وبینار امنیت سایبری برای روزنامهنگاران - بخش هفتم
در این بخش خلاصه ای از آنچه گفته شده جمع بندی می شود و آخرین مطالب برای امنیت شما ذکر می گردد.
در این بخش خلاصه ای از آنچه گفته شده جمع بندی می شود و آخرین مطالب برای امنیت شما ذکر می گردد.
انشانويسی و انديشة سياسی
مازيار سميعی
در بخش نخست اين مقاله به ويژگیهای انشا به عنوان يک نوع متن پرداخته میشود. پس از آن شيوع اين شکل به خصوص در گفتار سياسی ايران به عنوان يکی از آسيبهای انديشه سياسی معرفی میگردد. و در انتها ادعاهای مقاله با بررسی موردی يکی از انشاهای حميد دباشی سنجيده میشود.انشا چيست؟
۱- انشا شکل ندارد- تابستان خود را چگونه گذرانديد؟
فرم بيانی انشا عمدتا توصيفی است و بنا به نيازش قالب روايي، تفسيری و جدلی هم به خود میگيرد. اما انشا ترکيبی از اين اشکال مختلف بيان نيست. انشا علاقهای به موضوع مورد توصيفش ندارد و در گزارشی که به دست میدهد نه جزييات پنهانی را آشکار میکند و نه از چشماندازی تازه به ترسيم کليت موضوع میپردازد. اطلاعات احتمالی مندرج در آن حتی اگر پايهای در عالم واقع داشته باشند مطلقا اهميتی ندارند. روايت انشا فراز و فرود يا آغاز و انجامی ندارد. شايد حکايتی هم نقل کند اما قصه نيست. وقتی امری را تفسير میکند استدلالی برای توضيحات خود نمیآورد. بدون استدلال تفسير به توصيف بدل میشود، که توضيح خود را بدون اين که توضيحی بدهد پيش مینهد. انشا اگر هم شکل جدلی به خود بگيرد عملا به نقدی نمیانجامد، چرا که از فاصلهای مطمئن به موضوع میپردازد و از چنان فاصلهای امکان نقد، شکافتن موضوع و سنجش اجزای آن ممکن نيست. به اين ترتيب انشا زبانهای مختلف را با يکديگر مخلوط میکند و از يکی به ديگری میپرد. تکهای شعر میخواند، خاطرهای میگويد و بعد قضاوتی میکند. انشا متنی خبري، علمی و يا ادبی نيست. چهارچوب بيانی مشخصی ندارد.
۲- انشا محتوا ندارد
- شجاعت چيست؟
انشا عمدتا میخواهد حرف بزند، بی آن که چيزی بگويد. صفحه را سياه کند و نمره بگيرد. در حالی که هر برشی از انشا(ی خوب) به لحاظ شکلی منسجم است و چفت و بست دارد، دست کم به اين معنی که سر و ته جملهها با هم میخواند، چنين نوشتهای از نظر محتوايی آشفته و شلخته است. میتوان هر بخشی از آن را حذف کرد يا بسياری چيزها به آن افزود بی آن که ضربهای به کليتش بخورد. چرا که اساسا کليتی در کار نيست. انشا عالمنما است، حرفهای قلنبه سلنبه میزند. نکتهسنجی میکند، مچ میگيرد، مشتی نمونه خروار نشان میدهد، اما چيزی به آگاهی مخاطب نمیافزايد. انشا سعی میکند جالب و جذاب باشد، اما حرف جديدی نمیزند. حتی بيانی تازه از افکار نويسندهاش هم نيست. اصلا میتواند ربطی هم به «فکر»های نويسنده نداشته باشد؛ فکر عرصه تجزيه و ترکيب مفاهيم است و مفهوم به دشواری به انشا راهی بيابد. انشا سرهمبندی کليشههای تکراری است. حرفهای بديهی میزند: «اين پديده زوايای مختلف و گوناگونی دارد». در انشا واژهها لفظند و نه معني؛ پس میتوانيد در يک جمله يا پاراگراف لفظ را به معانی گوناگون به کار ببريد بی آن که نگران اشتباه، متناقض و يا مهمل بودن گفتهتان باشيد. «متن جامعه حاشيهاش را سرکوب کرده است، از هم پاشانده، باز کرده، وا نموده است. و مازاد زنده اين متن وانموده، که همان حاشيهاش باشد، همچون کار زنده و کار مازاد به تملک مولفش در میآيد تا مرگ مولف به تعويق بيفتد». انشا خلاصهپذير نيست. چرا که به هنگام خلاصه کردنش بايد همه آن را حذف نمود؛ به غير از يک مورد که در بند ۵ میآيد، انشا يا چيز معنیداری نمیگويد يا به تکرار بديهيات و اينهمانگويی «خوبی خوب است» و نظاير آن میپردازد.
۳- انشا تنش ندارد
- فصل بهار را توصيف کنيد.
انشا در انتخاب موضوع، شکل پرداختن به آن و توصيف و تحليلش محافظهکارانه عمل میکند. شايد از جنجال خوشش بيايد اما با دشواري، خصوصا دشواری نظري، ميانهای ندارد. انشا سوالی نمیپرسد، شايد فرم موضوع سوالی باشد، اما از آن دست سوالهای به اصطلاح رندانهای که جواب را به درشتی در خود مستتر دارند. در انشا مواجههای صورت نمیگيرد. «همچنان که به صدای پرندگان گوش سپرده بودم قلم بر کاغذ گذاشتم و...» برخوردی با دنيای بيرون يا درون نويسنده نيست؛ انفعال است، قلمی به کاغذ گذاشته میشود، بی جنبشي، همچون فرو افتادن برگی از درخت. اگر انشا را همان طور که خودش میخواهد بخوانيم بيشترين هماهنگی ممکن را با خود و با جهان دارد. به فرض محال که در ميانه زخمی سر باز کند، تا انتهای انشا بايد آن را بست. در آن اثری از تناقض، بحران، عصيان و شوريدگی نيست. همه چيز انشا مطابق آنچه انتظارش را کشيدهايم پيش میرود، چيزی به اسم انشای خلاق نداريم. به اين ترتيب انشا نمیتواند از شور و احساس، که ماهيتا تنشآميزند، بهرهای ببرد، پس ادا و اطوار درمیآورد و از کيسه تاثرات و احساسات رقيق خود ولخرجی میکند. انشا میخواهد قطعهای ادبی باشد، اما بدون بار دراماتيک، بدون در هم ريختن زبان و بدون نوآوری در بيان اين امر تنها از طريق افراط در صناعات ادبی و استفاده از واژگان فاخر ممکن میشود.
۴- انشا دستور دارد
- میخواهيد در آينده چه کاره شويد؟
انشا به تمامی گرفتار سفارشي، اجباری و مصنوعی بودن است. موضوع، واژگان و گفتههای آن همه صوری و دستوری هستند. پس از «بيم» بايد بنويسد «اميد»، پس از «مادر» هم «مهربان». منطق پيشبرنده آن همين مفصلهای از پيش تعيين شده کليشهها هستند. انشا قابل پيشبينی است؛ در هر خطی آن چيزی را میآورد که خط قبل مجبورش میکند. انشا موضوع دارد، اما لزوما درباره آن حرف نمیزند. از هر دری سخني، طوری که تمايز موضوع مشخصش با ديگر موضوعات از بين میرود. البته در همه اين موضوعات درهمريخته به يک اندازه، و به خوبي، از پس انجام دستور برمیآيد. انشا به مناسبت نوشته میشود. پس زمان را میکشد. در تاريخ قرار نمیگيرد. و در تقويم مینشيند. انشا به ظاهر متنی شخصی است، اما هيچ چيز شخصی در آن نيست. تجربه منحصر به فرد نويسنده، بيان خاص او و از اين دست در انشا حضوری ندارند. متنی است منتسب به فردی شخصيتزدوده. به کار حديث نفس میآيد، بی آن که به خود نفس نزديک شود. انشا به زبانی به جز از زبان نويسندهاش سخن میگويد، جهانی جدای از جهان او دارد. جهان و زبان خود را تحميل میکند. جهان آرامی که در آن تکليف همه چيز روشن است و زبانی که از قبل کلماتش را جويده و برای گوينده لقمه گرفته است. زبان و جهان انشا تحميلی است. نويسنده را به ژستهای کليشهای همدردي، برادري، ستايش طبيعت، ستايش ميهن و... وامیدارد. واژههايی نفيس در دهان او میگذارد، واژههايی که نه برای بيان منظور و معني، که از سر خوشخدمتی و انجام درست وظيفه انشانويسی به کار میروند. از همه مهمتر انشا دستورکاری دارد که در بند بعدی به آن پرداخته میشود.
۵- انشا پيام دارد
- علم بهتر است يا ثروت؟
انشا موعظه میکند، اندرز میدهد و راوی حکايتهای پندآموز است. انشا پيام دارد و اين تنها دستورکارش است. اجرای دستور پيام دادن تنها چيزی است يک متن بیشکل و بیمحتوا را از ياوه محض به قالبی مشخص و متمايز بدل میسازد. پيام نقطه شروع و نقطه پايان است. انشا از جايی به جايی نمیرود. دور میزند. پيام را به پيام وصل میکند. آغاز آن: «البته واضح و مبرهن است که...» پيام! پايان آن:«پس ما نتيجه میگيريم که...» پيام! انشا برای همين کش میآيد که پيام خود را لابهلای پرگويیهای بیدر و پيکرش گم کند. انشا موضع میگيرد و عقيدهاش را اعلام میکند. موضع و عقيدهای بی تنش، همان چه انتظارش میرفته است: «البته واضح و مبرهن است که هر شغلی برای جامعه لازم است»، «ما نتيجه میگيريم که اين همراهی با خانواده است که باعث میشود در سفر به ما خوش بگذرد» و... همين آموزههای اخلاقی موجب میشود که انشا در نهايت سياسی باشد. متنی که به واسطه ظاهر بیآزار و منفعل خود بهخزندگی دستاندرکار بازتوليد ايدئولوژی است. مثلا: « البته همه میدانند که علم برتر از ثروت است. با علم میتوان به ثروت رسيد اما با ثروت نمیتوان علم را خريد.» اين نتيجه کليشهای انشا عصاره همه تبليغات ايدئولوژيکی است که میشود در محيطی با چاشنی زهد درباره نظام دانش و اقتصاد به کار گرفت.
به اين ترتيب پيام نقطه آژيدن انشا است، آنچه همه شلختگیها را میپوشاند و پراکندگیها را بازمیپيوندد.
شيوع انشانويسی در گفتار سياسی ايران
گفتار سياسی قالبهايی چون مانيفست، اعلاميه، خطابه، خبر، گزارش، و مقاله به خود میگيرد. اينها ابزار پيشبرد روزمره مبارزهای مشخصند؛ انتشار گزارشی از فقر در حاشيه شهر برای حمله به رييسجمهور حامی فرودستان، خبر فساد مالی يکی از بستگان فلان مقام قضايي، بيانيهای در حمايت از يک بازداشتی و از اين دست. اما گفتار سياسی به متون اين چنينی خلاصه نمیشود. چارچوبهای کلانتر و پايههای استوارتری نياز است. به عنوان نمونه بررسی تاريخي، تحليل اقتصادي، تفسير متون مذهبی و نظريه سياسی چنين چارچوب و پايهای را فراهم میآورند. پس انديشه سياسی در تلاقی نظريه و عمل، مبارزه و بازانديشي، و ضرورت و خلاقيت شکل میگيرد. نقد مشخصی از موضوعی مشخص به دست میدهد. منسجم است تا ضربه را درست بر نقطهای که میخواهد وارد آورد. در پی بحرانی کردن وضعيتی است که خود را طبيعی مینماياند. اين سه ويژگي، يعنی نقد انضمامي، انسجام شکلی و تنش، موجب میشوند که انشانويسی قالب مناسبی برای بيان انديشه سياسی نباشد. اما دستور و پيام، که به ويژه به کار سياست حزبی و حزب دم و دستگاهی (dispositif) میآيند راه انشا را به گفتار سياسی باز میکنند.با توجه به ويژگیهايی که در بخش نخست برای انشا برشمرده شد، میتوان در ميان متون سياسی که اين روزها نوشته میشوند انشاهای بسياری يافت. البته میتوان با مثالهايی نشان داد که انشانويسی تنها زبان گفتار سياسی ايران نبوده است. از ستارخان، دهخدا و کسروی گرفته تا جزني، شريعتی و خمينی متون برجستهای دارند که نمیتوان آنان را انشا ناميد. کمی بعدتر در ميان نوشتههای کسانی چون مختاري، سحابی و گنجی هم میتوان نمونههايی از متن سياسی را سراغ گرفت که در پيوند با مبارزه مشخص، انديشه سياسی را پيش بردهاند. پس نمیتوان توجيهات فرهنگی از اين دست آورد که: «ما ايرانیها فقط حرف میزنيم بدون اين که گوش کنيم، اين است که به جای فکر انشا مینويسيم» يا «ذهنيت ايرانی استبدادی است و زبان فارسی زبان شعر. پس نمیتوان از چنين ذهن و زبانی انتظاری جز انشانويسی داشت».
يکی از نشانههای محبوبيت انشانويسی در گفتار سياسی کنونی ايران، رواج يادداشتهايی است که با عنوان «دلنوشته» منتشر میشوند. اين قالبی است که به کرات در جنبش سبز برای معناسازی و بيان خود به کار میرود. جستجوی کوتاهی در سايتهای سبز نمونههای زيادی از «دلنوشته» را به همراه خواهد داشت، که عمدتا ترکيبی است از بيان خاطرات و احساسات، آمال شبه سياسي، هشدار مشفقانه و پيامبرانه به حاکم و نصايحی در باب ضرورت صبر و رعايت اخلاق به دوستان. در بسياری از موارد بنا است که اين قالب رنگی زنانه داشته باشد، چرا که توسط مادر، همسر و يا دختر زندانی يا جانباختهای نوشته میشود. اما با نشاندن زنان در اين نقشهای سنتی و تعريفشان در نسبت با پسر، همسر و يا پدر قهرمانشان به دشواری میتوان قالبی زنانه (به معنای فمينيستی آن) دانستش. دلنوشته به حديث نفس میماند، اما حرفها در نمونههای مختلف آن چنان تکراری است که میتوان با دستکاری نامها، تاريخها و اماکن دلنوشته يکی را از آن ديگری جا زد، و اين يعنی خبری از نفس نيست. نوشتهای بی شکل است و محتوايی جز «بدی بد است» و «بايد خوبی کرد» ندارد. تنها تنش آن رنج دوری عزيزی است که البته حتی همين تنش هم زير روکشی از آرزو و خيالهای دور و دراز پنهان میشود. دستور و پيام آن روشن است: اصلاحات.
در ميان نويسندگان نامآشنا، که يادداشتهايشان را لزوما با عنوان دلنوشته منتشر نمیکنند، مسعود بهنود، ابراهيم نبوی و محمد نوریزاد از جمله پرکارترين انشانويسان هستند. بهنود کسی است که به معنی واقعی کلمه آسمان و ريسمان به هم میبافد. مثلا در يادداشتی با عنوان «فقط رام کنندگان حيوانات می دانند» از نرخ بالای بيمه کارکنان سيرک، قتل قذافی به دست ليبيايیها، نکتهسنجی منتسب به قوامالسلطنه که «خانه آبريزگاه هم میخواهد و حزب هم آدمهای چون فلانی را لازم دارد» شروع میکند و بعد به طبع خردهبورژوايی لمپنها، تلقی حکام شرقی از مفهوم مردم و سرانجام تيزبينی هاشمی رفسنجانی در لزوم ميانهروی میرسد تا به حاکم اين هشدار عبرتآموز را بدهد که «روزی نوبت تو هم میشود». بهنود قصه نويس است، اما نمیتوان فرم داستانی را به يادداشتهای سياسی او نسبت داد. هرچند گاهی در يک پاراگراف ماجرايی از خودش در میآورد و به فلان شخصيت تاريخی منتسب میکند، اما کل يادداشت قصه نيست. پس نمیتوان شکل ادبی را به نوشتههای او نسبت داد. محتوايی هم در کار نيست؛ به جز پيام کذايی در ستايش خوبی و لزوم عبرت گرفتن از گذشتگان میتوان هر بخشی از هر نوشته بهنود را حذف کرد و چيز ديگری جايش گذاشت و يادداشتش همان باشد که بود. بهنود متين و لبخند به لب است و آشفته نمیشود. در نوشته او تنشی نيست.
نمونه ديگر ابراهيم نبوی است. کسی که به مرور در يادداشتهايش جای شوخی و فکاهه را با تدريس ايدئولوژي، تدوين استراتژی و تبيين تاکتيک برای مبارزه عوض کرده است. هرچند يادداشتهای کنونی او هنوز لحنی غيرجدی دارند که به کار مسئوليتگريزی میآيند، اما اساسا يادداشتهايی با دستورکار و پيام مشخصند. به عنوان نمونه او در جايی خود را در قامت سخنگوی جنبشی مردمی نشانده و میگويد:«خانم کلينتون! ما کمک می خواهيم» اما اين درخواست کمک در قالب يک مقاله سياسی متعارف انجام نمیشود. بيش از يک سوم مطلب شوخی درباره عادت تعارف ايرانيان، ضربالمثل «با سيلی صورتت رو سرخ نگه دار»، ايهامگويی ايرانیها و نظاير آن است. سپس قصههايی درباره مشکلات رابطه ايران و آمريکا، عاقلتر بودن ايرانیها نسبت به اعراب و شعار «مرگ بر شوروي» مردم در روز قدس ۸۸ تعريف میشود. استدلالی در کار نيست. تمثيل و شوخی کار را پيش میبرد، تا در نهايت نبوی پيام خود را بگويد:«خانم کلينتون کمک کنيد تا طرفداران دموکراسی دينی به حکومت برسند». البته نمیتوان نوشتههای نبوی را با معيارهای بخش نخست اين مقاله به تمامی انشا ناميد. چرا که از کولاژ آگاهانه فرمهای بيانی مختلف استفاده میکند. اما ۴ ويژگی ديگر، يعنی نبود محتوا و تنش و وجود دستور و پيام را اغلب میتوان در نوشتههای او ديد.
عبدالکريم سروش نيز از جمله انشانويسان چيرهدست است. او درانشاهايش به منبر رفتن و لفاظی علاقه وافری دارد و شيفته واژگان و نحوی لابد وزين است. عناوين بعضی از يادداشتهايش، نظير «قلب و قالب دموکراسي»، «راز و ناز علوم انساني» و «از دولت احمدی تا دولت محمودي» نشان میدهند که برای او لفظ اصل است و معنا اهميتی فرعی دارد. يکی از شگردهای اصلی او بيان جملات بديهی يا بیمعنا در قالبی عالمانه است: «امروز در نظامهای دمکراتيک، برهنهترين آدميان، پوششی از قانون و قضا در بردارند». دلمشغولی بازی با «برهنگي» آدميان و «پوشش» قانون چنان بوده که سروش از ديدن محروميتهای واقعی که زير پوشش آزادی و برابری قانونی و صوری جريان دارند غافل میشود. اين ستايشگر پوپر(معلم سادهگويی و دشمن فلسفهبافي) بی هيچ شرمی از او نثر مسجع و منشيانه قاجاری را با لعاب عرفان به خورد مخاطب میدهد؛ آن هم در جايی که قرار است يک موضع سياسی ساده بگيرد. در متنی واحد از قول حافظ جواب «سياستشناسی بدنام» يعنی «آقاي» کارل اشميت را میدهد، با سعدی استراتژی سياسی جنبش سبز را تدوين میکند و با نقل خاطرهای از «جامعهشناس و مردم شناس چک اوسلواکی که در بريتانيا بود» و «خيلی طالب سوسيال دموکراسی بود» اين مطلوب آخری را رد میکند. در انشاهای مطول سروش که ملغمهای از درس اخلاق، شعرخواني، نقل تاريخ معاصر ايران با چاشنی تحريفهای دلخواه او، ستايش ليبراليسم و حمله به چپگرايان هستند، اصل حرف (منهای دستور کار و پيام ايدئولوژيک، يعنی اين که خلاصه حرف اين يادداشت چيست و چه چيز نسبتا تازهای میگويد؟) اغلب روشن نيست. باغ وحشی است که از «طاووس دلربای آزادي» و «اژدهای جرار استبداد» تا «جامعهای پست سکولار و پست تئوکراتيک» در آن پيدا میشوند.
هر سه نمونهای که برشمرده شد از چهرههای سياسی اصلاحطلب هستند (البته ممکن است هيچ کدامشان زير بار اين برچسب نروند و به ترتيب خود را روزنامهنگار، طنزنويس و معلم معرفی کنند، انکار خود از ترفندهای ايدئولوژی غالب برای بازتوليد خود است) اما انشانويسی محدود به اينان نيست، در ميان ديگر گروهها و گرايشها نيز به کرات انشا نوشته میشود. جايی که از سر احساس تکليف، زورزورکی چيزکی برای فلان زندانی سياسی نوشته میشود، جايی که به مناسبت گراميداشت اين واقعه و آن درگذشته قلمفرسايی میشود. و يا آنجا که واقعهای مهم جلوه میکند، وقايعی مهم از جنس آببازی جوانان در پارک و برهنه شدن بازيگری ايرانی در فيلمی تبليغاتي، انشا برای نوشتن تحليل به کمک میآيد. محبوبيت سنت پستمدرن و پساساختارگرايی در ايران عرصهای فراخ را برای اين قسم آخر انشا گشوده است. و در همه اين موارد باز فرم پراکنده و محتوا شلخته است. واژهبازی اولويت دارد و نه معنا. نويسنده گرفتار تنشی نمیشود و در استفاده از فلان ترمينولوژی در بهمان زمينه بیربط به دستاندازی نمیافتد. به اجبار مینويسد و پيام را میرساند. «امپرياليسم بد است»، «زن مساوی مرد است» و «دموکراسی خوب است» پيامهايی کليشهای هستند که تکرار و تکرار میشوند تا سنگر خالی نماند.
به اين ترتيب نويسنده انشا دلخوش تکرار پيامش است. به مناسبتهايی مینويسد که خوانده شود. واقعيت را نمیشکافد و گاه حتی به آن نزديک هم نمیشود. معنايی نيست و در بهترين حالت ممکن با قطعات ادبی نه چندان درخشان سر و کار خواهيم داشت. انشا نقد نمیکند. انشا نمیآشوبد، ضربهای نمیزند. انشا معنايی ندارد. انشا زبان نينديشيدن است.
انشانويسی دباشی و {نا}انديشة سياسی او
حميد دباشی در يادداشت «ايرانيان و سينمايشان: ماجرايی عاشقانه» که به مناسبت جايزه اسکار اصغر فرهادی در سايت الجزيره نوشته است به خوبی نشان میدهد که انشانويسی به فارسی محدود نمیماند. از آن جا که يادداشت اصلی به زبان انگليسی است نمیتوان با قاطعيت واژهگزينی او را در چارچوب لفاظیهای انشای پارسی دانست. اما به جز اين، ساير ويژگیهای انشا در يادداشتش حاضر است. او از شبنشينی ايرانيان گرداگرد جهان و يا بيداری بامدادی زودهنگامشان برای تماشای اوجی ديگر در سينمای ايران میگويد، و از توهم توطئه حکومت ايران درباره ماهيت اين جايزه. در فرازی خيرهکننده مینويسد:«ميان ايرانيان و سينمايشان ماجرايی عاشقانه جريان دارد. هر فيلمی که يک فيلمساز خوشقريحه ايرانی میسازد نامهای عاشقانه است به مردمش». او ادامه میدهد که تکنيک و ميزانسن اين فيلمها برای خارجیها مهم است، اما خود ايرانیها پيامی در آن مستتر میبينند، پيام اين که ما هنوز به رغم استبداد سر جايمان هستيم و زندگی زيبا است. او سپس تاريخچهای از سينمای ايران به دست میدهد و آن را به واقعه سينما رکس میرساند. در بخش پايانی هم با ارائه توضيحاتی درباره اصغر فرهادي، به ستايش اين پيامآور صلح و اميد میپردازد و میگويد:«به هنگام اين پيروزی ميليونها ايرانی به فکر فيلمسازان چيرهدستشان بودند. کسانی چون سهراب شهيد ثالث که در تبعيد مرد، امير نادری و بهرام بيضايی که بيرون از ميهنشان هستند و يا جعفر پناهی که از فيلمسازی منع شده است».يادداشت با پيام شروع میشود و پايان میيابد:«رژيم ايران بد است ولی ايرانيان خوب هستند». بافتن درباره سينمای ايران قرار است اين ادعا را ثابت کند. اما معلوم نيست يادداشت چه حرفی درباره سينمای ايران دارد، چرا که در واقع حرفی در کار نيست و هر آنچه جذاب به نظر رسيده سر هم سوار شده است. مثلا به اين بند توجه کنيد:«در شبی که اصغر فرهادی به فتح قله اورست سينما دست میيافت، فروغ فرخزاد، شاعر و فيلمسازی که جايگاهی ممتاز در سينمای ايران دارد، همچون ستارهای خندان و درخشان بر اين فرزند خويش میتابيد». معنا: صفر. دباشی در هيچ کجا نمیگويد که قصدش از به هم چسباندن فرخزاد و فرهادي، مخملباف، بيضايي، امير نادری و... چيست. اين که ميرزا خان عکاس باشی برای سينما چه کرده يا نکرده و دختر لر اولين فيلم ناطق سينمای ايران بوده است يا نه، اينجا چه اهميتی دارند که دباشی بايد به آنها اشاره کند؟ آتشسوزی رکس آبادان کجای ماجرای عاشقانه ايرانيان و سينمايشان مینشيند و اين چه جور عاشقی است که معشوق را به آتش میکشد؟ اهميتی ندارد. معنا و محتوا فرع است، بايد جالب بود. و چه چيزی جالبتر از حکايت سوختن يک سينما؟ يا به رخ کشيدن اين که يک زن ايرانی آن طورها هم که فکر میکنيد زير چادر حبس نشده، بلکه شعر میگويد، فيلم هم میسازد و تازه در شب اسکار هم مثل ستارهای بر فرزند قهرمانش میدرخشد.
دباشی هيچ کجای اين انشا به واقعيت سينمای ايران نزديک نمیشود. او نمیگويد که فيلمهايی چون «گنج قارون»، «با معرفتها» و «آبشار طلا» و يا «اخراجیهای ۱»، «فيتيله و ماه پيشوني» و «مادرزن سلام» چه جايی در ماجرای عاشقانه ايرانيان دارند. يا در ميان همان سينماگران لابد مولفی که برشمرده، ماجرای عاشقانه داشتن با فيلمهايی چون «بايکوت»، «ضيافت»، «خاک آشنا» و... چه جای مباهاتی دارد. اينها همه يادداشتش را به دردسر میاندازند و انشا دنبال شر نمیگردد. از طرف ديگر روشن نيست که او چگونه کليت «ايرانيان» را جعل میکند و در پيوندی با سينمای ايران مینهد. ايرانيان: ميليونها شيفته سينما که شب اسکار به ياد سهراب شهيد ثالث میافتند و ساعت را کوک کردهاند تا جشن اورست سينما را تماشا کنند. برای دباشی مضحک نمینمايد که دوستداران سينماگری چون شهيدثالث مشتاقانه به جشن سينمای تجاری و جريان اصلی چشم بدوزند. چند ويديويی که بعضی ايرانيان مهاجر حين تماشای اسکار از خود گرفتهاند را آب و تاب میدهد و آنان را بدل به ميليونها میسازد، و سپس در گام بعدی اين ميليونها را با ايرانيان يکی میکند. اما از اين که بگذريم، او درباره اهميت اسکار برای بخش زيادی از ايرانيان درست میگويد. و اين درست جايی است که انشانويسی از انديشه سياسی بازمیداردش.
اهميت دباشی در انديشه سياسی از حيث سهم او در نظريه پسااستعماری است و اين نقطهای است که بايد او را جدی گرفت. موردی که البته به کلی از اين انشايش غايب است. او از رابطه قدرتی که جايزهدهنده آمريکايی به واسطه اسکار با خارجی برنده برقرار میکند غافل میشود. حکومت ايران را ريشخند میکند که درباره اين جايزه توهم توطئه دارد، و خود هم فراموش کرده که هاليوود و اسکار ابزارهای ايدئولوژيکی در خدمت بازتوليد سروری آمريکا هستند. دباشی مثل بسياری ديگر از اسکار فرهادی ذوقزده شده و به همين خاطر نمیتواند ببيند که چه طور در پس اين ذوقزدگی بازشناسی شرقی از چشم غربی نهفته است؛ اين که شرقی در نسبت با غربی احساس تشخص يافته و وقتی غربی او را به رسميت شناخته، هويتش به خودش ثابت شده است. به اين ترتيب او متنی در هم ريخته و حاوی پيام خوبی ايرانيان به دست میدهد که حتی از وفاداری به سنتی که از آن میآيد هم عاجز است. لحظه امکان انديشه سياسی به خاطر انشانويسی از دست میرود.
فايل پی دی اف برای چاپ
بررسی كتاب «غرب ستيزي»
غرب از ديدگاه دشمنان آن
مسعود فاضلی
اخيراً در آمريكا كتابی به زبان انگليسی منتشر شده است به نام غرب ستيزی «Occidentalism» كه آن را دو استاد آمريكايی به نامهای «ايان بوروما و آويشی مارگاليت» نوشتهاند. اين كتاب كه نام آن را ميتوان مقابل «شرقشناسي» ادوارد سعيد دانست، به سير تاريخی غرب از ديدگاه دشمنان آن ميپردازد و به انديشههای كسانی چون سيدقطب، جلالآل احمد، علی شريعتی و... نيز اشاراتی شده است.
اين مقاله بررسی كوتاهی است از كتاب «غرب ستيزي: غرب از ديدگاه دشمنان آن»، نوشته ايان بوروما و آويشی مارگاليت.* بوروما و مارگاليت هر دو استاد دانشگاه هستند و كتابها و مقالات متعددی در زمينههای فلسفه و سياست نوشتهاند. پيش از هرچيز بايد توضيح داده شود كه يافتن معادل دقيق فارسی برای عنوان كتاب (Occidentalism) دشوار است. پسوند «ايسم» غالباً با «گرايي» يا «گري» معادل انگاشته ميشود، اما ترجمه عنوان كتاب به «غربگرايي» قطعاً ترجمهای نارسا خواهد بود. شايد Occidentalism را حتی «غربمدار» ترجمه كرد؛ زيرا گرچه پيروان اين نگرش خود را ضدغرب ميدانند و غرب را مركز شرارت و منشأ مشكلات كنونی جهان ميدانند. با اين حال اين گروه بدين لحاظ «غرب مدار» هستند كه خود را در تقابل و خصومت با غرب تعريف ميكنند. با اين همه، غربمداری نيز ترجمهای گمراهكننده است، زيرا خواننده معمولاً غربمداری را با گرايش مثبت به غرب يكسان ميپندارد. واژه «غربشناسي» نيز نميتواند مفهوم اصلی واژه Occidentalism را منتقل كند. نتيجه اينكه احتمالاً «غرب ستيزي» معادل در مجموع مناسبی برای اين كتاب است، بهويژه با توجه به اينكه كتاب حاضر مروری است از تاريخ «غرب از ديدگاه دشمنان آن». اكنون به بررسی كتاب ميپردازيم.بوروما و مارگاليت در فصل نخست كتاب متذكر ميشوند كه غرب ستيزی پديدهای جديد و يا به طور اخص اسلامي- عربی نيست. وجوه معينی از اين گرايش را ميتوان در تفكر رمانتيك آلمان، ناسيوناليسم روسی و شووينيسم ژاپنی يافت؛ گرچه اين كشورها اكنون خود «غربي» تلقی ميشوند و گاه آماج حملات غرب ستيزان هستند. ديگر اينكه غرب ستيزان گروهی نسبتاً ناهمگون و پيچيدهاند و در نتيجه لزوماً با تمامی مدرنيت ضديت ندارند، از جمله برخی از غربستيزان با تكنولوژی غرب و يا دولت مدرن (بهويژه ديكتاتوری مدرن) مشكلی ندارند. برخی از غرب ستيزان از ماركسيسم، ناسيوناليسم غربی و انقلاب فرانسه تأثير پذيرفتهاند. آنچه اين طيف وسيع را به يكديگر نزديك ميكند خصومت با ماترياليسم، كلنياليسم و «ابتذال فرهنگي» غرب است.
نويسندگان يادآور ميشوند كه انتقاد از اين ويژگيهای به اصطلاح غربی الزاماً به غربستيزی نميانجامد؛ غرب ستيزان معمولاً از اين انتقاد فراتر ميروند و غرب را فاقد خصايص بنيادی انسانی ميدانند: اين سياست غرب نيست كه مورد انتقاد قرار ميگيرد؛ غرب اساساً غير انسانی است و انسان غربی نيز به راستی انسان نيست. انسان غربی موجودی است مادی و غيراخلاقی. بدين لحاظ غربستيزان در «انسانيت زدايي» از دشمنان خود بيشباهت به برخی از شرقشناسان نيستند كه انسان شرقی را مادون انسان ميدانستند. (شايد با اين تفاوت كه روشنگران غربی گاه انسان شرقی را كودكی ميدانستند كه «هنوز» به مرحله بلوغ و استقلال فكری نرسيده است، در حالی كه غربستيزان اميدی به دگرگونی جوامع غربی ندارند و فرد غربی را صلاحناپذير ميپندارند).
نويسندگان اذعان ميدارند كه مخالفت با سياستهای آمريكا در نفس خود متضمن غربستيزی نيست. غربستيزان جامعه آمريكا و كلاً جامعه غربی را سطحي، بيريشه، مادی و فاقد ارزشهای اخلاقی – انسانی ميدانند. ديگر اينكه ضديت با غرب و روند غربی شدن كم و بيش همزمان رخ ميدهند. ژاپن در قرن نوزدهم كوشيد شتابان مدرن شود و ارزشهای مدرن را ببلعد. اين تلاش برای دورانی واكنشی منفی برانگيخت و به قول نويسندگان، ژاپن را دچار «سوءهاضمه» كرد. بايد اين را نيز افزود كه گرچه غربستيزی برای توجيه خود به سنت متوسل ميشود، غربستيزی در اساس خود به مفهوم سنتگرايی نيست؛ برعكس، غربستيزی پديدهای مدرن و حتی بخشی از گسترش مدرنيت، است. غربستيزان به نحوی دلبخواهی به برخی از سنتهای جامعه خويش متوسل ميشوند و آنگاه كه موقعيت ايجاب ميكند، سنت ميآفرينند. گفته شد كه ژاپن و آلمان، كه اكنون خود غربی خوانده ميشوند، در دورانی كانون غربستيزی بودند. تصادفی نيست كه نفرت از غرب غالباً در گروهی مجال رشد مييابد كه مصرفكننده كالاها و فرهنگ غربی بوده است. مگر نه آنكه تروريستهايی كه در روز 11 سپتامبر به نهادهای اقتصادي- سياسی آمريكا حمله كردند، افرادی تحصيلكرده بودند كه برای سالهايی در غرب به سر برده بودند؟
سيدقطب پس از اقامت در نيويورك چنان از «سقوط اخلاقي» فرهنگ شهري- صنعتی آمريكا دچار شوك شد كه جامعه مدرن را جاهليت مدرن ناميد.
غربستيزان روس، آلماني، ژاپنی و اسلامی همه «شهر» را مركز انحطاط اخلاقی و ماديگری تجاری ميدانند. شهر همه چيز را در معرض فروش قرار ميدهد: شهر يك روسپی خودفروش و بيروح است. به عنوان مثال، فاشيستهای ژاپنی و آلمانی در دهههای آغازين قرن بيستم شهر را مركز روشنگری و يهودی تلقی ميكردند. هيتلر بر آن بود كه برلن نماد اين انحطاط اخلاقی و نفوذ روزافزون روشنفكران و سوداگران يهودی است. پيش از آن، در قرن نوزدهم رومانتيكهای آلمان به ضديت با انقلاب فرانسه برخاستند. انقلاب فرانسه نماينده شهر و ارزشهای شهری بود كه اصالت قومی آلمانی را به خطر ميافكند.
گفته شد كه رابطه غربستيزان و غرب غالباً پيچيده است. غربستيزان ممكن است بكوشند تكنولوژی غربی را اخذ و فرهنگ غربی را طرد كنند. علاوه بر اين، برای دورانی برخی از غربستيزان به ماركسيسم و سوسياليسم رو آوردند. مائو در چين نمونه جالبی از اين پديده پيچيده و متناقض بود. مائو ميخواست شهرها را از طريق دهات محاصره كند، فرهنگ بورژوايي- غربي- شهری را به دور افكند و در عين حال چين را مدرنيزه كند. اما تجربه سوسياليسم مجموعاً موفقيتآميز نبوده است. نويسندگان ميگويند كه خشنترين جلوههای غربستيزی پس از شكست سوسياليسم مجال رشد يافتند. به هر تقدير آنچه جالب توجه است اين است كه غربستيزان، ضمن توسل به سنت و جامعه سنتي- روستايی آرماني، خود غالباً روستايی نيستند و علاقهای به روستای كنونی ندارند؛ روستای آنان جامعهای تخيلي، ارگانيك و آرمانی است كه عاری از تنشهای مدرنيته است.
