از برادری تا برادر کشی
همه روابط دولتمردان ایران و قذافی
محمود احمدينژاد در اظهار نظری پیرامون قیام مردم در کشورهای مختلف منطقه خاورمیانه، خطاب به دولتمردان این کشورها گفت: " اجازه دهيد كه ملتها حرف خود را آزادانه بيان كنند و از كرامت و احترام برخوردار باشند." این در حالیست که تمام دنیا حکایت کشتههای ایرانی در جریان حوادث بعد از انتخابات سال 88 را میداند. کشتههایی که طی اعتراضات خیابانی روزهای 25 بهمن و اول اسفند حداقل 4 تن دیگر به لیست آنها اضافه شد. اما درست در همین شرایط رییس جمهوری اسلامی با اشاره به تحولات منطقه و بخصوص کشتار مردم لیبی میگوید: "بعضي جاها كارهايي ميشود كه بسيار زشت است. چطور ممكن است فردي پيدا شود كه مردم خود را بمباران كرده و بكشد."
احمدی نژاد همچنین به روسای این کشورها توصیه میکند که «بگذارند ملتها حرف خود را بزنند و اگر مدعي حكومت بر ملتها هستند، به حرف ملتهاي خود گوش دهند و در كنار آنها باشند.»
وي با بيان اينكه« از همه مسئولان اين كشورها ميخواهم كه به مردم خود توجه و با آنها گفتوگو كنند»، پرسیده:"چرا بد عمل ميكنند كه به مردم فشار بيايد و خواهان اصلاحات باشند."
به عقیده احمدینژاد مسوولان کشورها باید در کنار مردم باشند تا مردم علیه آنها قیام نکنند. احمدینژاد با اظهار تعجب از رفتار بد حكومت لیبی در قبال مردمش، گفته: "همه باید به خواست مردم خود تن دهند و در غیر این صورت نتیجهشان از قبل مشخص است".
رفتارپر تناقض
اظهارات این روزهای مقامات جمهوری اسلامی در مورد اتفاقات اخیر خاورمیانه، به زعم بسیاری از منتقدان و مخالفان داخل و خارج از کشور و کارشناسان سیاسی متناقض ارزیابی شده است. از یک سو جمهوری اسلامی خود از محکومین اصلی نقض حقوق بشر و آزادیهای فردی در دنیا است و از سوی دیگر سابقه روابط بین المللی جمهوری اسلامی با کشورهای مختلف منطقه خاورمیانه که هم اکنون در بحرانهای شدید داخلی گرفتار آمدهاند، نشانی از موضع گیریهای امروز مقامات جمهوری اسلامی در قبال آنها ندارد.
در میان تمام دولتهای پس از انقلاب در ایران، محمود احمدینژاد تنها رییس دولتی بود که با بیان ادعایی مبنی بر توان تاسیس سفارتخانه در مصر ظرف 24 ساعت، اشتیاق خود را برای برقراری روابط دیپلماتیک با این کشور صراحتا عنوان کرد.
لیبی هم علی رغم آنکه رهبرش متهم به دزدیدن امام موسی صدر است، همواره روابط دیپلماتیک خوبی با ایران داشته است؛آن هم برغم بحث هایی که در مورد سید موسی صدر وجود داشت.لیبی یکی از اصلیترین شرکای اقتصادی جمهوری اسلامی در میان 19 کشور عضو بلوک کومسا (comesa) در شرق و جنوب آفریقا است. آمارها نشان میدهد سال گذشته نزدیک به 150 میلیون دلار کالا از ایران به این منطقه صادر شده است.
کمی بیش از یک سال پیش بود که منوچهر متکی در صدر هیأتی سیاسی ـ- اقتصادی عازم لیبی شد. وی پیش از ترک تهران در مصاحبه با واحد مرکزی خبر گفت:" دو کشور ایران و لیبی در بسیاری از موضوعات و زمینه های منطقه ای و بین المللی به ویژه در نوع نگاه برتریجویی قدرت های بزرگ، دیدگاه های مشترکی دارند."
دیدگاه مشترک دو کشوردر زمینههای مختلف طی پنج سال اخیر با دیدارهای مکرر مسوولان عالی رتبه دو کشور قابل رویت است. طی این سالها مسوولان ایرانی و لیبیایی در سطح وزرا بیش از 30 بار با هم دیدار داشتهاند. منوچهر متکی هم در دیدار دیماه گذشته خود از لیبی به صراحت اعلام کرد "رایزنی و گسترش روابط با لیبی در سطوح مختلف از نکات مهم در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است."
با روی کار آمدن محمود احمدی نژاد در سال 1384 در ایران و در پیش گرفتن سیاستهای غرب ستیزانه او، دستگاه دیپلماسی خارجی جمهوری اسلامی همواره تمایل زیادی برای ایجاد و گسترش روابط با کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین نشان داده است. اینگونه است که وزیر سابق امور خارجه در مورد روابط ایران و لیبی تاکید کرده بود که: " از زمان دولت نهم روابط دو کشور گسترش بیشتری یافته است و روسای ایران و لیبی در حاشیه اجلاس سران افریقا در گامبیا با یکدیگر دیدار کردند و نخست وزیر لیبی و معاون اول رئیس جمهور در دولت نهم رفت و آمد متقابلی به پایتخت های یکدیگر داشتند."
آنچنان که رسانههای حکومتی پیشتر گزارش داده بودند مشارکت اقتصادی دولت ایران با لیبی در بخشهایی چون تولید و انتقال انرژی، نفت، گاز، احداث كارخانه، سدسازی، جاده، راه آهن و كشاورزی " گسترده" توصیف شده است.
مشارکتی که بعد از سفر سال گذشته متکی به این کشور، قرار بوده در حوزههای متعدد دیگری چون مدیریت منابع، آب، تولید سیمان، تراكتور، اتومبیل، خدمات فنی مهندسی، پالایشگاه، نیروگاه كود شیمیایی، صادرات دارو و تجهیزات بیمارستانی، آموزش كادرهای بهداشتی و پزشكی، اكتشافات معدنی و سرمایه گذاری و طرح های مشترك به طور دوجانبه توسعه پیدا کند. از همین رو بود که نخست وزیر لیبی گفته بود "دستورات لازم برای حل مشكلات و موانع فعالیت شركت های ایرانی فعال در لیبی" را صادر خواهد کرد تا از "بازرگانان ایرانی و كسانی كه برای ایجاد شركت های مشترك اقتصادی اقدام" می کنند حمایت لازم به عمل بیاید.
حشمت الله فلاحت پیشه عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی نیز که سال گذشته سفری به کشور لیبی داشت در مورد شراکت اقتصادی دو کشور بعد از سفر خود گفته بود: "لیبی در گذشته روابط دیرینه ای با ایران داشته و در یک دهه اخیر به برخی دلایل روابط به حالت تعلیق در آمده و اکنون مقامات لیبی در صدد است 150 میلیارد دلار در کشورشان سرمایه گذاری کند، بنابراین جای ایران در این کشور خالی است."
پیش از این نیز در اوایل سال 1386 خبر رسید که لایحه موافقتنامه تشویق و حمایت متقابل از سرمایهگذاری بین ایران و لیبی برای طی تشریفات قانونی از سوی رئیس جمهور تقدیم مجلس شده است.
پایگاه اطلاع رسانی دولت در گزارش خود از این رویداد نوشته بود: "با توجه به اهمیت سرمایهگذاری در بکارگیری منابع و امکانات بالقوه اقتصادی و نظر به ضرورت تشویق و حمایت از سرمایهگذاریهای اتباع دولت جمهوری اسلامی ایران و دولت جماهیری عربی سوسیالیستی عظمای لیبی در کشورهای یکدیگر و به منظور ایجاد و حفظ شرایط مساعد برای سرمایهگذاریهای یاد شده در جهت ارتقاء و تحکیم همکاریهای اقتصادی و به منظور تأمین منابع هر دو دولت، لایحه مذکور برای طی تشریفات قانونی تقدیم مجلس شد."
برسد به دست برادر احمدی نژاد
عمق روابط حسنه ایران و لیبی را شاید بتوان از روی پیام تبریک سرهنگ قذافی به محمود احمدی نژاد بعد از انتخابات بحث برانگیز سال گذشته دریافت. جایی که قذافی به یک پیام تبریک بسنده نکرد و یک بار بعد از اعلام پیروزی احمدی نژاد و بار دیگر هنگام تنفیذ حکم او توسط آیت الله خامنهای سفیر خود در ایران را قاصد کرد تا پیاماش را به دست مردی برساند که امروز در شرایط آشفته لیبی هیچ نشانی از کوچکترین حمایتی در او نمیبیند. قذافی در پیامهای تبریک خود برای احمدی نژاد که بازتاب رسانهای گستردهای هم در ایران داشت، رییس دولت دهم را با عنوان "عاليجناب دكتر محمود احمدينژاد" مورد خطاب قرار دادهو خود را برادر وی دانسته بود.
این در شرایطی بود که ایران در آن روزها به مانند امروز لیبی در آتش اعتراضهای داخلی میسوخت. گزارشها نشان میداد که تا روز تنفیذ حکم احمدینژاد در سال 88 حداقل 72 نفر در این اعتراضات کشته شده بودند. رهبر انقلاب لیبی در پیام خود به مناسبت آغاز دوردوم ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد گفته بود: "خرسندم يكبار ديگر به جنابعالي تبريك و تهنيت گفته و آرزو كنم كشور ايران را به بهترين وجه رهبري كرده و بتوانيد تمامي نيروها را در راستاي تحقق طرحهاي پيشتازانه خود كه در مراسم تنفيذ و تحليف به آن تصريح شد، بسيج كنيد."
سفرهای مهم به لیبی
در خردادماه سال جاری نیز، علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی، در دیدار با سفیر لیبی در تهران اعلام کرد که جمهوری اسلامی ایران هیچگونه محدودیتی برای تعمیق و توسعه مناسبات خود با لیبی قائل نیست. لاریجانی هم اکنون مدعی حمایت از مردم این کشور در مقابل حکومت به گفته او مستبد و جنایتکار قذافی شده است.
به جز این داوودی، معاون اول احمدی نژاد در دولت نهم نیز یک بار در دی ماه سال 1386 جهت گسترش روابط دو جانبه به کشور لیبی سفر کرده بود. تنها پنج ماه پیش هم محمدرضا رحيمي معاون اول احمدی نژاد در دولت دهم طی نامهای رسمی فرا رسیدن روز ملي ليبي را صمیمانه به دولت این کشور تبریک گفته و با یادآوری پیوندهای ديني، فرهنگي و تاريخي میان دو کشور برای بهره گیری از این پیوندها در جهت "بسط و تعميق هر چه سريعتر روابط دو كشور" ابراز امیدواری کرده بود.
روزگار برادری خامنه ای و قذافی
در سالهای اولیه بعد از انقلاب اسلامی روابط دو کشور ایران ولیبی به دلیل مساله نا پدید شدن امام موسی صدر وضعیت مطلوبی نداشت. این روابط اما در سالهای جنگ ایران و عراق ظاهر بهتری به خود گرفت. در همان سالها آیت الله خامنهای، رهبر کنونی و رییس جمهور آن روزگار ایران نیز سفری به لیبی داشت. سفری به تاریخ شهریور 1363. وی در آن سفر در تلویزیون دولتی لیبی گفته بود: "پیام من به مردم لیبی این است که قدر اسلام و انقلاب خود را بدانید." انقلابی که رهبر آن کسی نبود جز سرهنگ معمر قذافی. کسی که امروز رسانههای حکومتی وی را با صفتهایی چون جنایتکار، خونخوار و مستبد یاد میکنند.
همه چیز به هم ریخت
این همه اما نا گاه با قیام مردم لیبی به هم ریخت. تنها چهار روز بعد از شروع نا آرامی ها در این کشور خبر رسید که: " تمامی فعالیتهای نفتی شرکت ملی حفاری ایران در این کشور آفریقایی متوقف شده است و کارکنان این مجموعه تا 48 ساعت آینده از این کشور خارج خواهند شد."
این به معنی توقف عمدهترین فعالیت اقتصادی ایران در لیبی است.
حالا مقامات ایرانی سعی دارند در مسابقه محکوم کردن اقدامات دوست دیروز و شریک مغضوب امروز خود گوی سبقت را از هم ببرند. مقام های جمهوری اسلامی ايران از تحولات اخير در خاورميانه به عنوان «خيزش ملت های مسلمان» و نشانه «بيداری اسلامی» نام برده اند که به گفته آنها، منافع آمريکا و اسرائيل را به خطر انداخته است. در حالی که همین مقامات اعتراض مردم داخل ایران طی بیست ماه گذشته را همواره به خارج از کشور و دستگاه های امنیتی و جاسوسی نظیر سیا، موساد و یا mi6 مربوط کردهاند.
احمدی نژاد همچنین به روسای این کشورها توصیه میکند که «بگذارند ملتها حرف خود را بزنند و اگر مدعي حكومت بر ملتها هستند، به حرف ملتهاي خود گوش دهند و در كنار آنها باشند.»
وي با بيان اينكه« از همه مسئولان اين كشورها ميخواهم كه به مردم خود توجه و با آنها گفتوگو كنند»، پرسیده:"چرا بد عمل ميكنند كه به مردم فشار بيايد و خواهان اصلاحات باشند."
به عقیده احمدینژاد مسوولان کشورها باید در کنار مردم باشند تا مردم علیه آنها قیام نکنند. احمدینژاد با اظهار تعجب از رفتار بد حكومت لیبی در قبال مردمش، گفته: "همه باید به خواست مردم خود تن دهند و در غیر این صورت نتیجهشان از قبل مشخص است".
رفتارپر تناقض
اظهارات این روزهای مقامات جمهوری اسلامی در مورد اتفاقات اخیر خاورمیانه، به زعم بسیاری از منتقدان و مخالفان داخل و خارج از کشور و کارشناسان سیاسی متناقض ارزیابی شده است. از یک سو جمهوری اسلامی خود از محکومین اصلی نقض حقوق بشر و آزادیهای فردی در دنیا است و از سوی دیگر سابقه روابط بین المللی جمهوری اسلامی با کشورهای مختلف منطقه خاورمیانه که هم اکنون در بحرانهای شدید داخلی گرفتار آمدهاند، نشانی از موضع گیریهای امروز مقامات جمهوری اسلامی در قبال آنها ندارد.
در میان تمام دولتهای پس از انقلاب در ایران، محمود احمدینژاد تنها رییس دولتی بود که با بیان ادعایی مبنی بر توان تاسیس سفارتخانه در مصر ظرف 24 ساعت، اشتیاق خود را برای برقراری روابط دیپلماتیک با این کشور صراحتا عنوان کرد.
لیبی هم علی رغم آنکه رهبرش متهم به دزدیدن امام موسی صدر است، همواره روابط دیپلماتیک خوبی با ایران داشته است؛آن هم برغم بحث هایی که در مورد سید موسی صدر وجود داشت.لیبی یکی از اصلیترین شرکای اقتصادی جمهوری اسلامی در میان 19 کشور عضو بلوک کومسا (comesa) در شرق و جنوب آفریقا است. آمارها نشان میدهد سال گذشته نزدیک به 150 میلیون دلار کالا از ایران به این منطقه صادر شده است.
کمی بیش از یک سال پیش بود که منوچهر متکی در صدر هیأتی سیاسی ـ- اقتصادی عازم لیبی شد. وی پیش از ترک تهران در مصاحبه با واحد مرکزی خبر گفت:" دو کشور ایران و لیبی در بسیاری از موضوعات و زمینه های منطقه ای و بین المللی به ویژه در نوع نگاه برتریجویی قدرت های بزرگ، دیدگاه های مشترکی دارند."
دیدگاه مشترک دو کشوردر زمینههای مختلف طی پنج سال اخیر با دیدارهای مکرر مسوولان عالی رتبه دو کشور قابل رویت است. طی این سالها مسوولان ایرانی و لیبیایی در سطح وزرا بیش از 30 بار با هم دیدار داشتهاند. منوچهر متکی هم در دیدار دیماه گذشته خود از لیبی به صراحت اعلام کرد "رایزنی و گسترش روابط با لیبی در سطوح مختلف از نکات مهم در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است."
با روی کار آمدن محمود احمدی نژاد در سال 1384 در ایران و در پیش گرفتن سیاستهای غرب ستیزانه او، دستگاه دیپلماسی خارجی جمهوری اسلامی همواره تمایل زیادی برای ایجاد و گسترش روابط با کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین نشان داده است. اینگونه است که وزیر سابق امور خارجه در مورد روابط ایران و لیبی تاکید کرده بود که: " از زمان دولت نهم روابط دو کشور گسترش بیشتری یافته است و روسای ایران و لیبی در حاشیه اجلاس سران افریقا در گامبیا با یکدیگر دیدار کردند و نخست وزیر لیبی و معاون اول رئیس جمهور در دولت نهم رفت و آمد متقابلی به پایتخت های یکدیگر داشتند."
آنچنان که رسانههای حکومتی پیشتر گزارش داده بودند مشارکت اقتصادی دولت ایران با لیبی در بخشهایی چون تولید و انتقال انرژی، نفت، گاز، احداث كارخانه، سدسازی، جاده، راه آهن و كشاورزی " گسترده" توصیف شده است.
مشارکتی که بعد از سفر سال گذشته متکی به این کشور، قرار بوده در حوزههای متعدد دیگری چون مدیریت منابع، آب، تولید سیمان، تراكتور، اتومبیل، خدمات فنی مهندسی، پالایشگاه، نیروگاه كود شیمیایی، صادرات دارو و تجهیزات بیمارستانی، آموزش كادرهای بهداشتی و پزشكی، اكتشافات معدنی و سرمایه گذاری و طرح های مشترك به طور دوجانبه توسعه پیدا کند. از همین رو بود که نخست وزیر لیبی گفته بود "دستورات لازم برای حل مشكلات و موانع فعالیت شركت های ایرانی فعال در لیبی" را صادر خواهد کرد تا از "بازرگانان ایرانی و كسانی كه برای ایجاد شركت های مشترك اقتصادی اقدام" می کنند حمایت لازم به عمل بیاید.
حشمت الله فلاحت پیشه عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی نیز که سال گذشته سفری به کشور لیبی داشت در مورد شراکت اقتصادی دو کشور بعد از سفر خود گفته بود: "لیبی در گذشته روابط دیرینه ای با ایران داشته و در یک دهه اخیر به برخی دلایل روابط به حالت تعلیق در آمده و اکنون مقامات لیبی در صدد است 150 میلیارد دلار در کشورشان سرمایه گذاری کند، بنابراین جای ایران در این کشور خالی است."
پیش از این نیز در اوایل سال 1386 خبر رسید که لایحه موافقتنامه تشویق و حمایت متقابل از سرمایهگذاری بین ایران و لیبی برای طی تشریفات قانونی از سوی رئیس جمهور تقدیم مجلس شده است.
پایگاه اطلاع رسانی دولت در گزارش خود از این رویداد نوشته بود: "با توجه به اهمیت سرمایهگذاری در بکارگیری منابع و امکانات بالقوه اقتصادی و نظر به ضرورت تشویق و حمایت از سرمایهگذاریهای اتباع دولت جمهوری اسلامی ایران و دولت جماهیری عربی سوسیالیستی عظمای لیبی در کشورهای یکدیگر و به منظور ایجاد و حفظ شرایط مساعد برای سرمایهگذاریهای یاد شده در جهت ارتقاء و تحکیم همکاریهای اقتصادی و به منظور تأمین منابع هر دو دولت، لایحه مذکور برای طی تشریفات قانونی تقدیم مجلس شد."
برسد به دست برادر احمدی نژاد
عمق روابط حسنه ایران و لیبی را شاید بتوان از روی پیام تبریک سرهنگ قذافی به محمود احمدی نژاد بعد از انتخابات بحث برانگیز سال گذشته دریافت. جایی که قذافی به یک پیام تبریک بسنده نکرد و یک بار بعد از اعلام پیروزی احمدی نژاد و بار دیگر هنگام تنفیذ حکم او توسط آیت الله خامنهای سفیر خود در ایران را قاصد کرد تا پیاماش را به دست مردی برساند که امروز در شرایط آشفته لیبی هیچ نشانی از کوچکترین حمایتی در او نمیبیند. قذافی در پیامهای تبریک خود برای احمدی نژاد که بازتاب رسانهای گستردهای هم در ایران داشت، رییس دولت دهم را با عنوان "عاليجناب دكتر محمود احمدينژاد" مورد خطاب قرار دادهو خود را برادر وی دانسته بود.
این در شرایطی بود که ایران در آن روزها به مانند امروز لیبی در آتش اعتراضهای داخلی میسوخت. گزارشها نشان میداد که تا روز تنفیذ حکم احمدینژاد در سال 88 حداقل 72 نفر در این اعتراضات کشته شده بودند. رهبر انقلاب لیبی در پیام خود به مناسبت آغاز دوردوم ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد گفته بود: "خرسندم يكبار ديگر به جنابعالي تبريك و تهنيت گفته و آرزو كنم كشور ايران را به بهترين وجه رهبري كرده و بتوانيد تمامي نيروها را در راستاي تحقق طرحهاي پيشتازانه خود كه در مراسم تنفيذ و تحليف به آن تصريح شد، بسيج كنيد."
سفرهای مهم به لیبی
در خردادماه سال جاری نیز، علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی، در دیدار با سفیر لیبی در تهران اعلام کرد که جمهوری اسلامی ایران هیچگونه محدودیتی برای تعمیق و توسعه مناسبات خود با لیبی قائل نیست. لاریجانی هم اکنون مدعی حمایت از مردم این کشور در مقابل حکومت به گفته او مستبد و جنایتکار قذافی شده است.
