سروش، غزّالیِ دیگر؟
من هم نخستین بار سروش را در آن مناظرههایِ تلویزیونی در سالِ اول انقلاب دیدم، که همراهِ آیتالله مصباحِ یزدی به رویارویی با احسانِ طبری و فرخِ نگهدار میآمد. آن دو میخواستند در بحث با آن نمایندگانِ ماتریالیسمِ دیالکتیکی و تاریخی، یا فلسفهیِ بیخدایی، از ساحتِ ایمان و معنویّتِ اسلام و خدایِ آن دفاع کنند. هنوز روزهایِ خوشِ خودفریبیهایِ رُمانتیکِ ماههایِ آغازِ پیروزیِ انقلاب بود و همه مستِ بادهیِ آن پیروزی. علتِ این که در آن مناظرهیِ تلویزیونیِ "اسلام" و "کفر" میتوانستند در یک فضایِ همگانی بهآزادی و دموکراتوار با هم بحث کنند، در حقیقت، فضایِ خلاءِ قدرت در پیِ فروپاشیدگیِ رژیمِ گذشته بود. در آن روزها کمتر کسی میدانست یا حس میکرد که چه طوفانی از خون و جنون و خشونت برایِ به چنگ آوردنِ آن "مالِ بیصاحب"، یعنی قدرتِ سیاسی و ماشینِ دولت، در راه است. آن روزهایِ سرمستیِ رُمانتیکِ انقلابی، گوش و چشمِ تیزِ یک تأویلگرِ تاریخ همچون ماکیاوللی یا نیچه را میطلبید که در پسِ غرّش و توفشِ زبانآوریهایِ انقلابی از هر سو، از دیدگاهِ شناختِ ذاتِ قدرت و قانونهایِ ربودنِ آن از چنگِ حریفان، بتواند خُرخُرِ زیرگلویی و دندانکروچهیِ ببرها و پلنگهایِ کلاهی و عمّامهای، ریشو و ریشتراشیده، را ببیند و بشنود که برایِ ربودنِ این شکارِ "صاحب-مُرده" کمین کرده بودند و یکدیگر را در طلبِ فرصت سخت میپاییدند.
یک سویِ این مناظرهیِ "دموکراتیک" دو بالشویکِ سادهلوح بودند، یکی پیر و دیگری جوان، که با گمانی از سادهلوحیِ حریفانشان و ناآشناییِ آنها با "قوانینِ مسلّمِ تاریخ" «که در مارکسیسم- لنینیسم بیان و بهتجربه "آزموده" شده است» آمده بودند تا سرِ ایشان را شیره بمالند و خود را، گربهی مرتضیعلیوار، نه حریفانِ ایشان در جنگ بر سرِ قدرت بلکه همراهان و همگامانِ در خدمتِ انقلابِشان نشان دهند. میگفتند که ما و شما، در حقیقت، یک جهت و یک هدف داریم، اگرچه به دو زبان بیان میکنیم. شما میگویید "مستضعفین"، ما میگوییم "پرولتاریا". میانِ خداپرستی شما و اسلامِ انقلابیتان با ماتریالیسمِ تاریخی و دیالکتیکیِ انقلابی ما هم فرقِ چندانی نیست. مهم این است که همه انقلابی هستیم و در جبههی "خلق"!
اما، در جبههیِ دیگرِ مناظره نیز دو تن بودند، یکی جوانِ سی و اند سالهای با تهریشی نشانهیِ ایمان به اسلام، و دیگری آخوندی میانسال. هر دو در مقامِ اسلامشناس و پاسخگویِ حریفان به میدان آمده بودند. شناییِ آن بلایی که در پیِ به چنگ آوردنِ آن شکارِ صاحب-مُرده بر سرِ آن بالشویکهایِ سادهلوح آمد، از سویی، و شکافی که، از سویِ دیگر، در سالهایِ سپسین میانِ آن اسلامشناسِ جوان و این آخوند بر سرِ اسلامشناسیشان افتاد، از نظرِ نقشِ تاریخی هر یک برایِ اهلِ اندیشه جایِ درنگِ بسیار دارد. در حقیقت، در برابرِ هم قرار گرفتنِ سروش و مصباح در دورانهایِ بعدی در دو قطبِ ضدِّ هم از تفسیرِ اسلام و معنایِ دیانت، نمادِ شکافِ گفتمانی و ایدئولوژیکِ ژرفی در پیکرهیِ اسلامِ شیعی و بلکه در کلِ جهانِ ذهنیّت در عالمِ اسلامی ست. در دورانهای بعدی این دو هر یک در جایگاهِ خود نقشِ تاریخی بازی کرده اند.
بالشویکهای سادهلوح نمیدانستند که در میدانِ نبرد بر سرِ قدرت در آن روزگار با چه حریفانِ مار-خوردهی افعی-شدهای طرف اند. نمیدانستند که آن آخوندهایِ، به گمانِ ایشان، سادهلوح و بیخبر از «قوانینِ علمیِ» تاریخ، با همهیِ خرافهپرستی و جهلِ علمیشان، اگر روزگار اسبابِ آن را فراهم آوَرَد، با غریزهیِ قدرتشان چه خوب میدانند که لباسِ رزمِ انقلابی را نیز از آنان بهعاریت گیرند و در این عرصه نیز آنان را وادارند که به دنبالِشان بدوند و سرانجام سرشان را به سنگ بکوبند. آنان اگرچه خود اهلِ سیاستِ مَکر و زیرِ آب کردنِ سرِ حریفان بودند و راه-و-روشِ انقلابیِ آن را در مکتبِ لنین و استالین آموخته بودند، اما از سیاستِ مکرِ حریفانشان غافل بودند. و نمیدانستند که، در مقامِ "روحانی" برایِ گرداندنِ امرِ دنیا و آخرتِ خلایق، در درازنایِ تازیخ، در لباسِ جادوگرِ قبیله تا کاهن و کشیش و برهمن و مغ، و سرانجام آخوند، در سیاستِ مکر تمرینِ هزاران ساله و چه غریزههای پروردهیِ نیرومند دارند. اینان در نبرد با آنان از یک خدایِ "خیرالماکرین"، و خدعهزن به "کفّار" و "منافقین"، جوازِ الاهی برایِ هر گونه حیلهگری نیز داشتند و سَرنمونهایِ رفتاریِ آن را هم در گزارشهایِ تاریخیِ صدرِ اسلام خوانده و آموخته بودند. رهبرِشان، آن آخوندِ شکوهمند، درسِ مکرِ سیاسی را با غریزهیِ قدرتِ ماکیاولیستی خود، با "انونِ فطرت"، با مهارتی شگفت از بَر میدانست. به همین دلیل، خواستِ قدرتِ بالشویکهایِ سادهلوح مغلوبِ خواستِ قدرتِ مکّارتر و زورمندترِ آخوند شد و در دامِ آن افتاد.
و اما، آن آخوندِ مجلسِ مناظره در آن دوران هنوز مردی محافظهکار و چهرهای ناشناخته بود و در راهِ "انقلابِ اسلامی" هیچ خود را به دردِ سر و زحمت نینداخته بود. ولی در دورانهایِ بعدی نشان داد که در میدانِ جنگِ قدرت حریفی ست چالاک و بسیار برخوردار از غریزهیِ خواستِ قدرتِ حیلهگرانهیِ آخوندی، اگرچه در او هیچ مایهای از فرّهمندیِ (کاریزما) نیست که در مقامِ شخص، بیرون از رابطهاش با دستگاهِ قدرتِ سیاسی، برای کسی کششی داشته باشد. آن چشمهایی که در عکسهایاش برقِ حیلهگری از آن میتابد، و آن چهرهیِ درازِ روباهوار با لبخندی که بیشتر به پوزخندِ ابلیس میماند، از نظرِ سیماشناسی نشانههایی از شخصیّتِ او را در خود میتاباند. چنین شخصیّتی اگرچه امکانِ دست یافتن به بلندترین پایگاهِ قدرت را ندارد، امّا بهغریزه میداند که چهگونه باید سینهخَز به سریرِ قدرت نزدیک شد و بندگی و چاپلوسی کرد و از این راه سهمی از قدرت را از آنِ خویش کرد. او از این راه، با "آیتاللهی" و دم-و-دستگاهِ "مدرسهیِ حقّانی"اش، با تفسیرِ سلطانپسند-اش از اسلام و شیعیگری و مقامِ "ولایت"، در انداختنِ بادِ غرورِ جانشینیِ پیغمبر و "ائمهیِ اطهار" در زیرِ عمامهیِ ولیِ فقیهِ نافقیه و، از آن بالاتر، نشاندنِ او بر تختِ جایگاهِ سایهیِ خدا بر روی زمین، نقشِ کوچکی نداشته است. او بیپرواترین نظریهپردازِ حکومتِ استبدادیِ آخوندی به نامِ "ولایتِ فقیه" و جواز دهندهیِ شرعیِ هر گونه خشونت و بیقانونی و جنایت برایِ آن است.
و امّا، آن جوانِ سی و اند سالهیِ با تهریش و عینکِ ذرّهبینی، با چشمهایِ درشت روشن، نگاهی آرام و آهستگی و وقارِ بسیار و زبانِ ادیبانهیِ باادبانه داشت. و هنوز هم دارد. او، چنان که از نوشتهها و سخنرانیهایاش برمیآمد، در کارِ علمآموزی یک "طلبه" و "ملا"ی تمامعیار بود. ادبیّت و عربیّتی کامل داشت و معارفِ اسلامی را، از فقه و کلام گرفته تا حکمت و ادبیاتِ عرفانی، بهخوبی میشناخت و با حافظهیِ شگرفِ خود بخشِ بزرگی از ادبیاتِ آن را در لوحِ سینه داشت. و هنوز دارد. با فلسفهیِ کلاسیک و مدرنِ اروپایی نیز آشنا بود، علمِ طبیعیِ مدرن (شیمی و داروسازی) نیز آموخته و در مکتبِ فلسفهیِ تحلیلیِ آنگلوساکسُن با فلسفهیِ علم و اندیشههایِ کارل پوپر در این باب انس و الفتی یافته بود. بهویژه از وجهِ ضّدِ تاریخباورانه یا ضّدِ هگلی-مارکسیستیِ پوپر بسیار اثر پذیرفته و از آن برایِ دفاع از مابعدالطبیعهیِ کلامی-عرفانیِ اسلامی و خداباوریِ خود در برابرِ تاخت-و-تازِ مادهباوریِ کافرانه سلاحی ساخته بود. فرهنگ و پرورشِ ایمانی در او ریشهای ژرف داشت. و همچنان دارد.
در آن روزگارِ شورِ انقلابی او هنوز مجاهدی در لشکرِ جهادِ انقلابی برایِ برقراریِ حاکمیّتِ اسلام بود. در نتیجه، با همه پرهیزِ غریزیاش از آلودگیهایِ دنیوی، ناگزیر دستاش در گوشهای اندکی به جورِ "خشونتِ انقلابی" نیز آلوده شد. هنوز، با همه دانشی که اندوخته بود، در آن فضایِ شور و جنونِ انقلابی، شاگردِ علیِ شریعتی و هیجانهایِ رُمانتیکِ او به نامِ اسلام بود و پروژهیِ حکومتِ اسلامیِ خمینی را نیز جدی میگرفت و به آن دلبسته بود و با سنجههایِ ایمانی و اخلاقیِ خود سازگار مییافت. هنوز مانده بود تا تجربه و مشاهده او را از عالمِ فروبستهیِ نظری بیرون بیاورد تا با چشمِ باز بسیاری چیزها را به او بیاموزد. از جمله، مانده بود که آن ترکیبِ ناهمسازِ ضّدِ تاریخباوریِ کارل پوپر و مابعدالطبیعهیِ کلامیِ ابوحامدِ غزالی را رها کند و در پیشِ روی خود چشمِ به بازیِ شگفتِ تاریخ در صحنهیِ بازیِ قدرت بدوزد تا ببیند که از ترکیبِ شیمیاییِ اسلام و انقلاب در کارگاهِ کیمیاگریِ تاریخ، ناگهان چه مادههایِ انفجاریِ شگفت و چه هیولاهایِ هرگز-ندیده در قالبِ سازمانِ سیاسی از دیگِ آن بیرون میجهند.
باری، سروش، مردِ دیندارِ هشیار، بهزودی دریافت که این جا چیزی به نامِ دین در حالِ شکل گرفتن است که با سنجههای اخلاقیِ او هیچ سازگار نیست. در نتیجه، راهی درست خلافِ آن دیگری در پیش گرفت و پرچمدار و پیشاهنگِ جنبشی در سنجشگری و بازنگریِ دینی شد که پیآمدهایِ فرهنگی و سیاسیِ بزرگی برایِ "ایرانِ اسلامی" و چهبسا جهانِ اسلام داشت. از پیآمدهایِ اساسیِ آن یکی این بود که "نهضتِ امام خمینی" را، در ستیز در معنایِ دیانت و ارزشهایِ دینی، آرام-آرام دوپاره و سپس چندپاره کرد.
او که در نهاد مردِ اهلِ ایمان است، در نگاهاش آرامشی هست و چهرهیِ نجیباش آمیخته با اندکی غبارِ اندوه، که از تسلیم-و-رضایِ عارفانهای حکایت دارد. اما این تسلیم-و-رضایِ ایمانی، که ریشهیِ آن در "دل" است، سبب نمیشود که او بارِ سنگینِ وظیفهیِ اجتماعیِ خود را فروگذارد. وظیفهیِ ایمانیِ و رسالتِ اجتماعیای که در سیسالهیِ پس از انقلاب به دوش گرفته، روشنگریِ دینی در پرتو تجربهیِ تاریخی ست. او میکوشد که دینِ ابزاریِ اسیرِ چنگالِ هیولایی و خونبارِ قدرتِ سیاسی را به ساحتِ قدرتِ معنویِ باطنیِ آن بازگرداند. او در همان نخستین مرحلههایِ حاکمیّتِ "اسلام" رفته-رفته دریافت که این نه آن چیزی ست که او گمان میکرد. دید که آن خدای جبّار و قهار و منتقمِ فقیهانهای که با قهر و خشونت و کشتارِ بیمهار به نامِ احکامِ شرع در پیِ حکومت کردن به هر بها ست، آن خدایی نیست که او میجوید. در نهاد او خدایِ اسماءِ جمالی، خدایِ رحمان و رحیم و غفور و جمیل، خدایِ شاعران، بود که او را میطلبید. و در این جهت بود که دلیرانه به میدانِ جدالِ فکری و قلمی با ارباب و اصحابِ فقاهت درآمد و نقشی تاریخیای بر دوش گرفت درست رویارویِ آن دیگری.
اگرچه او را در غرب به خاطرِ نقشِ دینپیراییاش لوترِ دنیای اسلام نیز نامیده اند، در دنیای اسلام شاید بیش از هر کس او را با ابوحامد غزالی طوسی همانند میتوان کرد که روزگاری بیش از همه با او و کتابهایاش انس داشته و آموزگارِ فکریِ او نیز بوده است. او نیز مانندِ ابوحامد غزالی والامنشی و گردنکشیای دارد که از نزدیکی به بارگاهِ قدرتِ سلطان یا خلیفه باز-اش میدارد و در پیِ سوداهایِ خود به آوارگی نیز میکشاند. کششِ او به قدرتِ معنوی ست و در این راه، همچون ابوحامد، با قدرتِ قلم و پیشاهنگی برایِ روشنگریِ دینی، در جهتِ پدیدار کردنِ گوهرِ نیالودهیِ ایمان، میکوشد. استعدادِ ادبی و زبانآوریِ او نیز، اگرچه از استادانِ شعرِ فارسی بسیار مایه میگیرد، بیشتر در همان راستایِ استعدادِ ادبی و زبانآوریِ متکلمانهیِ غزالی ست. و اگرچه به مولوی نیز بسیار ارادت میورزد، و چنان که خود گفته است، زمانی از تصوفِ خشکِ غزالی گذشته و به عرفانِ شورانگیزِ مولوی روی آورده است، سبک و روش و منشِ او بیشتر غزّالیوار است و در وقار و سنگینیِ او چیزی از شور-و-شیداییِ مولویوار به چشم نمیخورد. با شعرِ سعدی و حافظ نیز اگرچه بهخوبی آشنا ست و در بارهیِ آنان نیز سخن میگوید، امّا به نظر نمیرسد که طبعِ گراینده به زهدِ وی با عرفانِ ایشان و شیوهیِ سلوک بیپروایِ رندانهیِ آن میانه داشته باشد.
سروش، تا آن جا که من توانسته ام و فرصت داشته ام که نوشتههایِ او را دنبال کنم، به نظرِ من، بر رویِ هم میراثدار و پیروِ تأویلِ صوفیانهیِ خراسانی از قرآن و شریعتِ اسلام است که کاشفِ جمالِ الاهی و عاشقِ آن است. این تأویل در مولوی و آثارِ او عالیترین تنآوردگیِ خود را یافته است. اما در عالمِ رفتار و شیوهیِ بازتاباندنِ اندیشهیِ خود شباهتِ معنویِ عمیقتری با دینداریِ صوفیمآبانهیِ غزالی و مجاهدهیِ او برایِ "احیاءِ علومِ دین" نشان میدهد. ولی باید گفت که احیاگریِ او در قالبی درخورِ جهانِ امروز و برایِ نوسازیِ فهمِ دینی از جهانِ مدرن و سازگارگریِ آن با شیوهیِ زیست در جهانِ مدرن است. این "لوترِ دنیایِ اسلام" را بهتر است غزالی دیگری در تاریخ بدانیم. زیرا همان گونه که غزالی، در مقامِ متکلم، جایگاهی بسیار بلند و پرنفود و بنیادگذارانه در تاریخِ اسلام یافت، به نظر میرسد که به سروش نیز در روزگارِ ما کمابیش چنین نقشی حوالت شده است. زیرا او، در مقامِ روشنگرِ دینی، نه تنها در زبانِ فارسی، که با ترجمهی نوشتههایاش در زبانهایِ دیگرِ جهانِ اسلامی در جایگاهِ نواندیشِ دینی نویسندهای نامور و اثرگذار است. مجلهی تایم چند سال است که در شمارِ صد تن اثرگذارترین کسان در جهانِ امروز همیشه نام او را در گزارشِ خود دارد.
سروش با منش و روش و شیوهی اندیشهی خویش از کسانی ست که از نظرِ منطقِ تاریخی درست در سرِ جای خود پدیدار میشوند، زیرا که به وجودشان نیاز هست. ایرانِ پساانقلابی به چنین وجودِ گرانمایهای نیاز داشت که در سیاهترین روزهایِ این تاریخِ آکنده از دود-و-دم، افقِ تازهای را به اهلِ ایمانِ دینی برای خروج از آن ظلماتِ خون و خشونت به نامِ دین، نشان دهد. من اگرچه با او همافق نیستم، اما ارج و اهمیّتِ چنین وجود و حضوری را میفهمم و به آن احترام میگذارم.
یک سویِ این مناظرهیِ "دموکراتیک" دو بالشویکِ سادهلوح بودند، یکی پیر و دیگری جوان، که با گمانی از سادهلوحیِ حریفانشان و ناآشناییِ آنها با "قوانینِ مسلّمِ تاریخ" «که در مارکسیسم- لنینیسم بیان و بهتجربه "آزموده" شده است» آمده بودند تا سرِ ایشان را شیره بمالند و خود را، گربهی مرتضیعلیوار، نه حریفانِ ایشان در جنگ بر سرِ قدرت بلکه همراهان و همگامانِ در خدمتِ انقلابِشان نشان دهند. میگفتند که ما و شما، در حقیقت، یک جهت و یک هدف داریم، اگرچه به دو زبان بیان میکنیم. شما میگویید "مستضعفین"، ما میگوییم "پرولتاریا". میانِ خداپرستی شما و اسلامِ انقلابیتان با ماتریالیسمِ تاریخی و دیالکتیکیِ انقلابی ما هم فرقِ چندانی نیست. مهم این است که همه انقلابی هستیم و در جبههی "خلق"!
اما، در جبههیِ دیگرِ مناظره نیز دو تن بودند، یکی جوانِ سی و اند سالهای با تهریشی نشانهیِ ایمان به اسلام، و دیگری آخوندی میانسال. هر دو در مقامِ اسلامشناس و پاسخگویِ حریفان به میدان آمده بودند. شناییِ آن بلایی که در پیِ به چنگ آوردنِ آن شکارِ صاحب-مُرده بر سرِ آن بالشویکهایِ سادهلوح آمد، از سویی، و شکافی که، از سویِ دیگر، در سالهایِ سپسین میانِ آن اسلامشناسِ جوان و این آخوند بر سرِ اسلامشناسیشان افتاد، از نظرِ نقشِ تاریخی هر یک برایِ اهلِ اندیشه جایِ درنگِ بسیار دارد. در حقیقت، در برابرِ هم قرار گرفتنِ سروش و مصباح در دورانهایِ بعدی در دو قطبِ ضدِّ هم از تفسیرِ اسلام و معنایِ دیانت، نمادِ شکافِ گفتمانی و ایدئولوژیکِ ژرفی در پیکرهیِ اسلامِ شیعی و بلکه در کلِ جهانِ ذهنیّت در عالمِ اسلامی ست. در دورانهای بعدی این دو هر یک در جایگاهِ خود نقشِ تاریخی بازی کرده اند.
بالشویکهای سادهلوح نمیدانستند که در میدانِ نبرد بر سرِ قدرت در آن روزگار با چه حریفانِ مار-خوردهی افعی-شدهای طرف اند. نمیدانستند که آن آخوندهایِ، به گمانِ ایشان، سادهلوح و بیخبر از «قوانینِ علمیِ» تاریخ، با همهیِ خرافهپرستی و جهلِ علمیشان، اگر روزگار اسبابِ آن را فراهم آوَرَد، با غریزهیِ قدرتشان چه خوب میدانند که لباسِ رزمِ انقلابی را نیز از آنان بهعاریت گیرند و در این عرصه نیز آنان را وادارند که به دنبالِشان بدوند و سرانجام سرشان را به سنگ بکوبند. آنان اگرچه خود اهلِ سیاستِ مَکر و زیرِ آب کردنِ سرِ حریفان بودند و راه-و-روشِ انقلابیِ آن را در مکتبِ لنین و استالین آموخته بودند، اما از سیاستِ مکرِ حریفانشان غافل بودند. و نمیدانستند که، در مقامِ "روحانی" برایِ گرداندنِ امرِ دنیا و آخرتِ خلایق، در درازنایِ تازیخ، در لباسِ جادوگرِ قبیله تا کاهن و کشیش و برهمن و مغ، و سرانجام آخوند، در سیاستِ مکر تمرینِ هزاران ساله و چه غریزههای پروردهیِ نیرومند دارند. اینان در نبرد با آنان از یک خدایِ "خیرالماکرین"، و خدعهزن به "کفّار" و "منافقین"، جوازِ الاهی برایِ هر گونه حیلهگری نیز داشتند و سَرنمونهایِ رفتاریِ آن را هم در گزارشهایِ تاریخیِ صدرِ اسلام خوانده و آموخته بودند. رهبرِشان، آن آخوندِ شکوهمند، درسِ مکرِ سیاسی را با غریزهیِ قدرتِ ماکیاولیستی خود، با "انونِ فطرت"، با مهارتی شگفت از بَر میدانست. به همین دلیل، خواستِ قدرتِ بالشویکهایِ سادهلوح مغلوبِ خواستِ قدرتِ مکّارتر و زورمندترِ آخوند شد و در دامِ آن افتاد.
و اما، آن آخوندِ مجلسِ مناظره در آن دوران هنوز مردی محافظهکار و چهرهای ناشناخته بود و در راهِ "انقلابِ اسلامی" هیچ خود را به دردِ سر و زحمت نینداخته بود. ولی در دورانهایِ بعدی نشان داد که در میدانِ جنگِ قدرت حریفی ست چالاک و بسیار برخوردار از غریزهیِ خواستِ قدرتِ حیلهگرانهیِ آخوندی، اگرچه در او هیچ مایهای از فرّهمندیِ (کاریزما) نیست که در مقامِ شخص، بیرون از رابطهاش با دستگاهِ قدرتِ سیاسی، برای کسی کششی داشته باشد. آن چشمهایی که در عکسهایاش برقِ حیلهگری از آن میتابد، و آن چهرهیِ درازِ روباهوار با لبخندی که بیشتر به پوزخندِ ابلیس میماند، از نظرِ سیماشناسی نشانههایی از شخصیّتِ او را در خود میتاباند. چنین شخصیّتی اگرچه امکانِ دست یافتن به بلندترین پایگاهِ قدرت را ندارد، امّا بهغریزه میداند که چهگونه باید سینهخَز به سریرِ قدرت نزدیک شد و بندگی و چاپلوسی کرد و از این راه سهمی از قدرت را از آنِ خویش کرد. او از این راه، با "آیتاللهی" و دم-و-دستگاهِ "مدرسهیِ حقّانی"اش، با تفسیرِ سلطانپسند-اش از اسلام و شیعیگری و مقامِ "ولایت"، در انداختنِ بادِ غرورِ جانشینیِ پیغمبر و "ائمهیِ اطهار" در زیرِ عمامهیِ ولیِ فقیهِ نافقیه و، از آن بالاتر، نشاندنِ او بر تختِ جایگاهِ سایهیِ خدا بر روی زمین، نقشِ کوچکی نداشته است. او بیپرواترین نظریهپردازِ حکومتِ استبدادیِ آخوندی به نامِ "ولایتِ فقیه" و جواز دهندهیِ شرعیِ هر گونه خشونت و بیقانونی و جنایت برایِ آن است.
و امّا، آن جوانِ سی و اند سالهیِ با تهریش و عینکِ ذرّهبینی، با چشمهایِ درشت روشن، نگاهی آرام و آهستگی و وقارِ بسیار و زبانِ ادیبانهیِ باادبانه داشت. و هنوز هم دارد. او، چنان که از نوشتهها و سخنرانیهایاش برمیآمد، در کارِ علمآموزی یک "طلبه" و "ملا"ی تمامعیار بود. ادبیّت و عربیّتی کامل داشت و معارفِ اسلامی را، از فقه و کلام گرفته تا حکمت و ادبیاتِ عرفانی، بهخوبی میشناخت و با حافظهیِ شگرفِ خود بخشِ بزرگی از ادبیاتِ آن را در لوحِ سینه داشت. و هنوز دارد. با فلسفهیِ کلاسیک و مدرنِ اروپایی نیز آشنا بود، علمِ طبیعیِ مدرن (شیمی و داروسازی) نیز آموخته و در مکتبِ فلسفهیِ تحلیلیِ آنگلوساکسُن با فلسفهیِ علم و اندیشههایِ کارل پوپر در این باب انس و الفتی یافته بود. بهویژه از وجهِ ضّدِ تاریخباورانه یا ضّدِ هگلی-مارکسیستیِ پوپر بسیار اثر پذیرفته و از آن برایِ دفاع از مابعدالطبیعهیِ کلامی-عرفانیِ اسلامی و خداباوریِ خود در برابرِ تاخت-و-تازِ مادهباوریِ کافرانه سلاحی ساخته بود. فرهنگ و پرورشِ ایمانی در او ریشهای ژرف داشت. و همچنان دارد.
در آن روزگارِ شورِ انقلابی او هنوز مجاهدی در لشکرِ جهادِ انقلابی برایِ برقراریِ حاکمیّتِ اسلام بود. در نتیجه، با همه پرهیزِ غریزیاش از آلودگیهایِ دنیوی، ناگزیر دستاش در گوشهای اندکی به جورِ "خشونتِ انقلابی" نیز آلوده شد. هنوز، با همه دانشی که اندوخته بود، در آن فضایِ شور و جنونِ انقلابی، شاگردِ علیِ شریعتی و هیجانهایِ رُمانتیکِ او به نامِ اسلام بود و پروژهیِ حکومتِ اسلامیِ خمینی را نیز جدی میگرفت و به آن دلبسته بود و با سنجههایِ ایمانی و اخلاقیِ خود سازگار مییافت. هنوز مانده بود تا تجربه و مشاهده او را از عالمِ فروبستهیِ نظری بیرون بیاورد تا با چشمِ باز بسیاری چیزها را به او بیاموزد. از جمله، مانده بود که آن ترکیبِ ناهمسازِ ضّدِ تاریخباوریِ کارل پوپر و مابعدالطبیعهیِ کلامیِ ابوحامدِ غزالی را رها کند و در پیشِ روی خود چشمِ به بازیِ شگفتِ تاریخ در صحنهیِ بازیِ قدرت بدوزد تا ببیند که از ترکیبِ شیمیاییِ اسلام و انقلاب در کارگاهِ کیمیاگریِ تاریخ، ناگهان چه مادههایِ انفجاریِ شگفت و چه هیولاهایِ هرگز-ندیده در قالبِ سازمانِ سیاسی از دیگِ آن بیرون میجهند.
