشگاه صحبت کنم اما من چون خندهام میگرفت، رفتم و پشت جمعیت قایم شدم!. حتی روزی هم که برای بازداشتم اومدند خندهام گرفته بود که اول به خاطرش تذکر گرفتم و دستبند خوردم و چون نتونستم خندهام رو کنترل کنم، تهدید شدم که اگر نیشم رو نبندم، اتفاق بدی میافته. به هر حال این خندهها کم کم برای خودم هم مسئله شده، چون از اون دست عادتهایی هم نبود که با گذر زمان کمرنگ بشه و اتفاقا بیشتر و بیشتر هم میشد.
از طرفی تفسیرهایی هم که از این خندهها میشد، متفاوت بود. حسین نورانینژاد ابتدای کتابی که به من یادگاری داده از روی شوخی یا جدی نوشته "به ضیا نبوی و لبخندهای احمقانهاش". آقای جواد امام که زمانی در ۲۰۹ با هم، هماتاق بودیم میگفت که این خندهها نوعی واکنش عصبی در برابر مشکلات و سختیهاست. پویا قربانی از دوستان همبند در ۳۵۰ میگفت: "این لبخندی که معمولن روی لبته، یه جوریه که انگار از چیزی با خبری که هیچ کس چیزی از اون نمیدونه!" آقای ورشویی هم که چند روزی با هم در ۲۰۹ بودیم به من گفت "اگر توی بازجوییها هم اینطور بخندی ممکنه برخورد بدی با تو بشه". این تذکر بعدها تا حدی برام معنی شد، چون من در طول دوران بازجویی، دو تا نقطهی اوج فشار رو تجربه کردم که انصافا هم خیلی اذیتم کرد. دفعهی اول روز پانزدهم بازداشتم و فردای روزی بود که اولین تماس تلفنیام رو گرفتم و پشت تلفن هم خیلی خندیده بودم و دفعهی دوم هم روز چهل و سوم بازداشت و فردای روزی بود که اولین ملاقاتم رو رفتم و در اون ملاقات هم خیلی خندیدم. از اونجا که خیلی کنجکاو بودم که دلیل این برخوردها رو در بازجوییها بفهمم. حدسهای زیادی میزدم و یکی از این احتمالات این بود که چون تلفنها و ملاقاتها شنود میشد، بازجوها فکر کرده باشند که دارم ادای قهرمانها و آدمهای مقاوم رو در میآرم و البته اگر دچار چنین سوءتفاهمی شده باشند، حق با اونها بود، چه میدونستند من مغزم خرابه و مشکلم اساسیه!..
میدونم که ممکنه به نظر احمقانه بیاد اما خب من چند بار سعی کردم بفهمم که چرا انسانها میخندند و شاید هم شیوهی بهتر پرسش این باشه که "انسانها در چه موقعیتهایی میخندند؟" البته منظورم لبخندهای ارادی نیست که تحویل همدیگه میدیم. بلکه خندههایی است که نمیخواهیم به واسطهی اون کاری بکنیم و تاثیری بگذاریم. تصور من اینه که انسانها در موقعیتهایی میخندند که اولا با اتفاقی که خلاف منطق زیست روزمره است مواجه بشن و در ثانی از اون موقعیت احساس فاصله بکنند و احساساتشون رو درگیر نکنند. شرط اول شرطی است که خنده رو مختص انسان میکنه، چون انسان احتمالا تنها موجودیه که درکی منسجم، پیوسته و به زعم خودش منطقی از زندگی و محیط اطرافش داره و بنابراین میتونه اخلال در این نظم و منطق رو سریع درک کنه. مثلا این لطیفه رو تصور کنید که «مردی زنش رو میکشه تا بره مرحلهی بعد ….» اگر ما درکی هر چند اجمالی از بازی پلیاستیشن و همینطور عمل قتل نداشته باشیم، هرگز نمیتونیم نکتهی غیرمنطقی موجود در این جمله رو درک کنیم و خندهمون بگیره. اما شرط دومی که در بالا اومده، شرطیه که خندیدن رو از باقی احساسات متمایز میکنه. چون همهی رخدادهایی که شرط اول یعنی غیرمنطقی بودن رو داشته باشه، مایهی خندیدن نیستند و حتی میتونند مایهی گریستن هم باشند. همون لطیفهی بالا رو در نظر بگیرید، اگر واقعا فردی به علت اختلال حواس دست به چنین عملی بزنه، بنابه نزدیک بودن به اون فرد، احساسات متفاوتی به آدم دست میده. اگه این اتفاق در زمان و مکانی دور بیفته میتونه مایهی خندیدن بشه اما اگر برای یک دوست صمیمی باشه، میتونه تاثر و تالم شدیدی رو به همراه بیاره. در یک جمعبندی مختصر میشه گفت رخدادی غیرمنطقی که احساسات انسان رو درگیر نکنه، میتونه سبب خندیدن بشه! حال این که چه چیزی از نظر انسانها غیرمنطقیه و چه زمانی احساسشون رو درگیر نمیکنند، با خودشونه..!
اما عجیبترین لحظهای که خودم در اون خندهام گرفت به دوماه پیش از بازداشتم در فروردین ۸۸ برمیگشت که شبی به هنگام قدم زدن، در حالی که داشتم از خیابونی عبور میکردم، دیدم که یک تاکسی با سرعت زیاد داره از طرف مقابل میآید. طبق معمول ایستادم که خودش انتخاب کنه که از کدوم طرف رد بشه، اما راننده که ظاهرا تعادل نداشت، یکبار فرمان رو به سمت چپ و دفعهی بعد به سمت راست گرفت و مستقیم به سمت من اومد، وقتی دیدم تصادف حتمیه، به سمت بالا پریدم تا با سپر ماشین برخورد نکنم و این باعث شد روی کاپوت ماشین بغلطم و با سر به شیشهی جلوی ماشین برخورد کنم و بعد روی زمین پخش بشم. لحظهای که بلند شدم خیلی عصبانی بودم و میخواستم هرچی از دهنم در میآد به راننده بگم که چشمم به شیشهی خورد شدهی ماشین و قیافهی بهت زدهی راننده افتاد. ناگهان خندهام گرفت و به راننده گفتم: "حال کردی چطور پریدم هوا..!"
۷- رسانه
بعداز ظهر روزی در تیرماه ۸۹ بود که بهمن احمدی با چهرهای که مشخصا ناراحت بود وارد اتاق شد و بدون مقدمه از من پرسید: "ضیا تو مریض شدی؟!" گفتم: "نه، چطور مگه؟" گفت: "تازه زنگ زدم، توی خبرگزاریها اومده که تو حالت خیلی بده و قدرت تکلمت رو از دست دادی و کسی از مسئولین به وضعت توجهی نمیکنه.." بعد هم با لحنی که سرزنش هم در اون بود گفت: "اینطوری اگر کسی اینجا واقعا هم مریض بشه، دیگه کسی بیرون باور نمیکنه!". احساس اولیهی من از خبر نوعی گیجی بود و در ضمن این که بهمن احساس کرده بود که از این قضیه باخبرم، کمی ناراحتم کرده بود. برای همین توضیح دادم که در جریان قضیه نیستم و رفتم که زنگ بزنم تا شاید ته و توی خبر رو در بیارم. تلاشم به جایی نرسید، چون خانوادهام هم بیخبر بودند و دوستان هم در جریان نبودند. به همهشون سپردم که اگر کسی از اونها پرسید خبر رو تکذیب کنند. خودم هم یک تکذیبیه نوشتم و دادم بیرون که بعد از اتمام کار دیدم بیشتر شبیه بیانیه شده، چون دلایل خودم رو هم برای تکذیب خبر ذکر کرده بودم.
حدس قوی من این بود که خبر رو شخصی از روی دلسوزی و به منظور جلب توجه مسئولین قضایی و افکار عمومی به وضعیت من منتشر کرده، اما خب اون فرد احتمالا حساسیتهای شخص من رو لحاظ نکرده بود. جدا از نکاتی که من در نقد اول خبر نوشتم، دو دلیل دیگه هم وجود داشت که اتفاقا مهمتر هم بود اما به دلیل شخصی بودن، نمیشد در اطلاعیه اونها رو نوشت. دلیل اول این بود که شخصی به خودش حق داده بود که از طرف من تصمیم بگیره و این از مسائلیه که من روی اون حساسیت دارم. تجربه به من میگه اگه به کسی اجازه بدیم برای ما تصمیم بگیره اگر چه تصمیم خوب، به او این اجازه رو هم دادیم که روزی با تصمیمات غلط خودش ما رو داغون کنه! این قاعده یک جا دیگه هم کاربرد داره و اون این که اگه به کسی اجازه بدیم الکی از ما تعریف بکنه و مثلا قهرمانمون کنه، به صورت ضمنی این اجازه رو هم دادیم که روزی الکی ازمون بد بگه و با خاک یکسانمون کنه!!
اما دلیل دوم من این بود که گویا خبری طوری تنظیم شده بود که هم دلشون برام میسوخت و احتمالا به من ترحم میکردند و این حس واقعا برام تهوع آور بود! اگر چه همیشه فکر میکنم که بازی کردن نقش انسان قوی و مقاوم، کار مسخره و مضحکیه (در واقع یکی از سرگرمیهای ما با دوستان در زندان، خندیدن به قهرمانبازیها و خودبزرگ بینیها بود!) اما این کار رو مطمئنا به مظلوم نمایی و تلاش برای جلب ترحم دیگران، ترجیح میدم! واقعا یکی از کابوسهای من هم صحبتی اجباری با کسانیه که جز زار زدن کاری بلد نیستند و به جای این که بخوان مسئلهای رو حل کنند، میخوان زمین و زمان رو مقصد نشون بدن تا از خودشون سلب مسئولیت کنند!. اما من در نوشتن اون اطلاعیه یک نگرانی هم داشتم و اون این بود که نوعی ناسپاسی و بیانصافی در حق کسانی کرده باشم که کار خبری میکنند. آخه ما آدمها خیلی استعداد داریم که لطف دیگران رو جزو حقوق خودمون و به عنوان امری بدیهی نگاه کنیم (لطفهایی که به قاعده بدیهی میپنداریم، لطف پدر و مادر و مهمتر از هم لطف زنده بودنه!) و فقط زمانی که این الطاف نباشه یا کمرنگ بشه، متوجه میشیم که نه بابا، قضیه همچین هم بدیهی نیست و کسی به ما بدهکار نیست!
فقط در جریان فعالیتهای شورای دفاع از حق تحصیل بود که فهمیدم چقدر مدیون خبرگزاریها و خبرنگارها هستم. آخه فعالیتهای ما بیشتر از هر چیز صرف این میشد که وجود خودمون رو اثبات کنیم و در این بین بیشتر از هر چیزی به کار خبری نیاز داشتیم. به هر حال کسانی که چه در گذشته یا حال خبرها رو پوشش میدادند امیدوارم بدونند که حداقل شخص خودم عمیقا نسبت به اونها سپاسگذارم و این اصلا تعارف نیست. بگذریم..
جدای از همهی ضرورتهایی که در پس وجود رسانه هست که البته هیچ نیازی هم به استدلالهای من نداره، من در مورد شیوهی مواجهه با رسانه تردیدهایی هم دارم که این تردیدها احتمالا به مسائلی بر میگرده که با زبان دارم. واقعا از یک دورهای از زندگی به واسطهی بعضی مسائلی که با اون درگیر شدم و البته مطالعاتی که داشتم به شدت نسبت به این که زبان چیه و چه میکنه دچار بحران شدم و به طریق اولی این مشکل رو با رسانه که بسط یافتهی زبانه، هم پیدا کردم. یعنی در ارتباط مستقیم با انسانها، بیشتر از این که به این فکر کنم که طرف مقابل چی میگه، به این فکر میکنم که چرا میگه و چطور میگه؟ اولین چیزی که معمولا به ذهنم میآد اینه که مخاطب اصلی در حرفهای طرف مقابل کیه، مخاطبی که ممکنه حاضر باشه و یا حتی غایب باشه! یا این که فرد، شیوهی حرف زدنش رو از کجا یاد گرفته و در کجا تمرین کرده یا این که چه ضرورتی ایجاب کرده که طرف حرف بزنه و یا میخواد با حرفهاش چه کنه! یا این که آیا حرکات بدن و نگاهش با حرفهاش همراهی دارند یا نه و خیلی چیزهای دیگه. مجموعهی این عوامل باعث میشه درکی از حرفهای طرف مقابل به دست بیارم. خب وقتی ارتباط غیرمستقیم و با واسطه باشه (مثل متن، کتاب، خبر و …) این درک کمی سخت میشه و گاهی به تمامی سوءتفاهم از آب در میآد. برای همین گاهی دیدن آدمهایی که با واسطهی رسانه خیلی بزرگ و مهماند، به صورت مستقیم توی ذوق آدم میزنه!
البته گاهی وقتها این پیچیده بازیها در درک دیگران باعث میشه پیام مستقیم رو هم درست نفهمیم. مثلا در یکی از آخرین جلسات بازجویی که سختترین جلسه هم بود و در زیرزمین ساختمون ۲۰۹ برگزار میشد، بازجو به من گفت «ضیا میدونی ممکنه حکمت اعدام باشه؟» من انصافا توی دلم خندهام گرفت، چون این حرف اصلا توسط شواهد دیگه تایید نمیشد. اول این که لحن خیلی جدی نبود، دوم این که من جز فعالیت دانشجویی کاری نکرده بودم سوم این که بزرگترین تهدیدی که تا قبل اون شده بودم سه سال حبس بود و همه این مسائل وقتی در ذهن من جمعبندی میشد مطمئن بودم که حداکثر حکم من ۲ سال تعلیقی است و این باعث شد که من با لحنی که به صورت بیسابقهای بوی مقابله به مثل میداد بگم: “دستتون درد نکنه!”. گفت یعنی ناراحت نمیشی؟ این بار با کنایهی آشکاری به برخورد خشن اون روز گفتم، ناراحتی من مهم نیست، فعلا که هر کار دلتون میخواد میکنید. بعدها و پس از حکم اولیه وقتی فهمیدم که بازجو در صحبتهاش جدی و روراست بود، از اون خطای محاسباتی چهارستون تنم میلرزید…!
۸- انفرادی
احتمالا کسانی که این متن رو میخونند در جریان اتفاقات مردادماه ۸۹ در بند ۳۵۰ و قضیه انفرادی و اعتصاب غذای دستهجمعی هستند و اگر هم نباشند کاریش نمیشه کرد. چون من فقط میخوام به نکات حاشیهای که برای خودم جالب بود اشاره کنم و نه قسمتهای اصلی و جدی ماجرا..
اون شب معروف وقتی فهمیدم اسم من توی لیست کسانی که باید برن انفرادی هست، گرچه کمی استرس به من وارد شد اما حقیقتش بیشتر ذوق کرده بودم چون من تا حالا انفرادی نرفته بودم! این که چرا در دورهی بازداشت من رو به انفرادی نفرستادند. هنوز هم برای من جای سواله، اگر چه مطمئنم که حداقل از سر لطف نبوده، چون این لطف رو نه در بازجوییها میدیدم و نه در حکمام، شاید هم طبق معمول بقیه مسائل توی این مملکت، منطقی در کار نبود! به هر حال حداقل فایدهی این انفرادی میتونست این باشه که دیگه مجید دری دم به ساعت توی جمع از من نپرسه: "راستی ضیا تو چند روز انفرادی کشیدی؟!"
از لحظهای که از بند ۳۵۰ خارج شدیم تا ۲۱ روز بعد که برگشتیم در کنار همه مسائل مهم و جدی کلی حاشیهی خندهدار و کمدی هم وجود داشت که گاهی جای متن رو هم میگرفت. مثلا موقع انتقال به بند انفرادی وقتی سربازها برای بستن چشم ما، چشمبند کم آوردند، حسین نورانینژاد از توی جیبش ۲ تا چشمبند در آورد و به اونها داد که واقعا لحظهی خنده داری بود! کوهیار گودرزی هم موقع سوار شدن به ماشین با این که از زیر چشمبند میدید اما الکی خودش رو به در و بدنهی ماشین میکوبید و ادا در میآورد، یک بار هم از سرباز پرسید: "سرکار شما نمیدونید بازداشتگاه کهریزک رو بستند یا نه؟"
اینها همه در حالی بود که حداقل ۱۰۰ نفر گارد ضد شورش بغل دستمون ایستاده بودند و آماده بودند که اگه دستوری اومد وارد بند بشن!… توی بند ۲۴۰ (انفرادی) از اونجا که سلول اکثر بچهها نزدیک بههم و توی یک راهرو بود، معمولا صدامون به هم میرسید و میتونستیم حرف بزنیم.
عصرها موقع برنامهی آواز بود. مجری برنامه هم عبدالله مومنی بود که به ترتیب از بچهها میخواست آهنگی رو بخونند. کل کل جالبی هم روی این که صدای کی بهتره شکل گرفته بود و جایزهای هم برای خوش صداترین فرد در نظر گرفته شده بود. در طول زمانی که دست به اعتصاب غذا زده بودیم کم کم فهمیدم چرا طبق موازین حقوق بشر، اعتصاب غذا کار نادرستیه! آخه از روز سوم اعتصاب، فشارخونم برعکس بقیه هی بالا میرفت تا این که به ۱۷ رسید. چشمهام بدجوری سوزش داشت طوری که باز نگه داشتنش سخت شده بود. بدتر اینکه کنترلم رو روی افکارم از دست داده بودم و این عصبیام میکرد! اگر چه میدونستم که حق کاملا با ماست اما خب منطق میگفت که این روش درست نیست. اگر چه تا جاییکه مقدور بود پیش رفتیم. جالب اینجا بود که دکتری هم که ما رو معاینه میکرد اصلا توجه نداشت! به بچهها گفتم، بابا اینها نمیخوان به ما برسند تا بلایی سرمون بیاد، پس بیاید غافلگیرشون کنیم و اعتصاب رو بشکنیم. این استدلال رو روزی که مهندس صمیمی و بهمن احمدی رو به انفرادی بردند و تلفنها رو قطع کردند هم ارائه کرده بودم و گفته بودم؛ قطع کردن تلفنها یعنی اونها آمادهاند که ما دست به واکنش بزنیم و هزینهاش رو هم پذیرفتهاند. پس بیایید غافلگیرشون کنیم و هیچ کاری نکنیم! وای که چقدر با میلاد اسدی با این استدلال غافلگیری خندیده بودیم..
کسی که زندان رو تجربه نکرده شاید فکر کنه که تنها بودن اجباری در انفرادی چقدر سخته اما شاید این نکته هم به ذهنش نرسه که با جمع بودن انفرادی هم میتونه چیزی درهمون حد سخت و آزار دهنده باشه! باور کنید اصلا خوب نیست که آدم جایی رو برای تنهایی خودش نداشته باشه یا اتاقی نباشه که آدم بره توش در رو ببنده و کسی کاری به کارش نداشته باشه. در علم شیمی و در مبحث گازها مفهومی هست به نام "متوسط فاصلهی ملکولی" یعنی متوسط فاصلهای که یک ملکول گاز حرکت میکنه تا با ملکول دیگه برخورد کنه. من از روی این قضیه مفهومی پیش خودم ساخته بودم به نام "متوسط فاصلهی انسانی"، این متوسط فاصله در شهرها و به خصوص در تهران کمه و در روستاها و بخصوص درون طبیعت زیاده. البته من هیچوقت نتونستم یکی از این وضعیتها رو به دیگری برتری بدم و جهتگیری علائقم بین این دو وضعیت به صورت پاندول عمل میکنه. مثلا وقتی مدت زمان زیادی رو در شهر میگذرونم میل به رفتن به روستا در من زیاد میشد و وقتی که مدتی رو در روستا میگذرونم میل به شلوغی شهر به وضعیت قبلی برم میگردونه. گاهی حس میکنم زندگی شبیه شنای قورباغه است، یعنی یک بار میل به عمق گرفتن، فرو رفتن در خود، فکر کردن، تنها شدن و در کل حرکت به درون و دفعهی بعد میل به اومدن به سطح، بیرون اومدن از خود، حرف زدن، ارتباط داشتن و درکل حرکت به سمت بیرون و زندگی همینطور پیش میره..
انصافا تا پیش از انفرادی حضور تمام وقت بین جمعیت اذیتم کرده بود و انفرادی تا حدی این مشکل رو حل میکرد. وقتی که در انفرادی جا افتادم دیدم که وضعیت ذهنیام خیلی عوض شده. احساس میکردم غل و زنجیری که به پای فکر و خیالم در بند عمومی بود بازشده و خیالم میتونه با تمام سرعت در فضای تجربه زیستام حرکت کنه و سراغ چیزهایی بره که خیلی وقت بود به اونها فکر نکرده بودم. یک بار شب هفتم اعتصاب غذا با این که حالم بد بود، به یاد یکی از دوستان دوران دانشجویی افتادم که خیلی خاطرات خندهداری با هم داشتیم و اون خاطرات مثل فیلمهای کوتاه تو ذهنم نمایش داده میشد. روزی که توی دانشگاه کولش کرده بودم و چرخوندم، روزی که توی خیابون با هم مسابقهی دو داده بودیم، روزی که نقش معلول ذهنی رو توی دانشگاه بازی میکرد. حقیقتا استاد خندیدن به خود و مفید نبودن به نظر دیگران بود. باور کنید اون شب توی سلول نزدیک به نیم ساعت خنیدم طوریکه کلیههام درد گرفته بود! حتی دریچهی سلول رو هم بستم که صدای خندههام بیرون نره. البته من اصلا قصد دفاع از زندان انفرادی رو ندارم اما باید پذیرفت که انفرادی نسبت به بند عمومی مزایایی هم داره که یکی از اونها تجربهی نشاط ذهنی گاه به گاهه. بعضی وقتها که خیلی با حس و حال خودم حال میکردم میاومدم دم دریچهی سلول و به بقیه میگفتم : "بچهها باورم نمیشه که الان یک اتاق برای خودم دارم!"
۹- کافه پیانو
چند روزی که انفرادی بودیم فرصت خیلی خوبی برای کتاب خوندن بود، چون چند تا کتاب رمان کم و بیش خوب اونجا بود و در ضمن سکوت و تنهایی در اون مکان فضای خوبی رو برای مطالعه فراهم کرده بود. توی انفرادی آدم کار خاصی برای انجام دادن نداره، بنابراین میتونه تمام توجهش رو متوجه معدود گزینهها و امکانهاش بکنه. یادآوری مثال معروف مصطفی ملکیان در مورد اضطراب ناشی از داشتن کانالهای تلویزیونی زیاد و آسودگی خاطر ناشی از داشتن یک کانال تلویزیونی در این مورد کاملا بهجاست و به همین منطق خوردن غذای نیمه آشغال زندان هم در انفرادی لذت خاص خودش رو داشت!..
کتاب خوندن کاریه که من پیش از دوران دانشجویی بیشتر براش وقت میگذاشتم تا پس از اون. به یک معنی میشه گفت در مورد مطالعه کردن تنبل شدم و در یک معنی دیگر شاید سختگیرتر.. در بچگی کتاب خوندن برای من راهی برای اثبات متفاوت بودنم بود. یادم هست در سال سوم دبستان کتاب رمان نسبتا حجیمی دست گرفته بودم و مشغول خوندن شدم. اطرافیان به من تذکر دادند که این کتاب به دردم نمیخوره ولی من اصرار داشتم که میتونم کتاب رو بفهمم و شروع به توضیح داستان کردم و گفتم: "داستان در مورد مردیه به نام دوشیزه.." باقی ماجرا رو خودتون میتونید حدس بزنید. البته من باز هم کم نیاوردم به تلاشهای خودم به صورت مذبوحانهای ادامه دادم..
ورود من به دبیرستان با دورهی اصلاحات متقارن شد و جنب و جوشهای سیاسی باعث شد که من مطالعات سیاسی رو هم به رمان خوندنهام اضافه کنم که بیشتر شامل مطالعهی کتابهای شریعتی میشد. اگر چه من از کتابهای شریعتی تاثیر گرفتم ولی هنوز هم واقعا کتاب رو نمیخوندم.
این رو تنها زمانی فهمیدم که برای اولین بار در دورهی پیش دانشگاهی، یک کتاب رو واقعا خوندم! کتاب "اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر" ژان پل سارتر. من سارتر رو از کتابهای شریعتی میشناختم و به همین دلیل وقتی کتابش رو توی یکی از بساطهای کتاب خیابون دیدم خریدمش و مشغول خوندن شدم. در اون زمان من احساس تنهایی مهیبی داشتم و حس میکردم بین من و انسانهای دیگه شکاف و گسست عمیقی شکل گرفته که هرگز پرشدنی نیست. نوعی شک و تردید وحشتناک نسبت به همهی معانی و اعتقادات و افراد در من بود و من حقیقتا مستاصل مونده بودم که با قدرت اراده و اختیارم در جهان باید چه کنم؟!
اون کتاب تمامی تزلزلها و تردیدهای من رو بدون هیچ تعارفی تصویر کرده بود و در ضمن میگفت که این سرنوشت انسانه. یادمه که کتاب رو دوباره به صورت کامل خوندم و حاشیهنویسی کردم و با کلی شوق و ذوق به دیگران معرفی کردم اما خب ظاهرا این کتاب برای بقیه جذاب نبود، انگار همه میدونستند که باید چه کار کنند و از جون زندگی چی میخوان؟!..
دومین کتابی که خیلی روی من تاثیر گذاشت، کتاب تاریخ فلسفهی ویل دورانت بود، بهخصوص قسمتی که مربوط به آرتور شوپنهاور و ایمانوئل کانت بود. اون دوره پشت کنکور بودم و از سر بیکاری به همه چیز فکر میکردم و وقتی که این کتاب رو خوندم خیلی از شوپنهاور خوشم اومد. توهم زده بودم که به چیزهایی که این فیلسوف میگه خودم هم قبلا فکر کردهام! احساس میکردم که افکار این آدم ناشی از بیکار بودنش روی زمینه و خب من هم خیلی بیکار بودم و از این که میدیدم کسی از این شیوهی زندگی دفاع میکنه و به اون ارزش میده خیلی حال میکردم، اما قضیهی کانت فرق میکرد، وقتی قسمت مربوط به کانت رو خوندم احساس کردم که اون چیزی که اسمش فلسفه است رو پیدا کردم. مطالعهی کانت البته مثل شوپنهاور لذت بخش نبود و در واقع تا حدی زیر پام رو خالی میکرد. احساس من در مورد کانت این بود که مسائلی که میگه (مثل تمایز شی لنفسه و شی فی نفسه) نقطهی آغاز مسابقهی فلسفه است و کسی که بازی رو از اونجا شروع نکرده تخلف کرده و بازیاش قبول نیست!
اما سومین کتابی که روی من تاثیر زیادی گذاشت رمان جان شیفتهی رومن رولان بود. آمیزهای عجیب از ادبیات، فلسفه، سیاست، روانشناسی، تاریخ و. که باعث شد هنوز که هنوزه وقتی چشمم به این کتاب میافته، مثل دیوان حافظ بازش کنم و از هر جا که اومد مشغول خوندن بشم. هر بار که یکی از این کتابهای تاثیرگذار به پستم میخورد، سلیقهام در مورد کتاب مشکل پسندتر میشد، تا جاییکه الان برای هر کتاب و نویسندهای توی ذهنم کلی ایراد میگیرم و گاهی وقتها خیلی عجولانه در مورد کتابها قضاوت میکنم. همهی اینها رو گفتم تا برسم به این قضیه که من با این روحیهی اشکال تراشم توی مطالعه، انصافا از خوندن یک رمان ایرانی در انفرادی خیلی لذت بردم و اون کتاب "کافه پیانو" نوشتهی ابراهیم فرهاد جعفری بود. من کافه پیانو رو به عنوان یک رمان پرفروش و جعفری رو به عنوان نویسندهی حامی احمدینژاد در انتخابات میشناختم و یک بار هم از دوستی در بند ۳۵۰ شنیدم که این کتاب آشغاله و ارزش خوندن نداره و همه اینها باعث شد که با نگاه منفی سراغ کتاب برم و همین نگاه بود که بعد مایهی شرمندگیام شد و شاید دلیل نوشتن این قسمت. به نظر من این کتاب متفاوت بود. فاصلهای که راوی اول شخص از موقعیتها داشت، عدم جدیت و بازیگوشیای که در نگاهش بود، مرکزیتی که برای خودش قائل بود، ظرافتی که چاشنی توصیفهاش میکرد، پرهیزی که از قضاوت ارزش داشت و اولویتی که به زیبا بودن موقعیتها میداد و حتی قطعه قطعه نوشتنش همه و همه برام جالب و جذاب بود. البته من اصلا از سلیقهی ادبیام دفاع نمیکنم اما به هر حال خوندن این کتاب به من چسبید. وقتی نظرم در مورد کتاب رو با بقیه در میون گذاشتم، همراهی زیادی ندیدم، یکی از انتقادات این بود که بعضی از توصیفات نویسنده از جنس مخالف کمی زننده است، اما شخصا این انتقاد رو خیلی وارد نمیدونم. من فکر میکنم بد نیست که یک بار قاعده رو برعکس کنیم و از زاویهای دیگه به این قضیه نگاه کنیم. یعنی این که از انسانها بخواهیم به خاطر حرفهایی که به همدیگه نمیگن شرمنده باشن، نه به خاطر چیزهایی که میگن! اینجوری احتمالا نظرمون در مورد این که چه چیزی زننده است، عوض میشه. !
۱۰- ماجرا
اگر الان بخوام برای نامهای که به قاضی پیرعباسی نوشتم، عنوانی رو انتخاب کنم، میگم "ماجرایی با پیرعباس" البته ماجرا نه در معنایی که امروز به کار میبریم. چند وقتیه که دارم کتاب "حافظ نامه"ی بهاءالدین خرمشاهی رو میخونم و در این مطالعه فهمیدم که چقدر در مورد بعضی مفاهیمی که در اشعار حافظ به کار رفته دچار سوءتفاهم بودم. یکی از این واژهها "ماجرا"ست.
خرمشاهی در تعریف این واژه اینطور آورده "ماجرا یکی از آداب صوفیانه است و عبارتست از مراسمی که دو سالک یا دو صوفی خانقاهی که بینشان کدورتی رفته و از هم دلگیرند، طی مراسمی ابتدا گلایه میکنند و سپس آشتی میکنند" و انصافا این معنا خیلی به من چسبید. احتمالا برای شما هم پیش اومده که در به در دنبال یک واژه برای بیان خودتون بگردید و وقتی که پیداش کردید خیلی حال کنید. باور کنید خیلی وقته دنبال واژهای میگردم که هم سویههای انتقادی داشته باشه و هم میل به آشتی-جویی و رفع کدورت در اون نهفته باشه و واژهی ماجرا، البته اگر قیود اول تعریفش که اون رو مختص صوفیها میکنه رو نادیده بگیریم، هر دوی این ویژگیها رو داره و به نوعی میتونه قصدیت من رو از نوشتن نامه توضیح بده. نامهای که به پیرعباس نوشتم اگر چه قبول دارم که به لحاظ فرم و محتوا کمی نامتعارف بود، اما از الگوی سادهای پیروی میکرد.
تلاش من در اون نامه بر این بود که سویههای سیاسی و ایدئولوژیک تقابل بین یک قاضی و متهم سیاسی رو کاهش بدم و این اتفاق رو بیشتر به عنوان مواجهی دو فرد و دو انسان با تفاوتها و تمایزهای خاص خودشون نگاه کنم. البته من نمیدونم که چقدر در این تلاش موفق بودم اما خب، این مساله ربطی به اهمیتی که برای این نوع نگاه قائلم نداره. شاید این یک قیاس به نفس باشه اما تصور من اینه که ما زیادی اسیر امر سیاسی شدیم تا جایی که گاهی فراموش میکنیم که میشه جهان رو از منظری غیرسیاسی هم نگریست. حتا گاهی یادمون میره که انسانها ابعاد غیرسیاسی هم دارند که علیرغم همه تفاوتهای سیاسی، میتونه نقطه اشتراکی برای تعامل و ارتباط باشه. این که در قضاوتهامون هیچ سنجهای به جز سنجهی سیاسی نداشته باشیم، به خصوص در شرایط سیاسی امروزی، خیلی راحتتر میتونه زمینهی خشونت، حذف و در کل تراژدیهای سیاسی رو فراهم کنه.
من احتمالا با درنظر گرفتن همین منطق تلاش کردم که روایتی شخصی از مواجهام با پیرعباس در نامه ارائه کنم تا حداقل این بار با گفتن حرفهام مانع از این بشم که رابطهی شخصیمون هم، سرانجامی به وحشتناکی رابطهی حقوقیمون پیدا کنه. من در ابتدای اون نامه تلاش کردم که به تفاوتها و محاسنی که پیرعباس نسبت به قضات دیگه داره اشاره کنم. تفاوتهایی که انکار اونها نه ممکن بود و نه مطلوب. ممکن نبود به این دلیل که اکثر متهمین و وکلا به این تفاوت اذعان داشتند. قاضی پیرعباس حداقل در نسبت با قضات دیگر دادگاه انقلاب، برخورد مناسبتر و اخلاقیتری با متهمین داره. معمولا در جلسهی دادگاه قضاوت سیاسی در مورد متهم نمیکنه و اگر هم چنین قضاوتی داشته باشه، حداقل این ظرافت رو داره که بیانش نکنه. متهمینی که پروندهشان زیر دست اوست، معمولا در جلسه دادگاه تبدیل قرار میشن و با سند آزاد میشن و این قاعده در مورد قضات دیگه به ندرت اتفاق میافته و در ضمن در صدور حکم هم (به جز در موار حساس و امنیتی) با مدارا و تساهل بیشتری برخورد میکنه..
نادیدهگرفتن این تفاوتها همانطور که گفتم مطلوب هم نبود. به این دلیل که در درجهی اول نشان از بیانصافی نویسنده داشت و حقیقت اینه که بیانصافی و ندیده گرفتن محسنات دیگران، همیشه ناشی از احساس ضعفه، ثانیا بیان کردن محسنات دیگران، به نوعی دعوت به تکرار اون ویژگیهاست. اما این همهی ماجرا نبود. شخصا انتقاداتی هم به شخص پیرعباس داشتم که سعی کردم لابه لای توصیفهام بیانشون کنم و این انتقادات البته با انتقاداتی که به صورت کلی به نظام قضایی کشور داشتم مسالهای کاملا متفاوت بود. انتقاد اول من به پیرعباس سکوت عجیب او در جلسهی دادگاه بود.
باور کنید او در تمام جلسهی دادگاه، فقط یک سوال از من پرسید و اون این بود که "فکر میکنی چرا وقتی تصمیم گرفتی به تهران بیای، وزارت اطلاعات تصمیم به بازداشتت گرفت؟ " به جز این سوال تنها نکتهای که گفت این بود که خیلی حرفهای بازجویی پس دادی و به سن و سالت نمیخوره و از این حرفها. انتقاد دومم، صحبتهای تندش در جلسهی دومی بود که برای تمدید قرار بازداشت من رو خواسته بود و من در اون جلسه تازه فهمیده بودم که نسبت به من موضع تندی داره و بنابراین میخواستم با او حرف بزنم. اما به من اجازهی صحبت کردن نداد و گفت: "خودتی! برو بیرون.." در اون لحظه خیلی ناراحت و در عین حال عصبانی شده بودم وقتی به چهرهاش نگاه میکردم با خودم فکر میکردم یعنی ممکنه من هم در زندگیام چنین کار زشتی رو در حق دیگران کرده باشم و میدیدم که اگر چنین برخوردی از من سر زده باشه، چقدر نیازمند بخشیده شدنم! بنابراین به او گفتم: “خدا همهی ما رو ببخشه” و از در اتاق خارج شدم.
اما نقد سوم من احتمالا نکتهایه که خود پیرعباس هم به اون اقرار داره و اون این که در مورد پروندههای حساس نظر وزارت اطلاعات رو اگر چه خلاف نظر خودش، اعمال کرد و این با وجدان کاری یک قاضی هماهنگ نیست. شاید پیش خودش فکر کرده که اگر من این احکام رو صادر نکنم، یکی دیگه این کار رو میکنه و تازه اون فرد در مورد پروندههای دیگه هم سختگیرانه برخورد میکنه و با این منطق پذیرفته که در این شرایط ادامهی کار بده. منطقی که در این شرایط خیلی هم غیر موجه نیست.
نوشتن نامهای که هم لحن آشتیجویانه داشته باشه و هم حاوی نکاتی انتقادی باشه، خیلی سخته و دقیقن مثل راه رفتن روی لبهی شمشیره و به همین دلیل اصلا نمیدونم که آیا تونستم اونچه که میخوام رو انتقال بدم یا نه؟ امیدواری خودم اینه که احساس کرده باشه که این نامه رو از روی رفاقت و فقط جهت گلایه و رفع کدورت نوشتهام و ترسم اینه که فکر کرده باشم قصدم از این کار دشمنی و آزار دادنش بوده و اگه تصورش این دومی باشه انصافا نامردیه. اگه کسی چند روز هم بیگناه حبس کشیده باشه و در ضمن نامه رو خونده باشه، میتونه درک کنه که موقع نوشتن این نامه، چه مرامی در حق آقای پیرعباس گذاشتهام.
۱۱- ضد قهرمان
توی زندان خیلی وقتها پیش میآد که با بچهها از خاطرات بازجوییمون بگیم، خاطراتی که بعضی وقتها جدا عجیب و تاثربرانگیزه اما خب در طولانی مدت شنیدن این خاطرات آدم رو کسل میکنه به این دلیل که آدم حس میکنه این روایتها یک-طرفه است و هیچ روایت موازی مثلا از طرف بازجوها وجود نداره. شاید من دارم قیاس به نفس میکنم اما فکر کنم این بدیهی باشه که یک متهم از نقاط ضعف و سوتیهای خودش توی بازجوییها چیزی نگه و یا سعی کنه همیشه بازجو رو جزو آدم بدها به حساب بیاره. این نکته گاهی آدم رو وسوسه میکنه که قاعدهی بازی رو برعکس کنه و سعی کنه با بازجوها همدلی کنه و از سوتیهای خودش بگه!. حقیقت اینه که نگاه منفی به نیروهای امنیتی بین سیاسیون یک قضات معمولا پیشینی ست و در واقع ما خیلی از اوقات فراموش میکنیم که جامعه نیاز به نهاد اطلاعاتی امنیتی هم داره!