به جز این داوودی، معاون اول احمدی نژاد در دولت نهم نیز یک بار در دی ماه سال 1386 جهت گسترش روابط دو جانبه به کشور لیبی سفر کرده بود. تنها پنج ماه پیش هم محمدرضا رحيمي معاون اول احمدی نژاد در دولت دهم طی نامهای رسمی فرا رسیدن روز ملي ليبي را صمیمانه به دولت این کشور تبریک گفته و با یادآوری پیوندهای ديني، فرهنگي و تاريخي میان دو کشور برای بهره گیری از این پیوندها در جهت "بسط و تعميق هر چه سريعتر روابط دو كشور" ابراز امیدواری کرده بود.
روزگار برادری خامنه ای و قذافی
در سالهای اولیه بعد از انقلاب اسلامی روابط دو کشور ایران ولیبی به دلیل مساله نا پدید شدن امام موسی صدر وضعیت مطلوبی نداشت. این روابط اما در سالهای جنگ ایران و عراق ظاهر بهتری به خود گرفت. در همان سالها آیت الله خامنهای، رهبر کنونی و رییس جمهور آن روزگار ایران نیز سفری به لیبی داشت. سفری به تاریخ شهریور 1363. وی در آن سفر در تلویزیون دولتی لیبی گفته بود: "پیام من به مردم لیبی این است که قدر اسلام و انقلاب خود را بدانید." انقلابی که رهبر آن کسی نبود جز سرهنگ معمر قذافی. کسی که امروز رسانههای حکومتی وی را با صفتهایی چون جنایتکار، خونخوار و مستبد یاد میکنند.
همه چیز به هم ریخت
این همه اما نا گاه با قیام مردم لیبی به هم ریخت. تنها چهار روز بعد از شروع نا آرامی ها در این کشور خبر رسید که: " تمامی فعالیتهای نفتی شرکت ملی حفاری ایران در این کشور آفریقایی متوقف شده است و کارکنان این مجموعه تا 48 ساعت آینده از این کشور خارج خواهند شد."
این به معنی توقف عمدهترین فعالیت اقتصادی ایران در لیبی است.
حالا مقامات ایرانی سعی دارند در مسابقه محکوم کردن اقدامات دوست دیروز و شریک مغضوب امروز خود گوی سبقت را از هم ببرند. مقام های جمهوری اسلامی ايران از تحولات اخير در خاورميانه به عنوان «خيزش ملت های مسلمان» و نشانه «بيداری اسلامی» نام برده اند که به گفته آنها، منافع آمريکا و اسرائيل را به خطر انداخته است. در حالی که همین مقامات اعتراض مردم داخل ایران طی بیست ماه گذشته را همواره به خارج از کشور و دستگاه های امنیتی و جاسوسی نظیر سیا، موساد و یا mi6 مربوط کردهاند.
گیوتین در زبالهدان تاریخ!
برگردان:
محمودفرهادی
در فرانسه، «مجازات اعدام» برای نخستینبار در سال ۱۷۹۵ و اندکی پس از انقلاب و اعدام پادشاه، با هدف دستیابی به آنچه قانونگذاران فرانسوی آن را «صلح اجتماعی» نامیدند لغو شد. گرچه این مجازات در سال ۱۸۱۰برای بار دیگر در فرانسه از سر گرفته شد، اما در تمامی این سالها، فعالین اجتماعی فرانسه هیچگاه از پای ننشستند و برای لغو کامل این مجازات در کشورشان تلاش کردند.
در چهارمین بخش از «سلسله گفتارهای اعدام» که هر هفته با هدف و انگیزهی آشنایی با مبارزات سایر کشورهای در خصوص لغو مجازات اعدام در وبسایت زمانه منتشر میشود، برگردان گزارشی را میخوانیم که «مجلس سنای فرانسه» در گرامیداشت بیستمین سالروز لغو این مجازات تهیه کرده است.
برای مطالعهی متن اصلی این گزارش، میتوانید به این نشانی مراجعه کنید.
گیوتین در زبالهدان تاریخ!
نهم اکتبر سال ۲۰۱۰، بیستمین سالگرد الغای مجازات اعدام در فرانسه است. پارلمان فرانسه درسال ۱۹۸۱ رای مثبت خود را به ممنوعیت اجرای این مجازات اعلام کرد.
تصویب این قانون، محصول قریب به دو قرن، بحث نظری حقوقی بوده است. در گزارش فوق، به مهمترین برهههای تاریخی در روند الغای مجازات اعدام در فرانسه اشاره میشود.
دوران انقلاب
مسئلهی مجازات اعدام، تا دههی ۱۹۷۰ محل تضارب آرای جدی در فرانسه بوده است. نخستین بحث مجلس فرانسه دربارهی «لغو مجازات اعدام» به هنگام بررسی اولین لایحهی «قانون مجازات» در ماههای مه- ژوئن سال ۱۷۹۱ درگرفت.
در این مباحث، گزارش لو پلتیر دو سنت فرگو و سخنرانیهای دوپر و روبسپیر در راستای الغای مجازات اعدام بود.
آنها بر«ماهیت ناعادلانه»، «امکان خطای دادرسی» و «عدم تاثیر بازدارندگی قطعی» مجازات اعدام تاکید میکردند. تنها استثنایی که از نظر ایشان وجود داشت، اعدام به حق مجرمانی بود که «امنیت ملی» رابه خطر میانداختند.
بااین وجود، پارلمان در یکم ژوئن ۱۷۹۱«لغومجازات اعدام» را رد کرد و تنها به حذف «زجرکشکردن» بسنده کرد: «از این پس، مجازات اعدام به محروم کردن محکوم از حیات محدود میشود.»(قانون ۳۰ دسامبر ۱۷۹۱، مادهی یکم)
در حدود یک سال بعد، در ۱۷ ژانویهی ۱۷۹۳ «مجمع ملی» حکم به اعدام پادشاه داد. روبسپیر و فوگو به این تصمیم مجمع، رای مثبت دادند. در مقابل، کندروسه و ابه گرژوار با این حکم مخالفت کردند.
کندروسه در واکنش به این تصمیم پارلمان گفت: «جزای خائنین مرگ است، اما چنین مجازاتی با اصول ما در تعارض است. من هرگز به چنین کیفری رای نخواهم داد...»
پس از دورهی « ترور» مجمع ملی مجدداً به بررسی «مجازات اعدام» پرداخت. در آخرین جلسهی مجمع، موضوع اینگونه مطرح شد که: «قانون ۲۶ اکتبر ۱۷۹۵، به منظوراشاعهی صلح اجتماعی، مجازات اعدام را ملغی میکند.»
این قانون آزمایشی، در ۲۵ دسامبر ۱۸۰۱ از سوی پارلمان تمدید شد، اما در سال ۱۸۱۰ برای بار دیگر مجازات اعدام در فرانسه برقرار شد.
قرن نوزدهم
پس از دورهی امپراتوری، جریانهای طرفدار الغای مجازات اعدام از نو شروع به فعالیت کرد. در این دوران، ویکتور هوگو از پرشورترین فعالین هوادار لغو مجازات اعدام بود.
هوگو در مقدمهی رمان «آخرین روز یک محکوم» (۱۸۲۹) خود، به شدت به کیفر مرگ تاخت. سپس در دیوان «افسانهی قرون» شعری بلند بهنام «چوبهی گیوتین» را در محکومیت اعدام سرود. هوگو بعدتر در سال ۱۸۵۱ در مقابل دادگاه کیفری «سن» و در دفاع از پسرش شارل خطابهای مهیج و تکاندهنده علیه مجازات مرگ ایراد کرد:
«... البته، درست است، میپذیریم، ما به گیوتین کم احترام میگذاریم! میدانید چرا، عالیجناب مدعیالعموم؟ به شما خواهم گفت؛ ما برآنیم که گیوتین را به زبالهدان تاریخ بیاندازیم، همانجایی که پیشتر در میان هلهلهی شادمانهی بشریت، سیخ گداخته، دست بریده، شکنجه و تفتیش عقاید را انداخته بودیم ... و این به این سبب است که میخواهیم سنگر مقدس عدالت را ازحضور موجودی هولناک، تطهیر کنیم؛ موجودی هولناک که صرف حضورش، برای بازگشت وحشت و تاریکی کافیست: "جلاد"! ... و دقیقاً به همین دلیل، ما بنیانهای جامعه را سست میکنیم! آه البته! این واقعیت است! ما افراد واقعاً خطرناکی هستیم! ما میخواهیم گیوتین را حذف کنیم. گیوتین شیطانی است!»
لامارتین نیز از قریحهی ادبیاش برای مبارزه بر ضد مجازات اعدام استفاده میکرد. در سال ۱۸۳۰ او در دیوان «قصاید سیاسی»اش شعری با عنوان «علیه کیفر مرگ» سرود. در سال ۱۸۳۸ نیز خطابهای غرا در ضرورت الغای این مجازات در مجلس ملی ایراد کرد.
هرچند انقلاب سال۱۸۳۰ با پیشنهادات بسیاری برای لغو مجازات اعدام همراه شد، اما در این مقطع، تنها لغو مجدد «زجرکش کردن» محکومین بود که مورد پذیرش پارلمان قرار گرفت. دولت موقت ۱۸۴۸ اعدام را تنها برای جرایمی با ماهیتی سیاسی ملغی کرد. در این دوران، اصلاحیههای پیشنهادی «ممنوعیت عمومی مجازات اعدام»، به ویژه اصلاحیههای ارائه شده از جانب ویکتور هوگو، هرگز از سوی پارلمان پذیرفته نشد.
جمهوری، مناظرات سالهای ۱۹۰۸-۱۹۰۶ و تداوم آنها
درپایان دورهی امپراتوری، ژول سیمون، نمایندهی جمهوریخواه طرحی برای الغای مجازات مرگ به اولین پارلمان جمهوری سوم ارائه کرد. دراین طرح، ویکتور شلشر و چند نمایندهی دیگر مجلس نیز وی را همراهی میکردند.
در ۱۹۰۶- ۱۹۰۸ در پی ارائه لایحهی الغای مجازات اعدام از سوی آریستید بریاند، وزیر دادگستری کابینهی کلمانس، مهمترین بحثها در خصوص ممنوعیت مجازات اعدام در پارلمان فرانسه آغاز شد. منتها تداخل بررسی این لایحه با جریان دادرسی پروندهای جزایی مشهور به سولیآند متجاوز و قاتل یک دختربچه، جوی علیه طرفداران الغای مجازات اعدام ایجاد شده بود.
در واقع، پس از محکومیت مجرم یادشده به مرگ، رئیسجمهور وقت فلییر، که از مخالفان اعدام بود، فرجامخواهی محکوم را پذیرفته و مانع از اجرای حکم اعدام وی شده بود. این قضیه سبب شد تا سروصداهای بسیاری در مطبوعات به ویژه در« پتی پاریزین» ایجاد شود.
این نشریه، همراه با پیگیری اخبار مربوط به این پروندهی جزایی، از خوانندگانش در خصوص «مجازات اعدام» نظرسنجی میکرد.
نتایج آمارگیری، حکایت از رضایت افکارعمومی به حفظ و اجرای این مجازات داشت. در چنین فضای پریشانی بود که پارلمان، رسیدگی رسمی به این لایحه را آغاز کرد.
بریاند و ژان ژورس، در دفاع از این لایحه سخنرانی کردند. برس مخالفت خود را با پیشنهاد دولت اعلام کرد و در نهایت، لایحه با رای منفی اکثریت نمایندگان از مجلس خارج شد.
پس از این دورهازمناظرات پارلمانی، مجدداً اجرای حکم اعدام از سر گرفته شد، اما در عین حال مسئلهی «اجرای اعدام در ملاء عام» مورد تردید جدی قرار گرفت؛ به ویژه در سال ۱۹۳۹ و پس از اعدام اوژن ویدمن و واکنش مطبوعات، دولت تصمیم گرفت به «کنسرت مجازات مرگ» پایان دهد.
پس از جنگ، اعدام از سوی روشنفکران محکوم شد. ازجمله آلبر کامو و آرتور کوستلر در کتابی بهنام «تاملاتی در باب مجازات اعدام» به انتقاد از این مجازات پرداختند. همزمان در جهان سیاست نیز مباحث ادامه پیدا میکرد و رفتهرفته، شمار پیشنهادها در خصوص تغییر دادن موارد یا جرایم مشمول مجازات اعدام، افزایش مییافت.
محیطی که قانون نهم اکتبر ۱۹۸۱ در آن تصویب شد
در جریان مذاکرات مربوط به قانون بودجهی سال ۱۹۷۹ اصلاحیههای متعددی راجع به حذف اعتبار مالی جلادان (به مبلغ ۱۸۵۰۰۰ فرانک) به هر دو مجلس نمایندگان ارائه شد. ارائهی این پیشنهادها منجر به بروز بحثهای مجدد در خصوص «مجازات اعدام» شد.
وزیر دادگستری وقت آلن پیریفت، قول داد که در ماه بعد، یک بحث اختصاصی در پیوند با مجازات اعدام در پارلمان مطرح کند. در این مدت، اعلامیهی دولت راجع به «میزان مجازاتهای مجرمین» در مجلس نمایندگان و سپس در سنا مورد رسیدگی و تبادل نظر قرار گرفت، ولی پس از آن، هیچ سند دیگری در خصوص «اعدام» از جانب دولت به مجلس ارائه نشد.
به هر حال، موضوع «مجازات اعدام» برای بار دیگر و در جریان رسیدگی به لایحهی «آزادی و امنیت» در بهار سال ۱۹۸۰ در صحن مجلس مطرح شد، اما نزدیک شدن زمان انتخابات ریاست جمهوری، سبب شد تا بحث «مجازات اعدام» به محاق رود.
پس از انتخاب فرانسوا میتران به ریاست جمهوری که سوابق روشنی درمخالفت با مجازات اعدام داشت، لایحهای قانونی تحت عنوان «الغای مجازات اعدام» به تاریخ ۲۹ اوت ۱۹۸۱ از سوی دولت میتران به مجلس ارائه شد. هدف از این سند حقوقی، به اختصار چنین اعلام شده بود: «این لایحه، راجع به اصل الغای جامع و عمومی مجازات مرگ است.»
نمایندهی دولت میتران در مذاکرات مجلس که وظیفهی دفاع از این لایحه را بر عهده داشت، روبرت بدینتر، وزیردادگستری کابینهی موروابود. او پیشتر و به عنوان وکیل دعاوی در مبارزاتی جدی علیه مجازات اعدام شرکت کرده بود. در جریان بررسی این لایحه،هم در مجلس نمایندگان و هم در مجلس سنا بحث و گفتوگوهای متعارضی له یا علیه مفاد این طرح انجام شد.
بازنگری در قانون اساسی فرانسه
به منظور پیوستن دولت فرانسه به پروتکل اختیاری شمارهی دو «میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی» و نیز از میان برداشتن احتمال هرگونه بازنگری سیاسی در خصوص مجازات اعدام، پارلمان با تصویب قانون شمارهی ۲۳۹ مورخ ۲۷ فوریه ۲۰۰۷ و نیز افزودن مادهی ۱-۶۶ مکرر به متن قانون اساسی، نقطهی پایانی بر تاریخ اعدام در فرانسه گذاشت.
اهمیت زبان مادری به زبان ساده
به مناسبت روز جهانی زبان مادری
من به عنوان یک بلوچ، نمیدانم خود این روانشناسان تا کلاس چندم به زبان مادری خود درس خواندهاند اما من که روانشناس نیستم. همینقدر میدانم که اگر تعلیم و تربیت تا کلاس سوم و چهارم بناست به زبانی غیر از زبان مادری باشد بهتر است کنار معلم، یک روانشناس و کنار کودک یک مترجم هم بنشیند تا هم روانشناسان، هم معلمین و هم کودکان و والدینشان زندگی بهتری داشته باشند. برای آنکه منظورم را بهتر متوجه بشوید، برایتان قسمتی از خاطراتم را مینویسم:
یادم میآید روز اول مدرسه، من و مادر مرحومم با ذوق و شوق به مدرسه رفتیم. او برخلاف سایر مادران که دچار نگرانی و اضطراب بودند و کودکانشان به آنها چسبیده بودند و با داد و فریاد و گریه نمیخواستند به مدرسه بروند، در گوشهای آرام، لبخند بر لب، شاهد گامهای استواری بود که من با پاهای نازک خود به سمت دانش و آگاهی برمیداشتم.
یکی، دو ساعت بعد که به اصطلاح زنگ خانه را زدند و بیشتر کودکانِ گریان ساکت شده بودند و شماری از آنها لبخند و بعضیشان قهقهه میزدند و با مادران خندان خود مثل فرفره جادو چیزهایی میگفتند که من معنی آنها را نمیدانستم، اینجانب که معنی حرفهای آقامعلم را هم نفهمیده بودم و هم نمیدانستم چرا سرم داد کشیده، گریهای را که از میانهی کلاس شروع کرده بودم با دیدن چهره نگران مادرم (که کنار بقیهی مادرهای خندان ایستاده بود)، به مرحلهای از زار زدن رساندم که باعث شد تعدادی از مادران به ما چپ چپ نگاه کنند.
مادر برای پدر به زبان مادری توضیح داد که آقا معلم با مهربانی توضیحاتی داده و حتی آنها را آهسته و شمرده هم تکرار کرده، اما مادر بازهم متوجه نشده که آن شخص مهربان که جوراش بهتر از مهر پدر است، چرا سر من داد زده است.
من از روز بعد به فکر ترک تحصیل افتادم، اما پدر چنان چشمهایش را از حدقه در آورد که مادر علیرغم توافق ضمنیای که با من کرده بود و خودش مرا تشویق کرده بود که مسئله را با پدر در میان بگذارم پاک منکر قضیه شد و زیر توافق خود زد و مخالف ترک تحصیل من شد. بدینسان من با تنفر فراوان به تحصیلاتم ادامه دادم.
در ادامهی سال و در بسیاری از موارد که معلم رو به من چیزهایی میگفت و منتظر نگاهم میکرد، دانشآموزان نیز ساکت میشدند و به من نگاه میکردند. گاهی هم ناگهان میزدند زیر خنده. من چون از اصلاح موهای خودم ناراضی بودم فکر میکردم آنها به سرِ زشت من میخندند و در نتیجه میزدم زیر گریه و با زبان مادری به همه فحش میدادم و به خود معلم که مو نداشت بیشتر از همه فحش میدادم. او هم مرا که بی تربیت بودم برای ادب شدن به دفتر مدرسه میفرستاد. من که جلوی در دفتر میایستادم بدون آنکه چیزی راجع به نظر روانشناسان راجع به زبان مادری بدانم، دلم برای مادرم تنگ میشد. آن دلتنگی به حدی بود که من معلم خودم را عددی به حساب نمیآوردم و صاف میرفتم سر کلاس و کیف خودم را برمیداشتم و به خانه میرفتم و با عرض یک دروغ مصلحتآمیز که بهتر از صد راست فتنهانگیز بود اعلام میکردم مدرسه تعطیل شده است. مادر اینجانب (که حالا دیگر بهشت زیر پایش نیست و خدا کند در بهشت باشد) همیشه از این تعطیلات استقبال میکرد و بسیار قربان صدقهی من میرفت که مدارج تحصیلی را به سرعت طی میکنم.
چندین سال بعد که من به کلاس چهارم مدرسه رسیدم و زبان دوم را بهتر از زبان مادری یاد گرفتم، نه تنها عصای دست مادر که سواد نداشت شدم، بلکه بعضی جاها عصای دست پدر هم شدم که خواندن و نوشتن را هم میدانست. از کلاس پنجم به بعد من با زبان جدیدی که یاد گرفته بودم برای تمام اقوام و آشنایان نامه مینوشتم و نامههای آنها را برایشان میخواندم. در حوالی دیپلم، دیگر برای زبان مادری تره هم خرد نمیکردم و با آن که میدانستم مادر، نازنین است مانده بودم که زبان مادری دیگر چه صیغهای است.
بعدها ترقی من در زبان دوم تا جایی پیش رفت که علاوه بر انتشار سه کتاب، چهار کتاب آمادهی انتشار و یکی دو رمان در دست داشتم و خودِ حکیم ابوالقاسم فردوسی یکی، دوبار به خوابم آمد (یا اینطور حس کردم). حتی از یکی، دو داستانم تعریف کرد، ولی گفت بعضی جاها لهجه دارم! فکرش را بکنید! خودت را اینقدر کشتهای، از ب، بسمالله هم به زبان مادریات درس نخواندهای، آنهمه هم به تو و به سرت خندیدهاند اما بازهم زبان مادری دست از سرت برنمیدارد و داستانهایت را لهجهدار میکند! در ارتباطهای ایمیلی و چتی که فرصت فکر کردن کم و جواب دادن فوری ضروری بود، همیشه دوستان و نازنینان، رنجیده و دلخور میشدند. بعد که در اندوه غیابشان فرو رفته و فکر میکردم، متوجه میشدم که زبان مادری کرم ریخته و باعث شده جای فعل و فاعل و صفت و موصوف و مضاف و کوفت و زهرمار درهم بریزد. بسیار از دست زبان مادری کفری شده بودم و به فکر فرو رفتم که چگونه روی فردوسی را کم و از دلخوری دوستان جدید جلوگیری به عمل بیاورم؟ در نهایت به این نتیجه رسیدم که آنچه را مینویسم به زبان مادری ترجمه کنم تا بدانم به چه فکر میکردهام و چه نوشتهام. در بسیاری از موارد به چیزهایی بر میخورم که به «قاه قاه» میافتم و نمیدانم به چه و به که میخندم.
از شما هم که به نوشتهی من راجع به زبان مادری خندیدید، متشکرم!