باری، سروش، مردِ دیندارِ هشیار، بهزودی دریافت که این جا چیزی به نامِ دین در حالِ شکل گرفتن است که با سنجههای اخلاقیِ او هیچ سازگار نیست. در نتیجه، راهی درست خلافِ آن دیگری در پیش گرفت و پرچمدار و پیشاهنگِ جنبشی در سنجشگری و بازنگریِ دینی شد که پیآمدهایِ فرهنگی و سیاسیِ بزرگی برایِ "ایرانِ اسلامی" و چهبسا جهانِ اسلام داشت. از پیآمدهایِ اساسیِ آن یکی این بود که "نهضتِ امام خمینی" را، در ستیز در معنایِ دیانت و ارزشهایِ دینی، آرام-آرام دوپاره و سپس چندپاره کرد.
او که در نهاد مردِ اهلِ ایمان است، در نگاهاش آرامشی هست و چهرهیِ نجیباش آمیخته با اندکی غبارِ اندوه، که از تسلیم-و-رضایِ عارفانهای حکایت دارد. اما این تسلیم-و-رضایِ ایمانی، که ریشهیِ آن در "دل" است، سبب نمیشود که او بارِ سنگینِ وظیفهیِ اجتماعیِ خود را فروگذارد. وظیفهیِ ایمانیِ و رسالتِ اجتماعیای که در سیسالهیِ پس از انقلاب به دوش گرفته، روشنگریِ دینی در پرتو تجربهیِ تاریخی ست. او میکوشد که دینِ ابزاریِ اسیرِ چنگالِ هیولایی و خونبارِ قدرتِ سیاسی را به ساحتِ قدرتِ معنویِ باطنیِ آن بازگرداند. او در همان نخستین مرحلههایِ حاکمیّتِ "اسلام" رفته-رفته دریافت که این نه آن چیزی ست که او گمان میکرد. دید که آن خدای جبّار و قهار و منتقمِ فقیهانهای که با قهر و خشونت و کشتارِ بیمهار به نامِ احکامِ شرع در پیِ حکومت کردن به هر بها ست، آن خدایی نیست که او میجوید. در نهاد او خدایِ اسماءِ جمالی، خدایِ رحمان و رحیم و غفور و جمیل، خدایِ شاعران، بود که او را میطلبید. و در این جهت بود که دلیرانه به میدانِ جدالِ فکری و قلمی با ارباب و اصحابِ فقاهت درآمد و نقشی تاریخیای بر دوش گرفت درست رویارویِ آن دیگری.
اگرچه او را در غرب به خاطرِ نقشِ دینپیراییاش لوترِ دنیای اسلام نیز نامیده اند، در دنیای اسلام شاید بیش از هر کس او را با ابوحامد غزالی طوسی همانند میتوان کرد که روزگاری بیش از همه با او و کتابهایاش انس داشته و آموزگارِ فکریِ او نیز بوده است. او نیز مانندِ ابوحامد غزالی والامنشی و گردنکشیای دارد که از نزدیکی به بارگاهِ قدرتِ سلطان یا خلیفه باز-اش میدارد و در پیِ سوداهایِ خود به آوارگی نیز میکشاند. کششِ او به قدرتِ معنوی ست و در این راه، همچون ابوحامد، با قدرتِ قلم و پیشاهنگی برایِ روشنگریِ دینی، در جهتِ پدیدار کردنِ گوهرِ نیالودهیِ ایمان، میکوشد. استعدادِ ادبی و زبانآوریِ او نیز، اگرچه از استادانِ شعرِ فارسی بسیار مایه میگیرد، بیشتر در همان راستایِ استعدادِ ادبی و زبانآوریِ متکلمانهیِ غزالی ست. و اگرچه به مولوی نیز بسیار ارادت میورزد، و چنان که خود گفته است، زمانی از تصوفِ خشکِ غزالی گذشته و به عرفانِ شورانگیزِ مولوی روی آورده است، سبک و روش و منشِ او بیشتر غزّالیوار است و در وقار و سنگینیِ او چیزی از شور-و-شیداییِ مولویوار به چشم نمیخورد. با شعرِ سعدی و حافظ نیز اگرچه بهخوبی آشنا ست و در بارهیِ آنان نیز سخن میگوید، امّا به نظر نمیرسد که طبعِ گراینده به زهدِ وی با عرفانِ ایشان و شیوهیِ سلوک بیپروایِ رندانهیِ آن میانه داشته باشد.
سروش، تا آن جا که من توانسته ام و فرصت داشته ام که نوشتههایِ او را دنبال کنم، به نظرِ من، بر رویِ هم میراثدار و پیروِ تأویلِ صوفیانهیِ خراسانی از قرآن و شریعتِ اسلام است که کاشفِ جمالِ الاهی و عاشقِ آن است. این تأویل در مولوی و آثارِ او عالیترین تنآوردگیِ خود را یافته است. اما در عالمِ رفتار و شیوهیِ بازتاباندنِ اندیشهیِ خود شباهتِ معنویِ عمیقتری با دینداریِ صوفیمآبانهیِ غزالی و مجاهدهیِ او برایِ "احیاءِ علومِ دین" نشان میدهد. ولی باید گفت که احیاگریِ او در قالبی درخورِ جهانِ امروز و برایِ نوسازیِ فهمِ دینی از جهانِ مدرن و سازگارگریِ آن با شیوهیِ زیست در جهانِ مدرن است. این "لوترِ دنیایِ اسلام" را بهتر است غزالی دیگری در تاریخ بدانیم. زیرا همان گونه که غزالی، در مقامِ متکلم، جایگاهی بسیار بلند و پرنفود و بنیادگذارانه در تاریخِ اسلام یافت، به نظر میرسد که به سروش نیز در روزگارِ ما کمابیش چنین نقشی حوالت شده است. زیرا او، در مقامِ روشنگرِ دینی، نه تنها در زبانِ فارسی، که با ترجمهی نوشتههایاش در زبانهایِ دیگرِ جهانِ اسلامی در جایگاهِ نواندیشِ دینی نویسندهای نامور و اثرگذار است. مجلهی تایم چند سال است که در شمارِ صد تن اثرگذارترین کسان در جهانِ امروز همیشه نام او را در گزارشِ خود دارد.
سروش با منش و روش و شیوهی اندیشهی خویش از کسانی ست که از نظرِ منطقِ تاریخی درست در سرِ جای خود پدیدار میشوند، زیرا که به وجودشان نیاز هست. ایرانِ پساانقلابی به چنین وجودِ گرانمایهای نیاز داشت که در سیاهترین روزهایِ این تاریخِ آکنده از دود-و-دم، افقِ تازهای را به اهلِ ایمانِ دینی برای خروج از آن ظلماتِ خون و خشونت به نامِ دین، نشان دهد. من اگرچه با او همافق نیستم، اما ارج و اهمیّتِ چنین وجود و حضوری را میفهمم و به آن احترام میگذارم.
سکولاریزاسیون – واگرایی و همگرایی
جمهوری اسلامی یک همتافتهی ایدئولوژیک-اقتصادی- نظامی است. ایدئولوژی دینی، رونمای این کمپلکس است، اما تنها در ظاهر قضایا دخالت ندارد. گزینشی که درونِ کمپلکس را از بیرون آن متمایز میکند، در درجهی نخست توسط ایدئولوژی صورت میگیرد. برای دیرینهشناسی همتافته هم، ابتدا باید تاریخ ایدئولوژی آن را پی گرفت. ایدئولوژی تشخص میدهد، شخصیتآفرینی میکند، شخصیتها را جلوی صحنه میآورد و فرایندهایی را که انتزاعی مینمایند (فرایندهایی چون تکنیکی شدن، نظامی شدن، منطق سرمایهی انحصاری را یافتن) با دگرگونیها و جریانهای درونی خود انضمامی میکند.
ایدئولوژی همچون بانکی است که همهی مبادلات ارزشها در درون رژیم، از طریق آن صورت میگیرد. هر کس میخواهد قدرتی به چنگ آورد، باید حسابی در این بانک بگشاید و توسط آن کسب اعتبار کند.
نیکلاس لومن، پیشبرندهی نامدار نظریهی سیستمی در جامعهشناسی، ایستاده بر متن فکر و جامعهی غربی مدرن، کُدی را که مشخصهی دین است با دوگانهی Immanenz-Transzendenz، "اینجهانی – آنجهانی" مشخص میکند. کُد اصلی ایدئولوژی دینی جمهوری اسلامی از این نوع نیست. دوگانهی تعیینکنندهی هویت آن "خودی – غیرخودی" است. کُدِ دنیایی – الاهی در مقایسه با این کُد، قدرتِ سیستمسازی ندارد.
همهی دینهای توحیدی میان خودی و غیرخودی فرق بارزی میگذارند. این فرقگذاری الاهیات آنها را به صورت بارزی سیاسی میکند، زیرا آنچنان که یان آسمن، فرهنگشناس معاصر آلمانی، بازنمایانده است، تفاوتگذاریِ دینیِ مؤمن - کافر را با تفاوتگذاریِ سیاسیِ دوست - دشمن همپوش میسازد. سیالیت این دو تفاوتگذاری، الاهیات سیاسی را پرجلوه میکند. مؤمن و کافر، و دوست و دشمن یکبار برای همیشه تعریف نمیشوند. مناسبات قدرت آنها را تغییر میدهد. در اسلام تاریخی، به عنوان مثال، خلیفة الله یا ظل اللهی وجود دارد که رابطهی او با اینجهانیان بر کُد دنیایی – الاهی سایه میافکند. آیتالله احمد جنتی، دبیر پرنفوذ شورای نگهبان، به تازگی گفته است که شرط مسلمانی اعتقاد به ولایت فقیه است. لطیفهای در میان مردم رایج است که بهتر از صد رساله کُد دینی در حکومت ولایی را آشکار میسازد: از ظریفی پرسیدند: خدا کیست؟ گفت: نمایندهی ولایت فقیه در آسمان!
ولایت فقیه در ایران امروز عنوانِ کدُ تبعیض است، تبعیض میان خودی و غیرخودی حکومتی، مسلمان و نامسلمان، شیعه و سنی، دیندار و بیدین، مرد و زن. رفع این تبعیضها مستلزم جدایی دین و دولت است، حرکتی که اگر بخواهد به نتیجهی مطلوب دموکراتیک خود برسد، نمیتواند و نباید به برچیدن ولایت فقیه بسنده کند و بایستی به یک جدایی بنیادی برسد که به هر گونه امتیازدهی به دین و دستگاه دینی پایان دهد.
رفع تبعیض، معنای سکولاریزاسیون ایرانی است. در تجربههای تاریخی ملتهای دیگر سکولاریسم با این صراحت به صورت برچیدنِ آپارتاید تعریف نشده است.
سکولاریزاسیون معمولاً با جدایی مشخص میشود، جدایی دین و دولت و در معنایی دورانی و بنیادی، جدایی اینجهانی و آنجهانی. اما اگر معنای ضد تبعیض سکولاریزاسیون را مبنا بگذاریم، آن را میتوانیم نه با واگرایی، بلکه با همگرایی، نه با گسستن، بلکه با پیوستن مشخص کنیم. سکولاریزاسیون انتگراسیون است، انتگره کردن همهی آحاد مردم در یک سامان سیاسی است، بیتوجه به اعتقاد دینیای که دارند؛ و انتگره کردن آن سامان در جهانی است که فرقگذاری باستانی دارالاسلام – دارالحرب را برنمیتابد.
شایسته است که نیروی سکولار برای انتگراسیون بکوشد و به این منظور به جریانهای سیاسی دینیای که منتقد نظام تبعیض هستند، با گشادهرویی و از موضع همبستگی بنگرد. این تفاهمجویی ناقض سوءظنی نیست که میبایست به هر جریانی دینیای داشت که هنوز از دین، برنامهی سیاسی استخراج میکند. نگرش بر پایهی هرمنوتیکِ سوءظن، شامل کسانی نیز میشود که آزادیخواهی را حکم دین میدانند. از کسی که حکم دین را در سیاست حجت داند، معلوم نیست چه سر خواهد زد در آن زمانهای که باز تفسیری خشونتآمیز بر ذهنهای مؤمنان غلبه کند. ایدهآل آن است که در جامعهی مدرن، مبنای حجت در سیاست، منافع مشخص همزیستی صلحآمیز و بدون تبعیض مردمان باشد.
اگر ما در آینده حکومت سکولاری داشته باشیم که مؤمنان به آن پشت کنند − حتّا به صورت قهری منفعلانه − جامعهای خوشبخت و دولتی بسامان نخواهیم داشت. دولت به راستی دموکراتیک، بایستی از پس وظیفهی انتگراسیون برآید.
حرکت برای انتگره شدن دو سویه است. تلاش نیروها و اندیشمندان دینی در جهت انتگراسیون نقشی اساسی دارد. این تلاش را نبایستی تنها با منطق ائتلاف سیاسی سنجید. مهمتر از ائتلافهای حزبی نقدی است که بر رژیم تبعیض میشود.
در دههی ۱۳۷۰ فضای فکری ایران تحولی چشمگیر یافت متأثر از نقدی که از طرف تعدادی از روشنفکران دینی به رژیم تبعیض شد. اینان نخست از تبعیض سخن نمیگفتند. انتقادشان به برخورد تبعیضآمیز فقه به فلسفه، مسلک فقهی حاکم به دیگر مسلکها و همچنین حوزه به دانشگاه بود. آنان پا در مسیر نقد نهادند، ادامه دادند تا جایی که به رویارویی با رژیم تبعیض برخاستند و از این هم فراتر رفته، در بررسیهای تاریخی خود به نقد سرکوبگری دینی پرداختند.
عبدالکریم سروش پیشتاز این گروه از روشنفکران دینی است. او در نخستین سال پس از انقلاب شهرت یافت با نقدی که بر "دیالکتیک" نوشته بود. سرنوشت خود او را میتوان نمونهای از دیالکتیک زندگی انسانی و پدیداری دیالکتیکی ذهن دانست. او مجهز به تفکر تحلیلی بود، تفکری که تجزیهگر است و تمامیتخواهی را برنمیتابد. به خاطر اعتقاد دینیاش، همچون بسیار کسان دیگر، به جریانی پیوست که تمامیتخواه بود. او سلاح تفکر تحلیلی را علیه چپ به کار گرفت. اما خوشبختانه تأملورز بود و زمانی رسید که به تحلیل اطرافیان خود نیز رو آورد. در برخورد با آنتیتز تمامیتخواهی دینی بود که تز تحلیل، توانایی درخشانی از خود نشان داد. او فکر تحلیلی را با گونهای تاریخیگری درآمیخت و به نقد معرفت تاریخی دینی رو آورد. تمامیتخواهان دینی واکنش تندی نشان دادند. نوری که ستارهی فلسفیشان میافشاند، داشت پلشتی خود آنان را آشکار میکرد.
عدهای از منتقدان غیر مذهبی سروش، مدام همکاریای را که او در گذشته با رژیم داشته، به رخ میکشند. اگر آلودگیای را در نظر گیریم که اکثر ما به انواع و اقسام تمامیتخواهی داشتهایم، حق آن است که چنین نقدهایی را با متانت بیشتری پیش بریم.
سروش برای نقد رژیم ستمگر دینی نخست از آن تقدسزدایی کرد. ابتدا عوارض رژیم را نقد کرد، سپس خود رژیم را نسبت به ذات دین عارضی دانست. در ادامه به تفکیک تاریخی ذاتی و عرضی در حیات دین رو آورد. تاریخ دین تبدیل به تاریخ عارضهها شد؛ تاریخ دین تبدیل به تاریخ سوءتفاهم شد. پس ذات دین چه میشود؟ چه چیزی مؤمنی چون سروش را به ذات دین وصل میکند، در حالی که طناب تاریخ پوسیده و آلوده است؟
سروش در جست و جویش مدام به اعراض برخورد. هر چیز دفاعناپذیری را جزو اعراض گذاشت. در این اواخر قرآن را هم در زمرهی اعراض گذاشت، البته نه کل پدیداری آن را. تمرکز او رفت بر روی تجربهی دینی بنیانگذار اسلام. "تجربهی دینی" اصطلاحی است که توسط ویلیام جیمز، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، در فلسفهی دین رواج یافته است. منظور از آن ذوق و حالی است که با آن فرد به ادراکی میرسد که در معنایی ممتاز "دینی" خوانده میشود، مثلاً بدانسان که شلایرماخر از حس وابستگی به وجودی مطلق سخن میگوید. اصطلاح "تجربهی دینی"، طبعاّ برای ایرانیای که به عرفان تمایل دارد، آشنا مینماید و او میتواند آن را به سادگی جذب فکر خود کند. باید خود به گونهای برخوردار از "تجربهی دینی" بود، تا با بتوان با تجربهی دینی دیگری همدلی داشت. این همدلی آن شکل وضعیای را ندارد که در شریعت تقریر یافته است. جنس و کیفیت آن ذهنی و فردی است. اعتقاد ذهنی و فردی، یک شکل دیانت مدرن است. اگر با پدیدهی بنیادگرایی مواجه نشده بودیم − که خود مدرن است، اما گمان میرود پیوسته به مدرنیت آن، نادیرپایی آن باشد – میتوانستیم با اطمینان کامل بگوییم که شکل اصلی و قطعی آن است.
با گرایش به دیدن دین در قالب تجربهی دینی فردی، عملاً پروژهی اصلاح دین فرو گذاشته میشود. سروش ادعای اصلاحگری نداشته، اما کدام متفکر دینی نواندیش مسلمانی است که زمانی به نوعی پروتستانتیسم نیندیشیده باشد. دیدهایم که سروش را در غرب گاهی لوتر اسلام بخوانند. کسانی که چنین میکنند، گویا لوتر را نمیشناسند و نمیدانند مدحشان ذم میشود، اگر کلمات را در معنای اصیلشان در نظر گیریم. پروتستانتیسم دو رکن دارد، یکی جنبش دینی-سیاسی پروتستانی، دیگری پروتستانتیسم فرهنگی. جنبش اصلی جنبشی بنیادگرا بوده است. پروتستانتیسم فرهنگی سدههای ۱۷ تا ۱۹ است که از شاخههای اصلی آن چیز دیگری میسازد که تشابه اندکی با لوتریسم و کالونیسم اصیل دارد.
در جهان اسلام، تلاشهایی داشته و داریم که ناروا نیست اگر در متن پیدایششان دینپیرایی فرهنگی خوانده شوند. اما این جریان چیزی نیست که بتواند به تنهایی جنبش اصلاح دینی نام گیرد یا چنین جنبشی را برانگیزد. دینپیرایی فرهنگی، از نمودهای بورژوایی شدن (= شهری شدن) دین است.
بورژوایی شدن به صورت مدنیشدنی که بسامان باشد و بتواند از خود در برابر یورشهای قبایل و دستههای فاشیستی شهری دفاع کند، نیاز پایهای جامعهی ایران است. از ذهنیگراییِ فردیِ شهری، این قدرت دفاعی برنمیخیزد. دموکراتیسمی کنشگر باید که جنبشبرانگیز باشد، جامعه را از حالت انفعال و ترس درآورد و "ما همه با هم هستیم" را تثبیت کند. به این قدرت دفاعی نقد دین تعلق دارد، از جمله نقد عارضهها و اعراض دین، بویژه توسط جریانهای درون-دینی.
باید امیدوار بود که دکتر سروش تنها جذب تجربهی ذاتی دینی نشود و برنامهی نقد معرفت تاریخی دینی را ادامه دهد.
برای ایشان در شصت و پنجمین سالروز تولدشان سلامتی و نشاط آرزو میکنم و همتشان را در نقد ستمگری و تبعیض میستایم.
سروش شایستهی ستایش است، چون از منتقدان واگرایی و از پیشبرندگان همگرایی در جامعهی ماست.
در تحول دستگاه دین
1. هوای تازه
در تاریخ ایران معاصر ما، کدامین قصه پر رنگ تر و پر تب و تاب تر است؟ قصه آزادی؟ قصه استقلال؟ دغدغه عدالت؟ یا دغدغه ای دیگر؟
اما به راستی داستان کشاکش سنت و مدرنیته در دوران معاصر پوشش دهنده و فراگیرنده ی این هر سه قصه است. جنبش های آزادی خواهانه و ملی گرایانه، جنبش های قومی و کارگری و فمینیستی، جدال علم و جهل، و حتی جدال دین و غیر دین، به هر تعبیر و در آخرین تحلیل، پاره هایی است از یک کشاکش عام تر که در یک قرن، و به نوعی از دو قرنِ پیش میهن سرای ما را در آتش و التهاب خود کشیده است.
آواهای نوساز و گوش نواز ملی گرایی و آزادی خواهی و عدالت پژوهی هر سه در واقع سامانه هایی از هوای تازه اند که از اروپا به ایران وزیده اند.و چون به خاک ما رسیدند ستیغ بلند سنن دینی و فرهنگی ما را در برابر خویش قد برافراشته یافتند.
گرچه تفاوت فشار هوایِ این سو با آن سو آنقدر بود که کسی مانع ورود هوای تازه نتوانست شد. اما به تدبیر و ترفند یا به داغ و درفش، توانستند مانع بسط و یا گسترش آن به اعماق ایران شوند. از همان آغاز بیوت آیات، جز یکی دو کس، سنگر و ستاد اصلی "مقاومت" بود.
و از همان آغاز بحث ها در محافل روشنفکران ما فراوان شد که با این "مقاومت" چه باید کرد؟ عده ای گفتند این سوغات غرب را بی روکش دین به خورد این ملت نتوان داد. دیگران گفتند دین عین ارتجاع است و باید پاک از عرصه عمومی رانده شود و تا این کار نشود این وطن وطن نشود. در آن سو کسانی گفتند: بیائیم به این هوای تازه اذن دخول دهیم، اما فقط تا آنجا که به "ذات دین" لطمه نزند و فقط ممد حیاتش گردد. تقلیل گرایانی در این سو با نسخه ای مشابه برآمدند که به هر "کم" قناعت کنیم که همین یک "کم" هم غنیمت است و چاره دیگری نیست.
اما در تمام این نسخه پیچی ها – علیرغم تنوع – یک چیز باور مشاع است و آن این که اسلام همان است که هست. همان است که روحانیت ما می پندارد و می بیند و می خواند. خوانش دیگری نیست. و اگر هست بی صاحب و بلا اثر است.
2. داستان "قرائت دیگر"
در تاریخ اجتماعی ما این فکر که قرائت دیگری از اسلام هم می توان داشت صاحب نسب است. از جمله اسمعیلیه و صوفیان و دراویش، از جمله قرائت بابیان. با این همه قرائت رسمی را هماره چنان سیطره و هیمنه بود که سر بوالهوسی را راحت بر سنگ بکوبد.
با این همه از نیم قرن به این سو این "حق انحصاری روحانیت در تعبیر دین" از سوی یک نهضت قوی روشنفکری به چالشی تازه کشیده شد. مهندس بازرگان یک آغاز گر بزرگ و دکتر علی شریعتی یک چالش سترگ این عرصه اند. شریعتی تا آن زمان توانا ترین کسی بود که با تعابیر رسمی از اسلام و آموزش های آن به معارضه برخاست. جوهر اصلی کار شریعتی دو چیز بود:
نخست آن که او کوشید مفاهیم، ارزش ها و تعالیم دینی را چنان تعبیر کند که با نیازِ نگاه های عدالت پژوهانه و استبداد ستیزانه ی زمان سازگار در آید. آنچه دکتر شریعتی به قالب دین ریخت نوع معینی از همان هوای تازه ای بود که از شمال و از غرب به سرزمین ما می رسید. دکتر شریعتی تعبیر صفوی از تشیع را به آسیای فکر سپرد تا تعبیری امروزی، مردم گرا و عدالت گستر از "ذات دین" برون دهد.
دوم این که شریعتی به رویارویی آشکار با صاحبان قدرت دینی برخاست. رویای او این بود که این "سرمایه گرانقدر" به مصادره "روشنفکران" در آید. تصور او این بود که این کار شدنی است. شریعتی از این که دستگاه دین خود بتواند تحول یابد و با نیازهای واقعیِ عصر نوین سازگار گردد بکلی نومید بود. شریعتی دین را می خواست اما نه در انحصار دستگاه روحانیت. انقلاب سر این رویا را بر سنگ کوفت.
3. تکانه 67
در این سو ما "روشنفکران سکولار" هنوز سرگرم و دلگرم انقلاب بودیم که نفیر برخاسته از آتش همان انقلاب دامن ما را گرفت؛ آتشی برخاسته به دست میلیون های انسان زجر کشیده و زحمت کش، اما فداییِ دین و مطیع محضِ اولیایی که سرمست از راهواری مرکب خویش، توده های ذلت کشیده خلق، در میانه ی هر میدان، شمشیر کشان و کف بر لب، "نفس کش" خواستند، خون خواستند، خون ریختند، خون جنون شد، خاوران شد. و خاوران شد یگانه یادگار ماندگار آرمان ها و آرزوها: بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان ...
درست از همان شب های غریبان و ضجه خوان خاوران ، از همان روزهایی که هر طایفه ای جان به دندان گرفته از بیم زنگی مست به سویی می گریخت، درست از همان روزهایی که نوآمدگان پنداشتند اسم اعظم را یافته اند، در میان گروهی از ایشان همهمه افتاد که به راستی این همان است که می جستیم؟ ولایت مطلقه فقیه؟ آیا معنای دین و غایت دین داری ما همین است که ساخته ایم؟ قدرت و دیگر هیچ؟ در چشم آنان جستجوی حق و حقیقت بس دلچسب تر از جستجوی جاه و مقام شد. نام حلقه کیان در کار آمد و نامه سلام. کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته: که ادعای کشف و تملک حقیقتِ دین ادعایی گزافه است. کلید حقیقت نزد هر کسی تواند بود که جویای آن است. این کلید در انحصار هیچ کس نیست.
4. نیت سروش
عبدالکریم سروش پر آوازه ترین پیش گام و پیش کسوت این چالشِ گران شد. او به دین داران دلیری داد که "حق" دارند و می توانند حقیقت دین را تجربه کنند و به معرفت دینی نائل آیند. هیچ کس از این فرصت محروم نیست. کار سترگ، کار بسیار سترگ سروش شهامت دادن به جامعه دین داران است که: حقیقت دین فی الذاته متکثر است و این نیست که شریعت همان باشد که همیشه بود. شریعت هم به سان دیگر معارف بشری امری بشری است؛ قدسی نیست و با قلب تپنده زمان می طپد؛ نه از گزند دیگر معارف بشری مصون است و نه از مواهب آن مستغنی.
طلسم گشایی و بیم زادیی دکتر سروش نه تنها هزاران بند از دست و پای ذهن مومنین برداشته و به آنان دل داده است که روی پای خود بایستند، بلکه از صاحبان و عالمان دین نیز - که بیش از دیگران دل نگران از سست شدن ارزش های دینی، یا دل نگران از دامن زدن به فتنه و نفاق در صفوف مسلمین، و یا هراسان از ترس ترک ایمان خلایق اند - خواسته است که دریابند: آنچه که پیشینیان ایشان به نام شریعت یافته اند اصلا قدسی نیست و محصول تجربه بشری است؛ هم نقد پذیر است و تاثیر پذیر از سایر معارف بشری. از این منظر آنچه سروش با دین و به خصوص با دستگاهِ متولیانِ رسمیِ دین کرد بس فرا تر از میراث شریعتی است. اگر شریعتی می کوشد گوهر و هستی دین را از چنگ و انحصار متولیان رسمی آن برباید و به انحصار و چنگ "کسانی دیگر" در آورد، دکتر سروش فریاد می دارد که دین فربه تر از آن است که به اسارت یک تعبیر، یک معنا، یک ایدئولوژی و یا یک دستگاه در آید. و اگر در آید هستی مهر ورزنده اش در آتش حرص و آز می سوزد و از خاکسترش لاغرصفتی و زشت خویی و خون خوارگی خواهد خاست.