گاهی به این نکته فکر میکنم که اگر یک مسئول درون ساختار امنیتی کشور بتونه درک درستی از مقولهی امنیت داشته باشه و مرز بین حوزهی سیاست و محدودهی امنیت رو درست ترسیم کنه چقدر میتونه مفیدتر از یک فعال سیاسی و مدنی باشه و چقدر میتونه به نشاط و توسعهی سیاسی در مملکت کمک کنه. من فکر میکنم هیچ کاری سادهتر از انتقاد از ساختار امنیتی در ایران نیست (البته چون نقد زیادی به اون وارده) اما آیا اگه به ما این اجازه داده بشه که وارد این ساختار بشیم و احتمالا اصلاحاتی رو ایجاد بکنیم آیا این کار رو انجام میدیم؟! آیا هیچ وقت از این موضع به یک مسئول امنیتی و یک بازجو نگاه کردیم؟! این سوال به نظر من یک سوال اخلاقیه، اما بگذارید کمی هم از خاطرات خندهدار خودم در بازجوییها بگم، اگرچه هیچ تضمینی در مورد صادقانه بودن روایتم نمیدم.
اوایل دوران دانشجویی خیلی عشق پشت تریبون رفتن بودم و اولین تریبونی که رفتم هفتهی دوم دانشجو شدن در جلسهی سخنرانی دکتر پیمان بود. تا ترم سوم دانشجویی هیچ میکروفونی رو برای حرف زدن از دست ندادم و انصافا خیلی هم پرت و پلا میگفتم! تا این که در سال ۸۳ بالاخره به وزارت اطلاعات احضار شدم و در اون جلسه بازجو به من گفت: "چیه پسرچان؟ چه خبرته؟ میخوای معروف بشی؟ میخوای یک اطلاعیه بدم روزنامهها که ضیاء نبوی دو هفته بازداشت بوده و شکنجه هم شده؟ اینطوری خوبه؟ …" و من از این که قسمت عظیمی از انگیزههای سیاسیام لو رفته بود، خیلی توی دلم شرمنده شدم. اعتراف میکنم که از اون جمله درسی اخلاقی گرفتم!
این دفعه بعد از بازداشت، در جلسهی اول بازجویی، بازجو پسورد ایمیلم رو خواست که من قبول نکردم وگفتم جزو حوزه شخصی منه و در ضمن دوستانی به من ایمیل زدند که من در برابر حفظ اون مطالب مسئولم. وقتی بازجو اصرار کرد گفتم خواهشا این کار رو از من نخواهید چون بحث مسئولیت من در برابر دیگران مطرحه و این یک نکتهی اخلاقیه!. دو هفته بعد از اون قضیه در یک جلسهی بازجویی خشن و نفسگیر در کمال ادب و احترام پسوردم رو تقدیم کردم! در اون لحظه بازجوی اول با خنده ازم پرسید: "مگه نگفتی قضیه اخلاقیه؟ پس چی شد؟" و انصافا من با همهی خستگی و ناراحتی ناشی از بازجویی، توی دلم به این ادعای خودم خندیدم…!
هفتهی چهارم بازداشت بود که روزی بازجو در ابتدای جلسهی بازجویی به من گفت: “موهات چه بلنده؟” یک لحظه حدس زدم که میخواد به این قضیه گیر بده و ابزاری برای اعمال فشارش بکنه، بنابراین الکی گفتم اتفاقا قراره امشب ماشینش بکنم و با این که همیشه از این کار متنفر بودم اما همون شب موهام رو از ته زدم. اتفاقا سه روز بعد اون قضیه من رو به عنوان تماشاچی به دادگاه علنی بردند و از تلویزیون هم نشونم دادند. توی جلسه دادگاه بود که تازه فهمیدم احتمالا منظور بازجو این بوده که سرو ریشم کمی اصلاح بشه تا توی جلسهی دادگاه شبیه آدمیزادها باشم! اتفاقا در جلسهی دادگاه یک بار به دستشویی رفتم و برای اولین بار از آیینه خودم رو دیدم و دیدم که چه کردم با خودم! پیش خودم گفتم آخه احمق توی این قیافهی درب و داغون یه موی سالم داشتی که اون رو هم با بلاهتات به باد دادی؟
من هم پروندهای زیاد داشتم و در واقع ارتباطاتم با خیلی از افراد براشون درسر ساز شده بود. روز اول بازجویی تعدادی از شماره تلفنهایی که از روز انتخابات تا دوشنبه که بازداشت شدم، به من زنگ زده بودند یا من با اونها تماس داشتم رو جلوم گذاشتند و گفتند بگو شمارهی کیه و من هم دیدم که کار بیاهمیتیه چون اسامی همهشون توی گوشیم بود. بنابراین تا جایی که یادم بود اسامی رو نوشتم و بعد متوجه شدم که اکثر این افراد بازداشت شدند که این قضیه خیلی ناراحتم کرد. جلسات آخر بازجویی بود که روزی بازجو ازم پرسید: "راستی اون پسر اصفهانی که فردای انتخابات به تو زنگ میزد و اخبار تهران رو میدادی کی بود؟" فهمیدم منظورش یکی از دوستان قدیم انجمن اسلامیه که بعد از چهارسال، در جریان حمایت از کروبی توی انتخابات، همدیگه رو پیدا کرده بودیم. مونده بودم اسمش رو بگم یا نگم. دیدم نگفتنم فایدهای نداره و اونها هم خوب میشناسنش، بنابراین اسمش رو گفتم اما با لحن ملتمسانهای که سابقه نداشت گفتم "تو رو خدا این یکی رو دیگه بازداشت نکنید" او هم در جواب گفت بیچاره کجای کاری؟ خیلی وقته که بازداشتش کردیم و یک ماه پیش ما بود و الان آزاد شده. من هم دو دستی کوبیدم توی سرم!!
جلسهی آخر بازجویی یکی از افراد تیم بازجویی که بازجوی من نبود اومد سراغم و در ضمن صحبتهاش از برخوردی که در جلسات بازجویی با من شده انتقاد کرد و گفت من اصلا با خشونت موافق نیستم و اصلا به متهمهام دست نمیزنم و کمی هم سفارشم کرد که مشکل تو اینجاست که همه اتهامها رو به صورت مطلق رد میکنی و به همین دلیل بازجوهات به تو اعتماد نمیکنند! بعدش از مقاومت شیوا نظرآهاری توی بازجویی تعریف کرد و گفت با چشم بند بازجویی پس نمیداد و علیه دوستهاش چیزی نمیگفت و پسورد ایمیلش رو نمیداد. صحبتهاش به اینجا که رسید یه لحظه چیزی که توی ذهنم بود رو به زبون آوردم و گفتم: " اون هم اگه کتک میخورد پسوردش رو میداد!" بعد دیدم که چقدر معنی حرفم در اون لحظه زشت بوده، چیزی مثل این که اون رو هم بزنید. این قضیه رو روزی که خود شیوا رو در دادگاه دیدم بهش گفتم و خندیدیم..
۱۲- یک خبر بد..
دقیقا عصر روز سه شنبه ۲۳ شهریور بود که در هواخوری بند ۳۵۰ نشسته بودم و طبق معمول داشتم جفنگ میگفتم! اون روزها بحث مرخصی بچهها خیلی مطرح بود و تعدادی هم سند گذاشته بودند و هر لحظه منتظر بودند که برن مرخصی. من هم این قضیه رو بهونه کرده بودم و داشتم برای آبتین غفاری که او هم سند گذاشته بود میگفتم : "من پریروز اومدم مرخصی و مرخصیام هم سه روزه است، الان اومدم دادگاه انقلاب ببینم میتونم مرخصیام رو تمدید کنم یا نه. اگه کاری داری بگو اینجا برات انجام بدم. !" وسط گفتن همین اراجیف بودم که چشمام به میلاد اسدی و علی ملیحی افتاد که داشتند از توی بند وارد هواخوری میشدند.
میلاد لباس بیرون پوشیده بود. آخه ظهر خواسته بودنش اجرای احکام، احتمالا ملاقات با معاون دادستان داشت. نکتهی عجیب این بود که علی ملیحی وقتی وارد هواخوری شد، سیگارش روشن بود و علی مدنیتر از این حرفها بود که توی کریدور سیگار بکشه! حدس زدم میلاد خبر بدی بهش داده اما خب هیچ حدسی برای نوع خبر نداشتم. وقتی میلاد به سمت من اومد ازش پرسیدم که چه خبر که گفت خبری نیست. من هم همون پرت و پلاها رو برای او هم تکرار کردم که دیدم خیلی بیشتر از اونی که در انتظارم بود خندید و بین خندههاش هم گفت "دیوونه رو ببین میگه رفتم مرخصی" نگاه میلاد جور عجیبیه و چیزی رو پنهان نمیکنه. توی بازی مافیا به جز یکبار هر وقت میلاد مافیا میشد، میتونستم با نگاه اول بفهمم مافیا هست یا نه. یک نکته اشتراک جالب هم داشتیم و اون این که سر یک قضیهای فهمیدم که هر دوتامون توی مجلس ترحیم خندهمون میگیره و همدردی درست و حسابی بلد نیستیم! خندهی عجیب و نگاه میلاد هم به حرکت عجیب علی ملیحی اضافه شد..
نمیدونم به چه دلیلی رفتم توی بند و بعد از چند دقیقه که بیرون اومدم، دیدم حلقهای از دوستان اتاق ۱ گوشهی هواخوری تشکیل شده، فکر کنم عبدالله مومنی، دکتر تاجرنیا، بهمن احمدی، میلاد اسدی و علی پرویز. به طرف جمع رفتم دیدم همه دارند به من نگاه میکنند، حدس زدم به خاطر سوئیشرتی بود که تنم بود چون احساس سرما میکردم اگر چه هوا گرم بود. دکتر تاجرنیا هم یک شوخی در مورد لباس پوشیدنم کرد که حدسم رو تایید کرد و به نگاهشون شک نکردم. بعد همراه میلاد و علی پرویز شروع کردیم به قدم زدن و صحبت کردن در مورد قضیهای که اون روزها درگیرش بودیم.
بعد از سه چهار دور که طول هواخوری رو قدم زدیم بهمن احمدی به سمت ما اومد و به میلاد گفت که : "تصمیم جمع این شد که قضیه رو به خود ضیا بگیم." باز هم حدسی نمیتونستم بزنم. گرچه فقط مطمئن بودم که خبر بدیه..! بالاخره میلاد گفت که توی اجرای احکام نامهی تبعید من رو دیده که از اجرای احکام زندان اوین به دادستان اهواز زده شده بود که چون ایذه زندان نداره من رو به یکی از زندانهای منطقه بفرسته. بعد از شنیدن خبر احساس یک غریبه رو داشتم که کسی یا چیزی رو نمیشناسه. من به صورت منطقی منتظر تبعید بودم اما حسم قضیه رو باور نمیکرد. بعد از چند ثانیه وضعیت عادی شد.
هنوز که نرفته بودم پس زیاد جای سخت گرفتن نبود. البته انتظارم از میلاد این بود که قضیه رو اول به خودم میگفت، اگر چه میدونستم که انتظاری منطقی نبود و خودم هم اگه جاش بودم همین کار رو میکردم. بعد از چند دقیقه برگشتیم سر همون صحبت قبلی که داشتیم ادامه میدادیم. با این تفاوت که میدونستم اینبار مسالهی خیلی مهمتری دارم که باید بعد این قضیه برم سراغش. بعد از آمار وقتی وارد اتاق شدم دیدم فضای اتاق سنگینه و همه یه جوری نگاهم میکنند. از اون نگاههای قبل شهادت توی فیلمهای ایرانی. این نگاهها بوی ترحم میداد و من اصلا با این قضیه راحت نبودم. اگه کسی کاری به من نداشت، مطمئنا من هم میرفتم توی تختم دراز میکشیدم و به قضیه فکر میکردم اما نگاه، کلام و برخورد بچهها من رو خطاب قرار میداد و من هم مجبور بودم که یک واکنشی نشون بدم. واکنش من در این طور مواقع معمولا مسخره کردن موقعیت بود.
سر سفرهی شام یکی از بچهها از اتاق دیگه که شام دلمه درست کرده بود یک بشقاب غذا آورد سر سفرهی ما که بیشترش رو خوردم و این بهونهای شده بود برای این که هر کسی از دم در اتاق رد میشد به او میگفتم که "آقا من دارم تبعید میشم لطفا به من ترحم کنید و اگر غذای خوبی درست کردید برای من بیارید.." اینقدر از این پرت و پلاها گفتم که علی ملیحی وسط غذا پاشد رفت بیرون. میلاد با خنده سرزنش باری گفت: “نمیفهمی حرفهات بقیه رو آزار میده؟” من هم گفتم تقصیر خودتونه، ترحم نکنید که من هم این چیزها رو نگم. بچههای اتاق قرار گذاشته بودند که بعد از شام یک جلسهی خداحافظی برام بگذارند که من هم به جدیت گفتم که در اون جلسه شرکت نمیکنم. البته جلسه هم برگزار نشد. البته نه به خاطر من بلکه به این دلیل که به این نتیجه رسیدند که این کار رفتن به پیشواز تبعیده. شب فضای اتاق جالب بود.
عبدالله مومنی از واکنش من ناراحت بود و میگفت تو جوری رفتار میکنی که انگار اصلا قضیه مهمی نیست و این توهین به جمعه من هم گفتم که اتفاقا قضیه خیلی برام مهمه اما کاری از دستم بر نمیآد و برای خودم هم واقعا سواله که چه واکنشی باید داشته باشم! عبدالله به شوخی قول داد که سه روز برام عزای عمومی اعلام کنه و گریهای راه بندازه که توی بند سابقه نداشته باشه! میلاد هم گفت آقا من تا کسی گریه نکنه گریهام نمیگیره، اول باید کسی شروع کنه. من واقعن با واکنش میلاد عشق میکردم. چه فاصلهی عجیبی داره این پسر گاهی با اتفاقات پیرامونش..! آخر شب با علی پرویز و علی ملیحی نشستیم و خاطره گفتیم. من هم ضمن خاطرهگویی شروع کردم به گفتن از خصوصیات خاص و مثبت خودم و کلی از خودم تعریف کردم. این کاریه که معمولا باهاش لج دیگران رو در میآرم. وسط صحبتها علی ملیحی میخواست وارد بشه که علی پرویز جلوش رو گرفت و گفت "وایسا. بذار بگه" و بعد رو به من گفت بگو! این کار رو طوری کرد که انگار با یک بچهی کوچیک طرفه که اگه به حرفهاش گوش نکنیم قهر میکنه و این کار برام خیلی جالب بود. بعد موقع صحبتهام طوری به من نگاه میکرد که من احساس میکردم که سالها از تبعید من گذشته و او به یک خاطره در زمان و مکانی دور خیره شده..
۱۳- تبعید..
پنجشنبه اول مهرماه ۱۳۸۹، روزی که میتونست اولین روز سال تحصیلیام باشه، تبدیل به اولین روز تبعیدم شد. صبح موقع آمار وقتی به همراه آقای امینزاده، عبدالله مومنی و بابک داشآپ وارد بند شدیم، امیرحسین فدایی من رو صدا زد و به کناری کشید و قبل از این که چیزی بگه پرسیدم: "چیه؟ تبعید شدم؟!" (وای که چقدر دلم میخواست بگه نه..) گفت شرمنده ضیا جان، سر صبحی چنین خبری. احساس کردم یک چیزی درونم شکست! با صدای خیلی ضعیفی گفتم ممنون و به سمت اتاق راه افتادم.
وقتی وارد اتاق شدم به هیچ کسی نگاه نکردم و مستقیم رفتم طرف تختم و مشغول جمع کردن وسایلم شدم. بچههایی که از پشت سر میاومدند خبر انتقالم رو به اتاق آوردند. موقع جمع کردن وسایل تمام تلاشم رو کردم که با کسی چشم توی چشم نشم. بغض نیمه کارهای داشتم که نگاه یک دوست میتونست کارش رو تموم کنه. چند دقیقهای که صرف جمع کردن وسایل کردم این فرصت رو به من داد کمی به خودم مسلط بشم. اگر چه در همون حال هم نگاههای سنگین افراد توی اتاق رو روی خودم حس میکردم و می دونستم که موقع خداحافظی و روبوسی با بچههای اتاق، خیلی کارم سخته.
میل عجیبی به تنهایی داشتم. اگر فقط ده دقیقه به من فرصت میدادند که تنها باشم و قدم بزنم میتونستم به لحظاتی که میگذره مسلط بشم و درست و حسابی با احساسات واقعیام با بچهها خداحافظی کنم اما چنین فرصتی در کار نبود و من هم دلم میخواست هر چه سریعتر از این شلوغی عبور کنم. وقتی کارم تموم شد به سمت بچهها برگشتم که خداحافظی کنم، همون ابتدا با چشمهای خیس علی جمالی مواجه شدم. بعد صورت سرخ و برافروختهی عبدالله مومنی، بعد اشکهای روی گونهی علی پرویز، چهرهی علی ملیحی رو اصلن ندیدم و فقط هق هق گریهاش موقع بغل کردن همدیگه من رو تا مرز شکستن برد اما به هر زحمتی بود خداحافظیهای داخل اتاق رو تموم کردم.
خداحافظی توی کریدر و با همبندیها خیلی سخت نبود، حتی حس خندیدنم به موقعیتها هم برگشته بود. وسط خداحافظیها مهدی اقبال که انصافا آواز خوندنش گرمای خاصی داشت از توی جمع گفت : “ضیا هیچ وقت فراموشت نمیکنیم!” من یک لحظه احساس کردم بازیگر صحنهای تراژیک و تاریخیام و برای این که صحنه خراب از کار در بیاد با خنده گفتم : “اگه فراموشم بکنید که دیگه خیلی نامردیه !!” لحظات خداحافظی با بیست سی نفری یادم هست که اگه بخوام همهاش رو بگم، دیگه شورش رو در آوردم! آخرین تصویری که از داخل بند ۳۵۰ یادم مونده، لحظهای بود که روی خودم رو از جمع به سمت در خروجی برگردوندم و در لحظهی آخر مماس با دیوار نگاهم به چشمهای نیمه خیس و نیمه سرخ میلاد افتاد. اگر چه در اون لحظات هم بیشتر از غم، بیقراری و کنجکاوی توی چشمهاش بود!
وقتی از بند ۳۵۰ بیرون اومدم به تصمیم همیشگیام عمل کردم و اون این که بیرون چاردیواری زندان به هیچ چیز فکر نکنم و فقط تماشا کنم که چنین فرصتی خیلی کم برای زندانی پیش میاد. با چند نفر زندانی انتقالی دیگه توی مینی بوس نشستیم که قرار بود ما رو به قرارگاه اعزام ببره. راننده مینی بوس که اعتیاد از سر و صورتش میبارید متوجه تفاوت من با بقیه شد و ازم پرسید که جرمم چیه و حبس چقدرو کجا میرم.
من هم توی چند کلمه براش قضیه رو گفتم: "زندانی انتخاباتی، ۱۰ سال حبس در تبعید به اهواز.."همین بهونهای شد که شروع کنه به نصیحت کردن و ابراز ترحم که آقا حیف جوونیات نیست؟ گندهها الان توی خونهشون عشق میکنن و تو باید حبس بکشی و از این دست اباطیل. نمیخواستم ناراحت بشه برای همین محترمانه اما سرد به او گفتم دوست عزیز شما خودت رو ناراحت نکن ده سال حبس رو من باید بکشم یه کاریش میکنم و دیگه چیزی نگفت. مقصد جایی توی خیابون انقلاب بود. ۵۰ متر نرسیده ماشین ایستاد و دست بند به دست توی پیادهروهای شلوغ پیاده به راه افتادیم. وای که چه حس غریبی بود قدم زدن توی پیادهروهای شلوغ. تجربهای که ۱۵ ماه بود تکرار نشده بود..! ساختمون مورد نظر راهروی نسبتا تاریکی داشت. بهعلاوهی نیمکتهایی که روی یکی از اونها نشستم و به انتظار موندم.
در اون لحظات برای اولین بار واقعا به تبعید فکر کردم و در همون ابتدا با چنان حجمی از ظلم، خشونت، حماقت و عدم تناسب مواجه شدم که مطمئن شدم دارم خواب بد میبینم! حتی فکر کردم ممکنه کل داستان زندان و ۳۵۰ هم یک خواب بوده باشه و تلاش کردم که از خواب بیدار بشم اون هم نه یک بار بلکه در یک تلاش مستمر در طول چند دقیقه! وقتی دیدم که بیدار نمیشم یک لحظه فکر کردم نکنه همهی زندگی یک خواب باشه و من با تلاشی که برای بیدار شدن میکنم از خواب زندگی و دنیای انسانها خارج بشم و وارد جهان دیگهای بشم و همین تصور باعث شد بترسم و تلاشم رو متوقف کنم! به یاد جملهی معروف چوانگ تزو فیلسوف چینی افتادم که میگفت: "دیشب خواب دیدم پروانهام، اکنون نمیدانم که آیا انسانم که دیشب خواب پروانه دیدم یا پروانهام که اکنون خواب انسان میبینم!" توی همین تصورات بودم که شخصی از داخل یکی از اتاقها صدام کرد و من وارد اتاق شدم. یک نظامی درجهدار بود و از من خواست، نقطهای رو توی پروندهی اعزام خودم انگشت بزنم و من هم همینکار رو کردم و همونجا ایستادم. چشمم توی پرونده به نامهای افتاد که میلاد به اون اشاره کرده بود و در ضمن یک کپی از حکم تجدید نظر هم توش بود که عنوان اتهامیاش حتی توی اون وضعیت هم عصبیام میکرد. اون شخص که متوجه نگاهم شده بود با لحنی توهین آمیز گفت به چی نگاه میکنی؟ من سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم. دوباره داد کشید: "گفتم به چی نگاه میکردی؟"
من هم همینطور خیره به چهرهاش نگاه میکردم و چیزی نمیگفتم. با خودم فکر میکردم، چرا آدمی گاهی اینقدر احمق میشه؟ آخه چطور توی این لحظه به این آدم حالی کنم باهاش دشمنی ندارم؟! یعنی فهم این قضیه اینقدر سخته که میشه زندگی کرد و اینقدر هم به همدیگه آزار نرسوند؟ وقتی دید مثل خل و چلها فقط نگاهش میکنم با صدای آرامتری گفت برو بیرون و من هم از اتاق خارج شدم.
هر نوع فعالیت حقوقبشری در ایران به نظرم کار احمقانهای میرسید. احساس بوکسوری رو داشتم که وسط مبارزه فهمیده که داور با طرف مقابله و این رو هم تنها زمانی باور کرده که ضربهای کاری رو از خود داور خورده! من کم کم داشتم خودم رو جمع و جور میکردم اما از خطای محاسباتی خودم و فهم غلطی که از موقعیت بازی داشتم تعجب میکردم. این جمله در نظرم خیلی منطقی میاومد که: “مملکتی که پاداش دفاع از حق تحصیل در اون ده سال حبس در تبعیده به لعنت خدا هم نمیارزه..! ” شاید مخاطب فکر کنه که در اون لحظات چقدر نسبت به کسانی که با من اینکار رو کرده بودند احساس تنفر داشتم اما باور کنید اصلا اینطور نبود! من فکر میکنم برای متنفر بودن از کسی این تصور لازمه که طرف مقابل با نیت سوء و شریرانهای دست به عمل میزنه و این تصوریه که من فاقدش هستم.
اتفاقا هر چه که میگذره در این تصور راسختر میشم که انسانها حتی بزرگترین جنایتها رو هم با انگیزههای زیست هر روزه شون انجام میدن و حتا گاهی نیتهای به ظاهر خیرخواهانهای رو هم چاشنی کارشون میکنند. به عنوان کسی که احتمالا قربانی یک ظلم به شمار میره، هرگز در طرف مقابلم (حداقل اونهایی که باهاشون مواجههی مستقیم داشتم) چیزی از جنس شرارت، بدطینتی یا بدذاتی ندیدم که توجیهی برای تنفر و یا کینه ورزیدن باشه و البته اگه بخوام خصوصیاتی منفی رو در اونها بشمرم باید به خصوصیاتی مثل اسارت درون پیش فرضها، ناتوانی در همدلی با دیگران و به خصوص مخالفین، کم صبری و تا حدی کم هوشی اشاره کنم که این خصوصیات هم مختص طرف مقابل نیست و احتمالا در نوع بشر هم تا حد زیادی وجود داره. تنها تفاوت شاید در این نکته باشه که این خصوصیات در طرف مقابل به صورت سیستماتیک و نهادین عمل میکنه و کمی هم رنگ و بوی ایدئولوژیک گرفته. بگذریم.
صبح جمعه دوم مهرماه وقتی که آمادهی اعزام به اهواز بودیم هیچ کدوم از احساسات روز قبل در من وجود نداشت. نه تنها از زیر آوار بیرون اومده بودم، بلکه تا حدی از موقعیتی که در اون قرار داشتم، ارتفاع هم گرفته بودم. شرایطم تقریبا عادی شده بود و علامت این عادی بودن هم این بود که میتونستم بیدلیل بخندم! با یک ماشین سواری در حالی که با دستبند به یک آدمربا و با پابند به یک قاچاقچی مواد مهار شده بودم عازم اهواز شدیم، اگر چه باید اعتراف کنیم که برخورد مامورین انتقال محترمانه بود. در تمامی طول مسیر حتی برای دقیقهای هم چشم روی هم نگذاشتم تا فرصت تماشای اطراف رو از دست ندم!
فقط در میانههای راه و نزدیکهای غروب بود که احساس دلتنگی غریبی که از دیروز نسبت به دوستان بند۳۵۰ داشتم با شدتی هر چه تمامتر بر من غالب شد و لحظات خداحافظی با دوستان، یک به یک برام تداعی شد. تلاقی این خاطرات با چشمانداز طبیعت اطراف و موسیقی پخش شده از ماشین بالاخره اشکم رو در آورد و اینطور بود که بغض نیمه کارهی صبح پنج شنبه، عصر جمعه در سکوت کامل شکست تا این قاعده اثبات بشه که هر بغض فروخوردهای به هر حال زمانی سر باز میکنه …
استقامت دروغين، تسليم پُرهزينه
مجتبی واحدی
پيشبينی باجخواهی گستردهتر برخی کشورها، چندان مشکل نيست و البته احتمال تندادن دولت احمدینژاد به امتيازخواهیهای خارجی نيز قريب به يقين میباشد. شايد تنها خواستهی احمدینژاد و ياراناش در مذاکرات استانبول آن باشد که توافقات طرفين منتشر نشود تا احمدینژاد کماکان به بهرهبرداریهای داخلی از "ادعای استقامت در مذاکرات هستهای" بپردازداز تبليغات پُرسر و صدای احمدی نژاد و گماشته او در شورای امنيت ملی در خصوص «خلف وعده» و «اطلاع رسانی دروغ خانم اشتون» پيرامون «نتايج نشست ژنو» بيش از يک ماه نمی گذرد.
روز ۱۶ آذرماه ۸۹ که خبر های مربوط به تحرکات دانشجويی درايران ، سران دولت کودتايی را به شدت نگران کرده بود سعيد جليلی، کنفرانس مطبوعاتی پُر سر وصدا و بی نتيجه ای برگزار کرد تا ادعا کند «جمع بندی ارائه شده توسط خانم اشتون از گفتگوهای ژنو ، بر واقعيات منطبق نبوده است » *.
آنچه که اعتراض سعيد جليلی ـ و پس از او احمدی نژاد ـ را به دنبال داشت اين بخش از اظهارات مسئول سياست خارجی اتحاديه اروپا بود که بلافاصله پس از پايان مذاکرات ژنو ، در قالب بيانيه رسمی اعلام شد :« ما و ايران توافق کرديم اين مذاکرات را اواخر ماه ژانويه در استانبول ترکيه پيگيری کنيم. ما در نظر داريم در مذاکرات آتی درباره نظرات عملی و راههای همکاری دوجانبه برای حل و فصل نگرانیهای اصلی ما درباره مسئله هستهای تبادل نظر کنيم.»
پس از آن که جليلی در مصاحبه خود توافق اعلامی توسط خانم اشتون را تکذيب کرد سايت های خبری وابسته به دولت ، از وجود فايل صوتی مذاکرات واحتمال انتشار آن خبر دادند** که اين ادعا يادآور دروغ پردازی احمدی نژاد در مورد « عذرخواهی کتبی تونی بلر نخست وزير وقت انگليس» در ماجرای «دستگيری و آزادی ملوانان انگليسی» بود و همانگونه که نامه بلر هيچگاه در ايران رؤيت نشد انتشار نوار مذاکرات ژنو هم تنها در حد يک ادعای تبليغاتی باقی ماند. البته دروغ پردازی احمدی نژاد وياران او، يگانه مشابهت ميان « موضوع دستگيری و آزاد سازی ملوانان انگليسی » و « مذاکرات اخير ژنو و پيامد های آن » نبود زيرا در موضوع اخير نيز ، افزايش تهديد کشورهای غربی ، موجب عقب نشينی ذلت بار دولت کودتايی ايران شد .
آزادی ملوانان ، دقيقا ً در روز پانزهم فروردين ۸۶ و تنها چند ساعت پس از آن اتفاق افتاد که روزنامه کيهان ، هشدار شديد اللحن بلر در مورد « لزوم آزادی ملوانان طی ۴۸ ساعت » را به تمسخر گرفت. در آن روز در حالی که به نظر می رسيد دولت ايران ، تهديد بی سابقه بلر را بی پاسخ نخواهد گذاشت احمدی نژاد در برابر دهها دوربين تلويزيونی ، با روشی ذلت بار، ملوانانی را که « متجاوز» ناميده می شدند بدرقه کرد !
در موضوع مذاکرات ژنو و پيامدهای آن هم ، تهديد های زبانی و عملی دولت های غربی ، کارساز شد ويک ماه قبل از آغاز مذاکرات استانبول، به طور ناگهانی احمدی نژاد لحن خود نسبت به طرف های مذاکره را تغيير داد. او بدون آن که به ادعاهای پيشين در مورد « پايبند نبودن طرف های مذاکره به جمع بندی مذاکرات ژنو » اشاره ای کند خوش بينی جدی خويش در مورد دور بعدی مذاکرات که در استانبول بر گزار خواهد شد را اعلام وآن را يک فرصت تاريخی ناميد .
تغيير موضع وآرام شدن لحن احمدی نژاد در حالی اتفاق افتاد که نه تنها در اظهارات خانم اشتون و ساير طرف های مذاکره ايران در ژنو ، عقب نشينی از مواضع قبلی مشاهده نمی شد بلکه آنها فشارهای خود بر ايران را به شدت افزايش داده و از فاز تهديد های زبانی و «هشدارهای قطعنامه ای » به فاز اقدامات عملی وارد شده بودند.
فشار بر بعضی کشورهای افريقايی برای قطع رايطه با ايران ، توقيف پی درپی کِشتی های ايران در آبراههای بين المللی يا در بنادرمتعلق به ساير کشورها ، فشار بر بانک مرکزی کشورهای مستقل مانند هند برای قطع مراودات مالی با ايران و توقيف حساب مؤسسات ايرانی در انگليس و بعضی کشور های ديگر ، بخشی از فشار های بی سابقه ای بود که پس از مذاکرات ژنو و در آستانه نشست استانبول بر دولت ايران وارد شده و همچنان ادامه دارد .
امريکا و متحدانش که پس از نخستين فشارهای عملی ، با تغيير لحن محسوس احمدی نژاد مواجه شدند بر فشارهای خود افزودند و اين افزايش فشارها نيز مؤثر واقع شد تا همگان بدانند دولت کودتايی ايران برای ادامه « زورگويی داخلی » حاضر به هرنوع « زورپذيری خارجی » می باشد.
دعوت ناگهانی ايران از نمايندگان کشورهای مختلف برای بازديد از برخی مراکز حساس هسته ای از جمله تأسيسات آب سنگين اراک را بايد در هين راستا ارزيابی کرد. تا پيش از اين ، مسئولان ايرانی در برابر درخواست نمايندگان گروه ۱+۵ و بازرسان آژانس برای حضور در اين تأسيسات ، مقاومت می کردند وآن را خارج از چارچوب وظايف آژانس وتعهدات ايران می دانستند ***اما در حالی که تنها تغيير در موضع گروه ۱+۵ ، افزايش فشارها بردولت ايران بود ناگهان موضع ايران تغيير کرد که جز اعتراف عملی همکاران احمدی نژاد به اثر گذاری فشارهای خارجی بر تصميم گيری های هسته ای، توجيه ديگری برای آن نمی توان يافت .
در واقع ، قهرمان پنبه ای های هسته ای در ايران ، نه تنها ديگر از « غير قابل اعتماد بودن خانم اشتون » سخن نمی گويند و « جمع بندی او از مذاکرات ژنو » را تکذيب نمی کنند بلکه از يکسو ، دستپاچگی خود برای تداوم مذاکرات با همين بانوی دروغگو وغير قابل اعتماد را به نمايش می گذارند و از سوی ديگر با زير پاگذاشتن ادعاهای خود در خصوص «عدم ارتباط فعاليت های سايت اراک با مأموريت های آژانس و گروه ۱+۵» دعوت نامه سخاوتمندانه برای « تور بازديد از تأسيسات آب سنگين اراک » صادر می نمايند.
نکته عجيب در اين ميان آنست که سران وقاحت پيشه دولت ، آن « دستپاچگی » و اين « عقب نشينی » را دو پيروزی بزرگ برای خود می نامند. قرار دادن اين اقدامات انفعالی در کنار افشای توقف يا آهسته شدن برخی فعاليت های هسته ای ايران ، گمانه زنی ها در خصوص عقب نشينی ذليلانه دولت کودتايی در برابر فشارهای خارجی را تقويت می کند .
برخی اقدامات سرگرم کننده داخلی همچون برکناری پُر سرو صدای وزير امور خارجه در ميانه يک مأموريت خارجی و عزل هم زمان چهارده مشاور - که قطعاً هيچ تغييری در روند فعاليت دولت احمدی نژاد ايجاد نخواهد کرد - را می توان ابزارهايی برای انحراف اذهان عمومی نسبت به اخبار موثقی دانست که از سوی رسانه های معتبر خارجی يا توسط تحليل گران مستقل داخلی در خصوص عقب نشينی بی سر وصدای دولت ايران وآمادگی برای امتياز دهی های بی سابقه در جريان مذاکرات استانبول مطرح می شود. البته در شرايط فعلی هيچ کس نمی تواند با « مصالحه منطقی و عزتمندانه در موضوع هسته ای » مخالفت کند . حتی می توان از کنار اين پرسش عبور کرد که « چه نسبتی ميان افزايش تهديد های بی سابقه کشورهای غربی با ملايم شدن ناگهانی لحن احمدی نژاد ويارانش وجود دارد ؟ » اما پرسشی که نمی توان نسبت به آن بی تفاوت بود تأخير غير موجه دولت احمدی نژاد در ايجاد تفاهم با جامعه بين المللی است .
اين تأخير که تنها دليل آن ادامه بلند پروازی های هسته ای دولت کودتايی ايران بود دو هدف مشخص را پيگيری می کرد . هدف نخست ، عقده گشايی نسبت به دولت خاتمی بود که از طريق طرح ادعای « مماشات دولت اصلاحات » با قدرت های جهانی در موضوع هسته ای، پيگيری می شد . احمدی نژاد و حامی اصلی او در دور اول رياست جمهوری ، برای آن که بتوانند دولت خاتمی را به « عدم عزتمندی در مذاکرات هسته ای » متهم کنند ناچار بودند شعارهای دهن پُرکن بدهند و ادعاهای ظاهراً انقلابی مطرح نمايند .
اما هدف دوم و مهم تر ، تلاش باند احمدی نژاد برای رسيدن به منافع و رانت های فراوان در معاملات خارجی از طريق بر هم زدن روند طبيعی در تبادلات اقتصادی ايران با ساير کشورها بود . احمدی نژاد به خوبی می دانست که در سايه تحريم های جهانی ، او و يارانش می توانند معاملات بحث بر انگيز خارجی را توجيه کنند و باج دهی های بی سابقه به برخی کشورها - که بخشی از منافع آن به جيب نزديکان احمدی نژاد می رود - را موجه جلوه دهند.
اين دو هدف به مدت چهار سال در خدمت احمدی نژاد و کسانی بود که کينه توزی نسبت به خاتمی و ساير اصلاح طلبان ، چشم آنها را بر حقايق بسته بود . اما تحريم ها که تا چندی قبل ، تأمين کننده منافع کلان برای« دولتمردانِ تاجر مسلک ايران » بود به تدريج بلای جان آنان شد و حتی فعاليت های روزمره اقتصادی کشور از قبيل نقل و انتقال وجوه يا تردد کِشتی های ايرانی را با اخلال مواجه ساخت.
ازسوی ديگر جديت مجامع بين المللی و قدرت های جهانی برای متوقف ساختن بلند پروازی های هسته ای احمدی نژاد، تا آنجا پيش رفت که برخی متحدان افريقايی نيز با روشی تحقير آميز ، روابط خود با ايران را قطع کردند يا کاهش دادند .
در همين روند ، بانک های دولتی در بعضی از کشورها مانند هند ،معاملات با ايران را متوقف نمودند. مجموعه اين حوادث و اتفاقات که فلج شدن و سقوط دولت کودتايی در ايران را نويد می داد ،احمدی نژاد را به اين تنيجه رساند که جز عقب نشينی ذليلانه و پذيرفتن شروط تحميلیِ قدرت های بزرگ ، چاره ای برای او باقی نمانده است . البته « ذلت پذيری در عرصه های بين المللی » سابقه ای به درازای عمر دولت احمدی نژاد دارد .
اين دولت که در نخستين ماههای فعاليت خود ،به بهانه کاهش تأثير تحريم های بين المللی ، باج های فراوان اقتصادی و سياسی به کشورهايی همچون چين و روسيه می داد در ماههای اخير ، ترکيه ، برزيل ، هند و پاکستان را هم از حاتم بخشی های خود بهره مند ساخت .
واگذاری پروژه های بزرگ نفتی وگازی به ترکيه بدون رعايت تشريفات مناقصه و تخفيف چند ده ميليارد دلاری به هند و پاکستان در قرارداد موسوم به خط لوله صلح از مهم ترين باج دهی های دولت احمدی نژاد درماههای اخير بوده است . اما در کنار اين پروژه های بزرگ ، انجام معاملات متعدد و اشباع بازار ايران از کالاهای نامرغوب چينی ، موضوعی است که تک تک ايرانيان آن را در زندگی خود احساس می کنند زيرا بنا بر اعتراف سايت های خبری نزديک به دولت ، علاوه بر ورود کاميون های غير استاندارد و خطر ساز چينی ، حتی تسبيح وسجاده وپرچم ايران نيز از شرکت های چينی خريداری می گردد تا شايد باج گيران چينی ، از شدت همراهی خود با امريکا واروپا در برابر دولت ايران بکاهند .