بیکاری در میان جوانان ایران
سازمان بینالمللی کار در گزارش ژانویهی سال ۲۰۱۱ خود، نرخ بیکاری جهان را شش درصد اعلام کرده است، اما این رقم در میان جوانان بیشتر است. نرخ بیکاری در میان جوانان بین ۱۵ تا ۲۴ سال در جهان ۱۳ درصد عنوان شده است.
بر اساس این گزارش، بیکاری در میان جوانان خاورمیانه، چهاربرابر نرخ متوسط بیکاری در جهان است. در ایران این نرخ بین ۱۵ تا ۲۴ سال ۳۹/۶ درصد اعلام شده است.
گفتههای ضد و نقیض در مورد نرخ بیکاری
جهانگیر لقایی، تحلیلگر اقتصادی مقیم آلمان در مورد دو رقمی شدن نرخ بیکاری نه فقط در مورد جوانان، بلکه بهطور عام در ایران می گوید: «آن زمانی هم که جمهوری اسلامی در آمارهایی که داده بود اعلام کرد نرخ بیکاری در ایران به زیر ۱۰درصد رسیده است، تقریباً همهی کارشناسان اقتصادی در ایران به این آمارها اعتقادی نداشتند. مرکز آمار ایران، نرخ بیکاری را چیزی حدود ۱۵ درصد اعلام کرده است. در سال گذشته آقای رضایی گفت نرخ بیکاری در ایران ۱۸ درصد است. چندی پیش آقای حسن روحانی، رئیس مرکز مطالعات استراتژیک در تشخیص مصلحت نظام گفت، نرخ بیکاری در ایران ۳۰ درصد است و بهخصوص در جوانان و افراد تحصیلکردهی دانشگاهی این نرخ بسیار بالاتر است. در ایران برای جوانان مابین سن ۱۵ تا ۲۴ سال، نرخ بیکاری را ۳۹/۶ درصد اعلام کردهاند. علاوه برآن حدود دوسال است که دولت جمهوری اسلامی نرخ رشد اقتصادی را اعلام نمیکند و نرخ رشد اقتصادی سال گذشته را نگفته است. پیشبینی بر این است که رشد اقتصادی در ایران بیش از یک درصد نیست و بسیاری هم معتقدند صفردرصد است.
در ژانویهی سال ۲۰۱۱ سازمان بینالمللی کار، نرخ بیکاری در جهان را اعلام کرد. در جهان ۲۵۰ میلیون نفر بیکار هستند. البته بهطور قطع رقم آماری بیش از این است. چون با توجه به وضعیتی که در کشورهای در حال توسعه میبینیم، این آمارها، نمیتواند کاملاً درست باشد. براساس همین آمار که ۲۵۰ میلیون بیکار در جهان هست، نرخ رشد بیکاری در جهان حدود بیش از شش درصد هست. این رقم در خاورمیانه بالاترین درصد بیکاری جهان را دارد. یعنی خاورمیانه ۱۰/۳ درصد بیکاری را در سطح جهان دارد که بالاترین نرخ رشد در جهان است و نسبت به سایر مناطق بسیار بیشتر است.
حالا در خاورمیانه، ایران بیشترین درصد بیکاری را دارد. حسن روحانی میگوید ۳۰ درصد، رضایی میگوید ۱۸درصد. ایران بیشترین نرخ بیکاری و کمترین نرخ رشد اقتصادی را در سطح خاورمیانه دارد. آنچه کار ایجاد میکند و میبایست کار ایجاد کند، نرخ رشد اقتصادی است و نرخ رشد اقتصادی با سرمایهگذاری و با ایجاد کار از طریق سرمایهگذاری به وجود می آید. این در ایران به وسیلهی مدیریتی که از سوی جمهوری اسلامی و بهخصوص با توجه به شرایط فعلی، چه از نظر وضعیت فعلی و جنبش اجتماعیای که در ایران در جریان است و چه از نظر تحریمهایی که به دلیل سیاستهای غلط جمهوری اسلامی به ایران اعمال شده صورت میگیرد. از آنجا که هیچگونه اعتماد و اطمینانی از سوی سرمایهگذاران داخلی و سرمایهگذاران خارجی وجود ندارد، در نتیجه کوچکترین سرمایهگذاری یا کمترین سرمایهگذاری در آنجا انجام نمیشود. نه تنها سرمایهگذاری نمیشود، بلکه بخش عمدهای از صنایع کشور را اینها بستهاند و یا با تولید ۳۰ درصد و یا بخشهایی با تولید ۵۰ درصد کار میکنند.
اگر ما این مسئله را درنظر بگیریم که سالانه در حدود یک میلیون و ۳۰۰ هزار نفر به بازار کار ایران افزوده و وارد بازار کار میشوند، ما میبایست نرخ رشد اقتصادی بسیار بالایی را داشته باشیم تا بتوانیم فقط بیکاری را در همین حد نگه داریم. دولت محمود احمدینژاد بارها اعلام کرده است ما امسال یک میلیون و ۶۰۰ هزار شغل ایجاد میکنیم. چطور ممکن است با نرخ رشد یک درصدی و یا صفر درصدی بتوان این مقدار شغل ایجاد کرد! برای این که اگر بخواهد برای جامعهی ایران یک میلیون و ۶۰۰ هزار شغل ایجاد کند، با جمعیت ۷۳ میلیونی، ما حداقل میبایست نرخ رشد ۲۰ درصدی داشته باشیم که این اصلاً امکانپذیر نیست. یعنی هیچ جامعهای تا به حال نتوانسته است چنین نرخ رشدی را به دست آورد.»
بالا نگه داشتن قیمت تومان
«یکی از دلایلی که صنایع ایران خوابیدهاند و قدرت تولید ندارند، همین است که دولت بهطور تصنعی قیمت تومان را بالا نگه داشته است. به عبارت دیگر ما به دلار سوبسید میدهیم. این به این معنا هست که وقتی اجناس خارجی به ایران وارد میشوند، به دلیل بالابودن مصنوعی قیمت تومان، ارزان تمام میشوند و از آن طرف اجناس داخلی وقتی تولید میشوند، نه تنها نمیتوانند صادرات داشته باشند. چون قیمتهایشان بالا تمام میشود، بلکه حتی قدرت رقابت در بازار داخلی ایران را با اجناس خارج نخواهند داشت. در نتیجه بسیاری از کارگاههای تولیدی و واحدهای صنعتی و خدماتی در آن جامعه مجبور هستند که اینها را ببندند و به طور مرتب همین اتفاق میافتد. جدیداً هم که میدانید یارانهها برداشته شد. بهخصوص در زمینهی انرژی که یکی از مسائل اساسی و حیاتی برای تولید است. یعنی شما هیچ چیزی را نمیتوانید در جامعهای تولید کنید، بدون این که در آن انرژی به کار رفته باشد.
میزان سرمایهگذاری در ایران در سال گذشته نصف کشور قطر و یک چهارم کشور امارات عربی بوده است. شما نگاه کنید، کشور قطر نزدیک به ۷۰۰ هزار جمعیت دارد. ایران ۷۳ میلیون جمعیت دارد، اما در قطر دو برابر ایران سرمایهگذاری شده است. این یک فاجعه است برای اقتصاد ایران و علت آن هم فقط جمهوری اسلامی با سیاستهای مدیریتیای است که تا به امروز در این زمینه به کار بسته است.»
افزایش بودجه و بیکاری
حالا با توجه به این که لایحهی بودجه هم تقدیم مجلس شده است، فکر میکنید این بودجه چه تأثیری بر مسئلهی بیکاری و تورم خواهد گذاشت؟
این بودجه اولاً ۴۶ درصد نسبت به سال گذشته افزایش داشته است. یعنی ۵۳۹ هزار میلیارد تومان بوده است. وقتی دولت ۴۶ درصد بودجهای را افزایش داده است، ما میبایستی رشد اقتصادی بسیار بالایی میداشتیم تا دولت این هزینه را به مردم ایران تحمیل کند. بهخصوص در این وضعیتی که هنوز جهان از بحران اقتصادی خارج نشده است. تمام کشورهای پیشرفتهی جهان بهخصوص اتحادیهی اروپا و در رأس آن آلمان ابتدا این مسئله را مطرح کرد که ما میبایست بودجهمان را کاهش دهیم و آلمان در سال ۲۰۱۱ بودجهی خود را حدود پنج درصد کاهش داد. چون این بودجه باری است روی دوش جامعه و همینطور بر تولید ناخالص داخلی هر کشوری.
در نتیجه هرچه بودجهی کشور افزایش پیدا کند، این بار بیشتر بر جامعه افزایش پیدا میکند؛ آنهم با توجه به این که در عمل دولت هیچگونه سرمایهگذاریای در زمینههای تولید نخواهد کرد و این حرکت عمدتاً در بخش خصوصی خواهد بود. در ایران، بخش بیشتر میزان بودجه، صرف هزینههای جاری دولت میشود. بخشی از آن هم که مربوط به قسمت عمرانی است. براساس آماری که خودشان دادهاند و سخنگویان دولت آن را مطرح کردهاند، ۶۰ درصد از بودجهای که برای کارهای عمرانی گذاشته شده بود، اصولاً در این زمینه مصرف نشده و فقط ۴۰ درصد آن به این بخش رفته است. آن ۶۰ درصد بقیه صرف هزینههای جاری دولت شده است. پس معلوم میشود افزایش بودجه فقط پول بیشتری را دوباره وارد جامعه خواهد کرد و نرخ تورم را بیش از پیش بالا خواهد برد. هرچه نرخ تورم بالا رود، در عمل روی بقیهی سیستمهای اقتصادی تأثیر میگذارد که یکی از آنها مسئله ی بیکاری است. چون قیمتها را به طور مرتب بالا میبرد و وضعیت را خرابتر می کند.
این اواخر با توجه به این که در مصر بحران ایجاد شده، قیمت نفت اندکی بالا رفته است. این چه تأثیری در اقتصاد ایران خواهد داشت؟
این افزایش قیمت قدری مربوط به کنسرنها و کارتلهای نفتی هست. چون اینها بهانهشان این بود که احتمالاً ممکن است کانال سوئز بسته شود. در حالی که اصلاً چنین صحبتی در هیچ یک از محافل اپوزیسیون مصری نشد و اصلاً چنین چیزی هم برای مصر امکانپذیر نیست. چون درآمدی که مصر از کانال سوئز دارد، یکی از رگهای حیات اقتصادی آن است. درست مثل توریسم در مصر که سالانه مابین ۱۲ تا ۱۳ میلیون نفر توریست به آنجا میرود که درآمد هنگفتی است. درنتیجه این مسئله به نظر من موقتی خواهد بود و مسئلهی کانال سوئز بهطور موقتی بهانهای برای شرکتهای بزرگ نفتی برای افزایش قیمت نفت بود، اما خب همین چهار، پنج دلار افزایش قیمت نفت در هر بشکه، بهطور موقت پولی را اضافه برآنچه هست، به دست جمهوری اسلامی خواهد رساند.
از طرف دیگر الان ایران نسبت به گذشته در حدود بیش از سه میلیون و ۲۰۰ تا سه میلیون و ۳۰۰هزار بشکه نفت در روز نمیتواند تولید کند و از این رقم فقط در حدود یک میلیون و ۸۰۰ هزار بشکه در روز می تواند صادرات داشته باشد. این نسبت به صادرات ما در سال ۱۳۵۶ یا ۱۳۵۵ که روزانه تقریباً پنج میلیون و ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار بشکه صادرات نفت داشتیم، کاهشی نزدیک به ۶۵ درصد است. در زمینهی نفت هم حکومت دچار مشکلات زیادی شده است. چون سرمایهگذاری در همین بخش صنایع نفت هم نمیشود و در عمل صنایع نفت هم دچار مشکلات زیادی خواهند شد.
من مرد نیستم
استیون بوتکین
برگردان:
علی عبدی
با آنکه مدتهاست ما به دروغهای پشت این سه کلمه پی بردهایم، اما پژواک صدای این عبارت کماکان در زندگی ما طنینانداز و تأثیرگذار است. به طنین این عبارت سه کلمهای و پیام نهفته در آن گوش کنید: هم نویدبخش است و هم تهدیدآمیز.
یک مرد باش!
اگر بتوانیم به این هدف دست پیدا کنیم نوید دستیابی به قدرت، غرور، اطمینان، برتری، کنترل بر دیگران و آسیبناپذیری به ما داده میشود. اما اگر شبیه آنچه که از ما انتظار میرود نباشیم و نتوانیم موفق شویم یا خود را به خوبی نشان دهیم، با انزوا، شرمساری، بدرفتاری و خشونت تهدید میشویم.
اما «مرد بودن» به چه معناست؟ من طی چند سال از گروههای مختلفی از مردم پرسیدم که وقتی این عبارت را میشنوند چه چیزی به ذهنشان خطور میکند. پاسخهایی که مردان و زنان در همهی بازههای سنی دادند به شکل وحشتآوری یکسان بود و همه میدانستند که برای پسرها یا مردهایی که داخل این «جعبه» نمیگنجند چه اتفاقی میافتد.
مرد همجنسگرایی که توسط مردان دیگر مورد خشونت قرار میگیرد و یا به قتل میرسد تنها یکی از نمونههای فاجعهبار است.
اکثر ما مردان نمونههای مشابهی را از خشونت علیه مردانی که رفتارهایشان داخل جعبه نمیگنجد سراغ داریم که اگر به مرگ آن مردان هم منتهی نشده باشد اثرات مخرب روانی طولانی مدتی بر آنها برجای گذاشته است. ما حیاطهای مدرسه و گوشه خیابان و خانههایمان را به یاد داریم که اثباتِبرخورداربودن از حد «قابل قبولی» از مردانگی به همکلاسیها و خانوادهمان، موضوع همیشگی زندگی روزانهمان بود. ما یاد گرفتیم که هر گونه عدم سازگاری با قواعد این مردانگی، احتمال آنکه هدف تمسخر و بیحمی قرار بگیریم را افزایش میدهد و فراگرفتیم که تا حدی که بتوانیم «مرد باشیم» امکان برخورداری از اعتبار و امتیاز، و قدرت و کنترل وجود دارد.
با این حال میدانیم که واقعاً توانایی و شانس برآورده کردن این استاندارد غیرممکن و غیرانسانی که اجازه بروز ناراحتی و ترس و شکست را به ما نمیدهد در هیچ کدام از بازههای زندگی، مخصوصاً در دوران کودکی، وجود ندارد. ما مردان در همه بازههای زندگی گاهی اوقات ناراحت میشویم، میترسیم و یا آسیب میبینیم. ما گاهی میخواهیم برای دستیابی به آرامش گریه کنیم. در نتیجه اگر در دوران کودکی احساس امنیت میکردیم ممکن بود در پاسخ به دستور «یک مرد باش» پاسخ سرراست بدهیم که: «اما من یک مرد نیستم.»
اما بیان حقیقت همیشه بیخطر نیست. در نتیجه ما تمرین کردیم که رفتارهای ناسازگار با مرد بودن و رفتارهایی که در جعبهی رفتارهای مردانه نمیگنجد را پنهان کنیم یا به حداقل برسانیم چرا که به ما گفته شدهبود که در غیر این صورت مرد نیستیم. نحوهی لباس پوشیدن ما، راه رفتن، صحبت کردن، استفاده از دستها، بیان احساسات، ارتباط با دیگر مردان و صحبت و رفتار با زنان، همه به دقت موشکافی میشدند تا یک وقت از نسخههای تجویزشده برای مردان سرپیچی نکنیم. ما نمیخواستیم تنها شویم و یا به خاطرمتفاوت بودن شرمگین باشیم. در نتیجه بخشهایی از احساسات و رفتارهای خود را انکار کردیم تا احساس امنیت کنیم و در فرهنگ مسلطی پذیرفته شویم که از ما یک خواسته داشت: «یک مرد باش!»
آیا ما مردان میتوانیم امروز به یکدیگر بپیوندیم و فرهنگی را بیافرینیم که بخشهایی از وجودمان را که انکار یا پنهان کردهایم دوباره متولد کنیم؟ آیا میتوانیم بر ترس خود غلبه کنیم و صورتهای خجالتزده و خندان مردان دیگری را که به ما پیوستهاند ببینیم و خود را به یاد آوریم؟ اگر ما در کنار یکدیگر شجاعت ایستادن و مواجه شدن با فرهنگ مسلط را داشته باشیم و با اراده و غرور بگوییم که ما نمیخواهیم یک مرد باشیم چه معنایی میدهد؟ آیا میتوانیم جعبه سفت و سخت جنسیتی را به چالش بگیریم؟ اگر بتوانیم جامعهای را شکل دهیم که در آن احساس امنیت کنیم و هر نوع رفتار ما که با قواعد جنسیتی ناسازگار است پذیرفته شود چه اتفاقی رخ میدهد؟
این به معنای پایان بخشیدن به یکی از مهمترین سازوکارهای نظام مردسالاری است: سازوکاری که با تهدید به خشونت، نوید دستیابی به قدرت میدهد. همجنسگراهراسی، خشونت علیه زنان و جنگ یعنی سلاحهای قدرتمندی که انسانها را مجبور به سازگاری با قواعد جنسیتی میکند، محو میشوند و دیگر نیازی نیست که ما «مرد بودن» خود را اثبات و از آن محافظت کنیم. مردان، رنگینکمانی از احساسات و رفتارها را بروز خواهند داد. ما مردان در خانهها و در کنار خانوادهمان خواهیم بود و لذت پرورش فرزندانمان را به یادخواهیم آورد. ما همراهی صمیمی و عاشقانه مردان و زنان دیگر را جستوجو خواهیم کرد. این به معنای پرورش امید در دنیایی است که برای مدت طولانی در آن احساس ناامیدی میکردیم.
من باور دارم که همه این اتفاقها در حال رخ دادن است. بله! این روند، اغلب و به شکل رنجآوری آرام و و دردناک است و قطعاً با مقاومتهای آشکار و پنهانی مواجه است؛ با این حال، موج بسیار بزرگی از رهایی از قیدوبندهای جنسیتی در جهانِ ما در حال حرکت است. مردانی که خود را از ضروریتهای فردی و فرهنگیِ «مرد بودن» رها میکنند یک عنصر کلیدی در این جنبشاند.
نوبت ما مردان است که بگوییم نه نویدهای اغواکننده قدرت و نه تهدیدهای مرعوبکننده خشونت نمیتواند ما را داخل جعبه سفت و سخت مردانگی قرار دهد. نوبت ماست که بر ترس و انزوای خود غلبه کنیم و نشان دهیم که قواعد تجویز شده برای مردان را نمیپذیریم. ما رفتارهای خود را با قواعد از پیش تعیین شده سازگار نمیکنیم. امروز نوبت ما مردان است که از یکدیگر بخواهیم از آن جعبه بیرون بیایند.
نوبت ماست که مردانی را که رفتارهای ناسازگار با نسخههای از پیش تعیین شده دارند با آغوش باز بپذیریم تا احساس امنیت کنند. از این راه است که ما فرهنگ جدیدی خلق میکنیم: فرهنگی که مرد بودن در آن مساوی با تجلی بی انتها و همیشه در حال رشد احساسات و رفتارها و ممکنهاست.
سه روز تاریخساز، ۲۰ تا ۲۲ بهمن ۵۷ - بخش پنجم
درگیری در پادگان دوشان تپه
سحاب سپهری
بدون بررسی عمیق موضوع تغییر در ساختار نیروها در فاصلهی نیمهی دی تا نیمهی بهمن ۵۷، و تواناییهای مانوری آن نیروها در نیمهی بهمن ۵۷ ممکن است که شخص به نتیجهگیریهای سادهانگارانهای در مورد قیام روز ۲۲ بهمن برسد. مثلاً ممکن است سادهانگارانه چنین به نظر برسد که رخدادها در روز ۲۲ بهمن کاملاً خود به خودی[۱] (خودجوش) و بدون هیچ هدایت و عملکرد ساختاری بودند. از طرف دیگر ممکن است به نتیجهای بسیار متفاوت رسید که چنین رخدادهای تاریخی را به سادگی و بر پایهی ارادهی سازمانی خاص میتوان تکرار و رهبری کرد. بررسی دقیق پیشزمینههای قیام روز ۲۲ بهمن چنین نظریههای سادهانگارانهای را تایید نمیکند! با این وجود، از سال ۱۳۵۷ تاکنون ما به دفعات شاهد چنین رویکردهایی بودهایم.
از یک طرف افرادی توجیهگر، رخدادهای روز ۲۲ بهمن را کاملاً خودبهخودی در نظر گرفتهاند و از این راه سعی در توجیه نظرات از قبل تهیه شدهی خود داشتهاند. از طرف دیگر عملکرد تعدادی از سازمانهای سیاسی بر این پایه بوده است که جامعهی ایران همیشه، همچون روز ۲۲ بهمن، مانند یک انبار باروت است؛ و در این صورت برای انفجار فقط یک جرقه نیاز دارد.
با این نگرش آن سازمانها به این نتیجه رسیدند که در هر زمانی میتوان قیام مسلحانهای همچون ۲۲ بهمن را طراحی و برنامهریزی و سپس آن را برای هدف سازمان خود رهبری و اجرا کنند. حوادث ۳۰ سال گذشته بیپایه بودن هر دو نگرش را عیان کرده است.
یک نکتهی مهم آن است که در این نوشته به دفعات به نقش ارتش شاه در اعمال حکومت نظامی و درگیریهای خیابانی اشاره میشود؛ ولی در عمل در بسیاری از مواقع موضوع درگیریهای خیابانی تا حد زیادی به عملکردهای نیروهای انتظامی/ امنیتی، واحدهای گارد سلطنتی و پرسنل نیروی زمینی محدود میشد. در دوران شاه به لحاظ تشکیلاتی لشکرهای گارد شاهی و نیز تیپ گارد جاویدان از طریق فرماندهان گارد سلطنتی (گارد شاهنشاهی) تحت فرماندهی مستقیم خود شاه بودند. بهطور معمول این واحدهای نظامی از فرماندهی نیروی زمینی ارتش دستور نمیگرفتند؛ اگر چه سپهبد بدرهای در پاییز ۵۷ همزمان هم فرمانده نیروی زمینی و هم فرماندهی گارد سلطنتی بود، ولی این انتصاب بر پایهی وحدت در ساختار فرماندهی نبود و ساختارهای فرماندهی در نیروی زمینی و در گارد سلطنتی همچنان موازی هم بودند.