نیت سروش برای دستگاه دین، برخلاف شریعتی، ستاندن حق تولیت آن از دستگاه روحانیت نیست. نیت او هم برای دین و هم برای متولیان آن خیر است. سودای او تقسیم عادلانه این حق بین تمام کسانی است که طالب آنند؛ هم در میان روحانیان و هم در حوزه های دیگر. غایت سروش از تولید نظریه قبض و بسط انحصار شکنی از راه ترس زدایی است. او مشتاق است ظرفیت ها و استعدادهای خفته و نهفته در ایمانِ دینی و تعلقِ دینی، فرصت پرواز یابند. سودای اوست که سروِ دین را خرم تر بر آئینه ی دلِ دین باوران برویاند و خرامان کند. بسط زمینه های خود باوری و تفحص و پرشس گری در میان دین داران، به خصوص در درون دستگاه رسمی دین ایده آلِ سالدارِ سروش است. در وجود او و در کارنامه او، برخلاف شریعتی، هیچ نشانی از تمایل به برکناری دستگاه روحانیت شیعه، یا حتی تضعیف نفوذ آن نیست. تلاش شریعتی اصلا به یافتن راه های ممکن و مفید برای نوسازی دستگاه روحانیت معطوف نبود. سروش، برعکس، نه خبثی در ذات روحانیت می جوید و هرگز بد آن قوم می گوید. سروش به روحانیت ما محرمانه پیغام می رساند که چه کنند که دین، این "هدیه الهی"، که نزد ایشان به ودیعه است، از دامگه حادثه و گزند زمانه برهد و عاشقانه تر از دیروز بر لوح دل خلق خرامان گردد. سودای سروش صورتگریِ دینی حق بنیاد است و نه تکلیف بنیاد. سروش حس و باور می کند که حق، و نقطه پرگارش: حقوق بشر، آن اسم اعظمی است که دین را هم از "خبث بدگویان" و هم از "مهلکه زمان" می رهاند.
5. توانمندی بی نظیر
میزان تسلط سروش بر گنجینه غنی فرهنگ و ادب ایرانی-اسلامی ما و توانمندی هنرمندانه اش در نوشانیدن آن در جسم و جان آموزش خویش او را از دیگران متمایز کرده است. آموزش سروش ترجمان و تکرار ساده فرهنگ و فلسفه غرب، در قالبی مارکسی یا در قالب کانت و پوپر و آرنت و دیگران نیست. سروده های سروش سرشته ایست سرشار از فرهنگ و سنن ایرانی-اسلامی که با ساروج فرهنگ و فلسفه غرب استحکام یافته است. سروش روح اصیل ایرانی-اسلامی مولانا و حافظ و غزالی و دیگران را، زیبایی بیکران شعر و ادب و عرفان کهن و نوین ایرانی را، با میراث گرانقدر روشنگری و پسا روشنگری عجین می کند. سروش با این کار می کوشد زخم های عمیق ناشی از شرحه شرحه سازی هولناک هویت ایرانیان، که در تمام سال های میان دو انقلاب ایران بدست صاحبان قدرت دینی، سیاسی و فرهنگی به سه سو کشیده می شد، را تا هر جا که ممکن است مرهم نهد. تلاش او برای تولید، حفظ و همسازی هویتی ایرانی اسلامی و غربی ستایش انگیز است.
6. فرجام کار تا اینجا
اکنون دکتر سروش در آستانه 65 سالگی ایستاده است. او زمانی که پس از انقلاب به سفارش و درخواست آیت الله خمینی عازم قم شد، که مشاور دستگاه فقها شود، سی و دو سه سال بیشتر نداشت. او مامور بود که به روحانیون یاری دهد که دین و آموزش های دینی را چنان عصری کنند که پاسخ گوی نیازهای زمانه شود.
اکنون که سی و دو سه سال از آن روزها گذشته آیا می توان ارزیابی داد که تا کجا تا چند آن فربهی و گشاده دستی، که سروش برای دین در خیال داشت، زمینی شده است؟ میدانیم که خلفِ آن رهبرِ انقلاب اکنون دست رد به سینه سروش زده است. حکومت اسلامی نه تنها درهای حوزه های علمیه را، نه تنها درهای دانشگاه ها را، که درهای کشور را نیز به روی دکتر سروش بسته است.
در نگاهی پندار گونه شاید بتوان دل قوی داشت که راه بستن بر خیال خود خیالی خام است. خیال سروش هم، مثل هر پندار دیگر، "شب رو است" و راه بر آن نتوان بست. اما راست این است که در عمل آن تدبیری که سروش در مطلع انقلاب پذیرفت، آن طور که او چشم داشت، ثمر نداد. سروش کار خود را در دانشگاهی آغاز کار کرد که به اشتباه تن داد یا پنداشت که "انبار سلاح" شده است و "پاک سازی" آن راهگشای "وحدت حوزه و دانشگاه" است. پندار این بود که با دم مسیحاییِ آن داتشگاه، که از "اغیار" پاک شده است، از حوزه ها غبار روبی شود و علمای اعلام، که به هر روی دیگر در راس امورند، را از آن خواب سنگین بر خیزاند.
اما دیری نپائید که سروش رخت از حوزه عملیه بر کشید و به محفل شاگردان و یاران جانی، در "حلقه کیان"، پر کشید. با این همه سروش هنوز مجالست و بحث و فحص از راه دور، از بیرون، با بیوت آیات، و مجالس درس آنان، ادامه توانست داد. طولی نکشید که شک و شبهه پیرامون سروش، و به ویژه سروشیان، در راس دستگاه دین رخنه کرد. از نگاه قاطبه علماء، سروشیان، نه مشاوران خیر و خیرخواه روحانیت، که رقیبانی دیده شدند، که می خواهند حق و انحصار تفسیر و تعبیر و ترویج امتعه دینی را از روحانیت بربایند و آن را به بیرون از حوزه ها، به روشنفکران دینی بسپارند. پیوند حوزه و دانشگاه نگرفت و دفع شد و فرجام شریعتی تکرار.
7. شهر سنگستان
جان سختی حوزه ها در برابر تغییر باز دست عده ای بیشمار از روشنفکران ما را بالا برده است که اصلا اصلاح دینی در این دستگاه شدنی نیست؛ آب در هاون کوفتن است. آنها با قدرت می گویند: تا امروز هنوز هیچ یک از آیات عظام ما، حتی آیت الله منتظری، هنوز فتوا نداده اند که "آحاد بشر قطع نظر از داشتن یا نداشتن هر عقیده ای، قطع نظر از جنیسیت، نژاد، سن و ثروت برابر حقوق اند". این شهر شهر سنگستان است. این جماعت را امید رستگاری نیست.
اما هرگاه واحد اندازه گیری زمان را کمی بزرگ تر کنیم خواهیم دید تلاش شام و سحر سروش و سروشیان گرچه هنوز پوسته خارائین صدف را نگشاده اند، اما کار مستمر با روحانیون و حوزه ها به هیچ روی پوچ از آب در نیامده است. سیر تحول فکری آیت الله منتظری و هم سلکان شاهدی بس امید بخش برای همه ماست. این تحول نشان می دهد که می توان و باید با در آمیختن یک کار پیگیر، به خصوص با همکاری نزدیک و فعال با علمای پیشرو و پر نفوذ، از یک سو، و به پشتوانه جنبش های مدنی حق طلبانه موجود از سوی دیگر، صبورانه تلاش کنیم تا شمار هر چه بیشتری از علمای شیعه در میهن ما قانع شوند که هرگاه فهمی از شریعت اسلامی عرضه کنند که تناقض هر چه کمتری با ارزش های حقوق بشری را حمل کند، هم به صلح اجتماعی خدمت کرده اند و هم از گسترش تقابل اجتماعی با "مراجع" جلو گرفته اند.
عده ای می گویند مراجع دیگر نفوذی زیادی ندارند و حرفشان زیاد تاثیر گذار نیست. معنای این حرف آنست که بازسازی فقه زیاد تاثیری به حال جامعه ندارد. این حرف خیلی شتابزده است. متاع دین هرگز بی مشتری نیست.
هم چنان معتقدم که اصلاح دستگاه دین در ایران یک ضرورت جدی است و تعامل هرچه گسترده تر میان دانشگاه ها و حوزه ها، به خصوص مراکز علوم انسانی، کاری مفید است. این که امروز علوم انسانی، به معنای رایج آن در حوزه ها تدریس می شود بسیار نیکوست. این کار، چه بپذیرند یا بپوشانند، راه آورد نفوذ همین نظریه قبض و بسط است. این کار به ترویج ارزش های جهان شمول امروزین در میان متولیان شریعت کمک می کند. دستگاه روحانیت شیعه نیز، مثل نهادهای روحانیت در کشورهای دموکراتیک، می تواند و باید به جایی برسد که در تولید، ترویج و پاسداری از این مفاهیم و ارزش ها سهم گیرد.اشتباه نشود. مراجعه روشنفکران به مراجع به خاطر این نیست که آنها تکیه گاه آزادیخواهی و تجدد اند. قصد من از تاکید بر ضرورت کار با فقها ناشی از تاثیر و حضور فقه در زندگی شهروندان است. چه فقها در حکومت باشدند چه نباشند، به هر میزان که تعارض دیگاه ها و فتاوی ایشان با اصول آزادی، استقلال، عدالت و پیشرفت بیشتر باشد به همان میزان هم شکاف و دوپارگی و ستیز جامعه ما بیشتر است و هم زمینه ها برای برابر حقوقی شهروندان تنگ تر. کاستن از این تعارض اصلا ناممکن نیست.
8. این مرز بندی بیهوده است
اما از منظری کمی تاریخی تر باید پذیرفت که کار سروشیان مشکلات معین خود را نیز به همراه داشته است. تزئین واژه روشنفکر به لقب دینی – قطع نظر از نیت مبدعین آن – نمی تواند به تاسیس و قوام یک نحله یا نگرش مستقل دینی، یعنی خارج از قلمرو متولیان رسمی دین، منجر نشود. تاسیس این واژه ، که دکتر عبدالکریم سروش نیز از بینان گذاران برجسته ی آن است، لاجرم معنایی جز تلاش برای تولید مفاهیم، تعابیر و آموزش های دینی، در جایی در خارج از دستگاه دین ندارد. برخی البته این برداشت را قبول ندارند. آنها می گویند انگیزه تاسیس اصطلاح "روشنفکر دینی" برای مرز کشی با "روشنفکری غیردینی" بوده است. اما این مرزبندی ساختگی و بی هوده است. مگر جریان روشنفکری ایران خود را "غیردینی" یا "بی دین" اعلام می کرده بود که دینی ها جدا کردن حساب خود را ضروری بیابند. برخی می گویند انگیزه های فرصت طلبی پشت این تجزیه طلبی است. برای چتر امنیتی، برای کسب جواز ورود به رده های بالای حکومت و برای برخورداری از امتیازهای دیگر این عنوان را ساخته اند. این حرف ها به دلایل روشن افشاگر انگیزه های واقعی موسسین این مفهوم نیست. اما پیآمدهای سیاسی این تجزیه کاملا روشن است:
تعریف و تاسیس روشنفکری دینی محصول یاس ناشی از مدرن سازی دستگاه دین است. از نگاه روحانیون تاسیس روشنفکری دینی تلاشی است برای تعریف دین خارج قلمرو اصلی دین. چنین نگاهی و چنین رسالتی نمی تواند آبستن به رقابت، تقابل و در نهایت به ستیز با دستگاه متولیان رسمی دین نیانجامد. این کار جدال بر سر حق حاکمیت بر دین، بر سر تسخیر بازار اندیشه دینی، جنگ قدرت و نفوذ بین "روشنفکران دینی" و "دستگاه دین واقعا موجود" اجتناب ناپذیر می کند.
وقتی قاطبه روشنفکران دینی ما هنوز فراخوان می دهند که بیائید " کاری زینبی کنیم و پیام راستین دین را با چهرهی فطرتپسندانهی آن به تشنگان حقیقت برسانیم "، وقتی "روشنفکر دینی" رسالت خود می داند که درک دیگری از مصیبت کربلا تولید و آن را در مقابل درک روحانیت شیعه قرار دهد، جز این نیز نباید انتظار داشت که از آن سو هم نداهای تشکیک و تکفیر و تهدید برخیزد.
دیگر پی آمد سیاسی محرز تعریف روشنفکر دینی راهگشایی برای تاسیس حزب دینی و حزب دینی تدبیری برای تاسیس حکومت دینی است. این تعریف محصول طرز تفکری است که حکومت دینی را امری نه تنها ممکن که هدف می شمارد. کسانی که از دفاع از حکومت دینی دست برداشته اند منطقا باید از اصرار بر تجزیه روشنفکران به دینی و بی دین هم دست بردارند. تقسیم جامعه روشنفکری ایران به دو گروه دینی و غیر دینی محصول طرز فکری است که جامعه را در ذهن خود به دو گروه "سکولار" و "دینی" تقسیم می کند و خود را برای غلبه بر دیگری آماده می کند. تاریخ ایران 60 سال تحقیر و حذف از یک سو و 30 سال آزگار تحقیر و حذف از سوی دیگر بوده است.
نحله های روشنفکری ایران حق دارند و باید بر اساس مطالبات اجتماعی اقتصادی و یا نگاه های فرهنگی خود را تعریف کنند. ایمان دینی موضوع دین موضوع اصلی متمایز کننده گروه های روشنفکری نیست. از نگاه من الصاق پسوند دینی به عنوان روشنفکراز جا مانده های طرز فکری است که دین را محمل یک برنامه جامع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای اداره جامعه می دیده است. فرارویانده و با الصاق یک صفت سلبی – مثل غیردینی یا بی دین – به بقیه برآمد کنند یا احراز هویت کنند ک کند که جامعه ایرانی احزاب سیاسی معتقد به دموکراسی بر اساس برنامه عمل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی از یک دیگر متمایز می شوند. میزان حضور دین و نمادها و شعائر آن در حیات اجتماعی نیز می تواند یک موضوع تمایز احزاب سیاسی باشد. اما پیگیری این مطالبات کار نهادهای مدنی است.
9. تدبیر سروش بسیار عالیست اما با یک تصریح
برخی "روشنفکران غیر دینی" ما می گویند "ما نبايد انتظار داشته باشيم که از احکام فقهی اسلام، از جمله در مورد زنان تبعیض زدایی شود. ما باید فقط نگذاریم این احکام در قوانین جاری شوند". این راهکار البته "عملی" است اما محتاج سلاح و حصر علماء در حوزه های علمیه است. پهلوی و صدام و سادات و مبارک به همین نسخه عمل کردند و نتیجه اش را همه می دانیم. سروش اما باز کردن راه برای تبادل گسترده معارف بشری در حوزه های غیر دینی با حوزه های علمیه را توصیه می کند. این کار از ارتش و سپاه و ساواک بر نمی آید. این کار فقط از روشنفکران ساخته است و بس. اما سروش تا امروز هنوز تصریح نکرده است که مسوولیت پیشبرد این تبادلات میان دو حوزه معارف بشری بر عهده کیست. اما تلقی من این است که او این امر را یک "امر دینی" می بیند و پیشبرد آن را بر عهده روشنفکر دینی می گذارد. روشنفکران سکولار هم تا امروز چنین "مداخله" ای را وظیفه خود ندیده اند.
خطای تاریخی بزرگ این است که تاثیر گذاری بر دیدگاه های حاکم بر حوزه های علیمه را امری دینی تلقی کنیم که نه ربطی به "روشنفکران غیر دینی" دارد و نه از عهده آنان ساخته است. این برداشت در میان هر دو گروه رایج است و از اساس اشتباه است. تغییر دیدگاه های دین در مورد زنان، و به طور کلی حقوق بشر، امری اجتماعی است و فقط مربوط به فقها نیست و تلاش برای تغییر آنها بر عهده همه روشنفکران است.
اگر به خواهیم ضمن پای بندی که اصول همزیستی و صلح اجتماعی ، کاری کنیم که این احکام را صاحبان قدرت های دینی و سیاسی به جامعه تحميل نکنند باید از جمله سعی کنیم فقهای ما قانع شوند که احکام مغایر با حقوق بشر ناقض چهره رحمانی دین و مغایر رسالت انهاست. تمام روشنفکران، و نه فقط سروشیان، باید آستین بالا زنند و در یک تلاش عمومی آن را به پیش رانند. کمک به فقها برای به روز کردن فقه وظیفه ای همگانی است. باید همه دست به دست هم دهند و بر سیاق جنبش یک میلیون امضاء، نکته به نکته مو به مو فقه سنتی را بکاوند و پاسداران آن را، کوچه به کوچه کو به کو، قانع کنند که تمیز "حق" از "ناحق" امری است اجتماعی که باید با مشارکت عامه و نه فقط در حوزه های عملیه به سامان شود. جنبش های اجتماعی جاری پشتوانه نیرومند ما برای پیشبرد این کار است.
شق القمر نیست که یک روشنفکر کشف کند که نظریه جاری دین در باب امام زمان و یا سایر اسطوره های دینی، اشتباه است؛ یا نصوص فقهی فعلی با موازین حقوق بشر ناسازگارند. کار سترگ روشنفکر این است که همان دستگاه دین را قانع کند که باید یاد بگیرند چگونه رویای مهدویت را چنان عرضه کنند که با شعور انسان امروزی و یا با یافته های مسلم علم عناد نکند. کار بزرگ روشنفکر این است که راه را باز کنند که دستگاه دین در کشور ما نیز دریابد که چرا و چگونه یک فقه سازگار با حقوق بشر بس بیشتر با رسالت بنیادین دین سازگار است و چرا هر دینی که با حقوق بشر نسازد فاقد جایگاه در آینده بشریت است.
10. بار دیگر می گویم
وقت آنست که سروش و سروشیان کمک کنند که مرز ساختگی میان "روشنفکری دینی" و "روشنفکری غیر دینی" برداشته شود.
مطالعه مختصات جاری جنبش های مدنی و مردمی ما نشان می دهد که، به ویژه با آغاز جنبش سبز، این مرز بندی در سمت محو شدن میرود. به فرسایش این مرزها باید کمک کرد. اصرار بر حفظ مرز بندی ساختگی میان روشنفکران ایران جنبش های اجتماعی را دو پاره می کند. همه کمک کنیم که بازار این خزف شکسته شود.
عمل و اندیشه حاکم بر دستگاه دین برای "روشنفکران دینی" همانقدر مهم است که برای "روشنفکران دیگر". همه صادقانه و خالصانه مشترکا بکوشیم روحانیت شیعه موفق شود دین را از آوار رسوبات و زنگارهای قرون برهاند و آموزه های خود را با نیازهای روز جامعه بشری همساز کند. وقت آن است که همه کمک کنیم که "سنگرهای مقاومت" ما نیز دریابند که گشودن پنجره ای به سوی هوای تازه هم ممد حیات است و هم مفرح ذات.
لندن – پانزدهم دسامبر 2010 (23 آذرماه 1389)
در تاریخ ایران معاصر ما، کدامین قصه پر رنگ تر و پر تب و تاب تر است؟ قصه آزادی؟ قصه استقلال؟ دغدغه عدالت؟ یا دغدغه ای دیگر؟
اما به راستی داستان کشاکش سنت و مدرنیته در دوران معاصر پوشش دهنده و فراگیرنده ی این هر سه قصه است. جنبش های آزادی خواهانه و ملی گرایانه، جنبش های قومی و کارگری و فمینیستی، جدال علم و جهل، و حتی جدال دین و غیر دین، به هر تعبیر و در آخرین تحلیل، پاره هایی است از یک کشاکش عام تر که در یک قرن، و به نوعی از دو قرنِ پیش میهن سرای ما را در آتش و التهاب خود کشیده است.
آواهای نوساز و گوش نواز ملی گرایی و آزادی خواهی و عدالت پژوهی هر سه در واقع سامانه هایی از هوای تازه اند که از اروپا به ایران وزیده اند.و چون به خاک ما رسیدند ستیغ بلند سنن دینی و فرهنگی ما را در برابر خویش قد برافراشته یافتند.
گرچه تفاوت فشار هوایِ این سو با آن سو آنقدر بود که کسی مانع ورود هوای تازه نتوانست شد. اما به تدبیر و ترفند یا به داغ و درفش، توانستند مانع بسط و یا گسترش آن به اعماق ایران شوند. از همان آغاز بیوت آیات، جز یکی دو کس، سنگر و ستاد اصلی "مقاومت" بود.
و از همان آغاز بحث ها در محافل روشنفکران ما فراوان شد که با این "مقاومت" چه باید کرد؟ عده ای گفتند این سوغات غرب را بی روکش دین به خورد این ملت نتوان داد. دیگران گفتند دین عین ارتجاع است و باید پاک از عرصه عمومی رانده شود و تا این کار نشود این وطن وطن نشود. در آن سو کسانی گفتند: بیائیم به این هوای تازه اذن دخول دهیم، اما فقط تا آنجا که به "ذات دین" لطمه نزند و فقط ممد حیاتش گردد. تقلیل گرایانی در این سو با نسخه ای مشابه برآمدند که به هر "کم" قناعت کنیم که همین یک "کم" هم غنیمت است و چاره دیگری نیست.
اما در تمام این نسخه پیچی ها – علیرغم تنوع – یک چیز باور مشاع است و آن این که اسلام همان است که هست. همان است که روحانیت ما می پندارد و می بیند و می خواند. خوانش دیگری نیست. و اگر هست بی صاحب و بلا اثر است.
2. داستان "قرائت دیگر"
در تاریخ اجتماعی ما این فکر که قرائت دیگری از اسلام هم می توان داشت صاحب نسب است. از جمله اسمعیلیه و صوفیان و دراویش، از جمله قرائت بابیان. با این همه قرائت رسمی را هماره چنان سیطره و هیمنه بود که سر بوالهوسی را راحت بر سنگ بکوبد.
با این همه از نیم قرن به این سو این "حق انحصاری روحانیت در تعبیر دین" از سوی یک نهضت قوی روشنفکری به چالشی تازه کشیده شد. مهندس بازرگان یک آغاز گر بزرگ و دکتر علی شریعتی یک چالش سترگ این عرصه اند. شریعتی تا آن زمان توانا ترین کسی بود که با تعابیر رسمی از اسلام و آموزش های آن به معارضه برخاست. جوهر اصلی کار شریعتی دو چیز بود:
نخست آن که او کوشید مفاهیم، ارزش ها و تعالیم دینی را چنان تعبیر کند که با نیازِ نگاه های عدالت پژوهانه و استبداد ستیزانه ی زمان سازگار در آید. آنچه دکتر شریعتی به قالب دین ریخت نوع معینی از همان هوای تازه ای بود که از شمال و از غرب به سرزمین ما می رسید. دکتر شریعتی تعبیر صفوی از تشیع را به آسیای فکر سپرد تا تعبیری امروزی، مردم گرا و عدالت گستر از "ذات دین" برون دهد.
دوم این که شریعتی به رویارویی آشکار با صاحبان قدرت دینی برخاست. رویای او این بود که این "سرمایه گرانقدر" به مصادره "روشنفکران" در آید. تصور او این بود که این کار شدنی است. شریعتی از این که دستگاه دین خود بتواند تحول یابد و با نیازهای واقعیِ عصر نوین سازگار گردد بکلی نومید بود. شریعتی دین را می خواست اما نه در انحصار دستگاه روحانیت. انقلاب سر این رویا را بر سنگ کوفت.
3. تکانه 67
در این سو ما "روشنفکران سکولار" هنوز سرگرم و دلگرم انقلاب بودیم که نفیر برخاسته از آتش همان انقلاب دامن ما را گرفت؛ آتشی برخاسته به دست میلیون های انسان زجر کشیده و زحمت کش، اما فداییِ دین و مطیع محضِ اولیایی که سرمست از راهواری مرکب خویش، توده های ذلت کشیده خلق، در میانه ی هر میدان، شمشیر کشان و کف بر لب، "نفس کش" خواستند، خون خواستند، خون ریختند، خون جنون شد، خاوران شد. و خاوران شد یگانه یادگار ماندگار آرمان ها و آرزوها: بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان ...
درست از همان شب های غریبان و ضجه خوان خاوران ، از همان روزهایی که هر طایفه ای جان به دندان گرفته از بیم زنگی مست به سویی می گریخت، درست از همان روزهایی که نوآمدگان پنداشتند اسم اعظم را یافته اند، در میان گروهی از ایشان همهمه افتاد که به راستی این همان است که می جستیم؟ ولایت مطلقه فقیه؟ آیا معنای دین و غایت دین داری ما همین است که ساخته ایم؟ قدرت و دیگر هیچ؟ در چشم آنان جستجوی حق و حقیقت بس دلچسب تر از جستجوی جاه و مقام شد. نام حلقه کیان در کار آمد و نامه سلام. کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته: که ادعای کشف و تملک حقیقتِ دین ادعایی گزافه است. کلید حقیقت نزد هر کسی تواند بود که جویای آن است. این کلید در انحصار هیچ کس نیست.
4. نیت سروش
عبدالکریم سروش پر آوازه ترین پیش گام و پیش کسوت این چالشِ گران شد. او به دین داران دلیری داد که "حق" دارند و می توانند حقیقت دین را تجربه کنند و به معرفت دینی نائل آیند. هیچ کس از این فرصت محروم نیست. کار سترگ، کار بسیار سترگ سروش شهامت دادن به جامعه دین داران است که: حقیقت دین فی الذاته متکثر است و این نیست که شریعت همان باشد که همیشه بود. شریعت هم به سان دیگر معارف بشری امری بشری است؛ قدسی نیست و با قلب تپنده زمان می طپد؛ نه از گزند دیگر معارف بشری مصون است و نه از مواهب آن مستغنی.
طلسم گشایی و بیم زادیی دکتر سروش نه تنها هزاران بند از دست و پای ذهن مومنین برداشته و به آنان دل داده است که روی پای خود بایستند، بلکه از صاحبان و عالمان دین نیز - که بیش از دیگران دل نگران از سست شدن ارزش های دینی، یا دل نگران از دامن زدن به فتنه و نفاق در صفوف مسلمین، و یا هراسان از ترس ترک ایمان خلایق اند - خواسته است که دریابند: آنچه که پیشینیان ایشان به نام شریعت یافته اند اصلا قدسی نیست و محصول تجربه بشری است؛ هم نقد پذیر است و تاثیر پذیر از سایر معارف بشری. از این منظر آنچه سروش با دین و به خصوص با دستگاهِ متولیانِ رسمیِ دین کرد بس فرا تر از میراث شریعتی است. اگر شریعتی می کوشد گوهر و هستی دین را از چنگ و انحصار متولیان رسمی آن برباید و به انحصار و چنگ "کسانی دیگر" در آورد، دکتر سروش فریاد می دارد که دین فربه تر از آن است که به اسارت یک تعبیر، یک معنا، یک ایدئولوژی و یا یک دستگاه در آید. و اگر در آید هستی مهر ورزنده اش در آتش حرص و آز می سوزد و از خاکسترش لاغرصفتی و زشت خویی و خون خوارگی خواهد خاست.
نیت سروش برای دستگاه دین، برخلاف شریعتی، ستاندن حق تولیت آن از دستگاه روحانیت نیست. نیت او هم برای دین و هم برای متولیان آن خیر است. سودای او تقسیم عادلانه این حق بین تمام کسانی است که طالب آنند؛ هم در میان روحانیان و هم در حوزه های دیگر. غایت سروش از تولید نظریه قبض و بسط انحصار شکنی از راه ترس زدایی است. او مشتاق است ظرفیت ها و استعدادهای خفته و نهفته در ایمانِ دینی و تعلقِ دینی، فرصت پرواز یابند. سودای اوست که سروِ دین را خرم تر بر آئینه ی دلِ دین باوران برویاند و خرامان کند. بسط زمینه های خود باوری و تفحص و پرشس گری در میان دین داران، به خصوص در درون دستگاه رسمی دین ایده آلِ سالدارِ سروش است. در وجود او و در کارنامه او، برخلاف شریعتی، هیچ نشانی از تمایل به برکناری دستگاه روحانیت شیعه، یا حتی تضعیف نفوذ آن نیست. تلاش شریعتی اصلا به یافتن راه های ممکن و مفید برای نوسازی دستگاه روحانیت معطوف نبود. سروش، برعکس، نه خبثی در ذات روحانیت می جوید و هرگز بد آن قوم می گوید. سروش به روحانیت ما محرمانه پیغام می رساند که چه کنند که دین، این "هدیه الهی"، که نزد ایشان به ودیعه است، از دامگه حادثه و گزند زمانه برهد و عاشقانه تر از دیروز بر لوح دل خلق خرامان گردد. سودای سروش صورتگریِ دینی حق بنیاد است و نه تکلیف بنیاد. سروش حس و باور می کند که حق، و نقطه پرگارش: حقوق بشر، آن اسم اعظمی است که دین را هم از "خبث بدگویان" و هم از "مهلکه زمان" می رهاند.