غربستيزان با حسرت اعلام ميكنند كه جامعه مدرن سلحشوری و قهرمانی را از ميان برده است. جامعه مدرن، به گمان آنها، تجسم پيروزی سوداگران و تجار بر قهرمانان است. جامعهشناس آلماني، ورنر زومبارت (Werner Sombart)، در دوران جنگ جهانی اول، كتابی نوشت تحت عنوان «سوداگران و قهرمانان». زومبارت، متأثر از رومانتيسيسم آلماني، بر آن بود كه جنگ جهانی اول صحنه نبرد قهرمانان آلمانی با سوداگران انگليسی و فرانسوی است. به اعتقاد زومبارت، آزادي، برابری و برادری همه ارزشهای شهري- تجارياند: صلح خود پديدهای سرمايهداری است. سوداگران جنگ را مزاحم كسب و كار ميدانند و ميكوشند همه اختلافات را با مذاكره و مصالحه بازاری پايان دهند.
در اين نظام همه چيز فدای «آسايش» ميشود. مرگ قهرمانانه از سوی ديگر مناسبترين پاسخ به صلح مبتذل سرمايهداری است. سلحشور آلمانی در جنگ اول جهاني، خلبان ژاپنی در جنگ دوم جهانی و مجاهد اسلامی امروز همه مرگ را گرامی ميدارند. يكی از خلبانهای كاميكازه ژاپنی اظهار داشت كه «اگر ميان مرگ و زندگی ترديد داريد، مردن هميشه بهتر است». نفرت از ابتذال و آسايش نزد غالب غربستيزان مشاهده ميشود. از جمله ارنست يونگر ميگويد كه آسايش به رخوت ميانجامد. تصادفی نيست كه يك غرب ستيز ايراني، جلال آل احمد، خود را به يونگر نزديك مييابد و كتاب او را به فارسی ترجمه ميكند. شايد بزرگترين تراژدی آن است كه قهرمانی اتفاقاً برای «انسان متوسط» جذاب است، زيرا به زندگی متوسط او بارقهای از شكوه ميبخشد و به او امكان ميدهد خود را بخشی از نژاد برتر، قوم برتر و يا مذهب برتر بداند. گويی در اين جهان بيفضيلت تنها مرگ فضيلت آفرين است.
دشوار ميتوان بر اين وسوسه غلبه كرد كه تمامی غربستيزان را «مرتجع» بناميم. اما صفت مرتجع خود بحثانگيز است؛ نخست اينكه غربستيزان خواهان بازگشت به قرون گذشته نيستند؛ آنها جلوههايی از مدرنيته را پذيرفتهاند و خود را در تقابل بنيادی با جنبههايی ديگر از مدرنيته تعريف كردهاند. غالب غربستيزان دقيقاً سنتی نيستند. آنها الزاماً از فقيرترين و يا عقبماندهترين اقشار جامعه سر برنميآورند. آنها غالباً افراد مدرن شدهای هستند كه در عين حال با مدرنيته راحت نيستند و بنابراين خواستار «رجعت» به گذشتهای طلايياند كه هيچگاه وجود نداشته است.
نتگرايی آنان ابداعی و مجهول است. آنها عناصری را از گذشته به عاريت ميگيرند، اما در غالب موارد گذشته را ميآفرينند. به عنوان مثال، سنت جهاد در اسلام ارتباط الزامی و مستقيمی با «كيش مرگ» تروريستهای اسلامی ندارد و «كيش مرگ» پديدهای مختص به جوامع اسلامی امروز نيست.
چنانكه گفته شد، در آلمان، ژاپن و ساير جوامع نيز ميتوان در مقاطعی معين اين پديده را يافت.
مرز مدرن و ضدمدرن در اين گفتمان هميشه روشن و عبورناپذير نيست. از جمله ميتوان از انقلاب چين و مائو نام برد كه از يكسو خواهان مدرنيته بوده است و از سوی ديگر به روستا و فرهنگ غيرشهری احساس نزديكی ميكرده است. نويسندگان ماركسيسم را نيز به طور كلی متأثر از غربستيزی ميدانند. به اين نكته باز خواهيم گشت. اما ماركسيسم به هر حال دعوی علم داشته است و خود را بينش علمی ميخوانده است. شكست ماركسيسم به جلوههای افراطي- مذهبی غرب ستيزی مجال رشد داده است. اين گرايش افراطی تا حدی زاده بيعدالتی و تحقير سرمايه جهانی و تا حدی ناشی از رشد انديشههای فرد ستيز و غيرعقلايی است. نويسندگان معتقدند كه اقتصاد سياسی به تنهايی از عهده تبيين غربستيزی برنميآيد و بايد به عامل ايدئولوژی نيز توجه شود.
اگر به قرن نوزدهم رجوع كنيم خواهيم ديد كه جريحهدار شدن احساس ملی و قومی همواره جزيی تفكيكناپذير از غربستيزی بوده است. آلمانها و روسها هر دو نسبت به فرانسه (مهد روشنگري) احساس حقارت داشتهاند و تحقير و سركوب سياسی داخلی معمولاً افراد را تشويق ميكند كه به درون و «معنويات» پناه برند. آنگاه كه بحث سياسی ممكن نيست، فلسفه و ادبيات جانشين سياست ميشوند. غربستيزان پای استدلاليون را چوبين ميخوانند و گاه به مراتب خطرناكتر از امپرياليسم اقتصادي- سياسی است. تصادفی نيست كه، بر اين اساس، غربگرايان و يا غربزدهها خطرناكتر از غرب تلقی ميشوند.
نويسندگان ميگويند كه بايد وجه تمايز غربستيزی سكولار و غربستيزی مذهبی (اسلامي) را فراموش نكرد. غربستيزی اسلامی غرب را بربر و بتپرست ميداند.
غرب بدينسان تجسم جاهليت مدرن است. اين بينش، نزد علی شريعتي، با نقد ماركس از «بت گونگی كالا» در جامعه سرمايهداری تلفيق ميشود: غرب خدايی دروغين (خدای زر) را ميپرستد. سيدمحمود طالقانی نمونه ديگری از اين بينش است كه در آن يهوديها و مسيحيان منافع كلنياليسم را ترويج ميكنند. (بايد افزود كه ترديدی نيست كه انتقاد از اسرائيل الزاماً متضمن ضديت با يهوديها و يهودی ستيزی نيست، اما غالب غربستيزان انتقاد از اسرائيل و نفرت از يهوديها را با هم در ميآميزند.) پيش از اين گفتيم كه سيدقطب افراطيترين نمونه نفرت از غرب است. قطب تمدن غربی را هرزه و روسپی ميداند.
نويسندگان يادآور ميشوند كه نقد از غرب و نفرت از غرب دو پديده متمايزند. اقبال لاهوری از ماديت و فردگرايی غرب انتقاد كرد بيآنكه نسبت به غرب احساسی تلخ و توأم با نفرت داشته باشد. لاهوری هيچگاه از انسان غربی «انسان زدايي» نكرد. انسانزدايی نقد را به ورطه نفرت ميكشاند.
پرسش اين است كه آيا جوامع اسلامی قادر خواهند بود دو عرصه عمومی و خصوصی را تفكيك كنند و مذهب را چونان امری خصوصی بنگرند و نكوشند نظام اخلاقی معينی را بر جامعه تحميل كنند؟ بايد به خاطر داشت كه رفورم مذهبی در غرب پديدهای ضد مذهب نبوده است؛ برعكس، رفورم مذهبی مروج اين اعتقاد بوده است كه شهروند بايد در خانه (در عرصه خصوصي) مذهبی و در جامعه (عرصه عمومي) سكولار عمل كند. نويسندگان ادامه ميدهند كه بايد پيوريتانيسم اسلامی و اسلام سياسی را با يكديگر اشتباه نكرد. زهدگرايان اسلامی ممكن است «بنيادگرا» باشند، اما الزاماً دولت اسلامی نميخواهد جمع خاصی از زهدگرايان اسلامی به اسلام سياسی ميگروند و اين جمع انديشه توتاليتر دارد و مبلغ دولت اسلامی است. بنابراين غالب زهدگرايان اسلامی به شيوه زندگی غرب و خصايص مادی و غيراخلاقی آن انتقاد دارند، بيآنكه غرب را دشمن تلقی كنند.
بوروما و مارگاليت در فصل پايانی كتاب اظهار ميدارند كه روشنگری و كلنياليسم براين تصور بنا شده بودند كه مدرنيته، عليرغم برخی پيامدهای ناگوار آن، به هر تقدير پديدهای مترقی و مثبت است كه مورد استقبال «جوامع ابتدايي» قرار خواهد گرفت. اما كلنياليسم در عمل مصائب بسياری به بار آورد و مهمتر اينكه احساسات ملی كشورهای «جهان سوم» را عميقاً جريحهدار ساخت، بهويژه در خاورميانه (پس از شكلگيری دولت اسرائيل) واكنشی منفی برانگيخت. پروژههای راست و چپ مدرن، كه به ترتيب در تئوريهای مدرنيزاسيون و ماركسيسم تجلی مييافتند در بسياری موارد با شكست مواجه شدند.
روستاييان رانده شده از روستا و خرده بورژوازی سنتی مساعدترين زمينه را برای رشد غرب ستيزی فراهم ساختند. جالب است كه لااقل گروهی از غربستيزان برای مبارزه با سرمايهداری ليبرال غربی به فاشيزم رو آوردند كه خود پديدهای در آغاز غربی بود. لذا گاه مدرنيزاسيون و شورش بومی ضد آن هر دو ريشه در ايدئولوژيهای غربی داشتند. حزب بعث نمونه روشنی از تلفيق غربگرايی و غربستيزی است. پيش از اين گفتيم كه ناسيوناليستهای ژاپن نيز از نظرات فاشيستی آلمان بهره گرفتند تا با غرب مبارزه كنند. امروز در خاورميانه، طبقه متوسط (و نه اقشار فقير) كانون غربستيزی است و بدين لحاظ نميتوان غربستيزی را مستقيماً ناشی از فقر و استيصال اقتصادی دانست. اگر تأثير غرب در جوامع «جهان سوم» پيچيده و متناقض بوده است، واكنش در برابر آن نيز مخلوطی است از تحسين و شيفتگی از يك سو و خشم و نفرت از سوی ديگر.
غرب، به اعتقاد نويسندگان، قطعاً فاقد مسؤوليت اخلاقی نيست. با اين حال نميتوان ديكتاتوری «جهان سوم» را تنها ناشی از مداخله غرب دانست: امپرياليسم آمريكا، سرمايهداری جهانی و توسعهطلبی اسرائيل، همه در گسترش نفوذ غربستيزی نقش داشتهاند؛ اما نميتوان غربستيزی را صرفاً زاده اين پديدهها دانست. كسانی كه از كشورهای جهان سوم سلب مسؤوليت اخلاقی ميكنند، بيآنكه خود بدانند به نژادپرستی كهن رو ميآورند و جهان سوم را به مثابه كودكی مينگرند كه مسؤول اعمال خود نيست. علاوه بر اين، غربستيزی تنها مختص به جهان سوم نيست. گروههای مذهبی افراطی در آمريكا نشان دادهاند كه در كشورهای ليبرال غربی نيز آزادی و حقوق بشر ميتواند به بهانه مبارزه با تروريسم به بوته فراموشی سپرده شود. هيچ كشوری «ذاتاً» مصون از فاشيسم و سركوب نيست.
كتاب «غربستيزي» كتاب بسيار آموزندهای است. اين كتاب نشان ميدهد كه طبقه متوسط و نظرات ارتجاعی فاشيستي- شوونيستی نقش قاطعی در ترويج غربستيزی داشتهاند.
طبقه متوسط هم كانون مدرنيته و روشنگری است و هم پيشتاز غربستيزی. اما كتاب با يك مشكل بنيادی روبهروست. نويسندگان غربستيزی را چنان وسيع تعريف ميكنند كه طيف بسيار بزرگی را در برميگيرد. اسلام سياسي، ناسيوناليسم، فاشيسم، ماركسيسم و حتی تلويحاً انقلاب فرانسه همه به درجاتی از غربستيزی تأثير پذيرفتهاند. از جمله نويسندگان ميگويند كه از بسياری جهات، بداقبالی خاورميانه در آن بود كه برای نخستينبار از طريق پژواك انقلاب فرانسه با غرب مدرن روبهرو شد. مدلهای بعدی مدرنيته، آلمان نازی و اتحاد شوروي، تأثيراتی منفيتر برجا گذاشتند. نويسندگان معتقدند كه غرب خود به دو طريق وارد مدرنيته شد: مدل تجاری و پراگماتيك انگلستان از يك سو و مدل انقلابی فرانسه (و سپس بلشويسم) از سوی ديگر. كتاب جای ترديد نميگذارد كه نويسندگان مدل انگلستان را واقعبينانهتر و در نهايت انسانيتر ميدانند.
اگر چنين باشد تنها گرايش سرمايهداري- ليبرال مدرن است كه مستلزم غربستيزی نيست.
نويسندگان البته اذعان دارند كه هيچ جامعهای مصون از غربستيزی و رشد گرايشهای تسامحستيز نيست. آنها در آخرين پاراگراف كتاب متذكر ميشوند كه غربستيزی مطلقاً نبايد به پديدهای صرفاً «شرقي» تقليل داده شود. راست افراطی در آمريكا و اروپا ميخواهد جنگ كنونی را به جنگ تمدنها، نبرد نيكی و شر، تبديل كند. اين خود جلوهای از «غربستيزي» است.
* Occidentalism: The West in the Eyes of its Enemies
By Ian Buruma and Avishai Margalit
The Penguin Press,2004.
By Ian Buruma and Avishai Margalit
The Penguin Press,2004.
* مسعود فاضلی ـ استاد اقتصاد سياسی در دانشگاه «هافسترا» در لانگ آيلند نيويورك
جهانبگلو: مدرنیته، روندی که سنت ها در آن بازاندیشی می شوند
اگر ما از تعريف مدرنيته به عنوان يک مفهوم جهانی اما نه يکسان برای
همه شروع کنيم، می توانيم بگوييم مدرنيته، نه يک «روايت کلان» يا «يک
پروژة مجرد»، بلکه پديده ای ميان فرهنگی است که نياز به نوعی از اصول
اخلاقی دارد که در آن بر لزوم يادگيری فرهنگ ها از يکديگر تأکيد شده است.
اين باعث می شود در مدرنيته چالشی مداوم و روندی پيوسته از پرسش گری در مورد قطعيات ذهنيمان ببينيم.
بنابراين مدرنيته اين گونه نيست که با تصديق گستاخانة يک فرهنگ، چندگانگی و تکثرگرايی را نسبت به فرهنگ ها و سنن ديگر از بين ببرد. می توان گفت مدرنيته در ماهيت تکثرگراست چرا که در واقع پرسش گری است مداوم نسبت به برتر نشان دادن هر ديدگاه يا فرهنگی.
با در نظر داشتن اين مسئله می توان گفت که مدرنيته به جای «روی ديگر سنت»، روندی است که در آن سنت ها دوباره بازانديشی می شوند. چنين روندی به اشکال فراسنتی جديدی از زندگی کردن نمی انجامد، بلکه به تلاشی بی سابقه در جهان برای شناخت و گفتگو دربارة تفاوت های ميان فرهنگ ها و سنن مختلف منجر می شود. بنابراين آن چه مدرنيته برای اجتماعات ما در شرق و غرب به ارمغان آورده است، آگاهی نسبت به چالش «تأثيرگذاری بر سنت ها»ست؛ که همان از هم پاشيدن، از نو ساختن و يا حتی ابداع دوبارة سنت هاست.
از اين رو، مدرنيته پديده ای ساکن نيست بلکه پوياست، طوری که تغيير در خود، با در نظر گرفتن ديگری همراه است. اگر قبول داشته باشيم که مدرنيته از گفتگو به وجود آمده است ،مجموعه ای از گفتگوها ميان صداهای متنوع و متکثر، می توانيم بگوييم که فرهنگ های مدرنيته ما را به سوی همدلی گفتگو يی يا سوق می دهد که هر فرهنگی با تغيير خلاقانة خود و شايد ايجاد کمی تغيير در دنيا به آن پاسخگو خواهد بود.
زمانی که ما راجع به «مدرنيته های چندگانه» و «جهان شموليت مدرنيته» صحبت می کنيم، منظور ما يگانه کردن فرهنگ ها و در نتيجه تشديد تنش ميان هويت های متفاوت به قيمت به بار آوردن خشونت های مرگبار نيست. به عکس، می توان گفت در حالی که مليت های دنيا به طور بی سابقه ای درحال ترکيب شدن هستند، نياز به يک گفتگوی همدلانه احساس می شود، گفتگويی که نسبت به تنوع بی نهايت فرهنگ ها عادلانه برخورد کند و نگاهی متفاوت را از نبوغ ملل مختلف دنيا معرفی کند. و در اين جا، شايد بايد راجع به «بلوغ» که از مفاهيم کليدی مدرنيته است صحبت کنيم. مفهوم بسيار مرتبط به همين بلوغ ، مفهوم «فرد به عنوان عضوی از جامعه ای متشکل از افراد» است. اين جايی است که دموکراسی معنای خود را به عنوان شکلی بالغ از خود بنيادی کردن جامعه گرفته است. بالغ بودن همان مسئول بودن به صورت اجتناب ناپذيری در قبال ديگری است.
به عبارت ديگر مسئوليت اخلاقی نسبت به ديگری «خود پرسش گری» را به همراه دارد. به اين ترتيب ارتباط ما با ديگری تأييد متقابل از يکديگر ايجاد نمی کند بلکه ارزيابی انتقادی از کاستی های خودمان را به ما عرضه می کند. "من" در مقابل «ديگری» مانند «ما» در مقابل «ديگران» نامربوط است و درک ما را از مرکزيت دنيا و در نتيجه تمام آنچه اين مرکزيت در بردارد را از بين می برد. اين جاست که مفهوم بلوغ با همبستگی مرتبط می شوند. همبستگی يا همکاری به معنی نيکوکاری نيست، به معنای دخالت نيز نيست و همين طورغيرپرستی نيز نمی تواند باشد.
بلکه آن چيزی است که از درک مسئوليت متقابل حاصل می شود. بيش از هر زمان ديگر، سرنوشت مدرنيته در دست مردمی است که درکی روشن از يکديگر داشته باشند و تفاوت های فرهنگی خود را طوری به اشتراک بگذارند که انسانيت با تمام تنوع بی انتهايش بتواند به ارزش هايی برسد که آن را متحد می کنند. همدلی گفتگويی به عنوان تجربة ديگری يا متفاوت بودن می تواند سازنده ترين شکل شرکت در گفتگو در باره مدرنيته باشد. نشست های انجمن فلسفی آگورا در دانشگاه تورونتو هر هفته يکی از جوانب فلسفی، تاريخی و جامعه شناختی مفهوم «مدرنيته» را مورد بررسی و گفتگو قرار داده است که در اينجا در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد.
اين باعث می شود در مدرنيته چالشی مداوم و روندی پيوسته از پرسش گری در مورد قطعيات ذهنيمان ببينيم.
بنابراين مدرنيته اين گونه نيست که با تصديق گستاخانة يک فرهنگ، چندگانگی و تکثرگرايی را نسبت به فرهنگ ها و سنن ديگر از بين ببرد. می توان گفت مدرنيته در ماهيت تکثرگراست چرا که در واقع پرسش گری است مداوم نسبت به برتر نشان دادن هر ديدگاه يا فرهنگی.
با در نظر داشتن اين مسئله می توان گفت که مدرنيته به جای «روی ديگر سنت»، روندی است که در آن سنت ها دوباره بازانديشی می شوند. چنين روندی به اشکال فراسنتی جديدی از زندگی کردن نمی انجامد، بلکه به تلاشی بی سابقه در جهان برای شناخت و گفتگو دربارة تفاوت های ميان فرهنگ ها و سنن مختلف منجر می شود. بنابراين آن چه مدرنيته برای اجتماعات ما در شرق و غرب به ارمغان آورده است، آگاهی نسبت به چالش «تأثيرگذاری بر سنت ها»ست؛ که همان از هم پاشيدن، از نو ساختن و يا حتی ابداع دوبارة سنت هاست.
از اين رو، مدرنيته پديده ای ساکن نيست بلکه پوياست، طوری که تغيير در خود، با در نظر گرفتن ديگری همراه است. اگر قبول داشته باشيم که مدرنيته از گفتگو به وجود آمده است ،مجموعه ای از گفتگوها ميان صداهای متنوع و متکثر، می توانيم بگوييم که فرهنگ های مدرنيته ما را به سوی همدلی گفتگو يی يا سوق می دهد که هر فرهنگی با تغيير خلاقانة خود و شايد ايجاد کمی تغيير در دنيا به آن پاسخگو خواهد بود.
زمانی که ما راجع به «مدرنيته های چندگانه» و «جهان شموليت مدرنيته» صحبت می کنيم، منظور ما يگانه کردن فرهنگ ها و در نتيجه تشديد تنش ميان هويت های متفاوت به قيمت به بار آوردن خشونت های مرگبار نيست. به عکس، می توان گفت در حالی که مليت های دنيا به طور بی سابقه ای درحال ترکيب شدن هستند، نياز به يک گفتگوی همدلانه احساس می شود، گفتگويی که نسبت به تنوع بی نهايت فرهنگ ها عادلانه برخورد کند و نگاهی متفاوت را از نبوغ ملل مختلف دنيا معرفی کند. و در اين جا، شايد بايد راجع به «بلوغ» که از مفاهيم کليدی مدرنيته است صحبت کنيم. مفهوم بسيار مرتبط به همين بلوغ ، مفهوم «فرد به عنوان عضوی از جامعه ای متشکل از افراد» است. اين جايی است که دموکراسی معنای خود را به عنوان شکلی بالغ از خود بنيادی کردن جامعه گرفته است. بالغ بودن همان مسئول بودن به صورت اجتناب ناپذيری در قبال ديگری است.
به عبارت ديگر مسئوليت اخلاقی نسبت به ديگری «خود پرسش گری» را به همراه دارد. به اين ترتيب ارتباط ما با ديگری تأييد متقابل از يکديگر ايجاد نمی کند بلکه ارزيابی انتقادی از کاستی های خودمان را به ما عرضه می کند. "من" در مقابل «ديگری» مانند «ما» در مقابل «ديگران» نامربوط است و درک ما را از مرکزيت دنيا و در نتيجه تمام آنچه اين مرکزيت در بردارد را از بين می برد. اين جاست که مفهوم بلوغ با همبستگی مرتبط می شوند. همبستگی يا همکاری به معنی نيکوکاری نيست، به معنای دخالت نيز نيست و همين طورغيرپرستی نيز نمی تواند باشد.
بلکه آن چيزی است که از درک مسئوليت متقابل حاصل می شود. بيش از هر زمان ديگر، سرنوشت مدرنيته در دست مردمی است که درکی روشن از يکديگر داشته باشند و تفاوت های فرهنگی خود را طوری به اشتراک بگذارند که انسانيت با تمام تنوع بی انتهايش بتواند به ارزش هايی برسد که آن را متحد می کنند. همدلی گفتگويی به عنوان تجربة ديگری يا متفاوت بودن می تواند سازنده ترين شکل شرکت در گفتگو در باره مدرنيته باشد. نشست های انجمن فلسفی آگورا در دانشگاه تورونتو هر هفته يکی از جوانب فلسفی، تاريخی و جامعه شناختی مفهوم «مدرنيته» را مورد بررسی و گفتگو قرار داده است که در اينجا در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد.
«احتمال پذیرش غنی سازی تا پنج درصد در ایران وجود دارد»
کنت
کتزمن، کارشناس ارشد امور ايران در مرکز تحقيق کنگره آمريکا، با راديو
فردا در مورد تحريم ها و مذاکرات هسته ای گفتگو کرده است. وی می گوید: فکر
می کنم که کشورهای ۵+۱ موضع خود را تغيير داده اند و آمادگی اين مسئله را
دارند که در صورت درخواست ايران، غنی سازی اورانيوم را در اين کشور مد نظر
قرار دهند اما به شرط اينکه تنها تا سطح پنج درصد باشد که برای توليد برق
مورد استفاده قرار می گیرد.
خانم کلينتون درباره گفت و گوهای هسته ای ايران گفته اند که: «ما می دانيم که ايرانی ها از ما انتظار تضمين و اقدام عملی دارند، و اين خواست آنها را مد نظر قرار خواهيم داد.» به نظر شما اتضمين ها و اقدامات مورد درخواست ايرانيان چه خواهند بود؟
من فکر می کنم ايران از قبل مشخص کرده که مقدار خاصی اورانيوم غنی شده ۲۰ درصدی برای استفاده پزشکی نياز دارد. چيزی هم که در مذاکرات مطرح شده آن است که ايران بايد روند غنی سازی ۲۰ درصدی اورانيوم خود را متوقف کند، اما جامعه جهانی در مقابل می بايست به نحوی قابل پيگيری و اطمينان بخشی تعهد کند که اين ميزان اورانيوم را برای مقاصد پزشکی، يعنی همان ايزوتوپ های مخصوص پزشکی را، در اختيار ايران قرار دهد و بر سر تعهد خود بماند.
در عين حال ايران مايل است بداند که آيا طرف های مذاکره با اين کشور آماده توافق بر سر کاستن از شدت تحريم ها هستند، به ويژه تحريم نفتی اروپا که قرار است از اول ماه ژوئيه به طور کامل به مرحله اجرا در آيد. ايران علاقه مند است که تحريم های فوق به تأخير افتاده يا به طور کامل لغو شوند.
اخیرا يکی از مقامات روسی اعلام کرد که برنامه گام به گام روسيه مورد توجه هر دو سوی مذاکرات يعنی ايران و غرب قرار گرفته، آيا فکر می کنيد يک چنين برنامه ای راه حل مسئله برنامه هسته ای ايران در اين مرحله است؟
طرحی که از آن ياد کرديد از سال ۲۰۱۰ توسط روسيه پيشنهاد شده که بر اساس آن ايران يک سری اقدامات عملی و قابل تأييد انجام می دهد و غرب هم در مقابل تحريم ها را تعديل می کند و در گام بعد ايران با دنبال کردن اين رويکرد و اتخاذ اقدامات عملی بيشتر کاهش بيشتری در تحريم ها را شاهد خواهد بود.
اين برنامه پيشنهادی دو سال است که نظر مساعد بسياری را به خود جلب کرده؛ حتی وزارت امور خارجه ايالات متحده رسماً اعلام کرد که در تنظيم طرح پيشنهادی روسيه با آن کشور همکاری پيگير داشته است.
بله، من فکر می کنم اين طرح می تواند اساس و پايه ای برای مذاکرات باشد. خانم اشتون هم پس از انجام گفت و گو های استانبول در بيانيه ای که صادر کرد بر اصل «عمل متقابل» تأکيد داشت. مسئله ای که بدان معناست که اگر ايران در جهت خواست طرف های مذاکره کننده گامی برداشت، گروه ۵+۱ هم بايد در اقدامی مشابه تحريم ها را کاسته و تضمين های مورد نظر ايران را تأمين کنند. بدين ترتيب، شيوه گام به گام می تواند اساس گفت و گوها قرار داده شده است.
آقای موسويان، از نمايندگان ارشد گروه مذاکره کننده ايران در گفت و گو های هسته ای در دولت پيشين، روز گذشته در مصاحبه با «سی ان ان» گفت ايرانی ها با حسن نيت وارد اين دور گفت و گو ها شده اند و امروز غنی سازی تمام شده و به تاريخ پيوسته است. اگر ايران بگويد که ما اين پروتکل الحاقی پيمان منع گسترش سلاح های هسته ای را امضا می کنيم، به نظر شما می تواند تحت نظارت آژانس به غنی سازی ادامه دهد؟
فکر می کنم که کشورهای ۵+۱ موضع خود را تغيير داده اند و آمادگی اين مسئله را دارند که در صورت درخواست ايران، غنی سازی اورانيوم را در اين کشور مد نظر قرار دهند اما به شرط اينکه تنها تا سطح پنج درصد باشد که برای توليد برق مورد استفاده دارد.
خود اين موضع نشان دهنده شکل گيری نوعی تحول نسبت به گذشته است که گفته می شد غنی سازی در هرسطح در خود ايران به هيچ وجه پذيرفته نيست. بنابراين به باور من راه حل پيش روی ما وجود دارد، چون بحث بر سر اورانيوم ۲۰ درصد غنی شده است. گروه ۵+۱ خواست خود را مطرح خواهد کرد و فکر می کنم ايران هم خواهد پذيرفت که غنی سازی ۲۰ درصدی را متوقف کند.
در مقاله ای در نشريه «يو اس ای تودی» خواندم که به نقل از شما نوشته بود که: «تحريم ها مؤثر بوده اند، پرسش اينجاست که آيا به اندازه کافی تأثير داشته اند يا خير،» در همان مقاله يک تحليل گر ايرانی هم گفته بود که: «به رغم در رنج بودن مردم در نتيجه تحريم ها، رهبران ايران به دنبال برنامه های اتمی خود هستند.» آيا به باور شما جامعه مدنی ايران در اين ميان به جای رژيم قربانی تحريم ها نشده است؟
ضرر ناشی از تحريم ها متوجه همه هست، ولی من فکر می کنم تا حدی بر روی رژيم هم تأثير دارد چون ترسی در رژيم وجود دارد که اين مشکلات منجر به نارضايتی بيشتر و بروز نا آرامی و تظاهرات شود. ازين رو به نظرم تحريم ها تأثير خود را داشته است. اگر تأثير نداشت رژيم هرگز راضی نمی شد در مذاکرات استانبول شرکت کند و حتی بر سر انجام گفت و گو های بيشتر موافقت کند. بنابراين، مطمئناً تحريم ها نتايج مورد نظر را در پی داشته اند.
فرمانده ارتش اسرائيل به تازگی در اظهار نظری رهبران ايران را «افرادی منطقی» توصيف کرده، جمله ای که نشان دهنده تغييری آشکار در لحن اسرائيلی هاست. اين تحول در رويکرد مقام های اسرائيلی ناشی از چه چيزی است؟ آيا ذهنيت شان تغيير کرده يا اينکه در پی کمرنگ کردن اظهارات جنگ طلبانه ای هستند که اين اواخر بسيار به گوش می رسید؟
مقام های ديگری در اسرائيل اين حرف را تکرار کرده اند، فکر می کنم «مئير داگان» [رئيس سابق سازمان موساد] هم گفته بود که دولتمردان ايران منطقی هستند. خوب، من فکر می کنم «آقای [ژنرال بِنی] گنتس» نظرشان بيشتر نماينده ديدگاه نظامی در قبال اين مسئله باشد. برخی مواقع در ارتش مواضع نسبت به جنگ و اثرات اقدامات نظامی بايد محتاطانه و سنجيده باشد و در عين حال بسياری ديگر از رهبران اسرائيل می دانند که ايالات متحده در حال حاضر مخالف انجام هر گونه تهاجم نظامی عليه ايران است.
همچنين رهبران اسرائيل متوجه هستند که مذاکرات در حال انجام است، در ماه آوريل و نيز در آخر ماه مه، فکر می کنم رهبران اسرائيلی مايل هستند که اعلام کنند که به طور قطع، در طول اين مذاکرات، اقدام نظامی عليه ايران را در دستور کار ندارند.
شما سياست ايران را دنبال کرده ايد، درباره اش مقاله ها نوشته ايد و در مقام مشاور نمايندگان کنگره آمريکا ايفای نقش کرده ايد، از ديد شما مجاب کردن ايران در مذاکرات پيش رو در بغداد چگونه خواهد بود؟
به باور من انتظارات از گفت و گو های بغداد بسيار بالا خواهد بود، انتظارات در استانبول پايين بود چون پيش از آن بيش از يک سال از دور قبلی مذاکرات گذشته بود. اما در شرايط کنونی انتظارات بالا رفته چون پيش نويس پيشنهادهای فنی پيش از آغاز سری جديد مذاکرات بغداد در حال آماده شدن است.
علاوه بر آن با توجه به اين که اين سری مذاکرات در واقع بخش دوم گفت و گوهاست به طور حتم اين انتظار وجود دارد که نتايج پيشرفتی ملموس و طرح کلی توافق ها طی اين مرحله شکل گيرد، البته لزوماً مشخص شدن جزئيات دقيق توافق نامه در اين مرحله مورد انتظار نيست، اما دست کم ترسيم خطوط کلی آنچه دو طرف می خواهند بر سر آن توافق کنند بايد در بغداد به انجام برسد.
فکر می کنم يک چنين انتظاری از مذاکرات آتی وجود دارد. بدين ترتيب، اگر در نهايت اين اقدامات نتيجه ای در بر نداشته باشد يا اينکه نتيجه ناچيزی به دست دهد، به باور من یأس و سرخوردگی زيادی به دنبال خواهد داشت و در آن زمان بسياری صداقت ايران را در شرکت کردن در چنين مذاکراتی به زير سؤال خواهند برد.
خانم کلينتون درباره گفت و گوهای هسته ای ايران گفته اند که: «ما می دانيم که ايرانی ها از ما انتظار تضمين و اقدام عملی دارند، و اين خواست آنها را مد نظر قرار خواهيم داد.» به نظر شما اتضمين ها و اقدامات مورد درخواست ايرانيان چه خواهند بود؟
من فکر می کنم ايران از قبل مشخص کرده که مقدار خاصی اورانيوم غنی شده ۲۰ درصدی برای استفاده پزشکی نياز دارد. چيزی هم که در مذاکرات مطرح شده آن است که ايران بايد روند غنی سازی ۲۰ درصدی اورانيوم خود را متوقف کند، اما جامعه جهانی در مقابل می بايست به نحوی قابل پيگيری و اطمينان بخشی تعهد کند که اين ميزان اورانيوم را برای مقاصد پزشکی، يعنی همان ايزوتوپ های مخصوص پزشکی را، در اختيار ايران قرار دهد و بر سر تعهد خود بماند.
در عين حال ايران مايل است بداند که آيا طرف های مذاکره با اين کشور آماده توافق بر سر کاستن از شدت تحريم ها هستند، به ويژه تحريم نفتی اروپا که قرار است از اول ماه ژوئيه به طور کامل به مرحله اجرا در آيد. ايران علاقه مند است که تحريم های فوق به تأخير افتاده يا به طور کامل لغو شوند.
اخیرا يکی از مقامات روسی اعلام کرد که برنامه گام به گام روسيه مورد توجه هر دو سوی مذاکرات يعنی ايران و غرب قرار گرفته، آيا فکر می کنيد يک چنين برنامه ای راه حل مسئله برنامه هسته ای ايران در اين مرحله است؟
طرحی که از آن ياد کرديد از سال ۲۰۱۰ توسط روسيه پيشنهاد شده که بر اساس آن ايران يک سری اقدامات عملی و قابل تأييد انجام می دهد و غرب هم در مقابل تحريم ها را تعديل می کند و در گام بعد ايران با دنبال کردن اين رويکرد و اتخاذ اقدامات عملی بيشتر کاهش بيشتری در تحريم ها را شاهد خواهد بود.
اين برنامه پيشنهادی دو سال است که نظر مساعد بسياری را به خود جلب کرده؛ حتی وزارت امور خارجه ايالات متحده رسماً اعلام کرد که در تنظيم طرح پيشنهادی روسيه با آن کشور همکاری پيگير داشته است.
بله، من فکر می کنم اين طرح می تواند اساس و پايه ای برای مذاکرات باشد. خانم اشتون هم پس از انجام گفت و گو های استانبول در بيانيه ای که صادر کرد بر اصل «عمل متقابل» تأکيد داشت. مسئله ای که بدان معناست که اگر ايران در جهت خواست طرف های مذاکره کننده گامی برداشت، گروه ۵+۱ هم بايد در اقدامی مشابه تحريم ها را کاسته و تضمين های مورد نظر ايران را تأمين کنند. بدين ترتيب، شيوه گام به گام می تواند اساس گفت و گوها قرار داده شده است.
آقای موسويان، از نمايندگان ارشد گروه مذاکره کننده ايران در گفت و گو های هسته ای در دولت پيشين، روز گذشته در مصاحبه با «سی ان ان» گفت ايرانی ها با حسن نيت وارد اين دور گفت و گو ها شده اند و امروز غنی سازی تمام شده و به تاريخ پيوسته است. اگر ايران بگويد که ما اين پروتکل الحاقی پيمان منع گسترش سلاح های هسته ای را امضا می کنيم، به نظر شما می تواند تحت نظارت آژانس به غنی سازی ادامه دهد؟
فکر می کنم که کشورهای ۵+۱ موضع خود را تغيير داده اند و آمادگی اين مسئله را دارند که در صورت درخواست ايران، غنی سازی اورانيوم را در اين کشور مد نظر قرار دهند اما به شرط اينکه تنها تا سطح پنج درصد باشد که برای توليد برق مورد استفاده دارد.
خود اين موضع نشان دهنده شکل گيری نوعی تحول نسبت به گذشته است که گفته می شد غنی سازی در هرسطح در خود ايران به هيچ وجه پذيرفته نيست. بنابراين به باور من راه حل پيش روی ما وجود دارد، چون بحث بر سر اورانيوم ۲۰ درصد غنی شده است. گروه ۵+۱ خواست خود را مطرح خواهد کرد و فکر می کنم ايران هم خواهد پذيرفت که غنی سازی ۲۰ درصدی را متوقف کند.