از طرف دیگر بعد از اعلام حکومت نظامی در تهران در شهریور ۱۳۵۷ واحدهای گارد سلطنتی و نیروی زمینی در اختیار فرماندار نظامی تهران قرار گرفتند. این مجموعه نیروهای نظامی به همراه نیروهای انتظامی (مثل گارد شهربانی) درطول تابستان و پاییز سال ۱۳۵۷ در اعمال حکومت نظامی، و در این راستا در سرکوب تظاهرات در خیابانهای تهران، عمل میکردند. در شهرهای دیگری هم که حکومت نظامی برقرار بود، واحدهای نیروی زمینی به همراه نیروهای امنیتی/ انتظامی مستقر در منطقه بودند که عمدتاً با مردم درگیر شدند.
به این ترتیب واحدهای نیروی هوایی و نیروی دریایی ارتش شاه در عمل در درگیریها و درهم شکستن تظاهرات خیابانی نقش برجستهای نداشتند و هر دو تقریباً دست نخورده ماندند. توجه این نکته توجیه میکند که چرا حملهی مردم تهران در روز ۲۲ بهمن به ساختمانهای ساواک و شهربانی و نیز پادگانهای واحدهای گارد و نیروی زمینی متمرکز بود. به نظر میرسد این مشاهده در بسیاری از شهرهای دیگر هم صادق باشد. به همین ترتیب هم بیشتر اعدامهای اول انقلاب متوجه افسران امنیتی، نیروی زمینی و گارد ارتش شاه بود. این موضوع همچنین توجیه میکند که چرا در شروع جنگ ایران و عراق در حالی که نیروی زمینی ارتش از هم پاشیده بود، نیروی هوایی و نیروی دریایی در حد به نسبت خوبی عملیاتی بودند.
درگیری در مرکز آموزشهای هوایی دوشان تپه
روز ۲۰ بهمن سال ۵۷ جمعهای نیمه ابری و با هوایی به نسبت ملایم برای یک روز زمستانی بود. حتی در دوران انقلاب هم روزهای جمعه معمولا تظاهرات کمتری انجام میشد، ولی این روز جمعه حتی به نسبت جمعههای دیگر دوران انقلاب هم آرامتر بود. آن روز به آرامی نسبی گذشت. آن زمان برای برخی این احساس وجود داشت که این جمعهی آرام زمینهای برای یک توافق بزرگ است. تیتر بالای صفحهی اول کیهان روز پنجشنبه ۱۹ بهمن هم در مورد ملاقاتی در آیندهی نزدیک بین بازرگان، بختیار و قرهباغی بود. در پس این تیتر این امید وجود داشت که این ملاقات بتواند راهی برای گذر از بحران، یا حداقل تخفیف بحران، را باز کند. حالا مشخص شده که آن آرامش پیش از طوفان بود.
جمعهشب ۲۰ بهمن، زنجیرهای از رخدادهای تاریخی در پادگان هوایی دوشان تپه شروع شد که ادامهی آن روز ۲۲ بهمن را ساخت؛ روزی که شاهنشاهی در ایران با یک قیام مسلحانه و خونین منقرض شد و ایران را در مسیری کاملاً تازه و ناشناخته قرار داد. پادگان هوایی دوشان تپه در شرق تهران نقطهی شروع آن رخدادهای سرنوشتساز بود.
پادگان هوایی دوشان تپه در حد فاصل خیابانهای تهران نو (دماوند) و نیروی هوایی واقع شده است. اگر به نقشهی منطقهی این پادگان (نقشهی بعد) نگاه کنیم آشکار است که مناطق مسکونی، اطراف این پادگان را احاطه کردهاند و به این ترتیب پادگان دوشان تپه همچون جزیرهای در میان دریای خانههای کوچک مسکونی قرار دارد. پادگان دوشان تپه فاصلهی زیادی با میدان ژاله ندارد. در کنار این میدان ادارهی برق ژاله (پستهای فشار قوی برق) و نیز کارخانهی مسلسلسازی ارتش قرار داشت. پادگان هوایی دوشان تپه شامل مرکز آموزشهای هوایی، ستاد نیروی هوایی و یک باند فرودگاه نظامی میشد که از آن باند برای پروازهای آموزشی و پشتیبانی استفاده میشد. پادگان دوشان تپه درهای متعددی داشت ولی از طریق در اصلی این پادگان، در خیابان تهران نو و در نزدیکی میدان فوزیه، دسترسی به مرکز آموزشهای هوایی و ستاد نیروی هوایی هم صورت میگرفت.
نقشهی منطقهی پادگان هوایی دوشان تپه در شرق تهران
حکومت نظامی تهران از مدتی قبل از روز ۲۰ بهمن سال ۱۳۵۷ تعدادی تانک و پرسنل گارد سلطنتی را در «مرکز آموزشهای نیروی هوایی» در محوطهی پادگان دوشان تپه، مستقر کرده بود. پرسنل گارد مستقر در پادگان هوایی دوشان تپه تحت فرماندهی این پادگان قرار نداشتند، بلکه زیر امر فرماندار نظامی تهران بودند که از روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ به بعد حکومت نظامی را در سطح شهر تهران اعمال میکرد.
اقامت آن گروه از پرسنل گارد سلطنتی و استقرار تانکها در پادگان دوشان تپه چند نقش متفاوت داشتند: اول، این واحدهای گارد که بهعنوان واحدهای تحت امر حکومت نظامی عمل میکردند از امکانات پشتیبانی (مسکن، غذا، تجهیزات و ...) موجود در پادگان دوشان تپه استفاده میکردند. این پادگان فاصلهی زیادی با مراکز جمعیتی تهران نداشت و در صورت لزوم میشد به سهولت و سرعت واحدهای گارد مستقر در دوشان تپه را به نقاط مورد نظر در سطح شهر تهران اعزام کرد. دوم، نظارت بر کادرهای نیروی هوایی مستقر در این مرکز آموزشی و سوم مقابله و دفاع از مرکز آموزشهای هوایی و ستاد نیروی هوایی در برابر حملههای احتمالی سازمانهای مسلح مخالف شاه نیز ازدیگر نقشهای پادگان دوشان تپه بود.
در ساعت ۹ و ۱۰ دقیقهی جمعه، ۲۰ بهمن ۱۳۵۷ در غذاخوری «هنرجویان همافری» در مرکز آموزشهای نیروی هوایی واقع در محوطه پادگان هوایی دوشان یک درگیری شروع شد.
هنرجویان همافری کادرهای جوان تحت آموزشی بودند که قرار بود بعد از ختم دورهی آموزشی به درجهی همافری ارتقا پیدا کنند. همافر رستهی تازهای در نیروی هوایی شاه بین افسری و درجهداری بود. همافران بهطور عمده شامل کادرهای فنی نیروی هوایی شاه بودند. درجهی همافری یکی از پارادوکسهای ارتش شاه بود. افراد این گروه در تمامی زندگی حرفهای نمیتوانستند به درجهی افسری برسند، ولی در عین حال از بسیاری از افسران ارتش شاه آموزشهای بالاتری داشتند. افسریاری، درجهای مشابه همافری، در بخشهای دیگری ارتش شاه مثل هوانیروز (هواپیمایی نیروی زمینی) وجود داشت. دولت جمهوری اسلامی پس ازانقلاب ردهی همافران را حذف و آنها را به عنوان «افسر فنی» تغییر رده داد.
درگیری جمعه شب، بین گروهی از هنرجویان همافری نیروی هوایی مستقر در مرکز آموزشهای هوایی از یک طرف و تعدادی از پرسنل تانکهای گارد سلطنتی مستقر شده در این مرکز از طرف دیگر، با یک درگیری لفظی (فحشکاری) شروع میشود. پخش یک فیلم کوتاه در تلویزیون دولتی بعد از ساعت ۹ شب، زمینهی این درگیری لفظی را به وجود آورد. تلویزیون دولتی ایران برای اولین بار فیلم کوتاهی از آیتالله خمینی را در داخل همان هواپیمای ایرفرانس نشان داد. این فیلم کوتاه مربوط به مصاحبهی یک خبرنگار اروپایی با آیتالله خمینی بود. خبرنگار از او پرسید: «اینک که بعد از ۱۵ سال تبعید به میهن برمیگردید چه احساسی دارید؟» آیت الله خمینی هم فقط یک کلمه گفت: «هیچ چی». البته صادق قطبزاده که مترجم بود جواب را دقیقاً و به درستی ترجمه نکرد و گفت: «او اظهار نظری نمیکند.[۲] » بعدها معلوم شد که تلویزیون دولتی ایران این بخش از مصاحبه را به دستور مستقیم نخست وزیر شاپور بختیار پخش کرده بود تا نوعی تبلیغ منفی در مورد منش آیتالله خمینی کند. در این مورد هم بختیار عمق تنفر جامعه از رژیم شاه را درست برآورد نکرده بود. حتی موضوعی به سادگی جواب «هیچ چی» از طرف آیتالله خمینی در آن مقطع زمانی نتوانست تغییری اصلی در نظر بدنهی جامعه نسبت به او بدهد. برای دیدن و مطالعهی نسخهای از این مصاحبه روی تصویر روبرو کلیک کنید:
به هر صورت در ساعت ۹ و ۱۰ دقیقه جمعه شب هنرجویان همافری با دیدن تصویر آیتالله خمینی در صفحهی تلویزیون- به رسم آن روزگار- صلوات فرستادند، که این کار مورد اعتراض پرسنل گارد سلطنتی حاضر در غذاخوری مرکز آموزشهای هوایی در پادگان دوشان تپه قرار گرفت. درگیری لفظی بین هنرجویان همافری و پرسنل گارد بهطور مشخص به دنبال پخش این فیلم کوتاه بهوجود آمد. این درگیری ساده، با توجه به شرایط خاص اجتماعی ایران، خیلی سریع گسترش یافت. باید در نظر داشت که جمعه شبها به رویهی معمول ارتش، عمده کادرهای افسران ارشد ارتش فعال نبودند. اگرچه همیشه افسران کشیک وجود داشتهاند؛ ولی جمعه شبها ادارهی پادگانها به طور معمول در اختیار افسران با ردههای پایینتر و کادرهای تحت آموزش بوده است.
آن درگیری لفظی بین هنرجویان همافری و افراد گارد سلطنتی در مرحلهی بعد به درگیری بدنی (دعوا) منجر میشود. گفته میشود یکی از افراد گارد به یک نفر از هنرجویان همافری سیلی میزند که منجر به جاری شدن خون از بینی او میشود. دوستان آن هنرجوی همافری در خون ریخته دست میزنند و شعار سر میدهند که «میکشم، میکشم؛ آنکه برادرم کشت!»
بر اساس قراین موجود در این درگیری بدنی بین هنرجویان همافری و پرسنل گارد سلطنتی کسی کشته نمیشود. به نظر میرسد در طول شب قبل از ۲۱ بهمن درگیری بین هنرجویان همافری و افراد گارد سلطنتی خاتمه پیدا میکند. حتی شایع است که واحدهای گارد محوطهی غذاخوری مرکز آموزش را ترک میکنند و هنرجویان همافری موفق میشوند بر این محوطه مسلط شوند.
گفته میشود پس از خاتمهی درگیری بین هنرجویان همافری و پرسنل گارد سلطنتی آرامش نسبی در داخل محوطهی آموزشهای هوایی به وجود میآید. تدوین این نکتهها در مورد نحوهی شروع و روند درگیری در غذاخوری مرکز آموزشهای هوایی در پادگان دوشان تپه بر مبنای مرور خاطرات پراکندهی افرادی که شاهد برخی از قسمتهای آن درگیریها بوده اند صورت گرفته است. ولی این درگیری هنوز نکتههای مبهمی دارد که خاطرات دیگر شاهدان عینی میتواند آنها را روشنتر کند. اهمیت این دعوای ساده در این است که نقش یک جرقه را برای شروع شورش و قیام در روزهای بعد از آن، یعنی ۲۱ و ۲۲ بهمنماه داشت.
در این میان تعدادی از هنرجویان موضوع درگیری داخل سالن غذاخوری را با تلفن به دوستان و فامیل خود اطلاع میدهند. به این ترتیب، با وجود حالت حکومت نظامی در شهر، مردم در طول شب جلوی در اصلی این پادگان در جوار خیابان تهران نو و در نزدیکی میدان فوزیه گرد هم میآیند. در طول شب تنش در بیرون محوطهی پادگان دوشان تپه ادامه پیدا میکند. در خارج از محوطهی پادگان هوایی دوشان تپه بازار شایعه در مورد تلفات بالای همافران توسط واحدهای گارد سلطنتی بین مردم بسیار گرم بوده است! طبق معمول این شایعات بر پایهی شمار اغراقآمیز کشتهها و زخمیها و حتی اعدام دستهجمعی همافران دهان به دهان میچرخند و پراکنده میشوند. بدون شک فعالان سیاسی آن روزها با تمایلات متفاوت توانسته بودند خود را به محوطهی در اصلی پادگان دوشان تپه در نزدیکی میدان فوزیه برسانند. چون این تجمع فرصتی مناسبی برای جهتدهی به مردمی بود که در آن محوطه جمع شده بودند.
با این مقدمات در نیمه شب قبل از ۲۱ بهمن در جلوی در اصلی پادگان دوشان تپه تظاهراتی در حمایت از همافران داخل پادگان صورت میگیرد. هوای به نسبت ملایم آن روزهای بهمن سال ۵۷ هم به اجرای این تظاهرات کمک میکند! موضوع این تظاهرات شبانه در محوطهی جلوی در اصلی پادگان دوشان تپه در نوشتههای متعددی، از جمله خاطرات شاپور بختیار و ارتشبد قره باغی، درج شده است؛ ولی خاطرات افرادی که خود شخصاً در آن شرکت داشتهاند میتواند بخش دیگری از آن را هم روشن کند.
البته در آن زمان شایعهای وجود داشت که به دنبال آن درگیری در داخل پادگان دوشان تپه تعدادی از همافران مستفر در مرکز در این پادگان توسط واحدهای گارد سلطنتی محاصره میشوند ولی این حلقهی محاصره توسط اعضای یکی از سازمانهای مسلح مخالف شاه (فداییان؟) شکسته میشود. اگرچه این خبر یا شایعه از بعضی از روزنامههای خارجی، ازجمله روزنامهی فرانسویزبان لوموند هم سر در آورده است، ولی اطلاعاتی که چنین موضوعی را تایید کند، مشاهده نشد.
اگر چه درگیری (دعوا) در غذاخوری مرکز آموزشهای هوایی نقش جرقه را برای ردخدادهای بعدی بازی کرد، ولی این درگیری به نفس خود حادثهی مهمی نبود. این شرایط عمومی جامعه و سیر رخدادهای بعدی بود که این حادثه را در تاریخ ثبت کرد.
شورش در ستاد نیروی هوایی- صبح روز شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۷
روز شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ روزی کاملاً ابری و هوا به نسبت ملایم بود. در صبح روز شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ تعدادی از همافران و دیگر کادرهای نیروی هوایی، به دنبال درگیریهای شب قبل در مرکز آموزشهای هوایی، تظاهراتی را در داخل پادگان دوشان تپه شروع کردند. شروع این تظاهرات در داخل یک پادگان نظامی پدیدهای بسیار مهم بود و در عمل همچون یک گسل در بدنهی ارتش شاه، آن را از هم شکافت. تا این روز تظاهرات در داخل یک پادگان نظامی جزو حرامها یا تابوهای ارتش شاه بود. باید توجه داشت که گروهی از همافران و کادرهای نیروی هوایی در روز ۱۹ بهمن به صورت منظم و با لباس فرم به محل اقامت آیتالله خمینی رفته و برای او ادای احترام کرده بودند، ولی در آن زمان این حرکتی نمادین (سمبلیک) تلقی شد و کسی انتظار نداشت که همافران و کادرهای نیروی هوایی دامنهی تظاهرات را به داخل پادگانهایشان بکشند.
در دوران حکومت شاه حتی تصور مخالفت جزیی با شاه برای پرسنل نظامی عواقب بسیار شدیدی برای آنها داشت (به شرحی که در بخش فضای نظامی شرح داده شد)؛ به این ترتیب پرسنل مخالف شاه بسیار مخفی عمل میکردند. بدون شک در داخل همافران مخالف شاه افرادی همسو با هر دو گروه مخالف شاه (گروه سوم- طرقداران آیتالله خمینی و گروه چهارم- طرفداران دیگر گروههای مخالف شاه) وجود داشتهاند. همافران مخالف شاه همان بخشی از ارتش شاه هستند که از او گسستند و به صفوف مخالفان پیوستند. در بخش اول و دوم این مجموعه نوشته از این گروه به عنوان اسب نافرمان شاه در صفحهی شطرنج یاد شد. از طرف دیگر نباید انکار کرد که وجود افراد یا هستههای مخالف شاه در درون نیروهای مسلح منحصر به همافران نبوده است، ولی همافران به صورت سمبل یا نماد گروه شورشی در ارتش شاه درآمدهاند.
اطلاعات موجود نشان میدهد که همراه با همافران، شماری نامشخص از افراد غیر نظامی وابسته به سازمانهای سیاسی فعال آن زمان هم توانسته بودند وارد محوطهی پادگان دوشان تپه شوند و به تظاهرات همافران در داخل پادگان دوشان تپه بپیوندند. موضوع پیوستن افراد غیر نظامی به تظاهرات همافران در داخل پادگان هوایی دوشان تپه را ارتشبد قرهباغی در خاطرات خود تایید کرده است. قرهباغی این موضوع را ناشی از سهلانگاری دژبان این قرارگاه در کنترل در اصلی این پادگان دانسته است.
در همان صبح شنبه ۲۱ بهمن ارتشبد قرهباغی به همراه سپهبد بدرهای (فرماندهی نیروی زمینی و نیز فرماندهی گارد سلطنتی) و سرلشکر ریاحی (معاون فرمانداری نظامی تهران) در مراسم صبحگاهی پادگان قصر فیروزه شرکت داشتهاند تا آخرین نقطهنظرهای امیران ارشد ارتش شاه را برای پرسنل این پادگان توجیه کنند. پادگان قصر فیروزه در حومهی شرقی تهران قرار داشت و در عمل فقط چند کیلومتر با پادگان هوایی دوشان تپه دارد. بر اساس منابع موجود ارتشبد قرهباغی در این مراسم صبحگاهی بار دیگر بر نقش فرماندهی عالی شاه بر ارتش تاکید میکند و به قول ارتشیها دستور سهبار پیشفنگ برای شاه میدهد. این نکات در مورد مراسم صبحگاه در پادگان قصر فیروزه به عنوان موضوعهای جانیی در رابطه با دادگاه سرتیپ ناظمی، که در بهار ۵۸ صورت گرفت، مطرح شده است. مشروح این محاکمه در چندین شمارهی کیهان آن زمان چاپ شده است.
تظاهرات همافران در داخل پادگان هوایی دوشان تپه با پیوستن غیرنظامیان و فعالان سیاسی گسترش پیدا کرد. به این ترتیب در صبح روز ۲۱ بهمن در ستاد نیروی هوایی و مرکز آموزشهای هوایی (در نزدیکی میدان فوزیه) در عمل یک شورش شروع شد. در همین رابطه شورشیان موفق شدند که از حوالی ساعت ۱۰ صبح روز شنبه ۲۱ بهمن انبارهای اسلحهی سبک موجود در ستاد نیروی هوایی و نیز در مرکز آموزشهای هوایی که هر دو در داخل پادگان دوشان تپه قرار داشتند را باز کنند. شورشیان مسلح، پس از تثبیت موقعیت خود، از حوالی ظهر روز ۲۱ بهمن شروع به توزیع سلاحهای سبک موجود در این پادگان بین مردم کردند.
شواهد نشان میدهد که تعدادی از افراد سیاسی فعال در شورش ۲۱ بهمن در داخل پادگان دوشان تپه وابسته به سازمانهای سیاسی گروه چهارم بودند. همان طوری که در بخش قبلی بررسی شد این گروه چهارم شامل طیف گستردهی مخالفان شاه بود که شامل طرفداران آیتالله خمینی و مهندس بازرگان نمیشدند. سازمانهای سیاسی گروه چهارم درهم شکستن ارتش شاه را در عمل در جهت هدفهای خود ارزیابی میکردند. آن روزها سازمانهای گروه چهارم در تظاهرات خود بهطور علنی خواستار نابودی «ارتش شاهنشاهی» و ایجاد «ارتش خلقی» شده بودند؛ در حالی که آیتالله خمینی هیچگاه از موضوع درهم شکستن ارتش شاه صحبتی نکرد و بعد از انقلاب هم از نظریهی انحلال ارتش شاه حمایت نکرد.