5. توانمندی بی نظیر
میزان تسلط سروش بر گنجینه غنی فرهنگ و ادب ایرانی-اسلامی ما و توانمندی هنرمندانه اش در نوشانیدن آن در جسم و جان آموزش خویش او را از دیگران متمایز کرده است. آموزش سروش ترجمان و تکرار ساده فرهنگ و فلسفه غرب، در قالبی مارکسی یا در قالب کانت و پوپر و آرنت و دیگران نیست. سروده های سروش سرشته ایست سرشار از فرهنگ و سنن ایرانی-اسلامی که با ساروج فرهنگ و فلسفه غرب استحکام یافته است. سروش روح اصیل ایرانی-اسلامی مولانا و حافظ و غزالی و دیگران را، زیبایی بیکران شعر و ادب و عرفان کهن و نوین ایرانی را، با میراث گرانقدر روشنگری و پسا روشنگری عجین می کند. سروش با این کار می کوشد زخم های عمیق ناشی از شرحه شرحه سازی هولناک هویت ایرانیان، که در تمام سال های میان دو انقلاب ایران بدست صاحبان قدرت دینی، سیاسی و فرهنگی به سه سو کشیده می شد، را تا هر جا که ممکن است مرهم نهد. تلاش او برای تولید، حفظ و همسازی هویتی ایرانی اسلامی و غربی ستایش انگیز است.
6. فرجام کار تا اینجا
اکنون دکتر سروش در آستانه 65 سالگی ایستاده است. او زمانی که پس از انقلاب به سفارش و درخواست آیت الله خمینی عازم قم شد، که مشاور دستگاه فقها شود، سی و دو سه سال بیشتر نداشت. او مامور بود که به روحانیون یاری دهد که دین و آموزش های دینی را چنان عصری کنند که پاسخ گوی نیازهای زمانه شود.
اکنون که سی و دو سه سال از آن روزها گذشته آیا می توان ارزیابی داد که تا کجا تا چند آن فربهی و گشاده دستی، که سروش برای دین در خیال داشت، زمینی شده است؟ میدانیم که خلفِ آن رهبرِ انقلاب اکنون دست رد به سینه سروش زده است. حکومت اسلامی نه تنها درهای حوزه های علمیه را، نه تنها درهای دانشگاه ها را، که درهای کشور را نیز به روی دکتر سروش بسته است.
در نگاهی پندار گونه شاید بتوان دل قوی داشت که راه بستن بر خیال خود خیالی خام است. خیال سروش هم، مثل هر پندار دیگر، "شب رو است" و راه بر آن نتوان بست. اما راست این است که در عمل آن تدبیری که سروش در مطلع انقلاب پذیرفت، آن طور که او چشم داشت، ثمر نداد. سروش کار خود را در دانشگاهی آغاز کار کرد که به اشتباه تن داد یا پنداشت که "انبار سلاح" شده است و "پاک سازی" آن راهگشای "وحدت حوزه و دانشگاه" است. پندار این بود که با دم مسیحاییِ آن داتشگاه، که از "اغیار" پاک شده است، از حوزه ها غبار روبی شود و علمای اعلام، که به هر روی دیگر در راس امورند، را از آن خواب سنگین بر خیزاند.
اما دیری نپائید که سروش رخت از حوزه عملیه بر کشید و به محفل شاگردان و یاران جانی، در "حلقه کیان"، پر کشید. با این همه سروش هنوز مجالست و بحث و فحص از راه دور، از بیرون، با بیوت آیات، و مجالس درس آنان، ادامه توانست داد. طولی نکشید که شک و شبهه پیرامون سروش، و به ویژه سروشیان، در راس دستگاه دین رخنه کرد. از نگاه قاطبه علماء، سروشیان، نه مشاوران خیر و خیرخواه روحانیت، که رقیبانی دیده شدند، که می خواهند حق و انحصار تفسیر و تعبیر و ترویج امتعه دینی را از روحانیت بربایند و آن را به بیرون از حوزه ها، به روشنفکران دینی بسپارند. پیوند حوزه و دانشگاه نگرفت و دفع شد و فرجام شریعتی تکرار.
7. شهر سنگستان
جان سختی حوزه ها در برابر تغییر باز دست عده ای بیشمار از روشنفکران ما را بالا برده است که اصلا اصلاح دینی در این دستگاه شدنی نیست؛ آب در هاون کوفتن است. آنها با قدرت می گویند: تا امروز هنوز هیچ یک از آیات عظام ما، حتی آیت الله منتظری، هنوز فتوا نداده اند که "آحاد بشر قطع نظر از داشتن یا نداشتن هر عقیده ای، قطع نظر از جنیسیت، نژاد، سن و ثروت برابر حقوق اند". این شهر شهر سنگستان است. این جماعت را امید رستگاری نیست.
اما هرگاه واحد اندازه گیری زمان را کمی بزرگ تر کنیم خواهیم دید تلاش شام و سحر سروش و سروشیان گرچه هنوز پوسته خارائین صدف را نگشاده اند، اما کار مستمر با روحانیون و حوزه ها به هیچ روی پوچ از آب در نیامده است. سیر تحول فکری آیت الله منتظری و هم سلکان شاهدی بس امید بخش برای همه ماست. این تحول نشان می دهد که می توان و باید با در آمیختن یک کار پیگیر، به خصوص با همکاری نزدیک و فعال با علمای پیشرو و پر نفوذ، از یک سو، و به پشتوانه جنبش های مدنی حق طلبانه موجود از سوی دیگر، صبورانه تلاش کنیم تا شمار هر چه بیشتری از علمای شیعه در میهن ما قانع شوند که هرگاه فهمی از شریعت اسلامی عرضه کنند که تناقض هر چه کمتری با ارزش های حقوق بشری را حمل کند، هم به صلح اجتماعی خدمت کرده اند و هم از گسترش تقابل اجتماعی با "مراجع" جلو گرفته اند.
عده ای می گویند مراجع دیگر نفوذی زیادی ندارند و حرفشان زیاد تاثیر گذار نیست. معنای این حرف آنست که بازسازی فقه زیاد تاثیری به حال جامعه ندارد. این حرف خیلی شتابزده است. متاع دین هرگز بی مشتری نیست.
هم چنان معتقدم که اصلاح دستگاه دین در ایران یک ضرورت جدی است و تعامل هرچه گسترده تر میان دانشگاه ها و حوزه ها، به خصوص مراکز علوم انسانی، کاری مفید است. این که امروز علوم انسانی، به معنای رایج آن در حوزه ها تدریس می شود بسیار نیکوست. این کار، چه بپذیرند یا بپوشانند، راه آورد نفوذ همین نظریه قبض و بسط است. این کار به ترویج ارزش های جهان شمول امروزین در میان متولیان شریعت کمک می کند. دستگاه روحانیت شیعه نیز، مثل نهادهای روحانیت در کشورهای دموکراتیک، می تواند و باید به جایی برسد که در تولید، ترویج و پاسداری از این مفاهیم و ارزش ها سهم گیرد.اشتباه نشود. مراجعه روشنفکران به مراجع به خاطر این نیست که آنها تکیه گاه آزادیخواهی و تجدد اند. قصد من از تاکید بر ضرورت کار با فقها ناشی از تاثیر و حضور فقه در زندگی شهروندان است. چه فقها در حکومت باشدند چه نباشند، به هر میزان که تعارض دیگاه ها و فتاوی ایشان با اصول آزادی، استقلال، عدالت و پیشرفت بیشتر باشد به همان میزان هم شکاف و دوپارگی و ستیز جامعه ما بیشتر است و هم زمینه ها برای برابر حقوقی شهروندان تنگ تر. کاستن از این تعارض اصلا ناممکن نیست.
8. این مرز بندی بیهوده است
اما از منظری کمی تاریخی تر باید پذیرفت که کار سروشیان مشکلات معین خود را نیز به همراه داشته است. تزئین واژه روشنفکر به لقب دینی – قطع نظر از نیت مبدعین آن – نمی تواند به تاسیس و قوام یک نحله یا نگرش مستقل دینی، یعنی خارج از قلمرو متولیان رسمی دین، منجر نشود. تاسیس این واژه ، که دکتر عبدالکریم سروش نیز از بینان گذاران برجسته ی آن است، لاجرم معنایی جز تلاش برای تولید مفاهیم، تعابیر و آموزش های دینی، در جایی در خارج از دستگاه دین ندارد. برخی البته این برداشت را قبول ندارند. آنها می گویند انگیزه تاسیس اصطلاح "روشنفکر دینی" برای مرز کشی با "روشنفکری غیردینی" بوده است. اما این مرزبندی ساختگی و بی هوده است. مگر جریان روشنفکری ایران خود را "غیردینی" یا "بی دین" اعلام می کرده بود که دینی ها جدا کردن حساب خود را ضروری بیابند. برخی می گویند انگیزه های فرصت طلبی پشت این تجزیه طلبی است. برای چتر امنیتی، برای کسب جواز ورود به رده های بالای حکومت و برای برخورداری از امتیازهای دیگر این عنوان را ساخته اند. این حرف ها به دلایل روشن افشاگر انگیزه های واقعی موسسین این مفهوم نیست. اما پیآمدهای سیاسی این تجزیه کاملا روشن است:
تعریف و تاسیس روشنفکری دینی محصول یاس ناشی از مدرن سازی دستگاه دین است. از نگاه روحانیون تاسیس روشنفکری دینی تلاشی است برای تعریف دین خارج قلمرو اصلی دین. چنین نگاهی و چنین رسالتی نمی تواند آبستن به رقابت، تقابل و در نهایت به ستیز با دستگاه متولیان رسمی دین نیانجامد. این کار جدال بر سر حق حاکمیت بر دین، بر سر تسخیر بازار اندیشه دینی، جنگ قدرت و نفوذ بین "روشنفکران دینی" و "دستگاه دین واقعا موجود" اجتناب ناپذیر می کند.
وقتی قاطبه روشنفکران دینی ما هنوز فراخوان می دهند که بیائید " کاری زینبی کنیم و پیام راستین دین را با چهرهی فطرتپسندانهی آن به تشنگان حقیقت برسانیم "، وقتی "روشنفکر دینی" رسالت خود می داند که درک دیگری از مصیبت کربلا تولید و آن را در مقابل درک روحانیت شیعه قرار دهد، جز این نیز نباید انتظار داشت که از آن سو هم نداهای تشکیک و تکفیر و تهدید برخیزد.
دیگر پی آمد سیاسی محرز تعریف روشنفکر دینی راهگشایی برای تاسیس حزب دینی و حزب دینی تدبیری برای تاسیس حکومت دینی است. این تعریف محصول طرز تفکری است که حکومت دینی را امری نه تنها ممکن که هدف می شمارد. کسانی که از دفاع از حکومت دینی دست برداشته اند منطقا باید از اصرار بر تجزیه روشنفکران به دینی و بی دین هم دست بردارند. تقسیم جامعه روشنفکری ایران به دو گروه دینی و غیر دینی محصول طرز فکری است که جامعه را در ذهن خود به دو گروه "سکولار" و "دینی" تقسیم می کند و خود را برای غلبه بر دیگری آماده می کند. تاریخ ایران 60 سال تحقیر و حذف از یک سو و 30 سال آزگار تحقیر و حذف از سوی دیگر بوده است.
نحله های روشنفکری ایران حق دارند و باید بر اساس مطالبات اجتماعی اقتصادی و یا نگاه های فرهنگی خود را تعریف کنند. ایمان دینی موضوع دین موضوع اصلی متمایز کننده گروه های روشنفکری نیست. از نگاه من الصاق پسوند دینی به عنوان روشنفکراز جا مانده های طرز فکری است که دین را محمل یک برنامه جامع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای اداره جامعه می دیده است. فرارویانده و با الصاق یک صفت سلبی – مثل غیردینی یا بی دین – به بقیه برآمد کنند یا احراز هویت کنند ک کند که جامعه ایرانی احزاب سیاسی معتقد به دموکراسی بر اساس برنامه عمل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی از یک دیگر متمایز می شوند. میزان حضور دین و نمادها و شعائر آن در حیات اجتماعی نیز می تواند یک موضوع تمایز احزاب سیاسی باشد. اما پیگیری این مطالبات کار نهادهای مدنی است.
9. تدبیر سروش بسیار عالیست اما با یک تصریح
برخی "روشنفکران غیر دینی" ما می گویند "ما نبايد انتظار داشته باشيم که از احکام فقهی اسلام، از جمله در مورد زنان تبعیض زدایی شود. ما باید فقط نگذاریم این احکام در قوانین جاری شوند". این راهکار البته "عملی" است اما محتاج سلاح و حصر علماء در حوزه های علمیه است. پهلوی و صدام و سادات و مبارک به همین نسخه عمل کردند و نتیجه اش را همه می دانیم. سروش اما باز کردن راه برای تبادل گسترده معارف بشری در حوزه های غیر دینی با حوزه های علمیه را توصیه می کند. این کار از ارتش و سپاه و ساواک بر نمی آید. این کار فقط از روشنفکران ساخته است و بس. اما سروش تا امروز هنوز تصریح نکرده است که مسوولیت پیشبرد این تبادلات میان دو حوزه معارف بشری بر عهده کیست. اما تلقی من این است که او این امر را یک "امر دینی" می بیند و پیشبرد آن را بر عهده روشنفکر دینی می گذارد. روشنفکران سکولار هم تا امروز چنین "مداخله" ای را وظیفه خود ندیده اند.
خطای تاریخی بزرگ این است که تاثیر گذاری بر دیدگاه های حاکم بر حوزه های علیمه را امری دینی تلقی کنیم که نه ربطی به "روشنفکران غیر دینی" دارد و نه از عهده آنان ساخته است. این برداشت در میان هر دو گروه رایج است و از اساس اشتباه است. تغییر دیدگاه های دین در مورد زنان، و به طور کلی حقوق بشر، امری اجتماعی است و فقط مربوط به فقها نیست و تلاش برای تغییر آنها بر عهده همه روشنفکران است.
اگر به خواهیم ضمن پای بندی که اصول همزیستی و صلح اجتماعی ، کاری کنیم که این احکام را صاحبان قدرت های دینی و سیاسی به جامعه تحميل نکنند باید از جمله سعی کنیم فقهای ما قانع شوند که احکام مغایر با حقوق بشر ناقض چهره رحمانی دین و مغایر رسالت انهاست. تمام روشنفکران، و نه فقط سروشیان، باید آستین بالا زنند و در یک تلاش عمومی آن را به پیش رانند. کمک به فقها برای به روز کردن فقه وظیفه ای همگانی است. باید همه دست به دست هم دهند و بر سیاق جنبش یک میلیون امضاء، نکته به نکته مو به مو فقه سنتی را بکاوند و پاسداران آن را، کوچه به کوچه کو به کو، قانع کنند که تمیز "حق" از "ناحق" امری است اجتماعی که باید با مشارکت عامه و نه فقط در حوزه های عملیه به سامان شود. جنبش های اجتماعی جاری پشتوانه نیرومند ما برای پیشبرد این کار است.
شق القمر نیست که یک روشنفکر کشف کند که نظریه جاری دین در باب امام زمان و یا سایر اسطوره های دینی، اشتباه است؛ یا نصوص فقهی فعلی با موازین حقوق بشر ناسازگارند. کار سترگ روشنفکر این است که همان دستگاه دین را قانع کند که باید یاد بگیرند چگونه رویای مهدویت را چنان عرضه کنند که با شعور انسان امروزی و یا با یافته های مسلم علم عناد نکند. کار بزرگ روشنفکر این است که راه را باز کنند که دستگاه دین در کشور ما نیز دریابد که چرا و چگونه یک فقه سازگار با حقوق بشر بس بیشتر با رسالت بنیادین دین سازگار است و چرا هر دینی که با حقوق بشر نسازد فاقد جایگاه در آینده بشریت است.
10. بار دیگر می گویم
وقت آنست که سروش و سروشیان کمک کنند که مرز ساختگی میان "روشنفکری دینی" و "روشنفکری غیر دینی" برداشته شود.
مطالعه مختصات جاری جنبش های مدنی و مردمی ما نشان می دهد که، به ویژه با آغاز جنبش سبز، این مرز بندی در سمت محو شدن میرود. به فرسایش این مرزها باید کمک کرد. اصرار بر حفظ مرز بندی ساختگی میان روشنفکران ایران جنبش های اجتماعی را دو پاره می کند. همه کمک کنیم که بازار این خزف شکسته شود.
عمل و اندیشه حاکم بر دستگاه دین برای "روشنفکران دینی" همانقدر مهم است که برای "روشنفکران دیگر". همه صادقانه و خالصانه مشترکا بکوشیم روحانیت شیعه موفق شود دین را از آوار رسوبات و زنگارهای قرون برهاند و آموزه های خود را با نیازهای روز جامعه بشری همساز کند. وقت آن است که همه کمک کنیم که "سنگرهای مقاومت" ما نیز دریابند که گشودن پنجره ای به سوی هوای تازه هم ممد حیات است و هم مفرح ذات.
لندن – پانزدهم دسامبر 2010 (23 آذرماه 1389)
اخبار روز:
جنبش سبز پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران اتفاق افتاد. جنابعالی چه نسبتی بین این جنبش و جنبش اصلاحات، این جنبش و انقلاب اسلامی در ایران برقرار میکنید و اصولا تاثیراین جنبش بر روی تحول های آتی در ایران را چه میبینید؟
من کاربرد فعل "اتفاق افتادن" برای "جنبش سبز" را چندان مناسب نمی بینم، چون این را تداعی میکند که چیزی خلق الساعه و مستقل از تاریخ صد و چند ساله اخیر، واقع شده است.در حالی که به باور من جنبش سبز به مثابه بخشی از این تاریخ، در متن آن و در امتداد انقلاب مشروطه، جنبش ملی، انقلاب بهمن و جنبش اصلاحات قابل تحلیل و تفسیر است.
شکست گفتمان مبتنی بر "ولایت فقیه" در تحقق مطالبات مردم در انقلاب بهمن - که دموکراسی، آزادی، رشد اقتصادی، کرامت انسان و عزت و سربلندی ملی از جمله مهمترین شان بود، انحصار بخش اصلی قدرت به روحانیت و ابدی کردن آن در قانون اساسی و فساد و تباهی ناشی از این انحصار، پایان یافتن "اتحاد شوروی" و شکست قطعی گفتمان تمامیت گرا در جهان و تاثیر آن در جامعه سیاسی ایران، گذار جهان به عصر حاکمیت رسانه ها، باز شدن پای سگانه "اینترنت- موبیل - ماهواره" به ایران - و در نتیجه، محروم شدن استبداد و فساد از سپر دفاعی "اختفا"، رشد شهر نشینی، شکل گیری قشر چند میلیونی دانشجو و دانش آموخته و سرانجام رسیدن نسل سوم پرورش یافته در عصر نوین به سن باروری، زمینه های ملی و بین المللی شکل گیری جنبشی با خصایل کثرت گرا، خشونت پرهیز، دموکراتیک و حق طلبانه را پدید آوردند.
"جنبش اصلاحات" که با هجوم مردم به صندوق های رای و گزینش محمد خاتمی به ریاست جمهوری، اعلام موجودیت کرد، مرحله نخست برآمد نوین ایرانیان بود. این جنبش که با مشارکت و نقش هدایت گر بخشی از حکومت، اوج گرفت، بویژه در چهار سال نخست ریاست جمهوری خاتمی، دستاوردهای قابل ملاحظه ای در زمینه هایی نظیر آزادی هایی سیاسی و اجتماعی، حوزه اقتصاد و سیاست خارجی به ارمغان آورد، اما نتوانست به انسداد در ساختار سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه پایان دهد و سرانجام خود در چنبره این انسداد گرفتار شد.
ناکامی جنبش اصلاحات به جامعه سیاسی ایران یک بار دیگر ثابت کرد که تاکید بر اجرای یکجانبه قانون اساسی- که راهکار اصلی خاتمی و یارانش بود - به رغم برخی دستاوردها، در نهایت نتیجه ای جز شکست و رسوایی هایی نظیر برگزاری انتخابات مجلس هفتم ندارد.
تشدید روند فساد هیات حاکمه در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، رواج رمالی و خرافه پرستی در حکومت، ماجراجویی در سیاست خارجی، سلطه پاسداران نوکیسه بر حیات سیاسی و اقتصادی کشور و عواملی ازاین گونه از یک سو، و تداوم کارکرد عوامل بسترساز پیش گفته که از جمله به پر رنگ تر شدن نقش نسل سوم در جامعه سیاسی کشور منجر شدند، از سوی دیگر، زمینه را برای برآمد دوباره مردم فراهم کردند. این بار نیز مردم با هوشیاری خیره کننده ای، از فرصت انتخابات بهره جستند و در زمانی کوتاه، جنبش عظیمی را خلق کردند که "جنبش سبز مردم ایران" نام گرفت.
جنبش سبز که در اعتراض به تقلب در انتخابات و با شعار ساده "رای من کو؟" برآمد خود را آغاز کرد، در نخستین هفته حیاتش، ارکان نظام را به لرزه در آورد و حکومت را تا آستانه نقطه تعیین کننده "فروپاشی یا تسلیم" عقب راند. علی خامنه ای پس از رهایی از اثر شوک اولیه ناشی از ضربه کاری جنبش سبز و مقاومت شجاعانه موسوی و کروبی، خود شخصا و با به دست گرفتن رهبری جریان مقابله با جنبش، به میدان آمد. او که تصور میکرد که با بالا بردن سطح مناقشه و کشاندن رهبران جنبش به بازی "همه یا هیچ" می تواند آنها را به تسلیم وادارد، مرتکب دومین خطای بزرگ سیاسی خود شد و گر چه توانست، حکومتش را از فروپاشی موقتا برهاند، اما ته مانده اعتبار و مشروعیت ولی فقیه، ولایت فقیه و شخص خودش را خرج دفاع از لومپن های کهریزک کرد، بی آنکه توانسته باشد، "فتنه سبز" را سرکوب و یا حتی مهار کند.
"جنبش سبز" با دیدن مشت آهنین حکومت, به سرعت از شعار "رای من کو؟" عبور کرد و به جنبشی برای "حقوق شهروندی"، حق حرف زدن، حق انتخاب شیوه زندگی، حق انتخاب کردن، حق انتخاب شدن، حق اطلاع داشتن و حق شهروند بودن بدل شد.
جنبش سبز که در تحمیل خواست ابطال انتخابات به حکومت، ناکام ماند و خیابان را موقتا به قداره بندان واگذاشت، اکنون در مرحله تعمیق و گسترش کیفی، در مسجد و مدرسه، در خانه و اداره، در زندان و پادگان، در فضای مجازی و هر کجا که کوشنده سبزی زندگی میکند، به حیات خود ادامه داده، منتظر فرصتی تازه برای برآمد دوباره است.
حاملان این جنبش چه اقشار و احزاب و گروه های اجتماعی بودند و اساسا بر روی چه بستر و سلسله اتفاقاتی اتفاق افتاد؟
در مورد "بستر" جنبش، در پاسخ به سوال قبلی توضیح دادم و اما در مورد حاملان، تا این جا، بار اصلی جنبش روی دوش اقشار متوسط شهری، بویژه در تهران و کلان شهرها بوده است و از میان این اقشار هم جوانان و زنان، نقش برجسته تری داشته اند.
در مورد احزاب و گروه های سیاسی، شاید این اولین بار در تاریخ اخیر ایران است که طیف گسترده ای از احزاب و گروه ها- از چپ افراطی تا گروه های میانه راست - خود را در جنبشی سهیم احساس میکنند. این امر هم میتواند نقطه قوت جنبش تلقی شود و هم تحت شرایطی، اسباب نگرانی باشد.
و اما در باب گروه های اجتماعی حاضر در جنبش، اجمالا میتوان از چهار گرایش عمده سخن به میان آورد:
- راست مدرن که رضا پهلوی و داریوش همایون در خارج شاخص ترین چهره های آن هستند و در داخل بخشی از اقشار مرفه شمال تهران را در بر میگیرد.
- راست سنتی که رفسنجانی چهره شاخص آن است و طیف گسترده ای از روحانیون ناراضی تا بخش هایی از بازار و بیش از همه، بخشی از سرمایه داران و کارفرمایان حوزه صنعت و خدمات را در بر میگیرد.
- میانه مدرن که فاقد نماینده شاخصی در جنبش است، با مخالفت با "ولایت فقیه " و جانبداری از سکولاریسم و "جدایی دین و دولت" تعریف میشود، از بیشترین گستردگی در کلان شهر ها و بیشترین حضور و تاثیرگزاری سیاسی و گفتمانی برخوردار است و توده کثیر العده ای از کارمندان، معلمان، مدیران، کارگران، دانشجویان و زنان را شامل میشود.
- و سرانجام میانه سنتی که موسوی و کروبی شاخص ترین نمایندگان آن هستند، جمهوری اسلامی با قراءت رحمانی از اسلام را ممکن و مطلوب میداند و میلیون ها شهروند متوسط و پایین را شامل می شود.
شواهد تا امروز گویای این نیست که اقشار تهی دست و روستائیان در جنبش حضور قابل رویتی داشته اند. همچنین از حضور مستقل طبقه کارگر نشانی دیده نمی شود و کارگران شهرنشین در کنار سایر هم میهنان و به مثابه شهروند در جنبش حضور دارند.
هر جنبش اجتماعی همواره همراه با فرصت ها و تهدیدهای متفاوت است. به نظر شما این حرکت اجتماعی با چه تهدید هایی روبرو بوده و چه فرصت هایی ایجاد کرد؟
جنبش سبز فرصت های بزرگ و بیمانندی برای گذار به دموکراسی ایجاد کرد که اهم آنها را میتوان به صورت زیر دسته بندی کرد:
فرصت برای آنکه
- سه نسل در کنار هم قرار بگیرند و با روش و شعارهای واحدی به صحنه مبارزه بیایند و شکاف بین نسلی تا حدودی ترمیم شود.
- مرزهای کاذب "خودی" و "نخودی" که جمهوری اسلامی در ایجاد و حفظ آن سعی وافری داشته و دارد، ترک بردارد. دو بخش مدرن و سنتی جوامع شهری در کنار هم قرار بگیرند. باورمندان به نوعی از حکومت دینی در کنار سکولارهای مسلمان و نیروهای لاییک، با شعار "رای من کو؟" نمایشی از وحدت و همدلی بر پا کنند.
- عمق فساد و تباهی حکومت ولایی بر ملا شده، نقشه نظامیان نوکیسه و باندهای امنیتی برای قبضه کامل قدرت، حداقل در این مرحله، با ناکامی روبرو شود.
- چهره ایران در نزد جهانیان - که بویژه در نتیجه عملکرد دولت احمدی نژاد تیره و تار شده بود- دگرگون شود و جهان متوجه وجود ایرانی دیگر در درون ایران فقها شود.
- مردم و بویژه جوانان اعتماد به نفس خود را باز یافته، با بهره گیری از امکانات فضای مجازی و شبکه های اجتماعی، شگفتی های زیادی بیافرینند.
- و سرانجام گام های بزرگی در جهت تاسیس رهبری ضرور برای هدایت روند گذار کشور به نظامی دموکراتیک، بر داشته شود.