دولت ترکيه هم تنها به منافع حاصل از دسترسی به پروژه های بزرگ نفتی ، قانع نيست و در فروش برخی محصولات نفتی به ايران نيز اوج باج خواهی از دولت ضعيف ومستأصل ايران را به نمايش گذاشته است .
بارز ترين نمونه در اين خصوص ، فروش بنزين هفتصد دلاری به ايران به قيمت هشتصد و هفتاد وهشت دلار بود که در تاريخ شانزدهم مرداد هشتاد ونه ، در ميان اخبار بنگاه خبر پراکنی دولت - رجانيوز- افشا شد . دولت روسيه هم علاوه بر بهره مندی از خوان گسترده باج دهی های احمدی نژاد ، اين شانس را داشته که بابت تأخير چند ساله در راه اندزی نيروگاه بوشهر ويا لغو يک طرفه قرداد فروش تجهيزات دفاعی به ايران ، کوچک ترين خسارتی پرداخت ننمايد .
در کنار امتياز دهی های اقتصادی ، دولت احمدی نژاد در عرصه های سياسی نيز باج های فراوانی به چين ، روسيه و برخی کشورهای عربی داده است .
سکوت در برابر سرکوب وحشيانه مسلمانان آزاديخواه در چچن و ترکستان و ملايمت با سران پُر مدعای کشورهای عربی که هر روز ادعاهای زياده خواهانه در مورد جزاير سه گانه ايرانی مطرح می نمايند نمونه هايی از باج دهی های ذليلانه احمدی نژاد در چهار سال اخير بوده است که حاميان دولت تلاش می کرده اند همه آنها را هزينه های متعارف و غير قابل اجتناب بخاطر « ايستادگی هسته ای » بنامند .
اما امروز دولت کودتايی ايران از همه مواضع سابق عقب نشينی کرده و برای خروج از انزوا يا کاهش آن ، به استقبال مذاکره با کسانی می رود که تا يکماه پيش ، به آنها لقب «دروغگويان ِغير قابل اعتماد»داده می شد.
نگارنده بر اين باور است که تغيير لحن احمدی نژاد نسبت به گروه ۱+۵ ، ناشی از فهم او برای تعامل سازنده با جهان نيست بلکه ترس از سقوط و نااميدی در فريب طرف های مذاکره ، او ا وادار کرده تا از يک سو با زير پاگذاشتن ادعاهای گزاف قبلی ، حساس ترين سايت های هسته ای ايران را به روی نمايندگان کشورهای اروپايی ، عربی ، افريقايی و آسيايی بگشايد و ازسوی ديگر با اظهار خوش بينی مفرط نسبت به مذاکرات استانبول ، اروپا و امريکا رااز آمادگی خود برای هرنوع عقب نشينی ، مطمئن سازد .
در واقع ، احمدی نژاد پس از پنج سال می خواهد به روندی بازگردد که دردوره خاتمی با عزت و سربلندی پيگيری می شد . اما خود او هم می داند که نه محبوبيت داخلی دولتش با دولت خاتمی قابل مقايسه است و نه هيچ کشوری در دنيا حاضر است دولت منزوی احمدی نژاد را با همان استانداردهايی بسنجد که برای ارزيابی دولت اصلاحات در ايران ، به کار گرفته می شد .
احمدی نژاد با آگاهی از شرايط داخلی و خارجی خويش ، برای باج دهی های گسترده تر آماده می شود که نخستين گام او در اين زمينه ، وارد کردن دهها کشور ديگر به ماجرای هسته ای ايران با دعوت ازآنها برای بازديد ازبرخی تأسيسات هسته ای کشورمان است؛ همان تأسيساتی که تا سه ماه پيش ، حتی نمايندگان رسمی آژانس بين المللی انرژی اتمی ، اجازه ورود به آنها رانداشتند .
در واقع ، دولت های غربی به اين فهم دقيق رسيده اند که دولت احمدی نژاد تنها در شرايط جديد تهديد ها ، تن به مذاکره يا مصالحه می دهد . احمدی نژاد هم با فرستادن دو پالس آشکار - بازکردن سايت ها بر روی نمايندگان کشورهای مختلف و متوقف ساختن تبليغات گسترده در مورد پيمان شکنی گروه ۱+۵ پس از مذاکرات ژنو- آمادگی خود برای تأمين مطالبات امريکا و هم پيمانانش را به اطلاع قدرت های کوچک وبزرگ جهان رسانده است .
در چنين وضعيتی ، پيش بينی باج خواهی گسترده تر برخی کشورها ، چندان مشکل نيست و البته احتمال تن دادن دولت احمدی نژاد به امتياز خواهی های خارجی نيز ، قريب به يقين می باشد . شايد تنها خواسته احمدی نژاد و يارانش در مذاکرات استانبول آن باشد که توافقات طرفين ، منتشر نشود تا احمدی نژاد کماکان به بهره برداری های داخلی از « ادعای استقامت در مذاکرات هسته ای » بپردازد .
در اين شرايط ، همه ميهن دوستان ايرانی موظفند بر حجم افشاگری و «شفافبت خواهی » خويش بيافزايند .
« استقامت دروغين احمدی نژاد در موضوع هسته ای » تا کنون ميليار ها دلار از ثروت ملت ايران را به جيب باجگيران بين الملی واريز کرده است اما امروز نبايد اجازه دهيم برای مخفی نگهداشتن «عقب نشينی ذليلانه » در همين موضوع ، ميليار دها دلار ديگر از ثروت محدود ايرانيان را هزينه کنند .
-------------
پی نويس ها
*سايت تابناک به نقل از خبرگزاری رسمی ايسنا- ۱۶ آذرماه ۸۹
**سايت دولتی رجانيوز روز ۱۷ آذر ماه ۸۹ به نقل از يک منبع آگاه ، ضمن تأکيد بر «وجود فايل صوتی مذاکرات ژنو» وتهديد طرف های خارجی به احتمال انتشار آن ، اعلام کرد :« بيانيه خانم اشتون پس از پايان مذاکرات ژنو ، با محتوای مذاکرات و توافقات انجام شده - در مورد
گفتگوهای استانبول- منطبق نيست.»
***خبرگزاری ايسنا در تاريخ دوم آذرماه ۸۹ به نقل از رئيس سازمان انرژی اتمی ايران
نوشت: « آژانس به ما بگويد به استناد کدام بند از قرا داد دو جانبه بين دوطرف ، بايد از تأسيسات آب سنگين ، بازديد کند؟ ما چنين مقرراتی را نيافته ايم»
جنبش متکثر متحد، راهکارهای متنوع همسو
امير بيگلری
بهطور کلی دو نوع تاکتيک مبارزاتی وجود دارد. تاکتيک اول عبارت است از مشروعيتزدايی از درون، يعنی با سلاح و معيارهای حکومت به مبارزه رفتن، توپ را به زمين حريف انداختن و مواجه کردن او با دو راهی باخت - باخت. تاکتيک دوم با معيارهايی متفاوت از معيارهای مشروعيتبخش به حکومت اما مقبول اکثريت عمل میکند و از بيرون به اين سيستم ضربه وارد میکند. به اعتقاد نگارنده اين دو تاکتيک مکمل يکديگرند و نه نافی يکديگرamir.biglari1@gmail.com
صورت مسأله ساده است. دو گروه در حال مبارزه هستند. از منظر ما، سبزها در اکثريتند و گروه مقابل که قدرت و سلاح در دست دارد در اقليت. اين اقليت قصدی برای واگذاری قدرت ندارد، راه های مسالمت آميز را بسته و از هيچ توحشی ابا ندارد. در چنين شرايطی سبزها چگونه می توانند پيروز شوند؟ يک راه شورش های مردمی و انقلاب است. تجربه يک سال و نيم اخير نشان می دهد که راهبران جنبش سبز به دلايل مختلف و به درست يا غلط اعتقادی به اين شيوه ندارند. راه ديگر اصلاح عميق ساختاری با استفاده از روش های مبارزات بدون خشونت است. پيروزی در اين روش از طريق برهم زدن توازن قوا بين دو گروه به دست می آيد. يعنی قدرت جنبش سبز بايد به حدی برسد که حکومت را وادار به تسليم کند. به گمانم جنبش سبز امروز در چند قدمی بر هم زدن توازن قوا است و لذا بايد بيش از پيش به هوش باشيم. برای نيل به مقصود عاقلانه آن است که ما اتحاد خود را حفظ کنيم، بخش خاکستری جامعه را به خود جذب کنيم، در نيروهای حکومت ريزش ايجاد کرده و حتی در صورت امکان آن ها را نيز جذب کنيم. طبيعتاً خلاف اين شيوه نمی تواند عاقلانه باشد.
مثالی می زنم. اخيراً آقای خاتمی سه پيش شرط را به عنوان کف خواست اصلاح طلبان برای شرکت در انتخابات آينده معرفی کردند : آزادی زندانيان سياسی، انتخابات آزاد و اجرای بدون تنازل قانون اساسی. اينجا بحث بر سر شخص ايشان يا عملکرد ايشان در دوران اصلاحات نيست که نگارنده خود انتقادات بسياری به آن دوره دارد. بحث بر سر لزوم عدم بازی در زمين حکومت هم نيست که با آن نيز موافقم و پيش تر در اين باب يادداشتی را نوشته ام و نقدی را از اين باب به عملکرد شخص آقای موسوی نيز وارد می دانم.
بحث بر سر جملاتی است که آقای خاتمی به کار برده است. آيا اين سخنان در جهت پيشبرد اهداف سبزها مؤثر بوده است يا خير؟ آقای بابک داد در مقاله "خاتمی به هدف زد : آنها از "احتمال" حضور مخالفان هم وحشت دارند!" به اين موضوع پرداخته اند و به خوبی اثر گذاری مثبت اين سخنان را توضيح داده اند. به دليل نوشته هايی که همچنان منتشر می شوند و گوينده آن سخنان را به باد انتقاد می گيرند و گاه جانب ادب و اخلاق را فرو نهاده و انگيزه خوانی هم می کنند، علاقه مندم چند نکته را به اختصار عنوان کنم.
۱. به طور کلی دو نوع تاکتيک مبارزاتی وجود دارد. تاکتيک اول عبارت است از مشروعيت زدايی از درون، يعنی با سلاح و معيار های حکومت به مبارزه رفتن، توپ را به زمين حريف انداختن و مواجه کردن او با دو راهی باخت-باخت. تاکتيک دوم با معيارهايی متفاوت از معيارهای مشروعيت بخش به حکومت اما مقبول اکثريت عمل می کند و از بيرون به اين سيستم ضربه وارد می کند. به اعتقاد نگارنده اين دو تاکتيک مکمل يکديگرند و نه نافی يکديگر. بايد از کوشندگان راستين هر دو تاکتيک حمايت کرد.
۲. يکی از روش ها برای آزمودن مؤثر بودن يک کنش يا تاکتيک مبارزاتی، واکنش حکومتيان به آن است. واکنش هايشان را ديديم و همچنان می بينيم. می بينيم که چطور چون مار گزيدگان به خود می پيچند، می بينيم که چگونه قادر به پنهان کردن خشم خود نيستند، می بينيم که ضربه وارد شده چنان دردناک بوده که بخشی از توانايی دروغ گويی خود را از دست داده اند و ناخواسته حقايقی را پذيرفته اند. کسی از اين با بصيرتان پيدا نشد که در پاسخ به خاتمی بگويد : به قانون اساسی عمل می کنيم، انتخابات آزاد در کشور داريم، يا زندانی سياسی نداريم. اين خود پيروزی بزرگی است.
۳. در مورد محتوای پيش شرط ها که هوشمندانه به عنوان کف خواست ها (و نه سقف آن ها) مطرح شده اند، برخی دوستان ابراز ناراحتی می کنند. تا آنجا که من می فهمم روی دو مورد در جنبش سبز توافق وجود دارد : آزادی زندانيان سياسی و انتخابات آزاد. شايد دوستان منتقد بيشتر از گزينه اجرای بدون تنازل قانون اساسی گله مند هستند. اين دوستان مشخص کنند که آيا با دو پيش شرط اول مخالفند ؟ و اگر با پيش شرط سوم مخالف اند، چه راهکار دقيقی را برای سير به سوی خواست های حداکثری معرفی می کنند؟
۴. اين سخنان آقای خاتمی را می توان اتمام حجت با مدعيان قانون مداری تلقی نمود. وقتی جملات آقای خاتمی را کامل خواندم به ياد جملات مرحوم بازرگان در دادگاه شاه افتادم که می گفت : "ما آخرين گروهی هستيم که با زبان قانون اساسی با شما سخن می گوييم".
۵. ظاهراً برخی دوستان نفس هر گونه مذاکره با حکومت برای رفع بحران را ممنوع تلقی می کنند. فکر می کنم که هر آن چه گذار ما را به دموکراسی تسهيل می بخشد، مفيد است و بايد از هر فرصتی استفاده بهينه نمود. پر واضح است که برنده هر مذاکره بايد جنبش باشد.
۶. برخی دوستان منتقد بر اين باورند که حتی صحبت از شرکت در انتخابات با وجود سه پيش شرط حداقلی خيانت به خون شهيدان جنبش است. فراموش نکنيم که شهيدان ما رفتند تا آرمانشان بماند. آرمان آن ها به گمانم آزادی خواهی و نفی استبداد بود. بايد به هر اقدامی در راستای اين آرمان ها خوش آمد گفت. خانم پروين فهيمی، مادر شهيد سهراب اعرابی، دو بار در ماه های اخير سخاوتمندانه شرط گذشتن از خون فرزند دلبندش را آزادی زندانيان سياسی قرار داده اند. مگر شرط ايشان يکی از همان سه شرط حداقلی آقای خاتمی نيست؟ قبلاً هم نوشته ام، باز هم تأکيد می کنم که به نظر من اولويت اول جنبش آزادی زندانيان سياسی است.
۷. عجبا که برخی که خود کوچک ترين خطای نيروهای متفاوت با گرايش خويش را به جرم مرز بندی با ساير گرايش های جنبش بارها مورد سرزنش قرار داده اند، امروز از شاخص ترين فرد جنبش، "مير حسين عزيز"، می خواهند که با خاتمی و هم فکران خاتمی مرز بندی کند، که جنبش را به تفرقه بکشاند. به باور من اگر "وقتش رسيده" که کسانی از کشتی جنبش پياده شوند، آنانی بايد گام در اين راه نهند که ايجاد تفرقه می کنند، آنانی هستند که با خشونت گفتاری فضای گفتگو را مخدوش می کنند.
جنبش سبز جنبشی متکثر است. افراد و جريان هايی با گرايش های فکری متنوع و راه کار های متفاوت در آن حضور دارند. اين تکثر را نعمت بدانيم و ارج نهيم. به قول مهندس موسوی : "ما راه سبز را طوری بايد تعريف و معرفی کنيم که همه ی هفتاد مليون جمعيت کشور حتی مخالفان ما را در بربگيرد".
دولت آمریکا در حکمی قضایی ازمسئولان وب سایت اجتماعی تویتر خواسته است که مشخصات افراد مرتبط با سایت افشاگر ویکی لیکس را ارائه کنند.
دادگاه فدرال ایالت ویرجینیا در حکم خود خواستار مجموعه اطلاعاتی از جمله اسم کاربری، آدرس محل سکونت، سابقه ارتباطات، شماره تلفنها و همچنین مشخصات بانکی این افراد شده است.
در میان کسانی که اسم آنها مطرح شده نام جولیان آسانژ، موسس ویکی لیکس و همچنین یکی از نمایندگان پارلمان ایسلند به چشم می خورد.
مقامات آمریکا می گویند می خواهند آقای آسانژ را در ارتباط با درز ۲۵۰ هزار سند وزارت خارجه این کشور به سایت ویکی لیکس مورد پیگرد قضایی قرار دهند.
گزارشها حاکیست که وزارت دادگستری آمریکا ممکن است تلاش کند که آقای آسانژ را به توطئه چینی برای سرقت اسناد دولتی با همکاری برادلی مانینگ، یک تحلیلگر اطلاعاتی ارتش آمریکا متهم کند.
آقای مانینگ خود به اتهام درز اسناد دیپلماتیک، پادداشتهای اطلاعاتی نظامی در مورد وقایعی در عراق و افغانستان و همچنین ارسال یک ویدیوی طبقه بندی شده نظامی به سایت ویکی لیکس با محاکمه نظامی روبروست و در صورت محکومیت ممکن است به گذراندن حداکثر ۵۲ سال در زندان محکوم شود.
حکم قضایی
بنا بر حکمی که دادگاه فدرال بخش شرقی ایالت ویرجینیا صادر کرده، دفتر دادستانی آمریکا مدارک و شواهدی منتشر کرده که نشان می دهد اطلاعاتی که در اختیار سایت تویتر است شواهدی تلقی می شود که به یک پرونده تحقیقات جنایی مربوط است.
به سایت تویتر که دفتر مرکزی آن در شهر سانفرانسیسکو قرار دارد، همچنین دستور داده شده بود که درخواست ارایه اطلاعات کاربران و به جریان در آمدن این تحقیقات قضایی را مسکوت نگه دارد.
اما بعدا همان دادگاه این محدودیت ها را لغو کرد و به تویتر اجازه داد که کاربرانش را از حکمی که صادر شده، مطلع کند.
یک سخنگوی تویتر به وب سایت CNet گفت: "برای کمک به کاربران در حفاظت از حقوقشان، سیاست ما این است که این کاربران را از درخواستهای دولت و نهادهای امنیتی برای دریافت اطلاعات مربوط به آنها، مطلع کنیم. مگر اینکه منع قانونی در این مورد وجود داشته باشد."
ویکی لیکس از چندی پیش پیام های دیپلماتیک سفارتخانه های آمریکا در کشورهای دیگر را افشا و بخشی از این اسناد در روزنامه های مختلف آمریکایی و اروپایی به چاپ رسیده است.
این پیام ها به مسایل و تحولات مختلف جهانی از جمله مسایل مربوط به ایران و روابط ایالات متحده و سایر کشورها ارتباط دارد.
مقامات آمریکایی دسترسی و افشای اسناد دولتی را محکوم کرده و یک سناتور آمریکایی خواستار مقابله با ویکی لیکس به عنوان "یک سازمان تروریستی" شده است.
وزارت دفاع آمریکا اعلام کرده که اقداماتی را برای جلوگیری از نفوذ به شبکه کامپیوتری این وزارتخانه و دسترسی به اسناد آن در دست اجرا دارد.
احتمال اعدام یک زندانی سیاسی دیگر در ایران
جعفر کاظمی ۴۶ سال سن دارد و به لیتوگرافی کتابهای درسی و جزوههای دانشگاه امیرکبیر مشغول بوده است. وی که سابقه ۹ سال زندان در دهه شصت را دارد، اواخر شهریور سال ۸۸ در میدان هفت تیر دستگیر شد.
جعفر کاظمی در دیماه ۸۸ محاکمه و به اتهام مشارکت در اعتراضهای روز عاشورا به اعدام محکوم شد. دادگاه وی و دستگیر شدگان روز عاشورا به ریاست قاضی صلواتی از تلویزیون دولتی ایران پخش شد. عباس جعفری دولتآبادی، دادستان تهران نیز در بهار سال ۸۹ در نشستی مطبوعاتی تصریح کرد که جعفر کاظمی از متهمان تظاهرات روز عاشورا در تهران بوده و به دلیل شرکت در اعتراضات این روز، حکم اعدام دریافت کرده است.
همسر این زندانی با تاکید بر اینکه بازداشت شوهرش چند ماه پیش از تظاهرات عاشورا بوده، این حکم را سیاسی خوانده است. رودابه اکبری طی نامهای به دبیرکل سازمان ملل، از وی برای نجات جان همسرش کمک خواسته است.
نسیم غنوی، وکیل مدافع این زندانی اعلام کرده که اتهام موکلاش، محاربه و داشتن ارتباط با سازمان مجاهدین خلق است. نسیم غنوی با تاکید بر اینکه اقدام مسلحانه در مورد موکلاش مصداق ندارد، اضافه کرده که جعفر کاظمی نیز این اتهامها را در بازجوییها نپذیرفته است.
اخبار موجود پیرامون جعفر کاظمی حاکی از این هستند که فرزند وی در قرارگاه اشرف بهسر میبرد و وی در سالهای گذشته یکبار برای دیدار پسرش به عراق سفر کرده است.
نسیم عنوی در گفتوگو با کمپین بینالمللی حقوق بشر یادآوری کرده که حکم اعدام موکلاش در دادگاه تجدید نظر تایید شده و درخواست اعاده دادرسی وی نیز توسط شعبه ۳۱ دیوانعالی کشور رد شده است. خانم غنوی افزوده که موکلاش ماهها در زندان انفرادی بوده و امکان دسترسی به وکیل را نداشته است.
جعفر کاظمی نخستین بار در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب محاکمه شده و حکم اعداماش در دادگاه تجدید نظر شعبه ۳۶ استان تهران به ریاست حجتالاسلام زرگر مورد تایید قرار گرفته است.
نسیم غنوی به فعالان حقوق بشر در ایران گفته که دادگاههای بدوی، تجدید نظر و دیوانعالی کشور به دفاعیات ایشان توجهی نکرده و بحث محاربه را صادق دانستند. این وکیل دادگستری تاکید کرده که حکم جعفر کاظمی در اجرای احکام است و در حال حاضر از نظر قانونی، امکان هیچ اقدامی برای نجات جان وی وجود ندارد.
از سرگیری احتمالی مذاکره با ایران از ۲۰ ژانویه
روز جمعه (۷ ژانویه، ۱۷ دی) سخنگوی کاترین اشتون، مسئول سیاست خارجی اتحادیهی اروپا، اعلام کرد، مذاکرات هستهای با ایران احتمالا از ۲۰ ژانویه (۳۰ دی) در استانبول از سر گرفته خواهد شد.
مایا کوچیانچیک، سخنگوی اشتون، به خبرگزاری فرانسه گفت، این تاریخ احتمالی است و انتظار میرود که مذاکرات یک روز و نیم طول بکشد.
در همین حال خبرگزاری فارس نیز به نقل از کاترین اشتون نوشت، دور بعدی مذاکرات ۵+۱ از بیستم ژانویه (۳۰ دیماه) آغاز شده و در ۲۲ ژانویه (۲ بهمن) پایان خواهد یافت.
آخرین دور مذاکرات شش قدرت بزرگ جهان، آمریکا، بریتانیا، فرانسه، روسیه، چین و آلمان، با ایران در روزهای ششم و هفتم دسامبر در ژنو و به ریاست اشتون انجام شد. این دور از مذاکرات پس از ۱۴ ماه تعلیق مذاکره با ایران بر سر برنامهی هستهای این کشور صورت میگرفت.
اظهارات آمریکا در مورد دور جدید
آمریکا ابراز امیدواری کرده است که دور جدید مذاکره با ایران «مذاکراتی معنادار» باشد. فیلیپ کراولی، سخنگوی وزارت خارجهی آمریکا، در این باره گفت، ایالات متحدهی آمریکا و متحدان این کشور قصد دارند برای حل این مناقشه به «تلاشهایی واقعگرایانه» دست بزنند.
وی افزود، اما باید به ایران هم تفهیم شود که باید به وظایف بینالمللی خود پایبند باقی بماند.
اواخر ماه دسامبر، علی باقری، معاون دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، در جریان یک کنفرانس خبری در دمشق گفت، مذاکرات ماه ژانویهی ایران با قدرتهای جهان میتواند راه را برای حل مناقشهی هستهای هموار سازد.
برنامهی اتمی ایران در دوران ریاست جمهوری محمود احمدینژاد توسعه یافت. در این دوره ایران با ۴ دور از تحریمهای سازمان ملل و همچنینتحریمهای جداگانه از سوی دیگر کشورها، از جمله آمریکا، روبرو شد.
احمدینژاد در ماه دسامبر مذاکرات ژنو را «بسیار خوب» خواند و گفت، زمان آن رسیده که آنها (قدرتهای بزرگ) سیاست خود را از تقابل به تعامل تغییر دهند.
تحلیلگران و دیپلماتها معتقدند، مذاکرات تا کنون نتوانسته است، فضای اعتماد را بین ایران و قدرتهای جهان به وجود بیاورد.
«تلاشی برای ایجاد شکاف»
در آستانهی نشست استانبول، ایران از برخی از کشورهای عضو اتحادیه اروپا دعوت کرد، از تأسیسات اتمی این کشور بازدید کنند. اما این کشورها در پاسخی مشترک در بروکسل اعلام کردند که این بازدید باید از سوی بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی صورت گیرد.
وزارت خارجهی ایران هفتهی گذشته اعلام کرد، دعوت برای بازدید از مراکز هستهای نطنز و اراک را برای سفرای برخی از کشورهای عضو آژانس ارسال کرده است.
منابع دیپلماتیک آژانس بینالمللی انرژی هستهای میگویند، ایران از روسیه، چین، مصر، کوبا و مجارستان برای این بازدید دعوت به عمل آورده است. مجارستان از اول ژانویه ریاست دورهای اتحادیهی اروپا را بر عهده گرفته است.
بریتانیا، فرانسه، آلمان و آمریکا در فهرست کشورهایی که ایران از آنها برای بازدید از مراکز هستهای این کشور دعوت کرده است قرار نداشتند. دیپلماتهای غربی این اقدام ایران را «تلاشی برای ایجاد شکاف» میان پنج عضو دائم شورای امنیت و آلمان (گروه ۱+۵) ارزیابی کردهاند.
الهام: در انتخابات مجلس با فتنه جدید مواجه خواهیم شد
غلامحسین الهام، مشاور حقوقی رئیس جمهور ایران، روز جمعه (۷ ژانویه، ۱۷ دی) در همایش «دهه بصیرت» در حوزهی علمیهی قم ضمن تأکید بر اینکه انتخابات آتی مجلس با «فتنهی جدید» همراه است، گفت: «نباید ظرفیتی که برای کوبیدن فتنه ایجاد شده است جمع شود. چرا که با بایگانی و فراموش کردن آنها تجربهها فراموش شده و فتنه جدید شکل خواهد گرفت».
مشاور احمدینژاد با حمله به میرحسین موسوی و مهدی کروبی، نامزدهای رقیب احمدینژاد در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸، گفت، اگر این افراد در انتخابات رأی اکثریت میآوردند، منتظر تنفیذ رهبری نمانده و «با تصرف ادارات دست به کودتا» میزند.
موسوی و کروبی که رقیبهای اصلی محمود احمدینژاد در انتخابات سال گذشته بودند، نتایج اعلام شدهی انتخابات را نپذیرفتند. شمار کثیری از رایدهندگان نیز در روز ۲۵ خرداد، سه روز پس از انتخابات، با شعار «رای من کجاست؟» علیه نتایج اعلام شده تظاهرات کردند. قالیباف، شهردار تهران در یکی از جلسات غیرعلنی مجلس، شمار تظاهرکنندگان ۲۵ خرداد را بیش از دو میلیون نفر اعلام کرده بود.
انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ توسط خود دولت برگزار شد و نظارت بر آن نیز بر عهده شورای نگهبان، یک نهاد دیگر حاکمیت بود. در ستاد انتخابات وزارت کشور که جریان تجمیع آرا در آنجا صورت میگرفت، هیچ ناظری از سوی هیچیک از نامزدهای رقیب حضور نداشت و هیچ فرد بیطرف و یا خبرنگاری نیز اجازه حضور در آنجا نیافت که شاهدی بر نحوه تجمیع آرا باشد.
اتهام براندازی به رهبران اصلاحطلب
عضو سابق حقوقدانان شورای نگهبان ضمن اینکه هدف رهبران اصلاحطلبان را «براندازی» خواند گفت، اگر این چند نفر که آنها را به عنوان «سران فتنه» میشناسیم تا کنون «توبه نکردهاند، دلیلش عدم تنبیه آنها بوده است».
وی در ادامه در پاسخ به سئوالی مبنی بر این که چرا محاکمه این افراد صورت نمی گیرد، گفت: «در قوهی قضاییه مصلحتهایی را میبینند که ما نمیبینیم».
الهام گفت، احساس او این است که عدهای به دنبال بازسازی و احیای وضعیت «فتنهگران» و اهداف آنها هستند و این افراد با استفاده از «سبک و موضوع جدید» «آدم جدید» مثلا برای نامزد شدن در انتخابات آینده هم پیدا میکنند.
سخنان الهام پس از آن ابراز میشود که محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق ایران، «آزادی زندانیان سیاسی، پایبندی به قانون اساسی و فراهم آوردن زمینهبرای برگزاری انتخاباتی سالم و آزاد» را حداقل شروط اصلاحطلبان برای شرکت در انتخابات آینده اعلام کرد.
اظهارات خاتمی که در دیدار با تعدادی از نمانیدگان فراکسیون اقلیت مجلس ایراد شد، با واکنش تند حامیان دولت محمود احمدینژاد روبرو شد.
الهام در پاسخ به این سئوال که اگر خاتمی تکیه گاه اصلی «فتنه ۷۸» بود، چرا شورای نگهبان او را تأیید صلاحیت کرد گفت: «بخشی از تصمیمات نظام بر اساس مصالح گرفته میشود».
حمله شدید به هاشمی رفسنجانی
غلامحسین الهام نقش اکبر هاشمی رفسنجانی در حوادث پس از انتخابات را «محوری» خواند و نامهی رفسنجانی به رهبری در سال ۸۸ را موجب وضعیت بعد از انتخابات دانست.
اکبر هاشمی رفسنجانی، رئيس مجمع تشخیص مصلحت نظام، در نامهای که پیش از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ به آیتالله خامنهای نوشت، با اشاره به «اتهامهای احمدینژاد به جمعی از مسئولان نظام» خواستار آن شده بود تا وی وارد عمل شده و مانع از «شعلهورتر شدن این آتش در جریان انتخابات یا بعد از آن شود».
الهام نقش هاشمی رفسنجانی در حوادث پس از انتخابات را «کلیدیتر» از میر حسین موسوی و مهدی کروبی، دو نامزد معترض به نتایج انتخابات، خواند و گفت، «اینها برای انتخابات سال آینده برنامه دارند».
وی همچنین گفت، «فتنهگرها شهر قم را هدف قرار گرفته بودند و از خود هاشمی خط میگرفتند که بروید سراغ مراجع قم و از این طریق پروژهی ارتباط با مراجع را هدف قرار گرفتند».
الهام گفت: «اینها میخواستند نمونهی مشروطه را ایجاد کنند اما این اتفاق رخ نداد و قم خود را در مبارزه با فتنه زیر پرچم مراجع، پیشگام نشان داد».
انتخابات دورهی نهم مجلس شورای اسلامی احتمالا حدود ۱۴ ماه دیگر برگزار خواهد شد.
صالحی: سوخت رآکتور تهران تا شهریور ماه آماده میشود
در آستانه از سرگیری گفت و گوهای هستهای میان ایران و کشورهای گروه پنج به علاوه یک در استانبول، علیاکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی ایران از تولید سوخت هستهای ۲۰ درصد غنیشده در ایران و تزریق آن به رآکتور تحقیقاتی تهران در نیمه نخست سال آینده خورشیدی خبر داده است.
علیاکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی ایران در گفتوگو با خبرگزاری فارس از «احداث کارخانه پیشرفتهای» برای تولید سوخت هستهای مورد نیاز رآکتور تحقیقاتی تهران در اصفهان خبر داده است.
وی در این گفت و گو که روز شنبه منتشر شده، در این باره گفته است: «ما برای صفحه سوخت کارخانه پیشرفتهای را در سایت اصفهان ایجاد کردیم. تحول عظیمی در عرصه تولید میلهها و صفحات سوخت ایجاد شد و ما با تکمیل این کارخانه در اصفهان جزو معدود کشورهایی هستیم که هم میله سوخت و هم صفحه سوخت را تولید میکنیم.»
رئیس سازمان انرژی اتمی ایران همچنین اظهار داشته است: «نزدیک به ۴۰ کیلوگرم اورانیوم ۲۰ درصد تولید کردیم و امیدواریم در اواخر نیمه اول سال آینده شاهد تزریق اولین مجتمع سوخت ۲۰ درصد ساخت ایران به رآکتور تحقیقاتی تهران باشیم.»
علیاکبر صالحی در اواخر تیر ماه سال جاری خورشیدی نیز اعلام کرده بود که ایران حدود ۲۰ کیلوگرم اورانیوم با غنای ۲۰ درصد تولید کرده و روند تبدیل اورانیوم غنى شده به صفحات سوخت نیز در حال انجام است و تا شهریور سال آینده سوخت مورد نیاز رآکتور تحقیقاتى تهران آماده خواهد شد.
تلاش ایران براى تولید اورانیوم با غناى ۲۰ درصد در حالى است که سه کشور روسیه، فرانسه و آمریکا در مهرماه سال گذشته به ایران پیشنهاد داده بودند، در ازاى تحویل ۱۲۰۰ کیلوگرم از اورانیوم کمتر غنىشده خود، نزدیک به ۱۲۰ کیلوگرم سوخت مورد نیاز براى رآکتور تحقیقاتى تهران را دریافت کند.
ایران با وجود پذیرش اولیه این پیشنهاد، در ارائه پاسخ نهایى به آن تعلل کرد و پس از طرح شرایطى در این زمینه که با موافقت غرب مواجه نشد، اعلام کرد که رأساً به غنىسازى ۲۰ درصدى در داخل کشور دست مىزند.
این اقدام جمهوری اسلامی افزایش تنش بر سر برنامه اتمى ایران را در پی داشت و سرانجام شورای امنیت سازمان ملل متحد، ایالات متحده آمریکا و کشورهای عضو اتحادیه اروپا تحریمها علیه ایران را تشدید کردند.
سه کشور ایران، ترکیه و برزیل، اندکى پیش از تصویب دور جدید تحریمها در شوراى امنیت سازمان ملل، در تهران توافقنامهاى را در باره تبادل سوخت هستهاى در خاک ترکیه امضا کرده بودند، که با واکنش سرد کشورهاى غربى روبرو شده بود.
در این میان سخنان تازه رئیس سازمان انرژی اتمی ایران درباره تولید سوخت هستهای مورد نیاز رآکتور تحقیقاتی تهران در حالی بیان شده است که قرار است در اواخر ماه جاری میلادی، مذاکرات هستهای میان ایران و کشورهای عضو گروه پنج به علاوه یک در استانبول ترکیه از سر گرفته شود.
علیاکبر صالحی با متهم کردن کشورهای طرف گفت و گوهای هستهای به «تعلل» در انجام گفت و گو اظهار داشته است: «هر چقدر نسبت به برگزاری گفتوگوها تعلل کنند، ما کار خود را پیش میبریم و بعد از مدتی بحث تبادل سوخت معنای خودش را از دست میدهد.»
وی که به تازگی به عنوان سرپرست وزارت امور خارجه نیز منصوب شده، همچنین افزوده است: «زمانی قریب به دو سال پیش که تقاضای سوخت کردیم فکر نمیکردیم روزی وارد غنیسازی ۲۰ درصد بشویم، ولی با کاری که کردند باعث شدند توانمندی خود را به رخ جهان بکشانیم، حتی بتوانیم سوخت ۲۰ درصد را تولید کنیم. علیرغم اینکه آنها اعلام میکردند، ایران این توانایی را ندارد، ولی ما نشان دادیم به لطف خدا هر آنچه اراده کنیم قادر به انجام آن خواهیم بود.»
علیاکبر صالحی با اشاره به اظهار تردید کشورهای غربی درباره توانایی ایران در تولید میلهها و صفحههای سوخت هستهای هم گفته است: «آنچه ما میگوییم براساس حقیقت و واقعیت است؛ نه غلوی در کار ما است و نه ریاکاری. آنها هستند که نمیخواهند باور کنند ایران هیچ نیتی جز تحصیل فناوری هستهای برای مقاصد صلحآمیز ندارد.»
علیاکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی ایران در گفتوگو با خبرگزاری فارس از «احداث کارخانه پیشرفتهای» برای تولید سوخت هستهای مورد نیاز رآکتور تحقیقاتی تهران در اصفهان خبر داده است.
وی در این گفت و گو که روز شنبه منتشر شده، در این باره گفته است: «ما برای صفحه سوخت کارخانه پیشرفتهای را در سایت اصفهان ایجاد کردیم. تحول عظیمی در عرصه تولید میلهها و صفحات سوخت ایجاد شد و ما با تکمیل این کارخانه در اصفهان جزو معدود کشورهایی هستیم که هم میله سوخت و هم صفحه سوخت را تولید میکنیم.»
رئیس سازمان انرژی اتمی ایران همچنین اظهار داشته است: «نزدیک به ۴۰ کیلوگرم اورانیوم ۲۰ درصد تولید کردیم و امیدواریم در اواخر نیمه اول سال آینده شاهد تزریق اولین مجتمع سوخت ۲۰ درصد ساخت ایران به رآکتور تحقیقاتی تهران باشیم.»
علیاکبر صالحی در اواخر تیر ماه سال جاری خورشیدی نیز اعلام کرده بود که ایران حدود ۲۰ کیلوگرم اورانیوم با غنای ۲۰ درصد تولید کرده و روند تبدیل اورانیوم غنى شده به صفحات سوخت نیز در حال انجام است و تا شهریور سال آینده سوخت مورد نیاز رآکتور تحقیقاتى تهران آماده خواهد شد.
تلاش ایران براى تولید اورانیوم با غناى ۲۰ درصد در حالى است که سه کشور روسیه، فرانسه و آمریکا در مهرماه سال گذشته به ایران پیشنهاد داده بودند، در ازاى تحویل ۱۲۰۰ کیلوگرم از اورانیوم کمتر غنىشده خود، نزدیک به ۱۲۰ کیلوگرم سوخت مورد نیاز براى رآکتور تحقیقاتى تهران را دریافت کند.
ایران با وجود پذیرش اولیه این پیشنهاد، در ارائه پاسخ نهایى به آن تعلل کرد و پس از طرح شرایطى در این زمینه که با موافقت غرب مواجه نشد، اعلام کرد که رأساً به غنىسازى ۲۰ درصدى در داخل کشور دست مىزند.
این اقدام جمهوری اسلامی افزایش تنش بر سر برنامه اتمى ایران را در پی داشت و سرانجام شورای امنیت سازمان ملل متحد، ایالات متحده آمریکا و کشورهای عضو اتحادیه اروپا تحریمها علیه ایران را تشدید کردند.
سه کشور ایران، ترکیه و برزیل، اندکى پیش از تصویب دور جدید تحریمها در شوراى امنیت سازمان ملل، در تهران توافقنامهاى را در باره تبادل سوخت هستهاى در خاک ترکیه امضا کرده بودند، که با واکنش سرد کشورهاى غربى روبرو شده بود.