در مقاله ای در نشريه «يو اس ای تودی» خواندم که به نقل از شما نوشته بود که: «تحريم ها مؤثر بوده اند، پرسش اينجاست که آيا به اندازه کافی تأثير داشته اند يا خير،» در همان مقاله يک تحليل گر ايرانی هم گفته بود که: «به رغم در رنج بودن مردم در نتيجه تحريم ها، رهبران ايران به دنبال برنامه های اتمی خود هستند.» آيا به باور شما جامعه مدنی ايران در اين ميان به جای رژيم قربانی تحريم ها نشده است؟
ضرر ناشی از تحريم ها متوجه همه هست، ولی من فکر می کنم تا حدی بر روی رژيم هم تأثير دارد چون ترسی در رژيم وجود دارد که اين مشکلات منجر به نارضايتی بيشتر و بروز نا آرامی و تظاهرات شود. ازين رو به نظرم تحريم ها تأثير خود را داشته است. اگر تأثير نداشت رژيم هرگز راضی نمی شد در مذاکرات استانبول شرکت کند و حتی بر سر انجام گفت و گو های بيشتر موافقت کند. بنابراين، مطمئناً تحريم ها نتايج مورد نظر را در پی داشته اند.
فرمانده ارتش اسرائيل به تازگی در اظهار نظری رهبران ايران را «افرادی منطقی» توصيف کرده، جمله ای که نشان دهنده تغييری آشکار در لحن اسرائيلی هاست. اين تحول در رويکرد مقام های اسرائيلی ناشی از چه چيزی است؟ آيا ذهنيت شان تغيير کرده يا اينکه در پی کمرنگ کردن اظهارات جنگ طلبانه ای هستند که اين اواخر بسيار به گوش می رسید؟
مقام های ديگری در اسرائيل اين حرف را تکرار کرده اند، فکر می کنم «مئير داگان» [رئيس سابق سازمان موساد] هم گفته بود که دولتمردان ايران منطقی هستند. خوب، من فکر می کنم «آقای [ژنرال بِنی] گنتس» نظرشان بيشتر نماينده ديدگاه نظامی در قبال اين مسئله باشد. برخی مواقع در ارتش مواضع نسبت به جنگ و اثرات اقدامات نظامی بايد محتاطانه و سنجيده باشد و در عين حال بسياری ديگر از رهبران اسرائيل می دانند که ايالات متحده در حال حاضر مخالف انجام هر گونه تهاجم نظامی عليه ايران است.
همچنين رهبران اسرائيل متوجه هستند که مذاکرات در حال انجام است، در ماه آوريل و نيز در آخر ماه مه، فکر می کنم رهبران اسرائيلی مايل هستند که اعلام کنند که به طور قطع، در طول اين مذاکرات، اقدام نظامی عليه ايران را در دستور کار ندارند.
شما سياست ايران را دنبال کرده ايد، درباره اش مقاله ها نوشته ايد و در مقام مشاور نمايندگان کنگره آمريکا ايفای نقش کرده ايد، از ديد شما مجاب کردن ايران در مذاکرات پيش رو در بغداد چگونه خواهد بود؟
به باور من انتظارات از گفت و گو های بغداد بسيار بالا خواهد بود، انتظارات در استانبول پايين بود چون پيش از آن بيش از يک سال از دور قبلی مذاکرات گذشته بود. اما در شرايط کنونی انتظارات بالا رفته چون پيش نويس پيشنهادهای فنی پيش از آغاز سری جديد مذاکرات بغداد در حال آماده شدن است.
علاوه بر آن با توجه به اين که اين سری مذاکرات در واقع بخش دوم گفت و گوهاست به طور حتم اين انتظار وجود دارد که نتايج پيشرفتی ملموس و طرح کلی توافق ها طی اين مرحله شکل گيرد، البته لزوماً مشخص شدن جزئيات دقيق توافق نامه در اين مرحله مورد انتظار نيست، اما دست کم ترسيم خطوط کلی آنچه دو طرف می خواهند بر سر آن توافق کنند بايد در بغداد به انجام برسد.
فکر می کنم يک چنين انتظاری از مذاکرات آتی وجود دارد. بدين ترتيب، اگر در نهايت اين اقدامات نتيجه ای در بر نداشته باشد يا اينکه نتيجه ناچيزی به دست دهد، به باور من یأس و سرخوردگی زيادی به دنبال خواهد داشت و در آن زمان بسياری صداقت ايران را در شرکت کردن در چنين مذاکراتی به زير سؤال خواهند برد.
افسانهی بدرود با طبقهی کارگر!
اول ماه مه (11 اردیبهشت ) روز جهانی کارگر
نگاهی کوتاه به گذشته
قرن نوزده آغازی برای حرکتهای کارگری بود. در دهه 1880 اعتصابهای فراوانی در کشورهای
صنعتی از قبیل فرانسه، آمریکا، بلژیک، انگلستان و حتی روسیه صورت گرفت. یکی از مهمترین خواستههای کارگران کاهش ساعات کار به 8 ساعت در روز بود. در پی این تلاشها در برخی کشورها مانند دانمارک، اتریش و آلمان بعضی قوانین نسبتاً پیشرفته در آن زمان تصویب شد. اما در آمریکا علیرغم تلاشهای سازمانهای کارگری و محدود شدن ساعت کار به 8 ساعت در بعضی از ایالات به صورت رسمی کارفرمایان عملاً به میزان همان ساعات قبلی از کارگران کار میخواستند
سرانجام در روز اول ماه مه 1886 در سرتاسر ایالات متحده آمریکا 5000 اعتصاب با شرکت 350 هزار کارگر شروع شد. در روز اول ماه مه پلیس در میلواکی به سوی اعتصاب کنندگان آتش گشودند و 9 نفر از کارگران را به قتل رساند. در دوز سوم ماه مه در شیکاگو پلیس خصوصی با تیراندازی به طرف اعتصاب کنندگان 6 نفر دیگر را به قتل رسانید. در تظاهرات آرام فردای آن روز زمانی که در پایان تظاهرات پلیس به تظاهرکنندگان یورش برد بمبی منفجر شد و بر اثر آن 8 پلیس کشته شدند. این برخورد بهانهای برای سرکوب حرکت عدالتخواهانه کارگران شد و در سرتاسر آمریکا دولت فعالان کارگری را دستگیر کرد. کارفرمایان نیز با اخراج جمعی کارگران و استخدام کارگران جدید به دلیل بیکاری شدید، ضربه دیگری به کارگران وارد کردند. دولت واقعه انفجار بمب را یک توطئه دانست و شب بعد از واقعه 18 نفر را دستگیر کرد و طی دادگاهی بدون آنکه جرم آنان اثبات شود، همه به اعدام محکوم شدند.
در سال 1888 «فدراسیون آمریکایی کار» که جایگزین «فدراسیون سندیکاهای صنعتی و تجاری» شده بود پیشنهاد کرد که با برپایی اعتصاب در هر سال از سوی یکی از فدراسیونها، مبارزه برای دستیابی به 8 ساعت کار پیگیری شود و برای اول ماه مه 1890 برای نخستین بار قرار شد که فدراسیون درودگران اعتصاب کنند. از آن پس اول ماه مه به عنوان جشن جهانی کار برای تمامی کارگران ماندگار شد. اول ماه مه مطالبه هشت ساعت کار روزانه را مطرح کرد، اما پس از آن که این هدف تحقق یافت، اول ماه مه به دست فراموشی سپرده نشد.
بدرود با طبقهی کارگر!
پس از فروپاشی دیوار برلین از پس فروپاشی بلوک شرق و تک قطبی شدن مناسبات اقتصادی و سیاسی جهان، طبقهی کارگر کشورهای صنعتی که در نتیجهی همجواری با بلوک حامی کار (بلوک شرق) از حقوق و مزایای ویژهای در الگوی اقتصاد کینزی بهره مند بود، بیش از پیش در معرض تهاجم سرمایه و ایدئولوزیها و سیاستهای آن قرار گرفت. با مطرح شدن نظریهی جهانیسازی، جهانی شدن بیش از پیش تولید سرمایهداری و مطرح گشتن بنیادگرایی بازارِ نولیبرالیسم در پرتو نظریات آکادمیسینهای نولیبرالی چون فردریک فون هایک و میلتون فریدمن، معیشت کارگران و سندیکاهای کارگری جهان تحت فشار سرمایه و الزامات آن بار دیگر و این بار در شکل و شمایل جدیدی نسبت به قرن نوزدهم تحت فشار قرار گرفت.
در سه دههی اخیر با رونق گرفتن نولیبرالیسم جهانی و جهانیسازی تولید سرمایهداری، هجوم سرمایه به کار محدود به کشورهای صنعتی غرب نبوده است و کشورهای پیرامونی و مناطق کم توسعهی جهان را نیز در گرفته است.
در این دوره در واکنش به نظریات رادیکال و چپ، سلسله نظریاتی در محافل آکادمیک و همچنین رسانههای عمومی جهان توسعه یافته منتشر و تبلیغ شد که تقربباً غایت اندیشهی تمام آنها نادیده انگاشتن کار و طبقهی کارگر به عنوان منبع ارزش و مطرح کردن مفاهیم جدیدی متناسب با واقعیات موجود بود.
نظریاتی چون «جامعه ما بعد صنعتی»، «جامعه دانایی محور»، «جامعه انفورماتیک»، «جامعه مصرفی» و همچنین مفاهیمی چون خدماتی شدن جوامع و اولویت فرهنگ (روبنا) بر شیوه تولید و اقتصاد (زیربنا)، همگی باور داشتند که مقولاتی چون کار، طبقهی کارگر و تضاد کار و سرمایه فاقد اعتبار گشته است و آنچه در جوامع کنونی ملاک ارزش میباشد، مناسباتی است که در ارتباط مستقیم با فرهنگ و هویت و دانایی قرار دارد.
در همین دوره است که کتابهایی چون «جامعه ما بعد صنعتی» از دانیل بل، «موج سوم» از الوین تافلر، و ... همان شعاری را سر دادند که آندره گورز در کتاب معرفش تحت عنوان «خداحافظ طبقهی کارگر» سر می داد. آنچه از دل این نظریات و مفاهیم بیرون میآمد فرهنگگراییای بود که عنصر تعیین کنندهی هویت افراد و جوامع را نه عرضهی تولید، بلکه در نوع مصرف آنها میدانست. در زمینهی فرهنگ، نظریه «پست مدرنیسم» و «پسامدرنیسم» نیز الگوی فرهنگی این سرمایهداری متأخر نو ظهور بود.
اما در همان زمانی که این نظریات در محافل آکادمیک مطرح میشد و توسط دستگاههای ارتباط جمعی در روندی یکسویه و غیر انتقادی به مردم کشورهای جهان منتقل میگردید، شواهد و واقعیات جهان دال بر افزاش شکاف نابرابری و فقر و تنگدستی نیروی کار جهانی که در ارتباط مستقیم با مناسبات قدرت سیاسی و اقتصادی ناشی از تضاد کار و سرمایه است، بیش از پیش اعتبار علمی این نظریات را زیر سوال برد.
برای نمونه در جهانی که آن را ما بعد صنعنی و دانایی محور و انفورماتیک اطلاق میکنند، جهانیشدن سرمایه و انکشاف شیوهی تولید سرمایهداری در سراسر مناطق جهان، نظام سرمایهداری را وا داشته است تا برای گریز از بحرانهای درون زای خود به منظور دسترسی به کارگر ارزان قیمت و شرایط سهلتر قوانین محیط زیست بسیاری از صنایع و تولیدات خود را در قالب شرکتهای چند ملیتی به کشورهای جهان سوم منتقل کند.
آنچه در نظریهی جهانیشدن تحت عنوان امحاء دولت- ملت و ایجاد جامعه جهانی تبلیغ میشود، نتیجهی عملیاش نه تنها سرنوشت مشترک بشریت بر پایهی احترام و تعامل و همبستگی بشری برای اهداف انسانی نبوده است بلکه بیش از پیش سرنوشت و زندگی مردم کشورهای پیرامون را ذیل قوانین غیر دموکراتیک سرمایه در شرکتهای چند ملیتی و سازمانهای جهانیای چون سازمان تجارت جهانی و صندوق بینالمللی پوا قرار داده است.
امروز «کالاییشدن» نیروی کار در نتیجهی اعمال چنین نظریاتی بیش از هر زمان دیگری معیشت کارگران و زحمتکشان جهان را تهدید میکند. در چنین فرایندی کارگر در بازار عرضه و تقاضای نولیبرالیسم و برای تأمین منافع شرکتها مجبور به دریافت کمترین حقوق و بهرهمندی از کمترین امتیاز برای تشکیل سندیکا و حق اعتراض و چانهزنی میباشد.
در واقع جهانیسازی (جهانیشدن تحت سیطیرهی قوانین نولیبرالی بنیادگرایی بازار) بیمرزی و آزادی را برای سرمایه ها تأمین کرده است و حقوق شهروندی و حقوق جهان کار را در درون مرزهای ملی و طبقاتی به گونهای مسدود نگه داشته است تا بتواند دامنه آنها را هر چه بیشتر محدود کند و به کمک استبدادهای محلی شهروند را به رعیت بدل کند. در این سیستم فکری مبتنی بر اقتصاد جنگی (Warfare) که به محیط زیست نیز بی توجه است، سیستم مبتنی بر کار و خدمات اجتماعی(walfare) هر چه بیشتر مورد تهدید قرار می گیرد و جنگ و بی امنیتی و تروریسم جانشین صلح و امنیت و حقوق می شود.
وال استریت جورنال که بیانگر منافع سرمایه بزرگ جهانی است در مقالهای ( 24 مه 2007) تحت عنوان «نتایج غیرمنتظره» نوشته بود: «جهانیسازی نابرابری درآمدها را افزایش داده است» آنچه را که وال استریت جورنال با تعجب نوشته بود، شهروندان از نیویورک تا شانگهای، پاریس تا دهلی از مسکو تا لندن از مدتها پیش در جهان دریافته بودند، با جهانیسازی شاهد وضعیتی هستیم که در آن درآمدهای ملی به همراه درآمد اقشاری که با سرمایه زندگی می کنند بالا رفته و درآمد اقشار کار و شهروندان حقوق بگیر پایین آمده است.
در مقیاس جهانی، فقر با رشد وسیع نابرابری درآمدی همراه است. در چین و هند، دو کشور پر جمعیت جهان که از اقتصادهای به سرعت در حال رشد جهان نیز هستند، نابرابری به سرعت در حال افزایش است. نابرابری در چین که از کشورهای طرفدار تساوی حقوق و فرصتها به شمار میرود، به سختی قابل تشخیص از میزان نابرابری در آمریکا است و این در حالی است که شاید چین بزرگترین توزیع مجدد درآمدی در تاریخ را به خود دیده است. در هند، قسمت اعظمی از منافع رشد سریع اقتصادی به جیب 20% ثروتمند جامعه میرود. 350 میلیون نفر در فقر و فلاکت به سر میبرند. تنها در کلکته حدود 000/250 کودک شبها را در پیادهرو به صبح میرسانند.(1)
برانکو میلانویچ اقتصاددان بانک جهانی، بر یکی از مهمترین طرحهای اندازهگیری نابرابری درآمدی در سطح جهان نظارت دارد. او با استفاده از یک بررسی بسیار گسترده در خانوارهای سراسر جهان، به این نتیجه رسیده است که: یک درصد از افراد جهان (ثروتمندترین)، درآمدشان به اندازه 57 درصد (فقیرترین) است. در سال 1993، درآمد متوسط پنج درصد ثروتمند، 114 برابر بزرگتر از درآمد متوسط 5 درصد مردم فقیر جهان بوده است؛ در حالی که این میزان در سال 1988، 78 برابر بوده است. 5 درصد فقیر، 25 درصد از درآمد واقعی خود را از دست دادهاند، در حالی که درآمد 20 درصد ثروتمند، 12 درصد ـ بیش از دو برابر رشد درآمد جهان ـ رشد داشته است. افزایش نابرابری در جهان به خاطر افزایش نابرابری در داخل کشورها و همچنین بین کشورها است. کشور ثروتمند، ثروتمندتر و کشور فقیر، فقیرتر میشود.
برای شناخت کیفیت نابرابری در چنین ساختاری برای نمونه میتوان به آمار مربوط به نابرابری در ایالات متحده، به عنوان کشوری که پیشرفتهترین مناسبات سرمایهداری در آن جریان دارد و بیش از سایر کشورها چنین الگویی را برای توسعه و برنامهریزی اقصادی سیاسی ترویج میدهد، مراجعه کرد.
پایگاه اینترنتی آمریکایی «بزینس پاندیت» (Business Pandit) در گزارشی در خصوص چگونگی توزیع ثروت در ایالات متحده آمریکا که در ابتدای سال 2010 میلادی منتشر کرده است، تصریح میکند: طی 30 سال گذشته در آمریکا ثروتمندان همچنان ثروتمندتر شدهاند و فقیران همچنان فقیرتر. شاید مهمترین دلیل این امر آن باشد که اکثر شغلهای جدیدی که طی این سالها ایجاد شدهاند دستمزدهای پایینی داشته و بیمه بازنشستگی و درمان ندارند.
بر اساس گزارش «بخش مالی پایگاه اینترنتی یاهو» در تاریخ اول اکتبر سال گذشته، 20 درصد از آمریکاییها بیش از 50 درصد درآمد را در این کشور کسب میکنند. این درحالی است که 40 درصد از جمعیت پایین هرم درآمدی آمریکا تنها 12 درصد از کل درامدهای حاصله در اقتصاد این کشور را کسب میکنند. مقایسه 50 درصد از درآمد برای 20 درصد از جمعیت و 12 درصد درآمد برای 40 درصد درآمد نشان میدهد که دو دهک بالای جامعه آمریکا بیش از چهار برابر چهار دهک پایینی این جامعه درآمد دارد و این شکاف طبقاتی را باید نوعی رکورد در تاریخ دانست!. امروز ایالات متحده را قاطعانه میتوان یکی از نابرابرترین کشورهای جهان دانست.
نمونهی دیگری که بدون توجه به نرخ استثمار و سطح بسیار پایین معیشت کارگران از آن به عنوان الگوی موفقی در اتخاذ برنامههای اقتصادی نام برده میشود کشور چین است. چین اگر چه در بسیاری از نشانگرهای اقتصادی، به خصوص نرخ اقتصادی، نرخ رشد سرمایهگذاری خارجی، صادرات و تولید ناخالص داخلی پیشرفتهای قابل توجهی داشته است. اما اگر دامنهی مفهوم توسعه را تنها محدود به چنین شاخصهای کمّی اقتصادی ندانسته و آن را به وضعیت و کیفیت زندگی کارگران و زحمتکشان گسترش دهیم، واقعیت این این است که رشد مناسبات سرمایهداری در چین بر پایهی شرایط ناگوار کار و زندگی اکثریت کارگران چین قرار دارد و سهم بزرگی از رشد اقتصادی چین حاصل پایین بودن ارزش نیروی کار در این کشور میباشد.
مطالعات بانک جهانی نشان میدهد نابرابری در چین بیشتر از هر کشور دیگری در جهان رشد کرده است. بین سالهای 2001 تا 2003 نرخ رشد اقتصاد چین سالیانه 10 درصد بود، اما 10 درصد پایین دارندگان درآمد با 5/2 درصد افت درآمد روبه رو شدند. آمار رسمی حاکی از آن است که اختلاف بین 20 درصد بالا و 20 درصد پایین دارندگان درآمد در فاصلهی سالهای 2006 تا 2009، دارای رشد 40 درصدی بوده است.
«میشل دی تیس» استاد اقتصاد در دانشگاه پیتسبرگ آمریکا. معتقد است: «چیزی که به نابرابری موجود در بین کشورها و درون آنها دامن میزند، قدرت رو به رشد مالکین سرمایه و زوال روز به روز قدرت کارگران (و دهقانان در کشورهای فقیر) است. اگر به طور عینی به کشورهای جهان بنگریم، خواهیم دید که هرچه قدرت کارگران و دهقانان بالاتر باشد، توزیع درآمد، بیشتر به سمت تساوی متمایل میشود. هر چه کارگران و دهقانان کشورهای فقیر ضعیفتر باشند، کشور بیشتر تحت سلطه و فشار ملل ثروتمند قرار خواهد گرفت و نابرابری بین کشورها بالا خواهد رفت .هنگامی که درآمد قشر فقیر تا حداقل میزانی که میتوان با آن زنده ماند، پایین بیاید، نابرابری در داخل این کشورها نیز بالا خواهد رفت. این مسأله حتی در زمان بالا بودن تولید ناخالص داخلی سرانه نیز صادق است. همین طور در کشورهای ثروتمند، هر چه کارگران ضعیفتر باشند، نابرابری بیشتر خواهد بود و نیز احتمال این که کارگران بتوانند با برادران و خواهران خود به وحدت و همبستگی برای حفظ منافعشان دست یابند، کمتر است. این که آمریکا دارای ضعیفترین جنبشهای کارگری و بیشترین نابرابری درآمدی در میان کشورهای ثروتمند است، اتفاقی نیست.»
بنابراین آنچه با عناوین دلفریبی چون جامعه مابعدصنعتی و جامعه دانش محور و ... هر روزه در محافل دانشگاهی تبلیغ میشود و از پی آن مرگ طبقهی کارگر را به عنوان سوژهی ارزش آفرین و تغییر دهندهی جهان اعلام میکنند، در چنین جوامعی اگر چه کیفیتی متفاوتی یافته است اما از عاملیت آن در ارزش زایی برای نظام سرمایهداریِ حاکم بر مناسبات جهان نکاسته است.
چنین نظریات مد روزی نمیتوانند منکر این واقعیت شوند که هر نوع دانایی و فرهنگ و هویتی حاصل تلاشها و کار مداوم فکری و مادی زنان و مردان و نسلهای بشری است به این لحظهی تاریخی رسیده است و هر چنین کار مداوم در عرصهای مادی و فکری است که زمینههای دانش و تکنولوژی را فراهم میکند.
در نظریات رسمیِ موجود دو خطای تئوریک عمده وجود دارد که هر دوی این موارد نشان از رویکرد غیرتاریخی و نگرش محدود این نظریات است. در این نظریات از سویی با برداشتی غیر واقعی از مفهوم کار و کارگر، این مقولات را به عرصههای کار یدی و عرصهی تولید محدود میکنند و بسیاری از اقشار و طبقاتی را که کارهای فکری و خدماتی فعالیت میکنند از مفهوم طبقهی گستردهی کارگر مستثنی میکنند.
از سوی دیگر با رویکردی محدود و ارائهی آمار و ارقامی از حجم طبقهی کارگر در جوامع صنعتی و مرکز سرمایهداری، این نظریه را که حجم طبقهی کاهش کاهش پیدا کرده است، به تمامی جهان تعمیم میدهند. در صورتی که در دورهی جهانیشدن سرمایه با منتقل شدن بخشی از تولید به جوامع پیرامونی، حجم طبقهی کارگر در این مناطق افزایش یافته است. در نتیجه با «جهانی» شدن کلیهی مفاهیم، رویکرد به طبقهی کارگر و کمیت آن نیز باییستی رویکردی جهانی باشد.
آمار مربوط به افزایش نابرابریهای اجتماعی و شکاف طبقاتی در پند دههی اخیر گویای این واقعیت است که نه تنها رشد سرمایهداری در عصر جهانیسازی پدیدهای مدرن و با کیفیتی متفاوت از اعصار پیش از آن میباشد، بلکه کیفیت نابرابری و فقر در دوران حاضر نیز کیفیت جدیدی یافتهاست که فقط اشاره به گفتمانهای فرهنگی و هویتی و تأکید بر عنصر دانایی قادر تنیین آن نخواهد بود چرا که دانایی و رشد آن در جوامع منتزع از ساختارهای سیاسی- اقتصادی و بی ارتباط با مناسبات قدرت در جهان نمیباشد. بنابراین خام اندیشی صرف است که شعار جوامع دانایی محور مبنی بر «دانایی قدرت است» را بدون توجه به تحلیلی تاریخی و شناخت و بررسی مناسبات موجود در ساختار سرمایهداری موجود و همچنین بدون وجو یک رویکرد انتقادی به آن، سرلوحهی برنامهریزیهای کلان قرار دهیم.
پینوشت:
1- Yates, Michael (2004). Poverty and Inequality in the Global Economy, Monthlyreview vol 55.
ژنرال اسرائیلی از «آمادگی برخی کشورها» برای حمله به ایران خبر داد
بنی گانتس، رئیس ستاد کل ارتش اسرائیل، که سخنان چند روز پیش او درباره
عدم تمایل ایران به ساخت بمب اتمی مورد توجه جامعه جهانی قرار گرفت، روز
پنجشنبه، هفتم اردیبهشت، از آمادگی «کشورهایی» برای حمله به ایران خبر
داد.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، ژنرال گانتس تأکید کرده است که کشورهای دیگری نیز برای حمله به ایران آماده شدهاند و تنها سخن از آمادگی نظامیان اسرائیل نیست.
او در عین حال به نام این کشورها اشاره نکرده است.
رئیس ستاد کل ارتش اسرائیل روز چهارشنبه گذشته در مصاحبهای با روزنامه اسرائیلی هاآرتص ارزیابی کرده بود که ایران سرانجام گام نهایی را در برنامه هستهای نظامی برنخواهد داشت.
او در ادامه افزوده بود که اگر آیتالله خامنهای بخواهد تصمیم به ساخت بمب اتمی بگیرد، مرتکب «اشتباهی گرانبار» میشود.
بنی گانتس درهمین حال به آسوشیتدپرس گفته است که او نیز «امیدوار است که به استفاده از قوه قهریه نیازی نباشد».
آمریکا و قدرتهای اروپایی بهویژه فرانسه، آلمان و بریتانیا همواره ایستادگی خود را در کنار اسرائیل در صورت رویارویی با خطرهای حیاتی برای این کشور مورد تأکید قرار دادهاند.
ژنرال گانتس در گفتوگو با آسوشیتدپرس این استنباط را رد کرده است که میان سخنان او در مصاحبه با هاآرتص و سخنان مقامات سیاسی ارشد کشورش در مورد ماهیت برنامه هستهای ایران تفاوتی هست.
وزیر دفاع آمریکا روز پنجشنبه در مورد صحت اظهار نظر ژنرال گانتس ابراز تردید کرد.
اهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، نیز در واکنشی منفی به اظهار نظر این مقام عالیرتبه در ارتش اسرائیل تأکید کرد که رهبران ایران «در تعبیر غربی» خردگرا خوانده نمیشوند و تلاش ایران برای تسلط بر منطقه و نابودی اسرائیل میتواند ناشی از «بیبصیرتی یا بیمسئولیتی» باشد.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، ژنرال گانتس در پاسخ به این واکنشها گفته است که ایران در سودای دستیابی به توانایی هستهای نظامی است، اما بر اثر تشدید فشارها سرانجام تسلیم شده و گام آخر را برای ساخت بمب هستهای برنخواهد داشت.
ژنرال گانتس بر این باور است که ایران زمانی در این عرصه تسلیم میشود که بداند که سنبه جامعه جهانی پرزور و گزینه نظامی کاملاً جدی است.
در حالی که در رسانههای جهان به لحن نسبتاً متفاوت ژنرال گانتس در مصاحبه او با هاآرتص توجه زیادی شد، در خود اسرائیل این امر مورد توجه چندانی قرار نگرفته و کسی بر وجود تفاوت آشکار در این اظهارات با سخنان پی در پی کادر سیاسی کنونی اسرائیل انگشت نگذاشته است.
روزنامه اسرائیلی یدیعوت آخرونوت روز جمعه ابراز شگفتی کرده است که خارجیها لحن متفاوتی از سخنان ژنرال گانتس استنباط کردهاند.
در اسرائیل، ارتش تحت امر کامل کادر سیاسی و موظف به اجرای خواستههای نخست وزیر و وزیر دفاع است و باید برای عملی کردن درخواستهای این دو مقام برنامهریزیهای لازم را بکند.
در این میان اهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، در واکنشی تلویحی به برخی برداشتهای جامعه جهانی از «لحن متفاوت» رئیس ستاد کل ارتش اسرائیل درباره ایران، ابراز «اطمینان» کرد که سران ایران در حال فریب دادن جامعه جهانی هستند.
آقای باراک روز پنجشنبه در جشن سالروز استقلال اسرائیل در میان افسران ارشد و ژنرالهای کنونی و پیشین ارتش در وزارت دفاع گفت: «من ادعای سران ایران را باور نمیکنم... آنها از درایت به دور و غیر قابل پیشبینی هستند.»
این بخش از سخنان اهود باراک ظاهراً واکنشی تلویحی به اظهارات ژنرال گانتس در گفتوگو با هاآرتص است مبنی بر این که سران ایران سرانجام متوجه خطرات و فشارها میشوند و به سوی بمب اتمی نخواهند رفت و لذا او آنها را از این نظر «عملگرا» و «منطقی» میداند.
اهود باراک و بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، بارها در روزهای اخیر در مورد کارساز بودن نهایی تحریمها علیه ایران با هدف تغییر مسیر برنامه هستهای ایران ابراز «تردید» و «بدبینی» کردهاند.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، ژنرال گانتس تأکید کرده است که کشورهای دیگری نیز برای حمله به ایران آماده شدهاند و تنها سخن از آمادگی نظامیان اسرائیل نیست.
او در عین حال به نام این کشورها اشاره نکرده است.
رئیس ستاد کل ارتش اسرائیل روز چهارشنبه گذشته در مصاحبهای با روزنامه اسرائیلی هاآرتص ارزیابی کرده بود که ایران سرانجام گام نهایی را در برنامه هستهای نظامی برنخواهد داشت.
او در ادامه افزوده بود که اگر آیتالله خامنهای بخواهد تصمیم به ساخت بمب اتمی بگیرد، مرتکب «اشتباهی گرانبار» میشود.
بنی گانتس درهمین حال به آسوشیتدپرس گفته است که او نیز «امیدوار است که به استفاده از قوه قهریه نیازی نباشد».
آمریکا و قدرتهای اروپایی بهویژه فرانسه، آلمان و بریتانیا همواره ایستادگی خود را در کنار اسرائیل در صورت رویارویی با خطرهای حیاتی برای این کشور مورد تأکید قرار دادهاند.
ژنرال گانتس در گفتوگو با آسوشیتدپرس این استنباط را رد کرده است که میان سخنان او در مصاحبه با هاآرتص و سخنان مقامات سیاسی ارشد کشورش در مورد ماهیت برنامه هستهای ایران تفاوتی هست.
وزیر دفاع آمریکا روز پنجشنبه در مورد صحت اظهار نظر ژنرال گانتس ابراز تردید کرد.
اهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، نیز در واکنشی منفی به اظهار نظر این مقام عالیرتبه در ارتش اسرائیل تأکید کرد که رهبران ایران «در تعبیر غربی» خردگرا خوانده نمیشوند و تلاش ایران برای تسلط بر منطقه و نابودی اسرائیل میتواند ناشی از «بیبصیرتی یا بیمسئولیتی» باشد.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، ژنرال گانتس در پاسخ به این واکنشها گفته است که ایران در سودای دستیابی به توانایی هستهای نظامی است، اما بر اثر تشدید فشارها سرانجام تسلیم شده و گام آخر را برای ساخت بمب هستهای برنخواهد داشت.
ژنرال گانتس بر این باور است که ایران زمانی در این عرصه تسلیم میشود که بداند که سنبه جامعه جهانی پرزور و گزینه نظامی کاملاً جدی است.
در حالی که در رسانههای جهان به لحن نسبتاً متفاوت ژنرال گانتس در مصاحبه او با هاآرتص توجه زیادی شد، در خود اسرائیل این امر مورد توجه چندانی قرار نگرفته و کسی بر وجود تفاوت آشکار در این اظهارات با سخنان پی در پی کادر سیاسی کنونی اسرائیل انگشت نگذاشته است.
روزنامه اسرائیلی یدیعوت آخرونوت روز جمعه ابراز شگفتی کرده است که خارجیها لحن متفاوتی از سخنان ژنرال گانتس استنباط کردهاند.
در اسرائیل، ارتش تحت امر کامل کادر سیاسی و موظف به اجرای خواستههای نخست وزیر و وزیر دفاع است و باید برای عملی کردن درخواستهای این دو مقام برنامهریزیهای لازم را بکند.
در این میان اهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، در واکنشی تلویحی به برخی برداشتهای جامعه جهانی از «لحن متفاوت» رئیس ستاد کل ارتش اسرائیل درباره ایران، ابراز «اطمینان» کرد که سران ایران در حال فریب دادن جامعه جهانی هستند.
آقای باراک روز پنجشنبه در جشن سالروز استقلال اسرائیل در میان افسران ارشد و ژنرالهای کنونی و پیشین ارتش در وزارت دفاع گفت: «من ادعای سران ایران را باور نمیکنم... آنها از درایت به دور و غیر قابل پیشبینی هستند.»
این بخش از سخنان اهود باراک ظاهراً واکنشی تلویحی به اظهارات ژنرال گانتس در گفتوگو با هاآرتص است مبنی بر این که سران ایران سرانجام متوجه خطرات و فشارها میشوند و به سوی بمب اتمی نخواهند رفت و لذا او آنها را از این نظر «عملگرا» و «منطقی» میداند.
اهود باراک و بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، بارها در روزهای اخیر در مورد کارساز بودن نهایی تحریمها علیه ایران با هدف تغییر مسیر برنامه هستهای ایران ابراز «تردید» و «بدبینی» کردهاند.
سفیر ایران: اظهاراتم درباره پروتکل الحاقی درست منعکس نشد
به دنبال انتشار خبری درباره اشاره سفیر جمهوری اسلامی در روسیه به
احتمال پذیرش پروتکل الحاقی از سوی ایران، این دیپلمات جمهوری اسلامی اعلام
کرد که اظهارات وی در این خصوص درست منعکس نشده است.
محمودرضا سجادی، روز پنجشنبه، هفتم اردیبهشتماه، به خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، ایرنا، در این باره گفت که در گفتوگوی خود با شبکه خبری بلومبرگ تنها یک سوال در خصوص پروتکل الحاقی مطرح شد و افزود که وی در پاسخ به این سوال پذیرش پروتکل الحاقی از سوی ایران را «محتمل»، «ممکن» و «مشروط» دانسته بود.
شبکه خبری بلومبرگ روز چهارشنبه، ششم اردیبهشتماه، گزارش کرد که سفیر ایران در مسکو گفته است: «ایران امکان دارد پروتکل الحاقی معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای را بپذیرد.»
آقای سجادی روز پنجشنبه در این خصوص گفت: «خبرنگار شبکه تلویزیونی بلومبرگ از من پرسید که آیا احتمال دارد که ایران در قبال اقدامات غرب در چارچوب طرح گام به گام در آینده، پروتکل الحاقی را بپذیرد و من جواب دادم که تحقق چنین چیزی در حد احتمال ممکن است.»
وی افزود: «کانال تلویزیونی بلومبرگ و دیگر رسانههایی که با استناد به آن خبر را پوشش دادهاند، به گونهای عمل کردهاند که انگار مصاحبه من در خصوص مباحث مربوط به پروتکل الحاقی بوده است، در حالی که چنین موضوعی نبوده است.»
شبکه خبری بلومبرگ روز چهارشنبه ضمن انتشار اظهارات سفیر ایران در خصوص پروتکل الحاقی آورده بود که سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا در واکنش به این اظهارات تأکید کرده بود که آقای سجادی در مذاکرات بینالمللی درباره برنامه هستهآی ایران «نقش محوری» ندارد.
سفیر ایران در روسیه با تأکید بر این که موضوع اصلی مصاحبه روز چهارشنبه در خصوص دستاوردهای ایران از نشست استانبول بود گفت که اظهاراتش به گونهای در رسانهها منعکس شده است که به نظر میرسد او «در خصوص پذیرش پروتکل الحاقی توسط ایران بیانیه صادر کرده» است.
محمودرضا سجادی گفت: «رسانههای خبری غربی با پس و پیش کردن اظهارات من به گونهای خبر دادهاند که انگار من از حتمی بودن پذیرش پروتکل الحاقی سخن گفتهام، در حالی که واقعیت غیر از این بوده است و من تنها در پاسخ به سوالی درباره احتمال وقوع یک امر در آینده پاسخی مبتنی بر احتمال به آن دادهام.»
پذیرش پروتکل الحاقی معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای از سوی ایران، امکان بازرسیهای جامعتر از تأسیسات هستهای را برای بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی فراهم میکند.
مدیر مرکز خلع سلاح و منع گسترش سلاحهای هستهای در وین در اینباره به بلومبرگ گفته است که پذیرش این پروتکل از سوی ایران «گام بزرگی به جلو» است که به گفته وی موجب شفافیت بیشتر در برنامه هستهای جمهوری اسلامی میشود و امکان بازدید سرزده بازرسان آژانس از تأسیسات هستهای ایران را فراهم میکند.
محمودرضا سجادی، روز پنجشنبه، هفتم اردیبهشتماه، به خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، ایرنا، در این باره گفت که در گفتوگوی خود با شبکه خبری بلومبرگ تنها یک سوال در خصوص پروتکل الحاقی مطرح شد و افزود که وی در پاسخ به این سوال پذیرش پروتکل الحاقی از سوی ایران را «محتمل»، «ممکن» و «مشروط» دانسته بود.