و اما در مورد تهدیدها، ابتدا باید ببینیم که به کجا میخواهیم برویم و به عبارت دیگر جامعه ما در کدام مرحله تحول قرار دارد. ایران صدر مشروطه به لحاظ رشد عوامل عینی و ذهنی در مرحله تحول دموکراتیک قرار نداشت، در ایران امروز اما، وضیعت به کلی متفاوت است. کشور ما مانند بسیاری از کشور های در حال توسعه دیگر نظیر ترکیه، کره جنوبی، برزیل، مالزی و اندونزی، من حیث المجموع همه پیش فرض های لازم برای گذار به دموکراسی، نظیر اکثریت جمیعت شهر نشین، طبقه متوسط بزرگ، انباشت سرمایه و وجود طبقه سرمایه دار، زیر ساخت های اقتصادی (برق، راه، سد، شبکه های درمان، آموزش و پرورش و نظائر آن) را در خود جمع دارد و این یعنی آنکه جامعه ما در کلیتش و بویژه در بخش آگاه و تعیین کننده اش، با حکومتی که بر اساس قانونیت بخشیدن به تبعیض، اصل شبان - رمگی ولایت فقیه و دهان کجی به موازین شناخته شده دموکراسی و حقوق بشر بنا شده، بطور بسیار جدی مساله داشته، فساد همه جانبه و عمیق موجود در کشور و بحرانی را که تمام شوونات مملکت را در خود غرق کرده، اساسا ناشی از سلطه دین و روحانیت شیعه برحکومت میدانند و به عبارت دیگر:
نظام ولایت فقیه نه تنها از منظر تاریخی، بلکه از نگاه مشخص نیز به آخر خط رسیده و در نتیجه بحرانی که امروز حکومت را از صدر تا ذیل در بر گرفته، بحران مرگ و به زبانی سیاسی تر بحران جانشینی است. جانشینی نه برای ولی فقیه موجود، بلکه برای گفتمان ولایت فقیه و نظام مبتنی بر این گفتمان. و هم در اینجاست که میتوان چهره فردای جنبش سبز و تهدیدهای پیش رو را ترسیم کرد.
جنبش سبز برای آنکه بماند و ببالد باید در حوزه های "گفتمان"، "برنامه"، "سیاست" و "رهبری و سازمان" در قد و قواره جانشین نظام مبتنی بر "ولایت فقیه" عرض اندام کند. از زمان شروع جنبش سبز تا امروز در هر چهار حوزه مذکور کارهای بسیار ارزنده ای صورت گرفته، که بخش قابل ملاحظه ای از آن ها در بیانیه های مهندس موسوی انعکاس یافته اند. مجموعه این بیانیه ها را که در تعامل چند سویه میان کوشندگان جنبش و موسوی شکل گرفتند، میتوان جلوه ای از تاریخ تکامل جنبش به حساب آورد.
بررسی تفصیلی این بیانیه ها و این تاریخ و مکث روی همه نقاط ضعف و قوت آن از حوصله گفتگوی حاضر خارج است، از این رو فقط به چند نکته در چهار حوزه پیش گفته که به باور من از اهمیت کلیدی بر خوردارند و در عین حال به سوال "تهدیدها" هم تا حدی پاسخ میدهند، اشاره می کنم؛
اول در حوزه گفتمان، "سکولاریسم"، "حقوق شهروندی" و "رفع تبعیض" سه مقوله مهمی هستند که جنبش سبز هنوز نتوانسته درک شفاف و متحدکننده ای از آن ها به دست بدهد. از این سه مقوله، میتوان گفت که "سکولاریسم" از اهمیت مرکزی برخوردار است و اگر این گره در جنبش به درستی گشوده شود، راه برای آنکه "حقوق شهروندی" و "تبعیض زدایی" جایگاه شایسته خود را در گفتمان سبز بیابند، هموار خواهد شد. امروزه طیف گسترده ای از کسانی که که حضور دین در حوزه های اجتماعی و سیاسی را مضر میدانند، تا باورمندان به "ولایت فقیه مشروطه" خود را سبز میدانند و در تبلیغ و ترویج باورهای کج و کوله و گاه مخربشان تردیدی به خود راه نمیدهند و میتوان گفت که یکی از مهمترین تهدیدها در مقابل جنبش سبز همین آشفته فکری در فهم سکولاریسم و جایگاه آن در گفتمان سبز است.
جنبش میتواند و باید روی درک حداقلی از سکولاریم که از جمله به وسیله فیلسوف آلمانی "هابرماس" تبیین شده، به توافق برسد. بر پایه این درک، در یک جامعه دموکراتیک ضروری است که:
"قوانین"، "فرامین دولتی" و "احکام قضائی" نه بر اساس دلایلی که در نزد بخشی از شهروندان موجود و معتبرند، بلکه بر اساس "دلائل عقلی موجود" انشا شوند.
باورمندان به ادیان مختلف در اجرای مناسک دینی خود مورد پشتیبانی دولت و قانون قرار داشته باشند و مومنان نه تنها از تماس با سیاست به زبان دینی خود منع نشوند، بلکه به این کار تشویق هم بشوند.
پذیرش چنین درکی از سوی بخش لاییک جنبش، شاید چندان دشوار نباشد، اما در بخش دین باور جنبش، جریان نیرومندی هنوز در چنگال حکومت دینی و توهم "جمهوری اسلامی با بالا دستی قراءت رحمانی از اسلام" اسیر است و در پذیرش سکولاریسم احساس ناامنی میکند.
ایستادن بر تناقض "حکومت دمکراتیک و دین سالار" البته در درازمدت ممکن نیست. باید به این دوستان و همراهان با صبوری و گفتگوی مداوم کمک کرد تا بر احساس ناامنی خویش فائق آیند و نسبت به منافع و آینده خود نگرانی نداشته باشند.
دوم - در حوزه برنامه، پیش از انتخابات در چهارچوب گفتمان "مطالبه محور" اسنادی با نگاه و چشم انداز برنامه ای در داخل و خارج تدوین و منتشر شدند. این موارد برنامه ای، بعدها در بیانیه های انتخاباتی موسوی و بویژه کروبی به شکلی عمیق تر، جامع تر و گسترده تر بازتاب یافتند. بعد از انتخابات، با کانونی شدن جنبش بر خلع ید از کودتاگران، مسائل برنامه ای موقتا به حاشیه رفتند. اکنون که بازسازی سیمای عمومی جنبش سبز امری ضروری به نظر میرسد، مسائل برنامه ای بار دیگر اهمیت بیشتری پیدا میکنند.
از میان انبوه مسائل مربوط به توسعه متوازن و پایدار، "نفت" و "پرونده اتمی" از اهمیت کلیدی برخوردارند.
درموضوع مرکزی توسعه، یعنی رابطه متقابل "رشد اقتصادی"، "عدالت" و "آزادی" جنبش سبز فاقد شعار روشن و بسیجگر است. به نظر من شعار "ملتی کردن نفت و گاز" شعاریست که میتواند این نقش را در جنبش بر عهده بگیرد. واژه "ملتی" را با اقتباس از ادبیات صدر مشروطه در مقابل سه واژه "ملی"، "دولتی" و "خصوصی" پیشنهاد میکنم تا بتواند ضرورت کنترل ملت بر بهره برداری از نفت و گاز و ضرورت سازماندهی صنایع نفت و گاز در خدمت توسعه متوازن را برجسته و بیان کند. در دفاع از این شعار و چگونگی اجرایی کردن آن طرح بحثی در سال ۱۳۸۶ تهیه کردم که دراین لینک قابل رویت است. www.akhbar-rooz.com
و اما "پرونده اتمی". واقعیت این است که دولت های جمهوری اسلامی و ایالت متحده امریکا با این پرونده، ملت ایران را به گروگان گرفته اند. من در این جا قصد پرداختن به نیات و برنامه های دولت امریکا را ندارم، اما تا آنجا که به ایران و ملت ایران مربوط میشود، روشن است که پروژه اتمی که در غارهای قم، نطنز و... پیگیری می شود، ربطی به تامین سوخت راکتورهای تحقیقاتی و تامین انرژی ندارد. برای هر دوی این اهداف راه های سرراست، اقتصادی، بی دردسر و قانونی وجود دارند و درعین حال، میان کارشناسان مستقل و ملی اتفاق نظر وجود دارد که برای کشوری که روی دریای گاز خوابیده، و ذخایر شناخته شده اورانیومش بسیار محدود است، در جهانی که بسیاری از کشورهای پیشتاز در عرصه تولید انرژی اتمی به ضرورت بستن نیروگاه ها رسیده اند، سرمایه گذاری روی نیروگاه هسته ای فاقد توجیه اقتصادی و انسانی ست.
پس تنها توجیه قابل طرح برای پروژه هسته ای رژیم، می تواند دستیابی به قدرت تولید بمب اتمی در خدمت "امنیت ملی" باشد. یک مقایسه ساده میان ترکیه و کره جنوبی غیراتمی و پاکستان و کره شمالی، کافیست تا ثابت کند که در جهانی که اطلاعات، ارتباطات و سرمایه حرف اول را میزنند، رفتن به دنبال "سه راهی" و نارنجک دست ساز برای مقابله با زرادخانه عظیم نظامی امریکا، تا چه میزان کودکانه و زیانبار است.
به باور من، هم سران رژیم، به شمول دارو دسته احمدی نژاد- مشایی و هم مقامات آمریکایی به بیهودگی این بازی واقفند و مترصد فرصت مناسبی هستند تا به گروگانگیری پایان بدهند.
سران جنبش سبز، بویژه آقایان موسوی و کروبی تا امروز در اعلام برائت نسبت به این پروژه ضدملی، تردید نشان داده اند. تداوم این تردیدها، خطر دیگریست که جنبش سبز را تهدید میکند.
سوم در حوزه سیاست به مفهوم گسترده آن: در ۱۸ ماهی که از آغاز جنبش سبز میگذرد، بیشترین بحث ها در این حوزه جریان داشته است. حاصل این بحث ها را می توان در شکل گیری سه پروژه راهبردی زیر خلاصه کرد:
- تغیر قانون اساسی هم استراتژی هم تاکتیک
- اجرای بی تنازل قانون اساسی هم استراتژی هم تاکتیک
- انتخابات آزاد هم استراتژی هم تاکتیک
البته طرفداران هر کدام از این پروژه ها احتمالا این نقد را که طرحشان در حوزه راهبردی و یا در زمینه تاکتیک های کاربردی نارسایی دارد، نخواهند پذیرفت. ولی واقعیت این است که راهبرد "تغیر قانون اساسی" در حوزه تاکتیک دچار مشکل است، بر کشیدن "اجرای بی تنازل" به سطح راهبرد، جنبش را در خطر اسارت در بن بست "ولایت پذیری" قرار میدهد و راهکار "انتخابات آزاد" به رغم همه نقاط قوتش، با دو شعار "تغییر" و "اجرای بی تنازل" رابطه شفافی بر قرار نمیکند و این همه بدان معنی است که جنبش در این حوزه به گفتگوی بیشتری نیازمند است.
از نظر من اگر "اجرای بی تنازل" همانگونه فهمیده شود، که مهندس موسوی تا امروز فهمیده و اجرا کرده است و بر اساس آن، پذیرش رهبری خامنه ای، به تمکین او به مواد اجرا نشده قانون اساسی مشروط گردیده، در آن صورت شاید بتوان روی این تعریف از سیمای سیاسی جنبش سبز به تفاهم دست یافت:
جنبش سبز خواستار تغییر قانون اساسی و اصلاح اصولی از آن است که با اعلامیه جهانی حقوق بشر مغایرند و مناسب ترین راه تحقق این امر را اجرای بی تنازل قانون اساسی موجود، برگزاری انتخابات آزاد و مراجعه به آرای عمومی میداند.
روشن است که در این مدل راهبردی، "اجرای بی تنازل" به عنوان مناسب ترین راه و مبنای توافق به حکومت پیشنهاد میشود و دست جنبش را برای حرکت مستقل و بسیج نیرو به منظور برگزاری انتخابات آزاد نمیبندد.
چهارم - در حوزه سازمان و رهبری، جنبش سبز نخستین جنبش بزرگ سیاسی است که در ابعاد وسیع از شبکه های اجتماعی مجازی بهره برداری کرده و در دوره ای حتی نقش اصلی را به این شبکه ها واگذار نمود. شاید برای ارائه یک جمعبندی از این پدیده نوین زود باشد ولی اجمالا میتوان سرعت و گستردگی ارتباطات را که دموکراسی مستقیم و حضور وسیع و سریع را امکان پذیر میسازد به عنوان نقاط قوت اصلی و خطر غرق شدن در فضای مجازی، فاصله افتادن بین جوانان و مردمی که دسترسی به اینترنت ندارند، امکانات رژیم برای اخلال در ارتباطات و از کار انداختن شبکه ها، تزریق اطلاعات منحرف کننده به شبکه ها و ترافیک سنگین در روزهای بحرانی که به پر شدن صندوق های پست الکترونیک میانجامد را به عنوان نقاط ضعف این شبکه ها بر شمرد. به نظر میرسد که با توجه به خشونت رژیم و حساسیت آن نسبت به شبکه های اجتماعی حقیقی، تر کیبی از شبکه های مجازی و حقیقی با تاکید بر نقش تعیین کننده شبکه های حقیقی که بر بستر روابط طبیعی در خانواده، مدرسه، مسجد، محله، باشگاه و ... شکل گرفته اند، شکل ممکن و مطلوب سازمان سبز ها در مراحل آتی باشد. بیگمان ترکیبی از تجربه نسل ما که در انقلاب بهمن حضور مستقیم و سازمانگر داشت و خلاقیت های نسل جوان میتواند در این عرصه نیز شگفتی های تازه بیافریند.
و اما در خصوص رهبری، وضیعت به راستی بسیار بغرنج و حساس است. به قول حافظ
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
که دل به دست کمان ابرویست کافرکیش!
البته آقای موسوی نه کمان ابروست و نه از بدشانسی ما کافر کیش! مسلمان مومنی است که از رهبر شدن و رهبر خوانده شدن واهمه دارد و هر چه رقبای او در دار و دسته احمدی نژاد-مشاعی شهوت قدرت دارند، در گفتار و رفتار او نوعی بیزاری و نگرانی روشنفکرانه نسبت به قدرت و آلودگی های آن به چشم میخورد. این خصوصیات که میتواند از نگاه کنشگران حوزه فرهنگ مثبت تلقی شود، فعالین حوزه سیاست را نگران میکند. مصلحین اجتماعی همواره نقش بزرگی در تنویر افکار مردم بازی کرده اند، اما تاریخ کمتر نمونه ای را به دست میدهد که در آن کسی توانسته باشد، بدون آنکه خود به ایجاد تغییر در قدرت و تغییر قدرت مصمم بوده باشد، اراده معطوف به تغییر را در مردمی که چشم به دست و دهان او دارند، سازمان داده باشد. این خصوصیات موسوی سبب میشود که او به رغم توانایی در حوزه های نظری و مسائل راهبردی، در زمینه های تاکتیکی، توانایی های لازم را نداشته باشد. مقایسه ای بین حرکات تاکتیکی کروبی و موسوی و نیز نگاهی به قدرت فوق العاده خمینی در این عرصه، این ضعف آقای موسوی را به خوبی نشان میدهد.
توجه دارید که من در بحث رهبری، مستقیما از موسوی شروع کردم و به مسایلی نظیر تاسیس رهبری جمعی در داخل و خارج نپرداختم و این یعنی آنکه ما در کوتاه مدت، گزینه های زیادی در اختیار نداریم و در واقع یک گزینه بیشتر روی میز نیست: موسوی یا هیچ! این امر گر چه مطلوب هیچ کس در داخل و خارج نیست، خوشبختانه همان طور که توضیح دادم، مطلوب مهندس موسوی هم نیست! موسوی تا امروز با تاکید بر اینکه تحزب شکل مطلوب سیاست ورزی در جهان امروز است و با پای بندی به حفظ و گسترش رابطه با بدنه سیاسی جامعه - چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی، اعتمادهای حداقلی لازم را ایجاد کرده است.
در عین حال انقلاب الکترونیک، تحولاتی را در رابطه بدنه و رهبری، در جهت کاهش نقش رهبری، گسترش دمکراسی افقی، تبادل نظر سریع و شرکت همگانی در تصمیم سازی بوجود آورده، رهبران را در خانه ای شیشه ای و در میدان دید دایمی مردم قرار داده است و این همه یعنی آنکه: جای نگرانی نیست! به موسوی اعتماد، به او کمک واز او انتقاد کنیم تا این بار را به مقصد برساند.
گفتگوی ما به درازا کشید و اگر اجازه بدهید، این قسمت را با یک جمع بندی از آنچه از نگاه من جنبش سبز باید باشد، به پایان ببرم و به سوالات شما در رابطه با اپوزیسیون خارج و جایگاه آن، انتخابات آزاد و کمپین، در فرصتی دیگر بپردازم و اما جمع بست من:
جنبش سبز باید خواستار تغییر قانون اساسی و انطباق آن با اعلامیه جهانی حقوق بشر، ملتی کردن نفت و گاز، رفع تبعیض در همه جا، از همه کس، تعلیق کامل و بلاشرط غنی سازی اورانیوم، خارج کردن کشور از انزوا و پیوستن به جهان امروز باشد.
اجرای بی تنازل قانون اساسی موجود، برگزاری انتخابات آزاد و رجوع به آرای عمومی را به عنوان مناسب ترین راه غلبه بر بحران موجود، پیشنهاد کرده، مادام که حکومت از پذیرش این خواست مشروع سر باز میزند، سازمانگر نافرمانی مدنی و مسالمت آمیز باشد.
جنبش میتواند و باید روی درک حداقلی از سکولاریم که از جمله به وسیله فیلسوف آلمانی "هابرماس" تبیین شده، به توافق برسد. بر پایه این درک، در یک جامعه دموکراتیک ضروری است که:
"قوانین"، "فرامین دولتی" و "احکام قضائی" نه بر اساس دلایلی که در نزد بخشی از شهروندان موجود و معتبرند، بلکه بر اساس "دلائل عقلی موجود" انشا شوند.
باورمندان به ادیان مختلف در اجرای مناسک دینی خود مورد پشتیبانی دولت و قانون قرار داشته باشند و مومنان نه تنها از تماس با سیاست به زبان دینی خود منع نشوند، بلکه به این کار تشویق هم بشوند.
پذیرش چنین درکی از سوی بخش لاییک جنبش، شاید چندان دشوار نباشد، اما در بخش دین باور جنبش، جریان نیرومندی هنوز در چنگال حکومت دینی و توهم "جمهوری اسلامی با بالا دستی قراءت رحمانی از اسلام" اسیر است و در پذیرش سکولاریسم احساس ناامنی میکند.
ایستادن بر تناقض "حکومت دمکراتیک و دین سالار" البته در درازمدت ممکن نیست. باید به این دوستان و همراهان با صبوری و گفتگوی مداوم کمک کرد تا بر احساس ناامنی خویش فائق آیند و نسبت به منافع و آینده خود نگرانی نداشته باشند.
دوم - در حوزه برنامه، پیش از انتخابات در چهارچوب گفتمان "مطالبه محور" اسنادی با نگاه و چشم انداز برنامه ای در داخل و خارج تدوین و منتشر شدند. این موارد برنامه ای، بعدها در بیانیه های انتخاباتی موسوی و بویژه کروبی به شکلی عمیق تر، جامع تر و گسترده تر بازتاب یافتند. بعد از انتخابات، با کانونی شدن جنبش بر خلع ید از کودتاگران، مسائل برنامه ای موقتا به حاشیه رفتند. اکنون که بازسازی سیمای عمومی جنبش سبز امری ضروری به نظر میرسد، مسائل برنامه ای بار دیگر اهمیت بیشتری پیدا میکنند.
از میان انبوه مسائل مربوط به توسعه متوازن و پایدار، "نفت" و "پرونده اتمی" از اهمیت کلیدی برخوردارند.
درموضوع مرکزی توسعه، یعنی رابطه متقابل "رشد اقتصادی"، "عدالت" و "آزادی" جنبش سبز فاقد شعار روشن و بسیجگر است. به نظر من شعار "ملتی کردن نفت و گاز" شعاریست که میتواند این نقش را در جنبش بر عهده بگیرد. واژه "ملتی" را با اقتباس از ادبیات صدر مشروطه در مقابل سه واژه "ملی"، "دولتی" و "خصوصی" پیشنهاد میکنم تا بتواند ضرورت کنترل ملت بر بهره برداری از نفت و گاز و ضرورت سازماندهی صنایع نفت و گاز در خدمت توسعه متوازن را برجسته و بیان کند. در دفاع از این شعار و چگونگی اجرایی کردن آن طرح بحثی در سال ۱۳۸۶ تهیه کردم که دراین لینک قابل رویت است. www.akhbar-rooz.com
و اما "پرونده اتمی". واقعیت این است که دولت های جمهوری اسلامی و ایالت متحده امریکا با این پرونده، ملت ایران را به گروگان گرفته اند. من در این جا قصد پرداختن به نیات و برنامه های دولت امریکا را ندارم، اما تا آنجا که به ایران و ملت ایران مربوط میشود، روشن است که پروژه اتمی که در غارهای قم، نطنز و... پیگیری می شود، ربطی به تامین سوخت راکتورهای تحقیقاتی و تامین انرژی ندارد. برای هر دوی این اهداف راه های سرراست، اقتصادی، بی دردسر و قانونی وجود دارند و درعین حال، میان کارشناسان مستقل و ملی اتفاق نظر وجود دارد که برای کشوری که روی دریای گاز خوابیده، و ذخایر شناخته شده اورانیومش بسیار محدود است، در جهانی که بسیاری از کشورهای پیشتاز در عرصه تولید انرژی اتمی به ضرورت بستن نیروگاه ها رسیده اند، سرمایه گذاری روی نیروگاه هسته ای فاقد توجیه اقتصادی و انسانی ست.
پس تنها توجیه قابل طرح برای پروژه هسته ای رژیم، می تواند دستیابی به قدرت تولید بمب اتمی در خدمت "امنیت ملی" باشد. یک مقایسه ساده میان ترکیه و کره جنوبی غیراتمی و پاکستان و کره شمالی، کافیست تا ثابت کند که در جهانی که اطلاعات، ارتباطات و سرمایه حرف اول را میزنند، رفتن به دنبال "سه راهی" و نارنجک دست ساز برای مقابله با زرادخانه عظیم نظامی امریکا، تا چه میزان کودکانه و زیانبار است.
به باور من، هم سران رژیم، به شمول دارو دسته احمدی نژاد- مشایی و هم مقامات آمریکایی به بیهودگی این بازی واقفند و مترصد فرصت مناسبی هستند تا به گروگانگیری پایان بدهند.
سران جنبش سبز، بویژه آقایان موسوی و کروبی تا امروز در اعلام برائت نسبت به این پروژه ضدملی، تردید نشان داده اند. تداوم این تردیدها، خطر دیگریست که جنبش سبز را تهدید میکند.
سوم در حوزه سیاست به مفهوم گسترده آن: در ۱۸ ماهی که از آغاز جنبش سبز میگذرد، بیشترین بحث ها در این حوزه جریان داشته است. حاصل این بحث ها را می توان در شکل گیری سه پروژه راهبردی زیر خلاصه کرد:
- تغیر قانون اساسی هم استراتژی هم تاکتیک
- اجرای بی تنازل قانون اساسی هم استراتژی هم تاکتیک
- انتخابات آزاد هم استراتژی هم تاکتیک
البته طرفداران هر کدام از این پروژه ها احتمالا این نقد را که طرحشان در حوزه راهبردی و یا در زمینه تاکتیک های کاربردی نارسایی دارد، نخواهند پذیرفت. ولی واقعیت این است که راهبرد "تغیر قانون اساسی" در حوزه تاکتیک دچار مشکل است، بر کشیدن "اجرای بی تنازل" به سطح راهبرد، جنبش را در خطر اسارت در بن بست "ولایت پذیری" قرار میدهد و راهکار "انتخابات آزاد" به رغم همه نقاط قوتش، با دو شعار "تغییر" و "اجرای بی تنازل" رابطه شفافی بر قرار نمیکند و این همه بدان معنی است که جنبش در این حوزه به گفتگوی بیشتری نیازمند است.
از نظر من اگر "اجرای بی تنازل" همانگونه فهمیده شود، که مهندس موسوی تا امروز فهمیده و اجرا کرده است و بر اساس آن، پذیرش رهبری خامنه ای، به تمکین او به مواد اجرا نشده قانون اساسی مشروط گردیده، در آن صورت شاید بتوان روی این تعریف از سیمای سیاسی جنبش سبز به تفاهم دست یافت:
جنبش سبز خواستار تغییر قانون اساسی و اصلاح اصولی از آن است که با اعلامیه جهانی حقوق بشر مغایرند و مناسب ترین راه تحقق این امر را اجرای بی تنازل قانون اساسی موجود، برگزاری انتخابات آزاد و مراجعه به آرای عمومی میداند.
روشن است که در این مدل راهبردی، "اجرای بی تنازل" به عنوان مناسب ترین راه و مبنای توافق به حکومت پیشنهاد میشود و دست جنبش را برای حرکت مستقل و بسیج نیرو به منظور برگزاری انتخابات آزاد نمیبندد.
چهارم - در حوزه سازمان و رهبری، جنبش سبز نخستین جنبش بزرگ سیاسی است که در ابعاد وسیع از شبکه های اجتماعی مجازی بهره برداری کرده و در دوره ای حتی نقش اصلی را به این شبکه ها واگذار نمود. شاید برای ارائه یک جمعبندی از این پدیده نوین زود باشد ولی اجمالا میتوان سرعت و گستردگی ارتباطات را که دموکراسی مستقیم و حضور وسیع و سریع را امکان پذیر میسازد به عنوان نقاط قوت اصلی و خطر غرق شدن در فضای مجازی، فاصله افتادن بین جوانان و مردمی که دسترسی به اینترنت ندارند، امکانات رژیم برای اخلال در ارتباطات و از کار انداختن شبکه ها، تزریق اطلاعات منحرف کننده به شبکه ها و ترافیک سنگین در روزهای بحرانی که به پر شدن صندوق های پست الکترونیک میانجامد را به عنوان نقاط ضعف این شبکه ها بر شمرد. به نظر میرسد که با توجه به خشونت رژیم و حساسیت آن نسبت به شبکه های اجتماعی حقیقی، تر کیبی از شبکه های مجازی و حقیقی با تاکید بر نقش تعیین کننده شبکه های حقیقی که بر بستر روابط طبیعی در خانواده، مدرسه، مسجد، محله، باشگاه و ... شکل گرفته اند، شکل ممکن و مطلوب سازمان سبز ها در مراحل آتی باشد. بیگمان ترکیبی از تجربه نسل ما که در انقلاب بهمن حضور مستقیم و سازمانگر داشت و خلاقیت های نسل جوان میتواند در این عرصه نیز شگفتی های تازه بیافریند.
و اما در خصوص رهبری، وضیعت به راستی بسیار بغرنج و حساس است. به قول حافظ
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
که دل به دست کمان ابرویست کافرکیش!
البته آقای موسوی نه کمان ابروست و نه از بدشانسی ما کافر کیش! مسلمان مومنی است که از رهبر شدن و رهبر خوانده شدن واهمه دارد و هر چه رقبای او در دار و دسته احمدی نژاد-مشاعی شهوت قدرت دارند، در گفتار و رفتار او نوعی بیزاری و نگرانی روشنفکرانه نسبت به قدرت و آلودگی های آن به چشم میخورد. این خصوصیات که میتواند از نگاه کنشگران حوزه فرهنگ مثبت تلقی شود، فعالین حوزه سیاست را نگران میکند. مصلحین اجتماعی همواره نقش بزرگی در تنویر افکار مردم بازی کرده اند، اما تاریخ کمتر نمونه ای را به دست میدهد که در آن کسی توانسته باشد، بدون آنکه خود به ایجاد تغییر در قدرت و تغییر قدرت مصمم بوده باشد، اراده معطوف به تغییر را در مردمی که چشم به دست و دهان او دارند، سازمان داده باشد. این خصوصیات موسوی سبب میشود که او به رغم توانایی در حوزه های نظری و مسائل راهبردی، در زمینه های تاکتیکی، توانایی های لازم را نداشته باشد. مقایسه ای بین حرکات تاکتیکی کروبی و موسوی و نیز نگاهی به قدرت فوق العاده خمینی در این عرصه، این ضعف آقای موسوی را به خوبی نشان میدهد.
توجه دارید که من در بحث رهبری، مستقیما از موسوی شروع کردم و به مسایلی نظیر تاسیس رهبری جمعی در داخل و خارج نپرداختم و این یعنی آنکه ما در کوتاه مدت، گزینه های زیادی در اختیار نداریم و در واقع یک گزینه بیشتر روی میز نیست: موسوی یا هیچ! این امر گر چه مطلوب هیچ کس در داخل و خارج نیست، خوشبختانه همان طور که توضیح دادم، مطلوب مهندس موسوی هم نیست! موسوی تا امروز با تاکید بر اینکه تحزب شکل مطلوب سیاست ورزی در جهان امروز است و با پای بندی به حفظ و گسترش رابطه با بدنه سیاسی جامعه - چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی، اعتمادهای حداقلی لازم را ایجاد کرده است.