در این میان سخنان تازه رئیس سازمان انرژی اتمی ایران درباره تولید سوخت هستهای مورد نیاز رآکتور تحقیقاتی تهران در حالی بیان شده است که قرار است در اواخر ماه جاری میلادی، مذاکرات هستهای میان ایران و کشورهای عضو گروه پنج به علاوه یک در استانبول ترکیه از سر گرفته شود.
علیاکبر صالحی با متهم کردن کشورهای طرف گفت و گوهای هستهای به «تعلل» در انجام گفت و گو اظهار داشته است: «هر چقدر نسبت به برگزاری گفتوگوها تعلل کنند، ما کار خود را پیش میبریم و بعد از مدتی بحث تبادل سوخت معنای خودش را از دست میدهد.»
وی که به تازگی به عنوان سرپرست وزارت امور خارجه نیز منصوب شده، همچنین افزوده است: «زمانی قریب به دو سال پیش که تقاضای سوخت کردیم فکر نمیکردیم روزی وارد غنیسازی ۲۰ درصد بشویم، ولی با کاری که کردند باعث شدند توانمندی خود را به رخ جهان بکشانیم، حتی بتوانیم سوخت ۲۰ درصد را تولید کنیم. علیرغم اینکه آنها اعلام میکردند، ایران این توانایی را ندارد، ولی ما نشان دادیم به لطف خدا هر آنچه اراده کنیم قادر به انجام آن خواهیم بود.»
علیاکبر صالحی با اشاره به اظهار تردید کشورهای غربی درباره توانایی ایران در تولید میلهها و صفحههای سوخت هستهای هم گفته است: «آنچه ما میگوییم براساس حقیقت و واقعیت است؛ نه غلوی در کار ما است و نه ریاکاری. آنها هستند که نمیخواهند باور کنند ایران هیچ نیتی جز تحصیل فناوری هستهای برای مقاصد صلحآمیز ندارد.»
پلیس مرزبانی ایران: زن آمریکایی «در حال فیلمبرداری» بازداشت شده است
در تازهترین حلقه از اخبار ضد و نقیض در مورد بازداشت یک تبعه آمریکایی در مرز ایران و ارمنستان، جانشین فرمانده پلیس مرزبانی ایران، تأیید کرده است که «زنی ۳۴ ساله» در ۱۵ دی ماه امسال «در حال فیلمبرداری با تجهیزات پیشرفته» بازداشت شده است.
سرتیپ احمد گراوند، هویت این زن بازداشت شده را «حال تالایان» اعلام کرده است و با استناد به اعلام اداره اطلاعات مرزبانی، مدعی شده است که این شخص که با پوشش توریست در حال فیلمبرداری بازداشت شده، از سوی سازمان جاسوسی آمریکا مأموریت داشته است.
به گفته این مقام ارشد پلیس ایران، خانم تالایان در مرز جلفا و توسط مأموران گمرک نوردوز بازداشت شده است.
پیشتر رسانههای ایران عمدتاً به نقل از یک سایت غیررسمی در استان خراسان شمالی گزارش داده بودند، فرد مزبور هال(حال) تالایان زنی ۵۵ ساله با تابعیت آمریکایی است که تجهیزات جاسوسی در دندان خود خود کار گذاشته و پس از عبور بدون روادید از مرز ایران توسط مأموران امنیتی بازداشت شده است.
با این حال ایالات متحده روز جمعه اعلام کرد که شواهد و اطلاعاتی در دست نیست که نشان دهد فردی که بر اساس گزارشها به اتهام جاسوسی در ایران بازداشت شده، تبعه آمریکاست.
فیلیپ کرولی، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا روز جمعه تأکید کرده بود که هیچ گذرنامهای با این نام یا حتی نامهای مشابه با آن تا کنون صادر نشده است.
وی همچنین گفته بود که ایالات متحده اطلاعاتی که بتواند حادثه مورد ادعا را تأیید کند در اختیار ندارد.
آقای کرولی علاوه بر این گفته بود که علاوه بر این تماسهایی که با مقامهای ارمنستان و مسئولان سفارت سوئیس در تهران برقرار کردیم مؤید آن است که بر خلاف آنچه در رسانهها آمده گزارشهای رسمی ایران و ارمنستان نیز حاکی از آن نیست که یک تبعه آمریکا قصد عبور از مرز ایران و ارمنستان را داشته یا به این کار اقدام کرده است.
تا پیش از اظهارات جانشین فرمانده پلیس مرزبانی ایران، هیچ مقام رسمی جمهوری اسلامی حاضر به تأیید یا تکذیب این خبر نشده بود و شبکه عربیزبان العالم، وابسته به تلویزیون دولتی ایران نیز از قول یک منبع مطلع در تهران مدعی شده بود که فرد مورد نظر بازداشت نشده بلکه به ارمنستان بازگردانده شده است.
این در حالی است که در ارمنستان، سایت رسمی اداره مرزبانی و نیز شورای امنیت ملی این کشور روز جمعه اعلام کردند که چنین فردی نه به ارمنستان وارد و نه از آن خارج شده است.
موضوع احتمال بازداشت یک تبعه آمریکایی از آنجا حساسیت یافت که در سالهای اخیر مقامهای جمهوری اسلامی، شماری از شهروندانی را که تابعیت اصلی یا دو گانه آمریکایی دارند، بازداشت کردهاند و اتهامی که عمدتاً متوجه این افراد شده جاسوسی بوده است.
آخرین پرونده مرتبط با شهروندان آمریکایی در ایران پرونده شین باوئر، جاش فتال و سارا شورد است که هر سه در مرداد ماه ۸۸ در یکی از نقاط مرزی ایران و عراق بازداشت شدند و مقامهای ایرانی آنها را به جاسوسی متهم کردند.
گرچه در شهریور ماه امسال سارا شورد با وثیقهای ۵۰۰ میلیون تومانی آزاد شد، اما دو دوست دیگرش همچنان در زندان به سر میبرند و مقامهای ایرانی گفتهاند که دادگاه آنها در بهمن ماه سال جاری برگزار خواهد شد.
سرتیپ احمد گراوند، هویت این زن بازداشت شده را «حال تالایان» اعلام کرده است و با استناد به اعلام اداره اطلاعات مرزبانی، مدعی شده است که این شخص که با پوشش توریست در حال فیلمبرداری بازداشت شده، از سوی سازمان جاسوسی آمریکا مأموریت داشته است.
به گفته این مقام ارشد پلیس ایران، خانم تالایان در مرز جلفا و توسط مأموران گمرک نوردوز بازداشت شده است.
پیشتر رسانههای ایران عمدتاً به نقل از یک سایت غیررسمی در استان خراسان شمالی گزارش داده بودند، فرد مزبور هال(حال) تالایان زنی ۵۵ ساله با تابعیت آمریکایی است که تجهیزات جاسوسی در دندان خود خود کار گذاشته و پس از عبور بدون روادید از مرز ایران توسط مأموران امنیتی بازداشت شده است.
با این حال ایالات متحده روز جمعه اعلام کرد که شواهد و اطلاعاتی در دست نیست که نشان دهد فردی که بر اساس گزارشها به اتهام جاسوسی در ایران بازداشت شده، تبعه آمریکاست.
فیلیپ کرولی، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا روز جمعه تأکید کرده بود که هیچ گذرنامهای با این نام یا حتی نامهای مشابه با آن تا کنون صادر نشده است.
وی همچنین گفته بود که ایالات متحده اطلاعاتی که بتواند حادثه مورد ادعا را تأیید کند در اختیار ندارد.
آقای کرولی علاوه بر این گفته بود که علاوه بر این تماسهایی که با مقامهای ارمنستان و مسئولان سفارت سوئیس در تهران برقرار کردیم مؤید آن است که بر خلاف آنچه در رسانهها آمده گزارشهای رسمی ایران و ارمنستان نیز حاکی از آن نیست که یک تبعه آمریکا قصد عبور از مرز ایران و ارمنستان را داشته یا به این کار اقدام کرده است.
تا پیش از اظهارات جانشین فرمانده پلیس مرزبانی ایران، هیچ مقام رسمی جمهوری اسلامی حاضر به تأیید یا تکذیب این خبر نشده بود و شبکه عربیزبان العالم، وابسته به تلویزیون دولتی ایران نیز از قول یک منبع مطلع در تهران مدعی شده بود که فرد مورد نظر بازداشت نشده بلکه به ارمنستان بازگردانده شده است.
این در حالی است که در ارمنستان، سایت رسمی اداره مرزبانی و نیز شورای امنیت ملی این کشور روز جمعه اعلام کردند که چنین فردی نه به ارمنستان وارد و نه از آن خارج شده است.
موضوع احتمال بازداشت یک تبعه آمریکایی از آنجا حساسیت یافت که در سالهای اخیر مقامهای جمهوری اسلامی، شماری از شهروندانی را که تابعیت اصلی یا دو گانه آمریکایی دارند، بازداشت کردهاند و اتهامی که عمدتاً متوجه این افراد شده جاسوسی بوده است.
آخرین پرونده مرتبط با شهروندان آمریکایی در ایران پرونده شین باوئر، جاش فتال و سارا شورد است که هر سه در مرداد ماه ۸۸ در یکی از نقاط مرزی ایران و عراق بازداشت شدند و مقامهای ایرانی آنها را به جاسوسی متهم کردند.
گرچه در شهریور ماه امسال سارا شورد با وثیقهای ۵۰۰ میلیون تومانی آزاد شد، اما دو دوست دیگرش همچنان در زندان به سر میبرند و مقامهای ایرانی گفتهاند که دادگاه آنها در بهمن ماه سال جاری برگزار خواهد شد.
آمریکا دولتها را از برخورد با «منابع» اسناد ویکیلیکس برحذر داشت
ایالات متحده آمریکا با هشدار به کشورهای دیگر در مورد برخورد احتمالی با منابع مورد استناد در سندهای محرمانه منتشر شده توسط ویکیلیکس، تأکید کرده است که چنین اقدامی میتواند به روابط این کشورها با آمریکا لطمه بزند.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، وزارت امور خارجه آمریکا، به کشورهای دیگر نسبت به تحت فشار قرار دادن فعالان حقوق بشر یا کسان دیگری که نام آنها در اسناد محرمانه منتشر شده توسط سایت ویکیلیکس ذکر شده، هشدار داده است.
فیلیپ کرولی، سخنگوی وزارت امور خارجه ایالات متحده آمریکا، روز جمعه در گفت و گو با خبرنگاران در واشنگتن اعلام کرد، کشورش به برخی از دولتها اطلاع داده است، چنانچه علیه منابع ذکر شده در اسناد ویکیلیکس دست به «اقدامات تلافیجویانه» بزنند، روابط آنها با ایالات متحده آسیب خواهد دید.
سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا در عین حال از توضیح بیشتر در این باره که آمریکا به چه کشورهایی در این ارتباط توضیح داده و نیز این کشورها چه اقداماتی علیه منابع مورد اشاره در دست بررسی دارند، خودداری کرده است.
سایت اینترنتی ویکیلیکس، که مدیریت آن را جولیان آسانژ بر عهده دارد، از مدتها پیش اقدام به انتشار اسناد و گزارشهای محرمانه ارسالی از سوی سفارتخانههای آمریکا در کشورهای مختلف به وزارت امور خارجه این کشور کرده است.
انتشار این گزارشها که انتقاد شدید مقامهای عالیرتبه آمریکایی را در پی داشته است، بازتاب گستردهای نیز در سطح جهان به دنبال داشته و واکنش دولتها و شخصیتهای مورد اشاره در گزارشهای انتشار یافته را نیز سبب شده است.
در این میان مقامهای آمریکایی از این بابت نگران هستند که منابع ذکر شده در این اسناد و گزارشها به ویژه در کشورهایی که حکومتهای استبدادی دارند، با اقدامات تلافیجویانه دولتها روبهرو شوند.
فیلیپ کرولی، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، با بیان این که وزارت امور خارجه هم اکنون تیمی را مأمور بررسی اسناد منتشر شده توسط سایت اینترنتی ویکیلیکس کرده است، تا از این طریق افراد و منابع در معرض خطر را شناسایی کند، شمار افراد در معرض خطر را صدها نفر اعلام کرده است.
وی در این باره گفته است: «ما صدها نفر را در سراسر جهان شناسایی کردهایم که احساس میکنیم در معرض خطر قرار دارند، از جمله فعالان اجتماعی، روزنامهنگاران یا مقامهایی دولتی. به برخی از این افراد کمکهایی کردهایم و وضعیت این گونه افراد را همچنان زیر نظر خواهیم گرفت.»
سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا همچنین افزوده است: «ما روی افرادی تمرکز کردهایم که هویت آنها در اسناد منتشر شده فاش شده است و در حال بررسی این مسئله هستیم که آیا این افراد، به ویژه در جوامع استبدادی با خطر اعمال خشونت، بازداشت یا سایر اقدامات روبهرو هستند یا خیر.»
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، وزارت امور خارجه آمریکا، به کشورهای دیگر نسبت به تحت فشار قرار دادن فعالان حقوق بشر یا کسان دیگری که نام آنها در اسناد محرمانه منتشر شده توسط سایت ویکیلیکس ذکر شده، هشدار داده است.
فیلیپ کرولی، سخنگوی وزارت امور خارجه ایالات متحده آمریکا، روز جمعه در گفت و گو با خبرنگاران در واشنگتن اعلام کرد، کشورش به برخی از دولتها اطلاع داده است، چنانچه علیه منابع ذکر شده در اسناد ویکیلیکس دست به «اقدامات تلافیجویانه» بزنند، روابط آنها با ایالات متحده آسیب خواهد دید.
سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا در عین حال از توضیح بیشتر در این باره که آمریکا به چه کشورهایی در این ارتباط توضیح داده و نیز این کشورها چه اقداماتی علیه منابع مورد اشاره در دست بررسی دارند، خودداری کرده است.
سایت اینترنتی ویکیلیکس، که مدیریت آن را جولیان آسانژ بر عهده دارد، از مدتها پیش اقدام به انتشار اسناد و گزارشهای محرمانه ارسالی از سوی سفارتخانههای آمریکا در کشورهای مختلف به وزارت امور خارجه این کشور کرده است.
انتشار این گزارشها که انتقاد شدید مقامهای عالیرتبه آمریکایی را در پی داشته است، بازتاب گستردهای نیز در سطح جهان به دنبال داشته و واکنش دولتها و شخصیتهای مورد اشاره در گزارشهای انتشار یافته را نیز سبب شده است.
در این میان مقامهای آمریکایی از این بابت نگران هستند که منابع ذکر شده در این اسناد و گزارشها به ویژه در کشورهایی که حکومتهای استبدادی دارند، با اقدامات تلافیجویانه دولتها روبهرو شوند.
فیلیپ کرولی، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، با بیان این که وزارت امور خارجه هم اکنون تیمی را مأمور بررسی اسناد منتشر شده توسط سایت اینترنتی ویکیلیکس کرده است، تا از این طریق افراد و منابع در معرض خطر را شناسایی کند، شمار افراد در معرض خطر را صدها نفر اعلام کرده است.
وی در این باره گفته است: «ما صدها نفر را در سراسر جهان شناسایی کردهایم که احساس میکنیم در معرض خطر قرار دارند، از جمله فعالان اجتماعی، روزنامهنگاران یا مقامهایی دولتی. به برخی از این افراد کمکهایی کردهایم و وضعیت این گونه افراد را همچنان زیر نظر خواهیم گرفت.»
سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا همچنین افزوده است: «ما روی افرادی تمرکز کردهایم که هویت آنها در اسناد منتشر شده فاش شده است و در حال بررسی این مسئله هستیم که آیا این افراد، به ویژه در جوامع استبدادی با خطر اعمال خشونت، بازداشت یا سایر اقدامات روبهرو هستند یا خیر.»
ابراز اطمینان کاسترو به نقش موساد در قتل دانشمندان هستهای ایران
فیدل کاسترو، رهبر پیشین کوبا، ابراز اطمینان کرده است که موساد اسرائیل و تشکیلات جاسوسی آمریکا و بریتانیا عامل «کشتار» دانشمندان هستهای جمهوری اسلامی ایران در یک سال اخیر بودهاند.
آقای کاسترو در مقالهای که جمعه در یک روزنامه کوبایی منتشر شد، تأکید کرد که «همکاری مشترک موساد، ام. آی.۶ و سی. آی.ای با هدف نابود کردن تلاشهای تهران در رسیدن به توانایی هستهای صورت گرفته است».
به گزارش خبرگزاری فرانسه، فیدل کاستروی ۸۴ ساله مقاله خود را با عنوان «اینشتین چه میگفت؟» منتشر کرده و افزوده است که تشکیلات جاسوسی غرب «به طور سیستماتیک» در تلاش است تا «رد پای دانشمندان ایرانی را پنهان کند و آنها را به قتل برساند».
به باور آقای کاسترو، مأموران موساد و نیروهای ویژه آمریکایی، خود نیز عامل انفجارها در کنار دو اتومبیل استادان هستهای ایران بودهاند.
در این انفجارها، در دو نقطه جداگانه در شمال تهران، در روز هشتم آذر ماه، دکتر مجید شهریاری کشته شد و دکتر فریدون عباسی زخمی و همسران هر دو استاد فیزیک هستهای زخمی شدند.
کاسترو در مقاله خود برای اثبات دست داشتن نیروهای موساد و تشکیلات جاسوسی آمریکا و بریتانیا در سوقصدها به جان دکتر شهریاری و دکتر عباسی، به یکی از گزارشهای منتشره در هفتهنامه بریتانیایی ساندی تلگراف استناد کرده است.
پس از کشته شدن دکتر مسعود علیمحمدی، استاد فیزیک کوانتوم دانشگاه تهران، که دوازدهم ژانویه ۲۰۱۰ در انفجاری در کنار درب خانهاش در قیطریه تهران از پای در آمد، ساندی تلگراف ارزیابی کرده بود که موساد عامل این سوقصد بوده است.
فیدل کاسترو در مقاله خود نوشته است که «رویدادهای دیگری نیز با هدف کشتار دانشمندان ایرانی از سوی اسرائیل، آمریکا و بریتانیا و با همکاری برخی کشورهای دیگر، اتفاق افتاده است».
فیدل کاسترو افزوده است که «در طول تاریخ، دوره مشابه دیگری را به یاد ندارم که در آن کشتن دانشمندان یک کشور دیگر به سیاست آشکار کشورهایی تبدیل شده باشد که خود در گروه دولتهای برخوردار از سلاح هستهای هستند».
فیدل کاسترو ابراز نظر کرده است که «کشتن دانشمندان هستهای ایران» نیز بخشی دیگر از تلاشها برای «ایجاد فشار بر ایران در آستانه مذاکرات هستهای است».
در روزهای اخیر اعلام شد که دور بعدی مذاکرات هستهای ایران و گروه کشورهای ۱+۵ سیام دی ماه، بیستم ژانویه، در استانبول ترکیه برگزار خواهد شد.
علیرغم آمادگی ایران برای ورود به این مذاکرات، غرب نسبت به هدفهای جمهوری اسلامی ایران از چنین مذاکراتی مشکوک است همانگونه که غرب همچنان ارزیابی میکند که هدف ایران از پیگیری برنامه هستهای این کشور رسیدن به بمب اتمی است و نه تنها استفاده مسالمتجویانه از توانایی هستهای.
مئیر داگان که پنجشنبه گذشته دوران هشت ساله ریاست موساد اسرائیل را به پایان برد، در آخرین ارزیابی خود گفت که به دلیل عواقب تحریمها و یک سری مشکلات فنی به وجود آمده بر سر راه پیشرفت برنامه هستهای ایران، تهران دست کم تا سال ۲۰۱۵ به توانایی هستهای نظامی نخواهد رسید.
فیدل کاسترو، که از پنج سال پیش در پی بیماری شدید، قدرت را به برادرش رائول کاسترو سپرده است، از زمانی که حالش بهبود یافته، پی در پی ارزیابیهایی نسبت به آینده جهان بیان میکند و دیدگاههایش راگاه در مقالات مختلف منتشر میکند.
به تازگی در اسناد ویکی لیکس آمده بود که آقای کاسترو در سال ۲۰۰۶ «تقریباً مرده بود» اما اکنون حالش تا حدی بهبود یافته است. این سند تأکید میکرد که «تا هنگامی که آقای فیدل کاسترو در کوبا نفس میکشد، دیدگاههایش اثرعمیقی بر این کشور دارد».
آقای فیدل کاسترو خود درباره ویکی لیکس گفته است که این افشاگریها «آمریکا را به زانو در آورده است».
اکثر مقالههایی که آقای کاسترو در پی بهبود نسبی حالش منتشر کرده، درباره احتمال وقوع «جنگ جهانی سوم است» که به باور او ممکن است از بحران در شبه جزیره کره آغاز شود، و آمریکا را به این بحران متهم میکند.
او بر این باور است که در جنگ جهانی سوم کاملاً محتمل است که از بمب هستهای استفاده شود؛ یکی از مقالههای اخیرش با عنوان «۲۳۸ دلیل برای نگرانی» نسبت به وقوع جنگ جهانی سوم منتشر شده بود.
فیدل کاسترو پیوسته درباره ایران نیز سخن میگوید و مقاله مینویسد. او در یکی از مقالههای ماههای اخیر خود، از احمدینژاد خواست که از انکار هولوکاست دست بردارد و نوشت که یهودیان بیش از هرقوم دیگری در طول تاریخ مورد ستم بوده و قومهای دیگر آنها را تعقیب کردهاند.
این سخنان آقای کاسترو تحسین سران اسرائیل را در پی آورد اما ایران نسبت به آن سکوت کرد.
جمهوری اسلامی ایران با کوبا مناسبات نزدیکی دارد؛ روابطی که در دوران رائول کاسترو نیز به گستردگی و نزدیکی ایام فیدل کاسترو پیگیری شده است.
باور آقای کاسترو در مورد تلاش سیستماتیک برای «کشتار» دانشمندان هستهای ایران از سوی موساد و تشکیلات جاسوسی قدرتهای غربی، با دیدگاههای جمهوری اسلامی ایران همخوانی کامل دارد.
از همان نخستین ساعات سوقصد به دکتر شهریاری و دکتر عباسی، و نیز در قتل دکترعلیمحمدی، مقامات ایران فوراً انگشت اتهام را به سوی اسرائیل کشیدند و «موساد» را بعنوان برنامهریز و مجری این قتلها معرفی کردند.
آقای کاسترو در مقالهای که جمعه در یک روزنامه کوبایی منتشر شد، تأکید کرد که «همکاری مشترک موساد، ام. آی.۶ و سی. آی.ای با هدف نابود کردن تلاشهای تهران در رسیدن به توانایی هستهای صورت گرفته است».
به گزارش خبرگزاری فرانسه، فیدل کاستروی ۸۴ ساله مقاله خود را با عنوان «اینشتین چه میگفت؟» منتشر کرده و افزوده است که تشکیلات جاسوسی غرب «به طور سیستماتیک» در تلاش است تا «رد پای دانشمندان ایرانی را پنهان کند و آنها را به قتل برساند».
به باور آقای کاسترو، مأموران موساد و نیروهای ویژه آمریکایی، خود نیز عامل انفجارها در کنار دو اتومبیل استادان هستهای ایران بودهاند.
در این انفجارها، در دو نقطه جداگانه در شمال تهران، در روز هشتم آذر ماه، دکتر مجید شهریاری کشته شد و دکتر فریدون عباسی زخمی و همسران هر دو استاد فیزیک هستهای زخمی شدند.
کاسترو در مقاله خود برای اثبات دست داشتن نیروهای موساد و تشکیلات جاسوسی آمریکا و بریتانیا در سوقصدها به جان دکتر شهریاری و دکتر عباسی، به یکی از گزارشهای منتشره در هفتهنامه بریتانیایی ساندی تلگراف استناد کرده است.
پس از کشته شدن دکتر مسعود علیمحمدی، استاد فیزیک کوانتوم دانشگاه تهران، که دوازدهم ژانویه ۲۰۱۰ در انفجاری در کنار درب خانهاش در قیطریه تهران از پای در آمد، ساندی تلگراف ارزیابی کرده بود که موساد عامل این سوقصد بوده است.
فیدل کاسترو در مقاله خود نوشته است که «رویدادهای دیگری نیز با هدف کشتار دانشمندان ایرانی از سوی اسرائیل، آمریکا و بریتانیا و با همکاری برخی کشورهای دیگر، اتفاق افتاده است».
فیدل کاسترو افزوده است که «در طول تاریخ، دوره مشابه دیگری را به یاد ندارم که در آن کشتن دانشمندان یک کشور دیگر به سیاست آشکار کشورهایی تبدیل شده باشد که خود در گروه دولتهای برخوردار از سلاح هستهای هستند».
فیدل کاسترو ابراز نظر کرده است که «کشتن دانشمندان هستهای ایران» نیز بخشی دیگر از تلاشها برای «ایجاد فشار بر ایران در آستانه مذاکرات هستهای است».
در روزهای اخیر اعلام شد که دور بعدی مذاکرات هستهای ایران و گروه کشورهای ۱+۵ سیام دی ماه، بیستم ژانویه، در استانبول ترکیه برگزار خواهد شد.
علیرغم آمادگی ایران برای ورود به این مذاکرات، غرب نسبت به هدفهای جمهوری اسلامی ایران از چنین مذاکراتی مشکوک است همانگونه که غرب همچنان ارزیابی میکند که هدف ایران از پیگیری برنامه هستهای این کشور رسیدن به بمب اتمی است و نه تنها استفاده مسالمتجویانه از توانایی هستهای.
مئیر داگان که پنجشنبه گذشته دوران هشت ساله ریاست موساد اسرائیل را به پایان برد، در آخرین ارزیابی خود گفت که به دلیل عواقب تحریمها و یک سری مشکلات فنی به وجود آمده بر سر راه پیشرفت برنامه هستهای ایران، تهران دست کم تا سال ۲۰۱۵ به توانایی هستهای نظامی نخواهد رسید.
فیدل کاسترو، که از پنج سال پیش در پی بیماری شدید، قدرت را به برادرش رائول کاسترو سپرده است، از زمانی که حالش بهبود یافته، پی در پی ارزیابیهایی نسبت به آینده جهان بیان میکند و دیدگاههایش راگاه در مقالات مختلف منتشر میکند.
به تازگی در اسناد ویکی لیکس آمده بود که آقای کاسترو در سال ۲۰۰۶ «تقریباً مرده بود» اما اکنون حالش تا حدی بهبود یافته است. این سند تأکید میکرد که «تا هنگامی که آقای فیدل کاسترو در کوبا نفس میکشد، دیدگاههایش اثرعمیقی بر این کشور دارد».
آقای فیدل کاسترو خود درباره ویکی لیکس گفته است که این افشاگریها «آمریکا را به زانو در آورده است».
اکثر مقالههایی که آقای کاسترو در پی بهبود نسبی حالش منتشر کرده، درباره احتمال وقوع «جنگ جهانی سوم است» که به باور او ممکن است از بحران در شبه جزیره کره آغاز شود، و آمریکا را به این بحران متهم میکند.
او بر این باور است که در جنگ جهانی سوم کاملاً محتمل است که از بمب هستهای استفاده شود؛ یکی از مقالههای اخیرش با عنوان «۲۳۸ دلیل برای نگرانی» نسبت به وقوع جنگ جهانی سوم منتشر شده بود.
فیدل کاسترو پیوسته درباره ایران نیز سخن میگوید و مقاله مینویسد. او در یکی از مقالههای ماههای اخیر خود، از احمدینژاد خواست که از انکار هولوکاست دست بردارد و نوشت که یهودیان بیش از هرقوم دیگری در طول تاریخ مورد ستم بوده و قومهای دیگر آنها را تعقیب کردهاند.
این سخنان آقای کاسترو تحسین سران اسرائیل را در پی آورد اما ایران نسبت به آن سکوت کرد.
جمهوری اسلامی ایران با کوبا مناسبات نزدیکی دارد؛ روابطی که در دوران رائول کاسترو نیز به گستردگی و نزدیکی ایام فیدل کاسترو پیگیری شده است.
باور آقای کاسترو در مورد تلاش سیستماتیک برای «کشتار» دانشمندان هستهای ایران از سوی موساد و تشکیلات جاسوسی قدرتهای غربی، با دیدگاههای جمهوری اسلامی ایران همخوانی کامل دارد.
از همان نخستین ساعات سوقصد به دکتر شهریاری و دکتر عباسی، و نیز در قتل دکترعلیمحمدی، مقامات ایران فوراً انگشت اتهام را به سوی اسرائیل کشیدند و «موساد» را بعنوان برنامهریز و مجری این قتلها معرفی کردند.
نامه استادان دانشگاه به رهبر و متهم شدن آنان به «مقاصد خاص»
دوشنبه، شش دیماه، نامهای منتشر شد به امضای شماری از استادان باستانشناسی، فلسفه و تاریخ ایران به رهبر جمهوری اسلامی ایران که در آن آمده است سازمان میراث فرهنگی با تصمیمها و اقدامهایی که در پیش گرفته زمینه تخریب «مواریث سترگ فرهنگی، ملی، اسلامی و بشری» را فراهم کرده است.
امضاکنندگان نامه به رهبر جمهوری اسلامی ایران همچنین از «چندپاره کردن سازمان میراث فرهنگی و برگزیدگان مدیران غیرمتخصص» ایراد گرفتهاند و پیامدهای آن را خسارتبار دانستهاند.
رضا داوری اردکانی، استاد فلسفه و دارای نشان درجه یک دانش از ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴، حکمتالله ملاصالحی، استاد باستانشناسی دانشگاه تهران و سردبیر مجله باستانشناسی، در کنار منصور صفتگل، استاد تاریخ صفویه در دانشگاه تهران، از ۲۰ و اندی افرادی هستند که امضای آنها زیر نامه به رهبر جمهوری اسلامی ایران به چشم میخورد.
نامهای که بیپاسخ نماند. روابط عمومی سازمان میراث فرهنگی بلافاصله در پاسخ خود از این گله کرد که عدهای از «نامآشنایان محترم فلسفه و تاریخ و باستانشناسی امضای خود را زیر متنی گذاشتهاند که دیگران آن را طراحی و تدوین کردهاند و با مقاصدی خاص».
در پاسخ روابط عمومی سازمان میراث فرهنگی از جمله به احداث برج جهاننما در نزدیکی میدان نقش جهان اصفهان و پیامدهای آن و «غارتهای جیرفت و شماری از محوطههای تاریخی کشور» در دوره فعالیت شماری از طراحان و تدوینکنندگان نامه اشاره شده و این پرسش پیش کشیده شده است که چرا پیش از این چنین نامهای منتشر نشد و چرا در آن زمان که آثار تاریخی به توصیف روابط عمومی میراث فرهنگی بدون هیچ نوع رسیدگی در بدترین وضعیت و مخاطرات در انبارهای موزه ملی ایران نگهداری میشد، واکنشی نشان داده نشد.
نامه و پاسخ البته همه مفصلتر از این مختصرند، اما برای روشنتر شدن معنای جملهها و عبارتها و اشارههای سربسته به سراغ یک استاد باستانشناسی در ایران با بیش از ۱۵ سال سابقه کار دانشگاهی، اداری و میدانی در این حوزه میرویم که از امضاکنندگان نامه به رهبر نیست و ترجیح میدهد نامش در آغاز گفتوگو با پیک فرهنگ بر زبان آورده نشود. گفتوگویی که با این پرسش آغاز میشود:
در طول ۱۲۰ سال فعالیتهای باستانشناسی این مرکز یکی از مهمترین مراکزی بوده که حاصل پژوهشهای باستانشناسی را اعم از اشیاء باستانی، مدارک و غیره نگهداری میکرده. و قرار گرفتن کسی که هیچ تخصصی ندارد، کوچکترین کارها را در سیستم دچار اختلال و مشکل میکند. در عین حال که تخصص ندارد، این پست متاسفانه اختیارات دارد. تاکید میکنم، من صحبتم این پست است. من درباره افراد صحبت نمیکنم، به عنوان یک متخصص. جایگاه ریاست موزه ملی ایران جایگاهی است که قدرت دارد و برای همین نیازمند تخصص و نکتهبینی است. این یکی از مهمترین دغدغهها است به نظر اینجانب.
ما با زیرساختهای موجود نمیتوانیم از هیچ یک از مراکز غیر از تهران نظارت و مدیریت باستانشناسی را انجام دهیم. این در مورد این استانها نیست. بلکه در جاهای دیگر هم هست. چون از ستاد منفک میشود. از بدنه اجرایی کشور منفک میشود، کارایی لازم را نخواهد داشت. دغدغه اساسی از دید تخصصی این است که در حوزههایی مثل سدسازی، مثل توسعه، مثل برق اگر مشکلی ایجاد شده باشد میتوانیم با سرمایه آن را جبران کنیم. یعنی یک مقدار سرمایه را از دست دادیم. اما متاسفانه هم در موزه ملی ایران و هم در مورد فعالیتهایی که ناشی از یا توابع انتقال قسمتهایی از میراث فرهنگی به استانها است، و البته به تبع آن انتصاب افرادی که در این سطح نیستند، در ساختار پژوهشی در سازمان میراث فرهنگی، تبعات جبرانناپذیری را به ارمغان میآورد و این تبعات جبرانناپذیر از دادههای باستانشناسی و میراث فرهنگی حاصل میشود.
اینها منابع برگشتناپذیر هستند و منابع برگشتناپذیر مانند فعالیتهای توسعه نیستند که فقط سرمایه از دست رفته باشد یا به قول خود بزرگان بیتالمال از دست رفته باشد. نه. منابع فرهنگی از دست میروند که متعلق به این نسل و متعلق به بشریت است. متعلق به گذشته و امروز و آینده است. متعلق حتی به ۷۰ میلیون ساکن جمهوری اسلامی نیست. این منابع متعلق به بشریت است چون تجربه نیاکان ما هستند، تجربه نیاکانی که چیزی به دانش بشری افزودهاند. ممنون آن افزایش آنها باید باشیم. مسئله در میراث فرهنگی نمود پیدا میکند و قابل مطالعه است و نبود آن یک بحران فرهنگی جهانی است از نظر من. یک مسئله ملی نیست که با دیدگاههای تنگ نظرانه ملی و حزبی بیایند تصمیم بگیرند که چه کسی در این راس باشد و چه کسی در آن ساختار باشد یا عوض کنند ساختار را به کجا ببرند.
این حساسیت زمانی بیشتر میشود که در نظر بگیریم تنها بخش دولتی که تاکنون از تهران جدا شده و منتقل شده و گرفتار شده و خود را پیشرو میداند در این زمینه بر اساس اطلاعاتی که منتشر شده توسط میراث فرهنگی، متاسفانه میراث فرهنگی است یعنی بخش برگشتناپذیر منابع فرهنگی.
بحران جیرفت مورد تایید است و بسیار بحران تکاندهندهای است و ساختارها و تصمیمات بزرگی گرفته که آن تصمیمها لغو شده در سالهای اخیر. یا مسئله برج جهاننما میدانیم که مثالی هم که قبل از این زدم همین بود، توسعه تکجانبی و تکبعدی فقط خودش را میبیند. هیچ تخصصی غیر از خودش را اصلاً نمیبیند... انتقال سازمان میراث فرهنگی هم در همین قالب قابل تحلیل و بررسی است. در قالبهای دیگر هم قابل تحلیل و بررسی است. ولی دولت در انتقال میراث فرهنگی از هیچ متخصصی نپرسیده که این انتقال چه عوارضی، چه مسائلی برای میراث فرهنگی خواهد داشت. هیچ گاه چنین سوالی مطرح نشده. از دیدگاه ستادی ضعیفترین بخش دولتی را که متاسفانه برخی افراد با داشتن اطلاعات از داخل آن از اطلاعاتشان سوء استفاده کردند، از نزدیکان دولت هم هستند، تصمیم گرفتند که به عنوان قربانی به مناطق بفرستند. و متاسفانه این قربانی را نسجیدند ببینند این قربانی چه اهمیتی دارد. آیا جایگزینی آن به سادگی ممکن است؟ این نکته اساسی و بنیادی است که از دیدگاه تخصصی میتوانیم در مورد آن بحث کنیم. این که انتقال سازمان میراث فرهنگی به هیچ رویی با دیدگاهی کارشناسانه ارزیابی نشده. منظور من از کارشناسانه، کارشناسانه و تخصصی در حوزه میراث فرهنگی و باستانشناسی و دیدگاههای تاریخی و حتی تاریخ-فرهنگی است.
امضاکنندگان نامه به رهبر جمهوری اسلامی ایران همچنین از «چندپاره کردن سازمان میراث فرهنگی و برگزیدگان مدیران غیرمتخصص» ایراد گرفتهاند و پیامدهای آن را خسارتبار دانستهاند.
رضا داوری اردکانی، استاد فلسفه و دارای نشان درجه یک دانش از ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴، حکمتالله ملاصالحی، استاد باستانشناسی دانشگاه تهران و سردبیر مجله باستانشناسی، در کنار منصور صفتگل، استاد تاریخ صفویه در دانشگاه تهران، از ۲۰ و اندی افرادی هستند که امضای آنها زیر نامه به رهبر جمهوری اسلامی ایران به چشم میخورد.
نامهای که بیپاسخ نماند. روابط عمومی سازمان میراث فرهنگی بلافاصله در پاسخ خود از این گله کرد که عدهای از «نامآشنایان محترم فلسفه و تاریخ و باستانشناسی امضای خود را زیر متنی گذاشتهاند که دیگران آن را طراحی و تدوین کردهاند و با مقاصدی خاص».
در پاسخ روابط عمومی سازمان میراث فرهنگی از جمله به احداث برج جهاننما در نزدیکی میدان نقش جهان اصفهان و پیامدهای آن و «غارتهای جیرفت و شماری از محوطههای تاریخی کشور» در دوره فعالیت شماری از طراحان و تدوینکنندگان نامه اشاره شده و این پرسش پیش کشیده شده است که چرا پیش از این چنین نامهای منتشر نشد و چرا در آن زمان که آثار تاریخی به توصیف روابط عمومی میراث فرهنگی بدون هیچ نوع رسیدگی در بدترین وضعیت و مخاطرات در انبارهای موزه ملی ایران نگهداری میشد، واکنشی نشان داده نشد.
نامه و پاسخ البته همه مفصلتر از این مختصرند، اما برای روشنتر شدن معنای جملهها و عبارتها و اشارههای سربسته به سراغ یک استاد باستانشناسی در ایران با بیش از ۱۵ سال سابقه کار دانشگاهی، اداری و میدانی در این حوزه میرویم که از امضاکنندگان نامه به رهبر نیست و ترجیح میدهد نامش در آغاز گفتوگو با پیک فرهنگ بر زبان آورده نشود. گفتوگویی که با این پرسش آغاز میشود:
- رادیوفردا: چرا نامه اکنون منتشر شده است؟
- تغییرات در مدیریت سازمان میراث فرهنگی که در نامه باستانشناسان به آن انتقاد شده، کداماند؟ چون در پاسخ میراث فرهنگی آمده که شکایت از انتقال دو معاونت این سازمان به اصفهان و شیراز از جمله توهین آشکار به مردم استان اصفهان و شیراز است.