آیتالله خمینی و مهندس بازرگان، به عنوان رهبران گروه سوم، در آن زمان شورش مسلحانه در پادگان هوایی دوشان تپه در صبح روز ۲۱ بهمن را تایید نکردند زیرا به عنوان رهبران گروه سوم تمایلی به درهم شکستن ارتش شاه نداشتند. بدون شک شکستن ارتش شاه موافق با هدفهای کلان و سیاستهای اجرایی رهبری گروه سوم (آیتالله خمینی و مهندس بازرگان) نبود؛ ولی این بدان معنی نیست که افرادی با تمایلات گروه سوم در بین شورشیان روز ۲۱ بهمن نبودهاند؛ به دلیل که در آن شرایط در عمل افراد گروه سوم و گروه چهارم برای تاثیرگذاری بر روند رخدادها، هریک در جهت مطلوب خود، در رقابت تنگاتنگ با یکدیگر بودند. شایع است که هادی غفاری، ازجمله افراد شناخته شدهی معمم از گروه سوم، در صبح روز ۲۱ بهمن در پادگان دوشان تپه فعال بوده است. شاپور بختیار هم در کتاب خاطراتش به موضوع نقش یک نفر معمم (بدون ذکر نام) در میانهی شورش پادگان دوشان تپه اشاره میکند.
ارتشبد قرهباغی و شاپور بختیار، بر مبنای اطلاعات رسمیای که در اختیار داشتهاند، هر یک در کتابهای خاطرات خود بخشهایی از رخدادهای مهم جمعه شب، ۲۰ بهمن و نیز صبح روز شنبه ۲۱ بهمن در پادگان دوشان تپه و در منطقهی شرق تهران را شرح دادهاند. اطلاعات مندرج در کتاب خاطرات این دو نفر در رابطه با رخدادهای این روز تا حدی زیادی با هم منطبق است، ولی هر نفر بر مبنای همان اطلاعات سیر این رخدادها را در جهت مطلوب خود می آراید و دیگری را در شروع درگیری و شورش بعد از آن مقصر میداند. قره باغی بی سیاستی بختیار در پخش آن برنامهی تلویزیونی مصاحبه با آیتالله خمینی را سرآغاز این درگیری میشمارد. بختیار بیکفایتی قره باغی در کنترل درگیری و شورش در روز ۲۱ بهمن را نشانه میگیرد.
در محاکمهی سرتیپ فضلالله ناظمی (از امیران گارد سلطنتی)، که در بهار ۱۳۵۸ صورت گرفت، موضوع درگیری و شورش در دوشان تپه هم مورد اشاره قرار گرفته است. سرتیپ فضلالله ناظمی در طی محاکمهاش اظهار داشت که در ساعت ۱۰ صبح روز شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ سپهبد کمپانی، فرماندهی مرکز آموزشهای هوایی در پادگان دوشان تپه، به سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی تهران، تلفن میکند و به او اطلاع میدهد که واحدهای شورشی (همافران؟) در انبارهای اسلحه را شکسته و اقدام به توزیع اسلحهی سبک کردهاند. به دنبال این تماس تلفنی این خبر از طرف سپهبد رحیمی به سرلشکر کاظم ریاحی، معاون فرماندار نظامی تهران منتقل میشود. در مرحلهی بعد سرلشکر ریاحی، به سرتیپ ناظمی، که در آن زمان تحت امر فرمانداری نظامی تهران قرار داشت، دستور میدهد که با یک ستون پیاده و یک ستون تانک از پادگان قصر فیروزه در محدودهی شرق تهران به پادگان دوشان تپه بروند و این شورش مسلحانه را سرکوب کنند. بر طبق اظهارات سرتیپ ناظمی شورشیان در مسیر این دو ستون نظامی کمین میکنند و این ماموریت در عمل اجرا نمیشود. در صورت صحت این ادعا، این موضوع نشان میدهد که حتی از صبح روز شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ شورشیان توان شنود مخابرات فرمانداری نظامی تهران و نیز توانایی کمین برای درگیری با نیروهای پیاده و زرهی تحت امر فرمانداری نظامی را داشتهاند.
باید توجه داشت که در صبح روز ۲۱ بهمن طرفداران فداییان راهپیمایی به نسبت بزرگی به یادبود واقعهی سیاهکل (۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹) برگزار کردند. این راهپیمایی قرار بود روز پنجشنبه ۱۹ بهمن سال ۵۷ در دانشگاه تهران صورت گیرد. ولی به این دلیل که در همان روز پنجشنبه، مهندس بازرگان در دانشگاه تهران سخنرانی داشت، فداییان برنامهی تظاهرات خود را به روز شنبه ۲۱ بهمن عقب کشیدند. مسیر راهپیمایی فداییان در روز شنبه از دانشگاه تهران به طرف شرق (در جهت میدان فوزیه/ امام حسین) بود. در آن دوران راهپیمایی به طرف شرق تهران غیر معمول بود به این دلیل که قبل از آن تمامی راهپیماییهای بزرگ به طرف غرب تهران و در جهت میدان آزادی صورت میگرفت. تغییر در مسیر راهپیمایی به طرف شرق خود نتایج تازهای به وجود آورد. این راهپیمایی از ساعت نه صبح از دانشگاه تهران شروع شد و در حوالی ساعت ۱۰ به میدان فردوسی رسید. سازماندهان این راهپیمایی که از موضوع درگیری شب قبل از آن در پادگان دوشانتپه و ادامهی آن در صبح روز شنبه مطلع بودند، حوالی ساعت ۱۰ صبح ادامهی راهپیمایی را در میدان فردوسی متوقف کردند. سازماندهان این راهپیمایی از راهپیمایان خواستند که که به درگیریهای میدان فوزیه بپیوندند.
به هر صورت به نظر میرسد که وجود آن راهپیمایی در گسترش شورش پادگان نیروی هوایی در طول روز شنبه ۲۱ بهمن بیتاثیر نبوده است. از این رو که افراد مسلح فدایی که از قبل برای حفاظت از این راهپیمایی سازماندهی شده بودند و نیز گروهی از هواداران فعال آنها بهطور مستقیم به شورش در پادگان هوایی دوشان تپه پیوستند. شاهدان عینی در حوالی ساعت ۱۱ صبح روز ۲۱ بهمن در ضلع شمال غربی میدان فوزیه معدودی افراد چریک شهری مسلح به مسلسل کوتاه کلاشنیکف را دیدهاند که صورت خود را با سربندهای سرخرنگ شبیه به سربندهای فلسطینی پوشانده بودند. آن افراد به سلاح کلاشنیکف مسلح بودند که در آن زمان سلاح سازمانی ارتش نبود و در دورهی شاه معمولاً نیروهای چریک شهری از مسلسل کوتاه کلاشنیکف استفاده میکردند. این افراد نشان سازمانی نداشتهاند ولی با توجه به قراین احتمالاً وابسته به فداییان بودهاند. موضوع عضویت این افراد مسلح به سازمان فدایی نه رد و نه اثبات شده است. در دوران شاه نیروهای چریکی حین عملیات صورت خود را با سربندهای فلسطینی میپوشاندند که هم بهطور فردی شناخته نشوند ولی بهطور سازمانی مشخص باشند. اهمیت نقش این افراد مسلح در ادامهی روند شورش در پادگان هوایی دوشان تپه مورد تایید همگان نیست.
توسعهی شورش به میدان فوزیه- ظهر روز شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۷
پس از تسلط بر ستاد نیروی هوایی و مرکز آموزشهای هوایی و خارج کردن سلاحهای سبک موجود، دامنهی شورش مسلحانه از داخل پادگان دوشانتپه به خارج منتقل و به محور خیابان تهران نو کشیده میشود. نیروهای شورشی که با سلاحهای بهدست آمده از پادگان دوشانتپه مسلح شده بودند، در امتداد خیابان تهران نو و در جهت میدان فوزیه اقدام به توسعهی منطقهی تحت کنترل خود کردند. میدان فوزیه که در نزدیکی پادگان دوشان تپه قرار دارد، میدانی اصلی در شرق تهران است. تسلط بر این میدان کنترل به مناطق کلیدی و پرجمعیتی، مثل خیابان شاهرضا (انقلاب) درغرب میدان، خیابان ژاله (شهدا) در جنوب میدان و خیابان نظامآباد در شمال میدان را امکانپذیر میکند. به این ترتیب تسلط بر میدان فوزیه برای توسعهی مرحله بعد شورش مسلحانه الزامی شد. بدون کنترل میدان فوزیه نیروهای مسلح شورشی در خطر یک حمله گازانبری کامل قرار داشتند. حمله از پشت سر توسط واحدهای تازهنفس زرهی گارد سلطنتی که در شمال شرق تهران مستقر بودند و حمله از جلو توسط واحدهای حکومت نظامی (ازجمله گارد شهربانی) که در پادگان عشرت آباد مستقر بودند.
به این ترتیب از حوالی ظهر روز شنبه ۲۱ بهمن میدان فوزیه (نزدیکترین میدان به مرکز آموزشهای هوایی) بسته میشود و در مرحلهی بعد به صورت سنگربندی در میآید. در همین رابطه سنگرهای خیابانی در انتهای قسمت غربی زیرگذر میدان فوزیه (امام حسین) و ابتدای خیابان شاهرضا (انقلاب) بهوجود میآید که در مدت روز گسترش پیدا میکند. خیابانهای تهران نو و شاهرضا (انقلاب) از طریق یک زیرگذر در میدان فوزیه به هم وصل هستند ولی سنگرهای خیابانی که در عرض این خیابان بهوجود آمده بودند در عمل ارتباط مستقیم بین زیرگذر میدان فوزیه و خیابان شاهرضا (انقلاب) را قطع کردند.
سنگربندی در عرض خیابانهای تهران- بهمن ۵۷
به گفتهی شاهدان عینی در بعد از ظهر روز ۲۱ بهمن تعداد زیادی افراد غیر نظامی مسلح به سلاحهای سبک سازمانی ارتش در این سنگرهای خیابانی موضع گرفتند. این سلاحها از جمله شامل تفنگ ژ-۳ و اسلحههای کمری بود که از انبارهای اسلحهی پادگان دوشان تپه به دست آمده بودند. این افراد مسلح به تفنگ ژ-۳ با لباس غیر نظامی و با صورتهای عیان حرکت میکردند. این نشانهای است که آنها عضو (کادر سازمانی) هیچ سازمان نظامی مخالف شاه (سازمان چریکی- بخش نظامی یک حزب) نبودهاند. به این دلیل که اعضای سازمانهای چریکی/ نظامی دورهی شاه تا مدتها بعد از بهمن ۱۳۵۷ هم سعی میکردند که هویتهای خود را آشکار نکنند. ذکر این موضوع به این معنی نیست که تمام افراد فعال در شورش مسلحانه به صورت کاملاً انفرادی و بهطور خودبهخودی عمل میکردهاند! بلکه قراینی در دست است که تعداد قابل توجهی از شورشیان مسلح و افراد مخالف شاه دارای جهتگیری سیاسی به هر دو مخالف شاه یعنی گروه سوم (طرفداران ایتالله خمینی) و گروه چهارم (سایر مخالفان شاه) بودهاند.
شورشیان مسلح در بعد از ظهر روز شنبه، ۲۱ بهمن دامنهی منطقهی تحت پوشش خود را گسترش دادند و به این ترتیب شورش بر منطقهی وسیعتری در شرق تهران مسلط شد. مشروح رخدادها در بعد از ظهر و عصر روز شنبه ۲۱ بهمن که نحوه ی گسترش شورش در منطقهی شرق را تشریح میکند در بخش بعدی (ششم) این نوشته خواهد آمد.
پینوشتها:
1-Spontaneous
Does not make any comment -2!
استقبال شورای هماهنگی راه سبز از تحصن، اعتصاب، تحريم و مقاومت مدنی
به گزارش تارنماهای مخالف دولت ايران «شورای هماهنگی راه سبز اميد» بيانيه سوم خود را منتشر کرد.
اين شورا که پس از بازداشت خانگی ميرحسين موسوی و مهدی کروبی، دو تن از رهبران مخالفان دولت، مسئوليت هماهنگی حرکتهای جنبش موسوم به سبز را بر عهده گرفته در بيانيه خود نوشته است که «اقتدارگرايان، خويشتنداری و التزام راهيان جنبش سبز به ارزشهای اخلاقی، مدنی و ضد خشونت را به ناتوانی و خاموشی آن تعبير میکنند.»
«شورای هماهنگی راه سبز اميد» با اشاره به اعتراضات روزهای ۲۵ بهمن و اول اسفند گفته است که «جنبش سبز» با وجود اتهاماتی که حکومت به آن وارد میکند، همچنان زنده است.
اين بيانيه ضمن برشمردن برخوردهای اخير نيروهای طرفدار دولت با مخالفان و بازداشت خانگی موسوی و کروبی نوشته است که دوران «خطابهها، خطبهها و دروغپردازیهای رسانههای حکومتی» بهسر آمده و اقشار گوناگون جامعه از آگاهی کافی نسبت به مسائل جامعه برخوردارند.
اين شورا نوشته است: «بسياری از افراد کماطلاع که تا ديروز نسبت به ماهيت غيردينی و غيراخلاقی دولت در شک و ترديد بودند، از همراهی و همسازی با آن سرباز میزنند.»
«شورای هماهنگی راه سبز اميد» با توجه به راهکارهای مندرج در «منشور جنبش سبز» که روز گذشته متن تازهای از آن منتشر شد، نوشته است که «از هر مناسبت ملی و دينی و آئينی برای نمايش حضور و طرح مطالبات خود استفاده خواهند کرد.»
اين شورا همچنين اعلام کرده است که از روشهای ديگری چون «تحصن، اعتصاب، تحريم و مقاومت مدنی» برای تثبيت حاکميت قانون استقبال میکند اما در مورد چگونگی پيشبرد اين راهکارها توضيحی نداده است.
بيانيه «شورای هماهنگی راه سبز اميد» مطالبات کنونی جنبش موسوم به سبز را در شش بند چنين آورده است: «رفع حصر خانگی رهبران جنبش سبز؛ تضمين حق شهروندان بر تجمعات و راهپيمايی؛ آزادی زندانيان سياسی؛ آزادی مطبوعات و رفع سانسور؛ خاتمه دادن به شرايط امنيتی حاکم بر کشور؛ و برگزاری انتخابات آزاد، غيرگزينشی و سالم از طريق لغو نظارت استصوابی.»
«شورای هماهنگی راه سبز اميد» ضمن تأکيد بر تقويت شبکههای اجتماعی بهويژه «شبکههای محلی» برای حضور فعال در اعتراضات مدنی، در مورد بازداشت خانگی موسوی و کروبی گفته است که اين دو رهبر مخالفان در هيچ دادگاهی محاکمه و محکوم نشدهاند و بازداشت آنان غيرقانونی و نقض آشکار حقوق شهروندی ايشان است.
امروز نيز بيانيهای در سايتهای مخالف دولت با امضای «جوانان احزاب اصلاحطلب» منتشر شد که در آن گفته شده است اگر حکومت تا روز ۱۱ اسفند به بازداشت خانگی موسوی و کروبی پايان ندهد با همفکری با «شورای هماهنگی راه سبز» به خيابانها آمده و دست به اعتراض خواهند زد.
مهدی کروبی و ميرحسين موسوی از روز ۲۳ بهمنماه در بازداشت خانگی بهسر میبرند و تماسهای عادی آنان قطع شده است.
در پی راهپيمايی ۲۵ بهمن که منجر به کشته شدن صانع ژاله و محمد مختاری دو جوان معترض، زخمی شدن دهها نفر و بازداشت بيش از هزار نفر شد؛ حملههای مقامات دولتی و طرفداران دولت به مهدی کروبی و ميرحسين موسوی افزايش بیسابقهای يافته است.
مقامات حکومتی و نيروهای طرفدار دولت در اين مدت بارها خواستار محاکمه و حتا اعدام اين دو مخالف دولت شدهاند.
در اين مدت افزون بر برگزاری تجمعهايی عليه اين دو رهبر مخالفان، به خانههای آنان و اعضای خانوادهشان چندين بار حمله شده است.
آيتالله احمد جنتی در نماز جمعه ۲۹ بهمن ماه تهران در مورد موسوی و کروبی به قوه قضائيه ايران پيشنهاد داد: «درهای خانههای اين افراد بايد بسته شود، رفت و آمد آنها با عواملشان بايد قطع شود، تلفن، اينترنت و وسايل ارتباطی اينها بايد مسدود شود و در حقيقت در خانه خود زندانی شوند.»
حکم دادگاه لندن عليه جولين آسانژ
دادگاه انگليس اعلام کرد که بنيانگذار ويکیليکس به سوئد تحويل داده خواهد شد.
به گزارش خبرگزاری آلمان، بنا بر رأی دادگاه بريتانيا جولين آسانژ استراليايی به اتهام سوءاستفاده و آزار جنسی در سوئد «قابل استرداد» به اين کشور است.
بر اساس رأی ريچارد ريدل، قاضی دادگاه لندن، با رفتن آسانژ به سوئد دادگاهی ديگر در انتظار او خواهد بود.
وکلای جولين آسانژ عليه اين حکم درخواست تجديدنظر کردهاند. بدين ترتيب صدور حکم قطعی وی میتواند هفتهها و شايد ماهها بهطول انجامد.
آسانژ با قرار وثيقه و تحت کنترل شديد پليس بريتانيا بهطور موقت آزاد است.
وی در سخنان طولانی خود در دادگاه حکم استرداد خود به سوئد را محکوم کرد و آن را «سوء استفاده از قانون بازداشت در اروپا» ناميد.
وی گفت: «چرا بايد من بهعنوان يک فعال اجتماعی برای آزادی بيان ۳۰۰ هزار دلار بپردازم و در بازداشت خانگی بهسر برم در حالیکه از سوی هيچ کشوری متهم نشدهام.»
در مقابل ساختمان دادگاه تظاهرکنندگان طرفدار جولين آسانژ خواهان آزادی وی و برادلی منينگ، سرجوخه ارتش آمريکا شدند که متهم به سرقت مدارک ديپلماتيک گرديده و هماکنون در زندان نظامی ويرجينيا به سر میبرد.
در دادگاه امروز بيانکا جاگر، بازيگر و فعال حقوق بشر و همچنين جميما خان، دختر ميلياردر معروف جيمز گلداسميت، از طرفداران جولين آسانژ، نيز حضور داشتند و رأی قاضی را محکوم کردند.
جميما خان به همراه کن لوچ، فيلمساز معروف بريتانيايی و جان پيلگر، روزنامهنگار و مستندساز استراليايی کسانی بودند که در راه تأمين مبلغ وثيقه آسانژ به وی کمک کردند.
آسانژ متهم شده است که با يک دختر سوئدی بدون استفاده از کاندوم و در هنگامی که وی خواب بوده سکس داشته است. بنا بر نظر آقای ريدل، قاضی دادگاه، اين عمل نوعی تجاوز بهشمار میرود.
بنيانگذار ويکیليکس اين اتهامات را رد میکند و معتقد است پشت اين دادگاه مسائل سياسی نهفته است. وی از آن بيم دارد که سوئد او را به آمريکا تحويل دهد؛ جايی که احتمال زندانی شدن طولانیمدت او به اتهام جاسوسی میرود.
وبسايت ويکیليکس در چند ماه اخير صدها هزار سند محرمانه درباره جنگ در عراق و افغانستان و همچنين روابط ديپلماتيک آمريکا در جهان، منتشر ساخته است. به همين خاطر بيش از هر دولتی، دولت آمريکا خود را در معرض تهديد میبيند.
اسناد ويکیليکس توسط بسياری از روزنامهها که با اين وبسايت همکاری میکنند منتشر میشوند.
جولين آسانژ چندی پيش تهديد کرده بود که اگر کشته و يا به زندان طولانیمدت محکوم شود تمام اسناد موجود در اين سايت منتشر خواهند شد.
جولين آسانژ به شبکه تلويزيونی الجزيره گفته بود: «ما به روشی مسئولانه رفتار میکنيم. اما اگر مجبور شويم میتوانيم تمامی اسنادی را که در اختيار داريم در دسترس قرار دهيم.»
به گزارش خبرگزاری آلمان، بنا بر رأی دادگاه بريتانيا جولين آسانژ استراليايی به اتهام سوءاستفاده و آزار جنسی در سوئد «قابل استرداد» به اين کشور است.
بر اساس رأی ريچارد ريدل، قاضی دادگاه لندن، با رفتن آسانژ به سوئد دادگاهی ديگر در انتظار او خواهد بود.
وکلای جولين آسانژ عليه اين حکم درخواست تجديدنظر کردهاند. بدين ترتيب صدور حکم قطعی وی میتواند هفتهها و شايد ماهها بهطول انجامد.
آسانژ با قرار وثيقه و تحت کنترل شديد پليس بريتانيا بهطور موقت آزاد است.
وی در سخنان طولانی خود در دادگاه حکم استرداد خود به سوئد را محکوم کرد و آن را «سوء استفاده از قانون بازداشت در اروپا» ناميد.
وی گفت: «چرا بايد من بهعنوان يک فعال اجتماعی برای آزادی بيان ۳۰۰ هزار دلار بپردازم و در بازداشت خانگی بهسر برم در حالیکه از سوی هيچ کشوری متهم نشدهام.»
در مقابل ساختمان دادگاه تظاهرکنندگان طرفدار جولين آسانژ خواهان آزادی وی و برادلی منينگ، سرجوخه ارتش آمريکا شدند که متهم به سرقت مدارک ديپلماتيک گرديده و هماکنون در زندان نظامی ويرجينيا به سر میبرد.
در دادگاه امروز بيانکا جاگر، بازيگر و فعال حقوق بشر و همچنين جميما خان، دختر ميلياردر معروف جيمز گلداسميت، از طرفداران جولين آسانژ، نيز حضور داشتند و رأی قاضی را محکوم کردند.
جميما خان به همراه کن لوچ، فيلمساز معروف بريتانيايی و جان پيلگر، روزنامهنگار و مستندساز استراليايی کسانی بودند که در راه تأمين مبلغ وثيقه آسانژ به وی کمک کردند.
آسانژ متهم شده است که با يک دختر سوئدی بدون استفاده از کاندوم و در هنگامی که وی خواب بوده سکس داشته است. بنا بر نظر آقای ريدل، قاضی دادگاه، اين عمل نوعی تجاوز بهشمار میرود.