در عین حال انقلاب الکترونیک، تحولاتی را در رابطه بدنه و رهبری، در جهت کاهش نقش رهبری، گسترش دمکراسی افقی، تبادل نظر سریع و شرکت همگانی در تصمیم سازی بوجود آورده، رهبران را در خانه ای شیشه ای و در میدان دید دایمی مردم قرار داده است و این همه یعنی آنکه: جای نگرانی نیست! به موسوی اعتماد، به او کمک واز او انتقاد کنیم تا این بار را به مقصد برساند.
گفتگوی ما به درازا کشید و اگر اجازه بدهید، این قسمت را با یک جمع بندی از آنچه از نگاه من جنبش سبز باید باشد، به پایان ببرم و به سوالات شما در رابطه با اپوزیسیون خارج و جایگاه آن، انتخابات آزاد و کمپین، در فرصتی دیگر بپردازم و اما جمع بست من:
جنبش سبز باید خواستار تغییر قانون اساسی و انطباق آن با اعلامیه جهانی حقوق بشر، ملتی کردن نفت و گاز، رفع تبعیض در همه جا، از همه کس، تعلیق کامل و بلاشرط غنی سازی اورانیوم، خارج کردن کشور از انزوا و پیوستن به جهان امروز باشد.
اجرای بی تنازل قانون اساسی موجود، برگزاری انتخابات آزاد و رجوع به آرای عمومی را به عنوان مناسب ترین راه غلبه بر بحران موجود، پیشنهاد کرده، مادام که حکومت از پذیرش این خواست مشروع سر باز میزند، سازمانگر نافرمانی مدنی و مسالمت آمیز باشد.
نماد جنبش سبز کیست؟
1- در بیش از یک ماه گذشته، در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی، مراسم و یابودهایی برای "سکینه محمدی آشتیانی" برگزار شد. حجم تبلیغات درباره وی تا آن حد زیاد شد که بسیاری از مسوولان رده بالای کشورهای مختلف – هم چون سارکوزی، رییس جمهور فرانسه – به موضع گیری مستقیم درباره این قضیه پرداختند. وزیر امور خارجه فرانسه هم تهدید کرد که در صورت "کم شدن یک تار موی سکینه" روابط ایران و فرانسه دگرگون خواهد شد. مساله ای که به ندرت برای زندانیان دیگر اتفاق افتاده است.
اما سکینه محمدی کیست؟ زنی که به اتهام قتل – یا مباشرت در قتل – همسر خود و رابطه نامشروع، به زندان رفته است. وی در ابتدا به سنگسار محکوم شد که این حکم، جار و جنجال های زیادی در سطح جهان به پا کرد. اعتراضات گسترده جهانی، باعث لغو حکم سنگسار شد، اما وی همچنان، متهم به قتل یا مباشرت در قتل است. با تاکید بر لزوم رعایت تمامی موارد قانونی در محاکمه سکینه محمدی، سئوالی که وجود دارد این است که آیا سکینه محمدی، نمادی از جنبش سبز و الگویی برای دموکراسی خواهان ایرانی است؟
2- حدود دو ماه پیش، چند روزی تمام رسانه های ایرانی – خارج و داخل –مشغول مرثیهسرایی برای شهلا جاهد، متهم به قتل همسر ناصر محمدخانی، از مربیان فوتبال، بودند. شهلا جاهد پس از تحمل چندین سال زندان، پس از نامه به رییس قوه قضاییه، اعدام شد.
فارغ از روند جنجالی پرونده و اشکالات آن، شهلا متهم اصلی یا یکی از متهمان پرونده قتل لاله سحرخیزان بود. ایجاد کمپین گسترده برای شهلا جاهد البته در نوع خود قابل تحسین و ستایش بود. اما حجم گسترده تبلیغات درباره شهلا جاهد، نام او را در بسیاری از رسانه های جهانی مطرح و چند روزی همه را به موضوع پرونده وی مشغول کرد. آیا شهلا جاهد نماد جنبش سبز ایران است؟
3- در روزهای گذشته، چند تن از زندانیان سیاسی، دست به اعتصاب غذا زدند: نسرین ستوده، غلامحسین عرشی، رضا شهابی، آرش صادقی و محمد نوری زاد. محمد نوری زاد اعلام کرده بود که اعتصاب غذای خود را تا مرگ ادامه خواهد داد. از آرش صادقی، رضا شهابی و غلام حسین عرشی تقریبا هیچ خبری منتشر نشد. آن چه بود و ماند، تنها و تنها پروپاگاندای عظیم درباره اعتصاب غذای نسرین ستوده بود. نسرین ستوده به عنوان یک وکیل و مدافع حقوق بشر، البته حق بزرگی بر گردن مدافعان حقوق بشر در ایران دارد. اما چه دلیلی دارد که برای همبستگی با اعتصاب غذای زندانیان، تنها به ذکر نام نسرین ستوده اکتفا شود و نامی و یادی از دیگر اعتصاب کنندگان نشود؟ البته شکی نیست که باید نهایت تلاش را برای نجات جان نسرین ستوده و آزادی وی از زندان انجام داد، اما چه دلیلی دارد تلاش برای نجات نام نسرین ستوده، باعث شود که دیگر زندانیان را فراموش کنیم؟ آیا میان جان نسرین ستوده با جان غلامحسین عرشی، تفاوتی وجود دارد؟
4- برخی معتقدند برای جلب توجه نهادها ودولت های غربی، برای توجه به وضعیت ناگوار نقض حقوق بشر، لازم است افرادی مطرح شوند که قابلیت جذب مخاطب غربی را داشته باشد. این جا، سئوالی که مطرح می شود این است که چه معیارهایی برای "قابلیت جذب" وجود دارد؟چرا تاکنون هیچ یک از کمپین های تشکیل شده در خارج از کشور، به وضعیت احمد زیدآبادی نپرداخته اند؟ آیا آنچه که از 23 خرداد 88 بر زیدآبادی رفته است، قابلیت جذب مخاطب ندارد؟ آیا شرح شکنجه ها، وضعیت زندان، دادگاه و حکمی که برای احمد زیدآبادی صادر شده، نمی تواند مخاطب غربی را جذب کند؟
چند نفر تاکنون به وضعیت حشمت طبرزدی در زندان توجه کرده اند؟ آیا کسی از وضعیت وی در زندان خبر دارد و آنچه که بر وی رفته است؟ کسی از خانواده او خبر دارد؟ آیا حشمت الله طبرزدی که قسمت اعظم دهه هفتاد و هشتاد را در زندان و بازجویی گذرانده، قابلیت آن را ندارد که کمپینی برای وی تشکیل شود؟
نمی دانم چند نفر تاکنون نام عماد بهاور را شنیده اند؟ آیا کسی خبر دارد که این عضو شاخه جوانان نهضت آزادی، به ده سال زندان محکوم شده تنها به این دلیل که از مصاحبه تلویزیونی علیه میرحسین موسوی و نهضت ازادی امتناع کرده است؟ کدام قانون و عرف می گوید که عماد بهاور، جوان دانشجویی که از اردیبهشت ماه سال گذشته تاکنون 4 بار بازداشت شده است، قابلیت ایجاد کمپینی گسترده را ندارد؟
این لیست سر دراز دارد: مهدی خدایی، ضیا نبوی، مجید دری، آرش صادقی، عبدالله مومنی، علی ملیحی، علی جمالی، حسن اسدی زیدآبادی، عدنان حسن پور، داوود سلیمانی، ابوالفضل عابدینی، حسین رونقی ملکی، مهدی اقبال و... همه و همه در شرایط ناگواری قرار دارند که توجه کافی به سوی آن ها جلب نشده است. شاید اگر آنان که در فکر تشکیل کمپین هستند، کمی از منافع شخصی بگذرند و به منافع زندانیان فکر کنند، اوضاع برای همه مان بهتر شود.
اما سکینه محمدی کیست؟ زنی که به اتهام قتل – یا مباشرت در قتل – همسر خود و رابطه نامشروع، به زندان رفته است. وی در ابتدا به سنگسار محکوم شد که این حکم، جار و جنجال های زیادی در سطح جهان به پا کرد. اعتراضات گسترده جهانی، باعث لغو حکم سنگسار شد، اما وی همچنان، متهم به قتل یا مباشرت در قتل است. با تاکید بر لزوم رعایت تمامی موارد قانونی در محاکمه سکینه محمدی، سئوالی که وجود دارد این است که آیا سکینه محمدی، نمادی از جنبش سبز و الگویی برای دموکراسی خواهان ایرانی است؟
2- حدود دو ماه پیش، چند روزی تمام رسانه های ایرانی – خارج و داخل –مشغول مرثیهسرایی برای شهلا جاهد، متهم به قتل همسر ناصر محمدخانی، از مربیان فوتبال، بودند. شهلا جاهد پس از تحمل چندین سال زندان، پس از نامه به رییس قوه قضاییه، اعدام شد.
فارغ از روند جنجالی پرونده و اشکالات آن، شهلا متهم اصلی یا یکی از متهمان پرونده قتل لاله سحرخیزان بود. ایجاد کمپین گسترده برای شهلا جاهد البته در نوع خود قابل تحسین و ستایش بود. اما حجم گسترده تبلیغات درباره شهلا جاهد، نام او را در بسیاری از رسانه های جهانی مطرح و چند روزی همه را به موضوع پرونده وی مشغول کرد. آیا شهلا جاهد نماد جنبش سبز ایران است؟
3- در روزهای گذشته، چند تن از زندانیان سیاسی، دست به اعتصاب غذا زدند: نسرین ستوده، غلامحسین عرشی، رضا شهابی، آرش صادقی و محمد نوری زاد. محمد نوری زاد اعلام کرده بود که اعتصاب غذای خود را تا مرگ ادامه خواهد داد. از آرش صادقی، رضا شهابی و غلام حسین عرشی تقریبا هیچ خبری منتشر نشد. آن چه بود و ماند، تنها و تنها پروپاگاندای عظیم درباره اعتصاب غذای نسرین ستوده بود. نسرین ستوده به عنوان یک وکیل و مدافع حقوق بشر، البته حق بزرگی بر گردن مدافعان حقوق بشر در ایران دارد. اما چه دلیلی دارد که برای همبستگی با اعتصاب غذای زندانیان، تنها به ذکر نام نسرین ستوده اکتفا شود و نامی و یادی از دیگر اعتصاب کنندگان نشود؟ البته شکی نیست که باید نهایت تلاش را برای نجات جان نسرین ستوده و آزادی وی از زندان انجام داد، اما چه دلیلی دارد تلاش برای نجات نام نسرین ستوده، باعث شود که دیگر زندانیان را فراموش کنیم؟ آیا میان جان نسرین ستوده با جان غلامحسین عرشی، تفاوتی وجود دارد؟
4- برخی معتقدند برای جلب توجه نهادها ودولت های غربی، برای توجه به وضعیت ناگوار نقض حقوق بشر، لازم است افرادی مطرح شوند که قابلیت جذب مخاطب غربی را داشته باشد. این جا، سئوالی که مطرح می شود این است که چه معیارهایی برای "قابلیت جذب" وجود دارد؟چرا تاکنون هیچ یک از کمپین های تشکیل شده در خارج از کشور، به وضعیت احمد زیدآبادی نپرداخته اند؟ آیا آنچه که از 23 خرداد 88 بر زیدآبادی رفته است، قابلیت جذب مخاطب ندارد؟ آیا شرح شکنجه ها، وضعیت زندان، دادگاه و حکمی که برای احمد زیدآبادی صادر شده، نمی تواند مخاطب غربی را جذب کند؟
چند نفر تاکنون به وضعیت حشمت طبرزدی در زندان توجه کرده اند؟ آیا کسی از وضعیت وی در زندان خبر دارد و آنچه که بر وی رفته است؟ کسی از خانواده او خبر دارد؟ آیا حشمت الله طبرزدی که قسمت اعظم دهه هفتاد و هشتاد را در زندان و بازجویی گذرانده، قابلیت آن را ندارد که کمپینی برای وی تشکیل شود؟
نمی دانم چند نفر تاکنون نام عماد بهاور را شنیده اند؟ آیا کسی خبر دارد که این عضو شاخه جوانان نهضت آزادی، به ده سال زندان محکوم شده تنها به این دلیل که از مصاحبه تلویزیونی علیه میرحسین موسوی و نهضت ازادی امتناع کرده است؟ کدام قانون و عرف می گوید که عماد بهاور، جوان دانشجویی که از اردیبهشت ماه سال گذشته تاکنون 4 بار بازداشت شده است، قابلیت ایجاد کمپینی گسترده را ندارد؟
این لیست سر دراز دارد: مهدی خدایی، ضیا نبوی، مجید دری، آرش صادقی، عبدالله مومنی، علی ملیحی، علی جمالی، حسن اسدی زیدآبادی، عدنان حسن پور، داوود سلیمانی، ابوالفضل عابدینی، حسین رونقی ملکی، مهدی اقبال و... همه و همه در شرایط ناگواری قرار دارند که توجه کافی به سوی آن ها جلب نشده است. شاید اگر آنان که در فکر تشکیل کمپین هستند، کمی از منافع شخصی بگذرند و به منافع زندانیان فکر کنند، اوضاع برای همه مان بهتر شود.
ضمن انتقاد از وضعیت نابسامان اقتصادی کشور
موسوی و کروبی خواستار اجرای “کارشناسی شده” و به دور از “هیجان” طرح هدفمند کردن یارانهها شدند
میرحسین موسوی و مهدی کروبی، پس از دیدار و گفتوگو درباره مسائل مهم کشور و مشکلات مردم، از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه در این شرایط بد اقتصادی ابراز نگرانی کردند و خواستار اجرای “کارشناسی شده” و به دور از “هیجان” این طرح در جامعه شدند.
به گزارش سحامنیوز، در ابتدای این دیدار که روز گذشته در منزل مهدی کروبی انجام شد، آقایان کروبی و موسوی ضمن ابراز تاسف و تالم از حادثه تروریستی ظهر تاسوعای چابهار که منجر به شهادت تنی چند از هموطنان شیعه و سنی شد با ابراز همدردی و تسلیت با خانوادههای داغدار، این واقعه را محکوم واعلام کردند: دشمنان ملت تصور نکنند وحدت و اتحاد مسلمانان با این اعمال تروریستی آسیب می بیند.
مهدی کروبی و میرحسین موسوی در ادامه این دیدار از کلیت طرح هدفمندی یارانهها به عنوان طرحی که در سطح دنیا به عنوان “حرکت اقتصادی بنیادین و اساسی” مطرح است، یاد کردند و خواستار اجرای “کارشناسی شده” و به دور از “هیجان” این طرح در جامعه شدند.
آقایان کروبی و موسوی از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها در این شرایط بد اقتصادی ابراز نگرانی کردند و افزودند: اجرای این طرح در شرایطی که کشور با تحریمهای شدید بین المللی روبهرو است و نیز در وضعیتی که اقتصاد کشور دچار رکود بوده و بیکاری بالای ۳۰ درصد به اکثر استانها سرایت کرده است و تورم در جامعه افسار گسیخته است، باری است که فشار آن بر روی اقشار متوسط و کم درآمد جامعه خواهد آمد.
همچنین در ادامه مطرح شد: از یک طرف تعطیلی هر روزه کارخانهها و عدم توانایی پرداخت حقوق توسط کارخانجات و بیکاری کارگران واز طرف دیگر فرار سرمایه ها به دلیل نبود امینت سرمایه گذاری در کشور و نبودن رقابت سالم در اقتصاد و خصوصی سازی، که همه اینها آینده تاریکی را در اقتصاد کشور نوید می دهند. این وضع زمانی بدتر می شود که دولت هیچ گوش شنوایی برای شنیدن نظر کارشناسان خبره و صاحبنظران برجسته ندارد. باید فضایی در جامعه پدیدار شود که کارشناسان اقتصادی سخنشان را بی پرده بگویند و نه اینکه با آنان برخورد شود.
آقایان موسوی و کروبی در ادامه صحبت های خود مجددا از وضعیت وخیم زندانیان سیاسی و احکام صادره به اتهامات “واهی” مانند “اقدام علیه امنیت ملی”، برای آنان اظهار ناراحتی کرده و افزودند: دادگاه ها محکومیت های سنگینی برای این زندانیان سیاسی که متاسفانه دامنه وسیعی از اقشار جامعه همچون هنرمند و معلم و وکیل و دانشجو و استاد و روحانی و خبرنگار و غیره را شامل میشود، صادر کرده است و از طرف دیگر متاسفانه برخوردهای بدور از اخلاق و انسانیت که در زندان صورت می گیرد. این زندانیان برای مقابله با این رفتارها مجبور به اعتصاب غذا شده اند.که دراینجا ما از زندانیان سیاسی در خواست می کنیم که به خاطر حفظ جانتان دست از اعتصاب غذا بردارید ومطمئن باشید که پیروزی نهایی از آن مردم و شما خواهد بود.
مهدی کروبی و میرحسین موسوی همچنین با بررسی وضعیت سیاست خارجی ایران در عرصه بین الملل، از رفتارهای غیر دیپلماتیک دولت ابراز شگفتی کرده و افزودند: سیاست خارجه آنقدر مضحکه شده است که وزیر خارجه منتصب باید خبر برکناری اش را از رئیس جمهور سنگال بشنود! این نحوه برخورد چیزی جز بردن آبروی کشور در عرصه بین المللی نیست و نشان از رفتارهای کودکانه و تلافی جویانه است. این رفتارها عاقبتی جز بی اعتباری بیش از پیش در مجامع بین المللی ندارد. متاسفانه پس از این بی آبرویی طرفین ماجرا همدیگر را به دروغ گویی متهم می کنند درحالی که دروغ کلید تمام گناهان است.
در پایان این دیدار این دو نامزد معترض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری، “رجز خوانی” و “خط و نشانهای” برخی افراد وابسته به جریان اقتدارگرا را “به دور از تعقل” خواندند و تاکید کردند: ما تا امروز بر راهی که انتخاب کرده ایم محکم ایستاده ایم و در آینده نیز از این راه که چیزی جز احقاق حقوق برحق مردم نیست کوتاه نخواهیم آمد و هیچ ترسی از تهدید و فحاشی و تهمت نداریم. برای ما هیچ فرقی میان این زندان بزرگ که در آن هستیم با زندان کوچک که دیگر زندانیان سیاسی به ناحق در آن محبوسند نیست.وبه امید روزی که فتنه گران واقعی پاسخگوی اعمال خود درپیشگاه ملت باشند.
جراحی حذف هاشمی
به عملیات شبه هدفمند کردن یارانه ها می گویند جراحی بزرگ، و هفته پیش زمانی که سرانجام با تاخیری نه ماهه، دولت اعلام داشت که اجرای قانون را آغاز می کند، نوشتند روز تاریخی، روز بزرگ، و احمدی نژاد خودش را مانند همیشه به قدیسان گره زد و گفت پولی که دولت به حساب مردم ریخته پول امام زمان است، تا از مردم خواسته باشد برای دریافت هشتاد و یک هزار تومان ها به بانک هائی را که دچار کمبود شدید منابع مالی هستند، هجوم نبرند. اما روز بزرگ و جراحی بزرگ در پیش است. و این دیگر سیاسی است، سیاسی صرف.
به گمانم از روی شواهد می توان گفت که کلید پروژه حذف هاشمی در شب یلدا از دست کلیددارانش افتاد. و برخلاف آن ها که تصور می کنند هاشمی هم یکی است مانند دیگر همراهان بزرگ جمهوری اسلامی که تا به حال حذف و هضم شده اند، باید گفت ماجرای حذف هاشمی بزرگ تر از حادثه حذف آیت الله شریعتمداری و هم حذف آیت الله منتظری است. اول و مهم این که گرچه آقای منتظری زمان حذف، قائم مقام رهبر بود که شغلی است به هر حال سیاسی، اما پایه و اهمیت او و آیت الله شریعتمداری فقط به پایگاه مذهبی شان بود. در مورد هاشمی چنین نیست. او مدعی پایگاه مذهبی نیست و اگر اهمیتی دارد برای این است که فردی اجرائی است و از میان بازماندگان گارد اول انقلاب اسلامی، کس به اندازه او در خوب و بد حکومتی که بعد از انقلاب بنیان نهاده شد سهم ندارد.
هاشمی رفسنجانی نزدیک ترین فرد به آیت الله خمینی بود و تمامی شواهد حاکی است که گوش بینان گذار جمهوری اسلامی به کس به اندازه وی بدهکار نبود. از همین رو تا زمانی که خود را برای سومین بار نامزد ریاست جمهوری نکرده بود، مدت مدیدی نفر اول و بعد از آن هم شریک اول حکومت بود. وقتی این را از کف داد که نامزد انتخاباتی شد که حالا کشف شده است برایش نقشه های بزرگ توسط آدم های بزرگ کشیده شده بود.
شواهد بسیار حاکی است که از دید آیت الله خمینی، هاشمی مغز متفکر نظامی بود که بنیان نهاد و قبای ریاست شورای تشخیص مصلحت نظام برای او دوخته شد، آن شورائی که باید خلاف شرع و قانون اساسی [با تصویب شورای نگهبان] را هم برای ماندن و مصلحت نظام مجال عبور می داد.
حالا کشتی هاشمی رفسنجانی نزدیک کوه یخی شده است که سرش از مقاله کیهان [نوشته نماینده و مشاور رسانه ای رهبر جمهوری اسلامی] در روز چهارشنبه اول زمستان سی و دومین سال انقلاب بیرون زد. یا هاضمه جمهوری اسلامی که تا بینان گذار جمهوری زنده بود، چنان کارآ و قدرتمند بود، این سنگ بزرگ را هم می بلعد و یا در گلویش گیر می کند. برای درک این زمان زیادی نمانده است. در هر دو حالت ماجرا بدون عارضه نمی ماند. چرا که الان هاشمی دیگر آن نیست که از نظرسنجی دستگاه اجرائی شورای نگهبان [به ریاست سید محمد جهرمی و معاونت محمود احمدی نژاد] بیرون آمد که مدعی بود او بیش از هر کس در بین جمعیت کشور مخالف و بدگو دارد. در این فاصله هشت ساله اتفاقات مهمی افتاده و از جمله این که نهضتی بزرگ، رییس مجلس خبرگان را بالامقام ترین مدافع خود دیده است.
از جمله دیگر حواشی و عوارض حذف هاشمی، بیت آیت الله خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی است، که در ده دوازده سال اخیر که با تهاجم پنهان و آشکار یک جناح مورد حمایت روبرو شد، هاشمی را کنار خود داشت. این که احمد خمینی و حتی همسر آیت الله درگذشته اند چندان تغییری در صورت مساله نمی دهد. آنان که وفاداری به نظام را در وفاداری به بینان گذارش می بینند، راحت نیست که مانند احمدی نژاد به آن جا پشت کنند.
می توان با مفسران همصدا شد و باور کرد که بعد از سه چهار سفر رهبر جمهوری اسلامی به قم و ملاقات ها با مراجع و اساتید آن شهر، دیگر رمقی در بزرگان دین نمانده که با آن از یار قدیمی و اشنای خود دفاع کنند. اما اصلاح طلبان و فرزندان خلفشان سبزها اینک باور دارند که طناب دار با حذف هاشمی به گردن آن ها نزدیک می شود.
به نظر می رسد آن پیام که پشت خشونت های جاری بر محترمان اصلاح طلب بود، آن سخت گیری هائی که در این یک سال علیه هر مخالفی به کار برده شده، آن بی حرمتی که در مناظرات تلویزیونی مبارزات انتخاباتی ظاهر شد و هر احترامی را از میان برد، آن احکام بی منطق که از دادگاه ها به در آمد، و آن چشم بستن بر ظهور نوعی پوپولیزم خطرناک فاشیستی، همه دارای مبنائی بود.
کار بزرگی در پیش دارد حکومت که با حذف هاشمی تمام نمی شود.
به گمانم از روی شواهد می توان گفت که کلید پروژه حذف هاشمی در شب یلدا از دست کلیددارانش افتاد. و برخلاف آن ها که تصور می کنند هاشمی هم یکی است مانند دیگر همراهان بزرگ جمهوری اسلامی که تا به حال حذف و هضم شده اند، باید گفت ماجرای حذف هاشمی بزرگ تر از حادثه حذف آیت الله شریعتمداری و هم حذف آیت الله منتظری است. اول و مهم این که گرچه آقای منتظری زمان حذف، قائم مقام رهبر بود که شغلی است به هر حال سیاسی، اما پایه و اهمیت او و آیت الله شریعتمداری فقط به پایگاه مذهبی شان بود. در مورد هاشمی چنین نیست. او مدعی پایگاه مذهبی نیست و اگر اهمیتی دارد برای این است که فردی اجرائی است و از میان بازماندگان گارد اول انقلاب اسلامی، کس به اندازه او در خوب و بد حکومتی که بعد از انقلاب بنیان نهاده شد سهم ندارد.
هاشمی رفسنجانی نزدیک ترین فرد به آیت الله خمینی بود و تمامی شواهد حاکی است که گوش بینان گذار جمهوری اسلامی به کس به اندازه وی بدهکار نبود. از همین رو تا زمانی که خود را برای سومین بار نامزد ریاست جمهوری نکرده بود، مدت مدیدی نفر اول و بعد از آن هم شریک اول حکومت بود. وقتی این را از کف داد که نامزد انتخاباتی شد که حالا کشف شده است برایش نقشه های بزرگ توسط آدم های بزرگ کشیده شده بود.
شواهد بسیار حاکی است که از دید آیت الله خمینی، هاشمی مغز متفکر نظامی بود که بنیان نهاد و قبای ریاست شورای تشخیص مصلحت نظام برای او دوخته شد، آن شورائی که باید خلاف شرع و قانون اساسی [با تصویب شورای نگهبان] را هم برای ماندن و مصلحت نظام مجال عبور می داد.
حالا کشتی هاشمی رفسنجانی نزدیک کوه یخی شده است که سرش از مقاله کیهان [نوشته نماینده و مشاور رسانه ای رهبر جمهوری اسلامی] در روز چهارشنبه اول زمستان سی و دومین سال انقلاب بیرون زد. یا هاضمه جمهوری اسلامی که تا بینان گذار جمهوری زنده بود، چنان کارآ و قدرتمند بود، این سنگ بزرگ را هم می بلعد و یا در گلویش گیر می کند. برای درک این زمان زیادی نمانده است. در هر دو حالت ماجرا بدون عارضه نمی ماند. چرا که الان هاشمی دیگر آن نیست که از نظرسنجی دستگاه اجرائی شورای نگهبان [به ریاست سید محمد جهرمی و معاونت محمود احمدی نژاد] بیرون آمد که مدعی بود او بیش از هر کس در بین جمعیت کشور مخالف و بدگو دارد. در این فاصله هشت ساله اتفاقات مهمی افتاده و از جمله این که نهضتی بزرگ، رییس مجلس خبرگان را بالامقام ترین مدافع خود دیده است.
از جمله دیگر حواشی و عوارض حذف هاشمی، بیت آیت الله خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی است، که در ده دوازده سال اخیر که با تهاجم پنهان و آشکار یک جناح مورد حمایت روبرو شد، هاشمی را کنار خود داشت. این که احمد خمینی و حتی همسر آیت الله درگذشته اند چندان تغییری در صورت مساله نمی دهد. آنان که وفاداری به نظام را در وفاداری به بینان گذارش می بینند، راحت نیست که مانند احمدی نژاد به آن جا پشت کنند.
می توان با مفسران همصدا شد و باور کرد که بعد از سه چهار سفر رهبر جمهوری اسلامی به قم و ملاقات ها با مراجع و اساتید آن شهر، دیگر رمقی در بزرگان دین نمانده که با آن از یار قدیمی و اشنای خود دفاع کنند. اما اصلاح طلبان و فرزندان خلفشان سبزها اینک باور دارند که طناب دار با حذف هاشمی به گردن آن ها نزدیک می شود.
به نظر می رسد آن پیام که پشت خشونت های جاری بر محترمان اصلاح طلب بود، آن سخت گیری هائی که در این یک سال علیه هر مخالفی به کار برده شده، آن بی حرمتی که در مناظرات تلویزیونی مبارزات انتخاباتی ظاهر شد و هر احترامی را از میان برد، آن احکام بی منطق که از دادگاه ها به در آمد، و آن چشم بستن بر ظهور نوعی پوپولیزم خطرناک فاشیستی، همه دارای مبنائی بود.