شبکه خبری بلومبرگ روز چهارشنبه، ششم اردیبهشتماه، گزارش کرد که سفیر ایران در مسکو گفته است: «ایران امکان دارد پروتکل الحاقی معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای را بپذیرد.»
آقای سجادی روز پنجشنبه در این خصوص گفت: «خبرنگار شبکه تلویزیونی بلومبرگ از من پرسید که آیا احتمال دارد که ایران در قبال اقدامات غرب در چارچوب طرح گام به گام در آینده، پروتکل الحاقی را بپذیرد و من جواب دادم که تحقق چنین چیزی در حد احتمال ممکن است.»
وی افزود: «کانال تلویزیونی بلومبرگ و دیگر رسانههایی که با استناد به آن خبر را پوشش دادهاند، به گونهای عمل کردهاند که انگار مصاحبه من در خصوص مباحث مربوط به پروتکل الحاقی بوده است، در حالی که چنین موضوعی نبوده است.»
شبکه خبری بلومبرگ روز چهارشنبه ضمن انتشار اظهارات سفیر ایران در خصوص پروتکل الحاقی آورده بود که سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا در واکنش به این اظهارات تأکید کرده بود که آقای سجادی در مذاکرات بینالمللی درباره برنامه هستهآی ایران «نقش محوری» ندارد.
سفیر ایران در روسیه با تأکید بر این که موضوع اصلی مصاحبه روز چهارشنبه در خصوص دستاوردهای ایران از نشست استانبول بود گفت که اظهاراتش به گونهای در رسانهها منعکس شده است که به نظر میرسد او «در خصوص پذیرش پروتکل الحاقی توسط ایران بیانیه صادر کرده» است.
محمودرضا سجادی گفت: «رسانههای خبری غربی با پس و پیش کردن اظهارات من به گونهای خبر دادهاند که انگار من از حتمی بودن پذیرش پروتکل الحاقی سخن گفتهام، در حالی که واقعیت غیر از این بوده است و من تنها در پاسخ به سوالی درباره احتمال وقوع یک امر در آینده پاسخی مبتنی بر احتمال به آن دادهام.»
پذیرش پروتکل الحاقی معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای از سوی ایران، امکان بازرسیهای جامعتر از تأسیسات هستهای را برای بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی فراهم میکند.
مدیر مرکز خلع سلاح و منع گسترش سلاحهای هستهای در وین در اینباره به بلومبرگ گفته است که پذیرش این پروتکل از سوی ایران «گام بزرگی به جلو» است که به گفته وی موجب شفافیت بیشتر در برنامه هستهای جمهوری اسلامی میشود و امکان بازدید سرزده بازرسان آژانس از تأسیسات هستهای ایران را فراهم میکند.
کارشناسان: ایران در حال بسیج نیرو برای حمله سایبری به غرب است
کارشناسان آمریکایی روز پنجشنبه، هفتم اردیبهشت، در یکی از کمیتههای
کنگره آمریکا با اشاره به سرمایهگذاری یک میلیارد دلاری جمهوری اسلامی در
زمینه تواناییهای سایبری هشدار دادند که تهران با هدف حمله سایبری به غرب
در حال تقویت دانش فنی خود است.
به گفته این کارشناسان در کمیته فرعی «امنیت وطن» در مجلس نمایندگان ایالات متحده، جمهوری اسلامی چند سالی است که در حال تقویت دانش فنی خود در زمینه تواناییهای سایبری است تا به ایالات متحده و متحدانش حملهای سایبری کند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، کارشناسان مذکور حمله سایبری ایران به غرب را «بالقوه کمرشکن» توصیف کردهاند.
بر اساس گفتههای ایلان برمن، معاون شورای سیاست خارجی آمریکا، حکومت جمهوری اسلامی «در سه سال گذشته هم در زمینه توانایی دفاعی و هم در زمینه توانایی تهاجمی خود در محیط سایبری سرمایهگذاری سنگین کرده است».
آقای برمن در ادامه افزود: «این که رژیم ایران به آمریکا حمله سایبری کند غیرممکن نیست.»
در همین حال به گفته رئیس این کمیته فرعی در مجلس نمایندگان آمریکا ایران «بیش از یک میلیارد دلار در زمینه تقویت توانایی سایبری خود سرمایهگذاری کرده است».
پاتریک میین، رئیس این کمیته فرعی، همچنین در مورد تهدید و خطر ایران برای امنیت سایبری کشورهای غربی هشدار داد.
پیشتر نیز در آذرماه سال گذشته مدیر کمپانی گوگل هشدار داد که با توجه به «استعداد غیرمنتظره» ایران در جنگ سایبری، جمهوری اسلامی تهدیدی برای امنیت سایبری به شمار میرود.
در شهریورماه همین سال، ۱۳۹۰، نیز شرکت هلندی «دیجینوتار» اعلام کرد که تعدادی از گواهینامههای دیجیتالی این شرکت که برای قفل کردن و ایمنسازی اطلاعات صادر شده بود جعل شده و جاعلان به این وسیله توانستهاند وارد مکاتبات جیمیل شمار زیادی از ایرانیان شوند.
به گفته کارشناسان حاضر در جلسه کمیته فرعی مجلس نمایندگان، انگیزه ایران برای هدفگیری سایبری ایالات متحده ممکن است «تمایل به انتقامگیری» پس از حمله ویروسی به سایتهای هستهای ایران باشد که بسیاری از سانتریفیوژهای مورد استفاده در غنیسازی اورانیوم را از کار انداخت.
سایتهای اتمی جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۹ مورد حمله ویروسی به نام استاکسنت قرار گرفت که گفته میشود نیمی از سانتریفیوژهای غنیسازی اورانیوم را از کار انداخت.
گرچه تاکنون کسی مسئولیت ارسال این ویروس به سایتهای ایران را نپذیرفته است، در گمانهزنیهای بسیار به نام آمریکا و اسرائیل اشاره شده و جمهوری اسلامی هم همواره این دو کشور را به دست داشتن در حمله سایبری متهم کرده است.
در تازهترین مورد از حملات سایبری با هدف ایران، هفته گذشته سیستم اینترنتی وزارت نفت ایران طعمه حمله سایبری شد.
به گفته این کارشناسان در کمیته فرعی «امنیت وطن» در مجلس نمایندگان ایالات متحده، جمهوری اسلامی چند سالی است که در حال تقویت دانش فنی خود در زمینه تواناییهای سایبری است تا به ایالات متحده و متحدانش حملهای سایبری کند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، کارشناسان مذکور حمله سایبری ایران به غرب را «بالقوه کمرشکن» توصیف کردهاند.
بر اساس گفتههای ایلان برمن، معاون شورای سیاست خارجی آمریکا، حکومت جمهوری اسلامی «در سه سال گذشته هم در زمینه توانایی دفاعی و هم در زمینه توانایی تهاجمی خود در محیط سایبری سرمایهگذاری سنگین کرده است».
آقای برمن در ادامه افزود: «این که رژیم ایران به آمریکا حمله سایبری کند غیرممکن نیست.»
در همین حال به گفته رئیس این کمیته فرعی در مجلس نمایندگان آمریکا ایران «بیش از یک میلیارد دلار در زمینه تقویت توانایی سایبری خود سرمایهگذاری کرده است».
پاتریک میین، رئیس این کمیته فرعی، همچنین در مورد تهدید و خطر ایران برای امنیت سایبری کشورهای غربی هشدار داد.
پیشتر نیز در آذرماه سال گذشته مدیر کمپانی گوگل هشدار داد که با توجه به «استعداد غیرمنتظره» ایران در جنگ سایبری، جمهوری اسلامی تهدیدی برای امنیت سایبری به شمار میرود.
در شهریورماه همین سال، ۱۳۹۰، نیز شرکت هلندی «دیجینوتار» اعلام کرد که تعدادی از گواهینامههای دیجیتالی این شرکت که برای قفل کردن و ایمنسازی اطلاعات صادر شده بود جعل شده و جاعلان به این وسیله توانستهاند وارد مکاتبات جیمیل شمار زیادی از ایرانیان شوند.
به گفته کارشناسان حاضر در جلسه کمیته فرعی مجلس نمایندگان، انگیزه ایران برای هدفگیری سایبری ایالات متحده ممکن است «تمایل به انتقامگیری» پس از حمله ویروسی به سایتهای هستهای ایران باشد که بسیاری از سانتریفیوژهای مورد استفاده در غنیسازی اورانیوم را از کار انداخت.
سایتهای اتمی جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۹ مورد حمله ویروسی به نام استاکسنت قرار گرفت که گفته میشود نیمی از سانتریفیوژهای غنیسازی اورانیوم را از کار انداخت.
گرچه تاکنون کسی مسئولیت ارسال این ویروس به سایتهای ایران را نپذیرفته است، در گمانهزنیهای بسیار به نام آمریکا و اسرائیل اشاره شده و جمهوری اسلامی هم همواره این دو کشور را به دست داشتن در حمله سایبری متهم کرده است.
در تازهترین مورد از حملات سایبری با هدف ایران، هفته گذشته سیستم اینترنتی وزارت نفت ایران طعمه حمله سایبری شد.
آيا ايران می تواند به آمريکا حمله سايبری کند؟
وب سايت آمريکايی «ان پی آر»، در تحليلی می نويسد که مقامات امنيتی
آمريکا و کارشناسان مستقل در اين کشور همواره نگران حملات سايبری از سوی
کشورهايی نظير چين و روسيه به زيرساخت های حساسی نظير شبکه انرژی و
ارتباطات و يا سيستم های مالی در آمريکا بوده اند. ولی اکنون از تهديد
سايبری جديدی صحبت می شود که ايران است.
شايد ايران امکانات روسيه و چين را نداشته باشد ولی در سالهای اخير به خاطر بحران هسته ای دشمنی آن کشور با آمريکا تشديد شده و احتمال تداوم اين دشمنی ها در روابط ايران و آمريکا بسيار قوی است. ولی در صورت تداوم اين خصومت ها آيا ايران حملات سايبری به آمريکا را مد نظر قرار خواهد داد.؟
« ديمتری آلپرويچ » پژوهشگر جنگ سايبری می گويد:« درصورت اعمال فشار بيشتر به ايران نگرانی ها در مورد توانايی آنها در به راه انداختن يک جنگ سايبری افزايش خواهد يافت . اگر حکومت ايران به اين نتيجه برسد که موجوديت آن به طور جدی به خطر افتاده و يا ممکن است حمله نظامی به آن کشور اتفاق بيافتد آنها مسلما برای پيشگيری از وقوع اين حملات و يا برای تلافی کردن حملات نظامی از جنگ سايبری استفاده خواهند کرد.»
افزايش چشمگيری توانائی های ايران
وب سايت «ان پی آر» خاطر نشان می کند که در ارزيابی کنگره آمريکا که اوايل سال جاری انتشار يافت « جيمز کلپر » مدير امنيت ملی گفت که ايران اکنون آمادگی و تمايل بيشتری برای حمله به آمريکا دارد و افزود که توانايی های ايران در عرصه جنگ سايبری در سالهای اخير افزايش چشمگيری داشته است.
به عنوان مثال دستگاههای امنيتی ايران در کنترل ارتباطات اينترنتی مخالفان رژيم توانايی خوبی نشان داده اند. با تشکيل نهادی تحت عنوان جنگ سايبری ، تعداد زيادی از هکرهای طرفدار حکومت را سازماندهی کرده و تاکنون توانسته اند علاوه بر مسدود کردن وب سايت هايی نظير توئيتر و يا نفوذ در شبکه گوگل، در داخل ايران نيز حملات سايبری موفقی را برای نفوذ در وب سايت های ديگر انجام دهند.
کارشناسان ايمنی شبکه کامپيوتر يادآوری می کنند که هکرهای ايرانی از سطح متوسط هکرها بهتر عمل کرده و قاعدتا رژيم ايران نيز بايد به خوبی آنها باشد. شکی نيست که آنها از امکانات مالی لازم برخوردار هستند و انگيزه زيادی برای اين نوع حملات دارند. در عين حال به بهترين دانشگاههای جهان برای کسب و آموزش فن آوری های جديد دسترسی دارند.
وب سايت رسانه ملی آمريکا می افزايد که نگرانی اصلی احتمال وقوع حملات سايبری و نفوذ در شبکه های ارتباطی حساس مثل عرصه انرژی و يا موسسات مالی آمريکاست. اکثر کارشناسان جنگ سايبری معتقدند که هکرهای ايرانی فعلا چنين توانايی ندارند. ولی شايد با توانايی امروزی خود قادر باشند در وب سايت بانکهای آمريکايی و بين المللی نفوذ کرده و خرابکاری کنند.
«ديمتری آلپرويچ» کارشناس تهديد سايبری دولتی می گويد:« اگر کسی بتواند وارد سيستم اطلاعاتی بانکها شده و بايگانی آنها را دستکاری کند اختلال گسترده ای به وجود خواهد آورد که پيامدهای آن تا مدتها ادامه خواهد يافت.»
خطر حملات سايبری
اگر ايران به چنين عرصه ای وارد شود با واکنش ارتش آمريکا روبرو خواهد شد که از توانايی و امکانات گسترده ای برای جنگ سايبری برخوردار است. شايد نگرانی از شکست در يک چنين رويارويی خطرناکی ايران را از آغاز جنگ سايبری عليه آمريکا برحذر دارد.
برخی از کارشناسان امور امنيتی و دفاعی معتقدند که ايران نيز همچون اکثر حکومت های جهان، توانايی های خود در عرصه جنگ سايبری و يا توانايی های هسته ای خود را به عنوان يک ابزار دفاعی و برای جلوگيری از حملات ديگران توسعه می دهد. ولی نکته ای که بيش از همه جای نگرانی دارد احتمال انتقال اين توانمندی و يا فن آوری ها به دست گروههايی است که در استفاده از آن برای حمله به منافع آمريکا ترديد نخواهند کرد.
«ان پی آر» می افزايد که يکی از گروههايی که ممکن است از ايران چنين کمک هايی دريافت کند حزب الله لبنان است . اين گروه در گذشته نيز برای شناسايی خبرچين ها در صفوف خود و يا برای انجام حملات به خاک اسرائيل از فن آوری های سايبری پيشرفته ای استفاده کرده است.
« فرانک سيلوفو» مدير مرکز پژوهش های امنيتی در دانشگاه « جورج واشنگتن» می گويد:« ايران در زمينه استفاده از گروههای تندرو وابسته به آن کشور سابقه طولانی دارد و بنابراين نبايد ترديد چندانی داشت که آن کشور برای پيشبرد حملات سايبری خود از اين گروهها استفاده خواهد کرد.»
در هفته جاری کميته های امور دفاعی و امنيت ملی مجلس سنا و مجلس نمايندگان آمريکا قرار است گزارش جديدی را در مورد توانايی های ايران در زمينه جنگ سايبری بررسی کنند.
« پاتريک ميهان» رييس کميته امور امنيتی و مبارزه با تروريسم کنگره آمريکا می گويد:« ما می دانيم که اگر حکومت ايران به طور جدی احساس خطر کند حتما در عرصه جنگ سايبری فعال خواهند شد. ما می دانيم که آنها توانايی هايی دارند و به همين خاطر لازم است ارزيابی دقيق تری از اين توانايی ها به دست بياوريم.»
مقامات دولت آمريکا از اظهار نظر مستقيم و دقيق در مورد توانمندی های ايران در عرصه جنگ سايبری پرهيز می کنند ولی به طور کلی می پذيرند که اين مسئله را بايد يک خطر تلقی کرد.
«جان برنان» مشاور کاخ سفيد در امور مبارزه با تروريسم می گويد:« چندين کشور در حال توسعه توانايی های خود در عرصه جنگ سايبری هستند و در برخی از اين موارد مناسبات آن کشورها با دولت آمريکا بسيار تنش آلود است. ما به اين مسئله توجه داريم و در مورد کشورهايی که هم توانايی و هم انگيزه لازم را دارند، ما از تمام امکانات خود برای پيشگيری از وقوع چنين حملاتی استفاده خواهيم کرد.»
شايد ايران امکانات روسيه و چين را نداشته باشد ولی در سالهای اخير به خاطر بحران هسته ای دشمنی آن کشور با آمريکا تشديد شده و احتمال تداوم اين دشمنی ها در روابط ايران و آمريکا بسيار قوی است. ولی در صورت تداوم اين خصومت ها آيا ايران حملات سايبری به آمريکا را مد نظر قرار خواهد داد.؟
« ديمتری آلپرويچ » پژوهشگر جنگ سايبری می گويد:« درصورت اعمال فشار بيشتر به ايران نگرانی ها در مورد توانايی آنها در به راه انداختن يک جنگ سايبری افزايش خواهد يافت . اگر حکومت ايران به اين نتيجه برسد که موجوديت آن به طور جدی به خطر افتاده و يا ممکن است حمله نظامی به آن کشور اتفاق بيافتد آنها مسلما برای پيشگيری از وقوع اين حملات و يا برای تلافی کردن حملات نظامی از جنگ سايبری استفاده خواهند کرد.»
افزايش چشمگيری توانائی های ايران
وب سايت «ان پی آر» خاطر نشان می کند که در ارزيابی کنگره آمريکا که اوايل سال جاری انتشار يافت « جيمز کلپر » مدير امنيت ملی گفت که ايران اکنون آمادگی و تمايل بيشتری برای حمله به آمريکا دارد و افزود که توانايی های ايران در عرصه جنگ سايبری در سالهای اخير افزايش چشمگيری داشته است.
به عنوان مثال دستگاههای امنيتی ايران در کنترل ارتباطات اينترنتی مخالفان رژيم توانايی خوبی نشان داده اند. با تشکيل نهادی تحت عنوان جنگ سايبری ، تعداد زيادی از هکرهای طرفدار حکومت را سازماندهی کرده و تاکنون توانسته اند علاوه بر مسدود کردن وب سايت هايی نظير توئيتر و يا نفوذ در شبکه گوگل، در داخل ايران نيز حملات سايبری موفقی را برای نفوذ در وب سايت های ديگر انجام دهند.
کارشناسان ايمنی شبکه کامپيوتر يادآوری می کنند که هکرهای ايرانی از سطح متوسط هکرها بهتر عمل کرده و قاعدتا رژيم ايران نيز بايد به خوبی آنها باشد. شکی نيست که آنها از امکانات مالی لازم برخوردار هستند و انگيزه زيادی برای اين نوع حملات دارند. در عين حال به بهترين دانشگاههای جهان برای کسب و آموزش فن آوری های جديد دسترسی دارند.
وب سايت رسانه ملی آمريکا می افزايد که نگرانی اصلی احتمال وقوع حملات سايبری و نفوذ در شبکه های ارتباطی حساس مثل عرصه انرژی و يا موسسات مالی آمريکاست. اکثر کارشناسان جنگ سايبری معتقدند که هکرهای ايرانی فعلا چنين توانايی ندارند. ولی شايد با توانايی امروزی خود قادر باشند در وب سايت بانکهای آمريکايی و بين المللی نفوذ کرده و خرابکاری کنند.
«ديمتری آلپرويچ» کارشناس تهديد سايبری دولتی می گويد:« اگر کسی بتواند وارد سيستم اطلاعاتی بانکها شده و بايگانی آنها را دستکاری کند اختلال گسترده ای به وجود خواهد آورد که پيامدهای آن تا مدتها ادامه خواهد يافت.»
خطر حملات سايبری
اگر ايران به چنين عرصه ای وارد شود با واکنش ارتش آمريکا روبرو خواهد شد که از توانايی و امکانات گسترده ای برای جنگ سايبری برخوردار است. شايد نگرانی از شکست در يک چنين رويارويی خطرناکی ايران را از آغاز جنگ سايبری عليه آمريکا برحذر دارد.
برخی از کارشناسان امور امنيتی و دفاعی معتقدند که ايران نيز همچون اکثر حکومت های جهان، توانايی های خود در عرصه جنگ سايبری و يا توانايی های هسته ای خود را به عنوان يک ابزار دفاعی و برای جلوگيری از حملات ديگران توسعه می دهد. ولی نکته ای که بيش از همه جای نگرانی دارد احتمال انتقال اين توانمندی و يا فن آوری ها به دست گروههايی است که در استفاده از آن برای حمله به منافع آمريکا ترديد نخواهند کرد.
«ان پی آر» می افزايد که يکی از گروههايی که ممکن است از ايران چنين کمک هايی دريافت کند حزب الله لبنان است . اين گروه در گذشته نيز برای شناسايی خبرچين ها در صفوف خود و يا برای انجام حملات به خاک اسرائيل از فن آوری های سايبری پيشرفته ای استفاده کرده است.
« فرانک سيلوفو» مدير مرکز پژوهش های امنيتی در دانشگاه « جورج واشنگتن» می گويد:« ايران در زمينه استفاده از گروههای تندرو وابسته به آن کشور سابقه طولانی دارد و بنابراين نبايد ترديد چندانی داشت که آن کشور برای پيشبرد حملات سايبری خود از اين گروهها استفاده خواهد کرد.»
در هفته جاری کميته های امور دفاعی و امنيت ملی مجلس سنا و مجلس نمايندگان آمريکا قرار است گزارش جديدی را در مورد توانايی های ايران در زمينه جنگ سايبری بررسی کنند.
« پاتريک ميهان» رييس کميته امور امنيتی و مبارزه با تروريسم کنگره آمريکا می گويد:« ما می دانيم که اگر حکومت ايران به طور جدی احساس خطر کند حتما در عرصه جنگ سايبری فعال خواهند شد. ما می دانيم که آنها توانايی هايی دارند و به همين خاطر لازم است ارزيابی دقيق تری از اين توانايی ها به دست بياوريم.»
مقامات دولت آمريکا از اظهار نظر مستقيم و دقيق در مورد توانمندی های ايران در عرصه جنگ سايبری پرهيز می کنند ولی به طور کلی می پذيرند که اين مسئله را بايد يک خطر تلقی کرد.
«جان برنان» مشاور کاخ سفيد در امور مبارزه با تروريسم می گويد:« چندين کشور در حال توسعه توانايی های خود در عرصه جنگ سايبری هستند و در برخی از اين موارد مناسبات آن کشورها با دولت آمريکا بسيار تنش آلود است. ما به اين مسئله توجه داريم و در مورد کشورهايی که هم توانايی و هم انگيزه لازم را دارند، ما از تمام امکانات خود برای پيشگيری از وقوع چنين حملاتی استفاده خواهيم کرد.»
ميليونرهای اخوان المسلمين
خبرگزاری «بلومبرگ» در گزارشی از قاهره و براساس گفتگو با «حسن مالک» يکی
از اعضای ارشد گروه اخوان المسلمين مصر می نويسد بخش مهمی از رهبران اين
گروه در کنار اعتقادات مذهبی و فرهنگی محافظه کارانه خود به مدلی از اقتصاد
فعال و مبتنی بر بازار آزاد معتقد اند.
«حسن مالک» که در دوران حکومت حسنی مبارک چند سالی نيز زندانی بوده شخصا صاحب شعبه مصری يک تجارت بزرگ وسايل خانگی ساخت ترکيه و يک رشته فروشگاه های زنجيره ای است که لباس های ساخت ترکيه را می فروشد. وی در خانه ای مجلل در يکی از محلات اشرافی شهر قاهره زندگی می کند.
وی می گويد که در دوران حکومت حسنی مبارک به وی و افرادی مثل او اجازه داده می شد که فقط تا حد مشخصی در عرصه اقتصادی رشد کنند. وی می افزايد من هيچ مشغله ديگری غير از کار و خانواده ام ندارم.
افرادی مثل «حسن مالک» که در عين دوری جستن از هرگونه وسوسه و انحرافی روی فعاليت های اقتصادی و اهداف سياسی خود تمرکز دارند می توانند برای گروه های ديگر حريفان سرسختی باشند. شايد به همين خاطر است که يک سال و اندی پس از سقوط رژيم حسنی مبارک همفکران «حسن مالک» به نيرومندترين گروه سياسی و با نفوذترين جريان در قدرت سياسی اين کشور بدل شده اند.
به احتمال فراوان افرادی نظير وی گذشته ازاينکه بر مسند قدرت بنشينند و يا نه در رهبری آينده اخوان المسلمين نقش مهمی خواهند داشت. بسياری از تحليلگران آنها را چهره جديد و « نئوليبرال» اخوان المسلمين می دانند. اين افراد اميدوارند با مشارکت در قدرت سياسی طبقه و يا قشر جديدی از صاحبان امتيازهای اقتصادی را به ميدان بياورند.
خبرگزاری «بلومبرگ» يادآوری می کند که رشد اخوان المسلمين برای سکولارهای و دمکراسی خواهان مصر نگران کننده است. اخوان المسلمين در موضع گيری های علنی خود مدعی است که اعتقادات خود را به ساير بخشهای جامعه تحميل نخواهد کرد ولی همه اين تضمين ها برای قانع کردن ديگران کافی نبوده است.
اخوان المسلمين از زمان تاسيس خود در کنار فعاليت های سياسی همواره در عرصه اجتماعی و به خصوص کمک به اقشار فقير فعال بوده و براساس سنت اسلامی ذکات هميشه اعضای مرفه آن به اعضای کم درآمد گروه کمک مالی کرده اند.
در مقابل در دوران حکومت حسنی مبارک گروه اندکی از صاحبان قدرت سياسی و اقتصادی تمام درآمد و منابع اين کشور را در اختيار خود داشتند. بيش از ۴۰ درصد از مردم مصر با درآمد روزانه کمتر از دو دلار زندگی می کنند. مصر اندک صنايع خود را از دست داده و آنچه دارد جهانگردی و خدمات است.
اين نابرابری های اقتصادی ريشه های اصلی وقوع انقلاب مصر بود و به همين خاطر اخوان المسلمين تمرکز اصلی خود را روی مسائل اقتصادی کشور نهاده است. به اعتقاد برخی از کارشناسان جوهره ديدگاه اقتصادی اخوان المسليمن «سرمايه داری افراطی» است.
حزب عدالت و آزادی که شاخه سياسی و جديد اخوان المسلمين در مصر است در برنامه های خود روی آزادی بازار و آزادی اقتصاد تاکيد دارد و می گويد که از رقابت آزاد حمايت کرده و با انحصار مقابله خواهد کرد. اما اين شعارها با قوانين و آموزه های اسلامی انطباق ندارند.
« حسن مالک » در ادامه گفتگو با خبرگزاری « بلومبرگ» می گويد هدف آنها احياء اقتصاد و بهبود سطح زندگی مردم است . به گفته وی مدلهای اقتصادی شرق آسيا که در چند دهه اخير موفقيت فراوانی داشته اند می تواند سرمشق خوبی برای مصر باشد.
تجار و سرمايه داران عضو و يا وابسته به اخوان المسلمين از هم اکنون يک مجمع اقتصادی تشکيل داده و مشغول برقراری رابطه با دولت ها و شرکت های بزرگ خارجی هستند. « حسن مالک» می گويد که ساير تجار و سرمايه داران مصری نيز می توانند به اين مجمع بپيوندند ولی کسانی که به رژيم گذشته وابسته بودند دعوت نخواهند شد.
اگر سرمايه های خارجی به مصر نيايند اقتصاد اين کشور بعيد است بتواند به حالت ثبات برسد. دولت موقت مصر از صندوق بين المللی پول سه ميليارد و ۵۰۰ ميليون دلار وام تقاضا کرده است. اگر پارلمان تحت کنترل اخوان المسلمين با شروط اين قرارداد موافقت کند احتمالا اين مبلغ به مصر وام داده خواهد شد.
اما منتقدان می گويند که شراط حاکم بر يک چنين وام هايی به شکلی است که سياستهای اقتصادی « نئوليبرال» رژيم مبارک را تداوم داده و فقط همان اقليت کوچک صاحب امتياز از آن بهره مند خوهند شد و نه مردم عادی مصر. بايد ديد که اخوان المسلمين در اين مورد چه موضعی خواهد گرفت.
« حسن مالک » می گويد که با دريافت اين وام موافق است و اخوان المسلمين هيچ ضديت خاصی با صندوق بين المللی پول ندارد. ولی در عين حال بر جنبه های اجتماعی مربوط به آن ، از جمله ادامه يارانه ها برای سوخت و مواد غذايی تاکيد خواهيم کرد چون در صورت قطع اين کمک های دولتی به مردم کم درآمد فشار زيادی وارد خواهد شد.
خبرگزاری «بلومبرگ» يادآوری می کند که با وجود آشتی ناپذيری اخوان المسلمين در گذشته، اخيرا برخی از فعالان سياسی مصر اين گروه را به خاطر نزديکی بيش از حد به طبقه حکام بر مصر مورد انتقاد قرار داده اند.
برخی می گويند شايد دليل آن اين است که از آغاز اخوان المسلمين يک گروه اصلاح طلب بوده و هيچگاه به انقلاب اعتقاد نداشته است.
کارشناسن اقتصادی در مصر می گويند که برنامه ها و سياست های اقتصادی اخوان المسلمين با رژيم حسنی مبارک تفاوت چندانی نخواهد داشت و اين گروه نيز حافظ منافع اقتصادی بزرگ خواهد بود. ولی تفاوت مهم آنها با حکومت حسنی مبارک اين است که آنها به جای دادن امتيازها به بخش مالی که تمام سودآوری را در اعضای خود نگاه داشته بود ممکن است به بخش های توليدی و ساير عرصه های اقتصادی توجه بيشتری بکنند که عوايد جنبی آن برای کل جامعه بيشتر است.
خبرگزاری «بلومبرگ» در پايان يادآوری می کند که شايد هنوز هم بسيار زود باشد که در مورد طرح های اقتصادی اخوان المسلمين صحبت کنيم. چون بخش اعظم قدرت هنوز دردست ارتش مصر است و هنوز هيچکس واقعا نمی داند که اين نهاد نيرومند چه حدی از اقتصاد اين کشور را در مشت خود دارد.
«حسن مالک» که در دوران حکومت حسنی مبارک چند سالی نيز زندانی بوده شخصا صاحب شعبه مصری يک تجارت بزرگ وسايل خانگی ساخت ترکيه و يک رشته فروشگاه های زنجيره ای است که لباس های ساخت ترکيه را می فروشد. وی در خانه ای مجلل در يکی از محلات اشرافی شهر قاهره زندگی می کند.
وی می گويد که در دوران حکومت حسنی مبارک به وی و افرادی مثل او اجازه داده می شد که فقط تا حد مشخصی در عرصه اقتصادی رشد کنند. وی می افزايد من هيچ مشغله ديگری غير از کار و خانواده ام ندارم.
افرادی مثل «حسن مالک» که در عين دوری جستن از هرگونه وسوسه و انحرافی روی فعاليت های اقتصادی و اهداف سياسی خود تمرکز دارند می توانند برای گروه های ديگر حريفان سرسختی باشند. شايد به همين خاطر است که يک سال و اندی پس از سقوط رژيم حسنی مبارک همفکران «حسن مالک» به نيرومندترين گروه سياسی و با نفوذترين جريان در قدرت سياسی اين کشور بدل شده اند.
به احتمال فراوان افرادی نظير وی گذشته ازاينکه بر مسند قدرت بنشينند و يا نه در رهبری آينده اخوان المسلمين نقش مهمی خواهند داشت. بسياری از تحليلگران آنها را چهره جديد و « نئوليبرال» اخوان المسلمين می دانند. اين افراد اميدوارند با مشارکت در قدرت سياسی طبقه و يا قشر جديدی از صاحبان امتيازهای اقتصادی را به ميدان بياورند.
خبرگزاری «بلومبرگ» يادآوری می کند که رشد اخوان المسلمين برای سکولارهای و دمکراسی خواهان مصر نگران کننده است. اخوان المسلمين در موضع گيری های علنی خود مدعی است که اعتقادات خود را به ساير بخشهای جامعه تحميل نخواهد کرد ولی همه اين تضمين ها برای قانع کردن ديگران کافی نبوده است.
اخوان المسلمين از زمان تاسيس خود در کنار فعاليت های سياسی همواره در عرصه اجتماعی و به خصوص کمک به اقشار فقير فعال بوده و براساس سنت اسلامی ذکات هميشه اعضای مرفه آن به اعضای کم درآمد گروه کمک مالی کرده اند.
در مقابل در دوران حکومت حسنی مبارک گروه اندکی از صاحبان قدرت سياسی و اقتصادی تمام درآمد و منابع اين کشور را در اختيار خود داشتند. بيش از ۴۰ درصد از مردم مصر با درآمد روزانه کمتر از دو دلار زندگی می کنند. مصر اندک صنايع خود را از دست داده و آنچه دارد جهانگردی و خدمات است.
اين نابرابری های اقتصادی ريشه های اصلی وقوع انقلاب مصر بود و به همين خاطر اخوان المسلمين تمرکز اصلی خود را روی مسائل اقتصادی کشور نهاده است. به اعتقاد برخی از کارشناسان جوهره ديدگاه اقتصادی اخوان المسليمن «سرمايه داری افراطی» است.
حزب عدالت و آزادی که شاخه سياسی و جديد اخوان المسلمين در مصر است در برنامه های خود روی آزادی بازار و آزادی اقتصاد تاکيد دارد و می گويد که از رقابت آزاد حمايت کرده و با انحصار مقابله خواهد کرد. اما اين شعارها با قوانين و آموزه های اسلامی انطباق ندارند.
« حسن مالک » در ادامه گفتگو با خبرگزاری « بلومبرگ» می گويد هدف آنها احياء اقتصاد و بهبود سطح زندگی مردم است . به گفته وی مدلهای اقتصادی شرق آسيا که در چند دهه اخير موفقيت فراوانی داشته اند می تواند سرمشق خوبی برای مصر باشد.
تجار و سرمايه داران عضو و يا وابسته به اخوان المسلمين از هم اکنون يک مجمع اقتصادی تشکيل داده و مشغول برقراری رابطه با دولت ها و شرکت های بزرگ خارجی هستند. « حسن مالک» می گويد که ساير تجار و سرمايه داران مصری نيز می توانند به اين مجمع بپيوندند ولی کسانی که به رژيم گذشته وابسته بودند دعوت نخواهند شد.
اگر سرمايه های خارجی به مصر نيايند اقتصاد اين کشور بعيد است بتواند به حالت ثبات برسد. دولت موقت مصر از صندوق بين المللی پول سه ميليارد و ۵۰۰ ميليون دلار وام تقاضا کرده است. اگر پارلمان تحت کنترل اخوان المسلمين با شروط اين قرارداد موافقت کند احتمالا اين مبلغ به مصر وام داده خواهد شد.
اما منتقدان می گويند که شراط حاکم بر يک چنين وام هايی به شکلی است که سياستهای اقتصادی « نئوليبرال» رژيم مبارک را تداوم داده و فقط همان اقليت کوچک صاحب امتياز از آن بهره مند خوهند شد و نه مردم عادی مصر. بايد ديد که اخوان المسلمين در اين مورد چه موضعی خواهد گرفت.
« حسن مالک » می گويد که با دريافت اين وام موافق است و اخوان المسلمين هيچ ضديت خاصی با صندوق بين المللی پول ندارد. ولی در عين حال بر جنبه های اجتماعی مربوط به آن ، از جمله ادامه يارانه ها برای سوخت و مواد غذايی تاکيد خواهيم کرد چون در صورت قطع اين کمک های دولتی به مردم کم درآمد فشار زيادی وارد خواهد شد.
خبرگزاری «بلومبرگ» يادآوری می کند که با وجود آشتی ناپذيری اخوان المسلمين در گذشته، اخيرا برخی از فعالان سياسی مصر اين گروه را به خاطر نزديکی بيش از حد به طبقه حکام بر مصر مورد انتقاد قرار داده اند.
برخی می گويند شايد دليل آن اين است که از آغاز اخوان المسلمين يک گروه اصلاح طلب بوده و هيچگاه به انقلاب اعتقاد نداشته است.
کارشناسن اقتصادی در مصر می گويند که برنامه ها و سياست های اقتصادی اخوان المسلمين با رژيم حسنی مبارک تفاوت چندانی نخواهد داشت و اين گروه نيز حافظ منافع اقتصادی بزرگ خواهد بود. ولی تفاوت مهم آنها با حکومت حسنی مبارک اين است که آنها به جای دادن امتيازها به بخش مالی که تمام سودآوری را در اعضای خود نگاه داشته بود ممکن است به بخش های توليدی و ساير عرصه های اقتصادی توجه بيشتری بکنند که عوايد جنبی آن برای کل جامعه بيشتر است.
خبرگزاری «بلومبرگ» در پايان يادآوری می کند که شايد هنوز هم بسيار زود باشد که در مورد طرح های اقتصادی اخوان المسلمين صحبت کنيم. چون بخش اعظم قدرت هنوز دردست ارتش مصر است و هنوز هيچکس واقعا نمی داند که اين نهاد نيرومند چه حدی از اقتصاد اين کشور را در مشت خود دارد.
صدها نفر در مصر علیه کاندیداتوری نخستوزیر مبارک تظاهرات کردند
صدها نفر روز جمعه (۲۷ اردیبهشت) در قاهره، پایتخت مصر علیه کاندیداتوری
احمد شفیق، آخرین نخستوزیر رژیم حسنی مبارک در انتخابات ریاست جمهوری
آینده این کشور تظاهرات کردند.
به گزارش خبرگزاری آلمان، معترضان که اکثر آنها از حزب اخوانالمسلمین و سلفیهای افراطی مصر بودند به لغو ممنوعیت نامزدی شفیق در انتخابات اعتراض کردند. احمد شفیق در آخرین روزهای رژیم حسنی مبارک، رئیس جمهور سابق سمت نخستوزیری را بر عهده داشت.