- پس انتقاد اصلی به کدام سازوکار مدیریت است که این اواخر تغییراتی در آن صورت گرفته و باعث شده که این نامه در تابستان فرستاده شود برای رهبر جمهوری اسلامی؟ موارد مشخص آن چیست؟
در طول ۱۲۰ سال فعالیتهای باستانشناسی این مرکز یکی از مهمترین مراکزی بوده که حاصل پژوهشهای باستانشناسی را اعم از اشیاء باستانی، مدارک و غیره نگهداری میکرده. و قرار گرفتن کسی که هیچ تخصصی ندارد، کوچکترین کارها را در سیستم دچار اختلال و مشکل میکند. در عین حال که تخصص ندارد، این پست متاسفانه اختیارات دارد. تاکید میکنم، من صحبتم این پست است. من درباره افراد صحبت نمیکنم، به عنوان یک متخصص. جایگاه ریاست موزه ملی ایران جایگاهی است که قدرت دارد و برای همین نیازمند تخصص و نکتهبینی است. این یکی از مهمترین دغدغهها است به نظر اینجانب.
- یعنی اگر این شخص عوض شود و یک شخص دیگر بیاید از لحاظ متخصصان بیطرف صالح باشد، آن وقت مشکلات برطرف میشود؟
ما با زیرساختهای موجود نمیتوانیم از هیچ یک از مراکز غیر از تهران نظارت و مدیریت باستانشناسی را انجام دهیم. این در مورد این استانها نیست. بلکه در جاهای دیگر هم هست. چون از ستاد منفک میشود. از بدنه اجرایی کشور منفک میشود، کارایی لازم را نخواهد داشت. دغدغه اساسی از دید تخصصی این است که در حوزههایی مثل سدسازی، مثل توسعه، مثل برق اگر مشکلی ایجاد شده باشد میتوانیم با سرمایه آن را جبران کنیم. یعنی یک مقدار سرمایه را از دست دادیم. اما متاسفانه هم در موزه ملی ایران و هم در مورد فعالیتهایی که ناشی از یا توابع انتقال قسمتهایی از میراث فرهنگی به استانها است، و البته به تبع آن انتصاب افرادی که در این سطح نیستند، در ساختار پژوهشی در سازمان میراث فرهنگی، تبعات جبرانناپذیری را به ارمغان میآورد و این تبعات جبرانناپذیر از دادههای باستانشناسی و میراث فرهنگی حاصل میشود.
اینها منابع برگشتناپذیر هستند و منابع برگشتناپذیر مانند فعالیتهای توسعه نیستند که فقط سرمایه از دست رفته باشد یا به قول خود بزرگان بیتالمال از دست رفته باشد. نه. منابع فرهنگی از دست میروند که متعلق به این نسل و متعلق به بشریت است. متعلق به گذشته و امروز و آینده است. متعلق حتی به ۷۰ میلیون ساکن جمهوری اسلامی نیست. این منابع متعلق به بشریت است چون تجربه نیاکان ما هستند، تجربه نیاکانی که چیزی به دانش بشری افزودهاند. ممنون آن افزایش آنها باید باشیم. مسئله در میراث فرهنگی نمود پیدا میکند و قابل مطالعه است و نبود آن یک بحران فرهنگی جهانی است از نظر من. یک مسئله ملی نیست که با دیدگاههای تنگ نظرانه ملی و حزبی بیایند تصمیم بگیرند که چه کسی در این راس باشد و چه کسی در آن ساختار باشد یا عوض کنند ساختار را به کجا ببرند.
این حساسیت زمانی بیشتر میشود که در نظر بگیریم تنها بخش دولتی که تاکنون از تهران جدا شده و منتقل شده و گرفتار شده و خود را پیشرو میداند در این زمینه بر اساس اطلاعاتی که منتشر شده توسط میراث فرهنگی، متاسفانه میراث فرهنگی است یعنی بخش برگشتناپذیر منابع فرهنگی.
- در پاسخ روابط عمومی سازمان میراث فرهنگی به این نامه، فهرستی از کارهایی آمده که پیش از دولت نهم و دهم انجام شده از جمله ساختن برج جهاننما در نزدیکی میدان نقش جهان و آن چه «غارتهای جیرفت» نامیده شده و روابط عمومی از امضاکنندگان پرسیده چه طور در برابر اینها سکوت کرده بودند و حالا دارند انتقاد میکنند.
بحران جیرفت مورد تایید است و بسیار بحران تکاندهندهای است و ساختارها و تصمیمات بزرگی گرفته که آن تصمیمها لغو شده در سالهای اخیر. یا مسئله برج جهاننما میدانیم که مثالی هم که قبل از این زدم همین بود، توسعه تکجانبی و تکبعدی فقط خودش را میبیند. هیچ تخصصی غیر از خودش را اصلاً نمیبیند... انتقال سازمان میراث فرهنگی هم در همین قالب قابل تحلیل و بررسی است. در قالبهای دیگر هم قابل تحلیل و بررسی است. ولی دولت در انتقال میراث فرهنگی از هیچ متخصصی نپرسیده که این انتقال چه عوارضی، چه مسائلی برای میراث فرهنگی خواهد داشت. هیچ گاه چنین سوالی مطرح نشده. از دیدگاه ستادی ضعیفترین بخش دولتی را که متاسفانه برخی افراد با داشتن اطلاعات از داخل آن از اطلاعاتشان سوء استفاده کردند، از نزدیکان دولت هم هستند، تصمیم گرفتند که به عنوان قربانی به مناطق بفرستند. و متاسفانه این قربانی را نسجیدند ببینند این قربانی چه اهمیتی دارد. آیا جایگزینی آن به سادگی ممکن است؟ این نکته اساسی و بنیادی است که از دیدگاه تخصصی میتوانیم در مورد آن بحث کنیم. این که انتقال سازمان میراث فرهنگی به هیچ رویی با دیدگاهی کارشناسانه ارزیابی نشده. منظور من از کارشناسانه، کارشناسانه و تخصصی در حوزه میراث فرهنگی و باستانشناسی و دیدگاههای تاریخی و حتی تاریخ-فرهنگی است.
بازار جهانی غذا و «طغیان گرسنگان»
تنشهای تازه در بازار جهانی مواد غذایی و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی آن، بهویژه در کشورهای در حال توسعه، بار دیگر کشاورزی را، چه در ابعاد تولیدی و چه در ابعاد بازرگانی آن، در صدر رویدادهای اقتصادی بینالمللی قرار داده است.
امنیت غذایی
پرتوی خیرهکننده صنعت و تکنولوژیهای مدرن گهگاه کشاورزی و نقش حیاتی آن را در سایه قرار میدهد و ساکنان شهرها که اهرم اصلی تصمیمگیری سیاسی را در اختیار دارند از یاد میبرند که سرچشمه زندگی در روستاهاست.
جمعیت زمین که در سال جاری میلادی مرز هفت میلیارد نفر را پشت سر میگذارد، همراه با جهانگیر شدن صنعت و افزایش شمار کلانشهرها در سطح سیاره زمین، نیاز به مواد غذایی را بهسرعت بالا میبرد. در سال ۲۰۰۸ میلادی، اوجگیری چشمگیر بهای این گونه مواد موج گستردهای از «طغیان گرسنگان» را در شمار زیادی از کشورهای جهان (فیلیپین، بنگلادش، مکزیک، مصر، بورکینافاسو، سنگال، هند و...) به وجود آورد.
با این همه در پی بازگشت به شرایط نسبتا عادی و فروکش کردن طغیانها، حساس بودن مسئله کشاورزی بار دیگر از یادها رفت. اوجگیری دوباره بهای مواد کشاورزی در ماههای پایانی سال ۲۰۱۰، و آغاز تنشهای تازه مرتبط با غذا در آفریقای شمالی بار دیگر نشان میدهد که «امنیت غذایی» در قرن بیست و یکم نیز، همچون قرون گذشته، یکی از مهمترین چالشهای جامعه انسانی است.
آخرین گزارش سازمان خواربار و کشاورزی جهانی (فائو) نشان میدهد که بهای مواد غذایی در جهان حتی از سال ۲۰۰۸ فراتر رفته است. شاخص این سازمان برای اندازهگیری بهای مواد غذایی، که بر پایه سبدی مرکب از غلات، مواد روغنی، لبنیات، گوشت و شکر اندازهگیری میشود، در دسامبر سال ۲۰۱۰ به ۲۱۴ رسید که یک واحد بالاتر از رقم همان شاخص در ژوییه سال ۲۰۰۸ است.
گزارش «فائو» نشان میدهد که بهای گندم از تابستان گذشته به این طرف پنجاه درصد افزایش یافته و بهای شکر به بالاترین سطح در سی سال گذشته رسیده است.
در توضیح دلایل تنشهای کنونی در بازار جهانی غذا تنها نباید به عوامل مقطعی توجه کرد. این تنشها عمدتا ریشه ساختاری دارند که کمبها دادن به آنها میتواند پیامدهایی بسیار خطرناک داشته باشد.
از لحاظ مقطعی، افزایش کنونی بهای مواد غذایی از دو عامل عمده نشات میگیرد:
عامل نخست رویدادهای جوی است. تابستان سوزان روسیه، سیل در استرالیا و خشکسالی در آرژانتین حجم گندم تولید شده در جهان را به میزان قابل توجهی کاهش داده است.
دومین عامل مقطعی، گمانهزنی معاملهگران در بازار مواد اولیه است که با خرید و فروش این مواد به منظور کسب سود آسان و سریع در کوتاهمدت بر قیمت آنها تاثیر میگذارند. با این حال در اهمیت نقش گمانهزنها نباید اغراق کرد، زیرا محاسبات آنها در بسیاری موارد بر پیشبینی دادههای واقعی مبتنی بر عرضه و تقاضا تکیه دارد.
و اما ریشههای عمیق یا دلایل ساختاری بحران کنونی مواد غذایی را باید در دو عرصه دیگر جستجو کرد:
یکی از مهمترین دلایل این بحران، کمبود شدید سرمایهگذاری در بخش کشاورزی طی سالیان اخیر است. در حالی که هفتاد تا هشتاد درصد فقیران جهان در روستاها زندگی میکنند، تنها چهار درصد سرمایهگذاریهای دولتی به بخش کشاورزی اختصاص دارد و به علاوه تنها بخش بسیار ناچیزی از کمکهای دوجانبه و چندجانبه بینالمللی در اختیار کشاورزی قرار میگیرد.
دومین عاملی که از لحاظ ساختاری بهای مواد غذایی را بالا میکشد اوجگیری مداوم مصرف و در نتیجه افزایش واردات مواد کشاورزی در قدرتهای نوظهور است. طی سالیان اخیر، چین و هند با نرخ رشد ۹ تا ده درصد قدرت خرید تازهای را به مردمان خود عرضه کردهاند که بخشی از آن طبعا به خرید مواد غذایی اختصاص مییابد. صدها میلیون نفر در این دو کشور، و دیگر قدرتهای نوظهور، به صف طبقه متوسط پیوستهاند که طبعا نان و برنج و گوشت و شیر بیشتری مصرف میکنند و این پدیده طی سالهای آینده با شدت بیشتری بر بازار جهانی مواد غذایی سنگینی خواهد کرد. اوجگیری شمار مردمان وابسته به طبقه متوسط یکی از گرایشهای سنگین در اقتصاد و جامعه جهانی است که بر بسیاری از دادهها، از جمله بازار مواد اولیه و بهویژه مواد غذایی، تاثیر میگذارد.
گسترش ناآرامیها
ناآرامیهای اخیر در تونس و الجزایر به گونهای مستقیم و غیرمستقیم با اوجگیری بهای مواد غذایی در ارتباطاند.
موج گسترده تظاهرات مردمی در تونس بر پایه نارضایتیهای شدید اجتماعی و سیاسی در این کشور به راه افتاد و خودسوزی یک جوان نقش جرقه را ایفا کرد. این کشور ده میلیون نفری در عرصه اقتصادی به نتایج قابل توجهی دست یافته، ولی رشد آن با فساد و نابرابریهای شدید اجتماعی همراه است و نظام سیاسی بسیار بسته آن، به رهبری زینالعابدین بن علی، بیش از بیش منزوی میشود. افزایش اخیر قیمت بهای مواد غذایی محرک تازهای را بر دیگر عوامل زاینده نارضایتی افزود.
و اما در الجزایر، شورشهای چند روز گذشته با افزایش شدید مواد غذایی ارتباط مستقیم دارد. گزارشهای رسیده از الجزایر نشان میدهد که در این کشور بهای کالاهایی مثل شکر، روغن و شیر پانزده تا پنجاه درصد افزایش یافته و حتی در بعضی مناطق، کمبود نان پیدا شده است. برای کشوری برخوردار از درآمدهای نسبتا بالای نفت و گاز، که ذخایر ارزی قابل توجهی هم دارد، «طغیان گرسنگان» پدیدهای است غافلگیرکننده.
رویدادهای تونس و الجزایر خطر گسترش «طغیان گرسنگان» به دیگر کشورهای در حال توسعه را مطرح کرده است.
ایران نیز واردکننده بزرگ مواد کشاورزی است و تنشهای موجود در بازار جهانی مواد غذایی مسلما هزینه ارزی سنگینتری را بر کشور تحمیل خواهد کرد.
از طرف دیگر ایران با یک خشکسالی شدید روبهرو است که بعضی از منابع رسمی جمهوری اسلامی آن را کمسابقه توصیف کردهاند. کاهش شدید باران در سال جاری خورشیدی نسبت به سال گذشته باعث میشود که ایران بار دیگر مجبور شود گندم زیادی را از خارج وارد کند.
به علاوه اوجگیری بهای مواد اولیه کشاورزی در جهان، و تاثیر آن بر بازار داخلی مواد غذایی، با افزایش قیمتها در چهارچوب قانون هدفمند کردن یارانهها همزمان شده است.
مجموعه این عوامل طبعا میتواند زمینه مساعدتری را برای بالا گرفتن تب قیمتها در کشور فراهم آورد.
امنیت غذایی
پرتوی خیرهکننده صنعت و تکنولوژیهای مدرن گهگاه کشاورزی و نقش حیاتی آن را در سایه قرار میدهد و ساکنان شهرها که اهرم اصلی تصمیمگیری سیاسی را در اختیار دارند از یاد میبرند که سرچشمه زندگی در روستاهاست.
جمعیت زمین که در سال جاری میلادی مرز هفت میلیارد نفر را پشت سر میگذارد، همراه با جهانگیر شدن صنعت و افزایش شمار کلانشهرها در سطح سیاره زمین، نیاز به مواد غذایی را بهسرعت بالا میبرد. در سال ۲۰۰۸ میلادی، اوجگیری چشمگیر بهای این گونه مواد موج گستردهای از «طغیان گرسنگان» را در شمار زیادی از کشورهای جهان (فیلیپین، بنگلادش، مکزیک، مصر، بورکینافاسو، سنگال، هند و...) به وجود آورد.
با این همه در پی بازگشت به شرایط نسبتا عادی و فروکش کردن طغیانها، حساس بودن مسئله کشاورزی بار دیگر از یادها رفت. اوجگیری دوباره بهای مواد کشاورزی در ماههای پایانی سال ۲۰۱۰، و آغاز تنشهای تازه مرتبط با غذا در آفریقای شمالی بار دیگر نشان میدهد که «امنیت غذایی» در قرن بیست و یکم نیز، همچون قرون گذشته، یکی از مهمترین چالشهای جامعه انسانی است.
آخرین گزارش سازمان خواربار و کشاورزی جهانی (فائو) نشان میدهد که بهای مواد غذایی در جهان حتی از سال ۲۰۰۸ فراتر رفته است. شاخص این سازمان برای اندازهگیری بهای مواد غذایی، که بر پایه سبدی مرکب از غلات، مواد روغنی، لبنیات، گوشت و شکر اندازهگیری میشود، در دسامبر سال ۲۰۱۰ به ۲۱۴ رسید که یک واحد بالاتر از رقم همان شاخص در ژوییه سال ۲۰۰۸ است.
گزارش «فائو» نشان میدهد که بهای گندم از تابستان گذشته به این طرف پنجاه درصد افزایش یافته و بهای شکر به بالاترین سطح در سی سال گذشته رسیده است.
در توضیح دلایل تنشهای کنونی در بازار جهانی غذا تنها نباید به عوامل مقطعی توجه کرد. این تنشها عمدتا ریشه ساختاری دارند که کمبها دادن به آنها میتواند پیامدهایی بسیار خطرناک داشته باشد.
از لحاظ مقطعی، افزایش کنونی بهای مواد غذایی از دو عامل عمده نشات میگیرد:
عامل نخست رویدادهای جوی است. تابستان سوزان روسیه، سیل در استرالیا و خشکسالی در آرژانتین حجم گندم تولید شده در جهان را به میزان قابل توجهی کاهش داده است.
دومین عامل مقطعی، گمانهزنی معاملهگران در بازار مواد اولیه است که با خرید و فروش این مواد به منظور کسب سود آسان و سریع در کوتاهمدت بر قیمت آنها تاثیر میگذارند. با این حال در اهمیت نقش گمانهزنها نباید اغراق کرد، زیرا محاسبات آنها در بسیاری موارد بر پیشبینی دادههای واقعی مبتنی بر عرضه و تقاضا تکیه دارد.
و اما ریشههای عمیق یا دلایل ساختاری بحران کنونی مواد غذایی را باید در دو عرصه دیگر جستجو کرد:
یکی از مهمترین دلایل این بحران، کمبود شدید سرمایهگذاری در بخش کشاورزی طی سالیان اخیر است. در حالی که هفتاد تا هشتاد درصد فقیران جهان در روستاها زندگی میکنند، تنها چهار درصد سرمایهگذاریهای دولتی به بخش کشاورزی اختصاص دارد و به علاوه تنها بخش بسیار ناچیزی از کمکهای دوجانبه و چندجانبه بینالمللی در اختیار کشاورزی قرار میگیرد.
دومین عاملی که از لحاظ ساختاری بهای مواد غذایی را بالا میکشد اوجگیری مداوم مصرف و در نتیجه افزایش واردات مواد کشاورزی در قدرتهای نوظهور است. طی سالیان اخیر، چین و هند با نرخ رشد ۹ تا ده درصد قدرت خرید تازهای را به مردمان خود عرضه کردهاند که بخشی از آن طبعا به خرید مواد غذایی اختصاص مییابد. صدها میلیون نفر در این دو کشور، و دیگر قدرتهای نوظهور، به صف طبقه متوسط پیوستهاند که طبعا نان و برنج و گوشت و شیر بیشتری مصرف میکنند و این پدیده طی سالهای آینده با شدت بیشتری بر بازار جهانی مواد غذایی سنگینی خواهد کرد. اوجگیری شمار مردمان وابسته به طبقه متوسط یکی از گرایشهای سنگین در اقتصاد و جامعه جهانی است که بر بسیاری از دادهها، از جمله بازار مواد اولیه و بهویژه مواد غذایی، تاثیر میگذارد.
گسترش ناآرامیها
ناآرامیهای اخیر در تونس و الجزایر به گونهای مستقیم و غیرمستقیم با اوجگیری بهای مواد غذایی در ارتباطاند.
موج گسترده تظاهرات مردمی در تونس بر پایه نارضایتیهای شدید اجتماعی و سیاسی در این کشور به راه افتاد و خودسوزی یک جوان نقش جرقه را ایفا کرد. این کشور ده میلیون نفری در عرصه اقتصادی به نتایج قابل توجهی دست یافته، ولی رشد آن با فساد و نابرابریهای شدید اجتماعی همراه است و نظام سیاسی بسیار بسته آن، به رهبری زینالعابدین بن علی، بیش از بیش منزوی میشود. افزایش اخیر قیمت بهای مواد غذایی محرک تازهای را بر دیگر عوامل زاینده نارضایتی افزود.
و اما در الجزایر، شورشهای چند روز گذشته با افزایش شدید مواد غذایی ارتباط مستقیم دارد. گزارشهای رسیده از الجزایر نشان میدهد که در این کشور بهای کالاهایی مثل شکر، روغن و شیر پانزده تا پنجاه درصد افزایش یافته و حتی در بعضی مناطق، کمبود نان پیدا شده است. برای کشوری برخوردار از درآمدهای نسبتا بالای نفت و گاز، که ذخایر ارزی قابل توجهی هم دارد، «طغیان گرسنگان» پدیدهای است غافلگیرکننده.
رویدادهای تونس و الجزایر خطر گسترش «طغیان گرسنگان» به دیگر کشورهای در حال توسعه را مطرح کرده است.
ایران نیز واردکننده بزرگ مواد کشاورزی است و تنشهای موجود در بازار جهانی مواد غذایی مسلما هزینه ارزی سنگینتری را بر کشور تحمیل خواهد کرد.
از طرف دیگر ایران با یک خشکسالی شدید روبهرو است که بعضی از منابع رسمی جمهوری اسلامی آن را کمسابقه توصیف کردهاند. کاهش شدید باران در سال جاری خورشیدی نسبت به سال گذشته باعث میشود که ایران بار دیگر مجبور شود گندم زیادی را از خارج وارد کند.
به علاوه اوجگیری بهای مواد اولیه کشاورزی در جهان، و تاثیر آن بر بازار داخلی مواد غذایی، با افزایش قیمتها در چهارچوب قانون هدفمند کردن یارانهها همزمان شده است.
مجموعه این عوامل طبعا میتواند زمینه مساعدتری را برای بالا گرفتن تب قیمتها در کشور فراهم آورد.
دوره «بصیرتافزایی و جریانشناسی» برای نیروهای نظامی ایران
يکی از فرماندهان نيروی انتظامی جمهوری اسلامی ايران روز پنجشنبه اعلام کرد که هفت هزار نفر از فرماندهان، مديران و افسران اين نيرو از سراسر ايران در دوره آموزشی «جريانشناسی و بصيرتافزايی» شرکت کردهاند.
به گزارش خبرگزاری مهر، محمدعلی نورینژاد، معاون هماهنگکننده نيروی انتظامی، مدت اين دوره را يک هفته و محل برگزاری آن را شهر قم اعلام کرد.
وی همچنين گفت که اين دورههای آموزشی در ۱۶ هفته برای تمامی فرماندهان انتظامی سطح پاسگاهها و کلانتریها تا ردههای بالا، مديران، دانشجويان و افسران انتظامی برگزار میشود و آنان در قالب گروههايی در اين آموزشها شرکت میکنند.
محسن سازگارا، تحليلگر سياسی در آمريکا، با اشاره به اين که در جريان مقابله با تظاهرات خيابانی مخالفان «مردم ديدند که نيروی انتظامی در بسياری اوقات با آنها همراهند و نمیتوانند ابزار سرکوب باشند» به راديوفردا میگويد: «پرسنل نيروی انتظامی و فرماندهان آنها، مانند پرسنل و پارهای از فرماندهان سپاه پاسداران يا ارتش، از جنس بدنه مردم ايران هستند و مانند اکثريت ملت ايران اين روزها با مشکلات مختلفی مواجهند و جانشان به لب رسيده است، مشکل و مسئله دارند.»
آقای سازگارا به اين پرسش که آيا برگزاری دورههای آموزشی میتواند اهداف حاکميت را برای منسجم کردن نيروهای انتظامی و نظامی از لحاظ ايدئولوژيک و سياسی برای مقابله با مخالفان تحقق ببخشد، این طور پاسخ میدهد: «اين تئوری آقايان است. اين حرفهايی که آنان درباره ولايت فقيه میزنند، نوع دينی که تبليغش را میکنند و شخصيتی که به رهبرشان میدهند، موجب گريز اين نيروها خواهد شد و وقتی همين ماموران نيروی انتظامی در سطح جامعه بيايند و ببينند که مردم چه طور با فقر و گرسنگی دست به گريبانند و خانواده خودشان درگير اين مشکلاتند، طبعا تبليغات حکومت نقش بر آب خواهد شد.»
دوره بصيرتشناسی و جريانشناسی در نيروی انتظامی در شرايطی برگزار میشود که فرماندهان سپاه پاسداران و ارتش در ماههای اخير از تاثيرپذيری برخی از نيروهای نظامی از مخالفان دولت سخن گفته بودند.
از جمله محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران، در مردادماه سال جاری، برای نخستين بار پس از آغاز اعتراضات به نتايج انتخابات رياست جمهوری به حمايت برخی از «پاسداران» از رهبران مخالفان دولت اذعان کرد و گفت: اقناع اين دسته از پاسداران بهتر از «حذف» آنان است.
وی در پاسخ به این پرسش که چرا با پاسداران «حامی فتنه» برخورد نشد، گفت: «خيلی از ابهامات رفع شده و آنها قانع شدند حرکت اشتباه بوده و اين بهتر از برخورد فيزيکی و حذف است.»
فرمانده سپاه پاسداران به تعداد و ميزان مخالفت در درون سپاه پاسداران اشاره نکرد، اما در دوران مبارزههای انتخاباتی ميرحسين موسوی، شماری از فرماندهان سابق سپاه پاسداران از او حمايت کرده بودند.
محسن رشيد، رئيس سابق مرکز مطالعات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و محمد عزلتی مقدم، رئيس کميته ايثارگران ستاد انتخاباتی مهندس موسوی، از جمله اين فرماندهان بودند که میتوان به حمايت آنها از ميرحسين موسوی اشاره کرد؛ احمد عزلتی مقدم، حتی در رويدادهای پس از انتخابات به زندان افتاد.
در اين ميان، خانوادههای فرماندهان برجستهای چون همت، باکری و زينالدين پيش از انتخابات با صدور بيانيهای از ميرحسين موسوی در انتخابات حمايت کرده بودند.
در این حال، چنین وضعیتی در ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز وجود داشت و سرلشکر عطاءالله صالحی، فرماندهکل ارتش، اشاره کرده است که سال گذشته، در اتاق برخی از سربازان، عکسهايی از، به گفته او، «سران فتنه» نصب شده بوده است.
به گزارش خبرگزاری مهر، محمدعلی نورینژاد، معاون هماهنگکننده نيروی انتظامی، مدت اين دوره را يک هفته و محل برگزاری آن را شهر قم اعلام کرد.
وی همچنين گفت که اين دورههای آموزشی در ۱۶ هفته برای تمامی فرماندهان انتظامی سطح پاسگاهها و کلانتریها تا ردههای بالا، مديران، دانشجويان و افسران انتظامی برگزار میشود و آنان در قالب گروههايی در اين آموزشها شرکت میکنند.
محسن سازگارا، تحليلگر سياسی در آمريکا، با اشاره به اين که در جريان مقابله با تظاهرات خيابانی مخالفان «مردم ديدند که نيروی انتظامی در بسياری اوقات با آنها همراهند و نمیتوانند ابزار سرکوب باشند» به راديوفردا میگويد: «پرسنل نيروی انتظامی و فرماندهان آنها، مانند پرسنل و پارهای از فرماندهان سپاه پاسداران يا ارتش، از جنس بدنه مردم ايران هستند و مانند اکثريت ملت ايران اين روزها با مشکلات مختلفی مواجهند و جانشان به لب رسيده است، مشکل و مسئله دارند.»
آقای سازگارا به اين پرسش که آيا برگزاری دورههای آموزشی میتواند اهداف حاکميت را برای منسجم کردن نيروهای انتظامی و نظامی از لحاظ ايدئولوژيک و سياسی برای مقابله با مخالفان تحقق ببخشد، این طور پاسخ میدهد: «اين تئوری آقايان است. اين حرفهايی که آنان درباره ولايت فقيه میزنند، نوع دينی که تبليغش را میکنند و شخصيتی که به رهبرشان میدهند، موجب گريز اين نيروها خواهد شد و وقتی همين ماموران نيروی انتظامی در سطح جامعه بيايند و ببينند که مردم چه طور با فقر و گرسنگی دست به گريبانند و خانواده خودشان درگير اين مشکلاتند، طبعا تبليغات حکومت نقش بر آب خواهد شد.»
دوره بصيرتشناسی و جريانشناسی در نيروی انتظامی در شرايطی برگزار میشود که فرماندهان سپاه پاسداران و ارتش در ماههای اخير از تاثيرپذيری برخی از نيروهای نظامی از مخالفان دولت سخن گفته بودند.
از جمله محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران، در مردادماه سال جاری، برای نخستين بار پس از آغاز اعتراضات به نتايج انتخابات رياست جمهوری به حمايت برخی از «پاسداران» از رهبران مخالفان دولت اذعان کرد و گفت: اقناع اين دسته از پاسداران بهتر از «حذف» آنان است.
وی در پاسخ به این پرسش که چرا با پاسداران «حامی فتنه» برخورد نشد، گفت: «خيلی از ابهامات رفع شده و آنها قانع شدند حرکت اشتباه بوده و اين بهتر از برخورد فيزيکی و حذف است.»
فرمانده سپاه پاسداران به تعداد و ميزان مخالفت در درون سپاه پاسداران اشاره نکرد، اما در دوران مبارزههای انتخاباتی ميرحسين موسوی، شماری از فرماندهان سابق سپاه پاسداران از او حمايت کرده بودند.
محسن رشيد، رئيس سابق مرکز مطالعات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و محمد عزلتی مقدم، رئيس کميته ايثارگران ستاد انتخاباتی مهندس موسوی، از جمله اين فرماندهان بودند که میتوان به حمايت آنها از ميرحسين موسوی اشاره کرد؛ احمد عزلتی مقدم، حتی در رويدادهای پس از انتخابات به زندان افتاد.
در اين ميان، خانوادههای فرماندهان برجستهای چون همت، باکری و زينالدين پيش از انتخابات با صدور بيانيهای از ميرحسين موسوی در انتخابات حمايت کرده بودند.
در این حال، چنین وضعیتی در ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز وجود داشت و سرلشکر عطاءالله صالحی، فرماندهکل ارتش، اشاره کرده است که سال گذشته، در اتاق برخی از سربازان، عکسهايی از، به گفته او، «سران فتنه» نصب شده بوده است.
«آب از آب تکان نخوردن» و ارزیابی «غلط» آیتالله جنتی
آیتالله احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان، در خطبههای نماز جمعه تهران، ۱۷ دیماه، با اشاره به اجراي قانون هدفمند شدن يارانهها گفت که «پيشبيني نميشد كه وضعيت به اين آرامي پيش برود و مردم به اين راحتي شرايط را بپذيرند».
وی همچنین گفت: «تمهيداتي صورت گرفته بود تا آشوب برپا نشود» و افزود: «همان شب اول اجراي هدفمند شدن یارانهها، در كنار پمپبنزينها، يگانهاي ضد شورش آماده بودند تا اگر پمپ بنزيني به آتش كشيده شد، سريع خاموش كنند.»
آیتالله جنتی در ادامه گفت که به رغم تبلیغات یک عده، هیچ اتفاقی در این مدت نیفتاده و «آب از آب تکان نخورده است».
مهدی فتاپور، عضو شورای مرکزی اتحاد جمهوریخواهان ایران در آلمان، درباره سخنان دبیر شورای نگهبان به رادیوفردا میگوید:
صحبتهای آقای جنتی دو جنبه دارد، از یک طرف نشان میدهد مسئولان رژیم تا چه حد نگران وضعیت هستند و میدانند فشارهای موجود ممکن است به بروز یک سری شورشها و اعتراضات جدی منجر شود و خودشان را برای چنین چیزی آماده کردهاند.
جنبه دوم برمیگردد به ارزیابی آقای جنتی از وضعیت که انتظار داشت روز اول در پمپ بنزینها اعتراضات شدیدی صورت گیرد که به نظر من این ارزیابی غلط بوده است، چون اعتراضات زمانی صورت میگیرد که مردم آماده نباشند و ناگهان با تغییر قیمت روبهرو شوند، در حالی که موضوع تغییر قیمت بنزین از مدتها پیش مطرح بوده و همه میدانستند چنین چیزی اتفاق خواهد افتاد.
تاثیر بالا رفتن قیمتها بر زندگی مردم، بالا رفتن هزینه خانوار و مشکل شدن وضع معیشت مدتی طول میکشد تا خود را نشان دهد، بنابراین میتوان از چند ماه دیگر انتظار نارضایتیها را داشت که فشار اقتصادی برای مردم ملموس میشود و تورم را درک میکنند.
قبل از صحبتهای آیت الله جنتی، مقامهای جمهوری اسلامی سعی میکردند شرایط را عادی نشان دهند، چه پیش از اجرای قانون هدفمند شدن یارانه و چه پس از آن. آیا صحبتهای دبیر شورای نگهبان نشان میدهد مقامهای جمهوری اسلامی تحلیلی در رابطه با اعتراضات مردم دارند؟
مسئولان به خوبی میدانند وضعیت اقتصادی ایران با مشکلاتی درگیر است. کشور ما همزمان با چند مشکل اقتصادی روبهرو است، تولیدات ایران به دلیل سیاستهای غلط چند سال اخیر از دست رفته و تولیدکنندگان ورشکست میشوند، بیکاری به سرعت در حال رشد است، همچنین پروژههای خانهسازی که دولت میخواهد برای جلوگیری از ابعاد تاثیر این طرح پیش ببرد نمیتواند این موضوع را جبران کند و مسئولان میدانند این مسائل بحران جدی اقتصادی به وجود میآورد.
تحریمها نیز هر چه بیشتر میگذرد بیشتر اثرات خود را نشان میدهد و اقتصاد ما را تحت فشار قرار داده است. تاثیر میانمدت قانون یارانهها نیز در شرایطی که ایران با رکود و تورم اقتصادی مواجه است حداقل این است که تورم را تشدید میکند.
مسئولان میدانند جامعه با مشکلات سنگین اقتصادی روبهرو است و ممکن است اعتراضاتی نسبت به این وضع به وجود آید و طبیعی است که این مسئله را پیشبینی میکنند. بنابراین وقتی میگویند هیچ خبری نیست و مشکلی وجود ندارد، ناشی از عدم اطلاع آنها نسبت به نارضایتی در جامعه نیست، بلکه صحبتهایشان فقط جنبه تبلیغاتی دارد.
در صورت بدتر شدن شرایط و بروز اعتراضات نسبت به افزایش قیمتها، تورم و تعطیلی کارخانهها در سطح جامعه، کشور چه وضعیتی پیدا میکند؟
به طور کلی ما با یک شرایط بحرانی در ایران روبهرو هستیم. تا زمانی که مسئولان رژیم سیاست خود را تغییر ندهند و تلاش نکنند اقشار مختلف را در حاکمیت شرکت دهند و به نظرات آنها توجه کنند، تا زمانی که مسئولان بخواهند فقط با سیاست سرکوب ادامه دهند، مشکلات اقتصادی موجود به نارضایتیهای جدیتر و درگیری مردم با حکومت میانجامد.
در واقع شرایط موجود را تنها با تغییر اساسی در سیاستهای مسئولان رژیم نسبت به خواستههای مردم و جنبش سبز میتوان عوض کرد یا حداقل از بین بردن شرایط بحرانی در روابط بینالمللی که منجر به تصویب تحریمها علیه ایران شده است.
وی همچنین گفت: «تمهيداتي صورت گرفته بود تا آشوب برپا نشود» و افزود: «همان شب اول اجراي هدفمند شدن یارانهها، در كنار پمپبنزينها، يگانهاي ضد شورش آماده بودند تا اگر پمپ بنزيني به آتش كشيده شد، سريع خاموش كنند.»
آیتالله جنتی در ادامه گفت که به رغم تبلیغات یک عده، هیچ اتفاقی در این مدت نیفتاده و «آب از آب تکان نخورده است».
مهدی فتاپور، عضو شورای مرکزی اتحاد جمهوریخواهان ایران در آلمان، درباره سخنان دبیر شورای نگهبان به رادیوفردا میگوید:
صحبتهای آقای جنتی دو جنبه دارد، از یک طرف نشان میدهد مسئولان رژیم تا چه حد نگران وضعیت هستند و میدانند فشارهای موجود ممکن است به بروز یک سری شورشها و اعتراضات جدی منجر شود و خودشان را برای چنین چیزی آماده کردهاند.
جنبه دوم برمیگردد به ارزیابی آقای جنتی از وضعیت که انتظار داشت روز اول در پمپ بنزینها اعتراضات شدیدی صورت گیرد که به نظر من این ارزیابی غلط بوده است، چون اعتراضات زمانی صورت میگیرد که مردم آماده نباشند و ناگهان با تغییر قیمت روبهرو شوند، در حالی که موضوع تغییر قیمت بنزین از مدتها پیش مطرح بوده و همه میدانستند چنین چیزی اتفاق خواهد افتاد.
تاثیر بالا رفتن قیمتها بر زندگی مردم، بالا رفتن هزینه خانوار و مشکل شدن وضع معیشت مدتی طول میکشد تا خود را نشان دهد، بنابراین میتوان از چند ماه دیگر انتظار نارضایتیها را داشت که فشار اقتصادی برای مردم ملموس میشود و تورم را درک میکنند.
قبل از صحبتهای آیت الله جنتی، مقامهای جمهوری اسلامی سعی میکردند شرایط را عادی نشان دهند، چه پیش از اجرای قانون هدفمند شدن یارانه و چه پس از آن. آیا صحبتهای دبیر شورای نگهبان نشان میدهد مقامهای جمهوری اسلامی تحلیلی در رابطه با اعتراضات مردم دارند؟
مسئولان به خوبی میدانند وضعیت اقتصادی ایران با مشکلاتی درگیر است. کشور ما همزمان با چند مشکل اقتصادی روبهرو است، تولیدات ایران به دلیل سیاستهای غلط چند سال اخیر از دست رفته و تولیدکنندگان ورشکست میشوند، بیکاری به سرعت در حال رشد است، همچنین پروژههای خانهسازی که دولت میخواهد برای جلوگیری از ابعاد تاثیر این طرح پیش ببرد نمیتواند این موضوع را جبران کند و مسئولان میدانند این مسائل بحران جدی اقتصادی به وجود میآورد.
تحریمها نیز هر چه بیشتر میگذرد بیشتر اثرات خود را نشان میدهد و اقتصاد ما را تحت فشار قرار داده است. تاثیر میانمدت قانون یارانهها نیز در شرایطی که ایران با رکود و تورم اقتصادی مواجه است حداقل این است که تورم را تشدید میکند.