بنيانگذار ويکیليکس اين اتهامات را رد میکند و معتقد است پشت اين دادگاه مسائل سياسی نهفته است. وی از آن بيم دارد که سوئد او را به آمريکا تحويل دهد؛ جايی که احتمال زندانی شدن طولانیمدت او به اتهام جاسوسی میرود.
وبسايت ويکیليکس در چند ماه اخير صدها هزار سند محرمانه درباره جنگ در عراق و افغانستان و همچنين روابط ديپلماتيک آمريکا در جهان، منتشر ساخته است. به همين خاطر بيش از هر دولتی، دولت آمريکا خود را در معرض تهديد میبيند.
اسناد ويکیليکس توسط بسياری از روزنامهها که با اين وبسايت همکاری میکنند منتشر میشوند.
جولين آسانژ چندی پيش تهديد کرده بود که اگر کشته و يا به زندان طولانیمدت محکوم شود تمام اسناد موجود در اين سايت منتشر خواهند شد.
جولين آسانژ به شبکه تلويزيونی الجزيره گفته بود: «ما به روشی مسئولانه رفتار میکنيم. اما اگر مجبور شويم میتوانيم تمامی اسنادی را که در اختيار داريم در دسترس قرار دهيم.»
اول اسفند و نگرانی از سقوط
سراجالدین میردامادی
این پرسشها را با محمدجواد اکبرین، روزنامهنگار و دین پژوه مقیم پاریس در میان گذاشتهام.
محمدجواد اکبرین: برای پاسخ دادن به چنین پرسشی نخست باید بهخاطر آوریم که ما با چه حکومتی مواجه هستیم. اول اگر پاسخ این پرسش را بدهیم، بعد میزان توقعمان هم مشخص میشود. میزان موفقیت ما هم مشخص میشود. در حال حاضر اگر خود را مقایسه کنیم با کشورهایی که با یک حکومت مستبد نظامی و یا با یک حکومت مستبد سکولار مواجه هستند، درمییابیم هرکدام از اینها برای رهایی از استبداد چنین حکومتهایی روشهای خاص خود را میطلبند. اما ما مواجه هستیم با یک حکومت مستبد نظامی- مذهبی. یعنی تمام مشکلاتی را که برخی از جوامع با یک حکومت میلیتاریستی دارند، ما با این حکومت داریم. مضاعف بر آن مشکلاتی که برخی جوامع با حکومتهای مستبد سکولار ندارند را ما داریم.
به خاطر این که این حکومت مذهبی است. باورهای مذهبی را ترویج و تمام ضعفهای خود را پشت باورهای مذهبی پنهان میکند. در واقع تمام رفتارهای استبدادی خود را پشت باورهای مذهبی پنهان میکند. اینجاست که کار بسیار دشوار میشود. مبارزهی ما طولانیتر میشود و رویارویی ما با حکومت به اعتقاد من بسیار زمان میبرد.
اگر این پیشفرض را بپذیریم، میرسیم به اینجا که ما در این مرحله چه کردیم. ما بعد از رخوتی که پس از ماههای نخست آغاز جنبش سبز به آن گرفتار شدیم، با موج حوادث منطقه، فراخوان ۲۵ بهمن را دیدیم و به آن پاسخ دادیم. بعد که رهبران جنبش سبز در حصر رفتند، شورای جایگزین آنها و مشاورین آنها فراخوان اول اسفند را برای بزرگداشت شهدا اعلام کردند و نه برای تظاهرات سراسری معترض به استبداد با همهی لوازمش. خیر! هدف اصلی بزرگداشت شهدا بود و علاوه بر محتوا در شکل هم بزرگداشت شهدا شکلی متفاوت از یک تظاهرات سراسری دارد. ضمن این که استراتژی در برخی از مصاحبههای دعوتکنندگان از قبل هم اعلام شده بود و آن اجتماع غیر متمرکز و اعتراض متمرکز بود.
اجتماع غیر متمرکز به این معنا که ما به تجمعهای پراکنده رضایت دادیم، به خاطر سیطرهی نظامیـ امنیتی حکومت در شهرهایمان. اعتراض متمرکز هم این است که رفتیم به سمت نفی دیکتاتوری و به طور مشخص مصداق دیکتاتور در ایران رهبر جمهوری اسلامی. اگر آن پیشفرض را با این نکاتی که گفتم کنارهم بگذارید، من در مجموع اتفاق اول اسفند را اتفاق موفقی میدانم.
به نظر میرسید که در روز اول اسفند، حضور نیروهای انتظامی و لباس شخصیها از روز ۲۵ بهمن فراگیرتر و منسجمتربود. آیا فکر نمیکنید که حکومت نوع جدیدی از مقابله با اعتراضهای خیابانی را تجربه کرده است؟
اگر نگاهی به تجربهی مصر بیاندازید، در روزهایی که دیگر پلیس و ارتش پاسخگوی مهار مردم نبودند، حکومت مصر کسانی را وارد عرصه کرد که در ادبیات عرب به آنها بلطجیه میگفتند. بلطجیه همین لباس شخصیها و کسانی هستند که جمهوری اسلامی از آنها استفاده میکند، زمانی که میخواهد خودش مستقیم وارد نشود و کسی را مورد تعرض قرار دهد. مردم ما اسم آنها را گذاشتهاند «لباس شخصیها» و سیاسیون گفتهاند «اوباش حکومتی». به هر تقدیر در زمان شاه هم همین تجربه را در مدل «شعبان بیمخها» داشتیم. منتهی اینبار اینها بسیار نظامیافته و سازمانیافته برای سرکوب اول اسفند آمدند و عمل کردند.
اگر تنش در یک شهر اتفاق بیفتد، پلیس دخالت میکند. اگر چالش اتفاق بیفتد، بسیج دخالت میکند. اگر بحران پیش بیاید، سپاه دخالت میکند. اگرهم اصلاً حکومت نخواهد مسئولیت بپذیرد، لباسشخصیها و اوباش حکومتی و به قول مصریها بلطجیه را وارد صحنه میکند. این بار حکومت برای مهار مردم هر چهار گروه را وارد کرد. یعنی هم پلیس، هم بسیج، هم سپاه، هم اوباش حکومتی و لباس شخصیها را وارد صحنه کرد. وقتی تمام این تعداد پرشمار از این چهار دسته را وارد عرصه کند برای این که پایتخت را حفظ کند که مبادا سقوط کند مسئله مشخص است. حکومت فقط باید نگران سقوط باشد و تمام نیروی خودش را در این زمینه بهکار گیرد. من معتقدم که حکومت این بار تمام نیروی خودش را بهکار گرفت تا مبادا در پشت پردهی اول اسفند سقوط حکومت مورد نظر مردم باشد.
لذا طبیعی است که در ذیل این سیطرهی امنیتی ما که برخلاف حکومت جمهوری اسلامی از قضا شهادتپرور نیستیم (به این معنا که از شهادت استقبال نمیکنیم. به شهادت افتخار میکنیم، ولی از شهادت استقبال نمیکنیم)، اگر قرار است برای اعتراضها برنامهریزی کنیم، خط قرمز ما این است که نسبت به جان آدمیان بیپروا نباشیم. هر کس که کشته میشود، فقط خودش نیست. هزاران عاطفه و آرزو در اطراف او هستند که ما باید نسبت به همهی آنها احساس مسئولیت کنیم. لذا از کشته شدن و شهادت کسی استقبال نمیکنیم و مراعاتهایمان را در این فراخوانها میکنیم، مگر این که ناخواسته اتفاقی بیفتد. لذا اگر نمیتوانیم ناگهان برویم و اتفاقاتی نظیر آنچه امروز در خاورمیانه رخ میدهد را رقم بزنیم، به خاطر این احتیاطهای انسانی و اخلاقی است.
برخی معتقدند که دستگاه ارعاب حکومت جمهوری اسلامی در روز اول اسفند و حتی در ۲۵ بهمن موفق عمل کرده است. آیا فکر نمیکنید که حکومت با یک طراحی جدیدی میزان خشونت عملی را کمتر از گذشته کرده، اما ارعاب نمایشی را بیشتر کرده است؟
البته من با این تحلیل موافقم. شما نگاه کنید به برنامههای تلویزیونی جمهوری اسلامی قبل از برگزاری اول اسفند. تکرار این خبر که قرار است در تهران بمبگذاری شود یا گروهی از «مجاهدین خلق» یا گروههای تروریستی بیایند آنجا عملیاتی اجرا کنند، طبیعتاً مردم را دچار ملاحظه میکند که مبادا بچههای خودشان را میفرستند در فضایی که احتمال دارد بمب منفجر شود، ترور اتفاق بیفتد و تجربههای اول انقلاب وجود دارد. بالاخره این مردم، یعنی پدر و مادرهای این نسلی که این روزها در خیابان هستند، اوایل انقلاب را دیدهاند. آن روزهای داغ تهران از ترور و ارعاب را دیدهاند. در نتیجه الان بیشتر ملاحظه و مراعات میکنند. به خاطر این که اگر روزهای اول انقلاب یک ایدئولوژی محکمی پشت کشتن بچههایشان نبود، امروز هست. آن روز این قدر حکومت و روحانیون حکومتی بیحیا نبودند که در نمازجمعهها و تریبونهای مذهبی رسماً حمایتکنندگان خویش را به کشتن و ترور تشویق کنند.
در سالهای اخیر تریبونهای حکومتی ما مستقیم و غیرمستقیم پر بود از تشویق به ترور و کشتن و سلب امنیت و بردن آبروی مردم. طبیعی است که خانوادهها با این تبلیغات تلویزیونی، با توجه به این که تمام رسانههای داخلی در اختیار حکومت جمهوری اسلامی است، احساس ملاحظه و مراعات کنند. بههرحال این یک استراتژی است که حکومت مدتها داشته. اینبار این استراتژی را پررنگتر کرده است. ارعاب مردم، ترساندن مردم تا بتواند از حجم کشتهها و ارتکاب خودش به جنایت کم کند. چرا؟ به خاطر این که اگر جمهوری اسلامی مثل گذشته بخواهد بیپروا بکشد، مانند تجربهی سال ۸۸ قاعدتاً باید پاسخگوی دنیا باشد. یک مقدار عقلانیت میخواهد بهخرج دهد که خودش را پاسخگوی جهانی نکند که چند روز پیش از جمهوری اسلامی شنیده است مردم مصر و تونس حق دارند و حکومتش حق ندارد در مقابل معترضانش بایستد، ولی امروز خودش مرتکب جنایت و کشتار مردم میشود. قاعدتاً برای حفظ آبروی خودش از روشی استفاده میکند که مجبور به کشتن و زندان و تجربهی کهریزک و اینها نشود.
به نظر میرسد از این پس پیگیری مطالبات مردم در بستر تظاهرات خیابانی خیلی دشوارتر میشود. آیا فکر نمیکنید جنبش اعتراضی میتواند سایر اشکال اعتراض را که هزینهی کمتری نیز داشته باشد، امتحان کند؟
در شرایطی که پارهای از قواعد میان حکومت و معترضان مراعات میشد، یا قواعد سیاسی و یا قواعد اخلاقی، اندک چیزهایی اگر وجود داشت، من با شما موافق بودم که تجمعهای خیابانی را باید تعطیل میکردیم و به سایر روشهای مقاومت مدنی دست میزدیم، اما در شرایطی که حکومتی مانند جمهوری اسلامی که اساساً هیچ قاعدهی اخلاقی، دینی و سیاسی را نمیپذیرد و هیچ حد و مرزی برای خودکامگی و استبداد ندارد و هر جور که هدف سیاسی و حس قدرتطلبیاش ایجاب میکند با مردمش مواجه میشود، فکر میکنم لازم است از مقاومت مدنی در روشهای غیر تجمع خیابانی استفاده شود، اما نه در تمام راه. ببینید! نکتهی بسیار مهمی وجود دارد و آن این است که صبوری مردم ما کم شده است. استبداد حکومت که بیشتر میشود، صبر مردم کمتر میشود. برای این که این دو تعادلشان حفظ شود و انفجاری اتفاق نیفتد، نباید خیابانها را خالی کنیم. من به شدت از استراتژی حضور خیابانی دفاع میکنم و فکر میکنم که سلب آرامش حکومت در درجهی اول از راه استراتژی حضور در خیابان باید دنبال شود و بعد به سایر مقاومتهای مدنی روی آوریم.
از دیسکو تا معبد، و از فیسبوک تا وبلاگ
انیسه اکبری - ونداد زمانی
انسیه دربارهی خودش میگوید: «اسمم را از اُنس گرفتهاند، از اُنس به این امید که همین باشم، اما من، بر خلاف اسمم قد کشیدهام و بر خلاف اسمم زندگی کردهام. بر خلاف اسمم زندگی میکنم؛ گوشهگیر و تلخ، دردناک و دور... و پراز دغدغههای پیرکننده و سخت. کشیدن کلمهها با تیغ، روی پوست ظریف کاغذها، بیماری لاعلاج من است و پنهان شدن پشت ویزور دوربینی سیاه خودآزاریام.»
در فرصتهای بعدی به اشعار انسیه خواهیم پرداخت چون، به گمان من اشعار او از سویی نمایانگر تلخی تنهایی و درماندگی برخی آثار صادق هدایت است و از سوی دیگر سرشار از ناگواریِ فلجکنندهی آثار فرانتس کافکاست. به دیگر سخن آثار انسیه اکبریاز اندوه دهشتناک هر دو نویسنده بزرگ اوائل قرن بیستم نشان دارد. اما فعلاً در این مجال کوتاه، گفتوگویی که میخوانید به این قصد انجام شده که خوانندگان با افکار و سلیقههای عمومیتر انسیه اکبری آشنا شوند. به همین دلیل از او خواستم که بهعنوان یکی از پیشگامان وبلاگنویسی، از نحوهی شکل گیری وبلاگنویسی در ایران و رقابت آن با فیسبوک بگوید.
انسیه اکبری دربارهی وبلاگنویسی در ایران میگوید:
«اوایل که وبلاگ نویسی در ایران باب شد هیچکس روحش هم خبر نداشت امکان داره زمانی برسه که ایران یکی از قدرتهای وبلاگنویسی در دنیا بشه. اونقدر جدی به کارگرفته بشه که ما زندانی وبلاگنویس داشته باشیم! این خودش نشون میده این ابزار فقط یه وسیله برای پرکردن اوقات فراغت نیست و داره حرمت پیدا میکنه. مخصوصاً تو فضایی مثل جامعهی ما که افراد هیچ راه مشخص و مطمئنی برای بروز افکار و درونیات خودشون ندارند واصلاً با صدای بلند حرف زدن تابو هست و دائماً باید در خفا و پنهانی ابراز وجود کنند. من فکر میکنم الان دورهای هست که وبلاگنویسی یه حرفه محسوب میشه. امیدوارم تو ایران هم همینطور بشه و بلاگر بودن بهعنوان یه امتیاز در رزومه افراد بشه. این روند فرهنگ سازی شاید در زمینههایی کند باشه اما این کندی و احتیاط بیشک از تاثیرش کم نمیکنه بلکه از جهاتی بهش کمک هم میرسونه. »
او دربارهی مقایسهی وبلاگنویسی با فیسبوک میگوید:
«به نظرمن اصلاً مقایسهی وبلاگ و فیسبوک زیاد درست نیست. درسته که هردو ابزاری هستند برای تعامل اما به طرزغریبی باهم متفاوتن. شاید البته من دارم نظرم رو از حالت شخصی خیلی بسط میدم که این درست نیست. بهتره بگم برای من این دو تا زمین تا آسمون فرق میکنن. من از فیس بوک برای آشناشدن با افراد و گپ و گفت استفاده میکنم و از وبلاگ برای تخلیهی خودم. درست مثل نایت کلاب رفتن و معبد رفتنئه. باهم قابل مقایسه نیستند برای من. توی فیس بوک من از آدمها هراسی ندارم. بهراحتی باهاشون ارتباط برقرار میکنم. بیشتر وقتی رو که بیرون از خودم هستم توی فیسبوک میگذرونم و خوشبختانه دوستان خیلی خوب زیادی پیدا کردم که در خیلی زمینهها بهم کمک کردن اما قضیهی وبلاگ کاملاً فرق میکنه. »
انسیه اکبری دربارهی رابطهاش با مخاطبان وبلاگش میگوید:
«در وبلاگ نویسی بههیچ عنوان به مخاطب فکر نمیکنم. تنها به این فکر میکنم که خود واقعیام رو که در تمام روز حبس بوده و فرصت نفس کشیدن نداشته آزاد کنم تا حرف بزنه. ولش کنم تا با ناخوناش به در و دیوار چنگ بندازه. آمارگیر وبلاگم رو هم بستم تا حتی یک درصد اگر وسوسه شدم که آیا کسی میخونه یا نه امکان فهمیدنش رو نداشته باشم. و جایی هم برای کامنت دادن نداره چون اصولاً اونقدر شخصی مینویسم که نظرات دیگران بیشک نمیتونه از هیچ جهت محلی از اعراب داشته باشه. هستن دوستانی که از راههای دیگه در ارتباط هستیم و میدونم که میخونن وبلاگ رو و تعدادشون بیشتر از انگشتای یه دست نیست. برای من وبلاگنویسی نوعی درمان خیلی جدیه. یه جور خوددرمانی که شاید در طولانی مدت ضربه هم بزنه اما من شدیداً بهش نیاز دارم. سعی کردم جایی رو برای خودم دست و پا کنم تا بتونم راحت با خودم حرف بزنم. بعد برگردم بالای صفحه دوباره بخونم و دلم برای نویسنده بسوزه و فرافکنی کنم که اون آدم من نیستم. فکر میکنم تونسته باشم جواب قانع کنندهای بدم. »
و دربارهی ضرورت وبلاگنویسی در زندگی روزانهاش میگوید:
«فکر نمیکنم هیچ ابزاری بهتر از وبلاگ در اختیار آدمایی مثل من قرار بگیره تا بیصدا به دیوونهگی هاشون ادامه بدن، باهاش بازی کنن و یواشکی به تهش برسن. امکان داره من فیس بوک رو ترک کنم که گاهی هم ماهها این کار رو میکنم. یا جایی عکس نذارم. مَسنجرم رو ببندم. اما وبلاگ رو هیچ وقت نمیتونم ترک کنم. بارها سعی کردم اما فقط حالم رو بدتر کرده. چون ننوشتن حالم رو بد میکنه و تقدسش هم برای من در همینه. یه وابستگی روانی پیدا شده بین منِ واقعیام با نوشتن توی وبلاگ که حس میکنه تنها راه زنده موندش و اثبات زنده بودنش اون وبلاگ و نوشتن توی اون وبلاگئه. اصلاً برای من روند طبیعی و عمومی در این زمینه وجود نداره. خیلی شخصی به این موضوع نگاه کردم و جواب دادم. فکرمی کنم بودن در همین حد برای من کافی باشه»
به نظر میرسد انسیه منتظر یک تلنگر و اشاره بود تا افکار و عواطفی را که با آن زندگی کرده است بدون رودربایستی با دیگران سهیم گردد. راحتی و صمیمیتش به من جسارت داد تا در پایان از او بخواهم که دربارهی «غرولند، آه و ناله، شکایت، پرخاش، غم و دلشکستگی» و تمامی کلماتی که به گونهای سانتیمانتال به شخصیتِ تیپیکِ شاعران و وبلاگنویسان جوان ایرانی تبدیل شده است نظرش را بگوید. سئوالم را کمی هم بسط دادم و از روی کنجکاوی پرسیدم آیا انسیه خصیصهی «غمنالههای پرخاشجویانه» را ایرانی میداند یا به نظر او این خصلت یک خصلت عمومی شده در جهان معاصر ماست؟ انیسه اکبری پاسخ داد:
«شاکی و متوهم بودن رو مختص خودمون میدونم خیلی و بهشون تعصب دارم و مفتخرم شدید. به خوب یا بدش هم کاری ندارم که خب خیلی تأکید دارم حقمون هستش و باید بهعنوان یه عکسالعمل روانی حتماً باشه و نبودش ضربه میزنه. اما پوچ و غمگین بودن رو میتونیم بسط بدیم به همهی آدمها از ملیتهای دیگه. البته اون شاکی بودن و وَهمزده بودن هم هست توی همهی آدمها اما خُب، فکر میکنم، درصدش در ما خیلی بیشتره و یه طورایی صاحب عزا هستیم. صدالبته که پوچگرایی وغم پرور بودنمون هم میچربه به مال دیگران (و به قول شما انسان معاصر) که فکر نمیکنم ما جزوشون باشیم اصلاً. »
او اما به نکتهی تازهای اشاره میکند و اعتقاد دارد که ما از پوچگرایی لذت میبریم. میگوید:
«اما تفاوتی که حس میکنم خیلی به چشم میآد اینه که ما خیلی هم لذت میبریم از داشتن این خصوصیات. حس میکنیم زنده نیستیم بدونِ اندوه. بیهودهگی که نتیجهی شادمانی کاذب هست بیشتر رنجمون میده تا اون غم و اون تَوهم. رفته تو خونمون. فکر میکنم باز نباید جمع میبستم. ببخشید. به هرحال من که به شدت استقبال میکنم. شده خیلی وقتها یعنی اکثراً از همین هم شاکی شدم توی وبلاگ. اما حظِ مزه کردن اون تیرگیه بینهایت قدرتمند و بیمثالی که به من کمک میکنه که درخودم فروبرم و بعد با دست پر و به شکلی متفاوت درقالب کلمات بیرون بیام. خیلی عمیق و ترک نکردنیه. اونقدر برام ارزشمنده که با هیچ درمان و آرامشی عوضش نمیکنم. اصلاً لذتی بالاتر از اون وجود نداره. کافیه تجربهش کنیم یکبار برای همیشه. بیاختیار آغوشت رو برای هر توهمِ ویرانکنندهای باز میکنی و فریاد میزنی بیا منو پُر کن. حاضری تمام عمرت رو به شکایت از خودت بگذرونی اما از دستش هم ندی. مثل زخمیه که چرک کرده اما درمونش نمیکنی چون تو رو یاد افتخاراتت میندازه. با کمال میل اجازه میدی پوچی روحت رو، نگاهت رو، رگهاتو تسخیر کنه در ازای کمکی که بهت میرسونه واسه پایین رفتن تو خودت و نتیجتاً غم که نمادِ بیرونیِ تمامِ این اتفاقات هست و ازش گریزی نیست. ما محصول نوشتههامون هستیم و این مشخصاتمونه.»