انتخابات ریاست جمهوری مصر قرار است در روزهای ۲۳ و ۲۴ ماه مه امسال برگزار شود. در این انتخابات ۱۳ نامزد، از جمله سه اسلامگرا با یکدیگر به رقابلت خواهند پرداخت.
به گزارش خبرگزاری آلمان، معترضان که اکثر آنها از حزب اخوانالمسلمین و سلفیهای افراطی مصر بودند به لغو ممنوعیت نامزدی شفیق در انتخابات اعتراض کردند. احمد شفیق در آخرین روزهای رژیم حسنی مبارک، رئیس جمهور سابق سمت نخستوزیری را بر عهده داشت.
انتخابات ریاست جمهوری مصر قرار است در روزهای ۲۳ و ۲۴ ماه مه امسال برگزار شود. در این انتخابات ۱۳ نامزد، از جمله سه اسلامگرا با یکدیگر به رقابلت خواهند پرداخت.
روز جمعه (۲۷ آوریل/۸ اردیبهشت)، در یکسری انفجارها در شهر
دنیپروپتروفسک واقع در اوکراین دستکم ۲۷ تن مجروح شدند. وزارت امور
اضطراری اوکراین اعلام کرد که در میان مجروحان ۹ کودک نیز به چشم میخورد.
در مجموع چهار انفجار در اوکراین روی داده که فاصلهی زمانی آنها از
یکدیگر اندک بوده است. شمار مجروحان اعلام شده مربوط به سه انفجار نخستین
است و هنوز از صدمات انفجار چهارم اطلاعی در دست نیست.
به گزارش وزارت امور اضطراری این کشور، نخستین انفجار ناشی از مواد منفجرهای بوده که در یک سطل زباله در کنار در ورودی یکی از متروهای شهر جاسازی شده بود. دومین انفجار در مقابل یکی از سینماها و سومین انفجار در یک خیابان پر رفت و آمد روی داده است.
ویکتور یانوکویچ، رئیسجمهوری اوکراین این سوءقصدها را "چالشی برای کشور" خواند و گفت: «ما دربارهی واکنش مناسب به آن فکر خواهیم کرد».
دنیپروپتروفسک زادگاه یولیا تیموشنکو، رهبر زندانی اپوزیسیون اوکراین است. رهبران کیف در قبال او که از بیماری رنج میبرد، روش سختگیرانهای در پیش گرفتهاند که باعث اعتراض محافل گوناگون داخلی و خارجی شده است.
تیموشنکو، نخست وزیر پیشین اوکراین ماههاست که از کمردرد رنج میبرد و از یک هفته پیش در اعتراض به وضعیت حبس خود به اعتصاب غذا دست زده است.
اوکراین به همراه لهستان از ماه ژوئن میزبان مسابقات فوتبال جام ملتهای اروپاست، ولی شهر دنیپروپتروفسک جزو محلهای برگزاری این مسابقات نیست.
به گزارش وزارت امور اضطراری این کشور، نخستین انفجار ناشی از مواد منفجرهای بوده که در یک سطل زباله در کنار در ورودی یکی از متروهای شهر جاسازی شده بود. دومین انفجار در مقابل یکی از سینماها و سومین انفجار در یک خیابان پر رفت و آمد روی داده است.
ویکتور یانوکویچ، رئیسجمهوری اوکراین این سوءقصدها را "چالشی برای کشور" خواند و گفت: «ما دربارهی واکنش مناسب به آن فکر خواهیم کرد».
دنیپروپتروفسک زادگاه یولیا تیموشنکو، رهبر زندانی اپوزیسیون اوکراین است. رهبران کیف در قبال او که از بیماری رنج میبرد، روش سختگیرانهای در پیش گرفتهاند که باعث اعتراض محافل گوناگون داخلی و خارجی شده است.
تیموشنکو، نخست وزیر پیشین اوکراین ماههاست که از کمردرد رنج میبرد و از یک هفته پیش در اعتراض به وضعیت حبس خود به اعتصاب غذا دست زده است.
اوکراین به همراه لهستان از ماه ژوئن میزبان مسابقات فوتبال جام ملتهای اروپاست، ولی شهر دنیپروپتروفسک جزو محلهای برگزاری این مسابقات نیست.
در پی پرسش هایی در مورد برخی
اقدامات تشکیلات خودگردان فلسطینی در محدود کردن فعالیت وبسایت های منتقد
دولت، مشهور ابودقه، وزیر ارتباطات این تشکیلات در اعتراض به آنچه که حرکت
به سوی سانسور خوانده از سمت خود استعفا کرده است.
آقای ابودقه گفته است که هر نوع اقدامی در راستای
محدود کردن دسترسی به سایت های مخالف باعث لطمه خوردن به وجهه تشکیلات
خودگردان در جهان امروز می شود.اخیرا چهار روزنامه نگار و یک فعال مبارزه با فساد که در فیس بوک خود از محمود عباس، رئیس، و سایر مقامات تشکیلات خودگردان فلسطینی انتقاد کرده بودند توسط ماموران امنیتی فلسطینی بازداشت شدند.
وزارت خارجه آمریکا بازداشت این افراد را باعث نگرانی خوانده است.
ابوالفضل ظهره وند سفیر جدید جمهوری اسلامی ایران در کابل، کارش را رسما آغاز کرد.
خبرگزاری مهر، نوشته است از این پس ابوالفضل ظهره وند، سفیر ایران در افغانستان خواهد بود.مهر همچنین نوشته است که سفیر جدید ایران در مراسم تقدیم استوارنامه اش به حامد کرزی، آخرین مواضع تهران را درباره گسترش روابط دو کشور در زمینه های مختلف به اطلاع حامد کرزی، رئیس جمهوری افغانستان رساند.
ایرنا خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی نیز در معرفی آقای ظهره وند نوشته که او بین سالهای ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۶ سرکنسول ایران در مزار شریف افغانستان بوده و از ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ مشاور معاون وقت آسیا اقیانوسیه وزارت امورخارجه ایران کار کرده است.
بین سالهای ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۷ سفیر ایران در ایتالیا بوده و از سال ۱۳۸۷ تا پیش از مسوولیت جدیدش به عنوان سفیر ایران در افغانستان، مشاور و معاون رسانه ای سعید جلیلی دبیر شورای امنیت ملی ایران بود.
قبل از ابوالفضل ظهره وند، فدا حسین مالکی سفیر ایران در افغانستان بود.
سرتیپ پاسدار امیرعلی حاجی زاده،
فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران، به خبرگزاری فارس گفته است که ایجاد
سپر دفاع ضد موشکی در منطقه مانع از آن نخواهد شد که موشک های ساخت ایران
به هدف های خود در اسرائیل اصابت کند.
سرتیپ حاجی زاده در واکنش به ابراز نگرانی برخی
کشورهای عرب حاشیه خلیجفارس در مورد برنامه های موشکی ایران، به استقرار
تجهیزات سامانه سپر ضدموشکی در ترکیه اشاره کرده و گفته است که آمریکایی
ها برای دفاع از اسرائیل "خلائی داشتند برای قسمت جنوبی که با پول عرب ها
در حال رفع آن هستند."این مقام نظامی ایران استقرار تجهیزات سامانه سپر موشکی در ترکیه را برای مردم آن کشور خطرناک دانست و گفت که "در آینده ای نه چندان دور، مردم مسلمان ترکیه شاهد به دنیا آمدن فرزندان ناقص الخلقه و سرطانی و با بیماری های سرطانی به واسطه همین سامانه ها خواهند بود."
روزنامه تایمز اسرائیل متن مصاحبه
با یکی از اعضای گروه اسلامگرای اخوان المسلمین سوریه را منتشر کرده که در
آن، این شخص که نام او فاش نشده، اسرائیل را متهم کرده که از حکومت سوریه
در مقابله با اعتراضات مردم این کشور حمایت می کند.
به نوشته این روزنامه، این عضو اخوان المسلمین هر
گونه تماس مخالفان بشار اسد با اسرائیل را مردود دانسته و در مورد انگیزه
اسرائیل در کمک به حکومت بشار اسد گفته است که در صورت روی کار آمدن یک
"دولت مردمی" در سوریه، فشار بر اسرائیل برای پایان دادن به اشغال بلندی
های جولان افزایش خواهد یافت.وی در مقایسه عملیات ارتش اسرائیل در غزه و اقدامات ارتش سوریه در حمص، گفته است: "ما می دانیم اسرائیل کودکان غزه را مانند ارتش سوریه در حمص، قتل عام نکرد اما اسرائیل از جمله کشورهایی است که از دولت سوریه در ادامه کشتار مردم حمایت می کند."
فرمانده نیروی انتظامی تهران اعلام کرده که پلیس
طرح برخورد با "بد پوششی" را آغاز می کند و نیروهای پلیس با استقرار در سطح
شهر تهران با افرادی که به زعم آنها وضعیت پوشش مناسبی ندارند، برخورد می
کنند.
سرتیپ حسین ساجدی نیا به خبرنگاران
گفته که طرح برخورد با "بدپوششی" در دو بخش انجام می شود یک بخش مربوط به
"تولید کنندگان و واردکنندگان غیرمجاز لباس و دیگری مربوط به "مصرف
کنندگان" است و با آغاز طرح "تمامی مراکز تولیدی و توزیعی البسه در شهر
تهران شناسایی شده و هشدارهای لازم در این باره به آنها داده می شود."
آقای ساجدی به مراکز تولید و توزیعی هشدار داده که اگر به توصیه های پلیس توجه نکنند این مراکز از سوی پلیس "پلمپ خواهد شد."
فرمانده نیروی انتظامی تهران از مردم خواست که اگر مشکلی پیدا کردند به پلیس اطلاع دهند و "مطمئن باشند که ماموران پلیس پایتخت با متخلفان به طور جدی برخورد می کنند."
بحث درباره حجاب از ابتدای انقلاب ۱۹۷۹ همواره مطرح بوده و زنان، کوتاه زمانی بعد از انقلاب از سوی حکومت ملزم به پوشش حجاب اسلامی شدند.
در طول سه دهه گذشته الگوهایی مانند "حجاب برتر" که بر استفاده چادر به جای مانتو و مقنعه تاکید دارد همواره از سوی مقامات دولتی مورد تاکید قرار گرفته است. در عین حال حکومت برای مقابله با آنچه "بدحجابی" می خواند گاه به تذکر بسنده کرده و گاه به نیروی قهریه متوسل شده است.
در سال های گذشته پلیس روش های مختلفی برای برخورد با 'بدحجابی' داشته که از تذکرهای ماموران گرفته تا بازداشت و انتقال به اداره اماکن نیروی انتظامی را شامل می شده است. گاهی هم برخی از این افراد به دادگاه فرستاده شده اند.
در بیشتر موارد، بازداشت شدگان در همان مراکز نیروی انتظامی محاکمه شده و به شلاق و پرداخت وجه نقد محکوم می شدند. البته گاهی موارد دستگیر شدگان این فرصت را داشتند که از خوردن شلاق جان به در برده و عوض شلاق، مبلغی بپردازند و از ضربات شلاق در امان بمانند.
شواهد نشان می دهد برنامه های مقابله با "بدحجابی" موثر نیفتاده است و زنان همچنان در مقابل خواسته های دولت در زمینه نحوه پوشش مقاومت می کنند و حاضر نیستند به قواعد و مقررات دولتی در زمینه پوشش تن دهند.
در چند سال گذشته نیروی انتظامی برنامه گسترده ای را برای مقابله با بدحجابی اجرا کرده است و گشت های ارشاد و امنیت اخلاقی نیروی انتظامی در اکثر خیابانهای پر رفت و آمد شهرها به خصوص پایتخت مستقر شده اند و وظیفه آنان مقابله با زنانی است که از نظر آنها روسری مناسبی به سر ندارند یا مانتوی آنها تنگ و کوتاه است.
ماموریت گشت های نیروی انتظامی در شهر تهران علاوه بر میدانها و خیابان های پر رفت و آمد، پاساژهای شلوغی است که پاتوق زنان و دختران است.
به گفته آقای ساجدی نیا امسال طرح "شامل استقرار گشت های ثابت خودرویی امنیت اخلاقی در میادین، مجتمع های تجاری و خیابانها و نیز گشت های موتور سوار انتظامی و راهنمایی و رانندگی در بزرگراههای شهر تهران که با افرادی که وضعیت پوشش نامناسب دارند و از مصادیق بدپوششی است، برخورد لازم صورت می پذیرد.
به گفته فرمانده نیروی انتظامی تهران، "مردم تهران" خواستار اجرای طرح "برخورد با بدحجابی و بدپوششی" هستند و دور جدید این طرح با درخواست "به حق مردم انجام می شود.
همواره با آغاز فصل گرما پلیس برنامه هایی را برای برخورد با بدحجابی اجرا می کند.
اما از حدود یک سال پیش، به دنبال انتقاد بعضی از مقام های دولتی از نحوه اجرای طرح موسوم به "امنیت اخلاقی" که بخش مهمی از آن به کنترل پوشش زنان در اماکن عمومی اختصاص دارد، تردیدهایی در مورد ادامه اجرای این طرح ایجاد شده بود.
مطابق مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، این طرح شامل محورهای مختلفی میشود که از برخورد نیروی انتظامی با افراد "بدحجاب" گرفته تا تلاش برای "بالا بردن فرهنگ عفاف" توسط سازمانها و وزارتخانههای مختلف را در بر میگیرد.
با این حال، اجرای این طرح در سه سال گذشته با فراز و نشیب هایی مواجه بوده و عده ای از محافظه کاران، دولت و نیروی انتظامی را به سهل انگاری در اجرای آن متهم کرده اند.
آقای ساجدی به مراکز تولید و توزیعی هشدار داده که اگر به توصیه های پلیس توجه نکنند این مراکز از سوی پلیس "پلمپ خواهد شد."
فرمانده نیروی انتظامی تهران از مردم خواست که اگر مشکلی پیدا کردند به پلیس اطلاع دهند و "مطمئن باشند که ماموران پلیس پایتخت با متخلفان به طور جدی برخورد می کنند."
بحث درباره حجاب از ابتدای انقلاب ۱۹۷۹ همواره مطرح بوده و زنان، کوتاه زمانی بعد از انقلاب از سوی حکومت ملزم به پوشش حجاب اسلامی شدند.
در طول سه دهه گذشته الگوهایی مانند "حجاب برتر" که بر استفاده چادر به جای مانتو و مقنعه تاکید دارد همواره از سوی مقامات دولتی مورد تاکید قرار گرفته است. در عین حال حکومت برای مقابله با آنچه "بدحجابی" می خواند گاه به تذکر بسنده کرده و گاه به نیروی قهریه متوسل شده است.
در سال های گذشته پلیس روش های مختلفی برای برخورد با 'بدحجابی' داشته که از تذکرهای ماموران گرفته تا بازداشت و انتقال به اداره اماکن نیروی انتظامی را شامل می شده است. گاهی هم برخی از این افراد به دادگاه فرستاده شده اند.
در بیشتر موارد، بازداشت شدگان در همان مراکز نیروی انتظامی محاکمه شده و به شلاق و پرداخت وجه نقد محکوم می شدند. البته گاهی موارد دستگیر شدگان این فرصت را داشتند که از خوردن شلاق جان به در برده و عوض شلاق، مبلغی بپردازند و از ضربات شلاق در امان بمانند.
شواهد نشان می دهد برنامه های مقابله با "بدحجابی" موثر نیفتاده است و زنان همچنان در مقابل خواسته های دولت در زمینه نحوه پوشش مقاومت می کنند و حاضر نیستند به قواعد و مقررات دولتی در زمینه پوشش تن دهند.
در چند سال گذشته نیروی انتظامی برنامه گسترده ای را برای مقابله با بدحجابی اجرا کرده است و گشت های ارشاد و امنیت اخلاقی نیروی انتظامی در اکثر خیابانهای پر رفت و آمد شهرها به خصوص پایتخت مستقر شده اند و وظیفه آنان مقابله با زنانی است که از نظر آنها روسری مناسبی به سر ندارند یا مانتوی آنها تنگ و کوتاه است.
ماموریت گشت های نیروی انتظامی در شهر تهران علاوه بر میدانها و خیابان های پر رفت و آمد، پاساژهای شلوغی است که پاتوق زنان و دختران است.
به گفته آقای ساجدی نیا امسال طرح "شامل استقرار گشت های ثابت خودرویی امنیت اخلاقی در میادین، مجتمع های تجاری و خیابانها و نیز گشت های موتور سوار انتظامی و راهنمایی و رانندگی در بزرگراههای شهر تهران که با افرادی که وضعیت پوشش نامناسب دارند و از مصادیق بدپوششی است، برخورد لازم صورت می پذیرد.
به گفته فرمانده نیروی انتظامی تهران، "مردم تهران" خواستار اجرای طرح "برخورد با بدحجابی و بدپوششی" هستند و دور جدید این طرح با درخواست "به حق مردم انجام می شود.
همواره با آغاز فصل گرما پلیس برنامه هایی را برای برخورد با بدحجابی اجرا می کند.
طرح حجاب و عفاف
مقابله با آنچه بدحجابی زنان نامیده می شود، در چارچوب "طرح جامع گسترش فرهنگ حجاب و عفاف" صورت می گیرد که از نخستین سال ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد در دولت نهم اجرا شد و وزارت کشور برای اجرای آن ستادی تشکیل داد.اما از حدود یک سال پیش، به دنبال انتقاد بعضی از مقام های دولتی از نحوه اجرای طرح موسوم به "امنیت اخلاقی" که بخش مهمی از آن به کنترل پوشش زنان در اماکن عمومی اختصاص دارد، تردیدهایی در مورد ادامه اجرای این طرح ایجاد شده بود.
مطابق مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، این طرح شامل محورهای مختلفی میشود که از برخورد نیروی انتظامی با افراد "بدحجاب" گرفته تا تلاش برای "بالا بردن فرهنگ عفاف" توسط سازمانها و وزارتخانههای مختلف را در بر میگیرد.
با این حال، اجرای این طرح در سه سال گذشته با فراز و نشیب هایی مواجه بوده و عده ای از محافظه کاران، دولت و نیروی انتظامی را به سهل انگاری در اجرای آن متهم کرده اند.
محسن قمصری معاون امور بین الملل
شرکت ملی نفت ایران گفته که از کاهش قیمت جهانی نفت استقبال می کند و نفت
ارزان ایران برگ برنده این کشور در مقابل تحریم های اتحادیه اروپاست.
آقای قمصری به خبرگزاری مهر گفته است که آمریکا
تلاش دارد بهای نفت را بالا نگهدارد ولی با "نفت ارزان (ایران) خیلی از
رقبای ایران از بازار جهانی حذف خواهند شد."برآوردهای وزارت نفت ایران نشان می دهد که میانگین هزینه تولید نفت ایران بین سه تا چهار دلار در هر بشکه است. البته هزینه تولید هر بشکه نفت در دریا حدود پنج دلار و هزینه تولید هر بشکه نفت در خشکی نزدیک به دو دلار برآورد شده است.
این در حالی است که هزینه تولید نفت در بسیاری از کشورها بسیار بالاست و با کاهش قیمت نفت در بازارهای جهانی تولید نفت در این کشورها دیگر توجیه اقتصادی نخواهد داشت.
در ماه ژانویه سال جاری، بیست و هفت کشور عضو اتحادیه تعداد بیشتری از موسسات و شهروندان ایرانی را هدف تحریم قرار دادند و ضمن تحریم بانک مرکزی جمهوری اسلامی، اعلام کردند که واردات نفت از ایران را از اول ماه ژوئیه متوقف می کنند.
در ماه های اخیر، گزارش هایی از دشواری بخش نفت و گاز ایران در انجام معاملات خارجی از جمله صادرات نفت و دریافت بهای نفت صادراتی انتشار یافته که ناشی از اقدام شماری از کشورهای غربی در تشدید تحریم تجاری و مالی علیه برنامه هسته ای ایران بوده است.
در ماه فوریه سال جاری نیز دولت آمریکا اعلام کرد که بانک مرکزی ایران را مشمول تحریم قرار داده و در نتیجه، نه تنها ارتباط اشخاص حقیقی و حقوقی آمریکایی با این بانک غیرقانونی است، بلکه شرکت های غیرآمریکایی هم که از این تحریم تبعیت نکنند، در مبادلات تجاری با ایالات متحده با مشکل مواجه خواهند شد.
با تشدید تحریم های یکجانبه غرب علیه جمهوری اسلامی، در ماه های اخیر گزارش هایی هم از تصمیم برخی کشورهای غیراروپایی واردکننده نفت خام به کاهش یا قطع خرید نفت از ایران انتشار یافته است.
همچنین، گزازش شده است که برخی از خریداران نفت ایران به دلیل مشکلات بانکی، قادر به انتقال بهای نفت خریداری شده به این کشور نبوده اند و معاملات نفتی جمهوری اسلامی با آنها دچار اختلال شده است.
به گفته برخی ناظران، در حالیکه در گذشته تحریم های اقتصادی و تجاری علیه کشورهای مختلف به دلیل آمادگی بسیاری از موسسات بازرگانی برای فرار از تحریم، چندان موثر نبوده است، قطع ارتباط بانکی با ایران به معنی ناممکن بودن کسب عایدی از مبادلات تجاری و در نتیجه، عدم تمایل دو طرف به انجام این مبادلات بوده است.
عواقب تحریم نفتی ایران
در حالیکه بهای نفت در بازارهای جهان رو به افزایش است، شماری از کشورهای صادرکننده نفت، به خصوص عربستان سعودی که بزرگترین صادرکننده نفت خام در جهان است، برای جایگزین کردن نفت صادراتی ایران و جلوگیری از کمبود در بازارهای جهانی اعلام آمادگی کرده اند.اقدام این کشورها این خطر را که تحریم نفتی و بانکی جمهوری اسلامی ممکن است باعث "قحطی نفت" و بروز بحران در اقتصاد جهانی شود تا حدود زیادی خنثی کرده و می تواند بر کارآیی فشار اقتصادی بر ایران افزوده باشد.
رستم قاسمی وزیر نفت ایران هفته گذشته در اعتراض به تصمیم عربستان بدون آنکه نامی از این کشور ببرد گفت "به عنوان کشوری عضو اوپک حق داریم به دیگر اعضا به دلیل تولید بیش از سقف تعیین شده، اعتراض کنیم."
آقای قمصری می گوید که "در شرایط تحریم هیچ کشوری نمی تواند جای نفت ایران را بگیرد و از همین رو آمریکا و کشورهای اروپایی روی نفت خام های غیر مرسوم و نامتعارف خود برای تحریم نفت ایران حساب باز کرده اند."
علاوه بر این، استفاده از ذخایر استراتژیک نفتی کشورهای غربی یکی از راههایی است که برای کاستن از افزایش احتمالی قیمت نفت به دلیل تحریم نفتی اعلام شده است اما مدیر کل امور بین الملل شرکت ملی نفت ایران می گوید که "بالا ماندن قیمت نفت در بازارهای جهانی، سیاست آمریکا و تعدادی از کشورهای اروپایی است."
با تشدید تحریم های یکجانبه غرب علیه جمهوری اسلامی، در ماه های اخیر گزارش هایی از تصمیم برخی کشورهای غیراروپایی واردکننده نفت خام به کاهش یا قطع خرید نفت از ایران انتشار یافته است.
همچنین، گزازش شده است که برخی از خریداران نفت ایران به دلیل مشکلات بانکی، قادر به انتقال بهای نفت خریداری شده به این کشور نبوده اند و معاملات نفتی جمهوری اسلامی با آنها دچار اختلال شده است.
به گفته برخی ناظران، در حالیکه در گذشته تحریم های اقتصادی و تجاری علیه کشورهای مختلف به دلیل آمادگی بسیاری از موسسات بازرگانی برای فرار از تحریم، چندان موثر نبوده است، قطع ارتباط بانکی با ایران به معنی ناممکن بودن کسب عایدی از مبادلات تجاری و در نتیجه، عدم تمایل دو طرف به انجام این مبادلات بوده است.
مدیر امور بین الملل شرکت ملی نفت ایران می گوید که اعتقادی به دور زدن تحریم های نفتی ندارم و "باید با تحریم های نفتی مقابله کرد."
بعد از مذاکرات هسته ایران با کشورهای عضو پنج بعلاوه یک، خوش بینی در باره نتیجه بخش بودن مذاکرات آتی هسته ای ایران در بغداد بیشتر شده است ولی آقای قمصری می گوید که "اگر مذاکرات ایران و گروه پنج بعلاوه یک در بغداد نیتجه ندهد افزایش قیمت جهانی نفت امری بدیهی و قابل پیش بینی خواهد بود."
سرویس مخفی آمریکا می گوید که در
حال تحقیق در خصوص اتهاماتی درباره چند مامورش است که ادعا شده به کلوب
استریپ تیزی در السالوادور رفته اند و به روسپیان و استریپرها پول پرداخت
کرده اند.
گزارش شده که عده ای از محافظان شخصی رئیس جمهور
آمریکا در سفری به السالوادور در سال ۲۰۱۱ برای لذت جویی جنسی، به روسپیان
پول داده اند.هفته گذشته نیز اخبار مربوط به رسوایی جنسی چند تن از ماموران حفاظت از باراک اوباما، رییس جمهوری آمریکا، در جریان سفر او به کلمبیا، مطرح شد.
این ماموران به آوردن ۲۰ روسپی به هتل محل اقامت خود در شهر کارتاخنا کلمبیا متهم شدند.
رسوایی از آنجا آغاز شد که یکی از این روسپیان در مشاجره با یکی از ماموران بر سر پول ۸۰۰ دلار دستمزد مطالبه کرده بود اما مامور آمریکایی تنها ۳۰ دلار به او داده بود.
هشت نفر از این ماموران پس از این رسوایی از شغل خود در سروس مخفی کناره گرفتند.
دوازده نفر از پرسنل ارتش هم در این رابطه تحت بازجویی قرار گرفتند.
سفر آقای اوباما به کلمبیا برای شرکت در اجلاس سران کشورهای قاره آمریکا صورت گرفته بود اما گزارش های مربوط به این رسوایی جنسی، تمامی اخبار این اجلاس را تحت شعاع خود قرار داد.
'نابخشودنی'
ادوین داناوان، سخنگوی سرویس مخفی به خبرگزاری آسوشیتدپرس گفت: "هر اطلاعاتی که به دست ما برسد و موثق تشخیص داده شود با عملکردی متناسب پیگیری می شود."
شبکه ای تلویزیونی هم در سیاتل در گزارشی به نقل از سخنگوی وزارت خارجه آمریکا گفته است که این وزارتخانه نیز در حال تحقیق در باره ماجرای السالوادور است.
بنا بر این گزارش عده ای از کارکنان سفارت آمریکا در السالوادور نیز به کلوب استریپ تیز رفته اند.
جوزف لیبرمن، سناتور نیز گفته است که برای دستیابی به جزئیات بیشتر و اینکه آیا رفتارهای گزارش شده این ماموران سرویس مخفی در میان ماموران امری متداول بوده است، در صدد است در سنای آمریکا جلسه استماع برگزار کند.
ماجراهای اخیر نگرانیهای زیادی درباره امنیت رئیس جمهور آمریکا و افرادی که از او محافظت می کنند به وجود آورده است.
روز چهارشنبه، جانت ناپوتیلانو، وزیر امنیت داخلی آمریکا به هیئتی در سنای آمریکا گفت که امنیت باراک اوباما در خطر نبوده است، اما این سوءرفتار "نابخشودنی" است.
روز پنجشنبه، شیلا جکسون، نماینده کنگره آمریکا نیز به شبکه تلویزیونی سی ان ان گفت که در پی رسوایی در کلمبیا، سرویس مخفی قصد دارد مقررات خود را تغییر دهد.
هشتم ثور (اردیبهشت)، بیستمین سالگرد پیروزی مجاهدین در افغانستان، در سکوت برگزار شد و شاهد برگزاری هیچ مراسمی رسمی نبوده است.
مجاهدین در هشتم ثور ۱۳۷۱ در پی سقوط حکومت دکتر نجیب الله، رئیس جمهوری وقت، وارد کابل شدند و اقدام به تشکیل "دولت اسلامی" کردند.در هشتم ثور ۱۳۸۸ مراسم جشن پیروزی مجاهدین، که در آن حامد کرزی، رئیس جمهوری افغانستان هم حضور داشت، هدف حمله مردان مسلح طالبان قرار گرفت و مختل شد.
به اثر حمله این مردان، سه تن و از جمله یک عضو مجلس نمایندگان کشته شدند و از آن پس، دولت برگزاری جشن هشتم ثور را در داخل کاخ ریاست جمهوری و گاهی هم در ورزشگاه غازی محدود کرد.
اما امسال هیچ مراسمی به این مناسبت برگزار نشد.
اما روز هفتم ثور وزارت دفاع اعلام کرد که به دستور "مقامهای ذیصلاح" برگزاری مراسم جشن هشتم ثور "لغو" شده است.
در عوض، این وزارت از برگزاری مراسم "آتشبازی" بر فراز کوه آسمایی در مرکز کابل خبر داد که برخی رسانههای محلی آن را شامگاه روز هفتم ثور پوشش دادند.
این در حالی است که در سالهای اخیر برخی از رهبران و فرماندهان مجاهدین سابق از دولت افغانستان انتقاد کردهاند که از برگزاری جشن هشتم ثور به دلیل مسائل امنیتی خودداری میکند.
آنها حکومت حامد کرزی را متهم می کردند که در پی به حاشیه راندن مجاهدین از صحنه سیاسی کنونی و کمرنگ کردن پیروزی آنها است ـ ادعایی که منابع دولتی آن را رد کردهاند.
متهم به نقض تحریم های تسلیحاتی آمریکا علیه ایران ارتباط با تروریسم را رد کرده است.
کریستوفر تپین، شهروند شصت و پنج ساله بریتانیایی
که به اتهام نقض قوانین تحریم آمریکا علیه ایران و اقدام به فروش تجهیزات
نظامی آمریکایی به جمهوری اسلامی تحت پیگرد است، اتهام ارتباط با تروریسم
را به شدت رد کرده است.دستگاه های امنیتی آمریکا کریستوفر تپین را متهم کرده اند در صدد بوده است مقادیری باطری مورد استفاده در موشک های زمین به هوای هاوک را از آمریکا به ایران صادر کند.
در صورت اثبات این اتهام، آقای تیپین با مجازاتی تا سی و پنج سال زندان روبروست.
این شهروند بریتانیایی، با رد این اتهام، گفته است که ماموران پلیس فدرال آمریکا - اف بی آی - با صحنه سازی، او را اغفال کردند و اتهام تلاش برای فروش تجهیزات نظامی به ایران نیز کاملا دروغ است.
آقای تپین برنامه صادرات باتری را تکذیب نمی کند اما گفته است که تصور او این بود که از این باتری ها در صنایع خودروسازی استفاده می شود و از کاربرد تسلیحاتی آنها اطلاعی نداشته است.
این شهروند بریتانیایی همچنین تاکید کرده که نمی دانسته است که قرار بوده این تجهیزات به ایران حمل شود.
آقای تپین تاکید کرده است که در جریان دادرسی در ایالات متحده، علیه اتهام فروش تجهیزات نظامی به ایران مبارزه خواهد کرد.
شرایط آزادی به قید وثیقه
این شهروند بریتانیایی در مصاحبه با بی بی سی اتهام ارتباط با تروریسم را به شدت رد کرد و گفت: "من تروریست نیستم، هرگز هیچ ارتباطی با تروریسم نداشته ام و از ایراد چنین اتهامی در این سن، که شصت و پنج سال دارم و سالهاست که بازنشسته شده ام، به شدت متاثرم."کریستوفر تپین که از زمان استرداد به آمریکا در زندان بود، سرانجام اوایل هفته گذشته در برابر یک وثیقه یک میلیون دلاری تا زمان آغاز محاکمه آزاد شد.
پیشتر، دادستانی پرونده با این استدلال که احتمال فرار متهم وجود دارد، با آزادی او به قید وثیقه مخالفت کرده بود اما قاضی دادگاه فدرال در شهر ال پاسو، تگزاس، این درخواست را پذیرفت.
شرط دادگاه برای آزادی موقت کریستوفر تپین، علاوه بر توقیف گذرنامه، منع خروج او از محدوده قضایی ال پاسو و اقامت با یکی از وکلای مدافع اوست.
همچنین، به منظور جلوگیری از خروج از محدوده جغرافیایی مورد نظر، کریستوفر تپین ملزم به استفاده از "ردگیر الکترونیکی" است و ایمیل های او هم کنترل می شود.
تحویل این شهروند بریتانیایی به آمریکا یکی از مواردی بوده که اخیرا در بریتانیا، انتقاداتی را از نحوه استرداد متقابل مجرمین بین دو کشور برانگیخته است.
به گفته منتقدان، مقامات بریتانیایی برای استرداد متهمان به آمریکا مدارک کمتری مطالبه می کنند و در مقابل، استرداد متهمان از آمریکا به بریتانیا به مراتب دشوارتر است.
مقامات قضایی گفته اند که بررسی مستقلی که به سفارش دولت بریتانیا صورت گرفته نشان داده است که براساس معاهده استرداد متهمان بین بریتانیا و آمریکا، با شهروندان بریتانیایی هم به طور منصفانه ای رفتار می شود.
وداع با «پروژه» اصلاحات، آشتی با روند اصلاحات
*علی حاجی قاسمی، مدرس و پژوهشگر جامعه شناسی سیاسی و دولت های رفاه در دانشگاه سودرتورن استکهلم (سوئد) استطی هفته های اخیر شاهد تحولاتی در عرصه گفتمان سیاسی میان صاحبنظران و کنشگران سیاسی بویژه در خارج از ایران بوده ایم که محور آنها میل به نقد راهبرد مسلط در جنبش اعتراضی بوده است. برای نخستین بار مواردی از نقد و مورد سئوال قرار دادن راهبرد و روحیه غالب بر جنبش سبز که عمدتا به انجام تحولات فوری و اساسی در ساختار قدرت در ایران نظر داشته، مشاهده شده است.
آغازگر این بحث، اظهارنظرهایی بود که پس از شرکت محمد خاتمی در انتخابات مجلس، در انتقاد و یا توجیه این اقدام در سطح سایت های اینترنتی دامن زده شد. گذشته از انتقادهایی که به نارسایی ها و یا ابهامات موجود در نوع رفتار خاتمی در ماهها و هفتههای پیش از انتخابات شده، که برای بسیاری شائبه طرفداری خاتمی از تحریم انتخابات را دامن زده بود، محور اصلی بحثها، معنای سیاسی و انگیزه های شرکت پایه گذار جنبش اصلاحات در انتخاباتی بود که بخش بزرگی از منتقدین حکومت آن را تحریم کرده بودند. در توضیحات خاتمی آنچه بیش از همه پرمعنا و تامل برانگیز می نمود تاکید او بر ضرورت «بازنگاه داشتن روزنه های اصلاح طلبی» بود.
هر چند خاتمی به هردلیل توضیح بیشتری در این باره نداد و
بسیاری از فعالین سبز هم با بی اعتنایی از کنار آن گذشتند و حتی تلاش کردند
تا رای دادن خاتمی را به یک اقدام فردی تقلیل دهند اما به اعتقاد این
نگارنده پیوندی که خاتمی میان شرکت خود در انتخابات و بازنگاه داشتن روزنه
های اصلاح طلبی برقرار کرد، مهمترین رویداد و موضعگیری سیاسی است که از
آغاز اعتراضات در طیف منتقدین به نظم موجود رخ داده است. شرکت خاتمی در
انتخابات لزوم تغییر در رفتار غالب بر اصلاح طلبان درون و بیرون نظام را،
که از آغاز جنبش سبز، از مشارکت در روندهای سیاسی در ساختار قانونی و علنی
در کشور فاصله گرفتهاند، بیش از پیش موضوعیت بخشید.