مسئولان میدانند جامعه با مشکلات سنگین اقتصادی روبهرو است و ممکن است اعتراضاتی نسبت به این وضع به وجود آید و طبیعی است که این مسئله را پیشبینی میکنند. بنابراین وقتی میگویند هیچ خبری نیست و مشکلی وجود ندارد، ناشی از عدم اطلاع آنها نسبت به نارضایتی در جامعه نیست، بلکه صحبتهایشان فقط جنبه تبلیغاتی دارد.
در صورت بدتر شدن شرایط و بروز اعتراضات نسبت به افزایش قیمتها، تورم و تعطیلی کارخانهها در سطح جامعه، کشور چه وضعیتی پیدا میکند؟
به طور کلی ما با یک شرایط بحرانی در ایران روبهرو هستیم. تا زمانی که مسئولان رژیم سیاست خود را تغییر ندهند و تلاش نکنند اقشار مختلف را در حاکمیت شرکت دهند و به نظرات آنها توجه کنند، تا زمانی که مسئولان بخواهند فقط با سیاست سرکوب ادامه دهند، مشکلات اقتصادی موجود به نارضایتیهای جدیتر و درگیری مردم با حکومت میانجامد.
در واقع شرایط موجود را تنها با تغییر اساسی در سیاستهای مسئولان رژیم نسبت به خواستههای مردم و جنبش سبز میتوان عوض کرد یا حداقل از بین بردن شرایط بحرانی در روابط بینالمللی که منجر به تصویب تحریمها علیه ایران شده است.
دور از چشم مزاحمان مجازی؛ همه چیز درباره امنیت در اینترنت
تازهترین بخش از برنامه «نگاه تازه» به موضوع ایمنی در اینترنت و فضای مجازی اختصاص داشت. محمود عنایت، پژوهشگر مسائل اینترنتی در دانشگاه آکسفورد، از روشهای ایمنتر کردن اینترنت برای کاربران میگوید.
دولتها در این زمینه سرمایهگذاری میکنند. بانکها در این زمینه فعال هستند که به شما یاد بدهند که چه طور کامپیوتر شما امن شود.
به عنوان سرمایهگذاری اولیه یک نرمافزار آنتیویروس نصب کنید که بهروز باشد. در قدم دوم یک فایر-وال باید در کامپیوتر خود نصب کنید. این خودش تا حد زیادی کامپیوتر شما را امن میکند. بیشتر کاربران در ایران از سیستم عامل ویندوز استفاده میکنند. قدم سوم این که از مرورگر یا «براوزر»ی که استفاده میکنید حتیالمقدور «اینترنت اکسپلورر» نباشد.
باید بگویم فایرفاکس دوای هر دردی است. استفاده از اکسپلورر با توجه به این که مایکروسافت خیلی سعی میکند امنش کند و ورسیونهای مختلف را مدام آپدیت میکند ولی به دلیل آن ساختار و معماری اولیهاش ناامن است.
یک موقع هم هست که شما سرویس اسامتیپی استفاده میکنید. خودتان یک سرور دارید و این بیشتر در شرکتها رایج است که نرمافزار به صورت آفلاین است که چک میکنند. در قدم اول سرویس ایمیلی باید استفاده کنید که به صورت اتوماتیک میآید ایمیل را رمزگذاری میکند. تنها سرویس مجانی قابل اعتماد الان جیمیل است. جیمیل این کار را میکند. شما وقتی روی سایتی میروید قسمت آدرس را نگاه کنید: آدرس آن در برخی سایتها http است و در بعضی سایتها https . آن s در واقع مخفف کلمه «سکیور» است به معنای «امن». به قسمت آدرس نگاه کنید، نوشته باشد https این به معنای این است که شما هر چیزی را که در مرورگر یا براوزر خود میبینید و میفرستید به طرف دیگر، این رمزگذاری شده.
قدم دوم، حالا وقتی جیمیل هم داشته باشید ولی یک سری موارد را رعایت نکنید، باز فایده ندارد. چون شما از یک مرورگر استفاده میکنید که به جیمیل وصل شوید، امنیت داخلی کامپیوتر شما مهم است و به همین خاطر اول گفتم که نرمافزار آنتیویروس و فایر - وال خیلی مهم است و براوزر خوب. یعنی یک سری حملهها هست که میتوانند متن ایمیل شما یا پسوردی (کلمه عبور) را که وارد میکنید پیدا کنند که ربطی به جیمیل یا گوگل ندارد. آنها امن میماند و در واقع این کامپیوتر شماست که هک شده. اگر یک ویروس برای شما بفرستند یا جاسوسافزار یا اسپایور، اگر آنتیویروس نتواند تشخیص بدهد که این اسپایور است، فایر - وال میتواند جلو آن را بگیرد که این جاسوسافزار روی کامپیوتر شما نتواند با هکر ارتباط برقرار کند.
یک چیز دیگر این که مهم است پسورد خوب انتخاب کردن است.
چون سخت است، اگر بخواهید یک پسورد تصادفی انتخاب کنید، مغز آدم نمیتواند تصادفی انتخاب کند. وقتی دنبال پسورد میروید، دنبال کلمههایی میگردید که برای شما معنایی داشته باشد. مثلاً نمیتوانیم بگوییم «الف، ب، ج، چ»، باید یک معنی داشته باشد. ولی باید سعی کنیم پسوردی که انتخاب میکنیم تصادفی باشد.
ایمیلی که رمزگذاری شده دو حالت دارد. یکیش را که توضیح دادم. کانال ارتباطی رمزگذاری میشود. یک جور دیگر رمزگذاری این است که متن ایمیل را رمزگذاری کنید و آن متن رمزگذاری شده را بفرستید. رمزگذاری متن ایمیل کار سادهای نیست. بهش میگویند پی جی پی. فعالان اجتماعی سیاسی خیلی برایشان مهم است میتوانند از آن استفاده کنند. برای کاربر عادی پی جی پی خیلی سخت است. قدرت کامپیوتری که وجود دارد و لازم است برای شکاندن قفل متن و آن کانال ارتباطی، اصلاً امکانپذیر نیست.
ولی کاری که در ایران شنیدیم شده و دیدیم این است که آی اس پیها در ایران میآیند آن کانال ارتباطی که بین کامپیوتر شما و سرور جیمیل وجود دارد، یک گواهینامه قلابی میاندازند به کامپیوتر شما و آن کانال را دستکاری میکنند. به این صورت، من که میخواهم وصل شوم به سرویس جی میل، سرور گوگل میگوید این کانال را امن کردم این هم گواهینامهاش. یک سرتیفیکیت (گواهی) به شما نشان میدهد. آی اس پی چیها کاری که میکنند میآیند وارد این ارتباط شما و سرور گوگل میشوند و آن گواهینامه را از گوگل میگیرند و یک گواهینامه قلابی به کامپیوتر شما میدهند. این وسط در واقع میگویند «میدل اتچ» یعنی شخصی که وسط دو نفر که دارند صحبت میکنند بایستد و به آن طرف بگوید من فلانی هستم و به این طرف هم بگوید من فلانی هستم. این کسی که این وسط میایستد و به صحبتها گوش میدهد، این را در ایران انجام دادهاند.
خیلی ساده هم میشود فهمید که اتفاق میافتد. براوزرتان که بروید و آدرس بزنید https جیمیل دات کام، روی آن بغل فایرفاکس یک علامتی هست که آیکون گوگل را نشان میدهد. اگر روی آن آیکون کلیک کنید، یک صفحه دیگر باز میشود و به شما میگوید کسی که این گواهینامه را صادر کرده کیست. اگر آنجا نوشته باشد گوگل، امن است. اگر هر چیز دیگر نوشته باشد مثل ناشناس بدانید که مورد حمله قرار گرفتید.
واقعاً نمیدانیم که این امکان را دارند یا نه. ولی باید فرض را بگذاریم که اتفاقات میافتد. مثلاً دولت آمریکا برای مبارزه با تروریسم ایمیلها را کنترل میکند. اتفاق جالبی چند ماه پیش افتاد که کنگره دارد سعی میکند به چند شرکت اصلی مثل فیسبوک و گوگل که در مواردی که مظنونی به تروریسم که دادگاه در مورد او حکم داده، اینها باید همکاری کنند با ماموران امنیتی و ایمیلها و ارتباطات آن فرد را در فیسبوک و جیمیل به دولت آمریکا بدهند. خود این درخواست نشان میدهد که نمیتوانند بدون همکاری شرکتهایی مثل گوگل و فیسبوک این را کنترل کنند. حتی در کشوری مثل آمریکا با تمام پیشرفتهای فنی و همه اینها.
به نظر من باید نگاه کرد که خط مشی شما در مورد پذیرفتن یک نفر به عنوان دوست چیست. باید خیلی مواظب باشید در فیسبوک چیزهایی که مینویسید در مورد عقاید سیاسی، این چیزها شاید خیلیهایش پیچیده باشد مخصوصاً برای کاربران عادی. یک چیزی که پیشنهاد میکنم… متاسفانه منابع خوب به زبان فارسی کم است. یک سایتی به تازگی راه افتاده که آموزش مبانی امنیت از طریق ایمیل میدهند. اسمش هست درسنامه برای کسانی که علاقه دارند بیشتر یاد بگیرند در مورد مبانی امنیت کامپیوتر. میتوانند یک ایمیل خالی بفرستند به آدرس security1@darsnameh.com. اینها اتوماتیک وارد خودآموزی میشوند و ایمیلهایی میآید که ۹ تا ۱۰ درس است و از قدم اول شروع میکند و میرود بالاتر. مبانی مختلف امنیت در اینترنت را توضیح میدهد.
- رادیوفردا: اینترنت، برای این که بتوان در آن رابطه ایجاد کرد، تا چه میزان امن است؟
دولتها در این زمینه سرمایهگذاری میکنند. بانکها در این زمینه فعال هستند که به شما یاد بدهند که چه طور کامپیوتر شما امن شود.
- اگر کسی بخواهد وارد این رابطه شود و از طریق اینترنت ارتباطاتش را سامان دهد و مثلاً فعال اجتماعی یا سیاسی هم باشد، یا یک دانشجویی که داخل این نوع فعالیتهاست، اولین کاری که باید بکند برای ایمنی خودش چیست؟
به عنوان سرمایهگذاری اولیه یک نرمافزار آنتیویروس نصب کنید که بهروز باشد. در قدم دوم یک فایر-وال باید در کامپیوتر خود نصب کنید. این خودش تا حد زیادی کامپیوتر شما را امن میکند. بیشتر کاربران در ایران از سیستم عامل ویندوز استفاده میکنند. قدم سوم این که از مرورگر یا «براوزر»ی که استفاده میکنید حتیالمقدور «اینترنت اکسپلورر» نباشد.
باید بگویم فایرفاکس دوای هر دردی است. استفاده از اکسپلورر با توجه به این که مایکروسافت خیلی سعی میکند امنش کند و ورسیونهای مختلف را مدام آپدیت میکند ولی به دلیل آن ساختار و معماری اولیهاش ناامن است.
- چرا این اتفاق میافتد در فایرفاکس؟
- در مورد «متن – باز» هم یک مقدار توضیح دهید.
- قدم اولیه بعدی چه میتواند باشد؟ برای این که ما خودمان را حفظ کنیم از حمله هکرها و اطلاعات و ایمیلهای شخصی ما در دسترس دیگران قرار نگیرد؟
یک موقع هم هست که شما سرویس اسامتیپی استفاده میکنید. خودتان یک سرور دارید و این بیشتر در شرکتها رایج است که نرمافزار به صورت آفلاین است که چک میکنند. در قدم اول سرویس ایمیلی باید استفاده کنید که به صورت اتوماتیک میآید ایمیل را رمزگذاری میکند. تنها سرویس مجانی قابل اعتماد الان جیمیل است. جیمیل این کار را میکند. شما وقتی روی سایتی میروید قسمت آدرس را نگاه کنید: آدرس آن در برخی سایتها http است و در بعضی سایتها https . آن s در واقع مخفف کلمه «سکیور» است به معنای «امن». به قسمت آدرس نگاه کنید، نوشته باشد https این به معنای این است که شما هر چیزی را که در مرورگر یا براوزر خود میبینید و میفرستید به طرف دیگر، این رمزگذاری شده.
- یعنی ایمیلهای دیگر هیچ کدام قابل اعتماد نیستند؟ یاهو و هات میل؟
قدم دوم، حالا وقتی جیمیل هم داشته باشید ولی یک سری موارد را رعایت نکنید، باز فایده ندارد. چون شما از یک مرورگر استفاده میکنید که به جیمیل وصل شوید، امنیت داخلی کامپیوتر شما مهم است و به همین خاطر اول گفتم که نرمافزار آنتیویروس و فایر - وال خیلی مهم است و براوزر خوب. یعنی یک سری حملهها هست که میتوانند متن ایمیل شما یا پسوردی (کلمه عبور) را که وارد میکنید پیدا کنند که ربطی به جیمیل یا گوگل ندارد. آنها امن میماند و در واقع این کامپیوتر شماست که هک شده. اگر یک ویروس برای شما بفرستند یا جاسوسافزار یا اسپایور، اگر آنتیویروس نتواند تشخیص بدهد که این اسپایور است، فایر - وال میتواند جلو آن را بگیرد که این جاسوسافزار روی کامپیوتر شما نتواند با هکر ارتباط برقرار کند.
یک چیز دیگر این که مهم است پسورد خوب انتخاب کردن است.
- شنیدهام که میگویند پسورد را باید خیلی دقت کرد، چون بعضی از پسوردها خیلی راحت است.
چون سخت است، اگر بخواهید یک پسورد تصادفی انتخاب کنید، مغز آدم نمیتواند تصادفی انتخاب کند. وقتی دنبال پسورد میروید، دنبال کلمههایی میگردید که برای شما معنایی داشته باشد. مثلاً نمیتوانیم بگوییم «الف، ب، ج، چ»، باید یک معنی داشته باشد. ولی باید سعی کنیم پسوردی که انتخاب میکنیم تصادفی باشد.
- چه طور میشود یک پسورد خوب و امن انتخاب کرد؟
- بعضیها میگویند که استفاده کنیم از نشان بهعلاوه، مساوی...
ایمیلی که رمزگذاری شده دو حالت دارد. یکیش را که توضیح دادم. کانال ارتباطی رمزگذاری میشود. یک جور دیگر رمزگذاری این است که متن ایمیل را رمزگذاری کنید و آن متن رمزگذاری شده را بفرستید. رمزگذاری متن ایمیل کار سادهای نیست. بهش میگویند پی جی پی. فعالان اجتماعی سیاسی خیلی برایشان مهم است میتوانند از آن استفاده کنند. برای کاربر عادی پی جی پی خیلی سخت است. قدرت کامپیوتری که وجود دارد و لازم است برای شکاندن قفل متن و آن کانال ارتباطی، اصلاً امکانپذیر نیست.
ولی کاری که در ایران شنیدیم شده و دیدیم این است که آی اس پیها در ایران میآیند آن کانال ارتباطی که بین کامپیوتر شما و سرور جیمیل وجود دارد، یک گواهینامه قلابی میاندازند به کامپیوتر شما و آن کانال را دستکاری میکنند. به این صورت، من که میخواهم وصل شوم به سرویس جی میل، سرور گوگل میگوید این کانال را امن کردم این هم گواهینامهاش. یک سرتیفیکیت (گواهی) به شما نشان میدهد. آی اس پی چیها کاری که میکنند میآیند وارد این ارتباط شما و سرور گوگل میشوند و آن گواهینامه را از گوگل میگیرند و یک گواهینامه قلابی به کامپیوتر شما میدهند. این وسط در واقع میگویند «میدل اتچ» یعنی شخصی که وسط دو نفر که دارند صحبت میکنند بایستد و به آن طرف بگوید من فلانی هستم و به این طرف هم بگوید من فلانی هستم. این کسی که این وسط میایستد و به صحبتها گوش میدهد، این را در ایران انجام دادهاند.
خیلی ساده هم میشود فهمید که اتفاق میافتد. براوزرتان که بروید و آدرس بزنید https جیمیل دات کام، روی آن بغل فایرفاکس یک علامتی هست که آیکون گوگل را نشان میدهد. اگر روی آن آیکون کلیک کنید، یک صفحه دیگر باز میشود و به شما میگوید کسی که این گواهینامه را صادر کرده کیست. اگر آنجا نوشته باشد گوگل، امن است. اگر هر چیز دیگر نوشته باشد مثل ناشناس بدانید که مورد حمله قرار گرفتید.
- دولتها چه در ایران و چه در جاهای دیگر این توان را دارند که تمام ایمیلهای شخصی ارتباطات اینترنتی را کنترل کنند و از صافی خودشان رد کنند؟
واقعاً نمیدانیم که این امکان را دارند یا نه. ولی باید فرض را بگذاریم که اتفاقات میافتد. مثلاً دولت آمریکا برای مبارزه با تروریسم ایمیلها را کنترل میکند. اتفاق جالبی چند ماه پیش افتاد که کنگره دارد سعی میکند به چند شرکت اصلی مثل فیسبوک و گوگل که در مواردی که مظنونی به تروریسم که دادگاه در مورد او حکم داده، اینها باید همکاری کنند با ماموران امنیتی و ایمیلها و ارتباطات آن فرد را در فیسبوک و جیمیل به دولت آمریکا بدهند. خود این درخواست نشان میدهد که نمیتوانند بدون همکاری شرکتهایی مثل گوگل و فیسبوک این را کنترل کنند. حتی در کشوری مثل آمریکا با تمام پیشرفتهای فنی و همه اینها.
- بعضیها اعتقاد دارند که اگر از اسکایپ استفاده کنند برای ارتباطاتشان خیلی ایمنتر است و نمیشود به راحتی به این مکالمهها دست پیدا کرد.
- الان خیلی از جوانها از فیسبوک استفاده میکنند و در دورانی که اعتراضات به نتایج انتخابات ایران در جریان بود، اعلام میشد یکی از منابعی که از روی آن شناسایی میکنند افراد را صفحات فیسبوک است. فیسبوک چه قدر ایمنی دارد؟
- وی پی ان چیست؟
به نظر من باید نگاه کرد که خط مشی شما در مورد پذیرفتن یک نفر به عنوان دوست چیست. باید خیلی مواظب باشید در فیسبوک چیزهایی که مینویسید در مورد عقاید سیاسی، این چیزها شاید خیلیهایش پیچیده باشد مخصوصاً برای کاربران عادی. یک چیزی که پیشنهاد میکنم… متاسفانه منابع خوب به زبان فارسی کم است. یک سایتی به تازگی راه افتاده که آموزش مبانی امنیت از طریق ایمیل میدهند. اسمش هست درسنامه برای کسانی که علاقه دارند بیشتر یاد بگیرند در مورد مبانی امنیت کامپیوتر. میتوانند یک ایمیل خالی بفرستند به آدرس security1@darsnameh.com. اینها اتوماتیک وارد خودآموزی میشوند و ایمیلهایی میآید که ۹ تا ۱۰ درس است و از قدم اول شروع میکند و میرود بالاتر. مبانی مختلف امنیت در اینترنت را توضیح میدهد.
بررسی روزنامه های صبح تهران – شنبه ۱۸ دی
تیترهای اول
"وقت وزرا را نگیرید" از قول دبیر شورای نگهبان تیتر اول مردم سالاری و آرمان است، حمایت از زبان رییس قوه قضاییه نوشته "دستگاه قضائی تسلیم جوسازی ها نمی شود"، همین خبر با عنوان "قضات تسلیم نشوند" در روزنامه جمهوری اسلامی آمده و آفرینش آن را با "برخورد قاطع با عوامل تجاوز به عنف" منعکس کرده است. کیهان از قول یک روزنامه اسرائیلی نوشته "دانشمندان هسته ای ایران را موساد ترور کرد"، خراسان از "انفعال اروپا و آمریکا در برابر پیشنهاد تور هسته ای ایران" خبر داده و قدس به نقل از یک روزنامه نوشته "حضور با صلابت ایران در عراق، همزمان با خروج آمریکا".
"آنها دنبال كتمان حقایق هستند" عنوان گزارشی درباره مرگ علیرضا پهلوی است که در صدر اخبار سیاست روز آمده است.
"سرما هم مصرف گاز را افزایش نداد" عنوان اول جام جم است، "آیا اصلاح طلبان باید حذف شوند؟" گزارش اصلی ابتکار، خبر از "دلایل شکست سیاسی ورزشی ایران در قطر" نوشته و تهران امروز از "بازگشایی تلویزیونی پرونده فساد اقتصادی" خبر داده است.
"نتایج معكوس نرخ سود دستوری" عنوان اول دنیای اقتصاد است و "محاسبه زنان خانه دار و سربازان جزء شاغلان" در صدر اخبار جهان صنعت آمده است.
گزیده مقالات
شکست سازمان ورزش ایران
روزنامه خبر در گزارشی که تیتر اول این روزنامه را هم به خود اختصاص داده از شکست سیاسی و ورزشی ایران در قطر خبر داده و نوشته: اخم هایش در هم گره خورده بود. اصلاً شباهتی به لحظات شیرین انداختن مدالهای طالی گوانگژو به گردن قهرمانان ایران نداشت. باور شکست را نداشت و به همین دلیل بود که حتی تا آخر مراسم در سالن برگزاری مجمع نماند.
به نوشته این روزنامه او با اعلام آرای مربوط به نایب رئیسی منطقه مرکزی آسیا، دوئل را به رقیبی از نپال باخت که نه فقط فوتبالش که در همه زمینه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در برابر کشوری که چیزی نزدیک به هیچ محسوب میشود، حق داشت اینچنین برآشفته باشد. او پاک باخته بود، درست جایی باخته بود که منتقدانش هم باور نداشتند.
روزنامه خبر نوشته این وصف حال علی سعیدلو، رئیس سازمان ورزش ایران است که پس از سپری کردن روزهای موفق بازیهای آسیایی گوانگژو و درست در کشاکش جنگ سازمان ورزش با مجلس برای فرار از قانون تشکیل وزارت ورزش با اشتباه استراتژیکش خود را به گوشه رینگ فرستاد و خودش هم صاحب کرسی نایب رئیسی نهاد تصمیم ساز فوتبال آسیا نشد.
زیان فردگرایی
حمیدرضا طهماسبیپور در سرمقاله جهان صنعت نوشته آنجایی که میگویند منافع ملی، یعنی جایی که دیگر اشخاص اهمیتی ندارند و باید برای کشور و منافعی که به یک ملت باز میگردد از خودگذشتگی کرد. حال این تعاریف کلی را بدون توجه به تعاریف سرباز بودن برای وطن با شرایط کنونی و چند سال پیش ورزش کشور مقایسه کنید و در این میان قضاوت کنید که منافع ملی و جمعی ارجح بوده یا منافع شخصی؟
به نوشته این مقاله آنجا که مهندسی بیارتباط با ورزش در راس مسند ورزش کشور میل به قدرت میکند و یک تنه فوتبال ایران را طی سال 2006 به زیر تیغ تعلیق میبرد و اکنون در 2011 فرد دیگری به عنوان رییس ورزش ایران با ضعف دیپلماسی ورزشی به دنبال سمتی تشریفاتی چنان عمل میکند که پستی مهم و اجرایی از دست فوتبال ایران به در میرود، به واقع عملکرد سعیدلو و علیآبادی محصول چه نوع تفکری است که حاصلش جامعه ورزشی را ناراحت میکند. آیا اینها دلشان برای احساسات عمومی نمیتپد که به این سادگی ریاست فدراسیون فوتبال ایران از پست حقوقی برای ملت ایران که تنها برای شخص ایشان نیست، انصراف میدهد.
سرمقاله جهان صنعت نتیجه می گیرد بعد از تکرار دوباره یک اشتباه باید از مسوولان ارشد و نظارتی پرسید که چه می خواهند انجام دهندزیرا حرف از امنیت ملی و سیاست هایی نیست که باید در چارچوب خطوط قرمز رعایت شود. پس حداقل انتظاراین است که با چنین مدیرانی برخورد شود تا ماجرای 2006 در 2011 تکرار نشود. اینجاست که ناگزیر به طرح ناقص وزارت ورزش دلخوش میمانیم و فکر میکنیم اگر اینگونه شود، اندکی نظارت بیشتر و شاید فردگرایی در منافع جمعی تمام شود.
فشار بر قوه قضاییه
روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله خود نوشته اشخاص و رسانه ها، با گفتن و نوشتن و انواع و اقسام ورودشان به صحنههای سیاسی، جریان سازی میكنند و با این كار، بخش رسمی را تحت تأثیر قرار میدهند. این، حق بخش غیررسمی جامعه است و لذا با جریانسازی و جهت دهی مخالفتی نیست، لكن اقتضای نظام جمهوری اسلامی اینست كه همهی اقدامات از جمله جریان سازیها و جهت دهیها در چارچوب اخلاق و قانون باشد.
به نظر این روزنامه در شرایط كنونی كشور، بخش غیررسمی جامعه نه تنها به این وظیفه بزرگ، مهم و اثرگذار خود عمل نمیكند بلكه آشكارا به انحرافات خطرناكی دچار شده است كه اگر ادامه یابد نتیجهای جز هرج و مرج و حاكمیت زور و قلدری نخواهد داشت. چرا بعضی محافل سخنرانی و مداحی به محكمه قضائی تبدیل و در آنها اشخاص گوناگون به فساد، وابستگی، خیانت، براندازی و... محكوم میشوند و حكم صادره توسط سخنران یا مداح، لازم الاجرا قلمداد میگردد؟ عجیبتر اینكه همین صحنهها بارها از رسانه ملی پخش میشوند! بعضی افراد به خود اجازه میدهند در همهی زمینهها تعیین تكلیف كنند؛ برای دستگاه قضائی، برای مراجع تقلید، برای نمایندگان مجلس، برای مسئولان ردههای مختلف، برای مردم .
سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی تاکید می کند هر كسی و هر گروهی را مهلتی است كه باید خود را نشان دهند و امتحان پس بدهند، در برابر ضایعات جبران ناپذیری كه این روشها به اعتقادات مردم به ویژه نسل جوان وارد میكند چه كنیم؟ خسران بزرگی را كه به بزرگترین سرمایه جامعه یعنی نیروی انسانی وارد میشود چگونه میتوان جبران كرد؟
اصلاح طلبان بر می گردند
محمدعلی وکیلی در سرمقاله ابتکار نوشته بعد از سخنان هفته گذشته محمد خاتمی در دیدار با اقلیت مجلس واکنشهای زیادی را در محافل سیاسی و رسانه ای برانگیخته شده . گروهی از اصلاح طلبان معتقدند باید با تلطیف فضا، امکان سازش ملی را فراهم آورد. این روایت تکیه بر نوع نگاه آقای هاشمی رفسنجانی دارد و تصویرش از آینده هم برخاسته از نقشی است که هاشمی در ساختار قدرت ایران دارد. روایت دوم اصلاح طلبانه مبتنی بر عدم سازش و طرح مطالبات حداکثری است در شرایط فعلی این گروه هیچگونه امکانی برای بازگشت خویش به عرصه قدرت رسمی قائل نیست.
به نظر این روزنامه روایت اصولگرایان نیز دوگانه است. یک روایت از آن جریان سنتی اصولگرایان است که معتقدند که میبایست امکان حضور حداقلی اصلاح طلبان در شکل مجلس هشتم را فراهم آورد. روایت دوم اصولگرایانه، روایتی رادیکال و مبتنی بر عدم تفکیک بین رهبران اصلاح طلب و عدم تمایز بین لایههای مختلف اصلاح طلبی است. در نگاه این گروه میزان گناه اصلاح طلبان یکسان است.
نویسنده سرمقاله ابتکار تاکید می کند بازیگران سیاسی ظاهراً به چند نکته توجه ندارند . اول این که کشمکش و جدال را نمیتوان برای همیشه از جامعه حذف کرد سیاست ورزی، کنش پر نزاعی است که در متن جامعه رخ میدهد از طرفی یکی از تجربههای بشر این است که نمیتوان در آرزوی حذف رقیب بود چرا که چنین آرزوی با پروسه کمال انسانی در تضاد است. سیاست جام حذفی ندارد. در انتهای این مقاله آمده جام سیاست اگر حذفی شود، جاذبه خود را از دست خواهد داد و میزان مشارکت کاهش پیدا خواهد کرد و به دلیل خشونت بار بودن، غیر قابل تحمل و تداوم خواهد شد.
زنان خانهدار و سربازان میان شاغلان
حمید باستانی در سرمقاله گزارش اصلی جهان صنعت نوشته پس از آخرین جلسه شورای عالی اشتغال بود که باز هم دست خبرنگاران در مورد نرخ بیکاری خالی ماند و این نکته را به یاد آورد که رییسجمهور در روز آمار اعلام کرده بود هر آماری که احساس بدبختی بدهد نباید منتشر شود.
به نوشته این مقاله رییس سازمان آمار که پیش از این جلسه اعلام کرده بود نرخ بیکاری تابستان و پاییز با هم اعلام خواهد شد با چرخشی محسوس تنها روند نرخ بیکاری در تابستان و پاییز را کاهشی دانست اما از اعلام نرخ و زمان ارایه آن به رسانهها خودداری کرد تا این به ذهن رسانهها متبادر شود که آمارها آنگونه هم که میگویند خوب نیست و مشکلاتی در این بین وجود دارد.
سرمقاله جهان صنعت پرسیده اگر ایشان آماری ندارند چگونه میگویند روند مثبت است و اگر آماری دارند چرا اعلام نمیکنند و میگویند نمیتوان زمان دقیقی برای این موضوع اعلام کرد! آنجا شک پیدا میشود که نمایندهای از مجلس هم تزریق اطلاعات در بخش اشتغال و بیکاری را دچار ابتلایاتی میداند.او میگوید در محاسبهها نوع شغل و نحوه محاسبه آن ابهامهایی دارد و مدعی میشود دولت زنان خانهدار و سربازان را هم جزو شاغلان آورده که این روند مثبت نتیجهگیری شده است.
دو مصوبه متناقض
پویا جبل عاملی در سرمقاله دنیای اقتصاد نوشته مصوبه تازبه تازه مجلس در مورد بانک مرکزی، پرسشهای بسیاری را برای ناظران ایجاد کرده است. چگونه میتوان شاهد دو مصوبه متضاد در مورد یک موضوع معین بود، آن هم از یک مجلس و در مدت زمانی قریب دو ماه؟ نمایندگان محترم مجلس به مصوبه ای رای دادند که به اعتقاد تمامی- نه اکثریت- کارشناسان برعکس مصوبه اول بود. بدون شک میتوان مصوبه جدید بانک مرکزی را مصوبه وابستگی تمام و کمال بانک مرکزی به سیستم سیاسی نامید.
نویسنده کارشناس تاکید کرده تنها کشوری که در این عصر به وابستگی بیشتر بانک مرکزی رای میدهد، ما هستیم. البته آنقدر هم شاید جای نگرانی نباشد؛ چون این موارد تکبودن و عکس عمل کردن، بسیار است. مثلا تنها در کشور ما این زمزمه وجود دارد که تقویت پول ملی موجب افزایش صادرات است یا تنها در کشور عزیز ما برخی معتقدند که در حالت عدم ارتباط با دنیا، میتوان پیشرفت کرد یا تنها در کشور ما میگویند برای کنترل تورم باید نرخ بهره پایین بیاید.
به نوشته سرمقاله دنیای اقتصاد کمتر اقتصاددانی را میتوان سراغ گرفت که از این مصوبه حمایت کند، زیرا این مصوبه موجبات ادوار تجاری اقتصادی- سیاسی را فراهم میآورد و سیاستهای پولی را که اکنون نیز از کارآیی لازم برخوردار نیست، ناکارآمدتر میکند. شاید بهتر آن باشد تا نمایندگان مکانیسمی را برای خود تعریف کنند که هم از یک سو خروجی مصوبات در تناقض با هم نباشند و هم کار کارشناسی شده در مصوبات نمودی داشته باشد.
دوهزاروده، سال انتخابات خیانت شده
زمینه ها و زمانه ها - رادیو بین المللی فرانسه
بیژن برهمندی
|
سال 2010 را در شرایطی پشت سر گذاشته ایم ، که بر چهره جهان، در این سال پر حادثه، رد پای حوادث تلخ و شیرین فراوانی ترسیم شده است.
شاید بتوان گفت که ادامه جنگ خونین داخلی در افغانستان و جان سختی تروریسم در عراق،تلخ ترین بخش این رد پای زمان باشند.
البته ادامه خودکامگی حاکمان جبار در تعدادی از کشور های جهان نیز بی شک بخش دیگری از حوادث تلخ سالی است که پشت سر گذاشته ایم.
درعین حال نمی توان به جلوه های زشت سال 2010 اشاره کرد بی آنکه کوششهای بشر قرن بیست و یکم برای بهزیستی و بهروزی را نادیده گرفت. بدون تردید همه کوششها بقصد بهره گیری هر چه بیشتر از خردورزی در اداره امور کشور ها و از این رهگذر، توسل به شیوه های مردم سالارانه به امید دخالت هرچه گسترده تر مردم و جامعه مدنی در نهاد های تصمیم گیری، آن جلوه دیگر از چهره جهان را به نمایش می گذارد که به بخش جذاب سالی که گذشت تعلق دارند.
بنظر می رسد که توسل به انتخابات ،بعنوان ابزار سازمانگر تحقق مردم سالاری،از آن دسته حوادثی است که بویژه در اولین دهه قرن بیست و یکم، عمومیت و رواج بیسابقه ای یافته است و بویژه اهمیت و جایگاه آن در حیات سیاسی کشور ها و نیز ارزش و اعتبار آن در جامعه بین المللی،روزافزون شده است.
سال 2010 از نظر تعدد انتخابات در جهان سالی پر برکت و پر تحرک محسوب می شود. گر چه شاید نتوان فایده مندی همه آنها را در کشور های برگزار کننده با واژه " پر برکت" توصیف کرد!
برگزاری انتخابات در هائیتی،بلاروسی، مصر، ساحل عاج، بورکینا فاسو، قرقیزستان، آذربایجان،افغانستان،عراق، بیرمانی، بوسنی هرزه گوین، لهستان اوکراین،سوئد، بلژیک، ونزوئلا،برزیل،بولیوی و انتخابات میان دوره ای در آمریکا، تنها بخشی از این فهرست طویل انتخابات در کشور های مختلف جهان، در سالی که پشت سر گذاشتیم بشمار می روند.
در کشور های دموکراتیک،معمولاً انتخابات نوعی وزن کشی واقعی میان نیرو ها و احزاب سیاسی محسوب می شود و مردم قادرند با جابجائی آراء خود،تعادل قوای سیاسی در کشور را بکلی بر هم زنند.
هم اینک در بلژیک، این تغییر تناسب قوا بر اثر انتخابات، چنان تعامل میان نیرو ها را مختل کرده است که با گذشت بیش از هفت ماه از انتخابات ، هنوز هم تشکیل یک دولت ائتلافی ناممکن شده است.
حتی به عقیده برخی ناظران، احتمال تجزیه این کشور نیز از ثمرات همین انتخابات است.
انتخابات عراق نیز بشکل دیگری صف آرائی نوینی از نیرو های سیاسی بوجود آورد که ترکیب قبلی ائتلاف نیرو هارا بر هم زد و در عراق نیز کوشش ها بقصد تعاملات جدید، بیش از هفت ماه کشور را در بن بست سیاسی قرار داد.
انتخابات پارلمانی در سوئد و آمریکا نیز به ضرر دولت های حاکم،اکثریت پارلمانی اشان بر هم زد و آنان را مجبور کرد که یکی به سازش با رقیب ودیگری به ائتلاف های جدید متوسل گردد.
با این حال در بسیاری از کشور های موسوم به جهان سوم، انتخابات،
البته با تفاوت های معنا داری،هنوز به یک وسیله دقیق تعیین تناسب جدید قوا مبدل نشده است.
در این طیف تفاوت های معنا دار، برای مثال، دو قاره آمریکای جنوبی و آفریقارا - البته با استثنائات کوچکی – یک دره عمیق از تجربه های سیاسی و اجتماعی از یک دیگر متمایز می کند. مقایسه میان انتخابات چند ماهه اخیر در برزیل و ونزوئلا در یک قاره، با انتخابات جدید در سودان و ساحل عاج در قاره دیگر،نمونه ای از این تفاوت ها میان دو برداشت از انتخابات، دو نوع سازماندهی و دو دستاورد نا همگون را بدست می دهد.
براستی انتخابات مناقشه انگیزی که در ایران به یک بحران عظیم سیاسی و اجتماعی دنباله دار فراروئید، در کدام دسته از انتخابات در کشور های جهان قرار دارد؟
تفاوت میان انتخابات مختلف ریشه در کدام پدیده ها دارند؟
اراده حکومت های خود کامه از یک سو و میزان آگاهی ها و تجارب سیاسی مردم و نهاد های مدنی از سوی دیگر، چه تاثیری بر نتایج یک انتخابات می گذارند؟
و سرانجام نقش مثبت و منفی دخالت های جامعه جهانی در انتخابات کشورها چگونه عمل می کند ؟
در میز گردی به قصد بررسی وضعیت انتخابات در کشور های مختلف جهان، در سالی که پشت سر گذاشتیم، و بویژه مقایسه این حوادث با انتخابات پر مناقشه ایران، سه نفر از کارشناسان شرکت کرده اند.
خانم آزاده کیان استاد علوم سیاسی در فرانسه، آقای داریوش همایون تحلیلگر و فعال سیاسی در سویس و آقای تورج اتابکی کارشناس مسائل آسیای مرکزی شرکت کنندگان میز گرد این هفته ما هستند.
در این میز گرد توافق شد که انتخابات سال گذشته تنها در چند کشور منطقه مورد داوری قرار گیرد تا بررسی تطبیقی آنان با انتخابات ریاست جمهوری در ایران،همسانی و همخوانی بیشتری داشته باشد. به این ترتیب، انتخابات پارلمانی در افغانستان، مصر، آذربایجان،قرقیزستان و عراق ، که همه در سال 2010 برگزار شده اند در این مباحثه مورد توجه قرار گرفته اند.
خانم آزاده کیان در تشریح نظراتش معتقد است که انتخابات در اذربایجان از این نظر با انتخابات ایران قابل مقایسه است ، که در آنجا نیز مثل ایران رای گیری ها نسبتاً درست انجام شد. اما در هر دو کشور موقع شمارش و خوانش رای ها تقلب های بزرگی انجام شد.
او با اشاره به انتخابات مصر و میزان ناچیز مشارکت مردم این کشور در انتخابات اخیر، می گوید خطری که جامعه ایران را تهدید می کنداین است که ایران هم به سرنوشت مصر دچار شود و جامعه رای دهنده ایران با سرخوردگی از انتخابات به سیاست زدگی دچار شود.
