روز 25 خرداد بعد از اتفاق ناگواری که افتاد و رای مردم نادیده گرفته شد مردم تصمیم به راهپیمایی و اعتراض گرفتند . لحظه ای نگذشت که مردم معترض همچون جویباری از اطراف به هم پیوستند و جمعیتی باور نکردنی را به وجود آوردند. مردم معترض که فریادشان را با سکوت به گوش همه ی مردم جهان رساندند. جمعیت همچون دریای خروشان به پیش می رفتند و این جمعیت باشعور با سکوتشان تودهنی شدیدی به دهان یاوه گویانی که آنها را خس و خاشاک نامیده بودند می زدند.
پیر، جوان، کودک، کارگر، دانشجو، کاسب، روحانی و خلاصه تمامی مردم دوست داشتنی کشور عزیزمان دست در دست هم بار دیگر به دیکتاتورها ثابت کردند که این مردم هستند که حرف اول و آخر را می زنند. دژخیمان که مجهز و آماده برای جلوگیری از راهپیمایی آمده بودند . شکست خورده و وحشت زده در اطراف خیابان انقلاب و آزادی ایستاده بودند و به سیل خروشان جمعیت نگاه می کردند و همزمان رهبرانشان در حال توطته علیه مردم غیور ایران بودند.
بهایی که مردم ما دادند بخاطر فریادی بود که در سکوت آنروز زدند.
پای صحبت عزیزی که در 25 خرداد مجروع شد ولی خوشبختانه جان سالم بدر برد، می نشینیم.
آنروز حدود ساعت 4 بطرف میدان انقلاب رفتم ، جمعیت حدود 2 و 3 میلیون می شدند با آنها ساعت7-5/6 به میدان آزادی رسیدیم . عده ای از مردم خسته و خوشحال در روی چمن های اطراف آزادی نشستند. در همان حال جوانی به سرعت خودش را به میانه برج آزادی رساند و شروع به نوشتن شعارکرد، خیلی باشکوه بودند اتحاد مردم دیدنی بود. به نظر می رسید مردمی که سالها سعی شده بود که از هم فاصله بگیرند اکنون احساس کرده بودند که چقدر به هم نزدیک هستند. ناگهان صدای تیراندازی از توی کوچه شروع شد و تعدادی از مردم را شهید کردند. در ایستگاه تاکسی روی پل بودم ایستاده بودم خواستم فیلم بگیرم. در همان زمان تعدادی موتور سوار به بهانه اینکه می خواهند جلوی افرادی که از پایگاه شلیک می کنند را بگیرند به آن سمت رفتند و بعد آنها هم از آن طرف به مردم حمله کردند.مردم تعدادی از موتورهایشان را آتش زدند. مردم ناباور به هم نگاه می کردند، بعضی می گفتند مشقی است، ولی ناگهان دیدن خون مردم را به خود آورد. به آن سمت رفتم ، مردمی که تیر خورده بودند از سمت پایگاه آوردند. عده ای از شاهدان می گویند که فقط از پایگاه شلیک نمی شد و از پشت بام چند تعدادی از خانه های اطراف پایگاه هم شلیک می شد. یکی از ساکنین روبروی پایگاه بسیج می گفت که تعداد کشته شده ها خیلی بیشتر از آن تعدادی است که عنوان می شود. مردم که به یک نقطه می رسیدند رگبار گلوله بود که به سمتشان شلیک می شد و مردم به زمین می افتادند. گارد ويژه به سمت مردم آمد بخاطر اینکه مردم را از هم سوا کنند شروع به پرتاپ گاز اشک آور در پشت جمعیت کردند. می خواستند به جای اینکه مردم را با آب متفرق کنند با گاز متفرق کنند. تاریک شده بود من دنبال دوستم می گشتم . احساس کردم ضربه ی محکمی به سرم خورد دیگه صدای بیرون را نمی شنیدم به زور خودم را سرپا نگه می داشتم در همین حال که دومین گلوله به گلویم خورد، دیگر صدایم در نمی آمد و انگار فقط برای خودم حرف می زنم و کسی نمی شنید، روی زخم گلویم را دستمالی گرفته بود و اطرافیانم نمی فهمیدند که چه حالی دارم، در آن زمان دستم هم از کار افتاد. حدود 20 دقیقه ای احساس می کردم می میرم و برمی گردم. تا زمانی که سوار آمبولانس شدم از هوش رفتم. مرا به بیمارستان پیامبران آریاشهر واقع در بلوار ابوذر بردند. در بیمارستان لحظه ای به هوش آمدم و شماره تلفن دادم که تماس بگیرند. نود درصد ریه هایم از توانایی خودش را از دست داده بود یک شبانه روز آنجا بودم ولی هرچه اعتراض می کردم چون توان حرف زدن نداشتم با پایهایم به تخت می زدم تا به من رسیدگی کنند ولی پرستارها بی تفاوت بودند حتی می گفتند بیرون شلوغ می کنید اینجا هم می خواهید شلوغ کنید. باید ساکشن می شدم تا راه ریه هایم باز شود ولی کاری نمی کردند خلاصه با رضایت خانواده به بیمارستان آتیه منتقل شدم . در گزارش بیمارستان پیامبران نوشته شده بود که با اسلحه جنگی مجروح شده، کادر بیمارستان آتیه واقعاً شرافت و مردانگی را از خود نشان دادند. بسیار افراد مسئولی بودند و بدون در نظر گرفتن اعتقادات بیمار با تمام وجود به بیماران رسیدگی می کردند.
5 بار به خاطر ریه هایم به اطاق عمل رفتم . 28 روز در بیمارستان فقط سرم مصرف می کردم چون نمی توانستم به خاطر ریه هایم غذا بخورم و به همین دلیل 20 کیلو وزن کم کردم و برای همان دکتر مناسب دانست که با یک عمل از طریق معده غذا مصرف کنم . 40 روز از راه معده غذا خوردم . بعد از مرخصی از بیمارستان هر روز به فیزیوتراپی می رفتم . 4 آبان عمل پیوند دستم را انجام دادم . 20 سانت از پایم گرفتند و به دستم پیوند زندند . در این میان صدایم کم کم برگشت، ریه هایم بهتر شد. دستم هم بهتر شد ولی هنوز از مچ به پایین حس ندارم. پیش خانواده های شهدا احساس شرمندگی می کنم.با بیان این جمله یکی از مادران شهدا اعتراض کرد و عنوان کرد آن کس که باید احساس شرمنده گی کند شما نیستید، آمران و عاملان این جنایت هستند. آنها بودند که از ترس اتحاد مردم به سمت مردم بی دفاع رگبار کلاشینکف را گشوده بودند، عده ای را با کلاشینکف می کشتند، عده ای را با کلت کمری . مانند وحشی ها مردم را زدند ، زندان کردند، شکنجه کردند. آنها باید سزای اعمال ننگین خود را بدهند. ما با تمام توان در راه آزادی فرزندانمان از زندانها تلاش خواهیم کرد. ما داغ شهیدانمان را فراموش نمی کنیم . هر زمان یادشان را گرامی می داریم. از خون آنان نمی گذریم و صدایمان را به همه جا می رسانیم تا شاید خون آنان باعث تحولی عظیم در کشور شود. و تا برپایی حکومت عدل و عدالت از پای نخواهیم نشست.