برای آشنایی بیشتر با انسیه اکبری میتوانید به وبلاگ او مراجعه کنید
www.wildly.blogspot.com
در این وبسایت میتوانید به نمونه های از اشعار او دسترسی یابید
www.matrod.org
ادامهی برنامهی حکومتهای سلطنتی خجول
گزارش زندگی ما – شمارهی ٧
شهرنوش پارسیپور
شماری گفته بودند چون من از طایفهی قاجار هستم از لقب شاهزاده خوشم میآید. دوستان عزیز، این واقعیتی است که من از طایفهی قاجار هستم، اما بسیار آرزو داشتم پدرم یک مردهشور بود تا ببینید چگونه به او افتخار میکردم. در همین رابطه دوستی نوشته بود فکر کنید کسی پدرش حمال بوده. آیا درست است ما او را حمالزاده بنامیم؟ دوست عزیز، ما اگر در یک جامعهی متعالی زندگی بکنیم چه اشکالی دارد که با افتخار بگوییم پدر من یک حمال یا حمالزاده بوده است؟ می کوشم این گفتمان را باز کنم:
یک شب در زندان گفتمان جالبی در گرفت. شماری از زندانیان را عقیده براین بود که باید مشاغلی از قبیل مردهشویی و سلاخی را از مجموعهی مشاغل حذف کرد و در عوض همهی مردم به نوبت به عنوان مردهشور و سلاخ انجام وظیفه کنند. من به فکر فرو رفتم که این کار چگونه ممکن است. چنین به نظرم رسید که در شهری مثلاً به گسترهی تهران باید وزارتخانهای تاسیس شود که کارش تنظیم مردهشویی باشد و ترتیبی بدهد که هر شهروند در عمر خود حداقل یکبار مرده بشوید و یکبار سلاخی کند. البته روشن است که هردوی این کارها تخصصی هستند و به ترتیبی باید انجام شوند که به مردهای که شسته میشود و به حیوانی که ذبح میشود کمترین صدمه را وارد کنند. پس هر فردی باید دوران آموزشی را ببیند تا برای این کارها ورزیده شود. براین پندارم که اگر بخواهیم چنبن وزارتخانههایی را تاسیس کنیم مخارج هنگفتی را به گردن جامعه گذاشتهایم. بعد هم در عمل این اتفاق خواهد افتاد که آدمهای زرنگ با پرداخت پول از زیر بار این کارها درخواهند رفت و کمکم باز گروهی مشخص این کارها را انجام خواهند داد. ابن مسئله را در مورد کار سپوری شنیدهام. ظاهراً این شغل دارای حقوق بسیار گزافی است. آنقدر که شخصی که این کار را انجام میدهد میتواند زندگی بسیار خوبی داشته باشد. در عوض در جامعه مسئله به این صورت اتفاق میافتد که افراد زرنگی به عنوان سپور استخدام میشوند و حقوق میگیرند. بخشی از این پول را برای خود برمیدارند و شخصی را اجیر میکنند که به جای آنها سپوری کند و گویا تا چند دست این کار جابهجا می شود تا درنهایت شخص فقیری با یکچندم حقوق اصلی این کار را به عهده بگیرد و همیشه شرمنده باشد که دارد کار حقیری را انجام میدهد.
اما آیا کار است که به انسان شخصیت میدهد یا انسان به کار شخصیت میدهد؟ در این مورد تنها یک مثال میزنم امیدوارم مسئله روشن بشود. ۱۶ سال پیش که در تهران بودم گاهی در خیابان یوسفآباد به یک کلهپاچه فروشی میرفتم. در عرف جامعه کلهپاچه فروشی کار حقیری است، اما این مرد جوان که این کلهپاچه فروشی را اداره میکرد به این کار شخصیت داده بود. کلهپاچه فروشی او بسیار تمیز بود. اغلب میشد کسی را دید که دارد شیشههای پنجره را تمیز میکند. میزها از پاکی برق میزد و ظرفها بهقدری تمیز بود که آدم حظ میکرد. مرد جوان کلهپاچه فروش لباس بسیار مرتبی به تن داشت و با دقت و حوصله ظرف شما را پر میکرد. بهقدری از خوردن خوراک در آنجا لذت میبردم که گاهی فکر میکردم کاش دختری داشتم و به این مرد جوان به همسری میدادم. امروز که سالها از این ماجرا میگذرد مطمئن هستم که این مرد ابتکاراتی انجام داده است که حرفهی خود را بهبود بخشد. روشن بود که او روزی به خودش گفته بود: ببین پسر، کار تو کلهپاچه فروشیست، پس بکوش این کار را خوب انجام دهی.
درست است عزیزم. هرکاری به جای خود محترم است و انسانی که کارش را خوب انجام میدهد باید به خودش افتخار کند، حتی اگر کارش مردهشویی باشد. اما یک نکته هم دربارهی انقلاب بگویم. دوستان عزیز انقلاب حقیقی ممکن نمیشود مگر زمانی که تحول تکنولوژیکی رخ بدهد. اگر چهار بردهای که تخت فرعون را بردوش میگرفتند به همراه دیگر بردگان قیام میکردند ناگهان هرچهار نفر با هم تخت روان فرعون را ول میکردند و بهبه! فرعون سقوط میکرد و چه بسا به درک واصل میشد. اما بعد که شورش آرام میگرفت بردگان با هم توافق میکردند و بهترین برده را به عنوان فرعون برمیگزیدند. البته فرعون قبلی را هم برده میکردند، اما خیالتان را راحت کنم که جز گزینش یک فرعون دیگر چارهای نداشتند، چرا که تحول تکنولوژیکی رخ نداده بود و چارهای جز گزینش یک فرعون دیگر نبود. روشن است که این فرعون جدید مدتی پیاده راه میرفت تا بردگانش شاد شوند. بعد البته خود بردگان داوطلبانه او را بر تخت روان مینشاندند. این یعنی دیگ آش را هم زدن و نخود و لوبیاها را جابهجا کردن. انقلاب حقیقی البته در زمانی در مصر رخ داده که «اسب» وارد این کشور شده. اسب فرصتی فراهم میکند که ارابه بسازیم (انقلاب تکنولوژیکی). حالا دیگر ضرورت ندارد که چهار برده تخت روان را بکشند. روشن است که در اینجا میتوان در نظام فرعونی تحولی اساسی بهوجود آورد. اما یک واقعیت گم نشود: فرعون نام عوض میکند، اما مفهوم رهبری به جای خود باقی خواهد ماند.
عملی که ما در سال ١٣٥٧ انجام دادیم همین عمل بود. غربیها ۹۹ درصد اختراعات و اکتشافات جدید را انجام داده بودند، اما ما به دلایل پرشمار تاریخی و جغرافیایی از مسیر شرکت در این تحولات بیرون مانده بودیم. ما دچار این توهم شده بودیم که اگر نظام جمهوری را جانشین پادشاهی کنیم ناگهان همهی کارها درست خواهد شد. این درحالی بود که بدنهی اصلی جامعه در رقم ۷۰ درصد ابداً آمادهی چنین تحولی نبود. همین بدنه است که در رفراندوم: جمهوری اسلامی، آری یا نه، پاسخ آری داد، بی آن که یک لحظه اندیشیده باشد این یعنی چی. حالا نتیجهاش روشن میشود. در هر هشت ساعت یک نفر را اعدام میکنند تا دو روز بیشتر حکومت کنند. بحث اصلاً برسر این نیست که پادشاه ایران چه موجودی بود، اما قطعاً برسر این بحث هست که او فدای اصلاحاتش شد. به راستی حرف آیتالله خمینی چه بود؟ چرا با انقلاب سفید مخالفت کرد؟ مگر نه این بود که با حق رای زنان و اصلاحات ارضی مخالف بود؟ مگر نه این است که امروز جمع قابل تاملی از مردان دوزن و سه زن میگیرند و از وجود آیتالله خود کیف میکنند؟
صمیمانه و دوباره این پرسش را مطرح میکنم: آیا برای رشد پیدا کردن و تعالی، حکماً و حتماً باید در نظام جمهوری زندگی کرد؟ آیا اگر کشوری همانند ایران در «ناف» دنیا قرار گرفته باشد میتواند همانند ایالات متحده امریکا که از دو سو به اقیانوس و از بالا به خواهر زیبایش کانادای بیخطر محدود است و از جنوب به مکزیکی که در برابرش یک دیوار کشیده دارای دموکراسی باشد؟ آیا فکر نمیکنید ما باید دارای حکومتی ویژهی خودمان باشیم و نه حکومتی به تقلید از کشوری دیگر؟ البته جمهوری اسلامی ظاهراً دارای الگوی ویژهای ست؛ اما برای حفظ این الگو هر هشت ساعت یک نفر را اعدام میکند. به راستی آیا به زحمتش میارزد؟
مجبورم دوباره تکرار کنم که این جانب نه سلطنتطلب و نه جمهوریخواه هستم. فقط داریم بحث میکنیم. من نتوانستم به همهی پرسش های شما پاسخ بدهم، پس بحث را ادامه خواهیم داد. راستی یک مسئلهی دیگر: آیا میدانید یک نظام سلطنت انتخابی هم وجود دارد؟ حداقل در یک جای دنیا هست که پادشاه را برای دوران مشخصی انتخاب میکنند. آیا هرگز به این امکان اندیشیدهاید؟ مثلاً فکر کنید یک دختر بلوچ شش، هفتساله، از فقیرترین طایفه، برای ۱2 سال به عنوان پادشاه انتخاب شود و هدف جامعه بر این قرار گیرد که بیسوادی را ریشه کن کند و بهترین زندگی را برای کودکان فراهم کند؟ نظر شما چیست؟
تازه ترین واکنش ها به عبور ناوهای ایرانی از کانال سوئز
شیمون پرز رئیس جمهور اسرائیل عبور دو ناو ایرانی از کانال سوئز را هشداری برای اروپا خوانده و مشاور رئیس جمهوری فرانسه نیز آن را حاوی پیامی سیاسی دانسته است.
ناتو و آمریکا می گویند که آنها را زیر نظر دارند و سخنگوی پنتاگون نیز از این کشتی ها خواسته است به قوانین بین المللی پایبند باشند.دو کشتی جنگی الوند و لجستیک خارک صبح روز سه شنبه از کانال سوئز عبور کردند. این اولین بار بود که ناوهای ایرانی پس از انقلاب از این کانال می گذشتند.
مقام های دولت سوریه در دمشق می گویند که این دو ناو ایرانی اکنون در بندر لاذقیه سوریه پهلو گرفته اند.
این اقدام حساسیت هایی را به خصوص برای اسرائیل که ایران را دشمن بزرگ خود می داند ایجاد کرده است.
نیویورک تایمز در مطلبی در این باره نوشته است: "انتظار نمی رفت کشتی های ایرانی وارد آب های سرزمینی اسرائیل شوند، اما سفر آنها از دهانه خروجی کانال سوئز به سوی سوریه، باعث می شود بیش از هر کشتی دیگری از این نوع (ایرانی) به اسرائیل نزدیک شوند."
شیمون پرز رئیس جمهور اسرائیل روز چهارشنبه در سخنانی در اسپانیا گفت: "این یک عمل تحریک آمیز کم ارزش از سوی ایران است. عبور این کشتی ها به خودی خود تهدیدی را متوجه منطقه ما نمی کند، اما تهدید واقعی، که مثل یک نور هشدار دهنده روشن است، علیه اروپا و تمام جهان است."
براساس متنی که دفتر آقای پرز ارائه کرده او افزود: "ایران درحال توسعه تسلیحات اتمی است... و وقتی سلاح های اتمی به دست گروه های تروریستی، یا گروه های نائب ایران می افتد، موجودیت پایتخت های اروپایی در معرض خطر قرار می گیرد."
ایران می گوید که برنامه اتمی اش به هیچ وجه کاربردهای تسلیحاتی و نظامی ندارد.
مشاور دیپلماتیک نیکولا سارکوزی رئیس جمهور فرانسه نیز در گفتگویی با خبرنگاران در پاریس گفت که با توجه به اینکه این اولین بار در دوران جمهوری اسلامی است که ناوهای ایرانی از این کانال وارد مدیترانه می شوند، نمی توان آن را رویدادی "بی ضرر" دانست.
ژان دیوید لویت گفت: "فکر نمی کنم اهمیت نظامی داشته باشد، بلکه بیشتر حامل یک پیام سیاسی است که باید متوجهش باشیم."
خبرگزاری فرانسه همچنین به نقل از سرهنگ دِیو لاپان از سخنگویان پنتاگون می نویسد: "ما گفته ایم که اقدامات ایران کمکی نمی کند، اما انتظار داریم که این کشتی های ایران به قوانین بین المللی پایبند باشند، صرفنظر از اینکه در کجا به سر می برند."
تحلیلگران می گویند که این می تواند تلاشی از سوی ایران برای افزایش نفوذ در منطقه در زمانی باشد که اعتراضات ضددولتی جهان عرب را فراگرفته است.
سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو، نیز روز چهارشنبه گفت که دو کشتی ایرانی را زیر نظر دارد اما نه به عنوان عملیاتی ویژه.
به گزارش خبرگزاری فرانسه اوئانا لانگسکو سخنگوی ناتو گفت: "ما رویدادها در منطقه را دنبال می کنیم و این دو ناو ایرانی را با همان دقتی دنبال می کنیم که هر کشتی جنگی دیگری را در منطقه."
وزارت خارجه آمریکا پیشتر گفته بود که دو کشتی ایرانی را "با دقت تحت نظر می گیرد تا ببیند کجا می روند و پیامدهایش چیست."
اوباما: خشونت ها در لیبی منزجرکننده است
باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا با منزجرکننده خواندن سرکوب مخالفان حکومت لیبی، خواهان توقف فوری خشونت در این کشور شده است.
آقای اوباما چهارشنبه در یک سخنرانی تلویزیونی سرکوب خشونت بار معترضان به وسیله حکومت لیبی را ناقض هنجار بین المللی دانست و گفت از مشاوران امنیت ملی خود خواسته است همه گزینه ها برای مقابله با بحران در این کشور را بررسی کنند.سخنرانی آقای اوباما با گسترش ناآرامی از مناطق شرقی لیبی به غرب این کشور و افزایش تحرکات هواداران معمر قذافی برای سرکوب معترضان همزمان بوده است.
باراک اوباما که برای نخستین بار درباره وضع لیبی صحبت می کرد، به طور مستقیم به معمر قذافی، رهبر لیبی اشاره نکرد.
آقای اوباما گفت جهان باید "با یک صدا" در محکومیت خشونت های لیبی حرف بزند.
باراک اوباما گفت: "رنج و خونریزی (در لیبی) منزجرکننده و غیرقابل قبول است. همین طور دستورهای صادر شده برای مجازات مردم لیبی. این رفتار خلاف هنجار بین المللی و همه معیارهای شرافت است. این خشونت ها باید متوقف شود."
او گفت تظاهرات در لیبی به وسیله مردم این کشور سازماندهی شده است و نه آمریکا یا هر قدرت خارجی دیگر.
آقای اوباما همچنین از سفر هیلاری کلینتون، وزیرامورخارجه آمریکا به ژنو برای رایزنی درباره نقض حقوق بشر در لیبی خبر داد.
به گفته آقای اوباما، ویلیام برنز، معاون سیاسی وزیر خارجه نیز به زودی عازم پایتخت های اروپایی می شود تا با متحدان آمریکا درباره بحران در لیبی گفت و گو کند.
کیم غطاس خبرنگار بی بی سی در واشنگتن می گوید که اوباما و کلینتون هیچ یک در روز چهارشنبه جزئیاتی از اینکه ممکن است چه گزینه هایی را برای فشار بر دولت لیبی دنبال کنند ارائه نکردند.
خبرنگار ما می گوید تحریم و انسداد دارایی ها یک گزینه است اما بعید است که به پایان دادن به خشونت ها در کوتاه مدت کمک کند.
آقای اوباما همچنین مهم ترین اولویت خود را حفاظت از اتباع آمریکا در لیبی عنوان کرد.
افزایش خشونت ها در لیبی باعث شده تا هزاران شهروند خارجی برای خروج از این کشور تلاش کنند.
آقای اوباما گفت: "همه تلاش خود را برای حفاظت از شهروندان آمریکایی به کار گرفته ایم. این مهم ترین اولویت من است."
آقای اوباما در حالی صحبت می کرد که دولت آمریکا یک کشتی را برای انتقال شهروندان این کشور از لیبی به جزیره مالت، در دریای مدیترانه فرستاده است.
به گفته پی جی کراولی، سخنگوی وزارت امورخارجه آمریکا تعداد زیادی از شهروندان آمریکایی و افرادی که دارای تابعیت دوگانه لیبی و ایالات متحده هستند، سوار بر کشتی شده اند و منتظر بهتر شدن شرایط آب و هوایی برای حرکت به سوی مالت هستند.
وزارت امورخارجه آمریکا می گوید چند هزار نفر از شهروندان این کشور در لیبی زندگی می کنند و بیشتر این افراد دارای تابعیت دوگانه هستند. تنها ششصد نفر از این افراد، تنها تابعیت آمریکایی دارند.
قذافی مواد مخدر و القاعده را مسبب خشونت ها دانست
معمر قذافی، رهبر لیبی، در بحبوحه قیام و مخالفت ها علیه او و در حالی که کنترل بخش بزرگی از کشورش را از دست داده، با مردم سخن گفته است.
سرهنگ قذافی اسامه بن لادن، رهبر شبکه القاعده، را بانی خشونت های اخیر در لیبی دانسته و گفته است که آنچه در حال رخ دادن در کشورش است، تروریسم بین المللی است.رهبر لیبی، که اظهاراتش به طور سراسری پخش شد اما تصویری از او نشان داده نشد، افراد ناشناس را متهم کرد که به جوانان لیبی مواد مخدر داده اند و از خانواده ها مصرانه خواست پسران خود را مهار کنند و به خانه بازگردانند.
سرهنگ قذافی گفت مردان محترم و آبرودار علیه مردم بیگناه دست به سلاح نمی برند، اتهامی که مخالفان رهبر لیبی، بارها علیه او مطرح کرده اند.
آقای قذافی ضمن تقبیح القاعده گروه اسلام گرای اخوان المسلمین را ستود.
رهبر لیبی در سخنان امروز خود (پنجشنبه، 24 فوریه)، بارها به ناآرامی در شهر زاویه در غرب این کشور، اشاره کرد.
یک شاهد عینی گفت که نیروهای هوادار آقای قذافی با موشک های ضد هوایی و سلاح خودکار به معترضان در مسجدی در زاویه حمله کرده اند.
یک پزشک گفت که دهها جسد و حدود صد و پنجاه مجروح دیده است.
شاهدان عینی در طرابلس، پایتخت لیبی، گفتند که ترس و وحشت بر این شهر حکمفرماست و سربازان و شبه نظامیان وفادار به آقای قذافی در همه جا حضور دارند.
یکی از سخنگویان ارتش لیبی گفت به هر کسی که جوانان مسلح را که علیه دولت هستند به این نیروها تحویل دهند، پاداش می گیرد.
پیشتر، رهبران قبایلی و سیاستمداران مخالف دولت در لیبی در شهر البیضاء، در شرق این کشور، تشکیل جلسه داده اند تا نشان دهند علیه سرهنگ قذافی جبهه ای متحد دارند.
تصاویری که شبکه تلویزیونی الجزیره روز پنجشنبه (24 فوریه)، پخش کرد، نشان داد که هیئت های مذکور در یک سالن تجمعات سخنرانی کرده اند و مردم شعار داده اند "طرابلس پایتخت ماست."
مصطفی عبدالجلیل، وزیر سابق دادگستری لیبی که در اعتراض به خشونت علیه تظاهرات ضد دولتی، استعفا داد، گفت با سرهنگ قذافی مذاکره نخواهد شد و خواستار کناره گیری فوری او شد.
در حالی که نیروهای مخالف سرهنگ قذافی در شرق لیبی منسجم تر می شوند، گزارش ها حاکی است که در برخی شهرهای غربی این کشور زد و خورد صورت گرفته است.
شاهدان عینی می گویند طرابلس، پایتخت لیبی، را ترس فراگرفته و این شهر از سوی سربازان و شبه نظامیان وفادار به رهبر لیبی به شدت محافظت می شود و به حومه پایتخت تانک اعزام شده است.
گزارشگر بی بی سی که در مرز لیبی و تونس مستقر است می گوید که وضعیت در غرب لیبی به نظر بسیار بی ثبات می رسد.
سیف الاسلام، یکی از پسران آقای قذافی، در تازه ترین اظهارتش انکار کرده که دولت پدرش به شهرهای لیبی حمله هوایی کرده است.
او همچنین آمار گزارش شده از تلفات در ناآرامی ها را اغراق آمیز توصیف کرد.
او گفت از روز جمعه به خبرنگاران خارجی اجازه داده خواهد شد که وضعیت را ببینند و قضاوت کنند.