کار بزرگی در پیش دارد حکومت که با حذف هاشمی تمام نمی شود.
باافزایش بیست برابری قیمت گازوییل رقم خورد
اعتصاب خاموش کامیون داران
با افزایش 20 برابری قیمت گازوییل، خبرها از کاهش شدید مصرف گازوییل حکایت دارند؛این در حالی است که به گفته سردار رویانیان همه چیز آرام است و بار از بندر عباس به نقاط مختلف کشورحمل میشود. سردار دیروزآمارهای مختلفی هم اعلام کرد که به میزان ابهامات افزود؛ ازجمله اینکه 500 میلیون تن کالا توسط هزار کامیون حمل میشوند.
سردار رویانیان دیروز ضمن اعلام سهمیه بنزین در دی ماه وقیمت 400 تومانی آن، در خصوص وضعیت ماشین های دیزلی که حمل ونقل کشور را عهده دار هستند به خبرنگاران گفت: "حدود 70 درصد این خودروها (دیزلی)سهمیه حمایتی گازوئیل خود را با نرخ 5/16 تومان دریافت کردند و مابقی خودروها که تاکنون نتوانستهاند سهمیه خود را دریافت کنند تا امشب(دیشب) سهمیه مازاد را دریافت خواهند کرد."
به گزارش ایسنا وی همچنین با اشاره به اینکه بیش از 99 درصد رانندگان ناوگان حمل و نقل عمومی بدون هیچ گونه افزایش کرایهای نسبت به جابجایی مردم و ارائه خدمات اقدام کردهاند، گفت: "بر این اساس نرخ اتوبوسهای شرکت واحد و تاکسیها طی روزهای گذشته هیچگونه افزایشی نداشته است، از سوی دیگر در بخش اتوبوسها و بار برون شهری نیز افزایش نرخی صورت نگرفته است."
رییس ستاد حمل و نقل و مدیریت مصرف سوخت کشور، با اشاره به اینکه از 2 هزار و 500 تقاضای حمل بار از بندرعباس در روز گذشته دو هزار و 491 کشنده و کامیون سنگین بارهای بندرعباس را به سمت مقاصد خود جابجا کردند، تصریح کرد: "اتوبوسهای برون شهری تاکنون هیچ گونه افزایش قیمتی نداشتند که بر این اساس و با توجه به مصوبه شب گذشته، نرخ جدید افزایش قیمت اتوبوسهای برونشهری از امروز توسط استانداران ابلاغ میشود."
رويانيان در خصوص خودروهاي ديزلي نيز گفت: "حدود 70 درصد اين خودروها سهميه حمايتي گازوئيل خود را با نرخ 5/16 تومان دريافت كردند و مابقي خودروها كه تاكنون نتوانستهاند سهميه خود را دريافت كنند تا اول دی ماه سهميه مازاد را دريافت خواهند كرد."
به گفته رویانیان تحلیلها و بررسیها نشان میدهند نیمی از کل درآمد سال پیشرو مربوط به حمل و نقل بود. در کشور سالانه 500 میلیون تن کالا توسط یک هزار کامیون جابهجا میشود و این بدترین نوع حمل و نقل است. این در حالیست که آمار حمل500 میلیون تن کالا توسط هزار کامیون دور از واقع به نظر میرسد. یعنی هر کامیون سالانه 500 هزار تن کالا جا به جا کرده است. به طور متوسط اگرظرفیت حمل هر کامیون را 30 تن در نظر بگیریم وحمل هر کالا را متوسط سه روز محاسبه کنیم هر کامیون در ماه میتواند 300تن را جابه جا کند که در طول یکسال 3600تن میشود.
از سوی دیگر این گفته ها در حالی بیان شد که ایسنا خبر تامل برانگیز دیگری منتشر ساخت؛ در خبر ایسنا آمده بود که:"رییس سندیكای جایگاهداران، از كاهش مصرف گازوییل در روز یكشنبه با 36.8 میلیون لیتر نسبت به روز قبلش (شنبه) با 137.7 میلیون لیتر از كاهش 73 درصدی خبر داد."
این در حالی است که به گفته آینده نیوز بسیاری از كامیون داران از حمل بار پس از 9برابر شدن قیمت گازوئیل خبرمی دهند. این کاهش مصرف در واقع نشان میدهد که اکثر کامیون های موجود کشور روز یکشنبه به خاطر افزایش قیمت گازوییل از تردد خودداری ودست از کار کشیدند. در پی این توقف مصرف گازوییل از 137میلیون لیتر به 36میلیون رسیده است. این تعداد هم به گفته یک کارشناس حمل ونقل متعلق به ماشین های دولتی ونظامی است. این در حالی است که روز یکشنبه مسوول كانون حمل و نقل استان اصفهان به ایرنا گفته بود: "از زمان اعمال نرخ جديد گازوييل تعرفه خدمات حمل و نقل كاميون ها به ميزان 15 درصد افزايش پيدا خواهد كرد."
پیش بینی این مقام مسئول در حالی است که به گفته خودش برخي كاميون داران صبح یکشنبه پس از سوخت گيري و در حالي كه پول كافي براي پرداخت قيمت گازوييل نداشتند متوجه تغيير از 16تومان به 350 شدند قيمت شدند. به گزارش آفتاب حمیدرضا کاتوزیان، نماینده تهران، درباره نحوه اجرای قانون هدفمند کردن یارانهها گفته است: "همانطور که همه اطلاع دارند طبق تصمیم مجلس قرار بود هدفمندکردن یارانهها طی ۵سال و با شیب ملایم اجرا شود اما آنچه اتفاق افتاده چیزی غیر از نظر مجلس است. نظر مجلس این بود قانون بهگونهای اجرا شود که فشار وارده بر مردم کم باشد که مردم بتوانند این فشار را تحمل کنند."
رئیس کمیسیون انرژی مجلس تصریح کرد: "قرار بود سالانه ۲۰ درصد از قیمتها آزادسازی شود اما با اعلام قیمتهای حاملهای انرژی عملا شاهدیم که برخی قیمتها در سطح فوب خلیج فارس و برخی حتی بالاتر از آن است. با آزاد سازی قیمت گازوئیل قیمت این کالا نصف قیمت فوب خلیج فارس است یعنی ۵۰ درصد افزایش قیمت داشتهایم. این اتفاق یعنی اینکه ما نیمی از راه اجرای قانون را طی یک شب رفتهایم."
رئیس کمیسیون انرژی مجلس گفت: "هیچ آماری از چگونگی افزایش قیمتها به کمیسیون انرژی مجلس ارائه نشده که بدانیم بر چه اساسی اینگونه قیمتگذاری شده است."
کاتوزیان خاطرنشان کرد: "ما در بررسیهایی که در مجلس هنگام تصویب قانون هدفمند کردن یارانهها داشتیم تلاش میکردیم تا قانون بهگونهای تصویب شود که آرامش هم در کشور حاکم باشد بنابراین اجرا در ۵ سال را مناسب دیدیم اما در شرایط فعلی قانون خیلی ناگهانی در حال اجرا است وامید واریم مردم تحمل این اوضاع را داشته باشند."
نگرانی در خصوص اجرای پر شتاب هدفمند سازی، به ویژه در مورد فروش گازوییل که حمل ونقل جاده ای کشور را تحت تاثیر مستقیم خود قرار میدهد، بالا گرفته است. در همین راستا قبل از اجرای هدفمند سازی، جلسه ای با حضورنمایندگان مجلس ورییس دولت برگزارشده بود که به گزارش سایت خانه ملت، موسوی عضو کمیسیون اجتماعی مجلس از مفاد جلسه این گونه خبر داده بود: "در یکی از جلسه هایی که با آقای احمدی نژاد داشتیم نگرانی هایی در خصوص افزایش قیمت سوخت برای کامیون داران پس از هدفمند کردن یارانه ها مطرح شد که رییس جمهور در پاسخ گفتند پیش بینی هایی برای کامیون داران شده است به نحوی که اگر راننده ای در بندرعباس به دلایلی قادر به پرداخت پول نباشد در کارت او مبلغ 500 هزار تومان تا یک میلیون تومان قرار داده شده تا از آن استفاده کند."
ناوگان حمل ونقل جاده ای ایران از سال 86 و87 دچار تحریم برند های معروف اروپایی شد و نوسازی وجایگزینی ناوگان جاده ای ایران به دست سازندگگان چینی افتاد که به گفته بسیاری از رانندگان وحتی مسئولین از کیفیت مناسبی در این خصوص برخوردار نیستند. ابراز نارضایتی از کیفیت این خود روها تا جایی بود که شرکت سایپا دیزل بر سر این موضوع در دادگاه محکوم شد چرا که به مشتریان خود وعده فروش وتحویل کامیون های نیسان دیزل ژاپنی را داده بود ولی بعد از تحویل، روشن شد کامیون های فروخته شده ساخت چین، با کیفیت نازل ساخته وعرضه شده بودند. برند چینی هوور نیز چندین مورد سانحه جاده ای در ایران آفرید.
سردار رویانیان دیروز ضمن اعلام سهمیه بنزین در دی ماه وقیمت 400 تومانی آن، در خصوص وضعیت ماشین های دیزلی که حمل ونقل کشور را عهده دار هستند به خبرنگاران گفت: "حدود 70 درصد این خودروها (دیزلی)سهمیه حمایتی گازوئیل خود را با نرخ 5/16 تومان دریافت کردند و مابقی خودروها که تاکنون نتوانستهاند سهمیه خود را دریافت کنند تا امشب(دیشب) سهمیه مازاد را دریافت خواهند کرد."
به گزارش ایسنا وی همچنین با اشاره به اینکه بیش از 99 درصد رانندگان ناوگان حمل و نقل عمومی بدون هیچ گونه افزایش کرایهای نسبت به جابجایی مردم و ارائه خدمات اقدام کردهاند، گفت: "بر این اساس نرخ اتوبوسهای شرکت واحد و تاکسیها طی روزهای گذشته هیچگونه افزایشی نداشته است، از سوی دیگر در بخش اتوبوسها و بار برون شهری نیز افزایش نرخی صورت نگرفته است."
رییس ستاد حمل و نقل و مدیریت مصرف سوخت کشور، با اشاره به اینکه از 2 هزار و 500 تقاضای حمل بار از بندرعباس در روز گذشته دو هزار و 491 کشنده و کامیون سنگین بارهای بندرعباس را به سمت مقاصد خود جابجا کردند، تصریح کرد: "اتوبوسهای برون شهری تاکنون هیچ گونه افزایش قیمتی نداشتند که بر این اساس و با توجه به مصوبه شب گذشته، نرخ جدید افزایش قیمت اتوبوسهای برونشهری از امروز توسط استانداران ابلاغ میشود."
رويانيان در خصوص خودروهاي ديزلي نيز گفت: "حدود 70 درصد اين خودروها سهميه حمايتي گازوئيل خود را با نرخ 5/16 تومان دريافت كردند و مابقي خودروها كه تاكنون نتوانستهاند سهميه خود را دريافت كنند تا اول دی ماه سهميه مازاد را دريافت خواهند كرد."
به گفته رویانیان تحلیلها و بررسیها نشان میدهند نیمی از کل درآمد سال پیشرو مربوط به حمل و نقل بود. در کشور سالانه 500 میلیون تن کالا توسط یک هزار کامیون جابهجا میشود و این بدترین نوع حمل و نقل است. این در حالیست که آمار حمل500 میلیون تن کالا توسط هزار کامیون دور از واقع به نظر میرسد. یعنی هر کامیون سالانه 500 هزار تن کالا جا به جا کرده است. به طور متوسط اگرظرفیت حمل هر کامیون را 30 تن در نظر بگیریم وحمل هر کالا را متوسط سه روز محاسبه کنیم هر کامیون در ماه میتواند 300تن را جابه جا کند که در طول یکسال 3600تن میشود.
از سوی دیگر این گفته ها در حالی بیان شد که ایسنا خبر تامل برانگیز دیگری منتشر ساخت؛ در خبر ایسنا آمده بود که:"رییس سندیكای جایگاهداران، از كاهش مصرف گازوییل در روز یكشنبه با 36.8 میلیون لیتر نسبت به روز قبلش (شنبه) با 137.7 میلیون لیتر از كاهش 73 درصدی خبر داد."
این در حالی است که به گفته آینده نیوز بسیاری از كامیون داران از حمل بار پس از 9برابر شدن قیمت گازوئیل خبرمی دهند. این کاهش مصرف در واقع نشان میدهد که اکثر کامیون های موجود کشور روز یکشنبه به خاطر افزایش قیمت گازوییل از تردد خودداری ودست از کار کشیدند. در پی این توقف مصرف گازوییل از 137میلیون لیتر به 36میلیون رسیده است. این تعداد هم به گفته یک کارشناس حمل ونقل متعلق به ماشین های دولتی ونظامی است. این در حالی است که روز یکشنبه مسوول كانون حمل و نقل استان اصفهان به ایرنا گفته بود: "از زمان اعمال نرخ جديد گازوييل تعرفه خدمات حمل و نقل كاميون ها به ميزان 15 درصد افزايش پيدا خواهد كرد."
پیش بینی این مقام مسئول در حالی است که به گفته خودش برخي كاميون داران صبح یکشنبه پس از سوخت گيري و در حالي كه پول كافي براي پرداخت قيمت گازوييل نداشتند متوجه تغيير از 16تومان به 350 شدند قيمت شدند. به گزارش آفتاب حمیدرضا کاتوزیان، نماینده تهران، درباره نحوه اجرای قانون هدفمند کردن یارانهها گفته است: "همانطور که همه اطلاع دارند طبق تصمیم مجلس قرار بود هدفمندکردن یارانهها طی ۵سال و با شیب ملایم اجرا شود اما آنچه اتفاق افتاده چیزی غیر از نظر مجلس است. نظر مجلس این بود قانون بهگونهای اجرا شود که فشار وارده بر مردم کم باشد که مردم بتوانند این فشار را تحمل کنند."
رئیس کمیسیون انرژی مجلس تصریح کرد: "قرار بود سالانه ۲۰ درصد از قیمتها آزادسازی شود اما با اعلام قیمتهای حاملهای انرژی عملا شاهدیم که برخی قیمتها در سطح فوب خلیج فارس و برخی حتی بالاتر از آن است. با آزاد سازی قیمت گازوئیل قیمت این کالا نصف قیمت فوب خلیج فارس است یعنی ۵۰ درصد افزایش قیمت داشتهایم. این اتفاق یعنی اینکه ما نیمی از راه اجرای قانون را طی یک شب رفتهایم."
رئیس کمیسیون انرژی مجلس گفت: "هیچ آماری از چگونگی افزایش قیمتها به کمیسیون انرژی مجلس ارائه نشده که بدانیم بر چه اساسی اینگونه قیمتگذاری شده است."
کاتوزیان خاطرنشان کرد: "ما در بررسیهایی که در مجلس هنگام تصویب قانون هدفمند کردن یارانهها داشتیم تلاش میکردیم تا قانون بهگونهای تصویب شود که آرامش هم در کشور حاکم باشد بنابراین اجرا در ۵ سال را مناسب دیدیم اما در شرایط فعلی قانون خیلی ناگهانی در حال اجرا است وامید واریم مردم تحمل این اوضاع را داشته باشند."
نگرانی در خصوص اجرای پر شتاب هدفمند سازی، به ویژه در مورد فروش گازوییل که حمل ونقل جاده ای کشور را تحت تاثیر مستقیم خود قرار میدهد، بالا گرفته است. در همین راستا قبل از اجرای هدفمند سازی، جلسه ای با حضورنمایندگان مجلس ورییس دولت برگزارشده بود که به گزارش سایت خانه ملت، موسوی عضو کمیسیون اجتماعی مجلس از مفاد جلسه این گونه خبر داده بود: "در یکی از جلسه هایی که با آقای احمدی نژاد داشتیم نگرانی هایی در خصوص افزایش قیمت سوخت برای کامیون داران پس از هدفمند کردن یارانه ها مطرح شد که رییس جمهور در پاسخ گفتند پیش بینی هایی برای کامیون داران شده است به نحوی که اگر راننده ای در بندرعباس به دلایلی قادر به پرداخت پول نباشد در کارت او مبلغ 500 هزار تومان تا یک میلیون تومان قرار داده شده تا از آن استفاده کند."
ناوگان حمل ونقل جاده ای ایران از سال 86 و87 دچار تحریم برند های معروف اروپایی شد و نوسازی وجایگزینی ناوگان جاده ای ایران به دست سازندگگان چینی افتاد که به گفته بسیاری از رانندگان وحتی مسئولین از کیفیت مناسبی در این خصوص برخوردار نیستند. ابراز نارضایتی از کیفیت این خود روها تا جایی بود که شرکت سایپا دیزل بر سر این موضوع در دادگاه محکوم شد چرا که به مشتریان خود وعده فروش وتحویل کامیون های نیسان دیزل ژاپنی را داده بود ولی بعد از تحویل، روشن شد کامیون های فروخته شده ساخت چین، با کیفیت نازل ساخته وعرضه شده بودند. برند چینی هوور نیز چندین مورد سانحه جاده ای در ایران آفرید.
مادر اشکان سهرابی احضار نشده است
مادران عزادار همچنان در بند و زیر فشار
خانواده اشکان سهرابی درمصاحبه با "روز" احضار مادر این جان باخته اعتراضات مردمی به انتخابات مخدوش 22 خرداد را تکذیب کردند.همزمان خانواده رامین رمضانی خبر دادند که مهدی رمضانی، پدر این جانباخته بعد از انتخابات، تاکنون تنها دوبار با خانواده خود تماس تلفنی گرفته و آنها از محل نگهداری او نیز خبر ندارند.
مادران عزادار نیز خبر از تحت فشار گذاشتن مادران بازداشت شده برای اعترافات دروغین داده اند. حکیمه شکری و ندا مستقیمی، دو تن از مادران عزادار هستند که به اتفاق پدر رامین رمضانی در 14 آذر ماه در بهشت زهرا بازداشت شدند.
زهرا نیک پیما، مادر اشکان سهرابی در مصاحبه با "روز" خبر احضار خود به دادستانی را که در برخی وب سایت ها منتشر شده بود تکذیب کرد و گفت: تاکنون هیچ احضاریه ای به دست من نرسیده و هیچ تماسی نیز مبنی بر احضار با ما گرفته نشده است؛من نمیدانم چه کسی و چرا چنین خبر کذبی را منتشر کرده است.
خانم نیک پیما افزود: کامپیوتر منزل مدتی است که خراب شده و من دسترسی به اینترنت نداشتم و این خبر را ندیده بودم اما در بهشت زهرا مردمی که می امدند از من در این مورد می پرسیدند و می گفتند که در سایت ها چنین خبری منتشر شده.من واقعا تعجب میکنم چرا وقتی چنین مساله ای اصلا وجود خارجی ندارد، چنین خبری را منتشر میکنند؟
پدر اشکان سهرابی نیز به "روز" می گوید: همسرم احضار نشده؛ خود من قبلا همزمان با سالگرد اشکان، به وزارت اطلاعات احضار شده بودم که نرفتم و مساله نیز خاتمه یافت.
اشکان سهرابی، در جریان اعتراضات مردمی در روز 30 خرداد سال گذشته بر اثر اصابت 3 گلوله بر سینه اش جان باخت و پدر و مادر او به "روز" می گویند که همچنان پی گیر پرونده شکایت فرزندشان هستند.
خانم نیک پیما، مادر اشکان سهرابی می گوید: هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده ایم و همچنان پی گیر هستیم.
بی خبری از پدر رامین رمضانی
خانواده رامین رمضانی در مصاحبه با "روز" اعلام کردند که مهدی رمضانی، پدر رامین همچنان در بازداشت به سر می برد و تنها تاکنون دو بار تماس تلفنی گرفته است.
خانواده رامین رمضانی همچنین گفتند که آقای رمضانی در زندان اوین به سر می برد اما آنها نمیدانند او در کدام بند و در چه شرایطی است و در اصل اتهام او چیست.
رامين رمضانی، سرباز وظيفه ای بود که روز ۲۵ خرداد و در حاليکه در مرخصی به سر می برد بر اثر اصابت گلوله ماموران جان باخت و شکايت خانواده او برای معرفی قاتل و يا قاتلان فرزندشان تاکنون بی نتيجه مانده است.
مهدی رمضانی، پدر رامین رمضانی 14 آذر ماه و در پی شرکت در مراسم تولد امیر ارشد تاجمیر در بهشت زهرا بازداشت شد.
امیر ارشد تاجمیر، فرزند شهین مهین فر، گوینده و مجری رادیو و تلویزیون بود که روز عاشورای سال گذشته و در جریان اعتراضات مردمی به انتخابات مخدوش 22 خرداد، جان باخت. خانواده امیر مراسم تولدش را بر مزار او برگزار کردند اما ماموران امنیتی مادر سهراب اعرابی، مادر رامین رمضانی و مادر و خواهر مصطفی کریم بیگی را بازداشت و بعد از بازجویی در همان محل آزاد کردند و پدر رامین رمضانی و دو تن از مادران عزادار را به بازپرسی شهر ری منتقل و برای آنها قرار بازداشت صادر کردند.
مادران عزادار؛ متهم به جاسوسی!
حکیمه شکری و ندا مستقیمی، دو تن از مادران عزادار که در جریان مراسم تولد امیرارشد تاجمیر در بهشت زهرا بازداشت شده اند، متهم به جاسوسی، ارتباط با سایت های خارج از کشور و شعار نویسی روی پول شده اند.
گروه مادران عزادار که به مادران پارک لاله تغییر نام داده اند، در بیانیه ای ضمن محکوم کردن بازداشت اعضای این گروه، پرسیده اند: آیارفتن بر مزار شهدا و جانباختگان جرم است ؟ آیاهمدردی و دلجویی از خانواده های داغدار امنیت ملی را برهم می زند؟ به کدامین گناه مجرم شناخته می شویم ؟ یک روز مادری رابه گناه جست و جو برای یافتن فرزندش به بند میکشید و روزی به گناه تسلی دادن دیگران.
در این بیانیه با اشاره به اینکه "در این یکسال واندی که از انتخابات می گذرد بارها مادران این مرز و بوم به دلایل واهی بازداشت و زندانی شده اند" آمده است: به خانمها شكري و مستقيمي اتهام كليشه اي جاسوسي! زده شده و اينكه با سايت هاي خارج كشوري در ارتباط بوده ايد و يا اينكه شما روي پول شعار نويسي ميكرده ايد! وسازماندهي و فعاليتهاي مادران و... را شما انجام ميدهيد.
به گفته مادران عزادار "دروغ هاي دستگاه هاي اطلاعاتي تماما، براي به زانو درآوردن مادران فداكار و فعال كه از خانواده هاي دردمند جانباختگان و بازداشتي ها حمايت ميكنند مي باشد. ظالمان حاكم ميخواهند از هر طريقي هر صداي دادخواهي و حق طلبي را با انواع برچسپهاي رذيلانه سركوب كنند".
مادران پارک لاله (عزدار) مادران جانباختگان سي و يك سال گذشته هستند كه اعلام کرده اند هرگز از خون فرزندانشان نخواهند گذشت و خواهان محاكمه آمران و عاملان اعدام هاي فردي و دسته جمعي، كشتارهاي قومي و ديني، زندان، شكنجه، تجاوز، ترور، شبيخون به منازل، به خاك و خون كشيدن خوابگاه ها و... از دهه شصت تا كنون هستند.
مادران پارک لاله همچنین خواهان آزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی هستند و اعدام را يك قتل سازمان يافته مي دانند و مخالف هرگونه قتلي با هر شكل و هر نامي از جمله سنگسار و قصاص مي باشند و خواهان لغو قانون مجازات اعدام هستند.
پیش از این و در 17 مهرماه نیز دو عضو دیگر گروه مادران عزادار یعنی اکرم نقابی، مادر سعید زینالی و ژیلا ترمسی، مادر حسام ترمسی بازداشت شده بودند.
سعید زینالی، 23 تیر ماه 1378 در مقابل چشم های مادرش ربوده شد و از آن تاریخ تاکنون هیچ خبری از این فارغ التحصیل کامپیوتر دانشگاه تهران در دست نیست.
خانواده آقای زینالی از یازده سال پیش تاکنون برای گرفتن خبری از فرزندشان به همه مراکز امنیتی و قضایی مراجعه کرده اند اما هیچ پاسخ درستی به آنها داده نشده است.
حسام ترمسی نیز از بازداشت شدگان بعد از انتخابات مخدوش سال گذشته است که بعد از آزادی از زندان، به دلیل وضعیت وخیم جسمانی؛ بیماری کلیه و کبد و افسردگی شدید در بیمارستان بستری شد.
این جوان 19 ساله همچنان در بیمارستان بستری است و برخی گزارش ها به نقل از خانواده او، حکایت از سوء قصد افراد ناشناس با چاقوی آلوده به سموم ناشناخته به آقای ترمسی دارد که منجر به عفونت خون او شده است.
مادران عزادار نیز خبر از تحت فشار گذاشتن مادران بازداشت شده برای اعترافات دروغین داده اند. حکیمه شکری و ندا مستقیمی، دو تن از مادران عزادار هستند که به اتفاق پدر رامین رمضانی در 14 آذر ماه در بهشت زهرا بازداشت شدند.
زهرا نیک پیما، مادر اشکان سهرابی در مصاحبه با "روز" خبر احضار خود به دادستانی را که در برخی وب سایت ها منتشر شده بود تکذیب کرد و گفت: تاکنون هیچ احضاریه ای به دست من نرسیده و هیچ تماسی نیز مبنی بر احضار با ما گرفته نشده است؛من نمیدانم چه کسی و چرا چنین خبر کذبی را منتشر کرده است.
خانم نیک پیما افزود: کامپیوتر منزل مدتی است که خراب شده و من دسترسی به اینترنت نداشتم و این خبر را ندیده بودم اما در بهشت زهرا مردمی که می امدند از من در این مورد می پرسیدند و می گفتند که در سایت ها چنین خبری منتشر شده.من واقعا تعجب میکنم چرا وقتی چنین مساله ای اصلا وجود خارجی ندارد، چنین خبری را منتشر میکنند؟
پدر اشکان سهرابی نیز به "روز" می گوید: همسرم احضار نشده؛ خود من قبلا همزمان با سالگرد اشکان، به وزارت اطلاعات احضار شده بودم که نرفتم و مساله نیز خاتمه یافت.
اشکان سهرابی، در جریان اعتراضات مردمی در روز 30 خرداد سال گذشته بر اثر اصابت 3 گلوله بر سینه اش جان باخت و پدر و مادر او به "روز" می گویند که همچنان پی گیر پرونده شکایت فرزندشان هستند.
خانم نیک پیما، مادر اشکان سهرابی می گوید: هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده ایم و همچنان پی گیر هستیم.
بی خبری از پدر رامین رمضانی
خانواده رامین رمضانی در مصاحبه با "روز" اعلام کردند که مهدی رمضانی، پدر رامین همچنان در بازداشت به سر می برد و تنها تاکنون دو بار تماس تلفنی گرفته است.
خانواده رامین رمضانی همچنین گفتند که آقای رمضانی در زندان اوین به سر می برد اما آنها نمیدانند او در کدام بند و در چه شرایطی است و در اصل اتهام او چیست.
رامين رمضانی، سرباز وظيفه ای بود که روز ۲۵ خرداد و در حاليکه در مرخصی به سر می برد بر اثر اصابت گلوله ماموران جان باخت و شکايت خانواده او برای معرفی قاتل و يا قاتلان فرزندشان تاکنون بی نتيجه مانده است.
مهدی رمضانی، پدر رامین رمضانی 14 آذر ماه و در پی شرکت در مراسم تولد امیر ارشد تاجمیر در بهشت زهرا بازداشت شد.
امیر ارشد تاجمیر، فرزند شهین مهین فر، گوینده و مجری رادیو و تلویزیون بود که روز عاشورای سال گذشته و در جریان اعتراضات مردمی به انتخابات مخدوش 22 خرداد، جان باخت. خانواده امیر مراسم تولدش را بر مزار او برگزار کردند اما ماموران امنیتی مادر سهراب اعرابی، مادر رامین رمضانی و مادر و خواهر مصطفی کریم بیگی را بازداشت و بعد از بازجویی در همان محل آزاد کردند و پدر رامین رمضانی و دو تن از مادران عزادار را به بازپرسی شهر ری منتقل و برای آنها قرار بازداشت صادر کردند.