این اقدام همچنین این سئوال اساسی را به طور جدی دامن زده است که آیا روحیه مسلط بر جنبش سبز، که جان مایه آن در انتظار شورش نشستن و دست از فعالیت های عملی اصلاحگرایانه برداشتن است، برای کنشگران سیاسی و اجتماعی انتخابی ارادی و آگاهانه بوده است؟ آیا اصلاحطلبان سبز حضور و تداوم در جنبش اعتراضی و شورشی را آگاهانه پذیرفته ند و یا اینکه قرار گرفتن در روند اعتراضی نتیجه فشارهایی بوده است که از بیرون بر آنها تحمیل شده است؟
در این راستا، یا آنچنان که تصور و ادعا شده است ادغام اصلاحطلبان در جنبش اعتراضی رفتاری بوده است که از جانب حکومت بر آنها تحمیل شده است یا اینکه تمایلات رادیکال در اپوزیسیون نیز در ایجاد بستر اعتراضی و به اصطلاح رادیکالیزه کردن اصلاحطلبان، که تقلب انتخاباتی را برای خروج از روند علنی و قانونی سیاسی کافی نمی دانستند اما در فضای رادیکال ایجاد شده مجبور به پذیرش گفتمان اعتراضی شده بودند، نقش داشتهاند؟ سئوال مهم دیگر این است که آیا روی آوردن و باقی ماندن در فضای اعتراضی تنها اقدامی بود که جنبش اصلاحات می توانسته در برابر دست اندرکاران حکومتی از خود بروز دهد و یا اینکه رهبری اصلاحات می توانسته است راهبرد فعالانه دیگری را در اعتراض به اعلام نتایج انتخابات از خود بروز دهد؟ سرانجام اینکه آیا اصولا در جنبش اصلاحات، گفتمانی آزاد و انتقادی در باره راهکارها و تعیین سیاستها و اتخاذ مواضع وجود داشته یا اینکه جنبش سبز محصول روندی خودبخودی بوده است که طی آن بازیگران و گروه های شرکت کننده در آن تحت تاثیر امواج ایجاد شده در یک مسیر حرکتی خودبخودی قرار گرفته اند و چنانچه کسانی در پی پرسشگری برمیآمدند به راستروی، سازشکاری و برهم زدن اتحاد در صفوف سبزها محکوم می شدند؟ و بالاخره اینکه از منظر اصلاح طلبانه چگونه می توان به نقد وضعیت موجود پرداخت و راهی برای خروج از بن بست موجود پیدا کرد؟
در این نوشته، نگارنده براین نظر است که جنبش سبز، در اساس، حرکتی غیرسازماندهی شده و خودبخودی بوده است که بدون راهبرد مشخص و یا هماهنگی با الگوی اصلاحطلبانه توسعه سیاسی شکل گرفت و تداوم یافت. موسوی و کروبی از آغاز با اعلام اینکه هر شهروند خود یک تریبون است بر این نکته تاکید داشتند. برخی این اظهارات رهبران سبز را نشانه سعه صدر، تواضع و نگاه دموکراتیک آنها به حرکت خودجوش اعتراضی ارزیابی کردند و برخی دیگر تلویحا آن را اقدامی در جهت رفع مسئولیت این دو رهبر سبز از رفتارهای شورشی و به نوعی بازگذاردن دست معترضین در دامن زدن به حرکات اعتراضی ارزیابی می کردند. عامل سومی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است فقدان اقتدار و اعتبار این دو رهبر در میان جوانانی بود که در فضای پس از انتخابات به بخش های شورشیگرایش بیشتری پیدا کرده بودند. اقتدار و اعتبار موسوی و کروبی نه به واسطه هدایت جنبش اعتراضی توسط آنها بلکه به دلیل عدم پذیرش نتیجه انتخابات و اتفاقا عدم اعمال رهبری فعال بر این جنبش بود. معترضین رادیکال از این دو و دیگر چهره های سرشناس معترض به نتایج اعلام شده انتخابات، توقعی بیش از این نداشتند. چنانچه این چهره های شاخص در بحبوحه اعتراضات خیابانی در جهت تعدیل روحیه شورشی گام برمی داشتند و یا موضعگیری هایی در رد تشدید دامنه اعتراضات می گرفتند به سرعت از جانب رادیکالها با برچسب سازشکار مواجه می شدند. شاید همین ترس از دست دادن اعتبار و مقبولیت عمومی موجب می شد تا موسوی و کروبی و به درجاتی حتی خاتمی ضرورتی برای مداخله فعال در جهت تعدیل اعتراضات و انداختن آنها در مجرایی که با راهبرد اصلاحطلبانه «درون نظامی» همخوانی داشته باشد نمی دیدند. به نظر می رسد که تصور آنها در آن زمان این بود که آنها از نظام کنار گذاشته شده اند و تنها سرمایه سیاسی که در اختیار دارند حمایتی است که از جانب معترضین طبقه متوسط متوجه آنهاست.
بازداشت بسیاری از چهره های اصلاحطلب (از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت) که در میان اصلاحطلبان حکومتی به طیف چپ اصلاحطلبان تعلق داشتند عامل مهم دیگری بود که دست سه رهبر سرشناس جنبش سبز را در انجام مانورهای سیاسی برای تعدیل اوضاع سیاسی می بست.
در هر حال، آنچه در این بحث حائز اهمیت است اینکه، در برابر برخورداری از حمایت گروههای سیاسی و اجتماعی برخاسته از طبقه متوسط که به خصوص در فضای اینترنتی و یا در دانشگاهها حضوری فعال داشتند، رهبران اصلاحطلب چارهای جز همراهی ضمنی با جنبش اعتراضی نداشتند. این در حالی بود که این وضعیت دست آنها را برای هرگونه مانور سیاسی برای رقابت با گروه هایی که اینک در حاکمیت کاملا مسلط شده بودند میبست. بنابراین، می توان نتیجه گرفت که طی سه سال اخیر رهبری واقعی جنبش اعتراضی، یعنی حوزههایی که در آنها امر سیاستگذاری برای انجام تغییرات سیاسی در ایران صورت می گرفت، نهادهای رسمی و شناخته شده اصلاح طلب نبودند بلکه این گروه های رادیکال بودند که عمدتا از طریق شبکه های مجازی، سطح اعتراضات و توقعات سیاسی را تعیین می کردند. به بیان دیگر، رهبران معنوی و سیاستمداران اولیه اصلاحطلب که از بهار ۷۶ تا بهار ۸۸ به دلیل دسترسی به نهادهای قدرت سیاسی و رسانهای گفتمان اصلاحطلبی را تعیین می کردند برای نخستین بار با از دست دادن به یکباره این امکانات و قرار گرفتن در زندان، حبس خانگی، انزوای سیاسی و یا محدودیتهای امنیتی در موقعیتی کاملا ضعیف قرار گرفته بودند و درمقابل طیف های جوان و رادیکالتر، همانهایی که یکبار در تابستان ۷۸ سرکوب شده بودند، گفتمان اعتراضی طبقه متوسط را در دست گرفتند. صرفنظر از قائل بودن مشروعیت و یا حقانیت برای حرکات اعتراضی که این نسل جوان تدارک می دید و آن را برای آینده تحولات سیاسی مفید می دانست آنچه در این بحث مطرح می شود اینکه وقوع و تداوم حرکات اعتراضی برای به زانو درآوردن گروه های حکومتگر به معنای اعلان خروج از ساختار سیاسی مسلط در جامعه و قرار گرفتن در اپوزیسیون آن نظام حکومتی بود و این با ماهیت و راهبرد اصلاحطلبی منافات داشت.
در مورد جنبش سبز، تسلط گرایش شورشی بر جریان اصلاحطلب یک شبه صورت نگرفت بلکه در فاصله یکی دو هفته پس از انتخابات ۸۸، گذار به رادیکالیسم با دستگیری بخش مهمی از رهبران اصلاحطلب تحقق پذیرفت. به عبارت دیگر، در روزهای نخست پس از انتخابات تا وقوع تظاهرات بزرگ ۲۵ خرداد و حتی تا یکی دو هفته پس از آن مهمترین وجهه مشخصه اعتراضات عمومی رساندن پیام اعتراض میلیون ها رای دهنده به حکومت بود. معترضین شگفتزده از نتایج اعلامشده انتخابات خواهان نشان دادن نارضایتی خود از تقلب انتخاباتی بودند. این اعتراضات، به خصوص تا زمانیکه به خشونت نگراییده بود، در چارچوب رفتار و راهبرد اصلاحطلبانه جای می گرفت اما تداوم و بخصوص تشدید درگیریها، صرفنظر از اینکه حکومت و اپوزیسیون تا چه اندازه در بوجود آمدن آن شرایط نقش داشتند از چارچوب اصلاحطلبی خارج شده بود و دیگر در چارچوب های متعارف اصلاح طلبانه جای نمی گرفت.
پیدایش شرایط شورشی موجب شد تا اصلاحطلبان دستشان از روند اصلاحطلبی کوتاه شود و امکانی برای انجام مانورهای سیاسی، چه در سطح جامعه و یا در سطح حکومت، نداشته باشند. مقایسهمیان تجارب ایران و روسیه پس از انتخابات بحث برانگیز در این دو کشور قابل توجه است. در حالیکه روند شورشی اعتراضات در ایران امکان عملی تغییر را برای اصلاحطلبان محدود کرد در روسیه محدود نگاه داشتن اعتراضات علیه نتایج انتخابات دوما و ریاست جمهوری به چند تظاهرات قانونی و مسالمتآمیز نه تنها پیام ناسالم بودن انتخابات را به جهانیان رسانید و از این حیث اعتبار حزب حاکم را به جد مورد سئوال قرار داد اما در ضمن این اعتراضات پیامدهای منفی سیاسی و امنیتی برای اپوزیسیون به دنبال نداشت. اپوزیسیون ولادیمیر پوتین و یارانش ضمن نشان دادن عدم سلامت نظام سیاسی همچنان در صحنه سیاسی باقی ماند و در انظار عمومی به عنوان آلترناتیوهای سالمی برای قدرتمداران حاکم دانسته شدند. در مقابل، آنچه در ایران رخ داد این بود که روند شورشی موجب شد تا بخشهای بزرگی از اصلاحطلبان از ساختار قانونی سیاسی به بیرون پرتاب شوند که این راه را بر تسلط کامل رقبای آنها بر عرصهسیاسی هموار کرد.
یکی از عوامل مهمی که موجب شد تا در ایران اعتراضات به نتایج اعلام شده انتخابات در مسیر شورشی قرار بگیرد ضعف نظری در باره مفهوم اصلاحطلبی بود. از آغاز روند اصلاحات در ایران این ضعف در گفتمان سیاسی بوضوح قابل مشاهده بود. در طول دوره اصلاحات، در بسیاری موارد وقتی از اصلاحطلبی سخن به میان می آمد عمدتا مفهوم «پروژه اصلاحات» بکار گرفته می شد این در حالی است که در ادبیات سیاسی دموکراسی های نهادینه شده در غرب همواره از «پروسه اصلاحات» نام برده شده است. به واقع تصور غالب در میان شمار زیادی از اصلاحطلبان آن بوده است که اصلاحات یک پروژه سیاسی است که در یک مرحله زمانی به عنوان شیوهای از مبارزه به کار گرفته میشود و چنانچه کارآیی لازم را نداشته باشد لاجرم کنار گذارده میشود. یاس و نومیدی بخش قابل توجهای از مدعیان اصلاح طلبی در داخل و خارج از ایران به روند اصلاحات، و کنار گذاردن راهکار مبارزه بلندمدت و خستگی ناپذیر اصلاحی، نشان داد که تصور مسلط از مفهوم اصلاحات در میان بخش مهمی از فعالین سیاسی در ایران تا چه اندازه نادرست و شکننده بوده است. اصلاحات پروژهای برای یک دوره معین دانسته شده است که چنانچه در کوتاه مدت به نتیجه نرسد میتواند کنار گذارده شود. این در حالی است که در نظامهای دموکراتیک سیاسی در غرب که همگی زاییده و محصول جنبش های اصلاحطلبانه بوده اند، اصلاح طلبی یک فرهنگ سیاسی و اجتماعی است. روندی است برای همه فصول که هیچگاه به انتها نمیرسد.
بنظر می رسد که درک «پروژه»ای از اصلاحات میراث رادیکالیسمی باشد که با حزب توده وارد فرهنگ سیاسی ایران شد، با جنبش چریکی قوام یافت و با انقلاب بهمن ۵۷ و نظام سیاسی برآمده از آن در کشور نهادینه شد.
در سه سالی که از حضور جنبش سبز در اپوزیسیون ایران می گذرد، آنچه بوضوح مشاهده شده است فقدان برخورد انتقادی از دریچه اصلاحطلبانه بوده است. عدم کامیابی این جنبش در ایجاد تحول در ساختار قدرت عمدتا از منظر رادیکال و عدم بکارگیری لازم پتانسیلهای شورشی موجود در جامعه تحلیل شده است که این ریشه در مقدس دانستن عنصر اعتراض و شورش در ایجاد تحولات سیاسی داشته است. کمتر کسانی جنبش سبز را به دلیل خودبخودی بودن، نداشتن دستور کاری اصلاحطلبانه و خارج کردن نیروها و امکانات موجود از حکومت و از جامعه مورد نقد قرار داده اند. اگر جامعه ایران قرار است که از وضعیت موجود، که انحصار قدرت و عدم پاسخگویی نهادهای قدرت اصلی ترین وجهه مشخصه آن است، به شرایط دموکراتیک گذار کند چاره کار تنها و تنها در آن است که نگاه حذفی در هر صورت آن کنار گذاشته شود. نهادهای مسلط قدرت در ایران بخش مهمی از بازیگران سیاسی در این کشورند که از حمایت بخش هایی از جامعه نیز برخوردارند. مناسبات دموکراتیک قرار است که در همین جامعه و با وجود همین نیروهای اجتماعی توسعه یابد. بنابراین، اصلاحطلبان چاره ای ندارند تا در تعامل با همین نیروهای سیاسی و اجتماعی، ضرورت دموکراتیزه کردن ساختار قدرت را به عنوان موثرترین و عملی ترین شکل اداره جامعه و نیز موثرترین اقدام برای مقابله با تهدیدهای گوناگونی که ثبات و امنیت جامعه را تهدید می کند ترویج کنند.
شرکت محمد خاتمی در انتخابات ضرورت بازگشت به اصلاحات را به عنوان روندی اجتنابناپذیر کلید زد. اما موفقیت روند اصلاحطلبی در ایران در گرو تحول جدی در افکار، رفتار و رویه فعالین سیاسی و طیف بزرگ طبقه متوسط ایران است. اصلاحطلبان ایران برای گذار از این مرحله ضروری است که برخی نکات اساسی را مورد تامل قرار دهند؛
یکم؛ اینکه بپذیرند که از آغاز اعتراضات علیه نتایج اعلام شده انتخابات بحث جدی و انتقادی، بدون در نظر گرفتن ملاحظات دست و پاگیر، در باره راهبرد اعتراضی مسلط بر جنبش سبز صورت نگرفته است و سود و زیان حاصل از این رویکرد برای روند دموکراتیزه شدن ساختار سیاسی و اجتماعی در ایران مورد ارزیابی قرار نگرفته است.
دوم؛ هر چند اعتراض به روندهای نادرست در انجام انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و ابهامات بزرگی که اعلام نتایج آن در پی داشت، حق مسلم جنبش سبز و رای د هندگان بود و حتی به یک مفهوم وقوع اعتراضات نشان دهنده بیداری و آگاهی جامعه به حقوق شهروندی بود اما تداوم آن، بخصوص زمانی که در مسیر درگیری و خشونت افتاد، حال هر طرف که دامن زننده آن بود، دیگر به صلاح روند رفرمیستی تحول سیاسی و اجتماعی نبوده و از این پس هم نخواهد بود.
سوم؛ تداوم وضعیت اعتراضی و قهر اگرچه اعتبار و ایستادگی رهبران جنبش سبز را به اثبات رسانده اما تداوم آن دیگر به مفهوم قهر با جناح رقیب نیست بلکه با کل روند سیاسی است زیرا به تداوم انفعال و سکون اصلاحطلبی در جامعه ایران خواهد انجامید. اگر هدف قهر سیاسی، اعتراض به روند انتخابات بود که این هدف مدت هاست برآورده شده است. این در حالی است که در جامعه ایران زندگی همچنان جریان دارد و مردم همچنان درگیر تضادها و درگیری ها و تهدیدهای متعددی هستند که رفاه و امنیت آن را از داخل و خارج تهدید می کند. اصلاحطلبان و گروه های اجتماعی طرفدار آنها به عنوان بخش بزرگی از شهروندان ایران هم حقوق متعددی دارند که باید برای احقاق آنها بطور روزمره تلاش کنند و هم در قبال امنیت جامعه در برابر تهدیدات گوناگون وظائفی دارند که باید به آنها عمل کنند. این حقوق با قهر، انزوا و عدم مشارکت در روندها بدست نخواهد آمد. اصلاحطلبان همانطور که در آستانه دوم خرداد با حضور در صحنه گفتمان اصلاحطلبی را اجتماعی کردند و یا در آستانه انتخابات بیست و دوم خرداد با جنبش سبز مطالبات جدید خود را مطرح کردند حالا نیز می توانند در روندی صلحامیز و تدریجی مطالبات جدیدی را مطرح سازند.
سرانجام اینکه، اصلاحطلبان جامعه ایران باید در نظر داشته باشند که رادیکالها همواره و در همه جوامع وظیفه و کارکرد اعتراضی دارند و غالبا وظیفه و نقشی در امر سازندگی، ایجاد توافق و مصالحههای ضروری و عادلانه برعهده نمی گیرند. نقش و کارکرد آنها، که البته در نوع خود ضروری و مثبت هم می تواند باشد نقد، اعتراض و بالا بردن سطح توقعات است. آنچه، اما، در قالب سیاستهای عملی باید در یک جامعه به اجرا درآید برآیند امکانات و توازن قوای واقعی است. اصلاحطلبان برای بازگشت به روند اصلاحطلبی نباید منتظر تایید گروههای رادیکال باشند بلکه برای انجام تغییرات گام به گام در وضعیت موجود همه گاه ناگزیرند که از امکانات موجود بهره برداری کنند و بر ارتباط تنگاتنگ با گروه های واقعی اجتماعی حساب باز کنند.
این اقدام همچنین این سئوال اساسی را به طور جدی دامن زده است که آیا روحیه مسلط بر جنبش سبز، که جان مایه آن در انتظار شورش نشستن و دست از فعالیت های عملی اصلاحگرایانه برداشتن است، برای کنشگران سیاسی و اجتماعی انتخابی ارادی و آگاهانه بوده است؟ آیا اصلاحطلبان سبز حضور و تداوم در جنبش اعتراضی و شورشی را آگاهانه پذیرفته ند و یا اینکه قرار گرفتن در روند اعتراضی نتیجه فشارهایی بوده است که از بیرون بر آنها تحمیل شده است؟
در این راستا، یا آنچنان که تصور و ادعا شده است ادغام اصلاحطلبان در جنبش اعتراضی رفتاری بوده است که از جانب حکومت بر آنها تحمیل شده است یا اینکه تمایلات رادیکال در اپوزیسیون نیز در ایجاد بستر اعتراضی و به اصطلاح رادیکالیزه کردن اصلاحطلبان، که تقلب انتخاباتی را برای خروج از روند علنی و قانونی سیاسی کافی نمی دانستند اما در فضای رادیکال ایجاد شده مجبور به پذیرش گفتمان اعتراضی شده بودند، نقش داشتهاند؟ سئوال مهم دیگر این است که آیا روی آوردن و باقی ماندن در فضای اعتراضی تنها اقدامی بود که جنبش اصلاحات می توانسته در برابر دست اندرکاران حکومتی از خود بروز دهد و یا اینکه رهبری اصلاحات می توانسته است راهبرد فعالانه دیگری را در اعتراض به اعلام نتایج انتخابات از خود بروز دهد؟ سرانجام اینکه آیا اصولا در جنبش اصلاحات، گفتمانی آزاد و انتقادی در باره راهکارها و تعیین سیاستها و اتخاذ مواضع وجود داشته یا اینکه جنبش سبز محصول روندی خودبخودی بوده است که طی آن بازیگران و گروه های شرکت کننده در آن تحت تاثیر امواج ایجاد شده در یک مسیر حرکتی خودبخودی قرار گرفته اند و چنانچه کسانی در پی پرسشگری برمیآمدند به راستروی، سازشکاری و برهم زدن اتحاد در صفوف سبزها محکوم می شدند؟ و بالاخره اینکه از منظر اصلاح طلبانه چگونه می توان به نقد وضعیت موجود پرداخت و راهی برای خروج از بن بست موجود پیدا کرد؟
در این نوشته، نگارنده براین نظر است که جنبش سبز، در اساس، حرکتی غیرسازماندهی شده و خودبخودی بوده است که بدون راهبرد مشخص و یا هماهنگی با الگوی اصلاحطلبانه توسعه سیاسی شکل گرفت و تداوم یافت. موسوی و کروبی از آغاز با اعلام اینکه هر شهروند خود یک تریبون است بر این نکته تاکید داشتند. برخی این اظهارات رهبران سبز را نشانه سعه صدر، تواضع و نگاه دموکراتیک آنها به حرکت خودجوش اعتراضی ارزیابی کردند و برخی دیگر تلویحا آن را اقدامی در جهت رفع مسئولیت این دو رهبر سبز از رفتارهای شورشی و به نوعی بازگذاردن دست معترضین در دامن زدن به حرکات اعتراضی ارزیابی می کردند. عامل سومی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است فقدان اقتدار و اعتبار این دو رهبر در میان جوانانی بود که در فضای پس از انتخابات به بخش های شورشیگرایش بیشتری پیدا کرده بودند. اقتدار و اعتبار موسوی و کروبی نه به واسطه هدایت جنبش اعتراضی توسط آنها بلکه به دلیل عدم پذیرش نتیجه انتخابات و اتفاقا عدم اعمال رهبری فعال بر این جنبش بود. معترضین رادیکال از این دو و دیگر چهره های سرشناس معترض به نتایج اعلام شده انتخابات، توقعی بیش از این نداشتند. چنانچه این چهره های شاخص در بحبوحه اعتراضات خیابانی در جهت تعدیل روحیه شورشی گام برمی داشتند و یا موضعگیری هایی در رد تشدید دامنه اعتراضات می گرفتند به سرعت از جانب رادیکالها با برچسب سازشکار مواجه می شدند. شاید همین ترس از دست دادن اعتبار و مقبولیت عمومی موجب می شد تا موسوی و کروبی و به درجاتی حتی خاتمی ضرورتی برای مداخله فعال در جهت تعدیل اعتراضات و انداختن آنها در مجرایی که با راهبرد اصلاحطلبانه «درون نظامی» همخوانی داشته باشد نمی دیدند. به نظر می رسد که تصور آنها در آن زمان این بود که آنها از نظام کنار گذاشته شده اند و تنها سرمایه سیاسی که در اختیار دارند حمایتی است که از جانب معترضین طبقه متوسط متوجه آنهاست.
بازداشت بسیاری از چهره های اصلاحطلب (از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت) که در میان اصلاحطلبان حکومتی به طیف چپ اصلاحطلبان تعلق داشتند عامل مهم دیگری بود که دست سه رهبر سرشناس جنبش سبز را در انجام مانورهای سیاسی برای تعدیل اوضاع سیاسی می بست.
در هر حال، آنچه در این بحث حائز اهمیت است اینکه، در برابر برخورداری از حمایت گروههای سیاسی و اجتماعی برخاسته از طبقه متوسط که به خصوص در فضای اینترنتی و یا در دانشگاهها حضوری فعال داشتند، رهبران اصلاحطلب چارهای جز همراهی ضمنی با جنبش اعتراضی نداشتند. این در حالی بود که این وضعیت دست آنها را برای هرگونه مانور سیاسی برای رقابت با گروه هایی که اینک در حاکمیت کاملا مسلط شده بودند میبست. بنابراین، می توان نتیجه گرفت که طی سه سال اخیر رهبری واقعی جنبش اعتراضی، یعنی حوزههایی که در آنها امر سیاستگذاری برای انجام تغییرات سیاسی در ایران صورت می گرفت، نهادهای رسمی و شناخته شده اصلاح طلب نبودند بلکه این گروه های رادیکال بودند که عمدتا از طریق شبکه های مجازی، سطح اعتراضات و توقعات سیاسی را تعیین می کردند. به بیان دیگر، رهبران معنوی و سیاستمداران اولیه اصلاحطلب که از بهار ۷۶ تا بهار ۸۸ به دلیل دسترسی به نهادهای قدرت سیاسی و رسانهای گفتمان اصلاحطلبی را تعیین می کردند برای نخستین بار با از دست دادن به یکباره این امکانات و قرار گرفتن در زندان، حبس خانگی، انزوای سیاسی و یا محدودیتهای امنیتی در موقعیتی کاملا ضعیف قرار گرفته بودند و درمقابل طیف های جوان و رادیکالتر، همانهایی که یکبار در تابستان ۷۸ سرکوب شده بودند، گفتمان اعتراضی طبقه متوسط را در دست گرفتند. صرفنظر از قائل بودن مشروعیت و یا حقانیت برای حرکات اعتراضی که این نسل جوان تدارک می دید و آن را برای آینده تحولات سیاسی مفید می دانست آنچه در این بحث مطرح می شود اینکه وقوع و تداوم حرکات اعتراضی برای به زانو درآوردن گروه های حکومتگر به معنای اعلان خروج از ساختار سیاسی مسلط در جامعه و قرار گرفتن در اپوزیسیون آن نظام حکومتی بود و این با ماهیت و راهبرد اصلاحطلبی منافات داشت.
در مورد جنبش سبز، تسلط گرایش شورشی بر جریان اصلاحطلب یک شبه صورت نگرفت بلکه در فاصله یکی دو هفته پس از انتخابات ۸۸، گذار به رادیکالیسم با دستگیری بخش مهمی از رهبران اصلاحطلب تحقق پذیرفت. به عبارت دیگر، در روزهای نخست پس از انتخابات تا وقوع تظاهرات بزرگ ۲۵ خرداد و حتی تا یکی دو هفته پس از آن مهمترین وجهه مشخصه اعتراضات عمومی رساندن پیام اعتراض میلیون ها رای دهنده به حکومت بود. معترضین شگفتزده از نتایج اعلامشده انتخابات خواهان نشان دادن نارضایتی خود از تقلب انتخاباتی بودند. این اعتراضات، به خصوص تا زمانیکه به خشونت نگراییده بود، در چارچوب رفتار و راهبرد اصلاحطلبانه جای می گرفت اما تداوم و بخصوص تشدید درگیریها، صرفنظر از اینکه حکومت و اپوزیسیون تا چه اندازه در بوجود آمدن آن شرایط نقش داشتند از چارچوب اصلاحطلبی خارج شده بود و دیگر در چارچوب های متعارف اصلاح طلبانه جای نمی گرفت.
پیدایش شرایط شورشی موجب شد تا اصلاحطلبان دستشان از روند اصلاحطلبی کوتاه شود و امکانی برای انجام مانورهای سیاسی، چه در سطح جامعه و یا در سطح حکومت، نداشته باشند. مقایسهمیان تجارب ایران و روسیه پس از انتخابات بحث برانگیز در این دو کشور قابل توجه است. در حالیکه روند شورشی اعتراضات در ایران امکان عملی تغییر را برای اصلاحطلبان محدود کرد در روسیه محدود نگاه داشتن اعتراضات علیه نتایج انتخابات دوما و ریاست جمهوری به چند تظاهرات قانونی و مسالمتآمیز نه تنها پیام ناسالم بودن انتخابات را به جهانیان رسانید و از این حیث اعتبار حزب حاکم را به جد مورد سئوال قرار داد اما در ضمن این اعتراضات پیامدهای منفی سیاسی و امنیتی برای اپوزیسیون به دنبال نداشت. اپوزیسیون ولادیمیر پوتین و یارانش ضمن نشان دادن عدم سلامت نظام سیاسی همچنان در صحنه سیاسی باقی ماند و در انظار عمومی به عنوان آلترناتیوهای سالمی برای قدرتمداران حاکم دانسته شدند. در مقابل، آنچه در ایران رخ داد این بود که روند شورشی موجب شد تا بخشهای بزرگی از اصلاحطلبان از ساختار قانونی سیاسی به بیرون پرتاب شوند که این راه را بر تسلط کامل رقبای آنها بر عرصهسیاسی هموار کرد.
یکی از عوامل مهمی که موجب شد تا در ایران اعتراضات به نتایج اعلام شده انتخابات در مسیر شورشی قرار بگیرد ضعف نظری در باره مفهوم اصلاحطلبی بود. از آغاز روند اصلاحات در ایران این ضعف در گفتمان سیاسی بوضوح قابل مشاهده بود. در طول دوره اصلاحات، در بسیاری موارد وقتی از اصلاحطلبی سخن به میان می آمد عمدتا مفهوم «پروژه اصلاحات» بکار گرفته می شد این در حالی است که در ادبیات سیاسی دموکراسی های نهادینه شده در غرب همواره از «پروسه اصلاحات» نام برده شده است. به واقع تصور غالب در میان شمار زیادی از اصلاحطلبان آن بوده است که اصلاحات یک پروژه سیاسی است که در یک مرحله زمانی به عنوان شیوهای از مبارزه به کار گرفته میشود و چنانچه کارآیی لازم را نداشته باشد لاجرم کنار گذارده میشود. یاس و نومیدی بخش قابل توجهای از مدعیان اصلاح طلبی در داخل و خارج از ایران به روند اصلاحات، و کنار گذاردن راهکار مبارزه بلندمدت و خستگی ناپذیر اصلاحی، نشان داد که تصور مسلط از مفهوم اصلاحات در میان بخش مهمی از فعالین سیاسی در ایران تا چه اندازه نادرست و شکننده بوده است. اصلاحات پروژهای برای یک دوره معین دانسته شده است که چنانچه در کوتاه مدت به نتیجه نرسد میتواند کنار گذارده شود. این در حالی است که در نظامهای دموکراتیک سیاسی در غرب که همگی زاییده و محصول جنبش های اصلاحطلبانه بوده اند، اصلاح طلبی یک فرهنگ سیاسی و اجتماعی است. روندی است برای همه فصول که هیچگاه به انتها نمیرسد.
بنظر می رسد که درک «پروژه»ای از اصلاحات میراث رادیکالیسمی باشد که با حزب توده وارد فرهنگ سیاسی ایران شد، با جنبش چریکی قوام یافت و با انقلاب بهمن ۵۷ و نظام سیاسی برآمده از آن در کشور نهادینه شد.
در سه سالی که از حضور جنبش سبز در اپوزیسیون ایران می گذرد، آنچه بوضوح مشاهده شده است فقدان برخورد انتقادی از دریچه اصلاحطلبانه بوده است. عدم کامیابی این جنبش در ایجاد تحول در ساختار قدرت عمدتا از منظر رادیکال و عدم بکارگیری لازم پتانسیلهای شورشی موجود در جامعه تحلیل شده است که این ریشه در مقدس دانستن عنصر اعتراض و شورش در ایجاد تحولات سیاسی داشته است. کمتر کسانی جنبش سبز را به دلیل خودبخودی بودن، نداشتن دستور کاری اصلاحطلبانه و خارج کردن نیروها و امکانات موجود از حکومت و از جامعه مورد نقد قرار داده اند. اگر جامعه ایران قرار است که از وضعیت موجود، که انحصار قدرت و عدم پاسخگویی نهادهای قدرت اصلی ترین وجهه مشخصه آن است، به شرایط دموکراتیک گذار کند چاره کار تنها و تنها در آن است که نگاه حذفی در هر صورت آن کنار گذاشته شود. نهادهای مسلط قدرت در ایران بخش مهمی از بازیگران سیاسی در این کشورند که از حمایت بخش هایی از جامعه نیز برخوردارند. مناسبات دموکراتیک قرار است که در همین جامعه و با وجود همین نیروهای اجتماعی توسعه یابد. بنابراین، اصلاحطلبان چاره ای ندارند تا در تعامل با همین نیروهای سیاسی و اجتماعی، ضرورت دموکراتیزه کردن ساختار قدرت را به عنوان موثرترین و عملی ترین شکل اداره جامعه و نیز موثرترین اقدام برای مقابله با تهدیدهای گوناگونی که ثبات و امنیت جامعه را تهدید می کند ترویج کنند.
شرکت محمد خاتمی در انتخابات ضرورت بازگشت به اصلاحات را به عنوان روندی اجتنابناپذیر کلید زد. اما موفقیت روند اصلاحطلبی در ایران در گرو تحول جدی در افکار، رفتار و رویه فعالین سیاسی و طیف بزرگ طبقه متوسط ایران است. اصلاحطلبان ایران برای گذار از این مرحله ضروری است که برخی نکات اساسی را مورد تامل قرار دهند؛
یکم؛ اینکه بپذیرند که از آغاز اعتراضات علیه نتایج اعلام شده انتخابات بحث جدی و انتقادی، بدون در نظر گرفتن ملاحظات دست و پاگیر، در باره راهبرد اعتراضی مسلط بر جنبش سبز صورت نگرفته است و سود و زیان حاصل از این رویکرد برای روند دموکراتیزه شدن ساختار سیاسی و اجتماعی در ایران مورد ارزیابی قرار نگرفته است.
دوم؛ هر چند اعتراض به روندهای نادرست در انجام انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و ابهامات بزرگی که اعلام نتایج آن در پی داشت، حق مسلم جنبش سبز و رای د هندگان بود و حتی به یک مفهوم وقوع اعتراضات نشان دهنده بیداری و آگاهی جامعه به حقوق شهروندی بود اما تداوم آن، بخصوص زمانی که در مسیر درگیری و خشونت افتاد، حال هر طرف که دامن زننده آن بود، دیگر به صلاح روند رفرمیستی تحول سیاسی و اجتماعی نبوده و از این پس هم نخواهد بود.
سوم؛ تداوم وضعیت اعتراضی و قهر اگرچه اعتبار و ایستادگی رهبران جنبش سبز را به اثبات رسانده اما تداوم آن دیگر به مفهوم قهر با جناح رقیب نیست بلکه با کل روند سیاسی است زیرا به تداوم انفعال و سکون اصلاحطلبی در جامعه ایران خواهد انجامید. اگر هدف قهر سیاسی، اعتراض به روند انتخابات بود که این هدف مدت هاست برآورده شده است. این در حالی است که در جامعه ایران زندگی همچنان جریان دارد و مردم همچنان درگیر تضادها و درگیری ها و تهدیدهای متعددی هستند که رفاه و امنیت آن را از داخل و خارج تهدید می کند. اصلاحطلبان و گروه های اجتماعی طرفدار آنها به عنوان بخش بزرگی از شهروندان ایران هم حقوق متعددی دارند که باید برای احقاق آنها بطور روزمره تلاش کنند و هم در قبال امنیت جامعه در برابر تهدیدات گوناگون وظائفی دارند که باید به آنها عمل کنند. این حقوق با قهر، انزوا و عدم مشارکت در روندها بدست نخواهد آمد. اصلاحطلبان همانطور که در آستانه دوم خرداد با حضور در صحنه گفتمان اصلاحطلبی را اجتماعی کردند و یا در آستانه انتخابات بیست و دوم خرداد با جنبش سبز مطالبات جدید خود را مطرح کردند حالا نیز می توانند در روندی صلحامیز و تدریجی مطالبات جدیدی را مطرح سازند.
سرانجام اینکه، اصلاحطلبان جامعه ایران باید در نظر داشته باشند که رادیکالها همواره و در همه جوامع وظیفه و کارکرد اعتراضی دارند و غالبا وظیفه و نقشی در امر سازندگی، ایجاد توافق و مصالحههای ضروری و عادلانه برعهده نمی گیرند. نقش و کارکرد آنها، که البته در نوع خود ضروری و مثبت هم می تواند باشد نقد، اعتراض و بالا بردن سطح توقعات است. آنچه، اما، در قالب سیاستهای عملی باید در یک جامعه به اجرا درآید برآیند امکانات و توازن قوای واقعی است. اصلاحطلبان برای بازگشت به روند اصلاحطلبی نباید منتظر تایید گروههای رادیکال باشند بلکه برای انجام تغییرات گام به گام در وضعیت موجود همه گاه ناگزیرند که از امکانات موجود بهره برداری کنند و بر ارتباط تنگاتنگ با گروه های واقعی اجتماعی حساب باز کنند.
متخصصین روانشناسی می گویند،
جنایت های وحشتناکی همچون آنچه که برویک مرتکب شده، تصورهای اشتباه عامه
مردم درباره بیماری های روانی را آشکار می سازد.
به گفته پروفسور ولسلی از کینگز کالج لندن اولین
تصوری که پس از یک قتل عام به ذهن خیلی ها خطور می کند این است که عوامل آن
"باید دچار جنون شده باشند".پروفسور وسلی در این باره گفت، این تصورکه یک تشخیص روانشناسی درمورد یک متهم به فرار او از مجازات کمک کند، یک اشتباه است. ارائه یک پرونده به دادگاه با ادعای بیماری روانی ممکن است باعث شود که فرد متهم مدت بیشتری را پشت میله های زندان بگذراند
این متخصص روانشناسی در جمع بندی این توضیحات افزود: سیستم روانشناسی برای کشف جرم، گزینه ساده و خوشایندی نیست.
آقای وسلی افزود که مورد برویک تصورات غلط دیگری را که بین عامه مردم رایج است، برملا می کند. بسیاری تصور می کنند که عوامل جنایتهای نفرت انگیز باید مبتلا به بیماری روانی باشند: برویک حمله هایش را با دقت بسیار طرح ریزی کرده است. این درحالی است که مبتلایان به اسکیزوفرنی دچار آشفتگی ذهنی هستند.
برویک در حال حاضر در نروژ محاکمه می شود.
این جوان ۳۳ ساله به قتل ۷۷ تن در اسلو و جزیره اوتویا اقرار می کند اما از به عهده گیری مسوولیت جنایی آن سر باز می زند.
در مورد وضعیت روانی برویک دو گزارش تهیه شده که به نتایج متفاوتی دراین باره دست یافته اند.
دادگاه در مورد محکومیت برویک به زندان و یا فرستادن او به یک مرکز نگهداری از بیماران روانی تصمیم می گیرد.
برویک پیوسته بر سلامت روانی خود تاکید داشته است. او می گوید که تنها یکی از دو این گزینه را می پذیرد: آزادی و یا محکومیت به مرگ.
بر اساس تحقیق گسترده ای که به
سفارش آژانس حفظ سلامتی در بریتانیا (اچ پی آی) صورت گرفته، هنوز هیچ مدرکی
مبنی بر اینکه استفاده از تلفن همراه برای سلامتی زیان آور است، یافت نشده
است.