داریوش همایون در این گفتگو تاکید می کند که از نظر شیوه انتخابات، و از نظر رفتاری که مردم با نتیجه انتخابات کردند،این انتخابات در تمام منطقه بکلی بیمانند است.برای اینکه مشارکت عمومی بسیار بسیار زیاد بود و بعد از انتخابات هم فروکش نکرده است.
بعقیده او از این نظر انتخابات ایران نمونه یگانه ای است و برخورد مردم به حکومت هم بی نظیر است. بسیج عمومی علیه حکومت حتی پس از انتخابات آنچنان شدید است که سرنوشت جمهوری اسلامی را بشدت تهدید می کند.
در این گفتگو هر سه کارشناس شرکت کننده تاکید داشتند که انتخابات ایران از نظر مشارکت مردمی هیچ شباهتی به انتخابات در کشور های دیگر ندارد.
تورج اتابکی معتقد است که تحرک اجتماعی بسیار بالای مردم ایران در جریان انتخابات را در هیچ کدام از این پنج انتخابات در کشور های همسایه مشاهده نکرده است. بعقیده او دنیای عرب اصلاً تجربه یک تحرک اجتماعی وسیع را ندارد.
اتابکی یادآوری می کند که در غرب بارها از او – بعنوان کارشناس منطقه - پرسیده می شود که حضور جوان های ایرانی در خیابان ها چرا در قاهره و یا سوریه دیده نمی شود.
زمینه ها و زمانه ها را بشنوید
شاید بتوان گفت که ادامه جنگ خونین داخلی در افغانستان و جان سختی تروریسم در عراق،تلخ ترین بخش این رد پای زمان باشند.
البته ادامه خودکامگی حاکمان جبار در تعدادی از کشور های جهان نیز بی شک بخش دیگری از حوادث تلخ سالی است که پشت سر گذاشته ایم.
درعین حال نمی توان به جلوه های زشت سال 2010 اشاره کرد بی آنکه کوششهای بشر قرن بیست و یکم برای بهزیستی و بهروزی را نادیده گرفت. بدون تردید همه کوششها بقصد بهره گیری هر چه بیشتر از خردورزی در اداره امور کشور ها و از این رهگذر، توسل به شیوه های مردم سالارانه به امید دخالت هرچه گسترده تر مردم و جامعه مدنی در نهاد های تصمیم گیری، آن جلوه دیگر از چهره جهان را به نمایش می گذارد که به بخش جذاب سالی که گذشت تعلق دارند.
بنظر می رسد که توسل به انتخابات ،بعنوان ابزار سازمانگر تحقق مردم سالاری،از آن دسته حوادثی است که بویژه در اولین دهه قرن بیست و یکم، عمومیت و رواج بیسابقه ای یافته است و بویژه اهمیت و جایگاه آن در حیات سیاسی کشور ها و نیز ارزش و اعتبار آن در جامعه بین المللی،روزافزون شده است.
سال 2010 از نظر تعدد انتخابات در جهان سالی پر برکت و پر تحرک محسوب می شود. گر چه شاید نتوان فایده مندی همه آنها را در کشور های برگزار کننده با واژه " پر برکت" توصیف کرد!
برگزاری انتخابات در هائیتی،بلاروسی، مصر، ساحل عاج، بورکینا فاسو، قرقیزستان، آذربایجان،افغانستان،عراق، بیرمانی، بوسنی هرزه گوین، لهستان اوکراین،سوئد، بلژیک، ونزوئلا،برزیل،بولیوی و انتخابات میان دوره ای در آمریکا، تنها بخشی از این فهرست طویل انتخابات در کشور های مختلف جهان، در سالی که پشت سر گذاشتیم بشمار می روند.
در کشور های دموکراتیک،معمولاً انتخابات نوعی وزن کشی واقعی میان نیرو ها و احزاب سیاسی محسوب می شود و مردم قادرند با جابجائی آراء خود،تعادل قوای سیاسی در کشور را بکلی بر هم زنند.
هم اینک در بلژیک، این تغییر تناسب قوا بر اثر انتخابات، چنان تعامل میان نیرو ها را مختل کرده است که با گذشت بیش از هفت ماه از انتخابات ، هنوز هم تشکیل یک دولت ائتلافی ناممکن شده است.
حتی به عقیده برخی ناظران، احتمال تجزیه این کشور نیز از ثمرات همین انتخابات است.
انتخابات عراق نیز بشکل دیگری صف آرائی نوینی از نیرو های سیاسی بوجود آورد که ترکیب قبلی ائتلاف نیرو هارا بر هم زد و در عراق نیز کوشش ها بقصد تعاملات جدید، بیش از هفت ماه کشور را در بن بست سیاسی قرار داد.
انتخابات پارلمانی در سوئد و آمریکا نیز به ضرر دولت های حاکم،اکثریت پارلمانی اشان بر هم زد و آنان را مجبور کرد که یکی به سازش با رقیب ودیگری به ائتلاف های جدید متوسل گردد.
با این حال در بسیاری از کشور های موسوم به جهان سوم، انتخابات،
البته با تفاوت های معنا داری،هنوز به یک وسیله دقیق تعیین تناسب جدید قوا مبدل نشده است.
در این طیف تفاوت های معنا دار، برای مثال، دو قاره آمریکای جنوبی و آفریقارا - البته با استثنائات کوچکی – یک دره عمیق از تجربه های سیاسی و اجتماعی از یک دیگر متمایز می کند. مقایسه میان انتخابات چند ماهه اخیر در برزیل و ونزوئلا در یک قاره، با انتخابات جدید در سودان و ساحل عاج در قاره دیگر،نمونه ای از این تفاوت ها میان دو برداشت از انتخابات، دو نوع سازماندهی و دو دستاورد نا همگون را بدست می دهد.
براستی انتخابات مناقشه انگیزی که در ایران به یک بحران عظیم سیاسی و اجتماعی دنباله دار فراروئید، در کدام دسته از انتخابات در کشور های جهان قرار دارد؟
تفاوت میان انتخابات مختلف ریشه در کدام پدیده ها دارند؟
اراده حکومت های خود کامه از یک سو و میزان آگاهی ها و تجارب سیاسی مردم و نهاد های مدنی از سوی دیگر، چه تاثیری بر نتایج یک انتخابات می گذارند؟
و سرانجام نقش مثبت و منفی دخالت های جامعه جهانی در انتخابات کشورها چگونه عمل می کند ؟
در میز گردی به قصد بررسی وضعیت انتخابات در کشور های مختلف جهان، در سالی که پشت سر گذاشتیم، و بویژه مقایسه این حوادث با انتخابات پر مناقشه ایران، سه نفر از کارشناسان شرکت کرده اند.
خانم آزاده کیان استاد علوم سیاسی در فرانسه، آقای داریوش همایون تحلیلگر و فعال سیاسی در سویس و آقای تورج اتابکی کارشناس مسائل آسیای مرکزی شرکت کنندگان میز گرد این هفته ما هستند.
در این میز گرد توافق شد که انتخابات سال گذشته تنها در چند کشور منطقه مورد داوری قرار گیرد تا بررسی تطبیقی آنان با انتخابات ریاست جمهوری در ایران،همسانی و همخوانی بیشتری داشته باشد. به این ترتیب، انتخابات پارلمانی در افغانستان، مصر، آذربایجان،قرقیزستان و عراق ، که همه در سال 2010 برگزار شده اند در این مباحثه مورد توجه قرار گرفته اند.
خانم آزاده کیان در تشریح نظراتش معتقد است که انتخابات در اذربایجان از این نظر با انتخابات ایران قابل مقایسه است ، که در آنجا نیز مثل ایران رای گیری ها نسبتاً درست انجام شد. اما در هر دو کشور موقع شمارش و خوانش رای ها تقلب های بزرگی انجام شد.
او با اشاره به انتخابات مصر و میزان ناچیز مشارکت مردم این کشور در انتخابات اخیر، می گوید خطری که جامعه ایران را تهدید می کنداین است که ایران هم به سرنوشت مصر دچار شود و جامعه رای دهنده ایران با سرخوردگی از انتخابات به سیاست زدگی دچار شود.
داریوش همایون در این گفتگو تاکید می کند که از نظر شیوه انتخابات، و از نظر رفتاری که مردم با نتیجه انتخابات کردند،این انتخابات در تمام منطقه بکلی بیمانند است.برای اینکه مشارکت عمومی بسیار بسیار زیاد بود و بعد از انتخابات هم فروکش نکرده است.
بعقیده او از این نظر انتخابات ایران نمونه یگانه ای است و برخورد مردم به حکومت هم بی نظیر است. بسیج عمومی علیه حکومت حتی پس از انتخابات آنچنان شدید است که سرنوشت جمهوری اسلامی را بشدت تهدید می کند.
در این گفتگو هر سه کارشناس شرکت کننده تاکید داشتند که انتخابات ایران از نظر مشارکت مردمی هیچ شباهتی به انتخابات در کشور های دیگر ندارد.
تورج اتابکی معتقد است که تحرک اجتماعی بسیار بالای مردم ایران در جریان انتخابات را در هیچ کدام از این پنج انتخابات در کشور های همسایه مشاهده نکرده است. بعقیده او دنیای عرب اصلاً تجربه یک تحرک اجتماعی وسیع را ندارد.
اتابکی یادآوری می کند که در غرب بارها از او – بعنوان کارشناس منطقه - پرسیده می شود که حضور جوان های ایرانی در خیابان ها چرا در قاهره و یا سوریه دیده نمی شود.
زمینه ها و زمانه ها را بشنوید
شهروند: سال ۱۳۵۲ بود، اوج مسابقات باشگاهی جام تخت جمشید، عصر یک روز بهاری، شیراز ورزشگاه حافظیه. بچه های جوان و خونگرم شیرازی هیجان زیادی داشتند تا بتوانند در مقابل تیم تهرانی، خودی نشان دهند. با تمام وجود بازی می کردند. یک بر هیچ جلو بودند. برق شادی را می شد در نگاه همه آن ها و نیز تماشاگران دید.
بازی را تقریبا برده بودند که ناگهان اواخر بازی، داور در یک اشتباه آشکار و به ناحق، علیه تیم برق شیراز یک پنالتی گرفت. ورزشگاه در بهت و حیرت رفت. جوانان شیرازی باورشان نمی شد. به طرف داور هجوم بردند. آن ها که کم سن و سال تر بودند گریه می کردند و به زمین چمن ورزشگاه مشت می کوفتند.
در لحظاتی کوتاه وضع عجیبی پیش آمده بود. حیرت و حسرت همه را فرا گرفته بود. اطراف داور همچنان شلوغ بود. گریه جای خود را به التماس داده بود، اما رای داور یکی بود و عوض نمی شد.
عاقبت لشکر شکست خورده به این تصمیم گردن نهاد. رای اشتباه داور مثل روز روشن بود. توپ در نقطه پنالتی کاشته شد و جوانی که بعدها بیش از صد شماره آرش را به همت خودش بیرون آورد، پشت آن قرار گرفت. استادیوم در انتظار واقعه ای بود. پرویز طاقت دیدن آن نگاه های غمزده را نداشت. حکم غیرعادلانه را نمی پسندید. نگاهی به اطراف استادیوم انداخت، سکوت بهت آور آن را نمی توانست تحمل کند، لحظه ی امتحان بود، با شوت سرکش و سنگین خود که ده ها متر از دروازه فاصله داشت، شادی را به ورزشگاه هدیه آورد، شادی را به مردم هدیه کرد. تسلیم بی عدالتی نشد. این خبر مثل توپ در محافل ورزشی صدا کرد. همه بی اختیار تولد تختی دیگری را به یکدیگر نوید دادند.
روزگار در ظاهر به آرامی می گذشت و کمتر کسی بود که بتواند شعله ور شدن آتش زیر خاکستر را به آن زودی پیش بینی کند. دستگاه جهنمی اطلاعات و امنیت امکان هر حرکت دموکراتیکی را سد کرده بود، اما تلاش برای آزادی، عدالتخواهی و استقلال به انواع مختلف در جریان بود.
کمی آن سوتر، یکی دو سال بعد مرد عدالتخواه ما ، پنجره ها را به دنبال هوای تازه ای شکست. در آن ایام پرویز قلیچ خانی دانشجو بود و با این حرکت خود می خواست مخالفتش را با جو سنگین دیکتاتوری آشکار نماید.
دیکتاتور بد سگال حیرت کرد، از پایگاه مردمی او خبر داشت. ابتدا قافیه را باخت، اما خیلی زود با به راه انداختن یک شوی تلویزیونی به خیال خود آن حرکت را به نفع خود مصادره کرد. آن شوی تلویزیونی را هیچکس باور نکرد، اما مردم جلوی اسم دیکتاتور یک ضربدر دیگر زدند. او بازی های جهانی را به خاطر همراهی با تحرکات مردمی ضد استبدادی رژیم گذشته تحریم کرد و در همه جا دست به افشاگری علیه رژیم زد .
شعله های انقلاب دامن حکومت را گرفت و امید می رفت در دوران جدید نیروهای عدالتخواه به تدریج وارد عرصه شوند و با کمک هم ایران نوینی را بسازند. سازمان ها و افراد آرمانگرا به ناگاه خود را در فضایی جدید یافتند که برای آن آماده نشده بودند و از درک وضع ایجاد شده عاجز بودند. فضای جدید، گفت وگو و تبادل آرا را می طلبید. بنا کردن نهادهای مردمی و دموکراتیک دور از هرگونه ماجراجویی سیاسی نیاز آن دوران بود. اما هیچ کس برای این ماموریت جدید آموزش ندیده بود. تجربه های سیاسی و اجتماعی چه در رابطه با حکومت و چه در رابطه با گروه ها، همگی سر در خشونت داشت. رهبران سیاسی در آن ایام یا زندانی تازه از بند رها شده بودند که هنوز درد جانکاه شکنجه و خشونت را بر گرده خود احساس می کردند و یا بازمانده یک تصفیه خونین درون گروهی. زبان در کام نمی گردید، مگر به خاطر گفتن مرگ بر این یا بر آن. از گفت وگو خبری نبود. کلام متین که سنگ آغازین دموکراسی بود نایاب گشته بود.
همه گروه ها و سازمان ها به دنبال هژمونی بودند. کتاب های فلسفه و تاریخ تورق می شدند تا که دستجات و احزاب تازه از بند رها شده خشونتی را که اعمال می کردند، توجیه کنند.
این نابسامانی ها و خشونت ها به همراه جنگ و گریزهای بی حاصلِ مناطق مرزی که اغلب بوی تجزیه طلبی از آن به مشام می آمد، بستر مناسبی برای رشد نیروهای مرتجع، واپسگرا و سرکوبگر که در ترکیب ناهمگون و رنگانگ حکومت جدید جا گرفته بودند را فراهم آورد.
هر گلوله ای که در گنبد و یا کردستان شلیک می شد میخی بود که به تابوت دموکراسی نوپای ایران کوبیده می گشت.
و بدینسان بود که آن باران رحمت، تبدیل به گردابی سهمگین شد و قهرمان ما را از بستر طبیعی خود جدا ساخت.
به دنبال این تحولات عناصر ارتجاعی و واپسگرا، نه تنها از طریق اعمال خشونت و انحصارطلبی عرصه فعالیت های اجتماعی- سیاسی را تنگ کردند، بلکه باعث شدند تا بسیاری از نیروهای ملی و ترقیخواه جلای وطن کرده و عرصه های فرهنگی و سیاسی را یک سره در اختیار قشر مرتجعِ حاکمیت نوپا قرار دهند.
گزاره 1
وجوه مشترک و تشابهات عدیده اوضاع سیاسی ایرانِ ابتدای دهه 60 و شرایط کنونی، تحلیل بسیار جدی تری را طلب می کند که باید به آن پرداخت. پس از گذشت سی سال هنوز ما با یک حاکمیت یک دست و یک پارچه روبرو نیستیم. تکرار سناریوی قبل قابل پذیرش نیست و نباید افراطیون جاده صاف کن تفریط طلبان گردند. در این دوره نیز ما شاهد مهاجرت شخصیت های مستقل و تاثیرگذاریم. عناصری که با کمی تساهل و تسامح می توانند همچنان در کنار مردم خود باشند و در این راه صعب العبور یاری دهنده جنبش دموکراسی خواهی ایران گردند. ایکاش می شد از گذشته پند گرفت و در میدانی که دشمن برای ما فراهم می کند بازی نکرد.
و اما آقای قلیچ خانی عزیز، پر واضح است که نقد عملکرد یک قهرمان ملی و کوشاگر اجتماعی به عنوان یک شخصیت تاثیرگذار هیچگونه ارتباطی به فردیت و زندگی خصوصی او ندارد. اگر عملکرد چنین بزرگانی مورد نقد قرار می گیرد به این سبب است که آنان از مرزهای شخصی و فردی پا فراتر گذاشته، محیط و جامعه خود را تحت تاثیر قرار می دهند .
گزاره 2
1- ورزش و بویژه فوتبال، پدیده عجیب دوران معاصر است. تسکین حس انتقام جویی ناشی از شکست جنگ فالک لند از طرف مردم آرژانتین و پیروزی بحث برانگیز آنان بر انگلستان بیانگر اعجاب این پدیده نوین است. اتفاقات اخیر در مسابقات مقدماتی جام جهانی، بین الجزایر و مصر که روابط دو کشور را تا مرز تامل برانگیزی به تنش کشاند از یک طرف و احساس نه چندان خوشایند مردم فرانسه از پیروزیشان بر تیم فوتبال ایرلند از طرف دیگر همه نشان از نفوذ توده ای و مردمی پدیده عصر جدید دارد.
جامعه ایران نه تنها از این جادوی مدرن بی بهره نبوده، بلکه آن را با آغوش باز پذیرفته است. امروزه تیم های فوتبال از جمله نهادهای اجتماعی جدیدی شده اند که گاه بدون نیازی به کمک دولت می توانند به حیات خود ادامه دهند. برد توده ای فوتبال امروزه آن چنان است که رژیمی را که در اوایل ایجادش چنین پدیده هایی را به عنوان میراث بجا مانده از رژیم قبلی به دیده ی تحقیر می نگریست، ناچار به سرمایه گذاری در آن کرده است. روشن است که این سرمایه گذاری به این امید انجام گرفته که درگیری ها و حواشی مسابقات فوتبال بتواند ذهن جوانان را از مسائل سیاسی دور کند و انرژی و خشم واخورده ی آنها در ضمن این درگیری ها تخلیه شود.
اقبال مردمی ایرانیان نسبت به این ورزش آنچنان است که در شهری مانند تبریز هفتاد هزار تماشاچی برای یک مسابقه به ورزشگاه می آیند و گاه چند هزار نفری هم امکان ورود نمی یابند. بیشترین میزان تماشاگر در قاره آسیا از آن ایران است. آمار منتشره از طرف فدراسیون آسیا موید این موضوع است. تعداد نشریات ورزشی که در ایران منتشر می شود دو رقمی است که همگی در شمارگان بسیار بالا به چاپ می رسد. امروزه برنامه های ورزشی تلویزیون که اغلب تا پاسی از شب ادامه دارد از جمله پربیننده ترین برنامه هاست که عمده ذهن جوانان را به خود معطوف می سازد. این همه استقبال قند در دل رژیم آب می کند.
2- خصیصه الگوسازی نسل جوان بخصوص در جوامعی مانند ایران که از امکانات تفریحی متعددی برخوردار نیستند، بسیار پررنگ است. نسل جوان علاقمند به داشتن تیپ و الگوست. در بسیاری از موارد وجود چنین ایده آل هایی کمک می کند تا خصوصیت های خوب اخلاقی به راحتی قابل انتقال باشد. نهادهای اجتماعی می توانند از وجود تیپ هایی که جامعه ارزش های آنها را تایید کرده، در مدیریت و بدنه خود استفاده نموده و موجبات عدم انحراف نسل جوان را فراهم آورد. موضوع کاربرد تیپ در جلوگیری از آسیب های اجتماعی بحث گسترده ای در حوزه ی روانشناسی اجتماعی است که چگونگی عملکرد و آثار آن به عهده متخصصان می باشد. سخن آخر این که این تیپ سازی هر چند با موانعی روبرو باشد، اما بالاخره اتفاق می افتد، هرچند نادرست.
3- فساد در فوتبال ایران نهادینه شده و دیگر راهی برای سرپوش نهادن برآن نمانده. عمده این فساد ناشی از پول هایی است که در این رشته حیف و میل می شود. وجود دلال های رنگانگ، مربیان بی اعتقاد و فاقد اخلاق، تا بدانجا رسیده که سازمان ورزش مجبور می شود تعدادی از آنان را از فعالیت و ورود به ورزشگاه مرحوم کند. بی اخلاقی آن چنان ریشه دوانده که دستگاه ورزش ناچار می شود از مربیان تست اعتیاد بگیرد. داستان دنباله دار دوپینگ و استفاده از مواد نیروزا ضایعه دیگریست که بر پیکر این نهاد پرورش دهنده جوانان و قهرمانان دائماً آسیب می رساند. این موضوعات تنها نوک کوه یخی ست که قسمت اعظم آن در زیر آب پنهان است. عوامل فرهنگی دست اندر کار این ورزش که باید نگهبان ارزش های اخلاقی باشند خود از دیگران فاسدتر هستند. برای بزرگ و کوچک کردن یک بازیکن تیترها بزرگ و کوچک می شوند. ورزشی نویسان دلال بازیکن هستند و صحنه گردانان اصلی پشت پرده فوتبال ایران را پدرخواندگی می کنند. میلیونها جوان به ورزشگاه ها سرازیر می شوند، بی آن که چشمانشان بر روی یک الگوی انسانی و اخلاقی ورزشی گشوده شود.
گزاره 3
مهاجرت سیاسی و اجباری نخبگان و شخصیت ها، امروزه دیگر امری عادی است. جدال در مورد درست یا غلط بودن این تبعید ناخواسته بیش و پیش از آن که در سطح جامعه مطرح شود در درون آن فرد آغاز گردیده است. همانگونه که ذکر شد اکثریت قریب به اتفاق تبعیدهای سیاسی اجباری و ناخواسته است، زیرا فرد سیاسی نسبت به موطن خود بسیار دلبسته است و به اتفاقاتی که در کشورش رخ می دهد بسیار حساس. فرد سیاسی برای اداره امور کشور زادگاه خود عموما دارای برنامه است و اهدافی را که در نظر دارد با اهداف حاکمان موجود متفاوت است و این اختلاف نظرگاه به حدی ست که هر کدام موجودیت دیگری را به چالش می کشد و به دنبال نفی فیزیکی طرف مقابل است. وجود چنین کشمکشی الزاماً به این معنا نیست که کلیه معترضان به دنبال کسب قدرت هستند و جنگشان با حاکمیت بر سر تصاحب ماشین دولتی است. چنین مهاجرانی، شرایط موجود در جامعه را برنمی تابند، و تحمل چنین شرایطی برایشان غیرممکن می شود بنابراین داوطلبانه به تبعید ناخواسته تن می دهند. اگرچه جامعه میزبان امکانات زیادی را در دست مهاجر سیاسی قرار می دهد که بتواند با آزادی عمل بیشتری اعتراض خود را چه به صورت نوشتاری و شرکت در اجتماعات و سخنرانی ها ابراز دارد، اما ادامه چنین وضعی و طولانی شدن اقامت فرد معترض در جامعه جدید خطر گسست از موطن مادری را در پی خواهد داشت. گسست فرهنگی، ادبی و اجتماعی به تدریج شرایطی را فراهم می سازد که این افراد از درک و فهم مردم خویش عاجز می شوند و به عبارت ساده تر زبان یکدیگر را نمی فهمند. مشکلاتی که به آنها اشاره شد مسائل عمومی هستند، اما چنانچه فرد و یا افراد مورد نظر از پایگاه توده ای ویژه ای برخوردار باشند موضوع بسیار قابل تامل تر خواهد شد. حاکمیت از مهاجرت چنین افرادی بسیار خرسند خواهد شد، زیرا بدون پرداخت هزینه ای ارتباط چنین عنصری را با توده مردم قطع می کند و به اصطلاح از شر این موی دماغ راحت می شود. بوده اند بزرگانی که با علم به این معنا با توسل به ترفندهای مختلف دسیسه دشمن را نقش بر آب نموده و تن به تبعید نداده اند. زنده یاد احمد شاملو، و بسیاری دیگر از هنرمندان، شاعران و فیلم سازانی که رنج های فراوانی را تحمل کرده اند از این جمله اند. آنان در این امید بوده اند تا جایی که امکان دارد مقاومت نمایند و سپس مشعل را به دست دیگری بسپارند. مجددا باید متذکر شد که فعالیت هنرمندان و سیاسیون خارج از کشور هرگز کم اهمیت نبوده و گاه شرح مصائب روحی آنان از عهده این قلم خارج است.
نباید از نظر دور داشت که نقش افراد در تحولات اجتماعی و میزان تاثیرگذاری آنها در جنبش بستگی تام به موقعیت آنها در جامعه دارد. موقعیت یک قهرمان، یک رهبر سندیکایی و یا یک فعال اجتمایی با موقعیت یک تاریخدان، یک جامعه شناس و یا یک روانشناس که ارتباط تنگاتنگی با جامعه ندارد متفاوت است. آنچه که گروه یا دسته اول را از گروه دوم جدا می سازد قدرت بسیج مردمی آنهاست. نفوذ آنها در جامعه است که به آن ها چنان اعتباری را می بخشد که در بزنگاه های تاریخی پاسخ هوادارانشان را داده و آنها را به صحنه مبارزه فراخوانند. تاثیر یک متفکر اجتماعی در جامعه نیاز به زمان دارد. فرانسه قرن نوزدهم نیاز به زمان داشت تا اندیشه های روسو و منتسکیو و دیگران را در ذهن خود تحلیل کرده و لزوم اخذ ارزشهای جدید را درک نماید، پس از آن بود که رهبران انقلاب با قدرت بسیج مردمی ظهور کردند و با تواناییهای خود توده هایی که آماده پذیرش دنیای جدید بودند را به سوی انقلاب رهبری نمودند.
آری پرویز عزیز شما از آن جمله چهره هایی هستید که هزاران جوان مشتاق، هزاران آرش پاک نهاد را می توانستید رهبری کنید و به آنها راه و رسم مقاومت در مقابل ظلم و تعدی را یاد دهید. جای آرش شما در استادیوم یک صد هزار نفری آزادی خالیست. بیش از سی سال است که صحنه ورزش ایران را ترک کرده ای و دل به غوغا سپردی، حال آن که دماوند آنجاست و مرز تورانیان به دیواره های قلب جوانان وطن رسیده دریغ از یک تیر که از چله گاه برجهد و دشمن نامرئی را به ظلمت عقب براند. ورزشگاه ها از اخلاق تهی شده، سالهاست که رنگ آبی عشق بر آنها نتابیده، از گذشت و انسانیت خبری نیست.
باور کن داستان پشت کردن تو به استبداد و دل نسپردن به رنگ و نیرنگ را جوانان امروز بیشتر شبیه به افسانه می دانند، زیرا که آنان چنین نمونه هایی را در دوران اخیر به یاد ندارند. اعتبارهای ورزشی به راحتی در جهت کسب پول و ثروت هزینه می شوند. قهرمانانی که بدون هیچگونه احساس مسئولیتی در برنامه های تجاری- تبلیغاتی تلویزیون ظاهر می شوند و هموطنان خود را به سرمایه گذاری در پروژه های مشکوک دعوت می کنند. بی آن که متوجه باشند مردم به اعتبار قهرمان بودنشان به گفته های آنان اعتماد خواهند کرد. قهرمانان پوچ و توخالی، خود را در میان مردم جا کرده اند، کسانی که اگر پرداخت ماهانه آنها یا درصدی از قراردادشان کمی دیر شود غوغای غیر قابل تصوری به راه خواهند انداخت. ایکاش می توانستی مجله آرش را به جای قرصها و شربتهای نیرو افزا به دست آنها برسانی. آرشی که بتواند انسان پرورش دهد. ایران ما روشنفکر کم ندارد.
بازی را تقریبا برده بودند که ناگهان اواخر بازی، داور در یک اشتباه آشکار و به ناحق، علیه تیم برق شیراز یک پنالتی گرفت. ورزشگاه در بهت و حیرت رفت. جوانان شیرازی باورشان نمی شد. به طرف داور هجوم بردند. آن ها که کم سن و سال تر بودند گریه می کردند و به زمین چمن ورزشگاه مشت می کوفتند.
در لحظاتی کوتاه وضع عجیبی پیش آمده بود. حیرت و حسرت همه را فرا گرفته بود. اطراف داور همچنان شلوغ بود. گریه جای خود را به التماس داده بود، اما رای داور یکی بود و عوض نمی شد.
عاقبت لشکر شکست خورده به این تصمیم گردن نهاد. رای اشتباه داور مثل روز روشن بود. توپ در نقطه پنالتی کاشته شد و جوانی که بعدها بیش از صد شماره آرش را به همت خودش بیرون آورد، پشت آن قرار گرفت. استادیوم در انتظار واقعه ای بود. پرویز طاقت دیدن آن نگاه های غمزده را نداشت. حکم غیرعادلانه را نمی پسندید. نگاهی به اطراف استادیوم انداخت، سکوت بهت آور آن را نمی توانست تحمل کند، لحظه ی امتحان بود، با شوت سرکش و سنگین خود که ده ها متر از دروازه فاصله داشت، شادی را به ورزشگاه هدیه آورد، شادی را به مردم هدیه کرد. تسلیم بی عدالتی نشد. این خبر مثل توپ در محافل ورزشی صدا کرد. همه بی اختیار تولد تختی دیگری را به یکدیگر نوید دادند.
روزگار در ظاهر به آرامی می گذشت و کمتر کسی بود که بتواند شعله ور شدن آتش زیر خاکستر را به آن زودی پیش بینی کند. دستگاه جهنمی اطلاعات و امنیت امکان هر حرکت دموکراتیکی را سد کرده بود، اما تلاش برای آزادی، عدالتخواهی و استقلال به انواع مختلف در جریان بود.
کمی آن سوتر، یکی دو سال بعد مرد عدالتخواه ما ، پنجره ها را به دنبال هوای تازه ای شکست. در آن ایام پرویز قلیچ خانی دانشجو بود و با این حرکت خود می خواست مخالفتش را با جو سنگین دیکتاتوری آشکار نماید.
دیکتاتور بد سگال حیرت کرد، از پایگاه مردمی او خبر داشت. ابتدا قافیه را باخت، اما خیلی زود با به راه انداختن یک شوی تلویزیونی به خیال خود آن حرکت را به نفع خود مصادره کرد. آن شوی تلویزیونی را هیچکس باور نکرد، اما مردم جلوی اسم دیکتاتور یک ضربدر دیگر زدند. او بازی های جهانی را به خاطر همراهی با تحرکات مردمی ضد استبدادی رژیم گذشته تحریم کرد و در همه جا دست به افشاگری علیه رژیم زد .
شعله های انقلاب دامن حکومت را گرفت و امید می رفت در دوران جدید نیروهای عدالتخواه به تدریج وارد عرصه شوند و با کمک هم ایران نوینی را بسازند. سازمان ها و افراد آرمانگرا به ناگاه خود را در فضایی جدید یافتند که برای آن آماده نشده بودند و از درک وضع ایجاد شده عاجز بودند. فضای جدید، گفت وگو و تبادل آرا را می طلبید. بنا کردن نهادهای مردمی و دموکراتیک دور از هرگونه ماجراجویی سیاسی نیاز آن دوران بود. اما هیچ کس برای این ماموریت جدید آموزش ندیده بود. تجربه های سیاسی و اجتماعی چه در رابطه با حکومت و چه در رابطه با گروه ها، همگی سر در خشونت داشت. رهبران سیاسی در آن ایام یا زندانی تازه از بند رها شده بودند که هنوز درد جانکاه شکنجه و خشونت را بر گرده خود احساس می کردند و یا بازمانده یک تصفیه خونین درون گروهی. زبان در کام نمی گردید، مگر به خاطر گفتن مرگ بر این یا بر آن. از گفت وگو خبری نبود. کلام متین که سنگ آغازین دموکراسی بود نایاب گشته بود.
همه گروه ها و سازمان ها به دنبال هژمونی بودند. کتاب های فلسفه و تاریخ تورق می شدند تا که دستجات و احزاب تازه از بند رها شده خشونتی را که اعمال می کردند، توجیه کنند.
این نابسامانی ها و خشونت ها به همراه جنگ و گریزهای بی حاصلِ مناطق مرزی که اغلب بوی تجزیه طلبی از آن به مشام می آمد، بستر مناسبی برای رشد نیروهای مرتجع، واپسگرا و سرکوبگر که در ترکیب ناهمگون و رنگانگ حکومت جدید جا گرفته بودند را فراهم آورد.
هر گلوله ای که در گنبد و یا کردستان شلیک می شد میخی بود که به تابوت دموکراسی نوپای ایران کوبیده می گشت.
و بدینسان بود که آن باران رحمت، تبدیل به گردابی سهمگین شد و قهرمان ما را از بستر طبیعی خود جدا ساخت.
به دنبال این تحولات عناصر ارتجاعی و واپسگرا، نه تنها از طریق اعمال خشونت و انحصارطلبی عرصه فعالیت های اجتماعی- سیاسی را تنگ کردند، بلکه باعث شدند تا بسیاری از نیروهای ملی و ترقیخواه جلای وطن کرده و عرصه های فرهنگی و سیاسی را یک سره در اختیار قشر مرتجعِ حاکمیت نوپا قرار دهند.
گزاره 1
وجوه مشترک و تشابهات عدیده اوضاع سیاسی ایرانِ ابتدای دهه 60 و شرایط کنونی، تحلیل بسیار جدی تری را طلب می کند که باید به آن پرداخت. پس از گذشت سی سال هنوز ما با یک حاکمیت یک دست و یک پارچه روبرو نیستیم. تکرار سناریوی قبل قابل پذیرش نیست و نباید افراطیون جاده صاف کن تفریط طلبان گردند. در این دوره نیز ما شاهد مهاجرت شخصیت های مستقل و تاثیرگذاریم. عناصری که با کمی تساهل و تسامح می توانند همچنان در کنار مردم خود باشند و در این راه صعب العبور یاری دهنده جنبش دموکراسی خواهی ایران گردند. ایکاش می شد از گذشته پند گرفت و در میدانی که دشمن برای ما فراهم می کند بازی نکرد.
و اما آقای قلیچ خانی عزیز، پر واضح است که نقد عملکرد یک قهرمان ملی و کوشاگر اجتماعی به عنوان یک شخصیت تاثیرگذار هیچگونه ارتباطی به فردیت و زندگی خصوصی او ندارد. اگر عملکرد چنین بزرگانی مورد نقد قرار می گیرد به این سبب است که آنان از مرزهای شخصی و فردی پا فراتر گذاشته، محیط و جامعه خود را تحت تاثیر قرار می دهند .
گزاره 2
1- ورزش و بویژه فوتبال، پدیده عجیب دوران معاصر است. تسکین حس انتقام جویی ناشی از شکست جنگ فالک لند از طرف مردم آرژانتین و پیروزی بحث برانگیز آنان بر انگلستان بیانگر اعجاب این پدیده نوین است. اتفاقات اخیر در مسابقات مقدماتی جام جهانی، بین الجزایر و مصر که روابط دو کشور را تا مرز تامل برانگیزی به تنش کشاند از یک طرف و احساس نه چندان خوشایند مردم فرانسه از پیروزیشان بر تیم فوتبال ایرلند از طرف دیگر همه نشان از نفوذ توده ای و مردمی پدیده عصر جدید دارد.
جامعه ایران نه تنها از این جادوی مدرن بی بهره نبوده، بلکه آن را با آغوش باز پذیرفته است. امروزه تیم های فوتبال از جمله نهادهای اجتماعی جدیدی شده اند که گاه بدون نیازی به کمک دولت می توانند به حیات خود ادامه دهند. برد توده ای فوتبال امروزه آن چنان است که رژیمی را که در اوایل ایجادش چنین پدیده هایی را به عنوان میراث بجا مانده از رژیم قبلی به دیده ی تحقیر می نگریست، ناچار به سرمایه گذاری در آن کرده است. روشن است که این سرمایه گذاری به این امید انجام گرفته که درگیری ها و حواشی مسابقات فوتبال بتواند ذهن جوانان را از مسائل سیاسی دور کند و انرژی و خشم واخورده ی آنها در ضمن این درگیری ها تخلیه شود.
اقبال مردمی ایرانیان نسبت به این ورزش آنچنان است که در شهری مانند تبریز هفتاد هزار تماشاچی برای یک مسابقه به ورزشگاه می آیند و گاه چند هزار نفری هم امکان ورود نمی یابند. بیشترین میزان تماشاگر در قاره آسیا از آن ایران است. آمار منتشره از طرف فدراسیون آسیا موید این موضوع است. تعداد نشریات ورزشی که در ایران منتشر می شود دو رقمی است که همگی در شمارگان بسیار بالا به چاپ می رسد. امروزه برنامه های ورزشی تلویزیون که اغلب تا پاسی از شب ادامه دارد از جمله پربیننده ترین برنامه هاست که عمده ذهن جوانان را به خود معطوف می سازد. این همه استقبال قند در دل رژیم آب می کند.
2- خصیصه الگوسازی نسل جوان بخصوص در جوامعی مانند ایران که از امکانات تفریحی متعددی برخوردار نیستند، بسیار پررنگ است. نسل جوان علاقمند به داشتن تیپ و الگوست. در بسیاری از موارد وجود چنین ایده آل هایی کمک می کند تا خصوصیت های خوب اخلاقی به راحتی قابل انتقال باشد. نهادهای اجتماعی می توانند از وجود تیپ هایی که جامعه ارزش های آنها را تایید کرده، در مدیریت و بدنه خود استفاده نموده و موجبات عدم انحراف نسل جوان را فراهم آورد. موضوع کاربرد تیپ در جلوگیری از آسیب های اجتماعی بحث گسترده ای در حوزه ی روانشناسی اجتماعی است که چگونگی عملکرد و آثار آن به عهده متخصصان می باشد. سخن آخر این که این تیپ سازی هر چند با موانعی روبرو باشد، اما بالاخره اتفاق می افتد، هرچند نادرست.