مادران عزادار؛ متهم به جاسوسی!
حکیمه شکری و ندا مستقیمی، دو تن از مادران عزادار که در جریان مراسم تولد امیرارشد تاجمیر در بهشت زهرا بازداشت شده اند، متهم به جاسوسی، ارتباط با سایت های خارج از کشور و شعار نویسی روی پول شده اند.
گروه مادران عزادار که به مادران پارک لاله تغییر نام داده اند، در بیانیه ای ضمن محکوم کردن بازداشت اعضای این گروه، پرسیده اند: آیارفتن بر مزار شهدا و جانباختگان جرم است ؟ آیاهمدردی و دلجویی از خانواده های داغدار امنیت ملی را برهم می زند؟ به کدامین گناه مجرم شناخته می شویم ؟ یک روز مادری رابه گناه جست و جو برای یافتن فرزندش به بند میکشید و روزی به گناه تسلی دادن دیگران.
در این بیانیه با اشاره به اینکه "در این یکسال واندی که از انتخابات می گذرد بارها مادران این مرز و بوم به دلایل واهی بازداشت و زندانی شده اند" آمده است: به خانمها شكري و مستقيمي اتهام كليشه اي جاسوسي! زده شده و اينكه با سايت هاي خارج كشوري در ارتباط بوده ايد و يا اينكه شما روي پول شعار نويسي ميكرده ايد! وسازماندهي و فعاليتهاي مادران و... را شما انجام ميدهيد.
به گفته مادران عزادار "دروغ هاي دستگاه هاي اطلاعاتي تماما، براي به زانو درآوردن مادران فداكار و فعال كه از خانواده هاي دردمند جانباختگان و بازداشتي ها حمايت ميكنند مي باشد. ظالمان حاكم ميخواهند از هر طريقي هر صداي دادخواهي و حق طلبي را با انواع برچسپهاي رذيلانه سركوب كنند".
مادران پارک لاله (عزدار) مادران جانباختگان سي و يك سال گذشته هستند كه اعلام کرده اند هرگز از خون فرزندانشان نخواهند گذشت و خواهان محاكمه آمران و عاملان اعدام هاي فردي و دسته جمعي، كشتارهاي قومي و ديني، زندان، شكنجه، تجاوز، ترور، شبيخون به منازل، به خاك و خون كشيدن خوابگاه ها و... از دهه شصت تا كنون هستند.
مادران پارک لاله همچنین خواهان آزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی هستند و اعدام را يك قتل سازمان يافته مي دانند و مخالف هرگونه قتلي با هر شكل و هر نامي از جمله سنگسار و قصاص مي باشند و خواهان لغو قانون مجازات اعدام هستند.
پیش از این و در 17 مهرماه نیز دو عضو دیگر گروه مادران عزادار یعنی اکرم نقابی، مادر سعید زینالی و ژیلا ترمسی، مادر حسام ترمسی بازداشت شده بودند.
سعید زینالی، 23 تیر ماه 1378 در مقابل چشم های مادرش ربوده شد و از آن تاریخ تاکنون هیچ خبری از این فارغ التحصیل کامپیوتر دانشگاه تهران در دست نیست.
خانواده آقای زینالی از یازده سال پیش تاکنون برای گرفتن خبری از فرزندشان به همه مراکز امنیتی و قضایی مراجعه کرده اند اما هیچ پاسخ درستی به آنها داده نشده است.
حسام ترمسی نیز از بازداشت شدگان بعد از انتخابات مخدوش سال گذشته است که بعد از آزادی از زندان، به دلیل وضعیت وخیم جسمانی؛ بیماری کلیه و کبد و افسردگی شدید در بیمارستان بستری شد.
این جوان 19 ساله همچنان در بیمارستان بستری است و برخی گزارش ها به نقل از خانواده او، حکایت از سوء قصد افراد ناشناس با چاقوی آلوده به سموم ناشناخته به آقای ترمسی دارد که منجر به عفونت خون او شده است.
همسر بهاره هدایت در مصاحبه با روز:
نه ملاقات می دهند نه مرخصی
امین احمدیان، همسر بهاره هدایت در مصاحبه با "روز" از ممنوع الملاقات شدن و اعتصاب غذای این فعال دانشجویی خبر داد. آقای احمدیان گفت که روز گذشته نیز از ملاقات او با همسرش جلو گیری کرده اند.
بهاره هدایت و مهدیه گلرو، دو فعال دانشجویی هستند که از روز شنبه و در اعتراض به ممنوع الملاقات شدن شان دست به اعتصاب غذا زده اند.
بهاره هدایت، عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت است که از 9 دی ماه 88 بازداشت شده و تاکنون به مرخصی نیامده است. او به 9 سال و نیم حبس تعزیری محکوم شده است.
مهدیه گلرو نیز فعال دانشجویی محروم از تحصیل است که به دو سال حبس تعزیری محکوم شده، او نیز تاکنون به مرخصی نیامده است.
روز گذشته در حالی از ملاقات خانواده های این دو فعال دانشجویی با آنها جلوگیری شد که براساس گزارش ها، بهاره هدایت از روز شنبه و مهدیه گلرو از روز گذشته دست به اعتصاب غذا زده اند.
اعتصاب غذای این دو فعال دانشجویی در اعتراض به ممنوع الملاقات شدن آنها است؛ گفته می شود ممنوع الملاقات شدن بهاره هدایت و مهدیه گلرو، بی ارتباط با پیام هایی که به مناسبت 16 آذر دادند نیست.
امین احمدیان، همسر بهاره هدایت که روز گذشته به زندان اوین مراجعه کرده اما اجازه ملاقات با همسرش را نیافته به "روز" می گوید: دیروزصبح که مثل همه سه شنبه ها برای ملاقات رفته بودیم. بعد از اینکه درخواست را تحویل دادیم به من و خانواده خانم گلرو اطلاع دادند که بهاره و مهدیه ملاقاتشان به دستور مقامات زندان لغو شده. وقتی علت را سئوال کردیم هیچ پاسخی ندادند و گفتند باید به دادستانی مراجعه کنیم. در دادستانی هم کسی پاسخگو نبود فقط گفتند نامه ای بنویسید ما هم نوشتیم.
وی می افزاید: ما فقط توانستیم از خانواده هایی که ملاقات داشتند و از ملاقات برگشته بودند جسته و گریخته کسب خبر کنیم و متوجه شدیم که ظاهرا بهاره و مهدیه روز شنبه از تصمیم مسئولین برای قطع ملاقات مطلع میشوند و در اعتراض به این عمل غیر قانونی اعتصاب می کنند.
آقای احمدیان که به شدت نگران وضعیت همسرش است می گوید: ما به دلیل اینکه کلیه تماس های تلفنی زنان سیاسی قطع است و در شرایط امنیتی نگهداری می شوند هیچ اطلاعی از وضعیت این دونفر نداریم. اما از طریقی که مقدور بود به بهاره و مهدیه پیغام دادیم که فعلا اعتصاب غذا را ادامه ندهند که ما بتوانیم علت ممنوع الملاقات شدن را از بیرون زندان پیگیری کنیم وبه نتیجه برسانیم. ولی الان هیچ خبری از وضعیت شان نداریم و در بی خبری مطلق و نگرانی هستیم.
وی می افزاید: الان چندین ماه است که زنان زندانی سیاسی را به قرنطینه بند متادون منتقل کرده اند و امکان تماس تلفنی و همچنین تماس با سایر زندانیان ندارند و در سلول دربسته نگهداری می شوند.
به گفته اقای احمدیان، زندانیان سیاسی زن که در بند متادون هستند فقط روزی 45 دقیقه می توانند از سلول برای هواخوری بیرون بروند.
همسر بهاره هدایت می گوید: از دلیل این وضعیت هیچ خبری نداریم و کسی هم جوابگو نیست. ولی حدس خودمان این است که احتمالا برای نوشته هایی هست که از انها در بیرون منتشر شده. چون دقیقا هدفشان از انتقال زندانیان سیاسی زن به جای جدید و نگهداری آنها در این وضعیت، قطع ارتباط کامل با دنیای بیرون بود و ظاهرا تا الان فکر می کنند که موفق به اینکار نشده اند.
بهاره هدایت حدود یکسال است که در زندان به سر می برد و در این مدت به مرخصی نیامده، همسرش با اشاره به این موضوع می گوید: حتی یک روز هم مرخصی ندادند و حدود هشت ماه است که اجازه ملاقات حضوری به من و خانواده نمی دهند. چندین ماه است که نمی تواند تماس تلفنی با بیرون داشته باشد.
آقای احمدیان سپس با اشاره به وضعیت جسمی بهاره هدایت توضیح میدهد: متاسفانه الان چند ماه است که از درد سنگ کیسه صفرا رنج می برد ولی تا الان هیچ اقدامی برای معالجه و یا مرخصی استعلاجی نکرده اند؛ کلا وضعیت غیر انسانی و ظالمانه ای در بند زنان سیاسی حاکم است. چند تا از خانم های دیگر مثل خانم واضحان و خانم جباری از بیماری حاد و پیشرفته رنج می برند ولی متاسفانه رسیدگی صورت نمی گیرد. متاسفانه داروها را از ما نمی گیرند که به آنها برسانند و حتی کتاب هایی که برایشان از بیرون می بریم ممیزی می شود و کتاب های چاپ دولت و کتای هایی که با مجوز وزارت ارشاد منتظر شده را هم نمی گذارند که تحویل دهیم و برمی گردانند.
بهاره هدایت به نه سال و نیم حبس تعزیری محکوم شده و همسرش می گوید: این حکم به هیچ وجه تناسبی با فعالیت های شفاف و مسالمت آمیزی که بهاره میکرد ندارد. همه فعالیت های او در قالب های شفاف و روشن مثل بیانیه، مصاحبه، مقاله و یا تجمع بود و اصلا با کار مخفی یا براندازانه نسبتی نداشت.
وی در پایان اظهار تاسف میکند از اینکه بهاره و امثال او به دلیل چنین فعالیت هایی که شاید در جاهای دیگر مورد تقدیر قرار بگیرد، مواجه با چنین احکام ناعادلانه ای می شوند و از ان بدتر در زندان با انها چنین رفتاری صورت می گیرد.
بهاره هدایت و مهدیه گلرو، دو فعال دانشجویی هستند که از روز شنبه و در اعتراض به ممنوع الملاقات شدن شان دست به اعتصاب غذا زده اند.
بهاره هدایت، عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت است که از 9 دی ماه 88 بازداشت شده و تاکنون به مرخصی نیامده است. او به 9 سال و نیم حبس تعزیری محکوم شده است.
مهدیه گلرو نیز فعال دانشجویی محروم از تحصیل است که به دو سال حبس تعزیری محکوم شده، او نیز تاکنون به مرخصی نیامده است.
روز گذشته در حالی از ملاقات خانواده های این دو فعال دانشجویی با آنها جلوگیری شد که براساس گزارش ها، بهاره هدایت از روز شنبه و مهدیه گلرو از روز گذشته دست به اعتصاب غذا زده اند.
اعتصاب غذای این دو فعال دانشجویی در اعتراض به ممنوع الملاقات شدن آنها است؛ گفته می شود ممنوع الملاقات شدن بهاره هدایت و مهدیه گلرو، بی ارتباط با پیام هایی که به مناسبت 16 آذر دادند نیست.
امین احمدیان، همسر بهاره هدایت که روز گذشته به زندان اوین مراجعه کرده اما اجازه ملاقات با همسرش را نیافته به "روز" می گوید: دیروزصبح که مثل همه سه شنبه ها برای ملاقات رفته بودیم. بعد از اینکه درخواست را تحویل دادیم به من و خانواده خانم گلرو اطلاع دادند که بهاره و مهدیه ملاقاتشان به دستور مقامات زندان لغو شده. وقتی علت را سئوال کردیم هیچ پاسخی ندادند و گفتند باید به دادستانی مراجعه کنیم. در دادستانی هم کسی پاسخگو نبود فقط گفتند نامه ای بنویسید ما هم نوشتیم.
وی می افزاید: ما فقط توانستیم از خانواده هایی که ملاقات داشتند و از ملاقات برگشته بودند جسته و گریخته کسب خبر کنیم و متوجه شدیم که ظاهرا بهاره و مهدیه روز شنبه از تصمیم مسئولین برای قطع ملاقات مطلع میشوند و در اعتراض به این عمل غیر قانونی اعتصاب می کنند.
آقای احمدیان که به شدت نگران وضعیت همسرش است می گوید: ما به دلیل اینکه کلیه تماس های تلفنی زنان سیاسی قطع است و در شرایط امنیتی نگهداری می شوند هیچ اطلاعی از وضعیت این دونفر نداریم. اما از طریقی که مقدور بود به بهاره و مهدیه پیغام دادیم که فعلا اعتصاب غذا را ادامه ندهند که ما بتوانیم علت ممنوع الملاقات شدن را از بیرون زندان پیگیری کنیم وبه نتیجه برسانیم. ولی الان هیچ خبری از وضعیت شان نداریم و در بی خبری مطلق و نگرانی هستیم.
وی می افزاید: الان چندین ماه است که زنان زندانی سیاسی را به قرنطینه بند متادون منتقل کرده اند و امکان تماس تلفنی و همچنین تماس با سایر زندانیان ندارند و در سلول دربسته نگهداری می شوند.
به گفته اقای احمدیان، زندانیان سیاسی زن که در بند متادون هستند فقط روزی 45 دقیقه می توانند از سلول برای هواخوری بیرون بروند.
همسر بهاره هدایت می گوید: از دلیل این وضعیت هیچ خبری نداریم و کسی هم جوابگو نیست. ولی حدس خودمان این است که احتمالا برای نوشته هایی هست که از انها در بیرون منتشر شده. چون دقیقا هدفشان از انتقال زندانیان سیاسی زن به جای جدید و نگهداری آنها در این وضعیت، قطع ارتباط کامل با دنیای بیرون بود و ظاهرا تا الان فکر می کنند که موفق به اینکار نشده اند.
بهاره هدایت حدود یکسال است که در زندان به سر می برد و در این مدت به مرخصی نیامده، همسرش با اشاره به این موضوع می گوید: حتی یک روز هم مرخصی ندادند و حدود هشت ماه است که اجازه ملاقات حضوری به من و خانواده نمی دهند. چندین ماه است که نمی تواند تماس تلفنی با بیرون داشته باشد.
آقای احمدیان سپس با اشاره به وضعیت جسمی بهاره هدایت توضیح میدهد: متاسفانه الان چند ماه است که از درد سنگ کیسه صفرا رنج می برد ولی تا الان هیچ اقدامی برای معالجه و یا مرخصی استعلاجی نکرده اند؛ کلا وضعیت غیر انسانی و ظالمانه ای در بند زنان سیاسی حاکم است. چند تا از خانم های دیگر مثل خانم واضحان و خانم جباری از بیماری حاد و پیشرفته رنج می برند ولی متاسفانه رسیدگی صورت نمی گیرد. متاسفانه داروها را از ما نمی گیرند که به آنها برسانند و حتی کتاب هایی که برایشان از بیرون می بریم ممیزی می شود و کتاب های چاپ دولت و کتای هایی که با مجوز وزارت ارشاد منتظر شده را هم نمی گذارند که تحویل دهیم و برمی گردانند.
بهاره هدایت به نه سال و نیم حبس تعزیری محکوم شده و همسرش می گوید: این حکم به هیچ وجه تناسبی با فعالیت های شفاف و مسالمت آمیزی که بهاره میکرد ندارد. همه فعالیت های او در قالب های شفاف و روشن مثل بیانیه، مصاحبه، مقاله و یا تجمع بود و اصلا با کار مخفی یا براندازانه نسبتی نداشت.
وی در پایان اظهار تاسف میکند از اینکه بهاره و امثال او به دلیل چنین فعالیت هایی که شاید در جاهای دیگر مورد تقدیر قرار بگیرد، مواجه با چنین احکام ناعادلانه ای می شوند و از ان بدتر در زندان با انها چنین رفتاری صورت می گیرد.
اعلام روزه سیاسی برای همبستگی با زندانیان معترض و اعتصاب کننده
عیادت زهرا رهنورد و خانواده زندانیان سیاسی از همسر محمد نوری زاد
جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی با حضور در منزل محمد نوری زاد و عیادت از همسر او، خانم ملکی که تا عصر دیروز در سی سی یو به سر می برد، مراسم آئیینی یلدا را گرامی داشتند.
به گزارش کلمه، در این دیدار که زهرا رهنورد نیز حضور داشت، از خانم ملکی دلجویی به عمل آمد و عیادت کنندگان همبستگی خود را با خانواده نوری زاد و سایر اعتصاب کنندگان اعلام داشتند.
آنها همچنین ضمن ابراز نگرانی نسبت به مشکلاتی که برای اعتصاب کنندگان به وجود می آید، اظهار امیدواری کردند شرایط به گونه ای پیش برود که هیچ زندانی سیاسی از سر اضطرار به این شیوه اعتراضی روی نیاورد.
فاطمه ملکی نیز که هنوز در بستر بیماری بود، ضمن تشکر از میهمانانش به شرح آنچه بر او و خانواده اش در روز عاشورا رفته بود، پرداخت و گفت: در حالی که نماینده نیروی انتظامی مشغول گفتگو با ما بود، نیروهای امنیتی حمله ور شدند و متأسفانه صحنه هایی به وجود آمد که هیچ یک از ما تصورش را هم نمی کردیم.
وی در عین حال، همه وقایع و برخوردهای پیش آمده را در نهایت خیر دانست و آرزو کرد که پایان این داستان زشت، نیکو باشد.
در این ملاقات همچنین فرزندان محمد نوری زاد هم گوشه هایی از رفتارهای زشتی را که در حالت بیهوشی مادرشان با آنها و دیگر اعضای خانواده شده بود، شرح دادند و گفتند: ما در اوج نگرانی و بی خبری رفته بودیم از حال پدر مطلع شویم و نتیجه این پیگیری، بستری شدن مادرمان در سی سی یو شد و این واقعا جای تشکر دارد!
خانواده های زندانیان سیاسی که در پایان جلسه قرآن و دعای هفتگی شان به دیدار خانواده نوری زاد آمده بودند، از تصمیم روزه سیاسی در اعلام هم بستگی با زندانیان سیاسی معترض به تضییع حقوق اولیه شان خبر دادند و در پایان با تفأل به حافظ، حال آقای نوری زاد را از زبان لسان الغیب پرسیدند که در سایت شخصی ایشان درج خواهد شد.
خانواده های زندانیان همچنین با صدور بیانیه ای، اعلام کردند که برای اعلام همبستگی با زندانیان معترض روزه دار و اعتصاب کننده، روز یکشنبه آینده را روزه درا خواهند بود.
متن این بیانیه بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک
بار دیگر محرم رسید و دل های دردمند ما خانواده های زندانیان سیاسی بازهم سوگوار اولاد رسول الله (ص) شد. محرم رسید و ما شاگردان مکتب حسین (ع) بار دیگر در پیشگاه خدای حسین (ع) با او پیمان بستیم که با التزام تمام به آزادگی، به سهم خود اجازه ندهیم خون پاک او پایمال سم ستوران جنایتکاران بی دین شود.
ما خانواده های زندانیان سیاسی خوش بینانه تصور می کردیم که ماه محرم و یادآوری داستان کربلا، دل های سخت را نرم کرده و نیت های سوء را به خیر و صلاح می آورد.
تصور می کردیم در این ماه حرام نام و یاد سرورآزادگان حسین (ع) و نام و یاد خواهرش زینب(س)، پیام رسان قیام عاشورا و تمام کننده رسالت حسینی، مردانی را که روز و شب سینه زن حسین اند و اصحاب و اولاد او و بر سر سفره اطعام اباعبدالله (ع) می نشینند و اشک ها را ذخیره آخرت می کنند، گشایشی در قلب و تحولی در روحشان ایجاد خواهد کرد اما حمله وحشیانه و وقیحانه به خواهرانمان و فرزندانمان، خانواده های نوری زاد و تاج زاده در بعدازظهر عاشورا و در حالی که آنان لب به دعا گشوده بودند و از حسین و خدای حسین(ع) فرج در مهمّات و مشکلات را طلب می کردند، ما را از غلفتی که به آن دچار شده بودیم به در آورد. و هنوز در لرزش این منکر عظیم در روز عاشورا بودیم که خبر بازداشت جوانانی دیگر از خیل بی گناهان این دیار و به ویژه فرزند بیمار یکی از آزادگان دربند که خود مادر طفلی خردسال است، داستان عاشورا و کربلا را برایمان زنده کرد و کاروان اسرای کربلا و زشتی و اهانتی را که ستمگران دوران بر آنان روا داشتند، به چشم ما آورد و به یاد آوردیم که «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا».
اینک ما خانواده های مظلوم زندانیان سیاسی محروم مانده از حقوق اولیه خویش چه داریم که با مردم عزیز و همراه ایران بگوییم جز آن که به فرموده خدای محرم و عاشورا و حسین (ص) و کربلا باز هم استعانت به صبر و صلوة خواهیم ورزید و خشونت کودتاگران تمامیت خواه را که تحمل حق گویی عزیزان ما و حق خواهی ما را ندارند، با صبوری و پایداری پاسخ می دهیم. ما اهل نماز و روزه ایم و با همین سلاح و با جمع و جماعت هایمان به پیروزی خواهیم رسید ان شاء الله.
اینک ما خانواده های زندانیان سیاسی ضمن تقبیح و نکوهش همه سختی ها و زمختی های موجود در اعمال نابخردانه دستگاه امنیتی، و تحت فشار آن ها، بی عدالتی های موجود در نظام قضائی مان، تا برطرف شدن همه و تندی های مضاعف بر عزیزانمان اعم از قطع تماس های تلفنی، قطع ملاقات های حضوری و ممنوع الملاقات شدن تعدادی از آنان که متأسفانه منجر به اعتصاب غذایشان از سر اضطرار شده است، با اعلام همبستگی با عزیزان معترض روزه دار و اعتصاب کننده، روز یک شنبه را روزه سیاسی می گیریم و درب های خانه هایمان به روی همه آنان که چون ما به صبر و صلوة استعانت جسته اند باز خواهد بود و با درک پیام آزادگی مولایمان سیدالشهداء(ع) و همراه با او تکرار می کنیم: «انی لااری الموت الاالسعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما»
تعدادی از خانواده های زندانیان سیاسی
اول دی ماه ۱۳۸۹
به گزارش کلمه، در این دیدار که زهرا رهنورد نیز حضور داشت، از خانم ملکی دلجویی به عمل آمد و عیادت کنندگان همبستگی خود را با خانواده نوری زاد و سایر اعتصاب کنندگان اعلام داشتند.
آنها همچنین ضمن ابراز نگرانی نسبت به مشکلاتی که برای اعتصاب کنندگان به وجود می آید، اظهار امیدواری کردند شرایط به گونه ای پیش برود که هیچ زندانی سیاسی از سر اضطرار به این شیوه اعتراضی روی نیاورد.
فاطمه ملکی نیز که هنوز در بستر بیماری بود، ضمن تشکر از میهمانانش به شرح آنچه بر او و خانواده اش در روز عاشورا رفته بود، پرداخت و گفت: در حالی که نماینده نیروی انتظامی مشغول گفتگو با ما بود، نیروهای امنیتی حمله ور شدند و متأسفانه صحنه هایی به وجود آمد که هیچ یک از ما تصورش را هم نمی کردیم.
وی در عین حال، همه وقایع و برخوردهای پیش آمده را در نهایت خیر دانست و آرزو کرد که پایان این داستان زشت، نیکو باشد.
در این ملاقات همچنین فرزندان محمد نوری زاد هم گوشه هایی از رفتارهای زشتی را که در حالت بیهوشی مادرشان با آنها و دیگر اعضای خانواده شده بود، شرح دادند و گفتند: ما در اوج نگرانی و بی خبری رفته بودیم از حال پدر مطلع شویم و نتیجه این پیگیری، بستری شدن مادرمان در سی سی یو شد و این واقعا جای تشکر دارد!
خانواده های زندانیان سیاسی که در پایان جلسه قرآن و دعای هفتگی شان به دیدار خانواده نوری زاد آمده بودند، از تصمیم روزه سیاسی در اعلام هم بستگی با زندانیان سیاسی معترض به تضییع حقوق اولیه شان خبر دادند و در پایان با تفأل به حافظ، حال آقای نوری زاد را از زبان لسان الغیب پرسیدند که در سایت شخصی ایشان درج خواهد شد.
خانواده های زندانیان همچنین با صدور بیانیه ای، اعلام کردند که برای اعلام همبستگی با زندانیان معترض روزه دار و اعتصاب کننده، روز یکشنبه آینده را روزه درا خواهند بود.
متن این بیانیه بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک
بار دیگر محرم رسید و دل های دردمند ما خانواده های زندانیان سیاسی بازهم سوگوار اولاد رسول الله (ص) شد. محرم رسید و ما شاگردان مکتب حسین (ع) بار دیگر در پیشگاه خدای حسین (ع) با او پیمان بستیم که با التزام تمام به آزادگی، به سهم خود اجازه ندهیم خون پاک او پایمال سم ستوران جنایتکاران بی دین شود.
ما خانواده های زندانیان سیاسی خوش بینانه تصور می کردیم که ماه محرم و یادآوری داستان کربلا، دل های سخت را نرم کرده و نیت های سوء را به خیر و صلاح می آورد.
تصور می کردیم در این ماه حرام نام و یاد سرورآزادگان حسین (ع) و نام و یاد خواهرش زینب(س)، پیام رسان قیام عاشورا و تمام کننده رسالت حسینی، مردانی را که روز و شب سینه زن حسین اند و اصحاب و اولاد او و بر سر سفره اطعام اباعبدالله (ع) می نشینند و اشک ها را ذخیره آخرت می کنند، گشایشی در قلب و تحولی در روحشان ایجاد خواهد کرد اما حمله وحشیانه و وقیحانه به خواهرانمان و فرزندانمان، خانواده های نوری زاد و تاج زاده در بعدازظهر عاشورا و در حالی که آنان لب به دعا گشوده بودند و از حسین و خدای حسین(ع) فرج در مهمّات و مشکلات را طلب می کردند، ما را از غلفتی که به آن دچار شده بودیم به در آورد. و هنوز در لرزش این منکر عظیم در روز عاشورا بودیم که خبر بازداشت جوانانی دیگر از خیل بی گناهان این دیار و به ویژه فرزند بیمار یکی از آزادگان دربند که خود مادر طفلی خردسال است، داستان عاشورا و کربلا را برایمان زنده کرد و کاروان اسرای کربلا و زشتی و اهانتی را که ستمگران دوران بر آنان روا داشتند، به چشم ما آورد و به یاد آوردیم که «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا».
اینک ما خانواده های مظلوم زندانیان سیاسی محروم مانده از حقوق اولیه خویش چه داریم که با مردم عزیز و همراه ایران بگوییم جز آن که به فرموده خدای محرم و عاشورا و حسین (ص) و کربلا باز هم استعانت به صبر و صلوة خواهیم ورزید و خشونت کودتاگران تمامیت خواه را که تحمل حق گویی عزیزان ما و حق خواهی ما را ندارند، با صبوری و پایداری پاسخ می دهیم. ما اهل نماز و روزه ایم و با همین سلاح و با جمع و جماعت هایمان به پیروزی خواهیم رسید ان شاء الله.
اینک ما خانواده های زندانیان سیاسی ضمن تقبیح و نکوهش همه سختی ها و زمختی های موجود در اعمال نابخردانه دستگاه امنیتی، و تحت فشار آن ها، بی عدالتی های موجود در نظام قضائی مان، تا برطرف شدن همه و تندی های مضاعف بر عزیزانمان اعم از قطع تماس های تلفنی، قطع ملاقات های حضوری و ممنوع الملاقات شدن تعدادی از آنان که متأسفانه منجر به اعتصاب غذایشان از سر اضطرار شده است، با اعلام همبستگی با عزیزان معترض روزه دار و اعتصاب کننده، روز یک شنبه را روزه سیاسی می گیریم و درب های خانه هایمان به روی همه آنان که چون ما به صبر و صلوة استعانت جسته اند باز خواهد بود و با درک پیام آزادگی مولایمان سیدالشهداء(ع) و همراه با او تکرار می کنیم: «انی لااری الموت الاالسعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما»
تعدادی از خانواده های زندانیان سیاسی
اول دی ماه ۱۳۸۹