کارشناسان می گویند که با بررسی صدها تحقیق در این
باره، هنوز هیچ ارتباط مستقیمی بین استفاده از تلفن همراه با خطر ابتلا به
سرطان، عملکرد مغز یا ابتلا به ناباروری پیدا نکرده اند.به گفته آنها، تحقیقات باید ادامه یابد زیرا درباره تاثیرات بلند مدت آن هنوز چیز زیادی مشخص نیست.
اچ پی ای اعلام کرده است که با این حال، کودکان همچنان باید از استفاده بیش از حد از تلفن های همراه بپرهیزند.
این گسترده ترین بررسی پیرامون ایمنی و اثرات تلفن های همراه بوده است.
برآورد می شود که در حال حاضر ۸۰ میلیون گوشی تلفن همراه در بریتانیا وجود داشته باشد. با وجود امواج رادیویی و تلویزیونی، بیسیم، و سایر فناوری های مشابه، اکنون کمتر کسی به صورت پیوسته در معرض فرکانس پایین رادیویی قرار ندارد.
گروه متخصصان در بررسی گسترده ای که برای اچ پی ای در بریتانیا انجام داده اند، به نتایج تمام تحقیقات علمی درباره اثرات فرکانس پایین رادیویی دقت کردهاند.
نتیجه بررسی آنها این است که کسانی که در معرض فرکانس رادیویی "بالاتر از سطح توصیه شده" قرار نداشته اند، دچار هیچ گونه عوارض بد و قابل تشخیصی نشده اند.
این تحقیقات همچنین کسانی را که به فرکانس های رادیویی "حساس" بوده اند هم در بر می گیرد.
کارشناسان گفته اند که هیچ مدرکی وجود ندارد مبنی بر اینکه قرار داشتن در معرض این فرکانس ها سبب ایجاد تومورهای مغزی، انواع دیگر سرطان، صدمه به قدرت باروری فرد یا بروز بیماری های عروقی شود.
ولی آنها می گویند که درباره خطرات بلند مدت بیش از ۵ سال، چیز زیادی مشخص نیست زیرا بیشتر مردم از اواخر سال های دهه ۹۰ به بعد، از گوشی های تلفن همراه استفاده کرده اند.
"نتایج نسبتا اطمینان بخش"
پروفسور آنتونی سوردلو که مسئولیت این گروه تحقیق را بر عهده دارد می گوید که ادامه دادن این گونه بررسی ها اهمیت دارد.او می گوید: "با وجود اینکه این نتایج، نسبتا اطمینان بخش است، فکر می کنم مهم این است که همچنان میزان ایجاد تومورهای معزی و سرطان های دیگر را زیر نظر داشته باشیم."
سالهاست که درباره آثار ناشی از استفاده از گوشی تلفن همراه، نگرانی وجود دارد.
اچ پی ای در سال ۲۰۰۳ نیز یک بار دیگر این بررسی را انجام داده بود. نتایج آن بررسی هم به صورت مشابه، از فقدان شواهدی مبنی بر زیان آور بودن استفاده از تلفن های همراه حکایت داشت. از آن زمان تاکنون، تحقیقات بسیار بیشتری بر روی این موضوع صورت گرفته است.
کودکان
کارشناسان می گویند که تحقیق بیشتری در زمینه تاثیر فرکانس های رادیویی بر عملکرد مغز، و نیز روی ارتباط احتمالی آن با مشکلات رفتاری در کودکان لازم است.اچ پی ای می گوید که توصیه اش را در زمینه استفاده کودکان از تلفن همراه تغییر نمی دهد.
دکتر جان کوپر، مدیر مرکز خطرات تشعشعات، شیمیایی، و محیطی اچ پی ای می گوید: "از آنجا که این تکنولوژی هنوز نسبتا تازه است، اچ پی ای درباره استفاده کودکان از تلفن همراه، همچنان رویکردی احتیاطی را توصیه می کند."
بر اساس یک گزارش منتشر شده توسط
انجمن سلطنتی علوم و فنون بریتانیا، باید برای ایجاد پایداری، مصرف را در
کشور های غنی، و زاد و ولد را در در کشورهای فقیر کاهش داد.
ریچارد بلک، خبرنگار محیط زیست بی بی سی، می گوید
بر اساس توصیه های این گزارش، باید دسترسی به برنامه های تنظیم خانواده
برای همه زنان وجود داشته باشد، معیار رشد و سلامت اقتصادی چیزی غیر از
تولید ناخالص داخلی انتخاب شود و از اسراف در مواد غذایی جلوگیری شود.جان سالستون، سرپرست گروه محققانی که این گزارش را تهیه کرده اند، می گوید: "الان به یک دوره حیاتی برای آینده بشریت و کره زمین رسیده ایم. تغییراتی که در سلامت بشر و محیط طبیعی در راهند بسیار جدی هستند."
دکتر سالستون که برنده جایزه نوبل فیزیولوژی در سال ۲۰۰۲ و استاد دانشگاه منچستر است، گفت "هر آنچه که اتفاق بیافتد به دست خود ما انسانها خواهد بود، تقدیر در دست خود ماست."
هر چند که افزایش زاد و ولد و مسئله جمعیت در سالهای گذشته در بحثهای مربوط به پایداری محیط زیست نقش محوری داشته، در سالهای اخیر کمتر مورد توجه بوده است.
یکی از دلایل آن این بوده است که کشورهای در حال توسعه می گفتند مطرح شدن مسئله افزایش زاد و ولد، بهانه غرب برای پنهان کردن اسراف و روندهای غیر طبیعی مصرف در غرب بوده است.
بر اساس پیش بینی "حد میانی" سازمان ملل متحد، جمعیت جهان در آخر این قرن (قرن ۲۱ میلادی) به بیش از ده میلیارد نفر خواهد رسید. جمعیت کنونی جهان حدود هفت میلیارد نفر تخمین زده شده است.
به گفته الیا زولو، مدیر موسسه آفریقایی سیاستگذاری توسعه در نایروبی (کنیا)، این افزایش جمعیت سه میلیاردی عمدتا ناشی از افزایش زاد و ولد در کشورهای کمتر توسعه یافته خواهد بود و جمعیت قاره آفریقا به تنهایی دو میلیارد نفر افزایش پیدا خواهد کرد.
او می گوید: "باید در برنامههای تنظیم خانواده در این کشورها سرمایهگذاری کرد. باید نقش زنان را تقویت کرد، بهداشت کودکان و زنان را افزایش داد و امکانات بیشتری فراهم کرد تا کشورهای فقیرتر در آموزش و پرورش سرمایهگذاری کنند."
گزارش سازمان ملل متحد توصیه می کند که کشورهای توسعه یافته از همگانی شدن دسترسی به برنامه های تنظیم خانواده حمایت کنند. هزینه چنین چیزی برای غرب سالی شش میلیارد دلار برآورد شده است.
اگر زاد و ولد در کشورهای توسعه نیافته کاهش پیدا نکند، تا آخر این قرن به جای جمعیت ده میلیاردی، کره زمین ۲۲ میلیارد نفر جمعیت خواهد داشت که ۱۷ میلیارد از آنها آفریقایی خواهند بود.
انجمن سلطنتی علوم و فنون بریتانیا علاوه بر حمایت از برنامه های تنظیم خانواده برای کاهش زاد و ولد و همچنین همگانی شدن آموزش و پرورش، خواستار اقدامی سازمان یافته برای کاهش فقر بخصوص در میان یک میلیارد و سیصد میلیون نفری که در فقر مطلق زندگی می کنند، است.
بدین ترتیب با افزایش مصرف غذا، آب و دیگر منابع در کشورهای فقیرتر، کشورهای غنی باید میزان مصرف خود را کاهش دهند.
به موجب گزارش انجمن سلطنتی بریتانیا، قدم اول در غرب باید کاهش اسراف مواد غذایی و کاهش استفاده از سوختهای فسیلی باشد.
جان سالستون می گوید "یک کودک در جهان در حال توسعه سی تا پنجاه برابر کمتر از یک کودک در کشورهای توسعه یافته آب مصرف می کند. تولید گاز دی اکسید کربن هم، که نشانه میزان مصرف انرژی است، در کشورهای توسعه یافته تا پنجاه برابر بیشتر از کشورهای توسعه نیافته است."
بیشتر کودکان خیابانی پاکستان در
کراچی که در جنوب این کشور قرار دارد زندگی می کنند. براساس آخرین آمار از
سال ۲۰۰۵ که توسط سازمان ملل ارائه شد، بین ۱،۲ میلیون و ۱،۵ میلیون کودک
در خیابانهای پاکستان زندگی می کنند. اما مددکاران اجتماعی می گویند که
شمار آنها رو به افزایش است.
سید شعیب حسن، گزارشگر بی بی سی سری به خیابانهای کراچی زده است:من عاشق را هنگامی ملاقات کردم که زباله ها را زیرورو می کرد. ما در پارکی در مرکز کراچی همدیگر را دیدیم – کمی پایین تر آرامگاه محمد علی جناح، (بنیانگذار پاکستان).
این پسر ده ساله با چشم های روشن قبول می کند در حین کارش با من گفتگو کند. او عضوی از یک گروه است که دراین منطقه فعالیت می کنند.
عاشق همچنین نمونه ای از کودکان خیابانی است که فعالان خیریه و اجتماعی را به هراس می اندازد. آنها می گویند که شمار کودکان در خیابانها رو به افزایش است.
بسیاری از این کودکان مانند عاشق زندگی در خیابانها را آغاز کرده اند، با ۷ ساعت کار در گرمای شدید. عاشق دست از کار می کشد و غنیمت هایش را از بین آشغالها به من نشان می دهد و می گوید: من بطری های پلاستیکی و سایر مواد بازیافتی را جمع می کنم.
این پسر ده ساله به این ترتیب ۱۰۰ روپیه (برابر با ۱،۷ پوند) در روز درآمد دارد. عاشق اذعان دارد که کارش دشوار است، اما همزمان می گوید که از زندگی راضی است: من در پایان روز پولم را می گیرم و از درآمدم بیسکویت می خرم.
او باصداقت می گوید بر خلاف بسیاری دیگر از کودکان خیابانی از مواد مخدر استفاده نمی کند. مددکاران اجتماعی از بنیاد آزاد این گفته را تایید می کنند. بنیاد آزاد موسسه خیریه ای است که با کودکان خیابانی کارمی کند.
هنگامی که از او می پرسم واقعا دوست دارد در طول روز چه کند، چشم هایش برق می زنند: من می خواهم با کودکان دیگر در پارک فوتبال و کریکت بازی کنم اما مردم می گویند که ما کثیف هستیم. آنها ما را از خودشان دور می کنند؛ احساس خیلی بدی است.
عاشق همچنین می گوید که دوست دارد به مدرسه برود: می خواهم هنگامی که بزرگ شدم به ارتش ملحق شوم.
عاشق چند هفته ای بیشتر نیست که در خیابان زندگی می کند. او پس از اینکه بارها از پدرش کتک خورده بوده، بالاخره از خانه فرار کرده است. عاشق می گوید اینطوری بهتر است، چون غذا به اندازه کافی وجود دارد و هرچه آنچه را که می خواهد به دست می آورد. خواسته هایی که پدرفقیرش نمی تواند برآورده کند.
درانتظار غذا
فقرو کمبود، مهمترین دلایلی هستند که والدین را مجبور می کنند از فرزندانشان بگذرند یا آنها را وادار به ترک خانه کنند.هنگامی که از حرم عبدالله شاه قاضی صوفی در کراچی دیدار کردم، متوجه شدم که در خیابانها به اندازه کافی غذا برای خوردن پیدا می شود.
اینجا رستورانهایی که توسط پاکستانی های پولدار تامین مالی می شوند غذای رایگان تقسیم می کنند. بسیاری از فقرایی که در صف انتظار می کشند، کودک هستند. برخی از آنها ۵ یا ۶ سال بیشتر ندارند. آنها با کیسه های پلاستیکی شان آن دوروبر می پلکند، به بزرگسالان تنه می زنند تا بتوانند سهم خود را دریافت کنند. این مبارزه ای است که کودکان آماده آن نیستند، اما حق انتخابی هم ندارند.
در خیابانها خطرهای بزرگی انتظار کودکان را می کشد. بسیاری از آنها یا وادار به عضویت در باندهای خیابانی می شوند یا از آنها سواستفاده جنسی می شود.
رعنا آصف که سرپرستی مرکز خیریه برای کودکان خیابانی را به عهده دارد گناه را به گردن دولت می اندازد: پلیس از کودکان محافظت نمی کند، اما از جنایتکاران وخلافکارانی که از کودکان خیابانی سود می برند چرا. این مددکار اجتماعی می افزاید: نیروی پلیس همچنین از این باندهای جنایتکار در قبال سکوت، سهمی دریافت می کند. به این دلیل است که آنها به داد کودکان نمی رسند.
دیگر موسسه های خیریه و مددکاران اجتماعی نیز این نظر را تایید می کنند. آنها می گویند که نه تنها باندهای خلاف کار بلکه گروه های جهادی نیز به دنبال این طعمه های آسان در خیابانها هستند.
پلیس پاکستان این اتهامها را رد می کند. یک افسر ارشد که نمی خواست نامش ذکر شود به بی بی سی گفت: مواردی وجود دارد که افسران دون رتبه درگیر این کارها بوده اند. اما آنها معمولا دستگیر شده و مجازات می شوند.
پلیس به طور رسمی می گوید که از امکانات کافی برای محافظت از کودکان برخوردار نیست. با این وجود هستند موسسات خیریه ای که به کودکان خیابانی کمک می کنند. به طور مثال بنیاد آزاد برای دختران کلاس درس تشکیل می دهد تا آنها را از خیابانها دور نگه دارد. آنها در این کلاسها به طور مثال خواندن، نوشتن و حساب کردن را می آموزند.
استنشاق چسب
برخی از دختران در سن وسال او مجبور به تن فروشی شده اند. سرنوشتهای شوم دیگری نیز درانتظار این کودکان آسیب پذیر هست. گروهی از پسران در پارک دیگری چند کیلومتر دورتر از محل کار عاشق دور هم جمع شده اند. با صدای اذان حلقه اجتماع آنها از هم گسیخته می شود. وقتی که به آنها نزدیک می شوم، می بینم که چسب استنشاق می کنند.عرفان ۱۹ ساله یکی از اعضای این باند است. او می گوید که از ۷ سالگی در خیابانها زندگی می کند: من دزدی می کنم و مواد مخدر مصرف می کنم. او می افزاید: وقتی که چسب استنشاق می کنم یک جور حالت خلسه به من دست می دهد و تمام وقت خوشم.
عرفان می گوید: می خواهم این زندگی خیابانی را ترک گویم. اما فکر نمی کنم که به این زودی موفق به این کار شوم.
بیشتر کودکان خیابانی به همین اندازه نسبت به آینده شان بدبینند . زیرا زندگی شان با بدرفتاری و بی مهری پایه گذاری شده است.
اخبار روز:
کمیته گزارشگران حقوق بشر: بر اساس گزارشهای رسیده، تعدادی از شهروندان
عرب ایرانی که بیش از یک سال است در زندان به سر میبرند ، امروز از بند
عمومی به مکان نامعلومی منتقل شدهاند. براساس گزارشهای پیشین فعالین حقوق
بشر اهوازی؛ این افراد با نامهای ، طه حیدریان، ۲۸ ساله؛ ناصر حیدریان،۲۱
ساله؛ عباس حیدریان،۲۴ ساله و علی شریفی ۲۵ ساله، همه از محله مَلّاشیه هر
کدام به ۱۰ سال زندان و اعدام محکوم شدهاند.
بیخبری از سرنوشت این زندانیان موجب نگرانی خانوادهی آنها شده است.
این شش زندانی عرب اهوازی در روز ٣۱ فروردین سال ۱۳۹۰ (۲۰ آوریل ۲۰۱۱)بازداشت شده بودند.
با توجه به قطعی شدن حکم اعدام این افراد، نگرانیها در خصوص احتمال اجرای حکم اعدام آنان وجود دارد.
بیخبری از سرنوشت این زندانیان موجب نگرانی خانوادهی آنها شده است.
این شش زندانی عرب اهوازی در روز ٣۱ فروردین سال ۱۳۹۰ (۲۰ آوریل ۲۰۱۱)بازداشت شده بودند.
با توجه به قطعی شدن حکم اعدام این افراد، نگرانیها در خصوص احتمال اجرای حکم اعدام آنان وجود دارد.
اخبار روز:
هموطنان میهندوست،
هموطنان کرد ایرانی،
چندی پیش آقای مصطفی هجری دبیرکل "حزب دمکرات کردستان ایران" در گفتگویی با"پروسس آنلاین انگلستان" اعلام کرد که درصورت تظاهرات و قیام مردم در شهرهای کردستان ایران، نه تنها باید این قیام مورد حمایت قرار بگیرد بلکه باید منطقهی پروازممنوع در آسمان کردستان ایران جهت هرگونه حملهی تلافیجویانه از جانب حکومت مرکزی، برقرار شود. از قرار معلوم این اظهار نظر، در رابطه با اجرای سناریوی حضور زمینی نیروهای نظامی غرب، به ویژه آمریکا، در برخی از مناطق ایران پس از حمله هوایی به تاسیسات هسته ای و نیمهکاره گذاشتن پروژهی ساقط نمودن حکومت جمهوری اسلامی، انجام میگیرد.
البته این بار اول نیست که آقای هجری برای کردستان ایران حسابی جدا از سرنوشت دیگر مناطق ایران باز میکند. بخوبی بیاد داریم که ایشان پس از اشغال کردستان عراق از طرف نیروهای آمریکایی در نامه ای به آقای بوش از استقبال گرم کردهای ایرانی از ارتش آمریکا در صورت ورود آنها به کردستان ایران نیز سخن گفته بود.
جبهه ملی ایران حتی اگر این اظهارات آقای هجری را به حساب تمایلات جدایی خواهانه هم نگذارد، نمی تواند تعجب و نگرانی خود را از اظهار چنین پیشداشتهایی از زبان ایشان اعلام نکند. رهایی ملت ایران از استبداد جمهوری اسلامی و ایجاد ایرانی آزاد، آباد و دمکراتیک تنها در سایه پیکار همبسته همه اقوام ایرانی ممکن است. هرگونه جداکردن و تقسیم نیروی مبارزین ایرانی و بردن بخشی بزیر سیاست "پروازممنوع" یک نیروی مهاجم بیگانه نمی تواند درنهایت پیامدی جز ایستادن دربرابر دیگر آحاد ملت ایران داشته باشد.
چنین تدابیری نه تنها نمیتواند به ایجاد "فدراسیون کردستان ایران" منجر شود، بلکه سبب برپاشدن جنگ داخلی در آذربایجان غربی و سایر نقاطی خواهد شد که کوردان ایران در آمیزش و صلح با دیگر ایرانیان زندگی میکنند. چنین مواضعی از سوی آقای هجری حتی همکاری بسیار کوچک ولی مهم حزب دمکرات کردستان ایران در چهارچوب مجموعه ٩سازمان را اگر غیرممکن نسازد، بی تردید مشکلتر خواهد کرد.
جبهه ملی ایران با درنظر داشتن حقوق اقوام ایرانی در تحصیل زبان مادریشان از دبستان تا دانشگاه و مشارکت بلاواسطه آنان در اداه امور مناطق مسکونیشان، هرگونه جداخواهی سیاسی و جغرافیایی را که یکپارچگی ارضی ایران و همبستگی ملی ایرانیان را بزیر پرسش ببرد، قویا طرد و محکوم میکند.
پویا و پابرجا باد مبارزات همبسته همه ایرانیان برای ایرانی آزاد، آباد و دموکراتیک
پاینده ایران
جبهه ملی ایران- اروپا
سوم اردیبهشت ماه ١٣٩١
هموطنان کرد ایرانی،
چندی پیش آقای مصطفی هجری دبیرکل "حزب دمکرات کردستان ایران" در گفتگویی با"پروسس آنلاین انگلستان" اعلام کرد که درصورت تظاهرات و قیام مردم در شهرهای کردستان ایران، نه تنها باید این قیام مورد حمایت قرار بگیرد بلکه باید منطقهی پروازممنوع در آسمان کردستان ایران جهت هرگونه حملهی تلافیجویانه از جانب حکومت مرکزی، برقرار شود. از قرار معلوم این اظهار نظر، در رابطه با اجرای سناریوی حضور زمینی نیروهای نظامی غرب، به ویژه آمریکا، در برخی از مناطق ایران پس از حمله هوایی به تاسیسات هسته ای و نیمهکاره گذاشتن پروژهی ساقط نمودن حکومت جمهوری اسلامی، انجام میگیرد.
البته این بار اول نیست که آقای هجری برای کردستان ایران حسابی جدا از سرنوشت دیگر مناطق ایران باز میکند. بخوبی بیاد داریم که ایشان پس از اشغال کردستان عراق از طرف نیروهای آمریکایی در نامه ای به آقای بوش از استقبال گرم کردهای ایرانی از ارتش آمریکا در صورت ورود آنها به کردستان ایران نیز سخن گفته بود.
جبهه ملی ایران حتی اگر این اظهارات آقای هجری را به حساب تمایلات جدایی خواهانه هم نگذارد، نمی تواند تعجب و نگرانی خود را از اظهار چنین پیشداشتهایی از زبان ایشان اعلام نکند. رهایی ملت ایران از استبداد جمهوری اسلامی و ایجاد ایرانی آزاد، آباد و دمکراتیک تنها در سایه پیکار همبسته همه اقوام ایرانی ممکن است. هرگونه جداکردن و تقسیم نیروی مبارزین ایرانی و بردن بخشی بزیر سیاست "پروازممنوع" یک نیروی مهاجم بیگانه نمی تواند درنهایت پیامدی جز ایستادن دربرابر دیگر آحاد ملت ایران داشته باشد.
چنین تدابیری نه تنها نمیتواند به ایجاد "فدراسیون کردستان ایران" منجر شود، بلکه سبب برپاشدن جنگ داخلی در آذربایجان غربی و سایر نقاطی خواهد شد که کوردان ایران در آمیزش و صلح با دیگر ایرانیان زندگی میکنند. چنین مواضعی از سوی آقای هجری حتی همکاری بسیار کوچک ولی مهم حزب دمکرات کردستان ایران در چهارچوب مجموعه ٩سازمان را اگر غیرممکن نسازد، بی تردید مشکلتر خواهد کرد.
جبهه ملی ایران با درنظر داشتن حقوق اقوام ایرانی در تحصیل زبان مادریشان از دبستان تا دانشگاه و مشارکت بلاواسطه آنان در اداه امور مناطق مسکونیشان، هرگونه جداخواهی سیاسی و جغرافیایی را که یکپارچگی ارضی ایران و همبستگی ملی ایرانیان را بزیر پرسش ببرد، قویا طرد و محکوم میکند.
پویا و پابرجا باد مبارزات همبسته همه ایرانیان برای ایرانی آزاد، آباد و دموکراتیک
پاینده ایران
جبهه ملی ایران- اروپا
سوم اردیبهشت ماه ١٣٩١
اول ماه مه ، روز همبستگی جهانی کارگران فرخنده باد !
چریکهای فدائی خلق ایران
اول ماه مه، روز جهانی کارگر فرا رسیده است. در چنین روزی ست که کارگران دنیا به عنوان بخش اصلی نیروهای مولّده ای که با بازوی پر توان خود چرخ های صنعتی جهان سرمایه داری را به گردش در می آورند، در کشورهای مختلف جهان با راهپیمایی های چند میلیونی، عظمت کمّی و کیفی طبقه شان را در معرض دید همگان قرار می دهند. آن ها در این روز، مبارزه و تضاد آشتی ناپذیری که بین کار و سرمایه، بین کارگران و مشتی سرمایه دار سود جوی زالو صفت وجود دارد را از میان کارخانه ها به سطح خیابان های شهر ها می کشانند و ساختن و برقراری دنیای نوین و انسانی سوسیالیستی، دنیائی فارغ از هر گونه استثمار و بهره کشی و ستم و سرکوب که از درون همین جوامع سرمایه داری، به دست پر توان خود به وجود می آورند را نوید می دهند.
بحران های فلج کننده کنونی که نظام سرمایه داری را در سراسر دنیا فرا گرفته حاکی از زوال دیر یا زود نظام استثمار انسان از انسان است. اگر به کشورهائی همچون یونان، اسپانیا و پرتغال که در اتحادیه اروپا قرا گرفته اند، نظر بیاندازیم می بینیم که شرایط مصیبت باری که نظام جهانی سرمایه داری بر طبقه کارگر روا داشته، مقاومت، اعتراض و خشم مردم این کشور ها را برانگیخته است. در کشورهائی مثل آمریکا، انگلستان، فرانسه، آلمان و ایتالیا هم، خشم کارگران و زحمتکشان همچون کوه آتشفشانی در درون خود، در حال جوشش است و دیر یا زود طغیان آن، ارکان نظام پوسیده کهن را بر هم خواهد ریخت و جامعه نوین سوسیالیستی بر خاکستر داغ آن شکوفه خواهد زد. این حقانیت ماتریالیسم تاریخی است.
برنامه های "ریاضت کشی اقتصادی" ای که دولت های حامی سرمایه داران زالو صفت برای مبارزه با بحران هائی که جهان سرمایه داری را در بر گرفته، در جوامع مختلف پیاده می کنند چیزی به جز سر شکن کردن ضرر های مالی منتج از ناهنجاری های ذات نظام سرمایه داری بر طبقه کارگر و دیگر اقشار مردم نیست. در واقع سرمایه داران همواره سعی می کنند تا بار سنگین بحران های عظیمی که یکی پس از دیگری نظام سرمایه داری را در سیر نزولی خود به پائین می کشند را بر دوش کارگران خالی کنند تا جیب های شان همچنان از "ارزش اضافه" کار کارگران "پُر پول" باقی بماند. قطع "سوبسید" ها یا همان طرح "هدفمند" کردن یارانه ها در ایران که با رهنمود سازمان های مالی جهانی ای مثل صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی صورت گرفته است، یکی از برنامه های "ریاضت کشی اقتصادی" ای است که کارگران و زحمتکشان ایران آن را با پوست و گوشت خود حس می کنند.
در ایران، اول ماه مه، روز جهانی کارگر در حالی فرا می رسد که رژیم جمهوری اسلامی، این حکومت حامی منافع سرمایه داران وابسته به سرمایه داری جهانی، آن را سال "تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی" نامیده است. رژیمی که به منظور جلوگیری از رشد جنبش های کارگری و عدم تشکل و وحدت کارگران، حتی در سندیکا ها و اتحادیه های صنفی شان، با سرکوب های سیستماتیک و عریان، صدای فعالین کارگری را در گلو خفه کرده و هر حرکت اعتراضی ای را با شلاق و شکنجه، زندان و چوبه دار جواب میدهد، مزوّرانه سال جدید را سال "حمایت" از کار و کارگر می نامد! جمهوری اسلامی با باز گذاردن دست سرمایه داران در عدم پرداخت و تعویق دستمزد ها، تحمیل قرارداد های سفید امضاء و یا اجرای قرارداد های کوتاه مدت "موقّتی" که هدف از آن ها عدم پرداخت بیمه و حق بازنشستگی و خودداری از پرداخت حقوق حَقّه ناشی از استخدام های رسمی و دائمی، و استثمار هر چه شدید تر کارگران است، با بی اعتنائی نسبت به سرنوشت کارگرانی که دائماً به صورت دسته جمعی از طرف کارفرمایان از کار اخراج می شوند، شرایط دهشتناک تری را برای طبقه کارگر ایجاد می کند. در این راستا، اخراج های دستجمعی کارگران همچون اخراج حدود 700 نفر از کارگران شهاب خودرو در مشهد، بیکار شدن حدود 230 نفر از کارگران کارخانه تولید مواد غذایی "کیوان" در همدان، اخراج حدود 150 نفر کارگران کُرد از کارخانهی سیمان "کاوان" در شهرستان بوکان، اخراج تعدادی از کارگران کارخانه آرد مهاباد، اخراج حدود ۲۰۰ نفر از کارگران فولاد غرب، بیکار شدن حدود ۱۵۰ نفر از کارگران کارخانهی نوید منگنز در اصفهان، و از طرف دیگر تظاهرات حدود ۸۰۰ نفر از کارگران صنایع فلزی ایران در اعتراض به عدم پرداخت بیش از ۸ ماه حقوق و بیمه معوّقه در تهران، اعتصاب کارگران کارخانه نورد لوله صفا در اعتراض به عدم پرداخت دستمزد شان در ساوه، عدم پرداخت دستمزد کارگران نیروگاه برق نکاء در مازندران، اعتصاب کارگران کارخانه ریسندگی کاشان برای بهبود شرایط زندگی خود و... همه و همه نشان از این دارند که در سال جدید، گسترش بیکاری و فقر و فلاکت فزون بار تری برای کارگران در پیش است.
گسترش روز افزون اعتراضات و مبارزات کارگری در شرایط سرکوب عریان جمهوری اسلامی و اخراج های دسته جمعی که به مواردی از آن ها در بالا اشاره شد، در حالی که به روشنی بیانگر اوضاع طاقت فرسائی است که بر محیط کار و زیست طبقه کارگر حاکم می باشد، در عین حال نشان می دهد که کارگران ما از چنان روحیه مبارزاتی برخوردارند که علیرغم همه شرایط دیکتاتوری و برقراری بساط شکنجه و چوبه دار در هر کوی و برزن، باز از مبارزه در جهت تحقق خواست های عادلانه خود دست نکشیده و رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی نتوانسته است آن ها را به سکوت و تمکین وا دارد. با توجه به این واقعیت که مبارزه اقتصادی کارگران در شرایط دیکتاتوری حاکم بر ایران خیلی زود با مانع سرکوب دولت روبرو شده و خصلت سیاسی پیدا می کند، ما در اقصی نقاط ایران در چند دهه اخیر شاهد مبارزات کارگران و مقابله جمهوری اسلامی با آنان که حتی منجر به درگیری های خونین نیز شده است بوده ایم. این حقیقت به واقع بیانگر آن است که کارگران مبارز ایران، دهه هاست که جو مبارزاتی را در ایران برقرار کرده و رشد داده اند. کارگران مبارز ما در جریان همین مبارزات خود، هر چه بیشتر دشمنانشان را بهتر می شناسند و می بینند که نه فقط کارفرما ها و سرمایه داران بلکه رژیم حامی آن ها یعنی جمهوری اسلامی در زُمره دشمنان اصلی طبقه کارگر هستند.
این واقعیت بر کسی پوشیده نیست و کارگران آگاه و پیشرو به خوبی می دانند که پیش شرط زندگی در یک جامعه آباد و آزاد در ایران، در درجه اول از کانال سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و از طریق انقلابی می گذرد که به دست خود طبقه کارگر با رهبری متشکل و با ایدئولوژی خود آنان، در اتحاد با دیگر اقشار زحمتکش جامعه متحقّق گشته باشد. امری که وظیفه هموار نمودن راه این انقلاب را در مقابل همه کارگران پیشرو و روشنفکران انقلابی این طبقه قرار می دهد.
گرامی باد اول ماه مه، روز جهانی کارگر!
نابود باد رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی!
مرگ بر نظام جهانی سرمایه داری!
پیروز باد انقلاب! زنده باد کمونیسم!
چریکهای فدائی خلق ایران
اردیبهشت 1391
چریکهای فدائی خلق ایران
اول ماه مه، روز جهانی کارگر فرا رسیده است. در چنین روزی ست که کارگران دنیا به عنوان بخش اصلی نیروهای مولّده ای که با بازوی پر توان خود چرخ های صنعتی جهان سرمایه داری را به گردش در می آورند، در کشورهای مختلف جهان با راهپیمایی های چند میلیونی، عظمت کمّی و کیفی طبقه شان را در معرض دید همگان قرار می دهند. آن ها در این روز، مبارزه و تضاد آشتی ناپذیری که بین کار و سرمایه، بین کارگران و مشتی سرمایه دار سود جوی زالو صفت وجود دارد را از میان کارخانه ها به سطح خیابان های شهر ها می کشانند و ساختن و برقراری دنیای نوین و انسانی سوسیالیستی، دنیائی فارغ از هر گونه استثمار و بهره کشی و ستم و سرکوب که از درون همین جوامع سرمایه داری، به دست پر توان خود به وجود می آورند را نوید می دهند.
بحران های فلج کننده کنونی که نظام سرمایه داری را در سراسر دنیا فرا گرفته حاکی از زوال دیر یا زود نظام استثمار انسان از انسان است. اگر به کشورهائی همچون یونان، اسپانیا و پرتغال که در اتحادیه اروپا قرا گرفته اند، نظر بیاندازیم می بینیم که شرایط مصیبت باری که نظام جهانی سرمایه داری بر طبقه کارگر روا داشته، مقاومت، اعتراض و خشم مردم این کشور ها را برانگیخته است. در کشورهائی مثل آمریکا، انگلستان، فرانسه، آلمان و ایتالیا هم، خشم کارگران و زحمتکشان همچون کوه آتشفشانی در درون خود، در حال جوشش است و دیر یا زود طغیان آن، ارکان نظام پوسیده کهن را بر هم خواهد ریخت و جامعه نوین سوسیالیستی بر خاکستر داغ آن شکوفه خواهد زد. این حقانیت ماتریالیسم تاریخی است.
برنامه های "ریاضت کشی اقتصادی" ای که دولت های حامی سرمایه داران زالو صفت برای مبارزه با بحران هائی که جهان سرمایه داری را در بر گرفته، در جوامع مختلف پیاده می کنند چیزی به جز سر شکن کردن ضرر های مالی منتج از ناهنجاری های ذات نظام سرمایه داری بر طبقه کارگر و دیگر اقشار مردم نیست. در واقع سرمایه داران همواره سعی می کنند تا بار سنگین بحران های عظیمی که یکی پس از دیگری نظام سرمایه داری را در سیر نزولی خود به پائین می کشند را بر دوش کارگران خالی کنند تا جیب های شان همچنان از "ارزش اضافه" کار کارگران "پُر پول" باقی بماند. قطع "سوبسید" ها یا همان طرح "هدفمند" کردن یارانه ها در ایران که با رهنمود سازمان های مالی جهانی ای مثل صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی صورت گرفته است، یکی از برنامه های "ریاضت کشی اقتصادی" ای است که کارگران و زحمتکشان ایران آن را با پوست و گوشت خود حس می کنند.
در ایران، اول ماه مه، روز جهانی کارگر در حالی فرا می رسد که رژیم جمهوری اسلامی، این حکومت حامی منافع سرمایه داران وابسته به سرمایه داری جهانی، آن را سال "تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی" نامیده است. رژیمی که به منظور جلوگیری از رشد جنبش های کارگری و عدم تشکل و وحدت کارگران، حتی در سندیکا ها و اتحادیه های صنفی شان، با سرکوب های سیستماتیک و عریان، صدای فعالین کارگری را در گلو خفه کرده و هر حرکت اعتراضی ای را با شلاق و شکنجه، زندان و چوبه دار جواب میدهد، مزوّرانه سال جدید را سال "حمایت" از کار و کارگر می نامد! جمهوری اسلامی با باز گذاردن دست سرمایه داران در عدم پرداخت و تعویق دستمزد ها، تحمیل قرارداد های سفید امضاء و یا اجرای قرارداد های کوتاه مدت "موقّتی" که هدف از آن ها عدم پرداخت بیمه و حق بازنشستگی و خودداری از پرداخت حقوق حَقّه ناشی از استخدام های رسمی و دائمی، و استثمار هر چه شدید تر کارگران است، با بی اعتنائی نسبت به سرنوشت کارگرانی که دائماً به صورت دسته جمعی از طرف کارفرمایان از کار اخراج می شوند، شرایط دهشتناک تری را برای طبقه کارگر ایجاد می کند. در این راستا، اخراج های دستجمعی کارگران همچون اخراج حدود 700 نفر از کارگران شهاب خودرو در مشهد، بیکار شدن حدود 230 نفر از کارگران کارخانه تولید مواد غذایی "کیوان" در همدان، اخراج حدود 150 نفر کارگران کُرد از کارخانهی سیمان "کاوان" در شهرستان بوکان، اخراج تعدادی از کارگران کارخانه آرد مهاباد، اخراج حدود ۲۰۰ نفر از کارگران فولاد غرب، بیکار شدن حدود ۱۵۰ نفر از کارگران کارخانهی نوید منگنز در اصفهان، و از طرف دیگر تظاهرات حدود ۸۰۰ نفر از کارگران صنایع فلزی ایران در اعتراض به عدم پرداخت بیش از ۸ ماه حقوق و بیمه معوّقه در تهران، اعتصاب کارگران کارخانه نورد لوله صفا در اعتراض به عدم پرداخت دستمزد شان در ساوه، عدم پرداخت دستمزد کارگران نیروگاه برق نکاء در مازندران، اعتصاب کارگران کارخانه ریسندگی کاشان برای بهبود شرایط زندگی خود و... همه و همه نشان از این دارند که در سال جدید، گسترش بیکاری و فقر و فلاکت فزون بار تری برای کارگران در پیش است.