3- فساد در فوتبال ایران نهادینه شده و دیگر راهی برای سرپوش نهادن برآن نمانده. عمده این فساد ناشی از پول هایی است که در این رشته حیف و میل می شود. وجود دلال های رنگانگ، مربیان بی اعتقاد و فاقد اخلاق، تا بدانجا رسیده که سازمان ورزش مجبور می شود تعدادی از آنان را از فعالیت و ورود به ورزشگاه مرحوم کند. بی اخلاقی آن چنان ریشه دوانده که دستگاه ورزش ناچار می شود از مربیان تست اعتیاد بگیرد. داستان دنباله دار دوپینگ و استفاده از مواد نیروزا ضایعه دیگریست که بر پیکر این نهاد پرورش دهنده جوانان و قهرمانان دائماً آسیب می رساند. این موضوعات تنها نوک کوه یخی ست که قسمت اعظم آن در زیر آب پنهان است. عوامل فرهنگی دست اندر کار این ورزش که باید نگهبان ارزش های اخلاقی باشند خود از دیگران فاسدتر هستند. برای بزرگ و کوچک کردن یک بازیکن تیترها بزرگ و کوچک می شوند. ورزشی نویسان دلال بازیکن هستند و صحنه گردانان اصلی پشت پرده فوتبال ایران را پدرخواندگی می کنند. میلیونها جوان به ورزشگاه ها سرازیر می شوند، بی آن که چشمانشان بر روی یک الگوی انسانی و اخلاقی ورزشی گشوده شود.
گزاره 3
مهاجرت سیاسی و اجباری نخبگان و شخصیت ها، امروزه دیگر امری عادی است. جدال در مورد درست یا غلط بودن این تبعید ناخواسته بیش و پیش از آن که در سطح جامعه مطرح شود در درون آن فرد آغاز گردیده است. همانگونه که ذکر شد اکثریت قریب به اتفاق تبعیدهای سیاسی اجباری و ناخواسته است، زیرا فرد سیاسی نسبت به موطن خود بسیار دلبسته است و به اتفاقاتی که در کشورش رخ می دهد بسیار حساس. فرد سیاسی برای اداره امور کشور زادگاه خود عموما دارای برنامه است و اهدافی را که در نظر دارد با اهداف حاکمان موجود متفاوت است و این اختلاف نظرگاه به حدی ست که هر کدام موجودیت دیگری را به چالش می کشد و به دنبال نفی فیزیکی طرف مقابل است. وجود چنین کشمکشی الزاماً به این معنا نیست که کلیه معترضان به دنبال کسب قدرت هستند و جنگشان با حاکمیت بر سر تصاحب ماشین دولتی است. چنین مهاجرانی، شرایط موجود در جامعه را برنمی تابند، و تحمل چنین شرایطی برایشان غیرممکن می شود بنابراین داوطلبانه به تبعید ناخواسته تن می دهند. اگرچه جامعه میزبان امکانات زیادی را در دست مهاجر سیاسی قرار می دهد که بتواند با آزادی عمل بیشتری اعتراض خود را چه به صورت نوشتاری و شرکت در اجتماعات و سخنرانی ها ابراز دارد، اما ادامه چنین وضعی و طولانی شدن اقامت فرد معترض در جامعه جدید خطر گسست از موطن مادری را در پی خواهد داشت. گسست فرهنگی، ادبی و اجتماعی به تدریج شرایطی را فراهم می سازد که این افراد از درک و فهم مردم خویش عاجز می شوند و به عبارت ساده تر زبان یکدیگر را نمی فهمند. مشکلاتی که به آنها اشاره شد مسائل عمومی هستند، اما چنانچه فرد و یا افراد مورد نظر از پایگاه توده ای ویژه ای برخوردار باشند موضوع بسیار قابل تامل تر خواهد شد. حاکمیت از مهاجرت چنین افرادی بسیار خرسند خواهد شد، زیرا بدون پرداخت هزینه ای ارتباط چنین عنصری را با توده مردم قطع می کند و به اصطلاح از شر این موی دماغ راحت می شود. بوده اند بزرگانی که با علم به این معنا با توسل به ترفندهای مختلف دسیسه دشمن را نقش بر آب نموده و تن به تبعید نداده اند. زنده یاد احمد شاملو، و بسیاری دیگر از هنرمندان، شاعران و فیلم سازانی که رنج های فراوانی را تحمل کرده اند از این جمله اند. آنان در این امید بوده اند تا جایی که امکان دارد مقاومت نمایند و سپس مشعل را به دست دیگری بسپارند. مجددا باید متذکر شد که فعالیت هنرمندان و سیاسیون خارج از کشور هرگز کم اهمیت نبوده و گاه شرح مصائب روحی آنان از عهده این قلم خارج است.
نباید از نظر دور داشت که نقش افراد در تحولات اجتماعی و میزان تاثیرگذاری آنها در جنبش بستگی تام به موقعیت آنها در جامعه دارد. موقعیت یک قهرمان، یک رهبر سندیکایی و یا یک فعال اجتمایی با موقعیت یک تاریخدان، یک جامعه شناس و یا یک روانشناس که ارتباط تنگاتنگی با جامعه ندارد متفاوت است. آنچه که گروه یا دسته اول را از گروه دوم جدا می سازد قدرت بسیج مردمی آنهاست. نفوذ آنها در جامعه است که به آن ها چنان اعتباری را می بخشد که در بزنگاه های تاریخی پاسخ هوادارانشان را داده و آنها را به صحنه مبارزه فراخوانند. تاثیر یک متفکر اجتماعی در جامعه نیاز به زمان دارد. فرانسه قرن نوزدهم نیاز به زمان داشت تا اندیشه های روسو و منتسکیو و دیگران را در ذهن خود تحلیل کرده و لزوم اخذ ارزشهای جدید را درک نماید، پس از آن بود که رهبران انقلاب با قدرت بسیج مردمی ظهور کردند و با تواناییهای خود توده هایی که آماده پذیرش دنیای جدید بودند را به سوی انقلاب رهبری نمودند.
آری پرویز عزیز شما از آن جمله چهره هایی هستید که هزاران جوان مشتاق، هزاران آرش پاک نهاد را می توانستید رهبری کنید و به آنها راه و رسم مقاومت در مقابل ظلم و تعدی را یاد دهید. جای آرش شما در استادیوم یک صد هزار نفری آزادی خالیست. بیش از سی سال است که صحنه ورزش ایران را ترک کرده ای و دل به غوغا سپردی، حال آن که دماوند آنجاست و مرز تورانیان به دیواره های قلب جوانان وطن رسیده دریغ از یک تیر که از چله گاه برجهد و دشمن نامرئی را به ظلمت عقب براند. ورزشگاه ها از اخلاق تهی شده، سالهاست که رنگ آبی عشق بر آنها نتابیده، از گذشت و انسانیت خبری نیست.
باور کن داستان پشت کردن تو به استبداد و دل نسپردن به رنگ و نیرنگ را جوانان امروز بیشتر شبیه به افسانه می دانند، زیرا که آنان چنین نمونه هایی را در دوران اخیر به یاد ندارند. اعتبارهای ورزشی به راحتی در جهت کسب پول و ثروت هزینه می شوند. قهرمانانی که بدون هیچگونه احساس مسئولیتی در برنامه های تجاری- تبلیغاتی تلویزیون ظاهر می شوند و هموطنان خود را به سرمایه گذاری در پروژه های مشکوک دعوت می کنند. بی آن که متوجه باشند مردم به اعتبار قهرمان بودنشان به گفته های آنان اعتماد خواهند کرد. قهرمانان پوچ و توخالی، خود را در میان مردم جا کرده اند، کسانی که اگر پرداخت ماهانه آنها یا درصدی از قراردادشان کمی دیر شود غوغای غیر قابل تصوری به راه خواهند انداخت. ایکاش می توانستی مجله آرش را به جای قرصها و شربتهای نیرو افزا به دست آنها برسانی. آرشی که بتواند انسان پرورش دهد. ایران ما روشنفکر کم ندارد.
جامعه ای که به خشونت روی خوش نشان می دهد
حسن زرهی
|
شهروند: یعقوب علی جعفری جوان ۳۱ ساله در ملاءعام اعدام شد. او در برابر دیدگان جماعتی از مردم و یکی دو مأمور انتظامی با چاقو جوان دیگری به نام محمدرضا (یزدان) را مضروب می کند که سرانجام محمدرضا پس از ساعتها خونریزی در برابر دیدگان مردم و مأموران به بیمارستان برده می شود و در آنجا جان می دهد.
این گونه حوادث در ایران کم رخ نمی دهد. قتل های دولتی در انظار عموم هم به نوعی تفریح عمومی تبدیل شده است. خانواده های مقتول ها اکثراً اصرار در اجرای قصاص و آن هم در انظار عموم دارند. در موردهایی مانند قتل دولتی شهلا جاهد، فرزند مقتول صندلی را از زیر پای زنی جوان تر از مادر خویش می کشد تا در خشونت عمومی به هنگام نوجوانی مشارکت عملی کرده باشد. جماعتی از مردم که در کمال آرامش به نظاره ی مرگ جوانان آن سرزمین می ایستند و گاه با تکبیر در قتل مشارکت می کنند، مردمی هستند که در سی سال گذشته خشونت و قتل پاره ای از حوادث همه روزه ی زندگی شان بوده است. این انقلاب از افتخاراتش خونریزی و ریخته شدن خون بود. رهبر رژیم از همان ماه های نخست پیش از انقلاب از تشویق مردم به خون دادن و خون ریختن اویی که دشمن نامش نهاده بود، کوتاهی نمی کرد. مردمی که زیر لوای دستورات دینی روحانیون خشونت را ذاتی وجود آحاد جامعه دانسته بودند، به هنگام دستگیری رهبران و نظامیان شناخته شده ی حکومت پیشین منتظر دادگاه و محاکمه و هر اقدام آشنای قضایی امروزی نمی شدند، بلکه خود با هر وسیله که در دست داشتند دستگیرشدگان را مجازات و گاه قیمه قیمه می کردند، و در هیچ محکمه ای حتی مورد پرسش قرار نمی گرفتند. هجوم به خانه های بهائیان ایران و ویران کردن منازل آنان و یا به آتش کشیدن زندگی شان از خشونت های دیگری بود که رژیم همیشه با اغماض نسبت به آن و با توجیه اینکه این ها خود باعث خشم توده های مسلمان شده اند، به این گونه خشونت های غیر قانونی مجال اجرا می داد.
در دوران جنگ نوجوانی که خود را زیر تانک انداخت و جان باخت به معیار مبارزه تبدیل شد و رهبر رژیم او را ستود و از خود مهمتر خطاب کرد.
کشتار هزاران زندانی سیاسی در دهه ی 60 آنهم کسانی که پیش از آن در دادگاه های همین رژیم حکم محکومیت دریافت کرده بودند، و بسیاری روزهای پایانی محکومیت را سپری می کردند، با طرح یک پرسش و بر مبنای یک جواب، گونه ای دیگر از قتل های جمعی جوانان به دست دولت جمهوری اسلامی رقم زده شد، که از خشونتی بی مانند خبر می داد.
رفتار جنایتکارانه ی ماموران حکومتی با جوانانی که در انتخابات 22 خرداد سال پیش به جابجایی آرای خود اعتراض کرده بودند و فجایعی که در زندان کهریزک و دیگر بازداشتگاه ها بر سر آنان آمد و به مرگ چند تن و مرگ تدریجی و نفرت بار بسیاران دیگر حتی زندگان انجامید، حکایت از دامنه ی دراز خشونتی دارد که دولتی و مستمر است و در این سی ساله حضور و وجود داشته است.
این همه، جامعه را به میزانی خشن و خوف انگیز کرده است که از تفریحات همگانی تماشای دار زدن جوانان در میدان های شهرها و روستاهای ایران شده است. مردم قتل های علنی دولتی را گونه ای تماشا می کنند که انگار به تماشای فیلم های خشن نشسته اند. این همه نه تنها در طول سالهای سه دهه ای این رژیم خشونت آفرین در گستره ی ملی کاهش پیدا نکرده است، بلکه همه روزه و همچنان در مسیر افزایش است. حالا دیگر دامنه ی خشونت از مخالفان عقیدتی رژیم به دوستان دهه های پیش حکومت گسترش یافته است و بسیاری از روحانیون و نمایندگان مجلس و سخنگویان و مسئولان قوه ی قضائیه از مجازات مرگ افرادی که آنان را سران فتنه می خوانند سخن می رانند؛ یعنی مرگ کسانی که در حقیقت پاره ای از بدنه ی همین حکومت هستند که دروغ و تزویر و ریا و تقلب به سود یک جناح حکومتی را روا نمی دانند، و حالا دیگر تحمل نمی شوند.
در حکومتی که برای ادامه ی حیات حاضر به انجام هر عمل خشونت آمیزی است، و برای دوام خود دوست و دشمن را در یک سبد می نهد و هر آنچه و هر آنکس را که در مسیر ادامه ی رژیم راه نرود از سر راه خود بر خواهد داشت، سرنوشت جامعه بهتر از این نمی شود.
در جامعه ی آلوده به خشونت در گستره ی ملی و تشویق خشونت در حد جان ستانی از جوانان و با از بین رفتن معیارهای انسانی و عاطفی این روند خوف انگیز هر روز شتاب بیشتری می گیرد.
در سرزمینی که هر روز خبر از اعدام جمعی دهها جوان بلوچ و خراسانی و خوزستانی و کرد و ترک و ترکمن داده می شود، و هیچکس از شنیدن و دیدن و انتشار این خبرها موی بر اندامش به فرمایش فردوسی دشنه نمی شود، عاقبت کار هیچکس به سوی ساحل امن نخواهد بود. و بیش از همه این حاکمان و جباران امروزی هستند که تاوان این همه خشم و خشونت را خواهند داد و خود در چاهی که برای دیگران کنده اند زنده به گور خواهند شد.
کاش کسی در آن سرزمین خبر می داشت که کاروان خشونت اگر از پای نایستد بیش از اینها و از میان همگان قربانی خواهد گرفت!
این گونه حوادث در ایران کم رخ نمی دهد. قتل های دولتی در انظار عموم هم به نوعی تفریح عمومی تبدیل شده است. خانواده های مقتول ها اکثراً اصرار در اجرای قصاص و آن هم در انظار عموم دارند. در موردهایی مانند قتل دولتی شهلا جاهد، فرزند مقتول صندلی را از زیر پای زنی جوان تر از مادر خویش می کشد تا در خشونت عمومی به هنگام نوجوانی مشارکت عملی کرده باشد. جماعتی از مردم که در کمال آرامش به نظاره ی مرگ جوانان آن سرزمین می ایستند و گاه با تکبیر در قتل مشارکت می کنند، مردمی هستند که در سی سال گذشته خشونت و قتل پاره ای از حوادث همه روزه ی زندگی شان بوده است. این انقلاب از افتخاراتش خونریزی و ریخته شدن خون بود. رهبر رژیم از همان ماه های نخست پیش از انقلاب از تشویق مردم به خون دادن و خون ریختن اویی که دشمن نامش نهاده بود، کوتاهی نمی کرد. مردمی که زیر لوای دستورات دینی روحانیون خشونت را ذاتی وجود آحاد جامعه دانسته بودند، به هنگام دستگیری رهبران و نظامیان شناخته شده ی حکومت پیشین منتظر دادگاه و محاکمه و هر اقدام آشنای قضایی امروزی نمی شدند، بلکه خود با هر وسیله که در دست داشتند دستگیرشدگان را مجازات و گاه قیمه قیمه می کردند، و در هیچ محکمه ای حتی مورد پرسش قرار نمی گرفتند. هجوم به خانه های بهائیان ایران و ویران کردن منازل آنان و یا به آتش کشیدن زندگی شان از خشونت های دیگری بود که رژیم همیشه با اغماض نسبت به آن و با توجیه اینکه این ها خود باعث خشم توده های مسلمان شده اند، به این گونه خشونت های غیر قانونی مجال اجرا می داد.
در دوران جنگ نوجوانی که خود را زیر تانک انداخت و جان باخت به معیار مبارزه تبدیل شد و رهبر رژیم او را ستود و از خود مهمتر خطاب کرد.
کشتار هزاران زندانی سیاسی در دهه ی 60 آنهم کسانی که پیش از آن در دادگاه های همین رژیم حکم محکومیت دریافت کرده بودند، و بسیاری روزهای پایانی محکومیت را سپری می کردند، با طرح یک پرسش و بر مبنای یک جواب، گونه ای دیگر از قتل های جمعی جوانان به دست دولت جمهوری اسلامی رقم زده شد، که از خشونتی بی مانند خبر می داد.
رفتار جنایتکارانه ی ماموران حکومتی با جوانانی که در انتخابات 22 خرداد سال پیش به جابجایی آرای خود اعتراض کرده بودند و فجایعی که در زندان کهریزک و دیگر بازداشتگاه ها بر سر آنان آمد و به مرگ چند تن و مرگ تدریجی و نفرت بار بسیاران دیگر حتی زندگان انجامید، حکایت از دامنه ی دراز خشونتی دارد که دولتی و مستمر است و در این سی ساله حضور و وجود داشته است.
این همه، جامعه را به میزانی خشن و خوف انگیز کرده است که از تفریحات همگانی تماشای دار زدن جوانان در میدان های شهرها و روستاهای ایران شده است. مردم قتل های علنی دولتی را گونه ای تماشا می کنند که انگار به تماشای فیلم های خشن نشسته اند. این همه نه تنها در طول سالهای سه دهه ای این رژیم خشونت آفرین در گستره ی ملی کاهش پیدا نکرده است، بلکه همه روزه و همچنان در مسیر افزایش است. حالا دیگر دامنه ی خشونت از مخالفان عقیدتی رژیم به دوستان دهه های پیش حکومت گسترش یافته است و بسیاری از روحانیون و نمایندگان مجلس و سخنگویان و مسئولان قوه ی قضائیه از مجازات مرگ افرادی که آنان را سران فتنه می خوانند سخن می رانند؛ یعنی مرگ کسانی که در حقیقت پاره ای از بدنه ی همین حکومت هستند که دروغ و تزویر و ریا و تقلب به سود یک جناح حکومتی را روا نمی دانند، و حالا دیگر تحمل نمی شوند.
در حکومتی که برای ادامه ی حیات حاضر به انجام هر عمل خشونت آمیزی است، و برای دوام خود دوست و دشمن را در یک سبد می نهد و هر آنچه و هر آنکس را که در مسیر ادامه ی رژیم راه نرود از سر راه خود بر خواهد داشت، سرنوشت جامعه بهتر از این نمی شود.
در جامعه ی آلوده به خشونت در گستره ی ملی و تشویق خشونت در حد جان ستانی از جوانان و با از بین رفتن معیارهای انسانی و عاطفی این روند خوف انگیز هر روز شتاب بیشتری می گیرد.
در سرزمینی که هر روز خبر از اعدام جمعی دهها جوان بلوچ و خراسانی و خوزستانی و کرد و ترک و ترکمن داده می شود، و هیچکس از شنیدن و دیدن و انتشار این خبرها موی بر اندامش به فرمایش فردوسی دشنه نمی شود، عاقبت کار هیچکس به سوی ساحل امن نخواهد بود. و بیش از همه این حاکمان و جباران امروزی هستند که تاوان این همه خشم و خشونت را خواهند داد و خود در چاهی که برای دیگران کنده اند زنده به گور خواهند شد.
کاش کسی در آن سرزمین خبر می داشت که کاروان خشونت اگر از پای نایستد بیش از اینها و از میان همگان قربانی خواهد گرفت!
يارانه ها و پارادايم رابطه دولت و مردم
در همه جاي دنيا، دولت يك نهاد سياسي است و مهم ترين مؤلفه در هر جهتگيري سياسي دولت، مشخص كردن گرايش هاي توزيعي آن است. به اين معني كه درجهت گیری های توزیعی دولت، چه گروههايي قرار است مورد حمايت قرار گيرند و چه گروههايي در فهرست حمايت نيستند. بر اين اساس، يكي از عوامل مشخصكننده هويت دولتها، رويكرد توزيعي آنها است. اگر دولتها را در كشورهاي مختلف با معيار جهتگيريهاي توزيعي كه دارند، مورد ارزيابي قرار دهيم، به راحتي درمييابيم كه از چه اقشاري حمايت مي كنند و دولت در چه گروه هايي پايگاه اجتماعي دارد. البته تعبير دقيقتر اين است كه بگوييم شناخت از دولتها در گرو مطالعه رفتار آنها در زمينه سياستهاي "بازتوزيعي" است. بازتوزيع به اين معني كه حمايت دولتها از يك گروه به معني اين است كه منابعي در اختيار آن قرار دهد.اما طبیعی است که دولت براي اين كه منابع مورد نیاز را فراهم كند، بايد آن را از گروههاي ديگر دريافت كند. بنابراين خود به خود حمايت دولت از برخي گروهها، به معني تضعيف گروههاي ديگر است. در واقع، دولتها در عمل نهادهاي بازتوزيعكننده هستند يعني منابع را از برخي گروهها ميگيرند و به گروههاي ديگر پرداخت ميكنند.
در كشورهاي نفتي اما وضع بهگونهاي ديگر است. در اين كشورها، سياست بازتوزيعي، تبديل به سياست هاي توزيعي ميشود. يعني به دليل برخورداري اين دولتها از منابع نفتي، لازم نيست دولت از گروهي منابع را بگيرد تا به گروه ديگر بپردازد. ثروت نفت، اين امكان را فراهم مي كند كه دولت بتواند "همه" گروهها را منتفع كند. در نتيجه دولتها در كشورهاي نفتي براي جلب حمايت عمومي از مزيت درآمدهای نفتی برخوردارند و ميتوانند با توزيع آن محبوبيت كسب كنند.
از همين ديدگاه اگر به ايران نگاه كنيم ميبينيم كه در اظهارنظرها و جهتگيريهاي رسمي و خط مشي هاي تبيين شده در اسناد و برنامههاي توسعه و بودجه كشور، جمهوري اسلامي ايران گروه هدف خود را قشر كمدرآمد جامعه تعريف كرده و در نظر داشته است كه اين گروهها را مورد حمايت قرار دهد. اما در همین زمينه، دولت در ايران ترجيح داده ؛ به جاي توجه به مقوله درآمد و تلاش براي افزايش درآمد اقشار فقیر، از ابزار قيمت استفاده كند. بنابراین در تمام سالهاي گذشته از طريق پايين نگه داشتن قيمتها، سعي در حمايت از افراد كمدرآمد داشته و هدفش اين بوده كه كالاهاي مصرفي ارزانتر در اختيار آنها قرار گيرد. اما قيمتهاي پايين اين پيام را به "همه" مصرفكنندگان اعم از دارا و ندار داده است كه ميتوانند بيشتر و بيشتر مصرف كنند.اين نكته هم قابل توجه است كه توزيع در برابر بازتوزيع در كشور ما بين نسلي بوده به اين معني كه نسل حاضر، مستقل از اين كه در زمره كمدرآمدها قرار دارد يا پردرآمدها با دريافت اين علامت كه مجاز است بيشتر مصرف كند در عمل از سهم نسلهاي آينده برداشت كرده است. بنابراين برخلاف كشورهاي ديگر كه دولتها هر زمان سياست افزايش ماليات را دنبال كردهاند، گروهي را به واكنش واداشتهاند، در كشور ما به اين دليل كه از نسل حاضر اين منابع اخذ نشده و همه از سياستهاي توزيعي دولت بهرهمند شدهاند، به نوعي رابطه دولت - مردم بر اساس يك رابطة مالي يك طرفه از سوي دولت و مبتني بر قيمت هاي پايين اداري تنظيم شده است.
اگر بخواهيم بررسي كنيم و ببينيم در ايران، چه گروههايي نفع ميبرند و چه گروههايي ضرر ميكنند، متوجه ميشويم كه هم قشر پردرآمد و هم قشر كمدرآمد، از رانت نفت بهرهمند ميشوند. به طور مثال در زمينة انرژي، قشر پردرآمد جامعه از حمايت قيمتي بنزين و گازوئيل استفاده ميكند و قشر كمدرآمد ازكمك قيمتي نفت سفيد و گاز طبيعي بهره ميبرد. در نتيجه وقتي مجموع اين شرايط را بررسي ميكنيم، متوجه ميشويم كه نظام يارانهاي موجود در كشور ما در يك پارادايم رابطه دولت و مردم شكل گرفته كه به عنوان جزيي از يك تعادل رابطه ميان دولت و مردم عمل مي كند. بنابراين اكنون كه قرار است قيمتها تغيير یابد، بدون اين كه پارادايم رابطه دولت و مردم تغيير كرده باشد، تغييري جدي در اين رابطه ايجاد خواهد شد. ما نميتوانيم تصور كنيم كه در كوتاهمدت از ميان نسل حاضر، گروهي منتفع و گروهي متضرر باشند. به اين دليل كه منتفع شوندة اصلي اصلاحات نظام يارانهاي، نسل آينده خواهد بود.در اين ميان، نسل موجود كه داراي قدرت سياسي است، در عمل با تغييرات گستردهاي مواجه ميشود كه به سود او نيست بنابراین نسل حاضر به طور قطع در برابر اين تغييرها قدرت خريدش كاهش مييابد و بايد ديد چه واكنشي به شرايط جديد خواهد داشت. نكته مهم ديگري هم وجود دارد كه نبايد آن را از نظر دور داشت.
معمولا دولتهايي كه دست به اصلاح قيمت ميزنند، بايد در بهترين شرايط برخورداري از حمايتهاي اجتماعي قرار داشته باشند. به اين دليل كه سرمايه اجتماعي، مهمترين سرمايهاي است كه ميتوانند براي اين اصلاحات خرج كنند. بنابراين هرچه مقبوليت اجتماعي دولتها بيشتر باشد. دوران گذار از شرايط دشوار اصلاحات اقتصادي آسانتر به پايان خواهد رسيد. بايد در نظر داشته باشيم كه تغييراتي از جنس يارانهها، به طور قطع، فشار به مردم وارد ميكند و ضروري است كه دولت در اين شرايط، داراي بالاترين درجه مقبوليت اجتماعي باشد. از آن طرف هر چه سطح مقبوليت اجتماعي پايينتر باشد از آنجا كه با تغيير نظام يارانه به رابطه مالي دولت و مردم آسيب جدي وارد مي شود و عامل تعيينكنندهاي هم براي تنظيم رابطة جديد وجود ندارد، ممكن است فشار مضاعفي به دولت وارد شود.
به عبارت ديگر، بايد به اين نكته با صراحت بيشتري اشاره كرد كه در شرايط نامناسب سياسي و شرايط متزلزل اجتماعي، دست به اقدام راديكال اقتصادي زدن، ميتواند خطرناك باشد.
نميتوان صرفا" با تكيه بر اين استدلال كه بيش از دو دهه است طرح هدفمند كردن يارانهها معطل مانده و اكنون ميان تصميمگيران كشور اجماع به وجود آمده، دست به انجام اين اصلاحات گسترده زد. به عبارتي، اجماع مسوولان و مديران و تصميمگيران كافي نيست و لازم است كه مردم نيز آمادگي پذيرش اين گونه اصلاحات را داشته باشند. به نظر ميرسد در گذشته، اجماع ميان مسوولين وجود نداشته و در عوض پايگاه اجتماعي دولت ها قوي تر بوده است. در حال حاضر پشتوانه اجتماعي دولت همچون گذشته نيست اما ميان مسوولان اجماع كامل وجود دارد بنابراين بايد ديد ساختار رابطه دولت و مردم بر پايه چه رشتههايي پايدار مانده است. مسلماً يكي از اين رشته ها، رابطه مالي دولت و مردم بوده كه تابه حال از طريق يارانه برقرار مي شده است.در صورتي كه رشتههاي ديگر رابطه مردم و دولت وضعيت مناسبي نداشته باشد و اين رابطه حمايتي مالي با قطع يارانهها مواجه شود، ممكن است كه عواقب اجتماعي قابل توجهي داشته باشد. نكته اصلي ديدگاه من اين است كه ظرف اجتماعي رابطه دولت و مردم در اتخاذ سياستهاي راديكال اقتصادي تعيين كننده است. بنابراین پرسش اساسي اين است كه برداشت و تحليل ذهني گروههاي اجتماعي كه در كوتاهمدت از تغيير سياستها زيان خواهند ديد، برپايه چه نوع رابطهاي با دولت شكل خواهد گرفت.
منبع: مهرنامه ششم
در كشورهاي نفتي اما وضع بهگونهاي ديگر است. در اين كشورها، سياست بازتوزيعي، تبديل به سياست هاي توزيعي ميشود. يعني به دليل برخورداري اين دولتها از منابع نفتي، لازم نيست دولت از گروهي منابع را بگيرد تا به گروه ديگر بپردازد. ثروت نفت، اين امكان را فراهم مي كند كه دولت بتواند "همه" گروهها را منتفع كند. در نتيجه دولتها در كشورهاي نفتي براي جلب حمايت عمومي از مزيت درآمدهای نفتی برخوردارند و ميتوانند با توزيع آن محبوبيت كسب كنند.
از همين ديدگاه اگر به ايران نگاه كنيم ميبينيم كه در اظهارنظرها و جهتگيريهاي رسمي و خط مشي هاي تبيين شده در اسناد و برنامههاي توسعه و بودجه كشور، جمهوري اسلامي ايران گروه هدف خود را قشر كمدرآمد جامعه تعريف كرده و در نظر داشته است كه اين گروهها را مورد حمايت قرار دهد. اما در همین زمينه، دولت در ايران ترجيح داده ؛ به جاي توجه به مقوله درآمد و تلاش براي افزايش درآمد اقشار فقیر، از ابزار قيمت استفاده كند. بنابراین در تمام سالهاي گذشته از طريق پايين نگه داشتن قيمتها، سعي در حمايت از افراد كمدرآمد داشته و هدفش اين بوده كه كالاهاي مصرفي ارزانتر در اختيار آنها قرار گيرد. اما قيمتهاي پايين اين پيام را به "همه" مصرفكنندگان اعم از دارا و ندار داده است كه ميتوانند بيشتر و بيشتر مصرف كنند.اين نكته هم قابل توجه است كه توزيع در برابر بازتوزيع در كشور ما بين نسلي بوده به اين معني كه نسل حاضر، مستقل از اين كه در زمره كمدرآمدها قرار دارد يا پردرآمدها با دريافت اين علامت كه مجاز است بيشتر مصرف كند در عمل از سهم نسلهاي آينده برداشت كرده است. بنابراين برخلاف كشورهاي ديگر كه دولتها هر زمان سياست افزايش ماليات را دنبال كردهاند، گروهي را به واكنش واداشتهاند، در كشور ما به اين دليل كه از نسل حاضر اين منابع اخذ نشده و همه از سياستهاي توزيعي دولت بهرهمند شدهاند، به نوعي رابطه دولت - مردم بر اساس يك رابطة مالي يك طرفه از سوي دولت و مبتني بر قيمت هاي پايين اداري تنظيم شده است.
اگر بخواهيم بررسي كنيم و ببينيم در ايران، چه گروههايي نفع ميبرند و چه گروههايي ضرر ميكنند، متوجه ميشويم كه هم قشر پردرآمد و هم قشر كمدرآمد، از رانت نفت بهرهمند ميشوند. به طور مثال در زمينة انرژي، قشر پردرآمد جامعه از حمايت قيمتي بنزين و گازوئيل استفاده ميكند و قشر كمدرآمد ازكمك قيمتي نفت سفيد و گاز طبيعي بهره ميبرد. در نتيجه وقتي مجموع اين شرايط را بررسي ميكنيم، متوجه ميشويم كه نظام يارانهاي موجود در كشور ما در يك پارادايم رابطه دولت و مردم شكل گرفته كه به عنوان جزيي از يك تعادل رابطه ميان دولت و مردم عمل مي كند. بنابراين اكنون كه قرار است قيمتها تغيير یابد، بدون اين كه پارادايم رابطه دولت و مردم تغيير كرده باشد، تغييري جدي در اين رابطه ايجاد خواهد شد. ما نميتوانيم تصور كنيم كه در كوتاهمدت از ميان نسل حاضر، گروهي منتفع و گروهي متضرر باشند. به اين دليل كه منتفع شوندة اصلي اصلاحات نظام يارانهاي، نسل آينده خواهد بود.در اين ميان، نسل موجود كه داراي قدرت سياسي است، در عمل با تغييرات گستردهاي مواجه ميشود كه به سود او نيست بنابراین نسل حاضر به طور قطع در برابر اين تغييرها قدرت خريدش كاهش مييابد و بايد ديد چه واكنشي به شرايط جديد خواهد داشت. نكته مهم ديگري هم وجود دارد كه نبايد آن را از نظر دور داشت.
معمولا دولتهايي كه دست به اصلاح قيمت ميزنند، بايد در بهترين شرايط برخورداري از حمايتهاي اجتماعي قرار داشته باشند. به اين دليل كه سرمايه اجتماعي، مهمترين سرمايهاي است كه ميتوانند براي اين اصلاحات خرج كنند. بنابراين هرچه مقبوليت اجتماعي دولتها بيشتر باشد. دوران گذار از شرايط دشوار اصلاحات اقتصادي آسانتر به پايان خواهد رسيد. بايد در نظر داشته باشيم كه تغييراتي از جنس يارانهها، به طور قطع، فشار به مردم وارد ميكند و ضروري است كه دولت در اين شرايط، داراي بالاترين درجه مقبوليت اجتماعي باشد. از آن طرف هر چه سطح مقبوليت اجتماعي پايينتر باشد از آنجا كه با تغيير نظام يارانه به رابطه مالي دولت و مردم آسيب جدي وارد مي شود و عامل تعيينكنندهاي هم براي تنظيم رابطة جديد وجود ندارد، ممكن است فشار مضاعفي به دولت وارد شود.
به عبارت ديگر، بايد به اين نكته با صراحت بيشتري اشاره كرد كه در شرايط نامناسب سياسي و شرايط متزلزل اجتماعي، دست به اقدام راديكال اقتصادي زدن، ميتواند خطرناك باشد.
نميتوان صرفا" با تكيه بر اين استدلال كه بيش از دو دهه است طرح هدفمند كردن يارانهها معطل مانده و اكنون ميان تصميمگيران كشور اجماع به وجود آمده، دست به انجام اين اصلاحات گسترده زد. به عبارتي، اجماع مسوولان و مديران و تصميمگيران كافي نيست و لازم است كه مردم نيز آمادگي پذيرش اين گونه اصلاحات را داشته باشند. به نظر ميرسد در گذشته، اجماع ميان مسوولين وجود نداشته و در عوض پايگاه اجتماعي دولت ها قوي تر بوده است. در حال حاضر پشتوانه اجتماعي دولت همچون گذشته نيست اما ميان مسوولان اجماع كامل وجود دارد بنابراين بايد ديد ساختار رابطه دولت و مردم بر پايه چه رشتههايي پايدار مانده است. مسلماً يكي از اين رشته ها، رابطه مالي دولت و مردم بوده كه تابه حال از طريق يارانه برقرار مي شده است.در صورتي كه رشتههاي ديگر رابطه مردم و دولت وضعيت مناسبي نداشته باشد و اين رابطه حمايتي مالي با قطع يارانهها مواجه شود، ممكن است كه عواقب اجتماعي قابل توجهي داشته باشد. نكته اصلي ديدگاه من اين است كه ظرف اجتماعي رابطه دولت و مردم در اتخاذ سياستهاي راديكال اقتصادي تعيين كننده است. بنابراین پرسش اساسي اين است كه برداشت و تحليل ذهني گروههاي اجتماعي كه در كوتاهمدت از تغيير سياستها زيان خواهند ديد، برپايه چه نوع رابطهاي با دولت شكل خواهد گرفت.
منبع: مهرنامه ششم
روحانی: همه گروهها بايد در انتخابات شرکت کنند
به گزارش خبرگزاری کار ايران (ايلنا) اين عضو مجلس خبرگان رهبری گفت: «ما وقتی صحنه را برای انتخابات آماده میکنيم بايد به گونهای عمل کنيم که صحنه برای حضور همه ملت فراهم شود نه اينکه فضا را برای حضور يک حزب خاص در انتخابات آماده کنيم.»
روحانی که درباره حضور اصلاحطلبان در انتخابات صحبت میکرد افزود اگر در قانون شرايطی برای کانديدا شدن در نظر گرفته شده است، هيچکس نمیتواند شرط ديگری را به آن اضافه کند.
مسئول سابق هيأت مذاکرهکننده ايران با کشورهای غربی در باره برنامه هستهای اين کشور هرگونه سخن يا رهنمودی را که منجر به عدم حضور مردم در انتخابات شود مطلوب ندانست.
سخنان حسن روحانی در حالی بيان میشود که آيتالله جنتی، دبير شورای نگهبان، ۱۴ دیماه جاری در پاسخ به اظهارات اخير محمد خاتمی، رئيس جمهور پيشين ايران گفت: «اصلاً احتياجی به حضور اصلاحطلبان در انتخابات نيست آنها خوابهايی میبينند که بیتعبير است و مردم قبولشان ندارند و بهتر اين است همانگونه که کنار کشيدند کنار بمانند و به کارهايشان پاسخ دهند.»
محمد خاتمی شامگاه يکشنبه پنجم دیماه در ديدار با نمايندگان اصلاحطلب مجلس، از «آزادی زندانيان سياسی و ايجاد فضای آزاد برای احزاب، پايبندی مسئولان به قانون اساسی و برگزاری انتخاب آزاد و سالم» بهعنوان سه شرط حضور اصلاحطلبان در انتخابات مجلس نهم نام برده بود.
خاتمی گفت: «اگر اين شرايط محقق شد، تصميم میگيريم که چگونه عمل کنيم. اما با توجه به روندی که هماينک حاکم است، به نظر میرسد شرايط در آينده سختتر و راهها بستهتر و محدوديتها گستردهتر خواهد شد.»
حسن روحانی در ادامه سخنان خود گفت که در شرايط کنونی ايران، «نخبگان» به دليل آنکه «هر کس سخنی میگويد عدهای آماده هستند که به او تهمت بزنند و به او هجمه وارد کنند» سکوت کردهاند.
وی افزود: «در حال حاضر يک رسانه خود را مجاز میداند که نسبت به هر فردی، هر نوع قضاوتی که میخواهد بکند و هر اتهامی که میخواهد به افراد وارد کند. وقتی شرايط به اين شکل است خوب طبيعی است يک عدهای خودشان را کنار میکشند.»
روحانی در بخش ديگری از سخنان خود به پرونده هستهای ايران نيز اشاره کرد و گفت، بودن پرونده ايران در شورای امنيت سازمان ملل «نقطه ضعفی» است که بايد با تلاشهای ديپلماتيک از اين شورا خارج شود.
وی ادامه داد: « تا زمانی که اين پرونده در شورای امنيت است يعنی قطعنامهها بر سرجای خود است و حتی ممکن است در آينده به ايران فشار بياورند و قطعنامههای ديگری عليه ايران تصويب کنند.»
حسن روحانی افزون بر مسئوليتهای مختلف خود در حکومت جمهوری اسلامی ايران عضو شورای عالی امنیت ملی نيز هست و به گفته خودش همچنان در جلسات اين شورا شرکت میکند.