منطقه ای که تحت کنترل دولت سرهنگ قذافی قرار دارد به طور فزاینده ای کوچکتر می شود.
در حالی که فعالیت بسیاری از شرکت های نفتی لیبی تقریبا به حال تعلیق درآمده است، بهای نفت در بازارهای بین المللی به بالاترین حد خود از سال 2008 تاکنون رسیده است.
هر بشکه نفت برنت در ساعات اولیه روز پنجشنبه با بهای 119 دلار 79 سنت معامله شد اما بعد به 116 دلار و هشتاد سنت کاهش یافت.
شرکت های نفتی - از جمله توتال - این هفته تمام یا بخشی از تولیدات خود در لیبی را به حال تعلیق درآوردند.
در همین حال، هزاران شهروند خارجی هنوز در تلاشند از طریق بنادر، فرودگاه ها و راه های زمینی از لیبی فرار کنند.
شاهدان عینی که از مرز لیبی و تونس، عبور می کردند به خبرنگاران گفته اند که شهرستان زواره در صد و بیست کیلومتری غرب طرابلس، به دست مخالفان دولت افتاده است و پلیس و سربازان از این شهرستان گریخته اند.
همجنین گزارش رسیده که در مصراته، سومین شهر بزرگ لیبی، نبرد رخ داده است. مصراته در دویست کیلومتری طرابلس قرار دارد.
تصاویر ویدیویی که روی اینترنت منتشر شده، نشان می دهد که شهرستانی در پنجاه کیلومتری غرب طرابلس به دست نیروهای مخالف دولت افتاده است.
در شهر بنغازی، در شرق لیبی، مردم محلی برای تحویل گرفتن سلاح که از قرارگاه های ارتش و پلیس به غارت رفته است، صف کشیده اند تا به آنچه نبرد طرابلس نام گرفته، ملحق شوند.
مقام های ارتشی در شرق لیبی می گویند در حمایت از معترضان، فرماندهی واحدها با یکدیگر متحد شده اند.
سایر تحولات:
- گزارش شده که تعداد زیادی از فرمانداران در لیبی به جبهه مخالفان دولت پیوسته اند
- نیروهای هوادار رهبر لیبی ظاهرا با مخالفان در اجدابیا زد و خورد داشته اند
- روسیه و اتحادیه اروپا به طور مشترک سرکوب معترضان در لیبی را محکوم کرده اند
- هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، روز دوشنبه (28 فوریه)، در جلسه وزرای حارجه در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد شرکت خواهد کرد
فرار از لیبی
هزاران نفر، که بسیاری از آنها مهاجران آفریقایی تبار هستند، برای فرار از لیبی با وانت های پر از اسباب واثاثیه به مرزهای زمینی این کشور هجوم آورده اند.برایان ریچاردز، که از کارمندان شرکت های نفتی بریتانیا در لیبی بوده است، می گوید ظاهرا با هواپیمایی متعلق به رئیس جمهوری لهستان به ورشو منتقل شده است.
او وضعیت در فرودگاه طرابلس را آشفته توصیف کرد و گفت نه امکان رفتن به توالت وجود داشته نه غذایی برای خوردن وجود داشته است و مردم روزهاست که در این مکان در انتظار بوده اند.
او به بی بی سی گفت: "ما روز سه شنبه از راه بیابان خود را به طرابلس رساندیم. وقتی وارد فرودگاه شدیم چیزی دیدیم که باور نمی کردیم. انتهای فرودگاه به خاطر انبوه جمعیت قابل رویت نبود."
جیم میور، گزارشگر بی بی سی در مرز لیبی و تونس، می گوید بیشتر سه تا چهار هزار نفری که روز چهارشنبه (23 فوریه)، از لیبی خارج شدند کارگران مهاجر اهل تونس یا مصر بودند و در میان آنها لیبایی دیده نمی شد.
او می گوید پاسداران مرزی لیبیایی دوربین ها و موبایل های مردم را ضبط می کردند تا از خروج تصاویر از داخل لیبی جلوگیری کنند.
در همین حال، دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، عذرخواهی کرده است که دولتش برای خارج کردن شهروندان بریتانیایی از لیبی سرعت لازم را نداشته است.
آقای کامرون گفت بریتانیایی هایی که در فرودگاه طرابلس گرفتار بوده اند، دشواری های زیادی داشته اند.
او گفت از این بابت خیلی متاسف است و دولت از این تجربه درس گرفته است.
منتقدان، کندی دولت بریتانیا در واکنش به وضعیت شهروندان سردرگم این کشور در لیبی را با اقدامات سریعی که از سوی دولت های دیگر اروپایی انجام گرفته است، مقایسه کرده اند.
بسیاری از کشورهای اروپایی با اعزام هواپیماها و کشتی ها تخلیه شهروندان خارجی را انجام داده اند و این تلاش هنوز هم ادامه دارد.
اولین هواپیماهایی که از سوی بریتانیا برای تخلیه شهروندان بریتانیایی اعزام شد، چند ساعت قبل به لیبی رسید.
هجوم پناهجویان
کشورهای اروپایی که در جوار دریای مدیترانه قرار دارند، می گویند اگر وقایع در لیبی باعث شود تعداد متقاضیان پناهندگی به این کشورها به شدت افزایش یابد، ممکن است نتوانند هجوم پناهجویان را تاب بیاورند.این کشورها از اتحادیه اروپا خواسته اند تا تدابیر ویژه ای را در نظر بگیرد.
وزرای کشور در اتحادیه اروپا امروز (پنجشنبه، 24 فوریه)، در بروکسل تشکیل جلسه می دهند.
شش کشور منطقه مدیترانه خواستار تعیین مکانیسمی شده اند که به آنها فرصت می دهد تعدادی از متقاضیان پناهندگی از لیبی را به دیگر کشورهای عضو اتحادیه اروپا منتقل کنند.
در لندن، ویلیام هیگ، وزیر امور خارجه بریتانیا، از جامعه بین المللی خواسته است به فشار آوردن بر سرهنگ قذافی ادامه دهند.
آقای هیگ روز پنجشنبه بار دیگر تاکید کرد بریتانیا خواهان آن است که کسانی که در لیبی دست به وحشیگری زده اند، پاسخگوی اعمال خود باشند.
تعیین آمار تلفات در ناآرامی های اخیر در لیبی امکان پذیر نبوده است اما دیدبان حقوق بشر می گوید گزارش های موثقی که به دست این گروه رسیده، حاکی است که سیصد نفر تاکنون کشته شده اند.
فدراسیون بین المللی برای حقوق بشر این آمار را هفتصد نفر اعلام کرده است.
یک پزشک فرانسوی که در بنغازی کار می کرده (ژرارد بوفه)، به بی بی سی گفت در این شهر تلفات دست کم دو هزار نفر بوده است.
سفیر حسن نیت
در همین حال، سازمان ملل متحد می گوید تواقفنامه ای را که بر اساس آن عایشه، تنها دختر رهبر لیبی، سفیر حسن نیت این سازمان شده بود، لغو کرده است.مارتین نسیرکی، یکی از سخنگویان سازمان ملل، روز پنجشنبه (24 فوریه)، گفت، دلیل این اقدام، سرکوب خشونت بار مخالفان دولت در لیبی توسط نیروهای معمر قذافی است.
سازمان ملل عایشه قذافی را به عنوان سفیر حسن نیت برای لیبی انتخاب کرده بود تا اهداف این سازمان را در مورد مبارزه با فقر در این کشور پیگیری کند و پیش ببرد.
سازمان ملل همچنین می خواسته از طریق عایشه و با دادن این عنوان افتخاری به او، برای موضوعات حساس فرهنگی در لیبی مانند بیماری ایدز و خشونت علیه زنان چاره جویی کند.
عایشه قذافی در تلویزیون لیبی گفت که شنیده است دیگر سفیر حسن نیت برای کشورش نیست اما درک نمی کند که چرا سازمان ملل چنین تصمیمی را گرفته است.
حکم استرداد جولیان آسانژ به سوئد صادر شد
صبح امروز (۲۴ فوریه / ۵ اسفند) هاوارد ریدل، قاضی رسیدگی به پروندهی جولیان آسانژ حکمی صادر کرد که بر مبنای آن بنیانگذار وبسایت ویکی لیکس میتواند به سوئد تحویل داده شود.
آسانژ در سوئد به اتهام سوء استفادهی جنسی از دو همکار سوئدی ویکی لیکس، تحت پیگرد قرار دارد. او این اتهام را رد کرده و معتقد است که با انگیزهی سیاسی و برای نابود کردن اعتبار او مطرح شده است.
پس از آنکه به درخواست مقامات قضایی سوئد حکم جلب بینالمللی آسانژ صادر شده بود، پلیس لندن او را در اوایل دسامبر ۲۰۱۰ دستگیر کرد. آسانژ پس از ۹ روز با پرداختن وثیقهی ۲۰۰ هزار پوندی و تحت شرایط سخت امنیتی و نظارتی، آزاد شد.
وکیلان آسانژ اعلام کردند که علیه حکم استرداد او به سوئد، اعتراض نموده و تقاضای تجدیدنظر خواهند کرد.
فرستادن آسانژ به آمریکا
جولیان آسانژ بارها ازاین بابت ابراز نگرانی کرده است که مقامات سوئد او را به دولت ایالات متحده تحویل دهند. دولت آمریکا معتقد است که در پی انتشار اسناد محرمانه توسط ویکی لیکس، به اعتبار این کشور لطمه خورده است. به همین دلیل برخی از سیاسمتداران آمریکایی خواهان محاکمهی او شدهاند.
ویکیلیکس پس از دستگیری آسانژ، همچنان با همکاری رسانههای پرنفوذ، از جمله گاردین، نیویورکتایمز و اشپیگل آلمان، به نشر اسناد دیپلماتیک محرمانه ادامه داد.
بنیانگذار ویکیلیکس با انتشار این اسناد محرمانه طرفداران زیادی در سراسر دنیا پیدا کرد، طوری که او اکنون نامزد دریافت جایزهی صلح نوبل ۲۰۱۱ نیز شده است.
تجدید فضای امنیتی شدید در مناطق مرکزی تهران
سایت کلمه نوشت: گارد ویژه و نیروهای امنیتی، در زمانی کوتاه به صورت ناگهانی در خیابان ولیعصر، میدان انقلاب، پارک وی، خیابان بهشتی، میدان هفتتیر، صادقیه و سایر میدانهای اصلی تهران مستقر شدند. در این مراکز، لباس شخصیها رفتوآمدهای مردم را تحت کنترل گرفتهاند و به هرکس مشکوک می شدند، او را دستگیر میکنند.
سایت کلمه نوشته است که مردم دلیل حضور ناگهانی ماموران و لباسشخصیها را نمیدانند و از فضای ایجاد شده دستخوش تعجب شدهاند. در خیابان ولی عصر، ماموران بسیاری از مغازهداران را مجبور به بستن مغازهها کردهاند و به مردم اجازه توقف نمیدهند و در صورت ایستادن رهگذران آنها را با باتوم میزنند.
اعتراض فرزندان کروبی
گزارشی دیگر حاکی است که امروز سه فرزند کروبی با انتشار نامهای سرگشاده حصر خانگی مهدی کروبی را غیرقانونی خواندهاند. فرزندان کروبی اعلام کردهاند که باید روشن شود حکم حصر خانگی را کدام مرجع با کدام استدلال قانونی صادر کردهاست. خانواده کروبی دیروز نیز در نامه دیگری دولت را مسئول جان و امنیت خود معرفی کرد.
سایت کلمه امروز همچنین گزارش داد که مهدی تحققی و احمد هاشمی دو تن از اعضای برجسته سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را دستگیر و به مکانی نامعلوم منتقل کردهاند. احمد هاشمی در دوران ریاستجمهوری محمد خاتمی مدیر کل یکی از بخشهای وزارت کشور بود.
افشاگری وزیر اطلاعات و کیهان
رسانههای داخلی گزارش دادهاند که حیدر مصلحی وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی قرار است امشب در سیمای جمهوری اسلامی حضور یابد و به گفته خود نکات مهمی را افشا کند. ناظران گمان میبرند که افشاگریهای او میتواند علیه رهبران جنبش سبز و مقدمهای برای تکمیل پرونده امنیتی برای آنان باشد. بهنظر آنها، ممکن است فضای رعب و وحشت امروز نیز در ارتباط با همین برنامهباشد.
همچنین یکی از نویسندگان ثابت روزنامه کیهان که به وسیله حسین شریعتمداری نماینده ولی فقیه اداره میشود، روز پنجشنبه (۵ اسفند) در مقالهای به نقل از مقامات ارشد سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا ادعا کرده که میرحسین موسوی از ۲۴ سال پیش (۱۳۶۵) با عوامل آمریکائی مرتبط بوده و بعدها جزوه "زیست مسلمانی" را هم به سفارش آنها نوشته است.
موسوی در سال ۱۳۶۵ نخستوزیر ایران بود و هنگامی که با علی خامنهای اختلاف پیدا کرد، خمینی جانب وی را گرفت.
پیشروی مخالفان قذافی به سوی پایتخت
رهبر لیبی روز پنجشنبه (۲۴ فوریه) در نطقی تازه شورشیان را تهدید کرد و از آنها خواست که سلاح خود را به مقامات رسمی تحویل دهند. قذافی به شبکه "القاعده" حمله کرد و "تروریسم جهانی" را محرک شورشهای اخیر دانست. رهبر لیبی در آخرین نطق خود نیز هم به تهدید دست زد و هم به مردم وعدههای فراوان داد.
در روزهای گذشته دستگاه تبلیغاتی رژیم قذافی مردم را از به قدرت رسیدن یک حکومت افراطی اسلامی ترسانده است، اما کمتر کسی این تبلیغات را باور میکند. به عقیده مردم لیبی هدف اصلی این گونه تبلیغات، کشورهای غربی هستند.
درباره شمار قربانیان در لیبی از منابع گوناگون آمار و ارقامی متفاوت منتشر شده است. به گفته منابع رسمی تنها ۳۰۰ نفر در ناآرامیها جان خود را از دست دادهاند. سیفالاسلام قذافی، پسر رهبر لیبی، گفته است که خبرگزاریهای خارجی در گزارش آمار قربانیان اغراق میکنند. او همچنین تیراندازی از هوا به شورشیان را تکذیب کرده است.
به نظر سازمانهای بینالمللی مدافع حقوق بشر، ارتش قذافی با قساوت و ددمنشی باورنکردنی به مردم حمله میکند. فرستاده ویژهای در پاریس روز پنجشنبه به خبرگزاری رویترز گفته است: «طبق آماری که ما به دست آوردهایم، بین یک تا دو هزار نفر به دست نیروهای قذافی کشته شدهاند.» این منبع میافزاید: «مسئله سقوط قذافی نیست، مسئله این است که سقوط او به چه بهایی برای مردم کشورش تمام میشود.»
جنگ داخلی در لیبی
گزارشهای پراکنده و غیررسمی حکایت از آن دارد که نیروهای شورشی بر بخش شرقی لیبی مسلط شدهاند و قلمرو زیر فرماندهی سرهنگ قذافی پیوسته کوچکتر میشود. بنا به خبرگزاریهای عربی در شهرهای البیضا، درنا و تبروک زمام امور به دست "کمیتههای خلقی" افتاده است.
طبق گزارشی دیگر مصراته، سومین شهر بزرگ لیبی که تنها ۲۰۰ کیلومتر با پایتخت فاصله دارد، میان مخالفان و پیروان قذافی نبردی شدید جریان دارد.
در شهر بندری بنغازی، مردم برای تحویل گرفتن اسلحهای که از قرارگاههای ارتش و پلیس به غارت رفته، صف کشیدهاند.
به گفته مخالفان رژیم، نه تنها در شرق، بلکه مناطقی در غرب لیبی نیز از دست نیروهای قذافی بیرون رفته است. در شهر زواره در ۱۲۰ کیلومتری غرب طرابلس یک "کمیته خلق" زمام امور را به دست گرفته است. در این شهرستان مأموران پلیس و ارتش یا به مردم پیوسته و یا پا به فرار گذاشتهاند.
رهبران قبایل و سیاستمداران مخالف رژیم، در شهر البیضاء، در شرق کشور، طی جلسهای تشکیل جبههای متحد را علیه قذافی اعلام کردند. بخش بزرگی از فرماندهان ارتش به قیام مردم پیوستهاند. آنها مصمم هستند که برای سرنگون کردن رژیم قذافی به زودی به طرف پایتخت پیشروی کنند.
به گفته شاهدان عینی طرابلس، در وحشت فرو رفته و نسبتا آرام است. تانکها در خیابانها حضور دارند و سربازان و شبهنظامیان وفادار به رهبر لیبی به شدت از پایتخت محافظت میکنند.
فرار از لیبی
در لیبی میلیونها نفر کارگر خارجی اقامت دارند، که بسیاری از آنها از کشورهای عربی هستند. با شدت گرفتن بحران و ناامنی، اتباع خارجی از طریق بنادر، فرودگاهها و راههای زمینی سراسیمه از لیبی فرار میکنند.
هزاران نفر، که بسیاری از آنها مهاجران آفریقاییتبار هستند، برای فرار از لیبی با وانتهای پر از اسباب واثاثیه به سوی مرزهای زمینی، کشورهای همسایه مصر و تونس سرازیر شدهاند.
بسیاری از کشورهای اروپایی با اعزام هواپیماها و کشتیها به تخلیه شهروندان خارجی ادامه میدهند.
وزارت خارجه آلمان به تمام شهروندان خود توصیه کرده است لیبی را ترک کنند. هواپیماها و رزمناوهای آلمانی به خارج کردن اتباع آلمان و سایر کشورهای اروپایی ادامه میدهند. تا کنون حدود ۳۵۰ نفر از اتباع آلمان از لیبی خارج شدهاند. گفته میشود که هنوز حدود ۱۶۰ شهروند آلمانی در لیبی هستند، که حدود ۶۰ نفر از آنها در پایتخت زندگی میکنند.
نگرانی از هجوم پناهجویان
کشورهای اروپایی که در جوار دریای مدیترانه قرار دارند، نگران هستند که آشوب و بحران در لیبی به موج تازه فرار از کشور بیانجامد و آنها زیر فشار قرار گیرند. در جنوب اروپا ۶ کشور منطقه مدیترانه خواستار تعیین مکانیسمی شدهاند تا بتوانند بخشی از فراریان و متقاضیان پناهندگی از لیبی را به سایر کشورهای اتحادیه اروپا منتقل کنند. وزرای کشور اعضای اتحادیه اروپا امروز پنجشنبه در بروکسل در این باره رایزنی میکنند.
ایتالیا، که خود را در معرض هجوم پناهجویان فراری از لیبی میبیند، از اتحادیه اروپا خواسته است تدابیر ویژهای در نظر گرفته شود، تا این کشور در برابر سیل پناهجویان تنها نماند. وزارت خارجه ایتالیا هشدار داده است که اگر دولت لیبی، طبق توافقی دوطرفه، جلوی خروج پناهجویان را نگیرد، به زودی صدها هزار نفر به مقصد جنوب اروپا سرازیر خواهند شد.
افزایش بهای نفت
در حالی که فعالیت بسیاری از شرکتهای نفتی لیبی تقریبا متوقف شده است، بهای نفت در بازارهای بینالمللی به بالاترین حد خود از سال ۲۰۰۸ رسید. هر بشکه نفت برنت در ساعات اولیه روز پنجشنبه با بهای ۱۱۹ دلار و ۸۰ سنت معامله شد، اما در طول روز به بهای حدود ۱۱۵ دلار پایین آمد.
شرکتهای نفتی - از جمله توتال - این هفته تمام یا بخشی از تولیدات خود در لیبی را به حال تعلیق درآوردند. در واکنش به کاهش صادرات نفت لیبی، وزارت نفت عربستان سعودی، بزرگترین صادرکننده نفت جهان، اعلام کرد که افزایش میزان صدور نفت را در دست بررسی دارد.
به نظر کارشناسان نوسان قیمت نفت، مهمترین ماده خام در کشورهای صنعتی، میتواند برای رشد این کشورها عواقبی ناگوار در پی داشته باشد.
موضع جامعه بینالمللی
اتحادیه اروپا برخورد خشونتآمیز حاکمیت لیبی را علیه شهروندان خود محکوم کرده است. کاترین اشتون، سخنگوی روابط خارجی اتحادیه اروپا، از رهبر لیبی خواست که به جای کشتار مردم با آنها گفتوگو کند.
نیکولا سرکوزی، رئیس جمهوری فرانسه، پیشنهاد کرده است که برای اعتراض به عملیات خشونتبار رژیم قذافی کشورهای اروپایی باید به رشتهای از اقدامات تنبیهی علیه رژیم لیبی دست بزنند. اما اعلام اقدامات تحریمی علیه لیبی هنوز از حد حرف فراتر نرفته است.
باراک اوباما رئیس جمهوری ایالات متحده در اولین موضعگیری در قبال بحران لیبی، روز چهارشنبه (۲۳ فوریه) از برخورد قهرآمیز رژیم قذافی با مردم به شدت انتقاد کرد. اما منتقدان خرده میگیرند که سخنان اوباما با تأخیر صورت گرفته و صراحت کافی نداشته است. برخی از محافل آمریکایی عقیده دارند که علت واکنش ملایم اوباما آن بوده که نخواسته وضعیت هزاران شهروند آمریکایی را در لیبی به خطر بیندازد.
آندرس راسموسن، دبیرکل پیمان ناتو، دخالت نظامی در لیبی را رد کرد. او روز پنجشنبه در کیف، پایتخت اوکراین، گفت با وجود برخوردهای خونین در لیبی، نه پیمان ناتو و نه اعضای آن را هیچ خطری تهدید نمیکند و بنابرین هیچ موجبی برای دخالت نظامی ناتو وجود ندارد.