گسترش روز افزون اعتراضات و مبارزات کارگری در شرایط سرکوب عریان جمهوری اسلامی و اخراج های دسته جمعی که به مواردی از آن ها در بالا اشاره شد، در حالی که به روشنی بیانگر اوضاع طاقت فرسائی است که بر محیط کار و زیست طبقه کارگر حاکم می باشد، در عین حال نشان می دهد که کارگران ما از چنان روحیه مبارزاتی برخوردارند که علیرغم همه شرایط دیکتاتوری و برقراری بساط شکنجه و چوبه دار در هر کوی و برزن، باز از مبارزه در جهت تحقق خواست های عادلانه خود دست نکشیده و رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی نتوانسته است آن ها را به سکوت و تمکین وا دارد. با توجه به این واقعیت که مبارزه اقتصادی کارگران در شرایط دیکتاتوری حاکم بر ایران خیلی زود با مانع سرکوب دولت روبرو شده و خصلت سیاسی پیدا می کند، ما در اقصی نقاط ایران در چند دهه اخیر شاهد مبارزات کارگران و مقابله جمهوری اسلامی با آنان که حتی منجر به درگیری های خونین نیز شده است بوده ایم. این حقیقت به واقع بیانگر آن است که کارگران مبارز ایران، دهه هاست که جو مبارزاتی را در ایران برقرار کرده و رشد داده اند. کارگران مبارز ما در جریان همین مبارزات خود، هر چه بیشتر دشمنانشان را بهتر می شناسند و می بینند که نه فقط کارفرما ها و سرمایه داران بلکه رژیم حامی آن ها یعنی جمهوری اسلامی در زُمره دشمنان اصلی طبقه کارگر هستند.
این واقعیت بر کسی پوشیده نیست و کارگران آگاه و پیشرو به خوبی می دانند که پیش شرط زندگی در یک جامعه آباد و آزاد در ایران، در درجه اول از کانال سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و از طریق انقلابی می گذرد که به دست خود طبقه کارگر با رهبری متشکل و با ایدئولوژی خود آنان، در اتحاد با دیگر اقشار زحمتکش جامعه متحقّق گشته باشد. امری که وظیفه هموار نمودن راه این انقلاب را در مقابل همه کارگران پیشرو و روشنفکران انقلابی این طبقه قرار می دهد.
گرامی باد اول ماه مه، روز جهانی کارگر!
نابود باد رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی!
مرگ بر نظام جهانی سرمایه داری!
پیروز باد انقلاب! زنده باد کمونیسم!
چریکهای فدائی خلق ایران
اردیبهشت 1391
عدم پرداخت 26 ماه از معوقات کارگران فر نخ، مه نخ و ناز نخ
ایلنا - 7 اردیبهشت
رئیس شورای اسلامی كار کارخانجات نساجي فرنخ و مه نخ و نازنخ گفت: بیش از ۲۶ ماه است که مطالبات معوقه ۵۵۷ اين كارگران پرداخت نشده است.
سعید نعمتنیا در گفتگو با خبرنگار ایلنا با اعلام مطلب فوق تصریح کرد: با گذشت دو ماه از آخرین دیدار نمایندگان این کارگران در افتتاحیه بیمارستان ولایت قزوین با رئیس جمهور و همچنین مصوبات هیئت دولت در خصوص این واحدهای تولیدی متاسفانه وعدههای دولت وسایر مسئو لان هنوز اجرایی نشده است.
او با اشاره به اینکه با حمایت و همکاری مدیران داخلی کارخانه و اعضای شورای کارگری و کارگران، قراردادهایی با عرضه کنندگان پنبه جهت خرید مواد اولیه منعقد شد که باعث فعالیت مجدد کارخانه شد، افزود: شخص رییس جمهور با دستور اکید به وزیر کار رفاه و تامین اجتماعی و وزیر صنعت و معدن و تجارت و همچنین بانک مرکزی در خصوص اجرای مصوبات دولت برای حل نهایی مشکلات این کارگران، خواستار شده است تا نتیجه نهایی و حل مشکلات کارگران پی گیری کنند و نتایج به ایشان ابلاغ شود.
او افزود: در مفاد مصوبه دولت در مورخه ۱۹ آبان سال ۸۹ آمده است دوران استفاده بيمه بیکاری جزء سوابق بیمهای مشاغل سخت و زیان آور محسوب شود و اداره کل تامین اجتماعی استان قزوین نیز موظف است نسبت به اجرای احکام صادر شده در مورد فاصله خدمتی و اجرای ماده ۱۰ قانون کار تنظیم بخشی از مقررات تسهیل صنایع نوسازی کشور و اقدام ماده ۱۱۳ قانون برنامه سوم توسعه اقتصادی سال ۱۳۸۳ و اصلاحات بعدی آن اقدام کنند.
او همچنین افزود: در ادامه مفاد این مصوبه آمده است، بدهی شرکتهای یاد شده به سیستم بانکی کشور به مدت ۲ سال با رعایت مقررات مربوط استنحال شودو همچنین کارخانههای فرنخ، نازنخ، ومه نخ از فهرستعدم معوقات بانکی و پرداخت تسهیلات توسط سیستم بانکی کشور خارج شوند.
این فعال کارگری گفت: با گذشت دو ماه از دیدار ما با رئیس جمهور (۱۷ بهمن ماه) مشکلات ما همچنان لاینحل باقی مانده است.
او در ادامه گفت: ۲۱۰ نفر از کارگران کارخانجات ریسندگی و بافندگی فرنخ و مه نخ قزوین جهت بازگشت به کار دعوت شدند که در حال حاضر فعال هستند.
نعمتنيا با تاکید بر اینکه فعالیت مجدد و احیاء کارخانه نتیجه تلاش شبانه روزی کارگران است عنوان کرد: تمامی کارگرانی که بیرون از کارخانه هستند و هنوز دعوت بکار نشدهاند همچنان بلاتکلیف هستند.
او با بیان اینکه تا کنون کارگران فرنخ، مه نخ و نازنخ بیش از ۴۰ بار تجمع در ارگانهای مختلف از جمله مجلس، وزارت کار، وزارت صنایع و استانداری و غیره برای حل مشکلاتشان داشتهاند گفت: ۱۶۲ مرتبه نیز نمایندگان این شرکتها با پیگیریهای خود در ارگانهای مختلف دولتی به گفتگو نشستهاند که متاسفانه هنوز به نتیجه نرسیدهاند.
نعمتنیا با اشاره به اینکه کارخانه ناز نخ همچنان تعطیل است، خواستار شد: ما از دولت میخواهیم در سالی که توسط مقام رهبری سال تولید ملی و حمایت از کار وسرمایه ایرانی نام گذاری شده است و اینکه در آستانه روز کارگر قرار داریم با دادن خبر خوش حل مشکلات كارگران و با پرداخت مطالبات معوقه این کارگران آنان را از شرمندگي خوانوادههايشان رها كنند.
پيام علي نجاتي به مناسبت روز جهاني كارگر سال 91
کمیته هماهنگی - 7 اردیبهشت
علي نجاتي كارگر و عضو هيات مديره سنديكاي كارگران نيشكر هفت تپه كه به دليل فعاليت صنفي در زندان فجر دزفول محبوس است به مناسبت روز جهاني كارگر سال 91، اول ماه مه سال 2012 پيامي به شرح زير ارسال كرده است:
" كارگران، فعالين كارگري و تمامي تشكل ها و نهاد هاي كارگري :
دوستان عزيزم، فرا رسيدن روز جهاني كارگر، 1مه سال 2012 مطابق با 12 ارديبهشت 91 را به تمامي كارگران ايران و جهان تبريك ميگويم. اميدوارم در سال جديد همه ي دوستان كارگر، بتوانند همبستگي و اتحاد خود را بيشتر كنند. همچنين اميدوارم تلاش هاي ما به جايي برسد كه ديگر هيچ كارگري به خاطر دفاع از حقوق خود و همكارانش و به خاطر دفاع از حق ايجاد تشكل، در زندان نباشد.
از دور دست همه ي شما عزيزان را مي فشرم و براي همه كارگران روزهاي و ماههاي پر از پيروزي را آرزو ميكنم.
علي نجاتي - زندان فجر دزفول - 7/2/91 "
لازم به ذكر است كه از نظر پزشك قانوني شوش، كميسيون پزشكي استان خوزستان و تمامي مقامات رسمي ِ پزشكي، نجاتي بايد از زندان آزاد شود زيرا به خاطر مشكلات حاد جسمي و مخصوصا مشكلات شديد قلبي، امكان تحمل زندان را ندارد و هر لحظه امكان از پا درآمدن وي وجود دارد. اما دادستان شوش برخلاف تمام اين تاييديه ها و هشدارهاي منابع پزشكي قانوني، شخصا و بر خلاف قانون و با بي توجهي به امنيت جاني و جسمي اين كارگر زنداني، از صدور حكم آزادي نجاتي طفره رفته است.
كميتهي هماهنگي براي كمك به ايجاد تشكلهاي كارگري
8 اردیبهشت 1391
گزارش مجید دری، فعال دانشجویی زندانی، از زندان بهبهان
کمیته گزارشگران حقوق بشر- 7 اردیبهشت
مجید دری، فعال دانشجویی دربند که هماکنون حدود سه سال است در زندان به سر میبرد و از سوی دادگاه به تحمل 6 سال حبس تعزیری محکوم شده است، به گفتگو با یکی از مجرمان سابقهدار در زندان پرداخته و حاصل این گفتگو را در گزارشی به خارج از زندان فرستاده است.
متن این گزارش به شرح زیر است:
اگرچه تحمل حبس در زندانی که تفکیک جرایم در آن صورت نگرفته باشد، بسیار سخت و گاه طاقتفرساست و حکم تبعید؛ ناعادلانه و تلافیجویانهترین اقدامیست که یک حکومت میتواند با مخالفین خود انجام دهد و نفرین لحظه لحظه فرد و خانواده و دوستان تبعیدی را بدرقه راه عاملان و خانوادههایشان خواهد کرد، اما نکتهای که می توان به عنوان فرصت از آن بهره برد همانا ارتباط با جرایم گوناگون از قتل و تجاوز به عنف و قاچاق و سرقت و کلاهبرداری و .. با احکام متفاوت از اعدام تا مدت کمی بازداشت است.
چندی پیش در هواخوری زندان قدم میزدم. یکی از زندانیان که جرمش دزدی ( به کرات) است و وجههی شرارتباری در زندان دارد، همقدم شد و به زبان خودش چیزهایی گفت که شنیدنش هم تاسفبار است و هم تأملبرانگیز که نقل به مضمون میکنم:
" خانوادهام-اگر بشود نامش را خانواده گذاشت- از قشر ضعیف بودند. پدرم کارگری ساده بود و هیچوقت نمیتوانست نیازهای ما را حتی در کمترین سطح برآورده کند. به دلیل عدم توانایی مالی نتوانستم درس بخوانم و ترک تحصیل کردم و به کار مشغول شدم. سنم پایین بود. از دستفروشی تا شاگردی، اما حقوق بسیار کمی میگرفتم. پس از مدتی با چند نفر آشنا شدم و یواش یواش به راه خلاف کشانده شدم. پس از چند بار دزدی دستگیر شدم و به زندان آمدم. در زندان تصمیم گرفتم دیگر طرف خلاف نروم. اما مگر میشد؟ هیچکاری پیدا نکردم. دوباره ارتباطاتم با افراد ناباب افزایش یافت و دوباره به مسیر خلاف افتادم. خب! تو جای من بودی چکار میکردی؟ خرج داشتم. خانوادهام نمیتوانستند هیچ حمایتی از من بکنند. کار نداشتم. شبنشینیهایم افزایش یافت. اینطرف و آنطرف رفتن. دعوا، مواد، مشروب و این ادامه داشت تا حالا که برای چندمین بار اینجا هستم. الان هم میگویم. اگر باز آزاد شوم چارهای ندارم جز دزدی، هیچکس به من کار نمیدهد، اصلا کاری نیست که به من بدهند. یک سوال دارم اگر من میتوانستم جایی مشغول به کار شوم و ماهانه 400- 500 هزارتومان تومن بگیرم، آیا دست به خلاف میزدم؟ اصلا طرف خلاف میرفتم؟ صبح میرفتم سر کار و عصر خسته و کوفته میآمدم. تازه اگر درآمدی داشتم که میتوانستم روی آن حساب باز کنم. ازدواج میکردم و ... اما حالا چی ؟! 35-6 سالمه و هیچی ندارم. تو بگو من چکار کنم؟!"
نکاتی چند در گفتههای ساده و البته صادقانهی این " سارق" مستتر است. نوستالژی ما همیشه این بوده که دزدها افرادی قویهیکل با سبیلهای از بناگوش در رفتهاند؟ این نوستالژی با دیدن افرادی در زندان کاملا فرو میریزد و تازه میفهمی که این دزدها از جنس و نوع خودمان هستند با تفاوتهایی، درست است که هرکس ترک تحصیل کرد و خانوادهاش از نظر مالی و فرهنگی ضعیف بودند، قرار نیست به سمت خلاف برود اما نکتهی حائز اهمیت این است که حال، ما با قشری این چنینی طرفیم، چه باید بکنیم؟
نکته دیگر اینکه آیا فراهم آوردن کار جز وظایف دولت نیست؟ نه فقط در آمار بلکه در واقعیت؟ اینکه ما وام میدهیم تا گاو و گوسفند بخرید و بچرانید و گذران زندگی و رفع بیکاری کنید، شد راهکار؟
و اما نکته سوم اینکه افراد با ورود به زندان سابقهدار میشوند و این سوءسابقه بازگشتشان به جامعه را به شدت دچار مشکل میکند و این معضل تا آخر عمر همراه فرد میماند و گاهی این راندگی باعث بازگشت فرد به اعمال خلاف میشود. آیا نباید این افراد تحت نظر مشاور قرار بگیرند، دلایل و ارتکاب به جرمشان مورد بررسی قرار گیرد؟ آیا صرف آفزایش زندانها و زندانیان مشکلات جامعه را حل میکند؟
با زور و تهدید و حبس میتوان جلوی این امر را گرفت؟
" تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل"
مجید دری/ زندان فجر بهبهان/ بهار 91
کمیته گزارشگران حقوق بشر- 7 اردیبهشت
مجید دری، فعال دانشجویی دربند که هماکنون حدود سه سال است در زندان به سر میبرد و از سوی دادگاه به تحمل 6 سال حبس تعزیری محکوم شده است، به گفتگو با یکی از مجرمان سابقهدار در زندان پرداخته و حاصل این گفتگو را در گزارشی به خارج از زندان فرستاده است.
متن این گزارش به شرح زیر است:
اگرچه تحمل حبس در زندانی که تفکیک جرایم در آن صورت نگرفته باشد، بسیار سخت و گاه طاقتفرساست و حکم تبعید؛ ناعادلانه و تلافیجویانهترین اقدامیست که یک حکومت میتواند با مخالفین خود انجام دهد و نفرین لحظه لحظه فرد و خانواده و دوستان تبعیدی را بدرقه راه عاملان و خانوادههایشان خواهد کرد، اما نکتهای که می توان به عنوان فرصت از آن بهره برد همانا ارتباط با جرایم گوناگون از قتل و تجاوز به عنف و قاچاق و سرقت و کلاهبرداری و .. با احکام متفاوت از اعدام تا مدت کمی بازداشت است.
چندی پیش در هواخوری زندان قدم میزدم. یکی از زندانیان که جرمش دزدی ( به کرات) است و وجههی شرارتباری در زندان دارد، همقدم شد و به زبان خودش چیزهایی گفت که شنیدنش هم تاسفبار است و هم تأملبرانگیز که نقل به مضمون میکنم:
" خانوادهام-اگر بشود نامش را خانواده گذاشت- از قشر ضعیف بودند. پدرم کارگری ساده بود و هیچوقت نمیتوانست نیازهای ما را حتی در کمترین سطح برآورده کند. به دلیل عدم توانایی مالی نتوانستم درس بخوانم و ترک تحصیل کردم و به کار مشغول شدم. سنم پایین بود. از دستفروشی تا شاگردی، اما حقوق بسیار کمی میگرفتم. پس از مدتی با چند نفر آشنا شدم و یواش یواش به راه خلاف کشانده شدم. پس از چند بار دزدی دستگیر شدم و به زندان آمدم. در زندان تصمیم گرفتم دیگر طرف خلاف نروم. اما مگر میشد؟ هیچکاری پیدا نکردم. دوباره ارتباطاتم با افراد ناباب افزایش یافت و دوباره به مسیر خلاف افتادم. خب! تو جای من بودی چکار میکردی؟ خرج داشتم. خانوادهام نمیتوانستند هیچ حمایتی از من بکنند. کار نداشتم. شبنشینیهایم افزایش یافت. اینطرف و آنطرف رفتن. دعوا، مواد، مشروب و این ادامه داشت تا حالا که برای چندمین بار اینجا هستم. الان هم میگویم. اگر باز آزاد شوم چارهای ندارم جز دزدی، هیچکس به من کار نمیدهد، اصلا کاری نیست که به من بدهند. یک سوال دارم اگر من میتوانستم جایی مشغول به کار شوم و ماهانه 400- 500 هزارتومان تومن بگیرم، آیا دست به خلاف میزدم؟ اصلا طرف خلاف میرفتم؟ صبح میرفتم سر کار و عصر خسته و کوفته میآمدم. تازه اگر درآمدی داشتم که میتوانستم روی آن حساب باز کنم. ازدواج میکردم و ... اما حالا چی ؟! 35-6 سالمه و هیچی ندارم. تو بگو من چکار کنم؟!"
نکاتی چند در گفتههای ساده و البته صادقانهی این " سارق" مستتر است. نوستالژی ما همیشه این بوده که دزدها افرادی قویهیکل با سبیلهای از بناگوش در رفتهاند؟ این نوستالژی با دیدن افرادی در زندان کاملا فرو میریزد و تازه میفهمی که این دزدها از جنس و نوع خودمان هستند با تفاوتهایی، درست است که هرکس ترک تحصیل کرد و خانوادهاش از نظر مالی و فرهنگی ضعیف بودند، قرار نیست به سمت خلاف برود اما نکتهی حائز اهمیت این است که حال، ما با قشری این چنینی طرفیم، چه باید بکنیم؟
نکته دیگر اینکه آیا فراهم آوردن کار جز وظایف دولت نیست؟ نه فقط در آمار بلکه در واقعیت؟ اینکه ما وام میدهیم تا گاو و گوسفند بخرید و بچرانید و گذران زندگی و رفع بیکاری کنید، شد راهکار؟
و اما نکته سوم اینکه افراد با ورود به زندان سابقهدار میشوند و این سوءسابقه بازگشتشان به جامعه را به شدت دچار مشکل میکند و این معضل تا آخر عمر همراه فرد میماند و گاهی این راندگی باعث بازگشت فرد به اعمال خلاف میشود. آیا نباید این افراد تحت نظر مشاور قرار بگیرند، دلایل و ارتکاب به جرمشان مورد بررسی قرار گیرد؟ آیا صرف آفزایش زندانها و زندانیان مشکلات جامعه را حل میکند؟
با زور و تهدید و حبس میتوان جلوی این امر را گرفت؟
" تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل"
مجید دری/ زندان فجر بهبهان/ بهار 91
با کاهش قیمت سکه در بازار آزاد، بانک مرکزی یکبار دیگر شروع به بازیگری در بازار کرده است.
جـــرس:
به گزارش منابع خبری، با کاهش قیمت سکه در بازار آزاد، بانک مرکزی یکبار دیگر شروع به بازیگری در بازار کرده است.
به گزارش بازتاب، چند روز قبل عباس کمره ای
عضو هیئت مدیره بانک ملی در مصاحبه با رادیو جمهوری اسلامی گفت: صاحبان
سکه پیش فروش می توانند به جای آن گواهی سپرده مدت دار ویژه با نرخ سود ۲۴
درصد بگیرند.
عباس کمره ای با اعلام اینکه این اوراق با نام و دوساله و معاف از مالیات
است ، افزود: دریافت وجه نقد به نرخ روز و دریافت حواله مسکوک طلا از راه
های جایگزین دیگر است.
همزمان، محمد کشتی آرای رئیس اتحادیه کشوری طلا و جواهر نیز گفت: این شرایط
مدیریت می شود تا قیمت سکه ساماندهی شود ، اگرچه با عرضه بیش از حد طلا
باز هم قیمت آن کمتر از حد جهانی نخواهد رفت. وی به سکه داران توصیه کرد،
برای فروش سکه های خود عجله نکنند و در صورت داشتن آمادگی لازم یکی از
پیشنهادهای بانک ملی را بررسی کنند.
بر اساس این گزارش، دولت سال گذشته نزدیک به نه میلیون و صد هزار قطعه سکه
بهار آزادی طی مراحلی پیش فروش کرد. ارزش سکه های پیش فروش شده نزدیک به ۵
هزار و ۲۲۳ میلیارد تومان برآورد می شود.
همچنین گزارش شده است متقاضیانی که سکه های پیش خرید شده را تحویل می
گیرند، در زمان تحویل پنج درصد مالیات بر ارزش افزوده پرداخت می کنند که
دولت از این محل حداقل ۲۶۱ میلیارد و ۱۵۰میلیون تومان درآمد کسب کرده است.
سود سالانه سپرده نیز، هم اینک بیست درصد است که در مورد سکه های چهار ماهه، شش ماهه و هشت ماهه، این سود به ترتیب هفت، ده و سیزده درصد است. میانگین سود بانکی خواب سرمایه خریداران سکه های چهار، شش و هشت ماهه نیز ده درصد است، که بر این اساس نزدیک به ۵۲۲ میلیارد و سیصد میلیون تومان نیز، سود بانکی سرمایه ای است که مردم برای پیش خرید سکه نزد دولت سپرده گذاری کردند. به عبارتی دولت در پیش فروش سکه ها نزدیک به ۷۸۳ میلیارد و ۴۵۰میلیون تومان طی هشت ماه سود خواهد کرد.
این گزارش می افزاید: دولت برای تامین ۹
میلیون و صد هزار قطعه سکه بهار آزادی تقریبا به ۷۳ تن طلا نیاز دارد، این
حجم از طلا در مقایسه با ذخایر طلای بانک مرکزی حجم بزرگی به نظر می رسد،
حال اینکه در سال گذشته نیز برای تنظیم بازار، حتما دولت حجم دیگری از
ذخایر خود را به سکه تبدیل و به بازار عرضه کرده است.سود سالانه سپرده نیز، هم اینک بیست درصد است که در مورد سکه های چهار ماهه، شش ماهه و هشت ماهه، این سود به ترتیب هفت، ده و سیزده درصد است. میانگین سود بانکی خواب سرمایه خریداران سکه های چهار، شش و هشت ماهه نیز ده درصد است، که بر این اساس نزدیک به ۵۲۲ میلیارد و سیصد میلیون تومان نیز، سود بانکی سرمایه ای است که مردم برای پیش خرید سکه نزد دولت سپرده گذاری کردند. به عبارتی دولت در پیش فروش سکه ها نزدیک به ۷۸۳ میلیارد و ۴۵۰میلیون تومان طی هشت ماه سود خواهد کرد.
جـــرس:
دبیر
مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم با بیان اینکه قانون اساسی به بخشهای
مختلفی تقسیم میشود، خاطرنشان کرد: تا کنون تنها بخشهایی از قانون اساسی
در کشور عملی شده است.
به گزارش ایلنا، سید حسین موسوی تبریزی تاکید کرد: مهمترین و ابتداییترین
بخش قانون اساسی در رابطه با حقوق مردم است و بیان شده که مدیریت کشور جز
با تکیه بر آرای عمومی میسر نیست.
وی ادامه داد: با این حال معتقدم قانون اساسی در اوایل انقلاب و در مقایسه
با زمان شاه بسیار جلو رفت و با برگزاری انتخابات آزاد در رابطه با تصویب
قانون اساسی و انتخاب رئیس جمهور و... کار خود را ادامه داد.
دبیر مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم در خصوص راهکارهای اجرای هرچه
بهتر قانون اساسی در کشور تصریح کرد: متاسفانه در قانون اساسی ما هیچ ضمانت
اجرایی برای قانون پیش بینی نشده است. بنابراین تصور من این است که برای
اجرای بهتر قانون اساسی باید قوه قضاییه مستقل از هر نهادی داشته باشیم.
موسوی تبریزی در بخش دیگری از سخنان خود یاداور شد: هیئت نظارت بر قانون
اساسی تنها بیان میکند که در کجا نسبت به قانون اهمال صورت گرفته بنابراین
علاوه بر این نیز میتوان با بازنگری در قانون اساسی دادگاهی مستقل از قوه
قضاییه برای رسیدگی به تخلفات قانون اساسی ایجاد کرد به گونهای که در راس
آن عدهای از قاضی عادل با انتخاب سایر قضات کشور قرار گیرند.
جـــرس:
در
حالی که هنوز حداد عادل امیدوار است سعید مرتضوی از ریاست سازمان تامین
اجتماعی استعفا دهد، احمد توکلی می گوید: "بنده و چهار پنج نفر از
نمایندگان مجلس شکایتی را تنظیم کرده و به دیوان عدالت اداری ارائه دادیم و
در آن نصب مرتضوی را غیرقانونی خواندیم. "
به گزارش فارس، احمد توکلی در نشست «در جستجوی اصلح» که از سوی اتحادیه
جامعه اسلامی دانشجویان در دفتر مرکزی این اتحادیه دانشجویی برگزار شد، طی
سخنانی در مورد انتصاب سعید مرتضوی به ریاست سازمان تامین اجتماعی گفت: ما
در این زمینه از طرق غیررسمی و رسمی غیراستیضاحی جلو میرویم.
وی اضافه کرد: بنده و چهار پنج نفر از نمایندگان مجلس شکایتی را تنظیم کرده
و به دیوان عدالت اداری ارائه دادیم و در آن نصب مرتضوی را غیرقانونی
خواندیم.
توکلی همچنین تصریح کرد: اطلاعات ما نشان میدهد مرتضوی به طور کامل سر کار
نمیرود، بلکه صرفا جهت امضاء چکهای حقوقی و این قبیل اقدامات به امور
تامین اجتماعی رسیدگی میکند.
گفتنی است، هر چند نمایندگان مجلس از قول شرف مرتضوی برای ترک این صندلی
سخن گفته بودند، اما احمدی نژاد و نزدیکان وی گفته بودند هیچ تعهدی برای
قبول استعفای سعید مرتضوی نداده اند.
ولی احمد توکلی مدعی شد سعید مرتضوی از خانه خارج نشده است و استعفای خود را تقدیم وزیر کرده و منتظر نظر وی است.
چند روز پیش علی اکبر جوانفکر، مشاور رسانه ای احمدی نژاد به مخالفین
مرتضوی "پند اخلاقی" داده بود"برای کسانی که خود را فراتر از قانون
میپندارند" و گفته بود : "زمان اندکی باقی است تا از رهگذر بازیهای پرسرو
صدایی مانند حکمیت، بتوان کرسیهای سبز بهارستان را برای چهارسال دیگر
تصاحب کرد."
بر اساس آخرین گزارش ها، در حالی است که حداد عادل در گفت و گوی تلویزیونی
چند روز پیش خود مدعی شده بود ۱۳ ساعت مذاکره بین احمد توکلی و سعید مرتضوی
طی چهار جلسه انجام شده، در همین حال مرتضوی ادعا کرد که هیچ دیداری با
احمد توکلی نداشته است.
از سوی دیگر، محمد تقی رهبر نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی با
بیان اینکه مرتضوی با زیرپا گذاشتن قول شرفش به نمایندگان یک جرم به دیگر
جرم های خود افزود، گفته بود استیضاح کنندگان بخاطر شخصیت آقای شیخ الاسلام
سعی کردند این موضوع با مذاکره پایان یابد بنابراین ماجرای حکمیت شکل
گرفت. در این مذاکرات مرتضوی به نمایندگان قول شرف داد که استعفا دهد لذا
از آقای حدادعادل تقاضا کرد که استیضاح کنندگان را منصرف کند و ایشان نیز
که دلسوز نظام بودند از نمایندگان خواستند که امضاهای خود را پس بگیرند.
اما سعید مرتضوی در گفت و گویی اعلام کرده است که "نمایندگان مجلس دروغ می
گویند" و هم منکر دیدار شده بود و هم منکر قول شرف و گریه های خود پیرامون
این قضیه.
جـــرس:
در ادامه تلاش جریان های محفلی برای تخریب چهرههای جریان اصلاحات، کتابی تحت عنوان «سوای سکولاریسم»، توسط خبرگزاری فارس منتشر شد.
خبرگزاری فارس با انتشار این خبر مدعی می شود: "کتاب سودای سکولاریسم به جریان شناسی سکولاریسم در ایران بر مبنای زندگی و کارنامه «سید محمد خاتمی» به عنوان یکی از رهبران این جریان می پردازد."
پشت جلد این محصول تولیدی جریان محفلی آمده است: "سودای سکولاریسم صرفا زندگی سید محمد خاتمی نیست. نویسنده، خواننده را با زندگی سیاسی خاتمی همراه می کند تا او را از نزدیک شاهد مراحل رشد و نمو یک «جریان سیاسی خاص» قرار گیرد و نسبت آن جریان و بازیگرانش با انقلاب و جمهوری اسلامی برایش روشن شود...."
در بخشی از معرفی کتاب مذکور ادعا شده است: "در مطلع فصل چهارم- «آقای رئیس جمهور»- نویسنده به چگونگی کاندیدا شدن خاتمی در انتخابات هفتم ریاست جمهوری و علل پیروزی وی پرداخته و در ادامه، با ذکر مبانی نظری جریان اصلاحات، رویکرد و عملکرد سیاسی خاتمی و دولتش طی سال های ۷۶ تا ۸۴ را مورد بررسی قرار داده است. در پایان فصل، علل ناکامی جریان اصلاحات در سکولاریزاسیون نظام ایران و تضعیف ولایت فقیه موشکافی شده است.
«شال سبز» عنوان فصل پنجم است که به روایت تحلیلی اقدامات خاتمی و جریان همسویش پس از پایان دوران حاکمیت اصلاح طلبان بر قوای مجریه و مقننه می پردازد و استناداتی درباره تدارک این طیف برای دست زدن به یک انقلاب رنگی در جریان انتخابات ریاست جمهوری دهم ارائه می کند. در ابتدای بخش مباحثی نظری درباره ماهیت انقلاب رنگی آمده و سپس تلاش های جریان سکولار با محوریت خاتمی برای زمینه سازی انقلاب رنگی مستند شده است. پس از آن، کتاب وارد روایت و تحلیل حوادث پس از انتخابات دهم و فتنه ۸۸ می شود و این فصل با علل ناکامی جریان سکولار و پایان حیات سیاسی خاتمی در کالبد جمهوری اسلامی خاتمه می یابد."
در ادامه تلاش جریان های محفلی برای تخریب چهرههای جریان اصلاحات، کتابی تحت عنوان «سوای سکولاریسم»، توسط خبرگزاری فارس منتشر شد.
خبرگزاری فارس با انتشار این خبر مدعی می شود: "کتاب سودای سکولاریسم به جریان شناسی سکولاریسم در ایران بر مبنای زندگی و کارنامه «سید محمد خاتمی» به عنوان یکی از رهبران این جریان می پردازد."
پشت جلد این محصول تولیدی جریان محفلی آمده است: "سودای سکولاریسم صرفا زندگی سید محمد خاتمی نیست. نویسنده، خواننده را با زندگی سیاسی خاتمی همراه می کند تا او را از نزدیک شاهد مراحل رشد و نمو یک «جریان سیاسی خاص» قرار گیرد و نسبت آن جریان و بازیگرانش با انقلاب و جمهوری اسلامی برایش روشن شود...."
در بخشی از معرفی کتاب مذکور ادعا شده است: "در مطلع فصل چهارم- «آقای رئیس جمهور»- نویسنده به چگونگی کاندیدا شدن خاتمی در انتخابات هفتم ریاست جمهوری و علل پیروزی وی پرداخته و در ادامه، با ذکر مبانی نظری جریان اصلاحات، رویکرد و عملکرد سیاسی خاتمی و دولتش طی سال های ۷۶ تا ۸۴ را مورد بررسی قرار داده است. در پایان فصل، علل ناکامی جریان اصلاحات در سکولاریزاسیون نظام ایران و تضعیف ولایت فقیه موشکافی شده است.
«شال سبز» عنوان فصل پنجم است که به روایت تحلیلی اقدامات خاتمی و جریان همسویش پس از پایان دوران حاکمیت اصلاح طلبان بر قوای مجریه و مقننه می پردازد و استناداتی درباره تدارک این طیف برای دست زدن به یک انقلاب رنگی در جریان انتخابات ریاست جمهوری دهم ارائه می کند. در ابتدای بخش مباحثی نظری درباره ماهیت انقلاب رنگی آمده و سپس تلاش های جریان سکولار با محوریت خاتمی برای زمینه سازی انقلاب رنگی مستند شده است. پس از آن، کتاب وارد روایت و تحلیل حوادث پس از انتخابات دهم و فتنه ۸۸ می شود و این فصل با علل ناکامی جریان سکولار و پایان حیات سیاسی خاتمی در کالبد جمهوری اسلامی خاتمه می یابد."
هرانا؛ کیوان صمیمی از بیمارستان به زندان منتقل شد
خبر
گزاری هرانا - کیوان صمیمی روزنامه نگار و زندانی سیاسی که جهت درمان از
اسفند ماه سال 1390 در بیمارستان قلب تهران بسر میبرد، بدون اینکه درمانش
اتمام یابد؛ پنجشنبه شب به زندان بازگردانده شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری
مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، مسئولین زندان رجایی شهر کرج پنج شنبه
شب کیوان صمیمی را بدون اتمام دوره درمان از بیمارستان قلب تهران به زندان
رجایی شهر بازگرداندند.
کیوان صمیمی بدلیل شرایط وخیم جسمی در
اسفند ماه سال گذشته در بیمارستان قلب تهران بستری شد و در طی این مدت
پزشکان برای درمان بیماریهای قلب و کبد و... وی تلاش میکردند، با این وجود
مسئولین زندان بدون رضایت پزشکان و در حالی که دوره درمان به پایان نرسیده
بود اقدام به بازگردانیدن وی به زندان رجایی شهر کرج را نمودند.
گفتنی ست، کیوان صمیمی بهبهانی مدیر
مسئول ماهنامه توقیفشده نامه، عضو شورای ملی صلح، کمیته پیگیری
بازداشتهای خودسرانه، کمیته حمایت از حقوق شهروندی و نیز کمیته دفاع از حق
تحصیل میباشد که از سال 88 در زندان بسر میبرد.
هرانا؛ رضا جوشن از اتهام محاربه تبرئه شد
خبرگزاری
هرانا - رضا جوشن از زندانیان محبوس در زندان رجایی شهر کرج که برای
چندمین بار به اتهام محاربه در شعبه ۱ دادگاه انقلاب کرج محاکمه شده بود؛
از اتهام مذکور تبرئه شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری
مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، رضا جوشن که دوم اردیبهشت ماه سال جاری
برای چندمین بار جهت تجدید محاکمه به دادگاه انقلاب کرج شعبه ۱ به ریاست
قاضی آصف حسینی منتقل و در آنجا اتهام محاربه به وی تفهیم شده بود، روز
گذشته در دادگاه حاضر و از اتهامات وارده تبرده و برای وی منع تعقیب صادر
شد.
گفتنی ست، رضا جوشن از بازداشت شدگان
وقایع پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ میباشد که تا کنون چندین بار برای وی تشکیل
پرونده جدید داده و از آزادی وی جلو گیری به عمل آوردهاند.
۵۵۷ کارگر نساجی، ۲۶ ماه بدون حقوق ماندهاند
خبرگزاری
هرانا - سعید نعمتنیا، رئیس شورای اسلامی کار کارخانجات نساجى فرنخ و مه
نخ و نازنخ میگوید بیش از ۲۶ ماه است که مطالبات معوقه ۵۵۷ این کارگران
پرداخت نشده است.
سعید نعمتنیا در گفتگو با خبرگزاری
ایلنا گفت: "با گذشت دو ماه از آخرین دیدار نمایندگان این کارگران در
افتتاحیه بیمارستان ولایت قزوین با رئیس دولت و همچنین مصوبات هیئت دولت در
خصوص این واحدهای تولیدی متاسفانه وعدههای دولت وسایر مسئولان اجرایی
نشده است."
او با اشاره به اینکه با حمایت و همکاری
مدیران داخلی کارخانه و اعضای شورای کارگری و کارگران، قراردادهایی با
عرضه کنندگان پنبه جهت خرید مواد اولیه منعقد شد که باعث فعالیت مجدد
کارخانه شد، افزود: "تمامی کارگرانی که بیرون از کارخانه هستند و دعوت بکار
نشدهاند همچنان بلاتکلیف هستند."
او با بیان اینکه تا کنون کارگران فرنخ،
مه نخ و نازنخ بیش از ۴۰ بار تجمع در ارگانهای مختلف از جمله مجلس، وزارت
کار، وزارت صنایع و استانداری و غیره برای حل مشکلاتشان داشتهاند گفت:
"۱۶۲ مرتبه نیز نمایندگان این شرکتها با پیگیریهای خود در ارگانهای
مختلف دولتی به گفتگو نشستهاند که متاسفانه هنوز به نتیجه نرسیدهاند."
نعمتنیا همچنین یادآور شد که کارخانه ناز نخ همچنان تعطیل است.